فلاسفه اسلامي؛ نظريهپردازان موسيقي
تبهای اولیه
با سلام
نظريّهپردازان موسيقي اسلامي
«حقيقتي هست يكي و يگانه كه چون در ذّرات آرميدهي عناصر جاري گردد، توازن طبيعت باشد، و چون در نغمات ايجاد شود، بعد ] = فاصله [ باشد، و چون در حركات پديد آيد، وقار باشد، و چون در السنه مشاهده شود، فصاحت و بلاغت باشد، و چون در اندامها توليد شود، زيبايي باشد، و چون در قواي ذهني جلوه كند، تعادل باشد.»
«جلال الدّين دواني: اخلاق جلالي»
6-1- همانگونه كه ديديم، در كنار آنان كه موسيقي را «همچون دارو» ميدانستند، و اين دقيقاً همان نظري بود كه فيثاغوريان دربارهي موسيقي داشتند. هم از اينان بود كه مفاهيم «نظريهي اعداد» و «هماهنگي افلاك» و «عقيدهي تأثير» به عنوان نظامهايي به قاعده به ملّتهاي مسلمان منتقل شد، هر چند تاريخ نژادهاي سامي و آريايي درادوار پيش از اسلام خود آكنده از اينگونه باورهاست. در واقع امر، يونانيان نيز آراء خود را در باب اين موضوعات از ساميان باستاني ساكن بابل و آشور گرفته بودند، و اين را در جاهاي ديگر نيز آوردهاند. يامبليخُس تأييد ميكند كه فيثاغورس اين اسرار را از كلدانيان بابل آموخت. از سوي ديگر، كتابهاي فيثاغورس در باب موسيقي و علم اعداد هم در عربي شناخته شده بود، آنگونه كه آثار پيروان او، از قبيل يامبليخُس و فرفوريوس و برقلس و نيكوماخوس ، نيز چنين بود. شايد نخستين برخورد از رهگذر كتاب منحول ارسطو به نام كتاب السّياسة روي داد كه گفتهاند يوحنّابن بطريق (متوفّي در حدود 200/815) آن را از سرياني به عربي برگردانده است، و اين است آنچه ما در آن اثر درباب تأثير موسيقي و هماهنگي افلاك ميخوانيم: علّتهاي دماغي به كمك آلات موسيقي بهبود توانند يافت، چه اين آلات آن اصوات خوشاهنگ را به روح منتقل ميكنند كه (در تحليل نهايي) حاصل حركات افلاك در جنبش طبيعي شانند. اين اصوات خوشاهنگ هنگامي كه به دست آدميان تعبيري انساني پيدا كنند، موجب پديد آمدن موسيقي ميشوند كه روح آدمي از آن لذّت ميبرد، زيرا كه از طريق موسيقي هماهنگي افلاك در هماهنگي طبيعت انسان بازتابيده ميشود، و اين براي حيات امري اساسي است. اثر مزبور در حدود سال 530/1135 از عربي به لاتيني برگردانده شد و به نام Secretum Secretorum خوانده شد و در قرون وسطي مورد اقبال فراوان قرار گرفت.
به پيروي از فيثاغورس، نظم جهاني اشياء را براساس اين گزاره تبيين ميكردند كه «هر چيزي عدد است»، و چون موسيقي اين جهاني (= غيرمذهبي) نيز در زمرهي تقليدهايي از تناسب عددي بود، پس هم لحن و هم ضرب نيز در زير پوشش نظم خوشاهنگ اشياء قرار ميگرفت، همان لحن و ضربي كه انواع گوناگون آن ميتوانست زنگ ملال را از دل بزدايد و آلام را تخفيف دهد و ميل و شهوت را لگام زند و درد را درمان بخشد. نظريّهي اعداد از آن رو ملّتهاي اسلامي را تا آن حد مجذوب خود كرد كه علمي مطلقاً ذهني و عقلاني بود، درست برخلاف هندسه كه بر درك بصري و حسّي تكيه داشت. گام فيثاغوري در موسيقي، كه بر «نظريهي اعداد» استوار بود، از دير باز نزد ايرانيان و اعراب شناخته شده بود، و حتّي خراسانيان در گسترش و تكميل آن توفيقهايي نيز حاصل كرده بودند. از آنجا كه اسلام مرزهاي نژادي را به رسميّت نميشناخت، ويژگيهاي موسيقايي خاصّ ايرانيان و اعراب و سوريان و تركمانان آشكارا در شهرها و پايتختهاي خلافت مورد اقبال واقع شد. به سبب وجود همين خصيصههاي ملّي بود كه به زودي دريافتند بايد به تعيين و تثبيت نوعي نظام و روش موسيقايي يگانه بپردازند، و اين نياز را عربي ابنمِسجاح نام (متوفّي به سال 97/715) پاسخ داد، و ابنمسجاح در سوريّه و ايران به مسافرت پرداخته بود و هم از نوازندگان و خنياگران و هم از نظريّهپردازان موسيقي درس آموخته بود؛ اين است كه توانست نظامي را در زمينهي نظريّهي موسيقي پيافكند و روشي را براي اجراي موسيقي به دست دهد كه در سرتاسر سرزمينهاي عربي زبان بتوان از آن در رفع مشكل موجود بهره جست. دستاوردهاي ابنمسجاح را، آنگونه كه روايت شده است، همگان پذيرفتند. از اين رهگذر بود كه «اصابع»، يعني مقامهاي هشتگانهي الحان عربي، به دو گروه چهارتايي طبقهبندي شد؛ گروه نخست در «مجراي بنصر» كه سوم بزرگ ( Acents= 408) را به كار ميبست، و گروه دوم در مجراي «وُسطي» كه از سوم كوچك ( cents= 294) استفاده ميكرد. در همين حال «ايقاعات». يعني مقامهاي هشتگانهي ضرب، نيز صورتبندي شد، و اين يكي نيز در دو گروه چهارتايي طبقهبندي شد، از آن رو كه اين اعداد با نظريّههاي كيهاني در توافق بودند. كتابهاي آواز اين دوره، از آثار يونس كاتب (متوفّي در حدود 148/765) گرفته تا آثار اصفهاني (متوفّي به سال 