خلافت بني عباس در بغداد

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خلافت بني عباس در بغداد


چگونگي تاسيس سلسله عباسي
پس از بني اميه , بني عباس که از مخالفان بني اميه بودند , با حيله گري و فريب در سال 132هجري به قدرت رسيدند . بني عباس که در ميان مردم شهرت چنداني نداشتند. نمايندگاني را به نقاط مختلف از جمله خراسان اعزام ميداشتند تا مردم را جهت قيام براي به حکومت رساندن يکي از افراد خاندان پيامبر (ص) دعوت کنند . اما اين افراد که ابومسلم معروفترين آنها بود , هيچگاه منظور خود را آشکار نمي ساختند و به همين ترتيب , دوستداران خاندان پيامبر و مخالفان بني اميه که اکثرا ايراني بودند به هم پيوستند و بر عليه بني اميه به پيروزي رسيدند. اما عباسيان فرصت تصميم گيري به مردم نداده و بلافاصله يکي از خودشان را به نام سفاح به خلافت رساندند.

منصور حکومت عباسيان را قدرتمند مي کند
در زمان حکومت سفاح بدليل ظلم و ستم بسيار او , مردم از عباسيان بسيار ناراضي بودند و منصور پس از سفاح به حکومت رسيد و پيش از هر کاري بدليل ترس از قدرت ابومسلم , او را به قتل رساند و موجب شد تا ايرانيان قيامهاي بسياري را که اغلب با شکست روبرو مي شود جهت خونخواهي از او بوجود آورند که از مهمترين اين قيامها المقنع بود که سالها به طول انجاميد . علت سرکوبي اين قيامها , اعمال ضد اسلامي رهبران آنها بود که باعث ميشد تا مردم از دور آنها پراکنده شوند .
در اين دوران عليرغم اذيت و آزار بني عباس , امامان شيعه , خصوصا امام جعفر صادق (ع) که در اوايل حکومت بني عباس زندگي مي کردند , توانستند در ادامه راه امام محمد باقر (ع) شاگردان بسياري را براي گسترش اسلام واقعي تربيت کنند . اما اين امام بزرگوار توسط بني عباس به شهادت رسيدند . منصور شهر بغداد را بنا کرد و اين شهر را پايتخت عباسيان قرار داد و کاخهاي بسياري را در آن احداث نمود و با اين اقدام مهم جمعيت فراواني را در اين شهر ساکن کرد.

هارون الرشيد , مشهور ترين خليفه عباسي
در زمان خلافت پنجمين خليفه عباسي يعني هارون الرشيد قدرت عباسيان افزايش يافت.چرا که قلمرو آنان را گروهي از بزرگان ايراني به نام برمکيان اداره ميکردند.
اما اين نفوذ ادامه چنداني نيافت . چون هارون الرشيد از اين خاندان قديمي ايراني (برمکيان) که اينک وزارت او را به عهده داشتند و بدليل قدرتمندي و شهرت مقام او را به يک مقام تشريفاتي تبديل کرده بودند نگران شد و همه آنان را قتل عام و يا زنداني کرد . اما خود دچار مشکلات فراواني شد چون از عهده اداره امور بر نمي آمد.
در اين زمان هارون الرشيد بدليل گسترده شدن مبارزات شيعيان و عموم مردم امام موسي کاظم (ع) را زنداني کرده و به شهادت رساند و بدنبال آن بتدريج شمال آفريقا نيز از دست عباسيان خارج شد و در ايران نيز نا آرامي هايي رخ داد.

اختلافات داخلي عباسيان و به خلافت رسيدن مامون
پس از هارون الرشيد , امين يکي از فرزندانش به خلافت رسيد و مامون وليعهد امين و حاکم خراسان شد . اما پس از چندي بدليل اختلاف ميان دو برادر و ايجاد جنگ ميان آنها , طاهر سردار ايراني مامون , توانست سپاه امين را شکست دهد و پس از فتح بغداد , امين را به قتل برساند و موجبات خلافت مامون را فراهم کند . در حقيقت خاندان عباس مقابل ايرانيان حامي مامون شکست خوردند .
اما مامون براي جلب نظر ايرانيان , امام رضا (ع)را به اجبار به خراسان آورد و مقام وليعهدي را به او عطا کرد. او با اينکار هم امام را زير نظر گرفت و به زعم خود از قيام شيعيان جلوگيري مي نمود . اما به هيچ يک از اهداف خود نرسيد . و سرانجام بدليل ترس از گسترش قدرت و رهبري امام رضا (ع) ايشان را به شهادت رساند.

عباسيان پس از مامون ضعيف مي شوند
پس از مامون که آخرين خلفاي مهم عباسي است , عباسيان بيش از پانصد سال حکومت کردند اما هيچگاه نتوانستند قدرت اوليه خود را بدست آورند و سرانجام با تصرف بغداد به دست مغولان ,حکومت عباسيان منقرض شد.

دلايل ضعف عباسيان
ظلم و ستم و دوري از اسلام : عباسيان با نيرنگ و با ظلم و ستم و سرکوب مردم به حکومت رسيدند.
قيام هاي متعدد: از اوايل تشکيل حکومت عباسي , بسياري از گروهها و حتي بسياري ازسرداران خليفه جهت به دست گرفتن قدرت با آن به مخالفت پرداختند.
بي کفايتي خلفا: بسياري از خلفاي عباسي , امور حکومتي را رها کرده و به عيش و نوش مي پرداختند و افرادي بي لياقت بودند.
تجزيه قلمرو عباسيان و استقلال يافتن کشورهاي تابع اين حکومت: با شروع اختلافات داخلي عباسيان در نواحي مختلف جهان اسلام حکومتهايي پديد آمد که به تدريج قوي و مستقل شدند و قدرت عباسيان را کاهش دادند.

خلافت عباسی در دوره نفوذ خراسانیها
نخستین خلیفه عباسی ابوالعباس ملقب به سفاح (خونریز )چنانکه گفتیم روز 12ربیع الثانی 132 در کوفه به اجماع هوادارن خود به خلافت نشست و بر منبر ایستاده خطبه ای خواند و درطی آن خود و خانواده خود را اهل بیت پیغمبر وآل محمد وذوی القربی وعشیره اقربین نامید وآیات راجع به اهل بیت و حقوق آنها را ذکر کرد. سپس به مذهب بنی حرب (سفیانیها) و مروانیها پرداخت که ظلم کردند و حق رااز دست اهلش خارج ساختند تا آنکه خداوند از آنها انتقام کشید و با خلافت عباسیان بر مردم منت نهاد.
ابوسلمه حفص بن سلیمان معروف به خلال که کارگردان دعوت عباسی در کوفه بود و از ارکان نهضت محسوب می شد اخیرا از پیش آوردن عباسیان پشیمان شده وبه فکر آل محمد واقعی افتاده بود بدین جهت مدتی ابوالعباس را در خانه ای از چشم شیعیانش پنهان نگاه داشت و مردم را از ورود او به کوفه بی خبر گذاشت .
بنابه روایت مسعودی ابوسلمه دو نامه نوشت به مدینه یکی به امام جعفر صادق (ع) و دیگری به عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی و آنها را به کوفه دعوت کرد و وعده داد که برای آنها از اهل خراسان بیعت بگیرد . جعفربن محمد (ع) نامه ابوسلمه را در حضور فرستاده اش به شعله چراغ سوزانید و گفت جواب این است ولی عبدالله بن حسن جواب قبول داد. اما فرستاده وقتی به کوفه رسید که ابو العباس را خراسانیها را نهانخانه ابوسلمه در آورده به خلافت اعلام کرده بودند . سفاح با آنکه از سو ء نیت ابو سلمه به خود اطلاع داشت از مکانت و نفوذ او ترسید و دشمنی را اظهارنکرد و برعکس او را به وزارت خود برگزید و او را وزیر آل محمد می گفتند و اولین دفعه بود که کلمه وزیر در اسلام پیدا شد . ترس سفاح بیشتر از ابو مسلم بود و می ترسید که مبادا این مخالفت خوانی ابوسلمه به اتکای او باشد ; ابومسلم که شخصا نیز با ابوسلمه و نفوذ اودر عراق بد بود کسی را از خراسان فرستاد تا ابوسلمه را در کوفه بالطلاع خلیفه شبانه غافلگیر کرده کشتند و آوازه درانداختند که خوارج کشته اند، و جنازه اش را به احترام به خاک سپردند. سفاح تمام ممالکی راکه از بنی امیه داشتند بدست آورد سوای اندلس که عبدالرحمن اموی آن را تصرف کرده بود چنانکه پیش گفته شد و هیچ وقت هم اندلس به دست عباسیان نیامد . خراسان در دست ابومسلم ماند و او در آنجا فرمانروای مطلق بود و یاغیهایی راکه در اطراف آنجا به عنوان مخالف با امویه طلوع کرده بودند سرکوب داد واز ازرو سای نهضت یعنی همکاران قدیمی خود را مزاحم قدرت خود احساس می کرد از میان برمی داشت . در فارس عامل ابومسلم، عیسی بن علی عموی خلیفه را که حکم خلیفه به والیگری آنجا آمده بود نپذیرفت و گفت حکم ابومسلم لازم است، خلیفه شنید و جز خاموشی مصلحت نداشت زیرا خلیفه واقعی ابومسلم بود. پایتخت سفاح شهر انبار بود که یک شهر قدیمی ایرانی بود، سفاح در انبار به سن قریب به سی در سال 136 درگذشت . برادرش ابوجعفر منصور به خلافت نشست و از مردم برای خود و پس از خود برای عیسی بن موسی بیعت گرفت . عبدالله بن علی عموی منصور در شام به مخالفت برادرزاده برخاست و با لشکر فراوانی از شامیها که برای غزوه (جنگ خارجی) جمع شده بودند رو به عراق آمد . منصور ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستاد. با آنکه لشکر شام از حیث ساز و برگ و عده سوار بر لشکر خراسانی برتری داشت ولی ابومسلم با تعبیه خاصی شامیها رااغفال کرد و آنها شکست یافتند ، منصور کس فرستاد که غنائم را برای خلیفه ببرند و در ضمن برای اینکه خراسان را ازدست ابومسلم خارج کند فرمان ولایت مصر و شام را برای او فرستاد و بهانه آنکه در اینجا ابومسلم به خلیفه نزدیکتر خواهد بود تا در خراسان . ولی ابومسلم برآشفت و به حال تعرض و تهدید با لشکر خود راه خراسان را پیش گرفت. منصور به دست و پا افتاد، عده ای از خواص ومحترمین دربار خود را به استماله نزد ابومسلم فرستاد و پیغمبر و حرمت اهل بیت را یادآوی کرد وعده داد که اگر ابومسلم به پایتخت خلافت بیاید، خلیفه تمام کارهای خود را به دست او خواهد داد. در پایان همه پیغام داد که اگر کار به مخالفت بکشد، تا پای جان خواهد ایستاد. از طرف دیگر به اوبوداود عامل ابومسلم در خراسان نامه نوشت و ایالت خراسان را به او وعده داد. فرستادگان خلیفه نخست پیغامهای نرم را رساندند، ابومسلم با کسان خود مشورت کرد، آنها رفتن نزد خلیفه را صلاح ندانستند ، ابومسلم نیز رای آنها را پسندید . فرستادگان چون امتناع او را دیدند آن پیغام درشت را ابلاغ کردند، ابومسلم که از نامه خلیفه به عامل خراسان نیز اطلاع یافته بود و از پشت سر می ترسید عاقبت تسلیم شد و به رسیدن نزد خلیفه کشته شد (137). و آن مرد عظیم که به عقیده مامون تالی اردشیر و اسکندر بشمار می رفت بر سر یک اشتباه نابود شد. ترکت الرای بالری ضرب المثل شده است. ابومسلم را که عباسیان در آغاز امین آل محمد نام داده بودند پس از کشته شدنش ابومجرم نامیدند.
..

قتل ابومسلم دل ایرانیان را جریحه دار کرد ؛ در خراسان ایرانی ای به نام سنباد که از پروردگان ابومسلم بود به خونخواهی ابومسلم خروج کرد و با لشکری بیشتر از اهل کوهستان یا بلاد جبال،نیشابور و قومس . ری را گرفت و پس از هفتاد روز لشکر خلیفه میان همدان و ری او را شکست داد. سنباد در حال فرار بین قومس و مازندران به دست ایرانی دیگری لونان طبری به قتل رسید(137 ﻫ).
منصور در تمام مدت خلافت از تعقیب و تهدید فاطمیان فارغ نبود و نوشته اند که پس از مرگش مخزنی یافتند که در آنجا سرهای عده زیادی از کشتگان طالبین را انبار کرده بود . منصور در راه تخت و تاج از قتل و فتک خویشاوندان خود نیز مضایقه نداشت؛ منصور علاقه داشت که مهدی پسر خود را ولیعهد کند در صورتی که مطابق وصیت سفاح، عیسی بن موسی ولیعهد منصور بود و تن به خواهش خلیفه تن درنمی داد، عاقبت عیسی را روزی با پسرش احضار کرد و فرمان داد که پسر را در حضور پدر خفه کنند، چون مامورین شروع به کار کردند عیسی تسلیم شد و از ولیعهدی استعفا داد. در زمان منصور غزوات خارجی تابستانی مرتبا ادامه داشت جز در مواقعی که گرفتاری داخلی مانع بود. فتح تازه ای که در زمان منصور واقع شد فتح دماوند و طبرستان بود که تا آن .قت در حوزه اسلام در نیامده بود. با همه این اشتغال های جنگی، منصور در امور ملکی نیز فعالیت داشت، در طی این وقایع شهرهای نو بنیاد بغداد، رصافه و رافقه را ساخت، مسئله پول و مالیات بیشتر از هر چیز مورد توجه بود : در خرج نیز بسیار سخت گیر بود حتی بر خود به طوری که می گویند از شدت لئامت پیراهن پینه دار در بر داشت. از امام جعفر صادق (ع) است که درباره منصور گفت : الحمدلله الذی لطف له حتی ابتلاه بالفقر فی ملکه بنا به گفته مسعودی منصور در موقعی که مرد نهصد و شصت میلیون درهم بجا گذاشت .
خالد برمکی متصدی امور خراج بود و او دیوانها یعنی ادارات منظم برای این کار تشکیل داد و دستگاه دولت را بر طبق آئین ساسانیان مرتب کرد و آبادی و عمران و علم و ادب و سرانجام زندگانی تازه ای آغاز شد که رنگ ایرانی آن به وضوح تمام محسوس بود. منصور پس از تقریبا 22 سال خلافت پر حوادث خود در سال 158 بر اثر سوء هضم به سن شصت و پنج سالگی در نزدیک مکه در سفر حج مرد . مردی گندمگون، بلند بالا و لاغر بود با ریشی بسیار کم و نازک.
امام جعفر صادق (ع) در زمان منصور وفات یافت ، در سال 148 به سن 65 ودر بقیع پهلوی پدرش مدفون شد . جانشین منصور، پسرش محمد ملقب به المهدی ، جوانی نسبتا نرمخوی و خوش قلب بود و از کشتن بنی هاشم احتراز داشت . از آرامشی که مهابت پدر بر قرار کرده بود برای عیش و نوش و خوشگذرانی خود استفاده کرد .
جنگهای خارجی (غزو) نسبتا مهم بود . و خلیفه با تشریفات لشکر را به راه می انداخت. عباس بن محمد به همراهی عده ای از سرداران خراسانی تا آنقره پیش رفت و پس از قتل و غارت بازگشت (159). هارون پسر خلیفه به خلیج قسطنطنیه رسید ، ملکه بیزانس تقاضای صلح کرد و هارون نیز به واسطه آنکه نفهمیده در محل خطرناکی افتاده بود این تفاضا را قبول کرد و متارکه ای به مدت سه سال با جزیه ای سالانه که رومیها بدهند منعقد کرد و بازگشت (162).

در مسئله جانشینی ، مهدی گرفتار مشکلی بود که وقتی هم پدرش بدان دچار شد . در عملی که در زمان منصور شد خلافت پس از مهدی باز به عیسی بن موسی داده شده بود و مهد ی می خواست پسر خود موسی الهادی را ولیعهد کند و عیسی باز راضی نمی شد . و عاقبت عیسی را با ده میلیون درهم نقد و مقداری املاک در ناحیه زاب راضی کردند و برای هادی بیعت گرفتند و پس از چندی هارون پسر دوم خلیفه راهم به جانشینی هادی اعلام کردند.
ولیکن خیزران که مادر هردو پسر بود می خواست هارون نفر اول باشد برای آنکه خیزران او را بیشتر دوست داشت . برای این کار مشغول اقدام و دسیسه کاری شد و برای نخستین دفعه در تاریخ عباسیان مداخله زنها در امور خلافت نمودار شد . برمکیها به مناسبت آنکه تربیت هارون را که خلیفه به عهده آنها گذاشته بود با خیزران همدست شدند . خلیفه که در مقابل اراده سوگلی خود عاجز بود از موسی الهادی که در این موقع در گرگان مشغول جنگی بود تقاضا کرد که استفعا بدهد و او حاضر نشد. پس خلیفه برای ملاقات و اقناع او شخصا به قصد گرگان حرکت کرد و در رسیدن به ماسبذان ناگهان مرد. (محرم 169)
هادی در خلافت خود نخستین کاری که کرد آن بود که مادر خود خیزران را از مداخله در امور مملکت ممنوع کرد.

هادی به مشکل همیشگی خلفا برخورد ، مشکل جانشینی . هادی می خواست پسر خود را جعفر را ولیعهد کند پس بر هارون برادر خود که ولیعهد بیعت شده و قانونی بود سخت گرفت و یحیی برمکی را که حامی و مشوق هارون به مقاومت بود حبس کرد و سرانجام به صلاحدید نوکرها و سرداران خود تصمیم گرفت که به زور هارون را خلع کند. خیزران کهنه کنیز، دست به کار زد و نقشه ای را که برای قتل خلیفه کشیده بود ، نقشه ای که برای بعدیها سرمشق و نمونه شد، به موقع اجرا گذاشت . نیم شبی کنیزان خیزران بر سر خلیفه ریختند و او را خفه کردند (ربیع الاول 170) و یکی از صاحب منصبان درباری را بر سر جعفر فرستادند تا او را از خواب برانگیخت و برای هارون از او بیعت گرفت . هادی در موقع مرگ 26 سال داشت و مدت خلاتش 13 ماه و چند روز بود . هارون بر جنازه اش نماز خواند و در قصر سلطنتی عیساباد دفنش کردند.
در مرگ هادی برادرش هارون که در این و قت جوان 23 ساله ای بود به تخت نشست ، ازآن پس هارون به استقلال مشغول خلافت شد و از کفایت و کاردانی برمکیها استفاده می کرد . هارون یکی از مشهورترین خلفای عباسی است . هارون مردی سفردوست و خوشگذران بود . هوای بغداد را نمی پسندید و همه عمر در اطراف بغداد در پی پایتخت خوش آب و هوایی می گشت و در حقیقت مرکز معینی نداشت . هارون زیاد به حج و جهاد می رفت و بعضی اوقات احرام حج را از بغداد می بست .
یحیی برمکی با پسران کاردان و لایق خود زحمت خلیفه را کم کرده بود و کارهای کشور و لشکر را با کفایت تمام اداره می کرد .
در سال 176 د رشام میان یمنی ها و مضریها فتنه عصبیت به شور آمد و عده زیادی کشته شدند. موسی بن یحیی برمکی را از بغداد به آنجا فرستاد و او مدتی در آنجا ماند تا فتنه را خوابانید و اوضاع آرام گرفت . در مصر کار وصول مالیات مختل شده بود و والیآن جا موسی بن عیسی عباسی خیال یاغیگری داشت . هارون مصر رابه نام جعفر برمکی کرد و او یکی از مستوفیهای ایرانی را به آنجا فرستاد و چون کار قرار یافت هارون مستوفی درست کار را بر داشت و آن نظم بر هم خورد . در آفریقای شمالی عبدویه انباری با لشکر آنجا طغیان کرد و عامل خلیفه را به قتل رسانیدعامل خلیفه را به قتل رسانید؛ یحیی برمکی با فرستادن دو تن از کسان خود کار آنجا را اصلاح کرد . عبدویه به اطمینان یحیی تسلیم شده به بغداد آمد و مورد احسان یحیی قرار گرفت . بدین شکل برمکی ها قلمرو پهناور خلافت را با سیاستی آمیخته با تدبیر و جوانمردی اداره می کردند و ثابت شد که درملکداری روشی غیر از روش زیادبن ابیه و حجاج بن یوسف نیز ممکن است .
ولیکن روش برمکیها با مزاج خلیفه که علاقه مفرطی به جمع پول داشت سازگار نبود .
سرانجام خلیفه به استیصال برمکی ها مصمم شد و شبی مسرور خادم را با عده ای از غلامان فرستاد تا سر جعفر بن یحیی را بریده به محضر خلیفه آوردند و فرمان داد تا یحیی را با سایر برمکیان گرفته به زندان بردند و اموال آنها را ضبط کرد (محرم 187).
علت این تصمیم ناگهانی را به اختلاف نوشته اند ، بعضی می گویند به واسطه معاشقه جعفر با عباسه خواهر هارون بوده است که خود هارون در مجلس شراب باعث آن آشنایی شده بود ولی به نتیجه آن راضی نبود؛ برخی معتقدند که موضوع یحیی بن عبدالله حسنی باعث این اقدام بوده است که برمکیها او را بی اجازه خلیفه آزاد کردند ، عده دیگر می گویند هارون از نفوذ و سلطه برمکیها به تنگ آمده بوده است . خلاصه آنکه مطلب درست روشن نیست و ممکن است که علتهای متعدد داشته باشد . مسعودی می گوید پس از برمکیان کارها مختل شد و مردم ، بی تدبیری و سوء سیاست هارون را معاینه دیدند.
در زمان هارون امام موسی بن جعفرالکاظم (ع) د ربغداد در زندان وفات یافت . نزد شیعه مسلم است که هارون او را مسموم کرد.

خلافت امین تقریبا پنج سال دوام یافت از سال 193ت 198 و قسمت عمده آن به زدوخورد با برادش مامون گذشت . امین جوان عیاش و بی فکری بود و زیر نفوذ فضل بن ربیع وزیر واقع شده بود . در سال دوم خلافت به دستور وزیر فرمان داد تا نام موسی پسر خلیفه را در خطبه جمعه پیش از نام مامون ذکر کردند یعنی مامون را از ولایت عهد عقب انداختند بر خلاف قرارداد وصیت هارون . پس از مامون که در خراسان بود به حساب کار خود پرداخت ، ارتباط خراسان را با بغداد قطع کرد ، وسرانجام جنگ میان دو برادر اعلان شد . از بغداد علی بن عیسی را با لشکری به قصد خراسان روانه کردند ولی این لشکر درری به دست سردار مامون، طاهربن حسین ذوالیمینین شکست یافت. لشکر دیگری از بغداد فرستادند و آن نیز در همدان از پا در آمد . امین دیگر لشکر نداشت . لشکرهای مامون به فرماندهی طاهر و هرثمه پیش می رفتند. بصره و کوفه و دو شهر مقدس مکه و مدینه خلیفه نو را قبول کردند . چیزی نگذشت که بغداد محاصره شد و امین در قصر ((الخلد )) پناه گرفت . خلیفه از بی کسی برای تسلّط بر اوضاع نیرویی از لاتها و عیّارهای شهر تشکیل داده بود که خود آنها بیشتر باعث ناامنی شده بودند . سرانجام خلیفه جز تسلیم چاره ای ندید ولی می خواست این تسلیم به هرثمه باشد نه به طاهر زیرا اطرافیان خلیفه به سابقه آشنایی ، به هرثمه بیشتر اطمینان داشتند. شباهنگام خلیفه و هرثمه بر روی دجله به ملاقات یکدیگر آمدند ، طاهر که به وسیله جاسوسان خود از همه چیز اطلاع داشت عده ای فرستاد تا بر قایق خلیفه و هرثمه حمله کردند و آن هر دو به آب افتادند . مامورین ، خلیفه را گرفتند نزد طاهر بردند و فرمان داد تا سرش را بریدند و برای مامون به خراسان فرستاد (25 محرم 197 ) .
فرزند کنیزک ایرانی به جای پسر زبیده عباسی خلیفه شد . تمایلات ایرانی مامون و وزیرش فضل بن سهل سرخسی باعث رنجش عناصر عربی شد .
. در این موقع مأمون در خراسان بود و از آنجا کسی به مدینه فرستاد تا علی بن موسی الرضا (ع) را با احترام به خراسان آوردند و او را به ولایت عهد خودمعین کرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد . بغدادیها برآشفتند و ابراهیم بن المهدی را به خلافت برداشتند؛ مصر نیز منقلب شد ، آذربایجان را بابک خرّم دین تصّرف کرد .
مأمون از طوس به جانب عراق حرکت کرد ، در سرخس فضل بن سهل را جمعی در حمام بر سرش ریخته کشتند (اوائل 202).در رسیدن به طوس امام رضا (ع) نیز به وسیلۀ سمی چنانکه در روایت شیعه مسلم است رحلت کرد . در ری خبر رسید که حسن بن سهل والی عراق که در واسط اقامت داشت ناگهان دیوان شده و بدارالمجانینش برده اند . با این وقایع بر اهل بغداد معلوم شد که مأمون برای تغییر سیاست خود حاضر شده است پس ابراهیم بن المهدی را واگذاشتند و مأمون بن مزاحم وارد پایتخت شد (204) و پرچمها را که از زمان ولیعهدی امام رضا (ع) به رنگ سبز در آورده بودند دوباره سیاه کردند و مالیات عراق را به عنوان انعام به مردم بخشیدند.
مأمون با وجود گرفتاریهای فراوان خود به حمایت علم و ادب و تشویق دانشمندان اهتمام داشت، کار عمده، ترجمه کتابهای فلسفی و علمی یونان بود، که در عصر مأمون و به تشویق او توسعه یافت . نخستین دانشگاه را در اسلام مأمون ساخت و آن بیت الحکمه بود که بنگاهی بود برای تعلیم و دارای کتابخانه و رصدخانه ای .
مأمون به بحث و مذاهب و آراء علاقمند بود و مجالسی برای این کار داشت که متکلمین فرقه های مختلف در آن جمع می شدند و به بحث استدلال می پرداختند.در همین اوقات مأمون در سفر جهاد بر اثر بیماری مختصری به سن 48 سالگی در طرسوس در گذشت (218).
مقارن این احوال خراسان از قلمرو خلافت برای همیشه خارج شد بدین ترتیب که طاهربن الحسین سردار معروف را که مردی ایرانی نژاد و فارسی زبان بود مأمون به ایالت خراسان فرستاد که اوضاع آشفته آنجا را آرام کند ، او در این کار موفق شد ولی ادعای استقلال پیدا کرد و یک روز در خطبۀ جمعه نام خلیفه را حذف کرد ، هر چند همان شب ناگهان مرد امّا خراسان از دست رفته بود و خلیفه ایالت آنجا را به پسر طاهر واگذار کرد و جز آن نمی توانست . پس خاندان طاهری در آنجا استقرار یافت و از این پس جای خراسانیها را در دستگاه خلافت غلامان ترک گفتند به شرحی که در فصل آینده خواهیم دید.

خلافت در دوره ی غلامان ترک
از موقع فتوح ماوراءالنهر و ترکستان عنصر تازه ای وارد جامعۀ اسلام شده بود به نام ترک . استعداد جنگی و نوکربابی غلامان ترک به زودی توجّه خلفاء و سرداران را جلب کرد و از این بنده ی مطیع و سخت جان استفاده کردند . از طرف دیگر اعراب بر اثر آسایش در شهر و ثروت و نعمت از جوش و خروش افتاده و در حقیقت خصال جنگی خود را از دست داده بودند. خراسانیها دولت نیز در طی چندین نسلی که از اوّل خلافت می گذشت در عراق بتدریج جزء عرب شده بودند ، علاوه بر آنکه خراسان با طاهریان و آذربایجان با خّرم دینان و مازندران با سپهبدها دیگر حوزه ی لشکرگیری برای خلافت نبود و فعلا ًبرای خلیفه لشکری بهتر از غلام ترک میسر نبود خاصّه که در بازارهای برده فروشی ازاین کالا فراوان بود . المعتصم جانشین مأمون استخدام ترکها را توسعه داد و لشکری منظم و معتبر از آنها فراهم آورد . در بغداد مردم از این ترکها به ستوه بودند ، معتصم سامره را ساخت و با ترکها خود در آنجا منزل گرفت.
معتصم با لشکر نو بنیاد خود فتح هایی کرد : زطها را که قومی بودند در بطائح بصره و شورش کرده بودند وادار به تسلیم کرد ، سفری به غزو روم رفت و عمُّوریه را فتح کرد با قتل و غارت بسیار و بدین طریق قتل و غارتی را که امپراطور اخیراً در خاک اسلام کرده بود جواب داد (223)،لشکری به سرداری افشین به دفع خرّمدینان فرستاد.مسئله لشکر ترک بعدها برای خلافت مسئله دشواری شد زیرا غلامان هر چه قویتر می شدند طمعشان زیادتر می شد تا جائی که خلافت و خلیفه را در مشت خود گرفته بودند. در سال 220 امام محمّد التقی (ع) را از مدینه به بغداد آورد و در همان سال امام در آنجا یافت و در مقابر قریش مدفون گردید .
معتصم در سال 227 در سامره به سن قریب 47 سالگی مرد و پسرش هارون ملقب به الواثق بالله در سن سی و یک سالگی به تخت نشست . واثق در طی پنج سال خلافت خود سیره ی مأمون را در طلب علم و بحث از آراء و افکار تعقیب کرد . در مرگ او دو سردار ترک . وصیف و ایتاخ ، شرکت داشتند . جعفر برادر او را به خلافت نصب کردند و او را المتوکّل علی الله لقب دادند.
متوکّل در سیاست داخلی مخالفت با چند سلف روشن فکر را پیش گرفت و به جلب افکار عمومی پرداخت ، به تقویت سنت شیعه را همه جا مورد تعقیب قرار داد ، بحث دربارۀ قرآن را ممنوع کرد، احکام عمربن خطاب را مقرر کرد.
متوکّل برای آنکه از قدرت ترکان بکاهد نوادۀ طاهر ذوالیمین ،متوکّل پسر خود منتصر را به جانشینی معین کرده بود ولی پس از چندی به فکر افتاده بود که او را برادارد و پسر کوچکتر را معتز نام داشت جانشین کندولی این فکر به انجام نرسید زیرا دو سردار ترک ، وصیت و بغای صغیر ، در چهارو شوّال 247 به دستور منتصر خلیفه را کشتند . ولی منتصر نیز از تخت و تاج بهره مند نشد چه شش ماه بعد در گذشت و معلوم نشد که مرگش از بیماری بوده یا زهر . جانشین او ، مستعین نوادۀ معتصم ، بازیچه ایبود در دست سرداران ترک . در این موقع بغا یکی از غلامان ترک را به قتل رسانید ، سایر غلامان بر او و بر وصیف شوریدند و دو سردار به بغداد گریختند و خلیفه را نیز با خود بردند . شورشیان جای خود را به معتز که از طرف شورشیان نامزد خلافت شده بود واگذار کرد (3 محرم 252).
کار معتز نیز با ترکها پیش نرفت.در این اوقات یعقوب لیث در خراسان و کرمان قوّت گرفته و طاهریان و کرمان قوّت گرفته و طاهریان را برانداخته بود. مصر را نیز غلام ترکی نامش احمد بن طولون به وسیله بایکبال (بایک بگ)حاجت ترک خلیفه بدست آورده بود و با ایجاد خاندان طولونی مصر نیز از قلمرو خلافت بغداد بیرون رفت.غلامان ترک به سرداری صالح پسر وصیف شوریدند و معتز را گرفتند و با شکنجه و گرسنگی او را کشتند (255)از وقایع زمان معتز رحلت امام علی النقی (ع)است که در سال 254 در سامره وقع یافت .
برای جانشینی مهتدی ، موسی بن بغا ابوالعباس احمد بن المتوکل ورا که جوانی 25 ساله و از کنیزی فتیان نام بود انتخاب کردو او را المعتمد لقب داند . نخستین تصمیم معتمد تغییر پایتخت بود از سامره به بغداد ؛ معتمد جوانی بی کفایت و عیّاش بود و با وجود این مدّت نسبتاً مدیدی یعنی 23 سال خلافت کرد . علّت این دوام آن بود که برادرش طلحه ملقب به موفق متصدی کارها بود و از مردی کارآمد و با شهامت بود و برای غلبه بر مشکلات دائماً تلاش می کرد.در روزگار معتمد امام حسن عسکری (ع) در سامره به سال 260 رحلت یافت و با امامت فرزندش حضرت محمّد بن الحسن (ع) که قائم آل محمّد (ص) است دوران غیبت آغاز شد .
موفق در بازگشت از آذربایجان مبتلا به داءُالفیل شده مرد (278)و در آن موقع شورش عظیمی در بغداد برپا شده بود که بسیاری خانه دچار حریق و غارت شد ؛ پسر موفق ، ابوالعبّاس ، زمام کار را بدست گرفت و طولی نکشید که المعتمد نیز در نتیجه افراط در اکل و شرب یا بر اثر مسموم شدن مرد و ابوالعّباس با لقب المعتضد بالله به جای اونشست (279).

معتضد مردی قوی اراده و کاری بود و بر اوضاع تسلّط پیدا کرد و البته کفایت غلامش بدر نیز بی اثر نبود . فتنه ها در زمان او ا حدّی آرام گرفت. معتضد مردی خونریزی بود و از شکنجه و عذاب محکومین لذّت می برد ؛ با این حال نسبت به علویها معتقد به مهربانی بود ، تصمیم گرفته بود که معاویه را بر منبر لعن کند و منشوری در این باب از روی نسخه ای که مأمون در زمان خود تهیه کرده بود نوشت مشعر بر مطاعن بنی امیه و فضائل اهل بیت پیغمبر ؛ ولی اطرافیان به عنوان آنکه مردم خواهند شورید و علویان بهانه خواهند یافت خلیفه را منصرف کردند . در زمان معتضد سامانیها در خراسان صفاریها را بر انداختند و در نتیجه ایالات فارس دوباره به دست خلیفه آمد . معتضد سفری به غزو روم رفت و در 24 ربیع الثانی سال 289 مرد گفتند مسموم شد.
پسر معتضد ، علی ملقب به المکتفی بالله ، از رَقَّه به بغداد آمد و خلیفه شد . نخست زندانیهای پدر را آزاد کرد و این عمل موجب خرسندی مردم شد ولی بعد حاجب پدر را کشت و کارها را بدست غلامی نامش فاتک افتاد و قاسم و عبّاس دو وزیر خلیفه . خلافت مکتفی شش سال طول کشید . در زمام او دسته ای از قرامطه به شام هجوم بردند و با کمک اعراب انجا عاملان دولت طولونی مصر را مغلوب کرده شام را متصّرف شدند و در آنجا اولین امام فاطمی را اعلام کردند .مکتفی لشکری بر سر طولونیها به مصر فرستاد و طولونیها رد این اوقات به واسطۀ بی انضباتی و نفاق داخلی ضعیف شده بودند . در جنگ ، پادشاه طولونی ، هارون بن خُمارویه به مزراق غلام بربرای از پا در آمد و خاندان طولونی انقراض یافت (292).مکتفی رد ذیقعدۀ 295 مرد .

خلافت در دست بویه ایان
در جنگهائی که سامانیان خراسان با امرای مازندران برای تصّرف آنجا به راه انداخته بودند ، مردی دیلمی نامش بویه (به تلفّظ عربی بویه بر وزن کمیل ) و کنیه اش ابوشجاع با دسته ای از دیلمیان خود به مزدوری جنگ می کرد و او سه پسر داشت : علی ، حسن و احمد . اینها از پیشا مدها استفاده کرده در کرج (ناحیه ای میان همدان و اصفهان ) حکومتی برای خود تشکیل دادند و پس فارس را گرفتند؛ در خلافت الرضی بالله خوزستان و بصره را از جنگ پسران بریدی ، ابو عبدالله و دو برادرش ، در آوردند و دولت نو بنیاد بویه ایان با خلیفه بغداد همسایه دیوار به دیوار شد و دنبالۀ طبیعی آن آمدند به بغداد بود و بدست آوردن قدرتی که در آنجا دست بدست می گشت . پس احمد بن بویه به صوابدید دو برادر خود در سال 334 با لشکر دیلمی وارد بغداد شد و بدین طریق دستگاه خلافت در زیر نفوذ یک خاندان ایرانی شیعه مذهب قرار گرفت .
در ورود امیر بویه ای خلیفه و ابن شیرزاد مخفی شدند و ترکها به طواف موصل کشیدند . ولی مستکفی پس از رفتن ترکها بیرون آمد و از آمدن بویه ای اظهار مسرت کرد و او را معزّالدوله لقب داد ولی برای خود از او بیعتی گرفت مؤکد به قسمهای غلیظ و امان نامه ای برای چندتن از نزدیکان خود . در سلطۀ دیلمیها کار شیعیان در بغداد قوّت و عده شان زیاد شد ؛کم کم جامعه جداگانه ای شدند دارای سرپرست خاصی به نام نقیب ولی بویه ایان برای رعایت اکثریت سنی مردم و نفوذ مذهبی ای که خلیفه روح آنها داشت ظاهر را حفظ می کردند و به مقام خلافت احترام می گذاشتند . بدین جهت در زمان بویه ایان عمر خلفا نسبت به دورۀ پیش زیادتر بود و خلافتها غالباً طول می کشید البته جز اسمی نبود.
ولی معزِّالدوِّله هم از آغاز محتاج به تغییر شد برای آنکه شنیده بود «عَلَم »(نام زنی )پیشکار اندرون که همه کارۀ خلافت بود بر ضد امیر بویه ای مشغول توطئه شدن است ، معزالدّوله مستکفی را دستگیر کرد و فضل بن المقتدر را با لقب المطیع لله به خلافت نشاند (334). ناصرالدولۀ حمدانی با ترکها از موصل به جنگ معزِّالدّوله آمد . ابن شیرزاد هم از بغداد به آنها پیوست و عیاران شهر را برانگیخت . دو طرف بر کنار دجله مشغول جنگ شدند قحطی و گرانی مهیبی شهر را فرا گرفت و اختلالی که در تمام مدت حکمرانی معزِّالدّوله دوام یافت . و لی امیر بویه ای در این جنگ بر مخالفان خود غالب شد و خلافت المطیع استقرار یافت . خلیفه معزول را به خلیفه نو داد تا چشمش را میل کشید و حبسش کرد و او در زندان مرد. عَلم قهرمانه را نیز کور کردند و زبانش را بریدند .
از این پس محور تاریخ خلافت سر گذشت های امیران بویه ای است و معزِّالدّوله در سال 356 مرد و پسرش بختیار یبا لقب عزِّالدّوله به جای او نشست .پس از آن عضدالدّوله ری بلاد جبال را نیز از دست دو برادر خود مؤید الدوله و فخرالئله در آورد و پادشاهی شد بزرگ مالک عراق و قسمت مهمی از ایران . عضدالدّوله خرابیهائی را که در ایّام هرج و مرج بر عراق وارد آمده بود مرمت کرد ، بازارها و مسجدها را تعمیر کرد ، نهرها را گشود و پلهای خراب شده را ساخت ، علما و قاریان و فقرا را پول داد و شهر کوفه و کربلا را ساخت و رد بغداد بیمارستان عضدی را بنیاد کرد . در فارس نیز بند امیر بر رود کُر منسوب به اوست و بنای عظیمی است ، عضدالدّوله به علم و مخصوصاً علوم عقلی توجّه تمام داشت و در زمان او دانشمندان بزرگ پیدا شدند و کتابهای گرانبها نوشتند . عضدالدّوله پادشاه مدبر و بلند همّتی بود و او نخستین کسی بود که به بلوچستان لشکر کشید و بلوچها را به فرمان آورد .
عضدالدّوله در سال 372 در سن 47 سالگی در گذشت و پسرش صمصام الدّوله ابوکالیجار در بغداد به جای او نشست ولی بقیۀ مملکت عضدالدّوله میان پسرلن دیگرش و برادرش پخش شد . ابوکالیجارملقب به الملک الرحیم جانشین پدر شد (440) و او آخرین پادشاه بویه ای بغداد بود بدست سلجوقیها از میان رفت و خانواده برافتاد چنانکه در فصل بعد هم خواهیم دید .
این دوران صدوانه ساله که با سقوط المستکفی آغاز شد ، معاصر بود با جهار خلیفه که با خلافت های طولانی خود تمام این مدت را گرفته اند .
ابن خلفا صورت تشریفاتی ای بیش نبودند ، با مقرری که از دولت می گرفتند و در آمد املاک اختصاصی خود زندگانی می کردند و جز اقامه تشریفات مذهبی و رسمی و امضای فرمانها کاری نداشتند و در ولایات سر کشان و غلبه جویان با هم زدوخوردی داشتند و هر که بر جای غلبه می یافت خلییفه او را به رسمیت می شناخت و با گرفتن مقداری هدیه خلعت و لوا و لقب برای او می فرستاد. در اواخر زمان بویه ایان خلافت اموی اندلس پس از تقریباً سه قرن زندگانی به دست امرای دولت منقرض شد و مملکت به صورت ملوک الطوایفی در آمد (422) ولی مهمترین حوادث این دوره تشکیل خلافت فاطمی مصر است که علاوه بر قدرت کشورگشائی که داشت به وسله دستگاه تبلیغاتی عظیم خود عباسیان و جنبۀ مذهبی آنرا بشدت تهدید می کرد . بدین جهت باید تاریخ آن را در فصلی جداگانه مطالعه کنیم.

فاطمیان در مقابل عبّاسیان
خلفای فاطمی را عُبیدیان نیز می نامند ، به مناسب آنکه نخستین خلیفۀ آنها عُبیدالله نام داشته است و فاطمی می نامند برای آنکه این خلفا خود را از نسل فاطمۀزهرا می دانستند . خلفای عبّاسی رد نسبت این فاطمیان قدح می کردند و آنها را اولاد دَبصان یهودی مؤسس فرقۀ دیصانَّیه یهود می خواندند و درزمان القادر بالله نوشته ای در این خصوص به امضای فقها و قاضیان بغداد درست کردند. این تبلیغات در مردم سُنی مذهب آن اعصار اثر کرده و مورخین زمان بنی عبّاس و بعد از ان نیز تحت تأثیر واقع شده اند ، این است که سلسۀ نسب فاطمیان در تواریخ با اختلافات بسیار دیده می شود . از طرف دیگر خود این قوم نیز بنای کارشان در آغاز بر استتار بوده امامهای پیش از ظهور را با لقب ذکر می کرده اند نه به اسم مثلاً نقی و وفی و رضی می گفته اند و حتّی خود عبیدالله را نوشته اند که اسم اصلیش محمّد بوده است . شیعیان خلفای فاطمی که اسماعیلیه نامیده می شوند معتقد بودند که امامت از امام جعفر صادق (ع) به پسرش اسماعیل و از او به پسرش محمّد رسید . این عقیده بعدها شرح و بسط یافت و با افکار فلسفی و عرفانی آمیخته شد و دستگاه جدلی مفصلی پیدا کرد که مبلغین با آداب مخصوصی بیان می کردند.
می گویند مردی به نام عبدالله میمون القَدَّاح از اصفهان به خوزستان رفت و مردم را به اسماعیلی نهفته ای دعوت کرد . پس از مرگ او فرزندش دنبال کار پدر را گرفت و مردی را به نام ابن حوشب برای نشر دعوت به یمن فرستاد . در این میان ابن حوشب مرد دانا و زیرکی پیدا کرد نامش ابوعبدالله الشیعی و او را مأمور افریقا کرد . ابو عبدالله به مکّه رفت و در آنجا با حاجیان فبیله کتامه آشنا شد و با آنها به افریقا رفته به نشر دعوت مشغول شد و بربرها از همه طرف به نزد او جمع می شدند و کارش بالا گرفت و مشغول کشورگشایی شد.
امام روانه افریقا شد که به پیروان خود برسد و خود را اعلام کرد . در شهر سجلماسه به دست بنی مدارار که متصرف آجا بودند گرفتار و محبوس شد . ولی ابوعبدالله الشیعی مشغول فتح بود و سه دولت آفریقا یکی پس از دیگری به دست او سقوط کرد ، و در آنجا امام عبیدالله و پسرش را از زندداان بیرون آورده با شور و شادی تمام او را به رقاده برد و در آنجا عُبیدالله به نام مهدی به خلافت نشست و سلسله آغاز شد (297).
عبیدالله در اولین فرصت ابو عبدالله الشیعی و برادش را کشت به همان علّت که عبباسیان ابومسلم را کشتند.مقصد اعلی حمله به مشرق و برافکندن عباسیان بود . بدین جهت پسر خود ابوالقاسم را که در این هنگام جوان بیست و دو ساله ای بود با لشکری که یک نیروی بحری نیز آنرا کمک به فتح مصر فرستاد . طرابلس غرب و برقه و سپس اسکندریه بی زحمت مسخَّر شد امّادر فُسطاط تکین ترک با کمکی که مونس برایش فرستاده بود به مقاومت ایستاد و لشکر فاطمی ناکام بازگشت.
ولیکن در طرف غرب دولت فاطمی همه جا کامیاب بود. و سیسیل به تصرف خلیفۀ فاطمی در امد . مهدی سیسیل را پایگاهی برای تاخت و تازهای در یایی قرار داد و با کشتی های خود بر سواحل ایتالیا و دریای آدریاتیک دستبردهای شگرف می زد . مغرب افریقا را از بقایای ادریسیان که مدتها در آنجا حکومتی داشتند صاف کرد.


خلافت دردوران سلجوقیان

درگیرودار دوخلافت مصری وبغدادی ، دردهه های نخستین قرن پنجم ، یک دسته ترکمن که در
بیابانهای ماوراءالنهرسرگردان بودندازضعف غزنویها استفاده کرده وبه خراسان ریختند، پادشاه غزنوی را درجنگی شکستند(431)ودرخراسان به نام سلجوقیان دولت نیرومندی تشکیل دادند .وازآنجا درسراسر کشورهای خلافت پهن شدند.ظهورسلجوقیها برای خلیفه بغدادنعمت غیرمترقبی بود زیرا سلجوقیها سنی متعصبی بودند ودرترکستان به مذهب حنفی پرورده شده وبه آن دلبستگی داشتند.درسال 447طغرل ،امیرسلجوقی وارد بغداد شدوآخرین امیر بویه ای الملک الرحیم را درقلعه تبرک ری حبس کرد واوسال بعددرآنجا مرد. خلیفه طغرل را خلعت دادونامش را وارد خطبه کردودختر داود برادر اورا به زنی گرفت .
طغرل برای فتح دیار بکر ازبغدادبیرون رفت و وزیر خود عبدالملک را درآنجا گذاشت . طغرل موصل را ازمروانیها گرفت وبه براد خود ابراهیم ینال داد وخود به بغدادبازآمد.(449)
درسال بعدابراهیم ینال برطغرل یاغی شدوازموصل کنده به همدان رفت .طغرل نیز به تعاقب اوروانه همدان شد ودرآنجاسرگرم جنگ برادر شد(450) .درغیبت او بساسیری با کمک قریش بن بدران امیرعقیلی سابق موصل به بغداد آمدودرمسجد به نام مستنصرفاطمی خطبه خواند .مردم شوریدند ومیان طرفین یک هفته زدوخوردبود تا آنکه بساسیری قصر خلیفه را مسخر کرد ، ولی خلیفه به قریش بن بدران متوسل شد .پس قریش برخلاف قراری که با بساسیری گذاشته بود،خلیفه را درپناه خود گرفت واورا با اشیاء مقدسش به لشکرگاه خود بیرون برد.بساسیری ورئیس الروسا وزیر خلیفه را که باعث سوزاندن خانه بساسیری شده بود گرفت وکشت وبغداد را به نام خلیفه فاطمی به دست گرفت وبا رفق ومدارای تمام وبدون اضهارتعصب مذهبی مشغول حکومت شد(450) .ولی مستنصر نامه های اورا مدتی جواب نمی دادوبعدهم که جواب داد برخلاف انتظار بساسیری بود وعلت امرآنکه وزیر مستنصربا بساسیری بد بود.
درسال بعد(451)طغرل که برادر خودابراهیم ینال را کشته وازخیال اوفارغ شده بودبه یاری خلیفه به بغدادآمد،بساسیری را کشت وزنان وفرزندان اورا اسیر کردوخلیفه را با احترام تمام به تخت نشاند.بدین طریق عنوان مقدس خلافت بار دیگر از آسیب دشمنان جان بدربردوباز برای مدت مدیدی به شادی مردمی که بدان عقیده داشتندویا ازآن استفاده می کردندباقی ماند.
دراین زمان نیز مانند زمان دیلمی ها وغلامان ترک ازخلافت نامی بیش نبود؛ سلجوقیها دراطراف قلمرواسلامی گسترده شدند وشاخه وشعبه ها پیدا کردند .لشکر ملکشاه به سرکردگی اَتسِز بیت المقدس را گرفت ودرسال 468دمشق را به تصرف آورد.شعبه دیگری ،چندی بعد درآسیای صغیر نفوذ کردوآنجا را از دست بیزانسها به طور قطع درآورد درصورتی که چندین قرن اعراب با زدوخوردهای بسیار بدان موفق نشده بودند ؛این شعبه درتاریخ به نام سلاجقه ی روم معروفند ،پایتختشان قونیه وسیواس بوده است .پس از انقراض این سلسله درزمان مغولها ،یکی از نوکرهای این دولت سلسله ی پادشاهان عثمانی را تاسیس کرد که بعدها قوت وعظمت یافت وشهر قسطنطنیه پایتخت نامی بیزانس که قرنها امپراطورها درمقابل اعراب ازآن دفاع کرده بودند به دست آنها فتح شد .
درایران تنها نیروئی که درمقابل سلجوقیان وعباسیان مقاومت می کرد دستگاه ملاحده یعنی اسماعیلی های نزاری پیرو حسن صباح بود.اینها درقلعه های مستحکم درکوهها جا گرفته بودند وبه وسیله ی فدائیان یعنی تروریستها ی خود با مخالفین خود مبارزه می کردند حتی خلیفه ای را وپادشاهی را به قتل رساندند.سلجوقیها با اهتمامی که به دفع آنها کردند ازعهده برنیامدند واین کاربه دست مغولها انجام یافت .
درزمان المقتفی ،مسعود سلجقی درهمدان مرد وبرادرزاده اش محمد جای اورا گرفت.دراین اوقات دولت سلجوقی روبه انقراض می رفت ،غزها به خراسان ریخته بودند وبا گرفتن سنجر شعبه ی سلجوقی خراسان را ازپا درآورده بودند وتا گرگان پیش آمده بودند اتابکیهای آذربایجان نیز سروگوش می جنباندند.بدین جهت وقتی که محمد خواست به رسم اسلاف درکار بغدادمداخله کند خلیفه زیر بار نرفت .محمد بغداد را محاصره کرد وخلیفه با لشکری که ازکردها وغلامان خود جمع کرده بود سخت مقاومت کرد واتابکیها را نیزبرعلیه محمد تحریک کرد .محمد برای دفع آنها ناچار بغداد را واگذاشت وبه ایران برگشت وخلافت ازچنگ سلجوقیها درآمد .

موضوع قفل شده است