جمع بندی رجال واقفی چه کسانی هستند؟

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رجال واقفی چه کسانی هستند؟

سلام علیکم

سوال بنده این بود که در علم رجال و کتب رجالی منظور از واقفی چیست ؟

آیا واقفی ، مذهب است ؟

اینگونه افراد ( واقفی ها ) از نظر علم رجال چه وضعیتی دارند ؟

بطور کلی افراد واقفی از نظر ائمه علیهم السلام و علمای شیعه چگونه اند ؟

باتشکر ...

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد مجید

IVI.@.H.D.I;648930 نوشت:
سلام علیکم
سوال بنده این بود که در علم رجال و کتب رجالی منظور از واقفی چیست ؟
آیا واقفی ، مذهب است ؟
این گونه افراد ( واقفی ها ) از نظر علم رجال چه وضعیتی دارند ؟
بطور کلی افراد واقفی از نظر ائمه علیهم السلام و علمای شیعه چگونه اند ؟

با صلوات بر محمد و آل محمد
وسلام وعرض ادب
واقفیه نام گروهی از شیعیان است که بر امامت امام موسی کاظم(ع) توقف کردند و از اعتراف به امامت امام رضا(ع) سرباز زده و معتقد بودند که امام کاظم(ع)، مهدی (عج) است، در غیبت به سر می‌برد و رجعت خواهد کرد.
اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می‌‏کنند علت توقف افرادی در امامت موسی بن جعفر(ع)، فریفته شدن به اموال و ثروت‏‌های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. و هم چنین شبهه‏‌های اعتقادی که‌گاه در اثر القاء اندیشه‏‌های نو پدید و‌گاه به سبب برداشت‏‌های نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید می‌آمدند در شکل‏ گیری و زمینه‏ سازی حرکت واقفیه مؤثر بودند.
اولین کسانی که این اعتقاد را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند.
وحید بهبهانی در این باره می‌‏گوید: «‌واقفیه کسانی هستند که بر امامت موسی بن جعفر توقف کردند چه بسا عنوان واقفیه بر کسانی که بر امامت دیگر امامان توقف کردند هم اطلاق شود... ولی هر‌گاه به طور مطلق گفته شود مراد از آن توقف کنندگان بر امام کاظم‏(ع) هستند و به دیگر توقف کنندگان مربوط نمی‌‏شود مگر با وجود قرینه‏‌ای بر آن... ».(1)
نام دیگر واقفیه
واقفیان با نام« ممطوره» هم شناخته می‌‏شوند. این عنوان در اصل از ترکیب اضافی « کلاب ممطوره؛ سگان باران خورده» گرفته شده است که حاکی از پلیدی و پستی سران این طایفه است. سبب نامیده شدن آن ها به این لقب، این است که در مناظره ‏ای بین سران واقفیه و برخی از بزرگان شیعه، زمانی که بحث به نتیجه نرسیده و واقفیان از پذیرش دلایل و براهین علماء شیعه سرباز زدند یکی از شیعیان خطاب به آن ها گفت: «‌شما هم چون سگان باران خورده (کلاب ممطوره) هستید ».(2) از این رو در بین شیعیان قطعیه این گروه به نام ممطوره شهرت یافتند امّا عنوان واقفیه بر آن چیرگی یافت و شهرت آنان به این نام بیشتر گردید.

طرد واقفيه در مكتب اهل بيت عليهم السلام
اين فرقه به دليل ضلالت آشكاري كه دارد نمي توانست در ديدگاه شيعه جاي بگيرد و به همين دليل از سوي ائمه اطهار عليهم السلام مطرود شدند تا جائي كه شيعه را از همنشيني با اين گمراهان نهي نمودند.
امام رضا عليه السلام فرمودند :
1.واقفي از حق گذشته است و بر گناه ماندگار است. اگر در اين حال بميرد جهنم جايگاه اوست كه بد فرجامي است.(3)
2. ايشان (واقفیه) كفار، مشرك و زنديق هستند.(4)
امام هادي عليه السلام فرمودند: «زيديه و واقفیه و نصاب (اهل سنت) يك منزلت دارند.»(5)
بزرگان اصحاب به تبع سيره ائمه اطهار عليهم السلام به مبارزه علمي و علني با واقفيه پرداختند. علي بن اسماعيل هيثمي و يونس بن عبدالرحمن از كساني می باشند كه با مناظرات علمی در تضعيف ادله واقفیه کوشش شایانی نموده اند و ايشان بوده اند كه لقب ممطوره يا كلاب ممطوره را بر واقفیه گذاشتند.(6) هم چنین از طرف عالماني، رساله ­هایی در رّد واقفیه نوشته شده است مانند:(7)
1. فارس بن حاتم بن ماهويه
2. الحسين بن علي بن سفيان بن خالد
3. إسماعيل بن علي بن إسحاق
4. الحسن بن موسى أبو محمد النوبختي
انقراض فرقه
تلاش اهل بیت علیهم السلام برای کنترل آسیب این افراد و سیره اصحاب برای رد و مناظره با چنین افرادی مانع از ظهور مستمر این عقیده شد و به همین دلیل با از بین رفتن بانیان اولیه این تفکر باطل و شاگردان ایشان، چاره ای جز انقراض در خود ندیدند.

پی نوشت:
1) محمدباقر وحید بهبهانی، فواید الوحید، (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴)، چاپ شده در آخر رجال خاقانی، ص۴۰.
2) حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، (نجف، حیدریه، ۱۳۵۵(، ص۹۱.
3) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404، 110 جلدي ج4 ص263.
4) حر العاملي ،محمد بن الحسن ؛ وسائل الشيعه،قم، موسسه آل البيت، 1409ه.ق،ج : 9 ص : 229.
5) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404 ، 110 جلدي ، ج37 ص34 .
6) البغدادی ؛عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية،بيروت،دارالآفاق الجديده، 1977،الطبعةالثانية، ص 52.
النوبختي،حسن بن موسی ؛فرق الشيعه،بيروت،دار الاضواء،1404- 1984، 1مجلد،ص 81.
7) نجاشي، احمد بن علي ؛ رجال نجاشي، قم، انتشارات جامعه مدرسين،1407،ص 31و63و68و310 .

مجید;649404 نوشت:
با صلوات بر محمد و آل محمد
وسلام وعرض ادب
واقفیه نام گروهی از شیعیان است که بر امامت امام موسی کاظم(ع) توقف کردند و از اعتراف به امامت امام رضا(ع) سرباز زده و معتقد بودند که امام کاظم(ع)، مهدی (عج) است، در غیبت به سر می‌برد و رجعت خواهد کرد.
اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می‌‏کنند علت توقف افرادی در امامت موسی بن جعفر(ع)، فریفته شدن به اموال و ثروت‏‌های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. و هم چنین شبهه‏‌های اعتقادی که‌گاه در اثر القاء اندیشه‏‌های نو پدید و‌گاه به سبب برداشت‏‌های نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید می‌آمدند در شکل‏ گیری و زمینه‏ سازی حرکت واقفیه مؤثر بودند.
اولین کسانی که این اعتقاد را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند.
وحید بهبهانی در این باره می‌‏گوید: «‌واقفیه کسانی هستند که بر امامت موسی بن جعفر توقف کردند چه بسا عنوان واقفیه بر کسانی که بر امامت دیگر امامان توقف کردند هم اطلاق شود... ولی هر‌گاه به طور مطلق گفته شود مراد از آن توقف کنندگان بر امام کاظم‏(ع) هستند و به دیگر توقف کنندگان مربوط نمی‌‏شود مگر با وجود قرینه‏‌ای بر آن... ».(1)
نام دیگر واقفیه
واقفیان با نام« ممطوره» هم شناخته می‌‏شوند. این عنوان در اصل از ترکیب اضافی « کلاب ممطوره؛ سگان باران خورده» گرفته شده است که حاکی از پلیدی و پستی سران این طایفه است. سبب نامیده شدن آن ها به این لقب، این است که در مناظره ‏ای بین سران واقفیه و برخی از بزرگان شیعه، زمانی که بحث به نتیجه نرسیده و واقفیان از پذیرش دلایل و براهین علماء شیعه سرباز زدند یکی از شیعیان خطاب به آن ها گفت: «‌شما هم چون سگان باران خورده (کلاب ممطوره) هستید ».(2) از این رو در بین شیعیان قطعیه این گروه به نام ممطوره شهرت یافتند امّا عنوان واقفیه بر آن چیرگی یافت و شهرت آنان به این نام بیشتر گردید.

طرد واقفيه در مكتب اهل بيت عليهم السلام
اين فرقه به دليل ضلالت آشكاري كه دارد نمي توانست در ديدگاه شيعه جاي بگيرد و به همين دليل از سوي ائمه اطهار عليهم السلام مطرود شدند تا جائي كه شيعه را از همنشيني با اين گمراهان نهي نمودند.
امام رضا عليه السلام فرمودند :
1.واقفي از حق گذشته است و بر گناه ماندگار است. اگر در اين حال بميرد جهنم جايگاه اوست كه بد فرجامي است.(3)
2. ايشان (واقفیه) كفار، مشرك و زنديق هستند.(4)
امام هادي عليه السلام فرمودند: «زيديه و واقفیه و نصاب (اهل سنت) يك منزلت دارند.»(5)
بزرگان اصحاب به تبع سيره ائمه اطهار عليهم السلام به مبارزه علمي و علني با واقفيه پرداختند. علي بن اسماعيل هيثمي و يونس بن عبدالرحمن از كساني می باشند كه با مناظرات علمی در تضعيف ادله واقفیه کوشش شایانی نموده اند و ايشان بوده اند كه لقب ممطوره يا كلاب ممطوره را بر واقفیه گذاشتند.(6) هم چنین از طرف عالماني، رساله ­هایی در رّد واقفیه نوشته شده است مانند:(7)
1. فارس بن حاتم بن ماهويه
2. الحسين بن علي بن سفيان بن خالد
3. إسماعيل بن علي بن إسحاق
4. الحسن بن موسى أبو محمد النوبختي
انقراض فرقه
تلاش اهل بیت علیهم السلام برای کنترل آسیب این افراد و سیره اصحاب برای رد و مناظره با چنین افرادی مانع از ظهور مستمر این عقیده شد و به همین دلیل با از بین رفتن بانیان اولیه این تفکر باطل و شاگردان ایشان، چاره ای جز انقراض در خود ندیدند.


پی نوشت:
1) محمدباقر وحید بهبهانی، فواید الوحید، (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴)، چاپ شده در آخر رجال خاقانی، ص۴۰.
2) حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، (نجف، حیدریه، ۱۳۵۵(، ص۹۱.
3) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404، 110 جلدي ج4 ص263.
4) حر العاملي ،محمد بن الحسن ؛ وسائل الشيعه،قم، موسسه آل البيت، 1409ه.ق،ج : 9 ص : 229.
5) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404 ، 110 جلدي ، ج37 ص34 .
6) البغدادی ؛عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية،بيروت،دارالآفاق الجديده، 1977،الطبعةالثانية، ص 52.
النوبختي،حسن بن موسی ؛فرق الشيعه،بيروت،دار الاضواء،1404- 1984، 1مجلد،ص 81.
7) نجاشي، احمد بن علي ؛ رجال نجاشي، قم، انتشارات جامعه مدرسين،1407،ص 31و63و68و310 .

ضمن تشکر از پاسخگویی شما ، لطف بفرمائید سوال بنده را مبنی بر اینکه این افراد در علم رجال و کتب رجالی در چه وضعیتی قرار دارند و احادیث و روایاتی که واقفی ها راوی آن باشند از نظر اعتبار چگونه است را نیز پاسخ دهید ... سپاس

IVI.@.H.D.I;649442 نوشت:
این افراد در علم رجال و کتب رجالی در چه وضعیتی قرار دارند و احادیث و روایاتی که واقفی ها راوی آن باشند از نظر اعتبار چگونه است را نیز پاسخ دهید ... سپاس

با صلوات بر محمد وآل محمد
و عرض سلام وادب
پرسشگر گرامی در پست گذشته نظر ائمه(ع) را در مورد گروه واقفیه عرض کردم ودر این پست برای این که نظر علماء رجال مورد مداقه قرار گیرد به بررسی شرح حال دو نفر از بزرگان این فرقه خواهیم پرداخت تا حال بقیه نیز معلوم گردد:
حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی و پدرش علی بن ابی حمزه از راویان و محدثانی هستند که نام آن ها در سلسله سند روایات فراوانی از امامان معصوم(ع)‌ دیده می‌شود و هر دو از بزرگان فرقه‌ی واقفیه می‌باشند.
علی بن ابی حمزه بطائنی از وکیلان برجسته امام کاظم(ع) و مورد اعتماد جامعه شیعی بود. با زندانی شدن امام کاظم (ع) اموال بسیاری، مربوط به آن حضرت، توسط شیعیان به علی بن ابی حمزه و به دیگر وکیلان حضرت داده شد. پس از وفات آن حضرت، طمع در این اموال، سبب شد که اینان، امام کاظم(ع) را آخرین امام معرفی کرده و امامت امام رضا(ع) را انکار کنند و بدین ترتیب فرقه‌ی واقفیه پدیدار گردید.(1) امام رضا(ع) مراوده و همنشینی با ایشان را ممنوع اعلام کرده و آن ها را هم چون ناصبیانی دانستند،(2) که نگرش منفی جامعه شیعی نسبت به آن ها آشکار است.
علی بن ابی حمزه و پسرش حسن؛ از دیدگاه حدیث شناسان
بزرگانی از محدثان هم چون ابن ابی عمیر و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و حسن بن محبوب (از اصحاب اجماع) و نیز علی بن الحکم و دیگران از علی بن ابی حمزه -پدر حسن بطائنی- بسیار روایت کرده‌اند؛ چون بزرگان شیعه، پیش از واقفی شدن و در زمان جلالت قدر علی بن ابی حمزه و دیگر واقفیان معروف هم چون زیاد بن مروان، از آن ها روایت نقل کرده‌اند و چون معیار ارزش‌گذاری احادیث هر راوی، زمان نقل حدیث از وی است، لذا انحراف مذهبی و ضعیف یا کاذب بودن این راویان پس از آن، ضرری به صحّت احادیث ایشان نمی‌زند.(3)
اما دیدگاه‌های مختلفی درباره حسن بن علی بن ابی حمزه وجود دارد که چند نمونه بیان می‌شود.
1. رجال کشی به نقل از علی بن الحسن بن فضّال درباره‌ی وی می‌گوید: «کذاب، ملعون، رُویت عنه احادیث کثیره، و کُتبت عنه تفسیر القرآن کلّه من اوّله الی آخره، الاّ انی لا استحل ان اَروی عنه حدیثاً کثیراً»؛(4) دروغ‌گو و ملعون است، روایات زیادی از او نقل شده و یک دوره تفسیر قرآن از وی نوشته شده است، اما من به خود اجازه نمی‌دهم حدیث زیادی از او نقل کنم.
2. در رجال نجاشی درباره‌ی «حسن بن علی بن ابی حمزه»، عبارت «فطعن علیه» آمده است(5) که دلالت بر ضعف وی دارد.
3. ابن غضائری درباره وی می‌گوید: «واقف ابن واقف، ضعیف فی نفسه و ابوه اوثق منه»؛(6) هم خودش و هم پدرش جزو واقفیه بوده‌اند، خودش ضعیف بوده و پدرش قابل اعتمادتر از خود او است.
4. با این همه، محدّث نوری(ره) با ارائه قراینی، در صدد اثبات وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه برآمده است:(7)
قرینه اول: احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از مشایخ ثقات(8) و اصحاب اجماع است؛ از حسن بن علی بن ابی حمزه در باب تدبیر کتاب «تهذیب الاحکام» روایتی نقل کرده است. اما دیدگاه دیگری نیز در این زمینه مطرح شده است که این حدیث با توجه به دشواری‌های سندی و متنی آن، در بحث‌های رجالی قابل استناد نیست و به احتمال زیاد در آن تحریفی رخ داده است.(9)
قرینه دوم: نقل روایت‌ِ بسیارِی از بزرگان، از حسن بن علی بن ابی حمزه‌؛(10) (محدّث نوری، نام افرادی چند را که از حسن بن علی بن ابی حمزه روایت می‌کنند آورده که غالب آن ها روایت یا روایات اندکی از وی داشته و وثاقت و جلالت قدر برخی از آن ها نیز نیازمند بحث و بررسی است).
تنها راوی قابل ذکر در این بحث اسماعیل بن مهران است که روایات وی از حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار است و بیشتر فقها او را ثقه می‌دانند و به روایات او اعتماد می‌کنند.(11) ولی تعدد روایت اسماعیل بن مهران نیز دلیل بر وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه نیست؛ زیرا:
اولاً: ابن غضائری درباره‌ی اسماعیل بن مهران می‌گوید: «یروی عن الضعفاء کثیراً»،(12) که اگر این سخن پذیرفته شود، قهراً دیگر تعدد روایت اسماعیل بن مهران، دلیل بر وثاقت کسی نیست؛ زیرا گرچه تعدّد روایتِ راوی جلیل القدر از کسی، بر وثاقت مروی عنه دلالت دارد، اما نه درباره‌ی راویانی هم چون احمد بن محمد بن خالد برقی که بر خلاف متعارف محدّثان، از ضعفاء روایت می‌کند.
ثانیاً: اگر سخن ابن غضائری را نپذیریم، باز هم می‌گوییم: بنابر تحقیق، تعدّد روایت محدثان بزرگ از یک شخص همیشه دلیل بر وثاقت آن شخص نیست، بلکه این امر شرایطی چند دارد از جمله این که؛ روایات نقل شده در مستحبات و آداب نباشد؛ زیرا در این امور ممکن است به استناد احادیث «من بلغ» و با توجه به قاعده تسامح در ادله سنن، روایت صورت گرفته باشد، نه به جهت وثاقت مروی عنه.
هم چنین در مواردی هم چون مسائل اعتقادی نباشد؛ چون در این‌گونه موارد، نقل روایت از یک راوی ممکن است به عنوان مقدمه تحصیل علم باشد، به این شکل که با انضمام احادیث مختلف به یکدیگر و با تراکم قرائن مختلف یک مطلب را ثابت کند؛ چرا که در حصول علم، نیازی نیست احادیثی که مورد استناد قرار می‌گیرد هر یک به تنهایی از اعتبار برخوردار باشند، لذا احادیث ضعیف هم در ایجاد تواتر تأ‌ثیر دارند؛ مثلاً در کتاب «الحجة» کافی، نام افراد گمنام و مجهول الحال دیده می‌شود که بعید است کلینی همه این افراد را ثقه بداند، بلکه ظاهراً علت نقل روایت از این افراد، همین نکته است.
درباره‌ی اسماعیل بن مهران و تعدّد روایت وی از حسن بن علی بن ابی حمزه شرایط فوق وجود ندارد، بسیاری از روایات وی در امور مستحبی هم چون ثواب سوره‌های قرآن(13) یا فضل صلوات بر پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان(14) است. در مسائل مربوط به مهدویت و غیبت هم اسماعیل بن مهران از حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار حدیث نقل کرده(15) که نقل حدیث در این مسائل هم ممکن است به عنوان مقدمه‌ای باشد برای پیدایش علم و یقین، و نه به جهت وثاقت مروی عنه.
ثالثاً: بر فرض اسماعیل بن مهران، حسن بن علی بن ابی حمزه را ثقه می‌دانسته، اما این توثیق، با تضعیف علی بن حسن بن فضال در تعارض است.
قرینه سوم: اصحاب حدیث، روایات حسن بن علی بن ابی حمزه را پذیرفته یا به اصطلاح تلّقی به قبول کرده‌اند؛ محدّث نوری؛ تفسیر نعمانی (که در سند آن، نام حسن بن علی بن ابی حمزه به چشم می خورد) را به عنوان شاهد این مطلب ذکر کرده و اشاره می‌کند که محدثانی هم چون علی بن ابراهیم، سید مرتضی و شیخ جلیل سعد بن عبدالله هر کدام به شکلی به تلخیص یا تبویب یا تغییر این تفسیر پرداخته‌اند(16)
ولی این قرینه هم برای اثبات وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه قابل پذیرش نیست؛ زیرا آن چه به این محدثان نسبت داده شده، ممکن است از حدیث دیگری گرفته باشند، نه از تفسیر حسن بن علی بن ابی حمزه و اصلاً نسبت بعضی از این مکتوبات به محدثان مذکور ثابت نیست؛ مثلاً رساله سعد بن عبدالله، رساله‌ای است گمنام و نمی‌توان نسبت آن را به سعد بن عبدالله مسلم انگاشت.(17)
پس با توجه به آن چه گذشت نتیجه می‌گیریم، دلیلی بر وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه وجود ندارد، اما نمی‌توان تنها به جهت تردید و شک در سند روایاتی که حسن بن علی بن ابی حمزه در آن وجود دارد، از همان ابتدا آن روایت را کنار گذاشته و رد کرد؛ زیرا از دیدگاه فقها و حدیث شناسان به‌طور کلی؛ اگر متن و معنای احادیثی از این دست، با روح و متن قرآن کریم سازگار بوده و مخالف با اصول و موازین کلّی دین اسلام نباشد، آن حدیث، پذیرفته شده و به محتوای آن عمل می‌شود، در غیر این صورت، اگر قابل تأویل هم نباشد، باید آن را طرد کرده و کنار گذاشت.(18)

پی نوشت:
1) ر. ک: کشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)،‏ محقق و مصحح: طوسى، محمد بن حسن و مصطفوى، حسن‏، ص 405، ح 759 و ص 459، ح 871 و ص 467، ش 888، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409 ق؛ ابن بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع‏، ج1، ص 235، کتاب فروشى داورى‏، قم‏، 1385ش؛ ابن بابویه، محمد بن على،‏ عیون أخبار الرضا(ع)،‏ ج1، ص 112، نشر جهان، تهران، ‏ 1378 ق؛ طوسى، محمد بن الحسن،‏ الغیبة للحجة، مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد، ص 64، دار المعارف الإسلامیة، قم، 1411ق.‏
2) إختیار معرفة الرجال، ص 457، ح 867 و ص 229، ح 410؛ ناصبییان؛ گروهی هستند که دشمنی با اهل بیت پیامبر(ص) مشهورند و ایشان را مورد سب و ناسزا قرار می‌دهند.
3) شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357، بنیاد فرهنگی مهدی موعود (ع)، قم، بهمن، 1381 ش.
4) کشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)،‏ ص 552، ش 1042.
5) نجاشی، احمد بن على،‏ رجال النجاشی، ‏ص 36، ش73، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1365 ش.‏
6) ابن غضائری، احمد بن حسین،‏ الرجال، ص 51، ش 33، مصحح: حسینى، محمد رضا، دار الحدیث، قم، 1364 ش.‏
7) نورى، حسین بن محمد،‏ خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 242، مؤسسة آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1417ق.‏
Dirol یعنی گروهی که تنها از ثقه روایت می‌کنند.
9) به نقل از: شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357.
10) خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 243.
11) إختیار معرفة الرجال، ص 589، ح 1102؛ حائری مازندرانى، محمد بن اسماعیل، منتهى المقال فی أحوال الرجال، ج 2، ص 95، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1416ق؛ سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 3، ص 135 و 136، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم، چاپ اول، 1418ق.
12) الرجال، ص 38.
13) کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق و مصحح: غفارى على اکبر، آخوندى، محمد، ج 2، ص620، ح 3 و ص 622، ح10، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 ق؛ ابن بابویه، محمد بن على‏، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، باب ثواب قرائة سور القرآن، ص 117و 118، دار الشریف الرضی للنشر، قم، 1406 ق.‏
14) الکافی، ج 2، ص 492، ح 6.
15) ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم‏، الغیبة، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، ص 94 - 200، نشر صدوق‏، تهران‏، 1397 ق.‏
16) خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 243.
17) ر.ک: شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357.
18) ر.ک: نمایه‌های «تشخیص و تمییز احادیث صحیح»، سؤال 1937؛ «تفکیک در پذیرش فقرات یک حدیث»، سؤال 20086.

میخواستم بپرسم جناب زید بن موسی علیه السلام از نظر علم رجال چگونه است ؟

در سه کتاب رجالی خلاصه الاقوال علامه حلی و رجال ابن داوود و رجال شیخ طوسی واقفی معرفی شده است !

در کتب دیگر رجالی چون رجال کشی و نجاشی چه وضعیتی دارد ؟

IVI.@.H.D.I;649970 نوشت:
در کتب دیگر رجالی چون رجال کشی و نجاشی چه وضعیتی دارد ؟

با صلوات بر محمد وآل محمد
و سلام و عرض ادب
پرسشگرامی در مورد « زید بن موسی » در دو کتاب یاد شده ذکر نیامده است.

مجید;650629 نوشت:
با صلوات بر محمد وآل محمد
و سلام و عرض ادب
پرسشگرامی در مورد « زید بن موسی » در دو کتاب یاد شده ذکر نیامده است.

این واقفی بودن یعنی دیگه غیر موثق ؟

نمیشه به روایاتش اعتماد کرد ؟

IVI.@.H.D.I;650657 نوشت:
این واقفی بودن یعنی دیگه غیر موثق ؟

نمیشه به روایاتش اعتماد کرد ؟


با صلوات بر محمد و آل محمد
و عرض سلام و ادب
پرسشگر گرامی لطفا این مقاله که در مورد« زید بن موسی بن جعفر» نوشته شده را مطالعه بفرمایید:
چکیده
زید یکی از فرزندان امام کاظم(ع) است. درباره وفات وی اقوال مختلف وجود دارد. دو بارگاه در ایران به وی منسوب است: یکی در افریزقارن خراسان و دیگری در صلهد اصفهان. مهم ترین مسأله ای که درباره زید مطرح می شود، زندگی سیاسی وی است که در زمان مأمون، در قیام بزرگ محمدبن ابراهیم طباطبا شرکت داشت. زید بعد از مرگ محمدبن ابراهیم از جانب محمدبن محمدبن زید به ولایت بصره گمارده شد و آن جا را از چنگ عباسیان درآورد. بعد از سرکوبی قیام و شکست وی، زید دست گیر شد و او را به مرو نزد مأمون بردند. مأمون کار او را به امام رضا(ع) واگذار نمود. امام رضا (ع)زید را در ظاهر توبیخ کردند و او را آزاد نمودند.
واژگان کلیدی
زید، بارگاه، قیام، امام رضا(ع).
مقدمه
زيد يکي ازفرزندان امام کاظم(ع) است. زمان تولد او مشخص نيست و تاریخ نویسان وعلماي انساب، مطلبی در اين مورد اظهار نکرده اند. درباره وفات زيد اختلاف است. اصحاب تراجم در مورد وي اقوال مختلفی دارند که به آنها اشاره مي شود:
1. صفدي مرگ او را سال 250قمری،‌ در سامرا ذکر مي کند و مي گويد: «زيد نديم منتصربود».
2. ابن حزم اندلسي، وفات او را در ايام خلافت المستعين بالله، پس از منتصر سال 248قمری، ذکر مي کند که نه با خلافت متوکل سازگاري دارد نه با خلافت مستعين.
3. ابن عنبه مي گويد: «زيد در ايام مأمون به وسيله او مسموم شد واز دنيا رفت».
4. ابي نصربخاري مي گويد: «زيد را نزد مأمون آوردند. او زيد را به امام رضا(ع) بخشيد وبعداً‌ مأمون زيد را سم داد و کشت و قبر او در مرو است».
5. ابن شدقم مرگ زيد را در زمان مأمون می داند و مي گويد: «مأمون زيد را سم داد.» وي مدفن زيد را در « صلهد» يکي از روستاهاي اصفهان ذکر مي کند.
6. شيخ صدوق وفات زيد را دوگونه نقل مي کند:
- زيد تا ايام منتصر زنده بود ونديم وي محسوب می شد؛
- زيد تا آخر خلافت متوکل زنده بود و در سامرا از دنيا رفت. صدوق در ابتداي حديث می گوید:
حدثنا ابوالخير علي بن احمد نسابه عن مشايخه أن زيداً بن موسي کان ينادم المنتصر....
و در آخر میگوید: «
وعاش زيد بن موسي الي آخر خلافه المتوکل ومات بسرمن رأي.
زندگي سياسي زيد
درباره زيد، زندگي سياسي او بیشتر قابل بررسی است. او درزمان مأمون به قيام دست زد و عليه او شوريد و بر بني عباس بسيار سخت گرفت؛ خانه هاي آنها را هم راه با اموالشان آتش زد و کساني را که علامت بني عباس داشتند، وقتي نزد زيد مي آوردند، او دستور آتش زدن آنها را صادر مي نمود. به همين جهت، به «زيد-النار» معروف گشت و همه تاریخ نگاران، از جمله طبري ، مسعودي ، يعقوبي ،‌ شهاب الدين ،‌ قاضي نورالله و ابن مسکويه او را با این لقب یاد می کنند.
زيد در قيام علويان مشهور به « طالبيون »، درسال 199قمری، شرکت داشت. اين قيام را در ابتدا محمدبن ابراهيم، مشهور به « ابن طباطبا» رهبري مي کرد. بعد از محمدبن ابراهيم، از جانب ابوالسرايا ، محمدبن-محمد بن زيد به جاي او نشست. زيد از جانب وي به امور ولايت اهواز منصوب گرديد. زيد مأموريت يافت تا بصره را از چنگ بني عباس خارج سازد، لذا عازم بصره گرديد و در آن جا بني عباس و طرف داران آنها را به شديد ترين وضع قلع و قمع نمود؛ زيرا بني عباس از سرسخت ترين دشمنان علويان به شمار مي رفتند. آنان ظلم-هاي فراواني را در حق علويان مرتکب شده بودند؛ به همين جهت، زيد از آنها کينه به دل داشت و مي خواست انتقام سختي از عباسيان بگيرد.
تعدادي زيادي از تاریخ نویسان، از دست يافتن زيد بر بصره و سخت گرفتن او بر بني عباس و طرف-داران آنها را گزارش کرده اند. ابن مسکويه مي گويد:
زيدبن موسي بن جعفر بر بصره دست يافت؛ خانه ها و اموال بني عباس و طرف داران آنها را آتش زد. هرگاه يکي از « مسوده» کساني که علامت و لباس سياه - علامت بني عباس- داشتند را نزد زيد مي آوردند، عقوبتش اين بود که به آتش سوزانيده مي شد، تا اين که علي بن ابي سعيد، او را دست گير نموده زنداني کرد. زيد به جهت اعمالي که در بصره مرتکب شد، به «زيد النار» معروف گشت.
ابن جوزي می نویسد:
از طالبيين زيدبن موسي بن جعفر، بر بصره استیلا يافت. او خانه و اموال بني عباس را به آتش کشيد. به اين جهت به «زيد النار» معروف گشت او را علي بن ابي سعيد دست گير نمود. زيد امان خواست و به او امان داده شد.
طبري و ابن کثير عين گزارش ابن مسکويه را درباره زيد آورده اند.
شوشتري درباره زيد می نویسد:
مظهر قهر الهي، فرزند و دودمان رسالت پناهي چون ابوالسرايا در کوفه قيام نمود و محمد، مشهور به ابن طباطبا را که از پيش خود نايب امام رضا(ع) ساخته بود،‌ برخود و سايرين اميرگردانيد. زيد را به تسخير بصره فرستاد و زيد چون شعله نار بر بصره مستولي شده، خانه هاي بني العباس را بسوخت و نخلستان هاي ايشان را آتش زد و به اين سبب او را «زيدالنار» گفتند. آخرالامر او را گرفتند، نزد مأمون به مرو بردند و در آن جا وفات يافت.
طبري براي بار دوم نيز قيام زيد را چنین گزارش می کند:
زيد از زندان آزاد شد و براي بار دوم، با هم کاري برادر ابوالسرايا در منطقه انبار عراق قيام نمود.
وی قيام دوم زيد را درماه ذي القعده سال 200قمری، ذکر مي کند:
سپاهي از طرف علي بن ابي سعيد او را براي بار دوم دست گير نموده، زنداني کرد.
علماي انساب نيز مانند تاریخ نگاران، درباره قيام زيد گزارش نموده و از او با عنوان «زيد النار» ياد کرده-اند. ابن عنبه مي گويد:
زيد النار از جانب محمدبن محمدبن زيد به عنوان والي اهواز منصوب شد. او بر بصره دست يافت، خانه ها و اموال بني عباس را آتش زد و او را دست گير نمودند. حسن بن سهل او را نزد مأمون فرستاد. مأمون زيد را به برادرش رضا(ع) بخشيد، اما رضا(ع) زيد را آزاد نمود ولي سوگند خورد که تا آخر عمر با او سخن نگويد.
زيد بعد از قيام
درباره این که بعد از فروپاشي قيام محمدبن ابراهيم ابن طباطبا و کشته شدن فرمانده نظامي اين قيام یعنی ابوالسرايا، چه بر سر زيد آمد، دو گونه گزارش وجود دارد:
1. بعد از کشته شدن ابوالسرايا، زيد نيز شکست خورد و خود را مخفي نمود تا کسي بر او دست نیابد. اما حسن بن سهل به جست جوي او پرداخت تا اين که زيد را پيدا کرد و او را دست گير نمود و به زندان انداخت. وي در زندان بغداد بود تا زماني که ابراهيم بن مهدي معروف به « ابن شکله» قيام نمود. مردم بغداد اجتماع کردند و زيد را از زندان فراري دادند. زيد به مدينه رفت و در آن جا نیز به بيعت محمدبن جعفربن محمد دعوت نمود تا اين که مأمون لشکري را به مدينه اعزام کرد. آنها زيد را گرفتند به مرو نزد مأمون آوردند. وقتي زيد را پيش مأمون بردند، گفت: «اي زيد، دربصره شورش کردی، تو را به حال خود گذاشتم به جاي اين که خانه هاي دشمنان ما از بني 1 اميه و بني ثقيف و بني عني و باهل و آل زياد را آتش بزني، قصد خانه هاي پسرعموهايت را کردي وخانه هاي آنان را آتش مي زني!» زيد چون شوخ طبع بود، به مزاح گفت: «من از هرجهت اشتباه کردم و اگر دوباره برگردم، اين بار به دشمنانمان خواهم پرداخت.» مأمون خنديد و او را نزد حضرت رضا(ع) فرستاد و پيغام داد: « من جرم او را به شما بخشيدم و شما خود او را ادب کنيد.» وقتي زيد خدمت امام رضا(ع) رسيد، امام او را توبيخ نمود و آزاد کرد، اما سوگند خورد که تا زنده است با زيد سخن نگويد.
البته هيچ يک از تاریخ نویسان، ذکر نکرده اند که زيد در مدينه نيز قيام نمود. اگر اين گزارش صحت داشت، طبري و ديگران حتماً‌ به آن اشاره مي کردند؛ درحالي که طبري، قيام دوم زيد را نيز در سال 200قمری، در عراق و در منطقه انبار گزارش کرده است.
بی شک بعد از کشته شدن ابوالسرايا و متفرق شدن مردم کوفه از کنار محمدبن محمدبن زيدبن علي بن الحسين(ع) زيد نيز شکست خورد وبه دست عاملان مأمون دست گير شد و اورا به مرو نزد مأمون بردند.
2. شیخ صدوق مي گويد:
زيد بن موسي بن جعفر، نديم منتصر شده بود. او مردي زبان آور و خوش بيان، اما زيدي مذهب بود و در کنار نهري از بغداد به نام « کرخيا»منزل داشت وقتی ابوالسرايا سردار لشکر کوفه به قتل رسيد و سادات حسيني ( زيدي مذهب ها) بعد از کشته شدن او پراکنده شدند و بعضي به بغداد رفتند و بعضي به کوفه و جمعي به مدينه گریختند، زيد بن موسي بن جعفر نيز ازجمله گریختگان بود که حسن بن سهل بر او دست يافت و او را به زندان انداخت. روزي وي را احضار نمود تا سرش را از بدن جدا کند و جلاد آمد تا سر او را بزند، حجاج بن خثيمه که در ميان حاضران بود، بلندگفت: «اي امير در ين کار شتاب مکن! مرا اجازه بده تا تو را از روي خيرخواهي نصيحتي بکنم» حسن بن سهل گفت: «بگو هر چه مي خواهي!» حجاج گفت: «آيا خليفه ( مأمون) دستورداده که زيد را به قتل برساني؟» گفت خير. حجاج گفت: «به چه مجوز قانوني پسرعموي خليفه را به قتل مي رساني؟ درحالي که فرمان کشتن او از طرف خليفه صادر نشده و تو خود نيز از او کسب اجازه نکرده اي» سپس گفت: «اي امير حکايت عبدالله بن افطس را بشنو: هارون الرشيد عبدالله بن افطس را نزد جعفر برمکي زنداني کرده بود. جعفربن يحيي برمکي درايام نوروز بدون اذن هارون، عبدالله بن حسن را گردن زد و سر او را در ميان طبقي گذاشت و به عنوان هدیه نوروزي نزد هارون الرشيد فرستاد. هارون ازاين عمل جعفر بسيار ناراحت شد و بعدها که فرمان کشتن جعفر را به مسرور کبير داد، به او گفت: «اگر جعفر دليل خواست که چرا سرش را از بدن جدا مي نمايي، بگو اين سزاي کشتن عبدالله بن افطس است که بدون فرمان خليفه او را گردن زدي» حجاج به حسن بن سهل گفت: «از کجا مطمئني که براي تو نيز چنين حادثه اي پيش نيايد و خليفه قتل پسرعموي خود زيد را بهانه اي براي کشتن تو قرار ندهد؟» حسن بن سهل با این سخن، از گردن زدن زيد منصرف شد و او را به زندان برگردانيد.
زيد در زندان بود تا اين که او را به مرو نزد مأمون فرستادند. مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد: «برادرت بر ضد ما شوريد و آن چه توانست، کرد و پيش از او زيدبن علي قيام نموده بود. .ما او را به احترام تو عفو مي-کنيم و به تو مي بخشيم. اگر مقام والاي تو نبود، دستور مي دادم او را گردن بزنند، چون کاری که او انجام داده است کار کوچکي نيست.» امام رضا(ع) به مأمون فرمود: اين زيد را با آن زيد قياس مکن، زيرا آن زيد از علماي آل محمد(ص) بود و برای دين خدا برآشفت و در راه خدا با دشمنان خدا جنگيد تا به شهادت رسيد.» آن گاه امام رضا(ع) دستور داد زيد را آزاد کنند و قسم ياد نمود تا آخر عمر با او سخن نگويد.
زيد و امام رضا(ع)
درباره رابطه زيد با امام رضا(ع) درمدينه گزارشی در کتب تاريخي ديده نمي شود که قابل بحث و بررسي باشد، اما وقتی امام رضا(ع) در مرو ولي عهد مأمون بودند و در آن جا اقامت داشتند، زيد در بصره قيام نمود که او را دست گير کردند و نزد مأمون به مرو فرستادند. شيخ صدوق در عيون اخبارالرضا(ع) چند روايت در اين زمينه نقل مي کند که امام رضا (ع) زيد را به سبب کاري که در بصره انجام داده بود، به شدت سرزنش کردند. البته اين روايات به بحث و بررسي بيشتر نياز دارد که بعد از ذكر چند روايت در اين باره، به آن پرداخته خواهد شد:
1. به روایت صدوق، حسن بن موسي بن علي الوشا البغدادي گفت: «من در خراسان در مجلس علي بن-موسي الرضا(ع) بودم و زيدبن موسي بن جعفر(ع) در آن جا حاضر بود و به جماعت حاضر در مجلس فخر مي-فروخت که ما چنين و چنانيم. و ابوالحسن(ع) که با ديگران مشغول گفت گو بودند سخنان زيد را شنيدند و رو به او کرده، فرمودند: «اي زيد! آيا حرف هاي نادانان کوفه تو را مغرور نموده و فريب خورده اي؟» بعد حضرت فرمود:
إن فاطمه(س) أحصنت فرجها، فحرم الله ذريتها علي النار، فوالله ماذاک الا للحسن والحسين وولد بطنها خاصه؛
فاطمه(س) عفت خود را حفظ کرد و خداوند آتش را بر ذريه او حرام نمود. به خدا سوگند اين امر، جز براي حسن وحسين وفرزندان بلاواسطه آن حضرت نيست.
اما اينکه موسي بن جعفر (ع) پدرت، اطاعت خدا کند و روزها را روزه بگيرد وشب ها را به نماز و عبادت سپري کند و تو معصيت و نافرماني خدا کني، سپس در روز رستاخيز هر دو در عمل مساوي باشيد و جزاي هر دو بهشت باشد، پس بی ترديد تو عزيزتر از او در نزد خدا باشي؛ چون او با اطاعت خدا مستحق بهشت شده است و تو بدون اطاعت و با معصيت همان را گرفته اي! آري، علي بن الحسين(ع) فرموده است: «براي نيکوکار ما دو چندان پاداش است و براي بدکار ما دو چندان عذاب و جريمه».
حسن وشاء گويد:
آن گاه امام رو به من کرد و فرمود: «اي حسن اين آيه را چگونه مي خوانيد: قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ اي نوح به درستي که او از اهل تو نيست؛ زيرا عمل او نادرست است» او به حضرت عرض کرد: «پاره اي از مردم آيه را « عَمَلّ غَيرُ صالِحٍ» مي خوانند و هر کس اين گونه بخواند، او را از نوح نفي کرده و ديگري را پدر او مي داند. امام (ع) فرمود: «نه هرگز اين طور نيست، بلکه او پسر واقعي نوح بود ولي چون خداوند عزوجل را نافرماني کرد، خداوند نفي نمود، و ما اهل بيت نيز اين چنين هستيم؛ هرکس از ما نافرماني خدا کند، از ما نيست و تو اي حسن، اگر خداوند را اطاعت کني از ما اهل بيت خواهي بود.
2 ـ محمدبن علي ماجيلويه، محمدبن موسي بن متوکل و احمدبن زياد همداني از علي بن ابراهيم نقل مي-کنند که ياسر خادم گفت:
زيدبن موسي برادر حضرت رضا(ع) در مدينه خروج نمود و خانه هايی را به آتش کشيد و مردمي را کشت. و از اين رو او را «زيدالنار» لقب دادند. مأمون سپاهي را فرستاد او را دست-گير کردند. و نزد مأمون آوردند. وي دستور داد تا زيد را نزد برادرش ابوالحسن (ع) ببرند. چون زيد بر آن حضرت وارد شد، آن جناب به او فرمود: «اي زيد آيا تو را سخنان مردمان نادان کوفه مغرور نموده است که روايت می کنند: إن فاطمة احصنت فرجها فحرم الله ذريتها علي النار...؛ فاطمه عفت خودرا نگه داشت، پس خداوند آتش را بر ذريه اش حرام نمود. فقط اين مخصوص حسن و حسين است. اگر می پنداری که تو معصيت خداوند عزوجل را به مرتکب شوی و به بهشت روي و پدرت موسي بن جعفر(ع) که اطاعت خدا کند نیز به بهشت داخل شود، در اين صورت تو نزد خداوند گرامي تر خواهي بود به خداوند سوگند هيچ کس جز از راه اطاعت به آن چه نزد خداست نخواهد رسيد و تو ميپنداري با معصيت بدان برسي، پس گمان تو بدگماني است».
زيد گفت: «من برادر شما و پسر پدرت هستم.» حضرت در پاسخش فرمود: «تو برادر مني هنگامي که خداوند عزّوجّل را اطاعت کني؛ چون نوح(ع) گفت : وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ »؛ پروردگارا، پسر من از اهل من است و وعده تو حق است و حکم تو بهترين حکم هاست، خداوند در پاسخش فرمود: قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ اي نوح او از اهل تونيست. او عمل غيرصالح است. پس خداوند او را چون معصيت کار و نافرمان بود، از نوح ندانست.
3. علي بن احمدبن محمد بن عمران الدقاق از ابن ابي عبدالله کوفي او از ابوالخير صالح بن ابي حماد، او ازحسن بن جهم روايت مي کند:
در محضر حضرت رضا (ع) حضور داشتم و زیدبن موسی بن جعفر برادرش درآن جا بود. امام(ع) به او فرمود: «اي زيد، از خدا پروا کن و بدان که ما اين موقعيت را نزد خدا و خلق خدا به دست نياورديم مگر از راه پرهيزکاري و هرکس تقوا نداشته باشد و فرمان خدا را رعايت نکند، هرگز از ما نخواهد بود و ما نيز از او نيستيم. اي زيد مبادا کسی از شيعيان ما را که به سبب او سلطه يافتي، کوچک و پست شماري و زورگويي کني که اين سبب از ميان بردن موقعيت و سيادت توست. اي زيد، مردم اين روزگار براي محبت و عقيده اي که شيعيان به ولايتمان دارند، آنان را دشمن مي دارند و با آن کينه توزي مي کنند و ريختن خون و بردن اموالشان را حلال مي-دانند و اگر تو به مانند مردم با آنان بدي کني، به خود ستم کرده اي و حق خود را ضايع ساخته-اي.»
سپس امام رضا(ع) رو به من کرده، فرمود: «اي پسرجهم، هر کس با دين وآیين خدا مخالفت کند، از او بيزار باش؛ هرکس که خواهد باشد و از هر قبيله اي که بوده باشد - چه سيد هاشمي و علوي، و چه ازکساني ديگر- و هر کس با خدا دشمني کند، او را دوست مگير هر کس که باشد و از هرطایفه اي که باشد.» عرض کردم: «يابن رسول الله(ص) دشمني کننده با خدا کيست؟» فرمود: «آنکه او را نافرماني کند.»
4. شیخ صدوق از ابوعلي حسين بن احمد بيهقي، او از محمدبن يحيي صولي، او از محمدبن زيد نحوي، و او از ابن ابي عبدون و او از پدرش چنین روايت مي کند:
وقتي زيد را بعد از قيامش در بصره، نزد مأمون آوردند، او کار زيد را به امام رضا(ع) واگذار نمود. و وقتي زيد نزد امام رضا(ع) آمد، امام(ع) زيد را آزاد فرمود و گفت: «هر کجا مي خواهي برو» ولي سوگند ياد نمود که تا آخر عمر با زيد سخن نگويد.
بررسي روايات
برای بررسی روایات چند جنبه را باید در نظر گرفت:
1. براي ارزيابي هر شخصيتي به ويژه فرزندان امامان شيعه بايد راه احتياط را پيش گرفت و به سادگي نمي توان آنها را محکوم و متهم نمود و شخصيتي منفي نشان داد. امام صادق(ع) مي-فرمايد:
انه ليس رجل من ولد فاطمه(س) يموت ولايخرج من الدنيا حتي يقرّ للامام بامامة.
ازفرزندان فاطمه کسي از دنيا نمي رود مگر اين که به امام خود و امامت او اعتراف مي کند.
زيدبن موسی(ع) از اين قاعده بيرون نيست. او در زمانی قيام نمود که علويان زیر فشار شديد خلفاي عباسي بودند و ظلم هاي فراواني درحق آنها مي شد.
خلفاي عباسي با علويان به ويژه فرزندان ائمه(ع) مخالف بودند. اين اختلاف در قرن دوم شدت گرفت و علويان در تنگناي شديد قرار داشتند و پيشوايان آنها نیز در حبس و تبعيد و زیر نظر بودند و پيوسته زندگي را با تقيه به سر مي بردند؛ زيرا علويان تنها گروهي بودند که امکان جانشيني آنها وجود داشت. اين دشواري ها، انگيزه محبوبيت بيش از پيش علويان در ميان مردم و شورش های پي درپي آنان عليه عباسيان شد. و لذا فرزندان ائمه از هر فرصتي استفاده کرده، به پا مي خاستند. ابراهيم، زيد و اسماعيل از فرزندان امام کاظم(ع)در قيام عليه بني عباس شرکت داشتند و همين طور نوه هاي ، امام حسن(ع)، امام سجاد(ع) و امام صادق(ع)در راه اندازي قيام عليه بني-عباس فعال بودند.
علويان به تشيع اعتقاد داشتند، اما تشيع آنها به اصلاح و تعديل نياز داشت. و بر همين اساس، برخي پيکارهاي آنان تند و شتاب زده و احياناً‌ اشتباه بود. بی ترديد حکومت مأمون از ديدگاه امام رضا(ع) مشروع نبود، ولي در روش برخورد با آن ممکن است بين حضرت و ديگر علويان اختلاف نظر وجود داشته و طبيعي است که امام رضا(ع) نمي توانستند از قيام هاي ضد بني عباسي حمايت کند و در حضور مأمون، از قيام زيد تجليل نمايند.
2. ممکن است که امام رضا(ع) دربرخورد با زيد، از روش تقيه استفاده کرده باشد. تا خطر جدي از جانب مأمون متوجه زيد نشود و او در امان باشد. امام رضا(ع) در برخورد با زيد، از خود تندي نشان دادند تا جان او حفظ شود و با دسيسه مأمون از بين نرود، زيرا خلفاي بني عباس مخالفان خود را با شيوه هاي مختلف به قتل مي رساندند؛ چنان که بعدها اين قضيه به وقوع پيوست و مأمون، زيد را مسموم نمود و از بين برد. اين مطلب را تاریخ نویسان زيادي گزارش کرده اند. قديمي ترين منبع به قرن چهارم قمري برمي گردد. ابي نصر بخاري مي-گويد: «مأمون زيد را مسموم نمود و به قتل رسانيد.»
اين مسأله در مورد ابراهيم بن موسي بن جعفر(ع) نيز رخ داد. او عليه مأمون قیام کرد ولي از مأمون امان گرفت ومأمون هم به او امان داد، ولي بعداً‌ او را مسموم نمود و از بين برد. لذا امام رضا(ع) براي حفظ جان زيد، اين سخنان را در مورد او فرمود تا شرّ مأمون از سر زيد کوتاه شود.
3. در سخنان امام رضا(ع) برضد زيد، مطلب مهمی که او را خارج از دين و مذهب بداند نيست، بلکه جملاتي عادي است که زيد را نصيحت فرموده. و کارهاي او را نکوهش کرده اند. و در مقابل، حرکتي که نشان-دهنده بي حرمتي به امام رضا(ع) باشد، از زيد گزارش نشده- نه در مدينه و نه در مرو. اگر موردي در اين زمينه بود گزارش مي شد.
4. اين روايات، از نظردلالت و صدور نيز خدشه دار است. آیت الله خويي اين روايات را از نظر دلالت ضعيف و خدشه پذیر مي داند و مي گويد: «بر اين روايات نمي شود تکيه نمود». بعضي از راويان اين روايات، ضعيف هستند و به آنها نمی توان اعتماد کرد؛ مثل سهل بن زياد که غالي و کذاب بود و صالح بن ابي حماد که وي نيز ضعيف است.
زيد و مسائل فرهنگي
زيد روايتي را در اثبات امامت نقل مي کند جعفر فرزند زيد ازپدرش، او هم از پدرش امام کاظم(ع) و آن حضرت از پدرانشچنين نقل مي کند:
روزي «ام اسلم» خدمت پيامبر اسلام(ص) رسيد که در منزل« ام سلمه» بود، و پرسيد: «رسول خدا (ص) کجاست؟» ام سلمه گفت: «براي کاري بيرون رفته و به زودي باز مي گردد.» او منتظر رسول خدا (ص) ماند تا آن حضرت آمد. ام اسلم پرسيد: «پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا!‌ من کتاب هايی را خوانده ام و پيامبران و وصي آنها را مي شناسم. حضرت موسي( ع) در حيات خود، وصي هارون و بعد از خود نيز وصي يوشع داشت و هم چنين حضرت عيسي(ع). اي رسول خدا وصي تو کيست؟» حضرت فرمود: «اي ام اسلم، وصي من در حيات و پس ازوفات من يکي است. سپس حضرت دستش را به سنگ ريزه اي زد و آن را ماليد تا مانند آرد شد، آن گاه خميرش کرد و با خاتمش آن را مهر کرد.‌ سپس فرمود: «اي ام اسلم هر کس اين کار را انجام داد، او وصي من است».
گويد: «از نزد رسول خدا (ص) خارج شدم وبه محضر اميرالمؤمنين(ع) رسيدم. از او پرسيدم: پدر و مادرم فداي تو! آيا تو وصي پيامبر(ص) هستي؟ فرمود: آري، و حضرت هم مانند کار رسول خدا (ص) را انجام داد. سپس نزد حسن و حسين(ع) آمدم. آن دو نيز مانند کار رسول خدا (ص) را انجام دادند و ام اسلم زندگي طولاني کرد تا زين العابدين (ع) را ملاقات نمود او هم مانند کار رسول خدا (ص)، و علي(ع) و حسن و حسين(ع) را انجام داد.
نتیجه
بارگاه زید در اصفهان مدرک معتبری ندارد. فقط آن را نویسنده تحفه الازهار گزارش نموده است، می توان گفت: زید در خراسان مدفون است، زیرا تعدادی از علمای انساب گزارش کرده اند که او در مرو توسط مأمون مسموم شد و از دنیا رفت. هم چنین درباره موضع امام رضا(ع) در برابر قیام زید بر ضد حکومت عباسی که زید را با سخنانی توبیخ نمودند، می توان رفتار امام رضا(ع) را حمل بر تقیه نمود، زیرا جان زید در خطر بود و امام برای حفظ جان وی از شرّ مأمون این سخنان عتاب آمیز را به او فرمودند.

