چیکار کنم مهرم از دلش بره؟ (همسرگزينی اينترنتی و ... )

تب‌های اولیه

45 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چیکار کنم مهرم از دلش بره؟ (همسرگزينی اينترنتی و ... )

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

نمی دونم از کجا شروع کنم خیلی حرف دارم، شاید همشو گفتم شایدم نه

الان 7-8 ماه میشه که از هم جدا شدیم یعنی خانواده من رضایت به ازدواج ندادن، خیلی دوران سختی بود تا دم مرگ رفتم و برگشتم یعنی اگه از خدا نمی ترسیدم و نمی ترسیدم پدر و مادرم یه بلایی سرشون بیاد حتما مرده بودم، نه اینکه خودکشی کنم ها نه، ولی از شدت غم و غصه جدایی اگه ترس از خدا نداشتم حتما مرده بودم، ولی بخاطر ترسم هرجوری بودم خودم رو سروپا نگه داشتم

اون روزای سخت هرجور بود گذشت، خیلی سخت گذشت، معنی پیر شدن تو جوونی رو با گوشت و پوست و استخونم حس کردم

نه من نه اون اهل دوستی نبودیم و از طریقی که حتی فکرشم نمی کردم بهم علاقمند شدیم، خانواده من خیلی مذهبی تر از اونا بودن، البته اونام مذهبی بودن نه به اندازه ما

هیچ کس از خانواده من از رابطه ی چندین ساله ی ما خبر نداشت فقط وقتی مادرش زنگ زد خونمون فهمیدن من دوسش دارم البته بخاطر حال من مسلما شک کردن به رابطه ولی هیچ وقت زیر بار نرفتم، اون روزا خیلی از جانب خانوادمم مستقیم و غیرمستقیم تحقیر می شدم، از طرفیم اون می خواست تمام تلاشش رو بکنه تا بابام رو راضی کنه به همین خاطر از دو طرف خیلی تحت فشار بودم، نه می تونستم حرفایی که خانوادم راجع به خانوادش می زنن رو کامل بهش بگم نه می تونستم به خانواده خودم بگم این با پدربزرگش فرق می کنه

چون اگه می فهمیدن شناختی از قبل بوده دیگه...
همون موقعیم که نمی دونستن و هیچ شناختیم از اون نداشتن فقط بخاطر اینکه من دوسش داشتم، تو حرفاشون دائم بهم می گفتن اینجور پسرا لات و لوتن، اینا دنبال ازدواج نیستن قصدشون چیز دیگه ایه و ... من خیلی می سوختم ولی نمی تونستم چیزی بگم نمی تونستم ازش دفاع کنم، چون دفاع اینجا فقط مساوی بود با نابودی آبرو من و اون

من می دونستم پدرم امکان نداره راضی بشه، برا همین دیگه نمی خواستم همین یه ذره آبرویی که اون و خانوادش پیش بابای من دارن از بین بره

به همین خاطر همه تلاشمو کردم که راضیش کنم دیگه دست برداره 1 ماه و نیم کشید تا راضی که نه ولی بخاطر من قبول کرد که دیگه اصراری نکنه

اگه اصرار می کردم مطمئن بودم آبروریزی میشه، همون موقعم بابای من می خواست بره دانشگاه چون رئیس دانشگاه دوستش بود، می خواست ایشون رو پیدا کنه و آبروشو ببره و کاری کنه نذارن دیگه بیاد دانشگاه (هرچند اون اصلا تو دانشگاه ما نبود و ما از طریق یک سایتی باهم آشنا شده بودیم ولی من مجبور بودم بگم همکلاسیمه)

پدر من بخاطر حالی که من داشتم تا مرز سکته رفت

جرات نداشتم دیگه از خونه برم بیرون، می گفت خودم می برمت خودمم میارمت

وقتی می رسوندم با ماشین پشت سرم میومد تا دم در اون مکان تا مطمئن بشه با کسی قرار ندارم

من خیلی از این رفتارا بهم برمی خورد، من دختری نبودم که کسی بخواد همچین فکری حتی دربارم از ذهنش عبور کنه. همیشه سعی کردم خودم رو حفظ کنم حجابم کامل بود




ادامه دارد ...

ادامه از پست قبلی:

نقل قول:

فقط بخاطر یه اشتباه افتادم تو دام شیطان ولی بازم هیچی برام عادی نشده بود، من حتی یک روزم بدون اینکه بدونم قصد ایشون ازدواجه باهاشون نبودم، شاید اون اوایلش من همچین قصدی نداشتم یعنی اصلا همچین فکری نداشتم

مثلا فرض کنید یه خانم و آقا تو این سایت باهم همکاری می کنن هیچ قصدیم ندارن

منم دقیقا این حس رو داشتم، بعد که حس کردم یکم داره رابطمون صمیمی تر میشه چندبار سعی کردم جدا شم ولی بخاطر حرفای ایشون و کمتر بودن سن ایشون از من و در یک کلام اینکه جاهل بودم و قدرت نه گفتن به ایشون رو نداشتم رابطه ادامه پیدا کرد تا بعد 8 ماه ازم خواستگاری کردن

نمی گم دوسش نداشتم ولی در اون حد نه، ولی بازم نتونستم بگم نه(فقط قدرت نه گفتن به ایشون رو نداشتم اونم بخاطر حرفایی که می زدن و من جوابی براش نداشتم یا قانع نمی شدن، وگرنه من قدرت نه گفتن به هرکسی رو داشتم)

البته اوایل بخاطر شغل پدرشون(خب خیلی با خانواده ما فرق داشتن) و کمتر بودن سنشون نگران بودم که خانوادم راضی نمیشن ولی کم کم انقدر علاقم بهش زیاد شد که گفتم هرکاری باشه می کنم تا راضیشون کنم

رابطه ما چندسالی طول کشید تا ایشون به سنی رسیدن که خانوادشون رو بتونن راضی کنن بیان خواستگاری

وقتی زنگ زدن، انقدر پدر من ناراحت شد که گفت کی به اینا شماره داده اصلا اینا در حدی نیستن که ما بخوایم باهم یجا بشینیم

اینی که گفتم رو نذارید رو حساب مغرور بودن پدرم، پدر من خیلی خوب پدربزرگ ایشون رو می شناخت و خب یسری کارا تو گذشته کرده بوده و یسری اخلاقای ناپسند داشتن که وقتی پدرم برام گفت، با شناختی که از بابام داشتم که چقدر خانواده و اصالت و نجابت خواستگار براش مهمه در همون لحظه تمام نقشه هایی که کشیده بودم تو اون چند سال برای راضی کردنشون دود شد رفت هوا(البته بابای من فکر می کرد پدربزرگشون، پدرشون هستن.

من با یه ترفندی اینو به گوششون رسوندم که اون پدرش نیست ولی بازم گفتن که فرقی نداره:Ghamgin:
من خیلی با خواهرم حرف زدم که پدرم رو راضی کنه، ایشون خودشم ناراضی بود می گفت من روم نمیشه به خانواده شوهرم بگم، خانواده باجناق شوهرم قرار کی باشه
می گفت حتی اگه بابام رضایت بده هیچ کس دیگه پشتت واینمسه، هرمشکلی پیش بیاد خودت باید حل کنی
با همه اینا با بابام حرف زد، و نتیجش این بود که حتی 0% هم امکان نداره رضایت بده
یه نامه نوشتم که بدم به بابام ولی هیچ وقت بهش ندادم، خواهرم مخالف اینکار بود گفت تا رضایت اولیه رو نداده نباید بهش بدی،
وقتی رفتار بابام رو دیدم، خودمم پشیمون شدم، می دونستم فایده ای نداره و بیشتر خودم و اون رو خراب می کنم.
ما از هر نظر خیلی باهم فرق داشتیم، ولی واقعا هم بهم علاقه داشتیم، انقد که وقتی شبا همه می خوابیدن و می تونستم حجاب داشته باشم و وب می دادیم وسط حرف زدن عادی یهو می دیدم داره اشک می ریزه، هرچی می گفتم چیه چیزی نمی گفت، بعضی وقتا بهم می گفت من اسمتم که میارم اشک میاد تو چشام راست می گفت خودم دیده بودم با اینکه ازم قایم می کرد
یا تو 2 سال آخری که می رفت سرکار شبا فقط 2-3 ساعت می خوابید برای اینکه هم باید می رفت سرکار هم یسری کاراشو میاورد خونه هم می خواست بیاد نت پیش من هم باید به درسش می رسید، من خیلی ناراحت بودم ولی اون از این کار لذت می برد
ما یه روز نبود که از هم خبر نداشته باشیم ، یه روز نشد باهم قهر باشیم
ولی دوست داشتن یعنی بهترین رو خواستن برای طرف مقابلت
وقتی من می دونم لازمه ورودش به خانواده ما، آبرورویزی و کنار گذاشتن احتراما بین خودمون و خانواده هاست وقتی می دونم با اومدنش تو خانواده ما احترامش اونجور که باید و شاید حفظ نمیشه و غرورش می شکنه، وقتی مرد و غرورش، من چه جوری می تونستم راضی بشم به این ازدواج!
من می دونستم که پدرم رضایت نمیده، و مجبور بودم تموم کنم وگرنه خیلی چیزا این وسط خراب می شد

ادامه دارد ...

ادامه از پست قبلی:

نقل قول:

خیلی از خدا خواستم خیلی دعا کردم شبانه روز گریه می کردم و التماس به خدا که کمکم کنه بتونم سروپا بشم، که مهرش رو از دلم ببره، نمی تونستم اونجوری ادامه بدم زندگیم رو
من بخاطر خدا و پدر و مادرم ازش جدا شدم و خدام دستم رو گرفت، خیلی راها بهم باز کرد و نشونم داد که تا قبلش حتی بهشون فکرم نمی کردم، خیلی به خودش نزدیکم کرد، هدف اصلی زندگیم رو پیدا کردم

کم کم خدا مهرش رو از دلم برد، خیلی برای اونم دعا می کردم، ختم دعا براش می گرفتم که مهر منم از دلش بره ولی فایده ای نداشت
من همون موقعی که خانوادم جواب رد دادن دیگه نت نرفتم باهاش صحبت کنم، فقط اس می داد و منم خیلی رسمی جواب می دادم، خیلی سخت بود ولی هم پیش خودم می گفتم دیگه اون هیچ ربطی به تو نداره که بخوای باهاش گرم صحبت کنی هم اینکه دلم می خواست دل ازم بکنه
الان بیشتر از 6 ماهه کوچکترین ارتباطی باهم نداشتیم، ولی ایشون از دوستم که تو همون سایت بود حال من رو جویا میشه
دوستم میگه خیلی حالش بده
من خودم بعضی وقتا خوابش رو می بینم که مریضه و چشاش پر اشکه
دوستمم همینا رو میگفت
هنوز هرشب کارش گریه است، اصلا حالش خوب نیست
چرا حالش بهتر نمیشه؟ L
البته حقم داره، منم بودم نمی توستم با این قضیه کنار بیام که بخاطر گناه یه نفر دیگه زندگی به من حروم بشه، از طرفیم ایشون تو خونشون کسی هست که همدردشه یعنی مادرشون، حال مادرشون هم بخاطر حال ایشون خوب نیست
ولی اوضاع تو خونه ما خیلی فرق می کرد، هم جواب رد از این طرف بود هم کسی اینجا به این چیزا بها نمی ده، نه مادرم نه پدرم نه خواهرم هیچ کس پشتم نبود، از طرفیم من یه خواهر کوچیک ترم دارم که اونم سن ازدواجه
دیگه نمی خواستم بیشتر از این مانع ازدواجش باشم، من باید حالم خوب میشد، تا اگه قرار ازدواج کنم کس دیگه ای رو بدبخت نکنم، اگه خدا و ائمه رو نداشتم معلوم نبود چه بلایی سرم میومد همونا دستم رو گرفتن و به زندگی برم گردوندن


ادامه دارد ...

ادامه از پست قبلی:

نقل قول:


البته نمی دونم این حسایی که الان دارم تاثیر مثبت اون قضیه هست یا منفی
خیلی چیزا تو زندگیه من عوض شد، حتی طرز فکرم، انقدر از عشق زمینی تو اون مدت پدرم بد گفت و چپ و راست کنایه بهم زده میشد، و از طرفیم می دیدم خودش طاقت یه روز دوری خانوادش رو نداره
از طرفی وقتی فیلم عاشقانه تلویزیون پخش می شد، همه خانواده دلسوزی می کردن برای دختر و پسر (البته پدر من نظری نمی داد هیچ وقت) ، ولی وقتی به من رسید حتی با اون حال و روزم که تا چند وقت نه می تونستم بخوابم نه می تونستم چیزی بخورم کارم فقط گریه بود، همه رنگ عوض کردن همه چی یهو عوض شد
جوری شده بودم که اگه می دیدم یه نفر عزیزش مرده و داره زجه می زنه، با خودم می گفتم طوری نیست عادت می کنه زندگی همینه دیگه
البته الان دیگه از اون حسای وحشتناک دور شدم، ولی نظراتم عوض شده
دیگه خیلی به نظرات و حرفایی که خانوادم می زنن اعتقادی ندارم، فک می کنم هرکس عاشقه گناهکاره، حس چندانی به مردا ندارم
از احساساتی شدن خیلی می ترسم
دیگه می ترسم حرفامو با خانوادم در میون بذارم، البته اون موقعم خیلی نمی ذاشتم چون کلا تا اونجایی که یادمه نوع پدر و مادرم جوری بوده که با خیلی چیزا مخالفت می کردن بدون اینکه دلیلش رو بهم بگن، و وقتیم می پرسیدم می گفتن بزرگ شی خودت می فهمی، بعضیاش فهمیدم ولی بعضیاشم هیچ وقت نفهمیدم
هنوزم اگه بخاطر چیزی تو خودم باشم خواهرم میگه چیه باز عاشق شدی؟
خیلی از این حرف ناراحت میشم. خدا رو شکر می کنم که نذاشتم کسی از رابطه خبردار بشه وگرنه لابد هرجاییم می خواستم برم می گفتن با کسی قرار داری؟!
من الان خودم به این نتیجه رسیدم که ما بدرد هم نمی خوریم، یعنی بیشتر بخاطر نوع خانواده هامون، خودش پسر خوبیه ولی شاید چیزی که بیشتر ماروکنار هم قرار داده بود دوست داشتن بی حد و مرز بود تا تفاهم و تناسب


ادامه دارد ...

ادامه از پست قبلی:

نقل قول:

من شکر خدا تونستم با این مسئله کنار بیام یعنی چاره ی دیگه ای نداشتم و با این واقعیت کنار اومدم که ما دیگه بهم نمی رسیم و مهرشم از دلم بیرون کردم البته هنوز خیلی نگرانشم، برا همین اگرم خواستگار مناسبی بیاد حتما ازدواج می کنم
ولی ایشون نمی تونه، من سعی کردم از طریق دوستم کمکش کنم مثلا سخنرانی ازدواج موفق دکتر فرهنگ رو دادم که گوش بده ولی قبول نکرده
می خواستم به دوستم بگم بهش بگه، حتی اگه زمان برگرده این منم که دیگه باهات ازدواج نمی کنم ولی ترسیدم فک کنه چند سال باهاش بازی کردم
هرچند کسی که چندسال بهترین موقعیتاش رو از دست داد من بودم، ایشون با سن کمش هم درسش رو خوند هم کار خوب پیدا کرد و از هم سناش خیلی جلو افتاد، ولی الان اگه بخواد اینجوری ادامه بده خیلی نگران آیندشم
خیلی عذاب وجدان دارم
می ترسم خدا توبه من رو نبخشه، حس می کنم مثل آدماییم که قتل کرده، دیگه گناهم قابل جبران نیست که بخواد ببخشدم
بعضی وقتام از این می ترسم که نکنه باباش چیزی بفهمه و بیاد آبروریزی کنه
کاش از اول می تونستم بهش نه بگم، من هرگز فک نمی کردم اوضاع اینجوری بشه، تمام تصورات و تفکراتم اشتباه از آب دراومد، البته شاید اگه موقعیت خانوادگی اون فرق می کرد همه چیز خیلیم خوب پیش می رفت نمی دونم!
ولی حالا من نمی دونم باید چیکار کنم که حالش خوب بشه، چیکار کنم که مهرم از دلش بره
خیلی داره عذاب میکشه نمی خواد قبول کنه هیچیو
ما همه رمزامون اسم همدیگه و یه مشخصه ای از هم بود، من بعد جدایی دیگه تحمل این رو نداشتم که هرروز بخوام اسم اون رو وارد کنم برا همین یا برنامه هامو حذف کردم یا رمزمو عوض کردم، ولی اون هنوز عوض نکرده
من نمی دونم باید چیکار کنم
خیلی خودم رو گناهکار می دونم، دلم آرامش نداره، اون می دونه که دیگه نمی تونیم بهم برسیم ولی پس چرا حالش خوب نمیشه؟
من چه کاری باید براش انجام بدم؟
چیکار کنم خوب بشه؟
می دونم که بدترین کار اینکه بخوام مستقیم کمکش کنم، ولی غیرمستقیم باید چیکار کنم؟
یعنی خدا ممکنه منو ببخشه؟
تا کی حالش اینجوری می مونه؟ نکنه من همه زندگیش رو خراب کرده باشم[=Wingdings][=Wingdings]L
توروخدا بگید چیکار کنم؟



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر شما
تشكر مي كنم از حسن اعتمادتون
قبل از بيان پاسخ به سؤال اصلي به چند نكته مهم توجه كنيد:
مسن تر بودن دختر
اصل اين نوع ازدواج ها به دلايلي از اهميت خاصي برخوردار است.
شما دو سال از پسر بزرگتر هستيد و اين نوع ازدواج ها كه دختر بزرگتر باشد در اجتماع متعارف و متداولي نيست؛ مي توان آن تشبيه كرد به شنا در مسير خلاف جهت آب. ايشان به شما گفته اند كه ان قدر شما را دوست دارم كه اين امر برايم اهميتي ندارد ولي بايد بگويم كه متأسفانه در دوران نامزدي و آشنايي قبل از ازدواج ها بايد كمي از تورم اظهار نظرها به دليل هيجانات كم كنيم. كمتر ازدواجي را مي شنويد كه در ايام ارتباط دوران نامزدي با هم رابطه قلبي صميمانه يا احساسي نداشته باشند. ولي بعد از ازدواج كه چشم ها باز تر مي شود، انتظارات شروع مي شود و مقايسه همسر با همسران ديگر در كار است بهانه ها شروع مي شود.
البته قصدم اين نيست كه به طور كلي نفي كنم و بگويم هيچ ازدواج سراغ ندارم كه خانم سنش بيشتر باشد و موفق باشند. ولي چون نوعا مشكلات اين ازدواج ها بيشتر است بنابراين بايد با حساسيت وارد شد و حتما زير نظر مشاور ازدواج با تجربه بود. نداشتن ثبات هيجاني، دهان بين بودن، دم دمي مزاج بودن، اهل مقايسه بودن، دخالت خانواده ها و والدين و...مي تواند سبب ايجاد مشكل و انهدام پيوند اين ازدواج ها شود.

تذكر روان شناختي:
برخي از مردان تمايل دارند كه همسرشان بزرگتر و باتجربه تر باشد و همسرانشان در ابتدا احساس خوبي از اين امر دارند ولي به تدريج كه وارد زندگي مي شوند خانم از امر احساس خوبي نخواهد داشت چون زن از نظر روان شناختي تمايل به داشتن تكيه گاه و نازكش داشتن دارد و اين با روحيه او همخواني ندارد. مرداني كه تن به اين ازدواج مي دهند در واقع افرادي هستند كه از اضطراب جدايي از منبع عشق يعني مادر دارند و همسرشان را در جايگاه مادر خود خود مي بينند يعني از همسر انتظار نقش مادري دارند نه همسري.[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]تحقيق قبل از گزينش
در توضيحاتي كه برايم به طور خصوصي فرستاده بوديد فرموده بوديد كه در دنياي بيروني خيلي كم همديگر را ديده ايد و اساس ارتباط شما در دنياي مجازي است. تجربه حاكي از اين است كه در دنياي مجازي ما به دليل اين كه ارتباط كلامي و غيركلامي مان بسيار محدود مي شود قوه خيال ما جولان زيادي خواهد داشت يعني غالبا چيزي را كه مي خواهيم مي بينيم و مي يابيم نه چيزي كه واقعا موجود است و قبل از شناخت كافي، احساس و هيجان در رابطه قوي مي شود. وقتي هيجان قوي شد قدرت تشخيص و شناخت كاهش پيدا مي كند. به همين دليل است كه ازدواج هاي اينترنتي از موفقيت كمتري برخوردار هستند.
براي گزينش همسر نياز به تحقيق جامع داريم نه تحقيق يك بعدي آن هم ناقص. تحقيق يك بعدي( ارتباط با پسر منبع شناخت باشد) در دنياي واقعي ناقص است و اين تحقيق در دنياي مجازي انقص ( ناقص تر ) است. تحقيق جامع شامل: گفتگوي دختر و پسر، گفتگوي با خانواده ها، گفتگو با داماد و عروس خانواده، گفتگو با آشناياني كه معرف هستند و او را تأييد مي كنند و خودشان مقبول و معتبرند در بين مردم، تحقيق از همسايگان، همكلاسي ها، همكاران و دوستان، توجه به وضع ظاهري و رفتاري و...
تحقيق زحمت دارد ولي هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد
و نابرده رنج گنچ ميسر نمي شود
[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]خانواده ها
از قديم گفته اند اول چاه را بكن بعد منار را بدزد.
دختران و پسران مانند شاخه هاي يك دختر هستند كه متصل به تنه و ريشه خانواده اند. يعني اگر چه مي خواهند زندگي مستقلي را تشكيل بدهند ولي دخالت ها و نارضايتي هاي خانواده مي تواند فلج كننده باشد و زندگي را تلخ كند و چون ادامه دارد است افرادي زياد توان تحمل اين تلخي هاي مستمر را ندارند و مشاجره از بيرون خانواده به درون يعني زن و شوهر كشيده مي شود.
يك داماد كه غرور دارد نمي تواند گوشه كنايه هاي خانواده همسرش را بشنود و ممكن است مقابله به مثل كند و يا ارتباطش را قطع كند و يا حتي مانع رفت و آمد انها و ارتباط همسرش با خانواده اش شود.
[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]مهر كندن
اگر خانواده ها راضي بودند مي شود تحقيقات را شروع كرد و در اين رابطه ها كه دختر و پسر ارتباطشان از قبل بوده و احتمال وابستگي زياد است و گزينش ها احتمالا براساس شور بودند نه بينش و شعور. بايد از مشاوره ازدواج و نظر افراد باتجربه فاميل مدد گرفت.
ولي در اينجا چون خانواده ها موافقت نمي كنند عاقلانه اين است كه رابطه كات شود.

وابستگي و عشق
وابستگي و عشق اقسامي دارد:
عشق هنجار
عشق مرضي(بيمارگونه و ناهنجار)

اقسام عشق مرضي
وابستگي شديد دختر به پسر
وابستگي شديد پسر به دختر
وابستگي شديد هر دو به هم

از نظر روان شناسي انساني سالم و هنجار است كه مديريت هيجاني داشته باشد و از قدرت خودكنترلي بالايي برخوردار باشد. مادري كه نمي تواند دوري فرزند سرباز يا دانشجويش را تحمل كند و بي قراري و گريه زياد نامتعارف مي كند از نظر رواني از سلامت بالايي برخوردار نيست و اين فرد وابستگي و اضطراب خودش را در سبك تربيتي نادرست به فرزندش نيز منتقل مي كند.
پسر يا دختري كه عاشق مي شوند و نمي توانند خود را مهار كنند و گريه مي كنند، در غياب هم بي قراراند، احساس حسادت نسبت به ارتباط معشوق يا معشوقه خود با ديگري دارند و پيوسته تماس مي گيرند و ...حال و روز خوبي ندارند و متأسفانه خود و ديگران تصور مي كنند اين حالات ناب است. برخي هم نادانسته غبطه انها را مي خوردند و تمجيد از اين وابستگي مي كنند.
بدترين حالت وابستگي، وابستگي دوجانبه و دو سويه است.
ولي در اين ارتباط كه شما قدرت تشخيص و سنجش و خودكنترلي تان بالاتر از پسر است مديريت اين رابطه به عهده شما است.
طوري رفتار نكنيد كه او وابسته شود. نخواهيد برايش تبين كنيد و توضيح زياد بدهيد چون او اساسا كاري به سخنان شما ندارد اصل اين ارتباط را دوست دارد و ممكن است قول هايي سطحي بدهد تا دل شما را به دست آورد ولي عملا ته ته اين ارتباط با شما بودن برايش مهم است.
با شما بودن از نظر تحليل رواني به معناي مهم بودن شما به شخصه نيست، شما از اين جهت براي او مهم هستيد چون در كنار شما آرامش مي يابد يعني اگر فردا احساس كند ديگري بيشتر مي تواند او را آرام تر كند سراغ بعدي مي رود چون گفتيم كه اين عاشقان خودكنترلي و ثبات هيجاني ندارند زود دل مي بندند و به همان زود هم مي توانند در شرايطس دل بكنند.

تشويق به درمان
بهترين كاري كه مي توانيد بكنيد اين است كه اگر قدرت تشخيص دارد كه برايش تبين كنيد چرا اين ازدواج به صلاحتان نيست برايش توضيح دهيد اگر نه به بهانه هاي مختلف ارتباط را قطع كنيد. او را معلق نگذاريد چون ممكن است شما راحت سراغ زندگي خود برويد ولي او سال ها به شما فكر كنيد.
اگر زياد بي قراي مي كند و ناآرام است و گريه مي كند و يا تهديد به خودكشي مي كند بدون اين كه بگوييد بيمار است تشويقش كنيد تا با كمك از روان پزشك به آرامش دست يابد. هرچه آرامش بيشتر شود هيجان فرو مي نشيند و دربرابر شناخت قوي تر مي شود. نيز مي توانيد از واسطه ها براي كمك به حال او مدد بگيريد.

تكنيك هاي معنوي
از فاكتورهاي معنوي مانند دعا،صدقه، توسل به ائمه، توكل به خداوند رحمان، نذر كمك بگيريد دقت داشته باشيد خداوند در قران مي فرمايد از نماز (اول وقت با حضور قلب) و صبر در مشكلات كمك بگيريد بنابراين سخن خدا را به عنوان كليد طلايي حل مشكل در نظر بگيريد.
نيز دقت كنيد در نماز هر روز مي گوييم اياك نعبد و اياك نستعين........از خداوند از صميم قلب بخواهيد كه كمك تان كند.

پاسخ آيت الله بهجت

س 23 ـ چندى است كه اسير محبّت به شخصى شده ام و عنان از كفم ربوده شده، چه كنم؟
آيت الله بهجت:
عاقل، به اكمل و اجمل و انفع و ادوم، محبّت پيدا مى كند و ترجيح مى دهد محبّت او را بر محبّت غير؛ با اينكه محبتِ اكمل، دافع شرور و بليّات است، به خلاف محبّتِ غير.[1]

اكمل: كامل ترين
اجمل: زيباترين
انفع: نافع ترين
ادوم: با دوام ترين
دافع: دفع و برطرف كننده
منبع به سوي محبوب، سؤال 23[/]

چقدر این تاپیکو دوس داشتم

برات آرزوی خوشبختی میکنم دوستم .... ایشالا بهترینا برات رقم بخوره

ولی اینکه پسره کوچیکتر بوده ... خیلی ایراد گنده ایه ها

آخه واقعا نمیشه ادم به پسر کوچیکتر از خودش حس عشق همسری داشته باشه.... همش میره تو فاز مادرونه Fool

Miss Chadoriii;643289 نوشت:
ولی اینکه پسره کوچیکتر بوده ... خیلی ایراد گنده ایه ها

آخه واقعا نمیشه ادم به پسر کوچیکتر از خودش حس عشق همسری داشته باشه.... همش میره تو فاز مادرونه :|

[=arial black]

ولی این در مورد همه صدق نمیکنه
بستگی داره پسر با چه روحیاتی و توی چه شرایطی بزرگ شده باشه
به شخصه دو برادر میشناسم
یکی از همسرش شش هفت ماه کوچکتره ولی واقعا اسوه

[=arial black]اقتدار[=arial black] و جذبه اس
توی زندگیشونم تقریبا هیچ مشکلی ندارن
ولی برادر دیگه هشت سال از خانومش بزرگتره
نه تنها همیشه آویزون بقیه و بخصوص مادرشه
همه جور مشکلی هم توی زندگیشون دارن
پس صرف کوچک بودن پسر نمیتونه دلیلی برای وجود مشکل تو زندگی آینده باشه

آره خب استثنا همیشه هس

استارتر کاش سوالا رو می جوابیدی :khandeh!:

من به عنوان طرفدار تاپیک خب دلم میخواد بدونم:khandeh!:

همون اوایل شروع رابطه

میتونستی پیش بینی کنی که بن بست میخوری؟؟

واقعا عشق این مدلیه؟؟؟

بن بستو آدم میبینه ... میفهمه هم قراره با مغز بخوره تو دیوار و له و لورده شه

ولی باز میره جلو؟؟

خدایی عشق عجب چیز ضایعیه:khandeh!:


با نام و یاد دوست

سلام

ضمن تشکر از حامی عزیز و سایر کابران که نظر خود را بیان نمودند

استارتر تاپیک از من خواستند تا این مطلب را از طرف ایشان در تاپیک ارسال نمایم:

نقل قول:

ممنونم استاد حامی از پاسختون

واقعیت اینکه من ایشون رو معلق نذاشتم و همون 6-7 ماه پیش گفتم که ما نمی تونیم بهم برسیم، اون به من گفت نمی تونم کسی رو جای تو بیارم و اگه عاقل باشم ازدواج نمی کنم، ولی من بهش گفتم،من چه بخوام چه نخوام باید ازدواج کنم و ان شاء الله توام یه همسر خیلی خوب گیرت میاد و خداروشکر می کنی که به من نرسیدی( تازه من اون موقع در اوج خرابی حالم بود ولی برای اینکه ذره ای امید دیگه نداشته باشه خیلی قطعی باهاش حرف زدم)

هرچند اون هیچ کدوم از حرفای من رو قبول نمی کرد

من هیچ ارتباطی باهاش ندارم و حتی از طرف من دوستم چیزی به ایشون نمیگه، همون سخنرانی دکتر فرهنگ رو هم که به دوستم دادم گفتم نگو از طرفه من هست، یعنی بیشتر از 6 ماهه نه من نه ایشون حتی یک پیام هم بهم ندادیم

یعنی ایشون کاملا یک طرفه حال من رو جویا میشن اونم بواسطه دوستم و از طرف من هیچی نیست

ولی موضوع اینکه ایشون دلیل جدایی رو نپذیرفتن، میگن بخاطر کارای شخص دیگه ای چرا من باید بسوزم، چرا بابات نباید در مورد من تحقیق می کرد و ....

من می ترسم انقدر این فکرا تو وجودشون نفوذ کنه که خدایی نکرده کینه ی خیلی بزرگی از بابام بیاد تو دلش

بنظورتون اینکه از دوستم بشنوه من گفتم این منم که اگه برگردیم به اون زمان دیگه باهاش ازدواج نمی کنم کار درستیه؟ اینجوری حسش بدتر نمیشه؟
فکر انتقام نمی افته؟

از طرفی من خودم خیلی براش دعا می کنم ولی نمی تونم به ایشون چیزی بگم، حتی ازطریق دوستم
دوستم میگه خیلی باهاش حرف می زنم ولی هیچی رو نمی پذیره

با این مشخصاتی که گفتم چه جوری میشه راضیش کرد بره پیش روانشناس؟

در پناه قرآن و عترت باشید :Gol:

طاهر;643316 نوشت:
دوستم میگه خیلی باهاش حرف می زنم ولی هیچی رو نمی پذیره

مواظب دوست تون هم باشین که اینقدر باهاش صحبت نکنه ... چون ممکن اِه خواسته دل اون بنده خدا وقتی از شما نا امید شد دنبال جایگزین بگرده

[=arial narrow]ولی بنظر بنده بهترین راه اینکه .با ایشون صحبت کنید. بگید که نمیشه

این فرار ها و مخفی بازی ها ب هیچ وجه فایده نداره

سعی کنید یک بار هم که شده با ایشون حرف بزنید.و حرف دلتون رو بگین.
سعی کنید این کارو بکنید .حرفی که کامل بشه و تموم بشه بهتر ازاینکه .نصفه باشه و باعث ایجاد دشمنی بشه

یک دختر راحت میتونه با حرفاش نظر پسر رو عوض کنه و ب مسیر زندگیش برگردونه .اونم کسی که دوستش داره. سعی کنید یک گفتگوی متقابل داشته باشین. البته اگر براتون مقدوره.
انسان تا خودش نخواد چیزی قابل حل نیست.

آخر سر دوستت میره باهاش ازدواج میکنه:khandeh!:

باور کن

کلی لاو استوری شنیدم که آخرش اینجوری شده

طاهر;643316 نوشت:
من بهش گفتم،من چه بخوام چه نخوام باید ازدواج کنم

[=arial black]
خب خواهر من این جمله خودش معلق گذاشتنه دیگه
شما به صورت ناخودآگاه داری به طرف القا میکنی که
اگه ازدواجی هم باشه از سر اجباره پس منتظر باش
ببینید یه اتفاقی افتاده یه آشنایی صورت گرفته
هرچند بدون درنظر گرفتن همه جوانب ولی وابستگی و دلبستگی بین شماها به وجود اومده
و سرانجام به هر دلیلی به نتیجه نرسیده
بنا به گفته خودتون شما و اون آقا همه سعیتون رو برای از بین بردن موانع کردین ولی نشده
و باز به گفته خودتون هیچ وقت هم این موانع از بین نخواهد رفت

پس میشه بفرمایین چرا بعد از گذشت هفت ماه هنوز هم پرونده این قضیه توی ذهن شما بازه ؟؟؟
شما به این نتیجه رسیدین که ازدواجی در کار نیست
پس چرا هنوزم بهش فکر میکنید؟
چرا نگران آیندش هستید ؟
چرا نگرانید که کینه ای به دل نگیره ؟
و خیلی چراهای دیگه...
قبول دارم کسی که برای چند سال مهمترین فرد زندگی شما بوده نمیشه به همین راحتی نسبت به احوال امروز و فرداش بی تفاوت بود
ولی اولا باید بگم
قبول کنید هیچوقت نمیتونید ایشون رو فراموش کنید شاید به مرور زمان واستون کم رنگ تر بشه
ولی مطمئن باشین برای همیشه توی گوشه ای از ذهنتون وجود خواهد داشت
پس اگه میخواید به خودتون و البته به ایشون کمک کنید
این حضور همیشگی توی ذهنتون رو بپذیرید ولی ازش رد بشید
شما همه سعیتون رو کردید پس براش آرزوی خوشبختی کنید و رهاش کنید
شما قبل از ایشون مسوول زندگی خودتون هستید
تنها چیزی که میتونه ایشون رو به زندگی برگردونه
اینه که ببینه شما بدون ایشون هم میتونید زندگی خوبی داشته باشید
اگه هر روز شاهد پیشرفت و خوشبختی شما توی زندگیتون باشه
کم کم متوجه میشه رهاش کردید و بالاخره به این نتیجه میرسه که اون هم باید شمارو رها کنه

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر شما
همين كه هنوز دوست شما رايزني مي كند و از طرف شما پيام مي برد و سخنان ايشان را به شما مي رساند معلق گذاشتن است. اين كه اين مدت 6-7 ماهه ارتباط شما قطع شده زمينه اي است براي قطع كامل.
ولي بايد مشخص نمي شد كه پدرتان مخالف هستند و تنها مانع. اين طوري ايشان هنوز اميد به اين ارتباط دارند و تصور مي كنند شما دل تان براي او مي تپيد و اين وسط به شما هم ظلم مي شود. بايد مانند مديران كاركشته به صورت كلي نفي كنيد و فقط تكرار كنيد [HL]«اين رابطه در كل به نفع ما نيست.» [/HL]
ديگر هم تلاش نكنيد توضيح دهيد توضيح دادن و تبيين كردن و بيان چرايي و بررسي علل و موانع سبب اميدوار شدن است چون ايشان در اين ميان گوشش بدهكار اين سخنان نيست ته ته اين ارتباط را مي بينيد دلش خوش است كه هنوز شما طرف مقابل اين ارتناط هستيد.
البته من موافق نيستم براي توضيح و اتمام حجت، بعد از اين مدت جدايي، ارتباط را ديگري با او داشته باشيد چون جرعه ارتباط همان و شعله ور شدن و تقويت هيجان ها همان.
نيز دقت كنيد كه دوست شما جايگزين شما نشود.. البته اشكالي ندارد ايشان جايگزين شود مشكل جايي است كه اين جايگزيني چشم و گوش بسته باشد و وابستگي بدون تحقيق و بررسي و سنجش تناسب ها و اشراف خانواده ها صورت بگيرد.

عشق مجازي
در روايت داريم كسي كه گرفتار عشق مجازي شود و اين عشق را كتمان كند و مديريت، اگر از دنيا برود اجر شهيد دارد. بنابراين اين گنج را قدر بدانيد و بدانيد كه نزد خداوند و فرشتگان و اوليا اش عزيز هستيد كه اين ارتباط را ادامه نمي دهيد.
موفق باشيد[/]

سلام دوست گرامي

يعني هيچ راهي نداره با هم ازدواج كنيد؟ بابا فوقش اينه كه طلاق ميگيريد ديگه بهتر از اين وضعيته كه ؟ ازدواج شما با ديگري هم هيچ تضميني ندارد...اگه بد از آب در اومد شما هم تا آخر عمر پريشون مي مونيد ازدواج اينقدر ها هم سخت نيست !

خيلي ها بدون علاقه ازدواج كردند و طلاق گرفتند شما كه علاقه هم داريد

بعدم اينكه اون پسره حق داره چرا بايد به خاطر گناه ديگري بسوزه به نظر من پدرتون منطقي عمل نكرده

شما هم اونقد شهامت نداشتي كه بگي دوسش دارم و با اون در ارتباطم و انو فداي محافظه كاري هاي خودت كردي كه مثلا ازين به بعد بهم گيرندند كجا ميري؟؟ چه بسا اون ميومد خواستگاري و توي دوران نامزدي مي فهميديد كه به در هم نمي خوريد اما اون الآن تا ابد ميتونه ناله كنه گلايه كنه كه چرا؟ چرا؟ و مسببش شما هستي

مهم اينه كه شما دوتا تفاهم داشته باشيد شما توي شرايطي هستي كه بايد مهم و اهم كني ببيني ضرر كدوم بيشتره... همه چيز رو نميشه از صفر شروع كرد از يه شخص فهميده و آبرومند بخواهيد كه اين وصلتو جوش بده(اگه شما هم علاقه داريد) و در آخر اينكه خدا به دوتاتون رحم كنه آمين

بسم رب الحیدر

سلام و ادب
و چه درد شیرینیست درد عشق
عاشق نشدی تا که بدانی...
این همه توضیحات زیبا کاش کاش سنتون رو هم میگفتید سن آشنایی سن عاشقی سن جداشدن سن الان اینا خیلی مهمه
با عرض معذرت از جناب حامی توقع جواب زیباتر و کاربردی تر انتظار میرفت کاملا مشخصه متن پرسشگر گرامی رو کامل مطالعه نکردید درسته سرتون شلوغه ولی فکر میکنم با تعهدات و وظایفتون تناقض داشته باشه
استاتر محترم به هیچ وجه به فکر بازگشت به رابطه یا ازدواج یا حی کلمه ای صحبت و کوچکترین ارتباطی نباشید
واسه فراموش کردن معشوقه و خارج کردن عشق و مهر از دل اولین و مهمترین راهش اینه که خود فرد بخواد و تصمیم بگیره که فراموش کنه وگرنه با هزار جور سند و مدرک و دلیل هم آروم نمیشه
یه موضوع که خیلی میتونه احساسات رو تشدید کنه خاطرات هست که باید بهشون برسونید که هر چیز که شما رو یادش می ندازه فراموش کنه و از بین ببره
به دوستتون بگید اونم باهاش قطع رابطه کنه چون همینکه هنوز میتونه از حال و احوالات شما باخبر باشه خیلی بده و تشدید کننده احساسات اون فرده البته اگه امکانش هست که دوستتون تا یه مدت کوتاه ارتباط داشته باشن بعنوان یه همدم و یه کمک کننده خیلی عالیه نه خبر رسون حال شما
خودتونو به هیچ وجه ناراحت نکنید مطمئن باشید بعد از یه مدت حالشون خوب میشه
واقعا افرادی مثه شما که تازه پا به این وادی میگذارن خاهان بودن و اعتماد داشتن من حاضرم صبح تا شب برم تو فضای مجازی به تک تکشون بگم نکنید بخدا دارید راه اشتباه و عذاب آوری رو میرید اما ...
چقدر زیادن افرادی که با چند شب صحبت وابستگی شدید پیدا میکنن و کم کم شدت اون به جایی میرسه که هیچ حد و مرزی نمیشناسه
عشق اون فرد یه دلیلش وابستگیه یه دلیلشم خوبیهایی که شما دارید (که مطمئنا هر فردی یکسری کمالات داره) پیشنهادم اینه اگه قراره دوستتونم رابطشو قطع کنه واسه بار آخر با طرف صحبت کنه با توجه به شرایط و یه ترفندی که امکانش هست بزنن و یجور که خودتون میدونید کاری کنید که کمالات و زیباییهای شما پیش اون شخص کمرنگ بشه و همینطور که دوستان هم اشاره کردن بهش برسونید که قطع ارتباطتون فقط بخاطر نارضایتی پدرتون نبوده و مشکلات دیگه ایم هست (در رابطه با این دو موضوع دروغ مصلحتی چیز خوبیه! البته بازم از کارشناسان احکام حکم شرعیش رو بپرسید)
ترفند و راههای زیادی وجود داره مثلا کسی رو جلوی راهش بزارید که بتونه کمکش کنه به وسیله یکی از دوستاش یا یه روانشناس یا حتی از همین کارشناسان مجرب و قابل اعتمادی که توی فضای مجازی یا همین انجمن هستن تا برن با اون آقا بصورتی که متوجه نشن از طرف شما فرستاده شدن و از قضیه مطلع هستن صحبت کنن
اینم اضافه کنم من خودم کیس های فوق العاده مناسب و عالی بسیاری داشتم تو نت اما به هیییییچ عنوان به ازدواج اینترنتی حاضر نیستم به هزاران دلیل
مطمئنا تا سالها نتونید کامل فراموش کنید اگه اینکار شدنی بود که باید به داشتن عقل و حافظه خودمون شک میکردیم به هرحال کاریه که چند سال از عمرتونو درگیرش بودید

عشق فقط یک کلام ♥ حسین علیه السلام

یاعلی مدد

با نام و یاد دوست

سلام

کاربر از من خواست تا این مطالب را در تاپیک ارسال نمایم:

نقل قول:


با سلام مجدد و تشکر فراوان از شما

جواب خانم میس چادری رو می خواستم بدم

miss chadoriii;643301 نوشت:
آره خب استثنا همیشه هس

استارتر کاش سوالا رو می جوابیدی :khandeh!:

من به عنوان طرفدار تاپیک خب دلم میخواد بدونم:khandeh!:

همون اوایل شروع رابطه

میتونستی پیش بینی کنی که بن بست میخوری؟؟

واقعا عشق این مدلیه؟؟؟

بن بستو آدم میبینه ... میفهمه هم قراره با مغز بخوره تو دیوار و له و لورده شه

ولی باز میره جلو؟؟

خدایی عشق عجب چیز ضایعیه:khandeh!:

نقل قول:
همون اوایل شروع رابطه

میتونستی پیش بینی کنی که بن بست میخوری؟؟ من قبل از این رابطه همیشه آخر عشق رو بن بست می دونستم، اوایلشم باز همین حس رو داشتم

ولی بعد یه مدت دیگه انقدر عقل و هوش از سرت می پره که دیگه فک می کنی ابر و ماه ومه و خورشید و فلک همه دست به دست هم می دن تا شما رو بهم برسونن

حتی اگه اونم جلوت بایستن قدرت عشقتون انقدر زیاد که هیچی جلودارش نیست

شاید این حرفا الان خنده دار بیاد حتی برای خودم، ولی وقتی توی یه رابطه ای کر و کوری محاله که به سراغت نیاد

واقعا عشق این مدلیه؟؟؟ عشق مقدسه، ولی نه هر عشقی

بعضی عشقا آدم رو بیچاره می کنه، هم تو این دنیا بدبختت می کنه هم اون دنیا نمی دونی به خدا برای عمری که هدر دادی چه جوابی بدی

من عشق قبل از ازدواج رو شاید از عاشقانه ترین نوعش چشیدم، از اونایی که یکی تب می کنه اون یکی می میره

ولی به همه این توصیه رو می کنم هرگز وارد هیچ رابطه ای نشید، چون حتی اگه به همدیگه برسید معلوم نیست تو زندگی چه اتفاقاتی می افته. خیلی به استثناها نگاه نکنید، خیلی از این عاشقایی که می بینید بعد ازدواج هم عاشقن، یا هنوز داغن یا مجبورن(مجبورن رو هرکسی درک نمی کنه مگه اونایی که تو این شرایط بودن)
ولی هستن کسایی هم که بعد ازدواج هم عاشق می مونن بشرطی که تناسب بینشون خیلی زیاد باشه

اگرم بهم نرسید، و بتونید افکارتون رو مدیریت کنید و ازدواج کنید همیشه عذاب وجدان خیانت به همسرتون تو ذهنتون هست، اگرم نتونید مدیریت کنید که دیگه آیندتون معلوم نیست چی میشه

بن بستو آدم میبینه ... میفهمه هم قراره با مغز بخوره تو دیوار و له و لورده شه

ولی باز میره جلو؟؟ بله میره

اگه وقتی به خودت بیای که دیگه دیر شده، میگی بمیرمم می رم جلو

با تشکر

در پناه قرآن و عترت موفق و پیروز باشید

ممنونم دوستم از جوابت

ولی به نظر من موقعیتت حسادت برانگیزه با همه غم و غصه هاش

خیلی صایعس ما دنیا بیاییم ... درس بخونیم... بزرگ شیم ... کار کنیم ....ازدواج کنیم .... پیر شیم

ولی هیچوقت نفهمیم عشق چی بوده

هیچ وقت نفهمیم چجوری میشه من تب کنم .... اون بمیره.... یا اون تب کنه .... من بمیرم

به نظر من تجربه ای که به دست آوردی .... با همه تلخیش قشنگه

:Gol:

و از اونجایی که عشق تاریخ مصرف داره... به نظر من قشنگ ترین داستانای عاشقانه ... اوناس که دو نفر بهم نمیرسن

چون همین نرسیدنشون ... باعث میشه خاطره خوب از عشق تو ذهنشون بمونه

نه یه چیزی که تبدیل شه به عادت یا در بهترین حالتش دوس داشتن

:Gol:

Miss Chadoriii;644152 نوشت:
به نظر من قشنگ ترین داستانای عاشقانه ... اوناس که دو نفر بهم نمیرسن

[=arial black]شما خوبی ؟
یعنی چی به هم نرسن قشنگه ؟
یه دفعه بگو یه تعداد مریض روانی دور هم جمع شدیم تشکیل جامعه دادیم دیگه :khandeh!:
حالا دور از شوخی
به قول استارتر و همینطور که قبلا خودم گفتم
عشق قبل از ازدواج چه بهترین باشه چه بدترین
امکان نداره فراموش بشه
همیشه گوشه ذهن آدم میمونه
مثل یه زخم کهنه که هرچند دیگه جاش درد نمیکنه و خونریزی نداره
ولی هروقت نگاش میکنی همه چیز دوباره زنده میشه و جز حسرت و آه چیزی نداره
پس بهتره هیچوقت سراغ همچین رابطه هایی نریم
و اگه یه روزی وارد چنین رابطه ای شدیم
یاد بگیریم چطوری ازش برای ساختن آیندمون استفاده کنیم
نه اینکه بخاطر عذاب وجدان زندگی آینده رو هم خراب کنیم

رهگذر آسمان;644198 نوشت:
[=arial black]شما خوبی ؟
یعنی چی به هم نرسن قشنگه ؟
یه دفعه بگو یه تعداد مریض روانی دور هم جمع شدیم تشکیل جامعه دادیم دیگه :khandeh!:
حالا دور از شوخی
به قول استارتر و همینطور که قبلا خودم گفتم
عشق قبل از ازدواج چه بهترین باشه چه بدترین
امکان نداره فراموش بشه
همیشه گوشه ذهن آدم میمونه
مثل یه زخم کهنه که هرچند دیگه جاش درد نمیکنه و خونریزی نداره
ولی هروقت نگاش میکنی همه چیز دوباره زنده میشه و جز حسرت و آه چیزی نداره
پس بهتره هیچوقت سراغ همچین رابطه هایی نریم
و اگه یه روزی وارد چنین رابطه ای شدیم
یاد بگیریم چطوری ازش برای ساختن آیندمون استفاده کنیم
نه اینکه بخاطر عذاب وجدان زندگی آینده رو هم خراب کنیم

به هم نرسن قشنگه دیگه ... غشق به عادت تبدیل نمیشه اینجوری

چون دو تا عاشق که به هم میرسن ... بعده یه مدت این عشق عادی میشه براشون

البته که درستش اینه که کلا مقوله عشقو بزاریم لب طاقچه اصلنم دنبالش نریم چون کلا جیزه Fool

یه رابطه عقلانی و دوس داشتن ملایم کافیه و منطقی و البته بی ضرر ( یا کم ضرر )

ولی من خودم کنجکاوم بدونم این عشق دقیقن چجور چیزی هس:khandeh!:

Miss Chadoriii;644202 نوشت:
به هم نرسن قشنگه دیگه

ب قول ی فیلمی:

عشق در فراق هست و با وصال تمام میشه

Miss Chadoriii;644202 نوشت:
من خودم کنجکاوم بدونم این عشق دقیقن چجور چیزی هس

منم همینطور اما.....اما انقد سختی میکشن که همون دوست داشتن رو ترجیح میدم...یا فقط (خیلی خودخواهانه)از طرف اون باشه :khoshgel::chakeretim:

به نام خدا.
وقت نشد پاسخ دوستان رو بخونم ولی یه سری حرف ها هست که ممکنه آدم ندونه و اشتباه برداشت کنه.
راجع به پست اول پاراگراف آخر که از بی اعتمادی گفته بودند.

نقل قول:
من خیلی از این رفتارا بهم برمی خورد، من دختری نبودم که کسی بخواد همچین فکری حتی دربارم از ذهنش عبور کنه. همیشه سعی کردم خودم رو حفظ کنم حجابم کامل بود

گاهی آدم مجبوره رفتارهای متناقضی انجام بده. پدر شما به شما اعتماد داشته ولی از جهتی، رفتارهای اجتماع رو که می بینه مجبور میشه بیشتر از شما محافظت کنه و این به معنی بی اعتمادی پدرتون و خانواده تون به شما نیست بلکه بخاطر شرایط بد اجتماعیه که ممکنه شما رو فریب بده.
نوشته ها و درد دلاتون خیلی زیاد بود و من نتونستم همشو بخونم ولی تا اونجایی که خوندم متوجه شدم شما به هم عادت کردین و این عادت اونقدر پرورش یافته که تبدیل به یک اعتیاد شدید شده.
ازدواج اینترنتی خطرش بخاطر این نیست که ممکنه طرف مقابل آدم بدی باشه و از این جور مسائل. بلکه خطرش اونجاست که شناختی که در اینترنت به دست میاد اغلب از روی احساس هستش و ممکنه بعدها متوجه بشین که این شناخت ها اصلا درست نبوده و هیچ تفاهمی بین شماها وجود نداره و همین مسائل باعث میشه جو خانواده دچار بهران بشه و منجر به طلاق بشه.
همیشه یادتون باشه که هیچ وقت عشق سبب نمیشه آدم افسرده بشه و یا دست به کارهای غیر معقول بزنه. بلکه عادت هستش که این رفتارها رو در انسان بوجود میاره.
امیدوارم همه ی جوونا خوشبخت بشن و جو اجتماع ما هم اسلامی بشه

خواهر گرامی،
شما به مرحله ای رسیدین که داره عقل بر عشق غلبه می کنه.
حرفای استاد حامی رو گوش کنید و هم با واسطه و هم از خدا بخواین که ایشون هم فراموش کنن.
اینا هنوز کارای خیلی خیلی آسونشه. شما وظیفه ی خیلی سخت دیگه ای دارین

انشا.. وقتی خواستین به یه "خوشبخت" جواب "بله" بدین، دلتون خالی و تهی از عشق دیگری باشه

این سخت ترین کاریه که باید بکنید

شما مثل همه ی اونایی که من شنیدم مطمئنا خیال پردازی هایی داشتین که در اون خیال پردازی ها مرد زندگیتون این آقا بوده.
حالا اگر احیانا روزی به شکل واقعی در شرایطی که قبلا خیال پردازی می کردین قرار گرفتین، باید و باید مطمئن باشین که مرد رویاهاتون، شوهر واقعی و شرعی تونه نه این آقا
غیر از این باشه اولا بر اون آقا ظلم کردین و بعد هم همیشه انگار یه مزاحم تو زندگیتونه و نمیزاره زندگی راحتی داشته باشین.

اصولا مردها زودتر می تونن در اینطور مسائل خودشون رو بازیابی کنن. اگه ایشون هنوز نتونسته این کار رو بکنه دلیلش اینه که یه نیمچه امید براشون مونده.
.................................اگر در دیده ی مجنون نشینی ..... به جز از خوبی لیلی نبینی.........................

در کمال سنگدلی بگم که باید اون نیمچه امید رو از هرجا که هست از بین ببرید.

ایشون کمی مقاومت و بعد لجبازی و بعد احساس بازی خوردن بهشون دست میده ولی بعد از همه ی اینا می تونه خودش رو جمع کنه انشا....

در ضمن اینم بگم اصلا بعید نیست که بعد از جدایی کامل و غلبه کردن عقل بر عشق، ایشون مرد زندگیتون بشه. ما که از کار خدا سردر نمیاریم. مملکت خودشه، دوست داره هرکاری بکنه

طاهر;644124 نوشت:
ولی به همه این توصیه رو می کنم هرگز وارد هیچ رابطه ای نشید، چون حتی اگه به همدیگه برسید معلوم نیست تو زندگی چه اتفاقاتی می افته. خیلی به استثناها نگاه نکنید، خیلی از این عاشقایی که می بینید بعد ازدواج هم عاشقن، یا هنوز داغن یا مجبورن(مجبورن رو هرکسی درک نمی کنه مگه اونایی که تو این شرایط بودن)
ولی هستن کسایی هم که بعد ازدواج هم عاشق می مونن بشرطی که تناسب بینشون خیلی زیاد باشه

اگرم بهم نرسید، و بتونید افکارتون رو مدیریت کنید و ازدواج کنید همیشه عذاب وجدان خیانت به همسرتون تو ذهنتون هست، اگرم نتونید مدیریت کنید که دیگه آیندتون معلوم نیست چی میشه

بن بستو آدم میبینه ... میفهمه هم قراره با مغز بخوره تو دیوار و له و لورده شه

ولی باز میره جلو؟؟ بله میره

اگه وقتی به خودت بیای که دیگه دیر شده، میگی بمیرمم می رم جلو


چقدر جالبه که با گوشت و پوست و استخونم این قسمت از حرفای شما رو چشیدم و دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم که مواظب زندگی خودتون باشید و از رو کنجکاوی و هزار تا مساله دیگه اینده خودتون رو داغون نکنید...

:Rose: به نام الله :Rose:

سلام خواهر عزیز

انشاءالله دعای ما هم باعث بشه اون آقا به زندگی عادی برگردن و ازدواج موفقی داشته باشن

امیدوارم شما هم موفق و خوشبخت بشید.
.
.
آمــــــین

:Rose: یا حق :Rose:

سلام دوستان ...
خیلی تاپیک جالبیه چیکار کنم مهرم از دلش بره ... خواهر من یکی باید ب خودتون کمک کنه ک مهرش رو از دل تون بیرون کنین تا همش احوال اش رو از دوست تون جویا نشین باز شما میخواین ب ایشون کمک کنین ک بی خیال شما بشه ... این درد یه کم زیادی باید با هر دوتاتون بمونه و زمان فقط همه چی رو درست میکنه ... نگران نباشین ...
میخواستم زودتر از اینا نظر بذارم گفتم اول مطالب دوستان رو بخونم بعد بیام نظر بذارم ... خدا هرکی رو عاشق نکرده زودتر بکنه چون خیلییییییییییییییییییییییییی حس قشنگیه نه ب عادت تبدیل میشه و نه ب دوست داشتن ... عشق اگه یه کم چاشنی اش تحقیق باشه و هم کفو هم دربیاین خدا میدونه چ محشری میشه ... خانوم میس چادری شما حتما کسایی رو ک عاشقانه بهم رسیدن رو یا ندیدین یا یادتون رفته ک میگین نرسن بهتره ... چون با اون عشق زندگی کردن هیچ وقت عادت نمیشه ... خدا قسمت همتون بکنه تا بفهمین چی میگم ... موفق باشین ...

سلام خواهر گرامی
از قدیم گفتن: عشق کوره. این رو از اون جهت میگم که خودم این جور احساسات رو تجربه کردم. آدم وقتی که درگیر این احساسات میشه، باید یه آدمی که خارج از این مسائل احساسیه دستش رو بگیره و راه و چاه رو بهش نشون بده. پدر شما تجربه خیلی بیشتری از شما داره و درگیر این احساسات هم نیست. پس احتمالش خیلی خیلی زیاده که حق با پدرتون باشه.

یه کاری رو میگم حتماً انجام بدید: به این سوال فکر کنید که "مگر اون طرف چه حسنی داره؟" یه کاغذ بر دارید، برای خودتون به صورت تیتر وار دلایلی که دارید رو بنویسید. این باعث میشه بتونید بهتر مسئله رو بسنجید. بعد هم کاغذ رو پاره کنید و بندازید دور.
این که فرمودید پشت وبکم گریه می کنه، به نظرم برای یه مرد عیب خیلی بزرگیه. مردی که می خواد یه زندگی رو اداره کنه باید تحمل سختی هایی خیلی بزرگتر از اینها رو داشته باشه.

اگر به این نتیجه رسیدید که می خواید این رابطه تموم بشه (که فکر می کنم بهترین کار ممکن باشه)، سعی کنید این علاقه از بین بره. یه راهش اینه که مدام به خودتون بید "من از فلانی بدم میاد". این رو چند بار تکرار کنید جواب میده.

یه روانشناسی این توصیه رو می کرد: می گفت قبل از ازدواج خودخواه باشید،بعد از ازدواج از خود گذشتگی به خرج بدید. این حس رو در بایستی که فکر می کنید چون طرف علاقه مند شده باید حتماً باهاش ازدواج کنید اشتباهه. ازدواج یه رابطه دو طرفه است که باید هر دو طرف راضی باشند تا شکل بگیره.بی خیالش بشید، زنگ هم زد مثل یه مزاحم تلفنی باهاش برخورد کنید. اصلاً هم عذاب وجدان نگیردتون، اتفاقاً برای خودش هم بهتره.

موفق باشید :Gol:

شما تا ميتوني إز طريق همين دوستت هم رابطه رو قطع كن با أون اقا به دوستت هم بسپر ازت خبر نبره أصلا جواب طرف رو نده هر چي با طرف بيشتر صحبت كنه اتيش طرف تند تر ميشه بي خبر باشه زودي يادش ميره:Gol:

جزیره مجنون;644715 نوشت:
خانوم میس چادری شما حتما کسایی رو ک عاشقانه بهم رسیدن رو یا ندیدین یا یادتون رفته ک میگین نرسن بهتره ... چون با اون عشق زندگی کردن هیچ وقت عادت نمیشه ... خدا قسمت همتون بکنه تا بفهمین چی میگم ... موفق باشین ...

عادت هم نشه

از شدتش کم میشه

نمیشه؟

باسلام و عرض ادب

این دوستمون خودش گفت من زیاد بهش علاقه نداشتم ...خب پس حله دیگه .... این علاقه به خاطر گرایش و جذبه به سمت جنس مخالف هست:ok:

در ضمن یه چیز بسیار عجیب که تو زندگیم شنیدم از یکی:Moteajeb!:

یه روز تو دانشگاه با دوستامون نشسته بودیم که دیدم یه دختر کلی کادو و بر بساط برا دوست پسرش خریده بود بعد ما مسخرش کردیم که نگاه کن هیچ تعهدی نیسبت به هم ندارن

اونوقت این دختر ساده لوح براش ببین چه کارا میکنه ... در همین فکر بودیم که یهو یکی از دوستامون که متاهل بود و 2 تا بچه داشت گفت من و شوهرم هم از سن 14-15 سالگی دوست بودیم

و 11 سال دوست موندیم تا اینکه پسره از دندانپزشکی قبول میشه و ... البته خانواده ها اولش راضی نبودن و کلی مخالفت .... ولی بعدش دندانپزشکی دهنشون رو بست و میگفت عشقمون

هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر میشد.............

بله من تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم که شنیدم:khaneh::Kaf:

در ضمن بنده تو یه کتابی دعایی برای فراموش کردن و بریدن مهر و محبت نسبت به معشوق دارم و برا خودم استفاده کردم خیلی جواب داد :Cheshmak:

Miss Chadoriii;644860 نوشت:
عادت هم نشه

از شدتش کم میشه

نمیشه؟


نه عزیزم ... اگه بگم بیشتر هم میشه شاید تعجب کنی پس میگم کم نمیشه ... عشق تویه زندگی ک همش باهم هستین خیلی بیشتر کاربرد داره و بروز پیدا میکنه تا 4 روز ک فقط چن ساعت همدیگه رو میبینین ...

سلام بچه ها من به زعم خودم فکر می کنم اون آقا بیخیال خانم اولی شده و الان داره با این بهونه بیشتر به خانم دومی نزدیک میشه که البته خیلی هم نزدیک شده
اینجوری وقتشو با خانم دومی پر کرده، خانم دومی هم ظاهراً خوشش اومده و اگر نه این همه مدت این وسط نمی موند! آخه مگه این از رابطه با نامحرم هیچ واهمه ای نداره؟؟ انگار داره به دوست همجنسش آداب اسلام رو یاد میده:khaneh:
آره. خانم اولی: اگر اینجور باشه شما هم دیگه لازم نیست نگران باشید چون تفویض عشق صورت گرفته و عشق از حالتی به حالت دیگر رفته است:Moteajeb!:
در آخر این رو بهتون بگم حتی اگر شما به هم برسید شانس شما کمه، شما ضرر می کنید نه اون. همین که یک بچه بیارید 4 سال پیرتر می شید، بچه سوم رو که بیارید موهاتونو دندوناتون میریزه اونوقت 20 سال ازون بزرگتر نشون می دین
ولی
اگر جداشید (جدا بشید واقعا نه اینجوری خودتونو گول بزنید) قول میدم 2 سال بعد به این روزها می خندید و خداروشکر می کنید که ازدواج نکردین. من نمیگم احتمالا صفره که ازدواج کنید و خوشبخت بشید اما به سمت صفر میل می کنه

با نام و یاد دوست

سلام

کاربر از من خواست تا این مطالب را در تاپیک ارسال نمایم:

نقل قول:

ممنون دوستان از پاسختون

اول راجع به دوستم بگم که کلا مدلش با من فرق می کنه، و تو فضای مجازی تا اونجا که می دونم با پسرا خیلی راحت تر از منه( یعنی من اصلا نه مجازی نه حقیقی با هیچ پسری به غیر از ایشون راحت نبودم و نخواهم بود)

و خود دوستم هم شخصی رو چند ساله می خواد و خودش درگیر رابطه هست و اصلا همچین امکانی وجود نداره که بخواد این اتفاق بیفته، مگه اینکه ازدواج اونام شکست بخوره که باز هم دوست من هم سن من هست و دیگه برای هردوشون این تجربه شده که خانواده ها به این نوع ازدواجا دیده خوبی ندارن. من بعید می دونم این اتفاق رخ بده.

در ضمن اینکه گفتم دوستم با ایشون زیاد حرف می زنه، منظورم فقط تو پیام (مثل پیام خصوصی اسک دین) بود، نه چت. تازه اون هم هر چند وقت یک بار که ایشون سراغ من رو میگیرن و دوست من هم در جواب با ایشون حرف می زنن

پس اصلا رابطه ای نیست، و دوستان حرفای من رو اشتباه برداشت کردن

یک نکته دیگه اینکه، من هیچ وقت سراغی از ایشون نمی گیرم یعنی از طرف من هیچ وقت به ایشون پیامی نمی رسه

حتی دوستم هم که می پرسه تو خوبی؟ من همیشه خودم رو کاملا خوب نشون دادم و جوری که من دیگه دل از ایشون کندم.

و واقعا هم دل از ایشون کندم و قصد دارم زندگی جدیدی رو شروع کنم

خدا راه زندگی درست رو بهم نشون داده هیچ وقت این فرصت رو از دست نمیدم

ولی اینکه بعضی وقتا حال ایشون رو از دوستم می پرسم فقط برای عذاب وجدانی هست که دارم نه برای اینکه هنوز محبتی به ایشون دارم

یعنی دوستم نقش واسطه ندارن که پیام من رو برای ایشون ببرن و پیام ایشون رو برای من، ولی چون اون آقا هنوز نتونستن این موضوع رو هضم کنن نگران من هستن یا دلشون تنگ میشه یا هرچی و تنها راهی هم که می تونن از حال من خبر بگیرن همین دوستم هست، برای اینکه به دوستم پیام میده

دوستانی هم که گفتن مزه عشق به نرسیدن هست
فقط امیدوارم تا قبل ازدواج هرگز عاشق نشن، زندگی فیلم هندی نیست که ببینیم دو طرف عاشقن و آخرش به هم نمی رسن و 2 تا قطره اشک و فیلم تموم بشه و همه برن دنبال کار خودشون

عشق واقعا آدم رو پیر می کنه، شاید در ظاهر نه، ولی از تو می سوزونتت

به حرف خیلی چیزا آسونه، ولی اگه تحمل نیاری معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد

اما من متوجه نمیشم چرا دوستان میگن ایشون رو معلق گذاشتم و باید باهاشون مستقیم حرف بزنم

یعنی باید چی می گفتم که ایشون معلق نباشن دیگه؟!

ایشون می دونه ما دیگه بهم نمی رسیم. این قضیه کاملا تموم شده هست و می دونه دیگه برگشتی تو کار نیست

ولی مشکل من اینکه چرا حالش خوب نمیشه؟ چرا نمی خواد بپذیره که همه چی تموم شده؟

نمی دونم باید این رو بهش بگم(بواسطه دوستم) که من دیگه حتی اگه برگردیم هم نمی خوام باهات ازدواج کنم.
نمی دونم این حرفم شرایطش رو بهتر می کنه یا نه!

فقط از کاربران بزرگوار درخواست دارم از هرگونه قضاوت خودداری نمایند.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر شما
تبريك ميگم به خاطر اين كه واقعا در اين رابطه عاطفي از خودكنترلي به لطف خدا برخوردار هستيد.
بهتر است دوست تان به پيام هاي ايشان سريعپاسخ ندهند تا به آن آقا كمك شود و او هم خود را مديريت كنند. فقط براي آرامشش بايد از روان پزشك كمك بگيريد كه اين راهنمايي را دوست تان انجام دهد و رابطه اش را ببرد.
[/]

سلام علیکم

با تشکر از شروع کننده تاپیک و تبریک به خاطر پیدا کردن مسیر اصلی زندگی
خواهر خوب و بزرگوام،افتادن در وادی عشق یک نوع امتحان الهی است که ظرفیت انسان را محک میزند و امتحان سختی هم است و اگر انسان دچار عشق شود و به طرف مقابل نگوید و به خداوند پناه ببرد و با آن مبارزه کند هم عشق از دلش در میرود و هم به مقامات معنوی بالاتری میرسد!
اما فراموش نکنید که شما خودتان این امتحان را برای خودتان ایجاد کردید!! پس باید برای سر بلند بیرون آمدن از این امتحان توکل و تلاش بیشتری داشته باشید،تا انشاءالله با مقابله با آن برمعنویتتان افزوده گردد
شما هرگز نباید با یک نامحرم رابطه عاطفی برقرار میکردید و شبها با وب همدیگر را میدیدید!! پس قطعا اشتباه کردید و از نوشته هایتان پیداست که به این اشتباه خود پی برده اید و از آنجا که خداوند عاشق بندگانش است دست شمار گرفته و به لطف الهی شما مسیر اصلی خود را پیدا کرده اید که واقعا جای تبریک و تحسین به شما دارد،هر انسانی ممکن است در زندگی اشتباه کند مهم این است بتواند از آن اشتباه درس بگیرد و آن را پله ای کند برای ترقی خودش! و مهم این است بتواند آینده خود را به خوبی بسازد که چه بسا انسانهایی که گذشته عالی داشتند اما آینده خود را تباه کردند و چه بسا انسانهایی که گذشته تباهی داشتند اما آینده خود را ساختند و عاقبت به خیر شدند،پس هیچ گاه برای برگشت به مسیر اصلی و توبه دیر نیست و یقیین بدانید اگر شما بخواهید و در مسیر الهی تلاش کنید خداوند گذشته هدر رفته شمارا برایتان جبران خواهد کرد ان شاءالله زیرا یکی از صفات خداوند عزیز "جبار" است یعنی "بسیار جبران کننده" !!

و اما در مورد فراموش کردن این عشق باید خدمت شما خواهر خوبم عرض کنم که شما نگران آن آقا نباشید،ایشان هم اشتباه کردند و دارند امتحان میشوند ،دیگر خودشان میدانند،لطفا دیگر نگران ایشان نباشید ،به فکر همسر آینده اتان باشید زیرا قلب شما فقط باید برای یک نفر بتپد آن هم همسر آینده اتان است ، تمام این روزها و این حس ها هم بعد از چند سال از بین میرود ،آن آقا نه قرار است دور از جان بمیرد نه قرار است روانی شود،وقتی مطمئن شد قرار نیست به شما برسد میرود زن میگیرد و زندگی میکند،پس لطفا کاملا سنگدلانه بی خیال ایشان شوید! حتی اگر آمدند و به شما گفتند دور از جان بردنشان تیمارستان با خودتان بگویید خدایا من توبه کردم و به تو پناه میبرم پس خودت کمکش کن و بعد هم بگویید دیگر به من ربطی ندارد!! شما فقط بعد از این به فکر همسر آینده اتان باشید ،به فکر اینکه میتوانید عاشقانه ترین لحظات را بعد از ازدواج با همسر و فرزندتان داشته باشید،گذر زمان همه چیز را حل میکند، تا میتوانید رابطه اتان را با خداوند قوی کنید،و دیگر سر سوزنی برای آن آقا دلسوزی نکنید،زیرا آن آقا هم بنده خداوند است و خداوند از او انتظار دارد با این عشق کاذب مقابله کند و دارد او را نیز امتحان میکند،حالا دیگر اینکه بتواند از این امتحان الهی سر بلند بیرون بیاید یا نتواند به شما هیچ ربطی ندارد!!! بعد از این هرنوع دلسوزی شما برای ایشان اشتباه است چون دلیلی ندارد برای یک نامحرم دلسوزی کنید!! پس لطفا بعد از این فقط دلتان برای همسر آینده و پدر فرزندان آینده اتان بسوزد نه آن آقای غریبه نامحرم!!

از قرار گرفتن در هرگونه محیط احساسی هم پرهیز کنید(فرض اگر تلوزیون روشن است دارد آهنگ غم ناک عاشقانه میخواند سریع خاموشش کنید یا بروید در یک اتاق دیگر و خودتان را مشغول کنید و قرآن گوش دهید و با خداوند حرف بزنید و به آینده روشن خود فکر کنید)
دائم به این فکر کنید این دنیا محل گذر است ،ما هم روزی می میریم و آخرت نزدیک است (باور کنید اگر بگویند یک ساعت دیگر قیامت میشود دیگر به تنها چیزی که افراد ر آن لحظه فکر نخواهند کرد عشق و عاشقی است !! )
از نوشته های شما مشخص است که اراده قوی دارید پس سعی کنید از آن بهترین استفاه را داشته باشید و فرصتهای خوبی برای خود ایجاد کنید
فعالیت در فضای حقیقی را بیشتر کنید و برای مدتی فعالیت در فضای مجازی را به حداقل برسانید
سر خو را با کار و فعالیتهای بیشتر گرم کنید
برای ذهن خود یک ورود ممنوع در نظر بگیرید و هرگاه این فرد خواست به ذهنتان بیاید تابلو ورود ممنوع را به ذهنتان نشان دهید(هیچگونه فکری به ایشان نکنید ،چه دلسوزی باشد چه چیز دیگر )
به حضرت فاطمه زهرا(روحی فداه) زیاد متوسل شوید که عجیب دستتتان را خواهند گرفت
برای ما هم دعا بفرمایید تا در برابر امتحانات الهی سر افکند و شرمنده نشویم

خداوند عاقبت همه مارا ختم به خیر بگرداند
یازهرا(س)

طاهر;645362 نوشت:
فقط امیدوارم تا قبل ازدواج هرگز عاشق نشن، زندگی فیلم هندی نیست که ببینیم دو طرف عاشقن و آخرش به هم نمی رسن و 2 تا قطره اشک و فیلم تموم بشه و همه برن دنبال کار خودشون

با این قسمت از صحبت شما کاملااااااا موافقم. فقط نمیدونم اونایی که به این شکل حکم میکنند و میگن کاری به کارش نداشته باش و اینجوریی قاطعانه نظر میدن خودشونم همچین مشکلی براشون پیش اومده یا ... هیچ بگذریم...

سلام بر شما همراهان سؤال يكي از كاربران را با هم بخوانيم و بعد پاسخ بنده را دنبال كنيم

...... نوشت:


سلام استاد حامی
استاد خسته شدم...
نمیدونم خاطرتون هست یا نه ولی اوایل خرداد بود بهتون پیامی خصوصی دادم و مشکلی رو براتون شرح دادم که خیلی شبیه به همین تایپیکی که شما کارشناسش هستید بود. (این تایپیک منظورمه : http://www.askdin.com/thread47001.html) با این تفاوت که من پسرم و قضیه اینه که اون خانومی که وابسته به منه نمیتونه ازم دل بکنه. اون موقع هم تقریبا مشابه همین پاسخ ها رو به بنده دادید و گفتید که بهتره که این رابطه رو قطعش کنم ولی هرکاری که کردم نتونسم قطعش کنم. از اونموقع الان 7-8 ماه میگذره و نه تنها مشکلم حل نشد بلکه روز به روز بدتر شد و هرکاری کردم نتونسم به ایشون کمک کنم تا خودش رو پیدا کنه. اگه اون موقع ادامه نمیدادم خیلی از حرفا و مکالمات بین ما نشده بود ولی الان بعد از گذشت این همه مدت حرفایی رد و بدل شد که واقعا نمیدونم چی باید بگم. چیزی که اصلا تصورمش نمیکردم. شرم دارم بیشتر از این براتون بازش کنم امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.به نظرتون با این وضعیت جدیدم باید رهاش کنم؟ بدجوری بهم وابسته است. اصلا نمیتونه خودش رو پیدا کنه. میترسم بخاطر این اشتباهم تاوان سختی تو زندگیم بدم. چه تو این دنیا چه تو اون دنیا. مطئنم بعد رفتنم هرگز نمیتونه به زندگی عادیش برگرده . میدونم این مشکل خودشه و خودش باید به فکر خودش باشه ولی وقتی کسی گرفتار چنین رابطه ای میشه لحظه لحظه به فکر طرف مقابله که چه اتفاقی قراره براش پیش بیاد. من ثانیه ای نمیتونم فکرش رو از سرم بیرون کنم و به اینده مبهمی که در انتظارشه فکر نکنم. میترسم. به شدت میترسم. میترسم خودش رو نتونه پیدا کنه.
الانم خیلی وقته که میخوام بیام و این حرفا رو بگم ولی هربار که اومدم نتونسم بنویسم تا اینکه چند روز پیش این تایپیک رو خوندم و دوباره مصمم شدم که از شما کمک بخوام. جناب حامی الان وضعیت من خیلی خیلی بدتر از گذشته شده چکار کنم هم وضعیت خودم سروسامون پیدا کنه هم وضعیت اون بنده خدا. چندین بار توصیه اش کردم بره پیش مشاور ولی ادمی نیست که به حرف کسی (منظورم مشاوره)گوش کنه. همه چیز براش خلاصه شده تو من. وقتی هستم خوشحاله و وقتی باهاش صحبت از جدایی میکنم به شدت حال روحیش خراب میشه. من خودم رو تو این رابطه مقصر میدونم و مطمئنم عذاب وجدانش هیچ وقت ازم دور نمیشه. من مطمئنم که نمیتونه خودش رو پیدا کنه. کمکم کنید. بدجوری احساس نیاز به کمک دارم. ای کاش میتونسم براش کاری کنم.
چشم انتظار پاسخ شما هستم...
خدا خیرتون بده. یاعلی


حامی;645730 نوشت:
نمیدونم خاطرتون هست یا نه ولی اوایل خرداد بود بهتون پیامی خصوصی دادم و مشکلی رو براتون شرح دادم که خیلی شبیه به همین تایپیکی که شما کارشناسش هستید بود. (این تایپیک منظورمه : چیکار کنم مهرم از دلش بره؟ (همسرگزينی اينترنتی و ...) با این تفاوت که من پسرم و قضیه اینه که اون خانومی که وابسته به منه نمیتونه ازم دل بکنه. اون موقع هم تقریبا مشابه همین پاسخ ها رو به بنده دادید و گفتید که بهتره که این رابطه رو قطعش کنم ولی هرکاری که کردم نتونسم قطعش کنم. از اون موقع الان 7-8 ماه میگذره و نه تنها مشکلم حل نشد بلکه روز به روز بدتر شد و هرکاری کردم نتونسم به ایشون کمک کنم تا خودش رو پیدا کنه. اگه اون موقع ادامه نمیدادم خیلی از حرفا و مکالمات بین ما نشده بود ولی الان بعد از گذشت این همه مدت حرفایی رد و بدل شد که واقعا نمیدونم چی باید بگم. چیزی که اصلا تصورمش نمیکردم. شرم دارم بیشتر از این براتون بازش کنم امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.

سلام ممنون از اعتمادتون
يكي از مشكلاتي كه در مشاوره ها رخ مي دهد عدم برداشت دقيق افراد از مشاوره ها هست. برخي تصور مي كنند مشاوره يعني درد و دل يا بيان مشكلات و شنيدن يك سري نصايح كه قبلا اين كارها را پدر بزرگ و مادر بزرگ ها و ريش سفيدان انجام مي دادند.
در مسائل پزشكي چون مشكلات عيني تر است بحث ها جدي تر ديده مي شود. مثلا اگر پزشكي گفت اين دارو حياتي است براي شما و بايد خارجي ان را پيدا كنيد هر طوري شده با هر قيمتي هم شده تلاش مي كنيم آن را با وام و قرض هم شده تهيه كنيم.
ولي وقتي در چنين روابط عاطفي مشاوره مي گويند اين رابطه بايد قطع شود و براي اين كار از اين شيوه ها كمك بگيريد اغلب جدي گرفته نمي شود و براي اين امر تاوان سنگيني مي پردازند.

حامی;645730 نوشت:
میدونم این مشکل خودشه و خودش باید به فکر خودش باشه ولی وقتی کسی گرفتار چنین رابطه ای میشه لحظه لحظه به فکر طرف مقابله که چه اتفاقی قراره براش پیش بیاد. من ثانیه ای نمیتونم فکرش رو از سرم بیرون کنم و به اینده مبهمی که در انتظارشه فکر نکنم. میترسم. به شدت میترسم. میترسم خودش رو نتونه پیدا کنه.

متأسفانه بايد بگويم اين مشكل خودش به تنهايي نيست.
وقتي دستورات اجتماعي خداوند مانند حدود روابط نامحرم و... كه خالق ما است جدي گرفته نمي شود دودش به چشم خودمان و ديگران مي رود. قرآن مي فرمايد در كارهاي خير يار هم باشيد و نه در گناه و تعدي از قانون خدا. بله هسته اصلي اين مشكل مربوط به ايشان است و شما ايشان را مجبور به ارتباط نكرده بوديد، ولي با ارتباط و ادامه رابطه مشوق اين ارتباط بوديد و سهمي در مشكل داريد.
چاره اين كار هم ملامت كردن خود و غصه خوردن نيست. تلاش كنيد اين ارتباط مديريت شود و آسيب ها تا حد امكان كنترل شود ولي در نظر بگيريد كه استمرار رابطه، مدت زياد رابطه خود مشكل ساز است.

حامی;645730 نوشت:
جناب حامی الان وضعیت من خیلی خیلی بدتر از گذشته شده چکار کنم هم وضعیت خودم سروسامون پیدا کنه هم وضعیت اون بنده خدا. چندین بار توصیه اش کردم بره پیش مشاور ولی ادمی نیست که به حرف کسی (منظورم مشاوره)گوش کنه. همه چیز براش خلاصه شده تو من. وقتی هستم خوشحاله و وقتی باهاش صحبت از جدایی میکنم به شدت حال روحیش خراب میشه. من خودم رو تو این رابطه مقصر میدونم و مطمئنم عذاب وجدانش هیچ وقت ازم دور نمیشه. من مطمئنم که نمیتونه خودش رو پیدا کنه. کمکم کنید. بدجوری احساس نیاز به کمک دارم. ای کاش میتونسم براش کاری کنم.
چشم انتظار پاسخ شما هستم...
خدا خیرتون بده. یاعلی

خب اگر مي شد، اين رابطه را زودتر قيچي مي كرديد كه تا الان اين كار شده بود پس مشخص مي شود كار شما نيست چون شما موضوعيت داريد براي ايشان. او سخنان شما و هشدارها و آسيب هايي را كه از جهت شما بيان مي شود را جدي نمي گيرد. اصل رابطه با شما، براي ايشان مهم است. او دلخوش است كه شما در كنارش هستيد. متأسفانه از مشاوره اي كه قبلا گرفتيد 7-8 ماه گذشته است و اين مدت سبب تقويت اين ارتباط بيمارگونه شده است.
چون شما در اين ارتباط خويشتنداري و خودكنترلي بالايي داريد مديريت ارتباط براي تمام كردن با شما است. بهترين راهي كه الان باقي مانده اين است كه با هم نزد مشاوره برويد و براي تمام كردن اين رابطه از متخصص كمك بگيريد. به احتمال زياد ايشان نياز به دارو درماني نيز دارند دارو درماني آرامش ايشان را زياد مي كند هرچه آرامش بيشتر شود اضطراب كمتر مي شود و از شدت اين وابستگي كاسته مي شود. كار ديگري كه بايد بكنيد اين است كه الان لازم نيست به ايشان اصرار كنيد كه اين رابطه بايد قيچي شود ولي عملا تلاش كنيد ارتباط روز به روز محدود و محدود شود و برنامه قطع ارتباط نظامند از طرف متخصصان اجرا شود.
براي رفتن نزد مشاور لازم نيست به ايشان بگوييد هدف نهايي ما قيچي كردن اين رابطه با كمك مشاور است چون از همان اول مقاومت مي كند و نگرشش به مشاوره مثبت نخواهد بود.
موفق باشيد

[="Tahoma"][="DarkGreen"]نيز مطالعه فرماييد
http://www.askdin.com/thread47064.html#post645754
[/]

موضوع قفل شده است