نقش کعب الاحبار در یهودی کردن و تحریف اسلام چه بود؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقش کعب الاحبار در یهودی کردن و تحریف اسلام چه بود؟


سلام

علت دوستی بعضی از خلفا و صحابه با یهودیان و اعتماد و آزاد گذاشتن آنها چه بود ؟!

أخبرت عن مسعر بن كدام عن القاسم بن عبد الرحمن قال كان أبو الدرداء
من الذين أوتو العلم وأخبرت عن معاوية بن صالح الحضرمي عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير قال قال معاويه ألا إن أبا الدرداء أحد الحكماء ألا إن عمرو بن العاص أحد الحكماء ألا إن كعب الأحبار أحد العلماء إن كان عنده لعلم كالثمار وإن كنا فيه لمفرطين
[ الطبقات الكبرى - ابن سعد ]
الكتاب : الطبقات الكبرى

معاويه مي گفت: آگاه باشید که کعب از علماست ودانشمند، و ما در حقش کوتاهی کردیم !

ابن‌ حجر عَسْقَلاني‌ در «إصابَه‌» آورده‌ است‌ كه‌ معاويه‌ بود كه‌ به‌ كعب‌ الاحبار امر كرد تا در شام‌ داستان‌ قصّه‌سرائي‌ را به‌ كار اندازد !

چرا چون معاویه رومی زاده وقصد نابودی اسلام ودفن نام محمد ص را داشت و بهترین شخص برای نابودی و تحریف اسلام یک یهودی بظاهر مسلمان شده بنام کعب الاحبار بود .

يکي از کساني که اخبار و گفته هايي از کعب الاحبار نقل کرده ابوبکر خلال در کتاب السنه است. حکايت نقل شده جالب توجه است: کسي در اطراف عثمان شعر مي خواند و مي گفت:
ان الامير بعده عليا و في الزبير خلفا رضيا
کعب الاحبار گفت: لا و لکنه صاحب البغلة الشهباء ، يعني معاوية. به معاويه گفتند: کعب تو را به تمسخر گرفته و گويد که تو حکومت را به دست خواهي گرفت. معاويه نزد کعب آمده گفت: چگونه اين سخن را مي گويي در حالي که علي و زبير و اصحاب رسول الله (ص) هستند؟ کعب گفت: انت صاحبها. (السنة، حديث شماره 348).
ابوبکر خلال اين روايت را در بحث جامع امر الخلافة بعد رسول الله (ص) آورده و گويي بر آن بوده است تا نشان دهد در کتب آسماني هم قيد شده بوده که کار علي بن ابي طالب به جايي نخواهد رسيد و طبق گفته کعب که از کتب آسماني خبر داشته مقدر بوده يا به عبارت ديگر خداوند چنين مقدر کرده بوده که معاويه به خلافت برسد

آیا این سخن کعب نشان از توطئه ای قدیم وبرنامه ای حساب شده از روز سقیفه برای تحریف اسلام ویهودی نمودن اسلام با کنار زدن امیر المومنین ع ندارد ؟!

همچنین حافظ ابن عساکر در تاریخش آورده :

وسمع حميد بن عبد الرحمن معاوية يحدث رهطا من قريش وهو بالمدينة فذكر كعب الأحبار فقال : إن كان لمن أصدق هؤلاء المحدثين الذين يتحدثون عن الكتاب وإن كنا مع ذلك لنبلو عليه الكذب
عن روح بن زنباع قال : شهدت كعبا جاء إلى معاوية فقام على باب الفسطاط فناداه : يا معاوية يا معاوية يا معاوية فخرج إليه فأخذ بيده فانطلقا جميعا . فقلت : لأمر ما جاء كعب يدعو معاوية ! فاتبعت أثرهما فلما كنت قريبا منهما حيث أسمع كلامهما ولا أحب أن يرياني سمعت كعبا يقول : يا معاوية والذي نفسي بيده إن في كتاب الله المنزل : محمد أحمد صلى الله عليه و سلم أبو بكر الصديق - رحمه الله - عمر الفاروق عثمان الأمين . فالله الله يا معاوية في أمر هذه الأمة . ثم ناداه الثانية : إن في كتاب الله المنزل ثم عاد الثالثة !

کعب از کجا به این یقین میدانست که ابوبکر وعمر وعثمان ومعاویه خلیفه میشوند ؟؟؟!!!!

جالبست ابن کثیر ورشید رضا بعلت تعصب نتوانسته اند راه را به پایان برند و یهودی کردن اسلام توسط خلفا را فهمیده انداما ناقص گذاشته اند :

تأکيد خاص رشيد رضا روي اسرائيليات ، همه جا براي حمله به کعب الاحبار و وهب بن منبه است (نيز بنگريد: تفسير المنار: 1/175). رشيد رضا از فريب خوردن محدثان قديم سخن مي گويد (تفسير المنار:1/8) و گهگاه از نقل تابعين هم از او به عنوان يک نکته منفي ياد مي کند اما هيچ اشاره اي به اين که خليفه دوم و سوم تا چه اندازه نسبت به مطالب وي نظر مثبت داشته و شيفته وعظ و نصيحت وي بوده و زمينه را براي توجه ديگر صحابه و تابعين هم فراهم کرده اند ، نکرده است.
حرکت مخالفت و معارضه با کعب الاحبار در دوره جديد به رشيد رضا خاتمه نيافت. کساني مانند محمود ابوريه که کتاب عمده اش اضواء علي السنة المحمدية و در نقد حديث سني بود به شدت بر ضد اسرائيليات و کعب الاحبار موضع گرفتند و او را به تحريف احاديث و مخدوش کردن انديشه هاي اسلامي متهم کرده حرکت او را مغرضانه و از سر عناد با اسلام دانستند.

ابن کثیر در تفسیرش گفته :
وَقَالَ عَبْد الرَّحْمَن بْن زَيْد بْن أَسْلَمَ فِي قَوْله " وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلّ شَيْء سَبَبًا " قَالَ تَعْلِيم الْأَلْسِنَة قَالَ كَانَ لَا يَغْزُو قَوْمًا إِلَّا كَلَّمَهُمْ بِلِسَانِهِمْ وَقَالَ اِبْن لَهِيعَة : حَدَّثَنِي سَالِم بْن غَيْلَان عَنْ سَعِيد بْن أَبِي هِلَال أَنَّ مُعَاوِيَة بْن أَبِي سُفْيَان قَالَ لِكَعْبِ الْأَحْبَار : أَنْتَ تَقُول إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَ يَرْبِط خَيْله بِالثُّرَيَّا ؟ فَقَالَ لَهُ كَعْب إِنْ كُنْت قُلْت ذَلِكَ فَإِنَّ اللَّه قَالَ " وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلّ شَيْء سَبَبًا " وَهَذَا الَّذِي أَنْكَرَهُ مُعَاوِيَة رَضِيَ اللَّه عَنْهُ عَلَى كَعْب الْأَحْبَار هُوَ الصَّوَاب وَالْحَقّ مَعَ مُعَاوِيَة فِي ذَلِكَ الْإِنْكَار فَإِنَّ مُعَاوِيَة كَانَ يَقُول عَنْ كَعْب : إِنْ كُنَّا لَنَبْلُو عَلَيْهِ الْكَذِب يَعْنِي فِيمَا يَنْقُلهُ لَا أَنَّهُ كَانَ يَتَعَمَّد نَقْل مَا لَيْسَ فِي صُحُفه وَلَكِنَّ الشَّأْن فِي صُحُفه أَنَّهَا مِنْ الْإِسْرَائِيلِيَّات الَّتِي غَالِبهَا مُبَدَّل مُصَحَّف مُحَرَّف مُخْتَلَق وَلَا حَاجَة لَنَا مَعَ خَبَر اللَّه تَعَالَى وَرَسُول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى شَيْء مِنْهَا بِالْكُلِّيَّةِ فَإِنَّهُ دَخَلَ مِنْهَا عَلَى النَّاس شَرّ كَثِير وَفَسَاد عَرِيض....

وَهَذِهِ الْأَقْوَال وَاَللَّه أَعْلَم كُلّهَا مَأْخُوذَة عَنْ كَعْب الْأَحْبَار فَإِنَّهُ لَمَّا أَسْلَمَ فِي الدَّوْلَة الْعُمَرِيَّة جَعَلَ يُحَدِّث عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ عَنْ كُتُبِهِ قَدِيمًا فَرُبَّمَا اِسْتَمَعَ لَهُ عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ فَتَرَخَّصَ النَّاس فِي اِسْتِمَاع مَا عِنْده وَنَقَلُوا مَا عِنْده عَنْهُ غَثّهَا وَسَمِينهَا وَلَيْسَ لِهَذِهِ الْأُمَّة وَاَللَّه أَعْلَم حَاجَة إِلَى حَرْف وَاحِد مِمَّا عِنْدهوَقَدْ حَكَى الْبَغَوِيّ الْقَوْل بِأَنَّهُ إِسْحَاق عَنْ عُمَر وَعَلِيّ وَابْن مَسْعُود وَالْعَبَّاس رَضِيَ اللَّه عَنْهُمْ وَمِنْ التَّابِعِينَ عَنْ كَعْب الْأَحْبَار وَسَعِيد بْن جُبَيْر وَقَتَادَة وَمَسْرُوق عِكْرِمَة وَعَطَاء وَمُقَاتِل وَالزُّهْرِيّ وَالسُّدِّيّ قَالَ وَهُوَ إِحْدَى الرِّوَايَتَيْنِ عَنْ اِبْن عَبَّاس رَضِيَ اللَّه عَنْهُمَا وَقَدْ وَرَدَ فِي ذَلِكَ حَدِيث لَوْ ثَبَتَ لَقُلْنَا بِهِ عَلَى الرَّأْس وَالْعَيْن وَلَكِنْ لَمْ يَصِحَّ سَنَدُهُ .
الكتاب : تقسير القرآن العظيم
شهرة الكتاب: تفسير ابن كثير
المؤلف : عماد الدين أبو الفداء إسماعيل بن كثير الدمشقي
قال الحافظ ابن كثير في تفسيره، فيه وفي وهب بن منبه: سامحهما الله تعالى فيما نقلاه إلى هذه الامة من أخبار بني إسرائيل من الاوابد والغرائب والعجائب، مما كان ومما لم يكن، ومما حرف وبدل ونسخ، وقد أغنانا الله بما هو أصح منه وأنفع وأوضح وأبلغ، ولله الحمد والمنة.

باین جمله دقت شود : فَرُبَّمَا اِسْتَمَعَ لَهُ عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ فَتَرَخَّصَ النَّاس فِي اِسْتِمَاع مَا عِنْده .... چرا عمر اینقدر به یهودیان و تورات علاقه دارد ؟ و چرا متقابلا یهودیان به عمر میگویند والله تو صاحب مایی وحبوبترین فرد نزد یهود وبه عمر لقب فاروق میدهند ؟؟؟!!!!

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد عماد

سلام
می بخشید که در تز دکتری توطئه ی یهودتان یک مقدار اختلال ایجاد می کنم. فکر کنم اینها را از همان منبعی است که شما هم از آن استفاده کردید.

اما در ارتباط با کعب الاحبار نکته ای که از چشم بسیاری مخفی مانده مجعولاتی است که به کعب نسبت داده اند و به نظر می رسد روح او هم خبر ندارد. از آن جمله اخبار بسیار زیادی از کعب در دفاع از بنی امیه در دست است، در حالی که در درون آن اخبار، اشاره به وقایعی وجود دارد که پس از مرگ کعب رخ داده و پیداست که بنی امیه آنها را ساخته اند و به کعب نسبت داده اند تا با اعتماد به آنچه مردم در باره و از کعب انتظار داشتند و او را مطلع از تورات می دانستند صحت آن را برای مردم عوام تضمین کنند.
برای نمونه به این روایت توجه کنید که کعب می گوید: اهل الشام سیف من سیوف الله ینتقم الله بهم ممن عصاه.
و یا این حدیث: ستفتح علیکم الشام، فاذا خیرتم المنازل فیها فعلیکم بمدینة یقال لها دمشق فانها معقل المسلمین فی الملاحم و فسطاطها منها ارض یقال لها الغوطه. (اضواء ، ص 129)
به نظر می رسد اینها روایاتی است که بعدها امویان ساخته اند و به کعب الاحبار منسوب کرده اند. در بیشتر این نقلها کعب الاحبار وسیله ای برای فضیلت سازی برای دیگران شده و فضای بکار گرفته شده هم اعتماد عوام مردم به دانش اهل کتاب است. این ناشی از نوعی عقده خود کم بینی بود که در عربها وجود داشت و آنان اهل کتاب را عالم می دانستند و به آنچه آنان می گفتند باور داشتند.
نیز باید توجه داشت که بسیاری از آنچه از کعب بوده چندان مختلف نقل شده که به راحتی می توان گفت برخی از نقلهای مربوطه تغییر یافته و تعابیر و کلماتی در آنها افزوده شده است. این افزوده ها حال و هوای خبر از آینده یا چیزهای شگفتی دارد که معمولا مربوط به سرنوشت آتی مسلمانان، علائم ظهور و مطالب دیگری است که به تورات نسبت داده می شود بدون آن که در تورات خبری در آن باره وجود داشته باشد. برای توجیه، گاهی هم گفته می شود که نسخه خاصی از تورات دست کعب الاحبار بوده و این تمام اشکالات مربوط به این که این مطالب در تورات موجود نیست را هم جواب می دهد.
آنچه زمینه این نقلهای ساختگی بود اصرار خود کعب برای نقل مطالبی از تورات در باره مسائلی بود که مسلمانها به آنها علاقمند بودند. اگر واقعا کعب الاحبار این مطالب را نقل کرده باشند نشانگر حرکت موذیانه او برای منحرف کردن مسلمانان است. اما اگر دیگران به نام او ساخته باشند باید به ساده لوحی کسانی اندیشید که برای مقدس نشان برخی از امور که مقدسشان می پنداشتند اخباری از کعب الاحبار می ساختند. این قدر برای این قبیل موارد مثال هست که نیازی به ارائه آنها نیست. شاید این اشاره کافی باشد که کعب الاحبار به نقل از کتاب الله المنزل یعنی تورات جملاتی در فضیلت آب زمزم و شفای موجود در آن سخن می گفت (المصنف عبدالرزاق: 5/115، اخبار مکه ازرقی:2/42)

خیر البریه;656889 نوشت:
و گهگاه از نقل تابعين هم از او به عنوان يک نکته منفي ياد مي کند

در جایی آمده که ابن عباس کعب الاحبار را کذاب می داند ودر جای دیگر آمده که ابن عباس از کعب حدیث نقل کرده است. کدام را باید قبول کنیم؟

خیر البریه;656889 نوشت:
اما هيچ اشاره اي به اين که خليفه دوم و سوم تا چه اندازه نسبت به مطالب وي نظر مثبت داشته و شيفته وعظ و نصيحت وي بوده و زمينه را براي توجه ديگر صحابه و تابعين هم فراهم کرده اند ، نکرده است.

درست است که در بعضی جاها آمده که عمر بن خطاب نظرات کعب را می پذیرفته ولی انصاف را هم باید رعایت کنیم و اینکه عمر به کعب گفته اگر دست از نقل حدیث برنداری تو را به سرزمین میمون ها می فرستم را هم نباید فراموش کنیم.(الطبقات‌الکبرى، ج  ٣ ، ص  ٢٨٧ ؛ تاریخ مدینه دمشق، ا بن‌ عساکر، ج  ۵٠ ، ص  ١٧٢ ؛ تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج  ١ ، ص  ٨ ؛ کنزالعمال، ج  ١٠ ، ص  ٢٩٣ ؛ کتاب الام، شافعى، ج  ٧ ، ص  ٣۵٨)

خیر البریه;656889 نوشت:
باین جمله دقت شود : فَرُبَّمَا اِسْتَمَعَ لَهُ عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ فَتَرَخَّصَ النَّاس فِي اِسْتِمَاع مَا عِنْده .... چرا عمر اینقدر به یهودیان و تورات علاقه دارد ؟ و چرا متقابلا یهودیان به عمر میگویند والله تو صاحب مایی وحبوبترین فرد نزد یهود وبه عمر لقب فاروق میدهند ؟؟؟!!!!

ابن کثیر چند سال فاصله زمانی با کعب الاحبار داشته است. چطور درباره نقلهای دیگر ابن کثیر در مورد غدیر و امام حسین اینگونه برخورد نمی کنید؟

عمر بن خطاب تمام یهودیان را از عربستان تبعید کرد.( الخراج ابویوسف ص 89 __ المغازی واقدی، ج ۲، ص ۶۵۴، ۶۹۵-۶۹۹، ۷۱۶-۷۲۱؛ سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۷۱-۳۷۲؛ بلاذری، ص ۲۳-۲۶)


با سلام

نکات خوبی عنوان کردید اما باید دانست که در حوزه تاریخ باید از همه اخبار وشواهد کمک گرفت سپس برآیند گرفت مثلا در همین موضوع اخراج عمر یهودیان آیا علتش را میدانید ؟

سوء قصد بجان پسر عمر کردند و دوباره نقشه و توطئه .... اینهم نشان میدهد که یهودیان هیچگاه قابل اعتماد نیستند ونمک عمر وحزبش را خوردند ونمکدانشان را شکستند :

حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَيْجٍ، حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ عُقْبَةَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ أَجْلَى الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى مِنْ أَرْضِ الْحِجَازِ، وَكَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا ظَهَرَ عَلَى خَيْبَرَ أَرَادَ إِخْرَاجَ الْيَهُودِ مِنْهَا، وَكَانَتِ الْأَرْضُ حِينَ ظَهَرَ عَلَيْهَا لِلَّهِ تَعَالَى وَلِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَلِلْمُسْلِمِينَ (1) ، فَأَرَادَ إِخْرَاجَ الْيَهُودِ مِنْهَا، فَسَأَلَتِ الْيَهُودُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ يُقِرَّهُمْ بِهَا، عَلَى أَنْ يَكْفُوا عَمَلَهَا، وَلَهُمْ نِصْفُ الثَّمَرِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " نُقِرُّكُمْ بِهَا (2) عَلَى ذَلِكَ مَا شِئْنَا "، فَقَرُّوا بِهَا، حَتَّى أَجْلَاهُمْ عُمَرُ إِلَى تَيْمَاءَ وَأَرِيحَاءَ .مسند احمد

ثم قال ابن إسحاق: وحدثني نافع مولى عبدالله بن عمر، عن ابن عمر قال: خرجت أنا والزبير بن العوام والمقداد بن الاسود إلى أموالنا بخيبر نتعاهدها، فلما قدمنا تفرقنا في أموالنا، قال: فعدى علي تحت الليل وأنا نائم على فراشي ففدعت يداي من مرفقي، فلما استصرخ على صاحباي فأتياني فسألاني من صنع هذا بك ؟ فقلت: لا أدري، فأصلحا من يدي، ثم قدما بي على عمر، فقال: هذا عمل يهود خيبر.
ثم قام في الناس خطيبا فقال: أيها الناس إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان عامل يهود خيبر على أنا نخرجهم إذا شئنا، وقد عدوا على عبدالله بن عمر ففدعوا يديه كما بلغكم مع عدوتهم على الانصاري قبله، لا نشك أنهم كانوا أصحابه ليس لنا هناك عدو غيرهم، فمن كان له مال من خيبر فليلحق به فإني مخرج يهود.ابن کثیر

عليهم في الخرص، فلما توفى الله نبيه صلى الله عليه وسلم أقرها أبو بكر رصي الله عنه بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم بأيديهم على المعاملة التي عاملهم عليها رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى توفي.
ثم أقرهم عمر رصي الله عنه صدراً من إمارته، ثم بلغ عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في وجعه الذي قبضه الله فيه: "لا يجتمعن بجزيرة العرب دينان"1، ففحص عمر ذلك حتى بلغه الثبت، فأرسل إلى يهود فقال: إن الله عزوجل قد أذن في جلائكم، قد بلغني أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: "لا يجتمعن بجزيرة العرب دينان".
فمن كان عنده عهد من رسول الله صلى الله عليه وسلم من اليهود فليأتني به أُنفده له2، ومن لم يكن عنده عهد من رسول الله صلى الله عليه وسلم من اليهود فليتجهز للجلاء.

و في الصحيح أيضا عن ابن عمر: لما فدع «1» أهل خيبر عبد الله بن عمر قام عمر خطيبا، فقال: إن رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم كان عامل يهود خيبر على أموالهم و قال: نقركم على ما أقركم الله، و إن عبد الله بن عمر خرج إلى ماله هناك، فعدي عليه من الليل، ففدعت يداه و رجلاه، و ليس لنا هناك عدو غيرهم، هم عدونا و تهمتنا، و قد رأيت إجلاءهم، فلما أجمع عمر على ذلك أتاه أحد بني الحقيق، فقال: يا أمير المؤمنين، أ تخرجنا و قد أقرنا محمد صلّى اللّه عليه و سلّم؟ و عاملنا على الأموال، و شرط ذلك لنا، فقال عمر: أظننت أني نسيت قول رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «كيف بك إذا أخرجت من خيبر تعدو بك قلوصك ليلة بعد ليلة» فقال:
كانت هذه هزيلة من أبي القاسم صلّى اللّه عليه و سلّم فقال: كذبت يا عدو الله، فأجلاهم عمر، و أعطاهم قيمة ما كان لهم من الثمر مالا و إبلا و عروضا من أقتاب و حبال و غير ذلك.
و ظاهر هذا أن عمر رضي الله عنه إنما استند في إجلائهم لهذه القصة.
و روى ابن زبالة عن مالك عن ابن شهاب أن رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم قال: «لا يبقى دينان في جزيرة العرب».الكتاب : وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى

تفصیل :

Download

یا :
https://sites.google.com/site/hojjah/yahood.iran.zip

خیر البریه;667329 نوشت:
ونمک عمر وحزبش را خوردند ونمکدانشان را شکستند :

سلام
یهودیان کدام نمک عمر را خوردند اینکه کعب و وهب چهارتا قصه برای مردم بگویند را شما تعبیر به نمک خوردن کردید.

خیر البریه;667329 نوشت:
نکات خوبی عنوان کردید اما باید دانست که در حوزه تاریخ باید از همه اخبار وشواهد کمک گرفت سپس برآیند گرفت مثلا در همین موضوع اخراج عمر یهودیان آیا علتش را میدانید ؟

بله من هم تاکید می کنم که باید همه ی شواهد را در نظر گرفت و سپس نتیجه گیری کرد. مثل این نمونه ی پایین:

المغازی واقدی ج2 ص716-717

حدّثنى محمّد بن يحيى بن سهل بن أبى حثمة، عن أبيه، قال:
أقبل مظهّر بن رافع الحارثىّ بأعلاج من الشام يعملون له بأرضه و هم عشرة، فأقبل حتى نزل بهم خيبر فأقام بها ثلاثة أيّام، فيدخل بهم رجل من اليهود فقال: أنتم نصارى و نحن يهود و هؤلاء قوم عرب قد قهرونا بالسيف، و أنتم عشرة رجال أقبل رجل واحد منهم يسوقكم من أرض الخمر و الخير إلى الجهد و البؤس، و تكونون فى رقّ شديد، فإذا خرجتم من قريتنا فاقتلوه.
قالوا: ليس معنا سلاح. فدسّوا إليهم سكّينين أو ثلاثة. قال: فخرجوا فلمّا كانوا بثبار قال لأحدهم، و كان الذي يخدمه منهم: ناولني كذا و كذا.
فأقبلوا إليه جميعا قد شهروا سكاكينهم، فخرج مظهّر يعدو إلى سيفه و كان فى قراب راحلته، فلما انتهى إلى القراب لم يفتحه حتى بعجوا بطنه، ثم انصرفوا سراعا حتى قدموا خيبر على اليهود فآووهم و زوّدوهم و أعطوهم قوّة فلحقوا بالشام.

و جاء عمر الخبر بمقتل مظهّر بن رافع و ما صنعت اليهود، فقام عمر خطيبا بالناس فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال: أيّها الناس، إن

اليهود فعلوا بعبد اللّه ما فعلوا، و فعلوا بمظهّر بن رافع مع عدوتهم على عبد اللّه بن سهل فى عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، لا أشكّ أنهم أصحابه ليس لنا عدوّ هناك غيرهم، فمن كان له بها مال فليخرج فأنا خارج، فقاسم ما كان بها من الأموال، و حادّ حدودها، و مورّف أرفها و مجلى اليهود منها، فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال لهم: «أقرّكم ما أقرّكم اللّه» و قد أذن اللّه فى جلائهم إلاّ أن يأتى رجل منهم بعهد أو بيّنة من النبىّ صلّى اللّه عليه و سلّم أنه أقره فأقرّه. فقام طلحة بن عبيد اللّه فقال:

قد و اللّه أصبت يا أمير المؤمنين و وفّقت! إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال: «أقرّكم ما أقرّكم اللّه» ، و قد فعلوا ما فعلوا بعبد اللّه بن سهل فى زمن النبىّ صلّى اللّه عليه و سلّم، و ما حرّضوا على مظهّر بن رافع حتى قتله أعبده، و ما فعلوا بعبد اللّه بن عمر، فهم أهل تهمتنا و ظنّتنا . فقال عمر رضى اللّه عنه: من معك على مثل رأيك؟ قال: المهاجرون جميعا و الأنصار. فسرّ بذلك عمر.

سلام

بله یهودیان دست بردار نبوده ونیستند و قبلا هم نقشه هایی پلید برای نابودی اسلام ورسول خدا صکشیدند و سرانجام هم با مسموم ساختن رسول خدا ص ایشان وذریه اش را شهید کردند ...

چرا یهودیان به عمر میگویند والله تو صاحب مایی ومحبوبترین فرد نزد یهود تویی وبه عمر لقب فاروق میدهند بعوض صلح در بیت المقدس ونکشتن یهود در خیبر ؟

چرا عمر تورات را بر رسول خدا ص عرضه میکند وبه شریعت اسلام قانع نمیشود ؟!

خیر البریه;667681 نوشت:
سلام

بله یهودیان دست بردار نبوده ونیستند و قبلا هم نقشه هایی پلید برای نابودی اسلام ورسول خدا صکشیدند و سرانجام هم با مسموم ساختن رسول خدا ص ایشان وذریه اش را شهید کردند ...


سلام علیکم
اینها که آوردید بیشتر می شود از آنها برداشت کرد عمر نمک یهودیان را می خورده نه اینکه آنها نمک عمر را بخورند پس در اینجا یک تناقض گویی صورت گرفت. به عنوان نمونه چند مورد را که ذکر کردید بررسی می کنیم.

خیر البریه;667681 نوشت:
چرا یهودیان به عمر میگویند والله تو صاحب مایی ومحبوبترین فرد نزد یهود تویی وبه عمر لقب فاروق میدهند بعوض صلح در بیت المقدس ونکشتن یهود در خیبر ؟

اولا یهود خیبر چه ربطی به یهود بیت المقدس دارد؟
ثانیا صلح بیت المقدس را اسقف اعظم مسیحی با مسلمانان کرده این صلح که یا یهودیان بسته نشده است.
متن صلح را می آورم انصافا خودتان قضاوت کنید که کجایش به نفع یهود است:

تاریخ طبری ج3 ص 105

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أعطى عبدالله عمر أمير المؤمنين أهل إيلياء من الامان أعطاهم أمانا لانفسهم وأموالهم ولكنائسهم وصلبانهم وسقيمها وبريئها وسائر ملتها أنه لا تسكن كنائسهم ولا تهدم ولا ينتقص منها ولا من حيزها ولا من صليبهم ولا من شئ من أموالهم ولا يكرهون على دينهم ولا يضار أحد منهم ولا يسكن بإيلياء معهم أحد من اليهود وعلى أهل إيلياء أن يعطوا الجزية كما يعطي أهل المدائن وعليهم أن يخرجوا منها الروم والصوت فمن خرج منهم فإنه آمن على نفسه وماله حتى يبلغوا مأمنهم ومن أقام منهم فهو آمن وعليه مثل ما على أهل إيلياء من الجزية ومن أحب من أهل إلياء أن يسير بنفسه وماله مع الروم ويخلى بيعهم وصلبهم فإنهم آمنون على أنفسهم وعلى بيعهم وصلبهم حتى يبلغوا مأمنهم ومن كان بها من أهل الارض قبل مقتل فلان فمن شاء منهم قعد وعليه مثل ما على أهل إيلياء من الجزية ومن شاء سار مع الروم ومن شاء رجع إلى أهله فإنه لا يؤخذ منهم شئ حتى يحصد حصادهم وعلى ما في هذا الكتاب عهد الله وذمة رسوله وذمة الخلفاء وذمة المؤمنين إذا أعطوا الذي عليهم من الجزية شهد على ذلك خالد بن الوليد وعمرو بن العاصى وعبد الرحمن بن عوف ومعاوية بن أبي سفيان وكتب وحضر سنة خمسة عشر.

ترجمه: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، این امان‌نامه‌ای است كه بندۀ خدا عمر امیرمؤمنان به مردم بیت‌المقدس داده است. به آنان از لحاظ جان و مال، و كلیساها و صلیب‌هایشان، و سالم و دردمندشان امان می‌دهد و برای دیگر مردمی كه در آنند. كسی در كلیسای آنان سكونت نخواهد كرد و آن‌را ویران نخواهد ساخت و چیزی از آن و حدود آن و صلیب‌ها و اموال ایشان كاسته نخواهد شد. آنان را مجبور به ترك دین و آیین نمی‌كنند و به هیچ كس از ایشان زیانی نخواهد رسید و در بیت‌المقدس هیچ یهودی همراه ایشان اسكان داده نخواهد شد.
و بر مردم ایلیاست كه همچنان جزیه بپردازند كه اهل دیگر شهرها می‌پردازند، و بر عهدۀ ایشان است كه رومیان و دزدان را از آن شهر بیرون كنند، هركس از آنان كه از بیت‌المقدس بیرون آید تا هنگامی كه به جایگاه امنی برسد بر جان و مال خویش در امان خواهد بود و هر كس از ایشان كه در شهر بماند هم در امان است و بر اوست كه همان جزیۀ مردم بیت‌المقدس را بپردازد، هر كس از مردم ایلیا هم كه بخواهد با رومیان برود مشروط بر این‌كه پرستش‌گاه و صومعه خود را خالی كند، آنان هم بر جان و صلیب خود در امانند تا به جایگاه امنی برسند، زمین‌دارانی كه پیش از كشته شدن فلان كس؟ در بیت‌المقدس بوده‌اند اگرچه بخواهند همانجا بمانند بر عهدۀ ایشان است كه جزیه‌ای همچون جزیۀ مردم بیت‌المقدس بپردازند و هر كس بخواهد می‌تواند با رومیان برود و تا هنگام درو و برداشت محصول از آنان چیزی گرفته نمی‌شود.
بر آنچه در این نامه نوشته شده عهد و ذمۀ خدا و رسولش می‌باشد و ذمۀ خلفا و مؤمنان، به شرط آن‌كه ایشان جزیه‌ایی را كه برعهده‌شان مقرر شده است بپردازند.
بر این كار خالدبن‌ولید و عمروبن‌عاص و عبدالرحمن‌بن‌عوف و معاویه‌بن‌ابی‌سفیان گواهند و عهدنامه به سال پانزدهم آماده و نوشته شد. »

اما درباره لقب فاروق این لقب را یک نفر از یهودیان به ایشان داده و اور ا فاروق خطاب کرده است چرا شما اغراق می کنید و می گویید یهود لقب فاروق را داده است و نیز آن یهودی گفته که تو صاحب شهر بیت المقدس هستی کجا گفته تو صاحب ما یهودیان هستی؟

تاریخ طبری ج3 ص 104

وعن سالم قال لما دخل عمر الشأم تلقاه رجل من يهود دمشق فقال السلام عليك يا فاروق أنت صاحب إيلياء لا والله لا ترجع حتى يفتح الله إيلياء وكانوا قد أشجوا عمرا وأشجاهم ولم يقدر عليها ولا على الرملة فبينا عمر معسكرا بالجابية فزع الناس إلى السلاح فقال ما شأنكم فقالوا ألا ترى الخيل والسيوف فنظر فإذا كردوس يلمعون بالسيوف فقال عمر مستأمنة ولا تراعوا وأمنوهم فأمنوهم وإذا هم أهل إيلياء فأعطوه واكتتبوا منه على إيلياء وحيزها والرملة وحيزها فصارت فلسطين نصفين نصف مع أهل إيلياء ونصف مع أهل الرملة وهم عشر كور وفلسطين تعدل الشأم كله وشهد ذلك اليهودي الصلح فسأله عمر عن الدجال فقال هو من بني بنيامين وأنتم والله يا معشر العرب تقتلونه على بضع عشرة ذراعا من باب لد.

خیر البریه;667681 نوشت:
چرا عمر تورات را بر رسول خدا ص عرضه میکند وبه شریعت اسلام قانع نمیشود ؟!

باز هم تاکید می کنم باید تمام شواهد تاریخی را در نظر گرفت.

دررالمنثور ج6 ص 472

وَأخرج عبد الرَّزَّاق وَابْن سعد وَابْن الضريس وَالْحَاكِم فِي الكنى وَالْبَيْهَقِيّ فِي شعب الإِيمان عَن عبد الله بن ثَابت بن الْحَرْث الْأنْصَارِيّ قَالَ: دخل عمر بن الْخطاب رَضِي الله عَنهُ على النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم بِكِتَاب فِيهِ مَوَاضِع من التَّوْرَاة فَقَالَ: هَذِه أصبتها مَعَ رجل من أهل الْكتاب أعرضها عَلَيْك
فَتغير وَجه رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم تغيراً شَدِيدا لم أر مثله قطّ فَقَالَ عبد الله بن الْحَارِث لعمر رَضِي الله عَنْهُمَا: أما ترى وَجه رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقَالَ عمر رَضِي الله عَنهُ: رَضِينَا بِاللَّه رَبًّا وبالإِسلام دينا وَبِمُحَمَّدٍ نَبيا

در همانجا به صورت روایت دیگری آمده است که عمر بن خطاب فقط یک مسئله شرعی درباره تعلیم تورات از پیامبر پرسیده است توطئه کجا بود؟

دررالمنثور ج6 ص 472

وَأخرج الْبَيْهَقِيّ وَضَعفه عَن عمر بن الْخطاب قَالَ: سَأَلت رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عَن تعلم التَّوْرَاة فَقَالَ لَا تتعلمها وآمن بهَا وتعلموا مَا أنزل إِلَيْكُم وآمنوا بِهِ.

عصران;667297 نوشت:
سلام
می بخشید که در تز دکتری توطئه ی یهودتان یک مقدار اختلال ایجاد می کنم. فکر کنم اینها را از همان منبعی است که شما هم از آن استفاده کردید.

اما در ارتباط با کعب الاحبار نکته ای که از چشم بسیاری مخفی مانده مجعولاتی است که به کعب نسبت داده اند و به نظر می رسد روح او هم خبر ندارد. از آن جمله اخبار بسیار زیادی از کعب در دفاع از بنی امیه در دست است، در حالی که در درون آن اخبار، اشاره به وقایعی وجود دارد که پس از مرگ کعب رخ داده و پیداست که بنی امیه آنها را ساخته اند و به کعب نسبت داده اند تا با اعتماد به آنچه مردم در باره و از کعب انتظار داشتند و او را مطلع از تورات می دانستند صحت آن را برای مردم عوام تضمین کنند.
برای نمونه به این روایت توجه کنید که کعب می گوید: اهل الشام سیف من سیوف الله ینتقم الله بهم ممن عصاه.
و یا این حدیث: ستفتح علیکم الشام، فاذا خیرتم المنازل فیها فعلیکم بمدینة یقال لها دمشق فانها معقل المسلمین فی الملاحم و فسطاطها منها ارض یقال لها الغوطه. (اضواء ، ص 129)
به نظر می رسد اینها روایاتی است که بعدها امویان ساخته اند و به کعب الاحبار منسوب کرده اند. در بیشتر این نقلها کعب الاحبار وسیله ای برای فضیلت سازی برای دیگران شده و فضای بکار گرفته شده هم اعتماد عوام مردم به دانش اهل کتاب است. این ناشی از نوعی عقده خود کم بینی بود که در عربها وجود داشت و آنان اهل کتاب را عالم می دانستند و به آنچه آنان می گفتند باور داشتند.
نیز باید توجه داشت که بسیاری از آنچه از کعب بوده چندان مختلف نقل شده که به راحتی می توان گفت برخی از نقلهای مربوطه تغییر یافته و تعابیر و کلماتی در آنها افزوده شده است. این افزوده ها حال و هوای خبر از آینده یا چیزهای شگفتی دارد که معمولا مربوط به سرنوشت آتی مسلمانان، علائم ظهور و مطالب دیگری است که به تورات نسبت داده می شود بدون آن که در تورات خبری در آن باره وجود داشته باشد. برای توجیه، گاهی هم گفته می شود که نسخه خاصی از تورات دست کعب الاحبار بوده و این تمام اشکالات مربوط به این که این مطالب در تورات موجود نیست را هم جواب می دهد.
آنچه زمینه این نقلهای ساختگی بود اصرار خود کعب برای نقل مطالبی از تورات در باره مسائلی بود که مسلمانها به آنها علاقمند بودند. اگر واقعا کعب الاحبار این مطالب را نقل کرده باشند نشانگر حرکت موذیانه او برای منحرف کردن مسلمانان است. اما اگر دیگران به نام او ساخته باشند باید به ساده لوحی کسانی اندیشید که برای مقدس نشان برخی از امور که مقدسشان می پنداشتند اخباری از کعب الاحبار می ساختند. این قدر برای این قبیل موارد مثال هست که نیازی به ارائه آنها نیست. شاید این اشاره کافی باشد که کعب الاحبار به نقل از کتاب الله المنزل یعنی تورات جملاتی در فضیلت آب زمزم و شفای موجود در آن سخن می گفت (المصنف عبدالرزاق: 5/115، اخبار مکه ازرقی:2/42)

در جایی آمده که ابن عباس کعب الاحبار را کذاب می داند ودر جای دیگر آمده که ابن عباس از کعب حدیث نقل کرده است. کدام را باید قبول کنیم؟

درست است که در بعضی جاها آمده که عمر بن خطاب نظرات کعب را می پذیرفته ولی انصاف را هم باید رعایت کنیم و اینکه عمر به کعب گفته اگر دست از نقل حدیث برنداری تو را به سرزمین میمون ها می فرستم را هم نباید فراموش کنیم.(الطبقات‌الکبرى، ج  ٣ ، ص  ٢٨٧ ؛ تاریخ مدینه دمشق، ا بن‌ عساکر، ج  ۵٠ ، ص  ١٧٢ ؛ تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج  ١ ، ص  ٨ ؛ کنزالعمال، ج  ١٠ ، ص  ٢٩٣ ؛ کتاب الام، شافعى، ج  ٧ ، ص  ٣۵٨)

ابن کثیر چند سال فاصله زمانی با کعب الاحبار داشته است. چطور درباره نقلهای دیگر ابن کثیر در مورد غدیر و امام حسین اینگونه برخورد نمی کنید؟

عمر بن خطاب تمام یهودیان را از عربستان تبعید کرد.( الخراج ابویوسف ص 89 __ المغازی واقدی، ج ۲، ص ۶۵۴، ۶۹۵-۶۹۹، ۷۱۶-۷۲۱؛ سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۷۱-۳۷۲؛ بلاذری، ص ۲۳-۲۶)

با سلام
اخوی چرا به بیراه میروید
[=verdana]قبلا هم این را به دوستی گفتم که بنده نمیدانم ابوذر چرا استخوان فک خر را از زمین ورداشت و بر سر كعب الاحبار یهودی که داشت قرآن تفسیر میکرد زد و گفت یهودی زاده تو میخواهی تفسیر قرآن انجام دهی !!1
[=verdana]يا اباذر، انك غضبت لله ، فارج من غضبت له
اى اباذر قطعا تو براى خدا خشمگين گشتى ، پس به آن خداوند اميدوار باش كه براى او غضب كردى

کعب الاحبار از بزرگان علمای یهود بود که در زمان خلیفه دوم به ظاهر اسلام آورد و مقرّب دستگاه خلافت و سخنگوی رسمی شد. خلیفه تفسیر بعضی از آیات را از او می پرسید. گاهی هم از او می پرسید که فلان مسأله در تورات چگونه است؟!(2)
طبیعی است که وقتی مردم از محضر پیامبر محروم هستند و از جانشینی واقعی او و باب علم النبی دور افتاده اند و خود خلیفه نیز به جهل نسبت به بسیاری از احکام و مسائل عملی و نظری اعتراف می کند،(3)
باید جایگزینی بیابند تا این خلأ را پر کند.

بدین منظور، اهل کتاب را بر می گزیند و برای این که مراجعه به اهل کتاب، آن هم
کعب الاحبار یهودی به ظاهر مسلمان شده، را بتواند توجیه کند و گفتار او نزد توده مردم مقبول افتد و دلیل و حجتی بر معترضان نباشد، روایتی را از پیامبر نقل کردند که فرمود: «حد ثواعن بنی اسرائیل و لاحرج؛»(4) از بنی اسرائیل نقل حدیث کنید، هیچ اشکالی هم ندارد!!
د
ر حالی که در تاریخ آمده است که خلیفه عمر ترجمه تورات را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورده و شروع به خواندن نمود! حضرت ناراحت شده و فرمودند: از آن ها پیروی نکنید آنان جز گمراهی ندارند.(5)

1-علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 340
2 نقش ائمه در احیاء دین، همان، ج 14، ص 53
3- علامه امینی، همان مدرک، ج 6، ص 83 تا ص 308: انس بن مالک: خلیفه عمر بالای منبر است. آیات شریفه سوره عبس را قرائت می کند. فانبتنا فیها حباً و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلاً و حدائق غلبا و فاکهة و ابّا. می گوید تمام اینها را دانستم ولی ابّا یعنی چه؟ آن گاه عصایش را بر زمین کوبیده، می گوید: به خدا قسم این به زحمت انداختن خود است. ای عمر! ندانی مهم نیست، آنچه از حلال و حرامش را می دانید عمل کنید. آنچه را هم که نمی دانید به پروردگار واگذار کنید!!
4 -سند احمد، ج4، ص159، ج3، ص4613 / بخاری، ج2، ص165 / سنن دارمی، ج1، ص 136 / البدایه و النهایه، ج 1، ص 6 و ج 2، ص 133 / صحیح، ج 1، ص 1015
5-علامه جعفر مرتضی، ص 98، به نقل از: البدایه والنهایه، لسان المیزان و...

رضا;667844 نوشت:
با سلام
...[=verdana]
کعب الاحبار از بزرگان علمای یهود بود که در زمان خلیفه دوم به ظاهر اسلام آورد و مقرّب دستگاه خلافت و سخنگوی رسمی شد. خلیفه تفسیر بعضی از آیات را از او می پرسید. گاهی هم از او می پرسید که فلان مسأله در تورات چگونه است؟!(2)
طبیعی است که وقتی مردم از محضر پیامبر محروم هستند و از جانشینی واقعی او و باب علم النبی دور افتاده اند و خود خلیفه نیز به جهل نسبت به بسیاری از احکام و مسائل عملی و نظری اعتراف می کند،(3)
باید جایگزینی بیابند تا این خلأ را پر کند.

بدین منظور، اهل کتاب را بر می گزیند و برای این که مراجعه به اهل کتاب، آن هم
کعب الاحبار یهودی به ظاهر مسلمان شده، را بتواند توجیه کند و گفتار او نزد توده مردم مقبول افتد و دلیل و حجتی بر معترضان نباشد، روایتی را از پیامبر نقل کردند که فرمود: «حد ثواعن بنی اسرائیل و لاحرج؛»(4) از بنی اسرائیل نقل حدیث کنید، هیچ اشکالی هم ندارد!!

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
گاهی هم شاید برای توجیه مراجعه به یهود و نصاری به این گزاره از قرآن متمسک شوند:

... فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ‌ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

که اهل الذکر در آن را به اهل کتاب تفسیر می‌کنند و البته غلط است، در روایتی از معصوم علیه‌السلام علت غلط بودن این تفسیر بیان شده است و منظور از اهل الذکر خود اهل بیت علیهم‌السلام هستند و این منظور در زیارت جامعه هم آمده است: «... السَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ وَ السَّادَةِ الْوُلاةِ وَ الذَّادَةِ الْحُمَاةِ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ
...»

اهل بیت را کنار گذاشتند خودشان هم شدند مفسر قرآن و محل رجوعشان هم شد یهودیان!
یا علی علیه‌السلام

عصران;667740 نوشت:
سلام علیکم
اینها که آوردید بیشتر می شود از آنها برداشت کرد عمر نمک یهودیان را می خورده نه اینکه آنها نمک عمر را بخورند پس در اینجا یک تناقض گویی صورت گرفت. به عنوان نمونه چند مورد را که ذکر کردید بررسی می کنیم.

سلام بر شما

با هم معاملاتی داشتند یک بار عمر به ایشان خدمتی میکرد و بار دیگر یهود تلافی میکردند مثلا در خیبر حتی مردم را هم میترساند که مبادا یهود را بکشند ! به ادرس زیر مراجعه کنید :

4340 - أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ، بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَى الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «سَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ» الْحَدِيثُ. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ»
[التعليق - من تلخيص الذهبي]
4340 - صحيح

وعلت دشمنی یهودیان با امام علی ع وشیعیانش و دخالت در سقیفه بخاطر همین مرام اهل بیت و تشیع است که در جنگها فقط امام علی ع بود که برای رضای خدا و عدالت ، جنگجویان خائن یهودی را کشت .(دربنی قریظه فقط 40 نفر) وعمر هم مردم را علیه امام علی ع تحریک میکرد ومیگفت که این علی ع اقوام شما را کشت نه من !

نقل قول:

اولا یهود خیبر چه ربطی به یهود بیت المقدس دارد؟
ثانیا صلح بیت المقدس را اسقف اعظم مسیحی با مسلمانان کرده این صلح که یا یهودیان بسته نشده است.
متن صلح را می آورم انصافا خودتان قضاوت کنید که کجایش به نفع یهود است:

تاریخ طبری ج3 ص 105

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أعطى عبدالله عمر أمير المؤمنين أهل إيلياء من الامان أعطاهم أمانا لانفسهم وأموالهم ولكنائسهم وصلبانهم وسقيمها وبريئها وسائر ملتها أنه لا تسكن كنائسهم ولا تهدم ولا ينتقص منها ولا من حيزها ولا من صليبهم ولا من شئ من أموالهم ولا يكرهون على دينهم ولا يضار أحد منهم ولا يسكن بإيلياء معهم أحد من اليهود وعلى أهل إيلياء أن يعطوا الجزية كما يعطي أهل المدائن وعليهم أن يخرجوا منها الروم والصوت فمن خرج منهم فإنه آمن على نفسه وماله حتى يبلغوا مأمنهم ومن أقام منهم فهو آمن وعليه مثل ما على أهل إيلياء من الجزية ومن أحب من أهل إلياء أن يسير بنفسه وماله مع الروم ويخلى بيعهم وصلبهم فإنهم آمنون على أنفسهم وعلى بيعهم وصلبهم حتى يبلغوا مأمنهم ومن كان بها من أهل الارض قبل مقتل فلان فمن شاء منهم قعد وعليه مثل ما على أهل إيلياء من الجزية ومن شاء سار مع الروم ومن شاء رجع إلى أهله فإنه لا يؤخذ منهم شئ حتى يحصد حصادهم وعلى ما في هذا الكتاب عهد الله وذمة رسوله وذمة الخلفاء وذمة المؤمنين إذا أعطوا الذي عليهم من الجزية شهد على ذلك خالد بن الوليد وعمرو بن العاصى وعبد الرحمن بن عوف ومعاوية بن أبي سفيان وكتب وحضر سنة خمسة عشر.

ترجمه: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، این امان‌نامه‌ای است كه بندۀ خدا عمر امیرمؤمنان به مردم بیت‌المقدس داده است. به آنان از لحاظ جان و مال، و كلیساها و صلیب‌هایشان، و سالم و دردمندشان امان می‌دهد و برای دیگر مردمی كه در آنند. كسی در كلیسای آنان سكونت نخواهد كرد و آن‌را ویران نخواهد ساخت و چیزی از آن و حدود آن و صلیب‌ها و اموال ایشان كاسته نخواهد شد. آنان را مجبور به ترك دین و آیین نمی‌كنند و به هیچ كس از ایشان زیانی نخواهد رسید و در بیت‌المقدس هیچ یهودی همراه ایشان اسكان داده نخواهد شد.
و بر مردم ایلیاست كه همچنان جزیه بپردازند كه اهل دیگر شهرها می‌پردازند، و بر عهدۀ ایشان است كه رومیان و دزدان را از آن شهر بیرون كنند، هركس از آنان كه از بیت‌المقدس بیرون آید تا هنگامی كه به جایگاه امنی برسد بر جان و مال خویش در امان خواهد بود و هر كس از ایشان كه در شهر بماند هم در امان است و بر اوست كه همان جزیۀ مردم بیت‌المقدس را بپردازد، هر كس از مردم ایلیا هم كه بخواهد با رومیان برود مشروط بر این‌كه پرستش‌گاه و صومعه خود را خالی كند، آنان هم بر جان و صلیب خود در امانند تا به جایگاه امنی برسند، زمین‌دارانی كه پیش از كشته شدن فلان كس؟ در بیت‌المقدس بوده‌اند اگرچه بخواهند همانجا بمانند بر عهدۀ ایشان است كه جزیه‌ای همچون جزیۀ مردم بیت‌المقدس بپردازند و هر كس بخواهد می‌تواند با رومیان برود و تا هنگام درو و برداشت محصول از آنان چیزی گرفته نمی‌شود.
بر آنچه در این نامه نوشته شده عهد و ذمۀ خدا و رسولش می‌باشد و ذمۀ خلفا و مؤمنان، به شرط آن‌كه ایشان جزیه‌ایی را كه برعهده‌شان مقرر شده است بپردازند.
بر این كار خالدبن‌ولید و عمروبن‌عاص و عبدالرحمن‌بن‌عوف و معاویه‌بن‌ابی‌سفیان گواهند و عهدنامه به سال پانزدهم آماده و نوشته شد. »

اما درباره لقب فاروق این لقب را یک نفر از یهودیان به ایشان داده و اور ا فاروق خطاب کرده است چرا شما اغراق می کنید و می گویید یهود لقب فاروق را داده است و نیز آن یهودی گفته که تو صاحب شهر بیت المقدس هستی کجا گفته تو صاحب ما یهودیان هستی؟

تاریخ طبری ج3 ص 104

وعن سالم قال لما دخل عمر الشأم تلقاه رجل من يهود دمشق فقال السلام عليك يا فاروق أنت صاحب إيلياء لا والله لا ترجع حتى يفتح الله إيلياء وكانوا قد أشجوا عمرا وأشجاهم ولم يقدر عليها ولا على الرملة فبينا عمر معسكرا بالجابية فزع الناس إلى السلاح فقال ما شأنكم فقالوا ألا ترى الخيل والسيوف فنظر فإذا كردوس يلمعون بالسيوف فقال عمر مستأمنة ولا تراعوا وأمنوهم فأمنوهم وإذا هم أهل إيلياء فأعطوه واكتتبوا منه على إيلياء وحيزها والرملة وحيزها فصارت فلسطين نصفين نصف مع أهل إيلياء ونصف مع أهل الرملة وهم عشر كور وفلسطين تعدل الشأم كله وشهد ذلك اليهودي الصلح فسأله عمر عن الدجال فقال هو من بني بنيامين وأنتم والله يا معشر العرب تقتلونه على بضع عشرة ذراعا من باب لد.

اگر در تاریخ وحدیث دقت کنید لقب فاروق ، بخشش یهودیان در عوض مصالحه قدس بود :

أما عمر الفاروق فقد ذكرالذهبي فيما معناه: أن كل جمهور العلماء أتفق أن هذه التسمية لم تكن أيام الرسول (ص) بل سمى اليهود عمر بن الخطاب بالفاروق عندما فتحت القدس أيام خلافته!! وهنالك حديث واحد عن عائشة رضي الله عنها على لسانها وضعفه جمهور العلماء يقول أن النبي سمى عمر بالفاروق!! فيقول الذهبي: فتتمسك بعضهم بحديث عائشة الضعيف وتركوا الرأي الآخر...!


اما یهود کجا قسم خوردند که ای عمر تو صاحب ما هستی :

روى أسامة بن زيد، عن زيد بن أسلم، عن أبيه، قال: أخبرني عمر بن الخطاب قال: خرجت مع أناسٍ من قريش في الجاهلية في تجارة إلى الشام، فبينما أنا في سوق من أسواقها بدمشق إذ أنا ببطريق قد جاءني فأخذ بعنقي، فذهبت أنازعه نفسي، فقيل لي: لا تفعل فليس لك منه النصف، قال: فخرجت معه فأدخلني كنيسةً فإذا تراب كثير متراكم بعضه على بعض، فدفع إلى بمجرفة وفأساً وزنبيلا، فقال لي: انقل هذا التراب واحفر لي هاهنابئراً، قال: فجلست أفكر في أمري كيف أصنع، قال: فأتاني في الهاجرة وعليه سبنية قصب، أرى سائر جسده منها، ولم أحرك شيئاً، فقال لي: وإنك على ما أرى ما حركت شيئاً، ثم ضم كفه وأصابعه يضرب بها وسط رأسي، فقلت في نفسي: ثكلتك أمك يا عمر، أو قد بلغت ما أرى! قال: فقمت إليه بالمجرفة فضربت بها رأسه فنثرت دماغه وخر ميتاً، وخرجت إلى الطريق، وأنا لا أدري أين أسلك من بلاد الله تعالى، فمشيت بقية يومي وليلتي من الغد حتى أصبحت، ثم انتهيت إلى ديرٍ فاستظللت بظله، فخرج إلى رجل من أهل الدير، فقال: يا عبد الله! ما يقعدك ها هنا؟: فقلت: أضللت أصحابي. قال: والله ما أنت على طريق، وإنك لتنظر بعين خائف، قم فادخل الدير فأصب من الطعام والشراب، وأقم ما بدا لك، قال: فدخلت فأتاني بطعام وشراب وألطف لي، ثم صعد في النظر وخفضه، ثم قال: يا هذا! لقد علم أهل الكتاب أنه لم يبق على وجه الأرض رجل أعلم مني اليوم، وإني أجد صفتك، إنك الذي تخرجنا من هذا الدير، وتغلب على هذا البلاد. فقلت: أيها الرجل! ذهبت من الأمر في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب. قال: أنت والله الذي لا إله إلا هو صاحبنا من غير شك، فاكتب لي على ديري هذا وأهله وما فيه أماناً، قال: قلت: أيها الرجل! قد صنعت معروفاً فلا تكدره، قال: إنما هو كتاب في رق، وليس عليك فيه مؤونة ولا شيء، فإن كنت صاحبنا فهو الذي أريد، وإن تكن الأخرى فأي شيءٍ يضرك؟ قلت: هات، فكتبت له أماناً ثم ختمته ودفعته إليه. قال: فدعا بنفقة وثوب فدفعها إلي، ثم دعا بأتان قد أوكفت، فقال: أتسمع؟ قلت: نعم. قال: اخرج على هذه الأتان فإنها لا تمر بقوم ولا أهل دير إلا علفوها، حتى إذا بلغت مأمنك فخل عنها واضرب وجهها مدبرة، فإنها تعلف وتسقي حتى تصل. قال: فركبتها ثم سرت عليها حتى أدركت أصحابي وهم متوجهون، فلم أمر بقوم إلا سقوها وعلفوها حتى لحقت أصحابي، فنزلت عنها، وضربت وجهها مدبرة، ثم سرت معهم حتى قدمت على أهلي. قال أسلم: فلما قدم عمر بن الخطاب الشام أتاه ذلك الراهب في خلافته، وهو صاحب دير العدس بذلك الكتاب، فلما قرأه عمر عرفه، فقال له الراهب: فِ لي بشرطي، فقال له عمر: جاء أمر غير ذلك، جاء ما ليس لعمر ولا لأبي عمر فيه شيء، فاستشار فيه عمر المسلمين، فقالوا: نرى أن تفي له يا أمير المؤمنين، قال عمر: هل عندك للمسلمين منفعة؟ قال: نعم يا أمير المؤمنين، قال: فأنشأ عمر يحدثنا حديثه حتى أتى على آخره، ثم قال عمر للراهب: إن أضفتم المسلمين، وأرشدتموهم الطريق، وهديتم الضال، ومرضتم المرضى ممن يمر بكم من المسلمين فعلنا، قال: نعم يا أمير المؤمنين نفعل. قال: فوفي له عمر.
الكتاب : بهجة المجالس وأنس المجالس
المؤلف : ابن عبد البر

نقل قول:

باز هم تاکید می کنم باید تمام شواهد تاریخی را در نظر گرفت.

دررالمنثور ج6 ص 472

وَأخرج عبد الرَّزَّاق وَابْن سعد وَابْن الضريس وَالْحَاكِم فِي الكنى وَالْبَيْهَقِيّ فِي شعب الإِيمان عَن عبد الله بن ثَابت بن الْحَرْث الْأنْصَارِيّ قَالَ: دخل عمر بن الْخطاب رَضِي الله عَنهُ على النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم بِكِتَاب فِيهِ مَوَاضِع من التَّوْرَاة فَقَالَ: هَذِه أصبتها مَعَ رجل من أهل الْكتاب أعرضها عَلَيْك
فَتغير وَجه رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم تغيراً شَدِيدا لم أر مثله قطّ فَقَالَ عبد الله بن الْحَارِث لعمر رَضِي الله عَنْهُمَا: أما ترى وَجه رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقَالَ عمر رَضِي الله عَنهُ: رَضِينَا بِاللَّه رَبًّا وبالإِسلام دينا وَبِمُحَمَّدٍ نَبيا

در همانجا به صورت روایت دیگری آمده است که عمر بن خطاب فقط یک مسئله شرعی درباره تعلیم تورات از پیامبر پرسیده است توطئه کجا بود؟

دررالمنثور ج6 ص 472

وَأخرج الْبَيْهَقِيّ وَضَعفه عَن عمر بن الْخطاب قَالَ: سَأَلت رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم عَن تعلم التَّوْرَاة فَقَالَ لَا تتعلمها وآمن بهَا وتعلموا مَا أنزل إِلَيْكُم وآمنوا بِهِ.

چرا عمر به شریعت اسلام قانع نمیشود و از اسرائیلیات استفاده میکند علی رغم نهی پیامبر !
وعاشق تورات است ؟!

والثاني أنه قام على الحجر لبناء البيت وإسماعيل يناوله الحجارة قاله سعيد بن جبير فإن قيل فما السر في أن عمر لم يقنع بما في شريعتنا حتى طلب الاستنان بملة إبراهيم وقد نهاه رسول الله عن مثل هذا حين أتى بأشياء من التوراة فقال أمطها عنا يا عمر... الكتاب : كشف المشكل من حديث الصحيحين
المؤلف / أبو الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي،

خیر البریه;667874 نوشت:
سلام بر شما

با هم معاملاتی داشتند یک بار عمر به ایشان خدمتی میکرد و بار دیگر یهود تلافی میکردند مثلا در خیبر حتی مردم را هم میترساند که مبادا یهود را بکشند ! به ادرس زیر مراجعه کنید :

4340 - أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ، بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَى الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «سَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ» الْحَدِيثُ. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ»
[التعليق - من تلخيص الذهبي]
4340 - صحيح

سلام علیکم و رحمه الله
شکست عمر در فتح خیبر و فرمان عقب نشینی او چه ربطی به معامله با یهودیان دارد. انتظار داشتید وقتی شکست خورد فرمان عقب نشینی صادر نکند و مسلمانان تلفات بدهند.

خیر البریه;667874 نوشت:
وعمر هم مردم را علیه امام علی ع تحریک میکرد ومیگفت که این علی ع اقوام شما را کشت نه من !

لطفا این جمله را مستند بفرمایید.

خیر البریه;667874 نوشت:
اگر در تاریخ وحدیث دقت کنید لقب فاروق ، بخشش یهودیان در عوض مصالحه قدس بود :

أما عمر الفاروق فقد ذكرالذهبي فيما معناه: أن كل جمهور العلماء أتفق أن هذه التسمية لم تكن أيام الرسول (ص) بل سمى اليهود عمر بن الخطاب بالفاروق عندما فتحت القدس أيام خلافته!! وهنالك حديث واحد عن عائشة رضي الله عنها على لسانها وضعفه جمهور العلماء يقول أن النبي سمى عمر بالفاروق!! فيقول الذهبي: فتتمسك بعضهم بحديث عائشة الضعيف وتركوا الرأي الآخر...!


تواریخی که بین قرن هفتم تا نهم هجری نوشته شده اند مانند کتب ابن کثیر و ذهبی از درجه ی دوم اعتبار برخوردارند. تواریخ قبل از آنها می گوید فقط یک نفر از یهودیان عمر را فاروق خطاب کرده است. به چه دلیلی شما گفته ی یک نفر را به کل یهود تعمیم می دهید؟ و نیز قبل از صلح نامه بیت المقدس او را فاروق خطاب کرده است یعنی یهود با عمر نسیه معامله کرده است؟
متن صلح بیت المقدس را من آوردم لطف کنید مشخص بفرمایید که کجای آن به نفع یهود است.

خیر البریه;667874 نوشت:
اما یهود کجا قسم خوردند که ای عمر تو صاحب ما هستی :

روى أسامة بن زيد، عن زيد بن أسلم، عن أبيه، قال: أخبرني عمر بن الخطاب قال: خرجت مع أناسٍ من قريش في الجاهلية في تجارة إلى الشام، فبينما أنا في سوق من أسواقها بدمشق إذ أنا ببطريق قد جاءني فأخذ بعنقي، فذهبت أنازعه نفسي، فقيل لي: لا تفعل فليس لك منه النصف، قال: فخرجت معه فأدخلني كنيسةً فإذا تراب كثير متراكم بعضه على بعض، فدفع إلى بمجرفة وفأساً وزنبيلا، فقال لي: انقل هذا التراب واحفر لي هاهنابئراً، قال: فجلست أفكر في أمري كيف أصنع، قال: فأتاني في الهاجرة وعليه سبنية قصب، أرى سائر جسده منها، ولم أحرك شيئاً، فقال لي: وإنك على ما أرى ما حركت شيئاً، ثم ضم كفه وأصابعه يضرب بها وسط رأسي، فقلت في نفسي: ثكلتك أمك يا عمر، أو قد بلغت ما أرى! قال: فقمت إليه بالمجرفة فضربت بها رأسه فنثرت دماغه وخر ميتاً، وخرجت إلى الطريق، وأنا لا أدري أين أسلك من بلاد الله تعالى، فمشيت بقية يومي وليلتي من الغد حتى أصبحت، ثم انتهيت إلى ديرٍ فاستظللت بظله، فخرج إلى رجل من أهل الدير، فقال: يا عبد الله! ما يقعدك ها هنا؟: فقلت: أضللت أصحابي. قال: والله ما أنت على طريق، وإنك لتنظر بعين خائف، قم فادخل الدير فأصب من الطعام والشراب، وأقم ما بدا لك، قال: فدخلت فأتاني بطعام وشراب وألطف لي، ثم صعد في النظر وخفضه، ثم قال: يا هذا! لقد علم أهل الكتاب أنه لم يبق على وجه الأرض رجل أعلم مني اليوم، وإني أجد صفتك، إنك الذي تخرجنا من هذا الدير، وتغلب على هذا البلاد. فقلت: أيها الرجل! ذهبت من الأمر في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب. قال: أنت والله الذي لا إله إلا هو صاحبنا من غير شك، فاكتب لي على ديري هذا وأهله وما فيه أماناً، قال: قلت: أيها الرجل! قد صنعت معروفاً فلا تكدره، قال: إنما هو كتاب في رق، وليس عليك فيه مؤونة ولا شيء، فإن كنت صاحبنا فهو الذي أريد، وإن تكن الأخرى فأي شيءٍ يضرك؟ قلت: هات، فكتبت له أماناً ثم ختمته ودفعته إليه. قال: فدعا بنفقة وثوب فدفعها إلي، ثم دعا بأتان قد أوكفت، فقال: أتسمع؟ قلت: نعم. قال: اخرج على هذه الأتان فإنها لا تمر بقوم ولا أهل دير إلا علفوها، حتى إذا بلغت مأمنك فخل عنها واضرب وجهها مدبرة، فإنها تعلف وتسقي حتى تصل. قال: فركبتها ثم سرت عليها حتى أدركت أصحابي وهم متوجهون، فلم أمر بقوم إلا سقوها وعلفوها حتى لحقت أصحابي، فنزلت عنها، وضربت وجهها مدبرة، ثم سرت معهم حتى قدمت على أهلي. قال أسلم: فلما قدم عمر بن الخطاب الشام أتاه ذلك الراهب في خلافته، وهو صاحب دير العدس بذلك الكتاب، فلما قرأه عمر عرفه، فقال له الراهب: فِ لي بشرطي، فقال له عمر: جاء أمر غير ذلك، جاء ما ليس لعمر ولا لأبي عمر فيه شيء، فاستشار فيه عمر المسلمين، فقالوا: نرى أن تفي له يا أمير المؤمنين، قال عمر: هل عندك للمسلمين منفعة؟ قال: نعم يا أمير المؤمنين، قال: فأنشأ عمر يحدثنا حديثه حتى أتى على آخره، ثم قال عمر للراهب: إن أضفتم المسلمين، وأرشدتموهم الطريق، وهديتم الضال، ومرضتم المرضى ممن يمر بكم من المسلمين فعلنا، قال: نعم يا أمير المؤمنين نفعل. قال: فوفي له عمر.
الكتاب : بهجة المجالس وأنس المجالس
المؤلف : ابن عبد البر


اولا این روایت یهودش کجا بود؟ این درباره ی یک راهب مسیحی است نه یهود.
ثانیا روایتتان ضعیف السند است.
به نقل از سایت آیت الله میلانی: يكى ديگر از راويان اين روايت، زيد بن اسلم است.
شرح حال نويسان نگاشته اند كه او از جابر بن عبداللّه انصارى و ابو هريره رواياتى را نقل كرده است. در حالى كه ابن مَعين گفته است:
زيد هيچ روايتى را از جابر و ابو هريره نشنيده بود.
به همين گونه، مطالبى را از ديگر اصحاب، به او نسبت داده اند كه مفهوم آن ها بيانگر اين است كه زيد، رواياتى را از آن افراد نقل كرده كه هرگز از ايشان نشنيده است.
ابن عبدالبرّ به اين نكته تصريح كرده است و ابن حجر از او نقل كرده و سخن او را پسنديده است; آن جا كه مى گويد:
ابن عبدالبرّ در مقدّمه كتاب «التمهيد» مطالبى را بيان كرده كه نشانگر اين است كه زيد در نقل حديث تدليس مى كرده است.
افزون بر اين ها، از ابن عمر نقل شده است كه عيبى بر او نمى دانم جز اين كه او قرآن را به رأى و نظر خود تفسير مى كند و در اين كار زياده روى مى نمايد(1).
آن چه بيان شد، با چشم پوشى از بررسى راويان اين روايت است كه بين ابن عبدالبرّ، ابن حجر و ابن وهب واقع شده اند.

(1) تهذيب التهذيب: 3 / 345 ـ 346.

خیر البریه;667874 نوشت:
چرا عمر به شریعت اسلام قانع نمیشود و از اسرائیلیات استفاده میکند علی رغم نهی پیامبر !
وعاشق تورات است ؟!

والثاني أنه قام على الحجر لبناء البيت وإسماعيل يناوله الحجارة قاله سعيد بن جبير فإن قيل فما السر فيأن عمر لم يقنع بما في شريعتناحتى طلب الاستنان بملة إبراهيم وقد نهاه رسول الله عن مثل هذا حين أتى بأشياء من التوراة فقال أمطها عنا يا عمر... الكتاب : كشف المشكل من حديث الصحيحين
المؤلف / أبو الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي،

این روایت از نظر محتوایی دارای اشکال است.

والثاني أنه قام على الحجر لبناء البيت وإسماعيل يناوله الحجارة قاله سعيد بن جبير فإن قيل فما السر في أن عمر لم يقنع بما في شريعتنا حتى طلب الاستنان بملة إبراهيم وقد نهاه رسول الله عن مثل هذا حين أتى بأشياء من التوراة فقال أمطها عنا يا عمر فالجواب أنه لما سمع قوله تعالى ( إني جاعلك للناس إماما ) البقرة 124 ثم سمع قوله ( أن اتبع ملة إبراهيم ) النحل 123 علم أن الائتمام به مشروع في شرعنا دون الائتمام بغيره من الأنبياء ثم رأى أن البيت مضاف إلى إبراهيم وأن أثر قدمه في المقام كرقم اسم الباني في البناء ليذكر به بعد موته فرأى الصلاة عند المقام كقراءة الطائف بالبيت اسم من بناه فوقعت موافقته في رأيه فأما غير إبراهيم من الأنبياء فلا يجرى مجراه على أن هذا القدر من شرع إبراهيم معلوم قطعا وما في أيدى الكتابيين من التوراة والإنجيل أمر مغير مبدل فنهاه عنه للعلتين جميعا.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(ابراهیم:36)

(از قول حضرت ابراهیم) پروردگارا آنها بسيارى از مردم را گمراه ساختند، هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى.


در حديثی از امام امير المؤمنين على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «نَحْنُ آلَ إِبْراهِيم أَ فَتَرْغَبُونَ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيم وَ قَدْ قالَ اللهُ تَعالى " فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي" »(1)

«ما خاندان ابراهيم(عليه السلام) هستيم. آيا از ملت و آيين ابراهيم(عليه السلام) رو مى گردانيد؟ در حالى كه خداوند (از قول ابراهيم(عليه السلام) چنين نقل مى كند) هر كس از من پيروى كند او از من است». (بحارالأنوار، ج32، ص96)

رضا;667844 نوشت:
کعب الاحبار از بزرگان علمای یهود بود که در زمان خلیفه دوم به ظاهر اسلام آورد و مقرّب دستگاه خلافت و سخنگوی رسمی شد. خلیفه تفسیر بعضی از آیات را از او می پرسید. گاهی هم از او می پرسید که فلان مسأله در تورات چگونه است؟!(2)

سلام
منبعی که برای این قسمتی که الان قول کردم آوردید به طور مستقل اعتبار ندارد.

رضا;667844 نوشت:
2 نقش ائمه در احیاء دین، همان، ج 14، ص 53

و بعد هم در جواب قبلا عرض شد که:

عصران;667297 نوشت:
درست است که در بعضی جاها آمده که عمر بن خطاب نظرات کعب را می پذیرفته ولی انصاف را هم باید رعایت کنیم و اینکه عمر به کعب گفته اگر دست از نقل حدیث برنداری تو را به سرزمین میمون ها می فرستم را هم نباید فراموش کنیم.(الطبقات‌الکبرى، ج  ٣ ، ص  ٢٨٧ ؛ تاریخ مدینه دمشق، ا بن‌ عساکر، ج  ۵٠ ، ص  ١٧٢ ؛ تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج  ١ ، ص  ٨ ؛ کنزالعمال، ج  ١٠ ، ص  ٢٩٣ ؛ کتاب الام، شافعى، ج  ٧ ، ص  ٣۵٨)

عصران;667951 نوشت:
سلام
منبعی که برای این قسمتی که الان قول کردم آوردید به طور مستقل اعتبار ندارد.

با سلام
دقت داشته باشد به واژهها اخوی

    [*=right]أحْبَار: ( اسم )
    أحْبَار : جمع حَبر

    [*=right]حَبر: ( اسم )
    الجمع : أحْبَارٌ ، و حُبُورٌ
    الحَبْرُ : العالِم
    ذهَب حَبْرُه وسَبْرُه : حسنه وهيئته
    لقب يُطلق على عالم الدين وخاصة لغير المسلمين ، مثل رئيس الكهنة عند اليهود ، والبَطْرَك عند النَّصارى
    سِفْر الأحبار : ( الديانات ) جزء من أجزاء العهد القديم يشرح طقوس اليهود وأعيادَهم وطريقةَ تقديمهم الذَّبائح ، وهو السِّفر الثَّالث من أسفار التَّوراة
    هُوَ حَبْرُ قَوْمِهِ : عالِمُهُمْ
    عَمَّدَهُ الحَبْرُ : الأسْقُفُ عِنْدَ النَّصارَى
    الحَبْرُ الأَعْظَمُ : البابا رَئيسُ الكَنيسَةِ الكاثوليكِيَّةِ

    [*=right]حِبر: ( اسم )
    الجمع : أحْبَارٌ ، و حُبُورٌ
    حَبْر ، عالِم دينيّ ، وقد يُخصُّ به علماء اليهود : من علماء اليهود

    [*=right]
احبار جمع «حبر» به معنای عالم است، معمولا به علمای یهودی احبار گفته می شد.
کعب الأحبار جزو تابعین است، البته او از علمای یهود بود که در زمان خلافت ابوبکر اسلام آورد، ولی بعضی گفته اند که او در زمان خلافت عمر ابن خطاب اسلام آورد چنانکه حافظ ابن حجر رحمه الله این قول را در «الإصابة فی تمییز الصحابة» ترجیح داده پ و نقل کرده که او در سال 20 هجری اسلام آورده است.
ذهبی درباره ی او می نویسد: «او کعب بن ماتع الحمیری، اهل یمن و از علمای یهودی بود که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم اسلام آورد و در عهد عمر ابن خطاب از یمن به مدینه آمد، و بعضی از اصحاب محمد صلی الله علیه وسلم با او مجالست داشتند و او نیز برای آنها از کتب اسرائیلیه می گفت، (و او نیز) کتاب و سنت را از صحابه رضی الله عنهم فراگرفت».
(سیر أعلام النبلاء؛ جزء 5 صفحه 488 ، طـ الرسالة).
بعدها در زمان خلافت عثمان به سوی شام رفته و در شهر حمص سکونت می یابد و همانجا در سن 104 سالگی فوت می کند. (الأعلام 5/38).

السنة , نوشته : عبد الله بن احمد بن حنبل إمام حنبلي ها , يكي أز چهار إمام أهل تسنّن

كعب الاحبار دست نشانده خليفه دوّم اين عقائد عجيب وغريب را بين مسلمانان منتشر كرده است !!

سريج بن عبيد از كعب الاحبار نقل ميكند : كه او مباشره زن ومرد را در كشتي مكروه ميدانست ؛ به دليل اين كه

كشتي بر كف دست خدا حركت ميكند !

[=Simplified Arabic][=century gothic]کعب الأحبار من أکابر أحبار الیهود الذین تظاهروا بالإسلام، حیث خدع عقولَ المسلمین و حتى الخلفاء و المترجمین عنه من علماء الرجال، و قد أسلم فی زمن أبی بکر و قدِمَ من الیمن فی خلافة عمر، فانخدع به الصحابة و غیرهم.
قال الذهبی: العلامة الحبر الذی کان یهودیاً فأسلم بعد وفاة النبی، و قدم المدینة من الیمن فی أیام عمر (رض)، و جالس أصحاب محمّد، فکان یحدّثهم عن الکتب الاسرائیلیة ویحفظ عجائب،- إلى أن قال:- حدّث عنه أبو هریرة و معاویة و ابن عباس، و ذلک من قبیل روایة الصحابی عن تابعی، و هو نادر عزیز، وحدّث عنه أیضاً أسلم مولى عمر وتبیع الحمیری ابن امرأة کعب، و روى عنه عدّة من التابعین کعطاء بن یسار وغیره مرسلًا، وقع له روایة فی سنن أبی داود و الترمذی و النسائی.[1]
وعرفه الذهبی أیضاً فی بعض کتبه بأنه من أوعیة العلم.[2]
فقد وجد الحبر الماکر جوّاً ملائماً لنشر الأساطیر والقصص الوهمیة، وبذلک بثّ سمومه القاتلة بین الصحابة و التابعین، و قد تبعوه و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً.
و قد تنبه إلى جسامة الخسارة التی أحدثها ذلک الحبر لفیف من القدماء، منهم ابن کثیر فی تفسیره، حیث أنه بعدما أورد طائفة من الأخبار فی قصة ملکة سبأ مع سلیمان، قال: و الأقرب فی مثل هذه السیاقات انها متلقاة عن أهل الکتاب ممّا وجد فی صحفهم، کروایات کعب و وهب- سامحهما اللَّه تعالى- فی ما نقلاه إلى هذه الأُمة من أخبار بنی اسرائیل من الأوابد و الغرائب و العجائب ممّا کان وما لم یکن، و ممّا حُرِّف و بُدِّل و فُسِخَ، و قد أغنانا اللَّه سبحانه عن ذلک بما هو أصحّ منه و أنفع و أوضح و أبلغ.[3]
و الذی یدلّ على عمق مکره و خداعه لعقول المسلمین أنه ربّما ینقل شیئاً من العهدین، و فی الوقت ذاته نرى أنّ بعض الصحابة الذین تتلمذوا على یدیه وأخذوا منه ینسب نفس ما نقله إلى الرسول! و الذی یبرّر ذلک العمل حسن ظنّهم و ثقتهم به، فحسبوا المنقول أمراً واقعیاً، فنسبوه إلى النبی زاعمین أنه إذا کان کعب الأحبار عالماً به فالنبی أولى بالعلم منه.
فإن کنت فی شکٍّ من ذلک فاقرأ نصّین فی موضوع واحد؛ أحدهما للإمام الطبری فی تاریخه ینقله عن کعب الأحبار فی حشرالشمس و القمر یوم القیامة، و الآخر للإمام ابن کثیر صاحب التفسیر ینقله عن أبی هریرة عن النبی الأکرم(ص)، و مضمون الحدیث ینادی بأعلى صوته بأنه موضوع مجعول على لسان الوحی، نشره الحبر الخادع و قبله الساذج من المسلمین.
1- قال الطبری: عن عکرمة، قال: بینا ابن عباس ذات یوم جالس إذ جاءه رجل فقال: یا ابن عباس سمعت العجب من کعب الحبر یذکر فی الشمس والقمر، قال: و کان متکئاً فاحتفز ثمّ قال: وما ذاک؟ قال: زعم یجاء بالشمس و القمر یوم القیامة کأنّهما ثوران عقیران فیقذفان فی جهنم، قال عکرمة: فطارت من ابن عباس شفة ووقعت أُخرى غضباً، ثمّ قال: کذب کعب، کذب کعب، کذب کعب، ثلاث مرّات، بل هذه یهودیة یرید إدخالها فی الإسلام، اللَّه أجل و أکرم من أن یعذّب على طاعته، ألم تسمع قول اللَّه تبارک وتعالى «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ»، انما یعنی دؤوبهما فی الطاعة، فکیف یعذّب عبدین یُثنی علیهما أنهما دائبان فی طاعته؟ قاتلَ اللَّه هذا الحبر و قبّح حبریته، ما أجرأه على اللَّه و أعظم فریته على هذین العبدین المطیعین للَّه، قال: ثمّ استرجع مراراً.[4]
2- قال ابن کثیر: روى البزار، عن عبد العزیز بن المختار، قال: سمعت أبا سلمة بن عبد الرحمن فی هذا المسجد- مسجد الکوفة-، و جاء الحسن فجلس إلیه فحدّث، قال: حدّثنا أبو هریرة أنّ رسول اللَّه (ص) قال: «إنّ الشمس و القمر ثوران فی النار عقیران یوم القیامة».
فقال الحسن: و ما ذنبهما؟ فقال: أُحدّثک عن رسول اللَّه (ص) و تقول- أحسبه قال-: و ما ذنبهما، ثمّ قال: لا یروى‏ عن أبی هریرة إلّا من هذا الوجه.[5]
و لما کان إسلام کعب الأحبار بعد رحیل الرسول، لذلک تعذر علیه إسناد ما رواه من أساطیر إلى النبی الأکرم، و لو أنه أدرک شیئاً من حیاته صلى الله علیه و آله وإن کان قلیلًا لنسب تلک الأساطیر إلیه، و لکن حالت المشیئة الإلهیة دون أمانیه الباطلة، و لکن أبا هریرة لما صحب النبی واستحسن الظنّ بکعب‏ الأحبار، و کان أُستاذه فی الأساطیر نسب الروایة إلى النبی صلى الله علیه و آله.
و لهذا الحبر الماکر دور فی نشر عقیدة التّجسیم و الرّویة بین المسلمین، حیث انّ المتفحص فیما نقل عن ذلک الحبر یقف على أنه کان یرکّز على فکرتین یهودیّتین: الأُولى فکرة التجسیم، و الثانیة رؤیة اللَّه تعالى.
یقول عن الفکرة الأُولى: انّ اللَّه تعالى نظر إلى الأرض فقال: إنّی واطئ على بعضک، فاستعلت إلیه الجبال، وتضعضعت له الصخرة، فشکر لها ذلک، فوضع علیها قدمه فقال: هذا مقامی و محشر خلقی، و هذه جنّتی و هذه ناری، و هذا موضع میزانی، و أنا دیّان الدین.[6]
ففی هذه الکلمة الصادرة عن هذا الحبر تصریح على تجسیمه تعالى أولًا، وترکیز على انّ الجنة والنار والمیزان ستکون على هذه الأرض، و مرکز سلطانها سیکون على الصخرة، و هذا من صمیم الدین الیهودی المحرّف.
کما أنه رکّز على الرؤیة، حیث أشاع فکرة التقسیم، فقال: إنّ اللَّه تعالى قسّم کلامه و رؤیته بین موسى و محمّد (ص)،[7] و عنه انتشرت هذه الفکرة، أی فکرة التقسیم بین المسلمین.
و من أعظم الدواهی أنّ الرجل تزلّف إلى الخلفاء فی خلافة عمر وعثمان وتحدّث عن الکثیر من القصص الخرافیة، وبعدما توفی عثمان تزلّف إلى معاویة و نشر فی عهده ما یؤید به ملکه ودولته، و من کلماته فی حق الدولة الأمویة، یقول: مولد النبی بمکة، و هجرته بطیبة، و ملکه بالشام.[8]
و بذلک أضفى على الدولة الأمویة صبغة شرعیة و جعل ملکهم و سلطتهم امتداداً لملک النبی و سلطته. [9]
[=Simplified Arabic][=century gothic]مصادر
[1] - الذهبی، سیر أعلام النبلاء 3: 489.
[2] - الذهبی، تذکرة الحفاظ 1: 52.
[3] - ابن کثیر، التفسیر، قسم سورة النمل 3: 339.
[4] - الطبری، التاریخ 1: 44 ط بیروت.
[5] - تفسیر ابن کثیر 4: 475 ط دار الاحیاء.
[6] - أبو تمیم الاصفهانی، حلیة الأولیاء 6: 20.
[7] - ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة 3: 237.
[8] - الدارمی، السنن 1: 5.
[9] - رؤیة الله، الشّیخ جعفر السّبحانی، ص: 18- 22.

عصران;667947 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله
شکست عمر در فتح خیبر و فرمان عقب نشینی او چه ربطی به معامله با یهودیان دارد. انتظار داشتید وقتی شکست خورد فرمان عقب نشینی صادر نکند و مسلمانان تلفات بدهند.

سلام علکیم دوست گرامی

اگر در متن خبر دقت کنید نکته اش اینجاست که عمر مردم را میترساند که با یهود نجنگید !!! چرا ؟؟؟؟ بعد هم رسول خدا ص امام علی ع را فرستادند تا خیبر را فتح کرد و....

[=&quot]در روایت ابن مغازلی عبد الله بن عمر مى‏ گويد: پيامبر صلي الله عليه وآله روز جنگ خيبر، پرچم را به مردى از يارانش داد و او (ابوبکر) شكست خورده برگشت. آن را به يكى ديگر از يارانش (عمر) داد. او هم در حالى برگشت كه يارانش را مى ‏ترساند( چرا میترساند که با یهود نجنگند؟) و همراهانش هم او را بيم مي ‏دادند ! و پرچم را باز آورد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمودند: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خداى و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى‏دارند و او بر نمى- گردد تا خداوند به دستش فتح نصيب فرمايد، و چون فردا صبح شد پيامبر فرمود:

نقل قول:
لطفا این جمله را مستند بفرمایید.

در ارشاد شیخ مفید ره آمده است .

نقل قول:

تواریخی که بین قرن هفتم تا نهم هجری نوشته شده اند مانند کتب ابن کثیر و ذهبی از درجه ی دوم اعتبار برخوردارند. تواریخ قبل از آنها می گوید فقط یک نفر از یهودیان عمر را فاروق خطاب کرده است. به چه دلیلی شما گفته ی یک نفر را به کل یهود تعمیم می دهید؟ و نیز قبل از صلح نامه بیت المقدس او را فاروق خطاب کرده است یعنی یهود با عمر نسیه معامله کرده است؟
متن صلح بیت المقدس را من آوردم لطف کنید مشخص بفرمایید که کجای آن به نفع یهود است.

اتفاقا قدیمی ترین محدثین ومورخین مثل محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري قرن دوم و ابن شبه و.... میگویند اهل کتاب نه یک نفر ! و موید ما هستند :

[=arial, helvetica, sans-serif]محمد بن سعد - الطبقات الكبرى - الجزء ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 270 )
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]3502 - قال : أخبرنا : يعقوب بن إبراهيم بن سعد ، عن أبيه ، عن صالح بن كيسان قال : قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال : لعمر الفاروق ، وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله (ص) ذكر من ذلك شيئاًً ، ولم يبلغنا أن بن عمر قال ذلك لعمر.
[=arial, helvetica, sans-serif] *******************************************************************************
[=arial, helvetica, sans-serif]إبن شبة النميري - تاريخ المدينة - تسمية الفاروق
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]999 - قال : أخبرنا : يعقوب بن إبراهيم بن سعد ، عن أَبيه ، عن صالح بن كيسان قال : قال إبن شهاب : بلغنا أَن أهل الكتاب ، كانوا أول من قال : لعمر الفاروق ، وكان المسلمون يؤثرون ذلك من قولهم ، ولم يبلغنا أن رسول اللّه (ص) ذكر من ذلك شيئاًً ، ولم يبلغنا أَن إبن عمر قال ذلك إلاّ لعمر
******************************************************************
[=arial, helvetica, sans-serif]إبن الأثير - أسد الغابة - الجزء ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 57 )
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]- وقال إبن شهاب : بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال : لعمر الفاروق.
****************************************************************
[=arial, helvetica, sans-serif]الطبري - المنتخب من ذيل المذيل - رقم الصفحة : ( 11 )
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]- قال : منهم عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى بن رياح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدي بن كعب وكان يكنى أبا حفص ، قال إبن سعد ، أخبرنا : يعقوب إبن إبراهيم بن سعد ، عن أبيه ، عن صالح بن كيسان قال : قال إبن شهاب[=arial, helvetica, sans-serif] : بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال : لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله (ص) ذكر من ذلك شيئاًً ،
****************************************************************
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]إبن عساكر - تاريخ مدينة دمشق - الجزء ( 44 ) - رقم الصفحة : ( 51 )
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]- قال : ، أنا : إبن سعد ، أنا : يعقوب بن إبراهيم بن سعد ، عن أبيه ، عن صالح بن كيسان قال : قال إبن شهاب : بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال : لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله (ص) ذكر من ذلك شيئاًً ، ولم يبلغنا أن إبن عمر قال ذلك إلاّ لعمر

نقل قول:

اولا این روایت یهودش کجا بود؟ این درباره ی یک راهب مسیحی است نه یهود.
ثانیا روایتتان ضعیف السند است.
به نقل از سایت آیت الله میلانی: يكى ديگر از راويان اين روايت، زيد بن اسلم است.
شرح حال نويسان نگاشته اند كه او از جابر بن عبداللّه انصارى و ابو هريره رواياتى را نقل كرده است. در حالى كه ابن مَعين گفته است:
زيد هيچ روايتى را از جابر و ابو هريره نشنيده بود.
به همين گونه، مطالبى را از ديگر اصحاب، به او نسبت داده اند كه مفهوم آن ها بيانگر اين است كه زيد، رواياتى را از آن افراد نقل كرده كه هرگز از ايشان نشنيده است.
ابن عبدالبرّ به اين نكته تصريح كرده است و ابن حجر از او نقل كرده و سخن او را پسنديده است; آن جا كه مى گويد:
ابن عبدالبرّ در مقدّمه كتاب «التمهيد» مطالبى را بيان كرده كه نشانگر اين است كه زيد در نقل حديث تدليس مى كرده است.
افزون بر اين ها، از ابن عمر نقل شده است كه عيبى بر او نمى دانم جز اين كه او قرآن را به رأى و نظر خود تفسير مى كند و در اين كار زياده روى مى نمايد(1).
آن چه بيان شد، با چشم پوشى از بررسى راويان اين روايت است كه بين ابن عبدالبرّ، ابن حجر و ابن وهب واقع شده اند.

(1) تهذيب التهذيب: 3 / 345 ـ 346.

اولا این خبر طرقی دارد :

وأخرج الدينوري في المجالسة وابن عساكر من طريق زيد بن أسلم قال اخبرنا عمر بن الخطاب قال خرجت مع ناس من قريش في تجارة إلى الشام في الجاهلية فلما خرجنا إلى مكة نسيت قضاء حاجة فرجعت فقلت لأصحابي ألحقكم فوالله إني لفي سوق من أسواقها إذا انا ببطريق قد جاء فأخذ بعنقي فذهبت انازعه فأدخلني كنيسته فإذا تراب متراكب بعضه على بعض فدفع إلي مجرفة وفأسا وزنبيلا وقال انقل هذا التراب فجلست أتفكر في أمري كيف أصنع فأتاني في الهاجرة فقال لي لم أرك أخرجت شيئا ثم ضم أصابعه فضرب بها وسط رأسي فقمت بالمجرفة فضربت بها هامته فاذا دماغه قد انتثر ثم خرجت على وجهي ما أدري اين أسلك فمشيت بقية يومي وليلتي حتى أصبحت فانتهيت الى دير فاستظللت في ظله فخرج إلي رجل
فقال يا عبد الله ما يجلسك ها هنا قلت اضللت عن أصحابي فجاءني بطعام وشراب وصعد في النظر وخفضه ثم قال يا هذا قد علم أهل الكتاب انه لم يبق على وجه الأرض احد أعلم مني بالكتاب وإني اجد صفتك الذي تخرجنا من هذا الدير وتغلب على هذه البلدة فقلت له أيها الرجل قد ذهبت في غير مذهب قال ما اسمك قلت عمر بن الخطاب قال أنت والله صاحبنا فهو غير شك فاكتب لي على ديري وما فيه قلت ايها الرجل قد صنعت معروفا فلا تكدره فقال اكتب لي كتابا في رق ليس عليك فيه شيء فإن تك صاحبنا فهو ما نريد وإن تكن الأخرى فليس يضرك قلت هات فكتبت له ثم ختمت عليه فلما قدم عمر الشام في خلافته أتاه ذلك الراهب وهو صاحب دير القدس بذلك الكتاب فلما رآه عمر تعجب منه وأنشأ يحدثنا حديثه فقال أوف لي بشرطي فقال عمر ليس لعمر ولا لابن عمر منه شيء
وأخرج ابن سعد عن ابن مسعود قال ركض عمر فرسا فانكشف ثوبه عن فخذه فرأى اهل نجران بفخذه شامة سوداء فقالوا هذا الذي كنا نجد في كتابنا أنه يخرجنا من أرضنا

ثانیا روایت زید بن اسلم از پدرش صحیح است !

ثالثا میگوید : يا هذا! لقد علم أهل الكتاب .... یعنی این فرد بزرگ یهود ونصاری بوده

رابعا موید به شواهدی مانند:

وأخرج الطبراني وأبو نعيم في الحلية عن مغيث الأوزاعي أن عمر بن الخطاب قال لكعب الأحبار كيف تجد نعتي في التوراة قال خليفة قرن من حديد أمير شديد لا يخاف في الله لومة لائم ثم يكون من بعدك خليفة تقتله امة ظالمين له ثم يقع البلاء بعده !!!

جالبست که در تورات یهودیان هیچ منقبتی یا سخنی در باره علی ع نیامده اما همش بنفع ابوبکر عمر وعثمان ومعاویه آمده :

وأخرج ابن سعد وابن عساكر عن طاؤس قال سئل عبد الله بن سلام حين قتل عثمان كيف تجدون صفة عثمان في كتبكم قال نجده يوم القيامة أميرا على القاتل والخاذل

وأخرج ابو القاسم البغوي عن سعيد بن عبد العزيز قال لما توفي رسول الله {صلى الله عليه وسلم} قيل لذي قربات الحميري وكان من أعلم يهود يا ذا قربات من بعده قال الأمين يعني أبا بكر قيل فمن بعده قال قرن من حديد يعني عمر قيل فمن بعده قال الازهر يعني عثمان قيل فمن بعده قال الوضاح المنصور يعني معاوية !!!!!


نقل قول:
این روایت از نظر محتوایی دارای اشکال است.

چرا ؟

موضوع قفل شده است