جمع بندی نفی صفات یعنی چه ؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نفی صفات یعنی چه ؟

سلام
مولا علیه السلام در نهج البلاغه و......کمال الاخلاص نفی الصفات عنه
امام رضا علیه السلام "نظام التوحید نفی الصفات عنه تحف و........
توحید صدوق اعلی الله مقامه الشریف در کلمات آل الله صلوات الله علیهم اجمعین " الممتنع من الصفات ذاته .......... لم یلد فیورث ............وجوده اثباته .....
کلام سید الشهداء علیه صلوات الله یصیب الفکر منه الایمان به موجودا ووجود الایمان لا وجود صفه به توصف الصفات لا بها یوصف و....... تحف العقول خطبه توحید و.......
کلام امام سجاد علیه السلام صحیفه شریفه بعداز نافله وتر 32 " واستعلی ملکک علوا سقطت الاشیاء دون بلوغ امده .....ضلت فیک الصفات وتفسخت دونک النعوت
و46 بعد از نمار عید فطر " وتفسخت دون بلوغ نعتک الصفات
و........
مشهور قدماء ومتاخرین به صفات زائد معنا فرموده اند وحال انکه ظاهرا حقیقت کلام ال الله به فهم مشهور ختم نمی شود
بفرمایند استفاده کنیم
دلیل فقط از ثقلین اورده شود...

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صادق

مهدی128;658888 نوشت:
[=arial]سلام
مولا علیه السلام در نهج البلاغه و......کمال الاخلاص نفی الصفات عنه
امام رضا علیه السلام "نظام التوحید نفی الصفات عنه تحف و........
توحید صدوق اعلی الله مقامه الشریف در کلمات آل الله صلوات الله علیهم اجمعین " الممتنع من الصفات ذاته .......... لم یلد فیورث ............وجوده اثباته .....
کلام سید الشهداء علیه صلوات الله یصیب الفکر منه الایمان به موجودا ووجود الایمان لا وجود صفه به توصف الصفات لا بها یوصف و....... تحف العقول خطبه توحید و.......
کلام امام سجاد علیه السلام صحیفه شریفه بعداز نافله وتر 32 " واستعلی ملکک علوا سقطت الاشیاء دون بلوغ امده .....ضلت فیک الصفات وتفسخت دونک النعوت
و46 بعد از نمار عید فطر " وتفسخت دون بلوغ نعتک الصفات
و........
مشهور قدماء ومتاخرین به صفات زائد معنا فرموده اند وحال انکه ظاهرا حقیقت کلام ال الله به فهم مشهور ختم نمی شود
بفرمایند استفاده کنیم
دلیل فقط از ثقلین اورده شود...

باسلام وتشکر .
در این باره به چند نکته دقت شود :
امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه بیان زیبایی در این باره دارد: «الذی لا یدرکه بُعد الهمم ولا ینالُه غوص الفِطن؛(1) خدایی که صاحبان همت‌های بلند به کنه ذات او نرسند و هوش‌هایی غوّاص به او دست نیابند».
دست‌یابی به ذات حق تعالى میسور هیچ کسی نیست و از همین روست که امام خمینی در آغاز کتاب گرانسنگ «مصباح الهدایه» با اشاره به حدیث رسول خدا(ص) که فرمود: «ما عرفناک حق معرفتک؛ آن گونه که شایسته است ما تو را نشناخته‌ایم» تصریح نمود: معرفت ذات حق تعالى برای حضرت ختمی مرتبت نیز امکان‌پذیر نیست.
امام خمینی آن گاه به این سخن حافظ اشاره کرده که می‌گوید:
عنقاء شکار کسی نشود دام باز چین :Gol: کآنجا همیشه باد به دست دام را
بنابر این جای تردید نیست که معرفت ذات حضرت حق تعالى میسور کسی نیست.(2)
در عینیت صفات ذاتی با ذات حق جای تردید نیست . در نهج البلاغه آمده: «کمال اخلاص له نفی الصفات عنه؛(3) اخلاص کامل به خداوند نفی صفات زاید بر ذات از اوست».
طبق این کلام حضرت معلوم می‌شو دکه صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، زیرا زاید بودن صفات بر ذات موجب همان نکته می‌شود که حضرت فرمود:
«لشهادة کلّ صفةٍ أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة؛(3) هر صفتی زاید بر ذات گواهی می‌دهد که چیزی غیر از موصوف است و هر موصوفی نیز شهادت می‌دهد که چیزی غیر از صفت است».
بنابر این اگر در مراکز علمی از صفات خداوند بحث می‌شود، تعارضی با روایاتی ندارد که از تفکر در ذات خدا نفی کرده است .نیز با مسئله عینیت صفات با ذات نیز تهافتی ندارد، زیرا اولاً روایاتی که از تفکر در ذات نفی کرده ،ناظر به آن است که کسی برای درک کنه ذات حق نباید اندیشه کند، چون او به اندیشه در نمی‌آید،عطار نیشابوری می‌گوید:
او به سر ناید خود آن جا که اوست :Gol: کی رسد عقل و جود آن جا که اوست(4)
حکیم فردوسی نیز می‌گوید:
نیابد بدو نیز اندیشه راه :Gol: که او بر برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او :Gol: در اندیشه‌ای سُخته کی گنجد او
از این پرده برتر سخن گاه نیست :Gol: به هستی‌اش اندیشه را راه نیست(5)
این گفته‌های نغز در واقع بازتاب آموزه‌های متعالی اهل بیت(ع) در این باب است مثلاً حضرت سجاد(ع) می‌گوید: «وحارت فی کبریائک لطایف الاوهام؛(6) اندیشه‌های باریک در درک کبریای تو حیران هستند».
دوم: ذات خدا و صفات از نظر مصداق خارجی عین هم هستند ولی از نظر مفهومی متغایر با هم هستند.می توان از نظر مفهومی شناخت از صفات پیدا کرد و با عینیت صفات تعارضی ندارد.
سوم: بحث از صفات و اسمای الهی به لحاظ ظهور و تجلیات ذات حق تعالى است و نه به لحاظ غیب ذات، چون بی‌تردید ذات حق تعالى با صفات ذاتی خود که عین ذات اوست، ظهور و تجلی دارد و از رهگذر آن تجلیات، اسما و صفات به وجود می‌آید و عالم وجود ظاهر می‌شود، پس بحث از صفات با عینیت صفات با ذات منافاتی ندارد چون این گونه بحث‌ها درباره صفات از آن نظر که صفات و ظهور ذات است مربوط می‌شود و نه از آن نظر که عین ذات است.
چهار: روایاتی که درباره غیریت صفات با ذات آمده، مربوط به صفات فعلی خداوند است و نه صفات ذاتی او، چون خداوند غیر از صفات ذاتی نظیر عالم، قادر حی و مانند آن صفات فعلی نیز دارد که آنها غیر ذات و زاید بر ذات‌اند مثل رازق، خالق، مرید، و مانند آنها.
بنابر این هر کدام از مسایل مطرح در پرسش در جای خود درست است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه اول.
2. مصباح الهدایة إلى الخلافة والولایة، ص 2، نشر مؤسسه آثار امام، 1378ش.
3. نهج البلاغه، خطبه اول.
4. به نقل از: آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، ص 118، نشر بوستان کتاب، قم 1386ش.
5. همان، ص 135.
6. صحیفه سجادیه، دعای 32.

[=arial]سلام ممنون شما [=arial]زائد[=arial] را از کجای کلام حضرت بیرون می اورید وبه صفات [=arial]زائید[=arial] بر ذات می زنید در حایکه می فرماید کمال الاخلاص نفی الصفات [=arial]عنه[=arial]

[=arial]کلام سید الشهداء علیه صلوات الله یصیب الفکر منه الایمان به موجودا ووجود الایمان لا وجود صفه[=arial] به[=arial][=arial] توصف الصفات[=arial] لا بها یوصف و....... تحف العقول خطبه توحید و.......
[=arial]کلام امام سجاد علیه السلام صحیفه شریفه بعداز نافله وتر 32 " واستعلی ملکک علوا سقطت الاشیاء دون بلوغ امده .....ضلت فیک [=arial]الصفات[=arial] و[=arial]تفسخت دونک[=arial] [=arial]النعوت [=arial]
[=arial]و46 بعد از نمار عید فطر " [=arial]وتفسخت[=arial] [=arial]دون بلوغ [=arial]نعتک [=arial]الصفات [=arial]
ردن به صقات
[=arial]فعل [=arial]مونه بیشتری می خواهد در حایکه ظاهر کلام حضرات علیهم السلام به مطلق صفات است
منتظر دلیل شمااز
[=arial]ثقلین[=arial] هستم

طبق این کلام حضرت معلوم می‌شو دکه صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، زیرا زاید بودن صفات بر ذات موجب همان نکته می‌شود که حضرت فرمود:
«لشهادة کلّ صفةٍ أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة؛(3) هر صفتی زاید بر ذات گواهی می‌دهد که چیزی غیر از موصوف است و هر موصوفی نیز شهادت می‌دهد که چیزی غیر از صفت است».
[=arial]این عبارت منحصردر صفات زاءد نیست بلکه بالاتر عینیت همه صفات را باهم .یکی بودن صفات را می رساند
چون فرض دوءت صفات
[=arial]حد[=arial] می اورد

[=arial]کمال ذات به این نسیت که وجود دارد حیات دارد علم دارد قدرت دارد و......
بلکه کمال وجود و حیات وعلم وقدرت و....این است که خداوند متعال لباس علم به علم پوشانده اوست جل جلاله که قدرت را قدرت نموده ووجود را وجود و..........
حق تبارک وتعالی فوق وجود و.....هست
اوست که تقابل بین وجود وعدم انداخته "بمضادته بین الاشیاء عرف لا ضد له (توحید صدوق (ره) ) بتجهیر الجواهر عرف لا ضد له و............

[=arial]واز واضحات است که معطی شی نمی تواند فاقد شی باشد
ذات جل واعلی خالق اسماء وصفات است سرچشمه صفات است وشانیت صفات در ذات است و........
اما متصف به صفات نیست موتر وصف وتوصیف یاید خاموش شود

کلام سید الشهداء علیه صلوات الله یصیب الفکر منه الایمان به موجودا ووجود الایمان لا وجود صفه به توصف الصفات لا بها یوصف و....... تحف العقول خطبه توحید و.......
کلام امام سجاد علیه السلام صحیفه شریفه بعداز نافله وتر 32 " واستعلی ملکک علوا سقطت الاشیاء دون بلوغ امده .....ضلت فیک الصفات وتفسخت دونکالنعوت
و46 بعد از نمار عید فطر " وتفسختدون بلوغ نعتک الصفات

[=arial] معنای الله اکبر
[=arial] [=arial] [=arial]
[=arial][=arial]امام حسين عليه السلام : فکر به موجود بودن او مي رسد اما وجود باورانه ، نه وجود وصفي. (تحف العقول)
[=arial]
يکي از عزيزان فرمودند به آدرسي برو و به شبهات نگاه کن ، در آنجا ديدم مقاله من را نقد کرده اند ، مناسب ديدم تذکراتي را عرض کنم.

[=arial]توصيف

[=arial]در متن مقاله مختصري توضیح دادم و بعدا هم اگر مناسبتي پيش آمد توضيح بيشتر خواهم داد که اساسا وصف کردن به وسيله مفاهيم است که الفاظ حامل آن است ، و امکان ندارد مفهومي نزد عقل ظهور پيدا کند مگر به مقابله ، . لذا اگر ما هيچکدام از دو مقابل را درک نکنيم يا تنها يکي را درک کنيم و يا امري اصلا مقابل نداشته باشد ، در اينجا مفهومي که به وسيله آن توصيف صورت گيرد متکون نميشود ، مثال اولي : حکماي طبيعي قديم که نور را عرض کيف ميدانستند وصف ذره اي يا موجي براي آنها مطرح نبود ، مثال دومي : اگر ما هيچوقت تاريکي نميديديم نه نور براي ما معني داشت و نه تاريکي ، مثال سومي : موطني که ظرف همه مقابلها است در رتبه اي جلوتر از مقابله واقع شده است.

[=arial]بزرگتر از توصيف

[=arial]مفهوم عرفي بزرگ بلوغ غايت است و بزرگتر مفهومي مقايسه اي است که معناي آن با چيز مورد مقايسه تعيين ميشود ، مثلا در عدد ، بزرگتر يعني بيشتر ، و در خط يعني طولاني تر ، و در سطح يعني گسترده تر ، ودر حجم يعني وسيع تر ، و در اخلاق و فضائل يعني برتر ، و ...

مثلا وقتي ميگوييم فلاني بزرگتر از اين است که به کسي فحش دهد يعني برتر است از يک صفت پست اخلاقي ، و در اينجا اصلا ذهن هيچکس سراغ عدد و بزرگي کمّي نميرود.

بزرگتر بودن خدا از توصيف پذيري است ، يعني همانطور که توضيح دادم فضاي توصيف فضاي ظهور مفاهيم و معاني نزد عقل است و آن جز به مقابله ممکن نيست و موطن سرمد الهي برتر از مقابله است.

پس رمز اينکه خداوند بزرگتر از توصيف است اين است که اساسا مقابل ندارد و حال آنکه تمام مفاهيم از متقابلات نشأت گرفته اند ، و معلوم باشد که من الآن در مقام استدلال نيستم فقط ميخواهم توضيح مدعي بدهم و گرنه اثبات اينکه چرا خداوند مقابل ندارد مقامي ديگر دارد.

و بينهايت بودن خدا را در متن مقاله توضیح دادم .

ميگويند:

« چگونه اذعان مي کنيد براي خدا تصوري نيست اما خود آنرا بگونه اي تعريف مي کنيد ... »
عرض ميکنيم اساس تعريف به توصيف است يعني به کارگيري مفاهيم ، و نسبت به خدا چون مقابل ندارد جولانگاهي هم براي مفاهيم نيست پس خدا تعريف ندارد ، ميگوييد پس اين اوصاف خدا چيست؟ عرض ميکنم در متن مقاله با خدايي گام به گام توضيح دادم که ذهن ترفند عجيبي دارد در دو نوع توصيف و اشاره ، که به آنجا مراجعه کنيد و اصل مقصود من از اين مقاله همين نکته بوده است که روايت امام حسين به وضوح آنرا بيان فرموده است ، و هر کس تفاوت وجود وصفي با وجود اشاري را نفهمد اساس مقاله بنده را نفهميده است.(توضیح دادم)

نه تنها دين بلکه هر معرفتي نياز به دست آوردن محکمات آن و ردّ گزاره هاي جنبي به آن محکمات دارد ، از محکمات دين اين است که خدا تعريف و توصيف ندارد و لذا تمام توصيفات ديگر با لحاظ اين محکم معني ميشود که همان حالت اشاري مفاهيم است در قبال حالت توصيفي.

نکته : بايد توجه داشت که اگر بزرگتر بودن را به معناي وصفي آن در نظر بگيريم نقض غرض ميشود يعني هنگام نماز ميگوييم خدا بزرگتر از اين است که وصف شود حتي به اينکه وصف شود به اينکه بزرگتر از اين است که وصف شود.

چون هنگام نماز ، وقت ارتباط مستقيم است و در ارتباط مستقيم جاي نظاره کردن است نه توصيف کردن ، وقتي شما با دوست خود صحبت ميکنيد او را توصيف نميکنيد بلکه نظاره ميکنيد.

و بنابر اين نماز اين هنر را دارد که قواي ادراکي را از فضاي مفاهيم به سوي فضاي فرامفاهيم سوق دهد به اينکه همه مشاعر را در يک نقطه جمع کرده و آن نقطه را شهود محض قرار دهد.

[=arial]آيا خداوند مجموعه است؟

[=arial]رياضيدانان در بسياري از مواضع براي سامان دادن يک سيستم رياضي در مفاهيمي تصرف ميکنند تا بتوانند کمبود يک دستگاه را جبران کنند ، يکي از اين موارد نظريه مجموعه ها و تعريف مجموعه است که مثلا ميگويند:

« مجموعه گردايه‌اي از اشياء متمايز است. اين اشياء، عضو‌ها يا عناصر مجموعه ناميده مي ‌شود.»
ملاحظه کنيد اگر ما اشياء متمايز (يعني چيزهاي از هم جدا ) نداشته باشيم مجموعه هم نخواهيم داشت چون تعريف ما اين است ، در حالي که رياضيدانان مجموعه تهي قائل ميشوند که اساسا چيزي نيست ، و همچنين مجموعه تک عضوي را مجموعه ميدانند و حال آنکه "يک چيز" که گردايه اشياء نيست ، و خود ميگويند ما تنها قرارداد ميکنيم که چنين باشد ، اما اين قرار ما نميتواند واقعيت را تغيير دهد يعني واقعيت اين است که يک ابژه گردايه اشياء متمايز نبست و فرض ما امر را تغيير نميدهد و بلکه اگر بيشتر اصرار کنيم تعريف ما متناقض با معرّف ما ميشود.

حال بگذريم از اينکه خداوند فوق ابژه ها است و اگر توفيق بود بعدا توضيح خواهم داد اما فعلا عرض ميکنم بر فرض اينکه خداوند را يک موجود وصفي بدانيم واضح است که "يک موجود" مجموعه نيست و گردايه اشياء متمايز نيست.

کسي که اصل ادعاي او اين است که خدا بزرگتر از اين است که وصف شود ، در نظر او تناقض است که خدا مجموعه باشد چون عين عنوان مجموعه بودن خود توصيفي براي اوست که مثلا او را از عضو متمايز ميکند.

علاوه اينکه در متن مقاله انواع مجموعه را ذکر کردم (توضیح دادم) و مجموعه ميتواند يک کنش ذهن براي ادراک اشياء باشد و ماهيت رياضي دارد و ابژه ها ميتوانند عضو مجموعه باشند نه خود مجموعه.

[=arial]بي انصافي

[=arial]به عبارت من در ابتداي مقاله نگاه کنيد:

« مقدمه
افراطي ترين بي خدايان ، بي خدايان مثبت گرا هستند که مدعي هستند دليل دارند بر نبود خدا و قانع نمي شوند که بگويند ما نمي دانيم خدا هست يا خير؟ بلکه مي گويند حتما مي دانيم که خدا نيست ، و ادعاي علم و قطع که امر ساده اي نيست دارند ، و توجه کنيد به تفاوت اين سه: علم به وجود ، علم به عدم ، عدم علم به وجود يا عدم.

در ابتدا واضح مي کنم که تمام اصول و براهين بي خدايي مثبت گرا ناتمام است ، و بد نيست به عنوان مقدمه سير ذهني خود را بگويم ، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر مي کردم و دفعات متعدد وقتي برايم آسيب پذيري منطقي و فلسفي اينها روشن مي شد با خود مي گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاري نماز و معارف ديني را مي يابم بلکه از نزديک احساس مي کنم که انتخاب مفاهيم عادي نمي تواند باشد ، که اگر توفيق بود در اين مقاله توضيح خواهم داد.

ببينيد وقتي مي خواهند به يک خداباور بگويند در پيشگاه خدا بايست و نماز بخوان چند گزينه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است ، خدا ثابت است ، خدا حق است ،خدا حقيقت است ، خدا حقيقت وجود است ، خدا معبود است ، خدا عالم است ، خدا قادر است ، عليم ، حيّ ، عظيم ، کبير ، خالق است و صدها گزينه ديگر ، اما به جاي همه اينها مي گويد خدا بزرگتر است ، دقت کنيد نه بزرگ است بلکه بزرگتر است ، و در توضيح آن اولياء دين فرمودند مبادا تصور کني يعني خدا از هر چيز بزرگتر است که در اين صورت او را محدود کرده اي و از خدا بودن انداخته اي بلکه بزرگتر از اين است که وصف شود.

همانطور که گفتم من در سير ذهني خود ، از اين گزينش احساس اعجاز مي کنم ، و همان طور که توضيح خواهم داد اين خدا شناسي و خدا باوري به قدري رصين و متين است که ماندگاري آن را خرد تضمين مي کند چون مبتني بر اصول منطقي و فلسفي قابل تشکيک علمي نيست ، حتي بر اصل تناقض مبتني نيست که به تفصيل توضيح خواهم داد ، و جالب بود براي من که ديدم ادله منطقي و فلسفي بي خدايان مثبت گرا مبتني بر اصل تناقض است.

اما خرد به خردمند دستور مي دهد خدايي که مبتني باشد بر اصلي علمي يا فلسفي يا منطقي که مي تواند مورد خدشه و اشکال قرار گيرد را نپذيرد و تنها خدايي را بپذيرد که همه اصلهاي زير بنايي به او باز مي گردد. »
و اکنون به عبارت کسي که نقد کرده توجه کنيد:

« و البته مغالطه ذهني هم درگير مطلب حسين م است که در ابتدا گفته ام . ايشان ذکر کرده اند که :

ببينيد وقتي مي خواهند به يک خداباور بگويند در پيشگاه خدا بايست و نماز بخوان چند گزينه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است ، خدا ثابت است ، خدا حق است ،خدا حقيقت است ، خدا حقيقت وجود است ، خدا معبود است ، خدا عالم است ، خدا قادر است ، عليم ، حيّ ، عظيم ، کبير ، خالق است و صدها گزينه ديگر ، اما به جاي همه اينها مي گويد خدا بزرگتر است ، دقت کنيد نه بزرگ است بلکه بزرگتر است ،(بنده نيز تاکيد مي کنم خوب دقت کنيد که نه بزرگ بلکه بزرگتر ... در آخر مقاله اين سخن مرا بخوبي متوجه مي شويد) و در توضيح آن اولياء دين فرمودند مبادا تصور کني يعني خدا از هر چيز بزرگتر است که در اين صورت او را محدود کرده اي و از خدا بودن انداخته اي بلکه بزرگتر از اين است که وصف شود.


سپس مي گويد:

همانطور که گفتم من در سير ذهني خود ، از اين گزينش احساس اعجاز مي کنم ، و همان طور که توضيح خواهم داد اين خدا شناسي و خدا باوري به قدري رصين و متين است که ماندگاري آن را خرد تضمين مي کند چون مبتني بر اصول منطقي و فلسفي قابل تشکيک علمي نيست ، حتي بر اصل تناقض مبتني نيست که به تفصيل توضيح خواهم داد ، و جالب بود براي من که ديدم ادله منطقي و فلسفي بي خدايان مثبت گرا مبتني بر اصل تناقض است.

اما خرد به خردمند دستور مي دهد خدايي که مبتني باشد بر اصلي علمي يا فلسفي يا منطقي که مي تواند مورد خدشه و اشکال قرار گيرد را نپذيرد و تنها خدايي را بپذيرد که همه اصلهاي زير بنايي به او باز مي گردد.
طبيعي است حتي اگر تنها جمله آخر ايشان را به حساب حرف منطق بگذاريم که خرد به خردمند دستور مي دهد ... تنها نتيجه اين است که خدا را نه با اثبات و دليل بلکه تنها بر باوري تنها و بي بنيه از علم و منطق و فلسفه بپذير تا هرگز نتواني آن را رد کني ...
اما اين واقعيتي است که خود حاکي از اشکال پذيري همين گفته است ... چرا انسان بايست در مورد تنها مسئله زندگي بشر که همه ابعاد زندگي را در خود فرو برده حتي خرد نکند و تابع پذيرشي بي چون و چرا باشد .(علت در پاراگرافهاي بعدي توضيح داده شده )
ايشان در پي گفتار خود هم نتوانست واقعيت الله اکبر را منکر شود و در ابتدا براي آنکه حجت را تمام شده بپندارد تنها با توضيحِ عبارتي معنايي از الله اکبر موضوع را حل شده فرض کرده که در ادامه توضيح خواهم داد همين توضيح چگونه در رد واقعيت خدا مي تواند مورد استفاده قرار گيرد . »
آيا ميدانيد چرا قسمت اول عبارت من حذف شده يعني : (در ابتدا واضح مي کنم که تمام اصول و براهين بي خدايي مثبت گرا ناتمام است ، و بد نيست به عنوان مقدمه سير ذهني خود را بگويم ، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر مي کردم و دفعات متعدد وقتي برايم آسيب پذيري منطقي و فلسفي اينها روشن مي شد با خود مي گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاري نماز و معارف ديني را مي يابم بلکه از نزديک احساس مي کنم که انتخاب مفاهيم عادي نمي تواند باشد ، که اگر توفيق بود در اين مقاله توضيح خواهم داد. ) ؟؟

چون اگر آورده ميشد معلوم ميشد چه کسي مغالطه ميکند ، من در مقام بيان رمز ماندگاري و يادآوري سير ذهني خود به عنوان مقدمه بودم و اصلا در صدد اثبات خدا نبودم ، اما براي اينکه اين عبارت را بگويند که : (طبيعي است حتي اگر تنها جمله آخر ايشان را به حساب حرف منطق بگذاريم که خرد به خردمند دستور مي دهد ... تنها نتيجه اين است که خدا را نه با اثبات و دليل بلکه تنها بر باوري تنها و بي بنيه از علم و منطق و فلسفه بپذير تا هرگز نتواني آن را رد کني ...) چاره اي نبود که بنده را در مقام اثبات نشان دهند تا ايراد وارد باشد ، اما عجيب تر اين است که زير کلمات خرد و علمي يا منطقي يا فلسفي خط کشيدند و حال هر ذهن آگاه که عبارت من را بخواند ميفهمد تاکيد من بر کلمه ميتواند مورد خدشه و اشکال فرار گيرد بوده است نه اصول خدشه ناپذير ، ولي خوب براي اينکه به بنده نسبت دهند من ميگويم : (خدا را نه با اثبات و دليل بلکه تنها بر باوري تنها و بي بنيه از علم و منطق و فلسفه بپذير ) چاره اي جز اين نبود.

در پايان اين نکته را تذکر دهم که براي معرفت خداوند در همه مراحل مثالها و مثل هاي زيبايي هست که مطلب را واضح ميکند ، و از سابق يکي از مثالهاي زيبا در ذهن من متعالي بودن و رسم ناپذيري عدد پي است که خداوند در اين دايره که در دسترس همه است چه عجايبي قرار داده است و مناسب بحث ما در فرار از شکار شدن است ، هر کس حوصله دارد در اطراف آن تامل کند.

و الله الهادي

ربّ وفّق و سهّل.


[=arial] [=arial] __________________

[=arial]

[=arial]اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء

[=arial] ج: معنای الله اکبر2
[=arial]
[=arial]


[=arial] امام حسين عليه السلام : فکر به موجود بودن او مي رسد اما وجود باورانه ، نه وجود وصفي. (تحف العقول)

[=arial]
اين مطالب را در بخش نظرات مقاله با خدايي گام به گام 8 آورده اند که مناسب ديدم همگان ببينيد:

مطالب شما اساسا به هيچ عنوان نمي تواند در مقايسه با اسندلالهاي عدليه اسلامي منبع متعارف و مشخصي داشته باشد و بيشتر استنباط ذهني شما را نمايان مي کند(دلايل بسيار هست و بعضي هم ذکر شد اما بدون استدلال ظاهرا از سوي شما ناديده گرفته شده)... اين از آن جهت مناسب است که مي توان تا انتهاي باورهاي شما شما را کشاند و آنجا جايي است که راه ديگري براي شما نيست . اما مي توان همين را هم در نظر نگرفت و هرچه را که مي گويي بر صدق درست پذيرفت و از اين منظور کاملا مي توان استدلال کرد و نتايج برگرفت لذا تمامي مقاله جديد شما از سوي من رد خواهد شد و در وقتش که شما هم فرصتي يافتيد به ما سر بزنيد .

من تا پاي آخرين حد فکر شما با شما خواهم بود .
در کلام و فلسه آن ... حدي براي اتمام نيست .و نيز بي انصافي نيز در کار نيست از اين رو تمامي مقاله( اگر لازم بود مستوجب تکرار نشد) شما را نقد خواهم کرد .اما در يک کلام مي توان نقض کني

باور موجود بودن چيزي عين وجود او نيست ... اين موجب آن است که تخيل هم موجود است(آيا تخيل وجود نيست ؟) (جهانشمول بودنش حقيقت دارد؟)(من مي توانم فکر کنم که خدايي نيست آيا اين جمله در حد باور و نه وصف چگونه رد مي شود؟ )اين همان مغلطه ذهني است . چگونه انکارش مي کني ؟

منطق اين است يا علمي بحث کن و يا تنها باور کن ... نمي توان انجا که جوابي براي علم نيست دست به دامن باور و تنها گزينه چون فکر مي کنم درست است پس درست است شوي

زيرا

امام حسين عليه السلام : فکر به موجود بودن او مي رسد اما وجود باورانه ، نه وجود وصفي. (تحف العقول)

البته از آنجا که حربه ديگر شما برداشتهاي است که از جملات داريد من نيز مي گويم جملاتم را فقط همان گونه که هستند ببين و هيچ برداشتي نکن .در غير اين صورت منم نيز مي توانم با گفتن جملاتي برداشتهاي متفاوتي براي شما ارسال کنم .

بدرود تا درودي ديگر .»
گفتيد:

« مطالب شما اساسا به هيچ عنوان نمي تواند در مقايسه با اسندلالهاي عدليه اسلامي منبع متعارف و مشخصي داشته باشد و بيشتر استنباط ذهني شما را نمايان مي کند»
ببينيد اگر بحث منظم نباشد هرگز به نتيجه نميرسد ، از عنوان مقاله من و از مطالب آن آشکار است که شروع کار من ، ردّ ادله بيخدايان مثبت گرا است ، و معناي گام به گام اين است که ما اول مطمئن شويم که آيا احتمال وجود خدا هست يا اينکه محال است خدا موجود باشد؟

اگر شما جزء بيخدايان منفي گرا هستيد من فعلا با شما بحثي ندارم و با هم ميپذيريم که احتمال اينکه خدا باشد هست ، اما اگر مدعي هستيد دليل داريد که حتما خدا نيست مخاطب مقاله من هستيد و در اينجا فقط بايد از ادله بيخدايي دفاع کنيد ، و اگر وارد بحث اثبات وجود خدا شويد و از اين منظر عبارات جنبي مقاله من را به عنوان يک خداباور ، نقد کنيد ، از بحث منظم علمي فاصله گرفته ايد ، و من حاضرم مدعاي نهايي خود را براي ساير خداباوران توضيح دهم اما قبل از اينکه برهان خود را بر مدعايم بياورم ، از شما ايراد بر آن را هر چه باشد ميپذيرم ، چون مطلب بر کرسي ننشسته نسبت به ايراد پذيري بي عار است.

گفتيد:

« اين از آن جهت مناسب است که مي توان تا انتهاي باورهاي شما شما را کشاند و آنجا جايي است که راه ديگري براي شما نيست.»
عرض ميکنم شايد به آنجا نرسيد و ما زودتر تسليم شديم ، پس قبل از آنجا شما بياييد ادله بيخدايي مثبت گرا را براي ما به کرسي بنشانيد تا درگير بحثهاي خداشناسي نشويم.

گفتيد:

« من تا پاي آخرين حد فکر شما با شما خواهم بود .
در کلام و فلسه آن ... حدي براي اتمام نيست .و نيز بي انصافي نيز در کار نيست از اين رو تمامي مقاله( اگر لازم بود مستوجب تکرار نشد) شما را نقد خواهم کرد .اما در يک کلام مي توان نقض کني»
اين بسيار خوب است ، و بحث بدون تعصب بهترين راه براي بهره مندي از عمر است.

گفتيد:

« باور موجود بودن چيزي عين وجود او نيست ... اين موجب آن است که تخيل هم موجود است(آيا تخيل وجود نيست ؟) (جهانشمول بودنش حقيقت دارد؟)(من مي توانم فکر کنم که خدايي نيست آيا اين جمله در حد باور و نه وصف چگونه رد مي شود؟ )اين همان مغلطه ذهني است . چگونه انکارش مي کني ؟ »
همانطور که در مقاله توضيح دادم منظور من از باور ، تصديق منطقي نيست بلکه يک کنش اشاري ذهن است در جايي که چاره اي جز اشاره ندارد ، و لذا اين باور ميتواند در حديث امام در قبال وصفي قرار گيرد ، و الا واضح است که باور به معناي تصديق در قبال وجود وصفي نيست بلکه دقيقا باور متعلق به همان وجود وصفي است.

و لذا مقصود اصلي مقاله من اين است که کلمه "عين وجود" که شما به کار برديد همان وجود وصفي است که خدا آنرا ندارد ، پس اصلا نيازي نيست شما آنرا رد کنيد چون اين وجود را ندارد ، بلي براي کساني که وجود وصفي براي او قائلند اين نحو وجود را رد کنيد.

و اما اينکه ميتوانيد "فکر کنيد که خدايي نيست" را حواله ميدهم به برهان "از او به سوي او" که اگر توفيق بود بعدها عرض ميکنم.

گفتيد:

« البته از آنجا که حربه ديگر شما برداشتهاي است که از جملات داريد من نيز مي گويم جملاتم را فقط همان گونه که هستند ببين و هيچ برداشتي نکن .در غير اين صورت منم نيز مي توانم با گفتن جملاتي برداشتهاي متفاوتي براي شما ارسال کنم .»
ان شاء الله سعي ميکنم چنين کنم ، و من هم انتظار دارم شما نظم منطقي بحث را حفظ کنيد و فقط ادله بيخدايي را تثبيت کنيد ، و به ديگران بگوييد که مقصود حسين در مقدمه مقاله پذيرفتن خدا بدون دليل و برهان نبوده و اساسا در صدد اثبات وجود خدا نبوده بلکه قصه سير ذهني و آنچه در اين چند نفس بر او گذشته ميداده تا پيش زمينه اي براي ورود در بحث ادله بيخدايي باشد.

و الله الکافي


[=arial] [=arial] __________________
[=arial]

[=arial]اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء

[=arial]بسم الله الرّحمن الرّحيم

[=arial]

در بحث با اهل سنت، مكرر برخورد كردم كه عقائد شيعه را مطرح ميكنند و با كنار هم گذاشتن عناصر اعتقادي شيعه، سعي ميكنند نشان دهند كه اعتقادات شيعه پر از تناقض است، و من با مراجعه به ذهنيت خود، وجدانا ميديدم با اينكه من معتقد به اين عناصر هستم اما تناقضي هم بين آنها نميبينم، و در ادامه بحث، بر من واضح ميشد كه حقيقتا اعتقادات شيعه داراي يك نظام است، و كسي كه مبادي اين نظام را نداند، و صرفا عناصر منفرد اعتقادي را در كنار هم بگذارد، ناچار به سوي يك پارادكس يا تناقض‌نما رهنمون ميشود، مثل اينكه كسي رمز نظم جدول ضرب را نداند و بگويد: اين جدول نامنظم و گتره است!! آيا نميبينيد در رديف دوم مثلا بعد از ده گذاشته است دوازده؟؟!! اما وقتي بداند كه اين ده، حاصل ضرب دو و پنج است، و آن دوازده، حاصل ضرب دو و شش است، نه تنها ديگر بي‌نظمي نميبيند بلكه ميفهمد اگر غير از اين بود بي‌نظمي بود!!

در اين مقاله در صدد هستم به اندازه ذهن ناتوان خودم، يك نظام و مدل اعتقادي، ارائه دهم كه نه تنها يك شيعه بلكه هر عاقل كه مبادي اين نظام فكري را مفروض بگيرد، تناقضي در اين سيستم فكري نبيند.

نكته مهمي كه در ارائه يك نظام فكري بايد در نظر گرفت اين است كه مواجهه با عناصر و مؤلفه‌هاي يك نظام، نبايد به صورت منفرد و با يك عنوان مستقل صورت گيرد، بلكه لازم است به نقش مؤلفه بودن آن، توجه تام شود، مثلا كسي كه تنها به ريخت منفرد يك مهره پازل، نگاه ميكند هرگز نميتواند ايفاي نقش آن را در تكميل پاذل ببيند، به تعبير ديگر، مؤلفه‌هاي يك نظام، به منزله توابع مرتبط است كه خروجي يكي در مقدار دهي و خروجي ديگري، دخيل است.

اگر توفيق بود، به مقتضاي حال ذهني‌ام ، مطالبي را به تدريج مينوسم، و اكنون شروع بحثم را يك بخش كوتاه از حديث تحف العقول قرار ميدهم:

تحف العقول ص 325

... قال الرجل: وما تلك العلامات؟ قال عليه السلام: تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته وأحكموا علم توحيده.

امام صادق عليه السلام محبين خودشان را سه گروه دانستند، و فرمودند: برترين گروه، علاماتي دارند، و چون سؤال شد كه آن علامات چيست؟ فرمودند: اولين علامت شيعه ما اين است كه توحيد را شناخته است به حق شناسائي آن!

تمام روايت شريفه را با ترجمه در اينجا ببينيد.

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=207.0

ربّ وفّق و سهّل


[=arial] [=arial] _________________
[=arial]

[=arial]اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء

[=arial] ج: ساما نه بینش شیعی
[=arial]


[/HR][=arial] [=arial]
[=arial]ربّ وفّق و سهّل

[=arial]
اللهمّ أعطه في نفسه و ذرّيته و شيعته و رعيّته و خاصّته و عامّته و عدوّه و جميع أهل الدنيا ما تقرّ به عينه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله في الدنيا و الآخرة إنك على كل شي‏ء قدير
من دعاء مروي عن صاحب الزمان خرج إلى أبي الحسن الضراب الأصفهاني بمكة : مصباح‏المتهجد ص:408

[=arial]بسم الله الرّحمن الرّحيم

[=arial]روايت تحف العقول در توصيف ايمان با پنج ترجمه در نرم‌افزار گنجينه روايات نور:

تحف‏العقول ص : 325

كلامه ع في وصف المحبة لأهل البيت و التوحيد و الإيمان و الإسلام و الكفر و الفسق

دخل عليه رجل فقال ع له ممن الرجل فقال من محبيكم و مواليكم فقال له جعفر ع لا يحب الله عبد حتى يتولاه و لا يتولاه حتى يوجب له الجنة ثم قال له من أي محبينا أنت فسكت الرجل فقال له سدير و كم محبوكم يا ابن رسول الله فقال على ثلاث طبقات طبقة أحبونا في العلانية و لم يحبونا في السر و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و طبقة يحبونا في السر و العلانية هم النمط الأعلى شربوا من العذب الفرات و علموا تأويل الكتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب فهم النمط الأعلى الفقر و الفاقة و أنواع البلاء أسرع إليهم من ركض الخيل مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا و فتنوا فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون و هم الأقلون عددا الأعظمون عند الله قدرا و خطرا و الطبقة الثانية النمط الأسفل أحبونا في العلانية و ساروا بسيرة الملوك فألسنتهم معنا و سيوفهم علينا و الطبقة الثالثة النمط الأوسط أحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و لعمري‏ لئن كانوا أحبونا في السر دون العلانية فهم الصوامون بالنهار القوامون بالليل ترى أثر الرهبانية في وجوههم أهل سلم و انقياد قال الرجل فأنا من محبيكم في السر و العلانية قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله قال سدير يا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الإيمان بهذه الصفة قال نعم يا سدير ليس للسائل أن يسأل عن الإيمان ما هو حتى يعلم الإيمان بمن قال سدير يا ابن رسول الله إن رأيت أن تفسر ما قلت قال الصادق ع من زعم أنه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم أنه يعرف الله بالاسم دون المعنى فقد أقر بالطعن لأن الاسم محدث و من زعم أنه يعبد الاسم و المعنى فقد جعل مع الله شريكا و من زعم أنه يعبد المعنى بالصفة لا بالإدراك فقد أحال على غائب و من زعم أنه يعبد الصفة و الموصوف فقد أبطل التوحيد لأن الصفة غير الموصوف و من زعم أنه يضيف الموصوف إلى الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره‏ قيل له فكيف سبيل التوحيد قال ع باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود إن معرفة عين الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عينه قيل و كيف نعرف‏ عين الشاهد قبل صفته قال ع تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم أن ما فيه له و به كما قالوا ليوسف إنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخي فعرفوه به و لم يعرفوه بغيره و لا أثبتوه من أنفسهم بتوهم القلوب أ ما ترى الله يقول ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها يقول ليس لكم أن تنصبوا إماما من قبل أنفسكم تسمونه محقا بهوى أنفسكم و إرادتكم ثم قال الصادق ع ثلاثة لا يكلمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم من أنبت شجرة لم ينبته الله يعني من نصب إماما لم ينصبه الله أو جحد من نصبه الله و من زعم أن لهذين سهما في الإسلام و قد قال الله وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ

صفة الإيمان

قال ع معنى صفة الإيمان الإقرار و الخضوع لله بذل الإقرار و التقرب إليه به و الأداء له بعلم كل مفروض من صغير أو كبير من حد التوحيد فما دونه إلى آخر باب من أبواب الطاعة أولا فأولا مقرون ذلك كله بعضه إلى بعض موصول بعضه ببعض فإذا أدى العبد ما فرض عليه مما وصل إليه على صفة ما وصفناه فهو مؤمن مستحق لصفة الإيمان مستوجب للثواب و ذلك أن معنى جملة الإيمان الإقرار و معنى الإقرار التصديق بالطاعة فلذلك ثبت أن الطاعة كلها صغيرها و كبيرها مقرونة بعضها إلى بعض فلا يخرج المؤمن من صفة الإيمان إلا بترك ما استحق أن يكون به مؤمنا و إنما استوجب و استحق اسم الإيمان و معناه بأداء كبار الفرائض موصولة و ترك كبار المعاصي و اجتنابها و إن ترك صغار الطاعة و ارتكب صغار المعاصي فليس بخارج من الإيمان و لا تارك له ما لم يترك شيئا من كبار الطاعة و لم يرتكب شيئا من كبار المعاصي فما لم يفعل ذلك فهو مؤمن لقول الله إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً يعني المغفرة ما دون الكبائر فإن هو ارتكب كبيرة من كبائر المعاصي كان مأخوذا بجميع المعاصي صغارها و كبارها معاقبا عليها معذبا بها فهذه صفة الإيمان و صفة المؤمن المستوجب للثواب

صفة الإسلام

و أما معنى صفة الإسلام فهو الإقرار بجميع الطاعة الظاهر الحكم و الأداء له فإذا أقر المقر بجميع الطاعة في الظاهر من غير العقد عليه بالقلوب فقد استحق اسم‏ الإسلام و معناه و استوجب الولاية الظاهرة و إجازة شهادته و المواريث و صار له ما للمسلمين و عليه ما على المسلمين فهذه صفة الإسلام و فرق ما بين المسلم و المؤمن أن المسلم إنما يكون مؤمنا أن يكون مطيعا في الباطن مع ما هو عليه في الظاهر فإذا فعل ذلك بالظاهر كان مسلما و إذا فعل ذلك بالظاهر و الباطن بخضوع و تقرب بعلم كان مؤمنا فقد يكون العبد مسلما و لا يكون مؤمنا إلا و هو مسلم

صفة الخروج من الإيمان

و قد يخرج من الإيمان بخمس جهات من الفعل كلها متشابهات معروفات الكفر و الشرك و الضلال و الفسق و ركوب الكبائر فمعنى الكفر كل معصية عصى الله بها بجهة الجحد و الإنكار و الاستخفاف و التهاون في كل ما دق و جل و فاعله كافر و معناه معنى كفر من أي ملة كان و من أي فرقة كان بعد أن تكون منه معصية بهذه الصفات فهو كافر و معنى الشرك كل معصية عصى الله بها بالتدين فهو مشرك صغيرة كانت المعصية أو كبيرة ففاعلها مشرك و معنى الضلال الجهل بالمفروض و هو أن يترك كبيرة من كبائر الطاعة التي لا يستحق العبد الإيمان إلا بها بعد ورود البيان فيها و الاحتجاج بها فيكون التارك لها تاركا بغير جهة الإنكار و التدين بإنكارها و جحودها و لكن يكون تاركا على جهة التواني و الإغفال و الاشتغال بغيرها فهو ضال متنكب عن طريق الإيمان جاهل به خارج منه مستوجب لاسم الضلالة و معناها ما دام بالصفة التي وصفناه بها فإن كان هو الذي مال بهواه إلى وجه من وجوه المعصية بجهة الجحود و الاستخفاف و التهاون كفر و إن هو مال بهواه إلى التدين بجهة التأويل و التقليد و التسليم و الرضا بقول الآباء و الأسلاف فقد أشرك و قلما يلبث الإنسان على ضلالة حتى يميل بهواه إلى بعض ما وصفناه من صفته و معنى الفسق فكل معصية من المعاصي الكبار فعلها فاعل أو دخل فيها داخل بجهة اللذة و الشهوة و الشوق الغالب فهو فسق و فاعله فاسق خارج من الإيمان بجهة الفسق فإن دام في ذلك حتى يدخل في حد التهاون و الاستخفاف فقد وجب أن يكون بتهاونه و استخفافه كافرا و معنى راكب الكبائر التي بها يكون فساد إيمانه فهو أن يكون منهمكا على كبائر المعاصي بغير جحود و لا تدين و لا لذة و لا شهوة و لكن من جهة الحمية و الغضب يكثر القذف و السب و القتل و أخذ الأموال و حبس الحقوق و غير ذلك من المعاصي الكبائر التي يأتيها صاحبها بغير جهة اللذة و من ذلك الأيمان الكاذبة و أخذ الربا و غير ذلك التي يأتيها من أتاها بغير استلذاذ و الخمر و الزنا و اللهو ففاعل هذه الأفعال كلها مفسد للإيمان خارج منه من جهة ركوبه الكبيرة على هذه الجهة غير مشرك و لا كافر و لا ضال جاهل على ما وصفناه من جهة الجهالة فإن هو مال بهواه إلى أنواع ما وصفناه من حد الفاعلين كان من صنفه

تحف العقول-ترجمه جنتى، متن، ص: 521

گفتار آن حضرت در وصف محبت اهل بيت، توحيد، ايمان، اسلام، كفر و فسق‏

مردى خدمت آن جناب رسيد، حضرت پرسيد: از چه قومى؟ عرض كرد: از دوستان و پيروان شما. فرمود: خدا بنده‏اى را دوست ندارد تا «ولايت» (دوستى و اطاعت) او را بپذيرد، و ولايت او را نپذيرد جز اينكه بهشت را بر او واجب كند، سپس فرمود: تو از كدام دوستان مائى؟ مرد سكوت كرد. «سدير» گفت: مگر دوستان شما چند گروهند؟
فرمود: سه طبقه، يك طبقه ما را به ظاهر دوست دارند نه باطن، گروهى در باطن دوست دارند نه ظاهر (دوستى خود را اظهار نكنند) و جمعى به ظاهر و باطن دوست دارند، اينان عاليترين طبقه‏اند و از آب گواراى شيرين نوشيده‏اند. تأويلهاى قرآن دانسته، و تميز حق را از باطل توانسته، و سبب سببها را شناخته‏اند، اينها زبده‏ترين گروهند، فقر و فاقه و انواع بلا سريعتر از اسب دونده بسوى آنها روان است، سختى و تنگدستى بر آنها هجوم برده، پريشان و گرفتار شده‏اند، برخى (به دست دشمن) مجروح و جمعى كشته گشته‏اند، در شهرهاى دور افتاده، پراكنده‏اند (كه هر كه حق گويد و به حق پاى‏بند باشد سرانجامى بهتر از اين ندارد، اما) به بركت آنها خدا بيماران را شفا دهد، بينوايان را توانگر سازد، شما را نصرت دهد، باران برايتان فرستد، و روزيتان دهد، اينان در شماره اندكند، و در مرتبه و مقام به پيشگاه خدا بس بزرگ. طبقه دوم (كه در ترتيب متن اصلى سوم ذكر شده) پست‏ترين طبقاتند، ما را به زبان دوست دارند اما به روش پادشاهان (اشرافى) زندگى كنند (سودپرست، دنيادوست و جاه‏طلبند و به مقتضاى همين خصلت) زبانشان با ماست و شمشيرشان بر ما (با زبان جمعى را راضى كنند و با عمل جمع ديگرى را) دسته سوم (كه در متن اصلى دوم ذكر شده) طراز متوسطند، در نهان ما را دوست دارند اما (بر اثر محافظه‏كارى) محبت خود آشكار نكنند، به جان خودم، اگر اينان در باطن (راستى) دوستدار ما باشند (نشانشان اين است كه) روزه‏دار و شب بيدارند، آثار رهبانيت (و ترك دنيا) را در چهره‏شان توانى ديد، و اهل تسليم و طاعتند. مرد گفت: من شما را در نهان و آشكار هر دو دوست دارم. فرمود: اين گروه نشانه‏هائى دارند كه معرف آنهاست. گفت: چه نشانه‏هائى؟ فرمود: صفاتى چند، نخست آنكه توحيد را چنان كه بايد شناخته‏اند، و علم توحيد (و يكتاپرستى) را استوار ساخته‏اند، به خدا و صفاتش ايمان آورده‏اند، سپس حدود ايمان، حقايق، شرائط و تأويلهايش همه را فهميده‏اند. «سدير» گفت: يا ابن رسول اللَّه، تاكنون چنين توصيفى در باره ايمان از شما نشنيده بودم. فرمود: آرى، سدير، سائل حق ندارد بپرسد: ايمان چيست؟ جز وقتى كه معلوم كند ايمان به كه؟ سدير گفت:
يا ابن رسول اللَّه چنانچه صلاح بدانيد تفسير و تفصيل مطلب را بيان فرمائيد، فرمود: هر كه خدا را با توهمات و خيالات شناسد مشرك است، هر كه خدا را به «اسم» شناسد، نه به «معنى» (و حقيقت) به نقص (حدوث وجود خداوند) اعتراف كرده چون اسمها حادثند (و بندگان آنها را انتخاب كرده‏اند، و ذات مقدس او قديم است) آن كه اسم و معنى را (با هم) پرستد (اسم را) با خدا شريك قرار داده. آن كه معنى را بوسيله صفت نه بواسطه ادراك پرستد، حواله بر غايب كرده و هر كه صفت و موصوف را (با هم) پرستد، توحيد را باطل كرده، زيرا صفت غير از موصوف است (و دوگانگى با توحيد نسازد). هر كه موصوف را به صفت ضميمه كند (بخواهد با صفت موصوف را بشناسد) بزرگ را كوچك كرده (و چنان كه شايسته است خدا را نشناخته). پرسيدند: پس راه يكتاپرستى چيست؟ فرمود: راه بحث باز است. و جستجوى چاره ممكن، حاضر را پيش از صفاتش شناسند (نخست مثلا انسانى را با همه خصوصيات ببيند، و سپس به اوصاف او از علم و كمال و غيره پى برند) و غايب را، صفاتش را پيش از خودش (كه اول صفات وى را شنوند، آنگاه خودش را ببينند و بشناسند و خدا چون حاضر است بايد در آغاز خودش را، شناخت، سپس موجودات ديگر و از جمله وجود خود را بوسيله او شناخت) پرسيدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پيش از صفاتش شناسند؟ فرمود: نخست علم و معرفت تو به «عين» او تعلق مى‏گيرد (و وجود خدا در ذهن مى‏آيد) سپس خودت را بوسيله او مى‏شناسى، نه اينكه خودت را بواسطه خود و از جهت وجود خود بشناسى، و بدانى كه آنچه در وجود توست مال خودش و وابسته به خودش است چنان كه به يوسف گفتند:
«تو حتما يوسفى؟ گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است:» (يوسف: 90). برادرشان را به وجود خودش شناختند نه بوسيله ديگرى، و نه با توهمات و خيالات باطنى خود، نمى‏بينى خدا فرمايد: «شما را نرسد كه درختان آن (باغستانها) را برويانيد.» (نمل: 60).
«يعنى حق نداريد سر خود امامى انتخاب كنيد و به ميل و اراده خود ذى حقش ناميد (اين هم مثال ديگرى و يا نظيرى است براى مسأله شناخت خدا از ناحيه خودش نه ديگران).
سپس امام اضافه كرد: سه كسند كه روز قيامت، خدا (از سر خشم) با آنان سخن نگويد، به آنها (به ديده رحمت) ننگرد، (از آلودگى گناه) پاكشان نسازد، و عذابى دردناك دارند: 1- آن كه درختى بنشاند كه خدا ننشانده، يعنى كسى را به امامت نصب كند كه خدا نكرده. 2- آن كه امامى را كه خدا نصب كرده انكار كند. 3- و كسى كه پندارد آن دو گروه بهره‏اى از اسلام دارند. خداوند فرموده: «پروردگار تو هر چه خواهد بيافريند، و انتخاب كند، و اختيار بدست ديگران نيست.» (قصص: 68).

وصف ايمان‏

معناى ايمان عبارت است از: اقرار، فروتنى در برابر خدا. بوسيله اين اقرار، تقرب جستن به درگاه او، و انجام كليه واجبات كوچك يا بزرگ از توحيد و خداشناسى تا آخر ابواب طاعت به ترتيب كه اينها همه به هم مربوط و پيوسته است، آنگاه كه بنده واجباتى را كه شناخت به نحوى كه توصيف كرديم انجام داد، مؤمن و در خور صفت ايمان، و مستوجب ثواب است، زيرا معناى ايمان جملگى اقرار است و معناى اقرار: تصديق (و گردن نهادن) به اطاعت، از اين رو ثابت شد كه اطاعتها كلا كوچك و بزرگ همه به هم مربوط است. و مؤمن از صفت ايمان بدر نرود جز با ترك آنچه اين صفت را ايجاب كرده بود يعنى ترك واجبات بزرگ و انجام گناهان كبيره، اما ترك طاعتهاى كوچك، يا ارتكاب اين گونه معاصى او را از حصار ايمان بدر نبرد، مادامى كه واجبى بزرگ را فرو ننهد، و گناهى بزرگ را مرتكب نشود، چه خداوند فرموده: «اگر از گناهان بزرگى كه نهيتان كرده‏اند دورى گزينيد، ما از گناهان ديگرتان بگذريم و شما را به مقامى ارجمند رسانيم.» (نساء: 31). كه مراد آمرزش گناهان كوچك است، و چنانچه مرتكب گناه بزرگى شد بر همه گناهان كوچك يا بزرگ مؤاخذه شود و كيفر و عذاب بيند، اين بود توصيف ايمان، و مؤمن مستوجب ثواب.

وصف اسلام‏

معناى اسلام اقرار به همه طاعات شناخته‏شده اسلام به ظاهر، و اظهار طاعت است، چون به ظاهر چنين اعترافى كرد، هر چند قلبا معتقد نباشد، در خور نام و معناى اسلام است، و احكام ظاهرى اسلام از: دوستى (و روابط) ظاهرى، پذيرفتن شهادت، وارث (و غيره) بر او اجرا مى‏شود، و در سود و زيان با همه مسلمانان شريك خواهد بود، اين بود صفت اسلام، و فرق مسلمان و مؤمن اين است كه: مسلمان در صورتى مؤمن است كه در باطن نيز مطيع باشد، و اگر تنها به زبان اظهار طاعت كرد مسلمان است نه مؤمن، لازمه ايمان اقرار قلبى با فروتنى، و تقرب آگاهانه است، پس ممكن است كسى مسلمان باشد نه مؤمن، ولى ممكن نيست مؤمن باشد نه مسلمان.
1


[=arial] [=arial] __________________
[=arial]

[=arial]اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء

[=arial]بيان (سبب) بيرون رفتن از ايمان‏

پنج چيز ممكن است مؤمن را از ايمان خارج كند كه همه همانند و معروفند: 1- كفر 2- شرك 3- ضلالت (گمراهى) 4- فسق 5- و گناهان بزرگ. كفر عبارت است از هر گناهى كوچك و يا بزرگ كه از سر انكار، استخفاف، و بى‏اعتنائى (بدين) انجام گيرد كه مرتكب آن كافر، و حقيقت آن (عمل) كفر است، و كسى كه گناهى با اين اوصاف از او سرزند اهل هر آيين و فرقه‏اى باشد كافر است. شرك عبارت است از هر گناهى كه به نام دين (و به عنوان بدعت) انجام شود، كوچك باشد يا بزرگ مرتكب چنين معصيتى مشرك است (زيرا در مقابل آيين الهى دين تراشيده، و مقام قانونگذارى دينى را كه خاص خداست اشغال كرده). ضلالت عبارت است از جهل به واجبات، يعنى: يكى از واجبات بزرگى را كه (از اركان ايمان است و) بنده جز با انجام آنها شايسته نام مؤمن نيست، پس از ورود بيان (از جانب شرع) و ابلاغ به مسلمانان، ترك كند اما نه از روى انكار حكم خدا يا بدعت به حذف آن از دين، بلكه از روى سستى، غفلت و اشتغال به كارهاى ديگر، چنين كس گمراه است و از جاده ايمان منحرف، و جاهل به (حقيقت) ايمان، و خارج از آن، و مادامى كه به اين حالت باشد مستوجب اسم ضلالت و گمراهى است، و اگر سرانجام كارش به آنجا كشد كه معصيت را به عنوان انكار، استخفاف و بى‏اعتنائى (بدين) انجام دهد كافر خواهد بود، و اگر به عنوان دين و از روى تأويل (حقايق مذهب) و تقليد، و تسليم، و رضايت به حرف نياكان و پيشينيان دست به گناه زند مشرك است. و كمتر اتفاق افتد كسى مدتى «گمراه» باشد و (اندك اندك) هوى (و تمايلات) او را به آن صورت كه گفتيم (يعنى كفر و شرك) در نياورد. فسق عبارت است از ارتكاب هر گناه كبيره‏اى از جهت كامرانى و شهوت و عشق و علاقه مفرط. مرتكب اين گناه فاسق، و تحت عنوان فسق از ايمان خارج است، و اگر به اين معصيت‏كارى ادامه دهد تا به سرحد بى‏اعتنائى و استخفاف رسد به ناچار كافر خواهد شد. و اما ارتكاب گناهان بزرگ كه باعث فساد ايمان شود، اين است كه‏ بدون انكار، يا بدعت، يا كامجوئى و شهوت تنها از سر حميت (تعصب) و غضب بى‏پروا به گناهان بزرگ اقدام كند، مانند: تهمت، دشنام، قتل، غصب اموال خلق، خوددارى از پرداخت حقوق مردم، و ساير گناهان بزرگى كه نه از روى لذت و شهوت انجام مى‏دهند. و همچنين است: سوگند دروغ، رباخوارى و غيره كه لذتى (مانند زنا) ندارد. و باز از همين قبيل است: شراب، زنا، لهو (سرگرميهائى چون ساز و آواز و ذكر اين سه مثال با اينكه از نمونه‏هاى روشن فسق است شايد براى اين باشد كه گاه گناهى از دو جهت باعث خروج از ايمان است) اينها همه مايه خرابى ايمان و خروج از آن است بدون اينكه موجب شرك يا كفر يا ضلالت گردد، بلكه جهالت است و نادانى، ولى چنانچه گرايشى به صفات نامبردگان (در گروههاى بالا) پيدا كند ناگزير به آنها خواهد پيوست.

تحف العقول-ترجمه جعفرى، ص: 307
سخنان امام صادق عليه السّلام در تعريف محبّت و دلبستگى به اهل بيت و تعريف توحيد، ايمان، اسلام، كفر و فسق‏

مردى بر امام صادق عليه السّلام وارد شد، آن حضرت از وى پرسيد: از چه كسانى هستى؟ وى گفت: از دوستداران و پيروان شما، امام عليه السّلام به او فرمود: خداوند تا دوستى بنده‏اى را نپذيرد وى را دوست نخواهد داشت، و دوستيش را نپذيرد تا بهشت را بر او واجب گرداند، سپس فرمود: تو از كدام [دسته از] دوستان ما ميباشى؟ آن مرد سكوت كرد، در اين بين يك تن از اصحاب بنام سدير به امام عرض كرد: اى زاده پيامبر مگر دوستان شما چند دسته و گروهند؟! فرمود: سه دسته و گروهند: 1- گروهى از ايشان ما را آشكارا دوست دارند ولى در باطن ميلى به ما ندارند، 2- و گروهى در باطن ما را دوست دارند و در ظاهر به ما ميلى ندارند، 3- و گروهى در ظاهر و باطن به ما عشق مى‏ورزند، و اينان عالى‏ترين گروه مردمند، از آبى شيرين و گوارا نوشيده‏اند «2»، و تأويل قرآن را دانسته، و سخن جداكننده حقّ از باطل را دريافته‏اند، و سبب سببها را مى‏دانند، و اينانند عالى‏ترين گروه مردم، فقر و نيازمندى و انواع بلا سريعتر از تاختن اسب بر سرشان روان است، بديشان سختى و رنج و آسيب رسيده و چنان پريشان و گرفتار شده‏اند كه دسته‏اى از ايشان زخمى و گروهى كشته شدند، و در شهرهاى دور افتاده پراكنده شدند، به بركت ايشان است كه خداوند بيمار را شفا مى‏بخشد، و فقير را توانگر مى‏كند، و بحرمت آنان است كه شما يارى مى‏شويد، و باران بر سرتان مى‏بارد، و روزى داده مى‏شويد، آنانند كه هر چند تعدادشان كم و اندك است ولى در پيشگاه خداوند داراى قدر و منزلتى عظيم و بزرگ مى‏باشند. و گروه سوم كه پائين‏ترين گروه مردمند، آشكارا ما را دوست مى‏دارند، و رفتارشان بمانند پادشاهان است، اينان زبانشان با ما (يعنى: در حدّ شعار) و شمشيرهايشان بر عليه ما است، و گروه دوم كه طبقه ميانى مردمند، آشكارا دوستمان مى‏دارند و در باطن ميلى بما ندارند، و بجانم سوگند كه اگر در باطن دوستمان مى‏داشتند نه آشكارا، روزه داران روز و عابدان شب بودند، و اثر رهبانيّت (پرهيز و گوشه‏گيرى) را در چهره‏اشان مى‏يافتى، آنان اهل صلح و سازشند. آن مرد گفت: در اين صورت من از دوستان آشكار و نهان شمايم! امام عليه السّلام فرمود: براستى دوستان آشكار و نهان ما نيز نشانه‏هائى دارند كه گوياى شخصيت آنان است. آن مرد گفت: آن نشانه‏ها كدامند؟ فرمود: خصلتهائى كه نخستين آنها اين است كه ايشان مسأله توحيد (يكتاپرستى) را بطور صحيح شناخته و علمش را تكميل كرده‏اند، و زان پس به ايمان بخدا و صفاتش پرداخته‏اند، سپس از حدود و حقائق و شروط و تأويلهاى ايمان باخبر شده و بدان پى برده‏اند. سدير گفت: اى زاده پيامبر تاكنون تعريف ايمان را بدين صورت از شما نشنيده بودم! فرمود: آرى اى سدير، هيچ بنده‏اى را نرسد كه از ماهيّت ايمان سؤال كند تا آنكه بفهمد ايمان به چه كسى است، سدير گفت: اى زاده پيامبر اگر مايل باشيد گفته خود را شرح و تفسير بفرمائيد، امام عليه السّلام فرمود: آن كس كه پندارد خدا را با خيالات قلبى مى‏شناسد او مشرك است، و هر كس كه ادّعا كند خداوند را به اسم مى‏شناسد نه به معنى، با اين كار اعتراف بسخنى ناپسند كرده است زيرا اسم؛ حادث است، و هر كس كه گمان كند اسم و معنى را با هم مى‏پرستد با اين كار براى خداوند شريكى قرار داده، و هر كس كه پندارد معنى را با نشانه و صفت مى‏پرستد نه با درك و فهم؛ حواله به چيزى دور از ذهن كرده است، و هر كس ادّعا كند كه صفت و موصوف را با هم مى‏پرستد، بكلّى توحيد و يكتاپرستى را باطل كرده، زيرا صفت غير از موصوف مى‏باشد. و كسى كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مى‏كند با اين كار بزرگ را كوچك كرده است «1» و چنان كه شايسته است خدا را نشناخته. از امام عليه السّلام پرسيدند: پس راه توحيد و يكتاپرستى چيست؟ فرمود: باب بحث و گفتگو گشوده است، و جستجوى راه چاره آن در دسترس: بتحقيق شناخت فرد حاضر پيش از پرداختن به صفات او است. و شناختن اوصاف فرد غائب پيش از ديدن او مى‏باشد. پرسيدند: چگونه به فرد حاضر پيش از صفات او شناخت پيدا كنيم؟ فرمود: بدان شناخت دارى و از دانش آن باخبر مى‏شوى، و توسّط آن به نفس خود معرفت مى‏يابى، نه توسّط خودت و از جانب خود. و به اين نكته پى خواهى برد كه آنچه در تو مى‏باشد از براى او و بخاطر خود اوست.
همان طور كه برادران حضرت يوسف عليه السّلام بدو گفتند: إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي، يعنى: «آيا راستى تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است- يوسف: 90»، پس او را توسّط خود او شناختند نه بوسيله ديگرى، و نه توسّط خيالات قلبى و بافته‏هاى ذهنى خود، آيا سخن خداوند را درك كرده‏اى كه ميفرمايد: ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها: «شما را نرسد درختش را برويانيد- نمل: 60»، اشاره ميفرمايد كه شما حقّ نداريد از پيش خود امام انتخاب كنيد و با ميل و خواسته‏تان او را بر حقّ بناميد.
سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: سه گروهند كه خدا در روز قيامت با آنان سخن نگويد و به آنان ننگرد و از آلودگى گناهان پاكشان نسازد، و ايشان را عذابى است دردناك: 1- آن كس كه درختى بروياند كه خدا آن را نرويانده، يعنى امامى را برگزيند كه خدا وى را نصب نفرموده، يا كسى را كه خدا انتخاب فرموده انكار كند، و آن كس كه پندارد [يا: ادّعا كند] اين دو را در اسلام بهره و سهمى است، در حالى كه خداوند فرموده: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ:
«و پروردگار تو آنچه خواهد مى‏آفريند و برمى‏گزيند [امّا] آنان را [توان‏] برگزيدن نيست- قصص: 68».

صفت ايمان‏

آن حضرت عليه السّلام فرمود: تعريف صفت ايمان اقرار بندگى و خضوع در برابر خدا است بدان اقرار، و تقرّب جستن بدرگاه او، و انجام تمام واجبات با دانستن آنها- كوچك صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم، عليها السّلام بزرگ- از مرز توحيد و يكتاشناسى و غير آن بترتيب تا انتهاى ابواب طاعت همگى بهم پيوسته و مربوطند، پس هر گاه بنده‏اى واجباتش را- همان گونه كه ما برايت گفتيم و بدو رسيده- انجام داد؛ او فردى مؤمن و شايسته برخوردارى از صفت ايمان؛ و مستوجب پاداش الهى است، چرا كه معناى ايمان بطور كلى اقرار است، و اقرار يعنى: پذيرفتن و تصديقى كه قرين و همراه طاعت باشد، پس بدين خاطر بثبوت رسيده است كه تمامى طاعات از كوچك و بزرگ بهم پيوسته‏اند و مربوط، و فرد مؤمن از صفت ايمان خارج نشد مگر به ترك آنچه در خور اهل ايمان است، و تنها با انجام واجبات بزرگ آنهم بطور پيوسته، و ترك معاصى كبيره و پرهيز از آنها است كه سزاوار و شايسته اسم ايمان مى‏گردد (يعنى مؤمن مى‏شود)، و با ترك مستحبّات و اعمال كوچك و ارتكاب گناهان صغيره از ايمان خارج نمى‏شود، تا زمانى كه هيچ يك از طاعتهاى واجب را ترك نگفته، و گناهان كبيره انجام نداده، و مرتكب اين امور نشده مؤمن است، بر پايه فرمايش خداوند كه ميفرمايد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً، يعنى: «اگر از گناهان بزرگى كه از آن بازتان داشته‏اند (جرمها) دورى كنيد بديها و گناهان [كوچكتان‏] را از شما بزدائيم و شما را به جايگاهى گرامى درآوريم- نساء: 31»، مراد: آمرزش گناهان صغيره و كوچك است، كه اگر فردى مرتكب يكى از گناهان كبيره شود از تمامى گناهان [كوچك و بزرگ‏] بازخواست و مجازات خواهد شد، و عذاب مى‏گردد. اين بود صفت ايمان و فرد مؤمنى كه شايسته برخوردارى از پاداش است.

صفت اسلام‏

و امّا معنى صفت اسلام و حقيقت شرح آن اعتراف به تمام طاعات كه حكم آن شناخته شده و انجام آن لازم است مى‏باشد، پس هر گاه شخصى چنين اعترافى نمود- بدون آنكه در دل بدان معتقد باشد- در خور نام مسلمان گردد، و سزاوار احكام ظاهرى اسلام كه همان: دوستى ظاهرى، و پذيرش شهادت او، و نيز مشمول احكام ارث است مى‏گردد، و در حقوق- چه در سود و چه در زيان- با مسلمانان برابر مى‏شود، اين بود صفت اسلام، و تفاوت فرد مسلمان و مؤمن در اينست كه فرد مسلمان در صورتى مؤمن خواهد بود كه همراه با طاعت ظاهر؛ قلبا نيز مطيع و فرمانبردار باشد، پس در صورتى كه آنها را تنها در ظاهر رعايت كند فقط مسلمان است، و چنانچه اين كار را از دل و همراه با خضوع و قصد تقرّب كه برخاسته از معرفت و آگاهيست انجام داد او مؤمن است، پس ممكن است بنده مسلمانى مؤمن نباشد، ولى بنده مؤمن حتما مسلمان است.

شرح خارج شدن از ايمان‏

و براستى [فرد مؤمن‏] توسّط يكى از پنج چيز- كه همگى همانند و معروفند- از ايمان خارج شود: 1- كفر، 2- شرك، 3- گمراهى (ضلالت)، 4- فسق، 5- و انجام گناهان كبيره.
پس مقصود از كفر هر گناهى است كه از دستور خدا بجهت بى‏ايمانى و عدم قبول و ناچيز شمردن و بى‏اعتنائى در هر دستور كوچك و بزرگ سرپيچى شود، و انجام دهنده آن كافر است، و اين همان معناى كفر مى‏باشد، از هر ملّت و فرقه‏اى كه باشد پس از آن كس كه معصيت و گناهى با اين تعاريف از او سر زند، او كافر است.
و مقصود از شرك هر گناهى است كه خداوند توسّط ديندارى به آن؛ نافرمانى شود- چه گناه كوچك [شرك خفى‏] باشد و چه بزرگ- در هر صورت انجام دهنده آن نوع گناه مشرك است.
و مقصود از گمراهى (ضلالت) نادانى به واجبات است، و آن رها ساختن يكى از طاعتهاى بزرگ مى‏باشد كه هيچ بنده‏اى جز در پرتو آن شايسته ايمان نيست، البتّه پس از آگاه شدن بيان و ذكر دليل و برهان بر آن طاعت، در اين صورت او ترك‏كننده‏اى است عارى از انكار و ديانت كه بدان معتقد نباشد و آن را قبول نكند، بلكه ترك و رها ساختن او تنها بخاطر تنبلى و بى‏توجّهى و سرگرم شدن به غير آن بوده، پس او فرد گمراهى است كه از طريق ايمان منحرف گرديده و گمراه گشته و خارج از آن مى‏باشد، و تا زمانى كه مشمول آن صفاتى كه ذكر كرديم باشد در خور اسم گمراه و معناى آن است. پس اگر گرايش او به گمراهى بر پايه معصيتى بود كه آن برخاسته از انكار و بى‏اعتنائى و كوچك‏ شمردن آن باشد [يك چنين شخصى‏] كافر است. و اگر گرايش او به ضلالت و گمراهى از سر ديانت بخاطر تأويل و تقليد و تسليم و دلخوش بودن به گفته پدران و گذشتگان باشد او مشرك است، و بسيار كم پيش مى‏آيد كه فردى بر گمراهى و ضلالتى بپايد و هوى و هوس؛ او را به بعضى از آن تعريفى كه شرح داديم نكشاند.
و مقصود از فسق هر گناهى از گناهان كبيره است كه شخص مرتكب آن شود يا داخل‏شدنش بدان معصيت از جهت لذّت و شهوت و شوق غالب بوده باشد كه آن فسق است، و مرتكبش فاسق بوده و به سبب فسق از ايمان بيرون است، پس اگر اين كار را ادامه دهد تا جايى كه به حدّ سستى و كوچك شمردن آن و بى‏اعتنائى افتد كارش بجهت اين بى‏اهميّتى و بى‏اعتنائى به كفر مى‏انجامد (يعنى كفرش حتمى است). و مقصود از مرتكب گناهان كبيره كه منشأ و ريشه تباهى ايمانش مى‏باشد شخصى است كه غرق گناهان بزرگ است بى‏آنكه از روى انكار و ديانت بباطل و لذّت يا شهوتى است؛ بلكه تنها به جهت تعصّب و خشم است كه بارها و فراوان مرتكب گناهان كبيره‏اى همچون تهمت و ناسزاگوئى، قتل و غارت و حقّ كشى و امثال آنها مى‏شود، و ديگر آن گناهانى كه ورود بدان عادت است و عارى از خوشى، همچون شراب، زنا، و لهو ، كه انجام اين گناهان تماما موجب فساد و تباهى همان ايمانى است كه از وى خارج شده، پس بدين جهت نه مشرك است و نه كافر و نه گمراه. بلكه بنا به تعريفى كه از جهالت نموديم او جاهل است و نادان، پس اگر با هوى و هوس خود به يكى از انواع تعاريفى كه براى مرتكبين ذكر كرديم گرايش پيدا كند از همان دسته محسوب گردد.

تحف العقول-ترجمه كمره‏ اى، متن، ص: 340
سخن آن حضرت در وصف محبت اهل بيت و توحيد و ايمان و اسلام و كفر و فسق‏

مردى حضورش آمد و آن حضرت باو گفت: اين مرد از چه كسانيست؟ در پاسخ عرض كرد از دوستان و مواليان شما. امام صادق فرمود: خدا بنده‏ اى را دوست ندارد تا او را بخود راه دهد، و او را بخود راه ندهد تا بهشت را برايش واجب كند. سپس باو فرمود: تو از كدام دوستان ما هستى؟
آن مرد ساكت شد و سدير (نام يكى از اصحاب است) باو گفت: دوستان شما چند طبقه‏اند يا ابن رسول اللَّه؟
فرمود: سه طبقه: يك طبقه كه ما را آشكارا دوست دارند، و نهانى دوست ندارند، و يك طبقه كه ما را نهانى دوست دارند و آشكارا دوست ندارند، و يك طبقه هم ما را در نهان و آشكارا هر دو دوست دارند اينان طراز اولند آب صافى را نوشيدند و تفسير و تأويل كتاب را دانستند و فصل الخطاب و سبب سببها را دانستند و اينان طراز اولند، و فقر و فاقه و انواع بلا شتابانتر از دويدن اسب بر سرشان بريزند و سختى و تنگدستى آنها فرا گيرد و لرزان شوند و بياشوبند، زخم دارو سر بريده و پراكنده در هر ديار دور افتاده باشند بوسيله آنها خدا بيمار را شفا دهد، و ندار را توانگر كند، و بدانها شما يارى شويد و باران گيريد و روزى خوريد، و آنها كمترين شماره‏اند، و نزد خدا قدر و منزلت بزرگتر را دارند.
و طبقه دوم طراز پائينند ما را در عيانى دوست دارند و بروش پادشاهان ميروند، زبانشان با ما است و شمشيرشان بر عليه ما.
و طبقه سوم حد وسط باشند كه از دل دوست ما هستند و در عيانى دوست ما نيستند بجان خودم‏ كه اگر با ما دوستى محرمانه داشتند روزه‏داران و عبادت‏كننده‏هاى شب بودند و اثر عبادت را در چهره آنها ميديدى، اهل سازش و اطاعت بودند. آن مرد گفت من از دوستان نهانى و عيانى شمايم. امام صادق فرمود: دوستان نهان و عيان ما نشانه‏ ها دارند كه با آنها شناخته ميشوند. آن مرد گفت آن نشانه‏ ها چيستند؟ فرمود:
چند خصلتند: يگانه‏پرستى را بر حق فهميده‏اند و علم توحيد را خوب آموخته‏اند، و پس از آن ايمان دارند بدان چه ذات او است، و آنچه صفت اوست، سپس ايمان و حقائق و شروطش را و تأويلش را دانسته‏اند.
سدير گفت يا ابن رسول اللَّه من از شما نشنيدم كه ايمان را بدين وصف شرح كنيد، امام صادق فرمود: آرى اى سدير سائل را نرسد كه بپرسد ايمان چيست؟ تا بداند كه ايمان بكيست؟ سدير گفت يا ابن رسول اللَّه آنچه فرموديد شرح بدهيد امام صادق فرمود: هر كه پندارد كه خدا را با تو هم دلها ميشناسد او مشرك است، و هر كه پندارد خدا را بنام بى‏معنا شناسد اعتراف بطعن خود كرده زيرا صرف نام حادث است، و هر كه پندارد نام و معنا را با هم ميپرستد شريكى با خدا قرار داده، و هر كه پندارد كه او [معنى را] بصفت نه بادراك پرستد بناديده حوالت كرده، و هر كه پندارد صفت و موصوف هر دو را پرستد توحيد را ابطال كرده زيرا صفت جز موصوف است، و هر كه پندارد موصوف را بصفت اضافه ميكند بزرگ را كوچك كرده، و خدا را چنانچه بايد تقدير نكرده‏اند.
باو گفته شد پس راه يگانه‏پرستى چيست؟ در پاسخ فرمود: راه كاوش باز است و چاره‏جوئى فراهم است، راستى چيزى كه در عيانست نخست خودش را شناسند و سپس صفتش را ولى معرفت صفت غائب بر ذات خود او مقدم است. باو گفته شد چگونه شناخت عين حاضر در ديده پيش از صفت آنست؟
فرمود: آن را ميشناسى و آن را ميدانى و خود را هم باو ميشناسى، و خود را بوسيله خود و از پيش خود نميشناسى. تو ميدانى كه هر چه دارى از او است، و بوسيله او است چنانچه برادران يوسف بيوسف گفتند (90- يوسف): راستى تو يوسفى؟ گفت منم يوسف و اينست برادرم، و يوسف را بخود او شناختند و بوسيله ديگرى او را نشناختند، و از پيش خود آن را تو هم نكردند، آيا نبينى كه خدا فرمايد (60- النمل) شما را نرسد كه درخت آن را برويانيد. ميفرمايد شما حق نداريد از پيش خود امامى نصب كنيد، و او را بهواى دل و خواست خود بر حق بخوانيد، سپس امام صادق فرمود: سه كسند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نكند، و بآنها نظر نيندازد، و آنها را پاك نداند، و عذاب دردناكى هم دارند: هر كه درختى بروياند كه خدايش نرويانيده است يعنى كسى كه امامى را نصب كند كه خدا معينش نكرده است، يا انكار كند امامى را كه خدا او را معين كرده و منصوب نموده، و كسى كه پندارد اين دو كس در اسلام سهمى دارند با اينكه خدا فرموده است: (69- القصص) و پروردگار تو است كه خلق ميكند هر چه خواهد، و اختيار دارد و براى آنان اختيارى نيست.
[=arial] [=arial] __________________

[=arial]

[=arial]اللهم صل علی محمد وآ ل محمد وعجل فرجهم والعن من عاداهم
اللهم صل علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیها والسر المستودع فیها ان تصلی علی محمد وآل محمد
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :عنوان صحیفة المؤمن حب علی بن ابی طالب علیه السلام
یا مرتضی علی مددی" وهوالعلی العظیم "1001 ,اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا بعدد ما احاط به علمک وبعدد فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام وبعدد رذائل اعدائه
اللهم العن قاتلی فاطمة الزهراء

مهدی128;660254 نوشت:
[=arial]سلام ممنون شما [=arial]زائد[=arial] را از کجای کلام حضرت بیرون می اورید وبه صفات [=arial]زائید[=arial] بر ذات می زنید در حایکه می فرماید کمال الاخلاص[=arial] نفی الصفات [=arial]عنه

باسلام وتشکر .
در خود همان جمله اگر دقت بفرماید جواب نهفته است چون اخلاص به معنای سلب وترد و بی صفت تلقی کردن نخواهد بود .
پس مراد از نفی صفات در واقع رد نظریه اشعری است که تصور می کنند صفات حق تعالی زاید بر ذات اوست .
برای مزید اطلاع باید گفت :
صفات خداوند در یک تقسیم بندی کلی به دو قسم ذیل تقسیم می شود:
1- صفات ایجابیه ثبوتیه . (جمال) 2- صفات سلبیه تقدیسیه ( جلال).
صفات ثبوتیه : اوصافی است که از کمال حکایت کرده ،‌خدا به آنها متصف است.
اوصاف سلبیه :‌بیانگر معنای سلبی است و دلالت بر نقص و محدودیت دارد که ذات حضرتش از آنها پیراسته است.
در یک تقسیم بندی دیگر صفات الهی را به صفات ذات و صفات فعل تقسیم کرده اند:
صفات ذاتی : اوصافی است که ذات حق تعالی برای انتزاع آنها کافی است و سلب این صفات از خدا محال است . مثل حیات .
صفات فعلی : اوصافی است که برای انتزاع آنها علاوه بر فرض ذات خداوند وجود مخلوق نیز لحاظ می‏شود . مثل : خالق ،‌رازی .....
آراء مختلف در خصوص چگونگی اتصاف ذات خداوند به اوصاف ذاتی :
الف) دیدگاه حکماء و متکلمین اسلامی ، شیعی : عینیت مصداقی و تغایر مفهومی اوصاف ذاتی.
ب : اشاعره : اوصاف ذات زاید بر ذات و ملازم با آن است.
ج : کرامیه : اوصاف ذاتی زاید بر ذات و حادث می‏باشد.
د : معتزله : ذات باری تعالی از اوصاف نیابت می‏کند.
هـ : عده‏ای از معتزله : تأویل اوصاف ذاتی به معنای سلبی . مثلاً عالم بودن خدا به معنای جاهل نبودن است.
معمولا این چنین مطرح می شود که صفات ذاتی خداوند عینیت با ذات دارند ولی صفات فعل زائد بر ذات هستند.
حکمای الهی صفات حق تعالی را بر سه گونه تقسیم نموده اند:
1) صفات حقیقیه و آن را به دو قسم تقسیم نموده اند:
الف) صفات حقیقیه محضه مانند حیات و ثبات و بقا و ازلیت و مانند ان
ب) صفات حقیقیه ذات الاضافه مثل علم و قدرت واراده
این دو نوع صفات عین ذات می دانند
ب) صفات اضافیه محضه مثل مبدئیت و رازقیت وراحمیت وعالمیت و قادریت و مانند آن
ج) صفات سلبیه محضه مثل قدوسیت و فردیت و سبوحیت و مانند ان
این دو نوع صفات نیز زائد بر ذات می دانند.
بحث های دقیقی در این جا مطرح است که برای توضیح بیشتر به چهل حدیث امام خمینی ص608 -619 مراجعه کنید

[=arial]سلام
لفظ انتزاع از ذات ظاهرا صحیح نباشد چون لازمه اش علم یذات است واین از محالات است
بنده در ابتداء عرض کردم نفی الصفات به صفات زائد می خور
[=arial]و قول مشهور قداما [=arial] ومتاد[=arial]خرین [=arial]همین است اما [=arial] [=arial]پایان کار نیست واخرین مر حله اش طبق وهم کودکانه ما به ذات می حورد [=arial]که سالها طول می کشد تا تصور شود و..........
عرض شد تا مجال تامل یاشد برای دوستانی که مایلند و......
ممنون
[=arial][=arial]

[=arial] ج: ****موحد در دار وجود کیست ؟؟؟*****
[=arial]


[/HR][=arial] [=arial] راهی برای شناخت ذات اقدس الهی نیست نه شناخت ذات نه صفات ذات

زیرا بشر هرچه را بخواهد تصوّرکند از ساده ترین مفاهیم وواژهها تا پیچیده ترین معانی تا مقابل آن مفهوم ومعنی را تصور نکند نمی تواند معنا و مفهومی را درک کند.
مثلاً اگر ما از روز، روشنی، سفیدی، شیرینی،بزرگی،بلندی، جامد، حیات، فرد،وجود؛ تصور و ادراکی داریم چون نقطه مقابل اینها را یعنی شب، تاریکی، سیاهی، شوری، کوچکی، کوتاهی، سیّال، مرگ،زوج، عدم را دیده ایم لمس و ادراک کرده ایم و بالعکس.

و ذات اقدس الهی و صفات ذات چون مقابلینداردکوچکترین تصّوری (نهتصدیقی) از او برای مخلوق حاصل نمی شود.

لذا امام صادقعلیهالسلام فرمود انّما یُعقل صفة المخلوق آنچه قابل تعقّل وتفکّرهست. صفةمخلوقو خلقی و صفة مخلوقاتاست
.

وجود مقدس امیر و مولای ماسوی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیهما میفرمایند: انمّا یدرکبالصفات ذووالهیئات والادوات )نهج البلاغه خطبه181فیض السلام) تنها کسی را می توان به واسطه صفات شناخت، که محدود باشد و حادث و دارای شکل و جسم و مخلوق باشد.
باز مولایمان فرمودند: اول و ابتدای دین معرفت خداست، و نهایت معرفت او تصدیق اوست، و نهایت تصدیق اوتوحید و به وحدانیّت شناختن اوست، و کمال ونهایت توحید اخلاص برای اوست، و نهایت اخلاص نفی صفات از ذات اقدس الهی است. (نهج البلاغهخ1)

باز در کلماتامیرالمؤمنین وعلی بن موسی الرضا صلوات الله علیهم هست که فرمودند: نظامتوحید اللهنفی الصفات عنه. (توحید صدوق، ص34، ح2، عیون ج1، ص149، ح51، بحار4، ص227، ح3وج54،ص149، ح51) یعنی شالودهواساس واصل توحید نفی صفات از اوست.

نفی صفات یعنی چه؟

1- نفی تعطیل محض: هیچ حرفی از مبدء عالم هستی زده نشود و بامبدءعالم معامله عدم شود. روایاتدر نفی تعطیل؛ توحید ص81، ح37، ص102، ص104، ح1، ص106، ح6،ص107، ح7، ص228، ح7، ص245، ح1، و...
پس تعطیل درکار نیست که حتی اطلاق لفظ شي برخداوند تعالی نشود.

2-
نفی تشبیه: توحید، ص35، 40، 54، 57، ص114، ح13،ص80، ح36، ص72، سطر1،ص69ح25، ص47 ح9، ص193 سطرآخرو...... در مورد اینکه انتزاع مصداق، مفهوم و... در باب خداوند تبارک وتعالی معنا ندارد. توحید42سطر7و8، ص50سطر8، ص70 س9، ص75س21 و....
3-
اثبات بلاتشبیه: توحید ص107 ح8، ص187 ح2،ص73 س7، ص220، ص140 ح4، ص146 ح14، ص138ح11و12، ص185ح1، ص62، ص128 ح8، ص71 س5، ص58ح16، ص324، وبحار، ج4 ص304، ح33 و
........
4

[=arial] ج: ****موحد در دار وجود کیست ؟؟؟*****
[=arial]


[/HR][=arial] [=arial]
........4-توحیدصفات: مبدءاسماءالهی صفات اوست اسم بیشتر رنگ مخلوق دارد تاصفت ومعنی (مانندعالم وعلم)صفت مبدءاسم واسم جلوگاه صفت وذات دراوبنحولامتعین اخذ شده اوصاف الهی حد ندارد در این مرحلهتمام اوصاف در ذات الهی عین یکدیگرند،چون لازمه اختلاف صفات محدویت است.توحیدص45ح5،ص144ح9و10،و....او احدی المعنی است : توحیدص73سطر5و6ص65س2و
.... او احدی المعنی است : توحیدص73سطر5و6ص65س2و....
5-بالاترین مرحله نفی صفات باندازه فهم ما کلام سیّدالشهداء حسین بن علی صلوات الله علیهما است درضمن خطبه توحید که صاحب تحف آنرا درتحفالعقول ص244ومرحوم مجلسی اعلی الله مقامه الشریف آنرادر بحارج4ص301ح29آوده.حضرت علیه السلام فرمود: لا تجتمعلغیره الصفتانفی وقت،یصیبالفکرمنهالایمان به موجوداووجود الایمان لا وجود صفة به توصفالصفات لابها یوصف وبه تعرف المعارف لا بها یعرف.یعنی نهایت اندیشه وفکر بشر باینجا می رسد کهخداهست ووجود ایمانی لا وجود وصفی وتوصیفی . در این مرحله صفت وحدت ووجود که عقل می فهمد نفی می کندفرمود وجود الایمان لا وجود صفة.
در مقام وموطنذات غیرموضوئیت ندارد :توحید ص128ح8و...لیس شي غیره ص313ح2وکان ثمّ شيءفیکون اکبر منه ومعانی الاخبار باب معنی اللهاکبر،ودر محاسن:ما کان ثمّ شي وتوحیدص67سطر2و3ص60 س3وص58و.....
ذات اقدس الهی چون علم دارد وعا لم استو....کمالنداردواصلاذات علموحیات وقدرت کمال نیست بلکه کمال علم وحیات وقدرت این است کهخداوند علم را علم کرده قدرت را او جلّ جلاله لباسقدرت پوشانده وحیات را او خلقنموده و سایراوصافتوحیدص115ح14،ص174ح3،ص308ح2،ص310ح1و......
بحثنفی صفات را خاتمه می دهیم و برای اهلش معروض می داریم کسانی که طالباین بحث هستندتوسّلی به ساحت قدسفخر کائنات، ولی امر ممکنات، سلطان وجود ،کهف امان، خاتمالاوصیاء،کلمة الله التّامه،عین الله الناظره ،یدالله الباسطه ،لسان الله الناطقه،قلب الله الواعی ،سفینة النجاة،عین الحیاة،علم الهدی ،نور ابصار الوری،صاحبالازلیّة الاولیّة،امیروفرمانروای هستی ،عزیزی از اولاد فاطمه سلام الله علیهاکه؛ملک،ملکوت ،عظموت وجبروت،ماهوت ،لاهوت،هاهوت،وعالم خلق وامروکلمات وعقول وعالماسماءوصفات ومعانی ؛واله وحیران خال گونه اویند وحیات و وجود را از اومی گیرند وباتسبیح وحمد الهی بهگرد خال گونه او می چرخند؛یعنی بقیّة الله الاعظم حجةبن الحسنالمهدی عجلّ الله تعالی فرجه الشریف.پیدا نموده تااستاد مهذّب واهلی با اعتقادصحیحماخوذاز قران مجیدوکلمات آل البیت علیهم السلام را حق تبارک وتعالیروزیشفرماید تا توحید صدوق (ره)وج4بحاررانزد او درس بگیرد تا از فهم روایات توحیدی به اندازه سعه وجودیش بی قرار گردد یا به تعبیرصحیحتر حقایقی را بچشد که یُدرکولا یُوصف است اللهم الرزقنا بحق محمّدٍواهل بیته صلوات الله علیماجمعین.

http://www.askdin.com/thread47939.html
سوال :
نفی صفات یعنی چه ؟

پاسخ :
در این باره به چند نکته دقت شود :
امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه بیان زیبایی در این باره دارد: «الذی لا یدرکه بُعد الهمم ولا ینالُه غوص الفِطن؛(1) خدایی که صاحبان همت‌های بلند به کنه ذات او نرسند و هوش‌هایی غوّاص به او دست نیابند».
دست‌یابی به ذات حق تعالى میسور هیچ کسی نیست و از همین روست که امام خمینی در آغاز کتاب گرانسنگ «مصباح الهدایه» با اشاره به حدیث رسول خدا(ص) که فرمود: «ما عرفناک حق معرفتک؛ آن گونه که شایسته است ما تو را نشناخته‌ایم» تصریح نمود: معرفت ذات حق تعالى برای حضرت ختمی مرتبت نیز امکان‌پذیر نیست.
امام خمینی آن گاه به این سخن حافظ اشاره کرده که می‌گوید:
عنقاء شکار کسی نشود دام باز چین :Gol: کآنجا همیشه باد به دست دام را
بنابر این جای تردید نیست که معرفت ذات حضرت حق تعالى میسور کسی نیست.(2)
در عینیت صفات ذاتی با ذات حق جای تردید نیست . در نهج البلاغه آمده: «کمال اخلاص له نفی الصفات عنه؛(3) اخلاص کامل به خداوند نفی صفات زاید بر ذات از اوست».
طبق این کلام حضرت معلوم می‌شو دکه صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، زیرا زاید بودن صفات بر ذات موجب همان نکته می‌شود که حضرت فرمود:
«لشهادة کلّ صفةٍ أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة؛(3) هر صفتی زاید بر ذات گواهی می‌دهد که چیزی غیر از موصوف است و هر موصوفی نیز شهادت می‌دهد که چیزی غیر از صفت است».
بنابر این اگر در مراکز علمی از صفات خداوند بحث می‌شود، تعارضی با روایاتی ندارد که از تفکر در ذات خدا نفی کرده است .نیز با مسئله عینیت صفات با ذات نیز تهافتی ندارد، زیرا اولاً روایاتی که از تفکر در ذات نفی کرده ،ناظر به آن است که کسی برای درک کنه ذات حق نباید اندیشه کند، چون او به اندیشه در نمی‌آید،عطار نیشابوری می‌گوید:
او به سر ناید خود آن جا که اوست :Gol: کی رسد عقل و جود آن جا که اوست(4)
حکیم فردوسی نیز می‌گوید:
نیابد بدو نیز اندیشه راه :Gol: که او بر برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او :Gol: در اندیشه‌ای سُخته کی گنجد او
از این پرده برتر سخن گاه نیست :Gol: به هستی‌اش اندیشه را راه نیست(5)
این گفته‌های نغز در واقع بازتاب آموزه‌های متعالی اهل بیت(ع) در این باب است مثلاً حضرت سجاد(ع) می‌گوید: «وحارت فی کبریائک لطایف الاوهام؛(6) اندیشه‌های باریک در درک کبریای تو حیران هستند».
دوم: ذات خدا و صفات از نظر مصداق خارجی عین هم هستند ولی از نظر مفهومی متغایر با هم هستند.می توان از نظر مفهومی شناخت از صفات پیدا کرد و با عینیت صفات تعارضی ندارد.
سوم: بحث از صفات و اسمای الهی به لحاظ ظهور و تجلیات ذات حق تعالى است و نه به لحاظ غیب ذات، چون بی‌تردید ذات حق تعالى با صفات ذاتی خود که عین ذات اوست، ظهور و تجلی دارد و از رهگذر آن تجلیات، اسما و صفات به وجود می‌آید و عالم وجود ظاهر می‌شود، پس بحث از صفات با عینیت صفات با ذات منافاتی ندارد چون این گونه بحث‌ها درباره صفات از آن نظر که صفات و ظهور ذات است مربوط می‌شود و نه از آن نظر که عین ذات است.
چهار: روایاتی که درباره غیریت صفات با ذات آمده، مربوط به صفات فعلی خداوند است و نه صفات ذاتی او، چون خداوند غیر از صفات ذاتی نظیر عالم، قادر حی و مانند آن صفات فعلی نیز دارد که آنها غیر ذات و زاید بر ذات‌اند مثل رازق، خالق، مرید، و مانند آنها.
بنابر این هر کدام از مسایل مطرح در پرسش در جای خود درست است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه اول.
2. مصباح الهدایة إلى الخلافة والولایة، ص 2، نشر مؤسسه آثار امام، 1378ش.
3. نهج البلاغه، خطبه اول.
4. به نقل از: آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، ص 118، نشر بوستان کتاب، قم 1386ش.
5. همان، ص 135.
6. صحیفه سجادیه، دعای 32.

موضوع قفل شده است