فايده خداشناسی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
فايده خداشناسی

بااجازه مافوقترين نيروي قدرت و عظمت

يك محيط سعادت درخشنده وحدت نوين جهاني

رهنمون حشمت الله دولتشاهي

كتاب ديناميسم آفرينتش

فايدة خداشناسي [1]

خداشناسي به چه كار مي آيد؟

اين همه فشار و زد و خورد و غوغاهائي كه در دنيا در ازمنة مختلفه براي خدا شناسي به وجود آمده براي چيست؟ خداشناسي بشر را به چه كار مي آيد؟ اگر انسان خدا را نشناسد چه عيبي پيدا مي شود؟ اگر در اين باره نفهمد چه ضرري دارد؟ اثر عمل خداشناسي چيست؟ بشر حال پارچه اي را دارد كه از كارخانه اي بيرون مي آيد و پارچه پس از اين كه از كارخانه بيرون آمد وظيفة خود را انجام مي دهد و بالاخره بعد از آن كه كار خود را انجام داد مي پوسد و از بين مي رود. براي او چه تأثيري دارد كه بداند چه كسي او را ساخته و صاحب كارخانه را بشناسد؟ پارچه اصلا" شعور اين را ندارد كه چنين فهمي پيدا كند. فرضاً هم بفهمد چه نتيجه اي خواهد داشت. و باز هم همان حال اول را دارد. اگر بشر خدا را نشناسد چه مي شود؟ ساليان دراز است كه وظيفه خود را انجام داده و امور دنيا گذشته است و بعد از اين هم مي گذرد. چه سودي دارد خدا را بشناسد؟ آيا اگر پارچه صاحب كارخانه را شناخت هدفش فرق مي كند و مقامش بالا مي رود و اگر نشاخت منزل پيدا مي كند؟ خود صاحب كارخانه مخمل را مخمل و كرباس را كرباس كرده. آيا از شناختن صاحب خود ماهيت او تغيير پيدا مي كند؟ بلي اگر از حالت كرباسي بيرون آيد و تبديل به مخمل شود مي توان گفت به حالش فايده خواهد داشت. اما با اين شناسائي ماهيتش تغيير نمي يابد. بشرهم چنين است يكي مخمل است ديگري كرباس. با خدا شناسي وضع آنها عوض نخواهد شد.

راستي فايده كدام است؟

ممكن است بگوئيد كه فايدة آن ترقي روحي و نزديك كردن راه حقيقت و كم كردن زحمت و فشار براي وصول به حقيقت و آماده شدن براي مقامات پس از تحول (مرگ) است. بلي اين درست ولي براي اين زندگي نيست. فايدة خداشناسي براي اين دنيا كدام است؟ كسي كه خداشناس نيست قائل به آن دنيا نيست.

فايدة‌ واقعي آن در يك كلام است: اميد، كسي كه در خدا مشكوك است اميد به جاي ديگر ندارد. اميد به بعد ندارد كه دنبال وظيفة ‌صحيح خلقت خود برود. اميد رفتن به كجا دارد؟ او كه مافوقي قائل نيست و اميدوار به رفتن به دنياي ديگر نيست تا به مقامي برسد. او تنها در فكر ماديات است. اما كسي كه خداشناس است هم ماديات را دارد و هم صاحب اميد به مراحل تحول بعد از حيات است. ايده آل و آرمان بشر اميد است. اگر اميد نباشد و چشم به راه ترقي بعدي نباشد كاري نمي كند وقتي شخص به خدا شناسائي پيدا كرد اميد هم دارد. همه چيز بر روي اميد بنا شده است. پاية هر كار برروي اميد است و تا شخص اميدوار نباشد كاري انجام نمي دهد.

يك اميد عظيم

اميد به آخرت همان است كه ميليونها خداپرستان عالم دارند. آيا مي توان آن را كوچك گرفت؟ ما با مشكوكين در خداشناسي در زندگي دنيائي با هم همراهيم. تا در اين دنيا هستيم با هم بسر مي بريم اما اميد بزرگ و اتكاء به نيروي الهي فقط در ما است. آنها چون بعد از اين زندگي را نيست مي دانند لذا اميدي ندارند زيرا اميد به نيست معني ندارد. اميد به نيست مسخره است. ما به مبدائي عالي و بزرگ اميدواريم و اين اميد همچنان در ما وجود دارد تا به حقيقت متصل شويم.

فايده اميد

اگر به طور كلي اميد نباشد فوراً تمام فعاليتهاي عالم قطع مي شود. هر كاري در دنيا انجام گردد روي اميد است. آيا اين اميد بي فايده است؟ آيا اين مطلب قابل فهم نيست؟ كسي از اين جا تا اصفهان مسافرت مي كند. قدرت فكري و استطاعت او اين است كه فقط تا اصفهان برود. اما شما كه اميدواريدتا شيراز برويد آيا بهتر از او نيستيد؟ او مي ماند و شما پيش مي رويد. پس اميد در كوچكترين قدمها مؤثر است. ببين چقدر فرق بين خدا پرست و مادي موجود است. اين كسل است وآن اميدوار به الطاف بي پايان الهي. اميد به مثابة دريايي لايتناهي است كه جلو ديد انسان را باز مي كند. آن كه در وجود خدا شك دارد قدرت تحمل سختي ها را آن طور كه در خداشناس با ايمان هست نخواهد داشت.

تفاوت بارز

فرق خداشناس و غير آن را مي توان در اين مثل مجسم كرد، مثل اين است كه هر دو در اطاقي نشسته باشند. براي دستة اخير اطاق مسدود است و هيچ راهي به خارج ندارد اما خداشناس پنجره هائي را باز مي كند و درهائي مي گشايد كه منظره اش بهتر است و اميد به نجات هم دارد. آن ديگري خود را در اين اطاق خفه محبوس كرده است ولي اين يكي سرپوش را باز كرده و از آن نفسي از هواي آزاد خارج مي كشد. مطلب را در نظر شما روشنتر مي كنم: نمي گويم كه در مشكوكين به خدا اصلا ً اميد وجود ندارد زيرا بناي عالم بر اميد و بيم ساخته شده و تا اين دو انگيزه در بشر نباشد نمي تواند كاري انجام دهد. پس اميد در همة افراد بشر اعم از خداشناس و غير آن هست منتها دو فرق با هم دارند:

اول: اين كه مانند حال دو مسافر اصفهان شيراز كه در بالا بيان شد وسعت اميد اين دو با يكديگر متفاوت است. اميد مشكوكين وادي خداشناسي بيشتر مصروف ماديات است و هر كوششي كه مي كنند بيشتر براي كسب لذات و انجام زندگي و اموري كه شبانه روز را به هر ترتيب طي كند دور مي زند.

دوم: اما كسي كه داراي ايده آل و آرمان بزرگتري باشد به اين تكرار مكررات و لذات مكرر و متشابه قانع نيست و مي خواهد هدفها و آرمانهاي بزرگتري داشته باشد. از آن جا كه بشر جزء عالم لايتناهي است و جولانگاه انديشة او نيز حدود ثغوري ندارد به هيچ چيز متوقف نمي شود و به هيچ حدي قانع نيست. اميد و آرمان وي نيز عالي است. و آن كس كه بيشتر همت خود را صرف در امور لذات حيواني و زندگي خور و خواب كند با آن كسي كه هدف عالي در زندگي برگزيند و خداشناسي واقعي اختيار نمايد و خود را جزئي از عالم لايتناهي بداند و سعي نمايد وحدت و اتصال خويشتن را با عالم محكم و استوار سازد و از اسرار كائنات آگاه شود و سهمي در اين كارخانه لايتناهي داشته باشد و با ديدة چرخي كه مؤثر در گردش گيتي عظيم است به خود بنگرد مسلماً وسعت ديد و فسحت ميدان نظرش بسي عاليتر خواهد بود.

آيا چنين نيست؟ و اما تفاوت دوم در اين است كه شخص مشكوك در وادي خداشناسي يك نقطه اتكاء و پناهگاه محكم كه لااقل بتواند فكر خود را در پرداختن به آن آسوده سازد ندارد. هر بشري به خوبي اين نكته را آزموده كه قدرت عمل و فكري او قادر به رفع تمام مشكلات زندگانيش نيست و انسان به اشكالات و سختيهائي برمي خورد كه عرصه را بر او تنگ مي سازد، به بن بستهائي مي رسد كه راه پيشروي بر او مسدود مي شود و وسائلي در زندگي او پيش مي آيد كه از حل آن عاجز است. اين نكته را همة ‌مردم اعم از مادي و معنوي دريافته اند كه قدرت و اختيار و اراده شخص انسان تنها كافي نيست كه در هنگام برخورد به اين گرفتاريها او را مدد دهد. همچنين بر آنها ثابت گرديده كه هيچ خويشاوندي حتي پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر در همـة موارد سختي ها قدرت كمك به او را ندارند و يا نمي خواهند درست اين عمل را به خرج دهند و يا خودخواهي آنها اجازه نمي دهد كه در همة موارد و مراحل او را ياري كنند. بارها شده كه انسان از شدت درماندگي مشتهاي خود را گره كرده و دندانها را به هم فشرده و مانند غريق كه در دريا در حال غرق است در جستجوي گياهي بر مي آيد كه چنگ به آن زند و خود را نجات دهد.

در اين حال كوچكترين ساقة لرزاني كه به دست انسان افتد نعمتي عظيم به شمار مي رود و مانند منادي بزرگ نجات به داد او مي رسد و روح او را به قدري خوشحال مي كند كه گوئي بزرگترين مزيت را در اختيار او گذارده اند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه هر انساني ممكن است مكرراً در زندگي به چنين حالات سخت برخورد كند. در اين حالت آن كس كه به خدا ايمان دارد مانند كسي كه چنگكي براي بيرون كشيدن او از منجلاب در دسترسش گذارده شده يا مانند روزنه اي كه در محبس تاريك هواي پاك را به سوي او مي آورد و يا مانند ريسماني كه او را از سقوط به گرداب نوميدي نجات مي دهد به ايمان و خداشناسي خود متوسل مي شود و اين همان حالت است كه آن را توكل و توسل مي گويند و فكر او را از سختي و نوميدي نجات مي دهد.

اما شخص مشكوك كه او هم مانند ديگران بارها دچار اين گرفتاريها مي گردد محكوم به شكست و نوميدي است. در اين حالت است كه خودكشي ها و تسليم به نوميدي ها و پريشاني ها و گريه ها و انواع اين بيچارگيها پيش مي آيد. در اين وضع او را بايستي مانند كسي دانست كه از كنار پرتگاه وي را يكباره به درون وادي تاريك ظلمت و بدبختي ساقط نمايند.

سخني با مشكوكين

مي گويم: اي مردمان چرا عمداً خود را نااميد مي كنيد؟ چرا تفكر نمي كنيد؟ چرا جلو فكر خود را سد كرده و درصدد تحقيق و تفكر بر نمي آئيد؟ چرا نمي گذاريد فكرتان جولان پيدا كند تا به حقيقت خداشناسي واقف شويد؟

دعا و تمنا

بار خدايا به تو پناه مي برم و از تو مي خواهم همه را به راه راست هدايت فرمائي و باب دانش را بر قلب همگان بگشائي تا از معرفت دانش عالمي آگاه شده، چشمشان بر حقايق امور بيناتر و فكرشان در درك واقعيات عميق تر

گردد و مرا و يارانم را پيروز فرماي تا در اين راه مقدس كه آگاهي و روشني بشر است توفيق بيشتر يابيم.

نظري به اديان

قرآن مجيد ـ سوره فصلت ـ 53: "سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شيئي شهيد" ما آيات قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملاً هويدا و روشن مي گردانيم تا در خلقت شگفت انگيز آفاق وانفس نظر كنند و خداشناس شوند و ظاهر شود كه خدا و آيات و حكمت و قيامت و رسالتش همه بر حق است آيا خدا (همين حقيقت كه) بر همه موجودات عالم پيدا و گواهست برهان نيست؟

كتاب جامعه باب اول: يك طبقه مي روند و طبقه ديگر مي آيند و زمين تا به ابد پايدار مي ماند آفتاب طلوع مي كند و آفتاب غروب مي كند و به جائي كه از آن طلوع نمود مي شتابد. باد به طرف جنوب مي رود و به طرف شمال دور مي زند، دورزنان دورزنان مي رود و باد به مدارهاي خود بر مي گردد. جميع نهرها به دريا جاري مي شود اما دريا پر نمي گردد به مكاني كه نهرها از آن جاري شد به همان جا باز مي گردد.

كنفوسيوس: دانش بزرگ: وقتي بخواهند در افكار خويش پاك باشند نخست دانش خود را به حد اعلا بالا مي برند اين توسعه دانش در تحقيق، و تجربه نسبت به اشياء انجام مي گيرد. وقتي تحقيق و تجربه دانش كامل مي گردد. دانش آنها كه كامل شد و افكار آنها كه پاك شد قلبشان اصلاح مي گردد. قلبشان كه اصلاح شد شخص آنها ترقي معنوي خواهد كرد. وقتي شخص آنها ترقي كرد خانواده آنها منظم خواهد شد. وقتي خانواده منظم شد كشور آنها خوب اداره خواهد شد و سراسر قلمرو زندگي آنها آرام و خوشبخت خواهد گرديد.

نظري به آراء فلاسفه و دانشمندان

هگل: براي حل معماي جهان دنبال علت فاعلي و اصلي رفتن خطاست زيرا اگر هم به آن برسيم تازه مي پرسيم چرا علت نخستين علت نخستين شده است؟ براي حل مطلب بايد علت و غايت وجود را ببينيم.

شوپنهاور: دنبال كردن اين كه جهان از كجا آمده و به كجا مي رود و چرا آمده ايم و مي رويم كار بيهوده اي است كه ما را به آن دسترس نيست. بايد بدانيم جهان چيست و چيستيم.

رنه دكارت: عالم جسماني نامحدود است زيرا براي ابعاد نمي توان حدي تعيين كرد بنابراين عالم نامحدود است. حقيقت جسم بعد است و فضا و مكان بي بعد معقول نيست پس هيچ مكاني بي جسم نمي شود و خلاء معني ندارد.

لامنه: خلقت رو به كمال مي رود ولي هيچ وقت به كمال نمي رسد زيرا اگر به كمال رسد ديگر مخلوق نخواهد بود.

هربرت اسپنسر: قاعدة تحول و تكامل در جميع متعلقات مدنيت از ديانت و سياست و علم و صنعت در همه چيز ساري و جاري است.

آلفرد فويه: جهان در راه تكاملي سير مي كند و اين تكامل در امر نيروي معنوي است كه براي انسان و سراسر جهان راه كمال مطلوب و ايده آل را در پيش مي گذارد.

لايب نيتس: نيروي جوهر مشتاق كمال و مايل به وسعت دادن خود مي باشد و با اين كه هميشه به كمال نمي رسد هميشه ادراكاتش تبديل پيدا مي كند از ادراك به ادراك ديگر مي رود و تغييرحالت مي دهد.

هربرت اسپنسر: معلومات عالم همه جزئيات است و اگر هم كليت داشته باشد بسيار اجمالي است مثل اين كه آسمان آبي است يا شب تاريك است. چون كليت پيدا مي كند و تحت قاعده درآيد تبديل به علم مي شود. فلسفه عبارتست از بدست آوردن اصولي كلي. يك فلسفه كلي هر چه بيشتر به جزئيات صدق كند كاملتر است. كاملترين فلسفه آن است كه بتوانيم همة امور جهان را از يك اصل كلي بيرون آوريم.

فرانسيس بيكن: ممكن نيست آنچه دانشمندان پيش گفته اند درست و تمام باشد و براي آيندگان جاي تفحص و تحقيق و تكميل باقي نمانده باشد. تكميل دانش كار يكنفر نيست و همچنان به وسيله كتاب و تصانيف تكميل شده و دانش طلبان جهان از زمانهاي سابق تاكنون در اين خط كار مي كتتد و قرنها بايد كار كنند و معلوم نيست به كمال برسد يا خير و معلوم نيست درك تمام علم براي بشر ميسر باشد يا نه.

رنه دكارت: گروهي از قدما را عقيده بر اين بود كه باب علم و حكمت محدود و محصور است و بيرون از آنچه قائدان قوم مي آموزند مجهولي نيست كه معلوم بشود البته مقام قدما بلند است و قدر و منزلت آنها نزد ارباب بصيرت بسيار است ولي علم تمام شده نيست و تمام علم نصيب هيچ كس نمي شود و علم انسان در مقابل عالم مثل قطره در قبال درياست. هر چه بيناتر شويم بيشتر پي بناداني خود مي بريم. علم تمام نمي شود و هميشه راه علم باز است.

رنه دكارت: بهترين راه رسيدن به علم مركب از استنتاج است كه از امور بسيط به تدريج و ترتيب قضاياي مركب را استخراج كنند و بايستي تمام حلقه هاي زنجير استنتاج روشن و معلوم باشد.

حدود عالم

ترجمه از كتاب اطلس عالمAtlas of the Universe تاليف "برارنست وش دووري" ترجمه از هلندي به انگليسي دكتر ولش ـ چاپ توسط آقاي باتلر رئيس رصد خانه سلطنتي ادينبورك، مطبوعاتي نلسون 1961

"عالم يا Universe در هيئت به معني فضا با تمام محتويات آن از ماده و نيرو است. بشر در طي قرون سعي كرده تصويري از عالم مطابق با پديده هاي مشهود نزد خود مجسم نمايد. يونانيان قديم عالم را بر حسب گردش خورشيد و ماه و سيارات در آسمان بر طبق اطلاعات خود تعبير مي كردند. عالم را از يك عده دواير تو در تو مانند پوسته هاي پياز مي دانستند كه زمين در مركز آنها است. حركات اين دواير موجب بروز پديده هاي شب و روز و ساير حوادثي بود كه در آسمان ديده مي شود. در دايره آخرين ستارگان ثابت قرار داشتند. پائين تر از آن اول فلك گردان يعني منبع نيرو بود كه حركت همه عالم را از آن مي دانستند. اين فكر با برخي تغييرات توسط ارسطو ابرخس (هيپاركوس) و بطلميوس اتخاذ گرديد و تا زمان رنسانس در دنيا معتبر بود.

با اين كه برخي از منجمين خصوصاً بطلميوس مايل بود اين طرح را تنها داراي جنبه رياضي و به منظور حساب اجرام سماوي تلقي كنند بسياري متفكرين همين وضع را صورت واقعي عالم پنداشتند. تا زماني كه دوربينهاي نجومي اختراع نگرديد امكان نداشت سيستم بطلميوس كناررفته و نظر كپرنيك دربارة خورشيد و افكار (ديگز) و (برونو) درباره ستارگان اتخاذ شود.

در ساليان اخير اطلاعات ما درباره عالم بي اندازه توسعه گرفته است. به جاي اين كه عالم را تنها مسكن كهكشان خودمان بدانيم (كه به عقيده علماي قرن نوزده قطر آن 10 هزار سال نوري بود) امروزه دانشمندان معتقدند كه عالم هزارها ميليون كهكشان و سحابي دارد و اين مقدار تنها در ناحيه اي است كه در ميدان ديد دوربينهاي موجود است كه اين ميدان را تقريباً بالغ بر 5000 ميليون سال نوري مي دانند. اقدامات زيادي به عمل آمده كه يك نمونه فرضي از عالم درست كنند كه با ارقام و اطلاعات مشهوده تطبيق نمايد.

اين طور به نظر مي رسد كه خطوط طيفي نور كه توسط عوالم ماوراء سحابيها صادر مي شود به طرف قرمز متمايل است و اين تغيير محل با مسافت افزوده مي شود. اين تمايل طيف است. به طرف قرمز به علت (اثردوپلر) توجيه مي شود يعني به علت حركت اجرام به طرف خارج. با اين توضيح تمام سحابيهاي خارج با سرعتهائي كه متناسب با مسافت آنها است از ما دور مي شوند.

در وهلة نخست اين طور به نظر مي رسد كه كهكشان ما مقام مخصوصي در عالم اشغال نموده ليكن با تشبيه زير اين تصوراز ذهن دور مي گردد: بيائيم و فضاي سه بعدي را با سطح دو بعدي يك بادكنك مقايسه كنيم. روي اين بادكنك نقطه هائي مي گذاريم كه هر نقطه علامت يك سحابي و يكي از آنها علامت كهكشان خود ما است. وقتي بادكنك را باد كنيم اين نقطه ها نه تنها نسبت به نقطه اي كه نشان كهكشان ما است دور مي شوند بلكه از يكديگر نيز دور مي گردند. در واقع هر نقطه از بادكنك را بگيريم به طرزي متساوي از يكديگر دور مي شوند. لذا اين طور فكر مي كنند كه عالم را مي توان داخل در فضائي دانست كه خود آن فضا درحال توسعه است. ميزان توسعه را مي توان به وسيلة قانون مربوط به رنگ قرمز و فاصله حساب كرد. اگر فرض كنيم كه خطوط قرمز كم و بيش ثابت مي ماند مي توانيم تقريباً زماني را كه سحابيها در فضا خيلي نزديك به هم بودند حساب كنيم.

پس عالم لااقل به صورتي كه آن را مي شناسيم مي توان گفت از همان زماني كه حساب مي شود وجود داشته است. نظرية مربوط به(عالم در حال توسعه) نخست در سال 1927 توسط "ج لومتر" بيان گرديد هرچند كه در سال1917 "و دوسيتر" و در سال 1922 "فريدمان" آن را تا حدي گفته بودند.

لومتر عقيده داشت كه كليه مواد در ابتدا در يك سوپر اتم بسيار نا ثابت وجود داشته كه به سختي تركيد و توليد سحابيها و ساير مواد عالم را نمود. مدلي كه لومتر براي دنيا در نظر گرفت ساخته هاي مفصلي است كه بر حسب نظريه نسبيت انشتين درست شده بود. در بين اين مدلها يك مدلي است كه مثل نبض ضربان دارد و انقباض و انبساط پيدا مي كند. در سال 1932 "ا. آ. ميلن" يك عالم در حال توسعة منظم فكر كرد كه آن هم با نظريه مخصوص نسبت ساخته شده بود كه در آن سحابيها نسبت به يك مبداء مشترك حركت نسبي يكنواختي دارند.

يك نظرية ديگر از طرف "نوندي ـ وت گولد ـ وف هويل(1948)" بيان گرديد و اين نظر مربوط است به خلقت دائمي مواد. بر حسب اين نظر وضع عمومي عالم هميشه به همان حال باقی است و موادي كه جديداً خلق مي شوند خلاءهائي را پر مي كنند كه اگر آن مواد جديد نمي بود همين طور خلاء مي ماند زيرا سحابيها از يكديگر دور شده فضا را خالي مي گذارند. براي اين كه وزن مخصوص ماده در عالم ثابت بماند فقط يك اتم جديد هيدرژن براي يك ليتر حجم در هر چند هزار ميليون سال لازم است. در اين مدل عالم كه آن را به نام «مدل حالت

آماده» مي نامند هم فضا و هم زمان لايتناهي فرض شده است. در كليه مدلهاي فعلي عالم تا حدود زيادي تقارن فضائي رعايت شده و در مدل اخيرالذكر به همان اندازه تقارن زماني هم منظور گرديده است. مشاهدات ديگري كه توسط راديو تلكسوپ به عمل مي آيد و همچنين پيشرفتهاي نظري ديگري لازم است تا بتوانيم بفهميم واقعاً عالم وجود چه شكلي دارد.



[1] توجه خوانندگان را به مقاله اي تحت عنوان « فايدة اخلاقي شناسائي به خدا وعالم بي انتها» جلب مي كنم.