خاطرات بهمنی
تبهای اولیه
[h=1][/h]
[h=2]خاطرات اهل قلم از بهمن 57[/h]
محمود حکیمی از نویسندگان دیرپای مجله «مکتب اسلام» ، از خاطرات دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی گفت و توضیح داد:
سال 52 لیسانس زبان انگلیسی را تمام کردم و همان زمان در دفتر تهران مجله «مکتب اسلام» کار میکردم. که به خاطر مطالبی که مینوشتم شهید مطهری من را بسیار تشویق کرد و همین موجب شد که برای فراگیری دروس حوزوی به قم مراجعت کنم.
سال 1356 در مقطع کارشناسی ارشد در رشته تعلیم و تربیت در دانشگاه لندن پذیرفته شدم. انجمنهای اسلامی در لندن و منچستر در سال 57 که موج انقلاب به اوج خود رسیده بود فعال بودند.
در لندن و منچستر برای دانشجویان این انجمنها سخنرانی میکردم. در خاطرم هست 15 بهمن 57 انجمن اسلامی ایرانیان مقیم منچستر از من دعوت کرد تا برایشان سخنرانی کنم و در آنجا در مورد تاریخ انقلاب صحبت کردم.
اردیبهشت 58 به ایران بازگشتم ولی اندکی بعد میخواستم برای مقطع دکتری بازگردم که مرحوم شهید باهنر به خاطر سابقه همکاری که با وی داشتم گفت مگر میگذاریم، برگردی؟
به خاطر حضور پر تعداد دانشجویان ایرانی در لندن و منچستر، همه از پیروزی یک نهضت اسلامی شگفتزده شدند و متوجه شدند که اندیشه اسلامی توانسته یک حکومت را شکست دهد.
در آن زمان در منچستر و لندن تظاهرات برپا میکردیم و دانشجویان در آن برنامهها بسیار نقش پررنگی داشتند.
*
عباس براتیپور شاعر درباره فعالیت در دوران انقلاب اظهار داشت:
متولد 1322 هستم و در زمان انقلاب حدودا 35 ساله بودم، من نظامی بودم و در پادگان انقلاب خدمت می کردم.
همان روزها از بیرون پادگان به داخل سنگ پراکنی صورت میگرفت اما همین که انقلاب پیروز شد مردم ما را روی دست بلند میکردند و حتی پس از آن دید مردم به نیروی هوایی تغییر کرد.
نکتهای که هرگز از خاطر نمیبرم اینکه پس از پیروزی انقلاب پادگانها خالی شده بود و برخی حاضران و حتی متاهلین پادگان تصمیم گرفتند پادگانها را خالی نگذارند تا غارت نشود.
آن روزها منافقین به شدت فعال بودند، تصمیم گرفتیم ساختمان اصلی پادگان قفل شود، شورایی تشکیل دادیم تا نگهبانی به چه شکل انجام شود، افسر و درجهدار فرقی نداشت همه در نوبت بودیم تا حفاظت کنیم، یادم هست سال تحویل سال 58 که به شب افتاده بود، تفنگ برداشتم و برای نگهبانی به پادگان رفتم، گروه نگهبان همان شب سال تحویل را تا صبح در پادگان ماندیم و پس از اعلام سال نو، تیر هوایی برای شادی زدیم، این باعث شد همان سال بنده به شکل غیر مترقبه به حج واجب رفتم که فکر میکنم این سفر و زیارت به واسطه همان نگهبانی شب تا صبح بود.
من در نیروی هوایی خدمت میکردم، 12 بهمن امام آمد اما ما با لباس شخصی روز 13 و 14 بهمن به مدرسه علوی رفتیم و پس از آن 19 بهمن (همان عکس معروف دیدار هوانیروز با امام) در کنار سایر نظامیان نیروی هوایی به دیدار امام رفتیم و با ایشان بیعت کردیم.
*
محمود پوروهاب از زمره شعرای انقلاب از خاطرات حضورش در روزهای انقلاب 57 گفت و توضیح داد:
سال 57 در مقطع اول دبیرستان در شهرستان رودسر مشغول تحصیل بودم. در دوران انقلاب به هر بهانهای میخواستیم مدرسه را تعطیل کنیم.
وقتی با هم متحد میشدیم کسی جلودار ما نبود و با توجه به اینکه آن زمان با تجمعات مخالف بودند و برخورد میکردند با این حال ما تجمعاتی را شکل میدادیم.
وقتی یک مرتبه با حالت اجتماع از مدرسه خارج شدیم، پاسبانها به سمت ما حملهور شدند و ما را متفرق کردند، در حالی که ما کاری نداشتیم ولی از جمعیت تعدادی دانشآموز نیز واهمه داشتند.
یک مرتبه همراه پدرم در راهپیمایی حضور داشتم، پدرم از آنجا که انسان دلیری بود و اهل فرار کردن نبود، هنگامی که نیروهای رژیم به سمت تظاهرات کنندگان حمله کردند همه متفرق شده و گریختند ولی به خاطر اخلاق خاص پدرم ایشان فرار نکرد و ایستاد و من هم به تبع ایشان ایستادم.
پاسبانی آمد و با باتوم به پدرم حمله کرد، پدرم نیز با پنجههای دستش جلوی ضربات را سد میکرد و یک ضربه به بدنش نخورد اما بعد از این ماجرا کف دستش ورم کرده بود.
یک روز بعد از پیروزی انقلاب وقتی به خانه رسیدم دیدم آن پاسبان که فرد جوانی نیز بود در خانه ما نشسته است. وقتی قضیه را جویا شدم پدرم گفت آن روز که ما را کتک میزد من نامش را از روی لباسش خوانده بودم و اکنون از وی شکایت کردهام و حالا آمده که رضایت بگیرد. که البته پدرم از وی گذشت و رضایت داد.
*
علیاکبر والایی نویسنده داستانهای متعدد با موضوع انقلاب اسلامی از حضورش در روزهای تاریخی بهمن 57 گفت و توضیح داد:
بهمن 57 من در مقطع سوم راهنمایی و در سنین 13 یا 14 سالگی بودم. در آن دوران همکلاسیهایم شیشههای مدرسه را میشکستند تا مدیر را مجبور به تعطیلی مدرسه کنند. در خاطرم هست که مدیر دانشآموزان را تهدید کرد ولی در نهایت بچهها پیروز شدند و به خیابانها رفتند تا در تظاهرات مردمی شرکت کنند. تعطیلی مدرسه به بهمن نکشید و قبل از دی ماه تعطیل شد.
در جریان مبارزات انقلاب در مسجد محل واقع در منطقه 17 تهران در خیابان سجاد شمالی فعالیت داشتم. جلوی مسجد سجاد سنگر بستیم و کوکتل مولوتف درست کردیم و هنگامی که تانکها وارد خیابان میشدند آنها را اذیت می کردیم.
چندین بار شاهد حضور تانکها در خیابان بودم. همچنین یک مرتبه دیدم که اراذل اجیر شده از سوی حکومت یا به اصطلاح «شعبان بیمخهای زمان» با قمه و چماق به خیابان ریختند و عربده کشی کردند ولی امکان مانور برایشان وجود نداشت که بعد از ترک کردن محل دوباره به خیابان ریختیم و شعار دادیم.
روز 12 بهمن، صبح زود خود را به فرودگاه رساندم. در این روز تاریخی که جمعیت بسیار زیاد بود ماشین امام را به همراه یک نمای دور از ایشان دیدم. شب قبل نیز با وجود اینکه می خواستیم صبح زود بیدار شویم اما از خوشحالی خوابمان نمیبرد.
سیدقاسم یاحسینی نویسنده کتاب «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر» از خاطراتش در دوران انقلاب اسلامی در سال 57 گفت و توضیح داد:
بهمن 57 نوجوانی 13 ساله بودم که در برازجان زندگی میکردم. در فاصله زمانی 20 تا 22 بهمن در خاطرم نیست که پدر و مادرم به چه علتی به گناوه رفته بودند و من در این ایام در منزل پدربزرگم بودم.
از طریق مجاری خبری مانند رادیو کمابیش از اتفاقات تهران با خبر بودیم. اما از ماهیت اتفاقات بی خبر بودیم. چند روز بود که روزنامه هم به برازجان نمیرسید تا با خرید کیهان و اطلاعات از اخبار مطلع شویم. گوشمان به رادیوی بیبیسی بود تا شکسته و بسته از تهران خبری را مخابره کند.
روز 22 بهمن برازجان یکباره به هم ریخت. این شهر به محاصره درآمد و زد و خوردی خونین صورت گرفت که 5 کشته از جمله یک زن برجای گذاشت تا در نهایت شهر به دست نیروهای انقلابی بیفتد. بعد از غروب آفتاب همان روز خبر پیروزی انقلاب را شنیدیم. تا روز 24 بهمن در برازجان درگیری بود و نیروهای شاهنشاهی مردم را میکشتند.
روز 12 بهمن 57 در بوشهر در جمع خانواده بودم. مدارس تعطیل بود و همه جا اعتصاب حکم میکرد.
خبرهایی مبنی بر ورود امام میشنیدیم. همسایهای داشتیم که افسر ژاندارمری بود و مدام رجز میخواند که اگر خمینی به کشور وارد شود ما وی را میگیریم و اعدام میکنیم و تمام حامیان و طرفدارانش را نیز محاکمه می کنیم. شاهنشاه کشور را ترک نکرده و برای استراحت و تفریح از ایران خارج شده و وقتی بازگردد حمام خون راه میاندازیم.
لحظه ورود امام خمینی (ره) به کشور را همه از طریق تلویزیون تماشا میکردند که وقتی تصاویر قطع شد و تصویر محمدرضا پهلوی روی صفحه تلویزیون نقش بست عدهای از ناراحتی تلویزیونهای خود را شکستند.
بعد از این مردم به خیابان ریختند و علیه شاه و بختیار شعار میدادند. از آن به بعد مردم میدانستند که کار شاه و حکومتش تمام شده و دیگر کسی هراسی از حضور در اجتماعات نداشت. تا پاسی از شب تظاهرات در شهر ادامه داشت و مردم شیرینی تعارف میکردند و روی برفکنهای خودروهایشان دستمال گذاشته بودند. برخی نیز تصویر شاه را از داخل پول در آورده بودند.
*
سعید بیابانکی شاعر و طنزپرداز از حضورش در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی گفت و توضیح داد:
سال 57 کلاس اول راهنمایی بودم و در اصفهان سکونت داشتیم. یک نوجوان پر انرژی بودم که در خاطرم هست زدیم شیشههای کلاس و مدرسه را شکستیم.
با توجه به سن و سالی که داشتم خاطرهای از برادرم در ذهنم هست. داداشم انقلابی و تحت پیگرد سربازان شاه بود. وی روز ورود امام به تهران آمد و عضو ستاد استقبال از امام شد.
خاطرهای برایم تعریف کرد که برایم بسیار شیرین بود. وی تعریف میکرد که لحظه ورود امام خمینی (ره) به اندازهای شلوغ بود که نتوانستیم امام را ببینیم و به بهشت زهرا (س) رفتیم و از دور امام را دیدیم.
برادرم تعریف کرد که، فردا صبح زود سوار ماشین بودیم که به اصفهان برگردیم. گفتم که برویم اینجا در خیابان ایران کله پاچه بخوریم. رسیدیم به یک خیابان که دیدیم شلوغ است و در ابتدای آن افراد مختلف ایستادهاند. پرسیدیم چه خبر است گفتند امام اینجا ساکن است. ما را تعارف کردند داخل و صبحانه را آنجا خوردیم و امام (ره) را هم دیدیم. اصلا باورش نمیشد که امام را دیده باشد.
با توجه سن نوجوانی در فضای فعالیتهای انقلاب بودم و انگار همین دیروز بود و اصلا زمان نگذشته است. یادش بخیر.
[/HR] منبع:
فارس