دين و قرائت پذيرى آن گفت و گو با استاد صادق لاريجانى

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دين و قرائت پذيرى آن گفت و گو با استاد صادق لاريجانى


[=&quot]استاد صادق لاريجانى، فرزند مرحوم آيت اللّه العظمى ميرزا هاشم آملى، پس از تحصيل در دبيرستان، به سال 1356 خورشيدى به فراگيرى علوم دينى در حوزه علميه قم پرداخت. وى علاوه بر طى مراحل عالى حوزه و تدريس خارج فقه و اصول، به تحقيق و تدريس و تأليف در زمينه كلام جديد، فلسفه اخلاق و فلسفه غرب همّت گماشته است.

برخى از آثار ايشان عبارت است از: فلسفه اخلاق در قرن حاضر (ترجمه)، دين و اخلاق (ترجمه)، سرمايه ايمان، نوشته ملاّ عبدالرّزاق لاهيجى (تصحيح)، معرفت دينى (نقد قبض و بسط تئوريك شريعت)، واجب مشروط، فلسفه تحليلى، براهين اثبات واجب و مبانى كلامى ـ فلسفى حكومت دينى. آنچه در پى مى آيد، حاصل گفتوگوى هفت آسمان با استاد درباره دين و قرائت پذيرى آن است.[/]

[=&quot]هفت آسمان: [/] [=&quot]آيا انسان مدرن بعد از دوره تجددگرايى، نياز به دين دارد؟[/]

[=&quot]استاد:[/] [=&quot] ترديدى نيست كه پاسخْ مثبت است. همان نكته اى كه انسانِ قبل از تجدّد را به دين نيازمند مى ساخت (عقلا)، در مورد انسان مدرن و فرامدرن هم وجود دارد. البته اين بحث نياز به تأمّل و تعمّق بيشتر دارد، لذا بايد ابعاد مختلف مسئله را در نظر گرفت، تا بتوان پاسخ درستى بدان داد.[/]

[=&quot]يك وقت سؤال اين است كه به لحاظ روانشناختى يا جامعه شناختى يا تاريخى، چرا انسانها به دينى از اديان رجوع مى كنند؟ در اين جا ممكن است پاسخها در زمانهاى مختلف، و حتى در يك زمان، در ميان اشخاص گوناگون متفاوت باشد. از اين رو، اين بحث يك بحث كلامى نيست; و در حيطه كار روانشناسى و انسانشناسى و جامعه شناسى و تاريخ است.[/]

[=&quot]شايد رفع اضطرابها و تحصيل آرامش را بتوان از زمره امورى شمرد كه انسانها را به طرف دين كشانده است. به هر حال، اگر چه اين پاسخ اجمالى بر ارتكازات صحيحى استوار باشد، باز هم به پاسخهايى دقيقتر و روشمندتر نياز است. اين گونه مباحث، در حيطه علوم انسانى است، و نيازمند تحقيق تاريخى، انسانشناختى و... است.[/]

[=&quot]اگر انسان بخواهد ديندارىِ مجتهدانه و محققانه اى داشته باشد، چرا بايد به دين رجوع كند؟ اين يك سؤال كلامى است و از بسيارى سؤالهاى كلامى ديگر اساسى تر است.[/]

[=&quot]سؤال سوم اين است كه آيا رجوع به دين، رجوع حقانيتى (رئاليستى) است، يا رجوع كاركردگرايانه (پراگماتيستى)؟يعنى چون دين را حق مى يابيم بدان رجوع مى كنيم، يا چون نيازهاى ما را برطرف مى كند، به آن رجوع مى كنيم; اگرچه درباره حق يا ناحق بودنش تصميمى نگرفته ايم.[/]

[=&quot]در مكتوبات موجود ديدگاه كاركردگرايانه، نويسندگانى با گرايشهاى گوناگون، اين مسئله را چنين مطرح مى كنند: اولا اين نياز است كه انسان را به طرف دين مى كشاند; ثانياً دين بايد نياز انسان را برآورده سازد، وگرنه هيچ كس به طرف دين نمى رود; ثالثاً بايد نيازها را به نحو انحصارى برآورده كند، و الاّ امور ديگرى مى توانند جانشينِ دين شوند. هرگاه اين مؤلّفه ها تحقق يافت، انسان به طرف دينى از اديان مى رود و آن را برمى گيرد.

