اسلام و مسيحيت

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اسلام و مسيحيت

علي(ع) و مسيحيان



ديشب وقتي دم دم هاي سحر در هواي باراني در داخل صحن حياط مسجد نشسته بودم و فوج جمعيتي را که تا صبح پلک بر هم نگذاشته بودند و در سوداي عاشقي با پروردگارشان سوخته بودند و نم نم اشکهايشان در پهناي صورتشان ميدرخشيد را تماشا ميکردم دلم گرفته بود قلم به دست گرفتم وچند سطري از علي (ع) نوشتم تا سينه ام آرامي بيابد

- از ان وقتي نوشتم که به مالک اشتر فرمانرواي خويش در مصر نامه مينويسد و ميفرمايد مالک :
اشعر قلبک رحمه لرعيه والمحبه لهم و لطف بهم... فانهم صنفان اما اخ لک في الدين او نظير لک في الخلق
اي مالک قلبت را پر از مهرباني لطف با مردم بکن همانند ديگر فرمانروايان همچون گرگ گرسنه بر آنان مباش زير ا مردم دو دسته هستند يا برادران تو در دينت هستند و يا همانند تو در خلقت ميباشند در هر دو صورت بر توست که سايه مهرباني ات را بر سرشان بي افکني

- هنگامي که شنيد در مرزهاي حکومتش لشگريان معاويه شبيه خون زده و طلا از پاي يک زن يهودي دزديدند چنان از خشم خدا پر ميشود و بالاي منبر کوفه ميرود و ميفرمايد شنيدم لشگريان معاويه خلخال از پاي يک زن يهودي بر گرفتند به خدا قسم اگر مردي از اين مصيبت جان بسپارد نزد من او را ملامت نميکنم

- آنگاه که قلم به دست ميگيرد و خطاب به معاويه نامه مينويسد اي معاويه واي بر تو گناه اقليتهاي ديني در قتل عثمان چه بود که چنين خشک و تر را به بهانه خونخواهي عثمان ميسوزاني

- و آنگاه که در کوچه هاي کوفه قدم بر ميداشت ديد پير مردي نابيناي مسيحي دست بر روي مردم دراز کرده و از خلق خدا روزي ميطلبد از اطرافيانش ميپرسد چرا اين پيبر مرد نصراني گدايي ميکند جواب ميدهند وي در جواني کارگر اين شهر بود و اکنون پير ونابينا شده نميتواند کار کند و لذا روزي خود را از خلق خدا ميطلبد امير المونين با هيبتي اميرانه خشمگين شد و با ناراحتي فرمود تا زماني که جوان بود توانا از وي بهره برديد و وقتي عاجز و ناتوان شد رهايش ساختيد برويد و از بيت المال برايش مستمري معين کنيد و اين اولين سنگ بناي نظام تامين اجتماعيي بود که بشريت براي رفاه حال خود آن را وضع نمود و مقرر شد که ناتوانان مقرري ويژه اي از بيت المال دريافت دارند
...

آنگاه که حاکم امپراطوري مسلمين که پهناي کشورش از اندلس (اسپانياي فعلي) تا چين و ماچين فرا ميرفت با يک مرد نصراني همسان در دادگاه کشور خود مي ايستد و قاضي منسوب خودش بين اين دو امپراطور و مرد نصراني اي دزد يکسان ميايستد و به قاضي خود خطاب کند چرا مساوات بين ما را رعايت نکردي او را به نام کوچک خطاب کردي و من را براي احترام به کنيه خطاب نمودي چنان که آن مرد نصراني را تحت تاثير عدالتش قرار ميدهد و بي اختيار زبان به عظمتش ميگشايد
- و به محمد ابن ابوبکر مينويسد محمد.با غير مسلمانان طبق سنت و دينشان رفتار کن ...و شخصيت ايشان را متعد شو

- آري چنين بود که
جانين شاعر آلماني در وصف وي ميگويد:
چاره اي نداريم جز اينکه علي را دوست بداريم و شيفته او باشيم
چاره اي نداريم زيرا هم شريف و بزرگوار بود
و از شير شرزه شجاعتر شجاعتي ممزوج با عاطفه و مهر

- چنين بود که پرفسور لگن هوزن دانشمند آمريکايي (مسيحي نو مسلمان) وقتي در کلاس درسش شاگرد مسلمانش وي را با نهج البلاغه علي اشنا ميکند و نشانش ميدهد که کشفي را که به دانشمند اروپايي قرن 17 نسبت ميداد در نهج البلاغه علي به آن اشاره شده اشک در چشمانش حدقه ميزند

اينچنين بود که جر جرداق مسيحي دانشمند لبناني شش جلدکتاب فقط در قلمرو شخصيت علي قلم ميزند و در پايان ميگويد: علي تنها انساني است که ميتوان او را دوست داشت زيرا دانش و را با مناعت طبع داشت شجاعت را با عطوفت داشت هيبت را با تواضع داشت و عبوديت را با سخت کوشي براي ابادني اجتماعش داشت او به راستي جمع اضداد بود و آنچه خوبان همه دارند او تنها داشت

چه بگويمت که چه آيتي که ز دلبري به نهايتي نبود زبان که ثنا کنم

اقتدا به مسيح زمينه‌اي براي گفت‌وگوي عرفاني اسلام و مسيحيت
اگر سوداي رسيدن به درجات عالي كمال را در سر داري، بايد شجاعت آغاز كني، تيشه بر ريشه زني تا حب ذات پنهان و منحرف خويش را و هر امتياز مادي و شخصي را قلع و قمع كني. تقريبا همه رذائل ديگري كه غلبه بر آنها لازم است، از اين رذيله حب نفس منحرف ناشي مي‌شود. اما آنها كه مي‌كوشند نفس خويش را كاملا بميرانند و برآن مسلط شوند، بسيار كم‌اند و در نتيجه غرقه در نفس خويش مي‌مانند و به هيچ وجه نمي‌توانند به لحاظ معنوي بر خود فائق آيند. كسي كه مايل است با من در راه آزادي واقعي قدم بگذارد، بايد در درون خود همه علايق فاسد و منحرف را بكشد و هيچ علاقه خودخواهانه‌اي به هيچ مخلوقي نداشته باشد». (اقتدا به مسيح، كتاب اول باب هجدهم)

كتاب اقتدا به مسيح (The Imitation of christ) بعد از انجيل در نظر مسيحيان يكي از كتاب‌هاي كلاسيك محبوب و بااهميت در حوزه عرفان عملي به حساب مي‌آيد. اين كتاب بيانگر جريان عرفاني در قرون وسطي است كه به تفكر مسيح شهرت يافته است. ادبيات و لحن كتاب با پاره‌اي از گرايش‌هاي عرفاني و صوفيانه عالم اسلام مشابهت‌هاي فراواني دارد. خواننده مسلمان اين كتاب در اكثر صفحات احساس همدلي و قربت نسبت به مطالب دارد. جملات و عناوين باب‌ها آنقدر آشنا به نظر مي‌رسد كه خواننده گمان مي‌برد به خواندن كيمياي سعادت امام محمد غزالي يا معراج‌السعاده ملا احمد نراقي مشغول است. اين كتاب متعلق به توماس اكمپيس (Thomas Akempis) متوفاي قرن چهاردهم ميلادي است كه به لحاظ فكري و منش عملي تعلق خاطر فراواني به انجمن زندگي مشترك برادران ايماني (Brethren of the common life) دارد. او از سن ?? سالگي تا آخر عمر يعني ?? سالگي در يكي از اين انجمن‌ها زيسته است. اعضاي اين انجمن‌ها در لواي قوانين خاصي با يكديگر به صورت مشترك زندگي مي‌كردند. هر كه هر چه داشت به صورت مشترك استفاده مي‌شد. آنها به لباس و غذايي كم قانع بودند و هيچ انديشه‌اي در سر براي فرداي خويش نداشتند. هدف اصلي انجمن اين بود كه با بازگشت به سادگي و شور و اشتياق حواريون عيسي مسيح، با رفاه‌طلبي و انحراف روحانيان روزگار خويش به مبارزه برخيزد. از اين رو در توصيه‌هاي توماس اكمپيس مي‌خوانيم: «لباس رهباني پوشيدن و سر تراشيدن في نفسه مهم نيستند؛ اين تغيير شيوه زندگي و كشتن هواهاي نفساني است كه راهب واقعي مي‌سازد. كسي كه در دنيا در پي چيزي جز خدا و نجات خويش است، روح او چيزي جز زحمت و غم نخواهد يافت. كسي كه نمي‌كوشد از همه كمترين باشد و خادم همگان، هرگز مدت زيادي در آرامش نخواهد بود».
خود توماس رفتار افتاده و انزواطلبانه‌اي داشته و هرگز در پي شهرت و جاه نبوده است. از اين رو به مقامات كليسايي هرگز توجهي نداشت و البته كليسا نيز با وجود اعتراف به پرهيزگاري او هرگز در حق او از لقب قديس (saint) استفاده نكرده است. جوهره تفكر او تاكيد بر تجربه باطني و دوري از فلسفه يوناني و نظرپردازيهاي متكلمانه است. تمام اصرار او بر فراگرفتن معرفتي است كه به كار آدمي مي آيد. از اين رو مي گويد: «بسيار احمقانه است غفلت از چيزهاي مفيد و ضروري و پرداختن مصرانه به امور عجيب و غريب و مضر. در حقيقت ما چشم داريم و نمي بينيم. ما را چه كارها با چيزهايي مثل جنس و نوع؟ ما را چه كار با چيزهايي كه اگر هم ندانيم بر آنها مؤاخذه نمي شويم!» از اين رو، در سراسر كتاب از اصطلاحات فلسفي، كلمه اي به چشم نمي خورد و در عوض با لحني ساده و جذاب از آموزه هاي الهيات مسيحي براي بدست آوردن عشق خالص به خداوند مدد مي جويد. او عصاره اين عشق را در زير پا گذاشتن فهم و ذكاوت بشري مي داند و معتقد است اگر به جاي تكيه بر فهم و توانايي خود به فضيلت تسليم بودن در برابر عيسي مسيح تكيه كني، سوار بر بال عشقي سوزان شده اي كه از عقل صرف فراتر مي رود و به تعبير او با خداوند يكي مي شوي. از اين مقام عرفاي اسلامي با تعبير «وصال خداوند» يا «قرب به او» ياد كرده اند. اين همان رويه اي است كه بعدها در قرن هفدهم به «ايمان گرايي» شهرت پيدا كرد. در نظر توماس، خداوند به عظمت عشقي كه در پس عمل قرار گرفته است، مي نگرد و نه به عظمت دستاورد انسان. تفكر خدا محوري كه از آموزه هاي مشترك اسلام و مسيحيت است، در سراسر كتاب به چشم مي خورد. «انساني كه انگيزه او عشق كامل و حقيقي است در هيچ چيز در پي خود نيست بلكه فقط علاقه دارد در همه چيز به مجد و عظمت خدا كمك كند. او درصدد هيچ عملي نيست كه خود را راضي كند بلكه، در وراي همه خوبيها به اينكه مستحق عنايت خداوند شود، دل بسته است. هيچ خيري را به مردم نسبت نمي دهد بلكه همه خوبيها را از آن خداوند مي داند. مبدايي كه همه چيزها از او ناشي مي شود، غايتي كه همه قديسان در پناه او از آرامش و كمال بهره مي برند. آه! اي كاش در آدمي بارقه اي از عشق حقيقي وجود داشت تا به يقين مي دانست كه همه چيزهاي زميني فريبنده و موهوم اند». در نگاه عارفاني چون توماس اكمپيس والاترين و با ارزش ترين علمها آن است كه آدمي از خود فهم درست و ارزيابي متواضعانه اي داشته باشد. خود را چيزي به حساب نياورد و ديگران را برتر از خويش بداند. در روزگار ما كه اخلاق و معنويت بسيار كم رنگ شده اند، شايد توصيه هاي امثال توماس، توصيه هاي آسماني و غير واقعي تلقي شوند. اما نكته مهم در اين جاست كه عالمان مسيحي و مسلمان بايد بتوانند با تفسيرهاي نوين اين آموزه هاي كهن و نوراني را همواه در دل آدمي پر فروغ نگهدارند و مهمتر از تفسير، عملكرد اخلاقي خود آنهاست. چگونه مي توان در سطوح مختلف جامعه انتظار اخلاق داشت و آن را در بزرگان آن قوم جست و جو نكرد. به تعبير بسيار زيباي حضرت امام حسين (ع) الناس علي دين ملوكهم. اين نكته در بيان توماس به گونه اي ديگر آمده است. «ما همواره مي خواهيم ديگران بي عيب باشند، اما اشتباهات خويش را اصلاح نمي كنيم. ما دوست داريم ديگران را به جد سرزنش كنيم اما هيچگاه مشتاق نيستيم خود را اصلاح كنيم. ما دوست داريم آزادي ديگران را محدود كنيم، اما نمي خواهيم چيزي از ما دريغ شود. دوست داريم ديگران تحت قانون درآيند، اما هيچگاه نمي خواهيم خودمان پيرو قانون باشيم. از اين رو، كاملا روشن است كه به ندرت به همسايه ها بسان خويش توجه مي كنيم». شايد در همه صفحات كتاب خواننده مسلمان مواردي را بيابد كه مشابهت هاي فراواني با جملات بزرگان و اولياي مسلمان دارد. حتي در مواردي، مطالب بسيار شبيه به آيات قرآن اند. از اين نكته مي توان استفاده كرد كه متن اين كتاب زمينه بسيار مناسبي براي گفت و گوي مسلمانان و مسيحيان است. اين كتاب به گزارش دائره المعارف جديد الانتشار New catholic Encyclodia (2003) تاكنون به بيش از 50 زبان ترجمه و منتشر شده است.

..

مقايسه اى در اعتقادات اسلامى ـ مسيحى پيوستها گسستها


پيوست ها و گسست ها


مقدمــه:

آيا مسلمانان و مسيحيان به خداى همسان اعتقاد دارند؟ انسان از رسانه ها و خبرگان پاسخ هاى متفاوت دريافت مى كند گاهى تأكيد در تفاوت هاى عميق و گاهى تأكيد بر مشتركات و اتفاقات فراوان است رأى جمع اخير بر اين مبنا است كه اسلام ومسيحيت خود دو دين ابراهيمى بوده اند و به عنوان دين هايى كه از حضرت ابراهيم (ع ) برگرفته شناخته مى شوند.
گذشته از اينكه قرآن در آموزه هاى دينى خود به وضوح از اولين انسان ساكن در بهشت ، از حضرت موسى و گذر او از دريا و همچنين ازحضرت عيسى ، مريم و يحيى سخن مى گويد، بدون شك نمى توان گفت در همه موارد اشتراك نظر وجود دارد ولى بسيارى از موارد مشترك نيز وجود دارد.
بسيارى از مواردى كه در قرآن ديده مى شود، در بدو امر به طور مشابه مى توانيم در انجيل شاهد باشيم كه در آن جا وقايع يكسان و به طور مشابه بيان گرديده است . به طور مثال در قرآن در بسيارى از موارد از رحمت و شفقت خداوندى ، گناه ، آمرزش الهى ، معاد و بهشت سخن به ميان آمده است .
حال اينكه اين بيانات در قالب خودش تا چه حد با آموزه هاى مسيحى شباهت دارد خود مطلب ديگرى است كه هر آن كس كه در اين رابطه علاقه مند به كسب آگاهى هاى مقايسه اى در انجيل و قرآن باشد مى تواند از اين نوشتار استفاده نمايد.

اشتراكات بين قرآن و انجيل
1ـ قرآن و انجيل از ذات اقدس الهى لايزال و ابدى كه بر كائنات حكومت مى كند سخن مى گويند.

2
ـ قرآن و انجيل از خلقت آسمان ها و زمين و خلقت آحاد انسانى توسط خداوند حكايت مى كند و هر دو از صفت خالقيت خداوندمى باشد.


3
ـ بر مبناى اعتقاد مسيحى ـ اسلامى ، خداوند در متون مقدس قرآن و انجيل قداست و كلام جاودانه خود را بيان داشته است .


4
ـ قرآن و انجيل از مردم مى خواهند خداوند قادر متعال را عبادت كنند و بر آستانه او سر تشكر فرود آورند.


5
ـ بر طبق آموزه هاى دينى قرآن و انجيل ، گناه و آمرزش الهى در ارتباط انسان با خداست و تنها انسان موفق مى تواند به آمرزش الهى دست يابد.


6
ـ قرآن و انجيل از طريق قوانين الهى حسن و قبح را بيان داشته اند.


7
ـ هم در قرآن و هم در انجيل عصيان اولين انسان در بهشت بيان گرديده و به همين دليل وى از بهشت اخراج شده است .


8
ـ در قرآن و انجيل شيطان به عنوان حريف آدمى كه درصدد اغواى آدمى است معرفى گرديده است . اما اين انسان در برابر شيطان بى پناه رها نشده بلكه مستظهر به كمك الهى است .


9
ـ بر طبق بيان قرآن و انجيل هر انسانى به دنبال حيات دنيوى و مرگ دوباره زنده خواهد شد و خداوند درخصوص او به داورى خواهدنشست .


10
ـ قرآن و انجيل تأكيد مى نمايند كه هر انسانى كه در زندگى دنيوى خود به قوانين الهى گردن ننهد و خداوند را باور نداشته باشد در روزرستاخيز محكوم به دوزخ است در حالى كه مؤمنان در همان روز به بهشت جاودان رهسپارند و مردم بنا بر اعمال نيك و بد خود در بهشت وجهنم خواهند بود. .
.
.

تفاوت هاى ميان قرآن و انجيل
اين تفاوت ها ميان بيان قرآن و انجيل آن هنگام مشهود مى گردد كه آموزه هاى اين دو مكتب در مقابل سؤال هاى بنيادين چون چگونگى رستگارى انسان مورد كنكاش قرار گيرد. به طور سطحى قرآن بيانات مشابهى از آنچه انجيل به طور مثال در موضوعاتى چون خلقت عالم ،روز قيامت ، جهنم و بهشت ، ملائك و شياطين و پيامبرانى كه در جريان تاريخ حيات بشر ظهور نمودند و انسان ها را به خداوند آگاه نمودنددارد ولى هنگامى كه اين موضوعات در محتواى خودش بيشتر مورد توجه قرار گيرد تفاوت هاى محتوايى سنگينى چون موارد زير بروزمى نمايد:
1ـ گناه نخستين و گناه ارثى
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى آدم و حوا از فرمان خداوند در بهشت سرپيچى كردند و موجب شدند تا با اين گناه ، مرگ و جدايى از خداونددر جهان براى تمامى مردمان بر جاى بماند. انسان از طريق اين گناه موروثى از خداوند جدا شد (رساله روميان 20ـ3) و آشتى با خداوند صرفاًاز طريق عيسى مسيح امكان پذير است . قرنتيان 5، 19 و 18:5)
ب . بنابر اعتقادات اسلامى در اين خصوص كه خود يك قصه بهشتى است مى گويد: آدم در بهشت معصيت كرد هنگامى كه او از ميوه ممنوعه خورد و اين باعث نگرديد كه ديگر ارتباطات انسان با خدا منقطع گردد خداوند پس از آن آدم را مشمول آمرزش خود قرار داد و گناه او را بخشيد و آدمى از طريق لغرش خود از خداوند جدا نگرديد قرآن اساساً گناه نخستين و گناه موروثى را به رسميت نمى شناسد.

2ـ گناه و عصمت
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى تمامى گناهان معطوف به نافرمانى در مقابل خداوند و عصيان بر عليه نظام الهى است كه در اين ميان مى توان گناهانى چون منازعات انسانى ، حسادت ، دروغ و غيره را نيز از جمله آنها دانست كه خود نمودى از گناه نخستين آدم است زيرا تمامى انسان ها مبتلا به تأثير گناه نخستين هستند و در اين ميان هيچ انسان معصومى وجود ندارد.
ب . بر مبناى اعتقاد اسلامى گناهان مربوط به خداوند نيست و صدور گناه در مرحله آغاز متوجه انسان است كه اين فعل از او صادرگرديده است . همواره قرآن اين نكته را تأكيد مى كند. چون اگر بدى و ستم كرديد برخورد كرديد (قرآن 7:17). زيرا براساس عقيده عده اى ازمسلمانان ، انسان اساساً فساد نكرده است و اصولاً بسيارى از انسان ها وجود دارند كه معصوم اند. پيامبران كه خداوند آنان را در عرصه تاريخ براى هدايت انسان ها فرستاد معصوم اند بنابر اين اعتقاد كلامى مسلمانان ، هيچ گاه يكى از پيامبران مرتكب معصيت نشده اين ديدگاه نه تنهايك نظر قرآنى بلكه در مفاهيم كلامى مسلمانان نيز جايگاه دارد

3ـ تمثال خداوندى (تشبيه )
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان خداوند انسان را چون خود آفريد. او از روح قدسى خود در او دميده و جوهره خود را در خلقت او تجلى داد(كتاب اول تورات آيات 26 به بعد و رساله روميان بخش 1 صفحات 18 به بعد) خداوند اراده خودش را در اين خصوص تحقق بخشيد.
ب . بر مبناى اعتقاد مسلمانان هر چند كه خداوند خالق آدمى و جهان است ولى او پس از خلقت مخلوقات از آنان جدا مى باشد و انسان تصوير خداوند نيست زيرا هيچ وجه تشابه و مقايسه اى بين انسان و خداوند و بين خالق و مخلوق موجود نيست . خداوند با اراده نامحدود خودعمل مى كند

4ـ تصوير انسان
الف . بر مبناى اعتقاد مسيحى انسان از هنگامى كه به گناه نخستين آلوده شد شقى و شرور گرديد و نمى تواند با اعمال نيك خوددر قبال خداوند عمل نمايد. تمامى دستاوردهاى نيك آدمى به او كمك نمى كند كه تا گناهان او را به اعمال نيك تبديل كند. اين امكان وجودندارد كه خداوند از طريق اعمال آدمى به تنهايى خوشنود گردد. تك تك گناهان آدمى مبين عصيان او در برابر خداست و اين گناهان صرفاً ازقلب هاى آدميان بيرون مى آيد (انجيل مرقس ، بخش 7 آيه 21) تمامى گناهان در مقابله و مواجهه با خداوند است (رساله روميان بخش 3آيات 10ـ12).
ب . بنابر اعتقاد اسلامى از آنجايى كه انسان گناه نخستين را تجربه نكرده اساساً قادر بر انجام اعمال نيك و پرهيز از بدى و گناه است .بدى و شقاوت خارج از فطرت آدمى نشأت گرفته و اساساً فطرت آدمى خداجوست و اين شيطان است كه با وسوسه هاى شيطانى خود آدمى را به بدى وامى دارد. انسان زمانى به گناه مبادرت مى كند كه به اغواى شيطان تن دهد در اين هنگام انسان بايد پناه به خداوند ببرد تا از بدى او در امان باشد و در هر حال اين شرارت از درون آدمى سرچشمه نمى گيرد و منشأ در وجود شيطان دارد

5ـ اعمال نيك
الف . مسيحيت بر اين اعتقاد است كه آدمى از طريق اعمال نيك خود نمى تواند با خداوند ره آشتى را بپيمايد زيرا انسان صرفاً از طريق عيسى مسيح است كه مورد عفو و آمرزش خداوندى قرار مى گيرد و با اين پيش شرط آدمى مى تواند با كمك خداوندى به اعمال نيكو دست يازد. تلاش انسان نجات نايافته براى تأمين و اجراى قانون باعث فرو رفتن هر چه بيشر وى در گرداب گناه مى شود.
آدمى به دليل همان طبيعت مردود شده اش نمى تواند منشأ صدور نيكى ها و آنچه مقبول خداوند است باشد.
ب . براساس اعتقادات مسلمانان ، انسان مى تواند اعمال نيك انجام دهد و از راه رعايت فرامين الهى مورد لطف خداوندى قرار گيرد.انسان در ذات و فطرت خود طبيعت شريرى ندارد


6ـ شخص عيسى مسيح
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان عيسى مسيح به عنوان ناجى و رهايى بخش انسان در جهان پاى به عرصه هستى نهاده است . او در حالى كه يك انسان است در عين حال فرزند خداوند است و او به نيابت جهت آمرزش گناهان مسيحيان بر بالاى صليب رفت ولى سه روز پس از مرگ دوباره زنده گرديد (انجيل لوقا 3، 1) او خودش را ظهور روح القدس خداوندى به عنوان منجى انسان درجامعه اعلام نمود (انجيل يوحنا 6/14).
پيامبر اسلام (ص)بايد از ديدگاه مسيحيت پيامبر نباشد زيرا آموزه هاى دينى او در تقابل با انديشه هاى بنيانى كتب عهد جديد و عهد قديم قراردارد (تاريخ حواريون 43، 10).
ب . بر مبناى اعتقاد اسلامى عيسى مسيح تنها يك انسان و يك پيامبر بود اگرچه او يكى از پيامبران اولوالعزم در تاريخ پيامبران الهى است . قرآن اگرچه با احترام فراوان از عيسى مسيح ياد مى كند اما او را منجى و رهايى بخش انسان در جهان معرفى نمى كند. حضرت عيسى بر مبناى اعتقاد مسلمانان پيامبرى است كه آمدن حضرت پيامبر اسلام (ص)را خبر داده است . پيامبر اسلام (ص)از عيسى مسيح بلندمرتبه تر است . اوبزرگ ترين و آخرين پيامبر تاريخ انبياء و خاتم پيامبران است و هر آن كس كه به وى ايمان ندارد گمراه است .

7ـ مرگ و مصلوب شدن عيسى مسيح
الف . براساس اعتقاد مسيحى عيسى مسيح به خواست و اراده پدرش بر صليب مرد. او را به خاك سپردند ولى پس از سه روز از ميان مردگان برخاست او به واسطه مصلوب شدنش بر گناه و مرگ غلبه كرد و نيابتاً به رهايى و نجات انسان نايل آمد (رساله پطروس بخش اول 19 و18).
ب . بنابر اعتقادات اسلامى كه در اين خصوص برگرفته از قرآن است بايد گفت كه قرآن در مورد مرگ عيسى مسيح اشاره اى گذرا دارد. قرآن مى گويد خداوند در هر حال عيسى مسيح را از مصلوب شدن حفاظت نمود و در جايى كه دشمنان عيسى مسيح خواستند او را به صليب بكشانند از چشم ها مخفى داشت و در جايگاه صليب ديگرى به دار آويخته شد. حضرت عيسى مسيح نه بر دار رفت و نه طبق عقيده مسيحيان دوباره زنده شد.
گذشته از آن بنابر اعتقاد مسلمانان اساساً اين مسأله غيرممكن است كه كسى به نيابت ، سبب رهايى شخص ديگرى شود. بر اين مبنامصلوب شدن عيسى مسيح و نجات بخشى او از ديدگاه مسلمانان اشتباه است .

8ـ تثليث و فرزندى خداوند
الف . براساس اعتقاد مسيحيان ، پدر و پسر و روح القدس اتحاد سه گانه خداوندى هستند (انجيل يوحنا باب اول 2ـ1). مريم يك انسان بود ودر تثليث سهمى ندارد (انجيل متى 19/28).
ب . براساس اعتقاد مسلمانان ، قرآن پرستش سه خدايى همچون خداوند، عيسى مسيح و مريم مقدس را مردود مى داند

آموزه هاى كلام قرآنى تصريح دارد كه خداوند يكتا است و كسى با او قابل مقايسه و يا تشبيه نيست و اعتقاد به تعدد خداوندى آن طور كه مسيحيان اعتقاد دارند از نگرش قرآن و مسلمانان بزرگ ترين گناه است كه قابل بخشايش نيست . باور مسيحيان از تثليث در نگرش قرآنى به عنوان يك اعتقاد مشركانه تلقى مى گردد كه مسيحيان به خداوندان گوناگون اعتقاد دارند و به سختى محكوم مى گردد. بنابراين عيسى مسيح به عنوان خداوند قابل احترام نيست .
9ـ مسأله شفاعت
الف . بنابر اعتقاد مسيحيان ، عيسى مسيح به عنوان يك شفيع براى امتش در نزد خداوند شفاعت مى كند. او در اين جهان از فرزندان خداوندحمايت مى نمايد و در روز رستاخيز نيز شفاعت آنها را در درگاه الهى مى نمايد.
ب . بنابر اعتقاد مسلمانان ، پيامبر اسلام (ص)و بعضى از شخصيت هاى برجسته دينى تاريخ اسلام چون ملائك در برابر درگاه الهى مى توانند براى آمرزش مسلمانان مؤمن شفاعت نمايند.

10ـ چيستى و چگونگى حقيقت وحى
الف . براساس اعتقاد مسيحيان ، كتاب مقدس كلام متقن خداوند است كه به وسيله آن وجود خداوند يا آدمى ربط پيدا مى كند. خداوند متعال مكتوب انجيل را نگهدار بوده و او را در طول تاريخ حفظ نموده است . انجيل از نيستى در امان و جاودان كلام الهى خواهد ماند (مكاشفه 18ـ22). انجيل از ناحيه خداوند بر نويسندگان خود دميده شده است (تيموتاؤس 16/203). شخصيت نويسنده آن در تأثيرگذارى آن بى بهره نبوده و به روشنى دريافت خود را در اين اثر بر جاى نهاده است (رساله پطروس 16 و 15/3).
ب . براساس اعتقادات مسلمانان ، قرآن كلام خالص و بى پيرايه خداوندى و منشورى آسمانى است . كتاب عهد جديد و عهد قديم از ديدگاه مسلمانان در طى قرون و اعصار تحريف يافته و بنابراين قابل اعتماد و اطمينان نيستند و اين قرآن است كه كتاب عهدين را تصحيح مى كندو اين پيامبر اسلام (ص)است كه به واسطه فرشته مقرب (جبرييل ) مستقيم كلام الهى را بر او خوانده و او خود در اين خطاب نقشى دارا نبوده است ،بدين طريق بنابر اعتقاد مسلمانان اصالت كلام الهى در قرآن تضمين يافته است

ايمان؛ مقايسه‏اي تطبيقي بين اسلام و مسيحيت





چكيده
اين مقاله نگاهي تطبيقي به مسئله ايمان از ديدگاه اسلام و مسيحيت افكنده و در باب ماهيت، متعلّق، ابعاد و آثار ايمان به بحث پرداخته است؛ همچنين به طور گذرا، ارتباط ايمان با مقولاتي همچون علم و عمل را نيز بررسي كرده است.

ايمان مسيحي
ايمان1 در كتاب مقدّس، سرآمد همه فضايل به شمار مي‏آيد. ما تنها به وسيله ايمان نجات مي‏يابيم: «... به خداوندِ عيسي مسيح ايمان آور كه تو و اهل خانه‏ات نجات خواهيد يافت.»2 به وسيله ايمان در روح قوي مي‏گرديم3 و به وسيله ايمان تقديس مي‏شويم: «... بلكه محض ايمان دل‏هاي ايشان را طاهر نمود.»4 ايمان ما را محفوظ و پايدار مي‏دارد: «... زيرا به ايمان قائم هستيد»5 و سبب شفا يافتن ما6 و پيروزي بر مشكلات مي‏شود.7
در قاموس كتاب مقدّس، بي‏ايماني گناهي بس بزرگ و نابخشودني به حساب مي‏آيد.8
ماهيت ايمان
مكاتب و انديشمندان مسيحي درباره حقيقت ايمان، برداشت‏هاي متفاوتي دارند كه تنها به بررسي ديدگاه‏هاي شاخص كاتوليك و پروتستان مي‏پردازيم:

ديدگاه كاتوليك
اين ديدگاه در قالب نظريه توماس آكويناس (1274ـ1225) مورد بررسي قرار مي‏گيرد. عناصر اصلي نظريه او در تحليل‏هاي جديد كاتوليكي انديشمنداني همچون پاسكال و ويليام جيمز مشاهده مي‏شوند.

عناصر عمده نظريه آكويناس درباره ايمان9
الف. ايمان تصديق گزاره‏هاي وحياني و قبول قلبي آن‏هاست. آكويناس دو پديده «وحي» و «ايمان» را در ارتباط با هم مورد تحليل قرار داده، مي‏گويد: «وحي عبارت است از: مجموعه‏اي گزاره كه به وسيله خداوند به رسول خود القا شده است. اين گزاره‏ها در كتاب گرد آمده و مؤمنان كساني هستند كه به اين گزاره‏ها باور دارند. ايمان ماهيتي معرفتي دارد و عبارت است از تصديق گزاره‏هاي وحي شده و قبول قلبي آن‏ها».10

مطابق اين تعريف، تلقّي آكويناس از وحي، گزاره‏اي است؛ يعني خداوند در فرايند وحي، يك سلسله گزاره و قضايايي را به پيامبران نازل مي‏نمايد كه اگر اين عمل توسط خدا صورت نمي‏گرفت، عقل و توانايي آدميان هيچ‏گاه به مضامين آن گزاره‏ها دست نمي‏يافتند. مطابق اين تعريف از وحي، طبعا ايمان هم متناسب با آن، شناخت آن مجموعه و تصديق و باور قلبي آن‏ها خواهد بود.11
ب. ايمان نوعي باور و آگاهي است كه بين معرفت (= علم12) و رأي و گمان13 قرار دارد؛ يعني ايمان نه در حد بالاي معرفت علمي است و نه در حد پايين رأي و گمان؛ زيرا معرفت در معرفت‏شناسي عبارت است از: «باور صادق موجّه»؛ يعني اعتقادي مطابق با واقع كه شواهد و دلايل كافي بر صدق آن وجود دارد، به گونه‏اي كه هر كسي از آن شواهد و مدارك آگاه شود، صدق قضيه موردنظر را بدون ترديد مي‏پذيرد. اما معرفتي كه در ايمان وجود دارد، اگرچه دو شرط نخست را دارد ـ يعني مؤمن باور صادق دارد ـ اما صدق باورش داراي شواهد و دلايل كافي نيست. براي مثال، حضور خداوند آن‏قدر ملموس نيست كه بتوان دليلي قاطع بر علم به وجودش اقامه كرد؛ زيرا در برابر آن، شواهدي مانند شرور وجود دارند كه موجب سستي شواهد صدق گزاره مربوط به خدا و صفات او مانند خير مطلق و قدرت مطلق مي‏شوند. بدين‏روي، آكويناس معتقد است: «در ساحت معرفتي، با وجود اين شواهد ناقص، نبايد اعتقاد و جزم به اوصاف كمال خداوند داشت و اگر هم اعتقادي حاصل شود، غيرمعقول است.»14
بنابراين، ايمان از آن‏رو كه بر شواهد ناكافي و ناقص مبتني است، از حيث معرفتي در مرتبه‏اي پايين‏تر از علم قرار مي‏گيرد. اما نبايد آن را تا حد رأي و گمان تنزّل داد. »رأي« به اعتقادي گفته مي‏شود كه فاقد دليل و شاهد است و احتمال خلاف در آن مي‏رود، در صورتي كه »ايمان« هرگز بدون شاهد نيست و هيچ‏گاه احتمال خلاف و ترديد در آن راه ندارد.
منظور از «شاهد» دو قسم است: شاهد عقلي و شاهد تجربي. اگر ادعا كرديم كه «علي در اينجا نشسته است» و از ما دليل و شاهد طلب شد، مي‏توانيم با اشاره حسّي نشان دهيم و آن را به اثبات برسانيم. در اينجا، به قضيه مذكور معرفت داريم و شاهد تجربي كافي نيز برايش ذكر كرده‏ايم. ولي اگر در همين حال، ادعا كنيم كه «علي در جاي ديگر نيست»، در اينجا نمي‏توان شاهد تجربي اقامه كرد، بلكه بايد شاهد عقلي آورد: علي در يك آن، نمي‏تواند در دو جا وجود داشته باشد؛ علي در اينجاست، پس علي در جاي ديگر نيست. در اينجا نيز ما به قضيه مذكور معرفت داريم، اما شاهدمان عقلاني است و نه تجربي. البته شواهد تجربي بر دو دسته‏اند: شواهد تجربي بيروني و شواهد تجربي دروني. از اين‏رو، به اعتقاد آكويناس، عارف همانند فيلسوف، به وجود خداوند معرفت دارد، نه ايمان؛ عارف با استناد به شواهد تجربي دروني و فيلسوف با استناد به شواهد عقلي.15
ج. متعلّق ايمان عالم غيب است. اختلاف ايمان و وحي در ناحيه شواهد، سبب اين اعتقاد آكويناس شد كه علم چون داراي شواهد كافي است، به مشهودات تعلّق مي‏گيرد، اما ايمان به عالم غيب تعلّق دارد؛ زيرا شواهد كافي ندارد. از اين‏رو، شخص واحد نمي‏تواند به يك چيز هم عالم باشد و هم مؤمن؛ زيرا آن چيز يا شواهد كافي دارد و يا شواهد كافي ندارد؛ در صورت نخست، متعلّق علم و در صورت دوم، متعلّق ايمان مي‏باشد.
اما يك قضيه نسبت به دو شخص مي‏تواند متفاوت باشد؛ بدين صورت كه نسبت به يك شخص متعلّق ايمان، و نسبت به شخص ديگري متعلّق علم باشد؛ همانند قضيه «خدا وجود دارد» كه براي فيلسوف متعلّق علم و براي بسياري از مردم متعلّق ايمان است.16

0

د. ايمان به واسطه اراده انساني تحقق مي‏يابد و اين اراده مسبوق به فيض الهي است.
تا اينجا دانستيم كه بنابر نظريه آكويناس، ايمان باور صادقي است كه شواهد كافي برايش وجود ندارند. حال اين پرسش مطرح مي‏شود كه آيا به اعتقاد آكويناس، ايمان امري نامعقول و ناموجّه است و بايد از آن دست كشيد يا به عكس، داراي توجيه عقلاني است؟
آكويناس مي‏گويد: ايمان داراي توجيه عقلاني است، و راهي كه براي جبران ضعف شواهد و توجيه ايمان در پيش مي‏گيرد دخالت دادن عنصر اراده و خواست آدمي است. به اعتقاد او، در فرايند ايمان، «عنصر اراده و خواست آدمي دخالت مي‏كند و در اثر آن، عقل انسان چنان مؤكّد و سخت به وجود خداوند و ديگر اصول ديني اعتقاد پيدا مي‏كند كه منجر به اطاعت محض او از خداوند مي‏شود. ايمان كار عقل است و همان تصديق به حقيقت الوهي، اما تصديقي كه ريشه در خواست آدمي دارد. پس خواست و اراده ماست كه به كمك فقدان مدارك كافي آمده، نقص آن‏ها را جبران مي‏كند.»17
پس چون در ايمان ـ به خلاف علم ـ شواهد كافي وجود ندارد تا به طور قهري تصديق به آن حاصل آيد، جا براي اراده و اختيار آدمي هست كه تصديق بكند و يا تصديق نكند. و مؤمن كسي است كه با وجود شواهد ناقص، تصميم به تصديق به وجود خدا مي‏گيرد و به آن شواهد ناكافي پاسخ مثبت مي‏دهد. آكويناس وجود شواهد ناقص را براي ايمان لازم مي‏داند، تا عنصر ايمان به صورت ضدعقلاني و عقيده‏اي فاقد مدرك در نيايد.18
نكته‏اي كه بايد به آن اشاره شود اين است كه آكويناس در باب اراده ايمان، قايل به فيض الهي است؛ يعني علت اينكه با وجود شواهد ناقص، عده‏اي تصميم به ايمان مي‏گيرند، آن است كه لطف سابق خداوند شامل حال آنان شده و آن لطف، كمبود شواهد را جبران مي‏كند.19
با توجه به ديدگاه آكويناس، دائرةالمعارف كاتوليك درباره وحي مي‏نويسد: «وحي را مي‏توان به عنوان انتقال برخي حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايلي كه وراي جريان معمول طبيعت است، تعريف نمود.»20 مطابق اين برداشت، ايمان نيز پذيرش بي‏چون و چراي آن حقايق وحياني از جانب انسان است. از اين‏رو، شوراي واتيكان در سال1870 «ايمان» را اين‏گونه تعريف كرد: «يك كيفيت ماوراءالطبيعي كه به واسطه آن، در حالي كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته، باور كنيم كه چيزهايي كه خداوند وحي كرده، همه واقعي هستند».21
نقشي كه اين ديدگاه به اراده در ايمان داده است، زمينه‏اي شد براي شماري از نظريه‏هاي جديد در باب ايمان كه به نظريه‏هاي اراده‏گرايانه در باب ايمان مشهور شده‏اند؛ مانند نظريه‏هاي بلز پاسكال، ويليام جيمز، تننت، و برخي ديگر.22
ديدگاه پروتستان
مارتين لوتر، بنيانگذار اصلاح كليسا، «ايمان» را همان اعتماد23 به خدا مي‏داند. ايمان يعني: «اعتماد همه‏جانبه به فيض الهي و عشق و محبت آشكار به عيسي مسيح».24

به اعتقاد وي، باور دو كاربرد دارد: يكي به معناي «باور به يك گزاره»25 و ديگري به معناي باور به كسي،26 و روح ايمان بر خلاف آكويناس، باور به كسي است، نه باور به يك گزاره. اختلاف لوتر با شوراي واتيكان نيز در همين نكته است كه آن‏ها باورهاي گزاره‏اي را مقدّم مي‏دانند، اگرچه تصريح مي‏كنند كه اين باورهاي گزاره‏اي بايد بر اساس باور به كسي (خدا) فراهم آيند. اما لوتر گوهر ايمان را باور به خدا مي‏گيرد و باور به گزاره‏هاي وحياني را در مرتبه بعد قرار داده، آن‏ها را براي گوهر ايمان لازم نمي‏شمارد.27
ريچارد سويين برن، تفسيري از كلام لوتر ارائه مي‏دهد كه مطابق آن، نظريه لوتر بر همان نظريه آكويناس استوار مي‏گردد؛ بدين معنا كه سويين برن «اعتماد» را به معناي «علم به خيرخواهي خداوند» معنا كرده است؛ علمي كه شواهدي بر خلاف آن در طبيعت يافت مي‏شوند. با اين همه، بر اساس خواست و اراده خود به خدا ايمان آورده، به او اعتماد مي‏كنيم.28
اما جان هيك، در تفسير كلام لوتر مي‏نويسد: مارتين لوتر نقطه شروع ايمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا ندانسته و مفهوم اعتماد لوتر به معنايي كه سويين برن گفته نيست. از نگاه لوتر وجود خدا آن‏قدر روشن است كه نيازي به استدلال و برهان بر وجودش نيست. ايمان از نگاه او، دانستن وجود خدا نيست، بلكه دل سپردن و اعتماد به خداي آشكار است. مطابق اين تفسير از كلام لوتر، نظريه او از مجموعه نظريه‏هاي گزاره‏اي در باب ايمان خارج مي‏شود و در مقابل آن‏ها قرار مي‏گيرد.29

نظريه جان هيك درباره ايمان
جان هيك، متكلّم پروتستاني معاصر، نظريه‏اي درباره ايمان ارائه داده كه طرفداران زيادي در ميان اين فرقه دارد. مدافعان اين نظريه پيشينه آن را به انديشه مصلحان كليسا ـ يعني لوتر و كالون و ديگران - و حتي جلوتر، به كليساي نخستين برمي‏گردانند. مطابق اين نظريه، «وحي» به حوادثي گفته مي‏شود كه در اثر دخالت خداوند در تاريخ به وجود مي‏آيند. «مضمون وحي مجموعه‏اي از حقايق درباره خداوند نيست، بلكه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو تجربه بشري وارد مي‏گردد.» 30 از اين‏رو، وحي از مقوله حادثه است، نه گفتار.

مطابق اين تفسير از «وحي»، ايمان از سنخ تصديق چند گزاره وحياني نخواهد بود، بلكه «شناخت اختياري فعل خداوند در تاريخ بشر است و شامل ديدن، ادراك كردن يا تعبير حوادث به طريقي خاص است.»31 بنابراين، ايمان از سنخ ديدن و تجربه كردن است. ايمان شناخت و تجربه حوادث وحياني است و خداوند با آن حوادث وحياني در قلمرو تجربه بشر قرار مي‏گيرد.
مراد او از «شناخت اختياري فعل خداوند» آن است كه ظهور خدا در جهان نه چندان آشكار است كه همه به راحتي آن را ببينند و متقاعد شوند، و نه چندان مستور و پنهان از ديدگان است كه رهروان راستين كوي او از شناختش بازمانند؛ زيرا در هر يك از اين دو حالت، جايي براي اختيار و اراده انسان باقي نمي‏ماند. در صورت نخست، بدون اراده ايمان مي‏آورد و در صورت دوم، ايمان نمي‏آورد و اگر هم ايمان برايش حاصل شود، ايماني كوركورانه خواهد بود. «از اين‏رو، فرايند آگاهي يافتن نسبت به خداوند، اگر نخواهيم كه استقلال شكننده شخصيت انساني در هم شكسته شود، بايد متضمّن پاسخ آزادانه خود فرد از روي بينش و رضايت باشد.»32
اما منظور جان هيك، از «حوادث وحياني» و تعبير آن‏ها اين است كه ما روزانه حوادث بي‏شماري را مشاهده مي‏كنيم كه از كنارشان به آساني مي‏گذريم. اما گاهي تجربه‏اي در اين حوادث رخ مي‏دهد كه انسان در آن‏ها دست خدا را مشاهده مي‏كند، به گونه‏اي كه آن حادثه پس از آن تجربه ايماني، به طور جاودانه امري معنادار و مهم جلوه مي‏كند. هرگاه اين نوع تجربه در حادثه‏اي رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را درك مي‏كند. وي براي تبيين اين مسئله از اصطلاح (Experiencing as) چنين تجربه مي‏كنم كه استفاده مي‏كند. وي اين واژه را از اصطلاح (­Seeing as) چنين مي‏بينم كه، كه لوديك ويتگنشتاين آن را هنگام بحث از مسئله معرفت‏شناسي تصاوير دو پهلو و معنادار33 به كار مي‏برد، به عاريت گرفته است. براي مثال، صفحه‏اي را در نظر بگيريد كه ظاهرا پوشيده از نقطه‏هاي درهم و بر هم است كه وقتي در آن خيره مي‏شويم، ناگهان به صورت تصاوير انسان‏هايي در مي‏آيد كه در ميان درختان ايستاده‏اند. اكنون آن صفحه به صورت تصويري كه داراي اين نوع خاص از معناست به چشم مي‏آيد و نه به صورت‏هاي ديگر. حال، هرگاه به آن صفحه نگاه شود، ديگر معناي خاصي براي شما خواهد داشت و اهميتي مي‏يابد كه پيشتر نداشت؛ يعني آن نقطه‏ها و خطها مفهومي تازه براي شما دارند. جان هيك مي‏گويد: همان‏گونه كه در آن تصوير اين اتفاق روي مي‏دهد، در تجارب ايماني نيز كه فرايند پيچيده‏تري از ديدن محض هستند و شامل ادراك و تعبير آن نيز مي‏شوند، مي‏توانند مانند «­seeing as به صورت ­experiencing as» درآيند؛ يعني به صورتي درآيند كه انسان هر وقت آن حادثه را ببيند، آن تجربه تداعي شود؛ يعني حضور و قدرت خدا را در آن حادثه ببيند و تجربه كند.34
اما مراد جان هيك از تعبير «­interpretation» واكنشي است كه انسان در موقعيت‏هاي گوناگون از خود نشان مي‏دهد، چه به صورت بيان و گفتار باشد و چه به صورت‏هاي ديگر. بنابراين، از نظر او، «ايمان» عبارت است از: «ديدن حادثه‏هايي كه افعال الهي هستند و با اين حساب، واكنشي خاص از ما مي‏طلبد كه همان عبوديت است.»35
از اين‏رو، جان هيك ايمان را امري تجربي دانسته، اساس آن را تعلّق و وابستگي به خدا مي‏داند. وي در توجيه كنار گذاشتن استدلال و روآوردن به تجربه‏گرايي مي‏گويد: »همان‏طور كه پايه‏هاي اوليه هر علمي بر اساس مشاهدات تجربي است، مبادي اوليه كلام هم بر اساس مشاهدات پيامبران شكل گرفته است.« مشاهدات پيامبران، كه بارزترين تجربه‏هاي حوادث وحياني است، مبناي سنّت ديني خاصي قرار مي‏گيرد و ملاك صحّت و سقم تجربه‏هاي ديگران است.36

ابعاد ايمان
با توجه به تحليل‏هاي پيش گفته و نيز تحليل‏ها و نظريه‏هاي متفاوت ديگري كه در اين زمينه وجود دارند، مي‏توان گفت: گوهر ايمان داراي سه بعد است:

الف. بعد معرفتي: ايمان بدون داشتن آگاهي تحقق نمي‏يابد. شناخت متعلّقات ايمان شرط ايمان است. به تعبير پولس، «لهذا، مي‏دانيم خدايي هست و به همين دليل، به وجود او ايمان مي‏آوريم»،37 و يا در مزمور آمده است: «آناني كه نام تو را مي‏شناسند بر تو توكّل خواهند داشت؛ زيرا اي خداوند، تو طالبان، خود را هرگز ترك نكرده‏اي.»38 بنابراين، بدون داشتن آگاهي، ايمان قدم نهادن در تاريكي، و بي‏اساس خواهد بود.39 از اين‏رو، انسان‏ها نخست بايد حقيقت خداوند و عيسي مسيح را بشناسند و آن‏گاه در پرتو اين آگاهي، قلبشان ايمان بياورد. بر اين اساس، ايمان ديني آن چنان نيست كه برتراند راسل بيان كرده است؛ يعني «اعتقاد به چيزي كه مي‏دانيد آن‏گونه نيست»،40 بلكه بر تأمّلات عقلاني (اعتقاد به صدق يك گزاره يا قضيه) متّكي است. اعتقاد درباره اينكه «خداوند شبيه چيست و شخص چگونه با او ارتباط يابد، ايمان به خداوند و مؤمنانه زيستن، چيزي بيش از تصديق عقلي اعتقاد به وجود خداوند و اعتقاد به كمال مطلق قدرت، علم و عدل اوست. اما ايمان به خداوند حداقل مستلزم اين قبيل اعتقادات است... . ايمان ديني به هرحال، مبتني بر اعتقاداتي است كه شخص راجع به متعلّق ايمانش دارد.» البته روشن است كه مراد از معرفت، «باور صادق موجّه»، كه هيچ شاهد مخالفي نداشته باشد، نيست.41
ب. بعد ارادي: ايمان افزون بر وجه معرفتي، متضمّن وجه ارادي نيز هست كه در قالب تعهّد به موضوع ايمان و اطاعت از فرامين جلوه‏گر مي‏شود.42 اين بعد از ايمان به معناي «تسليم كامل اراده به خداوند مسيح» است. «واژه يوناني و عبري "ايمان"، هر دو به معناي انقياد تام و تسليم كامل اراده آمده است»43 بنابراين، ايمان از اين حيث، شامل سپردن دل به خدا و پذيرفتن مسيح به عنوان نجات‏دهنده است. «اي پسرم، دل خود را به من بده و چشمان تو به راه‏هاي من شاد باشد.»44 و آيه «بياييد نزد من، اي تمام زحمتكشان و گران‏باران، و من شما را آرامي خواهم بخشيد. يوغ مرا بر خود گيريد و از من تعليم يابيد.»45 در تشويق‏هاي كتاب مقدّس به ايمان به مسيح، عمل تسليم شدن مستتر است. «ايمان آوردن به خداوند بودن مسيح به اين معناست كه او را به عنوان خداوند بشناسيم و نمي‏توانيم او را خداوند بشناسيم، مگر اينكه خودمان كنار برويم.»46
ج. بعد عاطفي: اين بعد از ايمان از جنس اعتماد عشق و اميد است. «پس ايمان اعتماد بر چيزهاي اميد داشته شده است و برهان، چيزهاي ناديده.»47 در ايمان نجات‏بخش، افزون بر شناخت و پذيرش حقيقت انجيل، بايد اعتماد به عيسي مسيح را افزود.48 بنابراين، هرگاه سخن از ايمان به ميان مي‏آيد، مقصود از آن اعتمادي است كه لازمه ايمان است.
«در نحوه استعمال عهد جديد نيز معناي ريشه اين واژه، "اعتماد" است. اين واقعيت كه ايمان اساسا همان اتّكا و اطمينان به خداست، در سوره مهم قهرمانان ايمان [نامه به] عبرانيان، باب، 11، مورد توجه قرار مي‏گيرد. ساره در آيه 11 به وعده‏هاي خدا اطمينان داشت؛ ابراهيم در آيات 19ـ17 به وعده‏هاي خداوند و هم به قدرت معجزه‏آساي او اتّكا داشت، و نوح در آيه 7 به هشدارهاي خداوند وثوق داشت كه به ساختن كشتي مبادرت ورزيد. همين پيام اعتماد بر قدرت و وعده‏هاي خدا، به طور آشكار در اشاره پولس به ايمان ابراهيم در [نامه به] روميان، باب 4، آيات 18ـ16 آمده است».49
اعتماد به خداوند داراي آثار فراواني است؛ از جمله اينكه به نحو اجتناب‏ناپذيري در حالات و رفتار متفاوت آدمي ظهور و بروز مي‏يابد، به گونه‏اي كه نبود آن حالات و اعمال، از ضعف و نقصان آن اعتماد حكايت مي‏كند.50 با توجه به همين جنبه از ايمان، مي‏توان آن را با اطاعت، اميد، وفاداري، يقين و امثال آن سنجيد. «اگر شخصي به فردي اعتماد كند، در اين صورت، طبعا گفته‏هاي او را مي‏پذيرد، خواسته‏هاي، او را انجام مي‏دهد، به انحاي مختلف با او راز و نياز مي‏كند، اميدوارانه چشم به وعده‏هايش مي‏دوزد، اتحاد با او را تجربه مي‏كند و مانند آن.» و اين همه تجلّي واقعي آن اعتماد خواهد بود.51
شخصي را تصور كنيد كه بر روي صخره‏اي، در ميان درياي متلاطم و خروشان، به دام افتاده، به گونه‏اي كه هر لحظه خطر غرق شدن او را تهديد مي‏كند. در اين هنگام، از دور كشتي‏اي را مي‏بيند كه به سمتش به پيش مي‏آيد. شخص به آن كشتي مي‏نگرد و اعتقاد پيدا مي‏كند كه آن كشتي وسيله نجات اوست (وجه معرفتي ايمان.) وقتي اضطرابش شديدتر مي‏شود، براي بار دوم به كشتي مي‏نگرد و يقين مي‏كند كه آن كشتي به موقع آمده و او به آن محتاج است و به خاطر همين، به درگاه خدا شكر مي‏كند (وجه ارادي ايمان). روشن است كه براي نجات آن شخص اين دو مرحله از ايمان، كفايت نمي‏كنند، او بايد به آن كشتي اعتماد كند و به قصد نجات سوارش شود. از اين‏رو، اگر به دنبال كشتي نرود و به آن اعتماد نكند و سوارش نشود، آن كشتي هيچ سودي به حال او نخواهد داشت و هرگز به ساحل سعادت و نجات نخواهد رسيد (وجه عاطفي ايمان.)52

متعلّقات ايمان
در فرهنگ مسيحي، نه فقط خدا، بلكه عيسي مسيح نيز متعلّق شايسته ايمان تلقّي مي‏گردد: «ما به عيسي مسيح ايمان آورده‏ايم تا از راه ايمان به مسيح، مورد قبول خدا واقع شويم.»53 بولتمان درباره تعلق ايمان به خدا و مسيح مي‏نويسد: «خدا و مسيح در نزد مؤمن، دو متعلّق متفاوت ايمان نيستند كه يا هم رتبه باشند و يا يكي از ديگري تبعيت كند. بر عكس، خدا خود، ما را به مسيح پيوند مي‏دهد.»54

ايمان به مسيح به عنوان «خدا»، شامل ايمان به معجزه رستاخيز او نيز مي‏شود. پولس رسول شرط رسيدن به رستگاري را اين‏گونه بيان مي‏كند: «سخن اين است كه ما اعلام‏مي‏كنيم: اگر با زبان اقرار داريد كه "عيسي خداست"، و اگر در قلبتان ايمان داريد كه خدا او را پس از مرگ زنده كرده، در اين صورت، رستگار خواهيد شد؛ زيرا ايماني كه منجر به حقانيت مي‏شود، در قلب جاي دارد و اقراري كه به رستگاري مي‏انجامد، بر زبان جاري است.»55
در اين گفته، پولس افزون بر مشخص نمودن ماهيت ايمان، كه وي آن را پذيرش قلبي و اقرار زباني مي‏داند، متعلّق ايمان را اعتقاد به عيسي و رستاخيز او مي‏داند. بولتمان در اين مورد مي‏نويسد: «روشن است كه تصديق عيسي به عنوان خدا به همراه تصديق معجزه رستاخيز او، يعني پذيرش صدق اين معجزه، ويژگي اصلي ايمان مسيحي است. اين دو آموزه، وحدتي دروني به وجود مي‏آورند. رستاخيز صرفا يك واقعه فوق‏العاده استثنايي نيست، بلكه واقعيتي مربوط به رستگاري بشر است كه به واسطه آن، عيسي پروردگار گرديد. طبعا به لحاظ وحدت دروني، يا يكي از آموزه‏ها را مي‏توان به تنهايي بيان كرد، يا واقعه رستگاري را مي‏توان به نحوي متفاوت يا واضح‏تر بيان نمود. اين كليّت همواره در نظر است».56
آثار ايمان
ايمان آثار و نتايج بي‏شماري دارد كه به چند نمونه آن اشاره مي‏شود:

الف. اطمينان: وقتي انسان به وعده‏هاي كلام خدا ايمان بياورد در او اطمينان به وجود مي‏آيد كه بر اثر آن صلح و سلامتي،57 آرامش58 و شادي59 پديد مي‏آيد.60
ب. اتحاد با مسيح: به واسطه حلول روح‏القدس در قلوب، مسيح در ما ساكن مي‏شود و با ما زندگي مي‏كند. «لكن شما در جسم نيستيد، بلكه در روح، هر گاه روح خدا در شما ساكن باشد و هرگاه كسي روح مسيح را ندارد، وي از آن او نيست و اگر مسيح در شماست، جسم به سبب گناه مرده است و اما روح به سبب عدالت [داراي] حيات است و اگر روح او، كه عيسي را از مردگان برخيزانيد در شما ساكن باشد، او كه مسيح را از مردگان برخيزانيد، بدن‏هاي فاني شما را نيز زنده خواهد ساخت به روح خود كه در شما ساكن است».61
ج. فهم حقايق ديني: يكي از نتايج ايمان اين است كه انسان حقايق ديني را به گونه‏اي مي‏فهمد كه مي‏تواند فضل و جمال الهي را مشاهده كند و به معناي آن آگاه شود.62 بر اثر اين فهم، مؤمن به درجه يقين نايل مي‏آيد. يقين از گوهر ايمان نيست، اما از توابع نيكوي آن به شمار مي‏آيد.63
د. محبّت: محبت به خدا و مسيح و روح‏القدس از نتايج ضروري ايمان است. وقتي فرد فهميد كه خداوند از روي لطف و محبت، فرزند يگانه خود، عيسي مسيح، را به فريادش رسانده، تا با فدا نمودن جانش او را نجات دهد، قلب خود را از محبت او پر ساخته، زندگي‏اش را براي او خاضع مي‏گرداند. از اين‏رو، گفته شده است كه ايمان با محبت عمل مي‏كند و قلب را پاك مي‏سازد. و تعليم رسولان اين بود كه ايمان بدون محبت ناشدني است؛ زيرا بدون ايمان در زير حكم و داوري شريعت قرار داريم و تا وقتي كه اين‏گونه باشيم، دشمن خداييم و ثمره دشمن خدا بودن، مرگ است... .64
ه. كارهاي نيكو: ايمان لزوما كارهاي نيكو مي‏آفريند. سيرت نيكو، كردار شايسته و اطاعت از خدا نشانه‏هاي ايمان حقيقي‏اند و بدون اين نشانه‏ها، ايمان كم سو و مرده مي‏نمايد.65 عيسي فرمود: «بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوي شما را ديده پدر شما، كه در آسمان است، تمجيد نمايند». 66
ايمان اسلامي
واژه «ايمان» ضد كفر، مصدر باب افعال از ريشه (أ م ن) در لغت، به معناي تصديق كردن، اذعان نمودن، گرويدن، ايمن گردانيدن، امان دادن و اقرار كردن است.67 واژه «امن» نيز در زبان عربي به معناي امنيت داشتن، اعتماد ورزيدن و روي كردن است كه كلمات امانت و امان نيز از آن برگرفته شده‏اند. فعل «امن»، هم به معناي باور كردن و اعتقاد خود را ظاهر ساختن است و هم با حرف اضافه «باء» به معناي حمايت كردن و امان دادن و امنيت بخشيدن به كار رفته است. واژه «ايمان» در قرآن، گاه به معناي فعل ايمان و گاه به معناي محتواي آن به كار رفته و گاهي نيز هر دو معنا يكجا از آن مستفاد مي‏شوند.68

تفتازاني مي‏گويد: ماده «أمن» به دو دليل به باب افعال برده مي‏شود: يكي افاده معناي تعديه، و دومي رساندن معناي صيرورت؛ اوّلي در آنجا كه لفظ ايمان مقرون به «باء» باشد كه در اين صورت، به معناي اقرار و اعتراف است؛ مانند: (آمَنَ الرَسولُ بِما اُنزل اِليهِ.) (بقره: 285) اما اگر مقرون به «لام» باشد، معناي اذعان، تصديق و قبول را افاده مي‏كند؛ مانند: (وَ مَا أَنتَ بِمؤمنٍ لَنا و لو كُنّا صادقينَ.) (يوسف: 17) ولي دومي ـ يعني معناي صيرورت ـ در آنجاست كه ايمان متعدي بنفسه باشد كه در اين صورت، به معناي »ايمن گرديدن« است؛ زيرا مؤمن به سبب تصديق و اعتقاد به خداوند از انتساب كذب ايمن مي‏گردد.69

ماهيت ايمان
متكلّمان اسلامي درباره حقيقت ايمان، نظريه‏هاي گوناگوني ارائه داده‏اند كه برخي از آن‏ها عبارتند از:

1. نظريه معرفت‏گرايانه: جهم بن صفوان و پيروانش معتقدند كه حقيقت ايمان همان «معرفت عقلي» است.70 و تفتازاني به اشتباه، نظريه «يكساني علم و ايمان» را به همه متكلّمان شيعه نسبت داده است.71
2. نظريه لفظگرايانه: كرّاميه (پيروان محمّدبن كرّام سجستاني)، گوهر اصلي ايمان را اقرار زباني مي‏دانند. از اين‏رو، اگر كسي در باطن خود كافر باشد، اما در ظاهر و به زبان، به ايمان اعتراف نمايد، مؤمن واقعي است، اگرچه او به سبب كفر باطني استحقاق خلود در دوزخ داشته باشد. از سوي ديگر، اگر كسي، به ظاهر اظهار كفر نمايد، اما در دل مؤمن باشد، او را مؤمن ندانسته، شايسته ورود به بهشت نمي‏دانند.72 به عقيده آن‏ها، شاخصه اصلي تمايز ميان كفر و ايمان، اقرار زباني به رسالت است.
3. نظريه تلفيق اظهار زباني و تصديق: عده‏اي از متكلّمان شيعه همچون محقّق طوسي در تجريدالعقائد73 و محقّق حلّي در مناهج اليقين74 معتقدند: حقيقت ايمان تصديق قلبي و اقرار زباني است.
4. نظريه عمل‏گرايانه: معتزله و خوارج بر اين عقيده پاي مي‏فشارند كه حقيقت ايمان، همان عمل است. از اين‏رو، خوارج مرتكبان به گناه و كردار زشت را مؤمن نمي‏داند و معتزله آنان را در مرتبه‏اي ميان كفر و ايمان قرار مي‏دهند.75
5. نظريه تصديق‏گرايانه: جمهور اشاعره ايمان را از مقوله «تصديق قلبي» مي‏دانند.76 برخي از دانشمندان شيعه نيز اين رويكرد را پذيرفته و معتقدند: ايمان به خدا فراتر از معرفت عقلي است.77
6. نظريه جمع‏گرايانه: شيخ مفيد و بيشتر علماي سلف اعتقاد دارند كه ايمان اعتقاد قلبي، اقرار زباني و عمل با جوارح است.78
پس از بيان اقوال گوناگون درباره حقيقت ايمان، بايسته است بدانيم كه بسياري از متكلّمان معاصر شيعه درباره حقيقت ايمان به نظريه «تصديق‏گرايانه» روي آورده، اقرار زباني و عمل جوارحي را از لوازم لاينفك ايمان به شمار آورده‏اند: «حقيقت ايمان تسليم قلب است. تسليم زبان يا فكر و عقل اگر با تسليم قلب توأم نباشد ايمان نيست. تسليم قلب مساوي است با تسليم سراسر وجود انسان و نفي هرگونه جحود و عناد.»79 بدين روي، رسوخ و استقرار عقيده در قلب را ايمان مي‏گويند؛ يعني اعتقاد علمي بايد با جان و قلب انسان معتقد و عالِم عجين شود و در اوصاف نفساني و اعمال بدني او جلوه كند. بنابراين، عقيده‏اي كه تنها در ذهن بماند و در جان و قلب آدمي جاي نگيرد، ايمان نيست؛ چنان‏كه فرمود: (وَ جَحَدوا بِها و اَستَيقَنتها اَنفُسهُم) (نمل: 14) همچنين به كسي كه عقيده حق را تنها بر زبان مي‏راند و در دل به آن باور ندارد، مؤمن نتوان گفت: (مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ) (مائده: 41) عقد علمي، كه قضيه ذهني و معقول است، تا با جان عالِم گره نخورد، ايمان نيست.80
علّامه طباطبائي، در تعريف «ايمان» مي‏نويسد: «ايمان همان قرار گرفتن عقيده در قلب است كه از ماده «أمن» گرفته شده است و مناسبتش اين است كه مؤمن در واقع، موضوعات اعتقادي خود را از شك و ريب، كه آفت اعتقاد است، امنيت بخشيده است.»81 وي در جاي ديگر،82 مي‏نويسد: ايمان علم به چيزي و التزام عملي نسبت به آن است. بنابراين، صرف علم و يقين به وجود چيزي بدون التزام عملي نسبت به آن، ايمان نمي‏باشد: (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ) (نمل: 14) و (أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ.) (جاثيه: 23)
ايشان در تعريف اخير، ايمان را به معناي علمي گرفته كه منشأ عمل باشد؛ يعني علمي كه در جان آدمي رسوخ نموده، موجب اوصاف نفساني و اعمال بدني مي‏شود و اين همان تصديق قلبي است. از اين‏رو، ايشان صرف دانستن و معرفت به خدا و پيامبران و كتب آسماني را مقوّم ايمان نمي‏داند، بلكه اين نوع آگاهي را مقدّمه و شرط لازم براي تحقق ايمان دانسته، اذعان و تصديق را، كه امري دروني و قلبي است و موجب التزام عملي به لوازم آن مي‏شود، در ماهيت ايمان دخيل مي‏داند و چنين توضيح مي‏دهد: ايمان به معناي اذعان و تصديق به چيزي و التزام به لوازم آن است. بنابراين، در قرآن كريم، ايمان به خداوند به معناي تصديق به يگانگي او و تصديق به پيغمبران و روز قيامت و همه آنچه را كه فرستادگان او آورده‏اند، مي‏باشد، البته تا اندازه‏اي با پيروي عملي؛ يعني مؤمن في‏الجمله، بايد از تصديقات خود پيروي نيز بنمايد. بدين‏روي، هر جا قرآن صفات نيك مؤمنان را مي‏شمارد و يا از پاداش جزيل آنان سخن مي‏گويد، به دنبال ايمان، «عمل صالح» را هم ذكر مي‏كند: (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل:97) (الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ) (رعد:29) و آيات ‏بسيار ديگر.
بنابراين، صرف اعتقاد به چيزي بدون التزام به لوازم و آثار آن، ايمان نيست؛ زيرا ايمان علم به چيزي است كه همراه با سكون و اطمينان باشد و چنين سكون و اطميناني ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازم باشد. آري، علم گاهي از سكون و التزام جدا مي‏شود؛ مانند بسياري از معتادان به عادت‏هاي زشت و يا مضر كه علم به زشتي و يا ضرر عادت خود دارند، ولي در عين حال، آن، را ترك نمي‏كنند و عذر مي‏آورند كه ما معتاديم. قرآن كريم نيز درباره منكران دعوت‏هاي پيامبران مي‏فرمايد: (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ.) اگرچه ايمان در بعضي مواقع، به خاطر هواهاي نفساني، از وجود التزام عملي به لوازم خود جدا مي‏شود، اما اين مطلب هميشگي و همه جايي نيست؛ بدين معنا كه برخي از مؤمنان در مواردي، هواهاي نفساني بر آن‏ها غلبه مي‏كند و مرتكب گناه مي‏شوند، اما اين بدان معنا نيست كه آن‏ها هيچ‏گاه به لوازم ايمانشان پايبند نباشند.83
بنابراين، از منظر مرحوم علّامه طباطبائي، ايمان باوري است قلبي كه منشأ عمل و تسليم مي‏باشد؛ چنان كه در ذيل آيه شريفه (وَ الَّذينَ هُم بِآياتِنا يُؤمِنون) (اعراف: 156) مي‏نويسد: ايمان آوردن به آيات، به معناي تسليم در برابر هر آيه و نشانه‏اي است كه از طرف خداوند رسيده باشد، چه اينكه آن نشانه معجزه باشد؛ مانند معجزات حضرت موسي و عيسي و رسول خدا: و چه اينكه احكام آسماني باشد؛ مانند شرايع دين حضرت موسي و دستورات ساير انبيا: و چه خود انبيا باشند، و يا نشانه‏اي از نشانه‏هاي نبوّت پيغمبري باشد؛ مانند نشانه‏هايي كه خداوند در تورات حضرت موسي و انجيل حضرت عيسي براي حضرت محمّد(ص) ذكر كرده است. همه اين‏ها آيات الهي هستند و بر همه واجب است در برابر آن‏ها تسليم شوند.84

ايمان و علم
از آنچه درباره ماهيت ايمان گفته شد، روشن مي‏شود كه ميان ايمان و علم، رابطه‏اي تنگاتنگ وجود دارد. اما ايمان غير از علم است؛ زيرا علم و ادراك، حظ عقل، و ايمان بهره قلب است. انسان به مجرّد آنكه به خدا و ملائكه و پيغمبران و روز قيامت علم پيدا كرد، نمي‏توان او را «مؤمن» گفت؛ چنانكه ابليس تمام اين امور را علما و ادراكا مي‏دانست و حق تعالي او را «كافر» خواند، و چه بسا فيلسوفي بتواند با برهان‏هاي فلسفي، شعب توحيد و مراتب آن را مبرهن كند، اما خود، مؤمن به خدا نباشد؛ يعني علمش از مرتبه عقل و كلّيت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئيت و وجدان نرسيده باشد.85

افزون بر آن، ايمان امري اختياري است، و حال آنكه علم ممكن است به شكل غير اختياري براي انسان حاصل شود.86
بنابراين، مي‏توان گفت: ايمان بدون علم ممكن نيست، اما علم بدون ايمان امكان دارد. ايمان هيچ گاه مستقل و جدا از نوعي معرفت به متعلّق ايمان نخواهد بود. استناد ايمان، يا برهان عقلي است و يا دليل نقلي و گاه نيز وجدان كشفي است. همان‏گونه كه براي ارزيابي برهان عقلي و نقلي، معيار خاصي وجود دارد، براي مشاهده نيز معيار ويژه‏اي، كه صحت كشف را ارزيابي كند، وجود دارد.87
در قرآن كريم نيز آياتي وجود دارند كه بر لزوم شناخت و معرفت در ايمان دلالت دارند؛ مانند: (لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ) (انفال: 42) (بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ) (روم:29) (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا) (حجرات:15) (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأَوَّلِينَ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ) (دخان: 9ـ8) و آيات فراوان ديگر.
علّامه طباطبائي نيز با استناد به برخي از آيات، به اين نتيجه رسيده‏اند كه علم لازمه ايمان است، اما ايمان صرف دانستن نيست؛ يعني صرف علم به چيزي و يقين به اينكه آن چيز حق است، در حصول ايمان كافي نيست و صاحب آن علم را نمي‏توان «مؤمن» ناميد، بلكه بايد ملتزم به مقتضاي علم خود نيز باشد و طبق مؤدّاي علم، عقد قلبي داشته باشد، به گونه‏اي كه آثار عملي علم ـ هرچند في‏الجمله ـ از وي بروز نمايند. بنابراين، كسي كه علم دارد به اينكه خداي تعالي معبودي است كه جز او معبودي نيست و التزام به مقتضاي علمش نيز دارد، يعني در مقام انجام مراسم عبوديت و عبادت خدا بر مي‏آيد، چنين كسي مؤمن است. اما اگر علم مزبور را دارد، ولي التزام به آن را ندارد، يعني اعمالي كه نشانه عبوديت باشند از او سر نزنند، چنين كسي عالم است، اما مؤمن نيست.88
در جاي ديگر، با تكرار اين مطلب كه ايمان صرف دانستن نيست، مي‏نويسد: مجرّد دانستن و درك كردن با استكبار و انكار مي‏سازد. و چون مي‏دانيم ايمان با انكار نمي‏سازد، نتيجه مي‏گيريم كه ايمان صرف ادراك نيست، بلكه قبول مخصوصي است از ناحيه نفس نسبت به آنچه درك كرده است؛ قبولي كه باعث شود نفس در برابر آن، ادراك و آثاري را كه اقتضا دارد تسليم شود. نشانه داشتن چنين قبولي آن است كه ساير قوا و جوارح آدمي نيز آن را قبول نموده، مانند خود نفس در برابرش تسليم شوند. براي مثال، بسياري از معتادان را مي‏بينيم كه با علم و درك زشتي و پليدي عملي، به آن عمل اعتياد دارند و نمي‏توانند خود را از آن باز دارند؛ زيرا تنها قبح آن را درك كرده‏اند، ولي به آن ايمان ندارند. در نتيجه تسليم درك خود نمي‏شوند. اما بعضي ديگر از همين اشخاص را مي‏بينيم كه افزون بر درك، تسليم هم شده‏اند. از اين‏رو، توانسته‏اند بدون درنگ، دست از آن كار بردارند. و اين همان ايمان است.89
ايمان و عمل
ايمان چيزي بيش از علم است و در ماهيت و حقيقت خود، تسليم و خضوع در برابر حق را به همراه دارد و همين موجب مي‏شود تا ارتباط تنگاتنگي با مقوله عمل داشته باشد. علّامه طباطبائي نيز بر التزام عملي به لوازم ايمان تأكيد كرده‏اند. در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا عمل جزء حقيقت ايمان است و يا از لوازم آن به شمار مي‏آيد؟ پيشينه اين مسئله به صدر اسلام برمي‏گردد و ـ همان‏گونه كه اشاره شد ـ عده‏اي از فرقه‏ها و مكاتب اسلامي، مانند خوارج و معتزله، عمل را در حقيقت و گوهر ايمان جاي دادند و در نتيجه، كسي را كه اطاعت نكند و يا بر خلاف ايمان خود عمل نمايند مؤمن نمي‏خوانند.

اما شيعه بر اين اعتقاد است كه ماهيت ايمان همان «تصديق» است و عمل و اطاعت جزء آن به حساب نمي‏آيد؛ زيرا اگر اطاعت جزء ايمان باشد، لازم مي‏آيد در بسياري از آيات، كه عمل صالح را به ايمان عطف كرده است، مانند (اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الصالِحاتِ) (بقره: 277) تكرار بدون فايده صورت گرفته باشد. بنابراين، از نگاه ما، مؤمناني كه به مقتضاي ايمان خود عمل نمي‏كنند و يا مرتكب گناه مي‏شوند، از دايره ايمان خارج نمي‏گردند، بلكه مؤمن فاسق قلمداد مي‏شوند.90
افزون بر وجود آياتي كه در آن‏ها عمل صالح به ايمان عطف شده است، آياتي نيز وجود دارند كه به نحو بهتري به جدايي عمل از ايمان شهادت مي‏دهند؛ مانند: (وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرا) (نساء: 124)، اين آيه نشان مي‏دهد كه عمل صالح گاهي همراه ايمان و گاهي بدون آن صورت مي‏گيرد و آيه (وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ) (نساء: 162) و آيات ديگر.91
علّامه طباطبائي نيز بر اين عقيده هستند كه عمل از حقيقت ايمان خارج است؛ زيرا عمل با نفاق جمع مي‏شود؛ يعني منافقان، كه حق بر ايشان ظهور علمي يافته، عمل مي‏كنند، اما در عين حال، ايمان ندارند.92
به هر روي، درست است كه عمل از ماهيت ايمان جداست، اما بدون شك، در قوّت و ضعف ايمان تأثير بسزايي دارد. ايمان در اثر مداومت در اطاعت، قوي و در اثر ارتكاب گناهان، ضعيف مي‏شود و همين قوّت اثر و ضعف آن كاشف از اين است كه مبدأ اثر قوي يا ضعيف بوده است: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) (فاطر:10) (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون.) (روم: 10) بنابراين، ثمره درخت ايمان عمل شايسته است و اگر ايماني اين ثمره را به بار نياورد، معلوم مي‏شود كه ضعيف و يا بر اثر تكرار گناهان، نابود شده است.93

متعلّق ايمان
يكي از مباحث مهم درباره ايمان، اين است كه ايمان به چه چيزهايي تعلّق مي‏گيرد؟ در بسياري از آيات، ايمان يا مؤمن به طور مطلق آمده و متعلّق آن ذكر نشده است؛ مانند: (اِلاَّ الَّذينَ آمَنوُا وَ عَمِلوُا الصّالِحات) (عصر:3) (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل: 97) (وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ) (مائده: 57) و آيات ديگر. اما در بسياري از آيات، با تعابير گوناگون، متعلّق ايمان را «اللّه» ذكر كرده است؛ مانند: (وَ مَن يُؤمِنِ بِاللّهِ) (تغابن:9) (مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ) (بقره: 112) (وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ) (لقمان: 22) و (إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ.) (فصلّت: 30)

و در آيات بسياري، در كنار ايمان به «اللّه»، ايمان به قيامت، ملائكه، كتب آسماني و پيامبران نيز ذكر شده است؛ مانند: (وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ) (بقره: 177) و (لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ) (حديد: 21) (وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ) (محمّد: 2) در برخي از آيات، متعلّق ايمان را «غيب» مي‏داند: (الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغِيب.) (بقره: 3)
بنابراين، متعلّق ايمان از نگاه قرآن، عبارت است از: اللّه، معاد، رسالت، غيب، ملائكه، پيامبران و كتب آسماني.
مسئله ديگر در ارتباط با متعلّق ايمان، اين است كه از ديدگاه قرآن، ايمان نسبت به متعلّقات خود، بايد مطلق باشد و تبعيض برنمي‏دارد. آياتي در قرآن به اين مسئله مي‏پردازند: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَي أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (بقره: 85) و يا آيه (إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلا أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابا مُّهِينا.) (نساء: 151ـ150)
علّامه طباطبائي در تفسير آيه اخير مي‏نويسد: منظور از «كفّار» در اين آيه، كه به خدا و پيامبران او كفر مي‏ورزند، يهود و نصارا هستند؛ يهود به حضرت موسي ايمان آورده، به حضرت عيسي(ع) و حضرت محمد(ص) كفر مي‏ورزند و نصارا به حضرت موسي و عيسي(ع) ايمان دارند، ولي به حضرت محمد(ص) كفر مي‏ورزند. اين دو طايفه بر اين پندارند كه به خدا و به بعضي از رسولان او كفر نورزيده‏اند، بلكه تنها به برخي از رسولان او كافر شده‏اند، در حالي كه اين آيه به طور مطلق فرموده است: اين‏ها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزيده‏اند. سپس براي توضيح مراد از اطلاق در آيه (إنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ...)، جمله (يُريدوُنَ أَن يُفَّرِّقوُا... وَ نَكفُر بِبَعضٍ) را بر آن عطف كرد. حاصل بيان چنين است كه يهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زيرا مي‏گويند: «ما به بعضي ايمان داريم و به بعضي ديگر كافريم»، مي‏خواهند بين خدا و رسولان او جدايي ايجاد كنند؛ يعني به خدا و بعضي از رسولانش ايمان آورند و به بعضي ديگر از رسولانش كفر بورزند، با اينكه آن بعض نيز فرستاده خداست و ردّ آن ردّ خداي تعالي است.
آن‏گاه به بياني ديگر و با عطف تفسير، مطلب را روشن‏تر نموده، مي‏فرمايد: (يُريدوُنَ أَنْ يَتَّخِذوا بَينَ ذَلكَ سَبيلا) مي‏خواهند بين ايمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش راهي ميانه اتخاذ كنند؛ يعني به بعضي از رسولان خدا ايمان بياورند و به بعضي ديگر كافر شوند، در حالي كه تنها يك راه به سوي خدا وجود دارد و آن ايمان به او و به همه رسولان اوست؛ زيرا رسول بدان دليل كه فرستاده خداست از خود چيزي و اختياري ندارد. پس ايمان به رسول خدا، ايمان به خداست و كفر به او، كفر محض به خداست.
بنابراين، كفر به بعضي و ايمان به بعضي ديگر از رسولان به همراه ايمان به خداي تعالي، چيزي جز جدايي انداختن ميان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نيست و معنايش اين است كه ايمان به آن رسول، هيچ ربطي به ايمان به خدا ندارد؛ كفر به او نيز ربطي به كفر به خداي تعالي ندارد. در نتيجه، اين روش، روشي ميانه است، اما چيزي جز پندار باطل نمي‏باشد؛ زيرا نمي‏توان رسالت كسي را فرض كرد كه ايمان و كفر او هيچ ربطي به ايمان و كفر به خداي متعال نداشته باشد. با اين بيان، روشن شد كه ايمان و خضوع در مقابل رسولي كه چنين شأني دارد ـ يعني مستقل است و كفر و ايمان به او هيچ ارتباطي به كفر و ايمان به خدا ندارد ـ شرك به خداست. بدين روي، خداوند پس از توصيف يهود و نصارا، مي‏فرمايد: (اولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ حَقّا وَأعْتَدْنَا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيِنا.) (نساء: 151)94
بنابراين، ايمان بايد مطلق باشد و ايمان تبعيضي هيچ سودي در پي نداشته، انسان را به رستگاري ابدي رهنمون نمي‏سازد. سرّ مطلب آن است كه توحيد در اسلام داراي مراتب است و اولين مرتبه و نصاب آن اين است كه شخص امور ذيل را بپذيرد:
الف. واجب‏الوجود منحصر به اللّه است.
ب. اللّه خالق است.
ج. ربوبيت تكويني از آن اوست.
د. ربوبيت تشريعي مختص اوست.
ه. كسي جز اللّه، شايسته پرستش نيست.
پس از پذيرش اين پنج عقيده، او پا به عرصه توحيد و اسلام گذاشته است و مي‏تواند با سير تكاملي خود، در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاتري از توحيد نايل آيد.95
حال اگر فردي يكي از اين پنج عقيده را نپذيرد و يا پس از پذيرش، انكار نمايد، از وادي اسلام خارج شده، در زمره كفّار قرار مي‏گيرد. براي مثال، ابليس، كه داستانش به طور مكرّر در قرآن بيان شده است، به خالقيت اللّه96 و ربوبيت او97 و روز قيامت،98 اعتقاد داشت و به فرموده امام علي(ع)، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،99 اما تنها بدين دليل كه توحيد در ربوبيت تشريعي نداشت، خداوند او را كافر ناميد.100

آثار ايمان
ايمان افزون بر نجات انسان از آتش دوزخ، آثار و كاركردهايي نيز در حيات دنيوي دارد. از آيات قرآن استفاده مي‏شود كه هر كس به خدا و پيامبر او ايمان آورد و مطابق آن عمل كند، زنده مي‏شود، و هر كس اين چنين نباشد، قهرا مرده خواهد بود: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ) (انفال: 24) در آيه ديگري، منظور خود را از اين زندگي بيان مي‏كند: (مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) (نحل: 97) يعني: خداوند به انسان‏هاي مؤمني كه كارهاي نيك انجام مي‏دهند، حيات پاكيزه‏اي مي‏بخشد.

علّامه طباطبائي در معناي «حيات طيبه» مي‏نويسد: معناي «حيات طيبه» اين نيست كه خداوند زندگي طبيعي و مادي او را خوب و پاكيزه مي‏كند؛ زيرا زندگي طبيعي محكوم به زوال و دگرگوني است و اين نمي‏تواند طيّب باشد. بنابراين، خداوند مؤمنان را به زندگي جديدي زنده مي‏كند كه آن غير از زندگي است كه به ديگران نيز داده است. خداوند در اين آيه، نفرمود اگر كسي مؤمن بود و عمل خوب كرد، ما زندگي موجود او را پاكيزه مي‏كنيم؛ يعني تنها صفت زندگي او را، كه مثلا، خبيث بود، به طيب تبديل مي‏كنيم، بلكه فرمود: ما او را به زندگي پاكيزه زنده مي‏كنيم و از اين تعبير، استفاده مي‏شود كه مقصود از «حيات طيبّه» يك زندگي تازه‏اي است كه در حريم آن آلودگي راه ندارد و آثار حقيقي بر آن مترتّب مي‏شود.101
علّامه طباطبائي آن‏گاه به آثار حيات طيّبه اشاره مي‏كند و مي‏نويسد: مؤمنان در حيات طيّبه داراي علم و قدرتي هستند كه مي‏توانند حقيقت اشيا را ببينند، از اين‏رو، اشيا در نگاه آنان، به دو گونه حق و باطل نمودار مي‏شود. آنان از امور باطل، كه زندگي مادي دنيا و ظواهر فريبنده آن است، دوري مي‏كنند و به عزّت خداوند اعتزاز مي‏جويند. وقتي عزّت مؤمنان از خدا شد، ديگر وسوسه‏هاي شيطان و هوا و هوس‏هاي نفس امّاره و فريبندگي‏هاي دنيا نمي‏توانند آن‏ها را ذليل سازند؛ زيرا دريافته‏اند كه دنيا و نعمت‏هايش فناپذيرند.
صاحبان حيات طيّبه دل در گرو پروردگار خويش سپرده‏اند و جز او را نمي‏خواهند و جز تقرّب به درگاه او را دوست نمي‏دارند. آن‏ها تنها از سخط خدا در هراسند و براي خويشتن زندگي پاك و جاودانه‏اي سراغ دارند كه جز پروردگار بخشنده و مهربان آن را اداره نمي‏كند و در مسير زندگي خود، جز معصيت و نافرماني خدا، همه چيز را جميل و زيبا مي‏بينند.
وقتي انسان به چنين جايگاهي برسد، در نفس خود نور و كمال و قوّت و عزّت و لذت و سروري مي‏يابد كه نه مي‏توان اندازه‏اش گرفت و نه مي‏توان توصيفش نمود. و چرا اين‏گونه نباشد و حال آنكه او در حياتي جاودانه و نعمتي فناناپذير و لذتي خالص از درد و كدورت و سعادتي خالي از شقاوت غرق است؟ و اين همه، آثاري است حقيقي و ماندگار از آن حيات طيّبه. بنابراين، زندگي پاكيزه حياتي است خالص كه هيچ خباثتي در آن نيست تا آن را فاسد و يا آثارش را تباه سازد.102
علّامه طباطبائي در جايي ديگر، به كرامت‏هايي كه خداوند به مؤمنان در دنيا عنايت فرموده است، اشاره مي‏كند و مي‏نويسد: خداوند اين افراد را به حياتي طيّبه زنده مي‏كند و به روح ايمان تأييد مي‏نمايد،103 از تاريكي‏ها بيرون و به سوي نور حركتشان مي‏دهد،104 برايشان نوري ايجاد مي‏كند كه با آن نور مسير زندگي را طي مي‏كنند،105 خداوند ولي و سرپرست ايشان است،106 آن‏ها نه ترسي دارند و نه دچار اندوه مي‏گردند،107 خداوند همواره با آن‏هاست،108 اگر او را بخوانند دعايشان را مستجاب مي‏كند،109 و چون به ياد او بيفتند او نيز به يادشان خواهد بود،110 و فرشتگان همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل مي‏شوند111 و غير آن.112
اما قرآن درباره كساني كه مؤمن نيستند، مي‏فرمايد: خداوند آن‏ها را گم‏راه مي‏كند، از نور به سوي ظلمت بيرون مي‏برد، بر دل‏هايشان مهر مي‏زند، بر گوش و چشمانشان پرده مي‏افكند، رويشان را به عقب برمي‏گرداند، شيطان‏ها را قرين و دمساز آنان مي‏كند تا گم‏راهشان كند، به طوري كه از گم‏راهيشان خرسند باشند و بپندارند كه راه همان است كه ايشان دارند، شياطين كارهاي زشتشان را در نظرشان زينت مي‏بخشند، شياطين سرپرست آن‏ها هستند، خداوند آن‏ها را به طريقي كه خودشان نيز نفهمند، استدراج مي‏كند و آن‏ها را به لذايذ و زينت‏هاي ظاهري دنيا سرگرم مي‏كند تا از اصلاح خود غافل بمانند و به ادامه طغيان وادارشان مي‏دارد تا بكلي سرگردان شوند و... .113
بنابراين، مؤمن در دنيا غرق در شادي، شكيبايي، آرامش، هدايت، رضايت و عبادت است، اما كافر در دنيا، با گم‏راهي، جهالت، سرگرداني، غم و اندوه و احساس پوچي و بي‏معنايي همراه است

پى نوشت ها
1 ـ faith.
2 ـ اعمال، 31:16؛ روميان: 1:5؛ 30:9؛ افسسيان 8:2..
3 ـ غلاطيان، 5 :3 و 14.
4 ـ اعمال، 9:15؛ 18:26.
5 - قرنتيان دوم، 24:1؛ روميان، 20:11؛ اول پطرس، 5:1؛ اول يوحنّا، 4:5.
6 ـ اعمال، 9:14.
7 ـ مرقس، 23:9؛ روميان، 18:4ـ21؛ عبرانيان، 32:11ـ40.
8 ـ يوحنّا، 9:16؛ روميان، 23:14.
9 ـJohn Hick, "FAITH", IN Encyclopedia of Philosophy, (Ed.) Paul Edwards, V.3, 165.
10 ـ Ibid.
11 ـ محسن جوادي، ايمان در عرصه كلام و قرآن، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 19و20.
12 ـ Opinion.
13 ـ sience.
14 ـ محسن جوادي، پيشين، ص85 .
15 ـ محمّدتقي فعّالي، ايمان ديني در اسلام و مسيحيت، كانون انديشه جوان، 1378، ص 85و86 .
16 ـ محسن جوادي، پيشين، ص 24.
17 ـ همان، ص 23.
18 ـ همان، ص 24.
19 ـ محمّدتقي فعّالي، پيشين، ص 87.
20ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، الهدي، 1376، ص 132، به نقل از:
The Catholic Encyclopedia, (New york: Robert Appleton Co., 1912), X111,1
21 ـ جان هيك، پيشين.
22 ـ براي اطلاع از اين نظريه‏ها، ر.ك: جان هيك، پيشين، ص136ـ144.
23 ـ trust.
24 ـ The Encyclopedia of Philosophy, Ibid, P.166.
25 ـ belief in.
2 ـ belief that.
27 ـ محسن جوادي، پيشين، ص28.
2 ـ Rechard Swinburne, Faith and Reason, (New Yok: Oxford University Press inc, 199?), p. 110.
29 ـ محسن جوادي، پيشين، ص30.
30 ـ جان هيك، پيشين، ص149.
31 ـ همان، ص151.
32 ـ همان، ص150.
33 ـ Puzzle pictures.
34 ـ جان هيك، پيشين، ص 151و152.
35 ـ محسن جوادي، پيشين، ص 51و52.
36 - همان، ص53.
37 ـ روميان، 1: 19ـ20.
38 ـ مزمور، 10:9.
39 ـ چارلز هورن، نجات‏شناسي، ترجمه سارو خاچيكي، تهران، آفتاب عدالت، 1361، ص89.
40 ـ مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، 1376، ص504.
41 ـ همان، ص95.
42 ـ همان، ص92.
43 ـ سارو خاچيكي، اصول مسيحيت، چ دوم، تهران، حيات ابدي، 1982م، ص95.
44 ـ امثال، 26:23.
45 ـ متي، 11: 28ـ29.
46 ـ هنري تيسين، الهيات مسيحي، ترجمه ط. ميكائيليان، تهران، حيات ابدي، ص 258.
47 ـ عبرانيان، 1:11.
48 ـ چارلز هورن، پيشين، ص 90.
49 ـ الوين پلانتينجا، عقل و ايمان، ترجمه بهناز صفري، قم، اشراق، 1381، ص33.
50 ـ همان.
51 ـ همان.
52 ـ القس جيمس انس الاميركاني، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، بيروت، مطبعة الاميركائي، 1888، ج 2، ص 343 و344.
53 ـ غلاطيان، 16:2.
54 ـ الوين پلانتينجا، پيشين، پاورقي ص 137.
55 ـ روميان، 10: 8ـ10.
56 ـ الوين پلانتينجا، پيشين، ص37.
57 ـ پس چون كه به ايمان عادل شمرده شديم، نزد خدا سلامتي داريم به وساطت خداوند ما عيسي مسيح.» (روميان، 1:5)
58 ـ عبرانيان، 3:4.
59 ـ اول پطرس، 8:1 / القس جيمس انس الاميركائي، پيشين، ج 2، ص 342.
60 ـ هنري تيسين، پيشين، ص259.
61 ـ روميان، 10،8ـ10.
62 ـ القس جيمس انس الاميركاني، پيشين، ص342ـ343.
63 ـ همان، ص346.
64 ـ همان، ص346.
65 ـ همان.
6 ـ متي، 16:5.
67 ـ خليل بن احمد فراهيدي، ترتيب كتاب‏العين، مقدّمه و تعليق محمدحسن بكائي، قم، انتشارات اسلامي، 1414ق، واژه«ايمان» / ابن منظور، لسان‏العرب المحيط، مقدّمه شيخ عبداللّه علايلي، بيروت، دارالجبل و دارالسان العرب، 1408ق، واژه »امن»، ج 1 / ان اثير، النهايه، تحقيق طاهر احمد زاوي و محمود طناحي، چ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1367، ج 1، واژه «امن».
68 - L. Gardet, "Iman", In The Encyclopadia of Islam, V.III, Leiden E.J. Brill and London Luzac & co. 1986, P. 1170.
69 ـ سعدالدين تفتازاني، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق و مقدّمه عبدالرحمن عميره، بيروت، عالم‏الكتب، ج 5، ص175ـ177.
70 ـ همان، ص 76 / فاضل مقداد سيوري، ارشادالطالبين الي نج‏المسترشدين، تحقيق سيدمهدي رجائي، به اهتمام سيدمحمود مرعشي، قم، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، 1405ق، ص 439.
71 ـ سعدالدين تفتازاني، پيشين.
72 ـ همان.
73 ـ نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، تحقيق محمدجواد حسيني جلالي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1407ق، ص309.
74 ـ علّامه حلي، مناهج اليقين في اصول‏الدين، تحقيق يعقوب جعفري، تهران، اسوه، 1415ق، ص 532.
75 ـ فاضل مقداد سيوري، پيشين، ص 439 / سعدالدين تفتازاني، پيشين، ص175.
76 ـ سعدالدين تفتازاني، پيشين، ص 175.
77 ـ علّامه حلّي، انوارالملكوت في شرح الياقوت، تحقيق محمدمهدي نجمي، چ دوم، رضي و بيدار، 1363، ص179 / اب ميثم بحراني، قواعدالمرام في علم الكلام، تحقيق سيداحمد حسيني، چ دوم، قم، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، 1406ق، ص170.

78 ـ ابن ميثم بحراني، پيشين، ص 170 / فاضل مقداد سيوري، پيشين، ص 440.
79
ـ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، 1370، ج 1، ص 291.
80
ـ عبدالله جوادي آملي، تسنيم (تفسير قرآن كريم)، قم، اسراء، 1378، ج 2، ص 156و157.
81
ـ سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان في تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، اسماعيليان، 1412ق، ج 1، ص45.
82
ـ همان، ج 18، ص158.
83
ـ همان، ج 15، ص6.
84
ـ همان، ج 8، ص277.
85
ـ روح‏الله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1377، ص 87و88.
86
ـ محمدتقي مصباح، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378، ج 1، ص128.
87
ـ عبداللّه جوادي آملي، پيشين، ج 2، ص157.
88
ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 18، ص259.
89
ـ همان، ج 11، ص354.
90
ـ علّامه حلّي، انوارالملكوت في شرح‏الياقوت، ص179ـ180.
91
ـ مانند آيات: اعراف: 158 / سجده: 20ـ18 / فاطر: 10.
92
ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 18، ص259.
93
ـ همان، ص 260و261.
94
ـ همان، ج 5، ص125ـ126.
95
ـ محمدتقي مصباح، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه در راه حق، 1368، ج 3، ص60.
96
ـ «مرا از آتش آفريدي و او را از گل آفريدي.» (اعراف:12).
97
ـ گفت پروردگارا، به سبب آنكه مرا گم‏راه ساختي، من [هم گناهانش را] در زمين برايشان مي‏آرايم و همه را گم‏راه خواهم ساخت.» (حجر:39).
98
ـ «گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزي كه برانگيخته خواهند شد، مهلت ده.» (حجر: 36).
99
ـ نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه.
100
ـ بقره: 34
101
ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 12، ص342.
102
ـ همان، ج 12، ص 342و343.
103
ـ مجادله: 22.
104
ـ مجادله: 22.
105
ـ انعام: 122.
106
ـ بقره: 257 / آل عمران: 68.
107
ـ مائده: 69.
108
ـ توبه: 40.
109
ـ غافر: 60.
110
ـ بقره: 152.
111
ـ هود: 69 / نحل:32 / غافر: 7 / شوري: 5.
112
ـ سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 2، ص91.
113
ـ همان

موضوع قفل شده است