جمع بندی مراتب وجود خدا

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مراتب وجود خدا

ازکجا مطمن شویم قبل خدا خدایی نبوده وبعد اوخدایی نیست یابه عبارتی او اول است واخر

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صادق

آلبرت;646018 نوشت:
ازکجا مطمن شویم قبل خدا خدایی نبوده وبعد اوخدایی نیست یابه عبارتی او اول است واخر

باسلام وتشکر .
در ابتدا باید گفت یکی از اوصاف ثبوتی ذاتی خداوند، ازلیت و قدیم بودن است. در نظر عموم متألهان، خداوند موجود ازلی و قدیم است؛ بدین معنا که از ازل وجود داشته و درگذشته، زمانی نبوده که خدا وجود نداشته باشد؛ چه این خداوند موجود ابدی نیز هست؛ یعنی در آینده، هیچ زمانی نخواهد آمد که او معدوم گردد؛ به عبارت دیگر، خداوند هیچ گاه، نه در گذشته و نه در آینده، معدوم نبوده است و نخواهد بود. گفتنی است که از این حقیقت در کنار واژه "ازلی" و "ابدی"، از لفظ "قدیم" و "باقی" نیز استفاده می شود. علاوه بر این چهار واژه، گاه صفت سرمدی نیز در مورد خدا به کار می رود که به معنای موجودی است که در همه زمان ها، اعم از گذشته و حال و آینده، وجود دارد.
وقتی سخن از ازلی بودن خدا به میان می آید، باید توجه داشت که معنای دقیق و شایسته آن این است که ذات خداوند فراتر از زمان است و بر موجودات زمانی احاطه دارد. در هیچ فرضی از فرض ها، عدم آن ممکن نیست؛ البته حق آن است که ما تا زمانی که در عالم طبیعت و ماده محصوریم و همسان با سایر موجودات طبیعی هستیم، وجودی زمان مند داریم و به سختی می توانیم تصوری از موجودی فرا زمانی که گذشته و حال و آینده برای او یکی است، داشته باشیم. قرآن کریم در مقام بیان ازلیت و قدیم بودن خداوند و ابدیت او فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»؛ (1) «او اول و آخر و ظاهر و باطن است».
و امیر مؤمنان(ع) فرمود: «الاول الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله الاخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده»؛ (2) «خداوند، اولی است که قبل ندارد تا چیزی قبل از او باشد، و آخری است که بعد ندارد تا چیزی بعد از آن باشد».
و امام صادق (ع) نیز فرمود: «الاول عن اول قبله و لا عن بدء سبقه و الاخر لا عن نهایه لم یزل و لایزول بلا بدء و لا نهایة»؛ (3) «او ، آغاز است؛ بدون آن که چیزی قبل از او باشد و ابتدایی بر او پیشی گیرد، و پایان است؛ بدون آن که خود پایانی داشته باشد. همواره بوده است و همیشه خواهد بود؛ بدون آن که آغاز و پایان داشته باشد».
با توجه به این گونه آموزه های متعالی، مفهوم ازلیت و قدیم بودن خداوند روشن می گردد که مراد از ازلی و قدیم بودن خداوند، این نیست که خدا اولین و آخرین موجود است؛ زیرا این معنا مستلزم ازلیت و ابدیت نیست. آنچه در وهله نخست تصور می شود این فرض است که خدا پیش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانی گردد؛ در حالی که این فرض صحیح نیست؛ بلکه مقصود از اولیت و آخریت حق تعالی، آن است که برای او قبل یا بعدی تصور نمی شود و آغاز و پایانی ندارد و وجودش مسبوق یا ملحوق به عدم نیست. (4)

پی نوشت ها:
1. حدید (57) آیه 3.
2. نهج البلاغه، خطبه 91، ص 39، نشر مؤسسه امیر المؤمنین، قم، 1375ش.
3. اصول کافی، ج 1، ص 116، باب معانی الاسماء، حدیث 6، نشر دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1388ق.
4. ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 245، نشر طه، قم، 1383ش.

[=arial]سلام علیکم
جناب کارشناس!
پاسخی که شما فرمودید در آن فقط از آیه و روایت برای اثبات ازلی و ابدی بودن خداوند استفاده کردید این درحالی است که برای کسی که سؤال از موجودیت و چیستی خداوند میپرسد با آیه و روایت نمیشود وجود خداوند بلند مرتبه را به او اثبات کرد بلکه باید با برهانی علمی به او ثابت کرد که خداوند بلند مرتبه وجود دارد و ازلی و ابدی است البته منظورم این نیست که آیه ی قرآن علمی نیست.
شخصی که این سؤال برایش پیش می آید با آیه و روایت به پاسخش نمیرسد و باز می پرسد چطور ممکن است که خداوند همیشه موجود باشد؟قرآن با چه برهانی این را گفته؟
این سؤال بنده نیز هست.
اگر لطف کرده و پاسخی دهید که کاملاً قانع شوم از شما سپاسگزار خواهم بود.

برای پاسخ به سوال ، ابتدا مثالی برایتان ذکر می کنیم :
شوری برای نمک ضرورت دارد، یعنی نمکی نداریم که شور نباشد و همچنین نمک در شور بودن نیازی به چیز دیگری ندارد و خود به خود شور است ولی شوری برای غذا ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند شور باشد و هم می‏تواند شور نباشد و در شور بودن نیاز به غیر (نمک) دارد. در این جا فرض سومی نداریم، یعنی نمی‏توان چیزی را یافت که شور باشد ولی شوری آن نه از خودش باشد و نه توسط چیز دیگر شور شده باشد. در حقیقت باید گفت آن چیز اصلاً شور نیست.
با توجه به این مثال، وقتی می‏گوییم چیزی هست و وجود دارد، از دو فرض خارج نیست:
1- وجود برای آن ضرورت دارد ،یعنی موجودی است که نمی‏توانیم وجود را از آن نفی کنیم و همچنین در وجود داشتنش نیاز به غیر خود ندارد و خود به خود موجود است.
2- وجود داشتن برای آن ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند باشد و هم می‏تواند نباشد و برای این که موجود شود ،به غیر خودش نیازمند است.
فرض سومی هم ندارد، یعنی نمی‏توان چیزی را در نظر گرفت که موجود باشد ولی وجودش نه از خودش باشد و نه از دیگری، در حقیقت آن چیز موجود نیست و معدوم است.
اولی را واجب‏الوجود می‏گویند و دومی را ممکن‏الوجود. حال اگر هر چیزی که موجود است «ممکن‏الوجود» باشد، یعنی برای موجود شدن نیازمند به موجود دیگری باشد، لازمه‏اش این است که هیچ چیزی محقق نشود، زیرا آن دیگری که ممکن‏الوجود نیازمند به آن است، با این فرض خود هم محتاج به غیر خود است و همین‏طور آن غیر دیگر و تا آخر این فرض ادامه دارد ،بدون این که در این سلسله موجودات به موجودی برسیم که بی‏نیاز باشد.
مثل این که یک تیم دونده جلوی خط شروع ایستاده و آماده دویدن است ولی هر کدام از اعضای تیم تصمیم گرفته تا دیگری ندود ،او هم شروع به دویدن نکند. در این صورت هیچ‏گاه هیچ‏کدام اقدام به دویدن نمی‏کند . همچنین اگر وجود هر موجودی متکی به تحقق موجودی دیگر باشد ،هیچ‏گاه موجودی محقق نمی‏شود ولی وقتی می‏بینیم موجوداتی در خارج تحقق دارند ،دلیل بر آن است که موجودی هست که در وجود داشتن نیازی به غیر ندارد و متکی به غیر نیست و وجودش از خودش می‏باشد و دیگر موجودات نیازمند (ممکن‏الوجود) برای رفع نیاز و محقق شدن وابسته و متکی به او و او سبب وجود و تحقق آنان است و آن موجود «واجب‏الوجود» است؛ یعنی وجود برای او ضروری و حتمی است و مصداق آن خداوند است. پس وجود خداوند به عنوان واجب‏الوجود ثابت می‏شود.
با توجه کامل به این برهان و دقت در معنای «واجب‏الوجود» بودن خداوند باید گفت:
خداوند خود به خود موجود است و وجودش از خودش می‏باشد و نیازی به هیچ چیزی ندارد بلکه همه محتاج و متکی و قائم به او هستند. فرض «نبودن و نیستی» برای چنین موجودی محال است؛ یعنی محال است او در یک برهه‏ای معدوم باشد زیرا معدوم بودن موجودی در یک زمان، نشان‏دهنده آن است که وجودش از خودش نیست و برای وجود یافتن نیازمند به موجود دیگری است که با مفقود شدن علتش او هم نخواهد بود.
حال آن که این با معنای واجب‏الوجودی که اثبات کردیم (یعنی موجودی که وجود داشتن برای او ضروری است و وجودش از خودش و بی‏نیاز از همه موجودات است) منافات دارد. پس او همیشه موجود خواهد بود، بنابراین تعبیر به وجود آمدن (که شائبه تقدم نیستی بر وجود است) درباره خداوند به کار نمی‏رود.
شور نبودن نمک محال است زیرا شوری برای او ضروری است و نیازی به دیگری ندارد تا شور باشد . اگر نمک در یک زمان شور نباشد اصلاً نمک نیست بر خلاف غذا که در شور بودنش نیازمند به غیر (نمک) است . اگر نمک نبود، غذا هم شور نیست. پس شوری برای نمک همیشگی است (البته توجه دارید که وجود نمک ضروری نیست).
وقتی گفتیم واجب‏الوجود (خداوند) همیشه هست ،یعنی ازلی و ابدی است؛ «از ازل بوده» و ازلی است؛ یعنی هر چه به گذشته برگردیم و در امتداد زمان به عقب برویم تا آن جا که می‏شود فرض کرد . نمی‏توانیم زمانی را بیابیم که خداوند در آن زمان نباشد و معدوم باشد .
به دیگر سخن نقطه شروع برای وجود او نمی‏توانیم در نظر بگیریم .نمی‏توان گفت «کی به وجود آمد» زیرا نقطه شروع و تعیین زمان آغازی برای وجودش لازمه «معدوم بودن» او قبل از آن می‏باشد . فرض «نیستی» برای او غیرممکن است.اما ابدی است، یعنی در آینده هم هیچ‏گاه معدوم نمی‏شود . با توجه به معنای واجب‏الوجود این مسأله نیز روشن می‏گردد.
پاسخ سوال از زاویه دیگر نیز قابل بررسی است که این جمله «هر چیزی منبعی برای وجود یافتن ، یعنی دلیل و علتی برای وجود داشتن نیاز دارد» اشتباه است.
این مسئله از یک فرض اشتباه ناشی شده است و آن این که تصور می‌شود که هر موجود نیاز به علت دارد، در حالی جمله درست و فرض صحیح این است که هر پدیده به علت نیاز دارد، یعنی چیزی که نبوده و وجود یافته است، وجودش نیاز به علت دارد. پس هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.

خداوند همیشه بوده، هست و خواهد بود. نمی توان زمانی را برای ابتدای وجود او فرض کرد. سخن گفتن از آغاز زمانی(چه زمانی بود یا ‌آمد) برای موجودی است که در حیطه زمان داخل شود. در حالی که خداوند موجود زمانی نیست. زمان تنها برای موجودات مادی است. خدا فراتر از ماده و بلکه آفریننده ماده است. خداوند آفریننده زمان است، پس معنا ندارد که برای او زمان فرض کرد.
فرض آغاز زمانی برای خدا به این معنا خواهد بود که خدا قبل از خلقت زمان، در زمان بوده و این معنایش آن است که قبل از خلقت زمان، زمان وجود داشته و این چیزی جز تناقض نیست. اینکه بگویید خدا از چه زمان‌آمد، یعنی زمانی وجود داشت که خدا نبود و سپس آمد، در حالی که اصل خلقت زمان از خدا است.
بنابراین خدا وجودی ازلی، ابدی، نامحدود، غیر متناهی و برتر از زمان و مکان است و مسئله زمان در مورد ذات حق مطرح نمی شود.
از طرف دیگر خداوند موجودی بی نیاز است و بدون هیچ قید و شرطی وجود دارد، اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری(زمان) باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد.
معدوم بودن موجودی در برهه ای از زمان نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است، چون خداوند واجب الوجود است و نیازمند موجودی نیست، همیشه خواهد بود، بدین ترتیب دو صفت برای خدا ثابت می شود:
یکی ازلی بودن، یعنی در گذشته سابقه عدم نداشته ؛
دیگر ابدی بودن یعنی در آینده هیچ گاه معدوم نخواهد شد ؛یعنی از ازل بوده و خواهد بود

flight;646800 نوشت:
[=arial]سلام علیکم
جناب کارشناس!
پاسخی که شما فرمودید در آن فقط از آیه و روایت برای اثبات ازلی و ابدی بودن خداوند استفاده کردید این درحالی است که برای کسی که سؤال از موجودیت و چیستی خداوند میپرسد با آیه و روایت نمیشود وجود خداوند بلند مرتبه را به او اثبات کرد بلکه باید با برهانی علمی به او ثابت کرد که خداوند بلند مرتبه وجود دارد و ازلی و ابدی است البته منظورم این نیست که آیه ی قرآن علمی نیست.
شخصی که این سؤال برایش پیش می آید با آیه و روایت به پاسخش نمیرسد و باز می پرسد چطور ممکن است که خداوند همیشه موجود باشد؟قرآن با چه برهانی این را گفته؟
این سؤال بنده نیز هست.
اگر لطف کرده و پاسخی دهید که کاملاً قانع شوم از شما سپاسگذار خواهم بود.

باسلام وتشکر .
برای پاسخ جامع ،در ابتدا مثالی برایتان ذکر می کنیم :
شوری برای نمک ضرورت دارد، یعنی نمکی نداریم که شور نباشد و همچنین نمک در شور بودن نیازی به چیز دیگری ندارد و خود به خود شور است ولی شوری برای غذا ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند شور باشد و هم می‏تواند شور نباشد و در شور بودن نیاز به غیر (نمک) دارد. در این جا فرض سومی نداریم، یعنی نمی‏توان چیزی را یافت که شور باشد ولی شوری آن نه از خودش باشد و نه توسط چیز دیگر شور شده باشد. در حقیقت باید گفت آن چیز اصلاً شور نیست.
با توجه به این مثال، وقتی می‏گوییم چیزی هست و وجود دارد، از دو فرض خارج نیست:
1- وجود برای آن ضرورت دارد ،یعنی موجودی است که نمی‏توانیم وجود را از آن نفی کنیم و همچنین در وجود داشتنش نیاز به غیر خود ندارد و خود به خود موجود است.
2- وجود داشتن برای آن ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند باشد و هم می‏تواند نباشد و برای این که موجود شود ،به غیر خودش نیازمند است.
فرض سومی هم ندارد، یعنی نمی‏توان چیزی را در نظر گرفت که موجود باشد ولی وجودش نه از خودش باشد و نه از دیگری، در حقیقت آن چیز موجود نیست و معدوم است.
اولی را واجب‏الوجود می‏گویند و دومی را ممکن‏الوجود. حال اگر هر چیزی که موجود است «ممکن‏الوجود» باشد، یعنی برای موجود شدن نیازمند به موجود دیگری باشد، لازمه‏اش این است که هیچ چیزی محقق نشود، زیرا آن دیگری که ممکن‏الوجود نیازمند به آن است، با این فرض خود هم محتاج به غیر خود است و همین‏طور آن غیر دیگر و تا آخر این فرض ادامه دارد ،بدون این که در این سلسله موجودات به موجودی برسیم که بی‏نیاز باشد.
مثل این که یک تیم دونده جلوی خط شروع ایستاده و آماده دویدن است ولی هر کدام از اعضای تیم تصمیم گرفته تا دیگری ندود ،او هم شروع به دویدن نکند. در این صورت هیچ‏گاه هیچ‏کدام اقدام به دویدن نمی‏کند . همچنین اگر وجود هر موجودی متکی به تحقق موجودی دیگر باشد ،هیچ‏گاه موجودی محقق نمی‏شود ولی وقتی می‏بینیم موجوداتی در خارج تحقق دارند ،دلیل بر آن است که موجودی هست که در وجود داشتن نیازی به غیر ندارد و متکی به غیر نیست و وجودش از خودش می‏باشد و دیگر موجودات نیازمند (ممکن‏الوجود) برای رفع نیاز و محقق شدن وابسته و متکی به او و او سبب وجود و تحقق آنان است و آن موجود «واجب‏الوجود» است؛ یعنی وجود برای او ضروری و حتمی است و مصداق آن خداوند است. پس وجود خداوند به عنوان واجب‏الوجود ثابت می‏شود.
با توجه کامل به این برهان و دقت در معنای «واجب‏الوجود» بودن خداوند باید گفت:
خداوند خود به خود موجود است و وجودش از خودش می‏باشد و نیازی به هیچ چیزی ندارد بلکه همه محتاج و متکی و قائم به او هستند. فرض «نبودن و نیستی» برای چنین موجودی محال است؛ یعنی محال است او در یک برهه‏ای معدوم باشد زیرا معدوم بودن موجودی در یک زمان، نشان‏دهنده آن است که وجودش از خودش نیست و برای وجود یافتن نیازمند به موجود دیگری است که با مفقود شدن علتش او هم نخواهد بود.
حال آن که این با معنای واجب‏الوجودی که اثبات کردیم (یعنی موجودی که وجود داشتن برای او ضروری است و وجودش از خودش و بی‏نیاز از همه موجودات است) منافات دارد. پس او همیشه موجود خواهد بود، بنابراین تعبیر به وجود آمدن (که شائبه تقدم نیستی بر وجود است) درباره خداوند به کار نمی‏رود.
شور نبودن نمک محال است زیرا شوری برای او ضروری است و نیازی به دیگری ندارد تا شور باشد . اگر نمک در یک زمان شور نباشد اصلاً نمک نیست بر خلاف غذا که در شور بودنش نیازمند به غیر (نمک) است . اگر نمک نبود، غذا هم شور نیست. پس شوری برای نمک همیشگی است (البته توجه دارید که وجود نمک ضروری نیست).
وقتی گفتیم واجب‏الوجود (خداوند) همیشه هست ،یعنی ازلی و ابدی است؛ «از ازل بوده» و ازلی است؛ یعنی هر چه به گذشته برگردیم و در امتداد زمان به عقب برویم تا آن جا که می‏شود فرض کرد . نمی‏توانیم زمانی را بیابیم که خداوند در آن زمان نباشد و معدوم باشد .
به دیگر سخن نقطه شروع برای وجود او نمی‏توانیم در نظر بگیریم .نمی‏توان گفت «کی به وجود آمد» زیرا نقطه شروع و تعیین زمان آغازی برای وجودش لازمه «معدوم بودن» او قبل از آن می‏باشد . فرض «نیستی» برای او غیرممکن است.اما ابدی است، یعنی در آینده هم هیچ‏گاه معدوم نمی‏شود . با توجه به معنای واجب‏الوجود این مسأله نیز روشن می‏گردد.
پاسخ سوال از زاویه دیگر نیز قابل بررسی است که این جمله «هر چیزی منبعی برای وجود یافتن ، یعنی دلیل و علتی برای وجود داشتن نیاز دارد» اشتباه است.
این مسئله از یک فرض اشتباه ناشی شده است و آن این که تصور می‌شود که هر موجود نیاز به علت دارد، در حالی جمله درست و فرض صحیح این است که هر پدیده به علت نیاز دارد، یعنی چیزی که نبوده و وجود یافته است، وجودش نیاز به علت دارد. پس هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.