آنها اين ديدگاه را در مقابل نگاه رئاليستى به دين قرار مى دهند و مدّعى اند نمى توان گفت به دين مراجعه مى كنيم، چون دين حق است، زيرا حق در عالم زياد است; چرا از ميان اين همه حقايق شما فقط به دنبال دين رفته ايد؟ اين نشان مى دهد كه نيازها هستند كه ما را به طرف دين مى كشانند; و اگر دين، به نحو انحصارى، اين نيازها را برآورده كند، ما آن دين را برمى گيريم.[/]

[=&quot]ما دو سخن با نگاه كاركردگرايانه به دين داريم: يكى اين كه اصلا بين اين كه دين را به نحو رئاليستى بپذيريم يا اين كه دين را به نحو كاركردى بپذيريم تقابل هست يا نه؟ براى حل اين مسئله بايد ميان اين كه چرا انسانها به دين رجوع مى كنند و اين كه چرا بايد به دين رجوع كنند، تفكيك قائل شد.

گاهى به دليل عدم تفكيك اين دو سؤال، پاسخهاى بى معنا و بى فايده اى ارائه مى شود; مثلا برخى در مقام اين كه در زمان ما چه دينى را بايد بپذيريم، مى گويند: انسان بايد ببيند نيازش چيست; گاهى دين كنفوسيوس نيازش را برآورده مى كند، پس اين دين را بايد بپذيرد; و گاهى اسلام نيازش را برآورده مى سازد، پس بايد اسلام را بپذيرد. و همان گونه كه دعاهاى مختلف در روح انسان آثار متفاوتى مى گذارند، اديان مختلف هم نيازهاى مختلفى را برآورده مى كنند.[/]

[=&quot]به گمان من اين نگاه، از بنيان خطاست. در واقع، ارتكاز هر مسلمانى با اين پاسخ مخالف است. به راستى مقصود ما از نياز چيست؟ يك بار سؤال اين است كه چرا انسانها به دين رجوع مى كنند؟ ممكن است در جواب گفته شود اصلا از روى تخيّلاتشان به دين مراجعه كنند;

مثلا اگر كسى از همه اديان باطلى كه در دنيا وجود دارد، يكى را انتخاب كند، بالاخره اين دين يك نيازى را برآورده كرده است كه به دنبال آن مى رود، ولى اين فقط اثبات مى كند كه انسانها در خارج يك دسته نيازهايى دارند كه براى رفع آنها دنبال دين مى روند. اين مطلب براى يك متكلم هيچ اهميتى ندارد. آنچه يك متكلم محقّق بايد بدان پاسخ دهد،

اين است كه انسان اگر در يك موضع عقلانى قرار بگيرد، چرا بايد آن دين را بپذيرد؟ آيا مى توانيم بگوييم: براى اين دينى را مى پذيرد كه نيازش را برآورده كند؟ ولو اين كه آن را حق نداند. به نظر مى رسد اين پاسخ چندان معقول و قابل فهم نيست. اين افراد تصويرشان اين است كه ما نيازى را احساس مى كنيم; و دين آن نياز را به نحو انحصارى برآورده مى كند.

پس ما به طرف دين مى رويم و آن را مى پذيريم. سؤال ما اين است: دين را مى پذيريم، يعنى چه؟ روشن است كه پذيرفتن دين، اذعان به حقانيت آن است. پذيرفتن دين، غير از اذعان به حقانيت، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ البته اين سخن در حيطه اى است كه دين حق و باطل دارد; و در عمل، تسليم شدن در برابر فرمانهاى الهى است.[/]

[=&quot]هفت آسمان: [/] [=&quot]مى توان گفت با اين كه درباره صحت و سقم آن به نتيجه اى نرسيده ايم، بنا مى گذاريم كه به اين دين عمل كنيم; يا بنا مى گذاريم كه آن را درست بينگاريم. در اين دو صورت باز هم درست است كه بگوييم دين را پذيرفته ايم.[/]

[=&quot]استاد:[/] [=&quot] سخن شما در مورد «عمل» به يك دين يا هر «قانون» ديگرى قابل تصوّر است، امّا در مورد اعتقاد به آن، بى معناست. به تعبير ديگر، در حيطه «عمل» به يك دين، كه احكام و قوانين و انشائيّات آن را تشكيل مى دهد، مى توان گفت: بنا مى گذاريم كه بدان عمل كنيم. امّا در حيطه «اعتقادياتِ» آن، چنين سخنى بى معناست. «بنا گذاشتن» بر اين كه «خدا هست»، پذيرفتنِ «خدا هست» نيست. ما وقتى بنا مى گذاريم «واقعيتى هست»، اين بنا يك امر عملى است; و فقط در جايى معنا دارد كه آثار عملى بر آن مترتب باشد. و در هر صورت، ربطى به «پذيرفتنِ» آن واقعيت ندارد.[/]

[=&quot]بلكه مى توان گفت حتى در جوانب عملى دين، مثل احكام و قوانين آن، «پذيرفتنِ بنايى» درست نيست. بايد آن را واقعاً بپذيريم، نه «بنا» بر عمل به آن بگذاريم. فرق بسيار است كه اوامر و نواهى شارع را حق (مطابق با مصالح و مفاسد و سعادت) بدانيم و آن را بپذيريم و تسليم آن شويم، و بين اينكه بنابر حق بودن آن بگذاريم. آنچه از ما خواسته شده، «تسليم واقعى» در برابر اوامر و نواهى شارع است، نه تسليم بنايى.[/]

[=&quot]هفت آسمان: [/] [=&quot]پذيرفتن، يعنى اعتقاد به صدق در گزاره هاى اخبارى و التزام به عمل در گزاره هاى انشايى. ممكن است كسى بگويد من معتقدم كه ما نمى توانيم به صدق يا كذب گزاره هاى اخبارى پى ببريم.[/]

[=&quot]استاد:[/] [=&quot] اين كه نمى توانيم برسيم، بحث ديگرى است. پس شما قبول داريد كه «پذيرفتن» جز با اعتقاد به صدق (در گزاره هاى خبرى) تحقّق نمى يابد. مدّعاى ما هم همين است. ما مى گوييم اين كه دينى نياز ما را برآورده سازد، مى تواند دليلى باشد كه ما را متقاعد سازد كه اين دين «حق» است، لذا آن را بپذيريم. امّا بدون «اذعان» به حقانيّت، پذيرفتنِ دين معنايى ندارد.[/]

[=&quot]اين مسأله را اين گونه هم مى توان طرح كرد: آيا «كاركرد» بر صِرف فرض مترتب است يا بر قبولِ واقعى؟ مثلا شما تشنه هستيد. فرض مى كنيد كه آب خورده ايد. آيا با اين فرض، سيراب مى شويد؟ يكى از مهمترين آثارى كه براى دين مطرح كرده اند، رفع دلهره و اضطراب است. به تعبير برخى، وقتى كه انسان به حدهاى وجودى خود مى رسد، تازه متوجه مى شود كه بايد به دنبال چيز ديگرى برود. سخن من اين است كه آيا صِرف فرض اين كه خدايى هست، اضطراب را از بين مى برد، يا پذيرفتنِ واقعىِ آن. ادامه دارد......[/]

[=&quot] [/]
[=&quot]هفت آسمان: [/][=&quot]دين تا جايى فهم واحدى را ارائه كرده است كه عموماً انسانها در آن فهم واحد مشترك اند، ولى در يك حيطه وسيعى برداشتهاى متفاوت را هم پذيرفته است; مثلا دين اين اصل را القا كرده است كه انسان جاودانه است و در جهانِ پس از مرگ پاسخگوست، اما آيات را طورى آورده است كه يك نفر از اين آياتْ معاد جسمانى، و ديگرى معاد روحانى را مى فهمد.[/]
[=&quot]استاد:[/][=&quot] من حرف شما را قبول دارم; و فكر نمى كنم كسى از محققان بگويد ما در اسلام، به اين معنا، قرائتهاى مختلف نداريم. آنچه شمامى گوييد اين است كه ما يك اجماعاتى در فهم كتاب و سنت داريم، ولى فراتر از اين اجماعات اختلافاتى هم وجود دارد. به نظرم اين تقريباً قطعى ترين چيزى است كه هر انسانى با مراجعه به تاريخِ انديشه در قلمرو معارف اسلامى مى تواند پيدا كند، اما خيلى از كسانى كه بحث قرائتهاى مختلف از دين را مطرح مى كنند، اين را در جغرافياى كاملا گسترده اى مطرح مى كنند كه به هيچ وجه نتيجه مورد نظر شما را نمى دهد.[/][=&quot][/]
[=&quot]منشأ مسئله قرائتهاى مختلف از دين، نگاه نسبى گرايى است. يكى از مهمترين منشأهاى نسبى گرايى، منشأ هرمنوتيكى است; يعنى بنابر اين كه ما در هرمنوتيك و تفسير متون يا كلّ فهم آدمى قائل به نسبيت بشويم، مثل نسبيت گادامرى، به طور طبيعى به اين جا كشيده مى شويم كه بگوييم فهم دينى هم نسبى است. در آن نسبيت همه چيز غرق مى شود. شما ديگر فهم ثابت نداريد. به اين معنا كه حق نداريد بگوييد بخشهايى از آنچه را متكلم گفته است، ما فهميده ايم; امروز يك فهمى داريم، فردا هم كسانى ممكن است همان فهمها را زير سؤال ببرند; و هيچ فهم ثابتى نمى توانيد داشته باشيد. آن ادعاى برخى از نويسندگان معاصر كه هيچ فهم مقدسى نداريم و فهم مجتهدانْ بشرى است، به اين نسبى گرايى مطلق برمى گردد. اگر ما به فهمهاى مشتركى برسيم، به طورى كه بتوانيم بگوييم كه اين بخش مسلَّم كتاب و سنت است، آن فهم مقدس است، نه از باب اين كه فهم اين مجتهد يا آن مجتهد است، بلكه از باب اين كه عين كتاب و سنت است. لازمه اين حرف اين است كه ما مى توانيم به فهمى مقدّس از كتاب و سنت برسيم، چون اگر شما يك گزاره را بپذيريد كه فهمش قطعى است، مقدس مى شود; و هر كس كه آن را انكار كند، يك امر مقدس را انكار كرده است.[/][=&quot][/]
[=&quot]مسئله قرائتهاى مختلف از دين، آن چيزى نيست كه شما مى گوييد. بيشترِ كسانى كه اين مسئله را مطرح مى كنند، منظورشان يك نسبى گرايى تام العيار در فهم متون يا در فهم آدمى است. اين كه فهم كرانمند و تاريخمند است و حتى اصيل ترين فهمها هم تاريخى است، معنايش اين است كه ما نمى توانيم هيچ فهم قطعى و ثابتى داشته باشيم. عده اى از مدافعان نسبى گرايى مى گويند: ما نمى گوييم كه فهمهاهمه از صدق به كذب و از كذب به صدق تغيير مى يابند، بلكه فهم عميق و فهم عميقتر داريم; مثلا وقتى مى گوييم اجتماع نقيضين محال است، نمى گوييم كه اين فهم عوض مى شود، بلكه فهم ما از محال بودن و اجتماع نقيضين بهتر مى شود. به نظر من اين سخن درستى نيست، چون بهتر شدن و تكامل و تعميق فهم، يك هسته معنايى ثابتى مى خواهد.[/][=&quot][/]
[=&quot]اگر شما يك هسته معنايى ثابت نداشته باشيد، چه چيزى را مى خواهيد كاملتر كنيد. اگر فهم قبلىِ شما با فهم بعدى هيچ نقطه مشتركى نداشته باشد، پس تكامل بى معناست. اگر شما هسته معنايى مشتركى را در فهمها قبول كنيد، اين همان فهم قطعى از دين است. بسيارى از نسبى گرايان به اين نكته توجه نمى كنند، لذا حرفهاى بى پايه بسيارى مى بافند; مثلا يكى از اينها مى گفت: فهم ما از «لا اله الا الله» متفاوت است. و ما هيچ فهم ثابتى از آن نداريم. به ايشان گفتم اگر امروز كسى بگويد«لا اله الا الله»، يعنى باران آمد. چه اشكالى دارد؟ گفت: نه، اين را نمى شود گفت. گفتم: چرا؟ پاسخى نداشت، جز اين كه مى گفت ما در ناحيه سلب مى توانيم بگوييم قطعاً چيزى معناى كلامى نيست، اما در ناحيه اثبات، نه. سخنى كه هيچ مبناى معقولى ندارد. ما از مجارى مختلف هرمنوتيك، فلسفه زبانى و جز آن، مى توانيم به يك فهم عينى اذعان كنيم.[/][=&quot][/]
