جمع بندی واجب الوجود بودن جهان

تب‌های اولیه

67 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
واجب الوجود بودن جهان

خدا نیاز به علت ندارد به دلیل اینکه وجود ذاتی اوست.آیا می توانیم بگوییم که علت به وجود آمدن جهان خود جهان است؟؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=times new roman][=microsoft sans serif]باسلام.
خدا در فلسفه، همان واجب الوجود بالذات است.
واجب الوجود بالذات، موجودی است که نیاز به علت ندارد و وجود برایش ذاتی است.
وجودداشتن این موجود ذاتی است بنابراین، حتی فرض نبودنش نیز مستلزم تناقض و خلف فرض ذاتی بودن وجود برایش است.(1)
هر موجودی که این خصوصیت را داشت، واجب الوجود میشود و علت سایر موجودات(با واسطه یا بی واسطه)
حال بیاییم بینیم، میشود جهان را واجب الوجود دانست یا نه.
جهان با دو حیثیت اجزاء و مجموعه اجزاء میتواند مورد بررسی قرار بگیرد.
در حیثیت تک تک اجزاء، شما هیچ جزیی از اجزای جهان را نمی یابید که چنین خصوصیتی را داشته باشد.
زیرا اجزای جهان، یا محسوس است یا غیر محسوس.
زیرا موجودات عالم یا جوهرند یا عرض.
جواهر نیز بر پنج قسم هستند: صورت مادی، هیولا، جسم، نفس و عقل.(2)
اعراض که وجود مستقل ندارند(3) بنابراین پر واضح است که نمیتوانند واجب الوجود باشند.
از میان جواهر، سه قسم مادی است و دو قسم غیر مادی.
از میان جواهر مادی، دو قسم اول که وجود جدا از هم و منحازی در خارج ندارند.
جسم هم که ترکیبی از این دو است، چون مادی است نمیتواند واجب الوجود باشد؛ زیرا موجود مادی نیازمند به مکان و زمان و اجزای تشکیل دهنده اش است و نیازمندی با وجود ذاتی سازگار نیست.
جواهر مجرد نیز از نظر فلسفی از دو حال خارج نیستند:یا عقل است یا نفس.
نفس که به بدن نیازمند است و نیازمندی با وجوب وجود سازگار نیست.
عقل نیز گرچه نیازمند به ماده نیست(نه ذاتا و نه فعلا) اما از نظر فلسفی، عقل خودش مخلوق است ونیازمند. حتی عقل اول نیز ممکن الوجود است.
بنابراین از اجزای جهان هیچ موجودی باقی نمیماند که واجب الوجود باشد.
بلکه واجب الوجود راباید موجودی ورای عالم دانست.
اما مجموعه عالم به صورت مجموعی و کلی نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا مجموعه به خودی خود یک موجود مستقل از اجزایش نیست تا بتوان در مورد نحوه وجود او بحث کرد.
مجموعه چیزی نیست جز مجموع اجزاء و عنوان مجموعه، عنوانی اعتباری برای آنهاست.
بنابراین وقتی وجودی مستقل از اجزاء نتوان برای آن قائل شد، نمیتوان از امکان یا وجوب وجود ان بحث کرد.(4)
پس جهان به هیچ صورتی نمیتواند واجب الوجود باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله 4، فصل 1و2(علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، 1422ق)
2. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله 6، فصل 3
3. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله 6، فصل 2
4. اسفار اربعه، ج6، ص30(ملاصدرا، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981م، چاپ سوم)

سلام

صدیق;639198 نوشت:
جسم هم که ترکیبی از این دو است، چون مادی است نمیتواند واجب الوجود باشد؛ زیرا موجود مادی نیازمند به مکان و زمان و اجزای تشکیل دهنده اش است و نیازمندی با وجود ذاتی سازگار نیست

برای اجزای مواد ما باید نهایتا به یک ماده اولیه برسیم زیرا در غیر این صورت تسلسل روی می دهد پس بنابراین ما ماده ای داریم که اجزا تشکیل دهنده ای ندارد .مکان هم که همان مواد اطراف ماده دیگر هستند پس ماده اولیه به مکان هم نیاز ندارد.زمان هم که مستلزم تغییر است پس ماده اولیه به زمان هم نیاز ندارد بنابراین یا ماده اولیه همان خدا است و یا ماده واجب الوجود بالذات است.

صدیق;639198 نوشت:
حتی عقل اول نیز ممکن الوجود است.

می توانید بگویید چگونه اثبات کردید که عقل اول ممکن الوجود است؟

[=times new roman]

عصران;639228 نوشت:
برای اجزای مواد ما باید نهایتا به یک ماده اولیه برسیم زیرا در غیر این صورت تسلسل روی می دهد پس بنابراین ما ماده ای داریم که اجزا تشکیل دهنده ای ندارد .مکان هم که همان مواد اطراف ماده دیگر هستند پس ماده اولیه به مکان هم نیاز ندارد.زمان هم که مستلزم تغییر است پس ماده اولیه به زمان هم نیاز ندارد بنابراین یا ماده اولیه همان خدا است و یا ماده واجب الوجود بالذات است.

باسلام
ماده اولیه، از چه جنسی است؟
ماده است یا مجرد ازماده؟
اگر مادی است، که نمیتواند بدون زمان و مکان باشد. و قطعا محدودیت خواهد داشت.
اگر غیر مادی است،
اولا: یا باید عقل باشد یا نفس. که وضعیت هر یک گفته شد و اینکه نمیتوانند واجب الوجود باشند.
ثانیا: باید این مشکل حل شود که چطور ماده اولیه جهان است و مواد و اجسام از آن تشکیل شده اند ولی خودش مادی نیست.
دقیقا این ماده اولیه که شما ترسیم میکنید، شبیه جزء لایتجزّی برای اجسام در فلسفه است که وجودش محال است.

عصران;639228 نوشت:
می توانید بگویید چگونه اثبات کردید که عقل اول ممکن الوجود است؟

به خاطر اینکه، در نظام طولی هستی که فلسفه اثبات میکند، عقل اول اولین صادر است که از سوی واجب الوجود ایجادمیشود.
این دقیقا نگاه فلسفه است و او اولین موجود مخلوق بی واسطه واجب الوجود است.

[="Blue"]با سلام

موضوع خوبی است.

اگر کارشناسان فلسفه و عرفان هم شرکت کنند، موضوع روشن تر خواهد شد.[/]

صدیق;639575 نوشت:
ماده اولیه، از چه جنسی است؟
ماده است یا مجرد ازماده؟

سلام
وقتی می گوییم ماده اولیه اسمش رویش است یعنی ماده است.

صدیق;639575 نوشت:
اگر مادی است، که نمیتواند بدون زمان و مکان باشد. و قطعا محدودیت خواهد داشت.

در نظر قبلی ام ثابت کردم که ماده اولیه به زمان و مکان نیاز ندارد و شما هم متعرض آن نشدید.

صدیق;639575 نوشت:
دقیقا این ماده اولیه که شما ترسیم میکنید، شبیه جزء لایتجزّی برای اجسام در فلسفه است که وجودش محال است.

اتفاقا برعکس اینکه جزئ تقسیم ناپذیر وجود نداشته باشد محال است زیرا تسلسل علل نامتناهی در علت مادی رخ می دهد

صدیق;639575 نوشت:
به خاطر اینکه، در نظام طولی هستی که فلسفه اثبات میکند، عقل اول اولین صادر است که از سوی واجب الوجود ایجادمیشود.
این دقیقا نگاه فلسفه است و او اولین موجود مخلوق بی واسطه واجب الوجود است.

من پرسیدم عقل اول چه نیاز ذاتی ای دارد که آن را ممکن الوجود به حساب بیاوریم ولی شما مصادره به مطلوب کردید و گفتید تعریف عقل اول این است که او اولین مخلوق بی واسطه واجب الوجود است.

[=times new roman]
باسلام

عصران;639787 نوشت:
وقتی می گوییم ماده اولیه اسمش رویش است یعنی ماده است.

عصران;639787 نوشت:
در نظر قبلی ام ثابت کردم که ماده اولیه به زمان و مکان نیاز ندارد و شما هم متعرض آن نشدید.

ماده در فلسفه دو تعبیر دارد.
ماده اولیه که همان هیولاست و صرفا قابلیت پذیرفتن صورت است و هیچ فعلیتی از خودش ندارد.(1)
و ماده ثانویه که ماده ای است که از ترکیب ماده اولیه و صورت جسمیه به عنوان تشکیل شده است و آماده پذیرش صورت نوعی است.
احتمالا منظور شما از ماده اولیه، همین ماده است که در فلسفه ماده ثانویه نامیده میشود وگرنه ماده اولیه فلسفی که اصلا فعلیت ندارد تا بخواهد واجب باشد یا ممکن.
اگر منظور از ماده این ماده باشد، باید تعریف ماده فلسفی بر آن صادق باشد.
جسم عبارت است از جوهری که در جهات سه گانه(طول، عرض و ارتفاع) امتداد دارد و که قابلیت تقسیم به اجزاء بالفعل را دارد.(2)
ماده و جسم در فلسفه عبارت است از جوهری که سه امتداد در آن قابل ترسیم است.(طول، عرض و عمق)
بعلاوه، یک ماده، چند نوع ترکیب دارد.
ترکیب از اجزای عنصری: هر ماده ای از تعدادی عنصر تشکیل شده است. حال چه به نظر قدما، عناصر اربعه(آب، خاک، هوا و اتش) یا عناصری که در دوره معاصر برای اجسام اثبات شده است.
ترکیب از اجزای خارجی: هر ماده ای، در ترکیب ابتدایی از دو جزء خارجی تشکیل شده است. یک جزء که صرفا قابلیت قبول دارد به نام ماده اولی و هیولا و یک جزء که ویژگی آن فعلیت است و صورت جسمیه نامیده میشود.(3)
بنابراین، این
عصران;639228 نوشت:
برای اجزای مواد ما باید نهایتا به یک ماده اولیه برسیم زیرا در غیر این صورت تسلسل روی می دهد پس بنابراین ما ماده ای داریم که اجزا تشکیل دهنده ای ندارد .مکان هم که همان مواد اطراف ماده دیگر هستند پس ماده اولیه به مکان هم نیاز ندارد.زمان هم که مستلزم تغییر است پس ماده اولیه به زمان هم نیاز ندارد بنابراین یا ماده اولیه همان خدا است و یا ماده واجب الوجود بالذات است

همانطور که عرض شد، این ماده اولیه
یا ماده اولیه فلسفی است که هیچ فعلیتی از خودش ندارد تا چه رسد واجب الوجود باشد.
یا ماده ثانوی است که ماده ثانوی، حداقل دو جزء دارد: هیولا(ماده اولی) و صورت جسمیه) و خودش محلی است برای پذیرش صورت نوعیه. بنابراین مرکب است. وقتی هم مرکب شد، نیاز به مکان دارد به عنوان جایی که انرا اشغال کند. زیرا وقتی ماده داشته باشد، ماده اندازه دارد و هرچیز اندازه داری، مقداری از فضا را اشغال میکند که مساوی خودش است و به آن مکان گفته میشود.
از سوی دیگر، این جسم نیاز به عوارض مشخصه مانند کم و کیف و وضع و ... بنابراین وقتی عرض دارد، قطعا حرکت در اعراض خواهد داشت و از آنجا که زمان، میزان حرکت است، پس زمان هم خواهد داشت.
بنابراین، وجود ماده بدون مکان و زمان امکان ندارد.

ــــــــــــــــ
1. نهایه الحکمه، ص130(مرحله 6، فصل6)
2. همان، مرحله 6، فصل 4
3. همان، مرحله 6، فصل5

[=times new roman]

عصران;639787 نوشت:
اتفاقا برعکس اینکه جزئ تقسیم ناپذیر وجود نداشته باشد محال است زیرا تسلسل علل نامتناهی در علت مادی رخ می دهد

باسلام
شما در این ادعا، ابتدا باید ثابت بکنید که جزء لایتجزی محال نیست. بنابراین باید ایرادهای فلاسفه به وجود این جزء را پاسخ بدهید.

جزء لا یتجزی به دو صورت قابل ترسیم است:
جزیی که هیچگونه تجزیه ای را نپذیرد، نه عقلی، نه وهمی و نه خارجی.
جزیی که تجزیه خارجی نپذیرد گرچه تجزیه عقلی و وهمی را میپذیرد.
برای بطلان نظر اول که نظر منسوب به متکلمان است، چندین دلیل گفته شده است. یکی از این ادله بدین صورت است:

[=times new roman]این جزء مفروض از دو حال بيرون نيست؛
يا داراى حجم هست و يا داراى حجم نيست.
اگر داراى حجم باشد ضرورتا داراى دو طرف خواهد بود؛ زيرا هرچه داراى حجم باشد داراى امتداد در جهات سه‏ گانه مى‏باشد، و هر شى‏ء ممتدى، دست‏ كم دو طرف مغاير از هم خواهد داشت. و در نتيجه تقسيم عقلى در آن جارى خواهد شد، اگرچه در اثر نهايت كوچكى‏ اش نتوان آن را در خارج و يا وهم تقسيم كرد.
و اگر آن جزء حجمى نداشته باشد، محال است در اثر اجتماع آن با غير خودش جسم داراى حجم پديد آيد. زيرا اگر هزاران شى‏ء بدون امتداد و حجم در كنار هم قرار بگيرند، از آنها شیئ دارای امتداد به وجود نمى ‏آيد، چنان‏كه اگر هزاران نقطه به معنای فلسفی را كنار هم قرار گيرند، از آنها خط به وجود نمى ‏آيد.(1)

[=times new roman]
نظر دوم که منسوب به ذی مقراطیس است نیز با چند ایراد روبروست. یکی از این ایرادها بدین صورت است:
همانطور که در بخش قبل گفته شد، این نظریه درنهایت مدعی است که اجسام دارای اجزایی هستندکه در خارج قابل تقسیم نیست درحالیکه این همان نظر ما نیز هست که اجسام در نهایت به دو جزئی میرسد که از آنها تشکیل شده است. این دو جزء عبارتند از ماده اولیه و صورت جسمیه و این دو جزء را دیگر نمیتوان در خارج تقسیم کرد بلکه به کمک تحلیل عقلی میتوان به این دو جزء پی برد.(2)

از سوی دیگر، شاهدی که بر ضرورت وجود جزئ لایتجزی و جواز آن آوردید نیز درست نیست؛ زیرا:
این تسلسل به چه صورتی است؟ خود این نیازمند توضیح است.
بعلاوه ماده که علت هستی بخش نیست.
ماده صرفا علت مادی یک پدیده مادی است و علاوه بر ان برای پدید آمدن یک جسم، نیاز به علت صورت، غایی و فاعلی نیز هست.

ــــــــــــــ
1. نهایه الحکمه، مرحله 6؛ فصل4 و شرح نهایه الحکمه، علی شیروانی، جلد1، ص393
2. نهایه الحکمه، مرحله 6؛ فصل4 و شرح نهایه الحکمه، علی شیروانی، جلد1، ص396

[=times new roman]

عصران;639787 نوشت:
من پرسیدم عقل اول چه نیاز ذاتی ای دارد که آن را ممکن الوجود به حساب بیاوریم ولی شما مصادره به مطلوب کردید و گفتید تعریف عقل اول این است که او اولین مخلوق بی واسطه واجب الوجود است.

دوست عزیز.
مصادره ای در کار نیست.
عقل اول یک اصطلاح در فلسفه است.
در این اصطلاح، عقل اول، اولین موجودی است که بلاواسطه از واجب الوجود صادر میشود.
اما اگر شما دوست دارید اصطلاح سازی کنید و اصطلاح را تغییر دهید و به واجب الوجود، عقل اول بگویید آن بحثی دیگر است.
ولی دیگر ان عقل اول فلسفی نیست که در سلسله طولی وجود بعد از واجب الوجود قرار میگیرد.

صدیق;640046 نوشت:
ماده در فلسفه دو تعبیر دارد.
ماده اولیه که همان هیولاست و صرفا قابلیت پذیرفتن صورت است و هیچ فعلیتی از خودش ندارد.(1)
و ماده ثانویه که ماده ای است که از ترکیب ماده اولیه و صورت جسمیه به عنوان تشکیل شده است و آماده پذیرش صورت نوعی است.
احتمالا منظور شما از ماده اولیه، همین ماده است که در فلسفه ماده ثانویه نامیده میشود وگرنه ماده اولیه فلسفی که اصلا فعلیت ندارد تا بخواهد واجب باشد یا ممکن.

سلام
بهتر است بحث را گام به گام پیش ببریم و از گفتن پیش فرضهایی که در بحث اثبات نشده اند و بحث را پیچیده تر می کنند اجتناب کنیم.

صدیق;640046 نوشت:
جسم عبارت است از جوهری که در جهات سه گانه(طول، عرض و ارتفاع) امتداد دارد و که قابلیت تقسیم به اجزاء بالفعل را دارد

این تعریف را اگر بتوانیم ماده اولیه را اثبات کنیم دچار اشکال می شود.
حالا اثبات ماده اولیه:
هر جسمی که در جهات سه گانه امتداد دارد قابل تقسیم به اجزا است.
وجود جز بر وجود کل و منظومه مقدم است.
اجزای هر جسمی هم جسم هستند.
طبق اصل دوم باید جسمی تقسیم نا پذیر وجود داشته باشد زیرا در غیر این صورت تسلسل روی میدهد و یک کل هرگز به وجود نمی آید.

حالا در هر کدام که اشکال وارد می دانید بفرمایید تا جواب بدهم.

صدیق;640046 نوشت:
یا ماده اولیه فلسفی است که هیچ فعلیتی از خودش ندارد تا چه رسد واجب الوجود باشد.
یا ماده ثانوی است که ماده ثانوی، حداقل دو جزء دارد: هیولا(ماده اولی) و صورت جسمیه) و خودش محلی است برای پذیرش صورت نوعیه. بنابراین مرکب است.

چرا حتما باید مرکب باشد می توانیم بگوییم ماده اولیه و صورت جسمیه با هم وحدت دارند.

صدیق;640046 نوشت:
وقتی هم مرکب شد، نیاز به مکان دارد به عنوان جایی که انرا اشغال کند. زیرا وقتی ماده داشته باشد، ماده اندازه دارد و هرچیز اندازه داری، مقداری از فضا را اشغال میکند که مساوی خودش است و به آن مکان گفته میشود.

مکان همان مواد دیگری هستند که یک ماده را احاطه کرده اند. وقتی می گوییم ماده اولیه اسمش رویش است اولیه یعنی غیر از خودش ماده دیگری نیست که اورا احاطه کند.

صدیق;640046 نوشت:
از سوی دیگر، این جسم نیاز به عوارض مشخصه مانند کم و کیف و وضع

مسلما ماده اولیه یک صورت اولیه هم دارد که همانطور که گفم با هم وحدت دارند.

صدیق;640046 نوشت:
بنابراین وقتی عرض دارد، قطعا حرکت در اعراض خواهد داشت و از آنجا که زمان، میزان حرکت است، پس زمان هم خواهد داشت.

وقتی می گوییم ماده اولیه اسمش رویش است "اولیه" یعنی ازلی است. اگر ماده اولیه تغییر و حرکت کند دیگر ماده اولیه نیست بلکه ماده دیگری است و آن ماده دیگر زمانمند شده نه ماده اولیه.

صدیق;640046 نوشت:
بنابراین، وجود ماده بدون مکان و زمان امکان ندارد.

اشکال شما این است که به دنبال تصور ماده اولیه هستید خب این برای خدا هم مطرح است نمی شود که برای خدا پارتی بازی کنیم ولی برای موارد دیگر حتما به دنبال تصور آن باشیم.

صدیق;640050 نوشت:
اگر هزاران شى‏ء بدون امتداد و حجم در كنار هم قرار بگيرند، از آنها شیئ دارای امتداد به وجود نمى ‏آيد، چنان‏كه اگر هزاران نقطه به معنای فلسفی را كنار هم قرار گيرند، از آنها خط به وجود نمى ‏آيد.

چرا؟

صدیق;640050 نوشت:
از سوی دیگر، شاهدی که بر ضرورت وجود جزئ لایتجزی و جواز آن آوردید نیز درست نیست؛ زیرا:
این تسلسل به چه صورتی است؟ خود این نیازمند توضیح است.
بعلاوه ماده که علت هستی بخش نیست.
ماده صرفا علت مادی یک پدیده مادی است و علاوه بر ان برای پدید آمدن یک جسم، نیاز به علت صورت، غایی و فاعلی نیز هست.

همانطور که گفتم وجود جز بر وجود کل مقدم است.

صدیق;640051 نوشت:
دوست عزیز.
مصادره ای در کار نیست.
عقل اول یک اصطلاح در فلسفه است.
در این اصطلاح، عقل اول، اولین موجودی است که بلاواسطه از واجب الوجود صادر میشود.
اما اگر شما دوست دارید اصطلاح سازی کنید و اصطلاح را تغییر دهید و به واجب الوجود، عقل اول بگویید آن بحثی دیگر است.
ولی دیگر ان عقل اول فلسفی نیست که در سلسله طولی وجود بعد از واجب الوجود قرار میگیرد.

بالاخره نگفتید نیاز ذاتی عقل اول چیست؟ اصلا به جایش بگویید نیاز ذاتی مجردات چیست؟

من وقتی میرم جلو اینه میترسم.

[=times new roman]

عصران;640325 نوشت:
بهتر است بحث را گام به گام پیش ببریم و از گفتن پیش فرضهایی که در بحث اثبات نشده اند و بحث را پیچیده تر می کنند اجتناب کنیم.

باسلام
دوست عزیز!
به نظرم بحث به این صورت پیش نمیرود و نیاز به یک دوره فشرده یا حتی مبسوط فلسفه کلاسیک دارد.
اشکال در تعریف جسم، ماده اولیه، صورت، مکان، ترکیب اجسام از ماده و صورت و ... چیزی را از بحث باقی نمیگذارد.
بحث از واجب الوجود، متاخر از تمام این بحثها است و در صورتی میتوان از مصداق واجب الوجود بحث کرد که تمام این بحثها مشخص شده باشد.
شما بهتر است بفرمایید کدام پیش فرض را قبول ندارید که همان را ابتدا اثبات کنیم.
اینطوری به نظر میرسه، باید از ابتدای موضوع فلسفه شروع کنیم تا برسیم به الهیات به معنای اخص.
موفق باشید.

mohammadht;638723 نوشت:
خدا نیاز به علت ندارد به دلیل اینکه وجود ذاتی اوست.آیا می توانیم بگوییم که علت به وجود آمدن جهان خود جهان است؟؟

سلام

واجب الوجود بودن خدا صحيح است

جهان ممكن الوجود است . علت به وجود آمدن جهان نميتواند خودش باشد

چيزي كه موجود نيست چطور ميتواند علت بوجود آمدن خودش باشد ؟؟؟؟

خدا علت العلل است

]اگر بپذيريم قرآن به صورت دفعي نازل شده، به مشکل مي خوريم. چون اگر بپذيريم نزول دفعي قرآن در شب قدر بوده است، اين شب قبل از مبعوث شدن پيامبر بوده است يا پس از آن؟ اگر گفته شود قبل از بعثت بوده است که امکان ندارد، زيرا مگر ممکن است حضرت هنوز پيامبر نشده، همه قرآن بر او نازل شود؟ اگر هم شب قدر بعد از بعثت باشد، پس در مبعث چه اتفاقي افتاده است؟ آيا قرآن نازل نشده است

صدیق;640553 نوشت:
[=times new roman]
باسلام
دوست عزیز!
به نظرم بحث به این صورت پیش نمیرود و نیاز به یک دوره فشرده یا حتی مبسوط فلسفه کلاسیک دارد.
اشکال در تعریف جسم، ماده اولیه، صورت، مکان، ترکیب اجسام از ماده و صورت و ... چیزی را از بحث باقی نمیگذارد.
بحث از واجب الوجود، متاخر از تمام این بحثها است و در صورتی میتوان از مصداق واجب الوجود بحث کرد که تمام این بحثها مشخص شده باشد.
شما بهتر است بفرمایید کدام پیش فرض را قبول ندارید که همان را ابتدا اثبات کنیم.
اینطوری به نظر میرسه، باید از ابتدای موضوع فلسفه شروع کنیم تا برسیم به الهیات به معنای اخص.
موفق باشید.

سلام علیکم
من از فلسفه قدیم و فلسفه جدید به طور اجمالی آگاه هستم ولی این بدان معنا نیست که همه آن را قبول داشته باشم.
چون که از روند بحث گله مند بودید اصلا این بار مسئله را فارغ از تعریف ماده اولیه و تعریف ماده و تعریف جسم و تعریف زمان و مکان و امثالهم مطرح می کنم.
بحث درباره واجب الوجود بودن جهان بود.
درباره جهان غیر مادی که هنوز به پرسش من که نیاز ذاتی اش چیست پاسخ ندادید.
اما برای جهان مادی سه محدودیت ذکر کردید:زمان-مکان و اجزاء
اگر که جسم نیازمند اجزایش است نمی توانیم بگوییم اجزا هم نیازمند کلی که آن را تشکیل می دهند هستند زیرا دور پیش می آید.اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟
اما درباره زمان و مکان که از نیازهای ذاتی ماده برشمردید:این زمان و مکان که ماده بدان نیازمند است یا حقیقتا وجود دارند که دراین صورت باید نیاز ذاتی زمان و مکان را هم بگویید یا حقیقتا وجود ندارند که در این صورت هم زمان و مکانی وجود ندارد که ماده به آن وابسته باشد.

salehi1991amin;640584 نوشت:
]اگر بپذيريم قرآن به صورت دفعي نازل شده، به مشکل مي خوريم. چون اگر بپذيريم نزول دفعي قرآن در شب قدر بوده است، اين شب قبل از مبعوث شدن پيامبر بوده است يا پس از آن؟ اگر گفته شود قبل از بعثت بوده است که امکان ندارد، زيرا مگر ممکن است حضرت هنوز پيامبر نشده، همه قرآن بر او نازل شود؟ اگر هم شب قدر بعد از بعثت باشد، پس در مبعث چه اتفاقي افتاده است؟ آيا قرآن نازل نشده است

با عرض معذرت، این مطلب هیچ ربطی به بحث این تاپیک ندارد.

[=times new roman]سلام و عرض ادب

عصران;642708 نوشت:
من از فلسفه قدیم و فلسفه جدید به طور اجمالی آگاه هستم ولی این بدان معنا نیست که همه آن را قبول داشته باشم.

بنده نیز نگفتم که شما همه را قبول داشته باشید یا نه.
اما وقتی یک بحث از وسط یک علم انتخاب میشود که مباحث قبلی پایه و اساس آن است، یا باید مباحث قبلی را نیز مورد بحث گذاشت یا حداقل قبلی ها را به عنوان اصل موضوع پذیرفت.

عصران;642708 نوشت:
درباره جهان غیر مادی که هنوز به پرسش من که نیاز ذاتی اش چیست پاسخ ندادید.

عرض کردم با فرض قبول هستی شناسی فلسفی، در سلسله طولی وجود، غیر از واجب الوجودی که در دین او را خدا مینامیم، تمام موجودات حتی عقل اول مخلوق و ممکن الوجود و صادر بی واسطه یا با واسطه واجب هستند. نیاز ذاتی آنان نیز حداقل، نیاز به وجود علتی بی نیاز است که آنان را خلق کند وگرنه گرفتار دور و تسلسل میشویم.

عصران;642708 نوشت:
اگر که جسم نیازمند اجزایش است نمی توانیم بگوییم اجزا هم نیازمند کلی که آن را تشکیل می دهند هستند زیرا دور پیش می آید.اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟

بله اجزای ماده به کل ماده نیاز ندارند.
یک جزء ماده را در نظر میگیریم.
بهتر این است که اولین جزء مادی عالم وجود را در نظر بگیریم.
این اولین جزء عالم ماده، دو حالت دارد: یا مادی است یا غیر مادی.
اگر مادی نباشد یعنی مجرد است، در این صورت، نمیتواند ماده اولیه عالم ماده و طبیعت باشد. زیرا ماده عالم، همان علت مادی آن است و علت مادی نمیتواند امری مجرد باشد. زیرا ماده حتما از ماده ایجاد میشود نه از مجرد.
اگر مادی باشد، یا بعد و حجم و خصوصیات ماده را دارد یا ندارد.
اگر بعد و حجم ندارد که نمیتواند مادی باشد. زیرا موجود مادی در فلسفه به موجودی گفته میشود که قابلیت تقسیم را دارد.
اگر هم بعد و حجم و سایر خوصیات مادی را دارد، پس محدودیت دارد و محدودیت مستلزم نیازمندی است و نیازمندی با وجوب وجود ناسازگار است.

[=times new roman]

عصران;642708 نوشت:
اما درباره زمان و مکان که از نیازهای ذاتی ماده برشمردید:این زمان و مکان که ماده بدان نیازمند است یا حقیقتا وجود دارند که دراین صورت باید نیاز ذاتی زمان و مکان را هم بگویید یا حقیقتا وجود ندارند که در این صورت هم زمان و مکانی وجود ندارد که ماده به آن وابسته باشد.

بنده نگفتم که نیاز به زمان و مکان نیاز ذاتی ماده است بلکه عرض شد:
صدیق;640046 نوشت:
یا ماده ثانوی است که ماده ثانوی، حداقل دو جزء دارد: هیولا(ماده اولی) و صورت جسمیه) و خودش محلی است برای پذیرش صورت نوعیه. بنابراین مرکب است. وقتی هم مرکب شد، نیاز به مکان دارد به عنوان جایی که انرا اشغال کند. زیرا وقتی ماده داشته باشد، ماده اندازه دارد و هرچیز اندازه داری، مقداری از فضا را اشغال میکند که مساوی خودش است و به آن مکان گفته میشود.
از سوی دیگر، این جسم نیاز به عوارض مشخصه مانند کم و کیف و وضع و ... بنابراین وقتی عرض دارد، قطعا حرکت در اعراض خواهد داشت و از آنجا که زمان، میزان حرکت است، پس زمان هم خواهد داشت.

و این بدان معناست که ماده به جهت حرکات عرضی نیاز به زمان دارد و به جهت اینکه جسمانی است، حتما جایی را اشغال خواهد کرد. زیرا خلأ محال است و موجود مادی و جسمانی در جایی قرار میگیرد وگرنه مجرد میشود و زمان ومکانی ندارد.
بنابراین، زمان که وجود مستقل ندارد.
مکان که به معنای فلسفی، به فضایی اطلاق میشود که ماده اشغال میکند و خود آن فضا، قبل از اینکه این ماده در آن قرار بگیرد، حتما مکان ماده ای دیگر بوده است. به عبارت دیگر، مکان عنوانی اعتباری است برای فضایی که ماده ای آنرا اشغال میکند. وگرنه خود ان فضا، اصلا نمیتواند بدون هیچ اشغال کننده ای مادی باشد و حتما ماده و جسمی آنرا اشغال کرده است.
وجود این فضا نیز حقیقی است و خودش از جنس ماده است و خودش نیازمند جایی است که در آن قرار بگیرد.

صدیق;643254 نوشت:
عرض کردم با فرض قبول هستی شناسی فلسفی، در سلسله طولی وجود، غیر از واجب الوجودی که در دین او را خدا مینامیم، تمام موجودات حتی عقل اول مخلوق و ممکن الوجود و صادر بی واسطه یا با واسطه واجب هستند.

با سلام
فرض های دیگر را شاید بتوان بدون اثبات قبول کرد ولی این فرض چون خودش موضوع بحث است قبولش به منزله ی مصادره به مطلوب است.

صدیق;643254 نوشت:
نیاز ذاتی آنان نیز حداقل، نیاز به وجود علتی بی نیاز است که آنان را خلق کند وگرنه گرفتار دور و تسلسل میشویم.

باز هم مصادره به مطلوب کردید باید اول نیاز ذاتی را بگویید بعد بگوییم به دلیل این نیاز به علت محتاج است. نه اینکه بگوییم نیاز ذاتی اش نیازمندی به علت است.

صدیق;643254 نوشت:
گر مادی باشد، یا بعد و حجم و خصوصیات ماده را دارد یا ندارد.
اگر بعد و حجم ندارد که نمیتواند مادی باشد. زیرا موجود مادی در فلسفه به موجودی گفته میشود که قابلیت تقسیم را دارد.
اگر هم بعد و حجم و سایر خوصیات مادی را دارد، پس محدودیت دارد و محدودیت مستلزم نیازمندی است و نیازمندی با وجوب وجود ناسازگار است.

من این را قبول ندارم ولی به عنوان فرض می پذیرم.اشکالی که کردم این بود که با قبول این فرض باید ایراد تسلسل در علت مادی را رفع کنید.که شما این را فرمودید:
صدیق;640050 نوشت:
از سوی دیگر، شاهدی که بر ضرورت وجود جزئ لایتجزی و جواز آن آوردید نیز درست نیست؛ زیرا:
این تسلسل به چه صورتی است؟ خود این نیازمند توضیح است.
بعلاوه ماده که علت هستی بخش نیست.
ماده صرفا علت مادی یک پدیده مادی است و علاوه بر ان برای پدید آمدن یک جسم، نیاز به علت صورت، غایی و فاعلی نیز هست.

و من هم در جوابتان این را گفتم که شما هنوز به آن پاسخ ندادید:

عصران;642708 نوشت:
اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟

صدیق;643255 نوشت:
بنده نگفتم که نیاز به زمان و مکان نیاز ذاتی ماده است بلکه عرض شد:

اتفاقا در همانجا گفتید نیاز ذاتی است ملاحظه کنید:

صدیق;643255 نوشت:
یا ماده ثانوی است که ماده ثانوی، حداقل دو جزء دارد: هیولا(ماده اولی) و صورت جسمیه) و خودش محلی است برای پذیرش صورت نوعیه. بنابراین مرکب است. وقتی هم مرکب شد، نیاز به مکان دارد به عنوان جایی که انرا اشغال کند. زیرا وقتی ماده داشته باشد، ماده اندازه دارد و هرچیز اندازه داری، مقداری از فضا را اشغال میکند که مساوی خودش است و به آن مکان گفته میشود.
از سوی دیگر، این جسم نیاز به عوارض مشخصه مانند کم و کیف و وضع و ... بنابراین وقتی عرض دارد، قطعا حرکت در اعراض خواهد داشت و از آنجا که زمان، میزان حرکت است، پس زمان هم خواهد داشت.

در مورد دوم شما نیازمندی به زمان را از نیاز به عوارض نتیجه گرفتید.من هم پرسیدم نیاز ذاتی خود این زمان و مکان چیست؟

صدیق;643255 نوشت:
نیاز به زمان دارد

این هم تاییدی دیگر.

صدیق;643255 نوشت:
زمان که وجود مستقل ندارد.

اگر منظورتان این است که زمان ممکن الوجود است نیاز ذاتی خود زمان چیست.اگر نیاز ذاتی زمان عوارض ماده است نیاز ذاتی خود عوارض ماده چیست؟ اگر هم منظورتان این است که زمان فقط وجود ذهنی دارد پس نیازمندی به زمان هم در کار نیست.

صدیق;643255 نوشت:
مکان عنوانی اعتباری است برای فضایی که ماده ای آنرا اشغال میکند.

صدیق;643255 نوشت:
وجود این فضا نیز حقیقی است و خودش از جنس ماده است و خودش نیازمند جایی است که در آن قرار بگیرد.

دور صورت گرفت.
ماده به فضایی نیاز دارد که آن را اشغال کند.
فضا از جنس ماده است.
نتیجه:ماده به ماده نیازمند است.

دور باطل دوم:
مکان=فضا=جا(برگرفته از گفتار خودتان):

صدیق;643255 نوشت:
مکان عنوانی اعتباری است برای فضایی که ماده ای آنرا اشغال میکند. وگرنه خود ان فضا، اصلا نمیتواند بدون هیچ اشغال کننده ای مادی باشد و حتما ماده و جسمی آنرا اشغال کرده است.
وجود این فضا نیز حقیقی است و خودش از جنس ماده است و خودش نیازمند جایی است که در آن قرار بگیرد.

[=times new roman]باسلام

عصران;644340 نوشت:
فرض های دیگر را شاید بتوان بدون اثبات قبول کرد ولی این فرض چون خودش موضوع بحث است قبولش به منزله ی مصادره به مطلوب است.

دوست عزیز.
بحث فرض کردن نیست.
عقل اول تعریف دارد.
اگر شما این تعریف را قبول ندارید و خصوصیات واجب الوجود را برای عقل اول قائل هستید، خب عقل اول همان واجب الوجود فلسفی میشود نه عقل اول فلسفی.
در آن صورت شما جعل اصطلاح کرده اید.
در اصطلاح فلسفی، عقل اول، مخلوق و مجعول بی واسطه واجب الوجود است.
اگر شما اصطلاح دیگری دارید و میخواهید اصطلاح را عوض کنید و به واجب الوجود بگویید عقل اول، اشکالی ندارد اما باید قبل از هر بحث بفرمایید که مرادتان از عقل اول همان واجب الوجودی است که تاکنون مصطلح بوده است.

عصران;644340 نوشت:
باز هم مصادره به مطلوب کردید باید اول نیاز ذاتی را بگویید بعد بگوییم به دلیل این نیاز به علت محتاج است. نه اینکه بگوییم نیاز ذاتی اش نیازمندی به علت است.

باز هم خارج از فرض بحث خودمان(بحث در فضا و کانتکس فلسفه کلاسیک و مدرسی) شدید.
قرار بر این بود که در این فضا بحث شود و بحث های مقدماتی و مبنایی در اینجا نداشته باشیم.
اینکه معلولها، نیاز ذاتی به علت دارند و این نیازشان به جهت فقر ذاتی است، مسئله ای است که در ابتدای مباحث فلسفی طرح میشود و جای بحث آن در اینجا نیست.

عصران;644340 نوشت:
نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
گر مادی باشد، یا بعد و حجم و خصوصیات ماده را دارد یا ندارد.
اگر بعد و حجم ندارد که نمیتواند مادی باشد. زیرا موجود مادی در فلسفه به موجودی گفته میشود که قابلیت تقسیم را دارد.
اگر هم بعد و حجم و سایر خوصیات مادی را دارد، پس محدودیت دارد و محدودیت مستلزم نیازمندی است و نیازمندی با وجوب وجود ناسازگار است.
من این را قبول ندارم ولی به عنوان فرض می پذیرم.اشکالی که کردم این بود که با قبول این فرض باید ایراد تسلسل در علت مادی را رفع کنید.

که شما این را فرمودید:
نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
از سوی دیگر، شاهدی که بر ضرورت وجود جزئ لایتجزی و جواز آن آوردید نیز درست نیست؛ زیرا:
این تسلسل به چه صورتی است؟ خود این نیازمند توضیح است.
بعلاوه ماده که علت هستی بخش نیست.
ماده صرفا علت مادی یک پدیده مادی است و علاوه بر ان برای پدید آمدن یک جسم، نیاز به علت صورت، غایی و فاعلی نیز هست.
و من هم در جوابتان این را گفتم که شما هنوز به آن پاسخ ندادید:

نقل قول نوشته اصلی توسط عصران نمایش پست ها
اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟


اولا: بحث اولیه من در این مورد، نیازمندی به اجزاء نبود.
نیازمندی ماده، از جنبه های مختلف است. نیاز به مکان، زمان، علت هستی بخش، علت صوری، ماده و ....
شما هنوز به این جنبه های مختلف نیازمندی نپرداختید و آنها را رد نکرده اید.

ثانیا: نیازمندی به اجزاء همیشه وجود دارد و ما هیچ ماده اولیه از نظر زمانی را نداریم.
به عبارت دیگر، از نظر فلسفی، وجود موجودات مادی و عالم ماده ازلی است.
به این معنا که شما هیچ گاه نمیتوانید زمانی را در نظر بگیرید که آن زمان، زمان شروع عالم ماده و طبیعت باشد.
ماده اولیه نیز صرفا یک جزء تحلیلی عقلی است نه یک جزء خارجی و در عالم خارج.

[=times new roman]

عصران;644340 نوشت:
بنده نگفتم که نیاز به زمان و مکان نیاز ذاتی ماده است بلکه عرض شد:
اتفاقا در همانجا گفتید نیاز ذاتی است ملاحظه کنید:

نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
یا ماده ثانوی است که ماده ثانوی، حداقل دو جزء دارد: هیولا(ماده اولی) و صورت جسمیه) و خودش محلی است برای پذیرش صورت نوعیه. بنابراین مرکب است. وقتی هم مرکب شد، نیاز به مکان دارد به عنوان جایی که انرا اشغال کند. زیرا وقتی ماده داشته باشد، ماده اندازه دارد و هرچیز اندازه داری، مقداری از فضا را اشغال میکند که مساوی خودش است و به آن مکان گفته میشود.
از سوی دیگر، این جسم نیاز به عوارض مشخصه مانند کم و کیف و وضع و ... بنابراین وقتی عرض دارد، قطعا حرکت در اعراض خواهد داشت و از آنجا که زمان، میزان حرکت است، پس زمان هم خواهد داشت.


اولا: نیاز به زمان و مکان، نیاز ذاتی موجود جسمانی نیست. بلکه نیاز ذاتی آنها، این است که ذاتا نیازمند به علت هستند و به اصطلاح فلسفی، فقر ذاتی یا امکان ذاتی دارند.
ثانیا: برفرض بگوییم، زمان و مکان هم در کنار نیازمندی به علت، نوعی نیاز ذاتی است، خب چه میشود و اشکال شما چیست؟
اشکال کردید:

عصران;642708 نوشت:
اما درباره زمان و مکان که از نیازهای ذاتی ماده برشمردید:این زمان و مکان که ماده بدان نیازمند است یا حقیقتا وجود دارند که دراین صورت باید نیاز ذاتی زمان و مکان را هم بگویید یا حقیقتا وجود ندارند که در این صورت هم زمان و مکانی وجود ندارد که ماده به آن وابسته باشد.

زمان فلسفی که وجود مستقل ندارد.
مکان به معنای فضایی که یک جسم اشغال میکند، خودش یک جسم است و یک موجود مادی و جسمانی، خب خودش هم نیاز به مکان دارد و هر مکانی در عالم، از آنجا که خودش جسمانی است، نیاز به مکان و فضایی جسمانی دارد تا در آن قرار بگیرد و آنرا اشغال کند. خب این چه اشکالی دارد؟

عصران;644340 نوشت:
اگر منظورتان این است که زمان ممکن الوجود است نیاز ذاتی خود زمان چیست.اگر نیاز ذاتی زمان عوارض ماده است نیاز ذاتی خود عوارض ماده چیست؟ اگر هم منظورتان این است که زمان فقط وجود ذهنی دارد پس نیازمندی به زمان هم در کار نیست.

خیر. ممکن الوجود و واجب الوجود در مورد موجوداتی است که به اصطلاح مابه ازای خارجی دارند.
یعنی درعالم خارج، موجودی باشد که بتوان گفت ان موجود مادی یا مجرد، نیاز به علت دارد یا ندارد.
اما زمان، به اصطلاح فلسفی، عبارت است از میزان حرکت اجسام متحرک.
به عبارت دیگر، وقتی یک جسم حرکت میکند، مقداری که از مکان الف به مکان ب میرسد را زمان مینامیم.
بنابراین، این مقدار، از انجا که وابسته است به حرکت کردن یک موجود متحرک دیگر و خودش در خارج وجود ندارد، مانند رابطه علیت است که هیچ وجودی درخارج ندارد. زیرا آنچه وجوددارد علت است و معلول و رابطه علیت وجود مستقلی در عالم خارج ندارد.

عصران;644340 نوشت:
دور صورت گرفت.
ماده به فضایی نیاز دارد که آن را اشغال کند.
فضا از جنس ماده است.
نتیجه:ماده به ماده نیازمند است.

دوری وجودندارد.
اگر این ماده به خودش نیاز داشت، بله دور بود.
اما ماده الف، به ماده دیگری نیاز دارد.
مثلا مکانی که الان من در آنجا قرار دارم، خودش به مکانی وسیع تر به نام اتاق نیاز دارد و خود اتاق به ساختمانی که در آن قرار دارم نیاز دارد و خود ساختمان به کوچه ای که در ان قرار دارم نیاز دارد و همینطور. هیچ نهایتی نیز وجود ندارد و هر مکانی درون مکانی دیگر است.
این نه دور است نه تسلسل.
صرفا شباهت اسمی بین ماده الف وماده ب است که هر دو ماده هستند.

عصران;644340 نوشت:
دور باطل دوم:
مکان=فضا=جا(برگرفته از گفتار خودتان):

نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
مکان عنوانی اعتباری است برای فضایی که ماده ای آنرا اشغال میکند. وگرنه خود ان فضا، اصلا نمیتواند بدون هیچ اشغال کننده ای مادی باشد و حتما ماده و جسمی آنرا اشغال کرده است.
وجود این فضا نیز حقیقی است و خودش از جنس ماده است و خودش نیازمند جایی است که در آن قرار بگیرد.


دور دوم که واقعا جالب است.
دور کجا بود.
اینها تعابیر و اصطلاحات مختلف است.
مکان همان فضا و به تعبیر عرفی، جایی است که یک موجود جسمانی اشغال میکند.
دور کجا بود!؟

صدیق;645202 نوشت:
دوست عزیز.
بحث فرض کردن نیست.
عقل اول تعریف دارد.
اگر شما این تعریف را قبول ندارید و خصوصیات واجب الوجود را برای عقل اول قائل هستید، خب عقل اول همان واجب الوجود فلسفی میشود نه عقل اول فلسفی.
در آن صورت شما جعل اصطلاح کرده اید.
در اصطلاح فلسفی، عقل اول، مخلوق و مجعول بی واسطه واجب الوجود است.
اگر شما اصطلاح دیگری دارید و میخواهید اصطلاح را عوض کنید و به واجب الوجود بگویید عقل اول، اشکالی ندارد اما باید قبل از هر بحث بفرمایید که مرادتان از عقل اول همان واجب الوجودی است که تاکنون مصطلح بوده است.

سلام علیکم
کارشناس محترم من اصلا در آنجا از عقل اول حرفی نزده بودم. منظور من تمام جهان غیر مادی بود و فرض شما نیز این بود:
صدیق;643254 نوشت:
عرض کردم با فرض قبول هستی شناسی فلسفی، در سلسله طولی وجود، غیر از واجب الوجودی که در دین او را خدا مینامیم، تمام موجودات حتی عقل اول مخلوق و ممکن الوجود و صادر بی واسطه یا با واسطه واجب هستند.

اگر قرار است فرض واجب الوجودی خدا را بپذیریم می توانم بپرسم پس اصلا سر چه باید بحث بکنیم؟؟؟

صدیق;645202 نوشت:
باز هم خارج از فرض بحث خودمان(بحث در فضا و کانتکس فلسفه کلاسیک و مدرسی) شدید.
قرار بر این بود که در این فضا بحث شود و بحث های مقدماتی و مبنایی در اینجا نداشته باشیم.
اینکه معلولها، نیاز ذاتی به علت دارند و این نیازشان به جهت فقر ذاتی است، مسئله ای است که در ابتدای مباحث فلسفی طرح میشود و جای بحث آن در اینجا نیست.

موضوع بحث واجب الوجود بودن جهان بود که من جهان را به غیر مادی و مادی تقسیم کردم. اگر سوال از واجب الوجود بودن یا نبودن جهان غیر مادی خارج از فضای بحث است این به معنای رها کردن نیمی از بحث است.حالا که شما اصرارتان بر این است من هم دیگر به جهان غیر مادی کاری ندارم فقط امیدوارم دیگر درباره جهان مادی از این حرفها نزنید.

صدیق;645202 نوشت:
نیازمندی ماده، از جنبه های مختلف است. نیاز به مکان، زمان، علت هستی بخش، علت صوری، ماده و ....
شما هنوز به این جنبه های مختلف نیازمندی نپرداختید و آنها را رد نکرده اید.

من که به به نیازمندی زمان و مکان پرداختم بقیه محدودیت ها و نیازمندی های ماده را هم شما ذکر کنید تا به آنها جواب بدهم نه اینکه به صورت سه نقطه(...) آنها را ذکر کنید.اما در مورد اینکه دوباره علت هستی بخش را نیازمندی ماده در نظر گرفتید.کارشناس محترم ما می خواهیم بدانیم که جهان مادی واجب الوجود است یا خیر. اگر قبول کنیم که ماده به علت هستی بخش نیاز دارد دیگر بحثی باقی نمی ماند!!!

صدیق;645202 نوشت:
ثانیا: نیازمندی به اجزاء همیشه وجود دارد و ما هیچ ماده اولیه از نظر زمانی را نداریم.
به عبارت دیگر، از نظر فلسفی، وجود موجودات مادی و عالم ماده ازلی است.
به این معنا که شما هیچ گاه نمیتوانید زمانی را در نظر بگیرید که آن زمان، زمان شروع عالم ماده و طبیعت باشد.
ماده اولیه نیز صرفا یک جزء تحلیلی عقلی است نه یک جزء خارجی و در عالم خارج.

من به احترام اعتراض شما به روند بحث از ماده اولیه صرفنظر کرده بودم و فرض شما را پذیرفتم . قرار بود شما به اشکال من در تسلسل علت مادی پاسخ دهید که هنوز ندادید. برای بار سوم اشکالم را تکرار می کنم:
عصران;644340 نوشت:
اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟

صدیق;645205 نوشت:
اولا: نیاز به زمان و مکان، نیاز ذاتی موجود جسمانی نیست. بلکه نیاز ذاتی آنها، این است که ذاتا نیازمند به علت هستند و به اصطلاح فلسفی، فقر ذاتی یا امکان ذاتی دارند.

آیا از نظر شما ماده می تواند بدون زمان و مکان وجود داشته باشد؟
نیاز ماده از لحاظ عقلی به چند فرض قابل تقسیم است:
1-فقط برای هستی و ایجاد خود به آن نیازمند باشد.
2-فقط برای بقای خود به آن نیازمند باشد.
3-برای هستی و بقای خود به آن نیازمند باشد.
4-برای تغییر یا تکامل یا تحصیل یا ترکیب یا امثال اینها به آن نیازمند باشد.

مسلم است که غیر از مورد چهار بقیه موارد نیاز ذاتی هستند.

صدیق;645205 نوشت:
اما زمان، به اصطلاح فلسفی، عبارت است از میزان حرکت اجسام متحرک.
به عبارت دیگر، وقتی یک جسم حرکت میکند، مقداری که از مکان الف به مکان ب میرسد را زمان مینامیم.

پس زمان دلالت بر حقیقت حرکت دارد و حرکت هم به مکان وابسته است. پس نیازمندی یا محدودیت ماده به زمان همان نیاز به مکان است. و اگر به نیاز مکانی ماده پاسخ بگوییم به آنهم پاسخ داده ایم.

صدیق;645205 نوشت:
دوری وجودندارد.
اگر این ماده به خودش نیاز داشت، بله دور بود.
اما ماده الف، به ماده دیگری نیاز دارد.
مثلا مکانی که الان من در آنجا قرار دارم، خودش به مکانی وسیع تر به نام اتاق نیاز دارد و خود اتاق به ساختمانی که در آن قرار دارم نیاز دارد و خود ساختمان به کوچه ای که در ان قرار دارم نیاز دارد و همینطور. هیچ نهایتی نیز وجود ندارد و هر مکانی درون مکانی دیگر است.
این نه دور است نه تسلسل.
صرفا شباهت اسمی بین ماده الف وماده ب است که هر دو ماده هستند.

فرقی نمی کند جای واژه ماده می توانید جهان مادی بگذارید که استدلال این گونه می شود:
جهان مادی به فضایی نیاز دارد که آن را اشغال کند.
فضا از جنس و جزیی از جهان مادی است.
نتیجه:جهان مادی به جزیی از خودش نیازمند است.
مثالهایتان هم در واقع همان نیازمندی جز به کل است که خودتان در این باره گفته اید:
صدیق;643254 نوشت:
بله اجزای ماده به کل ماده نیاز ندارند.

صدیق;645205 نوشت:
دور دوم که واقعا جالب است.
دور کجا بود.
اینها تعابیر و اصطلاحات مختلف است.
مکان همان فضا و به تعبیر عرفی، جایی است که یک موجود جسمانی اشغال میکند.
دور کجا بود!؟

این دور باطل را در سخن اخیرتان به طور واضح تری گفتید.ملاحظه کنید:

صدیق;645205 نوشت:
مکان به معنای فضایی که یک جسم اشغال میکند، خودش یک جسم است و یک موجود مادی و جسمانی، خب خودش هم نیاز به مکان دارد و هر مکانی در عالم، از آنجا که خودش جسمانی است، نیاز به مکان و فضایی جسمانی دارد تا در آن قرار بگیرد و آنرا اشغال کند. خب این چه اشکالی دارد؟

دو فرض:
1- مکان به مکان یعنی خودش نیاز دارد.(دور)
2-مکان a ّبه مکان b نیاز دارد و مکان b به مکان c و ...(تسلسل)
دیدید که هر دو فرض باطل بود.

صدیق;645202 نوشت:
باسلام

با سلام
تا آنجا که ممکن بود سعی کردم مفروضات شما را بپذیرم. اما اگر بازهم از روند بحث گله مندید این بار مسئله را خیلی خیلی فشرده تر مطرح می کنم. انصافا دیگر از این فشرده تر نمی توانم. ببینید دیگر برایتان سنگ تمام گذاشتم:
موضوع این بود که آیا جهان واجب الوجود است یا نه؟ و خدا هنوز برای ما اثبات نشده است.

حالا شما اگر می توانید یک تعریف از "جهان" ارائه دهید که سه شرط زیر را داشته باشد:
1-خدا نباید داخل این تعریف بگنجد.
2-همه چیز غیر از خدا باید داخل تعریف بگنجد.
3-در خود تعریف نباید از خدا یا عباراتی که بر خدا دلالت می کنند استفاده شود.(چون هنوز اثبات نشده است)

[=times new roman]سلام

عصران;645577 نوشت:
سلام علیکم
کارشناس محترم من اصلا در آنجا از عقل اول حرفی نزده بودم.

بحث شما این بود:
عصران;644340 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
عرض کردم با فرض قبول هستی شناسی فلسفی، در سلسله طولی وجود، غیر از واجب الوجودی که در دین او را خدا مینامیم، تمام موجودات حتی عقل اول مخلوق و ممکن الوجود و صادر بی واسطه یا با واسطه واجب هستند.
با سلام
فرض های دیگر را شاید بتوان بدون اثبات قبول کرد ولی این فرض چون خودش موضوع بحث است قبولش به منزله ی مصادره به مطلوب است.

بنابراین بحث شما بر سر عقل اول بود که جوابش عرض شد.
اما حالا که بحث را برسر کل جهان میبرید

عصران;645577 نوشت:
منظور من تمام جهان غیر مادی بود و فرض شما نیز این بود:
نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
عرض کردم با فرض قبول هستی شناسی فلسفی، در سلسله طولی وجود، غیر از واجب الوجودی که در دین او را خدا مینامیم، تمام موجودات حتی عقل اول مخلوق و ممکن الوجود و صادر بی واسطه یا با واسطه واجب هستند.
اگر قرار است فرض واجب الوجودی خدا را بپذیریم می توانم بپرسم پس اصلا سر چه باید بحث بکنیم؟؟؟

دوست عزیز،
واجب الوجود یک اصطلاح است و من و شما بر سر مصداق ان بحث میکنیم.
بر اساس هستی شناسی ای که از نظر عقلی قابل اثبات است، واجب الوجود سرسلسله موجودات و عامل ایجاد آنهاست.
من وشما هم بر سر همین بحث داشتیم که این سرسلسله همان خدای ادیان است یا مثلا ماده اولی عالم یا کل عالم هستی یا ...
بحث بر سر همین است.
اما اسم او که واجب الوجود است و شما اگر خاطرتان باشد، قصد داشتید واجب الوجود بودن جهان را اثبات کنید.
خب، این واجب الوجود باید خصوصیات واجب الوجود را داشته باشد.
خصوصیات او که معلوم است. یعنی باید به صورتی باشد که ممکن الوجودنباشد.
مهمترین خصوصیت واجب الوجود که از نامش هم پیداست، بی نیازی در وجود در همه زمینه هاست.
زیرا اگر در هر بخشی از وجودش نیازمند باشد، به صورت کلی میتوان گفت نیازمند است.
همانطور که مثلا اسناد مریض نشدن به یک فرد، مستلزم سالم بودن او در تمام مدت مورد بحث است ولی مریض شدن او در یک مرتبه هم کفایت میکند.
در بحث ما نیز، نیازمند نبودن، مستلزم بی نیازی در تمام موارد و زمانها است و نیازمند شدن، با یک مورد ولو جزیی هم محقق میشود.
حالا شما در کل عالم بگردد و تفحص کنید، ببینید در کجا چنین موجودی یافت میشود، همان را واجب الوجودبنامید.

عصران;645577 نوشت:
موضوع بحث واجب الوجود بودن جهان بود که من جهان را به غیر مادی و مادی تقسیم کردم. اگر سوال از واجب الوجود بودن یا نبودن جهان غیر مادی خارج از فضای بحث است این به معنای رها کردن نیمی از بحث است.حالا که شما اصرارتان بر این است من هم دیگر به جهان غیر مادی کاری ندارم فقط امیدوارم دیگر درباره جهان مادی از این حرفها نزنید.

من بحث از جهان غیر مادی را خارج ندانستم.
اصرار بنده این است که از فضای بحث اصطلاحات کلاسیک خارج نشویم. چون شما هم با همین اصطلاحات بحث را شروع کردید.
اگر قرار بر اصطلاح سازی است، بحث دیگری است.
دقت بفرمایید، مهم توجه به اصطلاحات است، اما اینکه مصداق هر اصطلاح فلسفی چیست، میتوان در موردش بحث کرد.
اینکه واجب الوجود چیست و ممکن الوجود کدام، یک بحث است و اینکه مصداقش چه موجودی است در خارج و قابل تطبیق بر چه موجودی، بحثی دیگر.
فعلا دقت کنیم که اصطلاحات جابه جا نشود تا بتوان بحث را ادامه داد. چون مهمترین شرط برای بحث، تفاهم مبانی طرفین و اصطلاحاتی است که هر یک به کار میرند.
بر این اساس، جهان غیر مادی، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود.
اگر واجب الوجود است، باید حتما و ضرورتا هیچ نحوه نیازی در آن راه نداشته باشد.
حال شما هر موجودی در این جهان غیر مادی می یابید همان را واجب الوجود بنامید.
فقط دقت بفرمایید که خصوصیات واجب الوجود را داشته باشد.

عصران;645577 نوشت:
نیازمندی های ماده را هم شما ذکر کنید تا به آنها جواب بدهم نه اینکه به صورت سه نقطه(...) آنها را ذکر کنید.

همانطور که گفتم برای صدق نیازمند بودن یک موجود، فقط و تنها فقط تحقق یک نحوه نیازمندی کفایت میکند.

عصران;645577 نوشت:
من که به به نیازمندی زمان و مکان پرداختم

من هم جواب اشکال شما را دادم.
اما به صورت دیگری میپرسم، شما یک ماده را به ما نشان دهید که در زمان ومکان قرار نگیرد.
یا به عبارتی زمانمند و مکان مند نباشد.
اگر اینطور نیست، پس چطور فیلسوفان تجربه گرا معتقدند ما موجود فرامکان و فرازمان نداریم یا به تعبیر برخی از انها، اصلا چنین موجودی و چنین مفهومی، بی معنا و پوچ است و بحث بر سر آن نفیا و اثباتا بی فایده است.

عصران;645577 نوشت:
اما در مورد اینکه دوباره علت هستی بخش را نیازمندی ماده در نظر گرفتید.کارشناس محترم ما می خواهیم بدانیم که جهان مادی واجب الوجود است یا خیر. اگر قبول کنیم که ماده به علت هستی بخش نیاز دارد دیگر بحثی باقی نمی ماند!!!

شما قبول ندارید که ماده نیاز به علت هستی بخش دارد.
اگر نیاز ندارد، یک مصداق از آنرا به ما نشان دهید تا ببینیم چطور ماده نیاز به علت هستی بخش ندارد.

[=times new roman]

عصران;645577 نوشت:
اگر قبول کنیم که ماده به علت هستی بخش نیاز دارد دیگر بحثی باقی نمی ماند!!!

خب این ادعای شماست که نیاز ندارد.
ما هم ادعا میکنیم که نیاز دارد.
ادعای ما بر اساس هستی شناسی و سلسله وجودی ای است که در فلسفه اثبات میشود.
شما اگر برای مدعای خوددلیلی دارید بفرمایید.
اینکه بحثی باقی نمیماند، مشکل ما نیست مشکل خود بحث است، شما حتما انتظار ندارید که من مدعای شما را بی دلیل قبول کنم.
البته اگر میخواهید نگاه و هستی شناسی دیگری ارائه کنید، خب آن موقع بحث دیگری است و لازم است مدعای خود را بیان کنید.

عصران;645577 نوشت:
اگر هم بگوییم که اجزا هم نیازمند اجزای خود و همین طور تا بی نهایت که تسلسل در علت مادی است.(اشاره کردید که علاوه بر علت مادی علل فاعلی و غایی و صوری هم هستند اما این چیزی را عوض نمی کند زیرا اگرچه علت مادی علت کافی نیست ولی هنوز علت لازم است)حالا شما چگونه این مسئله را حل می کنید؟

تا جایی که ماده در کار باشد و جزء در کار باشد، نیازمندی به اجزاء هم هست.
البته قصدم این نیست که بگویم آنچه فیزیک امروز به آن رسیده، نهایت مرتبه معقول اجزای یک ماده است.
ریزترین جزیی که تا کنون به آن رسیده اند، که ظاهرا کوارک نامیده میشود، ممکن است در آینده خودش اجزایی داشته باشد.
به هر حال، هرجزیی که واقعا ریزترین جزء عالم باشد، همان آخرین لایه و آخرین جزء است، اما به اصطلاح فلسفی به آن آخرین جزء، علت مادی نمیگویند.
از نظر فلسفی، اصلا علت مادی چیزی نیست جز ماده اولی که اتفاقا ماده اولی، اصلا مادی نیست و قابل تجربه نیست.
ماده اولی که علت مادی است و صورت که علت صوری تحقق یک ماده، در یک تحلیل عقلی به دست می آید نه اینکه در خارج یک ماده ای داشته باشیم و یک صورت که با ترکیب کردن آن دو با هم، یک ذره به دست بیاید.
بنابراین، همان یک کوارک، که مثلا واقعا ریزترین ذره مادی یک جسم است، خودش از یک علت صوری و یک علت مادی عقلی تشکیل شده است.
باز هم تاکید میکنم، علت مادی و علت صوری، امری تحلیلی است وگرنه در خارج یک ماده و یک صورت جدا از هم نداریم تا با ترکیب آنها اجسام تشکیل شود.
در خارج فقط ماده راداریم. حتی ریزترین جزء عالم هم ماده است ومادی و جسمانی.

عصران;645577 نوشت:
آیا از نظر شما ماده می تواند بدون زمان و مکان وجود داشته باشد؟
نیاز ماده از لحاظ عقلی به چند فرض قابل تقسیم است:
1-فقط برای هستی و ایجاد خود به آن نیازمند باشد.
2-فقط برای بقای خود به آن نیازمند باشد.
3-برای هستی و بقای خود به آن نیازمند باشد.
4-برای تغییر یا تکامل یا تحصیل یا ترکیب یا امثال اینها به آن نیازمند باشد.

اشکالی ندارد. برای اینکه بحث به بیراهه کشیده نشود، فرض میکنیم که نیاز ماده به زمان ومکان نیاز ذاتی آنهاست.

عصران;645577 نوشت:
پس زمان دلالت بر حقیقت حرکت دارد و حرکت هم به مکان وابسته است. پس نیازمندی یا محدودیت ماده به زمان همان نیاز به مکان است. و اگر به نیاز مکانی ماده پاسخ بگوییم به آنهم پاسخ داده ایم.

مغالطه!
اولا: زمان حقیقت حرکت نیست بلکه صرفا جنبه مقدار حرکت را نشان میدهد
ثانیا: همانطور که مکان فضایی است که یک موجود در آن قرار دارد و دقیقا به اندازه خود آن است.
فضایی که بیشتر از اندازه مورد نیاز یک جسم برای اشغال کردن باشد را مکان فلسفی نمی نامیم.
پس حرکت هم به مکان وابسته نیست.
بلکه خودش نیاز به مقداری از فضای جسمانی دارد تا آنرا به عنوان مسافت طی کند.
پس بین این دو(مکان و زمان) در این بحث ربطی وجود ندارد.

زمان مقدار حرکت است نه حقیقت حرکت.

عصران;645577 نوشت:
فرقی نمی کند جای واژه ماده می توانید جهان مادی بگذارید که استدلال این گونه می شود:
جهان مادی به فضایی نیاز دارد که آن را اشغال کند.
فضا از جنس و جزیی از جهان مادی است.
نتیجه:جهان مادی به جزیی از خودش نیازمند است.

خیر اینجا خود مغالطه است.
درست است که یک جزء مادی و یک موجود مادی جزیی نیاز به مکان دارد.
اما کل جهان مادی، تمام مجموعه را در بر میگیرد ودیگر چیزی باقی نمیماند تا این جهان را بخواهیم درون آن قرار بدهیم.
به عبارت دیگر، وقتی میگوییم جهان مادی، کل جهان را در نظر میگیریم، کل جهان مادی موجود!
در این صورت، طبق فرض دیگر جایی وجود ندارد تا این جهان بخواهد درون آن قرار بگیرد.
زیرا اگر وجود داشت، فرض ما فرض درستی نبود و همان جا خودش جزیی از این جهان مادی مفروض ما میشود.

عصران;645577 نوشت:
این دور باطل را در سخن اخیرتان به طور واضح تری گفتید.ملاحظه کنید:

نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
مکان به معنای فضایی که یک جسم اشغال میکند، خودش یک جسم است و یک موجود مادی و جسمانی، خب خودش هم نیاز به مکان دارد و هر مکانی در عالم، از آنجا که خودش جسمانی است، نیاز به مکان و فضایی جسمانی دارد تا در آن قرار بگیرد و آنرا اشغال کند. خب این چه اشکالی دارد؟
دو فرض:
1- مکان به مکان یعنی خودش نیاز دارد.(دور).


این اشکال ناشی از یک مغالطه صورت گرفته است.
یک مکان به عنوان یک بخش مادی از کل جهان، به عنوان فضایی قرار میگیرد که یک موجود جسمانی دیگر آنرا اشغال میکند.
در اینجا دور کجا بود!؟
موجود جسمانی الف، در فضایی جسمانی ب قرار گرفته است.
دو موجود یکی ظرف(مکان) و دیگری مظروف(موجود درون یک مکان)
مثل انسانی که وقتی می ایستد در دایره ای به اندازه 20 در 20 قرار میگیرد.
انسان غیر از آن دایره جسمانی است که خود آن دایره درون اتاق قرار دارد.
پس این اشکالی ندارد که مکان به مکان نیاز داشته باشد.
و این مثال شما درست مثل این میماند که بگوییم حسن به حسین نیاز دارد و حسین به علی. و چون همه این افرادانسان هستند، پس انسان به انسان نیاز دارد و این دور میشود.
دور درجایی است که دو طرف دور دقیقا یک فرد باشند.
مثل اینکه حسن از حسین 200 تومان قرض بخواهد و حسین در صورتی میتواند به حسن قرض بدهد که او هم در همان زمان 200 تومان از حسن قرض بگیرد.
در این صورت، تصور دور میشود کرد(هرچند دقیق و فلسفی نیست)
چون در این صورت، در حقیقت حسن از خودش 200 تومان قرض بگیرد.
ولی در مثال ما ومثال آن سه فرد، فرد الف به فرد ب نیاز دارد و فرد ب به فرد ج . نه اینکه فرد الف به ب و فرد ب به ج و در نهایت فرد ج به الف.
مکان a به مکان b نیاز دارد و مکان b به مکان c و همینطور.
عصران;645577 نوشت:

2-مکان a ّبه مکان b نیاز دارد و مکان b به مکان c و ...(تسلسل)
دیدید که هر دو فرض باطل بود.

تسلسلی که در اینجا روی داده، تسلسل عرفی است نه تسلسل عقلی و فلسفی.
زیرا تسلسلی عقلی و محال است که در سلسله علتهای هستی بخش باشد. علتهای هستی بخشی که هم زمان باشند.
اما در اینجا که رابطه بین مکان ها، هستی بخشی نیست اصلا فرض تسلسل راه ندارد.

[=times new roman]

عصران;645578 نوشت:
تا آنجا که ممکن بود سعی کردم مفروضات شما را بپذیرم. اما اگر بازهم از روند بحث گله مندید

اصلا بنده از طولانی شدن بحث ناراحت نشدم.
اتفاقا در دقت و اصرار شما خوشحال هم هستم.
اما یک نکته را توجه داشته باشید.
اگر قرار است یک بحث به ثمر برسد ابتدا باید طرفین بحث، مبانی ومفاهیم و اصطلاحات یکدیگر را بدانند.
در این بحث نیز قرار بر این بود که با تحفظ بر اصطلاحات فلسفه کلاسیک و مدرسی بحث شود.
بنابراین باید با همین اصطلاحات پیش برویم.

عصران;645578 نوشت:
حالا شما اگر می توانید یک تعریف از "جهان" ارائه دهید که سه شرط زیر را داشته باشد:
1-خدا نباید داخل این تعریف بگنجد.
2-همه چیز غیر از خدا باید داخل تعریف بگنجد.
3-در خود تعریف نباید از خدا یا عباراتی که بر خدا دلالت می کنند استفاده شود.(چون هنوز اثبات نشده است)

موضوع این است که غیر از واجب الوجود تمام موجودات دیگر ممکن الوجود هستند.
اما ممکن الوجودها، طبقات و افرادی دارند.
ممکن الوجودی داریم که در عالم عقل قرار دارد.
ممکن الوجودهایی که در عالم مثال قرار دارند.
ممکن الوجودهایی که در عالم طبیعت جای دارند.
هر یک از موجودات این سه طبقه و سلسله که عرض شد، دارای تعریفهای مختص به خود هستند.

اما به صورت کلی میتوان این سه عالم را بدین صورت تعریف کرد:
عالم عقل، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن از چند لایه و طبقه طولی تشکیل شده و هیچ نحوه نیاز به ماده ندارند، گرچه نیاز به علت هستی بخش و واجب الوجود دارند.
عالم مثال، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن، مادی نیستند ولی خصوصیات موجودات عالم ماده را دارند.
عالم طبیعت، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن مادی هستند و حجم دارند. به جهت همین حجم داشتن درزمان و مکان قرار میگیرند.

سلام و عرض ادب
نکته ای در مورد فضا زمان
فضا زمان مولود ماده هست
به عبارتی دیگر:
زمان و مکان در جهان هستند نه اینکه جهان در جا یا مکانی استقرار پیدا کند و از زمانی آغاز شود
زمان و مکان (فضا زمان) در جهان (جهان ماده) شکل میگیر و مفهوم می یابد
یعنی اگر به عقب و لحظه آغازجهان برگردیم به نقطه تکینگی برسیم دیگر نه فضا (مکان) وجود دارد و نه زمان وجود دارد

امیدوارم این نکته به روند بحث کمک کند

پیروز و موفق باشید

متحیر;645934 نوشت:
سلام و عرض ادب
نکته ای در مورد فضا زمان
فضا زمان مولود ماده هست
به عبارتی دیگر:
زمان و مکان در جهان هستند نه اینکه جهان در جا یا مکانی استقرار پیدا کند و از زمانی آغاز شود
زمان و مکان (فضا زمان) در جهان (جهان ماده) شکل میگیر و مفهوم می یابد
یعنی اگر به عقب و لحظه آغازجهان برگردیم به نقطه تکینگی برسیم دیگر نه فضا (مکان) وجود دارد و نه زمان وجود دارد

امیدوارم این نکته به روند بحث کمک کند

پیروز و موفق باشید

با سلام و تشکر از شما
بله صحیح می فرمایید در واقع این زمان و مکان هستند که محدود و نیازمند به ماده اند نه اینکه ماده محدودیتش زمان و مکان باشد.البته زمان فقط مولود ماده نیست بلکه از تعامل ماده و نیرو (انرژی) به وجود می آید.

انصافا این فلسفه هم بیشترین انرژی و ظرفیت ذهنی را از انسان می گیرد و کمترین نتیجه را به عنوان خروجی می دهد و حتی در برخی اوقات اصلا نتیجه نمی دهد.ولی این را نیز نباید فراموش کرد که همین نتایج اندک هم حکم طلا را دارند.می توان آن را به کار در معدن طلای متروکه تشبیه کرد.

صدیق;645891 نوشت:
سلام

سلام

کارشناس محترم بالاخره چکار کنیم بحث قبلی را ادامه بدهیم یا بحث فشرده ی جدید را؟

نقل قول:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط متحیر
سلام و عرض ادب
نکته ای در مورد فضا زمان
فضا زمان مولود ماده هست
به عبارتی دیگر:
زمان و مکان در جهان هستند نه اینکه جهان در جا یا مکانی استقرار پیدا کند و از زمانی آغاز شود
زمان و مکان (فضا زمان) در جهان (جهان ماده) شکل میگیر و مفهوم می یابد
یعنی اگر به عقب و لحظه آغازجهان برگردیم به نقطه تکینگی برسیم دیگر نه فضا (مکان) وجود دارد و نه زمان وجود دارد

امیدوارم این نکته به روند بحث کمک کند


پیروز و موفق باشید

عصران;646096 نوشت:
با سلام و تشکر از شما
بله صحیح می فرمایید در واقع این زمان و مکان هستند که محدود و نیازمند به ماده اند نه اینکه ماده محدودیتش زمان و مکان باشد.البته زمان فقط مولود ماده نیست بلکه از تعامل ماده و نیرو (انرژی) به وجود می آید.

انصافا این فلسفه هم بیشترین انرژی و ظرفیت ذهنی را از انسان می گیرد و کمترین نتیجه را به عنوان خروجی می دهد و حتی در برخی اوقات اصلا نتیجه نمی دهد.ولی این را نیز نباید فراموش کرد که همین نتایج اندک هم حکم طلا را دارند.می توان آن را به کار در معدن طلای متروکه تشبیه کرد.



سلام و عرض ادب
دوست عزیز
وقتی صحبت از جهان ماده میشود بر اساس فرمول معروف «e=mc^2» انرژی و ماده از هم جدا نیستند
در مورد فلسفه خدمت شما عرض کنم: رسالت فلسفه طرح پرسش و به چالش کشیدن باورها و دانسته ها و داشته هایمان هست ؛
که: آیا آنها واقعاً آن چه هستند که در نظر ما مینمایند هستند! یا واقعیت آنها چیز دیگری است؟

در مورد فلسفه و کلام اسلامی که ملقمه ای از باورهای دینی و فلسفه یونان قدیم هست
بله آنها معدن متروک هستند شاید هنوز رگه هایی از طلا داشته باشد ولی یافته های احتمالی آن نسبت به سعی و مرارت و صرف وقت و عمر نمی ارزد

البته این بدان معنی نیست که فلسفه غرب پاسخهای کامل و شایسته دارد ولی برتری آن این است که: ، روشهای علمی و رویکردهای فلسفی جدید نگاه و نظر تازه به مسائل کهن و نو بشر هست تا حل مسائل و و یافتن پاسخها را سهل تر کند

اینکه بنده تعریف زمان و مکان را خدمت شما در تاپیک آوردم به این خاطر است که در دام هزارتوی تعاریف سخت و مبهم کلام اسلامی نیفتید
تعاریف و تقسیم بندی های قدیم مربوط به زمانه خود بوده و کاربرد خود را داشته اند ولی آن تعارفات و تعریفها برای فهم جهان امروز نه لازم هستند و نه کاربرد دارند
اطلاع از آنها مثل دانستن تاریخ علم هست همین اینکه ما بدانیم اهرام ثلاثه چگونه ساخته شدند جالب هست ولی مسلم آن روش ساخت ها برای زندگی و احتیاجات امروزمان نه لازم هست و نه کاربرد دارد

پیروز و موفق باشید

[=times new roman]باسلام و تشکر از مشارکت شما

متحیر;645934 نوشت:
زمان و مکان در جهان هستند نه اینکه جهان در جا یا مکانی استقرار پیدا کند و از زمانی آغاز شود
زمان و مکان (فضا زمان) در جهان (جهان ماده) شکل میگیر و مفهوم می یابد
یعنی اگر به عقب و لحظه آغازجهان برگردیم به نقطه تکینگی برسیم دیگر نه فضا (مکان) وجود دارد و نه زمان وجود دارد

زمان چیست و مکان چیست؟
اینکه زمان و مکان درجهان وجود دارند، دقیقا به چه معنایی است؟
مگر قرار بود مکان درغیر جهان قرار داشته باشد.؟

متحیر;645934 نوشت:
یعنی اگر به عقب و لحظه آغازجهان برگردیم به نقطه تکینگی برسیم دیگر نه فضا (مکان) وجود دارد و نه زمان وجود دارد

ابتدای زمانی جهان یعنی چه؟
ابتدای مکانی جهان، یعنی چه؟
نقطه اغازین جهان یعنی چه؟
آیا شما میتوانید فرض کنید در یک نقطه ای قرار بگیرید که نام انرا نقطه اغازین بنامید. آنوقت، قبل از آن نقطه، دیواری قرار داشته باشد که مکان و زمان از آن شروع میشود.
این نقطه ابتدایی، را شما چنین فرض کردید که قبل از آن زمان و مکان وجود ندارد.
این قبل، قبل زمانی است یا مکانی یا هر دو.
هر کدام باشد، پس در نتیجه مدعای شما این است که ما یک نقطه ابتدایی برای جهان داریم که زمان قبل از آن زمان نبوده و در مکان قبل از آن، مکان نبوده است و این کاملا بی معناست.

سلام و عرض ادب

صدیق;646291 نوشت:
زمان چیست و مکان چیست؟
اینکه زمان و مکان درجهان وجود دارند، دقیقا به چه معنایی است؟
مگر قرار بود مکان درغیر جهان قرار داشته باشد.؟

زمان و مکان همان مفاهیمی هستند که ما در زندگی روزمره با آنها روبرو هستیم
و همانطور که اشاره کردید در غیر این جهان زمان و مکان وجود ندارد
صدیق;646291 نوشت:
ابتدای زمانی جهان یعنی چه؟
ابتدای مکانی جهان، یعنی چه؟
نقطه اغازین جهان یعنی چه؟

منظور آن نقطه آغازین جهان است که قبل از آن را برای این جهان نمیتوانیم متصور بشویم

صدیق;646291 نوشت:
یا شما میتوانید فرض کنید در یک نقطه ای قرار بگیرید که نام انرا نقطه اغازین بنامید. آنوقت، قبل از آن نقطه، دیواری قرار داشته باشد که مکان و زمان از آن شروع میشود.
این نقطه ابتدایی، را شما چنین فرض کردید که قبل از آن زمان و مکان وجود ندارد.
این قبل، قبل زمانی است یا مکانی یا هر دو.
هر کدام باشد، پس در نتیجه مدعای شما این است که ما یک نقطه ابتدایی برای جهان داریم که زمان قبل از آن زمان نبوده و در مکان قبل از آن، مکان نبوده است و این کاملا بی معناست.

شاید یک مثال در فهم آن به ما کمک کند وقتی به دنبال شمال میگردید چنانچه به قطب شمال برسید تلاش شما در یافتن شمال آن منطقه کار عبثی هست یعنی یافتن شمال در قطب شمال معنی خود را ازدست میدهد
وقتی به نقطه آغاز جهان میرسید دنبال زمان و مکان گشتن هم کار عبثی هست چون از آن به بعد هست که زمان و مکان آغاز میشود
ما به دیوار یا مکان به خصوصی نمیرسیم که به دنبال فراتر یا ماورای آن سرگردان بشویم نه قبل تری وجود ندارد و نه اطراف و اکنافی!
توضیح اضافی که ربطی به بحث ندارد:

ا

نقل قول:
اگرچه در تئوری های جدید صحبت از وجود بی شمار جهان با گونگی و ابعاد گوناگون میشود که ممکن است مشابه جهان ما در آن یافت بشود و یا نشود ولی وجود یا عدم وجود آنها ارتباطی با ما ندارند نقطه اشتراکشان با ما تهی است هر چند در هم پیچیده باشند مثل خطوط یا صفحات موازی و اگر در هم کنشی هم بیابند فصل مشترک نیست هر چه از یک جهان به جهان دیگر راه یابد مربوط به همان جهان میشود و دیگر مربوط به جهان مبدأ نمیشود
احتمال اینگه جهانهایی دیگر باشند بعید نیست. با تعداد بی شمار با تنوع ده به قوه پانصد که از هر کدام ممکن است هیچ نمونه ای نباشد یا بی شمار همنوع داشته باشد به این لینک توجه کنید:
ما، كهكشان راه شیری در جهان و ...

پیروز و موفق باشید

عصران;646098 نوشت:
کارشناس محترم بالاخره چکار کنیم بحث قبلی را ادامه بدهیم یا بحث فشرده ی جدید را؟

هر طور شما مایلید.
اگر دوست دارید بحث فشرده را ادامه دهید.
البته فکر کنم دوباره برگردیم سر حرفها و بحثهای قبل.

متحیر;646705 نوشت:
زمان و مکان همان مفاهیمی هستند که ما در زندگی روزمره با آنها روبرو هستیم
و همانطور که اشاره کردید در غیر این جهان زمان و مکان وجود ندارد

نمیخواهم بی دلیل بحث طولانی شود.
اما دوست عزیز تاکنون تعریفهای زیادی از زمان شده است.
با اینحال برای اینکه بحث از مسیر خود منحرف نشود، ادامه نمیدهم.

متحیر;646705 نوشت:
منظور آن نقطه آغازین جهان است که قبل از آن را برای این جهان نمیتوانیم متصور بشویم

وقتی میگویید نقطه آغازین، این نقطه آغازین یعنی نقطه ای که آنرا از قبل جدا میکند.
پس قبل دارد.
اصولا وقتی گفته میشود نقطه اغاز، همیشه قبلی برایش متصور است و گفتن نقطه اغاز و بی قبل بودن قابل جمع نیست.

متحیر;646705 نوشت:
شاید یک مثال در فهم آن به ما کمک کند وقتی به دنبال شمال میگردید چنانچه به قطب شمال برسید تلاش شما در یافتن شمال آن منطقه کار عبثی هست یعنی یافتن شمال در قطب شمال معنی خود را ازدست میدهد

دوست عزیز،
شمال و جنوب اسامی قراردادی است و قابل مقایسه با تعابیر قبل و بعد که دو مفهوم متضایف هستند نیست.
به عبارت دیگر، شما برای اسامی قراردادی، طوری قرارداد میکنید که فقط در یک فضای خاصی معنا و مفهوم دارد.
اما مفهوم قبل و بعد از این سنخ نیست.
قبل همیشه بعد دارد و بعد همیشه قبل.
نقطه اغاز هم همیشه قبل دارد و بعد.
نقطه اغاز در یک مسیر زمانی، مکانی در وسط قرار میگیرد.
مثلا وقتی میگویند نقطه اغاز مسابقه، قبل از ان قابل تصور است، همانطور که بعد از ان نیز متصور است.

متحیر;646705 نوشت:
اگرچه در تئوری های جدید صحبت از وجود بی شمار جهان با گونگی و ابعاد گوناگون میشود که ممکن است مشابه جهان ما در آن یافت بشود و یا نشود ولی وجود یا عدم وجود آنها ارتباطی با ما ندارند نقطه اشتراکشان با ما تهی است هر چند در هم پیچیده باشند مثل خطوط یا صفحات موازی و اگر در هم کنشی هم بیابند فصل مشترک نیست هر چه از یک جهان به جهان دیگر راه یابد مربوط به همان جهان میشود و دیگر مربوط به جهان مبدأ نمیشود
احتمال اینگه جهانهایی دیگر باشند بعید نیست. با تعداد بی شمار با تنوع ده به قوه پانصد که از هر کدام ممکن است هیچ نمونه ای نباشد یا بی شمار همنوع داشته باشد به این لینک توجه کنید:

بحث اصلا ربطی به جهان های دیگر وجهان های مشابه نیست بلکه یک جهان است که ازلی است و ابتدای زمانی برای آن متصور نیست.

صدیق;645899 نوشت:
اما به صورت کلی میتوان این سه عالم را بدین صورت تعریف کرد:
عالم عقل، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن از چند لایه و طبقه طولی تشکیل شده و هیچ نحوه نیاز به ماده ندارند، گرچه نیاز به علت هستی بخش و واجب الوجود دارند.
عالم مثال، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن، مادی نیستند ولی خصوصیات موجودات عالم ماده را دارند.
عالم طبیعت، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن مادی هستند و حجم دارند. به جهت همین حجم داشتن درزمان و مکان قرار میگیرند.

سلام علیکم
اولا من گفتم یک تعریف واحد از جهان ارائه دهید ولی شما جهان را تقسیم کردید و برای هر قسم یک تعریف دادید لطفا هرسه عالم را در یک تعریف بیاورید.
ثانیا در تعریف عالم عقل شرط سوم را زیرپا گذاشتید.
ثالثا باز مصادره به مطلوب کردید و هرسه عالم را در تعریف ممکن الوجود به حساب آوردید.در صورتی که خودش موضوع بحث است که جهان ممکن الوجود است یا واجب الوجود.

عصران;647048 نوشت:
اولا من گفتم یک تعریف واحد از جهان ارائه دهید ولی شما جهان را تقسیم کردید و برای هر قسم یک تعریف دادید لطفا هرسه عالم را در یک تعریف بیاورید.

دوست عزیز دلبخواهی که نیست.
در هر نظام علمی، اصطلاحات، تعاریف خود را دارند.
در فلسفه نیز عوالم وجود با هم فرق دارند و قابل تعریف به هم نیستند.
در ضمن، اگر یک تعریف جامع بخواهیم ارائه بدهیم، باید عالم را به "ماسوی الله" تعریف کنیم.

عصران;647048 نوشت:
ثانیا در تعریف عالم عقل شرط سوم را زیرپا گذاشتید.

عصران;647048 نوشت:
ثالثا باز مصادره به مطلوب کردید و هرسه عالم را در تعریف ممکن الوجود به حساب آوردید.در صورتی که خودش موضوع بحث است که جهان ممکن الوجود است یا واجب الوجود

بسیار خوب.
اینطور تعریف میکنم:
عالم عقل، عالمی است که موجودات آن نه مادی اند و نه هیچگونه وابستگی ای به ماده دارند.
عالم مثال، عالمی که موجودات آن مادی نیستند ولی خصوصیات امور مادی مانند اندازه و شکل را دارند.
عالم طبیعت، عالمی که موجودات آن مادی هستند.

صدیق;647183 نوشت:
ر ضمن، اگر یک تعریف جامع بخواهیم ارائه بدهیم، باید عالم را به "ماسوی الله" تعریف کنیم.

سلام
حالا درست شد همین اعتراف را می خواستم از شما بگیرم در واقع با رویکرد خداشناسی هیچ تعریفی جز با مصادره به مطلوب نمی توان از جهان ارائه داد.ماسوی الله( تمام آنچه جز خداست) قبل از اثبات خدا خدا را در تعریف به کار بردیم.
در حالی که با نگرش منطقی جهان را می توان به" تمام آنچه که هست" تعریف کرد که البته با این تعریف واجب الوجودی خدا دیگر معنایی ندارد و این هم مشکل خودش است نه مشکل عقل ما.

صدیق;647183 نوشت:
عالم عقل، عالمی است که موجودات آن نه مادی اند و نه هیچگونه وابستگی ای به ماده دارند.

دیدید حالا که مصادره به مطلوب موجود در تعاریفتان را برداشتید دیگر نمی توانید تعریف با سه شرط مذکور حتی با تقسیم کردن مفهوم جهان ارائه کنید. خدا هم نه موجودی مادی است و نه هیچ گونه وابستگی به عالم ماده دارد بنابراین داخل مصادیق عالم عقل می شود و شرط اول را زیرپا می گذارد.

این تعریف اولتان از عالم عقل بود که بالاخره راضی شدید مصادره به مطلوب های آنرا بردارید:

صدیق;645899 نوشت:
عالم عقل، عالمی است ممکن الوجود که موجودات آن از چند لایه و طبقه طولی تشکیل شده و هیچ نحوه نیاز به ماده ندارند، گرچه نیاز به علت هستی بخش و واجب الوجود دارند.

عصران;647256 نوشت:
حالا درست شد همین اعتراف را می خواستم از شما بگیرم در واقع با رویکرد خداشناسی هیچ تعریفی جز با مصادره به مطلوب نمی توان از جهان ارائه داد.ماسوی الله( تمام آنچه جز خداست) قبل از اثبات خدا خدا را در تعریف به کار بردیم.
در حالی که با نگرش منطقی جهان را می توان به" تمام آنچه که هست" تعریف کرد که البته با این تعریف واجب الوجودی خدا دیگر معنایی ندارد و این هم مشکل خودش است نه مشکل عقل ما.

عصران;647256 نوشت:
دیدید حالا که مصادره به مطلوب موجود در تعاریفتان را برداشتید دیگر نمی توانید تعریف با سه شرط مذکور حتی با تقسیم کردن مفهوم جهان ارائه کنید. خدا هم نه موجودی مادی است و نه هیچ گونه وابستگی به عالم ماده دارد بنابراین داخل مصادیق عالم عقل می شود و شرط اول را زیرپا می گذارد.

دوست عزیز.
لطفا به بحث بپردازید و دست از اعتراف گیری بردارید.
تا اینجای کار برای این بود که بحث به پیش برود و نهایت ایراد را از شما بشنوم.
درضمن، میشود بفرمایید این نگاه کجایش منطقی است؟
بر اساس کدام منطق؟ و کدام قاعده منطقی؟
درضمن تمام آنچه هست، یعنی هرچه مصداق موجود است و موجود بر آن صدق میکند. تا اینجا خوب است و اشکالی هم ندارد. هرچند جعل اصطلاح است. اما با این حال، هیچ نشان نمیدهد که خصوصیات این موجودات چیست. مادی هستند یا مجرد. تجردشان تام است یا ناقصی و مثالی. پس هیچ منافاتی نیز با واجب الوجود بودن یکی از این موجودات ندارد. واجب الوجود هم گرچه یک موجود است، اما بر اساس ادله و براهین، سرسلسله موجودات است.

لطفا ادامه دهید. شما خواستید که من عالم را تعریف کنم. این هم تعریف با مسامحه و خرق اصطلاح:
عالم به صورت کلی، هر انچه که موجود است.

صدیق;647790 نوشت:
دوست عزیز.
لطفا به بحث بپردازید و دست از اعتراف گیری بردارید.

سلام علیکم
سوءتفاهم نشود منظورم از اعتراف زیر سوال بردن دانش شخص شما نبود بلکه شما به عنوان نماینده فلسفه اسلامی و فردی کار کشته و خبره در این زمینه نتوانستید تعریف درستی از جهان بدهید.مثالی خدمتتان عرض می کنم وقتی یکی از متخصصان برجسته پزشکی جدید اعتراف کند که از کشف علت اصلی یک بیماری ناتوان است دیگر توانایی او در پزشکی جدید زیر سوال نخواهد رفت بلکه ما از این گفته ی او پی به نقص دانش پزشکی جدید می بریم. در اینجا هم برای من ناکارآمدی برهان امکان و وجوب برای اثبات خدا ثابت شد.

صدیق;647790 نوشت:
درضمن، میشود بفرمایید این نگاه کجایش منطقی است؟
بر اساس کدام منطق؟ و کدام قاعده منطقی؟
درضمن تمام آنچه هست، یعنی هرچه مصداق موجود است و موجود بر آن صدق میکند. تا اینجا خوب است و اشکالی هم ندارد. هرچند جعل اصطلاح است. اما با این حال، هیچ نشان نمیدهد که خصوصیات این موجودات چیست. مادی هستند یا مجرد. تجردشان تام است یا ناقصی و مثالی. پس هیچ منافاتی نیز با واجب الوجود بودن یکی از این موجودات ندارد. واجب الوجود هم گرچه یک موجود است، اما بر اساس ادله و براهین، سرسلسله موجودات است.

لطفا ادامه دهید. شما خواستید که من عالم را تعریف کنم. این هم تعریف با مسامحه و خرق اصطلاح:
عالم به صورت کلی، هر انچه که موجود است.


سه شرطی که آورده بودم سه شرط ضروری برای یک تعریف منطقی از جهان بودند:
1-خدا نباید داخل تعریف جهان می شد.زیرا در برهان امکان و وجوب گفته می شود که جهان وجودش از خوش نیست بلکه از دیگری است. پس ما نمی توانیم هم خدا را داخل در تعریف جهان به حساب بیاوریم و هم خدا را غیر از جهان محسوب کنیم.این یک پارادوکس است.
2-غیر از خدا همه چیز باید داخل تعریف جهان می شد زیرا در غیر این صورت اگر فقط یک موجود از تعریف جهان خارج می شد ما یک موجود داشتیم که به واجب الوجود نیازمند نبود.
3-از عباراتی که دلالت بر خدا می کنند نباید در تعریف جهان استفاده می شد زیرا این کار مصادره به مطلوب است.در برهان امکان و وجوب ما از جهان به وجود خدا پی می بریم پس اول باید یک تعریف از جهان داشته باشیم نه آنکه از خدا به جهان برسیم.
در تعریف جهان شرط اول برای من الزامی نبود زیرا من ادعایی درباره واجب الوجودی خدا نکرده بودم.پس توانستم تعریف ارائه دهم.این ادعای فلسفه اسلامی بود که شما به عنوان نماینده آن با من بحث می کردید و نتوانستید تعریف با سه شرط فوق از جهان ارائه دهید.

[=times new roman]

عصران;648179 نوشت:
سوءتفاهم نشود منظورم از اعتراف زیر سوال بردن دانش شخص شما نبود بلکه شما به عنوان نماینده فلسفه اسلامی و فردی کار کشته و خبره در این زمینه نتوانستید تعریف درستی از جهان بدهید.مثالی خدمتتان عرض می کنم وقتی یکی از متخصصان برجسته پزشکی جدید اعتراف کند که از کشف علت اصلی یک بیماری ناتوان است دیگر توانایی او در پزشکی جدید زیر سوال نخواهد رفت بلکه ما از این گفته ی او پی به نقص دانش پزشکی جدید می بریم. در اینجا هم برای من ناکارآمدی برهان امکان و وجوب برای اثبات خدا ثابت شد.

چطور؟
من که متوجه نشدم، این بحث ما و تعریف جهان چه ربطی به ناکارآمدی برهان وجوب و امکان داره؟
البته با اشکالهای بعدی شما متوجه شدم که جوابش در ادامه میاد:

عصران;648179 نوشت:
1-خدا نباید داخل تعریف جهان می شد.زیرا در برهان امکان و وجوب گفته می شود که جهان وجودش از خوش نیست بلکه از دیگری است. پس ما نمی توانیم هم خدا را داخل در تعریف جهان به حساب بیاوریم و هم خدا را غیر از جهان محسوب کنیم.این یک پارادوکس است.

نگاه شما به صورت پیشینی به این بحث اینچنین است که میخواهید خدا را داخل بحث کنید.
درحالیکه در این برهان، مدعا اینچنین است:
شما به عالم خارج نگاه کنید.
چیزی میبینید؟
حداقل خودتان را که میبینید.
از شما میپرسم، بر اساس تعریفی که از موجودهای ممکن و واجب داده شده است،(دقت بفرمایید، هنوز بحث از این نیست که موجودی به نام واجب الوجود اثبات شده باشد) این موجودی که شما دیدید کدام یک است.
ایا وجودش ضروری است یا میتواند نباشد و حداقل میدانیم که زمانی نبوده است.
بعد هم ادامه برهان و استدلال.
اگر دقت کرده باشید، متوجه می شوید که در این برهان، فرض را بر بودن یا نبودن واجب الوجود نگرفتیم.
ما فقط از یک موجودی که می بینیم شروع کردیم.
کاملا قبل از این استدلال ممکنه که این موجودی که می بینیمش خودش واجب الوجود باشه
اما پس از استدلال معلوم میشه.

عصران;648179 نوشت:
غیر از خدا همه چیز باید داخل تعریف جهان می شد زیرا در غیر این صورت اگر فقط یک موجود از تعریف جهان خارج می شد ما یک موجود داشتیم که به واجب الوجود نیازمند نبود.

همین شرط شما خودش مشکل بزرگ هستش.
شما اگر از اول گفته بودید که تعریف جهان رو برای این برهان میخواهید، به شما میگفتم که خودتون رو به زحمت نیندازید.
این برهان نیازی به تعریف جهان همراه با خدا یا منهای خدا نداره.

عصران;648179 نوشت:
در تعریف جهان شرط اول برای من الزامی نبود زیرا من ادعایی درباره واجب الوجودی خدا نکرده بودم.پس توانستم تعریف ارائه دهم.این ادعای فلسفه اسلامی بود که شما به عنوان نماینده آن با من بحث می کردید و نتوانستید تعریف با سه شرط فوق از جهان ارائه دهید.

تصور شما همونطوری که در بالا هم گفتم از این برهان اشتباه است.
در این برهان ما از جهان به وجود واجب الوجود نمیرسیم همونطور که از تعریف نمیرسیم، بلکه از یک موجود شروع میکنیم.
یک موجود را در نظر بگیرید.
اون موجود یا وجودش ضروریه یا نه.
اگر ضروری باشه، خب واجب الوجوده.
اگر ضروری نباشه، ممکن الوجوده و ممکن الوجود نیاز به واجب الوجود داره.

صدیق;649647 نوشت:
[=times new roman]
چطور؟
من که متوجه نشدم، این بحث ما و تعریف جهان چه ربطی به ناکارآمدی برهان وجوب و امکان داره؟
البته با اشکالهای بعدی شما متوجه شدم که جوابش در ادامه میاد:

نگاه شما به صورت پیشینی به این بحث اینچنین است که میخواهید خدا را داخل بحث کنید.
درحالیکه در این برهان، مدعا اینچنین است:
شما به عالم خارج نگاه کنید.
چیزی میبینید؟
حداقل خودتان را که میبینید.
از شما میپرسم، بر اساس تعریفی که از موجودهای ممکن و واجب داده شده است،(دقت بفرمایید، هنوز بحث از این نیست که موجودی به نام واجب الوجود اثبات شده باشد) این موجودی که شما دیدید کدام یک است.
ایا وجودش ضروری است یا میتواند نباشد و حداقل میدانیم که زمانی نبوده است.
بعد هم ادامه برهان و استدلال.
اگر دقت کرده باشید، متوجه می شوید که در این برهان، فرض را بر بودن یا نبودن واجب الوجود نگرفتیم.
ما فقط از یک موجودی که می بینیم شروع کردیم.
کاملا قبل از این استدلال ممکنه که این موجودی که می بینیمش خودش واجب الوجود باشه
اما پس از استدلال معلوم میشه.

همین شرط شما خودش مشکل بزرگ هستش.
شما اگر از اول گفته بودید که تعریف جهان رو برای این برهان میخواهید، به شما میگفتم که خودتون رو به زحمت نیندازید.
این برهان نیازی به تعریف جهان همراه با خدا یا منهای خدا نداره.

تصور شما همونطوری که در بالا هم گفتم از این برهان اشتباه است.
در این برهان ما از جهان به وجود واجب الوجود نمیرسیم همونطور که از تعریف نمیرسیم، بلکه از یک موجود شروع میکنیم.
یک موجود را در نظر بگیرید.
اون موجود یا وجودش ضروریه یا نه.
اگر ضروری باشه، خب واجب الوجوده.
اگر ضروری نباشه، ممکن الوجوده و ممکن الوجود نیاز به واجب الوجود داره.


سلام
کارشناس محترم خود موضوع بحث درباره جهان است که آیا جهان واجب الوجود هست یا نیست .آنوقت شما به من می گویید که نیازی به تعریف جهان نیست و جهان را رها کنیم و به آن نپردازیم.

حالا برفرض به این توصیه شما عمل کرده وبه جای جهان فقط از یک یا چند موجود شروع می کنیم.این که دیگر استقراء ناقص می شود و وضع این برهان را از آنی که بود هم بدتر می کند.
مگر اینکه بیاییم برای موجودات نوع تعیین کنیم وبرای هر نوع تعریفی ارایه دهیم مثلا نوع انسان این است مشخصات این نوع این است و با وجود این مشخصات نوع انسان نمی تواند واجب الوجود باشد یا اینکه نوع گیاه این است تعریفش این چنین است و مشخصاتش این است و غیره.
این کار هم اگرچه گستره استقرا را افزایش می دهد ولی همچنان این برهان استقرا ناقص باقی می ماند زیرا اولا ما برای همه انواع اشیا تعریف کامل و مورد اجماعی نداریم و از طرف دیگر بسیاری از انواع هم برای ما ناشناخته هستند و حکمی نمی توانیم درباره آنها بدهیم.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام

mohammadht;638723 نوشت:
خدا نیاز به علت ندارد به دلیل اینکه وجود ذاتی اوست.آیا می توانیم بگوییم که علت به وجود آمدن جهان خود جهان است؟؟

دقت بفرمایید این که علت به وجود آمدن یک چیز خودش باشد با این که وجود ذاتی آن چیز باشد متفاوت است.این که چیزی علت خودش باشد محال است.
اما در خصوص عنوان تاپیک که مسئله را قدری متفاوت بیان می کند،می توانیم با روش های مختلفی این مسئله را حل کنیم.
یک روش از این مبنا استفاده می کند که جهان جزء دارد اما واجب بالذات بسیط است و جزء ندارد.لذا با فرض پذیرش مرکب بودن جهان و بسیط بودن واجب بالذات،واجب بالذات بودن جهان محال بوده و در واقع جهان واجب بالغیر است.
و من الله التوفیق

بن موسی;650307 نوشت:
علت به وجود آمدن یک چیز خودش باشد با این که وجود ذاتی آن چیز باشد متفاوت است.این که چیزی علت خودش باشد محال است.

مگر فرقی میکند هریک ازاینها را بگوییم :
موجودی هست که وجود ذاتی آن موجود است = موجودی هست که برای موجود بودن نیازمند موجود دیگری نیست= موجودی هست که علت ندارد

مساله این است که با پذیرش علیت چه فرقی میکند که ما
ندانیم علت این جهان چیست یا
ندانیم علت خود خداوند چیست؟

این که انسان مومن خداباور خودش را با فکر نکردن به علت خداوند خسته نمیکند!‌ و میپذیرد که خداوند علت ندارد ! که مشکلی برای ما حل نشده.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام

manmehdiam;651745 نوشت:
مگر فرقی میکند هریک ازاینها را بگوییم :
موجودی هست که وجود ذاتی آن موجود است = موجودی هست که برای موجود بودن نیازمند موجود دیگری نیست= موجودی هست که علت ندارد

حرف بنده خیلی واضح بود.بنده دو مورد گفتم:
1-علت به وجود آمدن یک چیز خودش باشد.
2-وجود ذاتی یک چیز باشد.
شما آمده اید مورد دوم را با هم ارز های خودش مقایسه کرده اید و سپس گفته اید چه فرقی میان این ها هست؟!در حالی که بنده بین این مورد و هم ارزهایش اصلاً فرقی قائل نشده بودم و این ادعای بنده نبوده!
به هیچ وجه نشان ندادید مورد 2 همان مورد 1 است.در جملات شما عبارت "علت خودش باشد" اصلاً وجود ندارد.حتی عبارتی به این مضمون وجود ندارد.بنده فکر می کنم همه چیز واضح است.

manmehdiam;651745 نوشت:
مساله این است که با پذیرش علیت چه فرقی میکند که ما
ندانیم علت این جهان چیست یا
ندانیم علت خود خداوند چیست؟

فرق بسیار واضح است.جهان مرکب است.خداوند بسیط است.هر امر مرکب برای تحقق نیازمند اجزاء خود است.پس جهان هم به عنوان یک کل مادامی که اجزاء آن وجود خارجی نداشته باشند،وجود نخواهد داشت.عقل راحت از این مسئله عبور می کند که سلسله علی نباید به جهان ختم شود.
اما این که تصور می کنید علت نداشتن خداوند یک استثناء در قانون علیت است و به طور مشابه می توانیم بگوییم جهان هم یک استثناء است،ناشی از آن است که شما دارید به طور غیرمستقیم با این پیشفرض وارد بحث می شوید که موضوع اصل علیت،وجود است.یعنی هر وجودی معلول است.این کار شما مصداق مغالطه پهلوان پنبه است.چون ما این گزاره که "هر چیزی علت دارد" را قبول نداریم.این پیشفرض را شما به طور غیرمستقیم وارد بحث کرده اید و پایه نقد شماست.
در فلسفه اسلامی اعتقاد به آن است که موضوع علیت امکان است.یعنی هر ممکن الوجود معلول است و هر معلول ممکن الوجود،نه این که هر وجود معلول است.لذا خداوند استثنائی برای قاعده علیت نیست.چون ممکن الوجود نیست.لذا معلول نیست.اما جهان معلول است که توضیح آن داده شد.

manmehdiam;651745 نوشت:
این که انسان مومن خداباور خودش را با فکر نکردن به علت خداوند خسته نمیکند!‌ و میپذیرد که خداوند علت ندارد ! که مشکلی برای ما حل نشده.

این انتقاداتی که وارد می کنید مربوط به فلسفه غرب است نه فلسفه اسلامی.شما در نقدتان فرض کرده اید اصل علیت در فلسفه اسلامی عیناً همان است که غربی ها گفته اند.پس نقدی که به علیت در غرب وارد است به فلسفه اسلامی هم وارد است.مشخصاً چنین چیزی صحیح نیست.مؤمن خداباور مسلمان کاملاً به علت داشتن یا نداشتن خداوند فکر می کند و برای آن هم جواب دارد.جواب این مسئله را هم بالا دادیم.

و من الله التوفیق

بن موسی;651858 نوشت:
1-علت به وجود آمدن یک چیز خودش باشد.
2-وجود ذاتی یک چیز باشد.

این دو مورد هم یکی است.( البته از نظر مخلص)
وقتی میگوییم : موجودی هست که وجود ذاتی خودش است = برای موجود بودن نیازمند خصوصیات و استعدادهای ذاتی خودش است . و این هم یعنی علت وجودش خودش است.

که البته واضح است که دور باطل صورت گرفته (موجودی علتش خودش است)

به هر حال با تعریف کردن عبارت «وجود ذاتی داشتن» که نمیتوان علیت را دور زد! صرفا جعل اصطلاح است. و در هر صورت ما بیان کرده ایم که : موجودی هست که برای موجود بودن نیاز به موجود دیگر ندارد.

بن موسی;651858 نوشت:
شما دارید به طور غیرمستقیم با این پیشفرض وارد بحث می شوید که موضوع اصل علیت،وجود است.یعنی هر وجودی معلول است.این کار شما مصداق مغالطه پهلوان پنبه است.چون ما این گزاره که "هر چیزی علت دارد" را قبول نداریم.این پیشفرض را شما به طور غیرمستقیم وارد بحث کرده اید و پایه نقد شماست.
در فلسفه اسلامی اعتقاد به آن است که موضوع علیت امکان است.یعنی هر ممکن الوجود معلول است و هر معلول ممکن الوجود،نه این که هر وجود معلول است.لذا خداوند استثنائی برای قاعده علیت نیست.چون ممکن الوجود نیست.لذا معلول نیست.اما جهان معلول است که توضیح آن داده شد.

با توضیحات شما :
هر چیزی به جز خدا ممکن الوجود است و در سیطره اصل علیت.
خوب اینجاهم شما با ارائه تعریف جدیدی ، صرفا خدا را کنار گذاشته اید که از تیررس علیت به دور باشد!
پس ادامه بحث مستلزم تبیین تعاریف ما از خدا و جهان است.
پس دوست دانشمندمان عصران عزیز خوب فهمیده پاشنه آشیل داستان کجاست!
بنابراین جهت ادامه بحث بر روی همان تعاریف تکیه کنیم.....

اگر جهان واجب الوجود باشد یعنی عدم در آن راه ندارد و همیشه بوده و خواهد بود. اینکه جهان همیشگی باشد یعنی اینکه از لحاظ زمان از کمیت بینهایت برخوردار است. هر چیزی که دارای کمیت بی نهایت باشد قابل توضیح نیست. و این با ذات طبیعی جهان در تناقض است چرا که همه چیز جهان قابل توضیح است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام

manmehdiam;652523 نوشت:
این دو مورد هم یکی است.( البته از نظر مخلص)
وقتی میگوییم : موجودی هست که وجود ذاتی خودش است = برای موجود بودن نیازمند خصوصیات و استعدادهای ذاتی خودش است . و این هم یعنی علت وجودش خودش است.

که البته واضح است که دور باطل صورت گرفته (موجودی علتش خودش است)


وجود ذاتی خودش است چطور این را می رساند که نیازمند خصوصیات و استعداد های ذاتی خودش است؟
در اینجا شما در واقع به جای اثبات فقط ادعا را تکرار کرده اید.فرض این است که وجود ذاتی این موجود باشد.حکم این است که علت وجودش خودش باشد.حال عبارت "نیازمند خصوصیات و استعداد های ذاتی خودش است" معادل است با "علت وجودش خودش باشد" و دلیلش هم به کار بردن عبارت "نیازمندی" است (خودتان هم در استدلالتان این دو را هم ارز گرفته اید).در واقع گفته اید که وجود داتی خودش باشد هم ارز است با علت وجود خودش باشد.پس شما در واقع بدون هیچ استدلالی فقط گفته اید که فرض مساوی است با حکم.در واقع استدلال نکرده اید.اصلاً اثبات نکردید که این دو مورد یکی هستند.فقط همان مطلب را دوباره تکرار کرده اید.
اما با اندکی تفکر متوجه می شویم این دو نمی توانند یکی باشند.چون وقتی وجود ذاتی یک چیز باشد،دیگر نیاز ندارد کسی به او وجود بدهد.در واقع مانند لیوانی که پر از آب است،آب دادن دوباره به آن محال است.چون تحصیل حاصل است.لذا وجود دادن به چیزی که وجود ذاتی اوست محال است.فرقی ندارد این وجود دادن از طرف خودش باشد یا غیر.وجود دادن به چنین چیزی تحصیل حاصل است و محال.

manmehdiam;652523 نوشت:
با توضیحات شما :
هر چیزی به جز خدا ممکن الوجود است و در سیطره اصل علیت.
خوب اینجاهم شما با ارائه تعریف جدیدی ، صرفا خدا را کنار گذاشته اید که از تیررس علیت به دور باشد!
پس ادامه بحث مستلزم تبیین تعاریف ما از خدا و جهان است.
پس دوست دانشمندمان عصران عزیز خوب فهمیده پاشنه آشیل داستان کجاست!
بنابراین جهت ادامه بحث بر روی همان تعاریف تکیه کنیم.....

تعریف جدیدی نیست.این که "همه چیز معلول است" ادعای ما نیست که بخواهیم عوضش کنیم و چیز جدید دیگری بیاوریم.بلکه شما چنین ادعایی کرده اید و باید آن را ثابت کنید.
همچنین در این عبارت که "خدا را کنار گذاشته اید که از تیررس علیت به دور باشد" باز با این پیش‌داوری وارد شده اید که "هر چیزی علتی دارد" در حالی که هنوز این گزاره را ثابت نکرده اید.
و من الله التوفیق

سلام و عرض ادب

س. سیمرغ;652539 نوشت:
هر چیزی که دارای کمیت بی نهایت باشد قابل توضیح نیست. و این با ذات طبیعی جهان در تناقض است چرا که همه چیز جهان قابل توضیح است.

مطمئن هستید که همه چیز جهان با تمام جزئیات قابل توضیح هست
پیروز و موفق باشید

سلام و عرض ادب

بن موسی;652555 نوشت:
وجود ذاتی خودش است چطور این را می رساند که نیازمند خصوصیات و استعداد های ذاتی خودش است؟
در اینجا شما در واقع به جای اثبات فقط ادعا را تکرار کرده اید.فرض این است که وجود ذاتی این موجود باشد.حکم این است که علت وجودش خودش باشد.حال عبارت "نیازمند خصوصیات و استعداد های ذاتی خودش است" معادل است با "علت وجودش خودش باشد" و دلیلش هم به کار بردن عبارت "نیازمندی" است (خودتان هم در استدلالتان این دو را هم ارز گرفته اید).در واقع گفته اید که وجود داتی خودش باشد هم ارز است با علت وجود خودش باشد.پس شما در واقع بدون هیچ استدلالی فقط گفته اید که فرض مساوی است با حکم.در واقع استدلال نکرده اید.اصلاً اثبات نکردید که این دو مورد یکی هستند.فقط همان مطلب را دوباره تکرار کرده اید.
اما با اندکی تفکر متوجه می شویم این دو نمی توانند یکی باشند.[HL]چون وقتی وجود ذاتی یک چیز باشد،دیگر نیاز ندارد کسی به او وجود بدهد.در واقع مانند لیوانی که پر از آب است،آب دادن دوباره به آن محال است.چون تحصیل حاصل است.لذا وجود دادن به چیزی که وجود ذاتی اوست محال است.فرقی ندارد این وجود دادن از طرف خودش باشد یا غیر.وجود دادن به چنین چیزی تحصیل حاصل است و محال[/HL].

اگر قائل شویم وجود جهان ذاتی خودش هست چه اشکالی دارد؟
جهان مانند همان لیوان آب پر نیست که نه از آن چیزی کم میشود و نه به آن چیزی اضاف میشود
یعنی شما میتوانید جیزی را مصداق بیاورید که چیزی به جهان اضاف شده باشد یا چیزی از آن کم شده باشد؟
هر چه که در جهان میبینیم ما به ازای نغییر و تبدیل های قبل از خودش و یا جابحایی عین خودش هست. غیر از این هست؟

پیروز و موفق باشید

موضوع قفل شده است