356/967)، همگي هر دو مقام لحني و ضربي هر آواز را به دست ميدهند. در اين ميان برخي از ويژگيهاي مختصّ ملّيّتها نيز به درون گام فيثاغوري راه يافته بود؛ از آن جمله يكي سوم خنثي ( cents= 355) بود، يعني فاصلهاي ميان سوم بزرگ و سوم كوچك؛ و اين را عود نوازي زلزل نام (متوفّي به سال 175/791) باب كرده بود، گو آنكه يك سه چهارم پردهاي شبيه آن گويا در «طنبور ميزاني» پيش از اسلام وجود داشته است. يك فاصلهي خودروي ديگر سوم كوچك پارسي ( cents= 303) بود كه از فاصلهي فيثاغوري ( cents= 298) زيرتر (= زيرانهتر) بود. همين فواصل بيگانه بودند كه هم در نظر اصفهاني و هم در نظر ابن عبدربّه مايهي بروز تباهي در موسيقي عربي در قرن سوم / نهم شده بودند. نظريّهپردازان پيشگام در عرصهي موسيقي به شماره فراوان بودند، از آن جمله، يونس كاتب (متوفّي در حدود 148/765) بود كه كتابالنّغم را نوشت، و اين عنوان كتابي از آن خليل (متوفّي به سال 175/791) نيز بود، و خليل كتابالايقاع هم به رشتهي تحرير درآورد، و او «پدر علم عروض» بود. گويا يك اثر مهمتر در اين زمينه كتاب النّغم والايقاع نوشتهي اسحاق موصلي (متوفّي به سال 236/850) بوده باشد، و اصفهاني گويد اين كتاب را مؤلّف در شرايطي نوشت كه حتّي يك سر جو هم از آثار اقليدس اطّلاع نداشت. هيچ يك از اين آثار به دست ما نرسيده است، ولي ما از رهگذر رسالهي ابنمنجّم (متوفّي به سال 300/912)، شاگرد اسحاق موصلي، دقيقاً ميدانيم اصول نظري موصلي خوب چه بوده است.
[=Century Gothic]در نيمههاي قرن سوم / نهم جهاني تازه بر روي كساني چهره گشود كه به آن دسته از علوم علاقه داشتند كه به «چهار گاني» quadrivium يا «علوم رياضيّه» مشهور بود و خود نظريّهي موسيقي را هم در برميگرفت، در «بيتالحكمهي» بغداد كساني حضور داشتند كه آثار نويسندگان بزرگ يوناني در زمينهي موسيقي را به عربي برگردانده بودند، از جمله آثار ارسطو و اريستوكسنوس و نيكوماخوس و اقليدس و بطلميوس و احتمالاً اريستيدس كوينتيليانوس Quintilianus . نخستين كسي كه از اين علوم تازه منفعت جست كندي (متوفّي در حدود 260/873) بود، و از ميان آثار فراوان او در اين زمينه سه يا چهار اثر از گزند روزگار به دور مانده و به دست ما رسيده است. كندي تمامي حوزهي علم موسيقي را در همين آثار موجودش درنَورديده است، و از آن همه آثار دو اثر ترجمه يا تلخيص هم شده است. كندي موسيقي را نه تنها به مثابه علمي ميديد كه مشغلهي رياضيدانان تواند بود، يا لذّتي كه نصيب شنوندگان تواند شد، بلكه آن را به منزلهي دارويي هم ميديد كه پزشكان در كار درمان جانها و تنهاي رنجور ميتوانستند كرد. به گفتهي دوبوئر de Boer ، كندي در نظريّهي درمانهاي مركّبش رياضيات را چنان در پزشكي به كار ميبست كه تأثير موسيقي را در تناسبهاي هندسي. همه چيز در فراخناي عالم كبير به هم مربوط ميشد، هر نغمهاي (= نتي) در عود با هر طريقه (= مقام لحن) و ضرب و عاطفهاي پيوند ميخورد، و اينها، به نوبهي خود، با سيّارات و فصول و عناصر و طبايع و الوان و روايح در ميآميخت. در شرح مبسوطي كه از عود به دست داده - و خود نخستين شرح در اين باره است كه به ما رسيده - «اشياء چهارگانه» بر همهي چيزهاي ديگر غلبه دارند، به طوري كه چهار زه وجود دارد و الحان چهار به چهارند و پردهها چهار عددند و زهها از پايين به بالا چهارلا و سه لا و دو لا و يك لايند. پيروان او، يعني اخوان الصّفا (قرن چهارم / دهم)، در بيشتر چيزها از او پيروي ميكردند، ولي زهها را به تركيب مركب از 64 رشته و 48 رشته و 36 رشته و 27 رشته ميدانستند. اينان به هر مقام لحني و ضربي تأثيري خاص نسبت ميدادند، و اين عقيدهاي بود كه تا قرن چهاردهم / بيستم در سرتاسر سرزمينهاي اسلامي رواج و رونق داشت. سرخسي (متوفّي به سال 286/899) برجستهترين شاگرد كندي بود، ولي از پنج كتاب او در باب موسيقي هيچ يك برحاي نمانده است. آوردهاند كه ثابت بن قُرّه (متوفّي به سال 288/901) صاحب هشت رساله در موسيقي بوده است، اما از آن همه حتّي يك صفحه نيز به دست ما نرسيده است. نظريّهپردازان ديگر عبارت بودند از منصوربنطلحه (متوفّي در حدود 299/910) كه خود از پيروان كندي بود، و ابن طاهر خُزائي (متوفّي به سال 300/912) كه در فلسفهي موسيقي از همگان برتر بود. ابن منّجم (متوفّي به سال 300/912) كه رسالة في الموسيقي او هنوز در دست است. و قسطا بن لوقا (متوفّي در حدود 300/912) و ابوبكر رازي (متوفّي به سال 313/925) كه كتاب في جمل الموسيقي را به رشتهي تحرير درآورد. اما با ظهور معلّم ثاني، يعني فارابي، در عرصهي موسيقي نام و آوازهي همهي اينان از صفحهي يادها محو گرديد.
فارابي تركمن بود و در عراق تحصيل كرد و با آنكه شهرتش بيشتر در فلسفه بود، به عنوان يك نظريّهپرداز در موسيقي نيز پيشواي همگان محسوب ميشد، و شهرتش در اين باره به ويژه ناشي از اثرش بود كه كتاب الموسيقي الكبير نام داشت و خود بزرگترين اثر در باب موسيقي تا زمان فارابي بود. ميگويد تقريباً تمام آثار يوناني در زمينهي موسيقي را پيش از او به عربي برگردانده بودند، و او بيشتر آنها را مطالعه كرد، گو آنكه از هيچ يك نامي نميبرد. مگر از اثر تميستيوس Themistius . فارابي نوازنده نيز بود، برخلاف تميستيوس كه موسيقي نمينواخت؛ و هر چند بيشتر مباحث نظريش مبتني بر آراء نويسندگان يوناني بود. با اين همه از جنبهي علمي مطالب اصيل فراواني را فراهم آورد كه در هيچ جاي ديگر يافت نميتواند شد، به ويژه در توصيفاتي كه از آلات موسيقي رايج در ميان اعراب به دست داده است. فارابي در علوم رياضي فيزيك احاطهي كامل داشت، و لذا براي ورود به علم نظري از هر لحاظ مجهّز بود. گرچه علم خود را به يونانيان مديون بود، ولي خطاهاي آنان را تكرار نكرد، و نپذيرفت كه صدا در آب به درجهاي كمتر از صدا در هوا شنيده ميشود؛ نيز اين قول ارسطو را هم نپذيرفت كه پشم چون بر آن ضربه وارد آورند صدا پديد نميآورد؛ به همين منوال اين لغزش نيكوماخوس را هم تكرار نكرد كه بگويد فيثاغورس ملايمت consonance را از رهگذر سنجش سنگيني چكّشهاي آهنگر كشف كرد؛ و اين افسانهاي بود كه گودنتيوس Gaudentius و بوئتيوس Boethius هم آن را تكرار كرده بودند. تحليلي كه او از تأثير موسيقي به دست ميدهد، هم يونانيان را وهم كندي را به كلّي پشت سر مينهد، همانگونه كه از فيلسوفي طبيعي چون او چنين انتظاري هم ميرود.
[=Century Gothic]از بغداد كه به سوي شرق پيش ميرويم، به محمدبن احمد خوارزمي (متوفّي در حدود 370/980) ميرسيم كه در خدمت وزير شاهزادهي ساماني، نوح دوم ، روزگار ميگذراند. وي دائرةالمعارف مفاتيح العلوم را فراهم آورد كه يك مفتاح آن باب موسيقي را ميگشود. يك دانشمند ديگر ابوالوفا (متوفّي به سال 388/998) بود، و او مختصر في فنّالايقاع را قلمي كرد. در همان حال در اسپانياي دوردست علي بن سعيد اندلسي (قرن چهارم. دهم) رسالة في تأليف الالحان را پديد آورد. از اخوان الصّفا كه در همين دوره ميزيستند پيش از اين هم ياد كردهايم، به ويژه در گفتگو از طرز تلقّي روحانيشان با موسيقي. به هر حال اينان در علم آكرستيك هم بسيار پيشرفته بودند، و هنگام بحث دربارهي آنان شخص به ياد هلمهلتز Helmholtz ، فيزيكدان مشهور آلماني، ميافتد كه استدلال ميكرد نغمههاي موسيقي به كمك نيرو وزير و بمي و كيفّيتشان از يكديگر بازشناخته ميشوند و اينكه نيروي هر نغمهي موسيقي همراه با دامنهي نوسانهاي ذّرات موجود در پيكرهاي كه صدا توليد ميكند فزوني و كاستي ميگيرد. پريس Preece و استرو Stroh اين تعريف را به زير سؤال كشيدند و گفتند رسايي تنها از دامنهي ارتعاش حاصل نميشود، بلكه به مقدار هوايي كه به ارتعاش در ميآيد هم مربوط ميشود. حاليا اخوان الصّفا بيش از هشتصد سال پيش از آن درست همين نظر را ابراز داشته بودند، آنجا كه ميگفتند «اجسام ميان تهي، نظير جام و جز آن، هرگاه ضربهاي به آنها زده شود تا مدّتي صدا در آنها ميپيچد، زيرا كه هواي درون آنها به طور پياپي طنين مجدد پيدا ميكند تا اينكه سرانجام به سكون برسد. در نتيجه، هر چه جام بزرگتر باشد صداي آن نيز بيشتر خواهد بود، زيرا كه هواي بيشتري در آن به ارتعاش درآورده خواهد شد.» اين فيلسوفان همه فن استاد و جامع الاطراف همچنين دريافته بودند كه طرز انتشار صدا گويواره يا كروي است، و حال آنكه در سمعالكيان De Audibilibus ارسطو (802 الف) چنين آمده است كه «جهت صدا خط مستقيمي را دنبال ميكند.» در همين هنگام رسائل اخوان الّصفا را مسلمهي مجريطي (متوفّي به سال *398/1007) در اسپانياي اسلامي اشاعه ميداد و دامنهي انتشار آنها چندان گسترده شده بود كه نام مجريطي در آن سرزمني با نام آن عجين گرديده بود.
در همين دوره، از تركستان نيز ابنسينا (متوفّي به سال 428/1037) برخاست كه شهرتش جهانگير شد (و در اروپا به اويسنا Avicenna باز خوانده شد) و در كتاب پرخواننده و پرنفوذ خود موسوم به شفا «فنّي» ] = فصلي [ را به موسيقي اختصاص داد. ابنسينا نيز، همانند فارابي، از رؤياي فيثاغوري « هماهنگي افلاك » فراتر رفت و به بررسي هنر موسيقي به تنهايي و به ذات خود همّت گماشت، هنري كه همهي ما به تجربه ميدانيم كه در بيشتر اوقات ميتواند درمان غمهاي كشنده باشد. بينش ابنسينا در زمينهي نظريّهي موسيقي با بينش فارابي تفاوت دارد، و اين به اقراب احتمال بدان سبب است كه اجراي موسيقي در بخارا و همدان و اصفهان با اجراي آن در سوريه به كلّي فرق داشت. پردهبندي عود به طور مسلّم ناهمانند بود، چه نخستين نيمپرده، موسوم به مُجَنَّب، در آن نواحي فاصلهي تناوار ( cents 112) بود، و حال آنكه در جاهاي ديگر همين نيمپرده فاصلهاي موسوم به لِمّه ( cents 90) بود، و در همان حال سوم خنثاي زلزلي كمي بمتر (و برابر با cents 343) بود. ابنسينا نام شماري چند از مقامهاي الحان پارسي را به دست ميدهد و از آن رهگذر شخص ميتواند دريابد كه ايرانيان نامهاي خيالانگيز آنها را، از قبيل سلمكي و نوا و جز اينها، همچنان حفظ كردهاند. اين اصطلاحات ايراني از قرن سوم / نهم به بعد رفتهرفته به درون موسيقي عربي رخنه كرد، و از آن ميان نخست الحاني در عربي پذيرفته شد كه گامهاي آنها با اصابع عربي دمساز بود، ولي بعداً همهي الحان بيهيچ تبعيضي وارد موسيقي عرب گرديد. هم او تمامي سازهاي عربي را برميشمارد و به همراهي آنها از يكي چند ساز غريبتر نيز نام ميبرد، از آن جملهاند «عنقا» كه گوياسازي درازدسته باشد، و «سلباق» كه احتمالا بايد همان «سَمبيك» يوناني (و «سَبّگا»ي آرامي) باشد، و «صنج چيني» يا «صيني» كه عليالظّاهر ميتواند ساز برنجي metalophone چيني باشد. ابنسينا در اثري مختصرتر موسوم به نجات نيز فصلي را به موسيقي اختصاص ميدهد، و اين همان اثر است كه به دست شاگرد او يعني ابوعبيد جو زجاني به فارسي برگردانده شد و دانشنامهي علايي نام گرفت. يكي ديگر از پيروان او ابومنصور بن زَيله (متوفّي به سال 440/1048) بود كه اثر او به نام كتبا الكافي في الموسيقي حتّي ارزشمندتر از رسائل يادشده در بالاست كه از آن شخص ابنسيناست. گرچه بارون در لانژه Barond' Erlanger دربارهي اثر اخير از آنِ ابنزيله نظري ديگر داشت؛ با اين همه بايد گفت كه اين كتاب حاوي مطالبي است كه هيچ جاي ديگر يافت نميتواند شد، افزون بر آنكه بخشهايي هم از رسالهاي از آنِ كندي در خود دارد كه جز از همين راه نشاني از آن بر جا نمانده است.