[=&quot]به نظر من بدترين لازمه غير دينى نسبى گرايى اين است، كه باب فهم و گفت وگو را مى بندد. ما براى اين كه بتوانيم گفت و گو كنيم، بايد فهمهاى مشترك داشته باشيم. من معتقدم گفت و گو جز با اصول مشترك در فهم ممكن نيست. اگر اين را بپذيريد، راه براى خيلى حرفها باز مى شود. راه براى اين باز مى شود كه ما در فهمها مقدساتى داريم و مى توانيم قرائت حجت و قرائت غير حجت داشته باشيم. الآن در بحث قرائتهاى مختلف مطرح مى كنند كه تفسير و قرائت رسمى اى از دين نداريم. همه قرائتهاى مختلف بشرى هستند. ما مى گوييم نه، مى توانيم قرائتها را درجه بندى كنيم; حتى در جايى كه مجتهدان با هم اختلاف نظر دارند; گر چه آنها قرائتهاى مختلفى دارند، اما بين آن قرائتها و قرائت كسى كه بدون مقدمات از كتاب و سنت چيزى مى فهمد، هزار فرسنگ فاصله است. آنها فهمشان بشرى و ظنى است، ولى آن قرائت حجت است و اين قرائت غير حجت است.[/][=&quot][/]
[=&quot]درباره «قرائتهاى مختلف از دين» دو سخن وجود دارد: اول اين كه بايد «قرائتهاى مختلف» را معنا كنيم. ممكن است خيلى از كسانى كه اين تعبير را به كار مى برند، يك معناى مسامحه اى از آن را در نظر بگيرند، ولى آنهايى كه آن را با دقت به كار مى برند و قائل به نسبيت تمام عيار مى شوند، به لحاظ بيرون دينى، باب گفت و گو را منع مى كنند و براى تفاهم راهى باقى نمى گذارند، چون تفاهم بدون هسته مشترك نمى شود. اين كه هر كلامى داراى يك هسته معنايى ثابتى است، سخنى موجّه است كه داراى پشتوانه هاى زبانى گوناگون است. زبان يك امر عينى است. معنادهىِ الفاظ، به دست من و شما نيست. نمى توانم بگويم كه من به كلمات معنا مى بخشم. برخى مى گويند ما بر الفاظ لباس معنا مى پوشانيم. اين سخن باطل است. در تفهيم و تفاهم بايد همان قالبها را به كار برد كه در جامعه به صورت قراردادهاى زمانى پذيرفته نشده است. ما زبان شخصى نداريم. زبانْ امرى اجتماعى است و از بافت اجتماعى برخوردار است. الفاظ در بستر اجتماع معناى خودشان را پيدا مى كنند.[/][=&quot][/]
[=&quot]دوم اين كه نسبى گرايى مطلق در فهم دين باطل است. نسبى گرايى در قرائتهاى مختلف دين باطل است، به اين دليل كه راه را به روى گفت وگومى بندد; و اين كار عقلايى نيست. اما در مقابل، ما چه حرف اثباتى اى براى فهم عينى داريم؟ به نظر من مبانى زبانىِ مختلفى را مى توان به كار گرفت. عمده ترين آنها مسئله تلازم الفاظ و معانى است، كه بعد از قراردادها به صورت عينى در حيات اجتماعى وجود دارند.[/][=&quot][/]
[=&quot]بحثِ ديگر اين است كه ما در جاهايى به فهم قطعى از دين نمى رسيم; يعنى قرائتهاى مختلفى داريم. و معمولا مدافعان قرائتهاى مختلف، از اين موضوع استفاده مى كنند كه مجتهدان داراى فهم هاى مختلف اند. مى خواهم بگويم اين استفاده نابه جاست، چون اختلاف مجتهدان، اختلاف حجتهاست. ما مى توانيم ميان تفسيرها، بين تفسير حجت از كتاب و تفسير غير حجت فرق بگذاريم. يك مجتهد با تنقيح مبانى يك استظهارى مى كند و از ناسخ و منسوخ و عام و خاص خبر مى گيرد و به تاريخ مراجعه مى كند، ولى به نتيجه اى غير از نتيجه مجتهدان ديگر مى رسد. [/][=&quot][/]
[=&quot]الآن نزاعى كه در عالم روشنفكرى در ايران رخ داده و حمله هايى كه به روحانيت مى شود، بدين جهت نيست كه مجتهدان مختلف، اجتهادهاى مختلفى دارند; سخنشان اين است كه ما هم مى توانيم به فهمى از دين برسيم. سؤال ما اين است كه شما با كدام سلاح و ابزار مى خواهيد به فهمى از دين برسيد؟ اينها باب قرائتها را باز مى كنند، نه براى اين كه بگويند اجتهاد اين مجتهد با آن مجتهد تفاوت دارد. مگر كسى تا به حال شك داشته كه مثلا مرحوم آقاى خويى يك فهم از كتاب و سنت داشت و مرحوم امام خمينى يك فهم ديگر; و فهم هر دو براى خودشان و مقلدانشان حجت بوده است.[/][=&quot][/]
[=&quot]بحثِ آنها اين است كه اصلا فهم دين در گرو اين چيزها نيست. ما مى گوييم اين درست نيست. اول بايد با هم بحثى اجتهادى كنيم كه چه روشهايى براى فهم لازم است. و اين در واقع همان بحث «حجّتها» در علم اصول است. در هر حال، اين اشاره اى است به نوعى خطا در استفاده از اختلاف مجتهدان; و تكميل بحث را بايد در جاى ديگرى جست.[/][=&quot][/]

موضوع قفل شده است