رهبر معظم انقلاب آرزوی بابا رجب را اجابت کردند

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رهبر معظم انقلاب آرزوی بابا رجب را اجابت کردند


[/HR]
در جریان تشرف رهبر انقلاب اسلامی به حرم مطهر رضوی، جانباز سرافراز حاج رجب محمد زاده و خانواده‌شان با حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای دیدار کرده و مورد تفقد معظم له قرار گرفتند


[/HR]
یازدهم فروردین در جریان تشرف رهبر انقلاب اسلامی به حرم مطهر رضوی، جانباز سرافراز حاج رجب محمد زاده و خانواده‌شان با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کرده و مورد تفقد رهبر معظم انقلاب قرار گرفتند.
رجب محمد زاده جانباز 70 درصد، نانوای بسیجی بود که در دوران دفاع مقدس و در سال 1366 در منطقه هور عراق، براثر اصابت خمپاره از ناحیه سروصورت به درجه جانبازی نائل شد. وی سال گذشته در مصاحبه با خبرگزاری‌ها گفته بود که آرزویش دیدار با رهبر انقلاب است. چهره پدرم مانع دیدار با رهبری شد
سال پیش بود که در دیدار رسانه با خانواده بابا رجب، پسرش با خنده‌ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم برخی مسئولان با چهره پدرم روبه‌رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی‌توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم درحالی‌که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است.
فرزند این جانباز 70 درصدی می‌گوید: حاج‌آقا خیلی مظلوم است، به دنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی‌کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد.
دلم می‌خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می‌چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج‌آقا حرم امام رضا که می‌روی از او چه می‌خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش‌هایش باندپیچی بود و صدایم را به‌سختی می‌شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش‌هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه‌ای را جا نیندازم، دیدم دودستش را به‌سوی آسمان دراز کرد و گفت «می‌خواهم خدا از من راضی باشد» منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت.

حالا حاج رجب با سیرت است و بی‌صورت، در میان مردمی راه می‌رود که همه آن‌ها بی‌آنکه بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می‌دزدند، شاید حق‌دارند، نمی‌دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آنجا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری‌هایش او را به آنجا راه نداد.

دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم برخی مسئولان با چهره پدرم روبه‌رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی‌توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم درحالی‌که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است

خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی‌که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می‌کرد آن‌ها را می‌بیند، انگشت اشاره‌اش را سمت حاج رجب دراز می‌کند و می‌گوید «پسرم اگر گریه کنی میگم این آقا تو رو بخوره».
برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ‌کسی جرئت نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد.
نمی‌دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم‌زبان‌ها و نگاه‌هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دونفره این زن و مرد به دو سال قبل بازگردد و آن‌ها دو سال از اینکه نمی‌توانند باهم به پابوسی امام رضا (ع) بروند حسرت بخورند.
همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و درنهایت دعوایی بلند می‌شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه‌نشین کرده است.


به حاج رجب می‌گویم دلت که می‌گیرد چه‌کار می‌کنی، در این سال‌ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی ازحدگذشته، در هر حالتی خسته‌ام، چه وقت‌هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت‌هایی که استراحت می‌کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه.
حاج رجب نوه‌هایی هم دارد که بودنشان او راکمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه‌های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می‌گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می‌گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می‌گیریم، عیدها پیش او می‌مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می‌دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف‌های دیگران را نداریم.
اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهاردیواری آن‌قدرها هم تلخ نمی‌شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت «اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتماً از او جدا می‌شدم»، بعدازاین تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به‌شدت مرا ناراحت کرد.
از حاج‌خانم می‌پرسم شما که اکثراً در خانه‌اید، با آقا رجب دعوایتان هم می‌شود، صورتش غرق تبسم می‌شود و می‌گوید «بله چرا دعوا نکنیم» گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت «قبل از آمدن شما»، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می‌کردم که حاج‌آقا با فلاکس چایی‌اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم.

حاج رجب خودش است، بی‌هیچ نقابی، حتی می‌توانی لبخند خدا را بر روی لب‌های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جامانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی

لبخند خدا بر روی لب بابا رجب
به‌صورت نگران حاج رجب نگاه می‌کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش‌های سیاسی گم‌شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی‌سروصدا رفت، بی‌سروصدا و بی‌صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته‌اش در میان دلواپسی‌های نا به‌جای عده‌ای به فراموشی سپرده شود.
حاج رجب نقاب نمی‌زند، برخلاف خیلی از آدم‌هایی که چهره واقعی‌شان را پشت شعارها و نگرانی‌های ساختگی‌شان پنهان می‌کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی‌خبر نیست، از میان برنامه‌های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می‌کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی‌ماند.

حاج رجب خودش است، بی‌هیچ نقابی، حتی می‌توانی لبخند خدا را بر روی لب‌های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جامانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می‌توانی به اینجا بیایی، اینجا می‌توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده‌ای بر صورت او به یادگار مانده است.


[/HR]
منابع: خبرگزاری ایسنا، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
برچسب: 

نیریمیز: بعد از نماز، پدرم با مقام معظم رهبری دیداری کوتاه داشتند، پدرم فقط اشک می‌ریختند؛ ما نیز بهت زده شده بودیم، چون واقعا انتظار روبه رو شدن با مقام معظم رهبری را نداشتیم...

به گزارش نیریمیز،حاج رجب محمدزاده جانباز ۷۰ درصد مشهدی، نانوای بسیجی بود که در دوران دفاع مقدس و در سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق، براثر اصابت خمپاره از ناحیه سر و صورت به درجه جانبازی نائل شد بابا رجب سال گذشته تنها آرزوی خود را دیدار با رهبر انقلاب بیان کرد؛ آرزوئی که یازدهم فروردین ماه امسال در تالار آینه حرم مطهر رضوی محقق شد.
پدرم فقط اشک می‌ریخت …


پسر کوچک بابا رجب از دیدار پدرش با مقام معظم رهبری می‌گوید: هیچکدام از اعضای خانواده نمی‌دانستیم که قرار است به دیدار رهبر برویم. به ما گفتند این دیدار با تولیت آستان قدس رضوی است به تالار آینه که رسیدیم دیدیم برای نماز مغرب و عشا دو ردیف سجاده پهن کرده‌اند؛ فکر می‌کردیم قرار است نماز به امامت تولیت آستان قدس خوانده شود اما با صدای اذان مقام معظم رهبری وارد تالار شدند اصلا انتظار روبه رو شدن با چنین صحنه‌ای را نداشتیم اما این افتخار نصیبمان شد تا نمازمان را به ایشان اقتدا کنیم.

وی خاطرنشان می‌کند: پس از نماز پدرم با مقام معظم رهبری دیداری کوتاه داشتند، پدرم فقط اشک می‌ریختند ما نیز بهت زده شده بودیم چون واقعا انتظار روبه رو شدن با مقام معظم رهبری را نداشتیم اما خوشحالیم که سعادت این دیدار هرچند کوتاه نصیبمان شد و پدرم به آرزوی دیرینه‌اش رسید. مقام معظم رهبری بوسه‌ای بر پیشانی بابا رجب زدند و برادرم چفیه مقام معظم رهبری را برای تبرک از ایشان درخواست کردند و همانجا رهبر انقلاب چفیه‌شان را به برادرم هدیه دادند.

وی می‌گوید: هرچند دیدار بسیار کوتاهی بود اما آرزوی پدر و مادرم پس از سال‌ها برآورده شد و این دیدار افتخار بزرگی برای خانواده ماست.

منبع:جام نیوز