[=Century Gothic]از عجايب آنكه كندي اثري پديد آورده بود موسوم به رسالة في قسمة القانون ، و اين اثر به اقرب احتمال ميتواند شرحي بر بخش قانون Sectio Canonis اثر اقليدس باشد، چرا كه ما ميدانيم كندي با اثر اخير از آن اقليدس آشنا بوده است. با اين همه، با ظهور دانشمندي به بلندپايگي ابن هيثم (متوفّي به سال 430/1039) بود كه ما به اثري چون شرح قانون اقليدس راه ميبريم، آن هم به همراه اثري ديگر چون مقالة في شرح الارمونيقي و اين اثر اخير به اقرب احتمال با مقدمه بر هارمونيك Introductio Harmonica نوشتهي كلئونيدس Cleonides يكي است. يك اثر به مراتب چشمگيرتر، از آن ابنهيثم بود كه رسالة في تأثيرات اللحون الموسيقيّه في النّفوس الحيوانيّه نام داشت. متأسفانه ما از دامنه و عمق اطلاعات موجود در اين اثر اطّلاعي نداريم، چرا كه انگاردست بيرحم زمانه برگ برگ آن را از شاخهي هستي برچيده است. با اين همه ميتوان گفت كه اين اثر به بررسي انبوه بيشمار پديدههايي ميپرداخته كه اذهان ملّتهاي مسلمان را طّي ادوار متوالي به خود سرگرم ميداشته است - پديدههايي از اين شمار كه گامهاي اشتران را ميتوان به قدرت موسيقي تندتر و يا كندتر كرد، و اسبان را ميتوان با جادوي موسيقي به آب خوردن واداشت، و خزندگان را ميتوان جادو كرد و بر جاي ميخكوب نمود، و پرندگان را ميتوان به نيروي آن به دام افكند. در اينجا از ذكر نام ابن سيده (متوفّي به سال 458/1066) دانشمند لغوي اندلس نيز نبايد غافل بمانيم كه چندين بخش از اثر خود موسوم به كتاب المُخَصَّص را به موسيقي و آلات موسيقي اختصاص داده است. در اسپانياي اسلامي، مردان مشهور ديگري هم بودند كه در علم موسيقي به مقام و موقعيتي والا راه برده بودند، و مصداق اين ضربالمثل عربي شده بودند كه اصابواتَمَرةَالغُراب،، گرچه برخي از آنان به سبب تعصّب خشك فقيهان بربر ناگزير از آن شدند كه به سرزمينهاي ديگري پناه برند كه در آنها به استعدادهاي خدادادشان در عرصهي موسيقي ارج مينهادند و آن همه را درك ميكردند. يكي از اينان ابوصَلتْ اميّهي اندلسي (متوفّي به سال 529/1134) بود كه به مصر روي آورد، و او نه تنها به عنوان يك نظريهپرداز موسيقي جاه و مرتبتي منيع داشت، بلكه به عنوان نوازنده و خنياگري چيرهدست نيز چنان بود. رسالهي او موسوم به رسالة في الموسيقي بايد در روزگار خود اثري مهم به شمار ميآمده باشد، زيرا كه در همان زمان به زبان عبري نيز ترجمه شده و پروفيست دوران Profist Duran نيز از آن نقل كرده است. خلاصهاي از محتواي اين اثر به زبان انگليسي نيز به دست داده شده است. سرودها و ساختههاي او به نظر ميرسد كه در موسيقي آفريقاي شمالي تأثيري مشهود گذاشته باشد. فيلسوف دانشمند ابنباجه (متوفّي به سال 533/1138) نيز اثري به نام كتابالموسيقي تأليف كرد كه، به گفتهي ابنسعيد مغربي ، در سرزمينهاي غربي اسلام به همان اندازه شهرت داشت كه كتاب فارابي در سرزمينهاي شرقي اسلام. هم او اثر ديگري به نام كتاب النّفس پديد آورد كه بيگمان شرحي است بر كتابالنّفس De Anima ارسطو، و اين يكي خود به شرح حس شنوايي يا «سمع» و نيز به بحث دربارهي مباني فيزيكي صدا يا «صوت» ميپردازد. يكي ديگر از فحول دانشمندان اندلس ابن حدّاد (متوفّي به سال 562/1165) بود، و او كتابي در باب موسيقي نوشت كه كاسيري Casiri آن را علم موسيقي Musices Discipline خوانده است، بيآنكه برابر عربي آن را به دست داده باشد. از ابن حدّاد بلند آوازهتر ابنرشد (متوفّي به سال 593/1198) بود كه در آثار اروپاييان به عنوان فيلسوف و شارح شهرت داشت. ابنرشد در اثرش موسوم به شرح في النّفس لاريسططالس طبيعتاً نظريّهي گويواره يا كروي بودن طرز انتشار صدا را ميپذيرد و شرح ميدهد، و اين نظريّهاي بود كه نويسندگان اروپايي هيچ بدان نپرداخته بودند تا آنكه مايكل اسكات Michael Scot اثر ياد شده را به لاتيني ترجمه كرد و همين ترجمه بود كه به سال 877/1472 چاپ و منتشر گرديد.
[=Century Gothic]در شرق نزديك و شرق وسطي اسامي انبوه نظريّهپردازان علم موسيقي را در برگ برگ تاريخ تمدّن آن نواحي به چشم ميتوان ديد. ابوالحَكَم باهِلي (متوفّي به سال 550/1155) در بغداد و دمشق به دانشمندي و رياضيداني شهرت و اعتبار فراوان داشت، و اثرش در باب موسيقي «نزد همگان شناخته» بود. بلندآوازهتر از او ابن نقّاش بغدادي (متوفّي به سال 574/1178) بود، و او در علم موسيقي استاد يحيي بَياسي بود، و يحيي بياسي در خدمت سلطان صلاحالدّين ايّوبي (متوفّي به سال 591/1193) روزگار ميگذراند. فرزند باهلي موسوم به محمّدبنابيالحَكَم (متوفّي به سال 576/1180) نيز «از دانش موسيقي بهرهي بسيار داشت»، افزون بر اينكه در نوازندگي نيز سخت چيرهدست. در مدرسهي نظاميّهي بغداد كمالالّدين بن مَنعه (متوفّي به سال 551/1156) اقامت داشت، و او در نجوم و مخروطات و موسيقي و مسّاحي «بيرقيب بود.» عَلَمالدّين قيصر (متوفّي به سال 649/1251) نيز در همين دوره ميزيست، و او شاگرد كمالالدّين بود و خود «در تمامي علوم رياضي استاد بزرگ زمانه بود.» حسنبن عمر ميآورد كه عَلَمالدّين به ويژه به دانش ژرف و استوار در باب موسيقي شناخته همگان بود. از سرزمينهاي شرقيتر فخرالدّين رازي (متوفّي به سال 606/1209) برخاست كه جامعالعلوم او دائرةالمعارفي به غايت سودمند است و در آن فصلي متشكّل از نُه بخش به نظريّهي موسيقي اختصاص دارد، و رازي از جهاتي چند انديشمندي سخت اصيل است. رسالهاي كوچك نيز از نصيرالدّين طوسي (متوفّي به سال 672/1274) در باب موسيقي در دست است كه در پاريس نگهداري ميشود، اما اين رساله، به هر حال، فقط حاوي اصول اوليّهي نظريّهي موسيقي است و نه بيشتر. يك اثر به راستي مهم در اين زمينه، كتابي است از آن حسنبن احمدبن علي كاتب (دوران شكوفايي 626/1228) به نام كمال الادب الغناء كه نسخهي خطّي منحصر به فرد آن در قسطنطنيّه نگاهداري ميشود. اين كتاب چهل باب دارد و تمامي حوزهي موسيقي را در برميگيرد. و اينك، بالاخره، به دانشمند بلند آوازه صفيالدّين عبدالمؤمن اُرمَوي بغدادي (متوفّي به سال 693/1294) ميرسيم، و او صاحب كتاب الادوار و رسالة الشّرفيّه في النّسب التأليفيَة است، و ظهور اين دو اثر در عرصهي موسيقي به بروز انقلابي بزرگ در اين علم در سرتاسر شرق نزديك و ميانه انجاميد. صفيالدّين گامي را كه به طنبور خراساني كهن تعلّق داشت برگرفت و توالي فاصله intervallic progression آن را كه لمّه، لمّه، كُمّا، يعني cents 180 و 90 و 90، بود به عنوان مبناي آن چيزي به كار برد كه بعدها به نام نظريّهي « اصحاب نظم » "Systematist" theory شهرت يافت. دانشمند آلماني، كيزوتر Kiesewetter ، صفيالدّين را « زارلينو Zarlino ي شرقي » لقب داد، و موسيقي شناس انگليسي، سرهيوبرت پري Sir Hubert Parry ، گام جديد او را «كاملترين گامي كه در طول تمام تاريخ تنظيم شده است» خواند، و ريمان Riemann ، متخصّص تاريخ موسيقي، نشان داد كه گام جديد انواع هماهنگيها را به مراتب خالصتر از گام آبديده و معتدل شدهي اروپايي به دست ميدهد، و در همان حال، فيزيكدان سرشناس، هلمهلتز ، اظهارنظر كرد كه «اين آراء هم در تاريخ و هم در تحوّل دانش موسيقي در خور ياد و شايان توجّهند.» آراء جديد صفيالدّين اُرمَوي به زودي در سرتاسر ناحيّه رونق فراوان يافت، و مورد قبول قطبالدّين شيرازي (متوفّي به سال 710/1310)، صاحب دائرةالمعارفي فارسي موسوم به دُرّة التاج واقع گرديد، و نيز مورد قبول محمود آملي، صاحب نفائس الفنون به فارسي، كه هم در آن قرن ميزيست. آراء صفيالدّين عبدالمؤمن را ميتوان از كنزالتُّحف به دست آورد كه در نيمههاي قرن هشتم / چهاردهم به رشتهي تحرير درآمده است. باري، در همين كتاب، در بخشي كه دربارهي آلات موسيقي نوشته شده است، اين نكته را هم ميخوانيم كه برخي از نوازندگان آن روزگار همچنان از نظام قديميتر پيروي ميكردهاند، يعني از همان گام فيثاغوري فارسي و عربي قديمي كه به روزگار فارابي تعلّق داشت. كتابهايي كه هم اكنون از آنها نام برديم يكسره به فارسي بودند، زيرا كه در اين دوره ديگر تجديد حيات علمي و هنري فارسي تحقّق پذيرفته و دامنهي آن تا فراسوي مرزها گسترده شده بود. با اين همه ادبيّات عرب نيز همچنان قلمرو خاصّ خود را داشت كه سوريّه و مصر و عراق را فرا ميگرفت و در عرصهي نظريّه موسيقي هنوز مفسّرين فراوان به عربي مينوشتند. از آن جملهاند ابن علائي بغدادي (قرن هشتم/ چهاردهم) كه قرئة الزّمان في علم الالحان را نوشت، و خطيب اربيلي (دوران شكوفايي: 731/1329) كه جواهر النظام في معرفة الانغام را تحرير نمود، و محمدبن عيسي بن كَره (متوفّي به سال 759/1358) كه غايات المطلوب في فنّ الانغام و الضّروب را به رشتهي تحرير كشيد، و اميربن خِضر كردي (متوفّي به سال 800/1397) كه كنزالمطلوب في علم الّدوائر و الضّروب را فراهم آورد، ولي از همه مهمتر در اين دوره ابن طَحّان (قرن هشتم / چهاردهم) بود كه كتاب حاوي الفنون او، به ويژه درباب ساختن آلات موسيقي، اثري سخت ارزشمند است.
تجديد حيات علمي و هنري ايراني در اين دوره تركيّه را سخت تحت تأثير قرار داده بود، و اين تجديد حيات بيش از همه به يُمن وجود عبدالقادر بن غيبي (متوفّي به سال 840/1435) صورت بست، و او شخصيّتي بسيار برجسته بود، و در دربار بسياري از خلفا و سلاطين، از بغداد تا سمرقند، در مقام رياست خنياگران و نوازندگان خدمت كرده بود، و شهرت او بيش از همه به سبب آثارش در نظريّهي موسيقي بود كه جامعالالحان يكي از آنهاست؛ و اين آثار همراه با آثار صفيالدّين عبدالمومن به عنوان متون درسي موسيقي قبول عام يافتند. عبدالقادر برخي از اصول را كه براي صفيالدّين بديهي بودند نميپذيرفت و بدانها به ديدهي انتقادي مينگريست؛ و عبدالقادر در اين باره تنها نبود، نويسندگان ديگر هم كه به عربي مينوشتند با او همداستان بودند و به همان اندازه با صفّيالدّين در ستيز بودند؛ از جمله صاحب « شرح مولانا مبارك شاه » و « رسالهي محمدبن مراد » - كه به اقرب احتمال جرجاني (متوفّي به سال 816/1413) ميتواند باشد - و اين دو اثر در موزهي بريتانيا نگاهداري ميشوند. و اين همه خود منعكس كنندهي بينش عميق و منتقدانهي نظريّهپردازان مسلمان در زمينهي موسيقي در آن دوره است. هر چند تجديد حيات علمي و هنري فارسي تركيّه را، كه اينك بر تمام شرق نزديك رفتهرفته سلطهي سياسي پيدا ميكرد سخت تحت تأثير قرار داده بود؛ با اين همه فرهنگ عربي نيز هنوز بر سوريّه و مصر و عراق سايهگستر بود. نويسندهاي ترك زبان به نام خضربن عبدالله رسالهاي موسوم به ادوار موسيقي براي سلطان مراد دوم نوشت و در آن از فارابي و عبدالمؤمن و بطلميوس و نيكوماخوس و نيز از عبدالعزيز كرماني نامي به عنوان پيشگامان خود ياد كرد، و نويسندهي ترك زبان ديگري موسوم به احمد اغلو شخراللّه كتابي را بر بنياد كنزالتُّحف تأليف نمود كه خود يك قرن پيش به فارسي نوشته شده بود، و لاذقي (متوفّي به سال 900/1494) اثر عربي خود را موسوم به رسالةالفاتحية في الموسيقي به سلطان بايزيد دوم تقديم نمود، و در همين ايّام ابن خلدون (متوفّي به سال 808/1406) مقدّمهي معروف خود را بر تاريخ عموميش موسوم به كتابُالعِبَر، تأليف نمود كه در آن فصلي به موسيقي اختصاص داده شده است؛ و مهمتر از همهي اينها چه به لحاظ نظريّهي موسيقي و چه به لحاظ اجراي آن، رسالهاي بود نوشتهي مارديني (متوفّي به سال 809/1406) موسوم به مقدّمه في علم قوانين الانغام . همين نويسنده شرح منظومي را هم در بحر رجز درباب نغمات سرود كه آن را اُرجوزة في شرح الّنغمات نام كرد. در واقع امر، شعر در اين دوره به صورت وسيلهاي مقبول و رايج - گيرم كه نه رسا و نه روشن - براي بيان اين موضوع درآمده بود. رضايت بخشتر از اينها رسالهاي بود به عنوان فائدة في ترتيب الانغام علي الايّام و البروج كه نويسندهي آن شناخته نيست، و نشان ميدهد كه هنوز هم همان توهّم باطل و ديرپاي كهن دربارهي تأثير افلاك همچنان به قوّت خود برجاست، و اين واقعيت از لابهلاي صفحات اثري ديگر نيز به نام رسالة في علم الانغام نوشتهي شهابالدّين اعجمي (قرن نهم / پانزدهم) آشكارا به چشم ميخورد. منحصراً در باب آلات موسيقي كتاب كشفالهموم و الكروب في شرح آلات الطرب است كه اثري بسيار مهم در باب موسيقي و آلات موسيقي در مصر قرن نهم / پانزدهم به شمار ميرود، و در آن از بسياري از صاحبنظران ناشناختهي عالم موسيقي نام برده شده است، نظير تقيالدّين محمدبن حسن فارابي (يا فارابي) و احمدبن محمدبن ايّوب خوارزمي و ديگران. تنها نسخهي خطّي موجود از اين كتاب در قسطنطنيّه نگاهداري ميشود. نامهايي كه در اين اثر آمده حاكي از آن است كه بسياري از اساتيد فن عموماً تركمن تبار بودهاند. دو نظريّهپرداز ديگر در زمينهي موسيقي، كه هر دو از همين تبار تركمن بودهاند، عبارتند از سعدالدّين كَمَّري (قرن نهم / پانزدهم) كه اثري درباب چنگ به صورت گفتوگويي ميان شاگرد و استاد تأليف نمود، و فخرالدّين خجندي (قرن دهم / شانزدهم) كه حاشيهاي بسيار زيركانه بر صفيالدّين عبدالمؤمن نوشت.
[=Century Gothic]با شروع قرن دهم / شانزدهم سلطهي تركان عثماني بر سرزميني پهناور از كردستان تا الجزيره مسلّم گرديد، و به همراه آن سرتاسر فضاي علم و نظريّهي موسيقي را غبار فراموشي فرا گرفت. البته تلخيصات علوم، كه تقريباً هميشه فصلي هم در باب موسيقي در خود دارند، همچنان مورد استفادهي دانش پژوهان بودند، به عنوان مثال، ارشاد القاصد اثر اكفاني (متوفّي به سال 749/1348) كه قديميتر از ديگر تلخيصات است، و مقاليد العلوم اثر جُرجاني (متوفّي به سال 816/1413) و انموذج العلوم نوشتهي فناري (متوفّي به سال 839/1435) و مفتاح السّعادة نوشتهي تاش كُپريزاده (متوفّي به سال 968/1560) كه جديدتر از ديگران است، همه و همه بخشي نيز در باب موسيقي دارند، كه در اثر اخير بخش مزبور عموماً از آثار پيشين به عاريت گرفته شده است. در همين دوره شخصي موسو به شمسالدّين صَيداوي دمشقي اثري در اين زمينه پديد آورد كه آن را كتاب في معرفةالانغام نام كرد. كتاب اخير، همانند بسياري از آثار ديگر كه در همين دوره در باب موسيقي نوشته شدهاند، كتابي است به نظم، ولي اين يكي شيوهي بديعي را در نغمهنگاري فرا پيش مينهد كه از حاملي متشكل از هشت خط يا در همين حدود صورت بسته است. يك رسالهي ديگر از آن نصيرالدّين اعجم بود كه در بحر رجز به نظم كشيده شده بود. دو رسالهي ديگر نيز به نثر مسجع به دست ما رسيده است. يك اثر به راستي متين و پرمغز اين قرن رسالة الكاشف في علم الانغام نام داشت كه به دست مظفّر بن حسين بن مظفّر حصكفي نوشته شده است. ابن و نشريسي (متوفّي به سال 956/1549) نيز در آن هنگام كه در مراكش به سر ميبرد اثري بسيار ارزشمند پديد آورد كه آن را طبائع، طبوع و اصول نام كرد. در قرن يازدهم / هفدهم شخصي در مراكش ميزيست بو اسماعيل نام (متوفّي در حدود 1103/1690) كه استاد نظريّهپردازي ديگر در زمينهي موسيقي بود به نام محمّدبن طَيِّب عَلَمي (متوفّي به سال 1136/1722) كه اين هم از مراكش بود و كتابي داشت به نام الانيس المطرب. بر همين منوال، كتاب الجُموع في علم الموسيقي و الطُّبوع نيز در همين قرن و به دست عبدالرّحمان فاسي (متوفّي به سال 1098/1685) نگاشته شده بود. بايد به يادداشت كه در مراكش نيز به پيروي از اسپانياي اسلامي گام «اصحاب نظم» را ناديده گرفتند و همچنان از نظام موسيقايي قديمي عرب كه بر گام فيثاغوري استوار بود پيروي ميكردند كه گهگاهي از سوم خنثاي زلزلي ( Cents 355) نيز مايهاي در خود ميپذيرفت. در ايران قرن يازدهم / هفدهم گام معمول از آن «اصحاب نظم» بود، و استاد صاحبنظر در اين باره ابوالوفابن سعيد بود. و رسائل در باب موسيقي فراوان نوشته ميشد، گو آنكه برخي از آنها، در سنجش با آثار گذشتههاي شكوهمند، كم مايه و ناچيز مينمودند. يكي از آن رسائل تعليم النّغمات نام داشت، و ديگري رساله علوم موسيقي، و سديگر در علم موسيقي، و چهارمين دُرّالنّقي في فنّ الموسيقي ، و اين اثر اخير از آن احمدمسلم موصلي (دوران شكوفايي: 1150/1737) بود و به عربي نوشته شده بود و خود از كتاب فارسي عبدالمؤمن بلخي برگرفته شده بود. در هند اسلامي كه خنياگران پارسي و خراساني و تركمان دوشادوش خنياگران هندي مورد اقبال بودند، كاملاً مسلّم بود كه خنياگران دستهي نخست در هنري پرورده شده بودند كه از بسياري جهات با هنر ملّتهاي آريايي هند تفاوت داشت، و لذا اين دسته از كتابهايي در زمينهي نظريّهي موسيقي تعليم ميگرفتند كه به فارسي شناخته شده بودند، درست همان گونه كه خنياگران هندي نيز براي كسب اطّلاع در همين باره به منابع سانسكريت رويآور ميشدند. ما از دو كتاب فارسي درباب نظريّهي موسيقي باخبريم كه هر دو به اكبرشاه (متوفّي به سال 1014/1605) امپراتور هند تقديم شدهاند، و آن دو عبارتند از تحفةالادوار نوشتهي عنايتاللّه بن مير حج هروي ، و رساله در علم الموسيقي اثر قاسم بن دوست علي بُخاري . يكي از امراي دربار اورنگ زيب موسوم به شاه قبادبن عبدالجليل حارثي و ملقّب به ديانت خان مقرّر داشت تا مجموعهاي از رسائل فارسي و عربي در باب موسيقي برايش فراهم آورند كه حاوي آثار كساني باشد از شمار كندي و ابنمنجّم و فارابي و ابنسينا و ابنزيله و صفيالدّين عبدالمؤمن ، و نيز آثار نويسندگان متأخر كه خود به تصحيح و ويرايش كتابهايشان همت گماشته بود. دو تن از نويسندگان فارسي به نظر ميرسد كه يا رسائلي را از سانسكريت به فارسي ترجمه كرده باشند و يا از آن رسائل اقتباس نموده باشند. يكي از آن رسائل راگدَرپَن نام داشت و به سال 1073/1662 به دست فردي فقيراللّه نام فراهم آمده بود، و ديگري كتاب پَرجات سَنگيت بود و به دست ميرزاروزن زمير (متوفّي در حدود 1080/1669) نوشته شده و مورد قبول و ستايش شيرخان لُدهي قرار گرفته بود. كتاب سومي نيز در همين مايه موجود بود كه تحفةالهند نام داشت و ميرزاخان محمدبن فخرالدّين آن را به سال 1086/1675 به رشتهي تحرير در آورده بود. (1)
پانوشت
1- م.م.شريف، تاريخ فلسفه در اسلام ، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1367، جلد سوم، صص 238-219.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت