جمع بندی ازدواج با فردی پایین تر از سطح خودم؛ پشیمانی افسرده ام کرده؛ چه کنم؟

تب‌های اولیه

111 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ازدواج با فردی پایین تر از سطح خودم؛ پشیمانی افسرده ام کرده؛ چه کنم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام.
من قبلا در دوران عقد یه پستی نوشته بودم. جوابم رو نگرفتم. الان ازدواج کردم و یه سری مشکلات اضافه شدن. تو رو خدا کمک کنین. دارم دیوونه میشم.

ببخشید از فرط بی کسی و تنهایی و غصه، یه درد دل طولانی میخواستم بنویسم....
کاش کسی باشه همه ابعاد رو بخونه و یه راهنمایی به من بکنه.
جریان زندگی من خیلی خاصه. پیچیده و پر از درد و غصه. نمیخوام شرح طولانی بدم. سعی میکنم تا جای ممکن خلاصه وار بگم. اگر نشد بر من ببخشید

بخش اول- ماجرای زندگی ام قبل از ازدواج

من زندگی خانوادگی خوبی نداشتم. مادرم یه بیماری عصبی ارثی داره که به خاطر اون انواع اقسام غصه ها توی زندگی مون هست. نمی خوام وارد این شاخه بشم. تمام این غصه ها، رو از همه مخفی کردم. چون دید جامعه خوب نیست در این خصوص. و من میخواستم علیرغم همه اینها موفق باشم.وضع مالی خانواده مونم متوسط رو به پایین هست.
من هوش و استعداد خوبی داشتم و با فوق لیسانس فنی مهندسی از بهترین دانشگاه ایران و با یه رزومه علمی خوب، الان توی شهرستانمون هیئت علمی هستم و جوان ترین هیئت علمی دانشگاه! برای بدست اوردن این جایگاه علیرغم مشکلات زیادی که داشتم، خیلی زحمت کشیدم. و اینکه مشکلات زندگی غمبارم رو نمی تونستم به کسی بگم، باعث شده بود که خیلی خیلی حس تنهایی کنم. خواهر هم ندارم و با برادرهام اصلا نمی تونم درد دل کنم. اینم خودش یه سری ماجرای غمناکه که نمیخوام الان بگم.
به خاطر اینکه استعداد زیادی داشتم و توی دانشگاه خیلی مورد توجه همه اساتید بودم. حتی توی دانشگاه محل تحصیلم تدریس هم بهم واگذار کردن و این جزء استثناها بود. اما به خاطر مشکلاتم، دکترا نخوندم، خیلی حس حسرت دارم. علیرغم علاقه زیادم و تشویق استادام، دکترا نخوندم و پیش خودم گفتم من تنها دختر خانواده ام و بایست پر کننده جای مادر باشم. چون مادرم جسما هم خیلی خیلی مریضه و نمی تونه کارهای خونه رو درست انجام بده و پدرم هم شدیدا حساس و ایرادگیر. و این میشه بهانه ای برای دعوا وقتی بهانه های دیگه وجود ندارن. برگشتم خونه تا یه جورایی کمک کننده باشم، خیلی حس حسرت دارم، چون خیلی هم کمک کننده نبودم و اوضاع روحی زندگی مون فرقی نکرد. چون کسی نمی خواست خودش رو عوض کنه. همه به دعوا و جدل هر روزه عادت داشتن انگار.

بخش دوم- ماجرای ازدواجم
حالا همه اینها مقدمه ای بود تا جریان ازدواجم رو بگم. من ظاهر خوبی هم دارم، موقر و مذهبی هستم. و خواستگار زیاد داشتم اما هیچکدوم مطابق ایده آلهای من نبودند. تا اینکه این اواخر یه سری مشکلات زیادی توی خونه ایجاد شد که من حتی آرزوی مرگ می کردم. 4 ماه بعد از این ماجرا، همسرم بعد از دو سال اصرار دوباره به خواستگاری ام اومد. یه خواستگاری نیمه سنتی. من رو از قبل دیده بودن ولی شناخت کافی نداشتن. من ایشون رو نمی شناختم.
دو سال پیش از دستشون خیلی عصبانی شدم و به مادرشون گفتم که ایشون بچه اند. ولی اینبار حرفهاشون خیلی مشابه ایده آلهای من از زندگی بود. یه زندگی پر از عشق، ایمان و تلاش و رشد. با اینکه همسرم از لحاظ مدرک و درآمد از من خیلی پایین تر بود. ولی با خدا قرار گذاشته بودم، اگر کسی بیاد که مومن باشه و من رو درک کنه و یاورم باشه، من این چیزها رو ملاک قرار نمیدم.
جو خانواده ما خیلی سنتی هست و صحبت زیاد رو خوب نمی دونستن. به همین خاطر فقط یک هفته طول کشید تا من جواب مثبت بدم با توجه به 3 جلسه صحبت با همسرم. که ایشون انقدر خوب حرف زدن که من حتی نیازی به اصرار بیشتر به خانواده ام هم ندیدم.:( آخه پدرم عقیده داشتند یک جلسه اونهم یک ساعت. که با کلی خواهش شد سه جلسه هر کدوم دو ساعت.
به خاطر جو متشنج خونه، من خیلی اصرار بیشتر نمی کردم و به قولی دعوای بیشتر درست نمی کردم.
بر خلاف مابقی خواستگارها که یک جورهایی انقدر حول یه مسئله سئوال می کردم تا متوجه منظور درست یا احیانا دروغ گویی و لاف آمدن اونها میشدم. در مورد همسرم در هر حیطه ای، یک خط سئوال کردم و با جوابی که دادند دیگه سئوال بیشتر نکردم. به سه دلیل: یکی اینکه واقعا دیگه خسته بودم و میخواستم ازدواج کنم. دوم اینکه: ناخودآگاه ظاهر ایشون روی من تاثیر گذاشته بود. قیافه مذهبی و دلنشین. نمی دونم چرا اینقدر به راحتی فکر کردم همونی هستند که میخواستم. سوم اینکه: ایشون انقدر حرف رو کش میدادن و میبردن به حاشیه و خاطره تعریف کردن و خندیدن خودشون و .. که دیگه از صرافتش می گذشتم.

یک ماه بعد، عقد کردیم. بر خلاف همه دخترها، من هیچ استرسی نداشتم واسه عقد. چرا؟ توی همون یک ماه نامزدی، درسته پدرم اجازه نمیداد بیرون بریم ولی تلفنی، روزی دو ساعت حرف زده بودیم و ایشون انقدر آرمانی حرف زده بودند که من کلا یک دل نه صد دل عاشق زندگی باهاش شده بودم. بعد هم پدرم گفتن بیش از این درست نیست حرف بزنید، عقد کنین!.
و الان خیلی پشیمونم که چرا اینقدر زود عقد کردم، درسته که با شرایط خانواده ام برای صحبت نکردن و ... نمی شد بیشتر از اینم طول بدم. یعنی شناخت حاصل نمیشد. ولی حسرتش دست از سرم بر نمیداره.
بعد عقد، 5 تا خواستگار داشتم از هیئت علمی های دانشگاه. آخه تازه یه ساله استخدام شده بودم، دیر فهمیدن یه همکار جوون هم دارن! نمی دونستنم تازه عقد کردم. به واسطه ای که فرستاده بودن گفتم عقد کردم و تموم. اما خدا منو ببخشه. با اینکه میگم پناه بر خدا و اصلا به خاطر مذهبی بودن آدمی نیستم که فکر دیگه ای کنم ولی یه موقعهایی حسرت می خورم. میگم کاش انقدر کم صبری نکرده بودم که یکهو فکر کنم این آدم همونیه که میخوام و بقیه ملاکهای هم شان بودن و ... رو لحاظ نکنم.
کاش با یکی از صنف خودم ازدواج کرده بودم. کسی که سنش بیشتر بود، پخته تر بود.
در آمدش نصف در آمد من نبود. این خیلی اذیتم میکنه که درآمدش کمه و انگار من زن گرفتم تا اینکه شوهر کرده باشم!. توی خواستگاری مادرم فقط از مادرش پرسیده بود و اون هم در آمدش رو بالاتر گفت. کاش اصلا دکترا بود و یه فاصله سنی زیاد داشتیم. به جای اینکه همه وقتم رو بزارم برای کمک به همسرم در زمینه پاس کردن دروسش، اون میتونست کمکم کنه که دکترا بخونم و به اون چیزی که دلم میخواد برسم و ... چون اگر وقت های باقیمونده ام رو به کار علمی نرسم، از دانشگاه اخراج میشم.
چیکار کنم؟ انقدر این ناراحتی ها یه موقع هایی توی ذهنم چرخ میزنه که دیگه بهش خیلی سرد شدم. ازش خسته شدم. قشنگ حس می کنم اون کسی نیست که بهش تکیه کنم. از خودم کمتر میدونمش. خیلی خیلی حس تنهایی می کنم.
به خاطر سنتی بودن خانواده ام، طلاق مساوی است با مرگ!
منی که برای یه زندگی پر از محبت، پر از رشد و ... میخواستم تلاش کنم. الان فکر میکنم فقط باید بسوزم و بسازم. و این خیلی افسرده ام کرده.
مجرد که بودم هر وقت کم میاوردم، میگفتم وقتی ازدواج کنم دیگه درست میشه. ولی حالا با یکی ازدواج کردم که فقط من شدم سرویس دهنده به اون.بهش افتخار نمی کنم. دلم دیگه به زندگی باهاش گرم نیست. فکر می کنم زندگی ام رو تباه کردم. خیلی خیلی پشیمونم از انتخابم.
توی شهرستان ما مشاور خوب نیست. و باید برم یه شهرستان دیگه دو ساعت اونورتر که کسی رو هم نمی شناسم.
این شد که پناه اوردم به اینجا.
اینجا کسی هست راهنمایی ام کنه؟ چیکار کنم؟
نمی گم همه چیزها تقصیر اونه، نه خودمم موثر بودم. بایست بیشتر در برابر مشکلاتم مقاومت می کردم، و زود جواب مثبت نمی دادم.

بخش سوم- مشکلاتم با همسرم
اولین مشکل اساسی ام با همسرم اینست که فکر میکنم خیلی از من پایین تر است. این فکر خیلی آزارم میدهد. شاید بتوانم یک یا دو ماه خودم را به کوچه علی چپ بزنم ولی مرتب این فکرها به سراغم می آید و افسرده میشوم. حس میکنم زندگی ام را باخته ام. افسرده میشم حسابی

سعی میکنم بقیه مشکلات رو توی پست جدا بزارم که قاطی نشه.

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امین

سلام

انسان یک موجود کمال طلب است و همیشه دنبال بهترین هاست. این احساس نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست و باعث می شود انسان رشد پیدا کرده و به مراتبی از کمال دست پیدا کند؛ در حالی که اگر چنین حسی نداشت هیچ وقت پیشرفتی هم در کار نبود.

منتها نکته اساسی این است که ما گاهی اوقات هدف واقعی را گم می کنیم و یک عمر به دنبال چیزی می دویم که جز سراب نیست. در ازدواج هم این مسئله کاملا مشهود و ملموس است. اینکه ما به دنبال بهترین همسر باشیم خیلی خوب و عالیست؛ ولی این نگاه نباید منجر به این شود که طاقت تحمل نقص های طرف از ما گرفته شود. ما می دانیم که هیچ فردی بی نقص و عیب یست. هر فردی در کنار خوبی هایی که دارد قطعا نقص هایی هم خواهد داشت چنانچه خود ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم و اگر بخواهیم خوبی ها و بدی های خودمان را بنویسیم، گاهی ممکن است طرف بدیها بر خوبی ها بچربد. لذا این انتظار که در ازدواج بتوانیم با کسی ازدواج کنیم که هیچ عیب و نقصی نداشته باشد، انتظار بیجا و اشتباهی است. زندگی مشترک یکی از میدان های خودسازی است. زن و شوهر هر چقدر هم که با هم تفاهم داشته باشند باز در بعضی موارد اختلافاتی هم خواهند داشت. سازگاری در این شرایط است که ما را پیروز میدان خواهد کرد.

نکته دوم اینکه قضاوت در مورد خوبی و بدی نباید در یک عنوان و یک جنبه متمرکز شود. به عبارتی وقتی شما می خواهی فردی را برای ازدواج انتخاب کنی نباید روی یک جنبه متمرکز شوید و مثلا پیش خوب بگویید چون فلانی هیئت علمی است، پس قطعا همسر خوبی خواهد بود یا چون فلانی پولدار است، پس شوهر خوبی است یا ... . بلکه شما باید فرد مقابل را به طور کلی بسنجید و بعد به او نمره بدهید. ممکن است او در مدرک ضعیف باشد ولی در معرفت قوی؛ ممکن است در ظاهر قوی باشد ولی باطن ضعیف؛ ممکن است در لسان قوی باشد ولی در عمل ضعیف. بعد از در نظر گرفتن این موارد به او نمره می دهید و تصمیم می گیرید.

نکته سوم اینکه یکی از خصوصیات انسان که ممکن است به یک خصوصیت ویران کننده تبدیل شود، حس طمع و حرص است. انسان ها به خاطر این خصوصیت، به چیزهایی که دارند راضی نبوده و همیشه فکر می کنند مرغ همسایه غاز است. من به شخصه این مسئله را در خیلی از زن و شوهر ها مشاهده کرده ام که متاسفانه در خیلی از مواقع منجر به سردی از زندگی و خدایی نکرده طلاق و جدایی می شود. نباید به صرف دیدن یک نقطه قوت در فردی که از نقاط منفی او خبر نداریم در مورد او قضاوت کنیم و بگوییم فلانی از همسر من بهتر است و ... . آنچه شما در ظاهر می بینی با آنچه فرد مقابل در خانواده اش نشان می دهد زمین تا آسمان متفاوت است!

بنابراین شما اگر می خواهید زندگی خوبی داشته باشید باید این مسئله را از ریشه حل کنید؛ چون با این نگاه اگر با فردی که هیئت علمی هم بود ازدواج می کردید؛ باز احتمال اینکه با دیدن یک فرد مذهبی یا شوخ طبع یا ... حسرت ازدواج با او را بخورید وجود داشت. زمانی شما این حسرت را می توانید از دل خود بیرون کنید که بدانید اولا همه خوبی های یکجا جمع نمی شود ثانیا افرادی که شما در ظاهر مشاهده می کنید همان چیزی نیستند که در باطن نشان خواهند داد ثالثا زندگی انسان به این دنیا منحصر نیست و تحمل ناملایمات برای ارتقای روحی لازم و ضروری است رابعا زندگی زناشویی منحصر در مدرک و جایگاه علمی و پول نیست. چه بسا افرادی تحصیلکرده و پولدار اند؛ ولی یک دقیقه هم نمی شود آنها را تحمل کرد خامسا کسی در درگاه خدا محبوب تر است که با وجود برتری هایش، کبر و غرور را از دل کنده باشد و در مقابل همه به خصوص اهل و عیالش فروتن و متواضع باشد. لذا با وجود اینکه شما از لحاظ علمی از همسر خود بالاتر هستید ولی باید سعی کنید نگاه بالاتر بودن را با استغفار و لعن شیطان از خود دور کنید تا بتوانید زندگی خوب و آرام و عاشقانه ای را تجربه کنید.

پیروز و سربلند

من واقعا به این دیدی که به زندگی دارین متاسفم. زندگی به معنای این نیست که همش بجنگی چرا شما زندگی خانوادگی خودتون رو انقدر بی ارزش میبینین و حس می کنین که باید کاری کنین تا از این وضعیت خارج بشین.به یاد داشته باشین شمایی که به این درجه بالا رسیدین از این خونواده به وجود اومدین و زیر دست همین پدر و مادر تربیت شدین. سواد به میزان مدرک نیست. سواد و پول و مدرک و سطح تحصیلات و پول همسر ملاک برتری نیست. کاش میتونستم خانواده ها و استاد های دانشگاهی رو براتون نشون بدم که با یه بازاری دیپلم ازدواج کردن و خوشبختن. مگه استاد دانشگاه بودن یعنی اوج همه چیز؟! اون ها هم مثل بقیه انسان ها هستن. کاش میشد زندگی هایی رو ببینین که توش دختره حاضره همه چیز و تحمل کنه ولی به اطمینان برسه و زندگی خوبی داشته باشه. یا استاد دانشگاه هایی رو به شما نشون بدم که خانوم هستن و به خاطر این دیدگاهی که شما دارید ازدواج نکردن و الان پشیمونن. زندگی یعنی عاشق شدن فقط به خاطر عشق مهم اینه که انسان بتونه زندگیشو حفظ کنه و بتون زن باشه و زنانگی بکنه یا مرد باشه و مردانگی بکنه. مدرک و همه میتونن بگیرن ولی هرکسی هنر زندگی مشترک رو بلد نیست. به نظر من سعی کنین دوستانتون رو تغییر بدین با آدم های ساده ای رفت و آمد بکنین و بیشتر با همسرتون تفریح کنین نه تلاش برای تحصیل و بالا بردن سطح شوهرتون به خاطر خودتون یا حسرت به این که نتونستین درس بخونین.
کاش مشکلات همه مثل مشکل شما بود :Ghamgin:
سعی کنین همسرتون خوب بشناسین و درکش کنین هیچ انسانی کمتر از دیگری نیست اینو خدا گفته و هرگز برای تلاش و بهتر شدن دیر نیست.
امیدوارم در کنار همسرتون احساس خوشبختی کنین:Gol:

هرچند اینا رو میدونید
برای خودم میگم

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ

شما که به خدا گفتین اگر فرد مومنی بیاد دیگه حرفی ندارید

دوست دارید همسرتون درباره شما و ازدواج باهاتون همچین حسی داشته باشه؟ اونقت چقدر داغون میشید؟
هرچه برای خود میسپندی برای دیگران بپسند

عزت و بزرگی همش از آن خداست
هر کیو بخواد عزیز میکنه ، به مدرک و درآمد و سطح خانواده طرف نیست

نگارنده مشکلاتش با همسرش را شرح نداده .
این که شوهر پایین تره نیاز به توضیحات بیشتر دارد و پایین تر بودن شوهر دلیلی بر مشکل نیست .

البته هر وقت ماهی را از آب بگیریم تازه است و اگر ایشان در ازدواج اشتباه کرده است هرچه زودتر باید اشتباهش را جبران کند
اما یک نکته مهم و اساسی باید مد نظر داشت
این نکته ایست که بنظرم جوانها این را نمیدانند و باعث طلاقشان میشود

در ابتدای ازدواج نباید تند رفت .
در چند سال اول ازدواج که هنوز پیوند محکم نشده بایددر مسائل دست به عصا پیش رفت تا کم کم پیوند محکم شود .

جوانها نمیدانند

در ابتدای ازدواج نباید تند برن

کاش به چیزی می بالدید که برای همسرتون قابل دسترس نباشه. استاد دانشگاه شدن سخته اما همونطور که شما تونستید ایشون هم می تونه استاد دانشگاه بشه ولی نخواسته.

یه سوال داشتم
شما حلقه دستتون نمیندازین که 5 نفر از شما خواستگاری کردن واقعا؟

شما دچار خود برتر پنداری شدید الان بخاطر فوق لیسانستون

به نظر بنده شما آدم متکبری هستید و اما چرا؟ کسی که دو سال دست از سر شما بر نمی دارد یعنی شخصی ایده آل برای ارضای حس تکبر شما. اگر این شخص خودش را دست کم نمی گرفت تنها یک بار به خواستگاری شما می آمد و در صورتی که پاسخ شما منفی بود سراغ دیگری می رفت پس شما در بهترین موقعیت قرار گرفته اید و باید قدر همسرتان را بدانید. بنده یک خانواده ای را می شناسم که در همسایگی ما زندگی می کردند. هم مرد و هم زن پزشک بودند. به علت اختلاف زن پنجاه عدد قرص والیوم خورده بود که پزشکان نتوانستند کاری بکنند.

[="Tahoma"][="Navy"]

:Gol:سلام دوستان خوب و فعال

ان شاالله با خودکنترلی و رعایت همه جوانب پرسشگر محترم رو راهنمایی بفرمایید

ممنون از حضور مفیدتون:Gol:

[/]

چرا همه بنده خدا رو می کوبونید؟؟

حسش همینه که گفته Fool زورکی که نمیتونه حسشو عوض کنه Fool

.

دوست خوبم کاملا میفهممت

برای خانوما

خیلی مهمه که به همسرشون بتونن به عنوان تکیه گاه و رئیس خونه و حمایت گر نگاه کنن

گفتی عاشقش شدی ... ولی بعدا چون دیدی نمیتونی بهش تکیه کنی و درآمدش ازت کمتره ... دیگه عاشقش نیستی ینی؟؟

مطمئنی عاشقش شده بودی؟

آخه عشق نمیشه به این سرعت کمرنگ بشه که

سلام دوست عزیز.ایشا الله مشکلتون حل شه.
راستش من فکر میکنم _یعنی با این توضیحاتی که دادین_باید طلاق بگیرین.این حسی که شما به ایشون دارین فکر نکنم دیگه عوض شه.
به نظر من مهم اینه که طرف مقابلتون قدرک درک و شعور بالایی و حداقل در سطح خودتون داشته باشه و اگه به این خاطر به نظرتون سنش کمه است همون طلاق فکر میکنم بهترین کاره.وگرنه اینکه درامدشون پایینه یا سطح سوادشون کمه نمیتونه و نباید! شما رواینقدر ناامید کرده باشه.
ببینین شما خصوصیات مثبت زیادی دارین و برعکس شرایط خانوادگی نامساعد.همه تو زندگیشون یه سری مشکلات دارن که زندگیشون اونطوری که میخوان پیش نمیره.دیگه نباید اینقدر حسرت گذشته رو بخورین که باید دکترا رو ادامه میدادین و این حرفا.شما خواستین کمکی برای خونوادتون باشین و این خیلی ارزش داره پیش خدا.
البته نباید فکر کنین که اگه طلاق بگیرین حتما یه ازدواج خوبی بعدش میتونین داشته باشین...باید اینم درنظر بگیرین شاید هیچ وقت فرد مناسبی رو پیدا نکنین.ببینین ادامه زندگی با ایشون براتون راحت تره یا مجردی؟
با پدرتون صحبت کنید.به هیچ عنوان یعنی نمیتوتین طلاق بگیرین؟

سلام. به نظرم عجیب میاد که شما با وجود انتظارات بالا و ایده آل گرایی در مسائل مادی و تحصیلی و ... این تفاوت ها رو در زمان خواستگاری ندیدین.
شما از شوهرتون به عنوان یک مرد فقط تحصیلات و درآمد شون رو فاکتور قرار دادین که ظاهرا تفاوت زیادی با شما ندارند. که البته در آینده احتمالا از شما پیشی خواهند گرفت.
در کل اگه این دو مسئله اینقدر برای شما حیاتی بود باید بیشتر دقت می کردید.
به نظرم اگه واقعا عاشق شوهرتون بودین خوب الان کمکش کنید رشد کنه...
البته بی انصافی نکرده باشم و باید بگم شاید شوهر شما مشکلات بیشتری داره که تو این تاپیک کاملا بیان نکردین.

من قصد ندارم شمارو شماتت کنم ولی از حرفهاتون برداشت کردم که عضو هیئت علمی دانشگاه احتمالا آزاد یا غیرانتفاعی شهرستان شدن با مرتبه ی علمی مربی براتون یک موفقیت عظیم و یک جایگاه مهم به نظر اومده و این به خاطر زندگی پر از رنجتون منطقی به نظر میرسه ولی به نظر من اینقدر این جایگاه اجتماعی تون رو درون زندگی زناشویی انتقال ندین و مهمش نکنید. اگه قانع باشید و وقتی با شوهرتون هستید فراموش کنید که بیرون چه کسی هستید اندکی آروم میشین.

[="Tahoma"]بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

«بنده نظر شخصیمو میگم»

اولا.دیدگاه شما نسبت به مسائل گذشته

* تقصیر دیگران نیست!

یعنی شما بخاطر خانوادتون ازدواج کردید؟من اینطور فکر نمیکنم و جوابو در آخر میگم...
اما بعنوان یک نکته،خواهر گرامی سعی کنید بازتاب انتخاب هاتونو تقصیر این و اون نندازید،که بخاطر خانواده قبول کردید یا...

یک جا میگید بخاطر خانواده که نذاشتن زیاد باهم حرف بزنید قبول کردید ولی همونجا میگید چون ایشون خوب حرف میزده نیازی به جلسات بیشتر نمیدیدید...(خود ازدواج+شناخت ناقص هردو تقصیر خانوادتونه؟!!!)
یک جا میگید دوره نامزدی فقط با تلفن حرف میزدید(و مشخصا کم نبوده) ولی بازهم چون تلفنی بوده و خانواده نمیذاشتن بیشتر ادامه پیدا کنه...(پس تقصیر خانواده تون بوده!)

ولی مطمئنا اگه خانواده شما از اون دسته خیلی سنتی میبود نمیذاشتن به دانشگاه برید...حالا اینکه تا اون زمان بالإجبار ازدواج نکرده بودید خودشم تأییده...

و اینکه اگر هم اشتباهی صورت گرفته ، توجه کنید «اگر»...تقصیر خودتون بوده نه خانواده و طرز حرف زدن طرف و...
چون خودتونم معترفید که در جلسات این شما بودید که کوتاهی کردید...
خسته بودید!...
چهره ایشون دلنشین بوده!...
و حرف رو طولانی میکردن...
ولی در نهایت دست خودتون بوده که سوالات بیشتری بپرسید یا ازشون میخواستید کوتاه جواب بدن و...

*تفاوت جایگاه و منصب اجتماعی

اول.آیا قبل ازدواج از شرایط و جایگاه اجتماعی هم آگاه بودید(که بازهم مشخصا از تحصیلات ایشون مطلع بودید)

اگر آگاه بودید:
پس علاقه شما واقعی بوده

اگر آگاه نبودید(که بعید میدونم):کوتاهی کردید که از شرایط مالی و شغلی ایشون نپرسیدید

*اصل در ازدواج

در ازدواج یکی از ملاک ها شأنیت دو طرف است:
از جهت خانوادگی،مذهبی،فرهنگی و...

و البته اصلی ترین،سازگاری اخلاقی است...
و بقیه تنها باعث افزایش همین سازگاری میشوند...
و ظاهرا همسرتون هم محصل هستند پس اونقدر هم پایین نیستند بلکه اگر صبر داشته باشید متوجه میشد در آینده هم تراز خواهید شد...

«مشکل از کجاست؟»

امان از چشم...

نظر بنده این است با توجه به اینکه در محل اشتغال شما مردانی وجود دارند و حتی بعضا از شما خواستگاری کرده اند،شما بعد ازدواج تصور کرده اید این ازدواج شما زود هنگام و اشتباه بوده و موارد بهتری هم(از نظر مالی و تحصیلی و همکار بودن و شاید...) بوده و پشیمان شده اید...
و نه اینکه شناخت شما ناقص بوده بلکه الان با قیاسی که با اطرافیان خود داشته اید و ظاهرا معیارتان هم اصلش بنا بر جایگاه اجتماعی است ذهنیتتان نسبت به همسرتان عوض شده...

راه حل:

مقایسه ممنوع
همسر شما شخصیت،افکار،عقاید و ویژگی های خودش را دارد و قابل قیاس با بقیه نیست...اگر مشکل قابل رفعی دارد کمکش کنید نه تعویض!!!

متعهد و متأهل شده اید

وقتی ازدواج میکنید یعنی تعهد و پیمان زناشویی برای یک عمر...و شروع همیاری و صمیمیت نسبت به هم...
اما ظاهرا شما هنوز نه ازدواج و تعهد خود را قبول نکرده اید(قلبا) چون اگر واقعا قبول کرده بودید چشمتان را از مردان دیگر می بستید...

شناخت بهتر

همسرتان را از جهت انسانیت محبت و مردانگی بشناسید نه از مدرک و درآمد و حرف بقیه...

---------------------------
در پایان نظر بنده طبق متن شما بود و اگر حرفی بیش از این هست مثلا مشکلی یا ... لطفا بیان کنید.

انشالله که مشکلتون رفع بشه و زندگی شیرین و خوبی با هم داشته باشید

و السلام

سلام دوستان.ب نظر شخصی من شما هیچ عیب و ایرادی از همسرتون ننوشتین ک بفهمیم این بنده خدا چ تقصیری داره یا چ گناهی کرده ک شما رو پشیمون کرده ... خب حالا دکترا نداره یا هرچیز دیگه ای خب گناه داره ک اینجوری درموردش فکر کنین... ب نظرم شما عادت کردین ب افسردگی و غرغر کردن ... حتی اگه همسرتون دکترا هم داشت میگفتین یه چیز دیگه نداره و یه چیز دیگه رو بهونه میکردین... و یه سوال مهم اینکه شما ک اینقد اعتماد ب سقف دارین تا حالا ب عیب های خودتون هم نگریسته اید؟ ب نظرم زندگی تون خیلی هم عالیه اگه خودتون خراب اش نکنین ... موفق باشین ...

به نظر من همه چیز تو زندگی مشترک درامد و تحصیلات نیست ....این چیز ها خوشبختی نمیارن...خوشبختی این نیست تحصیلات عالیه و پول خوب تو زندگیت وجود داشته باشه ....
زندگی ارزش تحقیر کردن دیگران رو نداره...

ه نظر من ایشون دو حالت دارن یکی خود برتر بینی در مقابل کسی که به نظر خودش در سطح پایین تری از خودش قرار دارهو دوم خود کم بینی در مقابل کسی که از نظر تحصیلی و پول در سطح بالاتری از ایشون قرار دارن که در حالت اول غرور باعث میشه با همسرش صمیمی نشه و در حالت دوم خو کم بینیش. به نظر من بهرته اول برن پیش یه مشاور و بعدا واقع بینانه تر به ماسله زندگیشون فکر کنن.
والا من خودمم ارشد سراسری هستم اما وقتی با همسرم ازدواج کردم مدرک کارشناسی علمی کاربردی داشتن که بعد ازدواج ایشون با رتبه ی خوبی تو سراسری قبول شدن و ارشد گرفتن چون ذاتا باهوش هستن. این چیزا اصلا دلیل نمیشه

سلام

به نظرم شما جنبه ارشد خوندن را ندارید، دکتری هم بگیرید بدتر میشید بهتر نمیشید، زندگی فقط مدرک گرفتن و پول درآوردن نیست....
این دنیا محل گذر هست...بهتره یکم به فکر آخرت باشید.

ما هم مقطع ارشد را از بهترین دانشگاه ایران با اساتید درجه اول ایران و جهان حس کردیم ولی هیچ وقت همچین حسی مثل شما نداشتیم !!!

به شما توصیه میکنم این سخنرانی حاج آقا پناهیان در مورد اینکه بعد از عقد و تشکیل زندگی هیچ وقت به همسری که انتخاب کرده اید شک نکنید. استفاده کنید.

http://bayanmanavi.ir/post/154

موفق باشید

تو مستند آلبرتا نشون میده که چندتا از دانشجوهای ارشد و کارشناسی دانشگاه ش-ر-ی-ف به خاطر اینکه فکر میکنن نمیتونن دکتر بشن، برن خارج ، اتم بشکافن، آپولو هوا کنن و هزار دلیل که هیچ توجیهی درستی نداره، خودکشی می کنن.
کارشناسی که بودم چندتا دانشجو بودن کاردانی می خوندن و روزها سیمانکاری می کردن. بهترین نمرشون 12 بود و در بدترین شرایط و پایینترین سطح از مراکز آموزشی درس می خوندن. اینا دقیقا اونایی بودن که از همه بیشتر به آیندشون امیدوار بودن
با عرض پوزش از دوستان "شریفی" عزیز که دغده های سالمی دارن. " فقط مثال می زنم و مشخصه که همه اینطوری نیستن"
درس بخون، شاگرد زرنگ بشو، شریف برو آخرش که چی؟؟؟؟؟
یا میرن خارج و ماحصل 20 سال درس خوندن و هزینه ای که براشون شده رو اونجا می زارن و با یه مدرک دکتری بر میگردن
یا تو کشور خودمون مشغول به کار می شن و برخی هاشون مثل این خانوم به بقیه به یه چشم دیگه نیگاه می کنن
یام خودکشی می کنن
واقعا این چه درس خوندنیه، این چه نخبه بودنیه؟ اگه اینطوریه همون بهتر که اونجوری نشدم گرچه اصلا از اونا پایینتر نیستم، به هیچ وجه

سلام

حالا اگه ی مرد با این مشکل مواجه میشد عمرا تحمل نمیکرد .....

[="Tahoma"][="Navy"]

*شیوا*;635254 نوشت:
سلام

حالا اگه ی مرد با این مشکل مواجه میشد عمرا تحمل نمیکرد .....

سلام
مشکل با شخص مقابل نیست که زن یا مرد رو با هم مقایسه کنیم ، این قضیه به نوع بینش برمیگرده،

در واقع این خانم باید بینش خودشونو تغییر بدن مثلا راجع به مدرک که ایشون به اون تکیه میکنن تفکر درستی نیست ، چون تکیه کردن بر چیزی که به مرور زمان ارزشش دستخوش تغییرات خواهد شد شخص متکی را بر زمین خواهد زد،

یه زمانی دیپلم یه زمانی کارشناسی و... برای خودشون حرف اول میزدن و اونایی که به این مدارک تکیه داشتند مطمئنا الان اثری ازشون نیست.[/]

ریحانه النبی;635266 نوشت:

سلام
مشکل با شخص مقابل نیست که زن یا مرد رو با هم مقایسه کنیم ، این قضیه به نوع بینش برمیگرده،

در واقع این خانم باید بینش خودشونو تغییر بدن مثلا راجع به مدرک که ایشون به اون تکیه میکنن تفکر درستی نیست ، چون تکیه کردن بر چیزی که به مرور زمان ارزشش دستخوش تغییرات خواهد شد شخص متکی را بر زمین خواهد زد،

یه زمانی دیپلم یه زمانی کارشناسی و... برای خودشون حرف اول میزدن و اونایی که به این مدارک تکیه داشتند مطمئنا الان اثری ازشون نیست.

حرف شما درسته ولی هم کفو بودن از هر لحاظ هم خیلی مهمه

اگه تو یه خانواده مرد غرور نداشته باشه اون خانواده پایدار نمیمونه ...... ممطمعنا بعد یه مدت این خانم شوهرش رو به خاطر سطح پایین بودن سرزنش خواهد کرد و خوردش میکنه

البته نه مستقیم بلکهه به طور غیر مستقیم سرد میشه و رفتارهاش بد و تند میشه......... اینه که غرور مرد میشکنه

به نظر من بهتره طلاق بگیرن

[="Tahoma"][="Navy"]

*شیوا*;635269 نوشت:
حرف شما درسته ولی هم کفو بودن از هر لحاظ هم خیلی مهمه

اگه تو یه خانواده مرد غرور نداشته باشه اون خانواده پایدار نمیمونه ...... ممطمعنا بعد یه مدت این خانم شوهرش رو به خاطر سطح پایین بودن سرزنش خواهد کرد و خوردش میکنه

البته نه مستقیم بلکهه به طور غیر مستقیم سرد میشه و رفتارهاش بد و تند میشه......... اینه که غرور مرد میشکنه

به نظر من بهتره طلاق بگیرن

این نقطه نظر شما کاملا درسته ولی این نکته در این مرحله از زندگی ایشون کاربرد نداره چون دقت در این قضیه برای مراحل اول آشنایی و خواستگاریه، و ایشون باید برای ادامه زندگی راهنمایی بشوند .[/]

ریحانه النبی;635275 نوشت:

این نقطه نظر شما کاملا درسته ولی این نکته در این مرحله از زندگی ایشون کاربرد نداره چون دقت در این قضیه برای مراحل اول آشنایی و خواستگاریه، و ایشون باید برای ادامه زندگی راهنمایی بشوند .

اخه دیگه شوهرش از چشمش افتاده ...... به نظرتون ممکنه دوباره در نظرش بزرگ جلوه کنه و دوباره عاشقش بشه؟

سلام دوست عزیز
نظر من اینه که این دیدگاهتون نشون میده که حرف مردمه که براتون مهمه نه خواسته های خودتون و به نظرم افرادی که اعتماد به نفس پایینی دارن حرف مردم براشون مهمه و با جلب توجه مردم میخوان خودشون رو اثبات کنن
یعنی اگر الان کارمند بانک بودن رو بورس بود جای دکترا داشتن و خلبان بودن و ..... شما از خوشحالی الان پر در میاوردید پس خوب نیست آدم به معیارای شناور تکیه کنه
پیشنهاد من اینه که دیدگاهتون رو عوض کنید باور کنید اینجوری حس بهتری پیدا میکنید حس با عرضه بودن بیشتر
ببینید مثلا فکر کنید که شما میتونید به همسرتون کمک کنید فوق لیسانسش رو بگیره خودتون هم دکترا شرکت کنید حتما وقتی این همه آرزوش رو داشتید میمونه تو دلتون خب شرکت کنید اشکالش چیه؟بعدا شوهرتون هم میتونن دکترا بدن و برن بالا
آخه تحصیلات که الان یه چیزی نیست که تا یه سال فاصله افتاد دیگه آدم نتونه ادامه بده
مساله ای که عجیب به آدم آرامش میده عدم توجه به حرف مردمه خودتون باشید چرا احساس خوشبختی رو از خودتون میگیرید با چند تا فکر واقعا بی ارزش؟
ببینید به نظرم اگه برای حتی همین چیزایی که آرزوش رو دارید تلاش کنید همت کنید زندگیتون رو بسازید خیلیییییییییییییییییییییی احساس مفید بودن و با عرضه بودن میکنید نشون دادید که شما شرایط رو جوری که بخواید میسازید نه اینکه حاضر و آماده تو یه شرایطی بذارنتون
متاسفانه من اصلا نمیتونم منظورمو خوب برسونم
ولی حتما دکترا شرکت کنید

سلام
به نظر من برخورد اکثرتون با درددل این خانوم اصلا خوب نبود وقتی یه خانوم درددل می کنه اول نیاز به هم دردی داره و اینکه حس کنه درک شده و احساسش فهمیده شده نه اینکه بهش برچسب زده بشه که تو خیلی مغروری متکبری و .... . شاید این خانوم اشتباه کرده قبلا و همین الانم اشتباه داشته باشه ولی سعی کنید احساس ایشون رو بفهمید و با لحن و رفتار بهتری باهاشون برخورد کنید اگه احساس یه زن درک بشه و باهاش همدردی بشه بعد میشه بهش راه حل داد و در مورد اشتباهاتش راهنماییش کرد و در اون صورت پذیرشش صد برابر میشه.

سلام ...
امیدوارم که حالتون خوب و خوش و سلامت باشه ...

من دو تا زندگی در اطرافم دیدم که دقیقا همین حالت رو داشتند ... و انتهای هر دوشون به طلاق انجامیده ...

1- اولی یکی از دوستان صمیمی من بودش که با هم دیگه فوق لیسانس گرفتیم و ایشون از همسرشون جدا شدند ... شوهرش در درون یک شرکت معتبر کامپیوتری کاره تعمیرات مادربرد و لبتاب انجام میداد ... اون زمان ( حدودا 3 سال پیش ) برجی سه و نیم میلیون تومن درآمد داشت ... ولی دوستم تمام سعی خودش رو کرد که از ایشون جدا بشه چون ...

1- ایشون دیپلمه بودند .
2- وقتی در درون جمع ها حاضر میشدند حرفهای بچه گونه و مسخره گونه و سطح پائین میزدند .
3- ایشون اعتیاد شدیدی به قلیان داشتند .
4- اصلا به دنبال یکی رو دو تا کردن نبودند .
5- لباسهای ژولیده و کثیف و نامرتب میپوشیدند .
6- پولهاشون رو الکی خرج میکردند
7- دید اقتصادی و ادبیات مهندسی نداشتند .

و اینجوری شدش که بعد از 8 سال زندگی مشترک دوستم از همسرش جدا شد ... روزهای آخر حالات تنفر از شوهر و ... رو دقیقا میتونستم در درون حرفاش لمس کنم ... بیشتر حرفش هم این بود که به مرور زمان من و اون با هم فرق کردیم ... و میگفت الان اون رو اونقدر پائین تر از خودم میبینم که چندشم میشه بهم دست بزنه ... و میگفت این قضیه هم دست خودم نیست ... از همه چیزش ... از خنده هاش ... حرف زدناش ... از لات بازی هاش بدش میومد .. ( با اینکه روزهای اول زندگی عاشق چنین منشی از اون شده بود )

2- دومیش هم پسرخاله من ( یه پسر فوق العاده حراف ... بگو بخند ... بزله گو ... شوخ ... اهل مسافرت ... بساز و بفروش) عاشق یه دختری میشه که اصلا از نظره ما هیچ زیبایی ظاهری و ... نداشت ... این دختر خانوم روزنامه نگار بود و در درون روزنامه همشهری کار میکرد ... ایشون همش چشماش در درون کتابها و مقالات و روزنامه ها بود ... فرانسه و انگلیسی رو تسلط کامل داشت ... این دو تا مثله دو تا عاشق و معشوق با هم ازدواج کردند ... سالها گذشت ... ولی ایندو بچه دار نشدند و همه فامیل فکر کردند که مشگل دارند و نمیتونند بچه دار بشند ... و بعدا فهمیدیم که همسره پسرخاله ام از منش ایشون و از بزله گو بودن و بگو بخند بودن و همش شوخ بودن ایشون بدش اومده ... و بیشتر دوست داره که با فردی مانند خودش که اهل علم و دانش و گسترش روابط هستند ازدواج کنه ... ایشون فکر میکنم بعد از 6 سال از شوهرش ( پسرخاله ام ) جدا میشه ... الان هم ایشون یکی از مصاحبه کنندگان خبرگزاری بی بی سی فارسی هستند و اونجا هم یک با یه آقایه دیگه ازدواج کردند و 2 تا بچه دارند .

و اما مساله شما ...
با توجه به شرایط شما من فکر نمیکنم ازدواج شما بیشتر از 1 سال دیگه دووم داشته باشه ... از نظره من این ازدواج همینجاش هم تموم شده هست ... افتراق بین شما و ایشون روز به روز بیشتر میشه ... مگر اینکه شما تغییر کنین و یه آدم دیگه بشین ... یا اینکه ایشون تغییر کنه و یه آدم دیگه بشه ... که هر دوش محاله ...

به نظره من جدا بشین ...

مارینر;635309 نوشت:
سلام ...
امیدوارم که حالتون خوب و خوش و سلامت باشه ...

من دو تا زندگی در اطرافم دیدم که دقیقا همین حالت رو داشتند ... و انتهای هر دوشون به طلاق انجامیده ...

1- اولی یکی از دوستان صمیمی من بودش که با هم دیگه فوق لیسانس گرفتیم و ایشون از همسرشون جدا شدند ... شوهرش در درون یک شرکت معتبر کامپیوتری کاره تعمیرات مادربرد و لبتاب انجام میداد ... اون زمان ( حدودا 3 سال پیش ) برجی سه و نیم میلیون تومن درآمد داشت ... ولی دوستم تمام سعی خودش رو کرد که از ایشون جدا بشه چون ...

1- ایشون دیپلمه بودند .
2- وقتی در درون جمع ها حاضر میشدند حرفهای بچه گونه و مسخره گونه و سطح پائین میزدند .
3- ایشون اعتیاد شدیدی به قلیان داشتند .
4- اصلا به دنبال یکی رو دو تا کردن نبودند .
5- لباسهای ژولیده و کثیف و نامرتب میپوشیدند .
6- پولهاشون رو الکی خرج میکردند
7- دید اقتصادی و ادبیات مهندسی نداشتند .

و اینجوری شدش که بعد از 8 سال زندگی مشترک دوستم از همسرش جدا شد ... روزهای آخر حالات تنفر از شوهر و ... رو دقیقا میتونستم در درون حرفاش لمس کنم ... بیشتر حرفش هم این بود که به مرور زمان من و اون با هم فرق کردیم ... و میگفت الان اون رو اونقدر پائین تر از خودم میبینم که چندشم میشه بهم دست بزنه ... و میگفت این قضیه هم دست خودم نیست ... از همه چیزش ... از خنده هاش ... حرف زدناش ... از لات بازی هاش بدش میومد .. ( با اینکه روزهای اول زندگی عاشق چنین منشی از اون شده بود )

2- دومیش هم پسرخاله من ( یه پسر فوق العاده حراف ... بگو بخند ... بزله گو ... شوخ ... اهل مسافرت ... بساز و بفروش) عاشق یه دختری میشه که اصلا از نظره ما هیچ زیبایی ظاهری و ... نداشت ... این دختر خانوم روزنامه نگار بود و در درون روزنامه همشهری کار میکرد ... ایشون همش چشماش در درون کتابها و مقالات و روزنامه ها بود ... فرانسه و انگلیسی رو تسلط کامل داشت ... این دو تا مثله دو تا عاشق و معشوق با هم ازدواج کردند ... سالها گذشت ... ولی ایندو بچه دار نشدند و همه فامیل فکر کردند که مشگل دارند و نمیتونند بچه دار بشند ... و بعدا فهمیدیم که شوهر پسرخاله ام از منش ایشون و از بزله گو بودن و بگو بخند بودن و همش شوخ بودن ایشون بدش اومده ... و بیشتر دوست داره که با افرادی مانند خودش که اهل علم و دانش و گسترش روابط هستند ازدواج کنه ... ایشون فکر میکنم بعد از 6 سال از شوهرشون جدا میشه ... الان هم یکی از مصاحبه کنندگان خبرگزاری بی بی سی فارسی هستند و اونجا هم یک ازدواج دیگه کردند و اتفاقا 2 تا بچه دارند .

و اما مساله شما ...
با توجه به شرایط شما من فکر نمیکنم ازدواج شما بیشتر از 1 سال دیگه دووم داشته باشه ... از نظره من این ازدواج همینجاش هم تموم شده هست ... افتراق بین شما و ایشون روز به روز بیشتر میشه ... مگر اینکه شما تغییر کنین و یه آدم دیگه بشین ... یا اینکه ایشون تغییر کنه و یه آدم دیگه بشه ... که هر دوش محاله ...

به نظره من جدا بشین ...

شما نمیتونین طبق زندگی دیگران نظر بدین همه ادما یه جور نیستن

خواهر عزیز باید این رو بدونی که اینها نظرات دوستان هستند و اینها تصمیم شما نیستن
منظورم اینه که خدایی نکرده طبق این نظرات عمل نکنی
باز هم میگم اینها فقط نظر هستند هیچ کس از ماها نمیتونیم به اون صورت شرایط شما رو درک کنیم و خودمون رو جای شما بزاریم پس تصمیم گیرنده شمایی و من هم بعدا نظرم رو میگم

آقا مهدی ...
ازدواج یعنی اینکه دو نفر کنار همدیگه خوشبخت باشن ... احساس آرامش بکنند و احساس کنند که دارن با هم دیگه رشد میکنند ...
گذشت یک بار میشه ... دو بار میشه ... 100 بار میشه ... 300 بار میشه ... یه عمر که آدم نمیتونه گذشت کنه ...
ثانیا برای چی بکنه ؟؟؟ واقعا برای چی ...

وقتی ایشون الان میتونن جدا بشن و با یه کسی مثله خودشون ازدواج کنن چرا این کار رو نکنن ...
الان شاید شما داره دلتون برای شوهر این خانوم میسوزه ...

فکر این رو بکنین که 1 سال گذشت و این خانوم تحملشون کرد ... و این آقاهه تحمل ایشون رو میفهمه ...
1 سال دیگه میگذره ... این خانوم سطح تحملش پائین میاد و دو تا تیکه میدازه ..
و نهایتش 8 سال دیگه که ...

نه دیگه شورهش تحملش رو داره و میگه چقدر برای من کلاس میزاری ... نه ایشون دیگه حوصله ایشون رو داره ...

این خانوم نه دیگه زیبایی صورت داره ... نه دیگه فرصت برای یه ازدواج دیگه داره ... شوهرش میگه ... راه بازه و جاده دراز ...
میگه چقدر تحملت کنم ... هر غلطی که میخوای بکنی بکن ...

کاره این زوج به تحمل کردن ... رسیده ...

من واقعا به ایشون پیشنهاد میکنم از همسرشون جدا بشن ... چون واقعا اسم این رابطه ازدواج نیست ... حداقل این رو مطمئن هستم اسمش ازدواج نیست ...

این لینک کتاب

کتاب آیت الله امینی در سایت ایت الله مکارم شیرازی هست که در مورد
انتخاب همسر هست امیدوارم کمکتون کنه حتما یه سری بش بزنین

[="Arial Narrow"][="Olive"]سلام علیکم.
خطاب به خانم.
شیوه ی نگارش و طبقه بندی و نظام مندی بیان شما، حاکی از یک ذهن مستدل و آماده است؛ که این فوق العادست. اما این خیلی غم انگیز است که دچار روزمرگی شوید و از این استعداد ژرفتان بی بهره مانید. اجازه دهید بگم منطقی ترین فرد هم حق دارد احساسی شود و کسی داشته باشد که به احساساتش احترام گذارد. حس می کنم شما بیشتر نیاز به "گفتن" دارید تا "شنیدن" و اگر ابر احساسات شما کنار برود، بهتر می توانید برنامه ای بچینید که اوقاتی را هم برای دانشگاه و هم برای خانواده بگذارید.
با آرزوی موفقیت..
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

*شیوا*;635291 نوشت:
اخه دیگه شوهرش از چشمش افتاده ...... به نظرتون ممکنه دوباره در نظرش بزرگ جلوه کنه و دوباره عاشقش بشه؟

کسیکه برای کمک دستشو دراز میکنه یعنی هنوز امیدواره هست ، با گرفتن مشاوره های خوب و عمل به اونا ان شاالله بهتر از قبل هم میشه:ok:[/]

من نمیدونم فقط میتونم بگم به خاطر احساساتی شدن ها و نیاز های موقتی اون خانم یه جوون داره بدبخت میشه منظورم پسر هست

بابا تو که صبر کردی یکمم صبر کن یکم بهترش بیاد در ضمن دعاهاتو درست کن بگو شوهر مومن و هم سطح خودم بفرست .....:ok:

بازم سلام:khandeh!:
ببخشید اینا الان یادم اومد
میگم خب به خودتون رجوع کنید این معیارا رو بذارید کنار منظورم درس و درآمد و ایناست ببینید از خود خودش خوشتون میاد یا نه عاشقش هستید یا نه؟ واقعا از نظر شما دوست داشتنی هست؟خوش اخلاق و خوش برخورد هست؟اخلاقش جذبتون میکنه و بهتون روحیه میده؟
اگه آره که خب دیگه من و تو ای وجود نداره .تو زندگی مشترک اینکه شما به اون کمک کنی.اگه کسی رو آدم دوست داشته باشه عاشقانه دوستش داشته باشه که دیگه این بحثا نیست.
البته من کاااااااااااااااااااااملا درک میکنم افرادی که درس براشون مهمه همه چیزشون درسه (خودمم اینجوریم وحشتناااااااااااااااااااااااااااک)فکر میکنن خوشبختی و رسیدن به ارزوها توی درسه کاملا درکتون میکنم ولی این فکر ماها با واقعیت خیلی فاصله داره.ولی حتما درستون رو ادامه بدید چون بعدا نگید شوهرتون باعث شد به آرزوتون که دکتر شدنه نرسید .بعد شوهرتون هم خب کم کم درسشو ادامه میده.واقعا مشکلی نیست که راه حل نداشته باشه

ریحانه النبی;635340 نوشت:

کسیکه برای کمک دستشو دراز میکنه یعنی هنوز امیدواره هست ، با گرفتن مشاوره های خوب و عمل به اونا ان شاالله بهتر از قبل هم میشه:ok:

ریحانه خانوم احساساتتون رو درک میکنم ...
اما این رو مطمئن باشین که خیلی وقتها بهتر هستش که تندی دو نفر از هم جدا بشن ... تا اینکه یه نفری پا پیش بزاره و باعث بشه اون دو نفر همچنان زیر یک سقف زندگی کنند ...

خاله من فوق لیسانس حقوق بود و تا سن 35 سالگی خواستگاری نداشت ... آخر سر یه خواستکار مهندس کامپیوتر براش میاد و خاله من هم تندی قبول میکنه و زنش میشه ... فارغ از اینکه تو چه دامی افتاده ...

1- مرده فوق العاده بی غیرت بود ... مثلا اگر خالم شب نمیومد خونه ازش چیزی نمیپرسید .
2- مرده اصلا احساسات نداشت .
3- مردهخ خانوم باز بود
4- مرده کلاهبردار از آب در اومد
و ....

البته روزهای اول که اینجوری نبود ... یه آدم کاملا متشخص ... هر چند وقت یک بار یکی از خصوصیات خودش رو بروز میداد و خالم هم چون دوران مجردیش زیاد بود ... هی کوتاه میومد ... هی کوتاه میومد ...

چند سال پیش خالم که داشت فوت میشد ... کله حق بیمه اون به شوهرش رسید ... خالم سرطان داشت ... اینقدر خالم ناراحت بود که چرا زودتر ازش طلاق نگرفته بود که این حقه بیمه بهش نرسه ... هر وقت خالم رو به یاد میارم ... یاده اذیتهای اون مرده رو هم به یاد میارم ...

طلاق یه سنی داره ... آدم که نباید روانی بشه ... زنجیری بشه ... موهاش سفید بشه ... کارد به استخون برسه بعدا بره بگه طلاق میخوام ...
فکر میکنی کدوم مردی یه دختر دیوونه رو میگیره ...

چند وقت پیش یه مرده میره خواستگاری دوستم ...
اونم خیلی ادعای کمالاتش میشده ... و ...
هیچی تا عقد میکنند ...
آقا داماد با کفش میره رو فرشهای خونه اینا... بعدش هم سیگارش رو از کنار کتش در میاره و شروع میکنه تو خونه مادر ایشون سیگار کشیدن ...
دوستم هم فردا صبح میره طلاقش رو میگره ...

آدمها باید باهوش باشند ... خیلی از رفتارها گذشت نداره ... یک بارش هم خیلی خیلی زیاد هست ...

مارینر;635395 نوشت:
ریحانه خانوم احساساتتون رو درک میکنم ...

خاله من فوق لیسانس حقوق بود و تا سن 35 سالگی خواستگاری نداشت ... آخر سر یه خواستکار مهندس کامپیوتر براش میاد و خاله من هم تندی قبول میکنه و زنش میشه ... فارغ از اینکه تو چه دامی افتاده ...

آدمها باید باهوش باشند ... خیلی از رفتارها گذشت نداره ... یک بارش هم خیلی خیلی زیاد هست ...

سلام مارینر عزیز

ممنون که تو بحث شرکت میکنین ، برای شرکت تو این بحثها باید هدف داشته باشیم و جهات مختلف رو در نظر بگیریم ، چرا که نه فقط قصد راهنمایی دیگری رو داریم بلکه خودمون هم در برابر صحبتهایی که میکنیم هم مسئولییم...

تو بحثهای مشاوره باید ببینیم طرفمون کجای زندگیش ایستاده ، اگه اولشه و تو مرحله آشنایی و خواستگاری کمک میخواد نسخه هایی که می پیچیم فرق میکنه

اگه طرفمون وارد زندگی شده زندگی که بابتش تعهد داده حالا دانسته یا ندانسته ، و الان دچار مشکل هست و اگه درون زندگیش دو تا آجر سالم مونده باید همون دو آجر رو غنیمت بگیریم و مصالح رو براش جور کنیم چون مشاوره در این مرحله یعنی تمام سعی اتو برای وصل بکن(ما برای وصل کردن امدیم ....)

و اما خاله شما که تندی قبول کردن (البته طبق گفته شما) رو نمیشه الگو قرار داد چرا که طبق فرمایش شما آدما باید باهوش باشند

سلام
به نظرم مرگ آنی(همان طلاق که اشاره شده) بهتر از مرگ تدریجی(زندگی این چنینی) است.
این تفکرات هیچ وقت از ذهن ادم فراموش نمی شوند.
برای ادامه ی زندگی همیشه باید آرمان ها و اهداف و آرزوهای خود را نادیده گرفت وگرنه زندگی همش جدال و سردی خواهد بود.
اگر اینطور نباشد ؛ همسر شما همیشه باید غرورش بخاطر بشکند و کوچک شود (بخاطر سرکوفت خوردن) و یک خانواده نیاز به یک مدیر دارد.
تا انجایی که می دانم نباید مرد یا مدیر یک خانواده را کوچک کرد یا غرورش را شکاند.
اما اگر ما هم نتوانید حرف های دل تان را بروز دهید؛ خود به مشکلات روحی و جسمی دچار خواهید شد.
یاحق

ریحانه النبی;635412 نوشت:

سلام مارینر عزیز

ممنون که تو بحث شرکت میکنین ، برای شرکت تو این بحثها باید هدف داشته باشیم و جهات مختلف رو در نظر بگیریم ، چرا که نه فقط قصد راهنمایی دیگری رو داریم بلکه خودمون هم در برابر صحبتهایی که میکنیم هم مسئولییم...

تو بحثهای مشاوره باید ببینیم طرفمون کجای زندگیش ایستاده ، اگه اولشه و تو مرحله آشنایی و خواستگاری کمک میخواد نسخه هایی که می پیچیم فرق میکنه

اگه طرفمون وارد زندگی شده زندگی که بابتش تعهد داده حالا دانسته یا ندانسته ، و الان دچار مشکل هست و اگه درون زندگیش دو تا آجر سالم مونده باید همون دو آجر رو غنیمت بگیریم و مصالح رو براش جور کنیم چون مشاوره در این مرحله یعنی تمام سعی اتو برای وصل بکن(ما برای وصل کردن امدیم ....)

و اما خاله شما که تندی قبول کردن (البته طبق گفته شما) رو نمیشه الگو قرار داد چرا که طبق فرمایش شما آدما باید باهوش باشند

سابقا که مدیر نبودی فهمیده تر صحبت میکردی ...

با سلام
یکی از مشکلات ماها، از جمله خود من، اینه که برای همه چیز الا خودمون وقت داریم. مثلا خود شما برای اینکه یک مدرک کارشناسی بگیرید حاضرید از شهرخودتون بکوبید برید 4 سال تحت نظر اساتید مختلف درس بخونید اونهم شب و روز. تا یک مدرک بهتون بدن و تازه بتونید بااون مدرک برای 20 یا 30 سال اینده یک کار خوب کسب کنید و درامدی داشته باشید. واقعا تا حالا شده فکر کنیم که برای شناخت خودمون و زندگیمون شیوه انتخاب همسر، مهارت های زندگی و اخرت و غیره که هرکدوم از اینها زندگی ابدی ما رو تحت تاثیر قرار میده چقدر وقت گذاشتیم. خیلی گذری یه چیزای به گوشمون خورده. سوالات و دغدغه هایی که شما اینجا نوشتین نیازمند اینه که برای مدت ها تحت اموزش قرار بگیرید. اگر فکر کردید که کسی میاد اینجا دو خط مینویسه و بعد شما تمام مشکلاتتون حل میشه کاملا اشتباه کردید. شما نیاز دارید (مثل خود من ) که برای زندگی اموزش های جدی ببینید. اموزش هایی که نتیجه او ارامش و شادی تویه دنیا و بعد از مرگ باشه. در لینک زیر یک برنامه اموزشی براتون میزام. نتنها شما بلکه همه کسایی که این پست رو می خونن دعوت می کنم که برای خودشون ارزش قائل باشن و برای شناخت خودشون یک سیر کامل رو طی کنن.


http://ostadshojai.mihanblog.com/

البته برای این مشکل خاص بهتره که یک سری سخنرانی به نام مهارت های زندگی (از استاد محمد شجاعی) رو گوش کنی . اگر خواستی بهم پیام خصوصی بده تا برات بفرستم.

اصلا درک نمیکنم چرا ادمایی که میان هی میگن پرسشگر محترم خودبرتربینی و اعتماد به سقف داره! نمیتونن درکش کنن!!
ایشون اومدن واقعا احساس درونی و تفکراتشو گفتن(و واقعا چه خوب کاری کردن خودشونو معرفی نکردن!).یعنی شماها هیچ وقت خصوصیت مثبتی رو تو خودتون ندیدین که دیگران نداشته باشن؟!ایشون صادقانه زندگیشونو و شرایطشونو توضیح دادن و درخواست کمک دارن نه سرزنش!

مارینر;635328 نوشت:
آقا مهدی ...
ازدواج یعنی اینکه دو نفر کنار همدیگه خوشبخت باشن ... احساس آرامش بکنند و احساس کنند که دارن با هم دیگه رشد میکنند ...
گذشت یک بار میشه ... دو بار میشه ... 100 بار میشه ... 300 بار میشه ... یه عمر که آدم نمیتونه گذشت کنه ...
ثانیا برای چی بکنه ؟؟؟ واقعا برای چی ...

سلام

این تاپیک پاسخ سوال شماست
http://www.askdin.com/thread30071.html

سلام سلام سلام.
من نمیدونم سوال کننده اساسا نظرات غیر از نظر کارشناس محترم رو میخونن یا خیر اما خوب به هر حال منم یه حرفی دارم:


[/HR]
اولا که من شما رو کاملا درک میکنم. خودم یه دختری تقریبا با شرایط شما مشابه هستم. اولا این رو بگم که ماشاء الله به شما که اینقدر خوب پیشرفت کردی. خیلی از دخترها هستن ( خیلی یعنی خیلی ها) که فکرشون از مارک لوازم آرایش و تیپ پسر دیروزی سرکوچشون و برند کفششون اونور تر نمیره. این دخترها خیلی هم کم سن و سال نیستن که بگیم بچه اند.


[/HR]
مورد دوم اینه که شما تو جهت و رشته ایی رشد و فعالیت کردی که خیلی سخته یعنی رسیدن به چنین مرتبه ایی کار هر کسی نیست آفرین.


[/HR]
مورد سوم اینه که به نظر من احساس سرخوردگی شما کاملا درست و منطقیه. به این معنا که این احساس اگه وجود نداشته باشه باید به فهم و شعور شما شک کرد. من یه دوست دارم که اونم از نظر تحصیلات از شوهرش بالاتره و باید به شوهرش در پاس کردن درس های آسونش کمک کنه و بهم میگه که احساس سرخوردگی میکنه.


[/HR]
مورد چهارم اینه که بهتره بدونی که تقریبا همه کسایی که عضو هییت علمی هستن ( به جز اونایی که با پارتی و یا با شانس در نمره آوردن و قبولی دانشگاه به این مرتبه رسیدن) از نظر اجتماعی کمی مشکل دارن به خصوص اگه رشته تحصیلیشون علوم پایه و فنی مهندسی باشه. این یه مورد کاملا طبیعیه و البته اثبات شده هم هست.


[/HR]
مورد پنج اینه که حالا فکر نکن که اگه با یه هییت علمی ازدواج میکردی حتما هم کفوت بود. خیلی از اون ها اساسا مخشون پکیده و دیگه جا و کشش برای زندگی مشترک نداره. اساتید دانشگاه معمولا خیلی هاشون تو زندگی مشکل دارن. توی یه جمع خانوادگی ( متشکل از عمع و دایی و دختر عمه و داماد و ...) که میشینن نه کسی حرف اونا رو میفهمه و نه اونا حوصله سرو کله زدن با جماعت سطح پایین رو دارن ( این در مورد خودم خیلی صادقه).


[/HR]
مورد آخر هم اینه که جانم شما باید حتما بری پیش یه مشاور خوب و کاربلد. تاکید میکنم یه مشاور خوب و کاربلد . کسی که هم جنبه دینی و هم جنبه های دیگه زندگی رو آشنایی داشته باشه و لطف کن پیش این فوق لیسانس ها نرو. مخصوصا اون دخترهایی که مجرد هستن و یه کیلو لوازم آرایش به خودشون مالیدن و میگن چته عزیزم.


[/HR]
مورد خیلی آخر هم که باید اول اول اول مطرح بشه اینه عزیزم به خدا توکل کن.


[/HR]

با خوندن پستا به این فکر می کنم که ما تو کار خودمون موندیم اونوقت هنوز از سرک کشیدن تو کار بقیه دست بر نمیداریم و چه خوب نسخه می پیچیم.

نه خواهرم ،به حرف اینا توجه نکن مخصوصا اونایی که میگن طلاق!

مگه شوهر یه دست لباس یا یه جفت کفشه .این نشد یکی دیگه! بعد باید بیفتی دنبال ازدواج با یه مرد متاهل یا صیغه بشی.

عاقلانه رفتار کن!در حد تحصیلاتت!

سلام مجدد.
البته این خواهر عزیز شاید به دلیل مشکلات خانوادگی فراوانی که داشته دست به این انتخاب و ازدواج زده و برای فرار از اون وضع به این وضع افتاده که در این صورت به نظر من ازدواجش موفق نخواهد بود. البته این خواهر عزیز هنوز در دوران عقد به سر می بره و اگه به این نتیجه برسه که با این ازدواج عاقبت بخیر نمیشه میتونه از همون جا برگرده.

گفتم که باید بری پیش مشاور خوب . حتی شده برو پیش جند تا مشاور خوب. یکم پول خرج کن . باور کن ارزشش رو داره.

maryam84;635805 نوشت:
با خوندن پستا به این فکر می کنم که ما تو کار خودمون موندیم اونوقت هنوز از سرک کشیدن تو کار بقیه دست بر نمیداریم و چه خوب نسخه می پیچیم.

نه خواهرم ،به حرف اینا توجه نکن مخصوصا اونایی که میگن طلاق!

مگه شوهر یه دست لباس یا یه جفت کفشه .این نشد یکی دیگه! بعد باید بیفتی دنبال ازدواج با یه مرد متاهل یا صیغه بشی.

عاقلانه رفتار کن!در حد تحصیلاتت!


البته اینو مد نظر داشته باشید که ( نه تنها در این مورد خاص) بلکه در موارد دیگه اگه مونس ادم ( مخصوصا از نظر ایمان و اخلاق) کفو ادم نباشه زندگی خیلی سخت میشه ها.
ان شاء الله که ایمان و اخلاق این آقا روی تمام معایب دیگه سایه سنگین بندازه.

سلام دوست عزیز..از طرفی خوبه خودتون معرفی نکردید.ولی از طرفی اگر معرفی میکردید بهتر میشد باهاتون مستقیم حرف زد.چون الان نمیدونم پیامم میخونید یا نه و جواب و رد وبدل صحبت چطوری باشه.بنابراین اگر دوست داشتید بهم پیام خصوصی بدید با هم بیشتر حرف بزنیم.عزیزم من هم مثل شما دخترم.و تحصیلکرده و فوق لیسانس دارم.الان هم دارم دانشگاه تدریس میکنم.من هم آرزوهایی مثل شما داشتم و دارم هنوز.دوست دارم فرد مورد نظرم تحصیلکرده باشه.با هم درجات علمی پشت سر بگذاریم.با هم پیشرفت کنیم.هم دین و هم مذهبی بودن داشته باشم.البته الان هم هستم.ولی خب آینده هایی را برای خودم تصور میکنم.اینها خیلی خوبه.نشون دهنده افق دید و نگاه بالای شما به زندگی هست.من هم خودم همچین نگاههایی به زندگی دارم.ولی عزیزم وقتی میشینم با خودم فگر میکنم میگم کمی این معیارها کمالگرایی هستند.نمیگم بد نیستند.خیلی عالیه.ولی همه زندگی به این مسائل نیست.شما فرض کن اگر همین فرد مورد نظرت بود ولی عیب دیگری داشت مثلا اخلاق خوبی نداشت آیا برات این درجات ارزشی داشت؟
یا شما که اینقدر با ایمان هستی چرا فکر میکنی همسرتون از شما پایین تر هست؟پایین و بالا بودن انسانها به پست و مقام نیست.شما ببین این فرد چقدر دوستتون داره.ببین این همه مدت دنبالتون بوده.حالا اگر با یه استاد دانشگاه ازدواج میکردی که چشم ناپاک هستند چکار میکردی؟اینکه همسرتون صداقت دارند خیلی ارزش داره.تازه به نظرم این راه امتحان کردن شما توسط خدا هست.شما همسرتون را یاری کن و مشوقشون باش که درس بخونند .چرا شما دوست داری کسی میبود که کمکتون کنه شما دکترا بخونید؟خب خیلی خودخواهی هااااا... خب شما کمک کن همسرتون درس بخونه عزیزم..باور کن تو وضعیت جامعه ای که ما هستیم تا چندسال آینده همه دکتر و مهندس میان بیرون.فعلا که هرکسی نگاه میکنی میگه من دارم فوق لیسانس فلان جا میخونم!تا چندسال دیگه هم دکتر بیکار و فوق لیسانش تو مملکت ریخته!! شما این وسط باید هنرمند میبودی صداقت را جمع کنی نه مدرک را! وگرنه درس که میشه خوند.مدرک هم که میشه گرفت!!
این نگاهتون اصلاح کن.اینکه داری از بالا به همسرت نگاه میکنی.همسر شما چه بدی داره غیر از اینکه درس نخونده؟والا تو این وضعیت هنرمند بودن ایشون که کار پیدا کردند:Mohabbat::Gol:

Miss Chadoriii;635014 نوشت:
چرا همه بنده خدا رو می کوبونید؟؟

حسش همینه که گفته Fool زورکی که نمیتونه حسشو عوض کنه Fool

.

دوست خوبم کاملا میفهممت

برای خانوما

خیلی مهمه که به همسرشون بتونن به عنوان تکیه گاه و رئیس خونه و حمایت گر نگاه کنن

گفتی عاشقش شدی ... ولی بعدا چون دیدی نمیتونی بهش تکیه کنی و درآمدش ازت کمتره ... دیگه عاشقش نیستی ینی؟؟

مطمئنی عاشقش شده بودی؟

آخه عشق نمیشه به این سرعت کمرنگ بشه که

سلاام دوست عزیزم
اینجا لازم شد من با نام خودم پاسخ دوستانی که واقعا دلسوز من هستند نه سوزاننده دل رو جواب بدم.
اول تشکر میکنم که جواب دادین.
دقیقا مشکل همینه.
یه موقع هایی که همیشه هم نیست، بدجور حس تنهایی و بی پشت و پناهی میکنم.
اینکه سابقه ام رو گفتم منظورم این بود که بگم چقدر ادامه تحصیل جزء ارزوهام هست و دوست دارم همسرم هم همراهم باشه در این زمینه.
در مورد عشق و ...
من ایشون رو خیلی خیلی دوست دارم.
از نظر اخلاق و ایمان و محبت واقعا بی نظیر هستند.
ما الان ازدواج هم کردیم.
اخلاق هامون با هم سازگاره.
تنها مشکلم اینه که هر از گاهی این فکرها میان سراغم و بدجور عذابم میدن.
میخواستم بفهمم چیکار کنم.
همین..

maryam27;635033 نوشت:
سلام دوست عزیز.ایشا الله مشکلتون حل شه.
راستش من فکر میکنم _یعنی با این توضیحاتی که دادین_باید طلاق بگیرین.این حسی که شما به ایشون دارین فکر نکنم دیگه عوض شه.
به نظر من مهم اینه که طرف مقابلتون قدرک درک و شعور بالایی و حداقل در سطح خودتون داشته باشه و اگه به این خاطر به نظرتون سنش کمه است همون طلاق فکر میکنم بهترین کاره.وگرنه اینکه درامدشون پایینه یا سطح سوادشون کمه نمیتونه و نباید! شما رواینقدر ناامید کرده باشه.
ببینین شما خصوصیات مثبت زیادی دارین و برعکس شرایط خانوادگی نامساعد.همه تو زندگیشون یه سری مشکلات دارن که زندگیشون اونطوری که میخوان پیش نمیره.دیگه نباید اینقدر حسرت گذشته رو بخورین که باید دکترا رو ادامه میدادین و این حرفا.شما خواستین کمکی برای خونوادتون باشین و این خیلی ارزش داره پیش خدا.
البته نباید فکر کنین که اگه طلاق بگیرین حتما یه ازدواج خوبی بعدش میتونین داشته باشین...باید اینم درنظر بگیرین شاید هیچ وقت فرد مناسبی رو پیدا نکنین.ببینین ادامه زندگی با ایشون براتون راحت تره یا مجردی؟
با پدرتون صحبت کنید.به هیچ عنوان یعنی نمیتوتین طلاق بگیرین؟

سلام خانوم مریم.
در مورد طلاق گفتم اصلا و ابدا راه حلم نیست. اصلا هم فکر نمی کنم طلاق بگیرم بهتر ازدواج میکنم.
من فقط اینجا مشکلم رو گفتم که ببینم چطور از دست این حس و این فکرا راحت بشم. این حس حسرت و خسران و ...
چون به ایشون که چیزی نمیگم ولی میترسم بعد از یه مدتی خودشون از رفتارهام و .. متوجه بشن.
ایشون که هیچ گناهی نداشتن.
هیچ گناهی.
لذا نمیخواهم هیچ وقت غرورشون رو خورد کنم.

mohamad313;635040 نوشت:
سلام. به نظرم عجیب میاد که شما با وجود انتظارات بالا و ایده آل گرایی در مسائل مادی و تحصیلی و ... این تفاوت ها رو در زمان خواستگاری ندیدین.
شما از شوهرتون به عنوان یک مرد فقط تحصیلات و درآمد شون رو فاکتور قرار دادین که ظاهرا تفاوت زیادی با شما ندارند. که البته در آینده احتمالا از شما پیشی خواهند گرفت.
در کل اگه این دو مسئله اینقدر برای شما حیاتی بود باید بیشتر دقت می کردید.
به نظرم اگه واقعا عاشق شوهرتون بودین خوب الان کمکش کنید رشد کنه...
البته بی انصافی نکرده باشم و باید بگم شاید شوهر شما مشکلات بیشتری داره که تو این تاپیک کاملا بیان نکردین.

من قصد ندارم شمارو شماتت کنم ولی از حرفهاتون برداشت کردم که عضو هیئت علمی دانشگاه احتمالا آزاد یا غیرانتفاعی شهرستان شدن با مرتبه ی علمی مربی براتون یک موفقیت عظیم و یک جایگاه مهم به نظر اومده و این به خاطر زندگی پر از رنجتون منطقی به نظر میرسه ولی به نظر من اینقدر این جایگاه اجتماعی تون رو درون زندگی زناشویی انتقال ندین و مهمش نکنید. اگه قانع باشید و وقتی با شوهرتون هستید فراموش کنید که بیرون چه کسی هستید اندکی آروم میشین.

سلام
من فکر نمی کنم جایگاهی که الان دارم خیلی عالیه.
در واقع من کار خیییلی عااالی ای تهران داشتم که به خاطر شرایط خانواده رها کردم.
الانم از دانشگاه راضی نیستم. چون خیلی حاشیه داره و سطح علمی اون هم خیلی پایینه.
و تلاشم برای دکتری خوندن هم در همین جهته که بعدا منتقل بشم به یه شهر بهتر و یه دانشگاه بهتر.

مشکل از جای دیگه است...

یه مشکل اینجاست که اگر کارشون رو به این کار جدیده تغییر بدن، خیلی حقوق شون کمتر میشه.
و اصل خرجی و .. میافته روی دوش من.
راستش رو بگم از این خیلی حس بدی بهم دست میده! دوست ندارم حقوق شوهرم از من کم باشه. اونم در این حد. در حد نصف...
شاید اینهاس که باعث میشه نتونم بهش تکیه کنم.
دلم میخواست هر وقت اراده کنم نرم سر کار. بشینم بچه بزرگ کنم یا برای دکترا بخونم.
ولی نمیشه..
به خاطر همین شرایط مالی.
و اینکه میگم ازش حس میکنم بالاترم اینه که من مدتی که درس میخوندم، با اینکه سخت ترین دانشگاه بودم ، هم کار میکردم و از نظر فنی قوی بودم. همش میگم اگر من بودم الان کلی میتونستم پول در بیارم و زندگی رو از این وضع در بیارم....
ایناست که باعث میشه حسم راجع بهشون یه موقع هایی بد بشه.
حس میکنم بازم مثل گذشته بایست غصه پول رو بخورم.
همش کار کنم تا خرجی در بیارم.
در صورتی که دلم میخواد از این دغدغه ها آزاد بشم.
خسته شدم دیگه.
دلم میخواد برم توی کار علمی که وااقعا توش استعداد دارم.
و اینکه الان تصمیم گرفتیم اپلای کنیم. شوهرم هم تمایل داره ولی خیلی از این لحاظ نمیتونه اون پیش برنده باشه.
یعنی بازم من بایست همه کارهاش رو بکنم.
و این اذیتم میکنه..
موضوع قفل شده است