12 بهمن سالروز شهادت شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
12 بهمن سالروز شهادت شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی :Gol:

نام :عبدالله
نام خانوادگي:میثمی
نام پدر : اصغر
تاريخ تولد : 1334/4/2
تحصيلات : حوزوي
يگان : سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
مسئوليت : نماينده حضرت امام:doa(2): در قرارگاه خاتم الانبيا:doa(1):
تاريخ شهادت : 1365/11/12
محل شهادت : شلمچه
عمليات : كربلاي 5
آرامگاه : اصفهان

عبدالله میثمی - فرزند اصغر - در دوم تیر ماه سال 1334 ش. در شهر اصفهان و در یک خانواده متدین و مذهبی متولد شد. ولادتش در شب 13 رجب، سالگرد میلاد حضرت امیرالمومنین:doa(6): بود و پدر این مولود، تفّألی به قرآن زد و چون آیه شریفه: «انی عبدالله آتانی الکتاب (سوره مریم آیه 30)» می آید، نام فرزند خود را عبدالله نام گذارد. عبدالله دوران کودکی را نزد پدر و مادر سپری کرده و پس از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی همزمان با تحصیل در دبیرستان، در کنار پدر خود در مغازه فرش فروشی مشغول به کار شد. کار و تحصیل او همراه با شرکت فعال در مساجد و جلسات قرآن و احکام باعث شد که وی علاقه زائد الوصفی به تحصیل علوم دینی و حوزوی پیدا کند. و جالب تر آن که تحصیل در دبیرستان و حوزه و کار در مغازه را با فعالیت های اجتماعی عجین ساخت. در مسجد محل خود به تأسیس «هیأت حضرت رقیه:doa(8):» روی آورد و در این هیأت به تشکیل کلاس های آموزش قرآن برای نوجوانان و جلسات احکام پرداخت و در کنار آن ها صندوق قرض الحسنه ای را نیز تأ سیس کرد، که به حل مشکلات محرومان کمک می کرد.
عبدالله در سال 1353 شمسی به همراه برادرش، شهید رحمت الله برای ادامه تحصیل از اصفهان به قم مهاجرت نمود. البته لو رفتن جلسات وی و دستگیر شدن برخی از دوستان او توسط ساواک نیز نقش مهمی در این مهاجرت داشت زیرا، آقای میثمی احساس کرد که دیگر سکونت در اصفهان و ادامه مبارزه برای او عملاً غیرممکن است و هرگونه فعالیت علمی و مذهبی و سیاسی این مدارس را ساواک کنترل می نمود، حتی سکونت و حضور طلاب قم در ایام تابستان در حوزه های علمیه اصفهان توسط ساواک ممنوع شده بود.
عبدالله مدت سی ماه در زندان قم، تهران و اصفهان به سر برد و در سال 1357 ش. به برکت قیام مردم و خون شهداء از زندان آزاد گشت و در حالی که تنها نصف مدت محکومیت او سپری شده بود، در زندان چنان ضعیف شده بود که تنها اسکلتی ضعیف و نحیف از او باقی مانده بود و استخوان های بدنش به راحتی قابل شمردن بود.
وقتی آقای میثمی از زندان رها شد، فوراً برای ادامه تحصیلات به قم رفت. با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شمسی
در کنار دوست ديرينه‌اش روحاني شهيد، «مصطفي رداني‌پور» و براي ياري رساندن به اين نهضت الهي، مدتي را در کردستان گذراند بعد به یاسوج حرکت کرد و با تلاشی خستگی ناپذیر و شبانه روزی به خدمت عشایر و محرومان آن منطقه پرداخت تا شاید بتواند مقداری از رنج ومحرومیت های مردم پابرهنه آن منطقه را جبران کرده و افتخار خدمتگزاری به ضعیفان را که آرمان بزرگ انبیاء و اولیای الهی:doa(5): بود را نیز به دفتر زرین نامه عمل خود بیفزاید.
آقای میثمی در این مدت به عنوان طلبه ای جوان که با عنوان نمایندگی امام در سپاه منطقه خدمت می کرد، چنان با اخلاق الهی و بی نظیر خود توانست بر سپاه و بسیج و بلکه نوع مردم این استان ها تأثیر بگذارد که شاید نتوان نمونه و نظیری برای وی پیدا کرد.
وقتی که به عنوان نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیاء منصوب شد، سی ماه در آن قرارگاه بود و به جبهه و جنگ خدمت کرد و همه فرماندهان عالی رتبه جنگ را مدیون خود ساخت و الگوئی نستوه از روحانیت در ذهن رزمندگان به یادگار گذاشت و سرانجام در حال مهیّا شدن برای نماز به وضو گرفتن مشغول بود، که بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح و در شب شهادت حضرت صدیقه کبری:doa(8): در 12 بهمن ماه سال 1365 در شلمچه و در جریان عملیات کربلای پنج، به شهادت رسید و پیکر مطهرش به گلستان شهدای اصفهان انتقال یافت.

خاطره ای به نقل از شاگردان شهید میثمی

زمانی که شهید میثمی با مسؤولیت نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیاء به مناطق جبهه و جنگ اعزام شدند، ما به جبهه جنوب جهت امر تبلیغ اعزام شدیم و سراغ ایشان را گرفتیم. یادم است، بنده و یک رفیق دیگری که تقریباً هماهنگی کارهای طلبه ها را برعهده داشتیم، جلوی ستاد اعزام مبلغ جنوب، شهید میثمی را ملاقات کردیم. احوال پرسی گرمی از ما کردند. راجع به زندگی ما سؤال کردند. گفتیم ازدواج کردیم و خودم و رفیقم هر کدام صاحب یک فرزند پسر شدیم. فوراً از من پرسیدند اسمش را چه گذاشته ای؟ گفتم: ابوالقاسم. فرمودند خداوند فرزندت را در خط رسول الله:doa(1): قرار دهد که لقب پیامبر را انتخاب کردی. بعد به دوستم گفت نام فرزندش چیست؟ گفت: محی الدین. فرمودند: احسنت، «اینَ مُحی الدّین» زنده کننده دین است و فرازی از دعای ندبه را شروع کرد به خواندن و ما را تشویق کردند.


********************

بشارت

عملیات شده بود و در حین عملیات سید میررضی شهید شده بود. کلهر که با او بسیار صمیمی بود، از شدت ناراحتی و در غم از دست دادن نزدیک ترین یارش، در خط مقدم، داخل نفربر نشسته بود و گریه می کرد.
یکی از دوستان می گفت: هرچه تلاش کردیم او را آرام کنیم؛ نمی توانستیم. تصمیم گرفتیم تنهایش بگذاریم، بلکه آرام شود. ولی هرچه صبر کردیم، آرام نمی گرفت. حاج آقا میثمی آمد و احوال او را دید. داخل نفربر شد و در گوش کلهر چیزی گفت. شهید کلهر که تا آن لحظه به شدت گریه می کرد، ناگهان آرام شد. سر بلند کرد و لبخند زد. حاج آقا میثمی رفت. از کلهر پرسیدیم چه شد که این طور آرام شدی. گفت حاج آقا میثمی همان حرفی را به من زد که پیغمبر:doa(1): به حضرت زهرا:doa(8): گفته بود. گفت: «تو اولین کسی هستی که به میررضی ملحق می شوی.»
باورمان نمی شد. اما زمان طولانی لازم نبود تا ببینم این حرف تا چه حد حقیقت داشته است. کلهر در ادامه عملیات، اولین نفر از مسؤولین بود که به شهادت رسید.
(روایت حاج آقا مهدی پور)


********************

شهید محلاتی غبطه می خورد

دوسال پیاپی، شهید محلاتی، به حاج آقا میثمی گفت: بیایید و شما هم به حج بروید.
با وجودی که این سفر مدت زمان زیادی طول نمی کشید، قبول نکرد و گفت: «حس می کنم تکلیفم در این جاست؛ در جبهه ها.»
حتی بعدها هم، وقتی بر این امر اصرار کردند، پاسخ داد: «خیر! اگر قرار باشد اجری از حج ببریم، همان اجر را در این جا هم به دست می آوریم.»
شهید محلاتی، نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که خود نیرویی مؤثر در دوران مبارزه بود، در جای دیگری خطاب به عده ای از علما و روحانیون می گوید: من به حال این آقای میثمی غبطه می خورم. من نتوانستم بشناسم آقای میثمی را. آخر چگونه می شود انسان که ما به او التماس می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روز برو در کنار خانه خدا، آنجا مراسم حج خود را انجام بده و بیا. می گوید: من حاضر نیستم جبهه و جنگ را رها کنم. من نمی آیم.
(روایت محمد مهدی عراقی)


سخنان شهید میثمی در رابطه با سپاه پاسداران

پیشرفت سپاه و اساساً هر نهادی این است که باید نیروی انسانی را سرلوحه قرار داده و از این جهت تلاش شود که افراد، نقطه ضعف نداشته باشند و کاستی های آنان برطرف گردد. فرمانده ضعیف را نباید عوض کرده یا او را حذف نمود بلکه باید کمکش کرد تا تقویت شود. شما می توانید یک جانشین یا معاون قوی بر او بگذارید تا بدین وسیله مشکل او را حل کنید. کار سپاه تکلیف الهی است و ما برای افراد کار نمی کنیم.


********************

متن زیر آخرین وصیت نامه این شهید بزرگوار است كه توسط مؤسسه «میقات» كشف شده لازم به توضیح است كه تنها چند جمله كه در مورد مسائل شخصی بوده، درج نشده و به جز این مورد، متن كامل و بدون دخل و تصرف است.


«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
«بسم الله الرحمن الرحیم»
الحمدلله رب العالمین و الصلوه والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
و اما بعد از حمد خدای تبارك و تعالی و درود به پیغمبر و اهل بیتشان علیهم السلام خداوند توفیق عنایت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسی مطابق با جمادی الاول در ایام وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها وصیتنامه ای بنویسم. و خدایا تو گواهی در این لحظه كه در خدمت مقام وحدانیت، این كلمات را می نویسم بسی شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را می بینم كه در جبهه های حق بر علیه باطل می جنگند و در سنگرهای خود وصیتنامه های شهید وارانه می نویسند. خدایا دلم می سوزد كه چرا به زمین چسبیدم. خدایا اگر من بیچاره در این لحظه بمیرم فردا در مقابل این جوانانی كه از لذت و عیش و نوش دنیا بریدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.

اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریك له و اشهدان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و ان علیا امیرالمؤمنین و حسن بن علی المجتبی و حسین بن علی السیدالشهدا و علی بن الحسین زین العابدین و محمدبن علی باقر علم النبین و جعفربن محمد الصادق و موسی بن جعفر الكاظم و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی التقی و علی بن محمدالنقی والحسن بن علی العسگری و حجه بن الحسن المهدی صلواتك علیهم اجمعین ائمتی و سادتی بهم اتولی و من اعدائهم اتبری و ان ما جاز به النبی حق و ان الله بعث من فی القبور.
ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم و ای خواهران و برادران و ای همه كسانی كه با شما در دنیا مانوس بودم از شما عاجزانه می خواهم كه پیوسته از برایم طلب مغفرت كنید چرا كه با رویی سیاه از دنیا می روم. شما نمی دانید خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم. دومین مسئله ای كه مرا در زندگی عقب انداخت كه موفق نشوم از فیض های بزرگتری بهره مندتر گردم، بی نظمی و بز صفتی من بود كه جسته گریخته كار می كردم و به هر كشتزاری دهانی می زدم. این است كه دستم از حسنات تهی است. و سومین چیزی كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند غیبت بخصوص غیبت علما بود. خدا كند كٱی داشتیم.

منابع:
خبرگزاری تسنیم، تبیان
و vci.ir