پی نوشت:
1. ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي بن محمد، المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، چاپ اول، بيروت، دارالکتب العلميه، 1419ق
2. ابن حزم الاندلسي، ابي محمدعلي بن احمدبن سعيد، جمهره الانساب العرب، چاپ سوم، بيروت، دارالکتب العلمية، 1424ق،
3. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاريخ ابن خلدون، چاپ اول، بيروت، دارالفکر، 1421ق.
4. ابن خلکان، شمس الدين احمدبن محمدبن ابي بکر، وفيات الاعيان وابناء‌ ابناء‌الزمان، تحقيق: احسان عباس، بيروت، دارصادر، 1397ق.
5. ابن عنبه، جمال الدين احمد، عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، قم، انتشارات رضي،1362ش.
6. ابن کثيرالدمشقي، ابوالفداء الحافظ، البداية والنهاية، چاپ اول، بيروت، المکتبة العصرية، 1426ق.
7. ابن منظور، لسان العرب، چاپ اول، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1416ق.
8. ابن مسکويه رازي، ابوعلي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، دارسروش للطباعة والنشر، 1376ش.
9. ابن نديم، محمد، الفهرست، چاپ الاول، بيروت، درالكتب العلمية، 1416ق.
10. ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1420ق.
11. اسلامي، غلام رضا، جلوه بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، تحقيق عبدالحميد، چاپ اول، قاهره، مکتبة النهضة المصرية، 1369ق.
13. اعتماد السلطنه «‌صنيع الدوله» محمدحسن خان، مطلع الشمس، چاپ اول، تهران، چاپ خانه افست گلشن، انتشارات پيشگام، 1362ش.
14. اعرجي، جعفر، مناهل الضرب في انساب العرب، چاپ اول، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، ‌1419ق
15. اعلمي حائري، محمدحسين، تراجم اعلام النساء، چاپ اول، بیروت، موسسة الاعلمي، 1407ق.
16. بحراني، سيدهاشم، تفسيرالبرهان، چاپ اول، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1419 ق.
17. بستاني، فؤاد افرام، دايرة المعارف، بيروت، بي تا، 1958م.
18. خویي،‌ سيدابوالقاسم ، معجم رجال الحديث، چاپ سوم، بيروت، منشور مدينة العلم، 1403ق.
19. سمعاني، عبدالكريم، الانساب، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربية، 1419 ق.
20. شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، چاپ چهارم، تهران، کتاب فروشي اسلاميه، 1377.
21. مسعودي، علي بن الحسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، چاپ دوم، قم، دارالهجرة، 1404ق.
22. هيتمي انصاري، احمدبن حجر، الصواعق المحرقة، چاپ اول، بيروت، المکتبة العصرية، 1425ق.

باصلوات بر محمد و آل محمد
وعرض سلام وادب
(1) واقفيه‏
گروهى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليه السلام پس از درگذشت آن جناب به امامت و وصايت حضرت رضا عليه السلام اعتراف نكردند، و در امامت موسى بن جعفر توقف كرده و از اين رو آنان را واقفيه مي گويند.
در اين باره از حضرت رضا عليه السلام رواياتى رسيده كه ما اينك چند روايت را ذيلا نقل مى‏ كنيم و تفصيل آن روايات در «مسند الرضا» ذكر شده است.
(2) 50- على بن عبد اللَّه زهرى گويد: براى حضرت رضا عليه السلام نوشتم واقفيه چگونه اشخاصى هستند، فرمود واقفيه با حق معاند است، و همواره مرتكب گناه مي گردد، و اگر در عقيده وقف بميرد در جهنم جاى خواهد گرفت. (3) 51- فضل بن شاذان گويد: از حضرت رضا عليه السلام در باره واقفيه پرسيده‏ شد، فرمود: آنها همواره حيران و سرگردان مى‏ باشند و زنديق خواهند مرد. (1) 52- يوسف بن يعقوب گويد: خدمت حضرت رضا (ع) عرض كردم به كسانى كه عقيده دارند پدرت زنده است، زكاة بدهم، فرمود: به آنها زكاة ندهيد زيرا آنان كفار و مشرك هستند. (2) 53- حضرت رضا عليه السلام فرمود واقفيه همواره در شك و ترديد مي باشند و زنديق خواهند مرد.
يكى از روات گويد هنگام احتضار يكى از واقفيه نزد او بودم، مى‏ گفت:كافرم اگر موسى بن جعفر مرده باشد، گفتم: اين است معنى سخنان امام رضا (ع) در مورد آنها. (3) 54- محمد بن عامر گويد: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم مى‏ فرمود: اى محمد شنيده‏ ام با واقفيه هم‏نشينى دارى؟ عرض كردم درست است و ليكن من با آنها هم عقيده نيستم.
فرمود: با آنها مجالست نكن، خداوند متعال مى‏ فرمايد: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ مقصود از آيات امامان و اوصيائى هستند كه واقفيه به آنها عقيده ندارند. (4) 55- سليمان جعفرى گويد: در مدينه خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم، در اين هنگام يكى از اهالى مدينه آمد و از واقفيه از آن حضرت سؤالاتى كرد.
(1) امام عليه السلام فرمود: «مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا» به خداوند سوگند پروردگار آنها را تبديل نمي كند تا آنگاه كه همه كشته شوند. (2) 56- محمد بن فضيل گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:
قربانت گردم حال گروهى كه در امامت پسرت توقف كردند چيست؟
فرمود: خداوند آنها را لعنت كند كه دروغ بسيار بزرگى گفتند، آن‏ها گمان مى‏ كنند كه من عقيم هستم، و بعد از من فرزندى كه به جاى من بنشيند نخواهد آمد. (3) 57- ابراهيم بن عقبه گويد: براى حضرت رضا عليه السلام نوشتم: بعضى از واقفيه را مي شناسم، جايز است اين‏ ها را نفرين كنم، فرمود: آنها را در نماز نفرين كن. (4) 58- عبد اللَّه بن جندب گويد: حضرت رضا عليه السلام براى من نوشت:
خداوند تو را رحمت كند از گروهى كه تا ديروز با شما برادر بودند و سپس با شما مخالفت كردند متذكرشده‏ اى، اكنون آنها با شما دشمنى مى‏ كنند و از شما برائت مي جويند، و زنده بودن پدرم را وسيله قرار داده‏ اند.
در آخر نامه نوشته بودند: شيطانى براى آنها ظاهر شد و آنها را گمراه كرد و در امور دين آنها را گرفتار شبهه ساخت، زيرا آنها دروغ گفتند و مدعى باطل شدند، و بر عالم خود افتراء بستند، و خواستند از نزد خود هدايت شوند و لذا دنبال توجيهات و تاويلات باطله شدند.
(1) اينك از جايى كه بايد براى آنان رهنمائى برسد از همان ناحيه هلاكت آنان مى‏ رسد، هر چه به آنها برسد از ناحيه خودشان هست، و خداوند بندگان را ستم نمى‏ كند.(1)

پی نوشت:
1) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص:804. روایات عربی این بحث در کتاب« مسند الإمام الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 460» به بعد آمده است.

جمع بندی

سوال:
سلام علیکم
سوال بنده این بود که در علم رجال و کتب رجالی منظور از واقفی چیست ؟
آیا واقفی ، مذهب است ؟
اینگونه افراد ( واقفی ها ) از نظر علم رجال چه وضعیتی دارند ؟
بطور کلی افراد واقفی از نظر ائمه علیهم السلام و علمای شیعه چگونه اند ؟
باتشکر

پاسخ:
سلام علیکم و رحمت الله
پرسشگر گرامی در پاسخ به سوال اول شما باید عرض شود که:
واقفیه نام گروهی از شیعیان است که بر امامت امام موسی کاظم(ع) توقف کردند و از اعتراف به امامت امام رضا(ع) سرباز زده و معتقد بودند که امام کاظم(ع)، مهدی (عج) است، در غیبت به سر می‌برد و رجعت خواهد کرد.
اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می‌‏کنند علت توقف افرادی در امامت موسی بن جعفر(ع)، فریفته شدن به اموال و ثروت‏‌های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. و هم چنین شبهه‏‌های اعتقادی که‌گاه در اثر القاء اندیشه‏‌های نو پدید و‌گاه به سبب برداشت‏‌های نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید می‌آمدند در شکل‏ گیری و زمینه‏ سازی حرکت واقفیه مؤثر بودند.
اولین کسانی که این اعتقاد را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند.
وحید بهبهانی در این باره می‌‏گوید: «‌واقفیه کسانی هستند که بر امامت موسی بن جعفر توقف کردند چه بسا عنوان واقفیه بر کسانی که بر امامت دیگر امامان توقف کردند هم اطلاق شود... ولی هر‌گاه به طور مطلق گفته شود مراد از آن توقف کنندگان بر امام کاظم‏(ع) هستند و به دیگر توقف کنندگان مربوط نمی‌‏شود مگر با وجود قرینه‏‌ای بر آن...»(1)
در پاسخ سوال دوم شما باید عرض شود که: این گروه یک فرقه منحرف از مذهب شیعه می باشند که بر امامت امام کاظم (ع) توقف نمودند.
پاسخ سوال چهارم وسوم:
طرد واقفيه در مكتب اهل بيت عليهم السلام
اين فرقه به دليل ضلالت آشكاري كه دارد نمي توانست در ديدگاه شيعه جاي بگيرد و به همين دليل از سوي ائمه اطهار عليهم السلام مطرود شدند تا جائي كه شيعه را از همنشيني با اين گمراهان نهي نمودند.
امام رضا عليه السلام فرمودند : « واقفي از حق گذشته است و بر گناه ماندگار است. اگر در اين حال بميرد جهنم جايگاه اوست كه بد فرجامي است.(.(2
ايشان (واقفیه) كفار، مشرك و زنديق هستند.(3)
امام هادي عليه السلام فرمودند: «زيديه و واقفیه و نصاب (اهل سنت) يك منزلت دارند»(4)
بزرگان اصحاب به تبع سيره ائمه اطهار عليهم السلام به مبارزه علمي و علني با واقفيه پرداختند. علي بن اسماعيل هيثمي و يونس بن عبدالرحمن از كساني می باشند كه با مناظرات علمی در تضعيف ادله واقفیه کوشش شایانی نموده اند و ايشان بوده اند كه لقب ممطوره يا كلاب ممطوره را بر واقفیه گذاشتند.(5) هم چنین از طرف عالماني، رساله ­هایی در رّد واقفیه نوشته شده است مانند:(6)
1- فارس بن حاتم بن ماهويه
2- الحسين بن علي بن سفيان بن خالد
3- اسماعيل بن علي بن إسحاق
4 - الحسن بن موسى أبو محمد النوبختي
انقراض فرقه
تلاش اهل بیت علیهم السلام برای کنترل آسیب این افراد و سیره اصحاب برای رد و مناظره با چنین افرادی مانع از ظهور مستمر این عقیده شد و به همین دلیل با از بین رفتن بانیان اولیه این تفکر باطل و شاگردان ایشان، چاره ای جز انقراض در خود ندیدند.
اما از نظر علما رجال: برای این که نظر علماء رجال مورد مداقه قرار گیرد به بررسی شرح حال دو نفر از بزرگان این فرقه خواهیم پرداخت تا حال بقیه نیز معلوم گردد:
حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی و پدرش علی بن ابی حمزه از راویان و محدثانی هستند که نام آن ها در سلسله سند روایات فراوانی از امامان معصوم(ع)‌ دیده می‌شود و هر دو از بزرگان فرقه‌ی واقفیه می‌باشند.
علی بن ابی حمزه بطائنی از وکیلان برجسته امام کاظم(ع) و مورد اعتماد جامعه شیعی بود. با زندانی شدن امام کاظم (ع) اموال بسیاری، مربوط به آن حضرت، توسط شیعیان به علی بن ابی حمزه و به دیگر وکیلان حضرت داده شد. پس از وفات آن حضرت، طمع در این اموال، سبب شد که اینان، امام کاظم(ع) را آخرین امام معرفی کرده و امامت امام رضا(ع) را انکار کنند و بدین ترتیب فرقه‌ی واقفیه پدیدار گردید.(7) امام رضا(ع) مراوده و همنشینی با ایشان را ممنوع اعلام کرده و آن ها را هم چون ناصبیانی دانستند،(8) که نگرش منفی جامعه شیعی نسبت به آن ها آشکار است.
علی بن ابی حمزه و پسرش حسن؛ از دیدگاه حدیث شناسان
بزرگانی از محدثان هم چون ابن ابی عمیر و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و حسن بن محبوب (از اصحاب اجماع) و نیز علی بن الحکم و دیگران از علی بن ابی حمزه -پدر حسن بطائنی- بسیار روایت کرده‌اند؛ چون بزرگان شیعه، پیش از واقفی شدن و در زمان جلالت قدر علی بن ابی حمزه و دیگر واقفیان معروف هم چون زیاد بن مروان، از آن ها روایت نقل کرده‌اند و چون معیار ارزش‌گذاری احادیث هر راوی، زمان نقل حدیث از وی است، لذا انحراف مذهبی و ضعیف یا کاذب بودن این راویان پس از آن، ضرری به صحّت احادیث ایشان نمی‌زند.(9)
اما دیدگاه‌های مختلفی درباره حسن بن علی بن ابی حمزه وجود دارد که چند نمونه بیان می‌شود.
1. رجال کشی به نقل از علی بن الحسن بن فضّال درباره‌ی وی می‌گوید: «کذاب، ملعون، رُویت عنه احادیث کثیره، و کُتبت عنه تفسیر القرآن کلّه من اوّله الی آخره، الاّ انی لا استحل ان اَروی عنه حدیثاً کثیراً»؛(10) دروغ‌گو و ملعون است، روایات زیادی از او نقل شده و یک دوره تفسیر قرآن از وی نوشته شده است، اما من به خود اجازه نمی‌دهم حدیث زیادی از او نقل کنم.
2. در رجال نجاشی درباره‌ی «حسن بن علی بن ابی حمزه»، عبارت «فطعن علیه» آمده است(11) که دلالت بر ضعف وی دارد.
3. ابن غضائری درباره وی می‌گوید: «واقف ابن واقف، ضعیف فی نفسه و ابوه اوثق منه»؛(12) هم خودش و هم پدرش جزو واقفیه بوده‌اند، خودش ضعیف بوده و پدرش قابل اعتمادتر از خود او است.
4. با این همه، محدّث نوری(ره) با ارائه قراینی، در صدد اثبات وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه برآمده است.(13)
قرینه اول: احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از مشایخ ثقات(14) و اصحاب اجماع است؛ از حسن بن علی بن ابی حمزه در باب تدبیر کتاب «تهذیب الاحکام» روایتی نقل کرده است. اما دیدگاه دیگری نیز در این زمینه مطرح شده است که این حدیث با توجه به دشواری‌های سندی و متنی آن، در بحث‌های رجالی قابل استناد نیست و به احتمال زیاد در آن تحریفی رخ داده است.(15)
قرینه دوم: نقل روایت‌ِ بسیارِی از بزرگان، از حسن بن علی بن ابی حمزه‌؛(16) (محدّث نوری، نام افرادی چند را که از حسن بن علی بن ابی حمزه روایت می‌کنند آورده که غالب آن ها روایت یا روایات اندکی از وی داشته و وثاقت و جلالت قدر برخی از آن ها نیز نیازمند بحث و بررسی است).
تنها راوی قابل ذکر در این بحث اسماعیل بن مهران است که روایات وی از حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار است و بیشتر فقها او را ثقه می‌دانند و به روایات او اعتماد می‌کنند.(17) ولی تعدد روایت اسماعیل بن مهران نیز دلیل بر وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه نیست؛ زیرا:
اولاً: ابن غضائری درباره‌ی اسماعیل بن مهران می‌گوید: «یروی عن الضعفاء کثیراً»،(18) که اگر این سخن پذیرفته شود، قهراً دیگر تعدد روایت اسماعیل بن مهران، دلیل بر وثاقت کسی نیست؛ زیرا گرچه تعدّد روایتِ راوی جلیل القدر از کسی، بر وثاقت مروی عنه دلالت دارد، اما نه درباره‌ی راویانی هم چون احمد بن محمد بن خالد برقی که بر خلاف متعارف محدّثان، از ضعفاء روایت می‌کند.
ثانیاً: اگر سخن ابن غضائری را نپذیریم، باز هم می‌گوییم: بنابر تحقیق، تعدّد روایت محدثان بزرگ از یک شخص همیشه دلیل بر وثاقت آن شخص نیست، بلکه این امر شرایطی چند دارد از جمله این که؛ روایات نقل شده در مستحبات و آداب نباشد؛ زیرا در این امور ممکن است به استناد احادیث «من بلغ» و با توجه به قاعده تسامح در ادله سنن، روایت صورت گرفته باشد، نه به جهت وثاقت مروی عنه.
هم چنین در مواردی هم چون مسائل اعتقادی نباشد؛ چون در این‌گونه موارد، نقل روایت از یک راوی ممکن است به عنوان مقدمه تحصیل علم باشد، به این شکل که با انضمام احادیث مختلف به یکدیگر و با تراکم قرائن مختلف یک مطلب را ثابت کند؛ چرا که در حصول علم، نیازی نیست احادیثی که مورد استناد قرار می‌گیرد هر یک به تنهایی از اعتبار برخوردار باشند، لذا احادیث ضعیف هم در ایجاد تواتر تأ‌ثیر دارند؛ مثلاً در کتاب «الحجة» کافی، نام افراد گمنام و مجهول الحال دیده می‌شود که بعید است کلینی همه این افراد را ثقه بداند، بلکه ظاهراً علت نقل روایت از این افراد، همین نکته است.
درباره‌ی اسماعیل بن مهران و تعدّد روایت وی از حسن بن علی بن ابی حمزه شرایط فوق وجود ندارد، بسیاری از روایات وی در امور مستحبی هم چون ثواب سوره‌های قرآن(19) یا فضل صلوات بر پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان(20) است. در مسائل مربوط به مهدویت و غیبت هم اسماعیل بن مهران از حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار حدیث نقل کرده(21) که نقل حدیث در این مسائل هم ممکن است به عنوان مقدمه‌ای باشد برای پیدایش علم و یقین، و نه به جهت وثاقت مروی عنه.
ثالثاً: بر فرض اسماعیل بن مهران، حسن بن علی بن ابی حمزه را ثقه می‌دانسته، اما این توثیق، با تضعیف علی بن حسن بن فضال در تعارض است.
قرینه سوم: اصحاب حدیث، روایات حسن بن علی بن ابی حمزه را پذیرفته یا به اصطلاح تلّقی به قبول کرده‌اند؛ محدّث نوری؛ تفسیر نعمانی (که در سند آن، نام حسن بن علی بن ابی حمزه به چشم می خورد) را به عنوان شاهد این مطلب ذکر کرده و اشاره می‌کند که محدثانی هم چون علی بن ابراهیم، سید مرتضی و شیخ جلیل سعد بن عبدالله هر کدام به شکلی به تلخیص یا تبویب یا تغییر این تفسیر پرداخته‌اند.(22)
ولی این قرینه هم برای اثبات وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه قابل پذیرش نیست؛ زیرا آن چه به این محدثان نسبت داده شده، ممکن است از حدیث دیگری گرفته باشند، نه از تفسیر حسن بن علی بن ابی حمزه و اصلاً نسبت بعضی از این مکتوبات به محدثان مذکور ثابت نیست؛ مثلاً رساله سعد بن عبدالله، رساله‌ای است گمنام و نمی‌توان نسبت آن را به سعد بن عبدالله مسلم انگاشت.)(23
پس با توجه به آن چه گذشت نتیجه می‌گیریم، دلیلی بر وثاقت حسن بن علی بن ابی حمزه وجود ندارد، اما نمی‌توان تنها به جهت تردید و شک در سند روایاتی که حسن بن علی بن ابی حمزه در آن وجود دارد، از همان ابتدا آن روایت را کنار گذاشته و رد کرد؛ زیرا از دیدگاه فقها و حدیث شناسان به‌طور کلی؛ اگر متن و معنای احادیثی از این دست، با روح و متن قرآن کریم سازگار بوده و مخالف با اصول و موازین کلّی دین اسلام نباشد، آن حدیث، پذیرفته شده و به محتوای آن عمل می‌شود، در غیر این صورت، اگر قابل تأویل هم نباشد، باید آن را طرد کرده و کنار گذاشت.(.(24

منابع:

1) محمدباقر وحید بهبهانی، فواید الوحید، (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴)، چاپ شده در آخر رجال خاقانی، ص۴۰.
2) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404، 110 جلدي ج4 ص263.
3) حر العاملي ،محمد بن الحسن ؛ وسائل الشيعه،قم، موسسه آل البيت، 1409ه.ق،ج : 9 ص : 229.
4) علامه مجلسي ، محمد باقر؛بحار الانوار، بيروت،موسسة الوفا ،1404 ، 110 جلدي ، ج37 ص34 .
5) البغدادی ؛عبدالقاهربن طاهربن محمد ؛الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية، بيروت، دارالآفاق الجديده، 1977، الطبعةالثانية، ص 52.؛ النوبختي،حسن بن موسی ؛فرق الشيعه،بيروت،دار الاضواء،1404- 1984، 1مجلد،ص 81.
6) نجاشي، احمد بن علي ؛ رجال نجاشي، قم، انتشارات جامعه مدرسين،1407،ص 31و63و68و310 .
7) ر. ک: کشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)،‏ محقق و مصحح: طوسى، محمد بن حسن و مصطفوى، حسن‏، ص 405، ح 759 و ص 459، ح 871 و ص 467، ش 888، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409 ق؛ ابن بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع‏، ج1، ص 235، کتاب فروشى داورى‏، قم‏، 1385ش؛ ابن بابویه، محمد بن على،‏ عیون أخبار الرضا(ع)،‏ ج1، ص 112، نشر جهان، تهران، ‏ 1378 ق؛ طوسى، محمد بن الحسن،‏ الغیبة للحجة، مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد، ص 64، دار المعارف الإسلامیة، قم، 1411ق.‏
Dirol إختیار معرفة الرجال، ص 457، ح 867 و ص 229، ح 410؛ ناصبییان؛ گروهی هستند که دشمنی با اهل بیت پیامبر(ص) مشهورند و ایشان را مورد سب و ناسزا قرار می‌دهند.
9) شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357، بنیاد فرهنگی مهدی موعود (ع)، قم، بهمن، 1381 ش.
10) کشى، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)،‏ ص 552، ش 1042.
11) نجاشی، احمد بن على،‏ رجال النجاشی، ‏ص 36، ش73، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1365 ش.‏
12) ابن غضائری، احمد بن حسین،‏ الرجال، ص 51، ش 33، مصحح: حسینى، محمد رضا، دار الحدیث، قم، 1364 ش
13) نورى، حسین بن محمد،‏ خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 242، مؤسسة آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1417ق.‏
14) یعنی گروهی که تنها از ثقه روایت می‌کنند.
15) به نقل از: شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357.
16) خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 243.
17) إختیار معرفة الرجال، ص 589، ح 1102؛ حائری مازندرانى، محمد بن اسماعیل، منتهى المقال فی أحوال الرجال، ج 2، ص 95، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1416ق؛ سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 3، ص 135 و 136، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم، چاپ اول، 1418ق.
18) الرجال، ص 38.
19) کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق و مصحح: غفارى على اکبر، آخوندى، محمد، ج 2، ص620، ح 3 و ص 622، ح10، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 ق؛ ابن بابویه، محمد بن على‏، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، باب ثواب قرائة سور القرآن، ص 117و 118، دار الشریف الرضی للنشر، قم، 1406 ق.‏
20) الکافی، ج 2، ص 492، ح 6.
21) ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم‏، الغیبة، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، ص 94 - 200، نشر صدوق‏، تهران‏، 1397 ق.‏
22) خاتمة المستدرک‌‏، ج 4، ص 243.
23) ر.ک: شبیری زنجانی، سید محمد جواد، نعمانی و مصادر غیبت، فصلنامه تخصصی انتظار موعود، ش 8، ص 357.
24) ر. ک: نمایه‌های «تشخیص و تمییز احادیث صحیح»، سؤال 1937؛ «تفکیک در پذیرش فقرات یک حدیث»، سؤال 20086.

موضوع قفل شده است