جمع بندی آیا انذار برای دعوت به حقیقت، منطقی است؟

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا انذار برای دعوت به حقیقت، منطقی است؟

سلام. قرآن کریم، در آیاتی همچون آیه های 21 و 22 سورۀ غافر و 31 سورۀ یس، مردم را دعوت به توجه به عاقبت ظالمین و کافرین می فرماید، تا عبرت گرفته و ایمان بیاورند.

چند سؤال در مورد این آیات:

اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟

دوم: بسیاری از این اقوام برای ما، جز از طریق قرآن و روایت، شناخته شده نیستند، پس چگونه به سرنوشت آنها بنگریم و به قرآن ایمان پیدا کنیم؟ اگر هم قرآن را مبنا قرار بدهیم که دور در استدلال است: قرآن اثبات داستان این اقوام است و داستان این اقوام، مؤید حقانیت قرآن.

سوم: سیل و زلزله و امثالهم در نگاه سادۀ بشر، حوادث طبیعی هستند. چرا آنها را از سوی خدا بدانیم و عبرت بگیریم؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد میقات

[="Tahoma"]«أَ وَ لَمْ يَسِيرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كاَنُواْ مِن قَبْلِهِمْ كاَنُواْ هُمْ أَشَدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ ءَاثَارًا فىِ الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِ وَ مَا كاَنَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كاَنَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُواْ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَاب‏»
آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آنها در قدرت و ايجاد آثار مهمّ در زمين از اينها برتر بودند ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند.
اين براى آن بود كه پيامبرانشان پيوسته با دلايل روشن به سراغشان مى‏ آمدند، ولى آنها انكار مى‏ كردند خداوند هم آنان را گرفت (و كيفر داد) كه او قوىّ و مجازاتش شديد است.(غافر، 21و22)

با سلام و درود

1. این هم نوعی استدلال است، استدلال به تاریخ.

لازمه معبود بودن، قدرت داشتن بر قضاوت به حق در باره خوب و بد، و اجرای حکم و دادن حق به صاحب حق است. کاری که معبودهای ساختگی و بت ها نمی توانند آن را انجام دهند.

در آیات گذشته، آن ها را از عذاب آخرت می ترساند و در این آیه، آن ها را به عبرت آموزی از احوال گذشتگان فرا می خواند.

به بیان دیگر؛ در آيه‏ قبل (وَ اللَّهُ يَقْضىِ بِالْحَقّ)، سخن از قضاوت به حق بود، در اين آيه مى‏ فرمايد نمونه‏ داورى به حق، قهر الهى نسبت به مجرمان تاريخ است. از اینرو نابودی اقوام عاد و ثمود و ...، بیان مصداقی از این قدرت و تسلط داشتن بر قضاوت به حق است. لذا این آیه، استدلالی دیگر بر توحید و تسلط و قدرت الهی است.

2. بالاخره در آن زمان هم تاریخ و نقل های تاریخی بوده است؛ لذا این گونه نبوده که هیچ نقل تاریخی برای آن ها وجود نداشته باشد.

3. درست است که سیل و زلزله و ... از عوامل طبیعی هستند ولی مواردی که برای نابودی این اقوام اتفاق افتاده است، معمولی نبوده اند:

عذاب قوم عاد:
«فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‏ أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»؛ سرانجام تندبادى شديد و هول ‏انگيز و سرد و سخت در روزهايى شوم و پرغبار بر آنها فرستاديم تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم‏.(فصلت، 16)

«سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فيها صَرْعى‏ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَة»؛ (خداوند) اين تندباد بنيان ‏كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، (و اگر آنجا بودى) مى‏ ديدى كه آن قوم همچون تنه‏ هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده ‏اند!(حاقه، 7)

عذاب قوم ثمود:
«وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا»؛ و كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فروگرفت و در خانه ‏هايشان به روى افتادند و مردند؛ آن چنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند.(هود، 67و68)

عذاب قوم لوط:
«فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ»؛ و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ [گِلهاى متحجر] متراكم بر روى هم، بر آنها نازل نموديم.(هود، 82)

«فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيل‏»؛ سپس (شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم) بالاى آن را پايين قرار داديم و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم.(حجر، 74)

بلای الهی بر بنی اسرائیل:
«فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمين‏»؛ سپس (بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ‏ها و خون را ـ كه نشانه‏ هايى از هم جدا بودند ـ بر آنها فرستاديم (ولى باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيّت گنهكارى بودند!(اعراف، 133)

חסר משמעות;645863 نوشت:

اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟

چون فرگشت و انتخاب هوشمند حق است و مفت خور ها و مسرفین از بین می روند. آتش مطیع دوست دارد برخی را بسوزاند پس کسانی که با قوانین طبیعت هماهنگ نشوند، در چنگال آتش می سوزند. هر کس این ها را نادیده می گیرد در چرخه ی زیست مقهور خواهد بود.

با سلام

میقات;652527 نوشت:

1. این هم نوعی استدلال است، استدلال به تاریخ.

لازمه معبود بودن، قدرت داشتن بر قضاوت به حق در باره خوب و بد، و اجرای حکم و دادن حق به صاحب حق است. کاری که معبودهای ساختگی و بت ها نمی توانند آن را انجام دهند.

در آیات گذشته، آن ها را از عذاب آخرت می ترساند و در این آیه، آن ها را به عبرت آموزی از احوال گذشتگان فرا می خواند.

به بیان دیگر؛ در آيه‏ قبل (وَ اللَّهُ يَقْضىِ بِالْحَقّ)، سخن از قضاوت به حق بود، در اين آيه مى‏ فرمايد نمونه‏ داورى به حق، قهر الهى نسبت به مجرمان تاريخ است. از اینرو نابودی اقوام عاد و ثمود و ...، بیان مصداقی از این قدرت و تسلط داشتن بر قضاوت به حق است. لذا این آیه، استدلالی دیگر بر توحید و تسلط و قدرت الهی است.

1.گرامی، پس دو استدلال یکی ترساندن از عذاب آخرت و یکی توجه به عاقبت ظالمین داریم. لطفاً چهارچوب استدلال را روشن بفرمایید تا بهتر بحث کنیم. بفرمایید که بیانات قرآن، با این دو استدلال، از چه فرضی و از چه طریقی به چه حکمی می رسد.

میقات;652527 نوشت:

2. بالاخره در آن زمان هم تاریخ و نقل های تاریخی بوده است؛ لذا این گونه نبوده که هیچ نقل تاریخی برای آن ها وجود نداشته باشد.

2.بله نقل تاریخی بوده! ولی بدون شک مشرکین باور نمی کردند که فرشتگان به خانۀ حضرت لوط رفته اند و از دل کوه، ناقه ای بیرون آمده است و سیل عظیمی آمده است و... اینها چنانکه مشرکین دیروز و ملحدین امروز بدان اشاره دارند، اساطیر الاوّلین است. حال آیا می توان با تکیه به چیزی که از دید مخاطب، افسانه است، برایش استدلال اقامه کنیم؟

میقات;652527 نوشت:

3. درست است که سیل و زلزله و ... از عوامل طبیعی هستند ولی مواردی که برای نابودی این اقوام اتفاق افتاده است، معمولی نبوده اند:

عذاب قوم عاد:
«فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‏ أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»؛ سرانجام تندبادى شديد و هول ‏انگيز و سرد و سخت در روزهايى شوم و پرغبار بر آنها فرستاديم تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم‏.(فصلت، 16)

«سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فيها صَرْعى‏ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَة»؛ (خداوند) اين تندباد بنيان ‏كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، (و اگر آنجا بودى) مى‏ ديدى كه آن قوم همچون تنه‏ هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده ‏اند!(حاقه، 7)

عذاب قوم ثمود:
«وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا»؛ و كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فروگرفت و در خانه ‏هايشان به روى افتادند و مردند؛ آن چنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند.(هود، 67و68)

عذاب قوم لوط:
«فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ»؛ و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ [گِلهاى متحجر] متراكم بر روى هم، بر آنها نازل نموديم.(هود، 82)

«فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيل‏»؛ سپس (شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم) بالاى آن را پايين قرار داديم و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم.(حجر، 74)

بلای الهی بر بنی اسرائیل:
«فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمين‏»؛ سپس (بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ‏ها و خون را ـ كه نشانه‏ هايى از هم جدا بودند ـ بر آنها فرستاديم (ولى باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيّت گنهكارى بودند!(اعراف، 133)

3.فرض این سؤال این است که منکرین، این داستانها را افسانه ندانند، ولی چه ارتباطی هست بین این معمولی بودن و معمولی نبودن؟ مگر چند بار در طول تاریخ، خاکسترهای آتشفشانی بر فراز شهری قرار گرفته و ناگهان بر شهر سقوط کرده و شهر را به آتش کشیده است، آن هم بدون اخطار شناخته شده ای از کسی که خودش را پیامبر یا حجت خدا بداند؟ خب این حادثه غیرمعمول است، ولی آیا باید نامش را عذاب خدا بگذاریم؟ روی چه حسابی یک مشرک، باید بپذیرد که اگر گفته می شود که وقتی مردم شهری منکر یک مدعی نبوت شدند، یک قحطی یا بیماری یا زلزله، نصیبشان شد، آنگاه این عذاب خداست؟

توضیح دهید، که روی چه منطقی باید نابودی ناگهانی مردم یک شهر را، ناشی از عذاب خدا دانست؟

חסר משמעות;645863 نوشت:
سلام. قرآن کریم، در آیاتی همچون آیه های 21 و 22 سورۀ غافر و 31 سورۀ یس، مردم را دعوت به توجه به عاقبت ظالمین و کافرین می فرماید، تا عبرت گرفته و ایمان بیاورند.

چند سؤال در مورد این آیات:

اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟

دوم: بسیاری از این اقوام برای ما، جز از طریق قرآن و روایت، شناخته شده نیستند، پس چگونه به سرنوشت آنها بنگریم و به قرآن ایمان پیدا کنیم؟ اگر هم قرآن را مبنا قرار بدهیم که دور در استدلال است: قرآن اثبات داستان این اقوام است و داستان این اقوام، مؤید حقانیت قرآن.

سوم: سیل و زلزله و امثالهم در نگاه سادۀ بشر، حوادث طبیعی هستند. چرا آنها را از سوی خدا بدانیم و عبرت بگیریم؟

باسلام
درموردقسمت اول واضح است
اولا قران خالی ازاستدلال نیست بلکه سرشارازان است پس درکنار استدلال ترساندن یاانذارهمراهش شده
کسان زیادی هستند که به حقیقت قران یابه عبارتی استدلال قران ایمان ندارند اما توان رد انراهم ندارند بنابراین انذارات این هشدارممکن بودن رابرای انان ایجاد میکندرکه بهتراست خوب زندگی کنم شاید قران حقیقت باشد دران صورت نباید زیانی دید(اگراشتباه نکنم پاسکال هم چنین نظری داشت)
درمورد قسمت دوم جنابعالی فکرمیکنید تنها این حکایات قران حقانیت قران رااثبات میکند
درمورد قسمت سوم
انچه درقران درمورد عذاب گفته شده طبیعی نیست که ازحوادث طبیعت بدانیم
برای مثال سرد شدن اتش برابراهیم ع
سخن گفتن نوزاد که اینها طبق منابع موثق تاریخی سندیت دارد ومیتوانید به اهلش رجوع کنید
یاحق

חסר משמעות;654316 نوشت:
با سلام

با سلام و درود

بابت تاخیر عذرخواهی می کنم.

חסר משמעות;654316 نوشت:
لطفاً چهارچوب استدلال را روشن بفرمایید تا بهتر بحث کنیم. بفرمایید که بیانات قرآن، با این دو استدلال، از چه فرضی و از چه طریقی به چه حکمی می رسد.

بفرمایید کجای عرضم (استدلال) ابهام دارد، در خدمتتان هستم.

חסר משמעות;654316 نوشت:
بله نقل تاریخی بوده! ولی بدون شک مشرکین باور نمی کردند که فرشتگان به خانۀ حضرت لوط رفته اند و از دل کوه، ناقه ای بیرون آمده است و سیل عظیمی آمده است و... اینها چنانکه مشرکین دیروز و ملحدین امروز بدان اشاره دارند، اساطیر الاوّلین است. حال آیا می توان با تکیه به چیزی که از دید مخاطب، افسانه است، برایش استدلال اقامه کنیم؟

مشرکین قریش بدون هیچ اعتقادی نبوده اند. آن ها برای حضرت ابراهیم و خانه کعبه و ... احترام قائل بودند. از طرفی وقتی از آنان پرسیده شود خالق آسمان و زمین و ... کیست می گویند «الله». به این مطلب در چندین جای قرآن تصریح شده است.

پس مشرکین قریش، این گونه نبوده اند که هیچ اعتقادی نداشته باشند، بلکه آن ها در اعتقادشان آلوده شده بودند، لذا از بین کافران، آنان جزو کافران مشرک هستند.

بنابر این، مشرکان از کتب آسمانی و اخبار اقوام گذشته آگاه بوده و در افواه عرب جاهلی، این مطالب وجود داشته است. از اینرو اجمالا مسائلی را قبول داشته اند. البته نمی خواهم بیش از این در این زمینه وارد شوم و فکر می کنم تاپیک دیگری برای این موضوع ایجاد فرموده اید.

חסר משמעות;654316 نوشت:
توضیح دهید، که روی چه منطقی باید نابودی ناگهانی مردم یک شهر را، ناشی از عذاب خدا دانست؟

مشرکان اصل وجود عذاب را قبول داشته اند.

عذاب بودن این موضوعات را نیز چون پیامبر فرموده قبول می کنیم لذا اگر امروه چنین موردی اتفاق بیفتد نمی توان در مورد عذاب بودن آن قضاوت قطعی داشت زیرا پیامبری نیست که بگوید.

חסר משמעות;654316 نوشت:
توضیح دهید، که روی چه منطقی باید نابودی ناگهانی مردم یک شهر را، ناشی از عذاب خدا دانست؟

سلام به مهمه

قرار نیست که همهء افراد ، تمام قرآن رو (از طریق هر منبعی) قبول داشته باشن
اصلاً هدف همینه که با پذیرش بخش های قابل توضیح ، افراد به سایر بخش ها هم ایمان بیارن

بخش های مختلف ایمان شامل قسمت هایی مثل ایمان به غیب ، ایمان به ملائکه ، ایمان به انبیاء پیشین و ایمان به قیامت و.....
همه از بخش هایی هستن که معمولاً به تنهایی قابل اثبات عقلی نیستن و بدون شک اثبات اونها ، فقط از طریق اثبات سایر بخش ها امکان پذیره

با عرض سلام و تسلیت ایام فاطمیه.

میقات;656352 نوشت:

بفرمایید کجای عرضم (استدلال) ابهام دارد، در خدمتتان هستم.

الف)گرامی، فعلاً بحث از ابهام نیست. می خواهیم ببینیم که برای تبیین استدلال اینگونه آیات از چه فرضی، بدون مصادره به مطلوب، شروع می فرمایید، و از چه طریقی به چه حکمی می رسید. این استدلال به تاریخ، آیا فرضیاتی که مورد قبول خصم باشد دارد؟ آیا راه دقیقی برای رسیدن به حکم دارد؟ و در نهایت چه چیزی در این استدلال ثابت می شود؟

میقات;656352 نوشت:

مشرکین قریش بدون هیچ اعتقادی نبوده اند. آن ها برای حضرت ابراهیم و خانه کعبه و ... احترام قائل بودند. از طرفی وقتی از آنان پرسیده شود خالق آسمان و زمین و ... کیست می گویند «الله». به این مطلب در چندین جای قرآن تصریح شده است.

پس مشرکین قریش، این گونه نبوده اند که هیچ اعتقادی نداشته باشند، بلکه آن ها در اعتقادشان آلوده شده بودند، لذا از بین کافران، آنان جزو کافران مشرک هستند.

بنابر این، مشرکان از کتب آسمانی و اخبار اقوام گذشته آگاه بوده و در افواه عرب جاهلی، این مطالب وجود داشته است. از اینرو اجمالا مسائلی را قبول داشته اند. البته نمی خواهم بیش از این در این زمینه وارد شوم و فکر می کنم تاپیک دیگری برای این موضوع ایجاد فرموده اید.

ب)گرامی، متأسفانه به حکمی که در صورت سؤال انتظار اثباتش از سوی شما می رود، توجه ندارید. اینکه مشرکین قریش، بی اعتقاد نبودند، و اینکه چیزهایی از آموزه های انبیاء را در میانِ مناسک جاهلانۀ خویش باقی گذاشته بودند، که حرفی در آن نیست. ولی آیا صورت سؤال ما این چیزهاست؟

قدر مسلّم و نصّ صریح قرآن نشان می دهد که مشرکین، هم وحی[و در نتیجه نبوّت] را انکار می کردند و هم داستانهای عبرت آمیز قرآن را اساطیر الاوّلین می دانستند، پس مسلّم است که به آنچه از کتب پیشین به گوش آنها می رسید، به چشم حقیقت نگاه نمی کردند.

حال این مسئله اهمیت پیدا می کند که آیا منطقی است که چیزی که خصم قبول ندارد را مبنای استدلال علیه او قرار بدهیم؟

میقات;656352 نوشت:

مشرکان اصل وجود عذاب را قبول داشته اند.

عذاب بودن این موضوعات را نیز چون پیامبر فرموده قبول می کنیم لذا اگر امروه چنین موردی اتفاق بیفتد نمی توان در مورد عذاب بودن آن قضاوت قطعی داشت زیرا پیامبری نیست که بگوید.

ج)اینکه مشرکین عذاب را یک امر محتمل از سوی خدا بدانند بله، ولی مگر پیامبری حضرت خاتم برایشان اثبات شده بود که بتوانند عذاب بودنِ این نابودیها را باور کنند؟ آنها باز هم هیچ راه منطقی برای اثبات این مسئله نداشتند، و اینگونه آیات برای کسی مفید است که پیامبری پیامبر را پذیرفته باشد.

با تشکر

[="Tahoma"]

חסר משמעות;656920 نوشت:
الف)گرامی، فعلاً بحث از ابهام نیست. می خواهیم ببینیم که برای تبیین استدلال اینگونه آیات از چه فرضی، بدون مصادره به مطلوب، شروع می فرمایید، و از چه طریقی به چه حکمی می رسید. این استدلال به تاریخ، آیا فرضیاتی که مورد قبول خصم باشد دارد؟ آیا راه دقیقی برای رسیدن به حکم دارد؟ و در نهایت چه چیزی در این استدلال ثابت می شود؟

با سلام و درود

این گونه نبوده به هیچ تاریخی معتقد نباشند. وقایع تاریخی و دینی مانند نابودی اقوام گذشته که در تورات و ... آمده، در آن زمان نیز در افواه عرب جاهلی بوده است. بر همین اساس برای آن ها به وقایع تاریخی استدلال می شود.

חסר משמעות;656920 نوشت:
ب)گرامی، متأسفانه به حکمی که در صورت سؤال انتظار اثباتش از سوی شما می رود، توجه ندارید. اینکه مشرکین قریش، بی اعتقاد نبودند، و اینکه چیزهایی از آموزه های انبیاء را در میانِ مناسک جاهلانۀ خویش باقی گذاشته بودند، که حرفی در آن نیست. ولی آیا صورت سؤال ما این چیزهاست؟

قدر مسلّم و نصّ صریح قرآن نشان می دهد که مشرکین، هم وحی[و در نتیجه نبوّت] را انکار می کردند و هم داستانهای عبرت آمیز قرآن را اساطیر الاوّلین می دانستند، پس مسلّم است که به آنچه از کتب پیشین به گوش آنها می رسید، به چشم حقیقت نگاه نمی کردند.

حال این مسئله اهمیت پیدا می کند که آیا منطقی است که چیزی که خصم قبول ندارد را مبنای استدلال علیه او قرار بدهیم؟

شما ابتدا می فرمایید حرفی نیست، ولی باز در ادامه می فرمایید منطقی نیست!

اگر حرفی نیست و مشرکان فی الجمله اعتقادی در این زمینه داشته اند، خوب بر اساس همین باور با آن ها استدلال می شود.

از طرفی، انکار از طرف مشرکان و افسانه دانستن قرآن، به معنای آن نیست که واقعا قرآن برای آن ها در این حد بوده و نتوانسته حقانیت خود را بر آن ها اثبات کند. این گفته مشرکان نوعی مقابله و مبارزه با قرآن است، نه این که در واقع هم همین گونه بوده است.

به بیان دیگر، این گونه نبوده که قرآن نتوانسته باشد حجیت خود را ثابت کند بلکه مشرکان این حقیقت را فهمیده و حجت بر آنان تمام بوده است، با این حال و با عناد و لجاجتی که داشته اند زیر بار قرآن (حقیقت) نمی رفتند و راه انکار را انتخاب می کردند.

لذا گفته مشرکان (اساطیر دانستن قرآن) نه به معنای این است که حقیقت را نمی دانند و حجت بر آنان تمام نشده است، تا بگوییم آنان که اصلا قرآن و نبوت را افاسانه و اساطیر می دانستند پس چگونه می توان از این طریق با آنان استدلال نمود.

חסר משמעות;656920 نوشت:
ج)اینکه مشرکین عذاب را یک امر محتمل از سوی خدا بدانند بله، ولی مگر پیامبری حضرت خاتم برایشان اثبات شده بود که بتوانند عذاب بودنِ این نابودیها را باور کنند؟ آنها باز هم هیچ راه منطقی برای اثبات این مسئله نداشتند، و اینگونه آیات برای کسی مفید است که پیامبری پیامبر را پذیرفته باشد.

عذاب دانستن نابودی عاد و ثمود که فقط در قرآن توسط پیامبر بیان نشده است بلکه در کتب آسمانی گذشته نیز نقل شده و به گوش آنان رسیده بوده است.

از طرفی قبول نداشتن نبوت پیامبر، نه از روی تمام نبودن حجت بوده بلکه از روی زیر بار حق نرفتن بوده است. به بیان دیگر، نبوت پیامبر بر بسیاری از آنان اثبات شده ولی به دلیل نرفتن زیر بار حق، آن را انکار می کنند.

חסר משמעות;645863 نوشت:

اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟

قرآن استدلال می کند. نتیجه این استدلال موافق خواسته های آنها نیست. پس می ترسند.
پس قران از واقعیتی می ترساند که مبتنی بر یک استدلال است. و شایسته ی ترسیدن است. و ترس واقعی، نجات بخش است.

نقل قول:
دوم: بسیاری از این اقوام برای ما، جز از طریق قرآن و روایت، شناخته شده نیستند، پس چگونه به سرنوشت آنها بنگریم و به قرآن ایمان پیدا کنیم؟ اگر هم قرآن را مبنا قرار بدهیم که دور در استدلال است: قرآن اثبات داستان این اقوام است و داستان این اقوام، مؤید حقانیت قرآن.

عقل بنا بر استدلال و برهان می گوید که قران گفته ی خداوند است.
و بعد قرآن می گوید این وقایع اتفاق افتاده است و علت آنها سرپیچی از خداوند بوده است. یعنی اراده و خواست خدا را برای ما روشن می کند.
نتیجه : عقل به این نتیجه می رسد که وقایعی رخ داده است که علت آن سر پیچی از خدا در فلان موارد بوده است پس باید حواسمان جمع باشد و کاری نکنیم که عذاب دنیوی یا اخروی گریبان گیر ما شود.

نقل قول:
سوم: سیل و زلزله و امثالهم در نگاه سادۀ بشر، حوادث طبیعی هستند. چرا آنها را از سوی خدا بدانیم و عبرت بگیریم؟

قاعده علیت و براهین عقلی.
عقل به وجود خدا و حکمت و عدالت او پی می برد.
پس در هر حادثه ای علتی و حکمتی هست.
که علت آن در نهایت خداوند است
و حکمت آن گاهی با تجربه و عقل فهمیده می شود
و گاهی خیر تا زمانی که خود خداوند مشخص نکند فهمیده نمی شود.

با سلام و درود

الف) گرامی همچنان توضیح نفرمودید که منظورتان از استدلال به تاریخ دقیقاً چیست، فرضش چیست، حکمش چیست، و از چه طریقی از فرض به حکم می رسد.

میقات;657141 نوشت:

این گونه نبوده به هیچ تاریخی معتقد نباشند. وقایع تاریخی و دینی مانند نابودی اقوام گذشته که در تورات و ... آمده، در آن زمان نیز در افواه عرب جاهلی بوده است. بر همین اساس برای آن ها به وقایع تاریخی استدلال می شود.

ب)گرامی، اینکه یک تاریخی را قبول داشتند یک بحث است، و اینکه این وقایع و تورات را باور داشتند بحثی دیگر. قرآن صراحت دارد در اینکه آنها داستان اقوام پیشین را اساطیر الاوّلین می دانستند و تورات را نیز مثل قرآن، جادو نامیدند.

میقات;657141 نوشت:

شما ابتدا می فرمایید حرفی نیست، ولی باز در ادامه می فرمایید منطقی نیست!

اگر حرفی نیست و مشرکان فی الجمله اعتقادی در این زمینه داشته اند، خوب بر اساس همین باور با آن ها استدلال می شود.



ج) گرامی، چیزی که عرض کردیم حرفی در آن نیست، باور آنها به خدا و اقتباس مناسکی مثل حج از آموزه های ادیان بود. ولی انکار معاد، وحی و داستانهای قرآن، از مسلّمات قرآن است، یعنی برایش سند متواتر داریم؛ در این مورد عرض نکردم که حرفی نیست.

میقات;657141 نوشت:

از طرفی، انکار از طرف مشرکان و افسانه دانستن قرآن، به معنای آن نیست که واقعا قرآن برای آن ها در این حد بوده و نتوانسته حقانیت خود را بر آن ها اثبات کند. این گفته مشرکان نوعی مقابله و مبارزه با قرآن است، نه این که در واقع هم همین گونه بوده است.

به بیان دیگر، این گونه نبوده که قرآن نتوانسته باشد حجیت خود را ثابت کند بلکه مشرکان این حقیقت را فهمیده و حجت بر آنان تمام بوده است، با این حال و با عناد و لجاجتی که داشته اند زیر بار قرآن (حقیقت) نمی رفتند و راه انکار را انتخاب می کردند.

لذا گفته مشرکان (اساطیر دانستن قرآن) نه به معنای این است که حقیقت را نمی دانند و حجت بر آنان تمام نشده است، تا بگوییم آنان که اصلا قرآن و نبوت را افاسانه و اساطیر می دانستند پس چگونه می توان از این طریق با آنان استدلال نمود.

عذاب دانستن نابودی عاد و ثمود که فقط در قرآن توسط پیامبر بیان نشده است بلکه در کتب آسمانی گذشته نیز نقل شده و به گوش آنان رسیده بوده است.

از طرفی قبول نداشتن نبوت پیامبر، نه از روی تمام نبودن حجت بوده بلکه از روی زیر بار حق نرفتن بوده است. به بیان دیگر، نبوت پیامبر بر بسیاری از آنان اثبات شده ولی به دلیل نرفتن زیر بار حق، آن را انکار می کنند.



د)گرامی، از قرار معلوم، شما می فرمایید آنها از روی عناد نمی پذیرفتند، ولی خودشان می دانستند که این مقدمات صحیح است، پس دلایل کافی برای پذیرش مقدمات داشته اند. شما بر اساس چه قرینه ای، چنین می فرمایید؟

[="Tahoma"]

חסר משמעות;657175 نوشت:
با سلام و درود

الف) گرامی همچنان توضیح نفرمودید که منظورتان از استدلال به تاریخ دقیقاً چیست، فرضش چیست، حکمش چیست، و از چه طریقی از فرض به حکم می رسد.

با سلام و درود

قرآن بطور فلسفی و یا کتاب منطق، به بیان مقدمه و صغری و کبری و ... نمی پردازد، بلکه یک استدلال ساده عرفی و قابل فهم برای مخاطب را بیان می کند.

با بیانی ساده به مخاطب خود می گوید بر قدرت و عِده و عُده خود، در انکار آیات الهی تکیه نکنید، زیرا پیش از شما بودند کسانی که قویتر از شما بوده و به خاطر نافرمانی و انکار آیات الهی، عذاب بر آنان نازل شده و نابود گردیدند؛ لذا عبرت بگیرید.

חסר משמעות;657175 نوشت:
ب)گرامی، اینکه یک تاریخی را قبول داشتند یک بحث است، و اینکه این وقایع و تورات را باور داشتند بحثی دیگر. قرآن صراحت دارد در اینکه آنها داستان اقوام پیشین را اساطیر الاوّلین می دانستند و تورات را نیز مثل قرآن، جادو نامیدند.

مشرکان گرچه به ادیان الهی معتقد نبودند ولی اصل وجود انبیای گذشته را قبول داشتند. هم چنین گرچه معاد را قبول نداشتند ولی وجود مجازات و عذاب را قبول داشتند، کما این که برای بت های خود، قربانی می کردند تا رضایت آنان را جلب نموده و از خشم و غضب آنان به دور باشند.

بنابر این، چنین نبوده که همه چیز را افسانه و جادو بدانند. آنان فی الجمله معتقداتی داشته اند ولی آلوده به انحراف شده و به بت پرستی رو آورده بودند.

חסר משמעות;657175 نوشت:
گرامی، از قرار معلوم، شما می فرمایید آنها از روی عناد نمی پذیرفتند، ولی خودشان می دانستند که این مقدمات صحیح است، پس دلایل کافی برای پذیرش مقدمات داشته اند. شما بر اساس چه قرینه ای، چنین می فرمایید؟

همین که وعده عذاب به آن ها داده می شود یعنی حجت بر آن ها تمام بوده است. لذا لااقل پیامبر خدا، حجت را بر آنان تمام می دیده که وعده عذاب به آن ها داده است و الا با تمام نبودن حجت، وعده عذاب داده می شود.

البته درست است که به هر گنهکاری ـ تا قیامت ـ بطور عام وعده عذاب داده شده در حالی که بر همه حجت تمام نیست؛ ولی سخن ما در باره مشرکان و انکار کنندگان آیات الهی است که مجازات شرک و انکار آیات الهی بسیار سخت و عذابی حتمی است.

با عرض سلام.

میقات;659429 نوشت:

مشرکان گرچه به ادیان الهی معتقد نبودند ولی اصل وجود انبیای گذشته را قبول داشتند. هم چنین گرچه معاد را قبول نداشتند ولی وجود مجازات و عذاب را قبول داشتند، کما این که برای بت های خود، قربانی می کردند تا رضایت آنان را جلب نموده و از خشم و غضب آنان به دور باشند.

بنابر این، چنین نبوده که همه چیز را افسانه و جادو بدانند. آنان فی الجمله معتقداتی داشته اند ولی آلوده به انحراف شده و به بت پرستی رو آورده بودند.

گرامی فرمایش شما، با متواترترین سند اسلامی ناسازگار است. طبق قرآن، آنها هم می گفتند که خدا بر کسی وحی نازل نکرده(لذا وجود انبیای پیشین را قبول نداشتند) و هم تعبیر اساطیر الاوّلین را، بدون شک پیرامون همین داستانها می گفتند. به نظر من همین که بفرمایید دلایل کافی بر واقعی بودن این داستانها ارائه شده بود و نمی شد به انتظار پذیرش منکرین نشست تا بعد از پذیرششان استدلال تکمیل شود، بهتر خواهد بود.

با تشکر

[="Tahoma"]

חסר משמעות;659446 نوشت:
با عرض سلام.

گرامی فرمایش شما، با متواترترین سند اسلامی ناسازگار است. طبق قرآن، آنها هم می گفتند که خدا بر کسی وحی نازل نکرده(لذا وجود انبیای پیشین را قبول نداشتند) و هم تعبیر اساطیر الاوّلین را، بدون شک پیرامون همین داستانها می گفتند. به نظر من همین که بفرمایید دلایل کافی بر واقعی بودن این داستانها ارائه شده بود و نمی شد به انتظار پذیرش منکرین نشست تا بعد از پذیرششان استدلال تکمیل شود، بهتر خواهد بود.

با تشکر

با سلام و درود

بنده عرض کردم فی الجمله، یعنی در عین حالی که معتقد و مؤمن به پیامبران الهی نیستند ولی از اصل وجود آنان و ادعای نبوت ایشان مطلع بوده اند.

به بیان دیگر؛ به نبوت ابراهیم و موسی معتقد نبودند ولی بوسیله نقل تاریخی یا ... می دانستند کسانی به این نام ها آمده و ادعای نبوت و پیامبری داشته و ... .

به بیان سوم؛ مطلع بودن و با خبر بودن از وجود چنین افرادی، لزوما به معنای ایمان به آن ها که نیست؛ کما این که پیامبر صلی الله علیه وآله در مقابل مشرکان موجود بودند ولی آن ها ایمان به نبوت ایشان نداشتند. لذا ایمان نداشتن به معنای نفی وجود نیست و با خبر بودن هم به معنای معتقد بودن نیست.

اما بیان اخیرتان به نوعی همان انکار از روی مقابله و عناد و نیز تمام بودن حجتی است که بنده عرض کردم.

میقات;660094 نوشت:

با سلام و درود

بنده عرض کردم فی الجمله، یعنی در عین حالی که معتقد و مؤمن به پیامبران الهی نیستند ولی از اصل وجود آنان و ادعای نبوت ایشان مطلع بوده اند.

به بیان دیگر؛ به نبوت ابراهیم و موسی معتقد نبودند ولی بوسیله نقل تاریخی یا ... می دانستند کسانی به این نام ها آمده و ادعای نبوت و پیامبری داشته و ... .

به بیان سوم؛ مطلع بودن و با خبر بودن از وجود چنین افرادی، لزوما به معنای ایمان به آن ها که نیست؛ کما این که پیامبر صلی الله علیه وآله در مقابل مشرکان موجود بودند ولی آن ها ایمان به نبوت ایشان نداشتند. لذا ایمان نداشتن به معنای نفی وجود نیست و با خبر بودن هم به معنای معتقد بودن نیست.

اما بیان اخیرتان به نوعی همان انکار از روی مقابله و عناد و نیز تمام بودن حجتی است که بنده عرض کردم.

با سلام مجدّد، بدون شک وقتی آنها اینها را اساطیر الاوّلین می خوانند، اینها را جدی نمی گیرند که بخواهند عبرتی هم بگیرند. در مورد فرمایش آخر شما، بنده برداشتم همان جملۀ آخر پست قبلی است. آیا منظور شما هم همین است؟(زیرا قدری گنگ مسئله را بیان کرده اید.)

חסר משמעות;645863 نوشت:
سلام. قرآن کریم، در آیاتی همچون آیه های 21 و 22 سورۀ غافر و 31 سورۀ یس، مردم را دعوت به توجه به عاقبت ظالمین و کافرین می فرماید، تا عبرت گرفته و ایمان بیاورند.

چند سؤال در مورد این آیات:

اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟


سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
به او گفت صبر کن تا برایت دلیل بیاورم ... بی‌تفاوت گفت دلیلت را نمی‌خواهم بشنوم و برایم مهم نیست که چه بگویی ... گفت صبر کن اگر گوش نکنی و همه‌چیزت را از دست بدهی دیگر مرا ملامت نکن ... مکثی کرد ... برگشت و گفت دلیلت را بگو می‌شنوم ...
انذار برای افرادی که تمام خوبیها را برای خود می‌خواهند و به داشته‌های خود دل خوش کرده‌اند و تحمل سختی و رنجش و عذاب را ندارند می‌تواند کمکی باشد که به بیان حق گوش کنند ... شاید که وقتی به پای میز گفت‌وشنود آمدند مطلبی را فهمیدند و تعصب به خرج ندادند و همین شد وسیله‌ی نجاتشان ... از این منظر انذار به خودی خود دعوت به حق نیست بلکه ترغیب به شنیدن کلام حق است
اما از جهت دیگر انذار می‌تواند مشتمل بر هدایت مستقیم‌تری هم بشود، آنجا که دفع خطر احتمالی عقلاً واجب است و اینکه عاقل جانب احتیاط عقلایی را رعایت می‌کند ...
חסר משמעות;645863 نوشت:
دوم: بسیاری از این اقوام برای ما، جز از طریق قرآن و روایت، شناخته شده نیستند، پس چگونه به سرنوشت آنها بنگریم و به قرآن ایمان پیدا کنیم؟ اگر هم قرآن را مبنا قرار بدهیم که دور در استدلال است: قرآن اثبات داستان این اقوام است و داستان این اقوام، مؤید حقانیت قرآن.

در آیات یاد شده در پرسش شما از قون خاصی یاد نشده است که شما بخواهید در متون تاریخی و خارج از متون دینی و یا در داخل متون دینی به دنبالشان بگردید:

أَوَلَمْ يَسِيرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ فَيَنظُرُ‌وا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارً‌ا فِي الْأَرْ‌ضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّـهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللَّـهِ مِن وَاقٍ * ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُ‌سُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُ‌وا فَأَخَذَهُمُ اللَّـهُ ۚ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ [یس، ۲۰ و ۲۱]

أَلَمْ يَرَ‌وْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُ‌ونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْ‌جِعُونَ [یس، ۳۱]

بلکه کلاً تاریخ را بخوانید و امت‌های گذشته را بررسی کنید ... ظهور و افول ایشان را بررسی کنید ... سپس اینکه چطور شد که انها هلاک شدند به خداوند نسبت داده شده است و این مسأله در راستای دعوت به دین است ... شاهدهایی از شواهد قابل پیگیری توسط علم تاریخ یاد شده‌اند و سپس چرایی آن در عالم متافیزیک معرفی شده است ... قرآن کتابی فطری است پس همینکه فطرت انسان آنرا تأیید کند کافی است و نیازی نیست که قواعد ابتدایی برای تفکر به کار گرفته شوند تا مطلب و ادعای انجام شده در عالم خارج اثبات گردد. فرق میان وجدانیات و غیروجدانیات همین است که یکی را دل می‌پذیرد چون آنرا به خاطر آورده و می‌شناسد و دیگری را خیر ... گرچه ظاهراً هم بگوید فهمیدم ... این بحث را تا حدودی عمیق‌تر با جناب Mostfa4 در این تاپیک داریم که اگر تمایل و حوصله داشتید از آنجا ببینید. اگر آن مطلب برایتان قابل پذیرش باشد دیگر درکش آسان خواهد بود که چرا در قرآن به جای اینکه دلیل آورده شود که عامل فلان اتفاق خدا بوده است تنها به اخبار این خبر بسنده می‌شود که عامل فلان اتفاق خدا بوده است ... این خبر مطابق با فطرت است و پذیرش آن نیازی به دلیل ندارد ... اگر کسی در درستی ادعای الهی بودن قرآن شک دارد راه بررسی‌اش چیز دیگری است: تلاش برای پاسخ دادن به تحدّی

חסר משמעות;645863 نوشت:
سوم: سیل و زلزله و امثالهم در نگاه سادۀ بشر، حوادث طبیعی هستند. چرا آنها را از سوی خدا بدانیم و عبرت بگیریم؟

نگاه ساده‌ی بشر نیاز به دقیق‌شدن دارد و این کار ابتدا از طریق تفکر و سپس از طریق تعقل انجام می‌گیرد و وقتی به اندازه‌ی کافی دقیق و عمیق شد دیگر عبرت از میان آن آشکار خواهد شد ... لزوم اینکه چرا باید به نگاه ساده‌ی بشری بسنده نکرد از لزوم حقیقت‌جویی برداشت می‌شود ... بنابراین کسی که دانستن یا ندانستند حقیقت برایش فرقی نکند یا اصلاً ترجیح بدهد که تا می‌شود کمتر بداند لزومی هم نخواهد دید که افق نگاهش را از نگاه ساده‌ی بشری ارتقاء دهد. برای رشد دادن افق نگاهش ابتدا در مقام تفکر می‌گوید چه شد که سیل آمد؟ بعد بر اساس تجربیات مبتنی بر حواسّ خود و مطالعاتی که در طبیعت می‌کند قاعده‌ای و پاسخی برایش می‌یابد، سپس تعقل می‌کند که چرا باید چنین ارتباط‌های طبیعی بین وجودهای متمایز برقرار باشد و بحث به حیطه‌ی فلسفه‌ی علم و سپس فلسفه وارد می‌شود و آنجا به موضوع خدا هم خواهد رسید و بعد دیگر عبرتها خودبخود ظاهر می‌گردند.
یا علی علیه‌السلام

[="Tahoma"]

חסר משמעות;660122 نوشت:
با سلام مجدّد، بدون شک وقتی آنها اینها را اساطیر الاوّلین می خوانند، اینها را جدی نمی گیرند که بخواهند عبرتی هم بگیرند. در مورد فرمایش آخر شما، بنده برداشتم همان جملۀ آخر پست قبلی است. آیا منظور شما هم همین است؟(زیرا قدری گنگ مسئله را بیان کرده اید.)

با سلام و درود

شخصیت مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و نیز معجزات و کرامات و ... در حدی بوده که شبهه جزیره را به سوی خود بکشاند و آن ها را مؤمن نماید. لذا علی القاعده زمینه برای قانع شدن و باور کردن برای مشرکان هم فراهم بوده است.

با این حال، ایمان نیاوردن مشرکان می تواند به خاطر کافی نبودن دلیل باشد (که این احتمالش بسیار کم است ولی با این حال به عنوان احتمال مطرح است)؛ و یا به خاطر عناد و لجاجتی باشد که در برابر پذیرش حق داشته اند. این احتمالش بیشتر است زیرا بسیاری از مردم شبهه جزیره در همین شرائط ایمان آورده اند؛ از طرفی با ایمانی که به پیامبر صلی الله علیه وآله داریم و با عذابی که ایشان به مشرکان وعده داده اند، معنایش این است که حجت بر آن ها تمام بوده و آن ها از روی عناد و دشمنی، زیر بار حق نمی رفتند.

بنابر این، استدلال برای مجاب کردن آن ها کافی بوده است ولی آن ها قصد ایمان آوردن نداشته اند.

البته نفی نمی کنیم وجود افرادی که دوردست بوده و حقیقت برای آن ها آشکار نشده و حجت بر آن ها تمام نبوده است؛ ولی غالبا و یا افرادی را که با پیامبر بوده و ایشان را درک کرده و دیده اند، و پیامبر هم به آن ها وعده عذاب داده است، کسانی هستند که حجت بر آن ها تمام و استدلال برای آن ها تکمیل بوده و با این حال، حق را قبول نمی کردند.

دعوت و انذار

پرسش:
قرآن کریم، در آیاتی همچون آیه های 21 و 22 سورۀ غافر و 31 سورۀ یس، مردم را دعوت به توجه به عاقبت ظالمین و کافرین می فرماید، تا عبرت گرفته و ایمان بیاورند. چند سؤال:
اول: چرا به جای استدلال، مخاطب را می ترساند؟
دوم: بسیاری از این اقوام برای ما، جز از طریق قرآن و روایت، شناخته شده نیستند، پس چگونه به سرنوشت آنها بنگریم و به قرآن ایمان پیدا کنیم؟ اگر هم قرآن را مبنا قرار بدهیم که دور در استدلال است: قرآن اثبات داستان این اقوام است و داستان این اقوام، مؤید حقانیت قرآن.
سوم: سیل و زلزله و امثالهم در نگاه سادۀ بشر، حوادث طبیعی هستند. چرا آنها را از سوی خدا بدانیم و عبرت بگیریم؟

پاسخ:
«أَ وَ لَمْ يَسِيرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كاَنُواْ مِن قَبْلِهِمْ كاَنُواْ هُمْ أَشَدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ ءَاثَارًا فىِ الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِ وَ مَا كاَنَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كاَنَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُواْ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَاب‏»؛ آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آنها در قدرت و ايجاد آثار مهمّ در زمين از اينها برتر بودند ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند.
اين براى آن بود كه پيامبرانشان پيوسته با دلايل روشن به سراغشان مى‏ آمدند، ولى آنها انكار مى‏ كردند خداوند هم آنان را گرفت (و كيفر داد) كه او قوىّ و مجازاتش شديد است.(1)
با سلام و درود
با توجه به تعداد سؤال های شما، پاسخ در سه مطلب ارائه می شود:
مطلب اول: دعوت و انذار
این هم نوعی استدلال است، استدلال بر اساس مستندات تاریخی.
لازمه معبود بودن، قدرت داشتن بر قضاوت به حق در باره خوب و بد، و اجرای حکم و دادن حق به صاحب حق است. کاری که معبودهای ساختگی و بت ها نمی توانند آن را انجام دهند. در آیات قبل از این آیه، مشرکان را از عذاب آخرت می ترساند و در این آیه، آن ها را به عبرت آموزی از احوال گذشتگان فرا می خواند.
به بیان دیگر؛ در آيه‏ قبل (وَ اللَّهُ يَقْضىِ بِالْحَقّ)، سخن از قضاوت به حق بود، در اين آيه مى‏ فرمايد نمونه‏ داورى به حق، قهر الهى نسبت به مجرمان تاريخ است. از اینرو نابودی اقوام عاد و ثمود و ...، بیان مصداقی از این قدرت و تسلط داشتن بر قضاوت به حق است. لذا این آیه، استدلالی دیگر بر توحید و تسلط و قدرت الهی است.
البته قرآن بطور فلسفی و یا کتاب منطق، به بیان مقدمه و صغری و کبری و ... نمی پردازد، بلکه یک استدلال ساده عرفی و قابل فهم برای مخاطب را بیان می کند. با بیانی ساده به مخاطب خود می گوید بر قدرت و عِده و عُده خود، در انکار آیات الهی تکیه نکنید، زیرا پیش از شما بودند کسانی که قویتر از شما بوده و به خاطر نافرمانی و انکار آیات الهی، عذاب بر آنان نازل شده و نابود گردیدند؛ لذا عبرت بگیرید.
مطلب دوم: استدلال به تاریخ
بالاخره در آن زمان، تاریخ و نقل های تاریخی بوده، لذا این گونه نبوده که هیچ نقل تاریخی وجود نداشته و یا آنان به هیچ تاریخی معتقد نباشند. وقایع تاریخی و دینی مانند نابودی اقوام گذشته که در تورات و ... آمده، در آن زمان نیز در افواه عرب جاهلی بوده است. بر همین اساس برای آن ها به وقایع تاریخی استدلال می شود.
مشرکین قریش برای حضرت ابراهیم و خانه کعبه و ... احترام قائل بودند و این گونه نبوده که هیچ اعتقادی نداشته باشند، بلکه آن ها در اعتقادشان آلوده شده بودند. به بیان دیگر؛ مشرکان گرچه به ادیان الهی معتقد نبودند ولی اصل وجود انبیای گذشته را قبول داشتند. هم چنین گرچه معاد را قبول نداشتند ولی وجود مجازات و عذاب را قبول داشتند، کما این که برای بت های خود، قربانی می کردند تا رضایت آنان را جلب نموده و از خشم و غضب آنان به دور باشند. لذا چنین نبوده که همه چیز را افسانه و جادو بدانند. آنان فی الجمله معتقداتی داشته اند ولی آلوده به انحراف شده و به بت پرستی رو آورده بودند.
افزون بر این که آنان به نبوت ابراهیم و موسی معتقد نبودند ولی بوسیله نقل تاریخی یا ... می دانستند کسانی به این نام ها آمده و ادعای نبوت و پیامبری داشته و ... .
توجه داشته باشید مطلّع و با خبر بودن از وجود چنین افرادی(پیامبرانی)، لزوما به معنای ایمان به آن ها که نیست؛ کما این که پیامبر صلی الله علیه وآله در مقابل مشرکان موجود بودند ولی آن ها ایمان به نبوت ایشان نداشتند. لذا ایمان نداشتن مشرکان، به معنای نفی وجود نیست و با خبر بودن هم به معنای معتقد بودن نیست.
بنابر این، مشرکان از کتب آسمانی و اخبار اقوام گذشته آگاه بوده و در افواه عرب جاهلی، این مطالب وجود داشته است، لذا استدلال به آن ها، استدلالی معقول و منطقی است.
مطلب سوم: عذاب الهی
مشرکان گرچه معاد را قبول نداشتند ولی وجود مجازات و عذاب را قبول داشتند، کما این که برای بت های خود، قربانی می کردند تا رضایت آنان را جلب نموده و از خشم و غضب آنان به دور باشند؛ لذا مشرکان اصل وجود عذاب را قبول داشته اند.
اما عذاب بودن یک حادثه را پیامبر الهی باید بیان کند، یعنی این است که این سیل یا زلزله عذاب الهی است، متوقف بر بیان پیامبر است؛ و عذاب بودن حوادث و اتفاقاتی که بر عاد و ثمود و ... رخ داده را نیز چون پیامبر فرموده، قبول می کنیم؛ لذا اگر امروزه چنین موردی اتفاق بیفتد نمی توان در مورد عذاب بودن آن قضاوت قطعی داشت زیرا پیامبری نیست که بگوید.
از طرفی عذاب دانستن نابودی عاد و ثمود که فقط در قرآن توسط پیامبر بیان نشده است بلکه در کتب آسمانی گذشته نیز نقل شده و به گوش آنان رسیده بوده است.
مطلب دیگر؛ این که مشرکان، نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را قبول نداشتند، نه از روی تمام نبودن حجت بوده، بلکه از روی زیر بار حق نرفتن بوده است. به بیان دیگر، نبوت پیامبر بر بسیاری از آنان اثبات شده ولی به دلیل نرفتن زیر بار حق، آن را انکار می کنند.
از طرفی، انکار از طرف مشرکان و افسانه دانستن قرآن، به معنای آن نیست که واقعا قرآن برای آن ها در این حد بوده و نتوانسته حقانیت خود را بر آن ها اثبات کند. این گفته مشرکان نوعی مقابله و مبارزه با قرآن است، نه این که در واقع هم همین گونه بوده است.
به بیان دیگر، این گونه نبوده که قرآن نتوانسته باشد حجیت خود را ثابت کند، بلکه مشرکان این حقیقت را فهمیده و حجت بر آنان تمام بوده است، با این حال و با عناد و لجاجتی که داشته اند زیر بار قرآن (حقیقت) نمی رفتند و راه انکار را انتخاب می کردند.
لذا گفته مشرکان (اساطیر دانستن قرآن) نه به معنای این است که حقیقت را نمی دانند و حجت بر آنان تمام نشده است، تا بگوییم آنان که اصلا قرآن و نبوت را افسانه و اساطیر می دانستند پس چگونه می توان از این طریق با آنان استدلال نمود.
همین که وعده عذاب به آن ها داده می شود یعنی حجت بر آن ها تمام بوده است. لذا لااقل پیامبر خدا، حجت را بر آنان تمام می دیده که وعده عذاب به آن ها داده است؛ و الا با تمام نبودن حجت، وعده عذاب داده نمی شود.
لازم به ذکر است با توجه به شخصیت مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و نیز معجزات و کرامات و ... که در حدی بوده تا شبهه جزیره را به سوی خود بکشاند و آن ها را مؤمن نماید؛ علی القاعده زمینه برای قانع شدن و باور کردن برای مشرکان هم فراهم بوده است.
از اینرو ایمان نیاوردن مشرکان، به خاطر عناد و لجاجتی است که در برابر پذیرش حق داشته اند، زیرا بسیاری از مردم شبهه جزیره در همین شرائط ایمان آورده اند؛ از طرفی با ایمانی که به پیامبر صلی الله علیه وآله داریم و با عذابی که ایشان به مشرکان وعده داده اند، معنایش این است که حجت بر آن ها تمام بوده و آن ها از روی عناد و دشمنی، زیر بار حق نمی رفتند. پس استدلال برای مجاب کردن آن ها کافی بوده است ولی آن ها قصد ایمان آوردن نداشته اند.
البته نفی نمی کنیم وجود افرادی که دوردست بوده و حقیقت برای آن ها آشکار نشده و حجت بر آن ها تمام نبوده است؛ ولی غالبا و یا افرادی را که با پیامبر بوده و ایشان را درک کرده و دیده اند، و پیامبر هم به آن ها وعده عذاب داده است، کسانی هستند که حجت بر آن ها تمام و استدلال برای آن ها تکمیل بوده و با این حال، حق را قبول نمی کردند.

__________

  1. غافر، 21و22.
موضوع قفل شده است