سردار شهید حمید قلنبر

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سردار شهید حمید قلنبر



فرمانده واحد اطلاعات منطقه ی ششم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حمید قلنبر در مرداد ماه 1339 ه ش در خانواده ای فقیر در جنوب تهران چشم به جهان گشود. نه ساله بود که پدرش بدرود حیات گفت و سرنوشت حمید مثل بزرگانی رقم خورد که قله های ترقی را با تلاش و همت فتح کردند. دوران ابتدایی تحصیل را در زادگاهش به پایان رساند و برای گذراندن دوره متوسطه وارد دبیرستان البرز تهران شد. در سال 1357 دیپلم گرفت و در همان سال در رشته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته شد اما اوجگیری مبارزات ملت مسلمان ایران موجب شد که تحصیل را رها کند و به فعالیت سیاسی و انقلابی بپردازد. از همان دوران پیش از انقلاب و در کودکی و نوجوانی، عشق به آموختن و آموزاندن در رفتار حمید به چشم می خورد و تفاوت جوهره او را با دیگر همسالانش نشان می داد. همه کسانی که دوران پیش از انقلاب زندگی او را به یاد دارند و نیز آنهایی که پس از انقلاب با وی حشر و نشر داشته اند، اذعان می کنند که قلنبر تلاش می کرد تا هر چه بیشتر بیاموزد و اندوخته هایش را به دیگران نیز بیاموزاند. در کسب مراتب معنوی نیز چنین بود و پیوسته می کوشید تا دوستانش را به وادی معنویت بکشاند. در نوجوانی به هنگام غروب زیلویی برمی داشت و به پارک روبروی خانه شان می برد؛ دوستانش را جمع می کرد و آنچه را که از قرآن در مکتب خانه آموخته بود، به آنان نیز آموزش می داد، حتی از پول توجیبی اش برای آنها توپ فوتبال می خرید تا اوقات فراغتشان را پر کنند. در دوران دبیرستان نیز دانش آموزی برجسته و کوشا و نمونه بارز یک نوجوان مذهبی بود. او با شعور سیاسی، عمق پایبندی اش را به باورهای دینی در همین دوره به نمایش گذاشت. انشا های او همه نیشدار و کنایه آمیز بودند. در نوشته هایش طاغوت و طاغوتیان را در چهره جغد و کرکس مجسم می ساخت؛ از ستم و دادگری سخن به میان می آورد؛ به جای تازیانه، بیداد را گرده عدالت نشان می داد. او دنیای تهی از عدالت را به قفسی تشبیه می کرد که آزادی پرندگان در آن سلب می شود. از همان دوران کودکی و نوجوانی با قرآن کریم انس و الفت داشت و روح حقیقت جویش را از کوثر معارف این کتاب الهی سیراب می ساخت. مطالعه نهج البلاغه و صحیفه سجادیه بیش از هر کتاب دیگری اوقات فراغت آن بزرگوار را پر می کرد. بسیار اهل مطالعه بود و به مسائل فلسفی علاقه خاصی داشت. از این رو کتاب های استاد شهید مطهری را مورد مطالعه عمیق قرار داد و به خوبی فرا گرفت. دستنوشته های به جا مانده از او حکایت از ژرفای اندیشه فلسفی اش دارد. آرزو داشت که روزی به حوزه علیمه قم راه پیدا کند و فقه را فرا گیرد، اما ادبیات عرب را نه! بیش از پانزده سال نداشت که بوسیله یکی از دوستانش به نام صفر نعیمی جذب یک گروه توحیدی بدر شد و از آن پس فعالیتهای سیاسی اش را در چارچوب تشکیلات آن گروه استمرار بخشید. پس از آنکه در سالهای 55 و 56 سران گروه به وسیله ساواک دستگیر شدند، حفظ تشکیلات آن به حمید سپرده شد و او به نحو احسن از عهده انجام این کار بر آمد. با مهارت ویژه ای به دیدار رهبران زندانی می رفت و با آنان درباره چگونگی وضعیت گروه و روند حوادث انقلاب، گفت و گو می کرد و رهنمود می گرفت. بارزترین فعالیت شهید قلنبر در آغاز انقلاب، تکثیر و پخش اعلامیه هایی بود که در نجف و پاریس، از سوی امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، صادر می شد. حمید و دوستانش با استفاده از وسایل ساده و ابتدایی، بطرز ماهرانه ای اعلامیه ها را تکثیر و در جاهای مختلف شهر تهران پخش می کردند. هزینه این امور نیز از طریق فروش لباسهایی که از طریق خواهران انقلابی دوخته می شد، تأمین می گردید. با شدت گرفتن مبارزات ملت ایران علیه نظام ستمشاهی، او نیز به مبارزه قهرآمیز با رژیم پرداخت و برای از پای در آوردن آنها از هیچ تلاشی فرو گذار نکرد. سه راههای مخصوص لوله کشی آب را به نارنجک تبدیل می کرد. از شهرستانهای مرزی کشور اسلحه می خرید و روش استفاده از آنها را به دیگر مبارزان آموزش می داد. برای به هلاکت رساندن سرسپردگان رژیم و عناصر سازمان امنیت رژیم شاهی از هر وسیله ای استفاده می کرد، چنانکه در دو اقدام متهور آمیز دو تن از ساواکیهای شهرری را شبانه به ضرب میلگرد از پای در آورد. در واقعه خونین هفده شهریور 1357 حضور داشت. قتل عام مردم را از نزدیک مشاهده می کرد و خود بطور ماهرانه ای جان سالم بدر برد. در درگیریهای بهمن ماه که میان مردم و نیروهای گارد ویژه شاه روی داد، فعالانه شرکت جست و در هر گوشه ی تهران که جنگ در می گرفت، حاضر می شد. همزمان با قیام مردم تبریز راهی آن شهر گردید وبا سرسپردگان رژیم طاغوت به مبارزه پرداخت وحضور وی در صحنه های انقلاب چنان چشمگیر بود که شایعه شهادت او در میان دوستان و اعضای خانواده اش پیچید، ولی بعد معلوم شد که حمل مجروحان سبب خونین شدن چهره وی و انتشار خبر شهادت او بوده است. شهید قلنبر به عنوان شیعه ای پاکباز و انقلابی، حضور در صحنه های مبارزه میان اسلام و کفر را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود. جای ثابتی برای خود قائل نبود و تصمیم گرفت که برای پیگیری از سامان یافتن اوضاع ایران در هر کجا که نیاز باشد، حضور یابد. از این رو چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران برای مقابله با تجاوز شورویها ،در مرداد ماه سا ل 1358 ،راهی کشور افغانستان شد. در آنجا به دام مأموران امنیتی افتاد، ولی با مهارت و زیرکی خاصی خود را رها ساخت. این پیشآمد دیدگاهش را درباره ادامه فعالیت در کشور تغییر داد و به این نتیجه رسید که هنوز زمینه لازم برای کار در آنجا فراهم نیست. سرانجام پس از رایزنی با دوستان و همرزمانش عازم استان سیستان و بلوچستان گردید و آن منطقه را برای فعالیتهای فرهنگی و انقلابی بستری مناسب یافت. برای خدمت در آن دیار سنگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برگزید و همراه همسرش به آنجا رفت.
21 سال بعد در ساعت ده شب دوشنبه دوم شهريور1360 در شهر كرمان به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد و به شهادت رسيد. وي در هنگام شهادت مسئوليت واحد اطلاعات ستاد منطقه شش سپاه شامل استانهاي كرمان ،هرمزگان ،و سيستان و بلوچستان را بر عهده داشت. مزار پاك اين شهيد در قطعه 24 بهشت زهراي تهران به امانت سپرده شده است.

وصيت نامه:

"انا لله و انا اليه راجعون"

اين كتابت وصيتنامه «بنده خداست »، حميد ، فرزند محمد .وانجام آن را سفارش مي كنم بر واليان خون و جسدم و حقي است براي من بر آنان كه ادا كنند.
اول :
برايم طلب آمرزش كنيد؛ بسيار شبها. و به برادران پاسدارم كه دستشان را از روي ادب مي بوسم ، سفارش كنيد در هنگام پست ، به خصوص شب ها ، برايم طلب عفو كنند.
دوم :مقداري مقروض هستم ؛ البته خدا گواه است و دوستانم ، كه ديناري براي خود خرج نكرده ام . مقداري راتهيه كرده و مي دهم ، آن چه ماند دوستانم به هر نوعي كه مي توانند ادا كنند؛ چرا كه براي خدا كار كرده ام و حالا گرفتار قرض شده ام .

سوم:
چيزي كه بسيار بر آن تأكيد داشته و اجرايش را بر شما واجب مي دانم ، نحوه تشييع جنازه و دفن من است . به ترتيبي كه مي گويم عمل كنيد: در هر ساعتي كه جنازه به دست شما رسيد ، بشوييد و بگذاريد تا غروب آفتاب شود .آنگاه جنازه ام را تنها چهار تن از دوستانم كه نام مي برم از سردخانه تا گور به دوش كشند.
1 - محسن مقدس زاده 2 - رضا حاج محمدي 3 - حسن رضايي 4 - رضا موسوي فر
مادرم را بگوييد تو را به جان فاطمه گريه نكند ، برادرم هم همين طور. از سردخانه تا گور به جز چهار نفري كه اسم شان را بردم ، هيچ كس حق ندارد بيايد ، آنها جسدم را در قبر بگذارند و رويم خاك بريزند و در كنار قبرم صد مرتبه طلب عفو كنند ، با گفتن «ارحم عبدك يا غفور». هيچ مجلسي در ياد بودم نگيريد و برايم عكس چاپ نكنيد . تمام سعي تان را بكنيد گمنام بميرم .
چهارم:
شعرها را كه حاصل عمر من است به رضا برادرم و خديجه همسرم هديه مي كنم كه به آنها عمل كنند.
پنجم:
خواهرها و برادرهاي مرتبط با من را بگوييد حلالم كنند و بيشتر براي خدا بكوشند.
ششم :
به همه بگوييد از حق شان بر من بگذرند و برايم طلب عفو و رحمت كنند.
هفتم : برايم نماز و روزه به جاي آوريد.
هشتم:
همه شما را به پيروي از امام و آمادگي براي قيام حضرت صاحب ، سفارش مي كنم.
مراحلال كنيد . به مادرم بگوييد مراحلال كند، حتماً من او را خيلي اذيت كرده ام.
برايم طلب رحمت كنيد.

1359/11/5
بنده خدا حميد قلنبر

برچسب: