ساکن خانه زیر پونز

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
ساکن خانه زیر پونز

[h=1]


[/HR][/h]
امروز 40 روز از خاک‌سپاری شهید حاج سید حمید تقوی می‌گذرد. شیرمردی که وقتی از خدماتش در سپاه پاسداران بازنشسته شد، خودش را خانه‌نشین نکرد و زندگی جدیدی را با فعالیت‌های جهادی در قلب عراق آغاز کرد.


[/HR]
به همین بهانه پای صحبت یکی از دوستان و همکاران او نشستیم تا از زاویه‌ای دیگر به ویژگی‌های فردی و اجتماعی او بنگریم. باشد که چراغ راهمان شود...
***
وقتی شهادت او را از گمنامی خارج کرد
مرزبان از خطه لرستان از سال 1382 با شهید سید حمید تقوی همسایه، همکار و دوست بوده، وی از نحوه آشنایی خود با شهید این‌چنین روایت می‌کند: آشنایی ما به سال 82 برمی‌گردد. البته قبل از آن‌هم خصوصیات ایشان را می‌شنیدیم اما چون همکار نبودیم، حشرونشر خاصی نداشتیم. حاج حمید از فرماندهان قرارگاه رمضان در خوزستان بود و وقتی به تهران آمد، آشنایی ما شروع شد.
او نمی‌خواست مطرح شود و همیشه گمنام بود اما به نظر من خداوند با هدیه شهادت، وی را از گمنامی خارج کرد و حالا در همه کشور نام ایشان و بخشی از خصوصیاتشان را می‌شناسند و می‌دانند.
شهید قبل از اینکه به تهران بیاید، فرمانده قرارگاه فجر خوزستان تا سال 82 بود. کار قرارگاه هم فعالیت درزمینه مجاهدین عراقی و کسب اطلاعات از آن‌سوی مرز بود. نفوذ به عمق خاک عراق و سازمان‌دهی نیروهای مجاهد عراقی هم از کارهای این قرارگاه بود و با لشکر بدر هم در ارتباط بودند.
حاج حمید وقتی‌که تهران آمد، فرماندهی اطلاعات و عملیات قرارگاه رمضان را پذیرفتند تا اینکه بازنشسته شد. وقتی تفریح حاجی حضور در عراق شد
معمولاً وقتی افراد بازنشسته می‌شوند به دنبال تفریح می‌روند و دیگر کاری به اطرافشان ندارند اما ایشان اصلاً آرام و قرار نداشت. یادم هست دو ماه قبل از شهادتشان، برای انتخابات تعاونی مسکن ایشان را دیدم و گفتم: شنیده‌ام نامزد شده‌اید؟ گفت: نه من برای جای دیگری نامزد شده‌ام. دعا کنید به ما هم شربت بدهند!
حاج‌آقا حسینی، نماینده ولی‌فقیه در قرارگاه رمضان کسی بود که تا آخرین روزها هم با حاج حمید تقوی بود. وی تعریف می‌کرد که در آخرین دیدار، قبل از اذان، وضو گرفته و عازم آماده کردن مقدمات نماز جماعت بودند که سردار تقوی را دیده، سردار هم به سمت ایشان رو کرده و گفته بودند: بیایید باهم برویم. من می‌روم و شربت می‌خورم و شما حسرت می‌خورید...
یک روز از ارتفاعات شهرک الماسی در شرق تهران بالا می‌رفتیم که برگشت و به من گفت: مرزبان! دنیای عجیب‌وغریبی شده، دعا کن شهید بشویم

وقتی سید به زیر پونز نقل‌مکان کرد
وی در آخرین نقطه شهرری و در قلعه گبری شهرکی به نام حضرت عبدالعظیم (ع) برای برخی نیروهای سپاه ساخته‌شده است. این شهرک زیر پونز بود و امکانات کمی داشت. ابتدا سردار به آنجا آمدند و چند سالی هم آنجا بودند. بعدازآن به شهرک شهید بروجردی در بزرگراه بعثت که آن‌هم در مناطق جنوبی تهران بود، رفتند. سید آن‌قدر خاکی و دل‌نشین بود که عکسش را در اتاقم زده‌ام و هرکجا می‌روم، انگار دارم با او حرف می‌زنم.
وقتی حاج تقوی عرب‌زبان شد
حاجی اصالتاً عرب‌زبان نبود. ولی چون در منطقه فقیرنشین خوزستان زندگی می‌کرد، زبان عربی را یاد گرفته بود. هنوز هم مادرش بااینکه همسر شهید و مادر شهید است، در آن منطقه زندگی می‌کند. خدا رحمت کند پدرش سید نصرالله تقوی را که در عملیات خیبر شهید شد همچنین برادرش سید خسرو که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. خیلی از نزدیکان و دوستان این موضوع را نمی‌دانستند و من چون به پرورنده‌شان دسترسی داشتم، این موضوع را فهمیدم؛ چون حاجی اصلاً دراین‌باره صحبت نمی‌کرد.
حال و هوای حاج حمید هنوز پنجاه و هفتی بود
حاج حمید تا قبل از بازنشستگی به مکان ورزشی محل کار می‌آمدند و می‌دوید. من هم چون می‌خواستم در کارهای خوب از او تبعیت کنم، این ورزش را انجام می‌دادم. این ورزش‌های حاج حمید به‌رغم روزه‌داری بود. گذشته از اینکه دائم‌الوضو بود، عمده روزها را هم روزه می‌گرفت. واقعاً در همان حال و هوای 57 مانده بود.
برخی همکاران می‌گفتند:« در سال 83 و 84 که صدام سقوط کرده بود و حاج حمید به‌عنوان فرمانده قرارگاه میانی مهران با 1700 نیرو مشغول به خدمت در این شهر بود، مدام روزه می‌گرفت.» من خودم هم‌فکر می‌کردم حاج حمید در گرمای این شهر که به حدود 50 درجه می‌رسید، روزه نگیرد اما بچه‌ها می‌گفتند که هرگز از صبح تا غروب او را در سالن غذاخوری ندیدند.

حاجی با سلامت کامل به شهادت رسید
شهید تقوی اصلاً چای نمی‌خورد و ازلحاظ جسمی هم هیچ مشکلی نداشت و در کوه‌پیمایی همیشه جلو بود. مثلاً باهم کاران به کوه الوند یا کوه‌های تهران می‌رفتیم و خودش هم گاهی به‌صورت انفرادی به کوه می‌رفت و ورزش می‌کرد.
یک روز از ارتفاعات شهرک الماسی در شرق تهران بالا می‌رفتیم که برگشت و به من گفت: مرزبان! دنیای عجیب‌وغریبی شده، دعا کن شهید بشویم.

وقتی خبر شهادت حاج حمید رسید
این دوست شهید از نحوه خبردار شدن شهادت حاج حمید این‌گونه یاد می‌کند: نگهبانی در مجتمع مسکونی‌مان داریم که آن شب زنگ خانه‌مان را زد و دیدم که زارزار گریه می‌کند. تعجب کردم و فکر کردم که باکسی دعوا کرده است. گفت: «آقای تقوی شهید شده...» خشکم زد. سریع به خانواده‌اش زنگ زدیم اما آن‌ها هم در جریان نبودند. تا اینکه فردای آن روز که چند نفر از سرداران و مسئولان قرارگاه رمضان با خانواده به منزل حاج‌آقا رفته بودند، آن‌ها هم باخبر شدند.
خلاصه پیکر را به معراج آوردند و شبانه هم به مسجد شهرک شهید بروجردی آوردند که سردار مسجدی بعد از مراسم دعا، سخنرانی کرد و شبانه پیکر را از مسجد تا منزل به نحو باشکوهی تشییع کردند. دوستان بسیج شهرری هم اصرار داشتند حاج حمید را به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) ببرند اما وقت برای این کار وجود نداشت. فردایش هم که تشییع در ستاد فرماندهی سپاه برگزار شد.

نارنجک پیک شهادت بود
وی از احوالات خانواده شهید پس از شنیدن خبر بیان می‌کند: آنان بسیار آرام بودند و اصلاً بی‌تابی نمی‌کردند. همسرشان گفته بودند که ما همیشه منتظر شهادت حاج حمید بودیم و خیلی از همکاران‌ هم تعجب می‌کردند که فردی با این خصوصیت‌های رفتاری و با این خلوص، چگونه تابه‌حال شهید نشده است؟ حاج حمید یک نیروی اطلاعاتی بود و همیشه گمنام زندگی می‌کرد.
حاج حمید در لیست سیاه آمریکا هم بود و یک‌بار هم در اهواز، نارنجک جنگی را به منزلش انداخته بودند که خوشبختانه کسی آسیبی ندیده بود.

روایتی از نحوه شهادت حاج حمید
بر اساس گفته‌های حاج‌آقا حسینی، در منطقه سامرا که بودند، در خط اول، داعشی‌ها در خانه‌ها پناه می‌گرفتند. مجاهدان با هدایت حاج حمید، توانسته بودند که خط اول را بشکنند. تا قبل از اربعین، جاده نجف – کربلا هم در تیررس داعش بود اما با عملیات مختلف؛ داعش پس‌زده شد. به‌هرحال باتدبیر حاج قاسم سلیمانی و سردار تقوی کارهایی انجام شد تا آسیبی به زائران اربعین حسینی نرسد. امسال شکر خدا با امنیت خاصی برگزار شد و من شخصاً شاهد این امنیت بودم.
گویا داعشی‌ها در خط دوم هم به عقب رانده می‌شوند و در خط سوم، به یک روایت، یک داعشی در ترانس برق قایم شده بود و به سمت سردار تقوی شلیک می‌کند که تیر به وی اصابت می‌کند. کار سید هدایت بوده و حتی سلاح و کلت هم به همراهشان نبوده است.

برچسب: