آشنايي اجمالي با فلاسفه اسكندراني
تبهای اولیه
فلسفه نوافلاطوني
2-1- ارسطوي فيلسوف معلِّم اسكندر بود، ولي زندگي او بيش از اسكندريّه با آتن پيوستگي داشت. ارسطو در فكر يوناني تأثير عظيم كرده بود و با آنكه پيش از وي هم فيلسوفان يونان در سيردادن مردم اين سرزمين به طرف علم سهم بزرگي داشتهاند، بايد گفت كه قسمت عمدهي توجُّه مردم آن زمان به علوم طبيعي و رياضيّات نتيجهي كارهاي ارسطو بوده است.
آخرين شكل فلسفهي يوناني، يعني شكلي از اين فلسفه كه هنگام انتقال آن از يونان به جهان عربي در مردم يونان تأثير فراوان داشت، همان است كه به نام فلسفهي نوافلاطوني خوانده شده. ريشهي اين مكتب فلسفي به فيثاغورثِ نيمه - افسانهاي (500 - 580 ق.م) از مردم ساموس (3) يا صور (4) ميرسد و اين شخص اگر شاگرد طالس نبوه بيشك او را ديده و از وي متأثِّر شده است. ميگويند كه طالس رياضيّات و علوم فيزيكي را در مصر تحصيل كرده بود و فيثاغورث نيز به پيروي از او به مصر سفر كرده و از كاهنان اين سرزمين چيزهايي آموخته بود. از جملهي چيزهايي كه فيثاغورث در مصر آموخت عقيدهي آن مردم به تناسخ ارواح بود (هرودوت، ii ، 123). هنگام بازگشت از مصر چون ديد كه ساموس در زير فرمان پولوكراتس [Polycrates] جبّار است، به مستعمرهي يوناني يونانِ كبير (5) در جنوب ايتاليا سفر كرد و در پايان در كروتونا ماندگار شد. در اين شهر مدرسهاي از روي اصول برادري به تقليد از نظاير آن در مصر تأسيس كرد. در آن مؤسسه همه چيز ميان اعضا جنبهي اشتراكي داشت، و هيچ بيگانهاي از اسرار آن خبر پيدا نميكرد، و همين سبب آن شد كه مردم به چشم شك در آن مينگريستند و آن را انجمن سّريِ داراي منظورهاي سياسي مخرِّب تصور ميكردند. در نتيجه با مؤسّسهي برادري فيثاغورث به قساوت رفتار ميشد و همين سبب آن شد كه فيثاغورث ناچار به تارنتوم و از آنجا به متاپونتوم گريخت. مؤسّسهي برادري از هم پاشيد، ولي به عنوان يك گروه فلسفي تا دو قرن دوام كرد، گو اينكه ديگر جنبهي سرّي آن از بين رفته بود. نخستين بار فيلولااوس (6) [Philolaus] (حدود 400 ق.م) سرّي بودن تعلميات را شكست و حقيقت اين است كه توجُّه به اسرار چيزي نبود كه با فكر يوناني سازگار باشد. پس از آنكه فيلولااوس رنگ محرمانه بودنِ تعليمات فيثاغورث را از آن پاك كرد، شهرت اين مدرسه رو به انحطاط رفت. مدرسهها يا باشگاههاي فيثاغورثي يونان كبير رنگ سياسي خاص و مخالف سرسخت دموكراسي بود و در زماني از قرن چهارم قبل از ميلاد شورشي بر ضدِّ اين مؤسسّات پيدا شد و شهرهاي يونان كبير مركز نزاعهاي خونين و انقلابهاي مسلَّح و نابسامانيهاي گوناگون گرديد.
(پولوبيوس، ii ، 39؛ سترابو، vii ، 7،1؛ يوستين، xx ،4). افلاطون تمايلاتي نسبت به انديشههاي أُرفِئوسي (7) [Orphic] و فيثاغورثي نشان ميداد و اين تمايل مخصوصاً در نوشتههاي آخر عمر او مشهودتر است. آكادمي (8) قديم بيش از افلاطون فيثاغورثي بود، ولي آكادمي جديد در خطّ سير تازهاي افتاد. اينكه اعتقاد به ابديَّت روح به وساطت فيثاغورثيان از مصر آمده باشد، روشن نيست، ولي بيشتر يونانياني كه چنين اعتقادي داشتند با فيثاغورثيان در تماس بودند.
اشعارزرين فيثاغورث
2-2- حدود 100 ق.م تعلميات فيثاغورث تجديد شد و رسالههايي با نامهاي مستعار انتشار يافت كه غرض از آنها توضيح انديشههاي فيثاغورثي بود و از آن جمله است مجوعهاي از حكم منظوم كه به نام « اشعار زرين فيثاغورث » خوانده ميشد. به نظر نميرسد كه مكتب فيثاغورث ريشهي مستحكمي در روم پيدا كرده باشد. در عاليترين مرحلهي تكاملِ تعاليم فيثاغورسي، نفس مركَّب از سه جزء شناخته شده بود: عقل [nous] روح [thymos] و شهوت [phrenes] كه تنها اوّلي از اين سه را جاوداني ميدانستند. تمام طبيعت را زنده تصوُّر ميكردند و حيات آن را از حرارت ميدانستند و خورشيد و ستارگان را مراكز اين حرارت ميشمردند و از همين لحاظ به آنها جنبهي خدايي ميدادند. چنان ميپنداشتند كه حركات اجرام سماوي بانظم و انسجام كامل به وساطت اعداد صورت ميگيرد و اين خود فكري است كه ريشهي مصري دارد؛ به همين جهت بعضي از اعداد را مقدّس ميشمردند، مانند عدد 10 كه آن را مجموع ارقام هرمي چهار طبقه از ارقام 4 و 3 و 2 و 1 ميدانستند. اين توجُّه به عدد در تعاليم فيلو [Philo] و فلاسفهي متأخر ديگر نيز ديده ميشود. همهي اين انديشهها آنهاست كه در نزد فلاسفهي نوافلاطوني متأخر رشد پيدا كرده و تأثير آنها هنگام انتقال نه جهان و اسلام و عرب مشاهده ميشود. تعليمات فيثاغورثي از آغاز پيوستگي خاصّي با رياضيّات داشت و هندسه ي آن بيشتر مخصوص به اندزهگيري مساحت اراضي بود. سوفسطاييان آتني در هندسه متوجّه دايره شدند و اين چيزي بود كه فيثاغورثيان از آن غفلت كرده بودند. اين تجديد حيات تعليمات فيثاغورثي در آتنِ دورهي متأخرتر و ظاهراً در اسكندريّه نيز، تأثير عظيم داشت. نوافلاطونيان به اين شكلِ تجديد شدهي تعليمات فيثاغورثي آخرين شكل فلسفهي يوناني، يعني شكلي از اين فلسفه كه هنگام انتقال آن از يونان به جهان عربي در مردم يونان تأثير فراوان داشت، همان است كه به نام فلسفهي نوافلاطوني خوانده شده. ريشهي اين مكتب فلسفي به فيثاغورثِ نيمه - افسانهاي (500 - 580 ق.م) از مردم ساموس (3) يا صور (4) ميرسد و اين شخص اگر شاگرد طالس نبوه بيشك او را ديده و از وي متأثِّر شده است. ميگويند كه طالس رياضيّات و علوم فيزيكي را در مصر تحصيل كرده بود و فيثاغورث نيز به پيروي از او به مصر سفر كرده و از كاهنان اين سرزمين چيزهايي آموخته بود.
توجُّه داشتند. فورفوريوس [Porphyry] و يا مبليخوس [Iamblichos] كه هر دو از پيشوايان نوافلاطوني بودند، شرح حال فيثاغورث را به رشتهي تحرير در آرودند. نوافلاطوني خود كاملاً شكل تطوُّر يافتهي طبيعي و منطقي فكر يوناني بود، نه اينكه چيزي باشد كه از مشرق آمده باشد. البتّه جنبهي التقاطي داشت و از منابع مختلف گرفته شده بود، ولي بايد دانست كه بيشتر فلسفههاي متأخّر چنين بود؛ در فلسفهي نوافلاطوني تعليمات فكري افلاطون و ارسطو و رواقيان را در هم آميخته مُهر فيثاغورثي بر آن زده بودند. اين فلسفه با تعليمات پلوتينوس (أفلوطين) و شاگردان او شكل واضح به خود گرفت.
فيلسوف نوافلاطوني، نومنيوس آپامِئايي [Numenius of Apamea] (حدود 180 - 160 ميلادي)، به نقل تعليمات وي در نوشتههاي إئوسِبيوس [Eusebius] (در Praep. Euang. ، 10, xi ؛ 22, xviii ؛ xv ، 17) و معدودي از منابع ديگر (از جمله فورفوريوس در. Stob ، . Eccl ، i ، 836) پيش قدم نو افلاطونيان به شمار ميرود. وي نخستين فيلسوف يوناني است كه محبّتي نسبت به دين يهود پيدا كرد و افلاطون را موسايي ميدانست كه به زبان يوناني سخن گفته باشد ( Clement Alex ، Strom. ، i ، 342؛ ائوسبيوس، كتاب نامبرده، xi ، 10). وي به صورتي آشكار تمايل به وحدت معتقدات ديني، با همهي اختلاف صورتي كه دارند، نشان ميدهد،و اين مطلب همان است كه فلاسفهي نوافلاطوني به شدّت طرفدار آن بودهاند، منتهي اين طرز تفكُّر چيزي نيست كه منحصر به ايشان بوده باشد و ظاهراً چنين وجههي نظري در قرن دوم و پس از آن رواج كامل داشته است.
[=Century Gothic]پدر مكتب نوافلاطوني [=Century Gothic]
2-3- پدر مكتب نوافلاطوني را امونيوس ساكاس ، يا ساكوفوروس [Ammonius Saccophorus, Saccas] ميدانند، و اين نام را از آن جهت به او دادهاند كه در جواني پيشهي حمّالي داشت. از زندگي او اطّلاع چندان در دست نيست. منبع اصلي اطّلاعات، گفتههاي فورفوريوس است كه ائوسبيوس نقل كرده Eccl. Hist.) 6،19،7، ) ، مطابق همين سند وي از مردم اسكندرّيه بوده و تحت تعليمات پدر و مادر مذهب مسيحي داشته و در آن هنگام كه به تحصيل فلسفه پرداخته دست از مسيحيّت برداشته و مشرك شده است؛ ولي ائوسبيوس در قسمت آخر نقل خود اين امر را منكر ميشود (همان كتاب، 6،19،9). بعضي گفتهاند كه ائوسبيوس وي را با معاصر ديگر وي از مردم اسكندريّه كه نام او نيز أمونيوس بوده اشتباه كرده است؛ اين يكي از محرّران انجيل بوده و انجيلي از تركيب انجيل متّي' با فقرات مشابه آن از اناجيل ديگر تأليف كرده است (به نام دياتسارون Diatessaron ) و اين نوشته پايهي چيزي شده است كه بعدها به نام فصول امونيوسي شهرت يافته. هيِرونوموس de vir. illust.) [Hieronymus] ،55 ) ميگويد كه: «وي كتاب گرانبهايي در توافق موسي و عيسي و اناجيل قانوني تأليف كرده است.» ظاهراً دو أمونيوس معاصر و هر دو از مردم اسكندريّه وجود داشتهاند. به گفتهي لونگينوس [Longinus] و فورفوريوس، امونيوسي كه موضوع بحث ماست، كتابي كه از تعليمات فيثاغورث الهام گرفته باشد ننوشته، ولي أمونيوس ديگر چند كتاب تأليف كرده است. اوريگنِ [Origen] ، پلوتينوس ، هِرِنّيوس [Herennius] ، لونگينوس نَقّاد ، هِراكْلِس ، اولومپيوس و أنتونيوس [Antonius] از شاگردان أمونيوس بودهاند، ولي ممكن است كه همهي اين اشخاص شاگرد أمونيوس واحد نبوده باشند. فورفوريوس ميگويد كه تعاليم وي سرّي بود - كه اين خود طرز فكري فيثاغورثي است- و نيز ميگويد كه وي از شاگردان خود به قيد سوگند پيمان ميگرفت كه اسرار به ديگران بازگو نكنند و اين پيمان را نخستين بار هِرِنّيوس و پس از وي اوريگِن نقض كردند. دو اوريگنِ ميشناسيم، يكي نويسندهي مسيحي معروف و ديگري فيليوف مشرك، كه هر دو از مردم اسكندريّه و معاصر بودند و ممكن است اوريگن مسيحي و هِراكْلِس هر دو از شاگردان آن أمونيوس باشند كه كتاب دياتسارون را تأليف كرده است. در مورد تعليمات أمونيوس، هيِروكلِس [Hierocles] (به نقل فوتيوس [Photius] ) ميگويد كه وي كوشيد تا ميان گفتههاي افلاطون و ارسطو توافقي ايجاد كند، ولي بايد دانست كه همهي اسكندرانيان متأخّر نيز چنين غرضي داشتهاند. نِمِسيوس [Nemesius] اسقف و نوافلاطوني اواخر قرن چهارم دو نقل قول دارد، يكي مشترك ميان نومِنيوس [Numenius] و أمونيوس و ديگري منحصر به أمونيوس ، كه هر دو مربوط است به ماهيّت روح و كيفيّت تعلُّق آن به بدن. اگر اين گفته راست باشد كه أمونيوس هيچ نوشته از خود بر جاي نگذاشته، بايد گفت كه اين نقل قولها روايات شفاهي مربوط به تعليمات او بوده است. همراه آمدن اسم أمونيوس با نومِنيوس خود مطلب جالب توجُّهي است.
[=Century Gothic]افلوطين كه بود؟ [=Century Gothic]
2-4- أفلوطين (پلوتينوس) مصري و از مردم لوكوپوليس ياسُيوط (أسْيوط كنوني) بود و حدود 200 ميلادي به دنيا آمد (به گفتهي إئوناتيوس [Eunatius] Vit. Soph. ، 6؛ سوييداس [Suodas] محل تولدِّ او را نيكوپوليس (9) ميداند). به مدرسهي اسكندريّه رفت و آمد ميكرد ولي به تعليمات آن دلخوش نميشد، تا اينكه دوستي از او خواست كه به مجلس درس أمونيوس ساكّاس برود و چون چنين كرد دريافت كه معلِّم دلخواه خود را يافته است؛ در آن زمان بيست و هشت ساله بود و مدّت يازده سال با أمونيوس درنگ كرد. بيشك ملاقات أفلوطين، انقلابي در زندگي او پديد آورد و مقدّمات را براي راهي كه بعدها در تعاليم خود دنبال كرد فراهم ساخت . أمونيوس هرگز كتابي ننوشت، و كوششي براي پراكندن تعاليم خود نداشت، و تنها به آن دلخوش بود كه گروهي را از ميان مردم برگزيند و با ايشان شرط كند كه آنچه را كه نزد وي ميآموزند مخفي نگاه دارند. يكي از نتايج درسهاي أمونيوس براي أفلوطين آن بود كه در نفس وي شوق و رغبتي براي دست يافتن به اطِّلاع صحيح دربارهي معتقدات هنديان و ايرانيان برانگيخت. احترام گذاشتن به افكار شرقي و اهتمام ورزيدن در آن از خصوصيّات مدرسهي اسكندريّه بود، و همين خصوصيّت به ارث به فلاسفهي نوافلاطوني رسيده بود. أفلوطين براي سيراب كردن شوق معرفتجويي خويش همراه لشكرياني كه امپراتور [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]يكي از نتايج درسهاي أمونيوس براي أفلوطين آن بود كه در نفس وي شوق و رغبتي براي دست يافتن به اطِّلاع صحيح دربارهي معتقدات هنديان و ايرانيان برانگيخت. احترام گذاشتن به افكار شرقي و اهتمام ورزيدن در آن از خصوصيّات مدرسهي اسكندريّه بود، و همين خصوصيّت به ارث به فلاسفهي نوافلاطوني رسيده بود. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] روم، گورديا نوس ، براي حملهي به ايران فرستاده بود به راه افتاد و اين حمله به ناكامي انجاميد و امپراتور از دنيا رفت، و أفلوطين با تحمُّل مشقّات فراوان به انطاكيه بازگشت. سپس به رم سفر كرد، و در آن هنگام چهل ساله بود، و مدّت ده سال در آنجا به سخنراني پرداخت، و بزرگان قوم و از جمله اعضاي مجلس شيوخ براي شنيدن سخنان او حاضر ميشدند. أفلوطين مدَّت درازي از روش استاد خود أمونيوس پيروي ميكرد، و چيز نمينوشت، و همَّت خود را بر تعليم فردي مقصور ميداشت. در سال 254 به نوشتن آغاز كرد، و در 263 فورفوريوس به معرفي أمِليوس در مجلس درس او حضور يافت و اين أمليوس كسي بود كه مدَّت بيست و چهار سال در مجالس أفلوطين حضور يافته بود. فورفوريوس مدَّت شش سال با أفلوطين بسر برد. در آن هنگام كه فورفوريوس با أفلوطين ملاقات كرد، أفلوطين بيست و يك رساله از كتاب انئاد [Enneades] خود را نوشته بود، و در آن شش سال كه با يكديگر بودند نيز تأليف كرد، و همينهاست كه فورفوريوس بهترين تأليف أفلوطين ميداند؛ أفلوطين در باز ماندهي بسيار كوتاه حيات خود پس از ترك فورفوريوس نه رسالهي ديگر تأليف كرد، و به سال 269 در سن 69 سالگي از دنيا رفت. مرگ وي هنگام شيوع بيماري و با صورت گرفت، ولي ظاهراً مرگ او به علّت وَبا نبود، بلكه خدمتگزارانش از بيماري مردند و كسي كه از او پرستاري كند باقي نماند. در آن هنگام كه بيمار شد از كار كناره گرفت و در خانهاي كه در كامپانيا (10) داشت و يكي از شاگردانش، پزشك عربي به نام زئوس [Zethus] ، به او بخشيده بود مقيم شد، و در آنجا با آرامش كامل از دنيا رفت.
فلاسفهي نوافلاطوني متأخّر در تجديد حيات شرك و بتپرستي كه در آن زمان رايج شده بود، شركت داشتند. أمليوس شاگرد أفلوطين نيز در اين كار سهيم بود، ولي أفلوطين در اين كار دخالت نميكرد. كتاب انئاد به صورت مُنقَّح به ما رسيده. و اين نتيجهي كوششهاي فورفوريوس است كه رسالههاي مختلف آن را بر حسب تاريخ مرتَّب كرده، و از اين راه افكار أفلوطين آشكارتر شده است.
با آنكه أفلوطين در اسكندريّه درس خوانده بود، تعليمات وي در رم كه محلِّ نشر آنها بود نشو و نما كرد. زماني چنان ميپنداشتند كه مكتب نوافلاطوني كلاً اسكندراني است، و اين مطلب اگر نادرست نباشد لااقل مبالغهآميز است. در فلسفهي نوافلاطوني عناصري يافت ميشود كه هم در آثار فيلون يهودي اسكندراني موجود است، و هم در تعلميات گنوسيان (11) [Gnostics] كه ظاهراً مصري بودهاند، و هم در آموزشهاي مسيحيان اسكندراني همچون كلِمِنت و اوريگنِ. مكتب نوافلاطوني با وجود مدَّعي افلاطوني بودن جنبهي التقاطي داشت. در آن انديشهي ايجاد توافق ميان عقايد ديني مختلفي ديده ميشود نظير آنچه در آثار پلوتارخ و ماكسيموسِ صوري وجود دارد، و اين امري است كه ظاهراً در آن زمانها رواج داشته است.
[=Century Gothic]در تعليمات افلاطون موناد [Monad] يا واحد به عنوان ربِّ اعلي' معرّفي شده كه سرچشمه خير و نظام است. خداي أفلوطين ازلي و برتر از هر چيز است. رابط ميان خدا و جهان مادّي روح عالم است، و اين آفرينندهاي است كه همهي اعمال وي خوب و به نظام نيست، و جهان نمودها خود جهاني بيقوام و ناپايدار است. اين تعليمات گنوسيان دربارهي مسئلهي شرّ نيست: خالقي كه عمل او آشكارا ناقص است، خالقِ تحت فرماني است نه اينكه خداي اعلايي، و به همين جهت كامل نخواهد بود. معرفت از راه ادراك حسّي و نيز از راه استنتاج از مدرَكات حسّي حاصل ميشود، ولي عاليترين و بهترين معرفت آن است كه از راه الهام و اشراق حاصل ميشود.
اساس فلسفهي نوافلاطوني همان تعاليم انئاد أفلوطين است، كه جانشينان وي آن را تكامل بخشيدند، و مدّت چند قرن در جهان يونانيُ - رومي تأثير داشت. كتابهاي iv-vi آنكه به سرياني ترجمه و تلخيص شده بود، در ميان مسيحيان سرياني زبان، به خصوص معتقدان به طبيعت واحد، به عنوان «علم ال'هي ارسطو» رواج كامل داشت، و دانشمندان بغداد پيش از زمان كِندي آن را از تأليفات اصيل ارسطو ميدانستند، و كسان ديگري نيز تا مدّتّها پس از اين زمان چنين تصوُّري داشتند. به آساني ميتوان دريافت كه چگونه چنين كتابي در ايجاد وحدت وجود و تصوُّف كه در فلسفهي اسلامي آشكار است مؤثِّر بوده است.
[=Century Gothic]فورفوريوس كه بود؟ [=Century Gothic]
2-5- فورفوريوس (متولِّد 233، متوفّي' پس از 301) از مردم سوريه و نام اصليشس مَلخوس [Malchus] به معني «شاه» بود، كه آن را بنا به سفارش استادش ابتدا به با سيليوس و پس از آن به فورفوريوس تغيير داد. در آتن نزد لونگينوس، شاگرد أمونيوس، و پس از آن به سال 263 در رم نزد أفلوطين درس خواند. پس از مسافرتي به جزيرهي سيسيل به رم بازگشت و گفتارهايي در توضيح فلسفهي أفلوطين ايراد كرد. با مارچِلّا، بيوهي يكي از دوستانش، تنها به قصد سرپرستي و تربيت يتيمان وي ازدواج كرد. در آن زمان كساني بودند كه از پيش خود كتابهايي تأليف ميكردند و به دروغ آنها را به بزرگان قديم نسبت ميدادند؛ فورفوريوس با بعضي از چنين كسان به مخاصمه برخاست، و مخصوصاً در رسوا كردن كتابي كه به نام زوسيموس [Zosimus] نوشته شده و غرض آن نشان دادن معتقدات ديني ايرانيان بود، سخت كوشيد. وي ثابت كرد كه اين كتاب ساخته و پرداختهي زمان جديد است، و در اين كار از اصول مسلَّمِ فنِّ نقّادي استفاده كرد. اين بحث دقيق او را به معارضهي با مسيحيان برانگيخت، و تا مدَّت چند قرن مسيحيان چنان ميپنداشتند تكه نوشتههاي وي متضمِّن [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]اساس فلسفهي نوافلاطوني همان تعاليم انئاد أفلوطين است، كه جانشينان وي آن را تكامل بخشيدند، و مدّت چند قرن در جهان يونانيُ - رومي تأثير داشت. كتابهاي iv-vi آنكه به سرياني ترجمه و تلخيص شده بود، در ميان مسيحيان سرياني زبان، به خصوص معتقدان به طبيعت واحد، به عنوان «علم ال'هي ارسطو» رواج كامل داشت، و دانشمندان بغداد پيش از زمان كِندي آن را از تأليفات اصيل ارسطو ميدانستند، و كسان ديگري نيز تا مدّتّها پس از اين زمان چنين تصوُّري داشتند. به آساني ميتوان دريافت كه چگونه چنين كتابي در ايجاد وحدت وجود و تصوُّف كه در فلسفهي اسلامي آشكار است مؤثِّر بوده است. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] شديدترين حملهها بر ضد مسيحيَّت است. مورِّخان مسيحي كه به دفاع از دين مسيح پرداخته بودند، فقراتي از تأليفات وي را در كتابهاي خود نقل كردهاند، و پر واضح است كه روش بحث وي همان روش نقّادي تاريخي است كه در مدرسهي اسكندريّه نشئت يافته بود. در رسالهاي به نام «غارپريان» [Da antro nympharum] روش تفسير مجازي را براي بيان داستان سفر اوليس به غار پريان كه در كتاب هومر (اوديسه، 13، 112-108) آمده به كار برده است. فورفوريوس در مطالعهي آثار ادبي و كشف معاني آنها بصيرت كامل داشت، و اين معاني را به صورت بسيار روشني در نوشتههاي خود آشكار ميساخت. كتاب ايساغوجي [Isagoge] يا مقدمهي بر مقولات ارسطوي وي چندين قرن در شرق و غرب كتاب درسي منطق ارسطو بود، و شهرت منطق ارسطو تا حدِّ زيادي مرهون شكل بيان آن در ايساغوجي بوده است. كتاب ديگر وي عقايد [Sententiae] كه در آن آراء و عقايد أفلوطين را شرح ميدهد نيز به كمال وضوح نوشته شده، منتهي در اينجا تعليمات اخلاقي وي بيشتر جلب توجُّه ميكند. كتاب ديگر وي تاريخي از فلسفه است كه بدون شك «زندگينامهي فيثاغورث» موجود قسمتي از آن كتاب بوده است. وي نيز مانند بسياري از نوافلاطونيان ديگر گياهخوار و زاهد بود، و اين خود باسنِّتي كه از فيثاغورث به آنان رسيده بود سازگاري داشت، و اين سنَّت فياغورثي از آنچه كه در زندگينامهي آپولونيوسِ توآنايي [Appolonius of Tyana] مصلح ديني و اخلاقي قرن اوّل آمده به خوبي آشكار ميشود. در يكي از كتابهاي فورفوريوس، به نام «پرهيز» [De abstinentia] ، سخن از كمال زهد رفته است. وي خودداري از خوردن گوشت را به همگان سفارش نميكند، و آن را براي سربازان و پهلوانان مناسب نميداند، بلكه به كساني كه اشتغال به فلسفه دارند چنين سفارشي ميكند. قرباني كردن گوسفندان را در مراسم ديني ناصحيح ميداند، و آن را بازماندهي دوران بربريّت ميشناسد، كه در آن زمان مردمان فكر درستي نسبت به خدا نداشتند، و اينگونه قربانيها را به مثابه قربانيهاي انساني ميداند كه از زمان هادريانوس ممنوع شده بود. به عقيده وي حيوانات نيز درجهاي از عقل و بنا بر آن حقوق دارند، و وجود آنها تنها براي آن نيست كه در خدمت آدميزاد باشند. خودداري از گوشتخواري در ميان متصوِّفان حَسْدايي (12) [Essenes] يهود و كاهنان مصري و رؤساي ديني هند [Sarmanoi] وجود داشته و فورفوريوس، آنجا كه از بوداييان هند سخن ميگويد، به همين گروه نظر داشته است؛ مبناي اطّلاعات وي چيزهايي است كه از باردَيصان (ابن ديصان) [Bar Daisan] سوري شنيده و او به نوبهي خود از فرستادگان هندي كه به رم ميرفتهاند كسب خبر كرده بود (فورفوريوس، De abst. ، 4،18). عقيدهي تناسخ ارواح را كه مايهي استهزاي بسياري از مردم نسبت به عقايد فيثاغورثي بود، قبول نداشت. و نيز كتابهايي در علمالنّفس و رياضيّات تأليف كرده بود.
[=Century Gothic]يامبليخوس [=Century Gothic]
2-6- يامبلخوس (وفات حدود 320)، از مردم سوريهي مُجَوَّف (13) در رم شاگرد فورفوريوس بود، و پس از وي پيشواي نوافلاطونيان شد. او را صاحب قواي فوق طبيعي تصوُّر ميكردند، و ميگفتند كه در حين عبادت در هوا بالا ميرود و شكلش تغيير ميپذيرد. هنگامي كه شاگردانش در اين خصوص از وي پرسش كردند، خنديد و گفت كه اين مطلب هرگز صحّت ندارد. از لحاظ نويسندگي پستتر از فورفوريوس بود؛ سبك نگارش او نقايصي داشت و غالباً تاريك بود، ولي امپراتور يوليانوس او را تالي افلاطون ميدانست و ميگفت: «متفكِّري كه از لحاظ زمان نسبت به افلاطون تأخُّر دارد نه از لحاظ فكر؛ مقصودم يا مبليخوس خَلكيسي (14) است.»
[=Century Gothic](يوليانوس، Orat. ،4). تا مدّت درازي آثار يامبليوس خوانندهي فراوان داشت. رسالهاي دربارهي فلسفه نوشت و سير آن را تا زمان فيثاغورث نشان داد؛ از اين رساله قسمتهايي، و از جمله ترجمهي احوال فيثاغورث، برجاي مانده است. كتاب نصايح [Logos Protreptikos] او بيان مفصّلي از فلسفه است، و قسمت عمدهي آن را منتخباتي از افلاطون و ارسطو و نويسندگان نوافلاطوني تشكيل ميدهد. علاوه بر اينها سه رساله نيز در رياضي نوشته است.
با مرگ يامبليخوس در 330، مدرسهي او برافتاد، ولي جانشيني چون آيديسيوس [Aedisius] در پِرگاموم (15) واقع در موسيا داشت كه مربّي پسران إئوستاثيوس [Eustathius] از اعيان رم و فرستادهي آن دولت به دربار ايران بود. در آن زمان امپراتوري روم مذهب مسيح را رسماً پذيرفته بود، و فيلسوفاني كه طرز تفكُّر بتپرستانه داشتند ناچار تمايالات ديني خود را پنهان ميداشتند. امپراتور يوليانوس نيز يكي از شاگردان آيديسيوس بود كه ميخواست شركِ در حال احتضار را زنده كند، ولي از كوششهاي خود نتيجهاي به دست نميآورد. اميد گروه بتپرستان به فلسفهي نوافلاطوني بود. در آغاز قرن پنجم، هوپاثيا [Hypathia] (متوفّي' در 415) اصول نوافلاطوني را در اسكندريّه توضيح ميداد، ولي افكار اسكندراني غالباً پيوند محكمي با نوافلاطوني نداشت. همين كار پس از وي به دست هيِروكْلِس (حدود 450-415)، شاگرد پلوتارخِ آتني (متوفي' در 481)، صورت ميگرفت، و ظاهراً نوافلاطوني به وسيله همين شخص به آتن راه يافت و از آن به بعد مركز اين تعليمات شد. پس از پلوتارخ سوريانوسِ اسكندراني [Syrianus] در آتن جانشين وي شد. پس از او نوبت به پروكلوس [Proclus] (485-410) رسيد كه در قسطنطنيّه تولُّد يافته و در اسكندريّه درس خوانده و پس از آن در آتن نزد پلوتارخ و سوريانوس تعليمات بيشتري يافته بود. وي مصنِّف رسالهاي در «علم الهي افلاطوني» و رسالهي ديگري به نام «اصول علم الهي» است كه در آن افكار فلسفي نوافلاطونيان متأخّر بيان شده، و به همين جهت پس از أفلوطين در اين روشِ فكري كمال اعتبار را داشته است. در آن زمان در مدرسهي آتن كه جايگاه نوافلاطوني بود، به صورت مخفي مذهب بتپرستي رواج داشت، و مردم آن ميدانستند كه تسامحي كه در حقِّ ايشان روا ميدارند به زودي از بين خواهد رفت. يكي از شاگردان پروكلوس به نام مارينوس زندگي نامهاي از او نوشته است.
آخرين رئيس آكادمي آتن داماسكيوس [Damascius] است، كه چنان كه از [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]هومر (اوديسه، 13، 112-108) آمده به كار برده است. فورفوريوس در مطالعهي آثار ادبي و كشف معاني آنها بصيرت كامل داشت، و اين معاني را به صورت بسيار روشني در نوشتههاي خود آشكار ميساخت. كتاب ايساغوجي [Isagoge] يا مقدمهي بر مقولات ارسطوي وي چندين قرن در شرق و غرب كتاب درسي منطق ارسطو بود، و شهرت منطق ارسطو تا حدِّ زيادي مرهون شكل بيان آن در ايساغوجي بوده است. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] نامش برميآيد از مردم دمشق بوده، ولي در اسكندريّه و پس از آن در آتن تربيت يافته بود. آشكارا رأي ارسطو را دربارهي جاوداني مادّه كه با اعتقاد ديني مسيحي دربارهي آفرينش منافات داشت تعليم ميكرد، و به همين جهت امپراتور يوستينيانوس از او ناراضي شد و اين عقيده را ناروا شمرد. اين رواجِ تضادِّ روز افزون دستگاه امپراتوري با دستگاهي بود كه آن را زادگاه بتپرستي ميدانستند. كمال مطلوب يوستينيانوس يك امپراتوري تمركز يافته و يك نواختي بود كه همه چيز آن از دين و جز آن بر نهجي باشد كه فرمانروايان بر آن نهج هستند. اين عدم رضايتِ حكومت از طرز تفكُّر فيلسوفان سبب آن شد كه در سال 528 بسياري از فلاسفه رنج و شكنجه ببينند، و مدرسهي آتن بسته شود و موقوفات آن را مصادره كنند. هفت نفر از استادان اين مدرسه، و از جمله داماسكيوس ، از شغل خود بركنار شدند، و به ايران مهاجرت كردند، و خسروساساني (16) كه نسبت به علم و فلسفهي يوناني توجُّه فراوان داشت مقدم آنان را گرامي شمرد. اين حكماي هفت گانه چنان ميپنداشتند كه در ايران دولتي مطابق كمال مطلوب و به فرماندهي پادشاهي فيلسوف خواهند يافت، ولي به زودي به اشتباه خود پي بردند، و دانستند كه استبداد شرقي از شدِّت و قساوت يوستينيانوس سختتر است، و مصرّانه درخواست كردند كه به آنان اجازهي بازگشت داده شود. خسرو كوشيد كه آنان را از مراجعت باز دارد، ولي در اين باره پافشاري و خشونت نكرد، و هنگامي كه اين فلاسفه بازگشتند، در ضمن پيماني كه پادشاه ساساني با يوستينيانوس ميبست مادّهي خاصّي گنجانيد كه بنا بر آن به اين كسان آزادي كامل داده شود و از دولت روم به مناسبت عقايدي كه دارند آزاري نبينند. اين بازگشت به سال 533 صورت گرفت.
با آنكه مدرسهي آتن بسته شده بود، فيلسوفاني كه در آن تربيت يافته بودند به تدريس خود ادامه ميدادند، و ايشان و شاگردانشان آثار كتبي از خود بر جاي گذاشتند. پيشواي اين دسته از نوافلاطونيان، أمونيوس و جان فيليپونوس بودند. أمونيوس شاگرد پروكلوس بود و شرحي بر ايساغوجيِ فورفوريوس نوشت كه از منابع مور توجُّه و رسميِ يوناني و پس از آن مورد قبول نسطوريان شد. جان فيلپيونوس (حدود 530) شارح متأخرّتر ايساغوجي است و كتاب او را پيروان طبيعت واحد ترجيح مينهادند. (17)
پانوشتها
1. موسئوم، نام محلي معبد مانند در مدرسهي افلاطون يا آكادمي، مخصوص موزها يا ربة النوعهاي شعر بوده است، و كلمهي موزهي كنوني از همين نام گرفته شد.
2. هليوپوليس (كلمهي يوناني، = شهر خورشيد)، شهر قديمي مصر نزديك قاهرهي كنوني، مركز پرستش رع (خورشيد) و همان جاست كه افلاطون از مدرسهي فلسفي آن ديدن كرده بود. نام مصري قديم آن اون [ON] بود و اكنون در كنار خرابههاي آن شهر مصري عين شمس در 8 كيلومتري قاهره وجود دارد.
3. ساموس [Samos] يكي از جزاير يونان نزديك مغرب آسياي صغير است.
4. از بنادر مديترانه، واقع در جنوب لبنان، به فاصلهي 20 كيلومتري مرز لبنان و اسرائيل.
5. يونان كبير [Magna Graecia] ، نام كلي مستعمرههاي يوناني جنوب ايتاليا بوده است كه اغلب آنها در قرن هشتم ق.م در هر دو ساحل جنوب خليج ناپل و خليج تارنتو تأسيس شده بود و در قرن پنجم ق.م انحطاط پيدا كرد. مهمترين آنها عبارت بود از كومائه [Cumae] ، تارنتوم [Tarentum] ، هراكلئا [Heraclea] ، كروتونا [Crotona] ، متاپونتوم [Metapontum] .
6. فيلولااوس كروتوني از فيثاغورثيان است و از معاصران سقراط. وي مخالف آن بود كه زمين مركز عالم بوده باشد و زمين را برگرد مركز عالم متحرك ميدانست.
7. اسرار اوفئوسي در يونان قديم مراسم پرستش سري مخصوص ديونوسيوس خداوند حاصلخيزي و شراب و سرود و نمايش بوده است. واضع آن را شاعري اسطورهاي از قرن ششم ق.م به نام اورفئوس ميدانند. در اين اسرار توجه خاصي به خير و شر و امور اخلاقي و اتحاد با خدا و زندگاني جاوداني شده است.
8. مدرسهي افلاطون در آتن، كه زمين آن متعلق به قهرماني به نام آكادموس [Academos] بود، به نام آكادميا خوانده ميشد. اين كلمه امروز به معاني مختلف به كار ميرود: آكادمي يا انجمن دانشمندان يا فرهنگستان . مدرسهي عالي - مدرسهي متوسطه- مدرسهي خصوصي (آكادمي موسيقي - آكادمي دريانوردي) - و محل پرورش و كارآموزي به طور كلي.
9. از شهرهاي قديم جنوب يونان.
10. ناحيهاي است در جنوب ايتاليا كه مركز آن ناپل است.
11. اين كلمه مأخوذ است از كلمهي يوناني گنوسيس به معني علم و حكمت. گنوسيان گروهي از مسيحيان اوايل بودند كه نجات را تنها از راه حكمت و معرفت تصور ميكردند و تعلميات مسيحي را با تعليمات مانوي در هم آميخته بودند و به ثنويت خير و شر و به تحصيل معرفت از راه اشراق معتقد بودند.
12. فرقهاي از يهوديان (قرن 2 ق.م تا قرن 2 ب.م) كه معتقد به بقاي روح بودند ولي به بعث در روز قيامت عقيده نداشتند و در عبارت به مراسم و تشريفات خاصي پايبند بودند. كتابخانهي آنان، كه در هنگام حملهي روميان بر فلسطين در غاري پنهان كرده بودند، به سال 1947 پيدا شد.
13. سوريهي مجوف، به يوناني [Coele- Syria] نامي است كه پس از فتوحات اسكندر به دشت مرتفعي دادند كه ميان دو سلسله جبال شرقي و غربي لبنان واقع بود و اكنون به نام «البقاع» خوانده ميشود.
14. خلكيس [Chalccis] نام چند شهر قديمي و از جمله شهري در سوريه مجوف نزديك عكاي كنوني بوده است.
15. Pergamum يا Pergamos در ايالات رومي Mysia ، در مغرب آسياي صغير بود؛ به جاي اين شهر اكنون شهر برگاما، تركيهي آسيا (جمعيت حدود 000 ، 15 نفر)، نزديك ازمير، واقع است.
16. مقصود خسرو I انوشروان است.
17. دليسي اوليري، انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي ، ترجمه احد آرام، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374، صص 48-32. کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت