جمع بندی نقش خدا در پلیدی های انسان چیست؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقش خدا در پلیدی های انسان چیست؟

سلام دوستان

من چندبار از مطالب سایت استفاده کردم. اما این اولین باره که سوالی می پرسم. امیدوارم بتونم از کمکتون استفاده کنم.

سوالم مربوط به آیه های 7 و 10 از سوره بقره هست:

آیه 7: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه

سوال: چرا خدا چنین کاری با کسانیکه کافر شدن می کنه؟ مثل اینه که من از ریاضیات 0 بگیرم. بعد استادم طرحی بریزه که دیگه نتونم یاد بگیرم. و راه فراری از نمره ی صفر خودم نداشته باشم. مثلا اجازه نده من سر کلاس بیام، یا به بچه های کلاس بگه که بهم جزوه ندن، و ...

خب چرا؟ اصلا چرا خدا خودش رو در این اشتباه بوجود اومده (کفر) سهیم می کنه؟

آیه 10: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا

سوال: باز هم همون سوال پیش میاد. چرا خدا مرض رو اضافه کنه؟ مثل اینه که من مریض باشم، برم دکتر. اما توصیه های دکتر رو رعایت نکنم. بعد دکترم عصبانی بشه و یه آمپول بهم بزنه که مریضیم بیشتر بشه...

ممنون که سوالم رو خوندید. منتظر پاسخ هستم.:Sham:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد محسن

نیـکو;647661 نوشت:
سلام دوستان

من چندبار از مطالب سایت استفاده کردم. اما این اولین باره که سوالی می پرسم. امیدوارم بتونم از کمکتون استفاده کنم.

سوالم مربوط به آیه های 7 و 10 از سوره بقره هست:

آیه 7: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه

سوال: چرا خدا چنین کاری با کسانیکه کافر شدن می کنه؟ مثل اینه که من از ریاضیات 0 بگیرم. بعد استادم طرحی بریزه که دیگه نتونم یاد بگیرم. و راه فراری از نمره ی صفر خودم نداشته باشم. مثلا اجازه نده من سر کلاس بیام، یا به بچه های کلاس بگه که بهم جزوه ندن، و ...

خب چرا؟ اصلا چرا خدا خودش رو در این اشتباه بوجود اومده (کفر) سهیم می کنه؟

آیه 10: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا

سوال: باز هم همون سوال پیش میاد. چرا خدا مرض رو اضافه کنه؟ مثل اینه که من مریض باشم، برم دکتر. اما توصیه های دکتر رو رعایت نکنم. بعد دکترم عصبانی بشه و یه آمپول بهم بزنه که مریضیم بیشتر بشه...
ممنون که سوالم رو خوندید. منتظر پاسخ هستم.:Sham:


بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و طلب توفیق الهی برای شما پرسشگر محترم
خدای متعال در قرآن فرمود:
"خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم"(1)
خدا بر دل ها و گوش هاى آنان مهر نهاده و بر چشم هاي شان پرده‏اى افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آن ها است.
در پاسخ به پرسش شما بیان این نکات لازم است:
کافران و منافقان در اثر رفتار سویی که همراه با لجاجت از خود نشان دادند، همه قابلیت های محبت و هدایت الهی را از خود سلب کردند و خود باعث گرفتاری شان شدند.
اما در باره مثالی که شما برای شاگرد کلاس ریاضی زدید این توضیح لازم است که اگر این شخص با تنبلی خود همه گونه قابلیت تحصیلی را از خود سلب و استاد را نا امید کند، سر انجام این شاگرد اخراجش از کلاس توسط معلم یا مدیر مدرسه و به خطر افتادن آبروی وی است.
اینجا شاگرد خودش موجب شد تا از تحصیل باز بماند تا از مدرسه اخراجش کنند.هر چند اخراجش همراه با خشونت و تنبیه و حتی آبرو ریزی باشد.
در این مثال معلم تلاش خود را برای هر گونه راهنمایی و هدایت شاگرد انجام داده و چون شاگرد قابلیت نداشته است،پس باید در انتظار عاقبتی نا خوشایندباشد.
علاوه،این شخص دیگر اجازه ادامه تحصیل نخواهد داشت. در نتیجه هر گونه رفتار تنبیهی برای او، عین عدالت است.زیرا خودش سر نوشتش را رقم زده نه معلم یا محیط!
خدای متعال مجازات نا فرمانی کافران را مهر و قفل بر دل ها و دوری شان از رحمت و مغفرت دانسته است.این مجازات،شبیه تنبیه فرد بی اعتنا به تحصیل است که کارنامه تنبلی اش را دریافت و مهر مردودی خود را در آن مشاهده می کند.قفل بر دل ها مثل همان مهر مردودی بر کارنامه شخص تنبل است که باید تبعاتش را بپذیرد.
اگر خدا بر دل های شان قفل و مهر زده، یعنی مجازات آن ها را این گونه تعیین کرده است که فرد نا قابلی که هیچ امیدی به نجاتش نیست، با مهر زدن بر دلش وی را از رحمتش دور کند.
آورده اند:
"خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ" در اين جمله سياق تغيير يافته، يعنى در اول، مهر بر دل ها زدن را به خودش نسبت داده، ولى پرده بر گوش و چشم داشتن را به خود كفار نسبت داده، و فرموده:
خدا مهر بر دل هاشان زده، و بر گوش ها و چشم هاي شان پرده است، و اين اختلاف در تعبير مى‏فهماند كه يك مرتبه از كفر از ناحيه خودشان بوده، و آن اين مقدار بوده كه زير بار حق نمى ‏رفته ‏اند، و يك مرتبه شديد ترى را خدا به عنوان مجازات بر دل هاشان افكنده، پس اعمال آنان در وسط دو حجاب قرار دارد، يكى حجاب خودشان، و يكى حجاب خدا.(2)
در تفسیر دیگر این پرسش آمده است که:
"چرا مهر شدن دل به خدا نسبت داده شده است "خَتَمَ اللَّهُ"
چون اين تاريكى و تنگى دل در اثر عصيان و نافرمانى خدا پديد آمده به او نسبت داده شده است. همان طور كه مي گويند مقام و منصب يا پول.... فلانى را هلاك و بيچاره كرد، معنايش اين است كه در راه آن ها هلاك شد و خود آن ها كارى نكرده ‏اند.(3)
و اما این پرسش به نظر می آید که آيا سلب قدرت تشخيص، دليل بر جبر نيست؟
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دل ها و گوش هاى اين گروه مهر نهاده، و بر چشم های شان پرده افكنده، آن ها مجبورند در كفر باقى بمانند، آيا اين جبر نيست؟ شبيه اين آيه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى‏خورد، با اين حال مجازات آن ها چه معنى دارد؟
پاسخ اين سؤال را خود قرآن داده است و آن اين كه: اصرار و لجاجت آن ها در برابر حق و ادامه به ظلم و بيدادگرى و كفر سبب مى‏شود كه پرده‏اى بر حس تشخيص آن ها بيفتد، در سوره نساء آيه 155 مى‏خوانيم: "بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ:" خداوند به واسطه كفرشان، مهر بر دل هاشان نهاده"! و در سوره مؤمن آيه 35 مى‏خوانيم: "كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ:" اين گونه خداوند مهر مى‏نهد بر هر قلب متكبر ستم كار"! و در سوره جاثيه آيه 23 چنين آمده است:" أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً:" آيا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و بنا بر این گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است.
ملاحظه مى‏كنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در اين آيات معلول عللى شمرده شده است، كفر، تكبر، ستم، پيروى هوس هاى سركش لجاجت و سرسختى در برابر حق، در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
اصولا اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد تدريجا با آن انس مى‏گيرد، نخست يك" حالت" است، بعدا يك" عادت" مى‏شود، سپس مبدل به "ملكه" و جزء بافت جان انسان مى‏شود، گاه كارش به جايى مى‏رسد كه باز گشت بر او ممكن نيست، اما چون خود آگاهانه اين راه را انتخاب كرده است، مسئول تمام عواقب آن مى‏باشد بى آن كه جبر لازم آيد، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسيله ‏اى چشم و گوش خود را كور و كر مى‏كند تا چيزى را نبيند و نشنود.
و اگر مى‏بينيم اين ها به خدا نسبت داده شده است، به این دلیل است كه خداوند اين خاصيت را در اين گونه اعمال نهاده است."دقت کنیم".(4)
در باره پرسش مربوط به آیه دوم نیز می توان پاسخی شبیه به پرسش اول داد:
بیان این نکته کوتاه لازم است که نفاق بیماری فاجعه باری است که روح انسان را فاسد می کند. شخص منافق به دلیل نفاقش از یک کافر پست تر است. زیرا که جبهه و مرز کافر معلوم است. اما مرز منافق مشخص نیست. به همین دلیل ضرباتی را که یک منافق می تواند با نفاقش بر پیکر جامعه بزند، بسیار کاری تر از صدمه ای است که کافر می زند.
نفاق مثل یک بیماری بدون هیچ علامتی درون بدن را متلاشی می کند. و تا انسان بفهمد که چی بر سرش آمده از بین رفته است. اما کفر نشانه دارد و انسان می تواند با تشخیص علایمش، آماده مقابله با آن بشود.
این که خدای متعال زیادتی مرض و شک را در دل منافقان به خودش نسبت داده به این معنا است که چنین بیمارانی علاج پذیر نیستند. بیمارانی که خود درپی تشدید بیماری شان هستند و با پرورش نفاق و دو رویی در جان و دل شان، موجب می شوند که خدا بر ایشان خشم کند.این خشم موجب تزاید بیماری شان می شود. آری کسی که خودش را به آن راه می زند و نمی خواهد هدایت شود، مستوجب نفرین و خشم الهی می شود.خشم الهی یعنی افزونی بیماری.
در تبیین معنای "فزادهم الله مرضا "نوشته اند:
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- در دل هاي شان بيمارى است روح شان بيمار است. مقصود از اين مرض بيمارى شك و ترديد است. زيرا همان طور كه مرض و بيمارى بدن را از حدّ اعتدال و صحت بيرون مي آورد، شك و ترديد هم كه خود آفت قلب است آن را از حال صحت و اعتدال خارج می کند.
بعضى گفته ‏اند اصل مرض "فتور" و سستى است و بيمارى تن سستى اعضاء و بيمارى قلب (روح) سستى آن است از خدا.
"فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً"
در تفسير اين آيه چند بیان وارد شده است:
1-هر آيه و بيان و دليلى كه از طرف خدا آورده مي شود، شك و ترديد اينان زياد تر مي شود. پس نسبت دادن زيادى مرض شك اينان به خدا از اين نظر است. همان طور كه در قصه حضرت نوح آمده:"فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً"خدايا خواندن من اينان را نتيجه ‏اى جز فرار و گريزشان ندارد.
و نيز آيه كريمه: "وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ" كسانى كه در قلب شان مرضى است، آيات ما پليدى آنان را بيشتر نمود، به همين معنا تفسير شده است كه آيات الهى چون شك اينان را زيادتر مي كند، پس در نتيجه بر پليدى آنان مى‏افزايد.
2- از پيشرفت اسلام در دل هاي شان غم و حزنى است. چون نزول رسول اكرم در مدينه و ظهور و قدرت مسلمين سبب نگرانى و غم و اندوه آنان شد، پس خداوند با بيشتر قدرت دادن و كمك كردن رسول خدا و مسلمين، بر غم و اندوه آنان افزود.
3- تقدير آيه چنين است: "فزادتهم عداوة اللَّه مرضا" يعنى دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود و كلمه "عداوت" (دشمنى) در آيه حذف شده است. مثل آيه كريمه "فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ"واى بر سخت دلان از ذكر خدا يعنى دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود.
4- آياتى كه پرده از روى زشت كارى و اعمال قبيح آنان بر مي دارد سبب غم و اندوه ايشان مي گردد پس معناى آيه اين است كه در دل هاى ايشان غمى است از نزول اين نوع آيات و خدا با بيشتر رسوا كردن آنان بر غم و اندوهشان مي افزايد.
5- كلمات: "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" نفرين است يعنى خدا بيمارى آنان را بيفزايد نظير آيه كريمه: "ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ"سپس باز گشتند كه خدا دل هاى آنان را باز گرداند. و خدا توفيق هدايت را از آنان بگيرد.(5)
2- "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" يعنى خدا بر بيمارى آن ها مى‏افزايد، زيرا آنان نسبت به آن چه از وحى كه بر پيامبر نازل مى‏شد، كفر مى‏ ورزيدند و به همان نسبت بر كفر خويش مى‏افزودند و گويا خداى سبحان، همان چيزى را بر "بيمارى" آن ها افزود كه خود سبب ازدياد آن شده بودند، و فعل "زاد" را به خود آنان كه مسبب زياد شدن
مرض شان بودند نسبت داده است. چنان كه در آيه "فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ" يعنى هر گاه سوره‏اى از جانب خدا نازل شود، بر خبث ذاتى آنان خباثتى افزوده می شود.(6)
3-در دل هاى آن ها بيمارى خاصى است."فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ"اما از آن جا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسایل آن را فراهم کرد. در همان مسير، رو به جلو مى‏رود، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگ تر و را سخت تر می کند، قرآن اضافه مى‏كند:" خداوند هم بر بيمارى آن ها مى‏افزايد"فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً"
از آن جا كه سرمايه اصلى منافقان، دروغ است و تا بتوانند، تناقض ها را كه در زندگي شان ديده مى‏شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى‏فرمايد:" به دلیل دروغ هایی که می گفتند، براى آن ها عذاب درد ناکی است."وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ"(7)
4-"فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" شايد جمله‏ "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" نفرين باشد. نظير "قاتَلَهُمُ اللَّهُ" يعنى اكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه كند.(8)
بنا بر این، چون منافقان در آينده نيز همانند گذشته عمل خواهند كرد، بيماري آنان رو به فزوني خواهد رفت و تا هنگام مرگ و ملاقات جلال و قهر الهي‌، ادامه خواهد يافت‌. "فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون"(9)
اين عمل، (روح) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دل هاي شان برقرار کرد.به این دلیل كه از پيمان الهى تخلّف کردند و به این دلیل كه دروغ مى ‏گفتند.‌

