معنا و مفهوم‌ فلسفه‌ در اسلام‌

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معنا و مفهوم‌ فلسفه‌ در اسلام‌

(روايت‌ سيدحسين‌ نصر)
تلاش‌ هميشگي‌

31-1- صاحب‌نظران‌ مسلمان‌ در مكاتب‌ فكري‌ مختلف‌، طي‌ قرنها تلاش‌ كرده‌اند تا معناي‌ «حكمت‌» و «فلسفه‌» را در پرتو قرآن‌ و حديث‌، كه‌ لفظ‌ «حكمت‌» در هر دوي‌ آنها آمده‌، تعريف‌ كنند. اصطلاح‌ «فلسفه‌» از طريق‌ ترجمه‌هاي‌ يوناني‌ قرنهاي‌ دوم‌/هشتم‌ و سوم‌/نهم‌ به‌ زبان‌ عربي‌ وارد شد. از سويي‌، در تمدن‌ اسلامي‌، فلسفه‌ را بدان‌ معنا كه‌ در زبان‌ انگليسي‌ مصطلح‌ است‌، نه‌ فقط‌ مي‌بايد در مكاتب‌ مختلف‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ كه‌ علاوه‌ي‌ بر آن‌ در ذيل‌ ديگر عناوين‌، به‌ ويژه‌ مباحث‌ كلام‌، معرفت‌، اصول‌ فقه‌، علوم‌ اوائل‌ نيز جستجو كرد و اين‌ جدا از موضوعاتي‌ نظير صرف‌ و نحو و تاريخ‌ است‌ كه‌ منشأ توسعه‌ي‌ شعب‌ خاصي‌ از فلسفه‌ گرديده‌ است‌. از سوي‌ ديگر، در هر مكتب‌ فكري‌ سعي‌ بر آن‌ بوده‌ تا مقصود از «حكمت‌» يا «فلسفه‌» بر حسب‌ ديدگاه‌ خاص‌ آن‌ مكتب‌ تعريف‌ شود و اين‌ امر پيوسته‌ در كانون‌ توجه‌ مكاتب‌ گوناگون‌ فكري‌ و خصوصاً مكاتب‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ قرار داشته‌ است‌.

مناقشه‌ هميشگي‌
31-2- در تاريخ‌ اسلام‌، اصطلاحات‌ به‌ كار رفته‌ براي‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ و نيز مناقشات‌ فيمابين‌ فيلسوفان‌ و متكلمان‌ و احياناً متصوفه‌ بر سر معناي‌ اين‌ اصطلاحات‌ از يك‌ دوره‌ به‌ دوره‌ي‌ بعد نه‌ به‌ طور كامل‌ بلكه‌ تا حدودي‌ در تغيير بوده‌ است‌. در حالي‌ كه‌ «حكمت‌» و «فلسفه‌» همچنان‌ مصطلح‌ بود، اصطلاحاتي‌ از قبيل‌ «حكمت‌ الهي‌»، و «حكمت‌ متالعيه‌» معنايي‌ تازه‌ پيدا كرد و در قرون‌ متأخّر تاريخ‌ اسلام‌ و خصوصاً در مكتب‌ فلسفي‌ ملاصدرا رواج‌ يافت‌. بيشترين‌ مناقشه‌ بر سر لفظ‌ «حكمت‌» در مي‌گرفت‌ كه‌ هم‌ متصوّفه‌ و هم‌ متكلمان‌ و هم‌ فيلسوفان‌ آن‌ را از آن‌ خود مي‌دانستند و جملگي‌ به‌ احاديثي‌ نظير «عليك‌ بالحكمة‌، فإنّ الخير في‌ الحكمة‌» تمسك‌ مي‌جستند. صوفياني‌ مانند «ترمذي‌» را «حكيم‌» مي‌ناميدند و ابن‌ عربي‌ حقيقت‌ ظاهر شده‌ در هر يك‌ از مظاهر «كلمه‌» را، چنان‌ كه‌ در عنوان‌ اثر معروف‌ وي‌ يعني‌ «فصوص‌ الحكم‌» نيز مشهود است‌، «حكمت‌» مي‌خواند، حال‌ آنكه‌ متكلمان‌ بسياري‌ نظير فخر رازي‌ معتقد بودند كه‌ اين‌ كلام‌ است‌ كه‌ «حكمت‌» است‌، نه‌ «فلسفه‌»، و ابن‌ خلدون‌ نير آنجا كه‌ كلام‌ متأخرين‌ را فلسفه‌ يا «حكمت‌» مي‌نامد همين‌ رأي‌ را تأييد مي‌كند.

پاره‌اي‌ تعريف‌ مشهور
31-3- بحث‌ ما در اينجا عمدتاً معطوف‌ به‌ تصوري‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌ي‌ اسلامي‌ از تعريف‌ و معناي‌ فلسفه‌ و اصطلاحات‌ «حكمت‌» و «فلسفه‌» داشته‌اند. بديهي‌ است‌ اين‌ تصور آنچه‌ را كه‌ يونانيان‌ از اصطلاح‌ «فيِلوسوفيا»درك‌ مي‌كردند و نيز بسياري‌ از تعاريف‌ مأخوذ از منابع‌ يوناني‌ را كه‌ صرفاً با اندكي‌ جرح‌ و تعديل‌ به‌ زبان‌ عربي‌ راه‌ يافته‌ بود در برمي‌گرفت‌. ذيلاً به‌ بعضي‌ از تعاريف‌ برگرفته‌ از منابع‌ يوناني‌ كه‌ نزد فلاسفه‌ي‌ اسلامي‌ رواج‌ داشته‌ اشاره‌ مي‌كنيم‌:

1- فلسفه‌ عبارت‌ است‌ از علم‌ به‌ اشياء موجود از آن‌ حيث‌ كه‌ موجودند.
2- فلسفه‌ عبارت‌ از علم‌ به‌ امور الهي‌ و انساني‌ است‌.
3- فلسفه‌ پناه‌ بردن‌ به‌ مرگ‌ و به‌ عبارت‌ ديگر دوست‌ داشتن‌ مرگ‌ است‌.
4- فلسفه‌ خداگونه‌شدن‌ است‌ در حدّ طاقت‌ و توان‌ آدمي‌.
5- فلسفه‌ صناعة‌ الصناعات‌ و علم‌ العلوم‌ است‌.
6- فلسفه‌ عشق‌ و اشتياق‌ به‌ حكمت‌ است‌.
فيلسوفان‌ مسلمان‌ بر سر اين‌ تعاريف‌ كه‌ از مآخذ قديم‌ به‌ ايشان‌ به‌ ميراث‌ رسيده‌ بود. تأمل‌ كردند و ضمن‌ اعتقاد به‌ اينكه‌ «حكمت‌» اصل‌ و منشأ الهي‌ دارد «فلسفه‌» را با حكمت‌ يكي‌ دانستند. ابويوسف‌ يعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ كندي‌ كه‌ نخستين‌ فيلسوف‌ مسلمان‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ الكندي‌ الي‌ المعتصم‌ باللّه‌ في‌ الفلسفة‌ الأولي‌ خود مي‌نويسد: «در ميان‌ فنون‌ آدمي‌ فن‌ فلسفه‌ از همه‌ والاتر و شريف‌تر است‌ و تعريف‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از علم‌ به‌ حقايق‌ اشياء به‌ اندازه‌ توانايي‌ آدمي‌، زيرا غرض‌ فيلسوف‌ در علمش‌ رسيدن‌ به‌ حق‌ و در عملش‌ عمل‌ كردن‌ به‌ حق‌ است‌ ».

فلسفه‌ از نگاه‌ فيلسوفان‌ نام‌ بردار مسلمان‌
* فارابي‌ در عين‌ حال‌ كه‌ تعريف‌ فوق‌ را پذيرفته‌ بود نكته‌اي‌ بدان‌ افزود و آن‌ تفكيك‌ فلسفه‌ي‌ مبتني‌ بر يقين‌ (يقينيه‌) از فلسفه‌ مبتني‌ بر ظنّ (مظنونه‌) بود كه‌ اولي‌ بر پايه‌ي‌ برهان‌ و دومي‌ بر پايه‌ي‌ جدل‌ و سفسطه‌ قرار داشت‌. فارابي‌ قوياً معتقد بود كه‌ فلسفه‌، مادر علوم‌ است‌ و در آن‌ هر چيزي‌ كه‌ وجود دارد بحث‌ مي‌شود.

ابن‌سينا اين‌ تعاريف‌ اوليه‌ را با اعمال‌ بعضي‌ نكات‌ دقيق‌ از جانب‌ خويش‌ پذيرفت‌. او در كتاب‌ عيون‌ الحكمة‌ خود در تعريف‌ حكمت‌ (كه‌ آن‌ را با فلسفه‌ يكي‌ مي‌گيرد) مي‌گويد: «الحكمة‌ استكمال‌ النفس‌ الاءنسانيّة‌ بتصور الأمور و التصديق‌ بالحقايق‌ النظرية‌ و العلميّة‌ علي‌ قدر طاقة‌ البشريّة‌» (حكمت‌ كمال‌ بخشيدن‌ به‌ نفس‌ آدمي‌ است‌ از طريق‌ تصور امور و تصديق‌ حقايق‌ نظري‌ و عملي‌ به‌ اندازه‌ي‌ توانايي‌ آدمي‌). با اين‌ حال‌، او در اواخر عمر خويش‌ از اين‌ مرحله‌ فراتر رفت‌ و ميان‌ فلسفه‌ مشائي‌ با فلسفه‌ي‌ ديگري‌ كه‌ آن‌ را «حكمة‌ المشرقيّة‌» مي‌ناميد، فرق‌ نهاد. حكمت‌ مشرقيه‌ تنها بر پايه‌ي‌ استدلال‌ محض‌ مبتني‌ نبود، بلكه‌ متضمن‌ معرفت‌ مقرون‌ به‌ حقيقت‌ (realized knowledge) نيز بود و در واقع‌ زمينه‌ را براي‌ «حكمت‌ اشراقي‌» سهروردي‌ آماده‌ ساخت‌.

* بهمنيار ، شاگرد برجسته‌ي‌ ابن‌سينا، به‌ تبع‌ آراء استاد خويش‌ در آثاري‌ مانند شفاء كه‌ جنبه‌ي‌ مشائي‌ دارند، فلسفه‌ را تقريباً همان‌ علم‌ به‌ احوال‌ موجودات‌ مي‌داند و قول‌ ارسطو را مشعر بر اينكه‌ «فلسفه‌ علم‌ به‌ احوال‌ موجودات‌ است‌ از آن‌ حيث‌ كه‌ موجودند» تكرار مي‌كند. بهمنيار در مقدمه‌ي‌ كتاب‌ التحصيل‌ خود مي‌گويد: «المطلوب‌ من‌ العلوم‌ الحكميّة‌ معرفة‌ الموجودات‌» (غرض‌ از علوم‌ حكميه‌، معرفت‌ موجودات‌ است‌).

* اسماعيليه‌ و متفكراني‌ كه‌ مشرب‌ هرمسي‌ و فيثاغوري‌ داشتند و دوشادوش‌ هم‌ و البته‌ با دو ديدگاه‌ فلسفي‌ متفاوت‌ به‌ بسط‌ فلسفه‌ مشائي‌ كه‌ معروفيتي‌ يافته‌ بود كمك‌ مي‌كردند، تعاريفي‌ از فلسفه‌ به‌ دست‌ دادند كه‌ از تعاريف‌ مشائيان‌ چندان‌ دور نبود و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ بيشتر بر رابطه‌ي‌ ميان‌ جنبه‌ي‌ نظري‌ فلسفه‌ و بُعد عملي‌ آن‌ و، به‌ عبارت‌ ديگر، فيلسوفانه‌ انديشيدن‌ و حكيمانه‌ زيستن‌ تأكيد مي‌كردند. اين‌ تلفيق‌ هم‌ كه‌ از آغاز در عموم‌ مكاتب‌ فلسه‌ي‌ اسلامي‌ مشهود بود از زمان‌ سهروردي‌ به‌ بعد بروز و ظهور بيشتر مي‌يافت‌ و در جامعه‌ اسلامي‌ در «حكيم‌» به‌ چشم‌ كسي‌ مي‌نگريستند كه‌ زندگاني‌ او بر وفق‌ همان‌ حكمتي‌ باشد كه‌ نظراً از آن‌ آگاه‌ است‌ و نه‌ كسي‌ كه‌ صرفاً قادر است‌ با هوشمندي‌ درباره‌ي‌ مفاهيم‌ ذهني‌ بحث‌ و مباحثه‌ كند. فيلسوف‌ به‌ معني‌ رايج‌ در غرب‌ امروز، هرگز در عالم‌ اسلام‌ پديد نيامده‌ و الگويي‌ كه‌ اخوان‌الصفا در قرن‌ چهاردهم‌/ دهم‌ و همزمان‌ با ابن‌سينا معرفي‌ كردند طي‌ قرنهاي‌ متمادي‌ در هر سرزميني‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ نشأت‌ مي‌يافت‌ با قوت‌ و قدرت‌ طنين‌ افكن‌ بود. اخوان‌ الصفا معتقد بودند: «الفلسفة‌ أوّلها محبّة‌ العلوم‌ و أوسطها معرفة‌ الحقايق‌ الموجودات‌ بحسب‌ الطاقة‌ الاءنسانيّة‌ و آخرها القول‌ و العمل‌ و العلم‌» (آغاز فلسفه‌ دوست‌ داشتن‌ علوم‌ و ميانه‌ي‌ راهش‌ معرفت‌ به‌ حقايق‌ موجودات‌ به‌ اندازه‌ي‌ توانايي‌ آدمي‌ و سرانجامش‌ موافق‌ ساختن‌ گفتار و كردار با علم‌ است‌).

[=Century Gothic]
[=Century Gothic]تئوسوفي‌ به‌ جاي‌ حكمت‌
[=Century Gothic]31-4- با سهروردي‌ نه‌ تنها دوران‌ جديدي‌ از فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ كه‌ عرصه‌ي‌ تازه‌اي‌ از اين‌ فلسفه‌ آغاز مي‌شود. سهروردي‌ كه‌ مبدع‌ ديدگاه‌ عقلاني‌ جديدي‌ در اسلام‌ بود، نام‌ كتاب‌ اصلي‌ فلسفه‌ي‌ خود را در عين‌ حال‌ كه‌ نام‌ مكتب‌ وي‌ نيز بود، به‌ جاي‌ آنكه‌ «فلسفة‌الاشراق‌» بگذارد « حكمة‌الاشراق‌ » گذاشت‌. هانري‌ كربَن‌، كه‌ شاگرد سخت‌كوش‌ و مستعد سهروردي‌ و مترجم‌ «حكمة‌الاشراق‌» به‌ زبان‌ فرانسوي‌ است‌، در ترجمه‌ اصطلاح‌ «حكمت‌»، بدان‌ معني‌ كه‌ نزد سهروردي‌ و حكماي‌ متأخري‌ چون‌ ملاصدرا مفهوم‌ است‌، اصطلاح‌ «تئوسوفي‌» (theosophie) را ] به‌ معناي‌ حكمت‌ الهي‌ [ به‌ جاي‌ «فلسفه‌» به‌ كار برده‌ است‌ و ما نيز با ترجمه‌ي‌ «حكمت‌ متعاليه‌» در زبان‌ انگليسي‌ به‌ "Transcendent Theosophy" ترجمه‌ كربن‌ را تأييد كرده‌ايم‌. البته‌ بايد تا حدي‌ بدين‌ نكته‌ نيز توجه‌ داشت‌ كه‌ اصطلاح‌ «تئوسوفي‌»، در دوران‌ اخير، در زبانهاي‌ اروپائي‌ و خاصه‌ در زبان‌ انگليسي‌ معناي‌ ناخوشانيدي‌ پيدا كرده‌ و اموري‌ از قبيل‌ غيب‌گويي‌ و عرفان‌ كاذب‌ را تداعي‌ مي‌كند، هر چند اصطلاح‌ فلسفه‌ نيز از جانب‌ آنان‌ كه‌ آن‌ را در قرون‌ اخير به‌ كار برده‌اند. دچار محدوديتهاي‌ شده‌ است‌.

اگر هابس‌ و هيوم‌ و آير فيلسوف‌ باشند بايد گفت‌ كساني‌ كه‌ سهرودي‌ آنان‌ را «حكيم‌» مي‌خواند، فيلسوف‌ نيستند و اگر اينان‌ فيلسوفند آن‌ گروه‌ نخستين‌ فيلسوف‌ نتوانند بود. تنگ‌تر شدن‌ دايره‌ معناي‌ فلسفه‌ و انفكاك‌ آن‌ از تجربه‌ي‌ معنوي‌ در مغرب‌ زمين‌ و خصوصاً فروكاسته‌ شدن‌ آن‌ به‌ «راسيوناليسم‌» يا «آمپريسم‌» ما را ناگزير مي‌سازد ميان‌ معناي‌ «حكمت‌» نزد امثال‌ سهرودي‌ و ملاصدرا با آن‌ فعاليت‌ ذهني‌ محضي‌ كه‌ امروزه‌ در بعضي‌ از محافل‌ غربي‌ فلسفه‌ ناميده‌ مي‌شود تفاوت‌ قائل‌ شويم‌.
استفاده‌ از اصطلاح‌ «تئوسوفي‌» براي‌ بيان‌ همين‌ معناي‌ متأخّر لفظ‌ «حكمت‌» مبتني‌ بر معناي‌ قديمي‌ و فخيمي‌ است‌ كه‌ اين‌ لفظ‌ در تاريخ‌ تفكر اروپايي‌ دارد و يادآور چهره‌هايي‌ نظير ياكوب‌ بومه‌ (Jakob Bخhme) است‌ نه‌ اينكه‌ مبتني‌ بر معنايي‌ باشد كه‌ در اواخر قرن‌ سيزدهم‌ / نوزدهم‌ از سوي‌ بعضي‌ باطني‌ مذهبان‌ بريتانيا مورد استفاده‌ بود. به‌ هر تقدير، آنچه‌ مهم‌ است‌ توجه‌ و تأكيد برمعنايي‌ است‌ كه‌ «حكمت‌» در معناي‌ غالب‌ آنكه‌ همان‌ «الحكمة‌ الالهيّة‌» است‌ نزد سهرودي‌ و همه‌ فيلسوفان‌ اسلامي‌ متأخر دارد و مراد از آن‌ حقيقتي‌ است‌ كه‌ مي‌بايد نه‌ فقط‌ در ذهن‌ بلكه‌ در كل‌ وجود آدمي‌ حاصل‌ شود. سهروردي‌ معتقد بود كه‌ حكمت‌ بدين‌ معنا، نزد يونانيان‌ ما قبل‌ ظهور عقل‌گرايي‌ ارسطو نيز موجود بوده‌ و همچون‌ افلاطون‌ آن‌ را به‌ معناي‌ خروج‌ از كالبد خاكي‌ آدمي‌ و عروج‌ به‌ عالم‌ انوار مي‌دانست‌. شبيه‌ اين‌ معاني‌ را مي‌توان‌ در مطاوي‌ آثار او به‌ دست‌ آورد؛ او بر اين‌ نكته‌ اصرار مي‌ورزد كه‌ نيل‌ به‌ درجه‌ي‌ اعلاي‌ «حكمت‌» مستلزم‌ نيل‌ به‌ كمال‌ در قوه‌ي‌ معرفت‌ نظري‌ و نيز تهذيب‌ نفس‌ به‌ صورت‌ توأم‌ با يكديگر است‌.

هنگامي‌ كه‌ نوبت‌ به‌ ملاصدرا مي‌رسد ما نه‌ تنها شاهد تلفيق‌ مكاتب‌ فكري‌ اسلامي‌ مختلف‌ بلكه‌، علاوه‌ بر آن‌، شاهد تلفيق‌ ديگاههاي‌ پيشين‌ در باب‌ معنا و مفهوم‌ لفظ‌ فلسفه‌ هستيم‌. او در كتاب‌ اسفار خويش‌، پس‌ از ذكر بعضي‌ از تعاريف‌ قبلي‌ و تلخيص‌ آنها، مي‌گويد: «إنّ الفسلفة‌ إستكمال‌ النفس‌ الانسانيّة‌ بمعرفة‌ حقايق‌ الموجودات‌ علي‌ ما هي‌ عليها و الحكم‌ بوجودها تحقيقاً بالبراهين‌ لا أخذاً بالظنّ و التقليد بقدر الوسع‌ الانساني‌» (فلسفه‌ كمال‌ بخشيدن‌ به‌ نفس‌ آدمي‌ است‌، به‌ اندازه‌ توانايي‌ آدمي‌، از طريق‌ معرفت‌ به‌ حقايق‌ موجودات‌ چنان‌ كه‌ هستند و حكم‌ به‌ وجود آنها از روي‌ برهان‌ و نه‌ از سر ظن‌ و تقليد). و در كتاب‌ شواهد الربوبيّة‌ نيز مي‌گويد: «انسان‌ (از رهگذر حكمت‌) به‌ عالي‌ عقلي‌ مبدل‌ مي‌شود مشابه‌ عالم‌ عيني‌ و به‌ نظام‌ وجود كلي‌ تشبّه‌ پيدا مي‌كند.»

ملاصدرا در جلد اول‌ اسفار ، كه‌ به‌ مباحث‌ وجود اختصاص‌ دارد، به‌ تفصيل‌ در باب‌ انواع‌ تعريف‌ «حكمت‌» سخن‌ مي‌گويد و علاوه‌ بر معرفت‌ نظري‌ و «مبدل‌ شدن‌ به‌ عالَمي‌ معقول‌ كه‌ مضاهي‌ و مشابه‌ عالم‌ عيني‌ باشد» بر تصفيه‌ و تهذيب‌ نفس‌ از آلودگيهاي‌ مادي‌ و به‌ تعبير فلاسفه‌ي‌ اسلامي‌ بر «تجرد نفس‌» نيز تأكيد مي‌كند.
ملاصدرا معناي‌ «حكمت‌» را چنان‌ كه‌ سهرودي‌ تعريف‌ كرده‌ پذيرفته‌ و آن‌ گاه‌ در معناي‌ «فلسفه‌» چنان‌ توسّعي‌ ايجاد كرده‌ كه‌ بتواند بُعد اشراقي‌ كمال‌ نفساني‌ موجود در معناي‌ اشراقي‌ و عرفاني‌ اين‌ كلمه‌ را نيز شامل‌ شود.
تلقي‌ ملاصدرا و حكماي‌ معاصر و عموم‌ حكماي‌ بعد از او از فلسفه‌ اين‌ بود كه‌ فلسفه‌ اعلا درجه‌ي‌ علم‌ است‌ كه‌ نهايتاً منشائي‌ الهي‌ دارد و برخاسته‌ از «مقام‌ و منزلت‌ نبوت‌» است‌ و «حكماء» كامل‌ترين‌ انسانهايي‌ هستند كه‌ در جايگاهي‌ پس‌ از پيامبران‌ و امامان‌ قرار دارند.

فلسفه‌ بدين‌ معنا كه‌ درخصوص‌ ماهيت‌ اشياء در پي‌ كشف‌ حقيقت‌ است‌ و مي‌خواهد معرفت‌ ذهني‌ را با كمال‌ نفس‌ آدمي‌ و تهذيب‌ آن‌ توأم‌ سازد، پابه‌ پاي‌ سنت‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ تا روزگار ما استمرار يافته‌ و در وجود شخصيتهاي‌ برجسته‌ فلسفه‌ اسلامي‌ عصر ما متجلي‌ گشته‌ است‌. اساتيدي‌ نظير ميرزااحمد آشتياني‌ ، صاحب‌ كتاب‌ نامه‌ رهبران‌ آموزش‌ كتاب‌ نكوين‌؛ سيّد كاظم‌ عصّار ، صاحب‌ تأليفات‌ عديده‌ و از جمله‌ رساله‌ وحدت‌ وجود ؛ مهدي‌ الهي‌ قمشه‌اي‌ ، صاحب‌ حكمت‌ الهي‌ خاص‌ و عام‌؛ و علاّمه‌ سيّد محمد حسين‌ طباطبايي‌ ، صاحب‌ رسالات‌ متعدد به‌ ويژه‌ كتاب‌ اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌ ؛ جملگي‌ در تعريف‌ فلسفه‌ و نيز در حيات‌ شخصي‌ خود همين‌ راه‌ و رسم‌ را پيموده‌اند . زندگي‌ و آثار ايشان‌ بر آنكه‌ گواه‌ عنايت‌ هزار ساله‌ فلاسفه‌ي‌ اسلامي‌ بر معنا و مفهوم‌ فلسفه‌ است‌ گواه‌ اهميت‌ معناي‌ اسلامي‌ فلسفه‌ نيز هست‌، كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ فلسفه‌ امري‌ است‌ كه‌ ذهن‌ و نفس‌ را متحوّل‌ مي‌سازد و در نهايت‌ هرگز از تهذيب‌ نفس‌ و آن‌ قداستي‌ كه‌ مآلاً لازمه‌ي‌ معني‌ حكمت‌ در متون‌ اسلامي‌ است‌، جدا نيست‌ (1) .
پانوشت‌
1- نصر، سيد حسين‌، تاريخ‌ فلسفه‌ اسلامي‌ ، تهران‌، حكمت‌، 1379، صص‌ 49-45.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

موضوع قفل شده است