سرگرد خلبان شهید مصطفی فصیحی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سرگرد خلبان شهید مصطفی فصیحی


لاله ی وجود مصطفی در سال ۱۳۵۸ در باغ دنیا رویید؛ در همان روزهایی که مردم ایران در تکاپوی برپایی جشنی بزرگ برای رسیدن به استقلال و آزادی بودند.
دوران کودکی مصطفی همزمان بود با حمله ی مزدوران عراقی به ایران و تلاش ایرانیان برای دفاع از خاک و دین و آیین، و در همین دوران بود که دشمن ستیزی و دفاع از میهن با تمام وجود او عجین شد و عزمی راسخ برای سربلندی کشوردر وجودش شکل گرفت.
به گاه فرا رسیدن زمان علم آموزی با شوری وافر در پایگاه هوایی شهید بابایی در مدرسه ی ابوذر دوران ابتدایی و راهنمایی خود را گذراند و پس از آن دوره ی دبیرستان را در مدرسه ی صائب تبریزی طی کرد و راهی دانشگاه هوایی شهید ستاری شد. او که علاقه ی وافری به پرواز داشت با موفقیت دوران دانشگاه را سپری کرده و به عنوان خلبان هواپیمای جنگنده وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران شد و در پایگاه هشتم شکاری استوارانه قدم در راه حفاظت از میهن گذاشت.
آیت ادب و مهربانی و خوش خلقی در رخسار و اعمال مصطفی آشکار بود و در کنار شخصیتی مستقل و مقرراتی، دستی بخشنده و روحیه ای کریمانه داشت و در همه حال دستگیر نیازمندان بود.
و سرانجام دست تقدیر شهادت مصطفی را در ششم بهمن ماه سال ۱۳۹۰ رقم زد و در زمانی که خداوند باب شهادت را تنها برای خاصان و مقربان درگاهش باز می کند او در سانحه ای هوایی به مقام والای شهادت دست یافت و به همگان آموخت که هنوز هم وقت برای پرگشودن باقیست.

خاطرات

یک روز قبل از شهادت.

نه مصطفی می دانست روز آخر است نه همسر و فرزندش.در خانه راه می رفت، بر سینه می زد و شعر می خواند:
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم….

سخاوت

خیلی دست و دل باز بود. اولین حقوقش را که گرفت به بازار رفت برای همه ی اعضای خانواده جداجدا هدایایی خرید و به خانه آورد.
همه از کارش خوششان آمده بود.

هدیه

کت و شلوار دامادی اش را یک بار بیشتر نپوشیده بود همان شب عقد. تمیز و اتو کشیده داخل کمد بود. یادگاری بود از بهترین شب زندگی اش.
وقتی فهمید دوستش دارد ازدواج می کند چون از وضعیت مالی او خبر داشت، کت و شلوارش را به او داد به عنوان هدیه.