پی نوشت ها:
1- سوره بقره،آیه 7
2-علامه طباطبایی سید محمد حسین، تفسیر المیزان،ترجمه موسوی همدانی سید محمد باقر،قم،انتشارات اسلامی،سال 1374 خورشیدی،چاپ پنجم، ج‏1، ص 83
3- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،گروه مترجمان،تهران،انتشارات فراهانی،سال 1360 خورشیدی،چاپ اول، ج‏1، ص 70
4-آیت الله مکارم شیرازی ناصر، تفسير نمونه،تهران،انتشارات اسلامیه،سال 1374 خورشیدی،چاپ اول، ج‏1، ص 83
5- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن پیشین، ج‏1، ص 73
6- ترجمه جوامع الجامع،گروه مترجمان،مشهد،انتشارات مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی،سال 1377 خورشیدی،چاپ دوم، ج‏1، ص 31
7- تفسير نمونه پیشین، ج‏1، ص 94
8-قرائتی محسن، تفسير نور،تهران، انتشارات مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن،سال 1383 خورشیدی،چاپ یازدهم، ج‏1، ص 55
9- سوره توبه،آیه 77

سلام
این تشبیهی که شما انجام داده اید به نظر من خیلی درست نیست . چون استاد در این مثال تنها شرایط محیطی را برای شما سخت می کند و نمی تواند که مانع این شود که شما ریاضی یاد بگیرید . شما باز هم می توانید ریاضی یاد بگیرید اگر خودتان میل داشته باشید .

اما آنچه خداوند در این آیه می فرماید به نظر من ، در مورد حالت پذیری قلب انسان است . یک نمونه ی خیلی رایج آن همین آدم کشهایی هستند که به نام دین فعالیت می کنند . از روز اول که نرفتند سراخ کشتن آدم ها . مرحله به مرحله جلو رفتند . اول از سر بریدن یک مرغ شروع کردند ( که برای خیلی ها دیدن آن صحنه نا خوشایند است چه رسد به اینکه خودشان این کار را انجام دهند ) و تا جایی پیش رفتند که زجر کشیدن یک انسان باعث خوشی قلب آن ها شود . حالا قلب آنها حالتی را به خود گرفته که نسبت به هم نوع خودشان هیچ حس رحمی ندارد .

در این حالت اینگونه آدم ها خیلی از مسایلی را که به آنها گفته می شود نمی پذیرند چون قلب (روحیه و میل درونی ) آنها چیز دیگری می گوید .

آیا این بلا را خداوند به سر آنها آورد ؟ جواب این سوال به دید شما بر می گردد که دنیا را چگونه می بینید . آیا دنیا جایی است که خداوند همیشه خودش شخصا برای ریز و درشت تصمیم میگیرد؟

یا اینکه خداوند سیستم دقیقی را ایجاد کرده است که در آن استثنا و حالت تعرریف نشده ای وجود ندارد و جهان فعلا بر این سیستم دقیق پیش می رود ؟

ما از آتش انتظار گرما را دارید . هر موقع به اتش نزدیک شویم گرما را حس می کنیم . هرچه نزدیکتر برویم گرما هم بیشتر می شود . اگر آنقدر نزدیک شویم که گرما ما را آزار دهد این تقصیر خداوند است یا خودما ؟

به نظر من مفهومی که شما در مورد آن سوال می کنید این است :
مثلا خداوند بفرماید که ای ادم هرچه بیشتر به آتش نزدیک شوی بیشتر گرمت میکنم .
حلا اگر ما بپریم توی اتش و آنقدر گرم شویم که جزغاله شویم این تقصیر خداست یا نتیجه ی کار خودمان ؟

zhiro;649183 نوشت:
سلام
این تشبیهی که شما انجام داده اید به نظر من خیلی درست نیست . چون استاد در این مثال تنها شرایط محیطی را برای شما سخت می کند و نمی تواند که مانع این شود که شما ریاضی یاد بگیرید . شما باز هم می توانید ریاضی یاد بگیرید اگر خودتان میل داشته باشید .

اما آنچه خداوند در این آیه می فرماید به نظر من ، در مورد حالت پذیری قلب انسان است . یک نمونه ی خیلی رایج آن همین آدم کشهایی هستند که به نام دین فعالیت می کنند . از روز اول که نرفتند سراخ کشتن آدم ها . مرحله به مرحله جلو رفتند . اول از سر بریدن یک مرغ شروع کردند ( که برای خیلی ها دیدن آن صحنه نا خوشایند است چه رسد به اینکه خودشان این کار را انجام دهند ) و تا جایی پیش رفتند که زجر کشیدن یک انسان باعث خوشی قلب آن ها شود . حالا قلب آنها حالتی را به خود گرفته که نسبت به هم نوع خودشان هیچ حس رحمی ندارد .

در این حالت اینگونه آدم ها خیلی از مسایلی را که به آنها گفته می شود نمی پذیرند چون قلب (روحیه و میل درونی ) آنها چیز دیگری می گوید .

آیا این بلا را خداوند به سر آنها آورد ؟ جواب این سوال به دید شما بر می گردد که دنیا را چگونه می بینید . آیا دنیا جایی است که خداوند همیشه خودش شخصا برای ریز و درشت تصمیم میگیرد؟

یا اینکه خداوند سیستم دقیقی را ایجاد کرده است که در آن استثنا و حالت تعرریف نشده ای وجود ندارد و جهان فعلا بر این سیستم دقیق پیش می رود ؟

ما از آتش انتظار گرما را دارید . هر موقع به اتش نزدیک شویم گرما را حس می کنیم . هرچه نزدیکتر برویم گرما هم بیشتر می شود . اگر آنقدر نزدیک شویم که گرما ما را آزار دهد این تقصیر خداوند است یا خودما ؟

به نظر من مفهومی که شما در مورد آن سوال می کنید این است :
مثلا خداوند بفرماید که ای ادم هرچه بیشتر به آتش نزدیک شوی بیشتر گرمت میکنم .
حلا اگر ما بپریم توی اتش و آنقدر گرم شویم که جزغاله شویم این تقصیر خداست یا نتیجه ی کار خودمان ؟


بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام مجدد خدمت شما
مثالی که بیان شد، صرفا برای تقریب ذهن بود. و قصد ما از بیان آن به این مناسبت بود که هر علتی قطعا معلول خود را در پی خواهد داشت.
خدای متعال به انسان اراده و اختیار داده و شناخت بد و خوب را به او فهمانده است.اما شخصی که به انحراف کشیده می شود. در ابتدا با اراده خودش از از گناهان کوچک شروع می کند و در ادامه و به تدریج انجام گناهان بزرگ نیز برایش عادی می شود.با این حال تا وقتی که قلبش از گناه پر و پرده دلش کاملا سیاه نشده می داند که دارد چه می کند به گونه ای که تا آخرین لحظه از وی سلب اراده نمی شود. اما شهوات شیطانی بر او غلبه کرده به طور کامل او را از مسیر حق دور می کند.دلی که به مرض نفاق دچار شود، به سادگی علاج نخواهد شد.در این صورت خدای متعال عذاب سختی برای شان مقدر می کند. و اما این زیادتی مرض که به خدای متعال نسبت داده شده است،عذابی است که برای شان تعیین شده است.در هر صورت مکافات اعمال نتیجه رفتار ما است.انسان مدیر اعمال خود است.

سلام:Gol:

استاد محسن عزیز، از پاسختون متشکرم. من نیاز دارم بیشتر به این موضوع فکر کنم تا بتونم درکش کنم. به همین خاطر فعلا چیزی نمینویسم. این پست هم جهت تشکره.:Gol:

البته ابهام من در واقع در این نیست که خدا نقشی در پلیدی های ما داشته باشه. چون خودم شخصا مصداق آیه 13 بودم (و الان هم ته قلبم تا حد قابل توجهی، هستم)، اما راه نجاتم مسدود نشده بود. حالا نه اینکه کاملا تغییر کرده باشم، اما بالاخره یه تغییراتی در نگرشم رخ داده.

کلا رفتن از تاریکی به نور و از نور به تاریکی زیاد در زندگی من اتفاق افتاده. به همین خاطر میدونم سدی وجود نداره. و پرده و مهری در کار نیست. و اگه در این آیات گفته شده، پس حتما منظور چیز دیگه ایه. نه چیزیکه در نگاه اول برداشت میشه. (به همین خاطر تاپیک رو در انجمن ترجمه و تفسیر ایجاد کرده بودم، اما منتقل شد به انجمن عدالت)

بنابراین تجربه ی شخصی من اینه که چنین اتفاقی در عمل نمیفته. و انسان همیشه راهی به سوی نور داره. اگه بخوام دقیق تر بگم، ما از جنس یه چیزی هستیم که هیچوقت کاملا از هم تجزیه نمی شیم. یعنی هرقدرم که ما پلیدی و تاریکی رو در خودمون پرورش بدیم، باز هم وقتی بخوایم، میتونیم پاک بشیم یا حداقل یکم پاک تر بشیم. حالا شاید سخت تر اما بالاخره می تونیم و مانعی وجود نداره. و اون هیچوقت از ما جدا نمی شه، چون ما از اون هستیم. مثل اینه که یه کت چرمی، دیگه چرم نباشه.

فکر نکنید که پستتون رو نادیده گرفتم، دارم به همه جوانب فکر می کنم. و امیدوارم با تامل و تفکر بیشتر بتونم به جواب نزدیک تر بشم.

از آیه هایی که مثال زدید هم متشکرم. باید دقیق تر مطالعشون کنم.

zhiro;649183 نوشت:

یا اینکه خداوند سیستم دقیقی را ایجاد کرده است که در آن استثنا و حالت تعرریف نشده ای وجود ندارد و جهان فعلا بر این سیستم دقیق پیش می رود ؟

آقای zhiro متشکرم.:Gol: من هم همین دیدگاه رو دارم. اما این آیاتیکه مثال زدم (و آیات مشابه دیگه، مثل آیه 17 همین سوره) در این دیدگاه به سادگی هضم نمی شن.

نیـکو;650247 نوشت:
البته ابهام من در واقع در این نیست که خدا نقشی در پلیدی های ما داشته باشه. چون خودم شخصا مصداق آیه 13 بودم (و الان هم ته قلبم تا حد قابل توجهی، هستم)، اما راه نجاتم مسدود نشده بود. حالا نه اینکه کاملا تغییر کرده باشم، اما بالاخره یه تغییراتی در نگرشم رخ داده.

سلام

متاسفانه ما در معنی لغات دقت کافی نمیکنیم و لذا گاهی دچار شبهه میشویم کفر یعنی ناسپاسی ناشکری نمک نشناسی و نمک به حرامی و البته فکر نمیکنم شما مصداق چنین کسی باشید یعنی اینکه ما هر کسی را که گناه یا اشتباهی میکند کافر بدانیم غلط است کافر کسی است که دانسته خطا میکند یعنی اربابش را به سخره میگیرد و سزایش نیز همین است که اربابش او را به اشد مجازات تنبیه کند .

فتا 1;650410 نوشت:
کفر یعنی ناسپاسی ناشکری نمک نشناسی و نمک به حرامی و البته فکر نمیکنم شما مصداق چنین کسی باشید یعنی اینکه ما هر کسی را که گناه یا اشتباهی میکند کافر بدانیم غلط است کافر کسی است که دانسته خطا میکند یعنی اربابش را به سخره میگیرد و سزایش نیز همین است که اربابش او را به اشد مجازات تنبیه کند .

سلام آقای فتا، از پاسختون متشکرم.

من فکر نمی کنم کسی دانسته کافر بشه. یعنی کسی خدا رو بشناسه، و بعد اون رو به سخره بگیره! چطور چنین چیزی ممکنه؟ به نظرم همه انسان هاییکه به خدا پشت می کنن، به درک خدا نائل نشدن. پس این نمیتونه معنی کافر باشه.

اما در مورد اینکه فرمودید من معنای کلمات رو متوجه نمی شم، کاملا درسته. خودم هم فکر می کنم مفاهیمی پشت این کلمات هست که باید درکشون کنم. و مسئله اصلی من معنای کلماته.

در هر حال یکی از ابهام های من همین "کافر" هست. قبل از اینکه در موردش صحبت بشه، اصلا تعریف نشده.

گفته شده: این کتاب هدایت گری برای متقینه. و بعد متقی تعریف شده. بعدش میگه اونهائیکه کفر ورزیدن براشون فرقی نمی کنه ترسونده بشن یا نه چون خدا بر دلهاشون مهر زده و غیره.

اینجا به نظر من تعریف متقین و مومنین واضح تر میاد. اما کافر رو نمیتونم تجسم کنم.

ممکنه بگید کلمه "کفر" دقیقا معنیش چیه؟

یه مطلب هم اینکه چرا "ختم" رو مهر زدن معنی می کنند؟

نظرتون در مورد این مثال چیه؟

یک جعبه دربسته رو در نظر بگیرید که هیچ روزنه ای نداره. فرض کنید این جعبه در روز روشن قرار گرفته باشه. حالا می شه گفت که نور در سطح این جعبه پایان می یابه. ختم می شه. چون بهش راه نداره.

یعنی بگیم: خدا به قلب کافر ها راه نداره.

میشه اینطور معنیش کرد؟

البته این هم با توجه به مطلبی که در پست قبلیم گفتم، برام محل ابهامه. چون نمیتونم قلبی رو تصور کنم که خدا کاملا بهش راه نداشته باشه. این با مفهوم رب تناقض پیدا می کنه. نمی شه چیزی از چیز دیگری سرشته بشه، و کاملا ازش تجزیه بشه.

نیـکو;650417 نوشت:
من فکر نمی کنم کسی دانسته کافر بشه. یعنی کسی خدا رو بشناسه، و بعد اون رو به سخره بگیره! چطور چنین چیزی ممکنه؟ به نظرم همه انسان هاییکه به خدا پشت می کنن، به درک خدا نائل نشدن. پس این نمیتونه معنی کافر باشه.

اما در مورد اینکه فرمودید من معنای کلمات رو متوجه نمی شم، کاملا درسته. خودم هم فکر می کنم مفاهیمی پشت این کلمات هست که باید درکشون کنم. و مسئله اصلی من معنای کلماته.

در هر حال یکی از ابهام های من همین "کافر" هست. قبل از اینکه در موردش صحبت بشه، اصلا تعریف نشده.

گفته شده: این کتاب هدایت گری برای متقینه. و بعد متقی تعریف شده. بعدش میگه اونهائیکه کفر ورزیدن براشون فرقی نمی کنه ترسونده بشن یا نه چون خدا بر دلهاشون مهر زده و غیره.

اینجا به نظر من تعریف متقین و مومنین واضح تر میاد. اما کافر رو نمیتونم تجسم کنم.

ممکنه بگید کلمه "کفر" دقیقا معنیش چیه؟

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ«البقرة/34»
و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.

سلام

در این ایه معنی کفر دقیقاً مشخص میشود ابلیس به خوبی خدا را میشناسد و در مقام عبودیت انچنان بالا رفته که خدا وند اورا همراه ملائکه ندا میدهد ولی او از فرمان خدا سرپیچی میکند چون قلباً کافر بوده و تظاهر به تقوا میکرده یعنی رسوا میشود و خداوند او را به واسطه این عملش از درگاه خود بیرون میکند و هیچ راه بازگشتی نیز برایش نخواهد بود .

نیـکو;650417 نوشت:
یه مطلب هم اینکه چرا "ختم" رو مهر زدن معنی می کنند؟

ختم هم یعنی تمام یعنی برای شیطان راه نجاتی نخواهد بود چون اربابش را دانسته ندیده گرفته یعنی دیگر قلب او نرم نمیشود یعنی خود راههای رهائی اش را مسدود نموده است .

نیـکو;650417 نوشت:
ظرتون در مورد این مثال چیه؟

یک جعبه دربسته رو در نظر بگیرید که هیچ روزنه ای نداره. فرض کنید این جعبه در روز روشن قرار گرفته باشه. حالا می شه گفت که نور در سطح این جعبه پایان می یابه. ختم می شه. چون بهش راه نداره.

یعنی بگیم: خدا به قلب کافر ها راه نداره.

میشه اینطور معنیش کرد؟

البته این هم با توجه به مطلبی که در پست قبلیم گفتم، برام محل ابهامه. چون نمیتونم قلبی رو تصور کنم که خدا کاملا بهش راه نداشته باشه. این با مفهوم رب تناقض پیدا می کنه. نمی شه چیزی از چیز دیگری سرشته بشه، و کاملا ازش تجزیه بشه.

هیچ دری بسته نیست این ما هستیم که در را بروی خود میبندیم وقتی شیطان خدا را دانسته ندیده میگیرد مانند کبکی است که سر خود را زیر برف میکند به تصور اینکه چون دیگران را نمیبیند دیگران هم او را نمیبینند و گرفتار میشود و خداوند نیز چون میبیند شیطان در را بروی خود بسته قفلی از بیرون بر این در میزند تا دیگر نتواند از ان خارج شود و این عین عدل است .

متشکرم. :Gol:

دو نکته.

اول اینکه شما یک نمونه "انسانی" نیاوردید که با وجود درک خدا، کافر بشه. ابلیس که انسان نیست. فکر کنم ابلیس یه مثال باشه، یکی از مثال هایی که در قرآن هست. که نمیدونم چه چیزی رو داره با این داستان ترسیم می کنه.

در واقع کل داستان خلقت آدم و کاریکه شیطان کرد، برای من خیلی خیلی غیر قابل درکه. و نمیفهمم جریانش چیه. اما من در زندگی انسانی خودمون، شیطانی نمی بینم. همه انحرافات اخلاقی و روانی ما در غالب کژ فکری ها و نادانی ها و نیازها و هیجانات و ... خودمون توضیح داده می شه. من شیطانی نمی بینم. و فکر می کنم این داستانی که قرآن داره تعریف می کنه یه مفهومی داره که من نمی فهمم جریانش چیه.

نکته دوم. در مورد معنی کافر، درسته اینجا گفته شده کافر=مستکبر. هرچند در آیات دیگه توضیحات دیگری هم آورده شده.

اما فعلا این معنی رو در نظر بگیریم: کسیکه تکبر بورزه.

اگه تکبر رو بصورت عمومی در نظر بگیریم، من که نمی بینم تکبر باعث بشه بر قلب کسی مهر زده بشه. خودم رو باز می تونم مثال بزنم. من متکبر بودم. و هنوز هم ته ذهنم هستم (همون آیه 13). اما درجه تکبرم کم و زیاد می شه. یعنی یک قلب متکبر هم روزنه هایی به نور داره. و اینطور نیست که مهر بهش خورده باشه.

تجربه خودم رو می گم، تکبر و حقارت دو روی یک سکه هستند. انسان می تونه از تکبر نجات پیدا کنه، به شرط اینکه عزت و شرافتش رو درک کنه. و راه اینکار مسدود نیست.

بنابراین من هنوز هم مفهوم نهفته در آیات گفته شده، و آیات مشابهشون رو درک نمی کنم. من فکر می کنم باید مفهوم دیگری در کار باشه. نه این چیزهاییکه در ظاهر به نظر می رسه و در ترجمه ها نوشته می شه. چون این معنی عادیش که در عمل رخ نمیده.

وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِینَ«175»
و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد!

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ«176»
و اگر می‌خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا می‌بردیم؛ (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست؛ پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرایید، و از هوای نفس پیروی کرد! مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون می‌آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را می‌کند؛ (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‌شود! (این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را (برای آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند)!

سلام

این یک نمونه انسانی از بلعم باعورا یعنی کسی است که خداوند به او اسم اعظم داده و او بواسطه هوا پرستی خود را از ان تهی میکند و خداوند نیز او را بحال خود رها مینماید

و البته خداوند در انتهای سوره ناس میفرماید شیطان میتواند جن یا انسان باشد یعنی برای شیطان شدن فقط اختیار کافی است

اما استکبار پس از کفر بوجود میاید چون در ایه میفرمای ابلیس استکبار ورزید چون کافر بود نه اینکه شد و استکبار خود را از خدا بالا تر دانستن است و هر نوع تکبری را نمیتوان استکبار دانست .

حقیقتش از نضر من دلایل کاملا واضحی وجود داره که نشون میده اون دخالت ها وجود دارن و درجهت تعیین مسیر زندگی ادمی بسیار موثر واقع میشن . مثالش هم جریان زندگی حضرت ادم وزندگی شیطان هستش . خودتون زحمت بکشین از تو سایتها درش بیارین
میبینین که نقش خالق هستی در گناه انسانها فراهم کردن شرایط و زمینه انجام اون کار هستش تا ما اون رو انجام بدیم
مثلا شیط ان که 6000سال عبادت کرده بود
ايا اگر خدا شيطان رو در امتحاني فراتراز ضرفيتش نميزاشت باز هم اون مخالفت ميکرد{ميدانيم که شيطان فرشته نيست و جزوه جنيان هستش و جنيان هم هوس و عشق وکافر ومسلمان دارند و معصوم نيستند از گناهان. ولي فرشته ها توان مخالفت ندارند و معصومند اين جاست که بايد جراعت کنيم و بگيم که خداوند بي تاثير در انتخاب شيطان نبوده{شايدم اين امتحان ناعادلانه بوده چون اون جن بود نه فرشته. فرشته ها معصومند ولي جنيان مانند ما معصوم نيستند و کافر و مسلمان دارند و پتانسیل گناه دارند پس نباید نتیجه با عملکرد فرشته ها مقایسه بشه . حالا اون یک قلتی کرد باید این همه عبادتش نابود بشه} ,
اين جا ست کوچکترين تغييري درشرايط که علتش خدابود زمينه براي گناه نوع جن رو فراهم کرد لذا فعل جن و انس از محيط اطراف تاثير ميپذيره و خدا هم به عنوان فاعل در محيط _تاثيرش رو برما گزاشت
واقعا ما بنده ایم یا برده ایم

ذهن;673410 نوشت:
حقیقتش از نضر من دلایل کاملا واضحی وجود داره که نشون میده اون دخالت ها وجود دارن و درجهت تعیین مسیر زندگی ادمی بسیار موثر واقع میشن . مثالش هم جریان زندگی حضرت ادم وزندگی شیطان هستش . خودتون زحمت بکشین از تو سایتها درش بیارین
میبینین که نقش خالق هستی در گناه انسانها فراهم کردن شرایط و زمینه انجام اون کار هستش تا ما اون رو انجام بدیم
مثلا شیط ان که 6000سال عبادت کرده بود
ايا اگر خدا شيطان رو در امتحاني فراتراز ضرفيتش نميزاشت باز هم اون مخالفت ميکرد{ميدانيم که شيطان فرشته نيست و جزوه جنيان هستش و جنيان هم هوس و عشق وکافر ومسلمان دارند و معصوم نيستند از گناهان. ولي فرشته ها توان مخالفت ندارند و معصومند اين جاست که بايد جراعت کنيم و بگيم که خداوند بي تاثير در انتخاب شيطان نبوده{شايدم اين امتحان ناعادلانه بوده چون اون جن بود نه فرشته. فرشته ها معصومند ولي جنيان مانند ما معصوم نيستند و کافر و مسلمان دارند و پتانسیل گناه دارند پس نباید نتیجه با عملکرد فرشته ها مقایسه بشه . حالا اون یک قلتی کرد باید این همه عبادتش نابود بشه} ,
اين جا ست کوچکترين تغييري درشرايط که علتش خدابود زمينه براي گناه نوع جن رو فراهم کرد لذا فعل جن و انس از محيط اطراف تاثير ميپذيره و خدا هم به عنوان فاعل در محيط _تاثيرش رو برما گزاشت
واقعا ما بنده ایم یا برده ایم

بسم الله الرحمن الرحیم
باید گفت خدای متعال هیچ موجودی را بیشتر از ظرفیتش امتحان نمی کند زیرا در غیر این صورت، موجود مجبور می شود و کاری که از روی جبر انجام گیرد، نمی تواند مستوجب عذاب شود.
نکته مهم این که خدای متعال از روی حکمتش شیطان را برای چنین امتحانی انتخاب کرد، زیرا ملائک به دلیل آن که اختیاری از خود ندارند، همواره تابع دستور الهی اند. اما شیطان اگر چه به مقام والایی دست یافت اما موجودی مختار بوده است که با سوء اختیارش از دستور الهی سر پیچی کرده است. امری که ملائک نمی توانستند آن را انجام ندهند.اما شیطان با اختیارش آن را انجام نداد.او که سلب اختیار نشده بود!دقت کنیم!
این غرور شیطان بود که وی را از اوج عزت به حضیض ذلت کشاند و چنین عاقبتی را برای او رقم زد.
و اما غلطی که شیطان کرد،کار کمی نبود. نتیجه غلطش تباه کردن تمام اعمالش بوده است.مثل کسی که به قصد خودکشی از بالای بلندی به پایین سقوط کند و اگر نمیرد، ممکن است با قطع یا از کار افتادن عضوی روبرو شود. عضوی که دیگر کارایی ندارد و تا زنده است باید تاوان آن نقص را بدهد. اقدام به خودکشی و نیز از کار افتادن عضو در یک زمان کوتاه(چندثانیه) صورت می گیرد، اما نتیجه آن تا وقتی که شخص زنده است با او خواهد بود.
این واقعه باید برای ما درسی فراموش نا شدنی باشد که مبادا در حال اختیار گناهی از ما سر بزند که نتیجه اش بر باد رفتن همه اعمال خوب ما باشد.
در زندگی اجتماعی دنیا نیز این موضوع تحلیل می شود که انسان نمی تواند به صرف این که چون اسباب و شرایط گناه خصوصا امروزه از همه جهت فراهم است،پس با انجام گناه مسئولیتی نخواهد داشت. در حالی که او اراده و اختیار دارد. دست و پایش را نبسته اند و به طرف گناه هلش ندادند تا معذور باشد.
بله تا دنیا هست زمینه گناه نیز همواره وجود دارد .با این حال
اختیار انسان هم سلب نمی شود. همان طور که اختیار شیطان هم سلب نشده بود. .
انسان موجودی است که در وضع عادی هرگز اراده اش را از دست نخواهد داد. هر کاری که انجام دهد، تابع اختیارش است.در سایه اختیار آدمی قوانین اجتماعی وضع می شود و تشویق یا مجازات بر اساس آن شکل می گیرد.زندگی زیر چتر قوانین مشکل است، اما تضمین کننده امنیت فرد و اجتماع خواهد بود.دنیا آورد گاه سخت پهلوانی است.باید در این میدان مبارزه ای سخت کرد تا طعم خوش پیروزی را چشید.علاوه اگر اسباب امتحان فراهم نشود، ارزش کار آدمی هم هرگز مشخص نمی شود.دنیا به سان کوره امتحان است.در کوره به جز گرمای شدید چیز دیگری وجود ندارد. چیزی که وارد کوره می شود در اثر داغی و حرارت فوق العاده باید آن قدر نا خالصی هایش زدوده شود تا کاملا خالص به بیرون بیاید.
امروزه شیطان در اوج غرورش قرار گرفته و دنیا با تمام مظاهر فریبنده اش جلوه گر شده و چیزی در پنهان نمانده است، با این حال چتر قوانین سخت همواره بر سر انسان ها سایه کرده تا جامعه دچار هرج و مرج نشود.پس کسی نمی تواند بگوید چون تمام شرایط گناه برای من فراهم شده در نتیجه مجبور به انجام آن هستم! دقت شود!
بله ایمان داری در عصر حاضر، بسیار مشکل است. اما به همان اندازه ثوابش هم بیشتر خواهد بود.

من خيلي سعي کردم خارج از احساسات و با ديد عقلاني{بدون غرض} و از جهات 'گوناگون به محيط اطراف خودم نگاه کنم تا نسبت به حداقل هاي توان خودم در باب شناخت جهان هستي به جواب پرسش خودم از عالم دست پيدا کنم
سوال . انسان چقدر اختيار داره
جواب من اينه . ادمي هماننده پرنده درقفسه که همه چي براش فراهمه { غذا اب و نياز}ولي از قفس بيرون نميتوني بره .با اينکه قران گفته در اسمانها و زمين اکتشاف کنيد {بر شما باد} بنضر شما يک گنجشک تا کجا ميتونه پرواز کنه
جسم مادی انسان بر اساس محدودیت هایی در جهت پاسخ به نیاز های جسمی و روحی شکل میگیره و تکامل پیدا میکنه .جبردراینجا محدودیت در درک و شناخت ما از محیط اطراف ماست اين طور که باتوجه به نحوه چينش نورونها و ساختاربندي شبکه هاي عصبي در مغز .ظرفيت ما براي دريافت اطلاعات از محيط و در نتيجه شناخت ودر ک ما از دنياي که توش هستيم بسيار متفاوته نتیجتا این نداشتن کنترل روی استعدادها وویژگیهای شخصیتی که اغلب به ما ارث میرسه و بیتاثیر از محیط هم نیست منجربه این میشه که یکی ابن سینامیشه یکی هم ملا نصرالدین بله من اختيار دارم سيب بخورم يا برم دست شويي ولي اختيار تعيين نوع استعداد هام{نقطه ضعف ندارم . {با دقت به اطرافتون نگاه کنيد چي ميبينيد}
از طرفی هم اکر این موضوع رو در نضر بگیرم که مجرم به خاطر جرمش مجازات میشه و خوبان هم با خاطراعمال نیکشان {لیسالانسان الی می سعی}که کاملا هم درسته
ایا این غلطه که بگیم اگه صدام در سن 14 سالگی کسیرو کشت این جنایت بخشی از ذاتش بوده و نمیتونسته چیزی غیر از اون عمل کنه
یا همین شیطان که اگر امتحانی نبود تا میلیاردها سال عبادت میکرد و عزیزالاه باقی میماند اما...
البته واقعادلایل کافی وجود نداره بگیم اون امتحان فراتراز ظرفیت نبوده یا بوده یا اینکه قصد خدا از اون امتحان چه بوده { درک و شناخت ما از صفات الهی بسیار محدوده و اگه ماصفاتی مثل قدرت و مغفرت و عدالت و.. برای خدا اثبات میکنیم و موجودات رو مستند به ایشون میدانیم همه به خاطر اینه که در وجودمان نمونه از اون رو سراغ داریم .در عین حال نمیتانیم کاملا حقیقت خدارو انطور که هست دررک کنیم ولی عاجز از فهم صفات خداوند هم نیستیم -مثل کسی که دربرابر دریا ایستاده و فقط به اندازه 2دستش اب میخوره نه بیشتر}
معلوم نیست اگر فرشته ها هم این صفات رو میداشتن چند تا شون سجدا نمیکردند

عقل من ادمیزاد میگه اون ابن ملجم اگه میدانست اخر سر چنین کاری میکنه خودش رو میکشت - کمااینکه حضرت علی{ع}هم بهش گفت که اخر تو من رومیکشی
ایا اون خودش انتخاب کرد
46 سوره انعام
بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند ( قوه ) گوش و چشم هاي شما را بگيرد و بر دل هايتان مهر
نافهمي و شقاوت ) نهد ، کيست معبودي جز خداوند که آنها را براي شما بياورد؟

ایا حر خودش انتخاب کرد که بعد از یک عمر سرکشی و تباهی در رکاب امام حسین شهید شود
آيه 125 از سوره انعام:
«هر کس که خدا هدايتش را بخواهد، دلش را به پذيرش اسلام مي­گشايد

ایااگر ذره ای از عین معصومیت امامان در ما بود باز هم گناه میکردیم . ایا امامان ما برای نعمتی مثل معصومیت از گناهان
بهایی پرداختند

اين کاملا درسته که اولا تکبر و وغرور عامل رانده شدن شيطان از درگاه الهي شدو دوماحصد که باعث شد هابيل قابيل رو بکشه .و سوماحرص هم باعث شد که ادم در بهشت زميني گناه کنه و پرت بشه بيرون
ولي بيايم از زاويه ديگه به اين موضوع نگاه کنيم . ببينيد برادر من اينها صفاتي هستند که دنيارو به تباهي کشيدن درسته ولي اين صفات در پاسخ به شرايط محيط ايجاد شده . تکبر شيطان بعد از 6هزار سال ايجاد شد چون خالقش اون تغيير رو در محيط ايجاد کرد و خاست انسانرو ايجاد کنه قبلش که نبود
و حرص که از اول در ما نبود . همين که به ما گفتن از اون نخور درجا حرص ايجاد شد{قبلش هم بود ولي چون در عمل و سرزنوشت ما بيتاثير بود ميشه گفت که نبوده}واما اون قابيل بد بخت به خاطر اينه جناب خالق هستي به هابيل زن خوشکل داده بود حسود شد قبلش که اصلا چنين صفاتي نبود پس ببينيد
پس اگه قراره فاعل اين اعمال مجازات بشه نبايد تمام کاس و کوزه ها سر حضرت ادم بشکنه که اين بر خلاف عدل الهيست {خودت بزار جاي قابيل . اعصابت خورد نميشه ببيني طرف يک زن زيبا داره و تو تنهايي يا مثلا توي بهشت چرا درختي که نبايد استفاده بشه اصلا هست}
به همون اندازه که ما مقصريم خود خالق هستي هم مقصره {من ادميزاد که هيچ پخي نيستم بخام از اون قدرت لايزال و نامحدود ايراد بگيرم ولي حقيقت بايد گفت }ا
البته اين موضوع باز هم برميگرده به ميزان شناخت ما از خالق هستي که بايد به دور از تصورات فانتزي و غير واقع بينانه
حقيقت رو بپذيريم
البته بنده نمیخام از شیطان یا حضرت ادم دفاع کنم {نه من میتانم و نه خودشان} من میگم هر چیزی که ما باور میکنیم فقط به خاطر تاثیری که ترس از نابودی وجاودانه نشدن برما میزاره و اساسا هرچیزی که به خاطرش امیدوار میشیم در جهت ارزای نیاز جسمی خودمان است . به گونه ای که از کتابی به عزمت قران فقط تفاسیری که بهمون امید بده رو استخراج میکنیم .

از طرف دیگه : خداوند در قرآن مي فرمايد اگر بخواهيم شماها را مي بريم و خلق جديدي را جايگزين شما مي کنيم (سوره فاطر آيه
باز مثلا در ايه 46 انعام انسان راخطاب قرارداده و تهديد کرده
بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند ( قوه ) گوش و چشم هاي شما را بگيرد و بر دل هايتان مهر
نافهمي و شقاوت ) نهد ، کيست معبودي جز خداوند که آنها را براي شما بياورد؟

دراين ايه بوضوح نوع انسان مورد نکوهش و سرزنش واقع شده انگار که اونها دقيقا ميدانستن که ما چه خاهیم کرد
يا در جا يي ديگر ميگه انسان را خلق نکرديم جز براي عبادت کردن خوب این یعنی تعیین تکلیف برای من ادمیزاد تازه واقعا اگر میگید که ما مختاریم به تصمیمات خودمون چرا انسانرو تهدید به نابودی کردین {ایات سوره فاطر }
حالا اگر ویژگیهای ثابت شخصیتی و روانشناختی مون روکه از متاثراز ژنتیک و محیط هست کنار اين معاني بزاري+اتفاق افتادن پيش بيني هاي قران{حتي به ظهور گروه هاي افرا طي مثل داعش
اشاره شده که خودبخود نابود ميشن توسط خودشون}
همه اينها ثابت ميکنه که جوهره هستي در مسيري که خالقش تعيين کردند در حال حرکته . اینکه یکی بنا به علاقه های شخصی استاد حوضه علمیه میشه و یکی استاد زیست شناسی میشه همه و همه تحت اراده و کنترل خالق هستیست ولی با فاعلیت ما
حتي مسيري که علم در حال پيشرفته هم تحت کنترل خالق هستي قرارداره . این که یکی علا قه پیدا میکنه استاد حوضه علمیه بشه یکی هم استاد زیست شناسی در واقع خاسته خالق خستیست {مثل حادثه طبس یا ابابیل و کلا در تمام حوادث خوب و بد نقش غیر قابل انکاری داره {البته کاملا مشخصه حقيقت جبر براي خيلي هااز نضر رواني پذيرفتني نيست چون در تضاد با اميد به زندگي است.
که البته اين تفکر{ نپزیرفتن جبر} ريشه در تمايلات و غرايز ما انسانها داره چون فکر ميکنيم اينجوري زندگيمون تلخ ميشه که بنضرم اين اشتباهه چون با پزيرش واقعيت جبر پي میبریم که با چه عينکي بايد به چیستی عالم نگاه کنيم . اينکه وضيفه ماچيه و چگونه با موضوع دنياي مادي بايد مواجه بشیم
ما حتی حاضر نیستیم لحضه ای فکر کنیم که
حتی بعد از رفتن ما به بهشت هم شاید و به احتمال زیاد بعداز یک مدت دوباره به یک بهانه ای تبعید میشیم به مشابه جایی مثل زمین حتی بعد از هزاران سال عبادت مانند حضرت ادم و شیطان
یادمون باشه تمام صفاتی گه در ادمی هست در خالق اون هم هست تکبر وخضوع- رحم وبیرحمی- قهر و لطف و خشم و مهرباني

بسم الله الرحمن الرحیم


جمع بندی:

در جمع بندی این پرسش، پرسش های دیگری نیز مطرح شده است.

پرسش اول(پرسش اصلی):

نقش خدا در پلیدی انسان ها(در تفسیر آیات هفت و ده سوره بقره) چیست؟

چرا خدا چنین کاری با کسانی که کافر شدند می کنه؟ مثل اینه که من از ریاضیات نمره صفر بگیرم. بعد استادم طرحی بریزه که دیگه نتونم یاد بگیرم و راه فراری از نمره صفر خودم نداشته باشم. مثلا اجازه نده من سر کلاس بیام، یا به بچه های کلاس بگه که بهم جزوه ندن، و... ...خب چرا؟ اصلا چرا خدا خودش رو در این اشتباه به وجود اومده (کفر) سهیم می کنه؟

چرا خدا مرض (فزادهم الله مرضا) رو اضافه می کنه؟ مثل اینه که من مریض باشم، برم دکتر،اما توصیه های دکتر رو رعایت نکنم. بعد دکتر عصبانی بشه و یه آمپول بهم بزنه که مریضیم بیشتر بشه!؟

پاسخ:

خدای متعال در قرآن فرمود:
"خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم"(1)
خدا بر دل ها و گوش هاى آنان مهر نهاده و بر چشم هاي شان پرده‏اى افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آن ها است.
در پاسخ به پرسش شما بیان این نکات لازم است:
کافران و منافقان در اثر رفتار سویی که همراه با لجاجت از خود نشان دادند، همه قابلیت های محبت و هدایت الهی را از خود سلب کردند و خود باعث گرفتاری شان شدند.
اما در باره مثالی که شما برای شاگرد کلاس ریاضی زدید، این توضیح لازم است که اگر این شخص با تنبلی خود همه گونه قابلیت تحصیلی را از خود سلب و استاد را نا امید کند، سر انجام این شاگرد اخراجش از کلاس توسط معلم یا مدیر مدرسه و به خطر افتادن آبروی وی است.
اینجا شاگرد خودش موجب شد تا از تحصیل باز بماند تا از مدرسه اخراجش کنند.هر چند اخراجش همراه با خشونت و تنبیه و حتی آبرو ریزی باشد.
در این مثال معلم تلاش خود را برای هر گونه راهنمایی و هدایت شاگرد انجام داده و چون شاگرد قابلیت نداشته است،پس باید در انتظار عاقبتی نا خوشایند باشد.
علاوه،این شخص دیگر اجازه ادامه تحصیل نخواهد داشت. در نتیجه هر گونه رفتار تنبیهی برای او، عین عدالت است.زیرا خودش سر نوشتش را رقم زده نه معلم یا محیط!
خدای متعال مجازات نا فرمانی کافران را مهر و قفل بر دل ها و دوری شان از رحمت و مغفرت دانسته است.این مجازات،شبیه تنبیه فرد بی اعتنا به تحصیل است که کارنامه تنبلی اش را دریافت و مهر مردودی خود را در آن مشاهده می کند.قفل بر دل ها مثل همان مهر مردودی بر کارنامه شخص تنبل است که باید تبعاتش را بپذیرد.
اگر خدا بر دل های شان قفل و مهر زده، یعنی مجازات آن ها را این گونه تعیین کرده است که فرد نا قابلی که هیچ امیدی به نجاتش نیست، با مهر زدن بر دلش وی را از رحمتش دور کند
آورده اند:
"خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ" در اين جمله سياق تغيير يافته، يعنى در اول، مهر بر دل ها زدن را به خودش نسبت داده، ولى پرده بر گوش و چشم داشتن را به خود كفار نسبت داده، و فرموده:
خدا مهر بر دل هاشان زده، و بر گوش ها و چشم هاي شان پرده است، و اين اختلاف در تعبير مى‏فهماند كه يك مرتبه از كفر از ناحيه خودشان بوده، و آن اين مقدار بوده كه زير بار حق نمى ‏رفته ‏اند، و يك مرتبه شديد ترى را خدا به عنوان مجازات بر دل هاشان افكنده، پس اعمال آنان در وسط دو حجاب قرار دارد، يكى حجاب خودشان، و يكى حجاب خدا.(2)
در تفسیر دیگری این پرسش آمده است که چرا مهر شدن دل به خدا نسبت داده شده است: "خَتَمَ اللَّهُ"
چون اين تاريكى و تنگى دل در اثر عصيان و نافرمانى خدا پديد آمده به او نسبت داده شده است. همان طور كه مي گويند مقام و منصب يا پول.... فلانى را هلاك و بيچاره كرد، معنايش اين است كه در راه آن ها هلاك شد و خود آن ها كارى نكرده ‏اند.(3)
و اما این پرسش به نظر می آید که آيا سلب قدرت تشخيص، دليل بر جبر نيست؟
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دل ها و گوش هاى اين گروه مهر نهاده، و بر چشم های شان پرده افكنده، آن ها مجبورند در كفر باقى بمانند، آيا اين جبر نيست؟ شبيه اين آيه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى‏خورد، با اين حال مجازات آن ها چه معنایی دارد؟
پاسخ اين سؤال را خود قرآن داده است و آن اين كه: اصرار و لجاجت آن ها در برابر حق و ادامه به ظلم و بي دادگرى و كفر سبب مى‏شود كه پرده‏ اى بر حس تشخيص آن ها بيفتد، در سوره نساء آيه 155 مى‏خوانيم: "بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ:" خداوند به واسطه كفرشان، مهر بر دل هاشان نهاده"! و در سوره مؤمن آيه 35 مى‏خوانيم: "كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ:" اين گونه خداوند مهر مى‏نهد بر هر قلب متكبر ستم كار"! و در سوره جاثيه آيه 23 چنين آمده است:" أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً:" آيا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده؟ و بنا بر این گمراه شده، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است.
ملاحظه مى‏كنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در اين آيات معلول عللى شمرده شده است، كفر، تكبر، ستم، پيروى هوس هاى سركش لجاجت و سرسختى در برابر حق، در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
اصولا اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد، تدريجا با آن انس مى‏گيرد، نخست يك" حالت" است، بعدا "ملکه و جزء " عادت" مى‏شود، سپس جزء "ملكه" و بافت جان انسان مى‏شود، گاه كارش به جايى مى‏رسد كه باز گشت بر او ممكن نيست، اما چون خود آگاهانه اين راه را انتخاب كرده است، مسئول تمام عواقب آن مى‏باشد بى آن كه جبر لازم آيد، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسيله ‏اى چشم و گوش خود را كور و كر مى‏كند تا چيزى را نبيند و نشنود.
و اگر مى ‏بينيم اين ها به خدا نسبت داده شده است، به این دلیل است كه خداوند اين خاصيت را در اين گونه اعمال نهاده است."دقت کنیم".(4)
در باره پرسش مربوط به آیه دوم نیز می توان پاسخی شبیه به پرسش اول داد:
بیان این نکته کوتاه لازم است که نفاق، بیماری فاجعه باری است که روح انسان را فاسد می کند. شخص منافق به دلیل نفاقش از یک کافرپست تر است.زیرا که جبهه و مرز کافر معلوم است.
اما مرز منافق مشخص نیست. به همین دلیل ضرباتی را که یک منافق می تواند با نفاقش بر پیکر جامعه بزند، بسیار کاری تر از صدمه کافر است.
نفاق وقتی وارد روح انشان شد بدون هیچ علامتی آن را متلاشی می کند.اما کفر نشانه دارد و انسان می تواند با تشخیص علایمش، آماده مقابله با آن بشود.
این که خدای متعال زیادتی مرض و شک را در دل منافقان به خودش نسبت داده به این معنا است که چنین بیمارانی علاج پذیر نیستند. بیمارانی که خود بیماری شان را تشدید می کنند و موجب خشم خدا می شوند.این خشم موجب دوری از رحمت و تزاید بیماری شان می شود. آری کسی که قصد ندارد هدایت شود، مستوجب نفرین و خشم الهی می شود.خشم الهی یعنی فزونی بیماری!
در تبیین معنای " فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فزادهم الله مرضا "نوشته اند:


در دل های شان بيمارى است. روح شان بيمار و مقصود از اين مرض بيمارى شك و ترديد است.زيرا همان طور كه بيمارى بدن را از حدّ اعتدال و صحت بيرون مي آورد، شك و ترديد هم آفت قلب است آن را از حال صحت و اعتدال خارج می کند.
بعضى گفته ‏اند اصل مرض "فتور" و سستى است و بيمارى تن سستى اعضاء و بيمارى قلب (روح) سستى آن از خدا است.
در تفسير اين آيه "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً"چند بیان وارد شده است:
1-هر آيه و بيان و دليلى كه از طرف خدا آورده مي شود، شك و ترديد اينان زياد تر مي شود. پس نسبت دادن زيادى مرض شك اينان به خدا از اين نظر است. همان طور كه در قصه حضرت نوح آمده:"فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً"خدايا خواندن من اينان را نتيجه ‏اى جز فرار و گريزشان ندارد.
و نيز آيه كريمه: "وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ"
كسانى كه در قلب شان مرضى است، آيات ما پليدى آنان را بيشتر نمود، به همين معنا تفسير شده است كه آيات الهى چون شك اينان را زيادتر مي كند، پس در نتيجه بر پليدى آنان مى‏افزايد.
2-از پيشرفت اسلام در دل هاي شان غم و حزنى است. چون نزول رسول اكرم در مدينه و ظهور و قدرت مسلمين سبب نگرانى و غم و اندوه آنان شد، پس خداوند با بيشتر قدرت دادن و كمك كردن رسول خدا و مسلمين، بر غم و اندوه آنان افزود.
3-تقدير آيه چنين است: "فزادتهم عداوة اللَّه مرضا" يعنى دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود و كلمه "عداوت" (دشمنى) در آيه حذف شده است. مثل آيه كريمه "فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ"واى بر سخت دلان از ذكر خدا يعنى دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود.
4-آياتى كه پرده از روى زشت كارى و اعمال قبيح آنان بر مي دارد سبب غم و اندوه ايشان مي گردد. پس معناى آيه اين است كه در دل هاى ايشان غمى است از نزول اين نوع آيات و خدا با بيشتر رسوا كردن آنان بر غم و اندوه شان مي افزايد.
5-كلمات: "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" نفرين است يعنى خدا بيمارى آنان را بيفزايد نظير آيه كريمه: "ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ"سپس باز گشتند كه خدا دل هاى آنان را باز گرداند. و خدا توفيق هدايت را از آنان بگيرد.(5)
6-"فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً" يعنى خدا بر بيمارى آن ها مى‏افزايد، زيرا آنان نسبت به آن چه از وحى كه بر پيامبر نازل مى‏شد، كفر مى‏ ورزيدند و به همان نسبت بر كفر خويش مى‏ افزودند و گويا خداى سبحان، همان چيزى را بر "بيمارى" آن ها افزود كه خود سبب ازدياد آن شده بودند، و فعل "زاد" را به خود آنان كه مسبب زياد شدن
مرض شان بودند نسبت داده است. چنان كه در آيه "فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ" يعنى هر گاه سوره‏اى از جانب خدا نازل شود، بر خبث ذاتى آنان خباثتى افزوده می شود.(6)
7-در دل هاى آن ها بيمارى خاصى است."فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ"اما از آن جا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسایل آن را فراهم کرد. در همان مسير، رو به جلو مى‏ رود، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگ تر و را سخت تر می کند، قرآن اضافه مى‏ كند:" خداوند هم بر بيمارى آن ها مى‏افزايد"فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً"
از آن جا كه سرمايه اصلى منافقان، دروغ است و تا بتوانند، تناقض ها را كه در زندگي شان ديده مى‏شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى‏فرمايد:" به دلیل دروغ هایی که می گفتند، براى آن ها عذاب درد ناکی است."وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ"(7)


8-شاید جمله "فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً"نفرین باشد نظير "قاتَلَهُمُ اللَّهُ" يعنى اكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه كند.(8)
بنا بر این، چون منافقان در آينده نيز همانند گذشته عمل خواهند كرد، بيماري آنان رو به فزوني خواهد رفت و تا هنگام مرگ و ملاقات جلال و قهر الهي‌، ادامه خواهد يافت‌. "فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون"(9))
اين عمل، (روح) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دل هاي شان برقرار کرد.به این دلیل كه از پيمان الهى تخلّف کردند و به این دلیل كه دروغ مى ‏گفتند.

پرسش دوم:
این تشبیهی که شما انجام داده اید به نظر من خیلی درست نیست . چون استاد در این مثال تنها شرایط محیطی را برای شما سخت می کند و نمی تواند که مانع این شود که شما ریاضی یاد بگیرید . شما باز هم می توانید ریاضی یاد بگیرید اگر خودتان میل داشته باشید.


پاسخ:اینجا سخن از تشبیه است نه مقایسه عین به عین بنا بر این،اشکال درصورتی صحیح است که تشبیه نباشد و ما بخواهیم عین آن چیزی که در کلاس درس اتفاق می افتد را به عمل منافق و نتیجه آن سرایت دهیم پس می توانیم بگوییم

این تشبیه(فقط از دریچه تشبیه) درست است.

توضیح این که:انسانی که با اختیار خود بیماری نفاق را به درون خود راه می دهد. پس با الاجبار باید در انتظار تبعات آن باشد.علاوه موضوع تحصیل علم و شرایط آن با موضوع امتحان انسان دو مثال برای فهم بهتر پرسش است،اما کلاس درس و تحصیل با کلاس زندگی و عمل در واقع (نه تشبیه) دو موضوع جدا از هم و غیر قابل قیاس است.ولی مهم در نتیجه است و فرد تنبل و منافق هر دو مردودی عمل خود را مشاهده می کنند و دقیقا تشبیه در همین جا صادق است نه جای دیگر.

نفاق بیماری روحی وحشتناکی است، پس به طور معمول اجازه نمی دهد که فرد بتواند دوباره به وضعیت عادی اش بر گردد.با این حال خدای متعال هرگز راه توبه را حتی در آخرین لحظه به روی حتی بدترین بندگانش نمی بندد و هر کسی می تواند خودش را به نوعی از انحراف نجات دهد.

توضیح بیشتر این که مثال شاگرد تنبل و مقایسه آن با عمل کرد منافق ، صرفا برای تقریب ذهن بود. و قصد ما از بیان آن به این مناسبت بود که هر علتی قطعا معلول خود را در پی خواهد داشت.
خدای متعال به انسان اراده و اختیار داده و شناخت بد و خوب را به او فهمانده است.اما شخصی که به انحراف کشیده می شود، در ابتدا با اراده خودش از گناهان کوچک شروع می کند و در ادامه و به تدریج انجام گناهان بزرگ نیز برایش عادی می شود.با این حال تا وقتی که قلبش از گناه پر و پرده دلش کاملا سیاه نشده می داند که دارد چه می کند به گونه ای که تا آخرین لحظه از وی سلب اراده نمی شود.با این حال انبوه گناهانی که در دل او جای گرفته است یک نتیجه قهری دارد و آن غلبه شهوات بر اوست به طوری که او را از مسیر حق دور می کند و به طرف آتش می کشاند این اراده بشری در طول اراده الهی است و چون سر انجام تصمیم اصلی با خدای متعال است مثال معلمی که اول پاسخ بیان شد نمره نهایی را معلم می دهد در این جا نیز نمرات کارنامه اعمال بشر را خدا امضا می کند گویا که خدا او را مردود و به آتش افکنده است یا که بیماری نفاقش را بیشتر کرده است."فزادهم الله مرضا"


دلی که به نفاق آلوده شود،به سادگی علاج نخواهد شد.در این صورت خدای متعال عذاب سختی برای منافق مقدر می کند.

در هر صورت مکافات اعمال نتیجه رفتار ما است.موجودات مختار چون جن که شیطان از جنس آن است و همه انسان ها هم مدبر و هم مدیر اعمال خود هستند و فرقی بین آن ها نیست.

پرسش سوم:

اشکال دیگر این که اگر خدای متعال موجودات را درحد توان و ظرفیت خودشان امتحان کند، هیچ عصیان و انحرافی رخ نمی دهد در این باره به نظر می رسد حتی اگر شیطان هم بیش از ظرفیتش امتحان نمی شد،خطا نمی کرد و عبادت شش هزار ساله اش را از بین نمی برد.
پاسخ:
در پاسخ باید گفت خدای متعال هیچ موجودی را بیشتر از ظرفیتش امتحان نمی کند. زیرا در غیر این صورت،اولا این کار عین ظلم است و ثانیا موجود مجبور می شود و کاری که از روی جبر انجام گیرد، نمی تواند مستوجب عذاب شود.
نکته مهم این که خدای متعال از روی حکمتش شیطان را برای چنین امتحانی انتخاب کرد، زیرا ملائک به دلیل آن که اختیاری از خود ندارند، همواره تابع دستور الهی اند و برای آن ها امتحان معنا ندارد ن.اما شیطان اگر چه به مقام والایی دست یافت، اما موجودی مختار بوده است که با سوء اختیارش از دستور الهی سر پیچی کرده است. امری که ملائک نمی توانستند آن را انجام ندهند.اما شیطان با اختیارش آن را انجام نداد. دقت کنیم!
این غرور شیطان بود که وی را از اوج عزت به حضیض ذلت کشاند و چنین عاقبتی را برای او رقم زد.
خطایی که از شیطان سر زد،کار کمی نبود. نتیجه عصیان او تباه کردن تمام اعمالش بود. مثل کسی که به قصد خودکشی از بالای بلندی به پایین سقوط کند و نمیرد،اما به طور معمول یکی از اعضای بدنش دچار نقص می شود. عضوی که دیگر کارایی ندارد و تا زنده است باید با مشکلات ناشی از نقص عضو کنار بیاید.اقدام به خودکشی و نتیجه آن در یک زمان کوتاه(چندثانیه) صورت می گیرد، اما پیامد آن تا وقتی که شخص زنده است با او خواهد بود.
این مسئله باید برای ما درسی فراموش نا شدنی باشد که مبادا در حال اختیار گناهی از ما سر بزند که نتیجه اش بر باد رفتن همه اعمال خوب ما باشد.
در زندگی اجتماعی نیز این موضوع تحلیل می شود که انسان نمی تواند به صرف این که چون اسباب و شرایط گناه فراهم است،پس اگر گناهی کرد مسئولیتی نخواهد داشت.هیچ گناهی بدون اراده و اختیار انجام نمی شود.
بله تا دنیا هست زمینه گناه نیز وجود دارد .ولی اختیار انسان سلب نمی شود. همان طور که اختیار شیطان هم سلب نشده بود.
انسان موجودی است که در وضع عادی هرگز اراده اش را از دست نخواهد داد. هر کاری که انجام دهد، تابع اختیارش است.در سایه اختیار قوانین اجتماعی وضع و تشویق یا مجازات شکل می گیرد.زندگی زیر چتر قوانین مشکل است،زیرا گاهی موجب سلب آزادی انسان می شود،اما در نهایت تضمین کننده امنیت فرد و اجتماع خواهد بود.


علاوه اگر اسباب امتحان فراهم نشود،جوهر انسان بروز نمی کند و ارزش کار آدمی هم هرگز مشخص نمی شود.دنیا کوره امتحان است.در کوره به جز گرمای شدید چیز دیگری وجود ندارد.
چتر قوانین سخت همان کوره است که همواره بر سر جامعه گسترده شده تا مبادا نظام اجتماعی دچار هرج و مرج شود.


در این صورت اگر کسی گناهی انجام داد معذور نیست.وی نمی تواند بگوید چون تمام شرایط گناه برای من فراهم شده در نتیجه مجبور به انجام آن هستم. دقت شود.!
البته کسب ایمان و حفظ آن در هر عصری خصوصا امروزه بسیار مشکل،اما به همان اندازه ثوابش بیشتر است.

پی نوشت ها:
1-سوره بقره،آیه 7
2-علامه طباطبایی سید محمد حسین، تفسیر المیزان،ترجمه موسوی همدانی سید محمد باقر،قم،انتشارات اسلامی،سال 1374 خورشیدی،چاپ پنجم، ج‏1، ص 83
3-ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،گروه مترجمان،تهران،انتشارات فراهانی،سال 1360 خورشیدی،چاپ اول، ج‏1، ص 70
4-آیت الله مکارم شیرازی ناصر، تفسير نمونه،تهران،انتشارات اسلامیه،سال 1374 خورشیدی،چاپ اول، ج‏1، ص 83
5-ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن پیشین، ج‏1، ص 73
6-ترجمه جوامع الجامع،گروه مترجمان،مشهد،انتشارات مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی،سال 1377 خورشیدی،چاپ دوم، ج‏1، ص31



7-تفسير نمونه پیشین، ج‏1، ص 94
8-قرائتی محسن، تفسير نور،تهران، انتشارات مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن،سال 1383 خورشیدی،چاپ یازدهم، ج‏1، ص 55
9-سوره توبه،آیه 77
موضوع قفل شده است