خداوند همیشه بوده، هست و خواهد بود. نمی توان زمانی را برای ابتدای وجود او فرض کرد. سخن گفتن از آغاز زمانی(چه زمانی بود یا ‌آمد) برای موجودی است که در حیطه زمان داخل شود. در حالی که خداوند موجود زمانی نیست. زمان تنها برای موجودات مادی است. خدا فراتر از ماده و بلکه آفریننده ماده است. خداوند آفریننده زمان است، پس معنا ندارد که برای او زمان فرض کرد.
فرض آغاز زمانی برای خدا به این معنا خواهد بود که خدا قبل از خلقت زمان، در زمان بوده و این معنایش آن است که قبل از خلقت زمان، زمان وجود داشته و این چیزی جز تناقض نیست. اینکه بگویید خدا از چه زمان‌آمد، یعنی زمانی وجود داشت که خدا نبود و سپس آمد، در حالی که اصل خلقت زمان از خدا است.
بنابراین خدا وجودی ازلی، ابدی، نامحدود، غیر متناهی و برتر از زمان و مکان است و مسئله زمان در مورد ذات حق مطرح نمی شود.
از طرف دیگر خداوند موجودی بی نیاز است و بدون هیچ قید و شرطی وجود دارد، اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری(زمان) باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد.
معدوم بودن موجودی در برهه ای از زمان نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است، چون خداوند واجب الوجود است و نیازمند موجودی نیست، همیشه خواهد بود، بدین ترتیب دو صفت برای خدا ثابت می شود:
یکی ازلی بودن، یعنی در گذشته سابقه عدم نداشته ؛
دیگر ابدی بودن یعنی در آینده هیچ گاه معدوم نخواهد شد ؛یعنی از ازل بوده و خواهد بود

[="Arial"][="DarkGreen"]با سپاس فراوان به خاطر پاسخ کامل شما استاد!:Gol:
سؤالی برای بنده پیش آمده که نمیدانم جای آن در این تاپیک هست یا نه؟
شما فرمودید:

صادق;646813 نوشت:
مسئله زمان در مورد ذات حق مطرح نمی شود.

این جمله به این معنی است که مسئله ی زمان صرفاً برای ذات حق مطرح نمی شود و یا برای دنیای مادی و طبیعی که ما در آن هستیم؟
منظورم این است که آیا در جهان دیگر زمان وجود دارد؟
این مطرح نبودن زمان برای خداوند جز صفات خداوند بلند مرتبه است؟چه اسمی می شود روی آن گذاشت؟[/]

flight;646823 نوشت:
با سپاس فراوان به خاطر پاسخ کامل شما استاد!:Gol:
سؤالی برای بنده پیش آمده که نمیدانم جای آن در این تاپیک هست یا نه؟
شما فرمودید:

این جمله به این معنی است که مسئله ی زمان صرفاً برای ذات حق مطرح نمی شود و یا برای دنیای مادی و طبیعی که ما در آن هستیم؟
منظورم این است که آیا در جهان دیگر زمان وجود دارد؟
این مطرح نبودن زمان برای خداوند جز صفات خداوند بلند مرتبه است؟چه اسمی می شود روی آن گذاشت؟

باسلام وتشکر .
خداوند وموجودات مجرد نظیر فرشتگان منزه از زمان ومکان اند .پس زمان از صفات حق تعالی نیست .
ولی موجودات مادی زمان مند اند
در باره وجود زمان در عالم دیگر مثلا عالم برزخ باید گفت : عالم برزخ و نظام حاکم بر آن از زمان و مکان و حرکت تهی نیست، اما زمان و مکانی متفاوت از زمان و مکان دنیوی دارد ، همان طور که عالم برزخ آثار ماده مانند وزن و مقدار را دارا است ،ولی آثار مادی آن با دنیا متفاوت است.(1)
زمان به مفهومی که در دنیا تصور و تحقق دارد، در عالم برزخ وجود ندارد، زیرا زمان مقدار حرکت است و حرکت از شئون ماده می‌باشد، حال آن که عالم برزخ، عالم غیر مادی و مجرد از ماده است . موجودات آن در عین اینکه حقایق و موجودات مقداری هستند، حقایق ثابت و غیر متغیرند.
به همین جهت ممکن است ادراک و کیفیت زمان در آن عالم شکلی کاملا متفاوت از دنیا داشته باشد، مثلا از نظر زمان دنیوی شخصی زودتر از دنیا برود، اما نسبت به کسی که دیرتر به عالم برزخ وارد شده، برزخش کوتاه‌تر باشد، مانند حالت خواب که یکی شاید صد سال بخوابد، اما تنها چند دقیقه را حس کند، ولی کسی چند دقیقه به خواب رود و هزاران حادثه و جریان برای او اتفاق افتد و خواب خود را طولانی تصور کند.
بر این اساس مطابق با زمانی که متناسب با ویژگی های همان جهان تعریف می شود، می توان تصور کرد که روز و شب و دیگر کمیت هایی که برای ما آشناست، در آن عالم هم به نوعی وجود داشته باشد . چنان که از برخی آیات و روایات همین امر استفاده می شود . مانند ‌آیه 46 سوره مومن که می فرماید:
« و حاق بآل فرعون سوءالعذاب النار یعرفون علیها غدواً و عشیاً و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون أشدّ العذاب؛ عذاب دردناکی آل فرعون را فرا گرفت. آنان در بامداد و شامگاه به آتش عرضه می‏شوند . آن گاه که قیامت بر پا می‏شود، گفته خواهد شد که آل فرعون را در سخت‏ترین عذاب‏ها قرار دهید».

پی‌نوشت‌ :
1. معاد یا بازگشت به سوی خدا،، محمد شجاعی، شرکت سهامی انتشار. تهران ، ج2، ص123

[="Arial"][="DarkGreen"]با سلام مجدد
ببخشید استاد!
بنده علم شما را ندارم و میزان درکم نسبت به بعضی جملاتی که میفرمایید چندان بالا نیست!برای همین مجبورم با پرسیدن سؤالات پی در پی به پاسخ موردنظر خودم برسم.
ممنون از اینکه صبوری میکنید و وقت می گذارید،اجرتان با خدا.:Gol:
فرمودید:

صادق;646828 نوشت:
خداوند وموجودات مجرد نظیر فرشتگان منزه از زمان ومکان اند

من برداشت هایی از این جمله دارم،اول اینکه چون خداوند خالق است و فرشتگان و همه ی موجودات مجرد به جز خداوند مخلوق هستند پس باید نوع منزه بودن خداوند با این موجودات، نسبت به زمان فرق داشته باشد.
دوم اینکه صفت منزه بودن فقط برای خداست پس چرا میگویید فرشتگان هم منزه هستند؟خداوند هرگز با موجودات مجرد در هیچ چیز برابری نمیکند.
البته بنده نمیخواهم نوع زمان را برایم توضیح دهید بلکه هدفم از طرح این سؤال این است که برایم ثابت شود هیچ کدام از مخلوقات،در هیچ صفتی با خداوند برابری نمی کنند.
اگر برداشت بنده اشتباه است بفرمایید.[/]

flight;646842 نوشت:
با سلام مجدد
ببخشید استاد!
بنده علم شما را ندارم و میزان درکم نسبت به بعضی جملاتی که میفرمایید چندان بالا نیست!برای همین مجبورم با پرسیدن سؤالات پی در پی به پاسخ موردنظر خودم برسم.
ممنون از اینکه صبوری میکنید و وقت می گذارید،اجرتان با خدا.:Gol:
فرمودید:

من برداشت هایی از این جمله دارم،اول اینکه چون خداوند خالق است و فرشتگان و همه ی موجودات مجرد به جز خداوند مخلوق هستند پس باید نوع منزه بودن خداوند با این موجودات، نسبت به زمان فرق داشته باشد.
دوم اینکه صفت منزه بودن فقط برای خداست پس چرا میگویید فرشتگان هم منزه هستند؟خداوند هرگز با موجودات مجرد در هیچ چیز برابری نمیکند.
البته بنده نمیخواهم نوع زمان را برایم توضیح دهید بلکه هدفم از طرح این سؤال این است که برایم ثابت شود هیچ کدام از مخلوقات،در هیچ صفتی با خداوند برابری نمی کنند.
اگر برداشت بنده اشتباه است بفرمایید.


باسلام مجدد.
زمان از عوارض خاص موجودات مادی است وموجودات مجرد نظیر فرشته گان از این عارضه منزه اند .
خداوند که خالق همه هستی اعم از مجرد ومادی است از صفت زمان منزه است چون زمان هم جز مخلوقات خداوند است وخدا از اتصاف به زمان که مخلوق وافریده اوست پاک ومنزه است ..

صادق;646811 نوشت:
برای پاسخ به سوال ، ابتدا مثالی برایتان ذکر می کنیم :
شوری برای نمک ضرورت دارد، یعنی نمکی نداریم که شور نباشد و همچنین نمک در شور بودن نیازی به چیز دیگری ندارد و خود به خود شور است ولی شوری برای غذا ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند شور باشد و هم می‏تواند شور نباشد و در شور بودن نیاز به غیر (نمک) دارد. در این جا فرض سومی نداریم، یعنی نمی‏توان چیزی را یافت که شور باشد ولی شوری آن نه از خودش باشد و نه توسط چیز دیگر شور شده باشد. در حقیقت باید گفت آن چیز اصلاً شور نیست.
با توجه به این مثال، وقتی می‏گوییم چیزی هست و وجود دارد، از دو فرض خارج نیست:
1- وجود برای آن ضرورت دارد ،یعنی موجودی است که نمی‏توانیم وجود را از آن نفی کنیم و همچنین در وجود داشتنش نیاز به غیر خود ندارد و خود به خود موجود است.
2- وجود داشتن برای آن ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند باشد و هم می‏تواند نباشد و برای این که موجود شود ،به غیر خودش نیازمند است.
فرض سومی هم ندارد، یعنی نمی‏توان چیزی را در نظر گرفت که موجود باشد ولی وجودش نه از خودش باشد و نه از دیگری، در حقیقت آن چیز موجود نیست و معدوم است.
اولی را واجب‏الوجود می‏گویند و دومی را ممکن‏الوجود. حال اگر هر چیزی که موجود است «ممکن‏الوجود» باشد، یعنی برای موجود شدن نیازمند به موجود دیگری باشد، لازمه‏اش این است که هیچ چیزی محقق نشود، زیرا آن دیگری که ممکن‏الوجود نیازمند به آن است، با این فرض خود هم محتاج به غیر خود است و همین‏طور آن غیر دیگر و تا آخر این فرض ادامه دارد ،بدون این که در این سلسله موجودات به موجودی برسیم که بی‏نیاز باشد.
مثل این که یک تیم دونده جلوی خط شروع ایستاده و آماده دویدن است ولی هر کدام از اعضای تیم تصمیم گرفته تا دیگری ندود ،او هم شروع به دویدن نکند. در این صورت هیچ‏گاه هیچ‏کدام اقدام به دویدن نمی‏کند . همچنین اگر وجود هر موجودی متکی به تحقق موجودی دیگر باشد ،هیچ‏گاه موجودی محقق نمی‏شود ولی وقتی می‏بینیم موجوداتی در خارج تحقق دارند ،دلیل بر آن است که موجودی هست که در وجود داشتن نیازی به غیر ندارد و متکی به غیر نیست و وجودش از خودش می‏باشد و دیگر موجودات نیازمند (ممکن‏الوجود) برای رفع نیاز و محقق شدن وابسته و متکی به او و او سبب وجود و تحقق آنان است و آن موجود «واجب‏الوجود» است؛ یعنی وجود برای او ضروری و حتمی است و مصداق آن خداوند است. پس وجود خداوند به عنوان واجب‏الوجود ثابت می‏شود.
با توجه کامل به این برهان و دقت در معنای «واجب‏الوجود» بودن خداوند باید گفت:
خداوند خود به خود موجود است و وجودش از خودش می‏باشد و نیازی به هیچ چیزی ندارد بلکه همه محتاج و متکی و قائم به او هستند. فرض «نبودن و نیستی» برای چنین موجودی محال است؛ یعنی محال است او در یک برهه‏ای معدوم باشد زیرا معدوم بودن موجودی در یک زمان، نشان‏دهنده آن است که وجودش از خودش نیست و برای وجود یافتن نیازمند به موجود دیگری است که با مفقود شدن علتش او هم نخواهد بود.
حال آن که این با معنای واجب‏الوجودی که اثبات کردیم (یعنی موجودی که وجود داشتن برای او ضروری است و وجودش از خودش و بی‏نیاز از همه موجودات است) منافات دارد. پس او همیشه موجود خواهد بود، بنابراین تعبیر به وجود آمدن (که شائبه تقدم نیستی بر وجود است) درباره خداوند به کار نمی‏رود.
شور نبودن نمک محال است زیرا شوری برای او ضروری است و نیازی به دیگری ندارد تا شور باشد . اگر نمک در یک زمان شور نباشد اصلاً نمک نیست بر خلاف غذا که در شور بودنش نیازمند به غیر (نمک) است . اگر نمک نبود، غذا هم شور نیست. پس شوری برای نمک همیشگی است (البته توجه دارید که وجود نمک ضروری نیست).
وقتی گفتیم واجب‏الوجود (خداوند) همیشه هست ،یعنی ازلی و ابدی است؛ «از ازل بوده» و ازلی است؛ یعنی هر چه به گذشته برگردیم و در امتداد زمان به عقب برویم تا آن جا که می‏شود فرض کرد . نمی‏توانیم زمانی را بیابیم که خداوند در آن زمان نباشد و معدوم باشد .
به دیگر سخن نقطه شروع برای وجود او نمی‏توانیم در نظر بگیریم .نمی‏توان گفت «کی به وجود آمد» زیرا نقطه شروع و تعیین زمان آغازی برای وجودش لازمه «معدوم بودن» او قبل از آن می‏باشد . فرض «نیستی» برای او غیرممکن است.اما ابدی است، یعنی در آینده هم هیچ‏گاه معدوم نمی‏شود . با توجه به معنای واجب‏الوجود این مسأله نیز روشن می‏گردد.
پاسخ سوال از زاویه دیگر نیز قابل بررسی است که این جمله «هر چیزی منبعی برای وجود یافتن ، یعنی دلیل و علتی برای وجود داشتن نیاز دارد» اشتباه است.
این مسئله از یک فرض اشتباه ناشی شده است و آن این که تصور می‌شود که هر موجود نیاز به علت دارد، در حالی جمله درست و فرض صحیح این است که هر پدیده به علت نیاز دارد، یعنی چیزی که نبوده و وجود یافته است، وجودش نیاز به علت دارد. پس هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.

خداوند همیشه بوده، هست و خواهد بود. نمی توان زمانی را برای ابتدای وجود او فرض کرد. سخن گفتن از آغاز زمانی(چه زمانی بود یا ‌آمد) برای موجودی است که در حیطه زمان داخل شود. در حالی که خداوند موجود زمانی نیست. زمان تنها برای موجودات مادی است. خدا فراتر از ماده و بلکه آفریننده ماده است. خداوند آفریننده زمان است، پس معنا ندارد که برای او زمان فرض کرد.
فرض آغاز زمانی برای خدا به این معنا خواهد بود که خدا قبل از خلقت زمان، در زمان بوده و این معنایش آن است که قبل از خلقت زمان، زمان وجود داشته و این چیزی جز تناقض نیست. اینکه بگویید خدا از چه زمان‌آمد، یعنی زمانی وجود داشت که خدا نبود و سپس آمد، در حالی که اصل خلقت زمان از خدا است.
بنابراین خدا وجودی ازلی، ابدی، نامحدود، غیر متناهی و برتر از زمان و مکان است و مسئله زمان در مورد ذات حق مطرح نمی شود.
از طرف دیگر خداوند موجودی بی نیاز است و بدون هیچ قید و شرطی وجود دارد، اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری(زمان) باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد.
معدوم بودن موجودی در برهه ای از زمان نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است، چون خداوند واجب الوجود است و نیازمند موجودی نیست، همیشه خواهد بود، بدین ترتیب دو صفت برای خدا ثابت می شود:
یکی ازلی بودن، یعنی در گذشته سابقه عدم نداشته ؛
دیگر ابدی بودن یعنی در آینده هیچ گاه معدوم نخواهد شد ؛یعنی از ازل بوده و خواهد بود

باسلام مجدد
باتوضیح شمامشخص میشود نمیتواند قبل خداخدایی بوده باشد واین کاملا صحیح است
امابرای قسمت دوم پاسخ ندادید ازلی بودن خدارااثبات کردید ابدیتش راچطوراثبات میکنید
فرمودید قبل ازهرچیزبوده وبعد هرچیزخواهد بود این دوجمله نقیض هم اند اگرازلی بود باخلق اولین موجود دیگه نمیتونیم بگیم اخراست حتی اگرهم بگیدموجودات راازبین میبرد پس خوددرنهایت اخرمیشود هم نقیض خواهدبود
اول انکه عده ای دربهشت جاودانه اند مشخص میشودانسان که بعدازخداست جاودانه خواهدبودپس نمیشه گفت اخراست
دوم اینکه فرض براین گرفته شودانسانی هم نباشد وقتی صادره ای نیست چطورموجودی اول واخرهست
برای مثال دریک مسابقه دو وقتی شرکت کننده فقط یک نفرباشد وبگویند مابه نفراول مدال ونفراخررامیکشیم این یک نفرپس ازطی مراحل به عنوان شرکت کننده نفراول مدال میگیرد نه اینکه مدالش رابدهند بعدهم به عنوان نفراخربکشندش زیراجزاوکسی نبوده که بخواهد اخرشود اماخودش بوده واول شده میان اول واخر بایدمراتبی وجردداشته باشددرغیراینصورت به کارگیری هردوباهم تضادهست

فاصله من وتوتاکجا ادامه دارد
بنگرکه کدام سرازابتداوانتها دارد

آلبرت;647092 نوشت:
باسلام مجدد
باتوضیح شمامشخص میشود نمیتواند قبل خداخدایی بوده باشد واین کاملا صحیح است
امابرای قسمت دوم پاسخ ندادید ازلی بودن خدارااثبات کردید ابدیتش راچطوراثبات میکنید
فرمودید قبل ازهرچیزبوده وبعد هرچیزخواهد بود این دوجمله نقیض هم اند اگرازلی بود باخلق اولین موجود دیگه نمیتونیم بگیم اخراست حتی اگرهم بگیدموجودات راازبین میبرد پس خوددرنهایت اخرمیشود هم نقیض خواهدبود
اول انکه عده ای دربهشت جاودانه اند مشخص میشودانسان که بعدازخداست جاودانه خواهدبودپس نمیشه گفت اخراست
دوم اینکه فرض براین گرفته شودانسانی هم نباشد وقتی صادره ای نیست چطورموجودی اول واخرهست
برای مثال دریک مسابقه دو وقتی شرکت کننده فقط یک نفرباشد وبگویند مابه نفراول مدال ونفراخررامیکشیم این یک نفرپس ازطی مراحل به عنوان شرکت کننده نفراول مدال میگیرد نه اینکه مدالش رابدهند بعدهم به عنوان نفراخربکشندش زیراجزاوکسی نبوده که بخواهد اخرشود اماخودش بوده واول شده میان اول واخر بایدمراتبی وجردداشته باشددرغیراینصورت به کارگیری هردوباهم تضادهست

فاصله من وتوتاکجا ادامه دارد
بنگرکه کدام سرازابتداوانتها دارد


باسلام مجدد .
در این رابطه قبلا نکته ی تقدیم شد مجدداً رویکر عقلی ونقلی مسله را ملاحظه فرماید :
در ابتدا باید گفت که:
یکی از صفات خدا سرمدیت است ، سرمد به معنای دائم است، از این رو مراد از «لیل سرمد» شب دراز است. «سرمدی» یعنی دائمی و آنچه را اوّل و آخر نباشد خداوند اوّل و آخر ندارد و ازلی و ابدی است. در اصطلاح فلسفی گفته می‌شود که نسبت ثابت به ثابت، سرمد است و نسبت ثابت به متغیر دهر است، و نسبت متغیر به متغیر زمان است. مراد از اوّل نسبت ذات خدا است به صفات و اسما و علوم او. مراد از دوم نسبت معلوماتش است که همواره متجدد و متغیراند، که عبارت از موجودات عالم می‌باشند به معیت وجودیّه. مراد از سوم نسبت معلومات متجدده او بعضی به بعضی دیگرند، با معیت زمانی. (1)
خدا را از آن جهت سرمد و وجود سرمدی می‌گویند که اوّلاً هستی نامتناهی او ازلی و ابدی است.
ثانیاً: وقتی ذات متعالی او با اسما و صفاتش سنجیده شود، معلوم می‌شود که نسبت خاصی به نام نسبت ثابت به ثابت دارد، یعنی همان طور که ذات حق تعالى از هر گونه تغییر پیراسته است، اسما و صفات او و نسبت او با آنها نیز از هر گونه تغییر منزه است، از این رو حق تعالى را با وصف سرمد یاد می‌کنند، یعنی خدای ازلی و ابدی و منزه از هر گونه تغییر و تحوّل.
گفتنی است که وصف سرمدیت الهی در قرآن کریم در این آیة نورانی آمده است: «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن(2)؛ اوّل و آخر [هستی] و پیدا و پنهان [وجود] اوست».
هر چند مفسران در تفسیر «اوّل» و«آخر» احتمالات متعددی را مطرح کرده‌اند، ظاهراً مقصود از این دو صفت، ازلی و ابدی بدون است. این معنا را روایات تأیید کرده‌اند. امیر مؤمنان می‌فرماید: «الاوّل الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله، والآخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده؛ (3) خداوند اوّلی است که قبل ندارند تا چیزی قبل از او باشد و آخری است که بعد ندارد، تا چیزی بعد از آن باشد».
مقصود از اوّل و آخر بودن خداوند صرفاً آن نیست که خدا اولین و آخرین موجود است، زیرا این معنا مستلزم ازلیت و ابدیت نیست و این فرض قابل تصور است که خدا پیش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانی گردد، بلکه مقصود از ازلیت و آخریت آن است که برای او قبل یا بعدی تصور نمی‌شود و آغاز و پایانی ندارد و وجودش مسبوق و یا ملحوق به عدم نیست. (4)
واژه سرمد، جامع واژگان ازلی و ابدی است و موجود سرمدی موجودی است که دارای ابتدا و انتها نیست، یعنی از ابتدا بوده و تا آخر هم خواهد بود. نکته ی دیگر در این باب اینکه خداوند وجودش وجود واجبی است و وجود واجبی ابدی و سرمدی است و عدم و نابودی بر او محال است . و اگر چنین نباشد ممکن الوجود می شود . در نتیجه وجود خدا جاویدان است . (5)

پی‌نوشت‌ها:
1. دکتر جعفر سجادی، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ص 355، نشر امیر کبیر، تهران 1375ش.
2. حدید (57) آیه 3.
3. نهج البلاغه، خطبه 91. ص154 نشر موسسه امیر المومنین قم 1380 ش.
4. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 254، نشر طه، قم ـ 1377ش.
5. علامه حلی ، کشف المراد ، ص290 ، نشرجامعه مدرسین قم ، بی تا .

صادق;647163 نوشت:
باسلام مجدد .
در این رابطه قبلا نکته ی تقدیم شد مجدداً رویکر عقلی ونقلی مسله را ملاحظه فرماید :
در ابتدا باید گفت که:
یکی از صفات خدا سرمدیت است ، سرمد به معنای دائم است، از این رو مراد از «لیل سرمد» شب دراز است. «سرمدی» یعنی دائمی و آنچه را اوّل و آخر نباشد خداوند اوّل و آخر ندارد و ازلی و ابدی است. در اصطلاح فلسفی گفته می‌شود که نسبت ثابت به ثابت، سرمد است و نسبت ثابت به متغیر دهر است، و نسبت متغیر به متغیر زمان است. مراد از اوّل نسبت ذات خدا است به صفات و اسما و علوم او. مراد از دوم نسبت معلوماتش است که همواره متجدد و متغیراند، که عبارت از موجودات عالم می‌باشند به معیت وجودیّه. مراد از سوم نسبت معلومات متجدده او بعضی به بعضی دیگرند، با معیت زمانی. (1)
خدا را از آن جهت سرمد و وجود سرمدی می‌گویند که اوّلاً هستی نامتناهی او ازلی و ابدی است.
ثانیاً: وقتی ذات متعالی او با اسما و صفاتش سنجیده شود، معلوم می‌شود که نسبت خاصی به نام نسبت ثابت به ثابت دارد، یعنی همان طور که ذات حق تعالى از هر گونه تغییر پیراسته است، اسما و صفات او و نسبت او با آنها نیز از هر گونه تغییر منزه است، از این رو حق تعالى را با وصف سرمد یاد می‌کنند، یعنی خدای ازلی و ابدی و منزه از هر گونه تغییر و تحوّل.
گفتنی است که وصف سرمدیت الهی در قرآن کریم در این آیة نورانی آمده است: «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن(2)؛ اوّل و آخر [هستی] و پیدا و پنهان [وجود] اوست».
هر چند مفسران در تفسیر «اوّل» و«آخر» احتمالات متعددی را مطرح کرده‌اند، ظاهراً مقصود از این دو صفت، ازلی و ابدی بدون است. این معنا را روایات تأیید کرده‌اند. امیر مؤمنان می‌فرماید: «الاوّل الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله، والآخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده؛ (3) خداوند اوّلی است که قبل ندارند تا چیزی قبل از او باشد و آخری است که بعد ندارد، تا چیزی بعد از آن باشد».
مقصود از اوّل و آخر بودن خداوند صرفاً آن نیست که خدا اولین و آخرین موجود است، زیرا این معنا مستلزم ازلیت و ابدیت نیست و این فرض قابل تصور است که خدا پیش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانی گردد، بلکه مقصود از ازلیت و آخریت آن است که برای او قبل یا بعدی تصور نمی‌شود و آغاز و پایانی ندارد و وجودش مسبوق و یا ملحوق به عدم نیست. (4)
واژه سرمد، جامع واژگان ازلی و ابدی است و موجود سرمدی موجودی است که دارای ابتدا و انتها نیست، یعنی از ابتدا بوده و تا آخر هم خواهد بود. نکته ی دیگر در این باب اینکه خداوند وجودش وجود واجبی است و وجود واجبی ابدی و سرمدی است و عدم و نابودی بر او محال است . و اگر چنین نباشد ممکن الوجود می شود . در نتیجه وجود خدا جاویدان است . (5)

پی‌نوشت‌ها:
1. دکتر جعفر سجادی، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ص 355، نشر امیر کبیر، تهران 1375ش.
2. حدید (57) آیه 3.
3. نهج البلاغه، خطبه 91. ص154 نشر موسسه امیر المومنین قم 1380 ش.
4. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 254، نشر طه، قم ـ 1377ش.
5. علامه حلی ، کشف المراد ، ص290 ، نشرجامعه مدرسین قم ، بی تا .


باسلام وتشکرفراوان
تنها یک نکته دیگرازپرسش ماباقی مانده اینکه ازلیت لزومی برابدیت نیست وهمچنین ازلیت وعدم ابدیت لزومی برممکن الوجودبودن نیست
پس ایاممکن نیست ازلیتی که ابدی نباشد؟اگرخیرچگونه است?

آلبرت;647164 نوشت:
باسلام وتشکرفراوان
تنها یک نکته دیگرازپرسش ماباقی مانده اینکه ازلیت لزومی برابدیت نیست وهمچنین ازلیت وعدم ابدیت لزومی برممکن الوجودبودن نیست
پس ایاممکن نیست ازلیتی که ابدی نباشد؟اگرخیرچگونه است?


باسلام وتشکر .
هر ازلی ابدی است گرچه هر ابدی ازلی نیست .
بدین بیان که ابدیت ذاتی اختصاص به خداوند دارد و همان طور که حق تعالى دارای ازلیت ذاتی است، دارای ابدیت ذاتی نیز می باشد، از این رو در قرآن کریم فرمود:
«هُوَ الأوّلُ والآخِرُ؛ (1) او اول و آخر [هستی] است».
ولی سایر موجودات گرچه ازلی نیستند، ولی ابدی ممکن است باشند، یعنی وقتی وجود یافتند، نابود و معدوم نمی‌شوند، بلکه پیوسته در حال تبدیل و انتقال از یک نشئه به نشئه دیگرند. بالاخره چون قطرات در هستی بی‌کران الهی محو و فانی می‌شوند، نه این که معدوم و نابود شوند.
مثلا انسان وقتی از خداوند فیض وجود دریافت کرد و موجود شد، هیچ‌گاه معدوم و نابود نمی‌شود، بلکه با مرگ از نشئه دنیا به عالم دیگر منتقل می‌شود، پس به یک معنا ابدی است، ولی ابدیت او ذاتی نیست؛ بلکه بالغیر است؛ یعنی در پرتو وجود مطلق به عنوان فیض فعلی خداوند وجودش استمرار دارد، گرچه عوالم و نشئه‌های او تغییر می‌کند و از یک نشئه به نشئه دیگر منتقل می‌شود.

پی‌نوشت ها:
1. حدید (57) آیه 3.

صادق;647171 نوشت:

باسلام وتشکر .
هر ازلی ابدی است گرچه هر ابدی ازلی نیست .
بدین بیان که ابدیت ذاتی اختصاص به خداوند دارد و همان طور که حق تعالى دارای ازلیت ذاتی است، دارای ابدیت ذاتی نیز می باشد، از این رو در قرآن کریم فرمود:
«هُوَ الأوّلُ والآخِرُ؛ (1) او اول و آخر [هستی] است».
ولی سایر موجودات گرچه ازلی نیستند، ولی ابدی ممکن است باشند، یعنی وقتی وجود یافتند، نابود و معدوم نمی‌شوند، بلکه پیوسته در حال تبدیل و انتقال از یک نشئه به نشئه دیگرند. بالاخره چون قطرات در هستی بی‌کران الهی محو و فانی می‌شوند، نه این که معدوم و نابود شوند.
مثلا انسان وقتی از خداوند فیض وجود دریافت کرد و موجود شد، هیچ‌گاه معدوم و نابود نمی‌شود، بلکه با مرگ از نشئه دنیا به عالم دیگر منتقل می‌شود، پس به یک معنا ابدی است، ولی ابدیت او ذاتی نیست؛ بلکه بالغیر است؛ یعنی در پرتو وجود مطلق به عنوان فیض فعلی خداوند وجودش استمرار دارد، گرچه عوالم و نشئه‌های او تغییر می‌کند و از یک نشئه به نشئه دیگر منتقل می‌شود.

پی‌نوشت ها:
1. حدید (57) آیه 3.

باسلام
فرمودیدهرازلی ابدی است این مورد توجیه عقلی ندارد
هرکس که اول است الزاما اخرنیست وهمانطورکه هرکس که اخراست الزامااول نیست
مثلا دریک مسابقه کسی که نفراخرشده نفراول نشده وکسی که نفراول شده نفراخرنشده
شماازکجامیدانیدهرازلی ابدی است همانطورکه فرمودیدهمه چیزدرحال تغیر ووقتی خداوند میفرمایدزمین رابه شکلی که افریدیم مانند یک طومارسپس جمعش میکنیم ووقتی قادربه رفتن به گزشته هستیم یعنی بگیم فرضا خدادرزمان به وجوداومده چون تصورشی دراینکه قبل زمان به وجوداومده احساس میکنم بی معنیست
اگرخداوند قبل زمان بوده یعنی نبوده چگونه میشودموجودی باشدبی زمان درحالی که هرچیزی باوجودداشتن زمان براوصادق خواهد بود

آلبرت;647961 نوشت:
باسلام
فرمودیدهرازلی ابدی است این مورد توجیه عقلی ندارد
هرکس که اول است الزاما اخرنیست وهمانطورکه هرکس که اخراست الزامااول نیست
مثلا دریک مسابقه کسی که نفراخرشده نفراول نشده وکسی که نفراول شده نفراخرنشده

با سلام وتشکر .
در باره این تشبه تان مولوی حرف شنیدنی دارد :
از قیاسش خنده آمد خلق را
چون که خود پنداشت صاحب دلق را .

شماازکجامیدانیدهرازلی ابدی است همانطورکه فرمودیدهمه چیزدرحال تغیر ووقتی خداوند میفرمایدزمین رابه شکلی که افریدیم مانند یک طومارسپس جمعش میکنیم ووقتی قادربه رفتن به گزشته هستیم یعنی بگیم فرضا خدادرزمان به وجوداومده چون تصورشی دراینکه قبل زمان به وجوداومده احساس میکنم بی معنیست
اگرخداوند قبل زمان بوده یعنی نبوده چگونه میشودموجودی باشدبی زمان درحالی که هرچیزی باوجودداشتن زمان براوصادق خواهد بود

زمان از مخلوقات الهی وبر خواسته از نشئه ماده وطبعیت است .
قبل از آفرینش ماده خداوندمخلوقات فرا مادی داشته که از آنها به فرشته یاد می شود .
نباید تصور نماید که وجود مساوی با ماده است چون این در واقع انکار بدیهیات است غیر از مالتر یالست ها هیچ موحدی هستی را مساوی باده نمی پندارند .
جهان طبیعت وماده گوشه اندک از نظام خلقت است .
در تصور شما، جهان هستی مساوی با جهان ماده فرض شده است ، در حالی که این فرض درست نیست و جهان ماده را به هر شکل فرض کنیم ، محدود است ؛ زیرا فراتر از آن عالم فرا مادی است ،


سوال :

ازکجا مطمن شویم قبل خدا خدایی نبوده وبعد اوخدایی نیست یابه عبارتی او اول است واخر ؟


پاسخ :
در ابتدا باید گفت یکی از اوصاف ثبوتی ذاتی خداوند، ازلیت و قدیم بودن است. در نظر عموم متألهان، خداوند موجود ازلی و قدیم است؛ بدین معنا که از ازل وجود داشته و درگذشته، زمانی نبوده که خدا وجود نداشته باشد؛ چه این خداوند موجود ابدی نیز هست؛ یعنی در آینده، هیچ زمانی نخواهد آمد که او معدوم گردد؛ به عبارت دیگر، خداوند هیچ گاه، نه در گذشته و نه در آینده، معدوم نبوده است و نخواهد بود. گفتنی است که از این حقیقت در کنار واژه "ازلی" و "ابدی"، از لفظ "قدیم" و "باقی" نیز استفاده می شود. علاوه بر این چهار واژه، گاه صفت سرمدی نیز در مورد خدا به کار می رود که به معنای موجودی است که در همه زمان ها، اعم از گذشته و حال و آینده، وجود دارد.
وقتی سخن از ازلی بودن خدا به میان می آید، باید توجه داشت که معنای دقیق و شایسته آن این است که ذات خداوند فراتر از زمان است و بر موجودات زمانی احاطه دارد. در هیچ فرضی از فرض ها، عدم آن ممکن نیست؛ البته حق آن است که ما تا زمانی که در عالم طبیعت و ماده محصوریم و همسان با سایر موجودات طبیعی هستیم، وجودی زمان مند داریم و به سختی می توانیم تصوری از موجودی فرا زمانی که گذشته و حال و آینده برای او یکی است، داشته باشیم. قرآن کریم در مقام بیان ازلیت و قدیم بودن خداوند و ابدیت او فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»؛ (1) «او اول و آخر و ظاهر و باطن است».
و امیر مؤمنان(ع) فرمود: «الاول الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله الاخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده»؛ (2) «خداوند، اولی است که قبل ندارد تا چیزی قبل از او باشد، و آخری است که بعد ندارد تا چیزی بعد از آن باشد».
و امام صادق (ع) نیز فرمود: «الاول عن اول قبله و لا عن بدء سبقه و الاخر لا عن نهایه لم یزل و لایزول بلا بدء و لا نهایة»؛ (3) «او ، آغاز است؛ بدون آن که چیزی قبل از او باشد و ابتدایی بر او پیشی گیرد، و پایان است؛ بدون آن که خود پایانی داشته باشد. همواره بوده است و همیشه خواهد بود؛ بدون آن که آغاز و پایان داشته باشد».
با توجه به این گونه آموزه های متعالی، مفهوم ازلیت و قدیم بودن خداوند روشن می گردد که مراد از ازلی و قدیم بودن خداوند، این نیست که خدا اولین و آخرین موجود است؛ زیرا این معنا مستلزم ازلیت و ابدیت نیست. آنچه در وهله نخست تصور می شود این فرض است که خدا پیش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانی گردد؛ در حالی که این فرض صحیح نیست؛ بلکه مقصود از اولیت و آخریت حق تعالی، آن است که برای او قبل یا بعدی تصور نمی شود و آغاز و پایانی ندارد و وجودش مسبوق یا ملحوق به عدم نیست. (4)

منابع:
1. حدید (57) آیه 3.
2. نهج البلاغه، خطبه 91، ص 39، نشر مؤسسه امیر المؤمنین، قم، 1375ش.
3. اصول کافی، ج 1، ص 116، باب معانی الاسماء، حدیث 6، نشر دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1388ق.
4. ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 245، نشر طه، قم، 1383ش.

برای پاسخ جامع ،در ابتدا مثالی برایتان ذکر می کنیم :
شوری برای نمک ضرورت دارد، یعنی نمکی نداریم که شور نباشد و همچنین نمک در شور بودن نیازی به چیز دیگری ندارد و خود به خود شور است ولی شوری برای غذا ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند شور باشد و هم می‏تواند شور نباشد و در شور بودن نیاز به غیر (نمک) دارد. در این جا فرض سومی نداریم، یعنی نمی‏توان چیزی را یافت که شور باشد ولی شوری آن نه از خودش باشد و نه توسط چیز دیگر شور شده باشد. در حقیقت باید گفت آن چیز اصلاً شور نیست.
با توجه به این مثال، وقتی می‏گوییم چیزی هست و وجود دارد، از دو فرض خارج نیست:
1- وجود برای آن ضرورت دارد ،یعنی موجودی است که نمی‏توانیم وجود را از آن نفی کنیم و همچنین در وجود داشتنش نیاز به غیر خود ندارد و خود به خود موجود است.
2- وجود داشتن برای آن ضرورت ندارد؛ یعنی هم می‏تواند باشد و هم می‏تواند نباشد و برای این که موجود شود ،به غیر خودش نیازمند است.
فرض سومی هم ندارد، یعنی نمی‏توان چیزی را در نظر گرفت که موجود باشد ولی وجودش نه از خودش باشد و نه از دیگری، در حقیقت آن چیز موجود نیست و معدوم است.
اولی را واجب‏ الوجود می‏گویند و دومی را ممکن ‏الوجود. حال اگر هر چیزی که موجود است «ممکن‏ الوجود» باشد، یعنی برای موجود شدن نیازمند به موجود دیگری باشد، لازمه‏اش این است که هیچ چیزی محقق نشود، زیرا آن دیگری که ممکن‏الوجود نیازمند به آن است، با این فرض خود هم محتاج به غیر خود است و همین‏طور آن غیر دیگر و تا آخر این فرض ادامه دارد ،بدون این که در این سلسله موجودات به موجودی برسیم که بی‏نیاز باشد.
مثل این که یک تیم دونده جلوی خط شروع ایستاده و آماده دویدن است ولی هر کدام از اعضای تیم تصمیم گرفته تا دیگری ندود ،او هم شروع به دویدن نکند. در این صورت هیچ‏گاه هیچ‏کدام اقدام به دویدن نمی‏کند . همچنین اگر وجود هر موجودی متکی به تحقق موجودی دیگر باشد ،هیچ‏گاه موجودی محقق نمی‏شود ولی وقتی می‏بینیم موجوداتی در خارج تحقق دارند ،دلیل بر آن است که موجودی هست که در وجود داشتن نیازی به غیر ندارد و متکی به غیر نیست و وجودش از خودش می‏باشد و دیگر موجودات نیازمند (ممکن ‏الوجود) برای رفع نیاز و محقق شدن وابسته و متکی به او و او سبب وجود و تحقق آنان است و آن موجود «واجب‏ الوجود» است؛ یعنی وجود برای او ضروری و حتمی است و مصداق آن خداوند است. پس وجود خداوند به عنوان واجب‏ الوجود ثابت می‏شود.
با توجه کامل به این برهان و دقت در معنای «واجب‏ الوجود» بودن خداوند باید گفت:
خداوند خود به خود موجود است و وجودش از خودش می‏باشد و نیازی به هیچ چیزی ندارد بلکه همه محتاج و متکی و قائم به او هستند. فرض «نبودن و نیستی» برای چنین موجودی محال است؛ یعنی محال است او در یک برهه‏ای معدوم باشد زیرا معدوم بودن موجودی در یک زمان، نشان‏دهنده آن است که وجودش از خودش نیست و برای وجود یافتن نیازمند به موجود دیگری است که با مفقود شدن علتش او هم نخواهد بود.
حال آن که این با معنای واجب‏ الوجودی که اثبات کردیم (یعنی موجودی که وجود داشتن برای او ضروری است و وجودش از خودش و بی‏نیاز از همه موجودات است) منافات دارد. پس او همیشه موجود خواهد بود، بنابراین تعبیر به وجود آمدن (که شائبه تقدم نیستی بر وجود است) درباره خداوند به کار نمی‏رود.
شور نبودن نمک محال است زیرا شوری برای او ضروری است و نیازی به دیگری ندارد تا شور باشد . اگر نمک در یک زمان شور نباشد اصلاً نمک نیست بر خلاف غذا که در شور بودنش نیازمند به غیر (نمک) است . اگر نمک نبود، غذا هم شور نیست. پس شوری برای نمک همیشگی است (البته توجه دارید که وجود نمک ضروری نیست).
وقتی گفتیم واجب‏ الوجود (خداوند) همیشه هست ،یعنی ازلی و ابدی است؛ «از ازل بوده» و ازلی است؛ یعنی هر چه به گذشته برگردیم و در امتداد زمان به عقب برویم تا آن جا که می‏شود فرض کرد . نمی‏توانیم زمانی را بیابیم که خداوند در آن زمان نباشد و معدوم باشد .
به دیگر سخن نقطه شروع برای وجود او نمی‏توانیم در نظر بگیریم .نمی‏توان گفت «کی به وجود آمد» زیرا نقطه شروع و تعیین زمان آغازی برای وجودش لازمه «معدوم بودن» او قبل از آن می‏باشد . فرض «نیستی» برای او غیرممکن است.اما ابدی است، یعنی در آینده هم هیچ‏گاه معدوم نمی‏شود . با توجه به معنای واجب ‏الوجود این مسأله نیز روشن می‏گردد.
پاسخ سوال از زاویه دیگر نیز قابل بررسی است که این جمله «هر چیزی منبعی برای وجود یافتن ، یعنی دلیل و علتی برای وجود داشتن نیاز دارد» اشتباه است.
این مسئله از یک فرض اشتباه ناشی شده است و آن این که تصور می‌شود که هر موجود نیاز به علت دارد، در حالی جمله درست و فرض صحیح این است که هر پدیده به علت نیاز دارد، یعنی چیزی که نبوده و وجود یافته است، وجودش نیاز به علت دارد. پس هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می‌خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.

خداوند همیشه بوده، هست و خواهد بود. نمی توان زمانی را برای ابتدای وجود او فرض کرد. سخن گفتن از آغاز زمانی(چه زمانی بود یا ‌آمد) برای موجودی است که در حیطه زمان داخل شود. در حالی که خداوند موجود زمانی نیست. زمان تنها برای موجودات مادی است. خدا فراتر از ماده و بلکه آفریننده ماده است. خداوند آفریننده زمان است، پس معنا ندارد که برای او زمان فرض کرد.
فرض آغاز زمانی برای خدا به این معنا خواهد بود که خدا قبل از خلقت زمان، در زمان بوده و این معنایش آن است که قبل از خلقت زمان، زمان وجود داشته و این چیزی جز تناقض نیست. اینکه بگویید خدا از چه زمان‌آمد، یعنی زمانی وجود داشت که خدا نبود و سپس آمد، در حالی که اصل خلقت زمان از خدا است.
بنابراین خدا وجودی ازلی، ابدی، نامحدود، غیر متناهی و برتر از زمان و مکان است و مسئله زمان در مورد ذات حق مطرح نمی شود.
از طرف دیگر خداوند موجودی بی نیاز است و بدون هیچ قید و شرطی وجود دارد، اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری(زمان) باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد.
معدوم بودن موجودی در برهه ای از زمان نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است، چون خداوند واجب الوجود است و نیازمند موجودی نیست، همیشه خواهد بود، بدین ترتیب دو صفت برای خدا ثابت می شود:
یکی ازلی بودن، یعنی در گذشته سابقه عدم نداشته ؛
دیگر ابدی بودن یعنی در آینده هیچ گاه معدوم نخواهد شد ؛یعنی از ازل بوده و خواهد بود

خداوند وموجودات مجرد نظیر فرشتگان منزه از زمان ومکان اند .پس زمان از صفات حق تعالی نیست .
ولی موجودات مادی زمان مند اند
در باره وجود زمان در عالم دیگر مثلا عالم برزخ باید گفت : عالم برزخ و نظام حاکم بر آن از زمان و مکان و حرکت تهی نیست، اما زمان و مکانی متفاوت از زمان و مکان دنیوی دارد ، همان طور که عالم برزخ آثار ماده مانند وزن و مقدار را دارا است ،ولی آثار مادی آن با دنیا متفاوت است.(1)
زمان به مفهومی که در دنیا تصور و تحقق دارد، در عالم برزخ وجود ندارد، زیرا زمان مقدار حرکت است و حرکت از شئون ماده می‌باشد، حال آن که عالم برزخ، عالم غیر مادی و مجرد از ماده است . موجودات آن در عین اینکه حقایق و موجودات مقداری هستند، حقایق ثابت و غیر متغیرند.
به همین جهت ممکن است ادراک و کیفیت زمان در آن عالم شکلی کاملا متفاوت از دنیا داشته باشد، مثلا از نظر زمان دنیوی شخصی زودتر از دنیا برود، اما نسبت به کسی که دیرتر به عالم برزخ وارد شده، برزخش کوتاه‌تر باشد، مانند حالت خواب که یکی شاید صد سال بخوابد، اما تنها چند دقیقه را حس کند، ولی کسی چند دقیقه به خواب رود و هزاران حادثه و جریان برای او اتفاق افتد و خواب خود را طولانی تصور کند.
بر این اساس مطابق با زمانی که متناسب با ویژگی های همان جهان تعریف می شود، می توان تصور کرد که روز و شب و دیگر کمیت هایی که برای ما آشناست، در آن عالم هم به نوعی وجود داشته باشد . چنان که از برخی آیات و روایات همین امر استفاده می شود . مانند ‌آیه 46 سوره مومن که می فرماید:
« و حاق بآل فرعون سوءالعذاب النار یعرفون علیها غدواً و عشیاً و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون أشدّ العذاب؛ عذاب دردناکی آل فرعون را فرا گرفت. آنان در بامداد و شامگاه به آتش عرضه می‏شوند . آن گاه که قیامت بر پا می‏شود، گفته خواهد شد که آل فرعون را در سخت‏ترین عذاب‏ها قرار دهید».

در این رابطه قبلا نکته ی تقدیم شد مجدداً رویکر عقلی ونقلی مسله را ملاحظه فرماید :
در ابتدا باید گفت که:
یکی از صفات خدا سرمدیت است ، سرمد به معنای دائم است، از این رو مراد از «لیل سرمد» شب دراز است. «سرمدی» یعنی دائمی و آنچه را اوّل و آخر نباشد خداوند اوّل و آخر ندارد و ازلی و ابدی است. در اصطلاح فلسفی گفته می‌شود که نسبت ثابت به ثابت، سرمد است و نسبت ثابت به متغیر دهر است، و نسبت متغیر به متغیر زمان است. مراد از اوّل نسبت ذات خدا است به صفات و اسما و علوم او. مراد از دوم نسبت معلوماتش است که همواره متجدد و متغیراند، که عبارت از موجودات عالم می‌باشند به معیت وجودیّه. مراد از سوم نسبت معلومات متجدده او بعضی به بعضی دیگرند، با معیت زمانی. (2)
خدا را از آن جهت سرمد و وجود سرمدی می‌گویند که اوّلاً هستی نامتناهی او ازلی و ابدی است.
ثانیاً: وقتی ذات متعالی او با اسما و صفاتش سنجیده شود، معلوم می‌شود که نسبت خاصی به نام نسبت ثابت به ثابت دارد، یعنی همان طور که ذات حق تعالى از هر گونه تغییر پیراسته است، اسما و صفات او و نسبت او با آنها نیز از هر گونه تغییر منزه است، از این رو حق تعالى را با وصف سرمد یاد می‌کنند، یعنی خدای ازلی و ابدی و منزه از هر گونه تغییر و تحوّل.
گفتنی است که وصف سرمدیت الهی در قرآن کریم در این آیة نورانی آمده است: «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن(3)؛ اوّل و آخر [هستی] و پیدا و پنهان [وجود] اوست».
هر چند مفسران در تفسیر «اوّل» و«آخر» احتمالات متعددی را مطرح کرده‌اند، ظاهراً مقصود از این دو صفت، ازلی و ابدی بدون است. این معنا را روایات تأیید کرده‌اند. امیر مؤمنان می‌فرماید: «الاوّل الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله، والآخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده؛ (4) خداوند اوّلی است که قبل ندارند تا چیزی قبل از او باشد و آخری است که بعد ندارد، تا چیزی بعد از آن باشد».
مقصود از اوّل و آخر بودن خداوند صرفاً آن نیست که خدا اولین و آخرین موجود است، زیرا این معنا مستلزم ازلیت و ابدیت نیست و این فرض قابل تصور است که خدا پیش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانی گردد، بلکه مقصود از ازلیت و آخریت آن است که برای او قبل یا بعدی تصور نمی‌شود و آغاز و پایانی ندارد و وجودش مسبوق و یا ملحوق به عدم نیست. (5)
واژه سرمد، جامع واژگان ازلی و ابدی است و موجود سرمدی موجودی است که دارای ابتدا و انتها نیست، یعنی از ابتدا بوده و تا آخر هم خواهد بود. نکته ی دیگر در این باب اینکه خداوند وجودش وجود واجبی است و وجود واجبی ابدی و سرمدی است و عدم و نابودی بر او محال است . و اگر چنین نباشد ممکن الوجود می شود . در نتیجه وجود خدا جاویدان است . (6)

منابع:
1. معاد یا بازگشت به سوی خدا،، محمد شجاعی، شرکت سهامی انتشار. تهران ، ج2، ص
2. دکتر جعفر سجادی، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، ص 355، نشر امیر کبیر، تهران 1375ش.
3. حدید (57) آیه 3.
4. نهج البلاغه، خطبه 91. ص154 نشر موسسه امیر المومنین قم 1380 ش.
5. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 254، نشر طه، قم ـ 1377ش.
6. علامه حلی ، کشف المراد ، ص290 ، نشرجامعه مدرسین قم ، بی تا .

123

موضوع قفل شده است