جمع بندی خرافات در ایران

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خرافات در ایران

با سلام خدمت دوستان عزیز

متاسفانه خرافات در کشور ما رو به گسترش است و بعضی از مردم ناخواسته از پدر و مادر خویش اینها رو یاد میگیرن وقتی ازشون میپرسم برای چی اعتقاد به این چیزا
دارید میگن از قدیم بوده...خب ینی چی از قدیم بوده؟! باید ببینید ریشه ی روایی یا قرآنی داره یا نه!!!
بزارید چند نمونه براتون مثال بزنم:
بعضیا وقتی سر قیچی رو باز میزارن میگن ببندینش که دعوا میشه....
بعضیا میگن کلید رو بهم نزنین دعوا میشه......
بعضیا موقع سال تحویل میگن اگه به یه کاری مشغول باشی تا آخر سال هم بیشتر اعمال مشغول به همونه مثلا اگه بخوابی تا آخر سال اکثر وقتا خوابی خخخخخخخ:khaneh:
بعضیا وقتی از کسی تعریف می کنن میزنن به تخته که چشم نشه :khandeh!: در اصل باید ذکرهایی که وارد شده را بگویند مثلا ماشاء الله لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم خیلی خوبه.
یکی از آشنایان ما وقتی کسی داره در مورد مرگ صحبت می کنه اگه یه نفر عطسه کنه میزنه پشت سرش .... بعضیاشون میزنن تو کمر خودشون خخخخ:khaneh::Nishkhand::Khandidan!:
بعضیا میگن اگه ماه کامل باشه بار اول چشمت افتاد به ماه باید به زمین نگاه کنی اگه به کسی نگاه کنی بعدا به زمین میخوره :khaneh:
وقتی یکی عطسه می کنه میگن صبر اومد...نباید اون کار رو انجام بدیم... باید صبر کنیم.... عطسه کردن از خداست..نشانه ی خوبیه اتفاقا.... برای بدن مفیده:Sham:
بعضیا یه چشمایی تو خونشون آویزون می کنن میگن از چشم زخم در امان بمونیم اشتباهههههههههه... باور کنین اشتباهه... دعای ان یکاد بزارین تا از چشم زخم جلوگیری بشه نه چشم آبی..
بعضیا یه چیزایی لوزی شکل که ازش نخود آویزونه رو به دیوار خونشون میزنن تا از جن و چشم زخم جلوگیری بشه.:khoshgel:
یا همون قضیه اسما رو روی تخم مرغ نوشتن و فشار دادن تخم مرغ برای شکستنش برای اینکه ببینن کی چشمشون زده رو احتمالا باید شنیده باشین.
اینایی که گفتم تو دوستان و فامیلا و بعضی از افراد دیدم و شنیدم.:Moshtagh:

حالا اگر از دوستان بازم موردی رو یادش بود بنویسه تا استفاده کنیم...من همینا رو فعلا حضور ذهن داشتم....:tavallod:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیقین

سلام

ممنون از آغازگر این بحث به خاطر این موضوع مبتلا به و جذاب.

خرافه مختص کشور ما و مردم عزیز ایران نیست. در همه جای دنیا، خرافه گری وجود دارد. مختص این زمان هم نیست؛ خرافه گری مساله ای بوده که همیشه بشر با آن درگیر بوده است!

یکی از کارهایی که پیامبران به شدت با آن مبارزه می کردند، مساله خرافه گری و خرافه پرستی بوده است. سیره رسول رحمت و مهربانی و آموزه های محکم قرآنی، سرشار است از مبارزه با خرافه پرستی که چند نمونه عرض می کنم:

یک نمونه از مبارزه پیامبران با مساله خرافه گری داستان ابراهیم خلیل و قوم بت پرست اوست. در زمانی که قومش، شهر را ترک کرده بودند رفت سر وقت بت ها و افتاد به جان آنهاو همه را شکست! سرآخر هم تبر را به دوش بت بزرگ گذاشت! مردم برگشتند و متوجه شدند که ابراهیم چنین کاری کرده است. ابراهیم را آوردند محکمه که چرا خدایان ما را درب و داغون کرده ای؟! گفت: تبر روی دوش خدا بزرگه هست! از این خداهای کوچک ِ درب و داغون شده، بپرسید تا حقیقت جریان را به شما بگویند! گفتند: اینا که حرف نمی زنند! گفت: چرا چیزی را پرستش می کنید که حتی نمی توانند حرف بزنند و از خودشان دفاع کنند! این دیگه چجور خداییه؟! خدای کر و لال و ناتوان! اینجا بود که کمی وجدان خفته آن بی‌خبران بیدار شد! با خود گفتند: «راست میگه بنده خدا! خدای کر و لال و ضعیف دیگه چه صیغه‌ایه! ...»

اما این بیداری دوامی نیاورد و در آوردگاه عقل و جهل، لشکر جهل پیروز شد! پا روی وجدان نیم خفته‌شان گذاشتند و گفتند: به رسومات پدرمانمان پشت کنیم؟! بابای ما که سهل است، بابای بابای بابای ما همینا رو می پرستیدند و حالا تو می گی به همه اون اعتقادات آباء و اجدادی‌مان پشت کنیم؟!...

فریاد زدند: ابرهیم را در آتش بندازید تا درس عبرتی برایش شود!

داستان این ماجرای شنیدنی در سوره انبیا، آیات 51 تا 70 آمده است:

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ (51)
إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي‏ أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52)
قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ (53)
قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ (54)
قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبينَ (55)
قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ (56)
وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ (57)
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58)
قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ (59)
قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ (60)
قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61)
قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ (62)
قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63)
فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64)
ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65)
قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66)
أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67)
قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (68)
قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ (69)
وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ (70)

ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از (شايستگى) او آگاه بوديم ... (51)
آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمه ‏هاى بى‏ روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى ‏كنيد؟!» (52)
گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى ‏كنند.» (53)
گفت: «مسلّماً هم شما و هم پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ‏ايد!» (54)
گفتند: «آيا مطلب حقّى براى ما آورده‏اى، يا شوخى مى ‏كنى؟!» (55)
گفت: « (كاملًا حقّ آورده ‏ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر، از گواهانم! (56)
و به خدا سوگند، در غياب شما، نقشه ‏اى براى نابودى بتهايتان مى ‏كشم!» (57)
سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب)، همه آنها- جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه كرد شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند)! (58)
(هنگامى كه منظره بتها را ديدند،) گفتند: «هر كس با خدايان ما چنين كرده، قطعاً از ستمگران است (و بايد كيفر سخت ببيند)!» (59)
(گروهى) گفتند: «شنيديم نوجوانى از (مخالفت با) بتها سخن مى ‏گفت كه او را ابراهيم مى ‏گويند.» (60)
(جمعيّت) گفتند: «او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهند!» (61)
(هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند،) گفتند: «تو اين كار را با خدايان ما كرده ‏اى، اى ابراهيم؟!» (62)
گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! از آنها بپرسيد اگر سخن مى ‏گويند!» (63)
آنها به و جدان خويش بازگشتند و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد!» (64)
سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم و جدان را بكلّى فراموش كردند و گفتند:) تو مى ‏دانى كه اينها سخن نمى ‏گويند! (65)
(ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى ‏پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى ‏رساند! (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان!) (66)
اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى ‏پرستيد! آيا انديشه نمى ‏كنيد؟! (67)
گفتند: «او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است!» (68)
(سرانجام او را به آتش افكندند ولى ما) گفتيم: «اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش!» (69)
آنها مى ‏خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم! (70)

یکی از خرافات عرب جاهلی این بوده که دختران را مایه ننگ می دانستند! حالا به خاطر اینکه نقش اقتصادی و تولیدی نداشتند یا بار زندگی بودند یا قدرت جنگ و غارتگری نداشتند و یا هر دلیل موهوم دیگر!

این نفرت موهوم به قدری بود که وقتی خبردار می شدند فرزند نورسیده شان دختر است، رویشان از ناراحتی سیاه می شد و سر به بیابان می گذاشتند! وصف حال این مردم بیچاره را از بیان توانای قرآن بخوانیم:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ
يَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (نحل/58و59)
هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى‏ شود و به شدّت خشمگين مى‏ گردد
به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى ‏گردد (و نمى ‏داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاک پنهانش كند؟! چه بد حكم مى ‏كنند!

چقدر این مردم ِ عقب‌مانده، بدبخت بودند که این طفل نازنین را با دستانشان زنده زنده در خاک دفن می کردند!


وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (تکویر/8و9)
و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود
به كدامين گناه كشته شدند؟!

نقل كرده‏ اند مردى خدمت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و اسلام آورد. روزى خدمت رسول خدا رسيد و سؤال كرد: آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى‏ شود. فرمود: خداوند تواب و رحيم است. عرض كرد: اى رسول خدا گناه من بسيار عظيم است. فرمود: واى بر تو! هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است. عرض كرد: اكنون كه چنين مى‏ فرمایی بدان که من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم، در حالى كه همسرم باردار بود. پس از چهار سال باز گشتم، همسرم به استقبال من آمد، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم، پرسيدم دختر كيست؟ گفت دختر يكى از همسايگان است! من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى‏ رود اما با تعجب ديدم نرفت! غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را پنهان مى‏ دارد، مبادا به دست من كشته شود! سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست؟ گفت: به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است. آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم، گاهى به خواب مى‏ رفتم و گاهى بيدار مى‏ شدم، صبح نزديك شده بود، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا. او به دنبال من حركت مى‏ كرد تا نزديك نخلستان رسيديم، من شروع‏ به كندن حفره‏ اى كردم و او به من كمك مى‏ كرد كه خاك را بيرون آورم، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم ...

در اين هنگام هر دو چشم پيامبر رحمت و مهربانی پر از اشک شد ...

سپس دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى‏ افشاندم! و او پيوسته دست و پا مى‏ زد، و مظلومانه فرياد مى‏ كشيد: پدر جان! چه با من مى‏ كنى؟ در اين هنگام، مقدارى خاك به روى ريش هاى من ريخته شد. او دستش را دراز كرد و خاك را از صورت من پاك نمود، ولى من هم چنان قساوتمندانه خاك به روى او مى‏ ريختم، تا آخرين ناله‏ هايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد!

در اينجا پيامبر اکرم در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشك هایش را از چشم پاك مى‏ كرد، فرمود: اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد!

در حالات "قيس بن عاصم" كه از اشراف و رؤساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر اکرم، اسلام آورده بود، مى‏ خوانيم: روزى به خدمت پيامبر آمد تا شاید بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى‏ كشيد سبك كند! عرض كرد: در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بى ‏گناه خود را زنده بگور كردند، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده به دنيا آمده، اما در خفا آن را نزد اقوام خود فرستاده بود، موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد، اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطه‏ اى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم!

پيامبر اکرم، از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك‏ مى‏ ريخت، فرمود: من لا يرحم لا يرحم‏؛ كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد! سپس رو به سوى قيس كرد و گفت: روز بدى در پيش دارى!

قيس عرض كرد: چه كنم تا بار گناهم سبك شود؟

پيامبر فرمود: به تعداد دخترانى كه كشته‏ اى، بندگانى آزاد كن (شايد بار گناهت سبك شود). *

----------------------------
* تفسير نمونه، ج‏11، ص 272 تا 275

با کمال تاسف، هنوز هم که هنوز است، دختردار شدن بین برخی از افراد، ننگ محسوب می شود و این عقب ماندگی فرهنگی، ریشه در همان جاهلیت و بی فرهنگی گذشته دارد! افرادی که متلک می اندازند که "فلانی دختر زاست"! یا وقتی یکی از اقوامشان باردار می شود، هجمه می آورند که "دختر است یا پسر؟"، و ذهن و فکر آن مادر بیچاره را درگیر چنین توهماتی می کنند و با چنین نیشتر برنده ای، او را از نظر روحی شکنجه می کنند!

به نظرم چنین افرادی باید بروند و از نو ساختار ذهنی شان را اصلاح کنند! اگر گوینده چنین اوهامی خانم ها باشند _که متاسفانه خیلی از موارد چنین است_ چنین کسانی قبل از هر چیز به خودشان توهین می کنند! اگر گوینده چنین توهماتی آقایان باشند، قبل از هر چیز به مادر و خواهرشان توهین می کنند!

امیدوارم به برکت آموزه های قرآنی و سیره مبارک پیامبر رحمت و مهربانی، این رسوبات جاهلی از ذهن ها پاک شود و به جای نر و ماده دیدن افراد، به سلامت جسمی و روحی آنها بیندیشیم! در سیره سیدالساجدین است که هر وقت فرزندی برایشان زاده می شد، به جای پرسش از نر و مادگی فرزند، از سلامتی او جویا می شدند و می پرسیدند: "آیا سالم است؟" و وقتی خبر سلامتی طفل نورسیده را می دادند، خدای سبحان را بر این نعمت بزرگ سپاس می فرمود.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی (پروردگارا! ما را بر آنچه تو دوست می داری یاری فرما)

این نمونه را از بیان شیوای استاد مطهری نقل می کنم. چنین جریان هایی به خوبی صداقت و حقانیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نشان می دهد. توجه فرمایید:


وفات فرزند پیغمبر و خورشید گرفتگی

داستانی است که در کتب حدیث ما آمده است و حتی اهل تسنن هم نقل‌ کرده‌اند. رسول اکرم پسری دارد از ماریه قبطیه به نام ابراهیم. این پسر که مورد علاقه رسول اکرم است در هجده ماهگی از دنیا می‌رود. رسول اکرم که کانون عاطفه بود قهرا متأثر می‌شود و حتی اشک می‌ریزد و می‌فرماید: دل می‌سوزد و اشک می‌ریزد، ای ابراهیم ما به خاطر تو محزونیم‌ ولی هرگز چیزی برخلاف رضای پروردگار نمی‌گوییم.

تمام مسلمین، ناراحت و متأثر به خاطر اینکه غباری از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم نشسته است. همان روز تصادفا خورشید منکسف می‌شود و می‌گیرد. مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید، هماهنگی عالم بالا بود به خاطر پیغمبر. یعنی‌ خورشید گرفت برای اینکه فرزند پیغمبر از دنیا رفته.

البته این مطلب فی حد ذاته مانعی ندارد. به خاطر پیغمبر ممکن‌ است دنیا زیر و رو بشود. اینها مسئله مهمی نیست.

این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یک زبان شدند که دیدی! خورشید به خاطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت، در حالی که پیغمبر به مردم نگفته _العیاذ بالله_ که گرفتن خورشید به خاطر این بوده. این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این‌ گونه مسائل بیش از این فکر نمی‌کنند.

ولی پیغمبر چه می‌کند؟ پیغمبر نمی‌خواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت‌ مردم استفاده کند، می‌خواهد از نقاط قوت مردم استفاده کند، پیغمبر نمی‌خواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده کند، می‌خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بکند. پیغمبر نمی‌خواهد از نا آگاهی و غفلت‌ مردم استفاده کند، می‌خواهد از بیداری مردم استفاده کند، چون قرآن به او دستور داده : «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم‌ بالتی هی احسن» (نحل/125؛ به راه پروردگارت با حکمت ( دلائل عقلی ) و اندرز نیکو دعوت کن و با بهترین روش با آنان به بحث و مجادله پرداز)؛ وسائلی ذکر کرده . [پیغمبر نفرمود] عوام چنین‌ حرفی از روی جهالتشان گفته‌اند، خذ الغایات و اترک المبادی [به هدف ها بپرداز و وسائل را رها کن] ، بالاخره نتیجه خوب از این گرفته‌اند. ما هم که به آنها نگفتیم، ما در اینجا سکوت می‌کنیم. سکوت هم نکرد، آمد بالای منبر صحبت کرد، خاطر مردم را راحت کرد، گفت اینکه‌ خورشید گرفت‌ به خاطر بچه من نبود!

مردی که حتی از سکوتش سوء استفاده‌ نمی‌کند این جور باید باشد. چرا؟ برای اینکه اولا اسلام احتیاج به چنین‌ چیزهایی ندارد. بگذار کسانی بروند از خواب های دروغ، از جعل ها و از این‌ جور سکوت ها استفاده کنند که دینشان منطق ندارد، برهان و دلیل ندارد و آثار حقانیت دینشان روشن و نمایان نیست. اسلام نیازی به این جور چیزها ندارد. ثانیا: همان کسی هم که از این وسائل استفاده می‌کند، در نهایت‌ امر اشتباه می‌کند. مثل معروف: همگان را همیشه نمی‌توان در جهالت نگاه‌ داشت، یعنی بعضی از مردم را همیشه می‌شود در جهالت نگاه داشت، همه‌ مردم را هم در یک زمان می‌شود در جهالت و بی خبری نگه داشت، ولی‌ همگان را برای همیشه نمی‌شود در جهالت نگه داشت! گذشته از اینکه خدا اجازه نمی‌دهد [ و به عبارت دیگر ] اگر این اصل هم در کار نبود [که برای پیشبرد حق، تنها باید از وسیله حق استفاده کرد]، پیغمبری‌ که می‌خواهد دینش تا ابد باقی بماند آیا نمی‌داند که صد سال دیگر، دویست سال دیگر، هزار سال دیگر مردم می‌آیند جور دیگری قضاوت می‌کنند؟! و بالاتر همین که خدا به او اجازه نمی‌دهد. *

------------------------------
* سیری در سیره نبوی، ص 136. می توانید مطلب این کتاب را از اینجا مطالعه فرمایید: http://lib.eshia.ir/50016/1/136/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85

پرسش:
متاسفانه خرافات در کشور ما رو به گسترش است و بعضی از مردم ناخواسته از پدر و مادر خویش این مسائل را یاد می گیرند و علت این اعتقادات را به خاطر وجود خرافات از قدیم الایام بیان می کنند، از قدیم بوده یعنی چه؟! و راه های مقابله با خرافات چیست.؟

پاسخ:
خرافه مختص کشور ما و مردم عزیز ایران نیست. در همه جای دنیا، خرافه گری وجود دارد. مختص این زمان هم نیست؛ خرافه‌گری مساله ای بوده که همیشه بشر با آن درگیر بوده است! یکی از کارهایی که پیامبران به شدت با آن مبارزه می کردند، مساله خرافه گری و خرافه پرستی بوده است. سیره رسول رحمت و مهربانی و آموزه های محکم قرآنی، سرشار است از مبارزه با خرافه پرستی است.

یک نمونه از مبارزه پیامبران با مساله خرافه گری، داستان ابراهیم خلیل و قوم بت پرست اوست. در زمانی که قومش، شهر را ترک کرده بودند رفت سر وقت بت ها و افتاد به جان آن ها و همه را شکست! سر آخر هم تبر را به دوش بت بزرگ گذاشت! مردم برگشتند و متوجه شدند که ابراهیم چنین کاری کرده است. ابراهیم را آوردند محکمه که چرا خدایان ما را درب و داغان کرده ای؟! گفت: تبر روی دوش خدای بزرگ هست! از این خداهای کوچک ِ درب و داغان شده، بپرسید تا حقیقت جریان را به شما بگویند!.
گفتند: این ها که حرف نمی زنند! گفت: چرا چیزی را پرستش می کنید که حتی نمی توانند حرف بزنند و از خودشان دفاع کنند! این چه خدایی هست؟! خدای کر و لال و ناتوان!. این جا بود که کمی وجدان خفته آن بی‌خبران بیدار شد! با خود گفتند: «ابراهیم راست می گوید خدای کر و لال و ضعیف! ...» ، اما این بیداری دوامی نیاورد و در آوردگاه عقل و جهل، لشکر جهل پیروز شد! پا روی وجدان نیم خفته‌شان گذاشتند و گفتند: به رسومات پدرمانمان پشت کنیم؟! بابای ما که سهل است، اجداد ما همگی ما همین ها را می پرستیدند و حالا تو می گویی به همه آن اعتقادهای آباء و اجدادی‌مان پشت کنیم؟!... فریاد زدند: ابرهیم را در آتش بیندازید تا درس عبرتی برایش شود! داستان این ماجرای شنیدنی در قرآن(1) آمده است.

نمونه دیگر، یکی از خرافات عرب جاهلی است که دختران را مایه ننگ می دانستند! حالا به خاطر این که نقش اقتصادی و تولیدی نداشتند یا بار زندگی بودند یا قدرت جنگ و غارت گری نداشتند و یا هر دلیل موهوم دیگر! این نفرت موهوم به قدری رواج داشت که وقتی خبر دار می شدند فرزند نو رسیده شان دختر است، رویشان از ناراحتی سیاه می شد و سر به بیابان می گذاشتند!.
وصف حال این مردم بیچاره را از بیان توانای قرآن بخوانیم: «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»؛ هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى‏ شود و به شدّت خشمگين مى‏ گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى ‏گردد (و نمى ‏داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاک پنهانش كند؟! چه بد حكم مى ‏كنند!.(2)
چقدر این مردم ِ عقب‌مانده، بدبخت بودند که این طفل نازنین را با دستانشان زنده زنده در خاک دفن می کردند!

«وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛ و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود. به كدامين گناه كشته شدند؟!.(3)


و چقدر پیامبر عزیز ما زحمت ها کشید و رنج ها برد تا این بی‌فرهنگی را از آن جامعه عقب مانده، ریشه کن کند و دختر و زن را به جایگاه والا و ارزشمندش باز گرداند؛ گزارش این رنج ها و زحمت ها در روایات متعدد آمده است.

با کمال تاسف، هنوز هم که هنوز است، دختر دار شدن بین برخی از افراد جامعه ما، ننگ محسوب می شود و این عقب ماندگی فرهنگی، ریشه در همان جاهلیت و بی فرهنگی گذشته دارد! افرادی که متلک می اندازند که "فلانی دختر زاست"! یا وقتی یکی از اقوامشان باردار می شود، هجمه می آورند که "دختر است یا پسر؟"، و ذهن و فکر آن مادر بیچاره را درگیر چنین توهماتی می کنند و با چنین نیشتر برنده ای، او را از نظر روحی شکنجه می کنند! به نظرم چنین افرادی باید بروند و از نو ساختار ذهنی شان را اصلاح کنند! اگر گوینده چنین اوهامی خانم ها باشند _که متاسفانه خیلی از موارد چنین است_ چنین کسانی قبل از هر چیز به خودشان توهین می کنند! اگر گوینده چنین توهماتی آقایان باشند، قبل از هر چیز به مادر و خواهرشان توهین می کنند!.

امیدوارم به برکت آموزه های قرآنی و سیره مبارک پیامبر رحمت و مهربانی، این رسوبات جاهلی از ذهن ها پاک شود و به جای نر و ماده دیدن افراد، به سلامت جسمی و روحی آن ها بیندیشیم! در سیره سید الساجدین است که هر وقت فرزندی برایشان زاده می شد، به جای پرسش از نر و مادگی فرزند، از سلامتی او جویا می شدند و می پرسیدند: "آیا سالم است؟" و وقتی خبر سلامتی طفل نو رسیده را می دادند، خدای سبحان را بر این نعمت بزرگ سپاس می فرمود.

از راه های مقابله با خرافات می توان به این موارد اشاره کرد: گسترش فرهنگ زندگی اسلامی، افزایش اطلاعات دینی افراد جامعه، مبارزه علمی و عملی با خرافه‌پراکنان، افزایش سرانه مطالعات دینی در جامعه، آسیب شناسی دقیق برنامه های مذهبی (مثل نوحه ها، مداحی ها، جلسات مساجد و حسینیه ها، منبرها و سخنرانی ها، فیلم ها و سریال های مذهبی) و ... .

__________
(1) انبیا/51 تا 70.
(2)نحل/ 58 و 59.
(3)تکویر/ 8 و 9.

موضوع قفل شده است