اسلام و مسيحيت
تبهای اولیه
ديشب وقتي دم دم هاي سحر در هواي باراني در داخل صحن حياط مسجد نشسته بودم و فوج جمعيتي را که تا صبح پلک بر هم نگذاشته بودند و در سوداي عاشقي با پروردگارشان سوخته بودند و نم نم اشکهايشان در پهناي صورتشان ميدرخشيد را تماشا ميکردم دلم گرفته بود قلم به دست گرفتم وچند سطري از علي (ع) نوشتم تا سينه ام آرامي بيابد
- از ان وقتي نوشتم که به مالک اشتر فرمانرواي خويش در مصر نامه مينويسد و ميفرمايد مالک :
اشعر قلبک رحمه لرعيه والمحبه لهم و لطف بهم... فانهم صنفان اما اخ لک في الدين او نظير لک في الخلق
اي مالک قلبت را پر از مهرباني لطف با مردم بکن همانند ديگر فرمانروايان همچون گرگ گرسنه بر آنان مباش زير ا مردم دو دسته هستند يا برادران تو در دينت هستند و يا همانند تو در خلقت ميباشند در هر دو صورت بر توست که سايه مهرباني ات را بر سرشان بي افکني
- هنگامي که شنيد در مرزهاي حکومتش لشگريان معاويه شبيه خون زده و طلا از پاي يک زن يهودي دزديدند چنان از خشم خدا پر ميشود و بالاي منبر کوفه ميرود و ميفرمايد شنيدم لشگريان معاويه خلخال از پاي يک زن يهودي بر گرفتند به خدا قسم اگر مردي از اين مصيبت جان بسپارد نزد من او را ملامت نميکنم
- آنگاه که قلم به دست ميگيرد و خطاب به معاويه نامه مينويسد اي معاويه واي بر تو گناه اقليتهاي ديني در قتل عثمان چه بود که چنين خشک و تر را به بهانه خونخواهي عثمان ميسوزاني
- و آنگاه که در کوچه هاي کوفه قدم بر ميداشت ديد پير مردي نابيناي مسيحي دست بر روي مردم دراز کرده و از خلق خدا روزي ميطلبد از اطرافيانش ميپرسد چرا اين پيبر مرد نصراني گدايي ميکند جواب ميدهند وي در جواني کارگر اين شهر بود و اکنون پير ونابينا شده نميتواند کار کند و لذا روزي خود را از خلق خدا ميطلبد امير المونين با هيبتي اميرانه خشمگين شد و با ناراحتي فرمود تا زماني که جوان بود توانا از وي بهره برديد و وقتي عاجز و ناتوان شد رهايش ساختيد برويد و از بيت المال برايش مستمري معين کنيد و اين اولين سنگ بناي نظام تامين اجتماعيي بود که بشريت براي رفاه حال خود آن را وضع نمود و مقرر شد که ناتوانان مقرري ويژه اي از بيت المال دريافت دارند
...
آنگاه که حاکم امپراطوري مسلمين که پهناي کشورش از اندلس (اسپانياي فعلي) تا چين و ماچين فرا ميرفت با يک مرد نصراني همسان در دادگاه کشور خود مي ايستد و قاضي منسوب خودش بين اين دو امپراطور و مرد نصراني اي دزد يکسان ميايستد و به قاضي خود خطاب کند چرا مساوات بين ما را رعايت نکردي او را به نام کوچک خطاب کردي و من را براي احترام به کنيه خطاب نمودي چنان که آن مرد نصراني را تحت تاثير عدالتش قرار ميدهد و بي اختيار زبان به عظمتش ميگشايد
- و به محمد ابن ابوبکر مينويسد محمد.با غير مسلمانان طبق سنت و دينشان رفتار کن ...و شخصيت ايشان را متعد شو
- آري چنين بود که
جانين شاعر آلماني در وصف وي ميگويد:
چاره اي نداريم جز اينکه علي را دوست بداريم و شيفته او باشيم
چاره اي نداريم زيرا هم شريف و بزرگوار بود
و از شير شرزه شجاعتر شجاعتي ممزوج با عاطفه و مهر
- چنين بود که پرفسور لگن هوزن دانشمند آمريکايي (مسيحي نو مسلمان) وقتي در کلاس درسش شاگرد مسلمانش وي را با نهج البلاغه علي اشنا ميکند و نشانش ميدهد که کشفي را که به دانشمند اروپايي قرن 17 نسبت ميداد در نهج البلاغه علي به آن اشاره شده اشک در چشمانش حدقه ميزند
اينچنين بود که جر جرداق مسيحي دانشمند لبناني شش جلدکتاب فقط در قلمرو شخصيت علي قلم ميزند و در پايان ميگويد: علي تنها انساني است که ميتوان او را دوست داشت زيرا دانش و را با مناعت طبع داشت شجاعت را با عطوفت داشت هيبت را با تواضع داشت و عبوديت را با سخت کوشي براي ابادني اجتماعش داشت او به راستي جمع اضداد بود و آنچه خوبان همه دارند او تنها داشت
چه بگويمت که چه آيتي که ز دلبري به نهايتي نبود زبان که ثنا کنم
اقتدا به مسيح زمينهاي براي گفتوگوي عرفاني اسلام و مسيحيت
اگر سوداي رسيدن به درجات عالي كمال را در سر داري، بايد شجاعت آغاز كني، تيشه بر ريشه زني تا حب ذات پنهان و منحرف خويش را و هر امتياز مادي و شخصي را قلع و قمع كني. تقريبا همه رذائل ديگري كه غلبه بر آنها لازم است، از اين رذيله حب نفس منحرف ناشي ميشود. اما آنها كه ميكوشند نفس خويش را كاملا بميرانند و برآن مسلط شوند، بسيار كماند و در نتيجه غرقه در نفس خويش ميمانند و به هيچ وجه نميتوانند به لحاظ معنوي بر خود فائق آيند. كسي كه مايل است با من در راه آزادي واقعي قدم بگذارد، بايد در درون خود همه علايق فاسد و منحرف را بكشد و هيچ علاقه خودخواهانهاي به هيچ مخلوقي نداشته باشد». (اقتدا به مسيح، كتاب اول باب هجدهم)
كتاب اقتدا به مسيح (The Imitation of christ) بعد از انجيل در نظر مسيحيان يكي از كتابهاي كلاسيك محبوب و بااهميت در حوزه عرفان عملي به حساب ميآيد. اين كتاب بيانگر جريان عرفاني در قرون وسطي است كه به تفكر مسيح شهرت يافته است. ادبيات و لحن كتاب با پارهاي از گرايشهاي عرفاني و صوفيانه عالم اسلام مشابهتهاي فراواني دارد. خواننده مسلمان اين كتاب در اكثر صفحات احساس همدلي و قربت نسبت به مطالب دارد. جملات و عناوين بابها آنقدر آشنا به نظر ميرسد كه خواننده گمان ميبرد به خواندن كيمياي سعادت امام محمد غزالي يا معراجالسعاده ملا احمد نراقي مشغول است. اين كتاب متعلق به توماس اكمپيس (Thomas Akempis) متوفاي قرن چهاردهم ميلادي است كه به لحاظ فكري و منش عملي تعلق خاطر فراواني به انجمن زندگي مشترك برادران ايماني (Brethren of the common life) دارد. او از سن ?? سالگي تا آخر عمر يعني ?? سالگي در يكي از اين انجمنها زيسته است. اعضاي اين انجمنها در لواي قوانين خاصي با يكديگر به صورت مشترك زندگي ميكردند. هر كه هر چه داشت به صورت مشترك استفاده ميشد. آنها به لباس و غذايي كم قانع بودند و هيچ انديشهاي در سر براي فرداي خويش نداشتند. هدف اصلي انجمن اين بود كه با بازگشت به سادگي و شور و اشتياق حواريون عيسي مسيح، با رفاهطلبي و انحراف روحانيان روزگار خويش به مبارزه برخيزد. از اين رو در توصيههاي توماس اكمپيس ميخوانيم: «لباس رهباني پوشيدن و سر تراشيدن في نفسه مهم نيستند؛ اين تغيير شيوه زندگي و كشتن هواهاي نفساني است كه راهب واقعي ميسازد. كسي كه در دنيا در پي چيزي جز خدا و نجات خويش است، روح او چيزي جز زحمت و غم نخواهد يافت. كسي كه نميكوشد از همه كمترين باشد و خادم همگان، هرگز مدت زيادي در آرامش نخواهد بود».
خود توماس رفتار افتاده و انزواطلبانهاي داشته و هرگز در پي شهرت و جاه نبوده است. از اين رو به مقامات كليسايي هرگز توجهي نداشت و البته كليسا نيز با وجود اعتراف به پرهيزگاري او هرگز در حق او از لقب قديس (saint) استفاده نكرده است. جوهره تفكر او تاكيد بر تجربه باطني و دوري از فلسفه يوناني و نظرپردازيهاي متكلمانه است. تمام اصرار او بر فراگرفتن معرفتي است كه به كار آدمي مي آيد. از اين رو مي گويد: «بسيار احمقانه است غفلت از چيزهاي مفيد و ضروري و پرداختن مصرانه به امور عجيب و غريب و مضر. در حقيقت ما چشم داريم و نمي بينيم. ما را چه كارها با چيزهايي مثل جنس و نوع؟ ما را چه كار با چيزهايي كه اگر هم ندانيم بر آنها مؤاخذه نمي شويم!» از اين رو، در سراسر كتاب از اصطلاحات فلسفي، كلمه اي به چشم نمي خورد و در عوض با لحني ساده و جذاب از آموزه هاي الهيات مسيحي براي بدست آوردن عشق خالص به خداوند مدد مي جويد. او عصاره اين عشق را در زير پا گذاشتن فهم و ذكاوت بشري مي داند و معتقد است اگر به جاي تكيه بر فهم و توانايي خود به فضيلت تسليم بودن در برابر عيسي مسيح تكيه كني، سوار بر بال عشقي سوزان شده اي كه از عقل صرف فراتر مي رود و به تعبير او با خداوند يكي مي شوي. از اين مقام عرفاي اسلامي با تعبير «وصال خداوند» يا «قرب به او» ياد كرده اند. اين همان رويه اي است كه بعدها در قرن هفدهم به «ايمان گرايي» شهرت پيدا كرد. در نظر توماس، خداوند به عظمت عشقي كه در پس عمل قرار گرفته است، مي نگرد و نه به عظمت دستاورد انسان. تفكر خدا محوري كه از آموزه هاي مشترك اسلام و مسيحيت است، در سراسر كتاب به چشم مي خورد. «انساني كه انگيزه او عشق كامل و حقيقي است در هيچ چيز در پي خود نيست بلكه فقط علاقه دارد در همه چيز به مجد و عظمت خدا كمك كند. او درصدد هيچ عملي نيست كه خود را راضي كند بلكه، در وراي همه خوبيها به اينكه مستحق عنايت خداوند شود، دل بسته است. هيچ خيري را به مردم نسبت نمي دهد بلكه همه خوبيها را از آن خداوند مي داند. مبدايي كه همه چيزها از او ناشي مي شود، غايتي كه همه قديسان در پناه او از آرامش و كمال بهره مي برند. آه! اي كاش در آدمي بارقه اي از عشق حقيقي وجود داشت تا به يقين مي دانست كه همه چيزهاي زميني فريبنده و موهوم اند». در نگاه عارفاني چون توماس اكمپيس والاترين و با ارزش ترين علمها آن است كه آدمي از خود فهم درست و ارزيابي متواضعانه اي داشته باشد. خود را چيزي به حساب نياورد و ديگران را برتر از خويش بداند. در روزگار ما كه اخلاق و معنويت بسيار كم رنگ شده اند، شايد توصيه هاي امثال توماس، توصيه هاي آسماني و غير واقعي تلقي شوند. اما نكته مهم در اين جاست كه عالمان مسيحي و مسلمان بايد بتوانند با تفسيرهاي نوين اين آموزه هاي كهن و نوراني را همواه در دل آدمي پر فروغ نگهدارند و مهمتر از تفسير، عملكرد اخلاقي خود آنهاست. چگونه مي توان در سطوح مختلف جامعه انتظار اخلاق داشت و آن را در بزرگان آن قوم جست و جو نكرد. به تعبير بسيار زيباي حضرت امام حسين (ع) الناس علي دين ملوكهم. اين نكته در بيان توماس به گونه اي ديگر آمده است. «ما همواره مي خواهيم ديگران بي عيب باشند، اما اشتباهات خويش را اصلاح نمي كنيم. ما دوست داريم ديگران را به جد سرزنش كنيم اما هيچگاه مشتاق نيستيم خود را اصلاح كنيم. ما دوست داريم آزادي ديگران را محدود كنيم، اما نمي خواهيم چيزي از ما دريغ شود. دوست داريم ديگران تحت قانون درآيند، اما هيچگاه نمي خواهيم خودمان پيرو قانون باشيم. از اين رو، كاملا روشن است كه به ندرت به همسايه ها بسان خويش توجه مي كنيم». شايد در همه صفحات كتاب خواننده مسلمان مواردي را بيابد كه مشابهت هاي فراواني با جملات بزرگان و اولياي مسلمان دارد. حتي در مواردي، مطالب بسيار شبيه به آيات قرآن اند. از اين نكته مي توان استفاده كرد كه متن اين كتاب زمينه بسيار مناسبي براي گفت و گوي مسلمانان و مسيحيان است. اين كتاب به گزارش دائره المعارف جديد الانتشار New catholic Encyclodia (2003) تاكنون به بيش از 50 زبان ترجمه و منتشر شده است.
..
مقايسه اى در اعتقادات اسلامى ـ مسيحى پيوستها گسستها
مقدمــه:
آيا مسلمانان و مسيحيان به خداى همسان اعتقاد دارند؟ انسان از رسانه ها و خبرگان پاسخ هاى متفاوت دريافت مى كند گاهى تأكيد در تفاوت هاى عميق و گاهى تأكيد بر مشتركات و اتفاقات فراوان است رأى جمع اخير بر اين مبنا است كه اسلام ومسيحيت خود دو دين ابراهيمى بوده اند و به عنوان دين هايى كه از حضرت ابراهيم (ع ) برگرفته شناخته مى شوند.
گذشته از اينكه قرآن در آموزه هاى دينى خود به وضوح از اولين انسان ساكن در بهشت ، از حضرت موسى و گذر او از دريا و همچنين ازحضرت عيسى ، مريم و يحيى سخن مى گويد، بدون شك نمى توان گفت در همه موارد اشتراك نظر وجود دارد ولى بسيارى از موارد مشترك نيز وجود دارد.
بسيارى از مواردى كه در قرآن ديده مى شود، در بدو امر به طور مشابه مى توانيم در انجيل شاهد باشيم كه در آن جا وقايع يكسان و به طور مشابه بيان گرديده است . به طور مثال در قرآن در بسيارى از موارد از رحمت و شفقت خداوندى ، گناه ، آمرزش الهى ، معاد و بهشت سخن به ميان آمده است .
حال اينكه اين بيانات در قالب خودش تا چه حد با آموزه هاى مسيحى شباهت دارد خود مطلب ديگرى است كه هر آن كس كه در اين رابطه علاقه مند به كسب آگاهى هاى مقايسه اى در انجيل و قرآن باشد مى تواند از اين نوشتار استفاده نمايد.
اشتراكات بين قرآن و انجيل
1ـ قرآن و انجيل از ذات اقدس الهى لايزال و ابدى كه بر كائنات حكومت مى كند سخن مى گويند.
2ـ قرآن و انجيل از خلقت آسمان ها و زمين و خلقت آحاد انسانى توسط خداوند حكايت مى كند و هر دو از صفت خالقيت خداوندمى باشد.
3ـ بر مبناى اعتقاد مسيحى ـ اسلامى ، خداوند در متون مقدس قرآن و انجيل قداست و كلام جاودانه خود را بيان داشته است .
4ـ قرآن و انجيل از مردم مى خواهند خداوند قادر متعال را عبادت كنند و بر آستانه او سر تشكر فرود آورند.
5ـ بر طبق آموزه هاى دينى قرآن و انجيل ، گناه و آمرزش الهى در ارتباط انسان با خداست و تنها انسان موفق مى تواند به آمرزش الهى دست يابد.
6ـ قرآن و انجيل از طريق قوانين الهى حسن و قبح را بيان داشته اند.
7ـ هم در قرآن و هم در انجيل عصيان اولين انسان در بهشت بيان گرديده و به همين دليل وى از بهشت اخراج شده است .
8ـ در قرآن و انجيل شيطان به عنوان حريف آدمى كه درصدد اغواى آدمى است معرفى گرديده است . اما اين انسان در برابر شيطان بى پناه رها نشده بلكه مستظهر به كمك الهى است .
9ـ بر طبق بيان قرآن و انجيل هر انسانى به دنبال حيات دنيوى و مرگ دوباره زنده خواهد شد و خداوند درخصوص او به داورى خواهدنشست .
10ـ قرآن و انجيل تأكيد مى نمايند كه هر انسانى كه در زندگى دنيوى خود به قوانين الهى گردن ننهد و خداوند را باور نداشته باشد در روزرستاخيز محكوم به دوزخ است در حالى كه مؤمنان در همان روز به بهشت جاودان رهسپارند و مردم بنا بر اعمال نيك و بد خود در بهشت وجهنم خواهند بود. ..
.
تفاوت هاى ميان قرآن و انجيل
اين تفاوت ها ميان بيان قرآن و انجيل آن هنگام مشهود مى گردد كه آموزه هاى اين دو مكتب در مقابل سؤال هاى بنيادين چون چگونگى رستگارى انسان مورد كنكاش قرار گيرد. به طور سطحى قرآن بيانات مشابهى از آنچه انجيل به طور مثال در موضوعاتى چون خلقت عالم ،روز قيامت ، جهنم و بهشت ، ملائك و شياطين و پيامبرانى كه در جريان تاريخ حيات بشر ظهور نمودند و انسان ها را به خداوند آگاه نمودنددارد ولى هنگامى كه اين موضوعات در محتواى خودش بيشتر مورد توجه قرار گيرد تفاوت هاى محتوايى سنگينى چون موارد زير بروزمى نمايد:
1ـ گناه نخستين و گناه ارثى
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى آدم و حوا از فرمان خداوند در بهشت سرپيچى كردند و موجب شدند تا با اين گناه ، مرگ و جدايى از خداونددر جهان براى تمامى مردمان بر جاى بماند. انسان از طريق اين گناه موروثى از خداوند جدا شد (رساله روميان 20ـ3) و آشتى با خداوند صرفاًاز طريق عيسى مسيح امكان پذير است . قرنتيان 5، 19 و 18:5)
ب . بنابر اعتقادات اسلامى در اين خصوص كه خود يك قصه بهشتى است مى گويد: آدم در بهشت معصيت كرد هنگامى كه او از ميوه ممنوعه خورد و اين باعث نگرديد كه ديگر ارتباطات انسان با خدا منقطع گردد خداوند پس از آن آدم را مشمول آمرزش خود قرار داد و گناه او را بخشيد و آدمى از طريق لغرش خود از خداوند جدا نگرديد قرآن اساساً گناه نخستين و گناه موروثى را به رسميت نمى شناسد.
2ـ گناه و عصمت
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى تمامى گناهان معطوف به نافرمانى در مقابل خداوند و عصيان بر عليه نظام الهى است كه در اين ميان مى توان گناهانى چون منازعات انسانى ، حسادت ، دروغ و غيره را نيز از جمله آنها دانست كه خود نمودى از گناه نخستين آدم است زيرا تمامى انسان ها مبتلا به تأثير گناه نخستين هستند و در اين ميان هيچ انسان معصومى وجود ندارد.
ب . بر مبناى اعتقاد اسلامى گناهان مربوط به خداوند نيست و صدور گناه در مرحله آغاز متوجه انسان است كه اين فعل از او صادرگرديده است . همواره قرآن اين نكته را تأكيد مى كند. چون اگر بدى و ستم كرديد برخورد كرديد (قرآن 7:17). زيرا براساس عقيده عده اى ازمسلمانان ، انسان اساساً فساد نكرده است و اصولاً بسيارى از انسان ها وجود دارند كه معصوم اند. پيامبران كه خداوند آنان را در عرصه تاريخ براى هدايت انسان ها فرستاد معصوم اند بنابر اين اعتقاد كلامى مسلمانان ، هيچ گاه يكى از پيامبران مرتكب معصيت نشده اين ديدگاه نه تنهايك نظر قرآنى بلكه در مفاهيم كلامى مسلمانان نيز جايگاه دارد
3ـ تمثال خداوندى (تشبيه )
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان خداوند انسان را چون خود آفريد. او از روح قدسى خود در او دميده و جوهره خود را در خلقت او تجلى داد(كتاب اول تورات آيات 26 به بعد و رساله روميان بخش 1 صفحات 18 به بعد) خداوند اراده خودش را در اين خصوص تحقق بخشيد.
ب . بر مبناى اعتقاد مسلمانان هر چند كه خداوند خالق آدمى و جهان است ولى او پس از خلقت مخلوقات از آنان جدا مى باشد و انسان تصوير خداوند نيست زيرا هيچ وجه تشابه و مقايسه اى بين انسان و خداوند و بين خالق و مخلوق موجود نيست . خداوند با اراده نامحدود خودعمل مى كند
4ـ تصوير انسان
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى انسان از هنگامى كه به گناه نخستين آلوده شد شقى و شرور گرديد و نمى تواند با اعمال نيك خوددر قبال خداوند عمل نمايد. تمامى دستاوردهاى نيك آدمى به او كمك نمى كند كه تا گناهان او را به اعمال نيك تبديل كند. اين امكان وجودندارد كه خداوند از طريق اعمال آدمى به تنهايى خوشنود گردد. تك تك گناهان آدمى مبين عصيان او در برابر خداست و اين گناهان صرفاً ازقلب هاى آدميان بيرون مى آيد (انجيل مرقس ، بخش 7 آيه 21) تمامى گناهان در مقابله و مواجهه با خداوند است (رساله روميان بخش 3آيات 10ـ12).
ب . بنابر اعتقاد اسلامى از آنجايى كه انسان گناه نخستين را تجربه نكرده اساساً قادر بر انجام اعمال نيك و پرهيز از بدى و گناه است .بدى و شقاوت خارج از فطرت آدمى نشأت گرفته و اساساً فطرت آدمى خداجوست و اين شيطان است كه با وسوسه هاى شيطانى خود آدمى را به بدى وامى دارد. انسان زمانى به گناه مبادرت مى كند كه به اغواى شيطان تن دهد در اين هنگام انسان بايد پناه به خداوند ببرد تا از بدى او در امان باشد و در هر حال اين شرارت از درون آدمى سرچشمه نمى گيرد و منشأ در وجود شيطان دارد
5ـ اعمال نيك
الف . مسيحيت بر اين اعتقاد است كه آدمى از طريق اعمال نيك خود نمى تواند با خداوند ره آشتى را بپيمايد زيرا انسان صرفاً از طريق عيسى مسيح است كه مورد عفو و آمرزش خداوندى قرار مى گيرد و با اين پيش شرط آدمى مى تواند با كمك خداوندى به اعمال نيكو دست يازد. تلاش انسان نجات نايافته براى تأمين و اجراى قانون باعث فرو رفتن هر چه بيشر وى در گرداب گناه مى شود.
آدمى به دليل همان طبيعت مردود شده اش نمى تواند منشأ صدور نيكى ها و آنچه مقبول خداوند است باشد.
ب . براساس اعتقادات مسلمانان ، انسان مى تواند اعمال نيك انجام دهد و از راه رعايت فرامين الهى مورد لطف خداوندى قرار گيرد.انسان در ذات و فطرت خود طبيعت شريرى ندارد
6ـ شخص عيسى مسيح
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان عيسى مسيح به عنوان ناجى و رهايى بخش انسان در جهان پاى به عرصه هستى نهاده است . او در حالى كه يك انسان است در عين حال فرزند خداوند است و او به نيابت جهت آمرزش گناهان مسيحيان بر بالاى صليب رفت ولى سه روز پس از مرگ دوباره زنده گرديد (انجيل لوقا 3، 1) او خودش را ظهور روح القدس خداوندى به عنوان منجى انسان درجامعه اعلام نمود (انجيل يوحنا 6/14).
پيامبر اسلام (ص)بايد از ديدگاه مسيحيت پيامبر نباشد زيرا آموزه هاى دينى او در تقابل با انديشه هاى بنيانى كتب عهد جديد و عهد قديم قراردارد (تاريخ حواريون 43، 10).
ب . بر مبناى اعتقاد اسلامى عيسى مسيح تنها يك انسان و يك پيامبر بود اگرچه او يكى از پيامبران اولوالعزم در تاريخ پيامبران الهى است . قرآن اگرچه با احترام فراوان از عيسى مسيح ياد مى كند اما او را منجى و رهايى بخش انسان در جهان معرفى نمى كند. حضرت عيسى بر مبناى اعتقاد مسلمانان پيامبرى است كه آمدن حضرت پيامبر اسلام (ص)را خبر داده است . پيامبر اسلام (ص)از عيسى مسيح بلندمرتبه تر است . اوبزرگ ترين و آخرين پيامبر تاريخ انبياء و خاتم پيامبران است و هر آن كس كه به وى ايمان ندارد گمراه است .
7ـ مرگ و مصلوب شدن عيسى مسيح
الف . براساس اعتقاد مسيحى عيسى مسيح به خواست و اراده پدرش بر صليب مرد. او را به خاك سپردند ولى پس از سه روز از ميان مردگان برخاست او به واسطه مصلوب شدنش بر گناه و مرگ غلبه كرد و نيابتاً به رهايى و نجات انسان نايل آمد (رساله پطروس بخش اول 19 و18).
ب . بنابر اعتقادات اسلامى كه در اين خصوص برگرفته از قرآن است بايد گفت كه قرآن در مورد مرگ عيسى مسيح اشاره اى گذرا دارد. قرآن مى گويد خداوند در هر حال عيسى مسيح را از مصلوب شدن حفاظت نمود و در جايى كه دشمنان عيسى مسيح خواستند او را به صليب بكشانند از چشم ها مخفى داشت و در جايگاه صليب ديگرى به دار آويخته شد. حضرت عيسى مسيح نه بر دار رفت و نه طبق عقيده مسيحيان دوباره زنده شد.
گذشته از آن بنابر اعتقاد مسلمانان اساساً اين مسأله غيرممكن است كه كسى به نيابت ، سبب رهايى شخص ديگرى شود. بر اين مبنامصلوب شدن عيسى مسيح و نجات بخشى او از ديدگاه مسلمانان اشتباه است .
8ـ تثليث و فرزندى خداوند
الف . براساس اعتقاد مسيحيان ، پدر و پسر و روح القدس اتحاد سه گانه خداوندى هستند (انجيل يوحنا باب اول 2ـ1). مريم يك انسان بود ودر تثليث سهمى ندارد (انجيل متى 19/28).
ب . براساس اعتقاد مسلمانان ، قرآن پرستش سه خدايى همچون خداوند، عيسى مسيح و مريم مقدس را مردود مى داند
آموزه هاى كلام قرآنى تصريح دارد كه خداوند يكتا است و كسى با او قابل مقايسه و يا تشبيه نيست و اعتقاد به تعدد خداوندى آن طور كه مسيحيان اعتقاد دارند از نگرش قرآن و مسلمانان بزرگ ترين گناه است كه قابل بخشايش نيست . باور مسيحيان از تثليث در نگرش قرآنى به عنوان يك اعتقاد مشركانه تلقى مى گردد كه مسيحيان به خداوندان گوناگون اعتقاد دارند و به سختى محكوم مى گردد. بنابراين عيسى مسيح به عنوان خداوند قابل احترام نيست .
9ـ مسأله شفاعت
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان ، عيسى مسيح به عنوان يك شفيع براى امتش در نزد خداوند شفاعت مى كند. او در اين جهان از فرزندان خداوندحمايت مى نمايد و در روز رستاخيز نيز شفاعت آنها را در درگاه الهى مى نمايد.
ب . بنابر اعتقاد مسلمانان ، پيامبر اسلام (ص)و بعضى از شخصيت هاى برجسته دينى تاريخ اسلام چون ملائك در برابر درگاه الهى مى توانند براى آمرزش مسلمانان مؤمن شفاعت نمايند.
10ـ چيستى و چگونگى حقيقت وحى
الف . براساس اعتقاد مسيحيان ، كتاب مقدس كلام متقن خداوند است كه به وسيله آن وجود خداوند يا آدمى ربط پيدا مى كند. خداوند متعال مكتوب انجيل را نگهدار بوده و او را در طول تاريخ حفظ نموده است . انجيل از نيستى در امان و جاودان كلام الهى خواهد ماند (مكاشفه 18ـ22). انجيل از ناحيه خداوند بر نويسندگان خود دميده شده است (تيموتاؤس 16/203). شخصيت نويسنده آن در تأثيرگذارى آن بى بهره نبوده و به روشنى دريافت خود را در اين اثر بر جاى نهاده است (رساله پطروس 16 و 15/3).
ب . براساس اعتقادات مسلمانان ، قرآن كلام خالص و بى پيرايه خداوندى و منشورى آسمانى است . كتاب عهد جديد و عهد قديم از ديدگاه مسلمانان در طى قرون و اعصار تحريف يافته و بنابراين قابل اعتماد و اطمينان نيستند و اين قرآن است كه كتاب عهدين را تصحيح مى كندو اين پيامبر اسلام (ص)است كه به واسطه فرشته مقرب (جبرييل ) مستقيم كلام الهى را بر او خوانده و او خود در اين خطاب نقشى دارا نبوده است ،بدين طريق بنابر اعتقاد مسلمانان اصالت كلام الهى در قرآن تضمين يافته است
ايمان؛ مقايسهاي تطبيقي بين اسلام و مسيحيت
چكيده
اين مقاله نگاهي تطبيقي به مسئله ايمان از ديدگاه اسلام و مسيحيت افكنده و در باب ماهيت، متعلّق، ابعاد و آثار ايمان به بحث پرداخته است؛ همچنين به طور گذرا، ارتباط ايمان با مقولاتي همچون علم و عمل را نيز بررسي كرده است.
ايمان مسيحي
ايمان1 در كتاب مقدّس، سرآمد همه فضايل به شمار ميآيد. ما تنها به وسيله ايمان نجات مييابيم: «... به خداوندِ عيسي مسيح ايمان آور كه تو و اهل خانهات نجات خواهيد يافت.»2 به وسيله ايمان در روح قوي ميگرديم3 و به وسيله ايمان تقديس ميشويم: «... بلكه محض ايمان دلهاي ايشان را طاهر نمود.»4 ايمان ما را محفوظ و پايدار ميدارد: «... زيرا به ايمان قائم هستيد»5 و سبب شفا يافتن ما6 و پيروزي بر مشكلات ميشود.7
در قاموس كتاب مقدّس، بيايماني گناهي بس بزرگ و نابخشودني به حساب ميآيد.8
ماهيت ايمان
مكاتب و انديشمندان مسيحي درباره حقيقت ايمان، برداشتهاي متفاوتي دارند كه تنها به بررسي ديدگاههاي شاخص كاتوليك و پروتستان ميپردازيم:
ديدگاه كاتوليك
اين ديدگاه در قالب نظريه توماس آكويناس (1274ـ1225) مورد بررسي قرار ميگيرد. عناصر اصلي نظريه او در تحليلهاي جديد كاتوليكي انديشمنداني همچون پاسكال و ويليام جيمز مشاهده ميشوند.
عناصر عمده نظريه آكويناس درباره ايمان9
الف. ايمان تصديق گزارههاي وحياني و قبول قلبي آنهاست. آكويناس دو پديده «وحي» و «ايمان» را در ارتباط با هم مورد تحليل قرار داده، ميگويد: «وحي عبارت است از: مجموعهاي گزاره كه به وسيله خداوند به رسول خود القا شده است. اين گزارهها در كتاب گرد آمده و مؤمنان كساني هستند كه به اين گزارهها باور دارند. ايمان ماهيتي معرفتي دارد و عبارت است از تصديق گزارههاي وحي شده و قبول قلبي آنها».10
مطابق اين تعريف، تلقّي آكويناس از وحي، گزارهاي است؛ يعني خداوند در فرايند وحي، يك سلسله گزاره و قضايايي را به پيامبران نازل مينمايد كه اگر اين عمل توسط خدا صورت نميگرفت، عقل و توانايي آدميان هيچگاه به مضامين آن گزارهها دست نمييافتند. مطابق اين تعريف از وحي، طبعا ايمان هم متناسب با آن، شناخت آن مجموعه و تصديق و باور قلبي آنها خواهد بود.11
ب. ايمان نوعي باور و آگاهي است كه بين معرفت (= علم12) و رأي و گمان13 قرار دارد؛ يعني ايمان نه در حد بالاي معرفت علمي است و نه در حد پايين رأي و گمان؛ زيرا معرفت در معرفتشناسي عبارت است از: «باور صادق موجّه»؛ يعني اعتقادي مطابق با واقع كه شواهد و دلايل كافي بر صدق آن وجود دارد، به گونهاي كه هر كسي از آن شواهد و مدارك آگاه شود، صدق قضيه موردنظر را بدون ترديد ميپذيرد. اما معرفتي كه در ايمان وجود دارد، اگرچه دو شرط نخست را دارد ـ يعني مؤمن باور صادق دارد ـ اما صدق باورش داراي شواهد و دلايل كافي نيست. براي مثال، حضور خداوند آنقدر ملموس نيست كه بتوان دليلي قاطع بر علم به وجودش اقامه كرد؛ زيرا در برابر آن، شواهدي مانند شرور وجود دارند كه موجب سستي شواهد صدق گزاره مربوط به خدا و صفات او مانند خير مطلق و قدرت مطلق ميشوند. بدينروي، آكويناس معتقد است: «در ساحت معرفتي، با وجود اين شواهد ناقص، نبايد اعتقاد و جزم به اوصاف كمال خداوند داشت و اگر هم اعتقادي حاصل شود، غيرمعقول است.»14
بنابراين، ايمان از آنرو كه بر شواهد ناكافي و ناقص مبتني است، از حيث معرفتي در مرتبهاي پايينتر از علم قرار ميگيرد. اما نبايد آن را تا حد رأي و گمان تنزّل داد. »رأي« به اعتقادي گفته ميشود كه فاقد دليل و شاهد است و احتمال خلاف در آن ميرود، در صورتي كه »ايمان« هرگز بدون شاهد نيست و هيچگاه احتمال خلاف و ترديد در آن راه ندارد.
منظور از «شاهد» دو قسم است: شاهد عقلي و شاهد تجربي. اگر ادعا كرديم كه «علي در اينجا نشسته است» و از ما دليل و شاهد طلب شد، ميتوانيم با اشاره حسّي نشان دهيم و آن را به اثبات برسانيم. در اينجا، به قضيه مذكور معرفت داريم و شاهد تجربي كافي نيز برايش ذكر كردهايم. ولي اگر در همين حال، ادعا كنيم كه «علي در جاي ديگر نيست»، در اينجا نميتوان شاهد تجربي اقامه كرد، بلكه بايد شاهد عقلي آورد: علي در يك آن، نميتواند در دو جا وجود داشته باشد؛ علي در اينجاست، پس علي در جاي ديگر نيست. در اينجا نيز ما به قضيه مذكور معرفت داريم، اما شاهدمان عقلاني است و نه تجربي. البته شواهد تجربي بر دو دستهاند: شواهد تجربي بيروني و شواهد تجربي دروني. از اينرو، به اعتقاد آكويناس، عارف همانند فيلسوف، به وجود خداوند معرفت دارد، نه ايمان؛ عارف با استناد به شواهد تجربي دروني و فيلسوف با استناد به شواهد عقلي.15
ج. متعلّق ايمان عالم غيب است. اختلاف ايمان و وحي در ناحيه شواهد، سبب اين اعتقاد آكويناس شد كه علم چون داراي شواهد كافي است، به مشهودات تعلّق ميگيرد، اما ايمان به عالم غيب تعلّق دارد؛ زيرا شواهد كافي ندارد. از اينرو، شخص واحد نميتواند به يك چيز هم عالم باشد و هم مؤمن؛ زيرا آن چيز يا شواهد كافي دارد و يا شواهد كافي ندارد؛ در صورت نخست، متعلّق علم و در صورت دوم، متعلّق ايمان ميباشد.
اما يك قضيه نسبت به دو شخص ميتواند متفاوت باشد؛ بدين صورت كه نسبت به يك شخص متعلّق ايمان، و نسبت به شخص ديگري متعلّق علم باشد؛ همانند قضيه «خدا وجود دارد» كه براي فيلسوف متعلّق علم و براي بسياري از مردم متعلّق ايمان است.16
0
د. ايمان به واسطه اراده انساني تحقق مييابد و اين اراده مسبوق به فيض الهي است.
تا اينجا دانستيم كه بنابر نظريه آكويناس، ايمان باور صادقي است كه شواهد كافي برايش وجود ندارند. حال اين پرسش مطرح ميشود كه آيا به اعتقاد آكويناس، ايمان امري نامعقول و ناموجّه است و بايد از آن دست كشيد يا به عكس، داراي توجيه عقلاني است؟
آكويناس ميگويد: ايمان داراي توجيه عقلاني است، و راهي كه براي جبران ضعف شواهد و توجيه ايمان در پيش ميگيرد دخالت دادن عنصر اراده و خواست آدمي است. به اعتقاد او، در فرايند ايمان، «عنصر اراده و خواست آدمي دخالت ميكند و در اثر آن، عقل انسان چنان مؤكّد و سخت به وجود خداوند و ديگر اصول ديني اعتقاد پيدا ميكند كه منجر به اطاعت محض او از خداوند ميشود. ايمان كار عقل است و همان تصديق به حقيقت الوهي، اما تصديقي كه ريشه در خواست آدمي دارد. پس خواست و اراده ماست كه به كمك فقدان مدارك كافي آمده، نقص آنها را جبران ميكند.»17
پس چون در ايمان ـ به خلاف علم ـ شواهد كافي وجود ندارد تا به طور قهري تصديق به آن حاصل آيد، جا براي اراده و اختيار آدمي هست كه تصديق بكند و يا تصديق نكند. و مؤمن كسي است كه با وجود شواهد ناقص، تصميم به تصديق به وجود خدا ميگيرد و به آن شواهد ناكافي پاسخ مثبت ميدهد. آكويناس وجود شواهد ناقص را براي ايمان لازم ميداند، تا عنصر ايمان به صورت ضدعقلاني و عقيدهاي فاقد مدرك در نيايد.18
نكتهاي كه بايد به آن اشاره شود اين است كه آكويناس در باب اراده ايمان، قايل به فيض الهي است؛ يعني علت اينكه با وجود شواهد ناقص، عدهاي تصميم به ايمان ميگيرند، آن است كه لطف سابق خداوند شامل حال آنان شده و آن لطف، كمبود شواهد را جبران ميكند.19
با توجه به ديدگاه آكويناس، دائرةالمعارف كاتوليك درباره وحي مينويسد: «وحي را ميتوان به عنوان انتقال برخي حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايلي كه وراي جريان معمول طبيعت است، تعريف نمود.»20 مطابق اين برداشت، ايمان نيز پذيرش بيچون و چراي آن حقايق وحياني از جانب انسان است. از اينرو، شوراي واتيكان در سال1870 «ايمان» را اينگونه تعريف كرد: «يك كيفيت ماوراءالطبيعي كه به واسطه آن، در حالي كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته، باور كنيم كه چيزهايي كه خداوند وحي كرده، همه واقعي هستند».21
نقشي كه اين ديدگاه به اراده در ايمان داده است، زمينهاي شد براي شماري از نظريههاي جديد در باب ايمان كه به نظريههاي ارادهگرايانه در باب ايمان مشهور شدهاند؛ مانند نظريههاي بلز پاسكال، ويليام جيمز، تننت، و برخي ديگر.22
ديدگاه پروتستان
مارتين لوتر، بنيانگذار اصلاح كليسا، «ايمان» را همان اعتماد23 به خدا ميداند. ايمان يعني: «اعتماد همهجانبه به فيض الهي و عشق و محبت آشكار به عيسي مسيح».24
به اعتقاد وي، باور دو كاربرد دارد: يكي به معناي «باور به يك گزاره»25 و ديگري به معناي باور به كسي،26 و روح ايمان بر خلاف آكويناس، باور به كسي است، نه باور به يك گزاره. اختلاف لوتر با شوراي واتيكان نيز در همين نكته است كه آنها باورهاي گزارهاي را مقدّم ميدانند، اگرچه تصريح ميكنند كه اين باورهاي گزارهاي بايد بر اساس باور به كسي (خدا) فراهم آيند. اما لوتر گوهر ايمان را باور به خدا ميگيرد و باور به گزارههاي وحياني را در مرتبه بعد قرار داده، آنها را براي گوهر ايمان لازم نميشمارد.27
ريچارد سويين برن، تفسيري از كلام لوتر ارائه ميدهد كه مطابق آن، نظريه لوتر بر همان نظريه آكويناس استوار ميگردد؛ بدين معنا كه سويين برن «اعتماد» را به معناي «علم به خيرخواهي خداوند» معنا كرده است؛ علمي كه شواهدي بر خلاف آن در طبيعت يافت ميشوند. با اين همه، بر اساس خواست و اراده خود به خدا ايمان آورده، به او اعتماد ميكنيم.28
اما جان هيك، در تفسير كلام لوتر مينويسد: مارتين لوتر نقطه شروع ايمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا ندانسته و مفهوم اعتماد لوتر به معنايي كه سويين برن گفته نيست. از نگاه لوتر وجود خدا آنقدر روشن است كه نيازي به استدلال و برهان بر وجودش نيست. ايمان از نگاه او، دانستن وجود خدا نيست، بلكه دل سپردن و اعتماد به خداي آشكار است. مطابق اين تفسير از كلام لوتر، نظريه او از مجموعه نظريههاي گزارهاي در باب ايمان خارج ميشود و در مقابل آنها قرار ميگيرد.29
نظريه جان هيك درباره ايمان
جان هيك، متكلّم پروتستاني معاصر، نظريهاي درباره ايمان ارائه داده كه طرفداران زيادي در ميان اين فرقه دارد. مدافعان اين نظريه پيشينه آن را به انديشه مصلحان كليسا ـ يعني لوتر و كالون و ديگران - و حتي جلوتر، به كليساي نخستين برميگردانند. مطابق اين نظريه، «وحي» به حوادثي گفته ميشود كه در اثر دخالت خداوند در تاريخ به وجود ميآيند. «مضمون وحي مجموعهاي از حقايق درباره خداوند نيست، بلكه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو تجربه بشري وارد ميگردد.» 30 از اينرو، وحي از مقوله حادثه است، نه گفتار.
مطابق اين تفسير از «وحي»، ايمان از سنخ تصديق چند گزاره وحياني نخواهد بود، بلكه «شناخت اختياري فعل خداوند در تاريخ بشر است و شامل ديدن، ادراك كردن يا تعبير حوادث به طريقي خاص است.»31 بنابراين، ايمان از سنخ ديدن و تجربه كردن است. ايمان شناخت و تجربه حوادث وحياني است و خداوند با آن حوادث وحياني در قلمرو تجربه بشر قرار ميگيرد.
مراد او از «شناخت اختياري فعل خداوند» آن است كه ظهور خدا در جهان نه چندان آشكار است كه همه به راحتي آن را ببينند و متقاعد شوند، و نه چندان مستور و پنهان از ديدگان است كه رهروان راستين كوي او از شناختش بازمانند؛ زيرا در هر يك از اين دو حالت، جايي براي اختيار و اراده انسان باقي نميماند. در صورت نخست، بدون اراده ايمان ميآورد و در صورت دوم، ايمان نميآورد و اگر هم ايمان برايش حاصل شود، ايماني كوركورانه خواهد بود. «از اينرو، فرايند آگاهي يافتن نسبت به خداوند، اگر نخواهيم كه استقلال شكننده شخصيت انساني در هم شكسته شود، بايد متضمّن پاسخ آزادانه خود فرد از روي بينش و رضايت باشد.»32
اما منظور جان هيك، از «حوادث وحياني» و تعبير آنها اين است كه ما روزانه حوادث بيشماري را مشاهده ميكنيم كه از كنارشان به آساني ميگذريم. اما گاهي تجربهاي در اين حوادث رخ ميدهد كه انسان در آنها دست خدا را مشاهده ميكند، به گونهاي كه آن حادثه پس از آن تجربه ايماني، به طور جاودانه امري معنادار و مهم جلوه ميكند. هرگاه اين نوع تجربه در حادثهاي رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را درك ميكند. وي براي تبيين اين مسئله از اصطلاح (Experiencing as) چنين تجربه ميكنم كه استفاده ميكند. وي اين واژه را از اصطلاح (Seeing as) چنين ميبينم كه، كه لوديك ويتگنشتاين آن را هنگام بحث از مسئله معرفتشناسي تصاوير دو پهلو و معنادار33 به كار ميبرد، به عاريت گرفته است. براي مثال، صفحهاي را در نظر بگيريد كه ظاهرا پوشيده از نقطههاي درهم و بر هم است كه وقتي در آن خيره ميشويم، ناگهان به صورت تصاوير انسانهايي در ميآيد كه در ميان درختان ايستادهاند. اكنون آن صفحه به صورت تصويري كه داراي اين نوع خاص از معناست به چشم ميآيد و نه به صورتهاي ديگر. حال، هرگاه به آن صفحه نگاه شود، ديگر معناي خاصي براي شما خواهد داشت و اهميتي مييابد كه پيشتر نداشت؛ يعني آن نقطهها و خطها مفهومي تازه براي شما دارند. جان هيك ميگويد: همانگونه كه در آن تصوير اين اتفاق روي ميدهد، در تجارب ايماني نيز كه فرايند پيچيدهتري از ديدن محض هستند و شامل ادراك و تعبير آن نيز ميشوند، ميتوانند مانند «seeing as به صورت experiencing as» درآيند؛ يعني به صورتي درآيند كه انسان هر وقت آن حادثه را ببيند، آن تجربه تداعي شود؛ يعني حضور و قدرت خدا را در آن حادثه ببيند و تجربه كند.34
اما مراد جان هيك از تعبير «interpretation» واكنشي است كه انسان در موقعيتهاي گوناگون از خود نشان ميدهد، چه به صورت بيان و گفتار باشد و چه به صورتهاي ديگر. بنابراين، از نظر او، «ايمان» عبارت است از: «ديدن حادثههايي كه افعال الهي هستند و با اين حساب، واكنشي خاص از ما ميطلبد كه همان عبوديت است.»35
از اينرو، جان هيك ايمان را امري تجربي دانسته، اساس آن را تعلّق و وابستگي به خدا ميداند. وي در توجيه كنار گذاشتن استدلال و روآوردن به تجربهگرايي ميگويد: »همانطور كه پايههاي اوليه هر علمي بر اساس مشاهدات تجربي است، مبادي اوليه كلام هم بر اساس مشاهدات پيامبران شكل گرفته است.« مشاهدات پيامبران، كه بارزترين تجربههاي حوادث وحياني است، مبناي سنّت ديني خاصي قرار ميگيرد و ملاك صحّت و سقم تجربههاي ديگران است.36
ابعاد ايمان
با توجه به تحليلهاي پيش گفته و نيز تحليلها و نظريههاي متفاوت ديگري كه در اين زمينه وجود دارند، ميتوان گفت: گوهر ايمان داراي سه بعد است:
الف. بعد معرفتي: ايمان بدون داشتن آگاهي تحقق نمييابد. شناخت متعلّقات ايمان شرط ايمان است. به تعبير پولس، «لهذا، ميدانيم خدايي هست و به همين دليل، به وجود او ايمان ميآوريم»،37 و يا در مزمور آمده است: «آناني كه نام تو را ميشناسند بر تو توكّل خواهند داشت؛ زيرا اي خداوند، تو طالبان، خود را هرگز ترك نكردهاي.»38 بنابراين، بدون داشتن آگاهي، ايمان قدم نهادن در تاريكي، و بياساس خواهد بود.39 از اينرو، انسانها نخست بايد حقيقت خداوند و عيسي مسيح را بشناسند و آنگاه در پرتو اين آگاهي، قلبشان ايمان بياورد. بر اين اساس، ايمان ديني آن چنان نيست كه برتراند راسل بيان كرده است؛ يعني «اعتقاد به چيزي كه ميدانيد آنگونه نيست»،40 بلكه بر تأمّلات عقلاني (اعتقاد به صدق يك گزاره يا قضيه) متّكي است. اعتقاد درباره اينكه «خداوند شبيه چيست و شخص چگونه با او ارتباط يابد، ايمان به خداوند و مؤمنانه زيستن، چيزي بيش از تصديق عقلي اعتقاد به وجود خداوند و اعتقاد به كمال مطلق قدرت، علم و عدل اوست. اما ايمان به خداوند حداقل مستلزم اين قبيل اعتقادات است... . ايمان ديني به هرحال، مبتني بر اعتقاداتي است كه شخص راجع به متعلّق ايمانش دارد.» البته روشن است كه مراد از معرفت، «باور صادق موجّه»، كه هيچ شاهد مخالفي نداشته باشد، نيست.41
ب. بعد ارادي: ايمان افزون بر وجه معرفتي، متضمّن وجه ارادي نيز هست كه در قالب تعهّد به موضوع ايمان و اطاعت از فرامين جلوهگر ميشود.42 اين بعد از ايمان به معناي «تسليم كامل اراده به خداوند مسيح» است. «واژه يوناني و عبري "ايمان"، هر دو به معناي انقياد تام و تسليم كامل اراده آمده است»43 بنابراين، ايمان از اين حيث، شامل سپردن دل به خدا و پذيرفتن مسيح به عنوان نجاتدهنده است. «اي پسرم، دل خود را به من بده و چشمان تو به راههاي من شاد باشد.»44 و آيه «بياييد نزد من، اي تمام زحمتكشان و گرانباران، و من شما را آرامي خواهم بخشيد. يوغ مرا بر خود گيريد و از من تعليم يابيد.»45 در تشويقهاي كتاب مقدّس به ايمان به مسيح، عمل تسليم شدن مستتر است. «ايمان آوردن به خداوند بودن مسيح به اين معناست كه او را به عنوان خداوند بشناسيم و نميتوانيم او را خداوند بشناسيم، مگر اينكه خودمان كنار برويم.»46
ج. بعد عاطفي: اين بعد از ايمان از جنس اعتماد عشق و اميد است. «پس ايمان اعتماد بر چيزهاي اميد داشته شده است و برهان، چيزهاي ناديده.»47 در ايمان نجاتبخش، افزون بر شناخت و پذيرش حقيقت انجيل، بايد اعتماد به عيسي مسيح را افزود.48 بنابراين، هرگاه سخن از ايمان به ميان ميآيد، مقصود از آن اعتمادي است كه لازمه ايمان است.
«در نحوه استعمال عهد جديد نيز معناي ريشه اين واژه، "اعتماد" است. اين واقعيت كه ايمان اساسا همان اتّكا و اطمينان به خداست، در سوره مهم قهرمانان ايمان [نامه به] عبرانيان، باب، 11، مورد توجه قرار ميگيرد. ساره در آيه 11 به وعدههاي خدا اطمينان داشت؛ ابراهيم در آيات 19ـ17 به وعدههاي خداوند و هم به قدرت معجزهآساي او اتّكا داشت، و نوح در آيه 7 به هشدارهاي خداوند وثوق داشت كه به ساختن كشتي مبادرت ورزيد. همين پيام اعتماد بر قدرت و وعدههاي خدا، به طور آشكار در اشاره پولس به ايمان ابراهيم در [نامه به] روميان، باب 4، آيات 18ـ16 آمده است».49
اعتماد به خداوند داراي آثار فراواني است؛ از جمله اينكه به نحو اجتنابناپذيري در حالات و رفتار متفاوت آدمي ظهور و بروز مييابد، به گونهاي كه نبود آن حالات و اعمال، از ضعف و نقصان آن اعتماد حكايت ميكند.50 با توجه به همين جنبه از ايمان، ميتوان آن را با اطاعت، اميد، وفاداري، يقين و امثال آن سنجيد. «اگر شخصي به فردي اعتماد كند، در اين صورت، طبعا گفتههاي او را ميپذيرد، خواستههاي، او را انجام ميدهد، به انحاي مختلف با او راز و نياز ميكند، اميدوارانه چشم به وعدههايش ميدوزد، اتحاد با او را تجربه ميكند و مانند آن.» و اين همه تجلّي واقعي آن اعتماد خواهد بود.51
شخصي را تصور كنيد كه بر روي صخرهاي، در ميان درياي متلاطم و خروشان، به دام افتاده، به گونهاي كه هر لحظه خطر غرق شدن او را تهديد ميكند. در اين هنگام، از دور كشتياي را ميبيند كه به سمتش به پيش ميآيد. شخص به آن كشتي مينگرد و اعتقاد پيدا ميكند كه آن كشتي وسيله نجات اوست (وجه معرفتي ايمان.) وقتي اضطرابش شديدتر ميشود، براي بار دوم به كشتي مينگرد و يقين ميكند كه آن كشتي به موقع آمده و او به آن محتاج است و به خاطر همين، به درگاه خدا شكر ميكند (وجه ارادي ايمان). روشن است كه براي نجات آن شخص اين دو مرحله از ايمان، كفايت نميكنند، او بايد به آن كشتي اعتماد كند و به قصد نجات سوارش شود. از اينرو، اگر به دنبال كشتي نرود و به آن اعتماد نكند و سوارش نشود، آن كشتي هيچ سودي به حال او نخواهد داشت و هرگز به ساحل سعادت و نجات نخواهد رسيد (وجه عاطفي ايمان.)52
متعلّقات ايمان
در فرهنگ مسيحي، نه فقط خدا، بلكه عيسي مسيح نيز متعلّق شايسته ايمان تلقّي ميگردد: «ما به عيسي مسيح ايمان آوردهايم تا از راه ايمان به مسيح، مورد قبول خدا واقع شويم.»53 بولتمان درباره تعلق ايمان به خدا و مسيح مينويسد: «خدا و مسيح در نزد مؤمن، دو متعلّق متفاوت ايمان نيستند كه يا هم رتبه باشند و يا يكي از ديگري تبعيت كند. بر عكس، خدا خود، ما را به مسيح پيوند ميدهد.»54
ايمان به مسيح به عنوان «خدا»، شامل ايمان به معجزه رستاخيز او نيز ميشود. پولس رسول شرط رسيدن به رستگاري را اينگونه بيان ميكند: «سخن اين است كه ما اعلامميكنيم: اگر با زبان اقرار داريد كه "عيسي خداست"، و اگر در قلبتان ايمان داريد كه خدا او را پس از مرگ زنده كرده، در اين صورت، رستگار خواهيد شد؛ زيرا ايماني كه منجر به حقانيت ميشود، در قلب جاي دارد و اقراري كه به رستگاري ميانجامد، بر زبان جاري است.»55
در اين گفته، پولس افزون بر مشخص نمودن ماهيت ايمان، كه وي آن را پذيرش قلبي و اقرار زباني ميداند، متعلّق ايمان را اعتقاد به عيسي و رستاخيز او ميداند. بولتمان در اين مورد مينويسد: «روشن است كه تصديق عيسي به عنوان خدا به همراه تصديق معجزه رستاخيز او، يعني پذيرش صدق اين معجزه، ويژگي اصلي ايمان مسيحي است. اين دو آموزه، وحدتي دروني به وجود ميآورند. رستاخيز صرفا يك واقعه فوقالعاده استثنايي نيست، بلكه واقعيتي مربوط به رستگاري بشر است كه به واسطه آن، عيسي پروردگار گرديد. طبعا به لحاظ وحدت دروني، يا يكي از آموزهها را ميتوان به تنهايي بيان كرد، يا واقعه رستگاري را ميتوان به نحوي متفاوت يا واضحتر بيان نمود. اين كليّت همواره در نظر است».56
آثار ايمان
ايمان آثار و نتايج بيشماري دارد كه به چند نمونه آن اشاره ميشود:
الف. اطمينان: وقتي انسان به وعدههاي كلام خدا ايمان بياورد در او اطمينان به وجود ميآيد كه بر اثر آن صلح و سلامتي،57 آرامش58 و شادي59 پديد ميآيد.60
ب. اتحاد با مسيح: به واسطه حلول روحالقدس در قلوب، مسيح در ما ساكن ميشود و با ما زندگي ميكند. «لكن شما در جسم نيستيد، بلكه در روح، هر گاه روح خدا در شما ساكن باشد و هرگاه كسي روح مسيح را ندارد، وي از آن او نيست و اگر مسيح در شماست، جسم به سبب گناه مرده است و اما روح به سبب عدالت [داراي] حيات است و اگر روح او، كه عيسي را از مردگان برخيزانيد در شما ساكن باشد، او كه مسيح را از مردگان برخيزانيد، بدنهاي فاني شما را نيز زنده خواهد ساخت به روح خود كه در شما ساكن است».61
ج. فهم حقايق ديني: يكي از نتايج ايمان اين است كه انسان حقايق ديني را به گونهاي ميفهمد كه ميتواند فضل و جمال الهي را مشاهده كند و به معناي آن آگاه شود.62 بر اثر اين فهم، مؤمن به درجه يقين نايل ميآيد. يقين از گوهر ايمان نيست، اما از توابع نيكوي آن به شمار ميآيد.63
د. محبّت: محبت به خدا و مسيح و روحالقدس از نتايج ضروري ايمان است. وقتي فرد فهميد كه خداوند از روي لطف و محبت، فرزند يگانه خود، عيسي مسيح، را به فريادش رسانده، تا با فدا نمودن جانش او را نجات دهد، قلب خود را از محبت او پر ساخته، زندگياش را براي او خاضع ميگرداند. از اينرو، گفته شده است كه ايمان با محبت عمل ميكند و قلب را پاك ميسازد. و تعليم رسولان اين بود كه ايمان بدون محبت ناشدني است؛ زيرا بدون ايمان در زير حكم و داوري شريعت قرار داريم و تا وقتي كه اينگونه باشيم، دشمن خداييم و ثمره دشمن خدا بودن، مرگ است... .64
ه. كارهاي نيكو: ايمان لزوما كارهاي نيكو ميآفريند. سيرت نيكو، كردار شايسته و اطاعت از خدا نشانههاي ايمان حقيقياند و بدون اين نشانهها، ايمان كم سو و مرده مينمايد.65 عيسي فرمود: «بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوي شما را ديده پدر شما، كه در آسمان است، تمجيد نمايند». 66
ايمان اسلامي
واژه «ايمان» ضد كفر، مصدر باب افعال از ريشه (أ م ن) در لغت، به معناي تصديق كردن، اذعان نمودن، گرويدن، ايمن گردانيدن، امان دادن و اقرار كردن است.67 واژه «امن» نيز در زبان عربي به معناي امنيت داشتن، اعتماد ورزيدن و روي كردن است كه كلمات امانت و امان نيز از آن برگرفته شدهاند. فعل «امن»، هم به معناي باور كردن و اعتقاد خود را ظاهر ساختن است و هم با حرف اضافه «باء» به معناي حمايت كردن و امان دادن و امنيت بخشيدن به كار رفته است. واژه «ايمان» در قرآن، گاه به معناي فعل ايمان و گاه به معناي محتواي آن به كار رفته و گاهي نيز هر دو معنا يكجا از آن مستفاد ميشوند.68
تفتازاني ميگويد: ماده «أمن» به دو دليل به باب افعال برده ميشود: يكي افاده معناي تعديه، و دومي رساندن معناي صيرورت؛ اوّلي در آنجا كه لفظ ايمان مقرون به «باء» باشد كه در اين صورت، به معناي اقرار و اعتراف است؛ مانند: (آمَنَ الرَسولُ بِما اُنزل اِليهِ.) (بقره: 285) اما اگر مقرون به «لام» باشد، معناي اذعان، تصديق و قبول را افاده ميكند؛ مانند: (وَ مَا أَنتَ بِمؤمنٍ لَنا و لو كُنّا صادقينَ.) (يوسف: 17) ولي دومي ـ يعني معناي صيرورت ـ در آنجاست كه ايمان متعدي بنفسه باشد كه در اين صورت، به معناي »ايمن گرديدن« است؛ زيرا مؤمن به سبب تصديق و اعتقاد به خداوند از انتساب كذب ايمن ميگردد.69
ماهيت ايمان
متكلّمان اسلامي درباره حقيقت ايمان، نظريههاي گوناگوني ارائه دادهاند كه برخي از آنها عبارتند از:
1. نظريه معرفتگرايانه: جهم بن صفوان و پيروانش معتقدند كه حقيقت ايمان همان «معرفت عقلي» است.70 و تفتازاني به اشتباه، نظريه «يكساني علم و ايمان» را به همه متكلّمان شيعه نسبت داده است.71
2. نظريه لفظگرايانه: كرّاميه (پيروان محمّدبن كرّام سجستاني)، گوهر اصلي ايمان را اقرار زباني ميدانند. از اينرو، اگر كسي در باطن خود كافر باشد، اما در ظاهر و به زبان، به ايمان اعتراف نمايد، مؤمن واقعي است، اگرچه او به سبب كفر باطني استحقاق خلود در دوزخ داشته باشد. از سوي ديگر، اگر كسي، به ظاهر اظهار كفر نمايد، اما در دل مؤمن باشد، او را مؤمن ندانسته، شايسته ورود به بهشت نميدانند.72 به عقيده آنها، شاخصه اصلي تمايز ميان كفر و ايمان، اقرار زباني به رسالت است.
3. نظريه تلفيق اظهار زباني و تصديق: عدهاي از متكلّمان شيعه همچون محقّق طوسي در تجريدالعقائد73 و محقّق حلّي در مناهج اليقين74 معتقدند: حقيقت ايمان تصديق قلبي و اقرار زباني است.
4. نظريه عملگرايانه: معتزله و خوارج بر اين عقيده پاي ميفشارند كه حقيقت ايمان، همان عمل است. از اينرو، خوارج مرتكبان به گناه و كردار زشت را مؤمن نميداند و معتزله آنان را در مرتبهاي ميان كفر و ايمان قرار ميدهند.75
5. نظريه تصديقگرايانه: جمهور اشاعره ايمان را از مقوله «تصديق قلبي» ميدانند.76 برخي از دانشمندان شيعه نيز اين رويكرد را پذيرفته و معتقدند: ايمان به خدا فراتر از معرفت عقلي است.77
6. نظريه جمعگرايانه: شيخ مفيد و بيشتر علماي سلف اعتقاد دارند كه ايمان اعتقاد قلبي، اقرار زباني و عمل با جوارح است.78
پس از بيان اقوال گوناگون درباره حقيقت ايمان، بايسته است بدانيم كه بسياري از متكلّمان معاصر شيعه درباره حقيقت ايمان به نظريه «تصديقگرايانه» روي آورده، اقرار زباني و عمل جوارحي را از لوازم لاينفك ايمان به شمار آوردهاند: «حقيقت ايمان تسليم قلب است. تسليم زبان يا فكر و عقل اگر با تسليم قلب توأم نباشد ايمان نيست. تسليم قلب مساوي است با تسليم سراسر وجود انسان و نفي هرگونه جحود و عناد.»79 بدين روي، رسوخ و استقرار عقيده در قلب را ايمان ميگويند؛ يعني اعتقاد علمي بايد با جان و قلب انسان معتقد و عالِم عجين شود و در اوصاف نفساني و اعمال بدني او جلوه كند. بنابراين، عقيدهاي كه تنها در ذهن بماند و در جان و قلب آدمي جاي نگيرد، ايمان نيست؛ چنانكه فرمود: (وَ جَحَدوا بِها و اَستَيقَنتها اَنفُسهُم) (نمل: 14) همچنين به كسي كه عقيده حق را تنها بر زبان ميراند و در دل به آن باور ندارد، مؤمن نتوان گفت: (مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ) (مائده: 41) عقد علمي، كه قضيه ذهني و معقول است، تا با جان عالِم گره نخورد، ايمان نيست.80
علّامه طباطبائي، در تعريف «ايمان» مينويسد: «ايمان همان قرار گرفتن عقيده در قلب است كه از ماده «أمن» گرفته شده است و مناسبتش اين است كه مؤمن در واقع، موضوعات اعتقادي خود را از شك و ريب، كه آفت اعتقاد است، امنيت بخشيده است.»81 وي در جاي ديگر،82 مينويسد: ايمان علم به چيزي و التزام عملي نسبت به آن است. بنابراين، صرف علم و يقين به وجود چيزي بدون التزام عملي نسبت به آن، ايمان نميباشد: (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ) (نمل: 14) و (أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ.) (جاثيه: 23)
ايشان در تعريف اخير، ايمان را به معناي علمي گرفته كه منشأ عمل باشد؛ يعني علمي كه در جان آدمي رسوخ نموده، موجب اوصاف نفساني و اعمال بدني ميشود و اين همان تصديق قلبي است. از اينرو، ايشان صرف دانستن و معرفت به خدا و پيامبران و كتب آسماني را مقوّم ايمان نميداند، بلكه اين نوع آگاهي را مقدّمه و شرط لازم براي تحقق ايمان دانسته، اذعان و تصديق را، كه امري دروني و قلبي است و موجب التزام عملي به لوازم آن ميشود، در ماهيت ايمان دخيل ميداند و چنين توضيح ميدهد: ايمان به معناي اذعان و تصديق به چيزي و التزام به لوازم آن است. بنابراين، در قرآن كريم، ايمان به خداوند به معناي تصديق به يگانگي او و تصديق به پيغمبران و روز قيامت و همه آنچه را كه فرستادگان او آوردهاند، ميباشد، البته تا اندازهاي با پيروي عملي؛ يعني مؤمن فيالجمله، بايد از تصديقات خود پيروي نيز بنمايد. بدينروي، هر جا قرآن صفات نيك مؤمنان را ميشمارد و يا از پاداش جزيل آنان سخن ميگويد، به دنبال ايمان، «عمل صالح» را هم ذكر ميكند: (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل:97) (الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ) (رعد:29) و آيات بسيار ديگر.
بنابراين، صرف اعتقاد به چيزي بدون التزام به لوازم و آثار آن، ايمان نيست؛ زيرا ايمان علم به چيزي است كه همراه با سكون و اطمينان باشد و چنين سكون و اطميناني ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازم باشد. آري، علم گاهي از سكون و التزام جدا ميشود؛ مانند بسياري از معتادان به عادتهاي زشت و يا مضر كه علم به زشتي و يا ضرر عادت خود دارند، ولي در عين حال، آن، را ترك نميكنند و عذر ميآورند كه ما معتاديم. قرآن كريم نيز درباره منكران دعوتهاي پيامبران ميفرمايد: (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ.) اگرچه ايمان در بعضي مواقع، به خاطر هواهاي نفساني، از وجود التزام عملي به لوازم خود جدا ميشود، اما اين مطلب هميشگي و همه جايي نيست؛ بدين معنا كه برخي از مؤمنان در مواردي، هواهاي نفساني بر آنها غلبه ميكند و مرتكب گناه ميشوند، اما اين بدان معنا نيست كه آنها هيچگاه به لوازم ايمانشان پايبند نباشند.83
بنابراين، از منظر مرحوم علّامه طباطبائي، ايمان باوري است قلبي كه منشأ عمل و تسليم ميباشد؛ چنان كه در ذيل آيه شريفه (وَ الَّذينَ هُم بِآياتِنا يُؤمِنون) (اعراف: 156) مينويسد: ايمان آوردن به آيات، به معناي تسليم در برابر هر آيه و نشانهاي است كه از طرف خداوند رسيده باشد، چه اينكه آن نشانه معجزه باشد؛ مانند معجزات حضرت موسي و عيسي و رسول خدا: و چه اينكه احكام آسماني باشد؛ مانند شرايع دين حضرت موسي و دستورات ساير انبيا: و چه خود انبيا باشند، و يا نشانهاي از نشانههاي نبوّت پيغمبري باشد؛ مانند نشانههايي كه خداوند در تورات حضرت موسي و انجيل حضرت عيسي براي حضرت محمّد(ص) ذكر كرده است. همه اينها آيات الهي هستند و بر همه واجب است در برابر آنها تسليم شوند.84
ايمان و علم
از آنچه درباره ماهيت ايمان گفته شد، روشن ميشود كه ميان ايمان و علم، رابطهاي تنگاتنگ وجود دارد. اما ايمان غير از علم است؛ زيرا علم و ادراك، حظ عقل، و ايمان بهره قلب است. انسان به مجرّد آنكه به خدا و ملائكه و پيغمبران و روز قيامت علم پيدا كرد، نميتوان او را «مؤمن» گفت؛ چنانكه ابليس تمام اين امور را علما و ادراكا ميدانست و حق تعالي او را «كافر» خواند، و چه بسا فيلسوفي بتواند با برهانهاي فلسفي، شعب توحيد و مراتب آن را مبرهن كند، اما خود، مؤمن به خدا نباشد؛ يعني علمش از مرتبه عقل و كلّيت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئيت و وجدان نرسيده باشد.85
افزون بر آن، ايمان امري اختياري است، و حال آنكه علم ممكن است به شكل غير اختياري براي انسان حاصل شود.86
بنابراين، ميتوان گفت: ايمان بدون علم ممكن نيست، اما علم بدون ايمان امكان دارد. ايمان هيچ گاه مستقل و جدا از نوعي معرفت به متعلّق ايمان نخواهد بود. استناد ايمان، يا برهان عقلي است و يا دليل نقلي و گاه نيز وجدان كشفي است. همانگونه كه براي ارزيابي برهان عقلي و نقلي، معيار خاصي وجود دارد، براي مشاهده نيز معيار ويژهاي، كه صحت كشف را ارزيابي كند، وجود دارد.87
در قرآن كريم نيز آياتي وجود دارند كه بر لزوم شناخت و معرفت در ايمان دلالت دارند؛ مانند: (لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ) (انفال: 42) (بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ) (روم:29) (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا) (حجرات:15) (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأَوَّلِينَ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ) (دخان: 9ـ8) و آيات فراوان ديگر.
علّامه طباطبائي نيز با استناد به برخي از آيات، به اين نتيجه رسيدهاند كه علم لازمه ايمان است، اما ايمان صرف دانستن نيست؛ يعني صرف علم به چيزي و يقين به اينكه آن چيز حق است، در حصول ايمان كافي نيست و صاحب آن علم را نميتوان «مؤمن» ناميد، بلكه بايد ملتزم به مقتضاي علم خود نيز باشد و طبق مؤدّاي علم، عقد قلبي داشته باشد، به گونهاي كه آثار عملي علم ـ هرچند فيالجمله ـ از وي بروز نمايند. بنابراين، كسي كه علم دارد به اينكه خداي تعالي معبودي است كه جز او معبودي نيست و التزام به مقتضاي علمش نيز دارد، يعني در مقام انجام مراسم عبوديت و عبادت خدا بر ميآيد، چنين كسي مؤمن است. اما اگر علم مزبور را دارد، ولي التزام به آن را ندارد، يعني اعمالي كه نشانه عبوديت باشند از او سر نزنند، چنين كسي عالم است، اما مؤمن نيست.88
در جاي ديگر، با تكرار اين مطلب كه ايمان صرف دانستن نيست، مينويسد: مجرّد دانستن و درك كردن با استكبار و انكار ميسازد. و چون ميدانيم ايمان با انكار نميسازد، نتيجه ميگيريم كه ايمان صرف ادراك نيست، بلكه قبول مخصوصي است از ناحيه نفس نسبت به آنچه درك كرده است؛ قبولي كه باعث شود نفس در برابر آن، ادراك و آثاري را كه اقتضا دارد تسليم شود. نشانه داشتن چنين قبولي آن است كه ساير قوا و جوارح آدمي نيز آن را قبول نموده، مانند خود نفس در برابرش تسليم شوند. براي مثال، بسياري از معتادان را ميبينيم كه با علم و درك زشتي و پليدي عملي، به آن عمل اعتياد دارند و نميتوانند خود را از آن باز دارند؛ زيرا تنها قبح آن را درك كردهاند، ولي به آن ايمان ندارند. در نتيجه تسليم درك خود نميشوند. اما بعضي ديگر از همين اشخاص را ميبينيم كه افزون بر درك، تسليم هم شدهاند. از اينرو، توانستهاند بدون درنگ، دست از آن كار بردارند. و اين همان ايمان است.89
ايمان و عمل
ايمان چيزي بيش از علم است و در ماهيت و حقيقت خود، تسليم و خضوع در برابر حق را به همراه دارد و همين موجب ميشود تا ارتباط تنگاتنگي با مقوله عمل داشته باشد. علّامه طباطبائي نيز بر التزام عملي به لوازم ايمان تأكيد كردهاند. در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا عمل جزء حقيقت ايمان است و يا از لوازم آن به شمار ميآيد؟ پيشينه اين مسئله به صدر اسلام برميگردد و ـ همانگونه كه اشاره شد ـ عدهاي از فرقهها و مكاتب اسلامي، مانند خوارج و معتزله، عمل را در حقيقت و گوهر ايمان جاي دادند و در نتيجه، كسي را كه اطاعت نكند و يا بر خلاف ايمان خود عمل نمايند مؤمن نميخوانند.
اما شيعه بر اين اعتقاد است كه ماهيت ايمان همان «تصديق» است و عمل و اطاعت جزء آن به حساب نميآيد؛ زيرا اگر اطاعت جزء ايمان باشد، لازم ميآيد در بسياري از آيات، كه عمل صالح را به ايمان عطف كرده است، مانند (اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الصالِحاتِ) (بقره: 277) تكرار بدون فايده صورت گرفته باشد. بنابراين، از نگاه ما، مؤمناني كه به مقتضاي ايمان خود عمل نميكنند و يا مرتكب گناه ميشوند، از دايره ايمان خارج نميگردند، بلكه مؤمن فاسق قلمداد ميشوند.90
افزون بر وجود آياتي كه در آنها عمل صالح به ايمان عطف شده است، آياتي نيز وجود دارند كه به نحو بهتري به جدايي عمل از ايمان شهادت ميدهند؛ مانند: (وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرا) (نساء: 124)، اين آيه نشان ميدهد كه عمل صالح گاهي همراه ايمان و گاهي بدون آن صورت ميگيرد و آيه (وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ) (نساء: 162) و آيات ديگر.91
علّامه طباطبائي نيز بر اين عقيده هستند كه عمل از حقيقت ايمان خارج است؛ زيرا عمل با نفاق جمع ميشود؛ يعني منافقان، كه حق بر ايشان ظهور علمي يافته، عمل ميكنند، اما در عين حال، ايمان ندارند.92
به هر روي، درست است كه عمل از ماهيت ايمان جداست، اما بدون شك، در قوّت و ضعف ايمان تأثير بسزايي دارد. ايمان در اثر مداومت در اطاعت، قوي و در اثر ارتكاب گناهان، ضعيف ميشود و همين قوّت اثر و ضعف آن كاشف از اين است كه مبدأ اثر قوي يا ضعيف بوده است: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) (فاطر:10) (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون.) (روم: 10) بنابراين، ثمره درخت ايمان عمل شايسته است و اگر ايماني اين ثمره را به بار نياورد، معلوم ميشود كه ضعيف و يا بر اثر تكرار گناهان، نابود شده است.93
متعلّق ايمان
يكي از مباحث مهم درباره ايمان، اين است كه ايمان به چه چيزهايي تعلّق ميگيرد؟ در بسياري از آيات، ايمان يا مؤمن به طور مطلق آمده و متعلّق آن ذكر نشده است؛ مانند: (اِلاَّ الَّذينَ آمَنوُا وَ عَمِلوُا الصّالِحات) (عصر:3) (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل: 97) (وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ) (مائده: 57) و آيات ديگر. اما در بسياري از آيات، با تعابير گوناگون، متعلّق ايمان را «اللّه» ذكر كرده است؛ مانند: (وَ مَن يُؤمِنِ بِاللّهِ) (تغابن:9) (مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ) (بقره: 112) (وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ) (لقمان: 22) و (إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ.) (فصلّت: 30)
و در آيات بسياري، در كنار ايمان به «اللّه»، ايمان به قيامت، ملائكه، كتب آسماني و پيامبران نيز ذكر شده است؛ مانند: (وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ) (بقره: 177) و (لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ) (حديد: 21) (وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ) (محمّد: 2) در برخي از آيات، متعلّق ايمان را «غيب» ميداند: (الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغِيب.) (بقره: 3)
بنابراين، متعلّق ايمان از نگاه قرآن، عبارت است از: اللّه، معاد، رسالت، غيب، ملائكه، پيامبران و كتب آسماني.
مسئله ديگر در ارتباط با متعلّق ايمان، اين است كه از ديدگاه قرآن، ايمان نسبت به متعلّقات خود، بايد مطلق باشد و تبعيض برنميدارد. آياتي در قرآن به اين مسئله ميپردازند: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَي أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (بقره: 85) و يا آيه (إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلا أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابا مُّهِينا.) (نساء: 151ـ150)
علّامه طباطبائي در تفسير آيه اخير مينويسد: منظور از «كفّار» در اين آيه، كه به خدا و پيامبران او كفر ميورزند، يهود و نصارا هستند؛ يهود به حضرت موسي ايمان آورده، به حضرت عيسي(ع) و حضرت محمد(ص) كفر ميورزند و نصارا به حضرت موسي و عيسي(ع) ايمان دارند، ولي به حضرت محمد(ص) كفر ميورزند. اين دو طايفه بر اين پندارند كه به خدا و به بعضي از رسولان او كفر نورزيدهاند، بلكه تنها به برخي از رسولان او كافر شدهاند، در حالي كه اين آيه به طور مطلق فرموده است: اينها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزيدهاند. سپس براي توضيح مراد از اطلاق در آيه (إنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ...)، جمله (يُريدوُنَ أَن يُفَّرِّقوُا... وَ نَكفُر بِبَعضٍ) را بر آن عطف كرد. حاصل بيان چنين است كه يهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زيرا ميگويند: «ما به بعضي ايمان داريم و به بعضي ديگر كافريم»، ميخواهند بين خدا و رسولان او جدايي ايجاد كنند؛ يعني به خدا و بعضي از رسولانش ايمان آورند و به بعضي ديگر از رسولانش كفر بورزند، با اينكه آن بعض نيز فرستاده خداست و ردّ آن ردّ خداي تعالي است.
آنگاه به بياني ديگر و با عطف تفسير، مطلب را روشنتر نموده، ميفرمايد: (يُريدوُنَ أَنْ يَتَّخِذوا بَينَ ذَلكَ سَبيلا) ميخواهند بين ايمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش راهي ميانه اتخاذ كنند؛ يعني به بعضي از رسولان خدا ايمان بياورند و به بعضي ديگر كافر شوند، در حالي كه تنها يك راه به سوي خدا وجود دارد و آن ايمان به او و به همه رسولان اوست؛ زيرا رسول بدان دليل كه فرستاده خداست از خود چيزي و اختياري ندارد. پس ايمان به رسول خدا، ايمان به خداست و كفر به او، كفر محض به خداست.
بنابراين، كفر به بعضي و ايمان به بعضي ديگر از رسولان به همراه ايمان به خداي تعالي، چيزي جز جدايي انداختن ميان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نيست و معنايش اين است كه ايمان به آن رسول، هيچ ربطي به ايمان به خدا ندارد؛ كفر به او نيز ربطي به كفر به خداي تعالي ندارد. در نتيجه، اين روش، روشي ميانه است، اما چيزي جز پندار باطل نميباشد؛ زيرا نميتوان رسالت كسي را فرض كرد كه ايمان و كفر او هيچ ربطي به ايمان و كفر به خداي متعال نداشته باشد. با اين بيان، روشن شد كه ايمان و خضوع در مقابل رسولي كه چنين شأني دارد ـ يعني مستقل است و كفر و ايمان به او هيچ ارتباطي به كفر و ايمان به خدا ندارد ـ شرك به خداست. بدين روي، خداوند پس از توصيف يهود و نصارا، ميفرمايد: (اولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ حَقّا وَأعْتَدْنَا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيِنا.) (نساء: 151)94
بنابراين، ايمان بايد مطلق باشد و ايمان تبعيضي هيچ سودي در پي نداشته، انسان را به رستگاري ابدي رهنمون نميسازد. سرّ مطلب آن است كه توحيد در اسلام داراي مراتب است و اولين مرتبه و نصاب آن اين است كه شخص امور ذيل را بپذيرد:
الف. واجبالوجود منحصر به اللّه است.
ب. اللّه خالق است.
ج. ربوبيت تكويني از آن اوست.
د. ربوبيت تشريعي مختص اوست.
ه. كسي جز اللّه، شايسته پرستش نيست.
پس از پذيرش اين پنج عقيده، او پا به عرصه توحيد و اسلام گذاشته است و ميتواند با سير تكاملي خود، در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاتري از توحيد نايل آيد.95
حال اگر فردي يكي از اين پنج عقيده را نپذيرد و يا پس از پذيرش، انكار نمايد، از وادي اسلام خارج شده، در زمره كفّار قرار ميگيرد. براي مثال، ابليس، كه داستانش به طور مكرّر در قرآن بيان شده است، به خالقيت اللّه96 و ربوبيت او97 و روز قيامت،98 اعتقاد داشت و به فرموده امام علي(ع)، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،99 اما تنها بدين دليل كه توحيد در ربوبيت تشريعي نداشت، خداوند او را كافر ناميد.100
آثار ايمان
ايمان افزون بر نجات انسان از آتش دوزخ، آثار و كاركردهايي نيز در حيات دنيوي دارد. از آيات قرآن استفاده ميشود كه هر كس به خدا و پيامبر او ايمان آورد و مطابق آن عمل كند، زنده ميشود، و هر كس اين چنين نباشد، قهرا مرده خواهد بود: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ) (انفال: 24) در آيه ديگري، منظور خود را از اين زندگي بيان ميكند: (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل: 97) يعني: خداوند به انسانهاي مؤمني كه كارهاي نيك انجام ميدهند، حيات پاكيزهاي ميبخشد.
علّامه طباطبائي در معناي «حيات طيبه» مينويسد: معناي «حيات طيبه» اين نيست كه خداوند زندگي طبيعي و مادي او را خوب و پاكيزه ميكند؛ زيرا زندگي طبيعي محكوم به زوال و دگرگوني است و اين نميتواند طيّب باشد. بنابراين، خداوند مؤمنان را به زندگي جديدي زنده ميكند كه آن غير از زندگي است كه به ديگران نيز داده است. خداوند در اين آيه، نفرمود اگر كسي مؤمن بود و عمل خوب كرد، ما زندگي موجود او را پاكيزه ميكنيم؛ يعني تنها صفت زندگي او را، كه مثلا، خبيث بود، به طيب تبديل ميكنيم، بلكه فرمود: ما او را به زندگي پاكيزه زنده ميكنيم و از اين تعبير، استفاده ميشود كه مقصود از «حيات طيبّه» يك زندگي تازهاي است كه در حريم آن آلودگي راه ندارد و آثار حقيقي بر آن مترتّب ميشود.101
علّامه طباطبائي آنگاه به آثار حيات طيّبه اشاره ميكند و مينويسد: مؤمنان در حيات طيّبه داراي علم و قدرتي هستند كه ميتوانند حقيقت اشيا را ببينند، از اينرو، اشيا در نگاه آنان، به دو گونه حق و باطل نمودار ميشود. آنان از امور باطل، كه زندگي مادي دنيا و ظواهر فريبنده آن است، دوري ميكنند و به عزّت خداوند اعتزاز ميجويند. وقتي عزّت مؤمنان از خدا شد، ديگر وسوسههاي شيطان و هوا و هوسهاي نفس امّاره و فريبندگيهاي دنيا نميتوانند آنها را ذليل سازند؛ زيرا دريافتهاند كه دنيا و نعمتهايش فناپذيرند.
صاحبان حيات طيّبه دل در گرو پروردگار خويش سپردهاند و جز او را نميخواهند و جز تقرّب به درگاه او را دوست نميدارند. آنها تنها از سخط خدا در هراسند و براي خويشتن زندگي پاك و جاودانهاي سراغ دارند كه جز پروردگار بخشنده و مهربان آن را اداره نميكند و در مسير زندگي خود، جز معصيت و نافرماني خدا، همه چيز را جميل و زيبا ميبينند.
وقتي انسان به چنين جايگاهي برسد، در نفس خود نور و كمال و قوّت و عزّت و لذت و سروري مييابد كه نه ميتوان اندازهاش گرفت و نه ميتوان توصيفش نمود. و چرا اينگونه نباشد و حال آنكه او در حياتي جاودانه و نعمتي فناناپذير و لذتي خالص از درد و كدورت و سعادتي خالي از شقاوت غرق است؟ و اين همه، آثاري است حقيقي و ماندگار از آن حيات طيّبه. بنابراين، زندگي پاكيزه حياتي است خالص كه هيچ خباثتي در آن نيست تا آن را فاسد و يا آثارش را تباه سازد.102
علّامه طباطبائي در جايي ديگر، به كرامتهايي كه خداوند به مؤمنان در دنيا عنايت فرموده است، اشاره ميكند و مينويسد: خداوند اين افراد را به حياتي طيّبه زنده ميكند و به روح ايمان تأييد مينمايد،103 از تاريكيها بيرون و به سوي نور حركتشان ميدهد،104 برايشان نوري ايجاد ميكند كه با آن نور مسير زندگي را طي ميكنند،105 خداوند ولي و سرپرست ايشان است،106 آنها نه ترسي دارند و نه دچار اندوه ميگردند،107 خداوند همواره با آنهاست،108 اگر او را بخوانند دعايشان را مستجاب ميكند،109 و چون به ياد او بيفتند او نيز به يادشان خواهد بود،110 و فرشتگان همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل ميشوند111 و غير آن.112
اما قرآن درباره كساني كه مؤمن نيستند، ميفرمايد: خداوند آنها را گمراه ميكند، از نور به سوي ظلمت بيرون ميبرد، بر دلهايشان مهر ميزند، بر گوش و چشمانشان پرده ميافكند، رويشان را به عقب برميگرداند، شيطانها را قرين و دمساز آنان ميكند تا گمراهشان كند، به طوري كه از گمراهيشان خرسند باشند و بپندارند كه راه همان است كه ايشان دارند، شياطين كارهاي زشتشان را در نظرشان زينت ميبخشند، شياطين سرپرست آنها هستند، خداوند آنها را به طريقي كه خودشان نيز نفهمند، استدراج ميكند و آنها را به لذايذ و زينتهاي ظاهري دنيا سرگرم ميكند تا از اصلاح خود غافل بمانند و به ادامه طغيان وادارشان ميدارد تا بكلي سرگردان شوند و... .113
بنابراين، مؤمن در دنيا غرق در شادي، شكيبايي، آرامش، هدايت، رضايت و عبادت است، اما كافر در دنيا، با گمراهي، جهالت، سرگرداني، غم و اندوه و احساس پوچي و بيمعنايي همراه است
پى نوشت ها
1 ـ faith.
2 ـ اعمال، 31:16؛ روميان: 1:5؛ 30:9؛ افسسيان 8:2..
3 ـ غلاطيان، 5 :3 و 14.
4 ـ اعمال، 9:15؛ 18:26.
5 - قرنتيان دوم، 24:1؛ روميان، 20:11؛ اول پطرس، 5:1؛ اول يوحنّا، 4:5.
6 ـ اعمال، 9:14.
7 ـ مرقس، 23:9؛ روميان، 18:4ـ21؛ عبرانيان، 32:11ـ40.
8 ـ يوحنّا، 9:16؛ روميان، 23:14.
9 ـJohn Hick, "FAITH", IN Encyclopedia of Philosophy, (Ed.) Paul Edwards, V.3, 165.
10 ـ Ibid.
11 ـ محسن جوادي، ايمان در عرصه كلام و قرآن، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 19و20.
12 ـ Opinion.
13 ـ sience.
14 ـ محسن جوادي، پيشين، ص85 .
15 ـ محمّدتقي فعّالي، ايمان ديني در اسلام و مسيحيت، كانون انديشه جوان، 1378، ص 85و86 .
16 ـ محسن جوادي، پيشين، ص 24.
17 ـ همان، ص 23.
18 ـ همان، ص 24.
19 ـ محمّدتقي فعّالي، پيشين، ص 87.
20ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، الهدي، 1376، ص 132، به نقل از:
The Catholic Encyclopedia, (New york: Robert Appleton Co., 1912), X111,1
21 ـ جان هيك، پيشين.
22 ـ براي اطلاع از اين نظريهها، ر.ك: جان هيك، پيشين، ص136ـ144.
23 ـ trust.
24 ـ The Encyclopedia of Philosophy, Ibid, P.166.
25 ـ belief in.
2 ـ belief that.
27 ـ محسن جوادي، پيشين، ص28.
2 ـ Rechard Swinburne, Faith and Reason, (New Yok: Oxford University Press inc, 199?), p. 110.
29 ـ محسن جوادي، پيشين، ص30.
30 ـ جان هيك، پيشين، ص149.
31 ـ همان، ص151.
32 ـ همان، ص150.
33 ـ Puzzle pictures.
34 ـ جان هيك، پيشين، ص 151و152.
35 ـ محسن جوادي، پيشين، ص 51و52.
36 - همان، ص53.
37 ـ روميان، 1: 19ـ20.
38 ـ مزمور، 10:9.
39 ـ چارلز هورن، نجاتشناسي، ترجمه سارو خاچيكي، تهران، آفتاب عدالت، 1361، ص89.
40 ـ مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، 1376، ص504.
41 ـ همان، ص95.
42 ـ همان، ص92.
43 ـ سارو خاچيكي، اصول مسيحيت، چ دوم، تهران، حيات ابدي، 1982م، ص95.
44 ـ امثال، 26:23.
45 ـ متي، 11: 28ـ29.
46 ـ هنري تيسين، الهيات مسيحي، ترجمه ط. ميكائيليان، تهران، حيات ابدي، ص 258.
47 ـ عبرانيان، 1:11.
48 ـ چارلز هورن، پيشين، ص 90.
49 ـ الوين پلانتينجا، عقل و ايمان، ترجمه بهناز صفري، قم، اشراق، 1381، ص33.
50 ـ همان.
51 ـ همان.
52 ـ القس جيمس انس الاميركاني، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، بيروت، مطبعة الاميركائي، 1888، ج 2، ص 343 و344.
53 ـ غلاطيان، 16:2.
54 ـ الوين پلانتينجا، پيشين، پاورقي ص 137.
55 ـ روميان، 10: 8ـ10.
56 ـ الوين پلانتينجا، پيشين، ص37.
57 ـ پس چون كه به ايمان عادل شمرده شديم، نزد خدا سلامتي داريم به وساطت خداوند ما عيسي مسيح.» (روميان، 1:5)
58 ـ عبرانيان، 3:4.
59 ـ اول پطرس، 8:1 / القس جيمس انس الاميركائي، پيشين، ج 2، ص 342.
60 ـ هنري تيسين، پيشين، ص259.
61 ـ روميان، 10،8ـ10.
62 ـ القس جيمس انس الاميركاني، پيشين، ص342ـ343.
63 ـ همان، ص346.
64 ـ همان، ص346.
65 ـ همان.
6 ـ متي، 16:5.
67 ـ خليل بن احمد فراهيدي، ترتيب كتابالعين، مقدّمه و تعليق محمدحسن بكائي، قم، انتشارات اسلامي، 1414ق، واژه«ايمان» / ابن منظور، لسانالعرب المحيط، مقدّمه شيخ عبداللّه علايلي، بيروت، دارالجبل و دارالسان العرب، 1408ق، واژه »امن»، ج 1 / ان اثير، النهايه، تحقيق طاهر احمد زاوي و محمود طناحي، چ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1367، ج 1، واژه «امن».
68 - L. Gardet, "Iman", In The Encyclopadia of Islam, V.III, Leiden E.J. Brill and London Luzac & co. 1986, P. 1170.
69 ـ سعدالدين تفتازاني، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق و مقدّمه عبدالرحمن عميره، بيروت، عالمالكتب، ج 5، ص175ـ177.
70 ـ همان، ص 76 / فاضل مقداد سيوري، ارشادالطالبين الي نجالمسترشدين، تحقيق سيدمهدي رجائي، به اهتمام سيدمحمود مرعشي، قم، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، 1405ق، ص 439.
71 ـ سعدالدين تفتازاني، پيشين.
72 ـ همان.
73 ـ نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، تحقيق محمدجواد حسيني جلالي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1407ق، ص309.
74 ـ علّامه حلي، مناهج اليقين في اصولالدين، تحقيق يعقوب جعفري، تهران، اسوه، 1415ق، ص 532.
75 ـ فاضل مقداد سيوري، پيشين، ص 439 / سعدالدين تفتازاني، پيشين، ص175.
76 ـ سعدالدين تفتازاني، پيشين، ص 175.
77 ـ علّامه حلّي، انوارالملكوت في شرح الياقوت، تحقيق محمدمهدي نجمي، چ دوم، رضي و بيدار، 1363، ص179 / اب ميثم بحراني، قواعدالمرام في علم الكلام، تحقيق سيداحمد حسيني، چ دوم، قم، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، 1406ق، ص170.
78 ـ ابن ميثم بحراني، پيشين، ص 170 / فاضل مقداد سيوري، پيشين، ص 440.
79 ـ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، 1370، ج 1، ص 291.
80 ـ عبدالله جوادي آملي، تسنيم (تفسير قرآن كريم)، قم، اسراء، 1378، ج 2، ص 156و157.
81 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان في تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، اسماعيليان، 1412ق، ج 1، ص45.
82 ـ همان، ج 18، ص158.
83 ـ همان، ج 15، ص6.
84 ـ همان، ج 8، ص277.
85 ـ روحالله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1377، ص 87و88.
86 ـ محمدتقي مصباح، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378، ج 1، ص128.
87 ـ عبداللّه جوادي آملي، پيشين، ج 2، ص157.
88 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 18، ص259.
89 ـ همان، ج 11، ص354.
90 ـ علّامه حلّي، انوارالملكوت في شرحالياقوت، ص179ـ180.
91 ـ مانند آيات: اعراف: 158 / سجده: 20ـ18 / فاطر: 10.
92 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 18، ص259.
93 ـ همان، ص 260و261.
94 ـ همان، ج 5، ص125ـ126.
95 ـ محمدتقي مصباح، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه در راه حق، 1368، ج 3، ص60.
96 ـ «مرا از آتش آفريدي و او را از گل آفريدي.» (اعراف:12).
97 ـ گفت پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختي، من [هم گناهانش را] در زمين برايشان ميآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت.» (حجر:39).
98 ـ «گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزي كه برانگيخته خواهند شد، مهلت ده.» (حجر: 36).
99 ـ نهجالبلاغه، خطبه قاصعه.
100ـ بقره: 34
101 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 12، ص342.
102 ـ همان، ج 12، ص 342و343.
103 ـ مجادله: 22.
104 ـ مجادله: 22.
105 ـ انعام: 122.
106 ـ بقره: 257 / آل عمران: 68.
107 ـ مائده: 69.
108 ـ توبه: 40.
109 ـ غافر: 60.
110 ـ بقره: 152.
111 ـ هود: 69 / نحل:32 / غافر: 7 / شوري: 5.
112 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 2، ص91.
113 ـ همان