سخنرانی های اخلاقی استاد جاودان

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سخنرانی های اخلاقی استاد جاودان

جلسه پنجشنبه 14/12/93 (هدف از خلقت)
این سفره برای همه پهن است. همت نیست. یک روایت هایی داریم که احتمالا هم مکرر است. می فرمایند خدای متعال همت بلند را دوست می دارد...
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین خدای متعال آدمیزاد را برای یک هدفی خلق کرده است. خلقت بی هدف، خلقت باطل است. قرآن مکرر می فرماید ما این خلقت را برای بازی خلق نکرده ایم. تازه اگر بازی باشد، بازی هم هدف دارد. ممکن است هدفش معقول نباشد. اما نه. هدف خلقت، هدف حکیمانه است. خب هدف حکیمانه چیست؟ ماها متولد می شویم. رشد می کنیم. بدون هیچ افزودگی. بدون هیچ افزودگی. ما می توانیم، انسان می تواند تا بینهایت افزایش یابد. انسان می تواند تا بینهایت افزایش یابد. اگر آدم بخواهد به این هدف که تا بینهایت است، برسد، ناگزیر باید یک نفر بالاسر داشته باشد. یک نفر دلسوز بالای سرش باشد. آن یک نفر دلسوز را، حالا من لفظ نفر گفتم، یک کسی، یک چیزی، باید با دلسوزی بالای سر آدم باشد. اگر دلسوز باشد، ممکن است آدم به هدف برسد. ممکن است. اگر نباشد، نمی رسد. چه زمانی آن دلسوز بالای سر آدم می آید؟ دقت کنید. آن دلسوز باید تمام ذره ذره زندگی شما را تحت نظر بگیرد. فقط در این فرض ممکن است آدم به هدف برسد. ذره ذره ها. در ذره ذره زندگی شما باید تحت نظر او عمل کنید. باید تمام رفتار شما تحت نظر باشد که درونش هیچ اشتباهی درنیاید. اگر اشتباه درنیاید، ناگزیر به هدف می رسد. شما در زندگی بهترین انتخاب ها را بکنید و هیچ اشتباهی درونش نکنی و وسطش زمین نخوری و لغزش نکنی. در این صورت ممکن است آدم به هدف برسد. برای اینکه آدم به جایی برسد که یک نفر بالای سرش باشد و دلسوز باشد، قدم اول این است که هیچ گناهی نکند. اگر یادتان باشد مکرر عرض می کردیم که در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا ولیّ یعنی دلسوز. معنای لغت این نیست ها. اما معنای واقعی اش این است. ولیّ یعنی دلسوز. برای اینکه آدم به این ولیّ دلسوز برسد، قدم اولش این است که هیچ گناه نکند. حالا ممکن است هیچ گناه نکردن به شما سخت بیاید. نه. نمی خواهیم آنطور بگوییم. قدم اول را می گویم ها. برای اینکه به این قدم اول برسد، اگر یک وقت یک خطایی هم کرد، اگر جبران کند، درست می شود. خب؟ یک گناهان بزرگ تر و بالاتر داریم. هم بزرگ تر است و هم درجه گناه بالاتر است. یعنی سطح گناه، سطح بالاتری است. آن گناه، گناه بداخلاقی است. بداخلاقی یک گناه است. اما سطحش بالاتر است. مثلا شما همکلاسی من هستی و شاگرد اول شدی و خیلی برجسته شدی و در المپیاد نفر اول شدی. من یک کمی در دلم یک احساسی می کنم. این یک گناه است. گناه رسمی نیست. یعنی به عنوان گناه نمی نویسند. اگر دروغ بگوییم یک گناه می نویسند. اما اینکه در دلم یک احساسی بکنم، این را به عنوان یک گناه نمی نویسند. مگر اینکه من بر اساس آن عمل کنم. یعنی مثلا به خاطر این ناراحتی ای که پیدا کردم، علیه او حرف بزنم. بگویم بله این وابسته بوده و از این حرف ها. اگر آنجوری حرف نزنم و برای شکست او کاری نکنم، این گناه به معنای مرحله اولی نیست. اما گناه است. گناهش هم عمیق تر است. گناه بداخلاقی عمیق تر است. با وجود این گناه، باز آن دلسوز هنوز نیامده. یعنی هنوز صد در صد نیامده. چه زمانی دلسوز صد در صد درمورد من عمل می کند؟ دلسوزی می کند؟ آن وقتی که در دل من هیچ چیزی نباشد. از آن روز مجموعه زندگی من را او عهده دار می شود. به این دقت کنید. این را مثال می زنم ها. حتی می گوید امروز این ناهار را نخور. مثلا شما به یک جایی رفته ای و می خواستی کفش بخری. حالا اینکه چگونه می گویند را نمی خواهم بگویم چگونه می گویند. اما به تو می گویند از اینجا کفش نخر. برو از آنجا کفش بخر. همینطوری از این مثال ها. شما می خواهی یک خانه بخری. می گویند این خانه را نخر. آن خانه را بخر. می خواهی ازدواج کنی. می گویند اینجا ازدواج نکن. آنجا ازدواج کن. اینگونه. در تمام زندگی ات با دلسوزی او به طور صحیح عمل می کنی. آن وقت آدم چه زمانی به این دلسوز برسد؟ چه زمانی برسد؟ البته هروقت برسد، خب آن دلسوزی عمل می کند. اما ممکن است اگر شما پنجاه سالگی به این دلسوز و به ولیّ برسی، بعد از پنجاه سالگی دیگر این تتمه عمرت برای رسیدن به هدف نهایی کافی نباشد. اگر یادتان باشد به مناسبت بحث امامت بحثش را کردیم. انسان برای خلیفة الله بودن خلق شده است. انسان برای خلیفة الله بودن خلق شده است. حالا یک هدف. به یک لفظ. خلیفة الله خیلی بزرگ است. یعنی یک موجود انسانی بر جایگاه خدایی نشسته است. کار خدایی می کند. کار خدایی می کند. حالا مثالش. پیغمبر ما اشاره کرده، کره ماه دو قسمت شده. اینگونه کار خدایی می کنند. اینگونه کار خدایی می کنند. حالا اینها مثال است. آمدند خدمت شان عرض کردند که آقا از بی آبی مردیم. دست به دعا برداشت. در زندگی حضرت رضا علیه السلام دارد که از ایشان درخواست کردند که ایشان برای نماز باران بیاید. رفت نماز خواند و ابر آمد. مردم آمدند بروند. گفت نه. بنشینید. ابر ما هنوز نیامده. این می خواهد برود کجا ببارد. ابر بعد آمد. این می خواهد برود فلان جا ببارد. اینگونه. وقتی آن ابری که برای باران طوس یا مرو بود، آمد فرمود حالا بروید. پیامبر فرمودند حَوالینا. باران خیلی زیاد شد و یواش یواش داشت خطر پیش می آمد. فرمودند حَوالینا. بروید اطراف ببارید. ابرها رفتند. آدم اینطور می شود. این سفره برای همه پهن است. همت نیست. یک روایت هایی داریم که احتمالا هم مکرر است. می فرمایند خدای متعال همت بلند را دوست می دارد. همت بلند را. آدم صاحب همت بلند را خدای متعال دوست دارد. همت بلند را دوست دارد. اگر همت باشد، آدم یک تکان می خورد. دو قدم از این راه را بروی، به نفعت است. اگر سه قدم بروی بهتر است. بیشتر به نفعت است. صد قدم بروی، بیشتر. به هر مقدار بروی، بردی. تمام. صلوات بفرستید. آیه 144 و 145 سوره آل عمران می فرماید: اعوذبالله من الشیطان الرجیم. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ * وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ نام مبارک پیامبر را می برند و می فرمایند ایشان فقط یک فرستاده است. آمده پیام ما را به شما برساند. رسول است. رسول یعنی پیام رسان. او که اصل نیست که. اصل منم. این آیه چه زمانی نازل شده؟ جریان جنگ احد. می گویند شیطان ندا کرد. بر سر راه گودال کنده بودند و رویش را پوشانده بودند. پیامبر داخل گودال افتاد و تا مدتی دیده نشد. مثلا یک نفر گفت ایشان کشته شده. خب. شمشیرها را انداختند و رفتند یک گوشه ای قایم شدند. خب چرا فرار کردی؟ جنگ تمام نشده. چرا نشسته ای؟ رفتند پشت یک بلندی کوهی، در پس یک بلندی، قایم شدند. چرا قایم شدید؟ دور هم نشستید؟ یک مردی به نام انس بن نذر آمد از کنار یک جمعی از اینهایی که نشسته بودند و نام و نشان هم دارند عبور کرد و گفت چرا نشسته اید؟ گفتند مگر نشنیده ای که پیغمبر کشته شده؟ گفت خب کشته شده که کشته شده. شما هم بروید در همان راهی که او کشته شده، کشته شوید. خدا که نمرده. این. حرف این است. خدا که نمرده. پیغمبر آمده یک پیامی را به شما برساند. پیام خدا را برساند. خب شما باید به پیام خدا عمل کنید. پیام خدا برای عمل کردن است. نمی خواهیم دور پیغمبر بگردیم و پیغمبر را بپرستیم که. ما پرستش نداریم. پرستش فقط پرستش خداست. خب. أَفَإِن مَّاتَ ایشان مانند همه پیامبران گذشته است. پیامبر ما نیست مگر رسولی. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ تمام سلسله انبیاء و پیامبران قبل از ایشان بوده اند و همین روال بوده. آمده و شصت سال، هفتاد سال، کمتر یا بیشتر زندگی کرده. پیام خدا را به مردم رسانده و بعد هم از دنیا رفته. مردم هم به راه و رسمش رفته اند یا نرفته اند. چون آن آیه می گوید بعد از همه پیغمبران این دعوا شده. این دعوایی که بعد از پیغمبر شد، بعد از همه پیغمبران شده. یک عده ای رفتند. یک عده ای ماندند و اینها. حالا آنها زود عجله کردند. سال سوم هجرت پیامبر بود که جنگ احد پیش آمد. دارند جمع می کنند که بروند. پیامبر ما نیست، مگر یک پیامبری. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ تمام پیامبران گذشته هم بر همین راه و رسم رفته اند. آنها هم بعضی هایشان کشته شده اند. بعضی از دنیا رفته اند. خب از دنیا رفته اند. طوری نشد. این خیلی حرف مهمی است. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر ایشان از دنیا برود یا کشته شود، شما چکار می کنید؟ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر او از دنیا برود یا کشته شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ این نکته اصلی این آیه است. انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. انقَلَبْتُمْ چیست؟ از همین لغت ماده انقلاب است. ما در زبان فارسی انقلاب داریم. این هم همان لغت است. اما در زبان عربی به معنای رَجَعتُم إلی القهقراء است. بازگشت به گذشته است. معنایش به معنای بازگشت به گذشته است. اگر پیامبر از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته بازمی گردید؟ آیا اگر او از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته بازمی گردید؟ خب اگر به گذشته بازگردید، برای چه کسی ضرر دارد؟ برای پیغمبر ضرر دارد؟ نه. برای خدا ضرر دارد؟ نه. وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا اگر هرکس به گذشته بازگردد، هرکس به گذشته بازگردد، برای خدا هیچ ضرری ندارد. هیچ ضرری. آنها که مرد بودند و بر راه خودشان ماندند و یک قدم عقب نرفتند، اینها نعمت وجود پیامبر را شکر کردند. پیام آسمانی را شکر کردند. خدا به آنها جزای خیر خواهد داد. وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ به زودی خدا به شاکران جزا خواهد داد. خب. آیه بعد چیست؟ آیه بعد هم به همان جریان جنگ احد اشاره دارد. این یک قانون کلی است. ممکن است. دقت کنید. ممکن است پیامبر که از دنیا برود، خطر پیش بیاید. ممکن است یک پیامبر که کشته شود، یک خطر پیش بیاید. خطرش چیست؟ خطر بازگشت به گذشته. ممکن است خطر بازگشت به گذشته پیش بیاید. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ هیچ کس بی اذن خدا، از دنیا نمی رود. هیچ کس. كِتَابًا مُّؤَجَّلًا نوشته و تعیین شده است. مرگ هرکس نوشته و تعیین شده است. بدون آن کسی از دنیا نمی رود. وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا هرکس که ثواب دنیا می خواهد. کجا ثواب دنیا می خواهد؟ شما دنبال دین آمده ای، ثواب دنیا می خواهی؟ وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا هرکس که ثواب دنیا می خواهد، از پیروی این پیامبر بهره دنیا می خواهد، می خواهد یا نمی خواهد؟ بعضی ها آمده بودند، چون می دانستند بعد از این پیامبر این دین دوران سلطنت خواهد داشت. این دین سلطنت آینده خواهد داشت. سلطنت جهانی خواهد داشت. آمده بودند از آن بهره مند شوند. هرکس که به امید ثواب دنیا آمده باشد، نُؤْتِهِ مِنْهَا اندکی از آن به او می دهیم. وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ هرکس که از پیروی این پیامبر بهره آخرت می خواهد، نُؤْتِهِ مِنْهَا از بهره آخرت به او خواهیم داد. وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ این داستان شاکران، یک داستانی است. حالا ان شاء الله بعد برایتان عرض می کنیم. من یک ذره توضیح بدهم. بحث بازگشت به گذشته را جاهای دیگر هم عرض کرده ایم. آن بحث این است. پیامبر آمده است. مردم جزیره العرب بت پرست هستند. مردم جزیره العرب در عصر جاهلیت زندگی می کنند. قرآن اصطلاح جاهلیت را به کار برده دیگر. فرموده جاهلیت اولی. که می گویند معنایش این است که یک جاهلیت ثانی خواهیم داشت. آن نویسنده مشهور مصری یک کتابی داشت به نام جاهلیت قرن بیستم. می خواست بگوید یک بار دیگر جاهلیت بر جهان حکومت می کند. آن روز که عرب بود و پیامبر نیامده بود، جاهلیت بر جهان حکومت می کرد. جاهلیت یعنی چه؟ یعنی بخل. تکبر. گناه. دروغ. ظلم. مجموعه این بدی ها را قرآن جهل نام می گذارد. جهل. همه این بدی ها مثل دروغ، مثل ظلم، مثل حیف و میل کردن مال مردم و بردن حق مردم و حسادت ورزیدن و تکبر کردن، بخل ورزیدن، این مجموعه بدی های اخلاقی و عملی را قرآن جهل می نامد. پس عصر جاهلیت چیست؟ عصری است که اینها حکومت می کند. در جزیره العرب چه حکومت می کرد؟ جهل حکومت می کند. مثل اینکه امروز بر جهان چه حکومت می کند؟ بدترین ظلم ها و بالاترین درجات ظلم امروز بر جهان حکومت می کند. رویش هم زر ورق کشیده اند. بزرگ ترین مدعیان حقوق بشر، بزرگ ترین ظالمان امروز جهان اند. خب. حالا با آن کاری نداریم. در هر صورت در آن روزگار جهل حکومت می کرده و پیامبر آمده این مردم را، ببینید با خرما یک مجسمه درست می کرد. بعد این خدای او می شد و خدای خودش را می پرستید. بعد به یک عصر قحطی می رسیدند. خدای خرمایی خودشان را می خوردند. با سنگ. حالا آنها هم مانند یونان باستان نبودند. خب در یونان باستان وقتی سنگ می تراشیدند، خیلی هنرمندانه می تراشیدند. اینها آنطور هنرمندانه نمی تراشیدند. یک سنگی و یک هیکلی. بعد هم در برابر او سر به خاک می گذاشتند. دورش می گشتند و بت خودشان را طواف می کردند. برایش نذر می آوردند. پایش گوسفند می کشتند. یک عرب آمده بود و یک مقداری شیر برای بت خودشان آورده بود. گذاشت کنارش. رفت یک مقداری دورتر ایستاد. یک شغال آمد و شیرها را خورد و پایش را گذاشت روی این بت و... بعد مثلا گفت خاک بر سرت که تو نه می توانی شیر خودت را حفظ کنی و نه می توانی آبروی خودت را حفظ کنی. اینگونه. کسی که این بت را می پرستد و به این امیدوار است. بابا من خودم این بت را ساخته ام. می آیم و برایش نذر می آورم به امید اینکه مثلا مریض من را خوب کند. ما می خواهیم به کجا برویم جنگ کنیم و در جنگ پیروز شویم. باران نیامده. باران بیاید. به این امیدها. خب این درجه از انحطاط فکری و فرهنگی را داشتند و پیامبر نجات شان داده. آقا جز خدای واحد را نپرستید. هیچ نفر بشری، لایق پرستش نیست. هیچ چیز در جهان لایق پرستش نیست. در برابر هیچ قدرتی سر بر خاک نگذارید. این مقدار رشد فکری. بعد دروغ نگویید. ظلم نکنید. بچه هایتان را نکشید. همین دستوراتی که می دانید. حرف هایی بود که حضرت جعفر بن ابی طالب به نجاشی گفت. آقا ما یک روز وضع مان اینگونه بود. این بود. این بود. این بود. قطع رحم می کردیم. ظلم می کردیم. مال مردم را می بردیم. دروغ می گفتیم و چه و چه و چه. حالا وقتی ایشان آمد به ما دستور فرمود دیگر دروغ نگویید. صله رحم کنید. ظلم نکنید و دستورات را گفتند. این بود. اینها را از جاهلیت نجات داده است. مهم ترین، مهم ترین بخش فرهنگ عصر جاهلیت این بود که عرب، قبیله خودش را می پرستید. پای قبیله خودش همه چیز را قربانی می کرد. هر جوانمردی و هر بزرگواری و هر راستی و درستی را پای قبیله اش سر می برید. از همه چیز می گذشت. هر ظلمی را به خاطر قبیله اش می کرد. صهیونیسم امروز چکار می کند؟ هر ظلمی را به خاطر صهیونیسم می کنند. پیامبر آنها را از آن جهل نجات داده است. آورده است به یک سرزمین پاک. ما می گوییم از عصر جاهلیت نجات داده است و به عصر اسلام آورده است. از دارالکفر نجات داده است و به دارالاسلام آورده است. عصر پیامبر، عصر دارالاسلام است. پیامبر یک دارالاسلام بنا کرده است. حرف این است که اگر پیامبر از دنیا برود، یا کشته شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ شما به عصر جاهلیت برمی گردید. همه آنچه در جاهلیت بود، دومرتبه احیا شود. ببینید احیاء جاهلیت. ترس این است که اگر پیامبر از دنیا برود، جاهلیت احیاء بشود. و ما می گوییم این چیزی است که شده. حضرت صدیقه سلام الله علیها در آن روزهای مریضی سخت ایشان بالای سر پدر نشسته بود و داشت گریه می کرد. اشعار حضرت ابوطالب را در فضایل پدر بزرگوارش می خواند. بارها اتفاق افتاد. مثلا زمان حضرت عبدالمطلب اتفاق افتاد. پیامبر یک بچه کوچکی بود دیگر. تا هشت سالگی ایشان، پدربزرگش بود. ایشان را روی دوشش گذاشت و برای دعای باران برد. دعای باران. باران بارید. حضرت ابوطالب هم ایشان را همراه خودش برد. حالا دیگر بزرگ شده بودند و روی پا حرکت می کردند. بردند برای دعای باران. باران بارید. این مکرر اتفاق افتاد. حضرت ابوطالب در عرب یک شاعر درجه اول بود. دقت کنید. شاعر درجه اول در عرب بود و از شعرش در دفاع از اسلام کمک می گرفت. حرف های فوق العاده. تمام حوادث آینده جهان و اسلام را ایشان در اشعارش پیشگویی کرده. حالا کاری نداریم. یکی از آن اشعارش این بود که یک آبرومند و یک سفیدرویی که ما به برکت آبرومندی او و به آبروی او از خدا باران می خواهیم و بر ما باران می بارد. در فضایل حضرت پیامبر ما. حضرت صدیقه داشت این شعر را می خواند. گریه می کرد و این را می خواند. پیامبر فرمودند که دخترم این شعر را نخوان. این آیه را بخوان. همین آیه ای که خواندیم. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ خطری که کاملا یک بار خودش را نشان داده بود. جنگ احد گفتند پیامبر از دنیا رفته و برگشتند. دنبال یک کسی می گشتند که پیش ابوسفیان برود و از اینها امان نامه بگیرد. همه چیز تمام شده. پیامبر از دنیا رفته و همه چیز تمام شده. بابا همه چیز تمام نشده. حالا که دیگر واقعا پیامبر می خواهد از دنیا برود. أَفَإِن مَّاتَ فرمود این را بخوان دخترم. الان وقت این است.

لینک دانلود صوت جلسه
http://makhazen.ir/javedan/seda/1393/5shanbe/128/14.12.93_01.mp3

منبع :
http://new.javedan.ir

[=century gothic]جلسه پنجشنبه 7/12/93 (راهت را پيدا كن)
من از مردم می ترسم. من از بی پولی می ترسم. من از بیکاری می ترسم. حوادث که اتفاق می افتد من می ترسم. این ترس یک عیب است. من چکار کنم که این عیبم را برطرف کنم؟ استاد ما می فرمودند که اکثر عبادات ابی ذر این بود که برای اصلاح خودش می کوشید...
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین در آیه 105 سوره مبارکه مائده می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ ای کسانی که ایمان آورده اید، بر شما باد به خودتان. به نفس و جان خودتان. به آن بپردازید. لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ اگر کس دیگری گمراه شده، وقتی شما راهت را پیدا کرده ای، برای شما هیچ ضرری ندارد. عالم را کفر گرفته. گرفته که گرفته. عالم را کفر گرفته. همه غرق معصیت اند. اما شما درستی. آنها هیچ ضرری برای شما ندارند. هیچ ضرری. لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ کسی که گمراه شده برای شما ضرری به بار نمی آورد. یک داستان نقل کردند. در حد داستان نقل کردن است که من عرض می کنم داستان نقل کرده اند. می گویند زمان حضرت نوح طوفان شد و عالم را آب گرفت و اینها به کشتی سوار شدند. مدتی هم طول کشید دیگر تا طوفان فرو نشست و زمین آب ها را بلعید و چطور شد و بخار شد و به آسمان رفت. در هر صورت طوفان تمام شد. ایشان تشریف آوردند. حالا حضرت نوح است دیگر. دیدند یک خانم پیرزن مسن نشسته. قشنگ و آرام و درست سر جایش نشسته. شما چه خبر بود؟ کجا بودی؟ چرا با ما نیامدی؟ گفت من خبر نشدم. از طوفان من خبر نشدم. من از طوفان خبر نشدم. می شودها. من از طوفان خبر نشدم. اگر آدم درست باشد. لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ وقتی شما راه را پیدا کردی، دیگرانی که گمراه شده اند برای شما هیچ ضرری ندارند. هیچ ضرری. اما مهم آن قسمت اول است ها. من راه را پیدا کرده ام. خب بزرگان یک حرفی از این تو فرموده اند. می گویند اصلا راه شما در کوچه و بازار نیست که. راه شما در خودت است. تمام سیری که در طول عمرت باید بکنی، همه سیر در جان خودت اتفاق می افتد. اگر شما داری روی خوب شدن خودت کار می کنی و فکر و دقت و عمل می کنی، اساتید می فرمودند که درمورد حضرت ابوذر علیه السلام دارد که اکثر عبادت ابوذر تفکر بود. درمورد چه تفکر می کرد؟ می نشست فکر می کرد. به چه فکر می کرد؟ فکر می کرد که راه نجاتش چیست؟ عیب هایم را چگونه حل کنم؟ مثل عرض می کنم. من از مردم می ترسم. من از بی پولی می ترسم. من از بیکاری می ترسم. حوادث که اتفاق می افتد من می ترسم. این ترس یک عیب است. من چکار کنم که این عیبم را برطرف کنم؟ استاد ما می فرمودند که اکثر عبادات ابی ذر این بود که برای اصلاح خودش می کوشید. راه شما همان خودتان هستید. خودتان. جان خودتان. نفس خودتان. ببینید عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ ببینید برشما باد به راه خودتان. حالا من اینگونه می گویم. به راه خودتان. بر شما باد به راه خودتان. اگر کسی از راه گمراه شده است، وقتی شما در راهی، برایت ضرری ندارد. خب توی راهی دیگر. حالا عالم گم شده اند. گم شده اند. به تو ضرری ندارد. تو راه را پیدا کرده ای. یعنی این که در تتمه آیه می فرماید لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ وقتی دیگران گمراه شدند تو راه را پیدا کردی، راه را پیدا کردی، یعنی همان خودت را پیدا کردی. فهمیدی که من باید روی خودم کار کنم. خب من باید مثلا اول بکوشم چشمم را درست کنم. اگر چشمم در اختیار من نیست، این عیب من است. من چشمم را در اختیار بگیرم. آقا چقدر طول می کشد؟ ده سال. عیب ندارد. خوب نیست ها. خوب است آدم بتواند زودتر حل کند. اما حالا من باید ده سال زحمت بکشم تا بتوانم چشمم را در اختیار خودم بیاورم. خب خیلی خوب است. باز نجات پیدا کردی. الان در راهی. راهت را پیدا کردی و توی راه داری خودت را اصلاح می کنی. من گوشم را در اختیار ندارم. زبانم را در اختیار ندارم. از همه اینها مهم تر بفرمایید که من خیالم را در اختیار ندارم. خیالم را در اختیار ندارم. برای آنها باید چکار کنم؟ اگر شما خیالت را در اختیار بگیری، خب صاحب اختیار شدی. صاحب اختیار خودت شده ای. ببینید وقتی خیال در اختیار شما نیست، شیطان فقط از طریق خیال به آدم نفوذ پیدا می کند. شیطان فقط از طریق خیال به آدم نفوذ پیدا می کند. من دارم شما را می بینم. شیطان نمی آید شما را دوتا نشان بدهد که. من یک دانه می بینم. موی شما مشکی است. من که نمی توانم موی شما را زرد ببینم. موی شما را مشکی می بینم. شیطان در اینجا دخالتی ندارد. توی عقل آدمی هم دخالتی ندارد. عقل معصوم است. ببینید عقل معصوم است. دست شیطان به عقل نمی رسد. آنجایی که شیطان نفوذ می کند، خیال آدمی است. من چکار کنم؟ اگر خیالم را در اختیار بگیرم، دیگر شیطان هیچ نفوذی در من ندارد. دیگر زورش به من نمی رسد. آدم آن وقت بر خودش سلطنت پیدا می کند که بر خیالش مسلط شده باشد. عرض کردم چشم و گوش و اینها که به طور طبیعی و به طور فیزیکی می بیند و درست هم می بیند. می گویند حتی اشتباهاتی که در گوش و چشم هم اتفاق می افتد، از طریق خیال است. حالا آن یک بحثی است. عقل معصوم است. چشم و گوش و اینها طبق ضوابط می بینند. طبق ضوابط فیزیکی مثلا می دانید که یک قاشق چای خوری توی چای بزنیم، وقتی از کنار نگاه می کنیم، این را شکسته می بینیم. اینها طبق ضوابط قانونی است. چشم دقیقا طبق قوانین فیزیکی می بیند. گوش طبق قوانین فیزیکی می شنود. اینجاها دخالت شیطان راه ندارد. فقط شیطان در خیال است. از طریق خیال بر انسان سلطنت پیدا می کند. اگر من بخواهم از سلطنت شیطان بیرون بیایم، باید خیالم را کنترل کنم. چکار کنم؟ برای خیالم و برای کنترل خیال چکار کنم؟ آدم سلطنت پیدا می کندها. راهش این است. راهش مقدمه طولانی دارد. حالا باز آن هم بستگی به همت آدمی دارد که آدمی چقدر همت دارد. آن هم این است که اگر بخواهیم چشم و گوش و زبان و اینها را کنترل کنیم، شما اگر توانستی چشم و گوشت را دقیق کنترل کنی، دقیق زبانت را کنترل کنی، یواش یواش در طول زمان، خیال به کنترل آدم در می آید. در طول زمان خیال به کنترل درمی آید. آدم بر خودش سلطنت پیدا می کند. اگر بر خودش سلطنت پیدا کرد، می تواند بر عالم سلطنت کند. خب اینجا فرمودند که راه شما، خود شمایید. تمام طول عمرت که راه می روی، داری توی خودت راه می روی. حالا یا داری دور خودت می گردی، یا داری پایین می روی. یا داری بالا می روی. اگر زخمت می کشی، خب داری بالا می روی. داری بالا می روی یعنی چه؟ یعنی داری نفس خودت را اصلاح می کنی. یک اخلاق بد را برطرف می کنی و اخلاق خوب درست می کنی مثلا. وقتی اعمال شما درست است، وقتی اعمالتان درست است، دارید به سوی بالا می روید. قدم اول ما این است که اعمالمان را تصحیح کنیم. اعمال مان را چگونه تصحیح کنیم؟ طبق دستور رساله می گویند نمازت را اینگونه درست بخوان. روزه درستش اینگونه است. حج درستش اینگونه است. درمورد زبانت، این غیبت است. این تهمت است. مثلا. وقتی اینها را درست کنی، همه اینها قابل درست کردن است. عادی. معمولی طبق ضوابط قانونی. طبق رساله. طبق کتاب های اخلاقی. هست. می خواهم این تکه را اضافه کنم و عرضم را تمام کنم. قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام) فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ تقوای خدایی کسی است که از خدا می ترسد و مراقبت می کند که خدا بالای سرش ایستاده و دارد او را می بیند. کسی که یک چنینی مراقبتی می کند، می داند که خدا بیناست. می داند که خدا شنواست، کسی که چنین چیزی را عمل می کند، از هر ملکه و صفت بدی هم نجات پیدا می کند. این مال قدم دوم آدم است. قدم اول این است که من اعمالم را مراقبت می کنم. چون اینها در اختیار من است. فرمودند که اگر یک چیزی پیش چشم من حرام است، خدای متعال دوتا پرده پوش برای چشم گذاشته. چشمت را که ببندی، دیگر چیزی نمی بینی. دیگر حرام اتفاق نمی افتد. در اختیار است. گوش در اختیار است. زبان در اختیار است. اعمال در اختیار است. اگر یک وقت عملی بود که در اختیار نبود، دیگر آدم تکلیف ندارد. اگر عمل در اختیار نبود، آدم تکلیف ندارد. اما حالا یک چیزی عرض کنیم. آقایان علما یک مثالی زده اند. می گویند یک کسی خودش را از بالای بلندی پرتاب کرد. عمدی. می خواست خودکشی کند. خودش را از بالای بلندی پرتاب کرد و وسط راه یادش آمد که اگر کسی خودکشی کند تا ابدالآبدین در جهنم خواهند ماند. مثلا. در همان لحظات از این کارش پشیمان شد و گفت این چه کار بدی بود که من کردم. خب پشیمان شد دیگر. الان هم که نمی تواند برگردد. مجبور است. پس هیچ تکلیفی ندارد و مشکلی نخواهد داشت. می گویند این جبری است که آدم خودش به بار آورده. جبری که خودت به بار آورده باشی، معذور نیست. آدم معذور نیست. من خودم به بار آوردم. خودت می توانستی به بار نیاوری. آن وقت مختار بودی. از اختیارت استفاده بد کردی و یک جبری برایت پیش آمد. من وقتی عمل بد را زیاد تکرار کنم، یواش یواش از اختیار من بیرون می رود. من چشمم را رها کنم. یک سال، دو سال، سه سال. بعد نمی توانم چشمم را جمع کنم. خب خودت کردی. این مجبوری را خودت به بار آوردی. ناگزیر باید جان بکنی تا درستش کنی. نکنی، گرفتاری. حالا در هرصورت. می فرمایند اگر آدم بتواند رفتار و اعمال خودش را کنترل کند، این از همه اخلاق های بدش هم نجات پیدا می کند که این خیلی مهم است. اما کنترل کندها. کنترل جدی رفتار و اعمال چه عرض کردم؟ به همه خوبی های ممکنه می رسد. به همه خوبی های ممکنه می رسد. رفتار و اعمالش را اگر کنترل کند و به اختیار بگیرد و با ترس از خدا و ترس از حساب و قیامت و قبر، اگر آدم بتواند با این ترس ها اعمال و رفتار خودش را کنترل کند، به همه خوبی های ممکن می رسد. نه یک روزها. یک روزش هم خوب است. اما نه یک روز. یک روز آدم را به نتیجه نمی رساند. آدم باید با عمرش این کار را بکند. این کنترل با عمر آدم باید قرین باشد.

لینک دانلود صوت جلسه:
http://makhazen.ir/javedan/seda/1393/5shanbe/128/7.12.93_01.mp3

منبع :
http://new.javedan.ir

[=century gothic]جلسه پنجشنبه 30/11/93 (مومن از دو چيز مي ترسد)
آن دوستمان خدمت حاج آقای حق شناس رسیده بود و فرموده بود که سرت را روی خاک بگذار. روی فرش و مهر نگذار. یک خاک پاکیزه گیر بیاور و سرت و این پهلوی صورتت را روی خاک بگذار. او گفت که من این کار را کردم، فرق کرد. حالم عوض شد...
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین یک فرمایشی را حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلي الله علیه و آله وسلم نقل می کنند. فرمود یا أيُّها النّاس إنَّ لَكُم مَعالِمَ فَانتَهُوا إلى مَعالِمِكُم وَ إنَّ لَكُم نَهايَهً فَانتَهُوا إلى نَهايَتِكُم. ألا إنَّ المُومِن يَعمَلُ بَينَ مَخافَتين: بَينَ أجَلٍ قَد مَضى لايَدرى ما اللهُ صانِعٌ فِيه؟ وَ بَينَ أجَل قَد بَقىَ لا يَدرى مَا الله قاضٍ فِيه. بخشی را حذف می کنم. فرمود که مومن بین دوتا ترس عمل می کند. دائما دوتا ترس او را محاصره کرده. المُومِن يَعمَلُ بَينَ مَخافَتِين بین دوتا ترس. بخشی از زندگی اش گذشته و نمی داند خدا در آن بخش از زندگی با او چکار خواهد کرد. ببینید تمام عمر من صد جور گناه کرده ام. خب می بخشد. از یک دانه گناهش به یک دلیلی نمی گذرد. فرمودند که هر گناهی پیش آمد نکنید. هرگناهی پیش آمد نکنید. چون خدای متعال غضب خودش را در بین گناهان مخفی کرده است. من هزارتا گناه کرده ام. شاید از آنها بگذرد. اما شاید از این یک دانه گناه خاصی که الان پیش روی من است و من الان گرفتارش هستم که بکنم یا نکنم، غضب خودش را در آن پنهان کرده باشد و اگر من آن را انجام بدهم، می فرماید دیگر تو را نمی بخشم. گرفتار غضب می شود. واقعا اینگونه است ها. گاهی در یک گناه خدا غضب می کند. کدام است؟ نمی دانم. همین گناه اولی است؟ نمی دانم. گناه هزارمی است؟ نمی دانم. می گوید بنابراین از همه اش پرهیز کنید. بنابراین یک بخشی از عمر من گذشته و من صدجور خطا کرده ام. نمی دانیم خدا در آن با من چکار خواهد کرد. بَينَ أجَلٍ قَد مَضى لايَدرى ما اللهُ صانِعٌ فِيه. اجلی از او گذشته است. نمی داند که خدای متعال در آن دوران با او چکار خواهد کرد. وَ بَينَ أجَلَ قَد بَقىَ یک بخشی هم مانده. نمی دانیم که آنجا چه می شود. آنجا چه خواهد شد؟ یک فرمایشی فرمودند که خیلی فرمایش ممتازی است. فرمودند این بقیه عمری که برای شما مانده، همه ما یک بقیه عمری داریم دیگر، حالا یک لحظه است، یک ثانیه است، یک دقیقه است، یک ساعت است، یک روز است، یک سال است، صد سال است؛ خب؟ فرمودند که این بقیه لا ثَمَنَ لَها. این بقیه عمر قیمت ندارد. شما نمی توانی آن را در یک ترازو بگذاری و بکشی. چرا؟ چون می توانی همه گذشته خودت را جبران کنی. همه گذشته را جبران کنم یعنی چه؟ من درمورد گذشته ام فکر می کنم و تصمیم می گیرم دیگر نکنم. کارهایی که در گذشته می کردم و خطاهایی که داشتم همه را کنار بگذارم. تصمیم خیلی قیمتی است. و تصمیم می گیرم همه را جبران کنم. پس ببینید تو توانستی همه گذشته ات را در دو دقیقه تصمیم، مشکلش را حل کنی. وقتی من تصمیم گرفتم دیگر نکنم، قدم اول و بزرگ تریم قدم توبه ام را انجام داده ام. توبه یعنی اینکه من تصمیم بگیرم دیگر نکنم. چشمم آزاد بوده، دیگر نباشد. زبانم آزاد بوده. دیگر نباشد. گوشم آزاد بوده و می نشستم قشنگ موسیقی گوش می کردم. دیگر نه. دیگر نمی خواهم گوشم بدهم. این قدم اول است. بزرگ ترین قدم توبه را من انجام داده ام. یک قدم دیگر مانده و آن اینکه من این گذشته را جبران کنم. یک چیزهایی هست که بین من و خدای من است. خب همین که من پشیمان شدم، حل شد. ترک کردم و پشیمان شدم. دوتا. ترک کردم و پشیمان شدم. این حل شد. مشکلش حل شد. پس ببینید در یک بخش اندکی از عمر باقیمانده ام، توانستم مشکل تمام گذشته ام را حل کنم. پس این عمر باقیمانده قیمت ندارد. بَقیة العُمر. ما مکرر از حاج آقای حق شناس می شنیدیم. ایشان مکرر این را تکرار می کرد که بَقیة العُمر لا ثَمَنَ لَها. می توانید عبارتش را حفظ کنید. بَقیة العُمر لا ثَمَنَ لَها. ثمن یعنی قیمت. قیمت ندارد. خب. حالا این قسمت اصلی حرف من بود. در ادامه می فرماید: فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ حالا که حواست جمع شده است. آدم یک وقتی مست است. در جوانی. خود جوانی یک مستی است. اگر یک ذره هم دانش کسب کرده باشد، آن هم یک مستی می آورد. مستی دانش. اگر ثروتی هم داشته باشد، یک مستی هم ثروت می آورد. مستی که می دانید یعنی چه؟ یعنی یک لحظاتی که آدم نمی فهمد. پس اگر آدم جوان است، یک چیزهایی را نمی تواند بفهمد. مگر یک آدم های مفرد و تکی که هم جوان باشد و هم در اوج جوانی آن فهم را پیدا کرده باشد. خب؟ انسان می تواند از عمرش، از جوانی اش، از قوت بازویش، از ثروت و علمش، از همه داشته هایش، برای خودش بگیرد. فَليَأخُذِ بگیرد. مومن از خودش برای خودش. می گویند یک گوسفندی در خانه پیامبر کشته شد. همه اش را دادند و یک تکه اش را نگاه داشتند. فرمود گوسفند چه شد؟ آنها گفتند آقا همه اش را دادیم. یک تکه اش را نگاه داشتیم. فرمود همه اش را نگاه داشتید و یک تکه اش را از دست دادید. آن که برای خودت گذاشتی، خب خودت خوردی. خوردی، تمام شد. یک وعده غذایت را تامین کرد و تمام شد. نتیجه اش چه؟ همین. همین مقداری که دو سه ساعت گرسنگی برطرف شد. بقیه اش ماند. بنابراین آن استفاده ای که آدم می تواند از جوانی اش بکند. ما چکار کنیم؟ اصلا نمی شود. آن مستی نمی گذارد. وقتی آدم در سن جوانی است، نمی تواند. می تواندها. اما مستی نمی گذارد. اگر سحر بیدار شود ممکن است یک کمی از خواب بپرد و از آن مستی بیرون بیاید. اگر سحر بیدار شود. اگر سحر بیدار شود. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ بنده مومن از خودش برای خودش بگیرد. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن خب حضرت سلیمان ثروتمند بود. قدرتمند بود. یک امپراطور بزرگ بود. هرچه داشت می داد. حالا یادم رفته که ایشان است یا حضرت یوسف بود که سبد می بافت. سبد می بافت و این سبد را می فروختند و با آن غذا می خورد. حضرت سلیمان شب دستش را به گردنش می بست و قدم می زد و با خدا مناجات می کرد. مثل یک بنده ای که یک روزی دستش را می بندند. دست را با زنجیر و قل به گردن می بندند. حالا نمی دانیم قیامت چگونه می شود. حالا ایشان داشت تمرین می کرد. خدایا من بنده تو ام. دست بسته. باز هم می گویند که ایشان از همه پیامبران دیرتر به بهشت می رود. چرا؟ چون دارا بوده. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ و مِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ. مِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ وَ فِى الشَبيبَةِ قَبلَ الكِبَر در جوانی قبل از اینکه سن بالا برود. فِى الحَياةِ قَبلَ المَمات تا زنده ای می شود. حتما هم لزومی ندارد بدن آدم حرکت کند. نه همینطور که پیرمرد افتاده، می تواند یک جوری با خدا حرف بزند. فَوَ الَّذى نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِه قسم به آن کس که جان من در دست اوست. ما بَعدَ الدُّنيا مِن مُستَعتَبٍ بعد از دنیا دیگر فرصت معذرت خواهی نیست. اینجا روی خاک می افتی. آن دوستمان خدمت حاج آقای حق شناس رسیده بود و فرموده بود که سرت را روی خاک بگذار. روی فرش و مهر نگذار. یک خاک پاکیزه گیر بیاور و سرت و این پهلوی صورتت را روی خاک بگذار. او گفت که من این کار را کردم، فرق کرد. حالم عوض شد. حالا یک وقتی شرایط مناسب شد و یک خاک پاکی گیر آوردید، اینجا می شود رضایت بطلبیم. اینجا می توانیم از خدا رضایت بطلبیم. می توانیم حلالیت بطلبیم. بعد که تمام شد، دیگر نمی شود. می گویند که روز قیامت، اهل قیامت گریه می کنند، گریه می کنند، گریه می کنند، انقدر که گریه می آید بالا و دهانشان را هم می بندد. از بس که گریه کردند. به درد نمی خورد. هیچ جای عمل درون ساختمان آن عالم نیست. اینجا جای عمل است. یک قطره اشک از اینجا، آتش جهنم را خاموش می کند. یک قطره که از ترس خدا ریخته می شود، یک قطره که برای امام حسین ریخته می شود، این آتش جهنم را خاموش می کند. یعنی آتشی که تا هفت آسمان فوران می کند را خاموش می کند. اما آنجا. وَ ما بَعدَ الدُّنیا مِن دارٍ بعد از دنیا هیچ خانه ای نیست. إلّا الجَنَّه أوِ النّار. یا بهشت است، یا جهنم. بعد از این دنیا فرض سوم نداریم. یا آتش است و یا بهشت. یا بهشت است یا جهنم. بحث سوم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. آیه 30 ام از سوره بقره. اگر در خاطرتان باشد دو تا آیه قبلی را برایتان خواندیم. كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ خودتان دیده اید چطور زیر و رو می کند. چطور زیر و رو می کند. آدم دارد صاف صاف راه می رود. با نهایت سلامت و قوت. زمین می خورد و تمام. كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ شما مرده بودید. زنده تان کرد. سپس می میراند. سپس دومرتبه زنده می کند. بعد به سوی او بازمی گردید. که سراسر سرنوشت بشریت است. از یک مرگ به حیات. از حیات به مرگ. از مرگ به حیات. هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا او خدایی است که همه زمین را برای شما خلق کرده است. خَلَقَ لَكُم برای شما خلق کرده است. هرچه در زمین است. جمیعا. ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ سپس بر آسمان سلطنت یافته است. آنها را هفت آسمان خلق کرده است. فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ خب؟ شما سرنوشت تان این بود که عرض کردیم. از یک مرگ به زندگی. از یک زندگی به مرگ. از یک مرگ به یک زندگی و شمایی که روی زمین آمده اید. خب که چه؟ شما را روی زمین خلق کرده است که چه؟ وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً شما را خلق کرده است برای اینکه خلیفه او باشید. این همه جریان در ساختمان شما و در خلقت شماست، همه زمین در مشت شماست، برای شما خلق شده است، شما می توانید بر همه زمین سلطنت کنید. برای این شما را اینجور قرار داده برای اینکه شما خلیفه او هستید. بعد اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم که داستان مربوط به حضرت آدم نیست. آدم خلیفه نیست. انسان خلیفه خداست. انسان خلیفه خداست، همانطور که بعضی گفته اند یعنی همه خلیفه خدا هستند؟ نه. الان بنده خلیفه خدا هستم؟ شما خلیفه خدا هستید؟ نه. همه توانایی و استعداد و قدرت به مقام خلافت رسیدن را دارند. همه می توانند خلیفه باشند. نه اینکه خلیفه هستند. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً نفرمود إنی جاعل آدم فی الارض خلیفه. نه. من روی زمین خلیفه قرار دادم. این را هم عرض کردیم که این خلیفه یعنی خلیفه در زمین؟ نه. خلیفه آمده روی زمین اما نه اینکه خلیفه در زمین باشد. نه این که او خلیفه خدا در زمین باشد. نه. او خلیفه خداست. در زمین است. او خلیفه خداست. در زمین است. ببینید حالا مثال عرض می کنیم. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سال ها زندان بودند. حالا ایشان امام زندان است؟ نه او امام است برای انسان. امام انسان هاست. نه امام در زندان است. حضرت یوسف پیامبر خدا بوده. در زندان؟ نه. در زندان هم کارش را انجام داده. حضرت موسی بن جعفر هم کار امامتش را در زندان ادامه داده و انجام داده. اما نه اینکه در زندان امام بوده باشند و حضرت یوسف در زندان پیامبر خدا بوده باشند. نه. پیامبر خدا به زندان رفته است. خلیفه خدا در روی زمین قرار گرفته است. اما او خلیفه خدا در مجموعه آفرینش است. این یک مساله که عرض هم کرده بودیم. داستان را ببینید. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ جریان به دست ربّ جهان است. اگر یادتان باشد درمورد ربّ عرض کردیم که ما در میان درجات توحید وظیفه داریم دو درجه توحید را قبول کنیم. احتمالا مکرر عرض کرده ایم. اگر این دو تا درجه را بپذیریم، توحید ما تمام است. یکی توحید در الوهیت است که ما با ذکر لا اله الا الله، لا اله الا الله به این توحید اقرار می کنیم. اله در اینجا به چه معناست؟ لا اله الا الله. این را تفسیر می کنند به اینکه ما باید معتقد باشیم که لا موثر فی الوجود الا الله. هیچ کاره ای جز خدا در عالم نیست. هیچ کس جز خدا کاره ای نیست. اگر به ما هم اجازه داده اند یک کارهایی بکنیم، او اجازه داده. یعنی ما هم تحت الوهیت الهی یک کارهایی ازمان برمی آید. شما می توانی این را از اینجا برداری و بگذاری آنجا. ما می گوییم این هم دست خداست. هرکاری دست خداست. اما به من اجازه داده است و این قدرت را داده است که می توانم یک چنین تغییراتی در جهان ایجاد کنم. لذا شما بر اساس کارهایی که خدای متعال به تو اجازه داده، کردی، خوشبخت می شوی. خدایی نکرده بر اساس کارهایی که خدای متعال به تو اجازه داده بکنی، و خودت کار بد را انتخاب کردی، نتیجه ات جهنم می شود. این بخشی هم که ما اجازه داریم هم به اجازه خداست. از حیطه قدرت الهی بیرون نیست. جبر نیست ها. اختیارش را خدا به ما داده. اختیار داده. اختیار داده. بعضی از بزرگان می فرمایند انسان مجبور است که مختار باشد. خدا خلق کرده است که انسان مختار باشد. انسان مختار است. اما از تحت سیطره قدرت الهی بیرون نیست. خب یک توحید. ما این را مثلا فرض کنید ایشان می رسد و می گوید آقا پایت درد می کند، این دارو را بخور، پایت خوب می شود. من هم دارو را می خورم. طبق تجویز ایشان. البته غیرمتخصص نباید به کسی دارو بدهد. حالا مثال عرض کردیم. طبق تجویز ایشان من دارو را خوردم و پایم خوب شد. می گویم بارک الله. خدا پدرت را بیامرزد. پایم را خوب کردی. خدا را یادم می رود. من مقروض بودم و یک کسی رسید و قرض من را داد. تمام عمر از او متشکرم. آدم باید هم متشکر باشد. اینها واسطه خدا هستند و خدا قرار داده و من باید از این هم تشکر کنم. باید تشکر کنم. اما باید بگویم خدا به دست تو قرض مرا داد. خدا به وسیله این دکتر و خدا به وسیله این دارو من را شفا داد. خدا به وسیله این آقا من را نجات داد. ما گاهی در این کم می آوریم. اگر این درست شود، ما موحد هستیم. من بدانم جز خدا از هیچ کس، هیچ کاری برنمی آید. اگر خدا نخواهد از هیچ کس، هیچ کاری برنمی آید. این توحید اول است که ما وظیفه داریم. دوم توحید ربوبی است. باید بگوییم لا ربّ الا الله. لا ربّ الا الله. ربّ کیست؟ ربّ آن است که قانون او بر جهان حاکم است. قانون او بر جهان حاکم است. گردش عالم به دست اوست. طبق قوانین او عمل می شود. اگر زمین به دور خورشید می گردد، طبق قانون الهی می گردد. هروقت آن قانون را بخواهد، هست. ببینید حضرت ابراهیم علیه السلام به آتش افتاد. خب چرا نسوخت. قانون خدا این است که آتش بسوزاند. خدای متعال این قانون را گرفت. صاحب اختیار است. صاحب قانون است. خود او قانون را گذاشته. قانون تکوینی است. یعنی در تکوین و در خلقت عالم قرار داده است که آتش بسوزاند. حالا خود او می خواهد نسوزاند. خود او قرار داده است که تیغ تیز ببرد. قرار را برداشته است. هرچه به آن تیغ تیز و خنجر تیز بر گردن اسماعیل کشید، نبرید. اینگونه. قانون به دست خداست. معمولا هم قانون اجرا می شود. قانون عمل می شودها. معمولا. اینکه گاهی نمی شود، یک گاهی است که آن هم طبق مصالح عالی تری قانون دست می خورد. اگرنه قانون همیشه اجرا می شود. خب. ربّ جهان قانون دین نهاده است. شما اول وقت نماز بخوانید. قانونی است که ربّ جهان گذاشته. پیامبر را ربّ جهان فرستاده است. کتاب آسمانی را ربّ جهان فرستاده است. حضرت موسی و هارون در آیه 16 سوره مبارکه شعراء می فرمودند إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. حالا مکرر. بعد از اینها را دقت کنید. حالا ممکن است یک وقت خدایی نکرده قرآن بخوانید. دقت کنید. جاهایی که کلمه ربّ به کار رفته همیشه با این حساب است. به قانون گذاری جهان مربوط است. و از جمله قانون دین. قانون دین را ربّ عالم، ربّ عالم، ربّ جهان، رب العالمین قرار داده است. یک صلوات بفرستید. یک صلوات دوم بفرستید. إِذْ قَالَ رَبُّكَ معلوم می شود جریان، جریان آن قانون گذاری الهی است. قانون گذاری الهی دارد ظهور می کند. قانون گذاری الهی برای چیست؟ برای این است که این جریان خلقت به سوی کمال برود. پس اینکه خدای متعال خلیفه قرار داده، برای چه قرار داده؟ برای اینکه انسان ها به کمال برسند. خلیفه یک ماموری است برای به کمال رساندن انسان ها یا خلقت. چون خلیفه، خلیفه کل جهان است دیگر. او خلیفه خداست بر کل جهان. روی زمین زندگی می کند اما خلافت و قدر و سلطنتش بر کل جهان جاری است. إِذْ قَالَ رَبُّكَ معلوم می شود این جریان، جریانی است که مربوط به ربوبیت الهی است. برای به کمال رسیدن خلقت و برای به کمال رسیدن انسان. عرضم تمام شد. حالا آرام آرام هر مرتبه یک تکه کوچکی از این عرض می کنیم تا پایان سال ببینید خدا چه می خواهد.

لینک دانلود صوت جلسه:
http://makhazen.ir/javedan/seda/1393/5shanbe/128/14.12.93_01.mp3

منبع :
http://new.javedan.ir


[=century gothic]جلسه پنجشنبه 21/12/93 (نسخه اي براي گناه نكردن)
اگر کسی واجد اوصاف کمالی خداوند باشد، فی الجمله دارای خلافت او خواهد بود...
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین خب تعطیلات را در پیش داریم. تعطیلات نوروز را. ما عید نمی گوییم. چون ایام عزاست. ایام عزای حضرت صدیقه طاهره که ظاهرا این روز عزا معتبرتر است. بنابراین عید عرض نمی کنیم. عرض کردم که این پیش آمده و یک امتحانی برای آقایانی که اینجا حاضرند و آقایانی که در کوچه هستند، شده است. یعنی برای مردم ایران و شیعیان و دوستان یک امتحانی پیش آمده که عید را مقدم می دارند و عید می گیرند یا عزا می گیرند. گفتند در سال های گذشته این ایام با عزای حضرت حسین علیه السلام برخورد کرده بود. مردم هم آن سال کوتاهی کرده بودند. حالا نقل است. نتیجه این شد که سی چهل سال زیارت حضرت اباعبدالله از دست مردم رفت. ببینید زمان صدام، بدترین دشمن ایران، اجازه دادند ما به زیارت برویم. خدا یک جوری گرداند و گرداند و گرداند که ما به زیارت رفتیم. در هر صورت این در رحمت باز شد. زیارت حضرت حسین علیه السلام خیلی رحمت بزرگی است. خب. این امتحان هم پیش آمده است که ما عید می گیریم یا عزا می گیریم. خب حالا اگر عزا گرفتیم، یعنی بنایمان بر عزاداری است. یعنی مثلا بنده سیاه پوشیده ام، سیاهم را در عید درنمی آورم. روز شنبه که روز اول سال است، سیاهم را درنمی آورم. چه لزومی دارد؟ آدم می خواهد به دیدن خویشاوندانش که یک ثواب و یک عبادت خیلی خوب است برود. خیلی خوب می رود. در مجالس عزاداری هم شرکت می کند. ما شب ها در منزل مان یک دهه روضه مختصری داریم. حالا نمی گویم که شما بیایید. مثل عرض کردم. هست. نماز مغرب می خوانیم و بعدش ان شاء الله به امید خدا روضه داریم. مطلب را می خواستم بگویم. شما در این ایام در یک عزا شرکت کنید. کارهای دیگرتان را هم درست انجام بدهید. آن وقت اگر آدم یک همچین اوقاتی برای دیدن می رود، آنجا تخمه نمی شکند. بله؟ تخمه شکستن مثلا جزء نشانه های شادمانی است. یا مثلا شیرینی خوردن. ببینید یک ذره، یک ذره مراعات کنید، وظیفه تان را انجام داده اید و همه چیز به جای خودش انجام شده. ان شاء الله به امید خدا. امیدواریم که خدا به برکت اینکه اول سال ما با نام مبارک حضرت صدیقه طاهره قرین شده است، سال را پر از برکت قرار بدهد. یک مطلبی که ان شاء الله به فضل خدا به درد همه مان بخورد. آدم چکار کند که بتواند گناه نکند؟ چکار کند؟ ببینید با گناه نمی شود ساخت. با گناه نمی شود ساخت. من برایتان مثال عرض می کنم. داخل کفش شما یک ریگ هست. دو قدم و ده قدم می شود رفت. اما بیشتر نمی شود. من نمی توانم تمام عمرم در کفشم یک دانه ریگ داشته باشم. مثال است ها. نمی شود. من می خواهم یک روز راه بروم. دنبال همه کار هم بروم. در کفشم هم یک ذره ریگ است. نمی شود. مثلا میخ است. کفش های حالا که از این حرف ها نیست. قدیم که میخ می زدند، یک وقت نوک میخ درمی آمد. نمی شد. پا را پاره پاره می کند. حالا مثال است. گناهان مثل این هستند. البته مثالی که خیلی کوچکش کرده ایم. مثالش خیلی کوچک است. نمی شود با گناه ساخت. آدم باید معالجه کند. باید یک جوری درد گناه را معالجه کند. خب چکار کنیم؟ چکار کنیم؟ یادتان باشد مکرر به مناسبت های مختلف عرض کرده ام. اولین کاری که به عنوان دوای درد و کمک برای توانایی بیشتر برای مقابله با گناه هست، کمک برای توانایی بیشتر برای مقابله با گناه عرض می کنیم که آدم باید نمازش را درست کند. یک نماز صحیح بخواند. آدم بخواهد نماز صحیح بخواند چند تا مقدمه لازم دارد. اولا باید تقلیدش درست باشد. تقلید طبق ضوابط باشد. یک تقلید طبق ضوابط می شود تقلید صحیح. بعد از آن من رساله مرجع تقلیدم را ببینم و مسائل وضویم را درست کنم. مسائل غسلم را هم درست کنم. مسائل نیت و تکبیره الاحرام و قرائت و رکوع و سجود و مجموع اینها که مثلا فرض کنید سی چهل صفحه در رساله است. من سی چهل صفحه، پنجاه صفحه رساله می خوانم که مساله های لازمم را بدانم. چون لازم ندارد که آدم همه مسائل را بخواند و بداند. مسائل لازم. مسائلی که معمولا برای آدم پیش می آید. که اصلا گفته اند، واجب است آدم مسائل مبتلا به، یعنی مسائلی که آدم گرفتارش می شود، واجب است که بداند. واجب است بداند. آدم سعی می کند همین مسائل را یاد بگیرد. اگر با دقت نگاه کنید، سن هایتان کم است و جوان هستید و حافظه تان سلامت است و می توانید یکی دوبار با دقت نگاه کنید و مساله را یاد بگیرید. آدم با یک دوره رساله خواندن با دقت، یک عمر نماز صحیح می خواند. خیلی قیمتی است. بعد در پایان عمر آدم بگویند که تو هفتاد سال نماز خواندی، یک دانه اش درست نبود. چون مساله ات درست نبود. در تمام این مسائل یک دانه اش استثنا دارد و بخشیده می شود و آن وقتی است که من حمد و سوره نمازم را خوانده ام و فکر می کردم این که می خواندم درست است، بعد فهمیده ام که اشتباه بوده. مثلا صادش سین بود و سینش صاد. می گویند این بخشیده است و لازم نیست نماز را قضا کنید. فقط همین یک دانه. حالا اگر بگوییم این یک دانه هم ممکن است. مثلا من یک جایی نمازم را بلند می خواندم، نمی دانستم. مثلا یک جایی آهسته می خواندم، نمی دانستم. این هم بخشیده است. در ماورای این هر مساله ای را شما نمی توانی بگویی من نمی دانستم. چرا نمی توانی بگویی؟ چون در دسترس بوده. من کوتاهی کردم. من عرض می کنم، آقایان حاضر که اینجا تشریف دارند کوتاهی کرده اند، چه برسد به آنهایی که در کوچه هستند. چون اگر من اینجا برایتان مساله بخوانم، شما یک مساله می شنوید. اگر نخوانم، نمی شنوید. خودتان هم... اصلا سوال کنید که آقایان یک رساله، رساله مرجع تقلیدتان را در خانه دارید؟ چند نفر هست؟ بعد از اینکه رساله هست، من چقدر خوانده ام؟ چقدر مطالعه کرده ام؟ حالا. ببینید در دسترس بوده. زمان ما در دسترس هست. همه آقایان مراجع هم سایت دارند. می شود آدم مراجعه کند و به طور دقیق، دقیق ترین نظرات را آنجا به دست بیاورد. وقت نداریم. حالش را نداریم. در هرصورت عرض کردیم برای اینکه آدم بتواند، بتواند، بتواند در مقابل گناه بایستد، برای اینکه توانایی داشته باشد، لازم است نماز درست بخواند. در قدم دوم نماز درست را اول وقت بخواند. نماز صحیح اول وقت چقدر طول می کشد آقا؟ بگو؟ پنج دقیقه. اگر آدم همینطوری بخواند چقدر طول می کشد؟ دو دقیقه. چقدر فرق دارد؟ خیلی بد است. نشانه یک چیزی است که خیلی بد است. نماز برای من مهم نیست. اگر نماز آدم برای آدم مهم نباشد، معلوم نیست عاقبتش چه می شود. حالا. چه عرض می کردیم؟ برای اینکه آدم بتواند در مقابل گناه بایستد، لازم است نمازش را درست بخواند. درست بخواند. یک ذره به نمازش دل بدهد. دل بدهد به نمازش. ببینید همینطور الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم ... را تند تند نگوید. دیده ام. شنیده ام. شما هم دیده اید. آقا یک ذره با توجه. یک ذره با طمانینه. یک ذره با توجه. ببینید حدیث می گوید. شاید مکرر حدیث را عرض کرده باشم. شیطان مادامی که یک کسی نماز درست می خواند، نماز درست می خواند، نمازش را احترام می کند، عبارت این است، نمازش را حفظ می کند، به زبان بنده احترام نماز را حفظ می کند. یعنی نماز اول وقت می خواند و نماز صحیح می خواند، شیطان زورش نمی رسد هر بلایی سر او بیاورد. زورش نمی رسد. گاهی یک بلاهایی سر آدم می آید که نمی دانیم بعد چه می شود. یعنی ممکن است همان یک دانه گناه عاقبت آدم را شر کند. ممکن است. بنابراین زورش نمی رسد. می گویند هنگام مرگ هم حضرت ملک الموت که آمده جان را قبض روح کند، به این آدم تلقین می کند. می گوید بگو اشهد أن لا اله الا الله. بگو. یعنی این با عاقبت خیر از دنیا می رود. من عرض می کنم نماز درست اول وقت در تمام زندگی، در تمام زندگی شما موثر است. در درس تان موثر است. در ازدواج تان موثر است. در کارتان موثر است. در همه چیز زندگی تاثیر دارد. هرچه بیشتر از نماز احترام کنید، همه چیز زندگی آدم [خوب می شود.] حالا من گاهی دیر متوجه شده ام. شروع کرده ام نمازم را درست کنم. اما قبل از آن، آن گناه را شروع کرده بودم. یعنی یک اعتیاد. با اعتیاد چکار باید بکنم؟ نمازی که شما دیرتر از گناه شروع کردی، زورش به گناهت نمی رسد. گناهی که اعتیاد به آن پیدا کردی. اما دقت کنید. اما باز بدون نماز، چاره نیست. بدون نماز راهی برای نجات وجود ندارد. این آدمی که گرفتار است، حالا مثلا سیگار را مثال می زنیم. مثلا گناه سیگار هست. این برای معالجه و حل این مشکل چاره ای جز اینکه نمازش را درست کند ندارد. این آدم باید نمازش را درست کند. هرکسی باید نمازش را درست کند. حالا می خواهیم عرض کنیم که برای معالجه گناهش باز این آدم باید نمازش را درست کند. خب؟ دیگر چکار کند؟ دیگر چکار کند؟ وقتی آدم عادت دارد، ما اسم آن عادت را ملکه می گوییم. حالا بحثش را می خوانیم. یعنی تبدیل به یک صفت شده است. آن گناه در من تبدیل به یک صفت شده است. یکی از همین نوجوان های خودمان که همین جا بود گفت آقا من نمی توانم جلوی زبانم را نگاه دارم. مگر چند سالت است؟ شانزده هفده سال. نمی توام جلوی زبانم را نگاه دارم. چکار کنم؟ خب همین. من نمی توام جلوی زبانم را نگاه دارم. نمی توام جلوی چشمم را نگاه دارم. چکار کنم؟ ما می گوییم اولین کار این است که نمازت را درست کنی. خب درست کردن نماز. با این توانایی ایمانی من، این نماز نمی تواند جلوی این گناه را بگیرد. آدم باید قوی تر باشد. فرمودند که می خواهی بفهمی نمازت قبول است یا نه؟ می توانی گناه نکنی؟ وقتی می توانی گناه نکنی، معلوم می شود نمازت درست شده. حداقل نماز است. حداقل نماز این است که من توانایی مقابله با گناه را دارم. اینجا عرض مان این است که من قبلا گرفتار بودم. حالا آمده ام توبه کردم. اما زورم نمی رسد. همش دلم می خواهد سیگار بکشم. مکرر ما نوجوان ها را دیده ایم که با یک افتخاری سیگار می کشند. آدمی که سیگار می کشد، احساس مردانگی می کند. مردانگی به این کم قیمتی! آدم با دو تا دانه سیگار مرد می شود؟ خیلی کم قیمت است. خب. عرض می کنیم که این آدم باید دست به دامان امام زمان شود. این خیلی مهم است. آخرین تیری که ما در ترکش داریم این است. هرجا گیر کردیم و هیچ زورمان نرسید، دست به دامان امام زمان می شویم. ایشان امام این زمان است. امام این زمان است، یعنی مسئول هدایت مردم روی زمین است. مسئول هدایت است. هرکس دستش به یک جایی می رسد، یعنی یک چیزی از هدایت را می یابد، به برکت امام زمان است. ایشان مسئول است. ببینید شما یک جایی گرسنه ات است. مثلا در یک بیابان گیر کرده ای و گرسنه ای. گرسنگی ات دارد به حد مرگ می رسد. ایشان مسئول است به شما غذا برساند؟ هان؟ مسئول است؟ مسئول نیست. امام مسئول نیست که به هر گرسنه ای غذا برساند. اما اگر یک کسی در جریان هدایت خودش گیر کرده، ایشان مسئول است. اگر راست دست دراز کنی، درست، از واقع جانت و از حقیقت دست به سوی ایشان دراز کنی، دست گیری می کند. گاهی اوقات چون ظرفیت مان اندک است، ممکن است آن راستی واقعی را نداشته باشیم. بنابراین باید مکرر دست دراز کنیم. دست به دامان بشویم. دست به دامان شویم. باور کنید می شود. یک آقایی در سایت برای من نامه نوشته بود که این دستوراتی که شما برای اعتیاد به گناه دادید، من به یک دوستانی دادم و اینها هم دوهفته ای موفق شدند و بعد از دو هفته... چرا؟ هم توسل کرد. هم نمازش را درست کرد. مثلا گفتم بروید ورزش کنید و امثال این حرف ها. تمام دستورات. شما بعد از دو هفته خیالت راحت می شود. دستت از دامان امام زمان می افتد. دومرتبه شیطان می آید سراغت. دست به دامان، نباید رها شود. من همیشه ناتوان هستم. فکر نکنی ها. من همیشه ناتوانم. اگر فکر کنی توانایی، زمین می خوری. او همیشه امام است و من همیشه دستم به دامانش است. یعنی باید باشد. این نکته آخر را یادتان نرود. هرجا گیر کردید. بالخصوص ها. من عرض می کنم اگر گرسنه ماندید هم دست به دامان ایشان شوید. باز هم به داد می رسد. یک داستان های خیلی ممتازی هم در این زمینه هست. یک آقای بزرگواری بود. متاسفانه یادم نیست. خیلی جالب بود. خیلی جالب بود. به نظرم اینها در راه مکه گیر کرده بودند. هرچه بود تمام شده بود. یکی شان گفته بود اینجا یک حیوانی هست که می آید جسد آدم را می خورد. چکار کنیم؟ یک گودال می کنیم وقتی حال مان خیلی بد شد، کنارش می خوابیم و می غلتیم درون آن تا آن حیوان کمتر بتواند یا نتواند بیاید بدن ما را بخورد. تا این حد رسیده بودند که کنار قبرهایی که خودشان کنده اند بخوابند. دیدند یک آقایی دارد از آنجا رد می شود. مثلا دست تکان دادند. البته عرض می کنم متاسفانه دقیقش یادم نیست. در همین زمان خودمان اتفاق افتاده. یادم نیست شاهرود بوده یا کجا. در هر صورت تشریف آوردند و به آنها آب دادند و جان گرفتند و راه را نشان دادند و به زودی رسیدند و همه چیز شد. این هم می شود. نه اینکه این نیست. من اگر دندانم درد بکند، واقعا دست به دامان ایشان بشوم، یک طوری می شود. مثال است ها. مثال. ایشان در مقام امامتش وظیفه خاصی در این زمینه ندارد. حالا این باشد. بماند باز یک وقتی توضیح عرض می کنم. این هم بحث دوم. هفته پیش یک بحثی عرض کردیم. این را اندک توضیح می دهم که ان شاء الله به فضل خدا یک بحث دیگر هم بکنیم. در آیه 144 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ. این پیامبر بزرگوار ما، ایشان یک رسول است. چیز دیگری نیست. فرستاده ای است از جانب ما برای شما. آمده و حرف های ما را به شما رسانده. تمام شد دیگر. إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ. اگر حادثه برایش پیش بیاید، در جنگ احد کشته شود و شهید شود، خب شما چکار می کنید؟ همینطوری رها می کنید و می روید؟ دومرتبه برمی گردید و بت هایتان را می آورید؟ بت هایشان را درون یک چاه انداخته بودند. مثلا بگویید چاه فاضلاب. بت یکی از بزرگان مردم مدینه را جوان ها همت کرده بودند و انداخته بودند درون چاه. این بیچاره هی می رفت و در می آورد و تمیز می کرد و می شست و دومرتبه فردا شب می آمدند می انداختند درون چاه. حالا این برود دومرتبه بتش را دربیاورد؟ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر او از دنیا می رود، یا کشته می شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. اگر یادتان باشد عرض کردم لغت انقلاب در زبان عربی به معنای بازگشت به گذشته است. اصطلاحش رجعتم الی القهقراء است. بازگشت به قهقراء. اگر او از دنیا برود، یا شهید شود، شما به قهقراء بازمی گردید؟ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ هرکس به گذشته بازگردد، فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا به خدا ضرری نمی رساند. بر دامن کبریایش ننشیند گرد. هیچ فرقی نمی کند. در سلطنت الهی، هیچ نقصانی حاصل نمی شود. خب. وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ. اما آن کسانی که شکر گذار باشند، خدا به آنها جزای خیر خواهد داد. این ترجمه آیه بود که هفته پیش هم عرض کردیم. در حد همان هفت هشت دقیقه، عرض کردیم که مردم جزیره العرب، عرب بودند. حالا مسلمان شده بودند. ایرانی ها، ایرانی بودند. بعد مسلمان شدند. ایرانی بودند بعد مسلمان شدند. حالا ما مسلمان هستیم یا ایرانی هستیم؟ حالا با وفات پیامبر، مردم به عربیت بازگشتند. اینها عرب اند. دومرتبه برگشتند و عرب شدند. عربیت را کنار گذاشته بودند و مسلمان شده بودند. پیامبر در طول این مدت دارد با عربیت می جنگد. نمونه هایش را عرض کردیم. تا یک کسی فریاد زد و قبیله خودش را به کمک خواست یک مرتبه با شمشیر ریختند و رسیدند. این عربیت بود. آن هم قبیله خودش را صدا کرده بود. او هم قبیله اش بر اساس عربیت به کمکش آمده بودند. این هم به کمک آمده بود. ما عرض می کنیم بعد از وفات پیامبر در سقیفه عربیت حضور داشت. سلطنت و حکومت عربیت بود. این بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش هم از قبیله خودش گفت. از این چهارتا بخش آن قبیله ای پیروز شد که در عصر جاهلیت اعتبار بیشتری داشت. قبیله قریش در عصر جاهلیت معتبرترین و محترم ترین قبیله در کل جزیره العرب بود. آنجا هم آن آقایانی که حکومت را به دست آوردند، گفتند که لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش. برایتان ترجمه می کنم. عرب قبول ندارد. عرب قبول ندارد این امر را. یعنی حکومت را. مگر برای قبیله قریش. عرض کردیم چون قبیله قریش محترم ترین قبیله عرب در عصر جاهلیت است. در عصر اسلام چه بود؟ بزرگ ترین دشمن اسلام بود. در تمام دوران اسلام با اسلام جنگیده. پس این دیگر بزرگ ترین قبیله عصر اسلام نیست. در عصر جاهلیت این بزرگ ترین قبیله و محترم ترین قبیله بوده. بله درست است. اگر یک روزی قبایل مختلف می آمدند در کنار هم می ایستادند، محترم ترین قبیله شان قریش بود. بله درست است. اما حالا چه؟ حالا شما هیچ فضیلتی ندارید. قبیله قریش هیچ فضیلتی ندارد. لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش. این عبارتی بود که ابوبکر گفت. و همه ناگزیر کرنش کردند. بعد هم وقتی می خواهد از قریش سخن بگوید که قریش چه می گوید وَ هُم اوسَطُ العَرَبِ نَسَباً وَ داراً. اینها سرزمین شان برترین سرزمین است. مکه است. و نسب شان بالاترین نسب هاست. باز حرف هایی بود که در عصر جاهلیت زده می شد. آدم در یک شهر خوبی زندگی می کند، مثلا بر اساس اینکه در شهر تهران زندگی می کند، می تواند به قدرت برسد؟ نه. عرضه و قابلیت و جربزه اش چه اندازه است؟ لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش وَ هُم اوسَطُ العَرَبِ نَسَباً وَ داراً. اینها از حیث نسب از همه برترند و سرزمین شان هم محترم ترین سرزمین هاست. ناگزیر پذیرفتند. دقت کنید. بعد هم این کسانی که بر مسند قدرت نشستند، با نهایت ... حکومت شان را برقرار کردند. با نهایت ... عربیت. کاملا عربیت. ببینید اگر گفته می شود بعد از پیغمبر مردم مرتد شدند، نه این است که نماز نخواندند. عرب شدند. دومرتبه عرب شدند. مسلمانی [از میان رفت.] خب این بحث هم تمام شد. یک نکته هم بخوانیم که باز یک ذره اخلاقی است و هم به بحث تفضیلی مان یعنی امامت مربوط است. به آیه 30 بقره رسیده بودیم. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ اینجا یک بحثی درمورد خلیفه الله هست. دقت کنید. در گذشته هم بحث کردیم. اما این بحث خیلی خوب است. از رو برایتان می خوانم. می فرمایند «اگر کسی واجد اوصاف کمالی است.» صفات خوب. کسی دارای صفات خوب شد. مثلا چه بود؟ مثلا گذشت از صفات خوب است. خدای تبارک و تعالی گذشت دارد. اگر شما هم گذشت پیدا کردید، گذشت یکی از صفات خوبی است که در خدای تبارک و تعالی است. شما با او. «اگر کسی واجد اوصاف کمالی خداوند باشد، فی الجمله دارای خلافت او خواهد بود.» خلافت الهی. خلیفه الله کسی است که دارای صفات خدایی است. خب هر مقدار از این صفات خدایی برخوردار بودید، به همان مقدار. «لیکن تفضیل درجات آن به این شرح است.» این یک بحث اخلاقی خیلی خوبی است. در عین حال که بحث اعتقادی هم هست. می فرمایند «اگر ثبوت صفات کمالی برای کسی در حد حال بود.» حال در برابر ملکه. حال یعنی یک دو روزی، پنج روزی شما حال خوبی داری. بنابراین راحت دستت توی جیبت می رود. به راحتی از نامحرم چشم می پوشی. به این می گوییم حال. بعد هم می روی یک پیتزا در کوچه و بازار می خوری و بعد همه چیز به باد فنا می رود. بدون پیتزا هم می رود. اگر صفات خوب، این صفاتی که گفتیم برای یک نفر، دو سه روز در یک نفر بود، برای یک کسی در حد حال بود، حال یعنی یک حالت موقتی، «این قابل زوال است.» به اندکی. «و قبول زوال آن نیز سریع خواهد بود.» به برقی می رود. «چنین شخصی خلافت او از خدای سبحان در حد حال است.» یعنی هیچ چیز. مرحله دوم. «چنانچه به مرحله ای رسید که اوصاف کمالی برای وی در حد ملکه شد.» تبدیل به صفت شد. صفات هم درجه دارد. «گرچه قابل زوال است،» ملکات هم قابل زوال هست. «لیکن قبول زوال آن طول می کشد.» زحمت دارد. مثلا اگر آدم صفت خوبی دارد باید خدایی نکرده هزارتا گناه بکند، تا آن صفت خوبش از بین برود. «چنین شخصی خلافت او از خداوند در حد ملکه خواهد بود نه بیشتر.» یعنی این هم... ببینید حد حال و حد ملکه. «اگر به درجه ای بار یافت که صفات کمالی برای او در حد تقدیم ماهُوی بود» حالا یک ذره اصطلاح به کار برده اند که ان شاء الله توضیح می دهیم. «یعنی مقدم ماهیت او شد.» صفت بخشی از ذاتش شد. «و یکی از اجزای شخصیت او را تشکیل داد.» صفت خوب یکی از اجزای شخصیت او را تشکیل داد. «مادامی که آن ماهیت موجود است، زوال پذیر نخواهد بود.» اگر ماهیتش عوض شد چطور؟ «چنین شخصی خلافت او از خدای سبحان در حد تقویم ماهوی است» تقویم یعنی قوام. یعنی ساختمان شخصیتی. نه بیشتر. یک مرحله بالاتر است. اگر شد عین وجودش. آن صفات خوب عین وجودش شد. «چنانچه به قله هرم تکامل نائل آمد، به طوری که صفات کمالی برای او در حد تقویم وجودی شد،» عین وجودش شد. «نه ماهوی بود. و به نحو عینیت بود، نه جزئی از وجودش» جزء نبود. تمام وجودش بود. کرم همه وجودش است. مثلا ما می گوییم امام رئوف. می خواهیم بگوییم این رأفت همه وجود حضرت رضا علیه السلام است. «به نحو عینیت بود نه جزئیت. یعنی کمال های مزبور عین هویت او بود نه ماهیت. نه به نحو جزئیت. زیرا وجود» اصل شخصیت آدمی، وجود آدمی است. «و از هرگونه ترکیب و تجزیه منزه است.» یک اصطلاحاتی به کار برده اند که توضیحش ساده نیست. «اگر کمالی برای آن آدم ثابت شد، حتما به نحو عین است.» عین وجودش می شود نه جزئش. «چنین انسان کاملی، خلافت الهی را داراست.» پس کسی به مقام خلافت الهی می رسد که صفات کمال و صفات برجسته خوب مثل گذشت و کرم و اینها عین وجودش شده باشد. عین وجود هم دیگر قابل هیچ نوع زوالی نیست. این بر مسند خلافت الهی نشسته است تا ابد. اگر آدم برای خودش بکوشد. تمام کوشش ما برای لباس مان است و برای غذایمان است و مسکن و کار. اگر برای خودش بود و آنطور که بایست زحمت کشید که به اینجا برسد، آن آدم به آن سلطنت همیشگی می رسد. خلیفه الله است دیگر. ولو یک صفت خوب داشته باشدها. یک صفت خوب. در چهارده معصوم همه هست. همه در حد عین وجودشان. کرم است، بخشش است، گذشت است. همینطور همه صفات خوب را بشمارید. بنابراین آنها خلیفه الله در تمام صفات اند. جانشین خدا در صفت کرم است. جانشین خدا در گذشت است. جانشین خدا در.. همینطور بشمارید. آدم یک دانه اش را هم برسد، خلیفه الله می شود. یک دانه. اگر به همه برسد، ببینید به کجا می رسد.

لینک دانلود صوت جلسه:
http://mhttp://makhazen.ir/javedan/seda/1393/5shanbe/128/21.12.93_01.mp3

منبع :
http://new.javedan.ir

[=century gothic]جلسه چهارشنبه 20/12/93 ( نماز )
هرکس ترازو را درست آنطور که باید پر کند، جزای او آنطور که بایست پر خواهد بود...
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین یک مطلبی چندی پیش خدمت شما عرض کردم. این حرفی است که همیشه عرض می کنیم و آن این است که ما در کارهایمان فقط یک نماز داریم. شما شبانه روز را نگاه کن و ببین چه بوده. در طول شبانه روز چکار کردی؟ یک جزء قرآن خواندی؟ دعای یستشیر خواندی؟ نماز شب خواندی؟ همین نماز است. همین نماز. عرض می کردیم که این نماز را آدم یک کمی حفظ کند. مراقبت کند. بعد هم عرض می کردیم که بعد از نماز هم ما فقط یک تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را می گوییم. با این هم بازی نکنیم. با توجه بگوییم. یک ذره دل بدهیم. بحث مان امشب باز درمورد نماز است تا ببینیم خدا چه مرحمت می کند. من دیشب یک جایی بودم که این بحث را آنجا عرض کردم. بعد به نظرم آمد که خدمت شما هم عرض کنم. ان شاء الله که خوب است. روایات متعدد و به صور مختلف داریم. احتمالا یک بار دیگر هم عرض کرده ام. عبارت این است. حضرت صادق علیه السلام از جد بزرگوارشان رسول خدا صلي الله علیه و آله و سلم نقل می فرمایند. فرمودند الصَّلاةُ میزانٌ مَن وفّی إستَوفي نماز ترازوست. هرکس ترازو را درست آنطور که باید پر کند، جزای او آنطور که بایست پر خواهد بود. حالا مثلا اینگونه معنا کنیم. حالا همین مقدار که این در روایات متعدد آمده الصَّلاةُ میزانٌ است. نماز میزان است. میزان همه چیز ماست. عرض می کنیم میزان است برای عمل شما. میزان است برای اخلاق شما. میزان است برای شخصیت شما. میزان است برای شخصیت شما. حالا از ابتدا شروع کنیم. از اولش. نماز میزان عمل آدمی است. ببینید یک وقت آدم نماز می خواند در حدی که الله اکبری که در نماز گفت را می فهمد. بعد حمد و سوره را که خواند، می فهمد حمد و سوره خواند. بعد رکوع می رود و می فهمد. سجده می رود، می فهمد. برمی خیزد و بحول الله می گوید می فهمد تا آخر نماز. هر کاری در نماز می کند، می فهمد دارد چکار می کند. بیشتر از این نه ها. همین مقدار. من حمد و سوره می خوانم، می فهمم دارم حمد و سوره می خوانم. نمی خواهیم معنا و اینها را بگوییم ها. من می فهمم دارم حمد و سوره می خوانم. ما می گوییم این حداقل حضور قلب است. ببینید حداقل. حداکثرش کجاست؟ نمی دانیم. نماز تا بینهایت جا دارد. خب؟ حداقل این بود که من می فهمم چه می گویم و چکار می کنم. خب برای اینکه به این حداقل برسیم احتیاج به این دارد که حداقل زندگی تان تحت کنترل شما باشد. الان بخشی از آنچه که در زندگی ما اتفاق می افتد، از روی عادت است. خب. این از دایره بیرون می رود. بخشی بر اساس حکم طبیعت است. این هم از دایره بیرون می رود. آن بخشی را که شما با نیت عمل می کنید، آن بخشی است که در اختیار شماست. نمازت را با نیت عمل می کنی. یعنی می روی برای نماز وضو می گیری. بعد هم می آیی و با نیت نماز می خوانی. اگر سراسر زندگی شما همینطور تحت کنترل خودت انجام شود. ببینید من گرسنه ام می شود و سر سفره می نشینم یا می روم سر یخچال. خسته ام یا طبق عادت ساعت یازده می خوابم. یا طبق عادت ساعت یازده می خوابم، یا خسته ام ساعت یازده می خوابم. این چه شد آقا؟ طبیعت یا عادت. آن که بر اساس طبیع و عادت انجام شد، تحت کنترل من نبود دیگر. نماز را شما انتخاب کردی. البته متاسفانه نماز هم برای ما عادت است. نماز هم عادت است. اگر همه چیزش با اختیار و اراده من انجام شود. حالا به آن کاری نداریم. فعلا اگر تمام این زندگی من با کنترل انجام شود. شما نماز می خوانی، همه اش در کنترل شماست. دیگر هیچ آیه ای از دستت در نمی رود و حذف نمی شود. یک رکوع، یک الله اکبر. اگر کل زندگی در تحت اختیار من انجام می شود، خب تمام نماز من در تحت اختیار من انجام خواهد شد. می شود نماز با حضور قلب. می دانید که اگر نماز با حضور قلب باشد، قبول است. در روایاتش دارد که گاهی نصفی از نماز کسی قبول است. یک وقت ثلثی از نماز کسی قبول است. همینطوری بفرمایید. یک وقت یک دهم نمازش قبول است. چون به اندازه یک دهم از نمازش، حواسش در نمازش بوده. آن وقت عرض کردیم که اگر من همین حداقلی که با توجه نماز می خوانم، یعنی می فهمم چه می گویم و می فهمم چکار می کنم که این حداقل است، ده درصد این حداقل را دارم. بیست درصدش را دارم. سی درصدش را دارم. چه اندازه ای دارم؟ شما از نماز در حد سی درصد، بیست درصد، ده درصد، نصفش، یا تمامش بهره مندی. اگر تمامش باشد، معلوم می شود کل زندگی در تحت کنترل آدم انجام شده. من هیچ چیز را طبق عادت انجام نداده ام. به حکم طبیعت نبوده. عادی است دیگر. مثلا چون گرسنه ام بود دستم رفت توی ظرف شیرینی و یک شیرینی برداشتم و خوردم. هیچ حساب و کتاب نکردم که چرا. خب. این حداقل. این حداقل نشان می دهد که تمام رفتار و اعمال من تحت کنترل من انجام شده. این آدم، آدم خوشبختی است ها. تمام رفتار و اعمالش در تحت کنترل خودش انجام شده. بنابراین تمام نمازش تحت کنترل خودش بوده. گناه به طور کلی از زندگی این آدم بیرون رفته. حتی بفرمایید طبیعت و عادت هم رفته بیرون. اگر یادتان باشد، حکام خمسه فرموده بودند که یکی طبیعت بود. یکی عادت بود. یکی عرف بود. ما یک سری از کارهایمان طبق عرف است. دو تای دیگر هم شرع و عقل بود. این آدمی که یک نماز درست می خواند معلوم می شود کل کارهایش طبق دستور شرع است. طبق روال شرع انجام می دهد. خب. مراتب بالاتر نماز کجاست؟ آن وقتی است که دست آدم به مراتب بالاتر از وجودش هم رسیده است. ببینید دست من و شما به قلب مان می رسد؟ نه نمی رسد. من حسودم. می خواهم دستم را درون قلبم بکنم و این حسادت را دربیاورم. نمی توانم. قلبم در اختیار من نیست. اگر قلبت در اختیار شما بود، قلب نمازت هم در اختیار شماست. مرحله اول این بود که رفتار و اعمالم در تحت اختیارم باشد. چشمم کاملا در تحت اختیار من نگاه کند. گوشم در تحت کنترل من بشنود. خب. پس کل نمازم در اختیار من است. یعنی حمد و سوره و رکوع و سجودش در اختیار من است. همه اش را با توجه انجام می دهم. حالا من می خواهم به عمق نماز بروم. برای رسیدن به عمق نماز باید دستت به عمق خودت برسد. اگر من توانستم روی اخلاق خودم کار کنم. همچین آدمی. مثلا فرض کنید تمام شب و روز مراقب باشم رفتار و اعمالم طوری باشد که موافق تواضع باشد. نه یلخی. وقتی یلخی و همینطوری عمل کند، یک وقت متکبرانه عمل می کند. وقتی آدم یلخی عمل کند، به طور طبیعی بخشی از رفتارش متکبرانه خواهد بود. یک وقت نه. دارد با همینطوری عمل کردن مقابله می کند. سعی می کند متواضعانه عمل کند. همه اش کوششش این است که متواضعانه عمل کند. مثال اینکه مثلا به هر آشنایی می رسد این پیش سلام می شود. می کوشد این پیش سلام شود. پیش سلامی جزء موارد تواضع آدم است. یک حاج آقای سیبویه داشتیم. خدا رحمتش کند. ما می دیدیم جلوی همه بلند می شود. اصلا واقعا آدم احساس می کرد که ایشان مثل فنر است. کل بدنش شاید سی کیلو نبود. اما همینطور بلند می شد و احترام می کرد و تواضع می کرد. ببیند دارد تمرین تواضع می کند. تمام شبانه روز دارد تمرین تواضع می کند. اینگونه. تمام شبانه روز دارد برای مردم خیرخواهی می کند. در برابر حسادت مقابله می کند. اگر آدم حسود باشد، برای مردم شر می خواهد. بله؟ اگر آدم حسود باشد، برای مردم شر می خواهد. این برای مردم خیر می خواهد. آدمی که برای مردم خیر می خواهد چگونه می شود؟ معلوم است دیگر. آدم دائما دارد به مردم خدمت می کند. حالا در حد توانش. یک کسی چند ساعت باید برود کار کند. خب مجبور است که کار کند. وظیفه اش است. باید یک مقداری به خانواده اش برسد. خب مجبور است. وظیفه اش است. در ماسوای آن می کوشد برای مردم خدمتی کند. خیری برساند. حالا. این که دست خودش است. شما داری شب و روز برای مردم دعا می کنی. در جانت خیرخواه مردم هستی. این آدم دارد روی یک بخش دیگر از بخش اخلاقی خودش کار می کند. خب اگر آدم بخواهد با حسادت خودش بجنگد، چند سال باید با حسادتش بجنگد؟ آدم چند سال باید بجنگد؟ چند سال باید با تکبر خودش بجنگد؟ چند سال باید با بخل خودش بجنگد؟ آن وقت مثلا آدم در چند تا جبهه می تواند بجنگد؟ من هم دارم در جبهه بخل می جنگم. هم در جبهه حسد می جنگم. هم در جبهه تکبر می جنگم. هم. هم. هم. آن وقت در هر کدام چند سال باید بجنگم؟ می گویند یک روز شاگردان مرحوم بحرالعلوم رضوان الله علیه دیده بودند ایشان خیلی خوشحال است. چه شده آقا؟ یا خودشان فرمودند یا اینها سوال کردند. یک صفتی را فرمود. شاید یک نقلش بخل باشد. شاید یک نقلش ریا باشد. فرمود من فهمیدم ریا ندارم. خیلی است ها. من یادم هست که حاج آقای حق شناس نمی دانم ظهر بود یا شب بود که فرمود من دیشب یک زنجیر پاره کردم. این را کاملا یادم هست. احتمالا یک یا دوبار این را از ایشان شنیدیم. فرمود من یک زنجیر پاره کردم. یعنی چند سال؟ این بخش اینطور است. ببینید شما یک روزه می توانی به چشمت مسلط شوی. اگر یک ذره اراده داشته باشی، یک ذره اراده داشته باشی، می توانی بر چشمت مسلط باشی و به نامحرم نگاه نکنی. از امروز تصمیم بگیری و دیگر به نامحرم نگاه نکنی. از امروز تصمیم می گیری و دیگر به نامحرم نگاه نمی کنی. مثلا. خب می شود. اما برای اینکه من خیرخواه مردم باشم یا تواضع داشته باشم، یک ذره زحمت دارد و طول می کشد. اما خوشبختانه اصلا ساختمان جهان این است. خوشبختانه شما می توانی. اگر همت کنی، می توانی. یک چیزی عرض کنم. ببینید ما کارهای خوب می کنیم. مثلا فرض کنید به روضه می رویم. اینجا یک پرانتز عرض کنم. ببینید امسال به یک معنا خوشبختانه ایام فاطمیه سلام الله علیها درست افتاده از اول سال. یعنی با نوروز شما مصادف شده. چند سال پیش که با محرم مصادف شد، مسلمان های نوع شماها، آنهایی که آنطرفی هستند که در محاسبه حساب نمی شوند؛ اگر درست عمل کنند چراها. اما اصلا نیستند. اصلا معلوم نیست اصل نمازش را هم می خواند یا نه. خب آنها هیچی. آنها که مانند شما هستند، آن سال امتحانشان را خوب پس دادند. ایرانی ها، علی الخصوص تهرانی ها امتحان محرم شان را خوب پس دادند. کسی دنبال عید گذرانی نرفت. عید گذرانی. وقتی آدم محرم دارد، دیگر عید ندارد. حالا امسال هم خیلی مهم است. از روز اول سال، روز اول دهه اول عزای حضرت صدیقه طاهره است. آن هم عزای دوم که مهم تر است. نود و پنج روز که مهم تر است. در هرصورت یک امتحانی پیش آمده. من اول که متوجه شدم که با عزای حضرت صدیقه مصادف شده است عرض کردم که خب اول سال ما با نام مبارک ایشان و با عزای ایشان مصادف شده. بعد گفتم خب این سال، سال خوبی خواهد بود. این بستگی دارد که شما چقدر ... ما ان شاء الله به فضل خدا از شب اول دهه روضه داریم. همینجا یک روضه ای داریم ان شاء الله. همه شماها که نمی آیید. اما حالا. این ایام را مراقبت کنید. جوان ها و نوجوان ها یک مقداری ناگزیر اند که با پدر و مادرشان همراه باشند. باید حرف پدر و مادر را بشنوند. مثلا آنها می خواهند به دیدن بروند. آدم مسافرت برود چه می شود؟ هیچ خبری نیست دیگر. اگر شما از تهران، از شهر خودت بروی و دور شوی... اگر به مشهد مشرف شوی، در مشهد یک حرفی هست. اما اگر جای دیگر بروی نمی دانم چه می شود. حالا در هرصورت پدر و مادر را حفظ کنید و سعی کنید این را هم حفظ کنید. یک کاری کنید که بین این دو را جمع کنید. از خدا بخواهید که توفیق حاصل شود. چه عرض می کردم؟ آدم می تواند. اگر همت داشته باشد. اگر آدم یک کمی به ماوراء آنچه در طبیعت اتفاق می افتد، بیندیشد. در طبیعت شما صبح باید بلند شوی صبحانه بخوری و بعد بروی دنبال کار و ظهر هم ناهار بخوری و یک نمازی هم می خوانیم. بعد هم بعد از ظهر مثلا تا ساعت شش کار می کنیم و بعد هم خسته به خانه می آییم و دیگر لم می دهیم و شام می خوریم و می خوابیم. همه اش طبیعت شد. حکم طبیعت. کار. بخوریم و بخوابیم برای اینکه کار کنیم و کار کنیم برای اینکه بخوریم و بخوابیم. کار کنیم و بخوریم و بخوابیم. همینطوری. کسی به ماروای اینها فکر نمی کند. یک ماورایی هم هست. اگر کسی یک ذره به آن ماوراء بیندیشد، یک ذره هم برای آن بخش یک کاری بکند. آن حداقل. اگر شما تمام نماز حواست جمع باشد که داری چکار می کنی، داری حداقل نماز را انجام می دهی. یک مرتبه بالاتری از نماز هست. نماز آیت الله بهجت را برایتان عرض کردیم. فرموده بودند که این قدرتمندان و ثروتمندان نمی فهمند که نماز چقدر لذت بخش است. اگر یک ذره اش را می فهمیدند همه آن ثروت و قدرت و... را می ریختندها. می ریختند دور. می دویدند این را پیدا کنند. انقدر عمیق است. اگر آدم یک ذره پاکیزه شده باشد، اگر یک ذره پاکیزه شده باشد، انقدر از نماز لذت خواهد برد. خب تا زمانی که آدم در کل نماز حواسش جمع است، لذت شروع می شود. از همان مقدار. اگر یک ذره هم در باطنش زحمت کشیده باشد و یک مقدار خودش را پاک و پاکیزه کرده باشد، لذت های نماز خودش را نشان می دهد. حالا فعلا به لذتش کاری نداریم. آن وقت شما داری نماز می خوانی. چون جان شما هم دارد نماز میخواند. تا جان پاکیزه نشده باشد، جان نماز نمی خواند. شما رفته ای رفتار و اعمالت را کنترل کرده ای. خب. کنترل ظاهر نماز را داری. اگر یک کمی بیشتر کار کرده باشی، روی اخلاقت، روی اخلاقت، روی نیتت، روی اخلاقت، کار کرده باشی، آن وقت باطن نماز هم خودش را برای شما نشان خواهد داد. آن وقت اگر من یک چنین نمازی بخوانم، اگر یادتان باشد تازه، نمازم عمل صالح شده. عمل صالح شده. عمل صالح خاصیت دارد. یک ذره که نماز باطن پیدا کرد، عمل صالح می شود عمل صالح در ساختن آدم و درست کردن آدم موثر خواهد بود. شما هر نمازی که می خوانی یک پله و یک قدم بهتر می شوی. از این نمازهایی که ما می خوانیم، هیچ بهتر نمی شویم. نشانه اش این است که نماز ظهر و عصرمان با نماز مغرب و عشایمان فرقی نمی کند. اما آنجا اگر یک ذره آدم باطنش پاک و پاکیزه شده باشد و نمازش، نماز درست شده باشد، نماز درست در ساختمان شخصیتش تاثیر می گذارد. آن مرتبه عالی شخصیت آدمی که هفته گذشته عرض کردم چه بود؟ آدم در فرض نماز خواندن موحد می شود. موحد آن است که از هیچ کس جز خدا نمی ترسد. ترسیدنش توحیدی است. جز از خدا. ببینید جز از خدا. در آیه 39 سوره مبارکه احزاب می فرماید: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ پیامبران، آنهایی که تبلیغ رسالت های خدا را می کنند، وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ این دلش جز از خدا نمی لرزد. نسبت به هیچ موجودی. هیچ چیزی. آن دوستمان می گفت خدمت حاج آقای حق شناس می رفتیم. رسیدیم به یک ماشین باری. از آن بالا بار بزرگی پرتاب کرد. درست خورد جلوی پای ما. او گفت من پریدم. طبیعی است دیگر. به طور طبیعی پریدم. حاج آقا هیچ طوری نشد. هیچ طوری نمی شود. در راه داشتیم می رفتیم. آژیر کشیدند. رو کرد به آسمان و فرمود که اگر جرئت داری اینجا بیا. نمی ترسد. هیچ. از هیچ چیز. هیچ کس. هیچ چیز. هیچ چیز. خیلی خوب است. دلش به هیچ کس بند نیست. به هیچ کس امیدوار نیست. راحت. من به شما دل می بندم. فلان کارم را فلانی انجام می دهد. حتما خراب می شود. اگر آدم به غیر خدا دل ببندد، حتما خراب می شود. نمی بندد. اصلا. هیچ به هیچ کس. خب. این مال موحد است. شرطش این است که من نمازم را درست کرده باشم. اگر نمازم درست شده باشد، هربار که نماز می خوانی، داری یک پله شخصیت خودت را تقویت می کنی و می سازی و بهتر می کنی. لذا آن آدم ها نمونه داشتیم دیگر. می گویند امیرالمومنین پانصد تا نخل کاشته بود. کنار هر کدامش دو رکعت نماز می خواند. هر روز ها. مثلا اینگونه. در لیلة الحریر که یک شب بسیار سختی در جنگ صفین بود، در طول روز جنگ بود و به شب کشیده بود. معمولا وقتی تاریک می شود، تمام می شود دیگر. شب هم ادامه یافته بود. ایشان هم داشت نماز می خواند. در جنگ که آدم نمی تواند نماز بخواند. مثلا. درمورد معصومین این در خاطرتان باشد، نماز که می خواند و اینطور زحمت می کشد و اینطور ریاضت می کشد برای این است که بماند. ساختمان سالم بماند. دست نخورد. استغفار می کند که این سالم بماند. نه اینکه چون گناه کرده، استغفار می کند. استغفار می کند که بماند. ماها باید استغفار کنیم و نماز بخوانیم که بشود.

لینک دانلود صوت جلسه:
http://makhazen.ir/javedan/seda/1393/4shanbe/128/20.12.93_03.mp3

منبع :
http://new.javedan.ir