همسرم همراه خوبیست؛ اما برای زندگی دنیا

تب‌های اولیه

70 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
همسرم همراه خوبیست؛ اما برای زندگی دنیا

سلام خدمت همه کارشناسان و کاربران محترم.

لطفا کمکم کنین.
من 23 سالمه و لیسانس (در انتظار نتایج کنکور ارشد)، همسرم 30 ساله دانشجو ارشد. به طور سنتی حدود 5 سال پیش ازدواج کردیم.

اوایل زندگی تمام تلاشم به برطرف کردن مشکلات بیشمار بینمون بود: بد دهنی همسرم، حساسیتش به رفتارها و حرفای بقیه به خصوص خانوادم، بد اومدنش از خانوادم، کینه ای بودن...

اما چند ماهیه که اوضاع کمی بهتر شده و همسرم اخلاقشون بهتر شده. اما وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم دقیقا عکس سخن حضرت زهرا ع که درباره همسرشون فرمودن: علی همراه خوبی برای رسیدن به خداست (یا شبیه این جمله)، دقیقا همسر من همراه خوبی برای دنیاست. مثلا اهل مسافرت و خرج و هدیه و... هست اما تو دین... همش ما رو به نزولیم.

قبل ازدواج بدون ارایش و خیلی محکم چادرمو میگرفتم اما حالا با ارایش یه چادر الکی که اونم همش تو موقعیت های مختلف تو فشار قرار میگیرم برای در آوردنش...(همسرم چادر دوست نداره ولی نمیدونم چرا با من ازدواج کرد)

قبل ازدواج نماز اول وقت، نماز شب ، جلسه ، دعا... حالا همه تلاشم اینه نماز صبحم قضا نشه! (همسرم کلا نماز صبح نمیخونه و بقیه نمازا هم هروقت وقت کنن!، از هرچی جلسه و روحانیه بیذاره)

کلا خیلی شل شدم و گناهام زیاد شده... هیچ رنگ معنوی زندگیمون نداره.

همسرم دوست داره همش به گردش و خوش گذرونی باشیم و واقعا یاد خدا هیچ رنگی نداره...

من خیلی سعی میکنم خودمو نگه دارم اما شرایطم سخته. کسی که همنشینمه همسرمه خیلی روم اثر داره.

من برای اینکه عصبی نشه (ادم خیلی عصبی هست) سعی کردم باهاش کنار بیام، مثلا از نظام متنفره من دیگه رای نمیدم تا آرومتر بشه، یا اگه جایی باشیم که من بگم نه درست نیست منم این کارو بکنم (بازی های ابی مثلا) عصبی میشه و من برای جلوگیری سعی میکنم همراهیش کنم چه با مانتو چه با چادر.

اما بعد اینهمه تلاش حالا که نگاه میکنم میبینم همش من افت کردم و همسرم هیج عوض نشده. اینجوری پیش بره دیگه من چیزی از اعتقادم نمیمونه...

نگرانم هم واسه خودم هم واسه آینده ای که بخوایم بچه دار بشیم. خیلی تحت فشارم برای بچه دار شدن. همسرم خیلی اصرار داره و من حتی نمیتونم ذره ای بگم که موضوع چیه چون قیامت میشه تو زندگیم و همش با این بهانه ها که اول بذار ارشد قبول شم، بذار فلان شه تونستم جلو بچه داری رو بگیرم...

نگین خودتو باید محکم کنی، اخه چیکار کنم؟ سعی میکنم تو خونه سی دی گوش کنم اما آدم شل میشه تو این محیط. من کلا آدمی بودم که زیاد تحت تاثیر محیط بودم.

خواهر شوهرام یکیشون کلا حجاب نداره یکی هم خیلی بدحجابه یکی هم خودش مونده چیکار کنه یه بار مانتو میپوشه یه بار چادر.

و همون که کلا حجاب نداره ، همسرم خیلی دوسش داره و ما بیشتر رفت و امدمون با اون خواهرشوهرمو شوهرشه .

یعنی من در آینده هم بچه هام با بچه های اونا هم بازی میشن.

قبلا اینقدر مشکل اخلاقی همسرم داشت که اصن وقت نمیکردم به چیزی دیگه فکر کنم. اما حالا که اوضاع بهتره میفهمم چقدر زندگیم پر چالشه...

دلم میخواست شوهرم به اعتقاد من افتخار کنه نه اینکه سعی کنه عوضش کنه. یه مدت گیر میداد چرا با مردای فامیل اینقدر سنگینی؟ چرا با داداشم اینطوری؟با دامادامون اینطوری؟
حالا دیگه من کمی شل تر شدم و همسرم راضیتره ولی اخه تا کجا باید کوتاه بیام؟هنوز هم عصبی که میشه مسخرم میکنه که با مردا سنگینم!

یه موضوع دیگه خیلی رنجم میده اینه من فهمیدم همسرم قبل ازدواج با من عاشق دختر خالش بوده و خیلی هم سعی کرده بهش برسه اما دختره نخواسته. باهم رابطه دوستی داشتن اما نمیدونم تا چه حد بوده. من چندتا ایمیل خوندم که خیلی خیلی عاشقانه و پر بوس و اینا بود:Ghamgin:

دختر خاله شوهر من کلا از اعتقادات فقط میگه من خدارو قبول دارمو دوسش دارم همین. حجاب که نداره بماند کاملا بی قیده.یعنی کنار دریا با بیکینی من عکساشو تو فیس بوک دیدم... به خدا تنم میلرزه یادم میاد شوهر من عاشق همچین کسی بوده... (البته ساکن ایران نیست ولی ایران زیاد میاد)
یعنی دوست داشته زنش اینطور بی حیا باشه؟

یا سر موسیقی من از قبل ازدواج بهش کامل توضیح دادم چطوریم اما اصن انگار با دیوار حرف زدم! تو مسافرت داشت مجبورم میکرد بریم کنسرت، میخواستم به بدبختی خودم گریه کنم چون من خیلی خیلی تو اون سفر باهاش راه اومدم حتی دو جا چادرمو در آوردم تا تفریحی که اون میخوادو باهاش همراهی کنم اما بازم ناراضیه...

موضوع دیگه که رنجم میده اینه که حس میکنم ارزشی براش ندارم. تو بحثا همش تحقیرم میکنه ، مسخرم میکنه... بارها گفتم بهش اینطوری باهام حرف نزن اما اصلا قبول نمیکنه
حتی یه بار بهم گفت تو انتخاب من نبودی، مامانم اینا تورو انتخاب کردن:Ghamgin:

البته ناگفته نماند همسر من تو زمینه اعتقادی درسته تغییر نکرده اما جلو من رعایت بیشتری میکنه نمیدونم این خوبه یا نه. مثلا من دو سال پیش فهمیدم با منشیش صمیمه (منشیش همسن ماست و تو عقده) ، وقتی بهش گفتم خیلی عصبی شدو گفت اینا طبیعیه و دیگه یه کلمه هم از منشیش چیزی نگفت.
یا قبلا با خانمای فامیل (به خصوص همون دختر خاله) خیلی صمیمی بود اما حالا سنگینتره مخصوصا با همون دختر خاله!(میدونه من همه چیو میدونم و خیلی طبیعی برخورد کردو گفت اره عاشقش بودم تو مگه مجردی عاشق نشدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! اینقدر پرروس و هیچی رو نمیپذیره که واقعا فشار میاد روم)

عکسای ناجور تو گوشیش دیدم عصبانی شدو کلی بد و بیراهو فحش نثارم کرد که من هرکار بخوام میکنم به تو ربطی نداره... دیگه الان یه ساله من حتی لازم هم داشته باشم دستمو به گوشیش نمیزنم...

نمیدونم عاقبت این زندگی چی میشه. گاهی به طلاق فکر میکنم گاهی به ادامه با همین وضع...
کمکم کنین خواهشا هر سوالی دارین در خدمتم

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر شما و تشكر از اعتمادتون به اين مركز
لطف كنيد بيشتر توضيح بدهيد چه طوري به طور سنتي ازدواج كرديد؟
همسايه بوديد؟ كسي واسطه شد؟
چه طور از شما خواستگاري شد؟چه كساني آمدند خواستگاري؟ آيا موقع خواستگاري خانم هاي آنها كاملا با حجاب بودند؟
شما تحقيق كرديد؟ چه طوري؟
چه اشتراكاتي داشتيد كه پذيرفتيد؟
رابطه خانواده شما با دامادشان چگونه است؟
و رابطه خانواده همسرت با شما؟
[/]

شکر گزار;652082 نوشت:
قبل ازدواج بدون ارایش و خیلی محکم چادرمو میگرفتم اما حالا با ارایش یه چادر الکی که اونم همش تو موقعیت های مختلف تو فشار قرار میگیرم برای در آوردنش...(همسرم چادر دوست نداره ولی نمیدونم چرا با من ازدواج کرد)

شما بخاطر رضایت خلق خدا گناه میکنین ؟ همراهی با همسر تا قبل از گناه است و هنگامیکه گناه پیش بیاد نباید همراه شوید .

سلام
منم فکر میکنم روشتون خیلی اشتباهه! شما به خاطر رضایت شوهر رضایت خدا رو زیر پا میزارین!
شاید باید از اول جدی تر برخورد میکردین...باید نشون میدادین همه جا کوتاه میاین الا تو اعتقاداتتون...
میترسم چنتا پیشنهاد بدم اما کارشناسی نباشن!!!

ولی اصلا به طلاق فکر نکنید ان شالله با کمی سیاست مشکلتون حل میشه...

شکر گزار;652082 نوشت:
همسرم چادر دوست نداره ولی نمیدونم چرا با من ازدواج کرد

نمیدونین چرا ؟؟؟ 50 درصد وقوع این ازدواج سهم شما بوده که بله رو گفتین

Fool

ولی به نظرم اصلا به طلاق فکر نکنین

طلاق واسه وقتیه که دیگه هیچ راه حلی نباشه و شوهرتون یه هیولای تمام عیار باشه

شما که شکر خدا خوبه تقریبا وضعتون

احتمال بهتر شدن هم داره

سلام خانومی ... ب نظرم همسرتون خب اینجا نیستن ک از خودشون دفاع کنن وگرنه حرفای ایشونم حتما شنیدنیه ...
اولین کار ب نظرم عوض کردن افکارات خودتونه ... این حرفا رو من ب همه دوستان متاهل ام میگم ب شمام میگم ... ببین دوست من تاهل با تعهد میاره شما دیگه نمیتونی مثله مجردیات ب دعا و ثنا و حتی خوش گذرونی هات برسی.شما با تاهل تون هیچ پس روی از ایمان تون نکردین فقط شیوه عبادت تون عوض شده.اون موقع ها بیکار بودین و الاف (باعذرخواهی از همه مجردا :khandeh!:) خب ب دعا و نماز و همه چی تون میرسین خب الان ب جاش کارایه خونه رو انجام میدین ک ثوابش هزار تا مکه ست الان ب حرف همسرتون گوش میکنین ک خودش جهاد در راه خداست و این جور مسائل ... شما باید دیدتون رو ب دین و ایمان خودتون تغییر بدین و مطمئن باشین ک کارای بعد از متاهلی ثواب اش اصلا برابر با کارای حتی زیاد دوران مجردی نیس ...
در وهله بعد یه چیزی ک واسه شما لازمه اینه ک حتما لازم نیس شمایی ک شرایط همسرتون خاصه سرسجاده بشینی و با خدا ارتباط داشته باشی.بحث واجبات نیس ها بحث ارتباط با خداس شما میتونی حتی موقع ظرف شستن و حتی تویه مجالس یا هرجا دیگه ک یه موقعیت واسه معامله با خدا گیر آوردی سریع نقدش کنی ...
میدونی خانومی مشکل ما اینه ک دیانت رو از زندگی روزمره جدا کردیم غافل از اینکه همین کارای روزمره میتونه عبادت حساب بشه و ما خبر نداریم ... دیگه شوهرت ک نمیاد ب کارای روزمره ات گیر بده ک انجام اش ندی ...
مورد بعدی اینه ک با همسرت مخالفت مستقیم نکن سرزنش مستقیم هم نکن جیغ و داد و هوار موقع دعوا هم ک دیگه هیچی ... بحث اعتقادات فقط با محبت حل میشه و البته با منطق ...
میخوام بهت اینو بگم ک خدا اندازه وسع ات اون دنیا ازت طلب میکنه سعی کن تا جایی ک میتونی حداقلیات دینی رو انجام بدی و کوتاه نیای و از خود خدا و هر کدوم از ائمه ک بهشون نزدیک تری کمک بخواه تا آرومت کنن آروم ک باشی همسرت میاد ازت میپرسه این آرامش از کجاس نه اینکه تو بخوای دنبالش راه بیفتی ...
فقط باز هم تاکید میکنم افکار منفی ک تویه ذهن ات بهت القا میکنن ک داری خیلی از خدا دور میشی رو با تمام توان ات بریز دور ...
برات دعا میکنم ... موفق باشی ... :Gol:

جزیره مجنون;653899 نوشت:
شما با تاهل تون هیچ پس روی از ایمان تون نکردین فقط شیوه عبادت تون عوض شده

فک میکنم نگرانی ایشون بیشتر در رابطه با واجبات هست...یعنی تاهل باید واجبات الهی رو هم تحت تاثیر قرار بده؟؟؟؟:Gig:
حجاب و نماز و...

حامی;653619 نوشت:
سلام بر شما و تشكر از اعتمادتون به اين مركز
لطف كنيد بيشتر توضيح بدهيد چه طوري به طور سنتي ازدواج كرديد؟
همسايه بوديد؟ كسي واسطه شد؟
چه طور از شما خواستگاري شد؟چه كساني آمدند خواستگاري؟ آيا موقع خواستگاري خانم هاي آنها كاملا با حجاب بودند؟
شما تحقيق كرديد؟ چه طوري؟
چه اشتراكاتي داشتيد كه پذيرفتيد؟
رابطه خانواده شما با دامادشان چگونه است؟
و رابطه خانواده همسرت با شما؟

سلام خیلی ممنونم از پاسختون.

پدر و مادر من با خواهر شوهر و همسرشون در سفری همسفر بودن (اون خواهری که بدحجابن ولی همیشه بازم روسری دارن) اما اتفاقا اصن باهم هیچ کاری نداشتنو دوست نشدن .

وقتی برگشتن خواهرشوهرم زنگ زدن برای امر خیر در حالی که مامان من تعجب میکردن از کجا میدونستن ما دختر داریم، اصن ما که باهم حرف هم نمیزدیم اونجا.

راستش مامان من اصن نگفتن که خواهر شوهرم با بلیز شلوارو روسری بودن اونجا. فقط میگفتن که این دو تا هم من دیدم نماز خوندم (چون اغلب همسفریا نماز نمیخوندن).
برای حجاب هم مامانم گفتن که من که چادریم اونجا با مانتو بودم خب! من هم برداشت کردم که مانتویی خوب هستن خواهرش (اصن عجیب من کر و کور بودم و مادرم هم مثه من بودن)

تو خواستگاری ها با مانتو پوشیده میومدن حتی یه تار موشون دیده نمیشد. من با اینکه برام چادر خیلی مهم بود اما با خودم میگفتم نباید تعصبی برخورد کنم. گناه اون پسر چیه خواهرش مانتوییه پوشیدس؟خودش چادرو دوست داشته!!!!!!!

خواستگاری هم مادرشون و همون خواهر (مادرشون چادریه خیلی محکمن) و پدرشون که به قولی ازون حاج آقا مذهبیان اومدن که البته من حتی فکرشم نمیکردم این حاج اقایی که اینطور مسجد میره آکادمی گوگوش هم میبینه و ماهواره داره!!!!!!!!!! راستش من حتی فکر نمیکردم خانواده مذهبی اینهمه دوگانگی داشته باشه. چون تو عمرم نیدده بودم و بچه هم بودم...

تحقیق که چه عرض کنم. یک تلفن از خودشون گرفتیم که صمیمترین دوست همسرم بود.

بابام میپرسیدن اهل دوده؟ میگفت نه! (شوهرم عاشق قلیون و پیپه و من مطمئنم سیگار هم میکشه اما جرات نداره به من بگه و منم اینقدر درگیری دارم که این موضوعو گذاشتم کنار)
نمازش چطوره؟ میگفت اصن ما همه تکیه گاه معنویمون تو دوستا ایشونه (تمام دوستاش غیر مذهبین و واقعا شوهر من مومن تو اونهاست)
همه سوالها همینطوری خوب پیش رفت و همه چی خیلی عالی جلوه میکرد.

من تو همون برحه مسائلی برام پیش اومده بود که توی تصمیم اثر داشت (اگه لازمه بگم)

از همون اول خیلی از ظاهر ایشون خوشم اومد . ایشون هم همش از دوران دانشجویی که تو بسیج فعال بودن میگفتن!!!!!!!!!! و من کودن فکر میکردم مثه خودمه پس.منم فرمانده بودم!
درحالی که بعد ازدواج گفت من حدود دو سال بر اثر جهل خیلی کارای مسخره ای میکردم (روزه مستحبی، نماز اول وقت، ریش....) اما بعدی که فهمیده شدم دیگه اینجوری نبودم و همه حرفای به تو هم درست بوده و از همون زمان! البته هیچوقت موافق نظام نبوده حتی در همون دو سال به قول خودش جهلش و عل فعالیت بسیجش هم فقط علمی بوده و تو قسمت پژوهش های علمیش بوده که من چون دانشگاه خودمون همچین چیزی نداشته فکرشم نمیکردم یک بسیجی اینطوری هم بتونه باشه!

خانوادش که ساده و متوسط به نظر میرسیدن و من هم چون مادی نبودم اصن انتظار نداشتم در سطح پدر خودم همسرم باشه (از نظر مالی خیلی خانواده من بالاترن)

راستش هرچی فکر میکنم بیشتر همین احساس منو وادار به جواب مثبت کرد. همسرم خیلی خیلی قشنگ حرف میزنن. مثلا از شعرای مورد علاقشون میگفتن (حافظ...) و زندگی عاشقانه ای که دوست دارن بسازن و منم که خیلی احساسیم کور شده بودم.

دفتر خواستگاریمو که حرفامو مینوشتم هنوز دارم اما خیلی برام جالبه اصن این چیزارو یادم نمیاد... مشاور واقعا از همسرم بد گفته بود من موندم کری تا چه حد میتونه باشه؟
و جالبترش اینه که من موضوع بعدی که میخواستم بگم اینه که خیلی بهش بی علاقم! و واقعا حس محبت دیگه بهش ندارم.

رابطه خانواده خودم با همسرم:
ببینین همسر من یک آدم خیلی قوی محکم و بسیار با شخصیته (البته نمای بیرونیه) مثلا میومد خونه مادرم اینا از روی مبل تکون نمیخورد و با کت شلوار تمام مدت میشست و هیچ حرفی نمیزد. انگار اومده جلسه کاری! برای همین روحیه (الن دیگه شلوار خونه میپوشه وگرنه تو عقد بودیم میومد تو نشیمن خونه با لباس بیرون و تو اتاق با لباس راحتی بود!!!! اینقدر مقیده) خیلی رسمیه با خانوادم.

اوایل میشه گفت 70 درصد دعواهای ما به خاطر ناراحتیش از خانوادم بود و در ظاهر باهاشون خوب بودو همه گلایه هاشو رو سر من میریخت. اما الان خیلی خیلی بهتر شده.
حتی من خونه خودم رفتم در ازای هر 4 بار که خانواده اوونو مهمون میکردم یه بار با منت میذاشت من خانواده خودمو بگم.اما الان اصن اینطوری نیست.

رابطه من با خانواده همسرم:

عکس همین ها که گفتمه! اوایل من خیلی با محبت بودمو از جونو دل براشون همه کار میکردم. اما وقتی بیشتر شناختمشون و سر یک دعوا (من قهر کردم با همسرم و خونه پدرم رفته بودم) خیلی بیشتر شناختمشون چون واقعا حرفایی زدن که سرم سوت کشید. دیگه محبتم کم شده گرچه در ظاهر همه چی خوبه اما واقعا دیگه علاقه که ندارم خیلی موقع ها هم احساس تنفر دارم مخصوصا به مادرشوهرم.

هرسوال دیگه هست در خدمتم

باتشکر از همه دوستانی که در راه کمک به من پست گذاشتن.
آقای به پاخیزیم گرامی.بنده تو همون یک پستم مستقیما گفتم که تاثیر گرفتم از محیطم نه اینکه حجابو به خاطر همسر تغییر بدم.

مثال عرض میکنم: در جایی همسرم میخوان چادرمو بردارم.من مانتو گشاد میخرم و اونجا میپوشم اما همین رداشتن چادر منو شل میکنه میفهمین؟ من گناهی شاید نکرده باشم به خاطر اطاعت از همسرم اما شل شدم تو حجاب.
یا تو مهمونی ها میدونه هرگز چادرمو برنمیدارم ولی همش میگه حیف این متنوت نیست زیر چادره؟ آخه اینکه تنگ نیست که... و استدلال میاره که حجابت خوبه بدون چادر
و من تاثیر میگیرم. امیدوارم منظورمو درک کرده باشین

خانم Miss chadori عزیز.

مگه من حتی یه ذره میدونستم که همسرم مثلا انتخاب خودش یک زن بی قید بوده؟ مگه من میدونستم که حجاب منو خوشش نیومده اما چون از بقیه موارد خوشش اومده میخواد بازم ازدواج کنه که منو تغییر بده؟
چجوری 50 درصد من مقصر بودم ؟ من مقصر بودم تو افکار بچگانه و احساسی خودم.

همسرم الان میگه اره من همه اینارو میدونستم که من اینطوری نیستمو تو اینطوری ولی فکر نمیکردم این چیزا مهم باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حتی نمیگفت یک کلمه از اعتقادش و همش در حال تایید حرف من بود. من چه میدونستم تایید به معنی این نیست که منم اینطوریم! به معنی اینه که برو بابا حالا میبینی درستت میکنم!

جزیره مجنون عزیز بله حرفاتون رو چون بهش اعتقاد دارم دیگه شب عاشورا که خونه میشینم پای تلویزیون کنار همسرم اما دلم تو روضست بازم این زندگی ادامه داره... شبای احیا تنها میرم مجلس و بعدش هزارتا توهی میشنوم در حالی که خودش اجازه داد برم اما ته دلش راضی نبوده...
من دقیقا مشکلم واجباته. درسته که دلم لک زده واسه روزای خوب مجردی اما میدونم اصلم داره میره نه این حالو هواهای خوش...

شکر گزار;653950 نوشت:
سلام خیلی ممنونم از پاسختون.

پدر و مادر من با خواهر شوهر و همسرشون در سفری همسفر بودن (اون خواهری که بدحجابن ولی همیشه بازم روسری دارن) اما اتفاقا اصن باهم هیچ کاری نداشتنو دوست نشدن .

وقتی برگشتن خواهرشوهرم زنگ زدن برای امر خیر در حالی که مامان من تعجب میکردن از کجا میدونستن ما دختر داریم، اصن ما که باهم حرف هم نمیزدیم اونجا.

راستش مامان من اصن نگفتن که خواهر شوهرم با بلیز شلوارو روسری بودن اونجا. فقط میگفتن که این دو تا هم من دیدم نماز خوندم (چون اغلب همسفریا نماز نمیخوندن).
برای حجاب هم مامانم گفتن که من که چادریم اونجا با مانتو بودم خب! من هم برداشت کردم که مانتویی خوب هستن خواهرش (اصن عجیب من کر و کور بودم و مادرم هم مثه من بودن)

تو خواستگاری ها با مانتو پوشیده میومدن حتی یه تار موشون دیده نمیشد. من با اینکه برام چادر خیلی مهم بود اما با خودم میگفتم نباید تعصبی برخورد کنم. گناه اون پسر چیه خواهرش مانتوییه پوشیدس؟خودش چادرو دوست داشته!!!!!!!

خواستگاری هم مادرشون و همون خواهر (مادرشون چادریه خیلی محکمن) و پدرشون که به قولی ازون حاج آقا مذهبیان اومدن که البته من حتی فکرشم نمیکردم این حاج اقایی که اینطور مسجد میره آکادمی گوگوش هم میبینه و ماهواره داره!!!!!!!!!! راستش من حتی فکر نمیکردم خانواده مذهبی اینهمه دوگانگی داشته باشه. چون تو عمرم نیدده بودم و بچه هم بودم...

تحقیق که چه عرض کنم. یک تلفن از خودشون گرفتیم که صمیمترین دوست همسرم بود.

بابام میپرسیدن اهل دوده؟ میگفت نه! (شوهرم عاشق قلیون و پیپه و من مطمئنم سیگار هم میکشه اما جرات نداره به من بگه و منم اینقدر درگیری دارم که این موضوعو گذاشتم کنار)
نمازش چطوره؟ میگفت اصن ما همه تکیه گاه معنویمون تو دوستا ایشونه (تمام دوستاش غیر مذهبین و واقعا شوهر من مومن تو اونهاست)
همه سوالها همینطوری خوب پیش رفت و همه چی خیلی عالی جلوه میکرد.

من تو همون برحه مسائلی برام پیش اومده بود که توی تصمیم اثر داشت (اگه لازمه بگم)

از همون اول خیلی از ظاهر ایشون خوشم اومد . ایشون هم همش از دوران دانشجویی که تو بسیج فعال بودن میگفتن!!!!!!!!!! و من کودن فکر میکردم مثه خودمه پس.منم فرمانده بودم!
درحالی که بعد ازدواج گفت من حدود دو سال بر اثر جهل خیلی کارای مسخره ای میکردم (روزه مستحبی، نماز اول وقت، ریش....) اما بعدی که فهمیده شدم دیگه اینجوری نبودم و همه حرفای به تو هم درست بوده و از همون زمان! البته هیچوقت موافق نظام نبوده حتی در همون دو سال به قول خودش جهلش و عل فعالیت بسیجش هم فقط علمی بوده و تو قسمت پژوهش های علمیش بوده که من چون دانشگاه خودمون همچین چیزی نداشته فکرشم نمیکردم یک بسیجی اینطوری هم بتونه باشه!

خانوادش که ساده و متوسط به نظر میرسیدن و من هم چون مادی نبودم اصن انتظار نداشتم در سطح پدر خودم همسرم باشه (از نظر مالی خیلی خانواده من بالاترن)

راستش هرچی فکر میکنم بیشتر همین احساس منو وادار به جواب مثبت کرد. همسرم خیلی خیلی قشنگ حرف میزنن. مثلا از شعرای مورد علاقشون میگفتن (حافظ...) و زندگی عاشقانه ای که دوست دارن بسازن و منم که خیلی احساسیم کور شده بودم.

دفتر خواستگاریمو که حرفامو مینوشتم هنوز دارم اما خیلی برام جالبه اصن این چیزارو یادم نمیاد... مشاور واقعا از همسرم بد گفته بود من موندم کری تا چه حد میتونه باشه؟
و جالبترش اینه که من موضوع بعدی که میخواستم بگم اینه که خیلی بهش بی علاقم! و واقعا حس محبت دیگه بهش ندارم.

رابطه خانواده خودم با همسرم:
ببینین همسر من یک آدم خیلی قوی محکم و بسیار با شخصیته (البته نمای بیرونیه) مثلا میومد خونه مادرم اینا از روی مبل تکون نمیخورد و با کت شلوار تمام مدت میشست و هیچ حرفی نمیزد. انگار اومده جلسه کاری! برای همین روحیه (الن دیگه شلوار خونه میپوشه وگرنه تو عقد بودیم میومد تو نشیمن خونه با لباس بیرون و تو اتاق با لباس راحتی بود!!!! اینقدر مقیده) خیلی رسمیه با خانوادم.

اوایل میشه گفت 70 درصد دعواهای ما به خاطر ناراحتیش از خانوادم بود و در ظاهر باهاشون خوب بودو همه گلایه هاشو رو سر من میریخت. اما الان خیلی خیلی بهتر شده.
حتی من خونه خودم رفتم در ازای هر 4 بار که خانواده اوونو مهمون میکردم یه بار با منت میذاشت من خانواده خودمو بگم.اما الان اصن اینطوری نیست.

رابطه من با خانواده همسرم:

عکس همین ها که گفتمه! اوایل من خیلی با محبت بودمو از جونو دل براشون همه کار میکردم. اما وقتی بیشتر شناختمشون و سر یک دعوا (من قهر کردم با همسرم و خونه پدرم رفته بودم) خیلی بیشتر شناختمشون چون واقعا حرفایی زدن که سرم سوت کشید. دیگه محبتم کم شده گرچه در ظاهر همه چی خوبه اما واقعا دیگه علاقه که ندارم خیلی موقع ها هم احساس تنفر دارم مخصوصا به مادرشوهرم.

هرسوال دیگه هست در خدمتم


مگه هر کس قیافه بسیجی گرفت مومن؟ در ضمن اکثریت پسرایی که تو این جورها عضوند برای استفاده از مزایای اون سازمان ها عضو میشن

شاید لازم باشه کمی بیشتر توضیح بدم

ببینین من تا همین الان با خودم میگفتم اصن شوهرت هرچی باشه. تو میتونی اسیه باشی تو میتونی اعتقادتو نگه داری... اما وقتی این تایپیکو شروع کردم به عجز خودم رسیده بودم. من نمیتونم از محیطم تاثیر نگیرم و نمیخوام یک عمر گناهو خشم خدارو سر تلاش برای این توانمند شدن به جون بخرم.

فقط برای کمک بهتر دارم میگم وگرنه همون شوهری که الان شده آدم بده شاید پیش خدا خیلی روسفیدتر از من رو سیاه باشه.

من اینقدر نماز برام مجردی مهم بود که از ده دقیقه قبل هر اذانی حتی نماز صبح من اماده میکردم خودمو...
حالا نماز صبح: همسرم رو زنگ ساعت حساسه و کافیه دو ثانیه زنگ بخوره تا عصبی بشه و شروع کنه به دادو بیداد.
برای همین من باید موبایلو بذارم کنار بالشتم که تا زنگ خورد بیدار شم (خودش هم که نمیخونه نماز به سلامتی) حالا من ادمیم که گوشی رو میذاشتم رو میز دو متر اونور تر که بلند شم بعد یه ربع زنگ ساعت برم خاموشش کنم و بیدار شم.

نتیجه این شده که همش نمازم قضا میشه! بله تقصیر از سنگینی خواب و دیر خوابیدن منه اما نتیجش اینه و من ازین نتیجه ها دیگه بیزارم...
مجبور میمش تا نماز صبح بیار باشم و کلا زندگیم به هم ریخته شده. صبحا میخوابم و ازون ور همسرم عصبی میشه چرا برای صبحونم بیار نشدی... اینقدر گیرم که دیگه کاری به عقلم نمیرسه

از طرفی دیگه نمازایی که باهمیم مثلا تو تعطیلات یا نماز مغرب عشا. نمیشه سر وقت خوند یا حتی با یکم تمانینه و نشستن روی سجاده بعدش خوند حتی ماه رمضون. چون کلا من بخوام بلند شم برم نماز اعصابش به هم میریزه و دادو بیداد که چیه حالا اول وقت نخونی...
و همش هم با استدلال که قشنگ شلت کنه.
وقتی اینهمه نمازو دیر و با این وضع بخونی شل نمیشی تو اون مابقی که تنها تو خونه ای فرصت داری؟

من اینقدر به خودم این چند سال گفتم که تو خوب باش، تو اعتقاد داشته باش، تو محکم باش...
اما نشدم باید چیکار کنم خب؟ دیگه حالم داره از وضع ایمانم به هم میخوره.

همه اینها بماند. ما خیلی مشکلات بین خودمون داریم ....
زیادن فقط چندتاشو میگم:
همسر من خیلی تحقیرم میکنه. کافیه یه موضوعی که نظر من مخالفه باشه حتی بی اهمیت ترینو مسخره ترینش... اصن نمیتونه عادی حرف بزنه

من دختر کاملا ازادی تو مجردی بودم . شاید بگم در چه حد اصن باور نکنین که یک خانواده مذهبی اینطوری ازادی بدن. من حتی سفر مجردی رفتم با دوستام (نه کاروانو اینا همینطوری خودمون)، شب تا هر ساعت میخواستم بیرون بودم، شب خونه دوستام میتونستم بخوابم... کلا ازادی مطلق داشتم و اصن هم سواستفاده نمیکردمو پدر مادرم رو سرم قسم میخوردن که من عاقلم و کار اشتباه نمیکنم.

حالا دقیقا مثه یک ادم نفهم با من برخورد میشه. تک تک تصمیماتم زیر ذره بینه. هرجا میرم تا حتی چگونگی رفت و امدم زیر ذره بینه. یه بلیز میخوام بخرم هزارتا ایراد بهش میگیره. رنگ میکنم موهامو ایراد میگیره. یه گل قراره برای یک نفر بخرم باید از مغازه زنگ بزنم شرح بدم چی شکلیه و اقا انتخاب کنن...یعنی من ناتوان شدم دیگه. منو تو هیچی حساب نمیکنه به معنای واقعی.اعتماد به نفسم دیگه داره منحل میشه!

با این تیپ روشنفکری که داره کمترین اجازه رو به من نمیده. حتی تو پول تو جیبی که خودش میده نظارت داره (بابای من 5سال پیش دو برابر این مقدارو پول تو جیبی بهم میدادو هیچوقت نمیپرسید چیکار میکنی و بهم اعتماد داشت و منم اینقدر زندگی ساده ای داشتم که هیچکس باور نمیکرد من اینهمه استقلال مالی داشته باشم)

میشینه یه ساعت حرف میزنه درباره موضوعی که من کلی توش اطلاعات دارم و یقین دارم داره اشتباه میگه اما من گوش میدم...
یک ساعت در حال موعظه کردن منو ایراد گیریه درحالیکه خودش صدها برابر داره اشتباه میکنه. اما یادم نمیاد اشتباهی از خودش ببینه و قبول کنه...
خیلی خستم. اینقدر سرکوب شدم اینقدر نادیده گرفته شدم. همش من اشتباهم من بدم من خرافاتیم... حس میکنم دیگه شخصیتی برام نذاشته و همین احساسات باعث میشه دیگه علاقه ای بهش نداشته باشم.

اقای pzahra معلومه اینطور نیست.
من خودم دارم میگم اشتباه کردم حالا روی اشتباه من صحبت میکنین؟ مگه دارم دوباره خواستگار قبول میکنم که حالا ببینم چجوری باید بشناسم!
هرجور بوده منو همسرم این اشتباهو هر دو کردیم. معلومه منطقی نبوده خب.
حالا بگین چیکار کنیم؟

جزیره مجنون;653899 نوشت:
سلام خانومی ... ب نظرم همسرتون خب اینجا نیستن ک از خودشون دفاع کنن وگرنه حرفای ایشونم حتما شنیدنیه ...اولین کار ب نظرم عوض کردن افکارات خودتونه ... این حرفا رو من ب همه دوستان متاهل ام میگم ب شمام میگم ... ببین دوست من تاهل با تعهد میاره شما دیگه نمیتونی مثله مجردیات ب دعا و ثنا و حتی خوش گذرونی هات برسی.شما با تاهل تون هیچ پس روی از ایمان تون نکردین فقط شیوه عبادت تون عوض شده.اون موقع ها بیکار بودین و الاف (باعذرخواهی از همه مجردا :khandeh!:) خب ب دعا و نماز و همه چی تون میرسین خب الان ب جاش کارایه خونه رو انجام میدین ک ثوابش هزار تا مکه ست الان ب حرف همسرتون گوش میکنین ک خودش جهاد در راه خداست و این جور مسائل ... شما باید دیدتون رو ب دین و ایمان خودتون تغییر بدین و مطمئن باشین ک کارای بعد از متاهلی ثواب اش اصلا برابر با کارای حتی زیاد دوران مجردی نیس ...در وهله بعد یه چیزی ک واسه شما لازمه اینه ک حتما لازم نیس شمایی ک شرایط همسرتون خاصه سرسجاده بشینی و با خدا ارتباط داشته باشی.بحث واجبات نیس ها بحث ارتباط با خداس شما میتونی حتی موقع ظرف شستن و حتی تویه مجالس یا هرجا دیگه ک یه موقعیت واسه معامله با خدا گیر آوردی سریع نقدش کنی ...میدونی خانومی مشکل ما اینه ک دیانت رو از زندگی روزمره جدا کردیم غافل از اینکه همین کارای روزمره میتونه عبادت حساب بشه و ما خبر نداریم ... دیگه شوهرت ک نمیاد ب کارای روزمره ات گیر بده ک انجام اش ندی ...مورد بعدی اینه ک با همسرت مخالفت مستقیم نکن سرزنش مستقیم هم نکن جیغ و داد و هوار موقع دعوا هم ک دیگه هیچی ... بحث اعتقادات فقط با محبت حل میشه و البته با منطق ...میخوام بهت اینو بگم ک خدا اندازه وسع ات اون دنیا ازت طلب میکنه سعی کن تا جایی ک میتونی حداقلیات دینی رو انجام بدی و کوتاه نیای و از خود خدا و هر کدوم از ائمه ک بهشون نزدیک تری کمک بخواه تا آرومت کنن آروم ک باشی همسرت میاد ازت میپرسه این آرامش از کجاس نه اینکه تو بخوای دنبالش راه بیفتی ...فقط باز هم تاکید میکنم افکار منفی ک تویه ذهن ات بهت القا میکنن ک داری خیلی از خدا دور میشی رو با تمام توان ات بریز دور ...برات دعا میکنم ... موفق باشی ... :Gol:
چرا به مجردا اهانت میکنید؟ الان 12.5 میلیون مجرد داریم

شکر گزار;653969 نوشت:
اقای pzahra معلومه اینطور نیست.
من خودم دارم میگم اشتباه کردم حالا روی اشتباه من صحبت میکنین؟ مگه دارم دوباره خواستگار قبول میکنم که حالا ببینم چجوری باید بشناسم!
هرجور بوده منو همسرم این اشتباهو هر دو کردیم. معلومه منطقی نبوده خب.
حالا بگین چیکار کنیم؟

به نظرم شما مایه دار باشین چون بخاطر پولتون حاضر شده ظاهرا باهاتون کناربیاد ازلحاظ شرعی اگه همسرتون شما رو به کفر بکشونه باید درخواست طلاق بدین

دوستان سلام

این خاصیت ولایت است که ولی بر انسان تاثیر می کذارد لذا انسان هیچ گاه نباید تحت ولایت طاغوت قرار گیرد.
زن باید دقت کند که در ازدواج تحت ولایت چه کسی قرار می گیرد، بعد از ازدواج نیز اگر می بیند که شوهر او یعنی کسی که بر او ولایت دارد، رفتار طاغوتی دارد و اصلاحش ممکن نیست باید خود را از ولایت طاغوت بیرون بکشد.

الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور، والذین کفروا أولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.(بقره/257)

علی علی

مکلف;653988 نوشت:
زن باید دقت کند که در ازدواج تحت ولایت چه کسی قرار می گیرد، بعد از ازدواج نیز اگر می بیند که شوهر او یعنی کسی که بر او ولایت دارد، رفتار طاغوتی دارد و اصلاحش ممکن نیست باید خود را از ولایت طاغوت بیرون بکشد.
الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور، والذین کفروا أولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.(بقره/257)

pzahra;653977 نوشت:
اگه همسرتون شما رو به کفر بکشونه باید درخواست طلاق بدین

سلام علیکم
باتشکر از شما بزرگوران

اتفاقا سوالی که مدتهاست بنده میخواهم از استاد حامی محترم بپرسم همین است!
بنده تا کنون در تاپیکهای زیادی که مشاهده کردم ندیده ام که جایی مشاورین محترم فرموده باشند جدا شوید!حتی جاهایی که به ظاهر مشکلات خیلی سخت بوده و حل کردنش خیلی باسختی امکان پپذیر بوده است! (البته ندیدن بنده دلیل بر نبودن نیست ،اما تا جایی که حقیر مشاهده کردم اینگونه بوده است) و مدت زیادی است این سوال برایم ایجاد شده پس طلاق برای چه مواری است؟! و در چه صورت مشاورین به فرد توصیه میکنند که جدا شوند؟

یازهرا(س)

مکلف;653988 نوشت:
دوستان سلام

این خاصیت ولایت است که ولی بر انسان تاثیر می کذارد لذا انسان هیچ گاه نباید تحت ولایت طاغوت قرار گیرد.
زن باید دقت کند که در ازدواج تحت ولایت چه کسی قرار می گیرد، بعد از ازدواج نیز اگر می بیند که شوهر او یعنی کسی که بر او ولایت دارد، رفتار طاغوتی دارد و اصلاحش ممکن نیست باید خود را از ولایت طاغوت بیرون بکشد.

الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور، والذین کفروا أولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.(بقره/257)

علی علی

احسنت بسيار عالي بود

pzahra;653973 نوشت:
چرا به مجردا اهانت میکنید؟ الان 12.5 میلیون مجرد داریم

واقعا این همه مجرد داریم؟ در چه سنی هستند؟؟

[="Black"]

[=arial black]سلام.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید.
سوره تغابن آیه 14


[=arial black]
*****


[=arial black]

أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ۖ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ
آنها دعوت به سوی آتش می‌کنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود می‌نماید، و آیات خویش را برای مردم روشن می‌سازد؛ شاید متذکر شوند!
سوره بقره آیه 221

شکر گزار;653953 نوشت:
با

خانم Miss chadori عزیز.

مگه من حتی یه ذره میدونستم که همسرم مثلا انتخاب خودش یک زن بی قید بوده؟ مگه من میدونستم که حجاب منو خوشش نیومده اما چون از بقیه موارد خوشش اومده میخواد بازم ازدواج کنه که منو تغییر بده؟
چجوری 50 درصد من مقصر بودم ؟ من مقصر بودم تو افکار بچگانه و احساسی خودم.

همسرم الان میگه اره من همه اینارو میدونستم که من اینطوری نیستمو تو اینطوری ولی فکر نمیکردم این چیزا مهم باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حتی نمیگفت یک کلمه از اعتقادش و همش در حال تایید حرف من بود. من چه میدونستم تایید به معنی این نیست که منم اینطوریم! به معنی اینه که برو بابا حالا میبینی درستت میکنم!

والا من قصد جسارت نداشتم

شما اخه یجوری نوشتین که نمیدونم چرا اومده با من ازدواج کرده که به نظر ادم میاد خودتون هیچ اراده و اختیاری نداشتید توی این ازدواج

بالاخره درست یا غلط شما هم سهیم بودین دیگه

همینکه خواستینش و بهش جواب مثبت دادین ینی خواستید این ازدواج رو

حالا اینا رو فراموش کنین

نکات مثبت همسرتونو برای خودتون هر روز بگید

انقد بگید تا ملکه ی ذهنتون شه

اینجوری حتمن بدیا کمرنگ تر میشن:ok:

[=arial black]با سلام
قبل از هرچیز امیدوارم مشکلاتتون به زودی حل بشن
اما چندتا نکته :
با توضیحاتی که راجع به زندگیتون دادید
به نظر من اولین دلیل انتخاب شما از طرف همسرتون فقط مسایل مادی بوده
به این امید که موارد اعتقادیتون به مرور زمان حل خواهد شد
ولی مشکل اصلی از زمانی شروع شده که
شما بخاطر ایشون یا بهتر بگیم بخاطر زندگیتون از بعضی مسائل گذشتین
به قول معروف با عرض معذرت
نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند
وقتی برای اولین بار در مقابل درخواست همسرتون چادر رو از سر برداشتین
همسرتون انتظار هرمخالفتی رو از طرف شما داشته
ولی شما با قبول درخواستش به صورت ناخودآگاه بهش اعلام کردین
میتونی این کارت رو دوباره انجام بدی
میتونی انقدر با چادر و نماز و روزه من مخالفت کنی تا کم کم بیخیالشون بشم
چون قدرت نه گفتن به تو رو ندارم
برخلاف بقیه دوستان که معتقدن شما مشکل خاصی تو زندگیت نداری
و نباید به طلاق فکر کنی

بنده معتقدم
قبل از هرچیز یه فرصت یه ماهه به خودت بده
بشین و خوب فکراتو بکن هم درمورد خودت هم در مورد همسرت
اگه همسرت انقدر واست مهمه که اعتقاداتتو تحت الشعاع قرار بده
از باورهای زندگیت بگذر و همراه با همسرت یه زندگی کاملا دنیایی رو شروع کن
ولی اگه به نتیجه رسیدی که هیچ چیز و هیچ کسی انقدر ارزش نداره که از آخرتت بگذری
یه شب بشین و با کمال آرامش با همسرت صحبت کن
بهش بگو وقتی اومدی خواستگاری من دین داشتم
ولی الان دیگه ندارم و مسببش بهونه گیری های تو و سست بودن خودمه
بگو که یه سری اعمال نصف و نیمه از نگاه تو به معنی ایمان نیست
بگو که از امروز میخوای همه واجباتت رو به بهترین وجه انجام بدی
بگو که حاضر نیستی بخاطر اون تحت هیچ شرایطی از چادرت بگذری
و خیلی دوستانه ازش بخواه اونم طی یک ماه آینده همه فکراشو بکنه
و البته در این یک ماه مراقب باش هیچ عملی خلاف گفته هات انجام ندی
چون باعث میشه فکر کنه جوگیر شدی و محکم نیستی
بهش بگو که سرماه فقط میتونه یکی از دو انتخاب موجود رو داشته باشه
یا با اعتقاداتت کنار بیاد و بهشون احترام بذاره
یا بهتره عمر همدیگه رو تلف نکنین و باکسی همسفره بشین
که بودن در کنارش مایه آرامش باشه نه عذاب

سلام دوستان عزیز.ممنونم از همراهی و کمک هایتون

نمیدونم چرا من انقدر ظاهر بین حرف زدم فقط بعد ظاهری رو گفتم که اسونترینشه.
بیشتر توضیح میدم:
ببینین من قبل ازدواج دروغ و غیبت و تهمت رو بالاترین گناها میدونستم. اما همسر من دروغ و راست هیچ فرقی براش نداره. مثه نقل و نبات دروغ میگه و من قشنگ تاثیرشو تو خودم دارم میبینم چقدر برام کم اهمیت شده.
خیلی جاها چون عصبیه من نا خودآگاه برای اینکه عصبیش نکنم دارم دروغ میگم تا دعوا نشه... بله ضعف از منه اما چاره چیه؟

یا وقتی فحش و تهمت به خودم و خانوادم در هر دعوا زده میشد من تقریبا تا یک سالو نیم مثه همسرم نشدم اما دیگه بریدمو منم جواب حرفاشو میدم...

یا غیبت : کلا قیافه و ظاهر ادما تو خانوادش خیلی راحت به مسخره گرفته میشه و دور همی میخندن! خب الان من مسخره نمیکنم اما خیلی برام طبیعی شده و خیلی جاها هم من غیبت کننده شدم...
اصن خودم باورم نمیشه از اینهمه تغییرم.

ببینین همسر من مصداق طاغوت که نیست. اون غیر نماز صبح بقیه نمازارو هرچند به سرعت برق و در وقت اضافه میخونه اما بلاخره میخونه. روزه میگیره. اهل زیارت و احترام به ائمه ع هست حالا کم ولی هست بلاخره.

در کنارش خمس هم قبول نداره! یعنی دقیقا چیزایی که خانوادش واسشون مهم بوده برای همسرم هم مهمه و بقیه چیزا هم مهم نیست.
مثلا همین مادرشوهری که اینطور رو میگیره چقدر تلاش کرد تا همون دختر خاله مذکور رو برای پسرش بگیره. و هنوز هم من میبینم چقدرر به اون دختر علاقه داره و تعریفشو همه جا میکنه!!!!!! چون بارها شنیدم از خانوادش حجاب خوبه اما دل مهمتره! و اینوهمسرم همش به من میگه. میگه به جای اینکه چادر سرت کنی مثلا فلان کن (دیدش اینه آدم وقی فکرش این باشه که مثلا نماز اول وقت بخونه یا حجاب کنه از کارای خوب دیگه که مهمتره باز میمونه)

خب همسر منم تحت تربیت همین مادر بوده (البته نه زیاد چون مادرش هر روز تا عصر سر کار بودن حتی از ماه های اول تولد همسرم، حتی مرخصی نگرفتن تا یه سال )

خانم Miss chadori عزیز درسته ادم وقتی به خوبی ها فکر میکنه به زندگی امیدوار میشه. اما این گول زدن نیست؟ من با امیدواری به زندگیم بله قبول دارم زندگیم بهترو شیرین تر میشه اما بازم زندگی دنیایی...
بازم یکسره ته دلم حالم بده و از خدا دورم...
دقیقا رهگذر آسمان گرامی همینطوره. اما موردی زیاد پیش اومده که همسرم بگه اصن من دیگه تو فلان مورد کاری بهت ندارم. اما نمیتونه کاری نداشته باشه! سریعا میزنه زیر حرفش و استدلالش هم اینه:
تو برام مهمی نمیخوام بذارم اینقدر به خطا بری! میشینه مثلا ساعت ها برای نفی مرجعیت و اینکه این تو دین نبوده و ساختگیه حرف میزنه و میگه میخوام آگاهت کنم بفهمی این چیزارو. من اید چیکار کم؟ واقعا خیلی اوقات حرفاش منطقی به نظر میاد...

من میدونم وضعیت خانوادم تو انتخاب من قطعا خیلی اثر داشته و بعد ازدواج هم با فشارایی که رو من میاورد تا تونست از بابام چیزی گرفت (یک ماشین صفر که البته ماله منه، خونه که البته به نام منه ولی توش زندگی میکنیم و همسرم هم البته تو خریدش مشارکت داشتن.کلا بابای من هرچی من گم قبلا هم گفتم انجام میدن اما فقط برای من! مثلا هرچی هم بخواد بگیره به نام من میزنه نه همسرم ) اما بعد همه اینها (هنوز هم کمی ادامه داره، سفرای به خرج بابای من، خریدای گرون به خرج بابای من...) اما الان من میبینم که تمام تلاششو برای کسب درامد میکنه و هیچ دریغی نداره.

جناب شکر گزار
به اینده فکر کنید و ببینید به چه چیز ختم میشه
1- شرائط الان
2- نوع نگاه به بچه دار شدن ( از قبل تشکیل نطفه تا بعد)
3- بچه مدرسه میخواد بره . کجا؟
4- بچه ازدواج میکنه . با کی و چگونه ؟
5- دارای نوه میشین و شما پیر هستید و آن روز نتیجه زندگی تان را میبینید

هرگز به این دلتون رو خوش نکنید که بریم ببینیم در اینده چی میشه .
شما در شرائط خوبی نیستید
حتما حتما حتما برای اینده برنامه مشخص داشته باشید

بنام خدا

نام خدا رو بردم که یه وقت صِدام در نیاد به احترام نام خدا!
صرف اینکه یه آیه قرآن شنیدیم یا یه روایت دیدیم دلیل نمیشه بلافاصله اون رو رو کنیم. یاد اون ماجرا افتادم که توی قرآن نوشته در حال مستی سمت نماز نرید ، بعد طرف نماز نمیخوند دلیلش هم این بود که تو قرآن نوشته به سمت نماز نرید! دیگه قسمت اولش رو کاری نداشت!
واقعاً متاسفم برای دوستانی که بدون شنیدن صحبت های طرف مقابل حکم صادر کردند. خدا رو شکر که شما قاضی نشدید!

اما درمورد مشکل خواهر گرامی
ابتدا باید بگم احسنت به استاد "حامی" با سؤالهایی که پرسیدند
همچنین تشکر از خواهر "جزیره مجنون":

جزیره مجنون;653899 نوشت:
سلام خانومی ... ب نظرم همسرتون خب اینجا نیستن ک از خودشون دفاع کنن وگرنه حرفای ایشونم حتما شنیدنیه ...
اولین کار ب نظرم عوض کردن افکارات خودتونه ... این حرفا رو من ب همه دوستان متاهل ام میگم ب شمام میگم ... ببین دوست من تاهل با تعهد میاره شما دیگه نمیتونی مثله مجردیات ب دعا و ثنا و حتی خوش گذرونی هات برسی.شما با تاهل تون هیچ پس روی از ایمان تون نکردین فقط شیوه عبادت تون عوض شده.اون موقع ها بیکار بودین و الاف (باعذرخواهی از همه مجردا ) خب ب دعا و نماز و همه چی تون میرسین خب الان ب جاش کارایه خونه رو انجام میدین ک ثوابش هزار تا مکه ست الان ب حرف همسرتون گوش میکنین ک خودش جهاد در راه خداست و این جور مسائل ... شما باید دیدتون رو ب دین و ایمان خودتون تغییر بدین و مطمئن باشین ک کارای بعد از متاهلی ثواب اش اصلا برابر با کارای حتی زیاد دوران مجردی نیس ...
در وهله بعد یه چیزی ک واسه شما لازمه اینه ک حتما لازم نیس شمایی ک شرایط همسرتون خاصه سرسجاده بشینی و با خدا ارتباط داشته باشی.بحث واجبات نیس ها بحث ارتباط با خداس شما میتونی حتی موقع ظرف شستن و حتی تویه مجالس یا هرجا دیگه ک یه موقعیت واسه معامله با خدا گیر آوردی سریع نقدش کنی ...
میدونی خانومی مشکل ما اینه ک دیانت رو از زندگی روزمره جدا کردیم غافل از اینکه همین کارای روزمره میتونه عبادت حساب بشه و ما خبر نداریم ... دیگه شوهرت ک نمیاد ب کارای روزمره ات گیر بده ک انجام اش ندی ...
مورد بعدی اینه ک با همسرت مخالفت مستقیم نکن سرزنش مستقیم هم نکن جیغ و داد و هوار موقع دعوا هم ک دیگه هیچی ... بحث اعتقادات فقط با محبت حل میشه و البته با منطق ...
میخوام بهت اینو بگم ک خدا اندازه وسع ات اون دنیا ازت طلب میکنه سعی کن تا جایی ک میتونی حداقلیات دینی رو انجام بدی و کوتاه نیای و از خود خدا و هر کدوم از ائمه ک بهشون نزدیک تری کمک بخواه تا آرومت کنن آروم ک باشی همسرت میاد ازت میپرسه این آرامش از کجاس نه اینکه تو بخوای دنبالش راه بیفتی ...
فقط باز هم تاکید میکنم افکار منفی ک تویه ذهن ات بهت القا میکنن ک داری خیلی از خدا دور میشی رو با تمام توان ات بریز دور ...
برات دعا میکنم... موفق باشی...

که درمورد حرفاشون فقط میتونم بگم احسنت

ببخشید خواهر "شکرگذار" ، شما ماها رو دوست خودتون دونستید که از این بابت تشکر میکنم ، پس به احترام همین دوستی از صراحت کلام ما ناراحت نشید. همسر شما رو نمیتونم درموردش قضاوت کاملی داشته باشم چون تنها شناختی که از ایشون دارم فقط توضیحات شماست. اما از شما کمی شناخت پیدا کردم از روی نوشته هاتون. به نظرم جدای از اینکه همسر شما چقدر مقصر باشه یا نباشه ، شما شخصاً ، حتماً نیاز به مشاوره دارید. هم مشاوره برای فشاری که تحمل میکنید ، هم مشاوره برای برخی تفکرات اشتباه (که کلیاتش رو میدونم اما فعلاً نمیتونم بصورت ریز بگم چی هستن). فقط برای نمونه بخشی از صحبت های شما رو نقل قول میکنم:

شکر گزار;652082 نوشت:
یه موضوع دیگه خیلی رنجم میده اینه من فهمیدم همسرم قبل ازدواج با من عاشق دختر خالش بوده


شکر گزار;652082 نوشت:
دختر خاله شوهر من کلا از اعتقادات فقط میگه من خدارو قبول دارمو دوسش دارم همین


شکر گزار;652082 نوشت:
دختر خالش حجاب که نداره بماند کاملا بی قیده


شکر گزار;652082 نوشت:
یعنی کنار دریا با بیکینی منعکساشو تو فیس بوک دیدم


شکر گزار;652082 نوشت:
به خدا تنم میلرزه یادم میاد شوهر من عاشق همچین کسی بوده


شکر گزار;652082 نوشت:
قبلا با خانمای فامیل (به خصوص همون دختر خاله) خیلی صمیمی بود


شکر گزار;652082 نوشت:
اما حالا سنگینتره مخصوصا با همون دختر خاله


شکر گزار;652082 نوشت:
میدونه من همه چیو میدونم و خیلی طبیعی برخورد کردو گفت اره عاشقش بودم تو مگه مجردی عاشق نشدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! اینقدر پرروس و هیچی رو نمیپذیره که واقعا فشار میاد روم

اگه اجازه بدید چند سؤال از شما بپرسم ، لطف میکنید اگه پاسخ بفرمایید

1 - ابتدای این رفتارهای همسرتون از کجا شروع شد؟

2 - اگر الان دو راهِ "اصلاح همسر" و "طلاق" ممکن باشه ، کدوم رو انتخاب میکنید و چرا؟

3 - آیا شما قبل از ازدواج با همسرتون ، مرد دیگه ای رو دوست داشتید یا خیر؟

[="Black"]

Reza-D;654317 نوشت:
صرف اینکه یه آیه قرآن شنیدیم یا یه روایت دیدیم دلیل نمیشه بلافاصله اون رو رو کنیم. یاد اون ماجرا افتادم که توی قرآن نوشته در حال مستی سمت نماز نرید ، بعد طرف نماز نمیخوند دلیلش هم این بود که تو قرآن نوشته به سمت نماز نرید! دیگه قسمت اولش رو کاری نداشت!
واقعاً متاسفم برای دوستانی که بدون شنیدن صحبت های طرف مقابل حکم صادر کردند. خدا رو شکر که شما قاضی نشدید!

سلام.
اگر شخص خاصی مدنظرتونه ازش نقل قول کنید تا متوجه بشه با کی هستید تا جوابتون رو بده.[/]

ایا همسر شما رفتارهای عجیبی داره یعنی انرژی زیادی داره و دست ودل بازی زیاد میکنه ،میل جن.....سیش زیاده، اگه اینطوره احتمال اختلال دوقطبی در ایشون زیاده یه بیماری روانی هستش ، ببرش پیش یه روانپزشک فوق حاضق ایشالا خوب بشن

رحمت;654348 نوشت:
سلام.
اگر شخص خاصی مدنظرتونه ازش نقل قول کنید تا متوجه بشه با کی هستید تا جوابتون رو بده

سلام
کاملاً کلی گفتم. اما اگر میخواید که مصداقی بگم ، چشم. نقل قول میکنم که متوجه بشن

شما جناب "رحمت":

رحمت;654200 نوشت:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید.
سوره تغابن آیه 14

جناب "pzahra":

pzahra;653977 نوشت:
به نظرم شما مایه دار باشین چون بخاطر پولتون حاضر شده ظاهرا باهاتون کناربیاد ازلحاظ شرعی اگه همسرتون شما رو به کفر بکشونه باید درخواست طلاق بدین


جناب "مکلف":

مکلف;653988 نوشت:
بعد از ازدواج نیز اگر می بیند که شوهر او یعنی کسی که بر او ولایت دارد، رفتار طاغوتی دارد و اصلاحش ممکن نیست باید خود را از ولایت طاغوت بیرون بکشد

و آقای "meysam313" که فرمایش جناب "مکلف" رو تایید کردند:

meysam313;654020 نوشت:
احسنت بسيار عالي بود

شکر گزار;654297 نوشت:
سلام دوستان عزیز.ممنونم از همراهی و کمک هایتون

مطالبتون رو خوندم. خیلی متاثر شدم.
شما انسان قدرتمندی هستید و مومن. اعتراف به اشتباه عین توبه است و سعی به جبران خود توبه.
آنچه که بنده حقیر از تایپ های شما دیدم متوجه فشار زیادی شدم که دارید تحمل می کنید.
اول از هرچی به خدا توکل کنید کسی که درد داده درمان هم میده...
آیه مبارکه4 سوره روم
فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ
﴿۴﴾
فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن روز است كه مؤمنان از يارى خدا شاد مى‏گردند

هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشتر می کشد
این شعر نیست عین روایته...
بس به خدا توکل کنید و به اهل بیت توسل..... ان شاالله فرج نزدیک است.
اما این به تنهایی کافی نیست باید فکر و مشورت و عمل هم همراه توکل و توسل باشه تا جواب بگیرید که الحمدالله شما در این مصیر قرار گرفتید.
شما عملا باید مشاوره حضوری داشته باشید و چندین جلسه ادامه داشته باشه و در ادامه جلسات حضور همسرتان خیلی کمک کننده است.

براتون دعا می کنم. یاحق

راسش به نظر بنده حقیر این یک امتحان هست که قراره ایمان شما توش محک بخوره و شایدبهتر باشه ازمشاور های دینی کمک بگیرید.
ی جایی متنی با این مضمون خوندم اگر جهان بینی وایمانمون رو درست پیدا کرده باشیم،باهرضربه ای که به اعتقاداتمون میزنن ایمانمون محکمتر میشه.
منوببخشیدمن تجربه ای از زندگی مشترک ندارم،تازه به اندازه ی شماهم در این دوران خوب نیستم...ولی به نظرم رسید خداخیلی دوستون داره وشما رو در بوته ی ازمایش قرار داده،شایداین شرایط شمابرای تعالی ورشد دوباره وبابصیرت شما عالی باشه،اگرهمیشه همه شرایط خوب باشه که خوب موندن هنر نیست:Gol:

بپاخیزیم;654308 نوشت:
جناب شکر گزار بنده خانم هستم:Cheshmak:
به اینده فکر کنید و ببینید به چه چیز ختم میشه
1- شرائط الان
2- نوع نگاه به بچه دار شدن ( از قبل تشکیل نطفه تا بعد)
3- بچه مدرسه میخواد بره . کجا؟
4- بچه ازدواج میکنه . با کی و چگونه ؟
5- دارای نوه میشین و شما پیر هستید و آن روز نتیجه زندگی تان را میبینید

هرگز به این دلتون رو خوش نکنید که بریم ببینیم در اینده چی میشه .
شما در شرائط خوبی نیستید
حتما حتما حتما برای اینده برنامه مشخص داشته باشید

با عرض سلام خدمت همه شما بزرگوارن.

بله منم اینقدر به همینا فکر کردم تو این نزدیک 5سال اما هیچ نتیجه ای نداشت... نه اوضاعمون بهتر شد و نه از هم جدا شدیم!
من یک امید پنهانی دارم که یهو معجزه میشه! نمیدونم این معجزه کی قراره بشه!

Reza-D;654317 نوشت:
[=113]بنام خدا

اما درمورد مشکل خواهر گرامی
ابتدا باید بگم احسنت به استاد "حامی" با سؤالهایی که پرسیدند
همچنین تشکر از خواهر "جزیره مجنون":


که درمورد حرفاشون فقط میتونم بگم احسنت

ببخشید خواهر "شکرگذار" ، شما ماها رو دوست خودتون دونستید که از این بابت تشکر میکنم ، پس به احترام همین دوستی از صراحت کلام ما ناراحت نشید. همسر شما رو نمیتونم درموردش قضاوت کاملی داشته باشم چون تنها شناختی که از ایشون دارم فقط توضیحات شماست. اما از شما کمی شناخت پیدا کردم از روی نوشته هاتون. به نظرم جدای از اینکه همسر شما چقدر مقصر باشه یا نباشه ، شما شخصاً ، حتماً نیاز به مشاوره دارید. هم مشاوره برای فشاری که تحمل میکنید ، هم مشاوره برای برخی تفکرات اشتباه (که کلیاتش رو میدونم اما فعلاً نمیتونم بصورت ریز بگم چی هستن). فقط برای نمونه بخشی از صحبت های شما رو نقل قول میکنم:

[=#000000]




[=#000000]

[=#000000]

[=#000000]

[=#000000]


اگه اجازه بدید چند سؤال از شما بپرسم ، لطف میکنید اگه پاسخ بفرمایید

1 - ابتدای این رفتارهای همسرتون از کجا شروع شد؟

2 - اگر الان دو راهِ "اصلاح همسر" و "طلاق" ممکن باشه ، کدوم رو انتخاب میکنید و چرا؟

3 -

آیا شما قبل از ازدواج با همسرتون ، مرد دیگه ای رو دوست داشتید یا خیر؟

کلمه دختر خاله رو قرمز کردین. بله واضحه این موضوع که من شدیدا روی این فرد حساسم.
فقط خدا عالمه چی بر من گذشت وقتی ایمیل هاشون رومیخوندم... وقتی عکسایی که برای همدیگه از خودشون گرفته بودن با چه ژست هایی و میفرستادنو میدیدم... وقتی شعری که همسرم هفته اول ازدواج بهم دادو گفت برات سرودمو تو اون ایمیل دیدم که برای دختر خالش گفته بوده.... فقط خدا میدونه من چطور شکستم...
هنوز هم با دیدن دختر خالش تمام اون حرفاشون رو به یاد میارم و دست خودم نیست. نمیتونم زیبایی و طراوت اون خانمو ناددیه بگیرم و همش در حال مقایسه با خودمم...

جواب سواهاتون:
1.متوجه نشدم ابتدای رفتار منظورتون چه رفتاریه؟

2.من آدم احساسی هستم. در برخی شرایط که جونم به لبم میرسه راه طلاقو ترجیح میدم اما کیه که ندونه ازدواج اول ساخته بشه خیلی بهتر ازینه که با یک نفر جدید شروع به زندگی کنی...

3.نه عاشق هرگز نشدم. فقط در همون دو ترمی که در دانشگاه مجرد بودم کمی اونم فقط احساسی بود وگرنه پشتوانه عقلی و منطقی نداشت به یکی از آقایون کشش داشتم. اما اصلا در حد عشق و علاقه نبود.
اونم چون ادمیم که زود تحت تاثیر قرار میگیرم به خاطر رفتارهای جذابشون بوده وگرنه خود اون آدم اصلا مورد جالبی نبود.

خدایا پناهم تویی;654351 نوشت:
ایا همسر شما رفتارهای عجیبی داره یعنی انرژی زیادی داره و دست ودل بازی زیاد میکنه ،میل جن.....سیش زیاده، اگه اینطوره احتمال اختلال دوقطبی در ایشون زیاده یه بیماری روانی هستش ، ببرش پیش یه روانپزشک فوق حاضق ایشالا خوب بشن

من اختلال دو قطبی رو به خوبی میشناسم و اصلا اینهایی که گفتین جز خصوصیاتشون قرار نمیگیره (همسرم همشو داشت) و میدونم همسرم بیمار نیست فقط اعصابش خیلی ضعیفه.

جناب امید ممنونم از پست دلگرم کنندتون

شکر گزار;654409 نوشت:
جواب سواهاتون:
1.متوجه نشدم ابتدای رفتار منظورتون چه رفتاریه؟

2.من آدم احساسی هستم. در برخی شرایط که جونم به لبم میرسه راه طلاقو ترجیح میدم اما کیه که ندونه ازدواج اول ساخته بشه خیلی بهتر ازینه که با یک نفر جدید شروع به زندگی کنی...

3.نه عاشق هرگز نشدم. فقط در همون دو ترمی که در دانشگاه مجرد بودم کمی اونم فقط احساسی بود وگرنه پشتوانه عقلی و منطقی نداشت به یکی از آقایون کشش داشتم. اما اصلا در حد عشق و علاقه نبود.
اونم چون ادمیم که زود تحت تاثیر قرار میگیرم به خاطر رفتارهای جذابشون بوده وگرنه خود اون آدم اصلا مورد جالبی نبود


تشکر از شما و پاسخ صادقانه
(بنده فرض رو بر صداقت شما میذارم)

درمورد 1 منظورم شروع حرکاتی بود که شما الان بخاطرش تاپیک زدید

درمورد 2 کمی برام گنگ بود. عدم تمایل شما به طلاق بخاطر اینه که ساختن زندگی دوم سخته؟ یعنی اگر الان موردی پیدا بشه که ساختن زندگی دوم باهاش آسون باشه ، شما دیگه تمایلی به اصلاح همسرتون ندارید و ترجیح میدید طلاق بگیرید و با فرد دیگری (که ساختن زندگی با اون سخت نیست) ازدواج کنید؟

مورد 3 هیچ شده شوهرتون رو با اون آقا مقایسه کنید؟ حتی در حد مثلاً قد ، مدل مو ، یک رفتار خاص یا هر چیز دیگه؟

شکر گزار;654409 نوشت:
کلمه دختر خاله رو قرمز کردین. بله واضحه این موضوع که من شدیدا روی این فرد حساسم.
فقط خدا عالمه چی بر من گذشت وقتی ایمیل هاشون رومیخوندم... وقتی عکسایی که برای همدیگه از خودشون گرفته بودن با چه ژست هایی و میفرستادنو میدیدم... وقتی شعری که همسرم هفته اول ازدواج بهم دادو گفت برات سرودمو تو اون ایمیل دیدم که برای دختر خالش گفته بوده.... فقط خدا میدونه من چطور شکستم...
هنوز هم با دیدن دختر خالش تمام اون حرفاشون رو به یاد میارم و دست خودم نیست. نمیتونم زیبایی و طراوت اون خانمو ناددیه بگیرم و همش در حال مقایسه با خودمم...
سه تا سؤال دیگه هم به سؤال های قبلی اضافه شد! :Nishkhand:
بابت زیاد شدن سؤالها عذرخواهی میکنم ولی اگر میخواید نتیجه بگیرید چاره ای نیست

4 - این عکس ها ، ایمیل ها و صحبت ها بین همسر شما و دخترخالهء ایشون مال چه زمانیه؟

5 - مقایسه دخترخالهء همسر با خودتون رو ابتدا شوهرتون شروع کرد یا خود شما؟

6 - فکر میکنید اون خانم چه برتری نسبت به شما داره که شما ندارید؟

از همه دوستان که دلسوزانه منو همراهی میکنن و کمک میکنن ممنونم.

Reza-D;654413 نوشت:
تشکر از شما و پاسخ صادقانه
(بنده فرض رو بر صداقت شما میذارم)

درمورد 1 منظورم شروع حرکاتی بود که شما الان بخاطرش تاپیک زدید

درمورد 2 کمی برام گنگ بود. عدم تمایل شما به طلاق بخاطر اینه که ساختن زندگی دوم سخته؟ یعنی اگر الان موردی پیدا بشه که ساختن زندگی دوم باهاش آسون باشه ، شما دیگه تمایلی به اصلاح همسرتون ندارید و ترجیح میدید طلاق بگیرید و با فرد دیگری (که ساختن زندگی با اون سخت نیست) ازدواج کنید؟

مورد 3 هیچ شده شوهرتون رو با اون آقا مقایسه کنید؟ حتی در حد مثلاً قد ، مدل مو ، یک رفتار خاص یا هر چیز دیگه؟

سه تا سؤال دیگه هم به سؤال های قبلی اضافه شد! :Nishkhand:
بابت زیاد شدن سؤالها عذرخواهی میکنم ولی اگر میخواید نتیجه بگیرید چاره ای نیست

4 - این عکس ها ، ایمیل ها و صحبت ها بین همسر شما و دخترخالهء ایشون مال چه زمانیه؟

5 - مقایسه دخترخالهء همسر با خودتون رو ابتدا شوهرتون شروع کرد یا خود شما؟

6 - فکر میکنید اون خانم چه برتری نسبت به شما داره که شما ندارید؟

مورد 1. حرکاتی که من تو تایپیکم گفتم با مسائل اعتقادی شروع شدو به ناکجا کشیده شد!
مسائل اغتقادی از همه چی دیرتر بروز کرد. البته از روز نامزدی من برای اولین بار حجاب واقعی خواهرهاشو و فامیلهاشونو دیدم و اولین شوک بهم وارد. دومین شوک بازهم همونجا بود که همسرم بهم گفت برادرم میخواد بیاد تو مجلس خانمها تا کادو بهمون بده. راستش ما اصلا نامحرم وارد مجلس نمیکنیم و فقط محارم عروس میان داخل و من خیلی تعجب کردم که همسرم چنین پیشنهادی داد.

اما موارد مهمتر مثل نماز ، خمس، دیدگاهش به روابط خانم و اقا ... خیلی دیرتر بروز کرد شاید از یه ماه بعد عقد شروع شد و با شیب خیلی کم رشد کرد.
اما اخلاقش خیلی زودتر بروز کرد. شاید دوهفته بعد عقد.

مورد2. دلیل عدم علاقه به طلاق: من واقعا اگر همسرم اخلاقش و روش زندگیش عوض بشه هیچ مشکلی ندارم و خیلی هم میتونم زندگی خوبی دااشته باشم. و من دائم منتظر معجزم که بلاخره ما روی خوشبختی رو ببینیم...
دلیل بعدی از تنهایی بعد طلاق خیلی میترسم. وگرنه از نظر مالی و اجتماعی خیلی شرایط خوبی دارم.

و در کل اگه واقعا تغییری در کار نباشه رضایت به طلاق دارم اما چجوری آدم میتونه اینو بفهمه؟

مورد 3. اون آقا دو وجه داشت سفید و سیاه. یعنی معلوم بود که طبیعی نیست و منطقا من ازشون حتی بدم میاد چون خیلی بازیم داد و کلا به جز همون کشش که عرض کردم چیز مثبتی بین من و ایشون نبود.
اما درقبال مقایسه من با شوهرای دوستام این کارو میکنم نه اون آقا و هیچوقت هم درباره ظاهر نبوده. چون با اینکه من همیشه همسر قد بلند میخواستم ولی اونقدر چهرشون برام بانمکه که به قد کوتاهشون میچربه!

مورد 4.ببینین من کلا تمام اون ایمیل هارو شاید تو یک ربع با سرعت خوندم چون میترسیدم شوهرم برسن. و تاریخ نگاه نکردم اما از صحبتهاشون فهمیدم پیشنهاد ازدواج ماله دو سال قبل خواستگاری شوهرم از من بوده ولی ارتباط ادامه داشته نمیدونم تا کی.
بعد ازدواج هم چندتایی ایمیل بود که کوتاه بود.

مورد5.کلا امن از همسرم و مادرش زیاد تعریفشو شنیده بود اما اون اوایل من خیلی بچه مثبی بودمو هرچیزی رو بهترین برداشتشو میکردم و حتی فکر میکردم یک زن مثلا 40 سالس تا اینکه دیدمشون.
تو اولین برخوردا برام سوال شد که چرا با شوهر من رفتارش فرق داره و اینقدر صمیمه درحالی که با برادرشوهرم معمولی بود و ازون بدتر اشتیاق شوهرم به رفتن های مکرر به اونجا برای دیدنش بود که حتی سرش دعوامون شد .
همسر من خیلی ادم زرنگیه هیچوقت نمیاد مستقیم بگه دختر خالم فلان خوبی رو داره تو نداری!. ولی برام جالب بود که همه میگن من خوشتیپم اما همسرم میگه چاق شو! و وقتی ددیم دختر خالش تپلیه سریع این اومد تو ذهنم که به خاطر همون علاقشه...

مورد6.میدونین که تو قیافه به جز موردای زشت یا خیلی خوشگل دیگه سلیقه خیلی دخیله. دوست نزدیک من که این خانمو دیده بود میگفت تو خوشگلتری اما من فکر میکنم ما هرکدوم یه جور خشگلیم و اصن قبول ندارم من بهترم حتی به نظرم اون جذابتره.
من اندام ایشونو بیشتر از خودم دوست دارم (میگم سلیقه ایه دوست من اصن اینو قبول نداشت اما نظر من اینه)
از نظر اعتماد به نفس خیلی بهترن
از نظر شر و شیطونی خیلی ایشون بهترن و تو جمعا یکه تاز صحبت و خندوندن بقیه هستن (کاری که من اصلااااا بلد نیستم) و میدونم شوهرم اینطوری خوشش میاد.
از نظر تحصیلات خیلی بالان
خودشون وضع مالی عالی دارن (یعنی با کار کسب کردن نه از پدرشون برسه)

و همه این موارد میدونم واسه شوهرم مهمه.

ازم ممنونم به خاطر وقتی که برام میذارین:Gol:
ب

شکر گزار;654409 نوشت:
نه اوضاعمون بهتر شد و نه از هم جدا شدیم!

بنده نظری درباره طلاق ندارم فقط میگویم باید باید باید برای اینده برنامه داشته باشین و این برنامه باید باید باید توسط متخصص برنامه ریزی شود

[="Black"]

Reza-D;654358 نوشت:
سلام
کاملاً کلی گفتم. اما اگر میخواید که مصداقی بگم ، چشم. نقل قول میکنم که متوجه بشن

شما جناب "رحمت":



رحمت;654200 نوشت:

[=arial black] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشید.
سوره تغابن آیه 14


این آیه دقیقا کاربردش همینجاست وقتی مردم در مکه بودند و پیامبر هجرت کردند و به مومنین دستور هجرت دادند برخی از همسران همین افراد با مهاجرات اینها که کار شرعی بود مخالف بودند که این آیه نازل شد که اینهایی که از خانواده شما هستند و مخالف این هستند که اعمال شرعی را انجام بدهید دشمنان شما هستند از اینها برحذر باشید.
شان نزول آیه در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه در مورد آيه" إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ ..." فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى‏خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مى‏گفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى‏سرپرست خواهيم شد، بعضى مى‏پذيرفتند و مى‏ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ ها که مخالف دستور خداست بر حذر داشت.

شکر گزار;654297 نوشت:
میشینه مثلا ساعت ها برای نفی مرجعیت و اینکه این تو دین نبوده و ساختگیه حرف میزنه و میگه میخوام آگاهت کنم بفهمی این چیزارو. من اید چیکار کم؟ واقعا خیلی اوقات حرفاش منطقی به نظر میاد...

[=arial black]با سلام و ممنون از توضیحاتتون
میدونید چرا حرفاش به نظر منطقی میاد ؟
چون شما هیچ اطلاعات دینی ندارید
میدونید چرا درهر موردی میشینه واستون کلی توضیح میده؟
چون میدونه در مقابل حرفاش هیچ جوابی در دفاع از دینتون ندارین

پس اولا باید اطلاعات دینی و مذهبیتون رو حسابی افزایش بدین
تا در مقابل بهونه گیریاش سست نشین
و ثانیا حتما این اطلاعات رو بهش انتقال بدین
تا بدونه در مورد دینتون آگاهی کامل دارین

سلام

طلاق بعنوان آخرین راه حل است .

به نظر من شما مدتی با احتیاط مثل خودش رفتار کن مثلا بگو فلان مرد از تو خوش تیپ تره و....

حتی وانمود کن که میخوای جدا بشی و بری با یک نفر دیگه ازدواج کنی ، ببین عکس العملش چیه !

رهگذر آسمان;654482 نوشت:
میاد از من میپرسه که مثلا فلان حدیث چقدر قابل اعتماده
یا حرف فلان عالم چقدر پشتوانه روایی داره
و من انقدر روی حرفایی که در مورد دینم میزنم حساسم
که استاد جلسات همسرم خودشون از همسرم خواسته بودن که اجازه بدن گاهی باهم مبادله اطلاعات داشته باشیم
چون مطمئن هستن برای حرفایی که در مورد دین میزنم دلیل محکم دارم

حالا نیاز نبود برای راهنکایی ایشون اینقدر از خودتون تعریف و تمجید کنید:Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!:
واقعا حیف نخبگانی همچون شما که در اسک‌دین تلف شوید!!!:khandeh!:

[="Arial"]

شکر گزار;654420 نوشت:
ممنونم به خاطر وقتی که برام میذارین

من یه سوال دارم، شما میگید همسرم همراه خوبیه اما برای زندگی دنیا! ولی با این چیزایی که شما تعریف کردید ظاهرا ایشون دنیا را هم به کام شما تلخ کردند! میشه در این رابطه بیشتر توضیح بدید؟

رحمت;654468 نوشت:
این آیه دقیقا کاربردش همینجاست وقتی مردم در مکه بودند و پیامبر هجرت کردند و به مومنین دستور هجرت دادند برخی از همسران همین افراد با مهاجرات اینها که کار شرعی بود مخالف بودند که این آیه نازل شد که اینهایی که از خانواده شما هستند و مخالف این هستند که اعمال شرعی را انجام بدهید دشمنان شما هستند از اینها برحذر باشید.
شان نزول آیه در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه در مورد آيه" إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ ..." فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى‏خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مى‏گفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى‏سرپرست خواهيم شد، بعضى مى‏پذيرفتند و مى‏ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ ها که مخالف دستور خداست بر حذر داشت
مگه ما الان چقدر تحقیق کردیم که مشخص شده باشه باید آخرین راه اجرا بشه؟
آیا راه های دیگه رو امتحان کردیم؟
آیا مطمئن هستیم که استارتر محترم (ضمن عذرخواهی از ایشون) خودشون هیچ تقصیری ندارن؟
آیا قیاس اختلاف خانوادگی ، اون هم بدون تحقیق کامل و جامع ، با هجرت پیامبر(ص) مقایسهء درستیه؟

یک نکته هم عرض کنم ، من در پست شمارهء 26 کمی عصبی شدم و کلماتی به کار بردم که کلمات مناسبی نبود
جدای از اصل بحث و اختلاف نظری که داریم ، من همینجا از دوستان:

"رحمت"
"مکلف"
"meysam313"
"pzahra"

بابت تند شدن لحنم عذرخواهی میکنم

[="Black"]

Reza-D;654541 نوشت:
مگه ما الان چقدر تحقیق کردیم که مشخص شده باشه باید آخرین راه اجرا بشه؟

سلام.
اگر منظورتون از آخرین راه طلاقه من جایی نگفتم طلاق بگیره بلکه یک آیه قرآن زدم بعدا توضیحش رو هم در جواب شما زدم که
  • رحمت;654468 نوشت:
    آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ ها که مخالف دستور خداست بر حذر داشت.
یعنی نباید اون خانم از شوهرش در جاهایی که مخالف دستور خداست اطاعت کند و حدیث هم داریم که لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق
بنا بر این بنده نه گفتم که این خانم مقصر هست یا نیست و نه گفتم طلاق بگیره و نه اختلاف خانوادگی را با هجرت پیامبر مقایسه کردم!
بلکه گفتم این مواردی که شوهر ایشان درخواست می کند خلاف شرع انجام بدهد نباید اطاعت کرد چرا که قرآن می گوید اگر برخی از همسران شما که دستور به خلاف شرع می دهند دشمن شما هستند از آن ها برحذر باشید و اطاعت نکنید.[/]

رهگذر آسمان;654482 نوشت:
[=arial black]با سلام و ممنون از توضیحاتتون
میدونید چرا حرفاش به نظر منطقی میاد ؟
چون شما هیچ اطلاعات دینی ندارید
میدونید چرا درهر موردی میشینه واستون کلی توضیح میده؟
چون میدونه در مقابل حرفاش هیچ جوابی در دفاع از دینتون ندارین

پس اولا باید اطلاعات دینی و مذهبیتون رو حسابی افزایش بدین
تا در مقابل بهونه گیریاش سست نشین
و ثانیا حتما این اطلاعات رو بهش انتقال بدین
تا بدونه در مورد دینتون آگاهی کامل دارین


سلام خدمت همه شما بزرگواران که وقت با ارزشتون رو برای من میذارید:Gol:

دقیقا همینطوره. من خیلی اطلاعاتم کمه و مثل شوهر شما با اینکه سالها بچه جلسه ای بودم اما واقعا ضعف عمیق دارم .
البته من بالا بردن علم رو اصلا به خاطر همسرم دوست ندارم به خاطر خودم باید دینمو محکم کنم. اتفاقا در همون حیطه های محدودی که من دقیقا میتونم استدلال بیارمو حرفشونو رد کنم خیلی عصبی میشن و اصلا طاقت شنیدن حرف مخالف ندارن و من نباید نظری روی حرفشون بزنم. اما برای خودم باید اطلاعاتمو بالا ببرم.

خیلی وقته درگیرو داد اینم که چه حرکتی رو شروع کنم که فکر کنم باید تایپیک جدا براش بزنم...

دوستان خوبم من هیچ مثالی رو تعریف از خودشون نمییگیرم و میدونم همه برای کمک به من هرچه در ذهنشونه بهم میگین و از همه ممنونم:Gol:

بچه محله امام رضا;654523 نوشت:

من یه سوال دارم، شما میگید همسرم همراه خوبیه اما برای زندگی دنیا! ولی با این چیزایی که شما تعریف کردید ظاهرا ایشون دنیا را هم به کام شما تلخ کردند! میشه در این رابطه بیشتر توضیح بدید؟

نمیدونم شما متاهل هستین یا نه. اما در کل تمام ازدواج ها مشکلاتی دارن حالا نسبتی کم و زیاد دارن. من به طور کلی مشکلات معنوی زندگیم از دنیاییش بیشتره نه اینکه دنیاییش عالی باشه.
منم خیلی ایراد دارم و همسرم هم دارن حالا یکی بیشترو آزاردهنده تر ممکنه باشه.

خوبی هایی مسلما همسرم دارن که زنذگی ما نزدیک 4 و نیم 5 سال ادامه داشته. مثلا گفتم که خیلی برای زندگیمون تلاش میکنه در حالی که من دید شوهر دوستم با اینکه خیلی هم مذهبیه اما بی مسئولیته و اهل کار نیست. یا اینکه رفیق باز نیست. تو این زمونه خیلی از مردارو واقعا نمیشه از پیش دوستاشون جمعشون کرد. با اینکه شوهر خواهرش (همون خواهر کوچیکش که بی حجابه) فوق العاده رفیق بازه و سفرای خارجی تنهایی با دوستاش میره اما شوهر من اینکارو نمیکنه.

یا زیاد دیدم پسرای لوسی که هرچی میشه به مامانشون میگن که اصلا ایشون اینطوری نیست و هیچ وقت حرفای داخل خونه رو به خانوادش انتقال نمیده.

همین روحیه هل تفریح و گردش بودنش باعث میهش خیلی اوقات که دیگه واقعا طاقت من ازین زندگی لبریز میشه کمی حالم بهتر بشه و مشکلمو فراموش کنم.

مثلا من یادم نمیاد پدرم یک بار هم بیاد خونه بدون مناسبت گل برای مادرم خریده باشن. یا کلا کار رومانتیکی کرده باشن. اما همسر من غیر از تمامی مناسبتا (از روز دانشجو ،و جوان ،ولنتاین روز زن ،روز دختر...) یعنی همه مناسبتا شده یه شاخ گل رز یا یک عروسک کوچیک(اتفاقا از بازار متنفره و کادوهاش درحالتی که خیلی هم گرون باشه پوله یا یک وسیله مشخص که بره همونو بخره وگرنه در همین حدی که میگم نشون میده که به یادم بوده) خیلی اوقات همینجوری هم برام چیزی میگیره مخصوصا وقتایی که دعوا کرده باشیم ، درسته حاضر نیست معذرت بخواد یا اشتباهشو قبول کنه اما تو رفتارش نشون میده میخواد از دلم دربیاره. این چیزا درسته دنیاییه اما آدمو به زندگی دلگرم میکنه

در کل من و همسرم رو از دور اگه ببینین (یعنی یک نسبت فامیلی داشته باشین یا دوست خانوادگی باشین) فکر میکنین ما خوشبختترین زوجیم. چون خیلی ظاهرا زندگی عالی داریم اما خودمون میدونیم که چقدر اختلاف داریم.

آقا رضا منتظرم نظرتون رو درباره جواب سوالاتون بگین و راهنماییم کنین.

بچه محله امام رضا;654522 نوشت:

حالا نیاز نبود برای راهنکایی ایشون اینقدر از خودتون تعریف و تمجید کنید:Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!:
واقعا حیف نخبگانی همچون شما که در اسک‌دین تلف شوید!!!:khandeh!:

[=arial black]بچه های محله امام رضا همشون انقد اهل حاشیه ان؟؟؟
شما چرا اصل مطلبو ول کردی چسبیدی به اون قسمت؟
بنده در اول عرایضم گفتم که من باب مثال عرض میکنم
ولی اگه از نگاه شما مرتکب گناه کبیره شدم
بنده عذر میخوام
پستمو ویرایش میکنم که بجای نگرانی واسه نخبگانی چون بنده به حل مسائل مملکتی بپردازین

خیر البریه;654514 نوشت:
حتی وانمود کن که میخوای جدا بشی و بری با یک نفر دیگه ازدواج کنی ، ببین عکس العملش چیه !

كار اشتباهي....
اين كار كاملا غير اصولي و حتي ممكنه اوضاع رو خرابتر هم كنه....

شکر گزار;654420 نوشت:
از نظر اعتماد به نفس خیلی بهترن

خواهرم مراقب باشيد بخود همسرتون اين حرفها رو نزنيد مثلا بهش نگيداز نظر شما دختر خالشون از شما جذابتره اين حرف ها عواقب خوبي نداره.
در كنارش حتما حتما سعي كنيد ظاهرتون رو اونجوري كه ايشون دوست دارن كنيد.
اعتماد به نفستون رو حتما بالا ببريد...
تو دين اسلام گفته شده انجام واجبات ترك محرمات چه چيزي واجبتر از حفظ يك زندگي پس مراقب باشيد به خاطر مستحبات واجباتون لطمه نبينه...
گفتيد همسرتون نكات مثبت هم داره اين نكته مثبتي هست كه مي تونيد بيشتر در بارش فكر كنيد...
در آخر هم يه نكته مي گم: مراقب باشيد لجبازي نكنيد چون صدماتش براي شما بيشتر است...

خیر البریه;654514 نوشت:
سلام

طلاق بعنوان آخرین راه حل است .

به نظر من شما مدتی با احتیاط مثل خودش رفتار کن مثلا بگو فلان مرد از تو خوش تیپ تره و....

حتی وانمود کن که میخوای جدا بشی و بری با یک نفر دیگه ازدواج کنی ، ببین عکس العملش چیه !


باسلام
ضمن احترام به نظراین کاربرمحترم،به نظربنده به هیچ عنوان چنین اشتباه خطرناکی راانجام ندهید!وگرنه بادست خودتان زندگیتان رانابودخواهیدکرد

باتوجه به صحبت هایی که دررابطه باخودوهمسرتان داشتید،به نظرم همسرتان انسان خوبی هستندکه پتانسیل بالایی نیزبرای بهترشدن رادارند،شمانیزهمینطور
ولی مشکل اینجاست که بسیاری ازماباوجودامکانات فراوان مهارت درست زندگی کردن رابلدنیستیم
به نظرمن شمااول بایدافکارخودتان رااصلاح کنیدبه خصوص دررابطه بادخترخاله ی همسرتان که بیش ازحدبه ایشان حساس شده اید،درحال حاضربرگ برنده دردست شماست،همسرفعلی همسرتان شماهستیدیعنی گوی ومیدان کاملادردستان شماست،بایدقوی باشید،جرات داشته باشید،ومقتدرانه زندگی خودراحفظ کرده وبهبودببخشیددرخاطرات گذشته همسرتان هرتفکری که دررابطه بادخترخاله شان داشته اندگذشته،محتویات ایمیل رافراموش کنیدواصلابه روی همسرتان نیاورید(بین صحبت هایتان اشاره کردیداز2سال قبل ازخواستگاری شمااین علاقه وجودداشته وآخرین ایمیل هایی که خوانده بودیدمختصرتربودند،این یعنی یک نقطه ی امیدبزرگ،مطمئن باشیدهمسرشماهرگزمثل گذشته به دخترخاله اش فکرنمی کند،ن
قاط مثبتی راکه همسرتان دوست دارندداشته باشیدرادرخودتقویت کنید(مثل خنده روبودن،بانشاط بودن،همینطورازنظرفیزیکی)چه اشکال داردماچیزهایی راکه بلدنیستیم یادبگیریم؟اجتماعی ترشوید،واعتمادبه نفس ازدست رفته خودراازطریق حضوردراجتماعاتی که زنان شادحضوردارندتقویت کنید،بگذاریدآنقدرازطرف بقیه تاییدشویدتاهمسرتان هم احساس کندزن قدرتمندی دارد،هرگزازنقاط ضعف خود،پیش همسرتان حرف نزنید،هیچ کس دوست ندارد،همراه زندگیش انسان ضعیفی باشد
برای شادبودن منتظرتاییدشدن ازطرف همسرتان نباشید،به خودعشق بورزید،شماانسانی هستیدبااین شکل وشمایل که خداونددوست داشته شمارااینطورخلق کند،خودرادوست داشته باشید،حرف هیچکس درزندگی مااهمیت ندارد،کنترل زندگیتان راخودتان دردست بگیرید،نگذاریدباامواج صحبت های دیگران مسیرزندگیتان مدام درحال تغیرباشد،همسرشمانقاط قوت فراوانی دارندکه شایدخیلی ازمردان به ظاهرمذهبی ندارند،همسرشمافقط چندموردجزئی دارندکه باذکاوت میتوانیدآنهارانیزرفع کنید
بازهم تکرارمی کنم،
انگیزه داشته باشیدبرای تغیرزندگی،شجاع باشیدومسئولیت زندگی مشترکتان رابرعهده بگیرید،یک نکته ی بسیارمهم درزندگی مشترک هست،که کمترزوجی به ان توجه می کند،ازدواج یکی ازمقدرات الهی است که به همین سادگی عوض نمیشود،مسئله تقدیرراجدی بگیرید،به خصوص درموردازدواجتان که همه چیزدست به دست هم دادتاشمابه ایشان پاسخ مثبت بدهید،گاهی ماتمام تلاش خودرامی کنیم تابهترین انتخاب راداشته باشیم ،ولی بازهم ازانتخاب خودپشیمانیم،بسیاری ازبزرگان،همچون آیت الله بهجت(ره)هروقت خطبه ی عقدی رامیخواندندبعدازآن به زوجین توصیه می کردندبرویدوباهم بسازید(مفهوم بزرگیست،کاش متاهل هابیشترتوجه کنند،وبه همین سادگی بعدازبرخوردباچندنقطه ی ضعف همسرشان،بعدازچندمشکل درزندگی،به جای حل مشکلات ازآن فرارکرده وگزینه ی طلاق رابرروی میزمی گذارند!ومدام همدیگررابااین گزینه تهدیدمی کنند،ولی آیااین شدیک زندگی ؟آیاخداوندازچنین رفتاری راضی میباشد؟)

نکته ی مهم دیگربه 2موردتوجه بیش ازحدکنید:1)حفظ اقتداروغرورهمسرتان
2)حفظ احترام
تحت هرشرایطی بایداین مواردرارعایت کنید،حتی اگرهمسرتان به شمابی احترامی کرد،ذره ای به خوداجازه ی مقابله به مثل راندهید

سعی کنیدبامحبت ،همسرتان رامتوجه کنیددارداشتباه می کند،به طورغیرمستقیم آموزه های دینی رابه اویاددهید،مثلازمانی که ایشان درمنزل هستند،هرازگاهی سخنرانی هایی ازبزرگانمون روبزاریدطوری که داریدخودتون گوش می کنیدولی صداش روایشون هم بشنوند،غیرممکنه درطولانی مدت تاثیرنگیرن،کم کم خودشون متوجه اشتباهشون خواهندشد،البته شماتاحدزیادی موفق شدید،به گفته ی خودتون این اواخرخیلی بهترشده،پس وسط کاردرجانزنید،باانگیزه وقدرت بیشتری زندگیتون روبسازید،تاموفقیت،چندقدم بیشترنمانده،برای همسرتان هم بسیاردعاکنید،خداوندحواسش به زندگیتون خواهدبودنگران نباشیدوازتوسل به ائمه وحضرت زهراهم غافل نباشید(وحتما سخنرانی های خانم همیز،همسرداری وتربیت فرزندروتهیه کرده وگوش بدید،ازطریق موسسه راه روشن میتونیدتهیه کنید)
درنهایت باوجوداینکه صحبت هام طولانی شدازشمادرخواست می کنم متنی راکه برایتان قرارمی دهم رانیزمطالعه کنید:ان شاءالله لحظه لحظه زندگی مشترکتان خدایی باد:

�� توصیه های اخلاقی امام خامنه ای ��

��

مراقب دین همسرتان باشید ...

�� اگر می بینید طرف شما ، شوهر یا زن شما ؛
کاهل نماز است ،
به نماز کم اهمیت میدهد
به راستگویی کم اهمیت میدهد ،
به مال مردم کم اهمیت میدهد ،
به شغل دولتی کم اهمیت میدهد ؛

��

او را بیدار کنید ...
به او بفهمانید و کمک کنید که "خودش را اصلاح کند" ...

�� یا اگر می بینید که در امر محرم و نامحرم ...
در امر پاکی و نجسی ...
در امر حلال و حرام ...
آدم بی اعتنا و بی مبالاتی است ...

�� به او توجه بدهید ، او را آگاه کنید ...
کمک کنید که خوب شود ...

�� اگر دروغگو و غیبت کن است ...
به او تفهیم کنید ...
نه اینکه دعوا کنید ...
نه اینکه اوقات تلخی کنید ...
نه اینکه مثل یک منتقد بد اخلاق بنشینید یک کناری هی نق بزنید ...

�� مهمترین کمک به همسر این است که :
سعی کنید همدیگر را دیندار نگهدارید ...

��

مراقب باشید همسرتان خطای دینی نکند ...
این مواظبت هم به معنای "پاسبانی و دیده بانی" نیست .

��

این مراقبت مراقبت اخلاقی است ...
مراقبت مهربانانه و مراقبت پرستارانه است ...

��

اگر چنانچه خطایی از همسرتان دیدید ...
آن را باید با شیوه بسیار "لطیف و عاقلانه" ای در او از بین ببرید و برطرف کنید ...
یا با تذکر یا با بعضی از مراعات ها ...
شما نسبت به هم مسئولیت دارید ...

�� زن اگر می بیند شوهرش در معاملات بد افتاده ...
در رفیق بازی های بد و معاشرت های بد افتاده ...
یا مرد اگر می بیند زنش افتاده در بعضی تجمل پرستی های غلط
یا ولنگاری های غلط ...

�� نباید بگوید : حالا او خودش است . من چکار دارم ...

�� شما هر کدام نسبت به هم وظیفه دارید ...

�� باید همت خود را متمرکز کنید ...
زن و مرد می توانند بروی هم اثر بگذارند ...
زن و شوهر باید همدیگر را در این جهت حفظ کنند ...

��

اگر زن می بیند شوهر او بی اعتنا به مسائل دینی است ...

�� او را با حکمت و اخلاق خوش ، و ظرافت و زیرکی زنانه ، وادار به آمدن در راه خدا کند ...

�� مرد هم اگر می بیند زنش بی اعتناست ...

�� او هم باید همین تکلیف را انجام دهد ،
این از کارهای اساسی در زندگی است ...

��

خیلی از زنها هستند که شوهر خودشان را بهشتی میکنند ...

��خیلی از مردها هستند که همسر خود را حقیقتا سعادتمند میکنند ...
�� موارد عکس این هم هست ...

�� ممکن است مردهای خوبی باشند ، زنهایشان آنها را اهل جهنم کنند ...
�� و زنهای خوبی باشند که مردهایشان آنها را اهل جهنم کند ...

�� اگر چنانچه زن و مرد هر دو توجه داشته باشند ...
با توصیه های خوب ، باهمکاریهای خوب ، با مطرح کردن دین و اخلاق در محیط خانه ...
آن هم بیشتر از "مطرح کردن زبانی" ، مطرح کردن "عملی"

�� اینطور یکدیگر را کمک میکنند ...

شکر گزار;654557 نوشت:
سلام خدمت همه شما بزرگواران که وقت با ارزشتون رو برای من میذارید:Gol:

دقیقا همینطوره. من خیلی اطلاعاتم کمه و مثل شوهر شما با اینکه سالها بچه جلسه ای بودم اما واقعا ضعف عمیق دارم .
البته من بالا بردن علم رو اصلا به خاطر همسرم دوست ندارم به خاطر خودم باید دینمو محکم کنم. اتفاقا در همون حیطه های محدودی که من دقیقا میتونم استدلال بیارمو حرفشونو رد کنم خیلی عصبی میشن و اصلا طاقت شنیدن حرف مخالف ندارن و من نباید نظری روی حرفشون بزنم. اما برای خودم باید اطلاعاتمو بالا ببرم.

خیلی وقته درگیرو داد اینم که چه حرکتی رو شروع کنم که فکر کنم باید تایپیک جدا براش بزنم...

دوستان خوبم من هیچ مثالی رو تعریف از خودشون نمییگیرم و میدونم همه برای کمک به من هرچه در ذهنشونه بهم میگین و از همه ممنونم:Gol:

نمیدونم شما متاهل هستین یا نه. اما در کل تمام ازدواج ها مشکلاتی دارن حالا نسبتی کم و زیاد دارن. من به طور کلی مشکلات معنوی زندگیم از دنیاییش بیشتره نه اینکه دنیاییش عالی باشه.
منم خیلی ایراد دارم و همسرم هم دارن حالا یکی بیشترو آزاردهنده تر ممکنه باشه.

خوبی هایی مسلما همسرم دارن که زنذگی ما نزدیک 4 و نیم 5 سال ادامه داشته. مثلا گفتم که خیلی برای زندگیمون تلاش میکنه در حالی که من دید شوهر دوستم با اینکه خیلی هم مذهبیه اما بی مسئولیته و اهل کار نیست. یا اینکه رفیق باز نیست. تو این زمونه خیلی از مردارو واقعا نمیشه از پیش دوستاشون جمعشون کرد. با اینکه شوهر خواهرش (همون خواهر کوچیکش که بی حجابه) فوق العاده رفیق بازه و سفرای خارجی تنهایی با دوستاش میره اما شوهر من اینکارو نمیکنه.

یا زیاد دیدم پسرای لوسی که هرچی میشه به مامانشون میگن که اصلا ایشون اینطوری نیست و هیچ وقت حرفای داخل خونه رو به خانوادش انتقال نمیده.

همین روحیه هل تفریح و گردش بودنش باعث میهش خیلی اوقات که دیگه واقعا طاقت من ازین زندگی لبریز میشه کمی حالم بهتر بشه و مشکلمو فراموش کنم.

مثلا من یادم نمیاد پدرم یک بار هم بیاد خونه بدون مناسبت گل برای مادرم خریده باشن. یا کلا کار رومانتیکی کرده باشن. اما همسر من غیر از تمامی مناسبتا (از روز دانشجو ،و جوان ،ولنتاین روز زن ،روز دختر...) یعنی همه مناسبتا شده یه شاخ گل رز یا یک عروسک کوچیک(اتفاقا از بازار متنفره و کادوهاش درحالتی که خیلی هم گرون باشه پوله یا یک وسیله مشخص که بره همونو بخره وگرنه در همین حدی که میگم نشون میده که به یادم بوده) خیلی اوقات همینجوری هم برام چیزی میگیره مخصوصا وقتایی که دعوا کرده باشیم ، درسته حاضر نیست معذرت بخواد یا اشتباهشو قبول کنه اما تو رفتارش نشون میده میخواد از دلم دربیاره. این چیزا درسته دنیاییه اما آدمو به زندگی دلگرم میکنه

در کل من و همسرم رو از دور اگه ببینین (یعنی یک نسبت فامیلی داشته باشین یا دوست خانوادگی باشین) فکر میکنین ما خوشبختترین زوجیم. چون خیلی ظاهرا زندگی عالی داریم اما خودمون میدونیم که چقدر اختلاف داریم.

آقا رضا منتظرم نظرتون رو درباره جواب سوالاتون بگین و راهنماییم کنین.

سلام خواهرم
سلام
فقط میخوام یه مطلب کوچک رو خدمتتون عرض کنم

الان منی که مجرد هستم از ناحیه بعضی از افراد خانواده و فامیل و دوست و ....... تحت فشار قرار می گیرم برای شرکت رد مجالس حرام، برای طرز برخورد با نامحرمان، برای اینکه نماز اول وقت میخونم و بعضی ها با کنایه بهم تیکه میزنن و برای خیلی چیزهای دیگه
مطمئن باشید که چه مجرد باشید و چه متاهل و چه سرقله قاف برید فرد یا افرادی هستند که بخوان شما رو از خدا دور کنن
شما باید در مقابل خواسته های نابه جاشون مقاوت کنید، نباید به خاطر حرف اونها از عقاید ارزشمندتون دست بکشید خواهرم
با قرآن بیشتر انس بگیرید بهتون کمک میکنه تا در مقابل این جور افراد هم جواب داشته باشید و هم بهتون آرامش میده

ان شاءالله اونچه که به خیر و صلاح واقعی تون هست براتون پیش بیاد

سلام

معمولا خانوما از روحیات آقایان اطلاع کاملی ندارند ، بهتره بعضی مسائل را برای تفکر هم که شده برای شوهرتان بازگو کنید .

اگر مردی زنش را قلبا دوست داشته باشد به هیچ قیمت او را از دست نخواهد داد ، فقط گاهی اوقات بعضی نعمات روزمره و کم اهمیت میشوند ولازم است گاهی مدتی مثل مسافرت و... زن وشوهر دور از هم بمانند تا قدر یکدیگر بدانند .

منظور من هم دیدن عکس العمل ایشان و اتخاذ تصمیم بعدی بود .....

[="Arial"]

شکر گزار;654557 نوشت:
آقا رضا منتظرم نظرتون رو درباره جواب سوالاتون بگین و راهنماییم کنین.

پس با این حساب فکر می‌کنم همسرتون همین الآن هم واقعا شما را از ته دل دوست داشته باشه، درسته؟

سلام دوباره و عذرخواهی بابت اینکه دیر پاسخ دادم
اینکه صادقانه پاسخ میدید خیلی خوبه. می بینید که سایر دوستان هم چقدر بهتر تونستن راهنمایی کنن
(از خدا میخوام که در یام عید ، زندگی شما و تمام کسانی که مشکلی دارن نو و بهاری کنه)

شکر گزار;654420 نوشت:
مورد 1. حرکاتی که من تو تایپیکم گفتم با مسائل اعتقادی شروع شدو به ناکجا کشیده شد!
مسائل اغتقادی از همه چی دیرتر بروز کرد. البته از روز نامزدی من برای اولین بار حجاب واقعی خواهرهاشو و فامیلهاشونو دیدم و اولین شوک بهم وارد. دومین شوک بازهم همونجا بود که همسرم بهم گفت برادرم میخواد بیاد تو مجلس خانمها تا کادو بهمون بده. راستش ما اصلا نامحرم وارد مجلس نمیکنیم و فقط محارم عروس میان داخل و من خیلی تعجب کردم که همسرم چنین پیشنهادی داد
شما خیلی دیر اقدام کردید ، اما توجه بفرمایید که یادآوری بنده به این دیر اقدام کردن از این باب بود که انشاالله در مراحل و مسائل دیگه در زندگیتون نذارید کار دشوار بشه و بعد اقدام کنید ، نه اینکه بخواین به گذشته فکر کنید. گذشته دیگه گذشته تمام
(یک مطلب: به شخصه اعتقاد دارم گاهی اونقدر که مشکلات ریز اهمیت دارن ، مشکلات بزرگ ندارن)

اولین نکته درمورد این بخش اینکه هرگز هرگز هرگز خودتون رو سوپرمن در نظر نگیرید. شما وظیفهء هدایت دیگران رو تا یک جایی دارید و به هیچ وجه مسئول رفتار دیگران نیستید. لذا تمرکز خودتون رو فقط روی همسرتون بذارید و خیلی دنبال تغییر سایر افراد خانواده نباشید (البته اگر پیش بیاد خوبه ، اما اگر پیش بیاد....)

نکتهء دوم ، به هیچ وجه رفتار خانوادهء همسرتون رو به رخش نکشید. گاهی ما انسان ها خودمون متوجه نمیشیم که داریم دیگری رو آزار میدیم. یادمه یه جا فرمودید که شوهرتون سعی میکنه از شما ایراد بگیره ، فکر میکنم اگر موضوع رو ریشه یابی کنید از طرف همسرتون این پاسخ رو خواهید شنید که: میخواستم ایرادگیری های تو از خودم و خونوادم رو جواب بدم!

نکتهء سوم رو با یک مثال توضیح میدم. توی یه فیلم ، نفر اول باید در یک مبارزهء رزمی نفر دوم رو شکست میداد ، اما نفر دوم اینقدر قوی بود که حتی یک مشت هم نمیخورد چه برسه به شکست! بعد از مدتی از مبارزه ، نفر دوم یه راهنمایی به نفر اول کرد. لطفاً خوب دقت بفرمایید. بهش گفت:

تلاش نکن که من رو بزنی.... فقط منو بزن ، همیندر توضیحش عرض کنم شما وقتی میخواین آب بخورید ، آیا میگید:واااااااااااااااای الان باید از جام بلند بشم ، بعد راه برم ، بعد برم در یخچال رو باز کنم ، بعد آب رو بریزم تو لیوان ، بعد بنوشم ، دهان درگیر میشه ، معده درگیر میشه ، روده درگیر میشه........ وای چقدر زحمت داره!
خیر هیچکدوم از اینا رو نمیگید. خیلی راحت میرید و آب میخورید. تموم

شکر گزار;654420 نوشت:
مورد2. دلیل عدم علاقه به طلاق: من واقعا اگر همسرم اخلاقش و روش زندگیش عوض بشه هیچ مشکلی ندارم و خیلی هم میتونم زندگی خوبی دااشته باشم. و من دائم منتظر معجزم که بلاخره ما روی خوشبختی رو ببینیم... دلیل بعدی از تنهایی بعد طلاق خیلی میترسم. وگرنه از نظر مالی و اجتماعی خیلی شرایط خوبی دارم
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتا چو شدی تشنه ترین ، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه ، کو نقطهء آغاز؟
گفتا که ، تویی ، تو ، خود پاسخ این راز

ضمناً تنهایی بعد از طلاق ، بی سرپرست بودن بچه ها ، ترس از حرف مردم ، سختی در ازدواج مجدد و.......
اینها دلایل خوبی برای

مدارا هستند ، نه برای زندگی با عشق

حالا به شما بستگی داره. اگر دنبال مدارا هستید این دلیل که گفتید خوبه ، اما اگر دنبال چیز بیشتری هستید فقط یک دلیل میتونه وجود داشته باشه:

اینکه بخاطر علاقه و عشق به همسر قصد نگه داشتن ازدواج رو داشته باشید

شکر گزار;654420 نوشت:
مورد 3. اون آقا دو وجه داشت سفید و سیاه. یعنی معلوم بود که طبیعی نیست و منطقا من ازشون حتی بدم میاد چون خیلی بازیم داد و کلا به جز همون کشش که عرض کردم چیز مثبتی بین من و ایشون نبود. اما درقبال مقایسه من با شوهرای دوستام این کارو میکنم نه اون آقا و هیچوقت هم درباره ظاهر نبوده. چون با اینکه من همیشه همسر قد بلند میخواستم ولی اونقدر چهرشون برام بانمکه که به قد کوتاهشون میچربه!
گاهی تنفر خودش نوعی کششه. خیلی مراقب باشید
درمورد مقایسه ، شما انتظار خودتون رو مشخص کنید و همسرتون رو فقط با اون انتظار مقایسه کنید و نه هیچ مرد دیگه. برای اینکه مورد بهتر برای شما جا بیفته از شما میپرسم ، آیا دوست دارید شوهرتون شما رو با دخترخالش مقایسه کنه؟ حتی توی ذهنش؟
اگر دوست ندارید ، پس شما هم ایشون رو با همکاراش یا شوهر فلانی یا هر مرد دیگه مقایسه نکنید. حتی توی ذهنتون

ادامه در پست بعد......

موضوع قفل شده است