جمع بندی اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند؟

تب‌های اولیه

31 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند؟

سلام.

مقدمه اوّل: بدون شک، زیاد منطقی نیست که بگویم فلاسفه در تمام مکاتب به غیر مکتب خودمان، غرض و پیشفرض را چاشنی تحقیقات خویش کرده اند.

مقدمه دوم: اکثر فلاسفه ادیان، در همان دین متولد هم شده اند و حقیقت این است که رهیافتگان از دینهای دیگر، معمولاً نه دینهای مبدأ را به خوبی می شناسند و نه در دین مقصد، صاحبنظری بزرگ می شوند.

حال سؤال من این است: اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام

قبل از پاسخ دادن به سوال شما، خوب است سوالی از شما بپرسم.
اگر شما یقین داشته باشید که روز است و افتاب را به عیان در آسمان ببینید، آیا در این یقین خود شک میکنید؟
اگر انسانی که کور است به شما بگوید، روز چیست، شما در یقین خود شک میکنید؟
اگر انسانی که اصلا نمیداند روز چیست، در روز بودن شک بکند، شک او به شما هم سرایت میکند؟
دوست عزیز وکاربر گرامی
فارغ از اینکه چرا خیلی ها با دین مخالفند، شما باید سراغ دلایل طرفین بروید. دلیل هر کدام مستندتر بود، همان را قبول کنید.
طرفدار زیاد یا کم، دلیل بر حقانیت نیست.
به قول قدیمی ها، ما پیرو دلیل هستیم، هر کجا دلیل بود قبول میکنیم.

[=microsoft sans serif]اما سوال شما، عوامل زیادی برای انکار یک دین و یک مسلک وجود دارد.
[=microsoft sans serif]برخی، به این جهت یک دین را نمیپذیرند که اصولا با مسائل ماوراء طبیعت و هرچیزی که با حس دیده نشود و قابل لمس نباشد، مشکل مبنایی دارند.
این افراد، گاه آنقدر افراطی میشوند که هر مسئله غیر طبیعی رو نه تنها نادرست بلکه اصلا بی معنا میدونند.
اینگونه افراد که کم هم نیستند، پوزیتیویسم هستند که گونه به روز شده ماتریالیستها هستند.
مشکل این افراد مبنایی است و با استدلال نمیتوان با این افراد بحث کرد بلکه باید بحث مبنایی کرد و گرنه هر کجا بحث از مسائل غیر طبیعی به میان بیاید، این افراد آنرا قبول ندارند و اصلا در موردش بحث نمیکنند چون آنرا بی معنا میدانند.

گاه نیز وجود برخی شبهات، باعث جلوگیری از قبول یک آئیین و مسلک میکند.
این شبهات نیز بر دو گونه است:
برخی از این شبهات، مربوط به مسائل اساسی دین است و عدم وجود کسی که بتواند به سوالات آن فرد پاسخ بدهد، باعث میشود، آن شخص اصل آن دین را انکار کند. مانند شبهاتی که در مورد خداشناسی، اصل نبوت و نبوت یک پیامبر خاص یا اصل معاد وجود دارد.
بااین حال، تا کنون کسی نتوانسته است استدلال برهانی بر عدم وجود خداوند بیاورد. تمام سوالاتی که وجود دارد، نهایتا استدلالهای وجود خدا را هدف میگیرد ولی خودش دلیلی برای عدم وجود خداوند نیست.
یا فیلسوفی که بر اساس مبانی خود، ارتباط داشتن وجود متعالی با وجودهای غیر متعالی مانند انسان را محال میداند. این شخص، اصلا نمیتواند ادیان را قبول داشته باشد چون اصل امکان ارتباط بین خدا و بندگان را قبول ندارد. یا مانند براهمه، وجود نبی و ادیان را امری لغو میداند بنابراین، آنرا زیر سوال میبرد. چنین افرادی، عقل را جایگزین دین و پیغام انبیاء میدانند و قاعدتا ادیان آسمانی را قبول ندارند.

برخی از این شبهات نیز از آن دسته شبهاتی است که واقعا مرتبط به اصول دین نیست ولی از جهت روانی، انسان را وا میدارد که در مورد اصل دین و اصول آن شک کند یا بالاتر آنرا انکار کند. مثلا وقتی کسی شرور را میبیند(شرور اخلاقی یا شرور طبیعی)، وجود آنها را نمیتواند با وجود داشتن خدایی که مهربان، عادل و حکیم است جمع کند. بنابراین، به انکار خدا یا شک در وجود او میپردازد.

گاهی نیز برخی انسانها، به جهت منافع مادی و دنیایی و پست و مقامی که دارند( در کالج یا موسسات تحقیقاتی و ....) حرف حق را قبول نمی کنند. از این افراد در طول تاریخ کم نبوده اند. (1)

یکی دیگر از عواملی که در این زمینه وجود دارد، نارسایی مفاهیمی است که دینداران برای مسائل مذهبی خود طرح میکنند. به عنوان مثال، اصلاحات و مفاهیم دینی که کلیسا در طول تاریخ از خود اختراع کرد زمینه ساز شکاکیت میشود.(2)

در مورد اینکه سوال شما مربوط به فلاسفه دین بود، باید عرض کنم که چند احتمال قبلی شامل این افراد نیز میشود. فیلسوف نیز میتواند مثل بقیه اشتباه کند. حالا اگر کسی مثلا ارسطو و سقراط بود یا ابن سینا و ملاصدرا بود، معصوم از خطا میشود. شما به استدلال نگاه کنید. اگر کسی که ادعایی کرد، استدلال محکمی برایش داشت و طرف مقابل هیچ استدلالی نداشت، شما حرفش را بپذیرید ولی صرف وجود طرفداران بیشتر در یک سمت(حتی اگر در سمت موافقان ادیان باشد) دلیل بر حقانیت ادعای آنان نمیشود.

ــــــــــــــ
1. ر.ک: آموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، درس دوازدهم و علل گرایش به مادی گری، مرتضی مطهری
2. علل گرایش به مادی گری، مجموعه آثار، ج1، صص 481

سلام

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]

قبل از پاسخ دادن به سوال شما، خوب است سوالی از شما بپرسم.
اگر شما یقین داشته باشید که روز است و افتاب را به عیان در آسمان ببینید، آیا در این یقین خود شک میکنید؟
اگر انسانی که کور است به شما بگوید، روز چیست، شما در یقین خود شک میکنید؟
اگر انسانی که اصلا نمیداند روز چیست، در روز بودن شک بکند، شک او به شما هم سرایت میکند؟
دوست عزیز وکاربر گرامی
فارغ از اینکه چرا خیلی ها با دین مخالفند، شما باید سراغ دلایل طرفین بروید. دلیل هر کدام مستندتر بود، همان را قبول کنید.
طرفدار زیاد یا کم، دلیل بر حقانیت نیست.
به قول قدیمی ها، ما پیرو دلیل هستیم، هر کجا دلیل بود قبول میکنیم.

[=microsoft sans serif]

سؤال بنده ناظر به تقلید از افراد نیست، بلکه ناظر به نتیجۀ تفکّر فلسفی در افراد است. خیلیها در اقصی نقاط جهان سعی در نگاه فلسفی دارند، ولی اکثراً به همان راهی می روند که خاستگاه فرهنگی آنها، به آن راه رفته است.

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]اما سوال شما، عوامل زیادی برای انکار یک دین و یک مسلک وجود دارد.
[=microsoft sans serif]برخی، به این جهت یک دین را نمیپذیرند که اصولا با مسائل ماوراء طبیعت و هرچیزی که با حس دیده نشود و قابل لمس نباشد، مشکل مبنایی دارند.
این افراد، گاه آنقدر افراطی میشوند که هر مسئله غیر طبیعی رو نه تنها نادرست بلکه اصلا بی معنا میدونند.
اینگونه افراد که کم هم نیستند، پوزیتیویسم هستند که گونه به روز شده ماتریالیستها هستند.
مشکل این افراد مبنایی است و با استدلال نمیتوان با این افراد بحث کرد بلکه باید بحث مبنایی کرد و گرنه هر کجا بحث از مسائل غیر طبیعی به میان بیاید، این افراد آنرا قبول ندارند و اصلا در موردش بحث نمیکنند چون آنرا بی معنا میدانند.

نظر به اینکه اندیشه های الحادی، کمتر جنبۀ موروثی دارند و عموماً با سیستم چماق و هویج نشر پیدا می کنند، چندان ناظر به سؤال من نیستند و می توان نگرشی مثل پوزیتویسم را به دلیل داشتن پیشفرض، غیرفلسفی دانست.

اصل سؤال من در مورد فلاسفۀ ادیان است، که عموماً علیرغم ادعای داشتن نگاه فلسفی، به کیش و مسلکی که آن متولد شده اند رسیده اند.

پس این مورد، منظور سؤال بنده نیست.

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]گاه نیز وجود برخی شبهات، باعث جلوگیری از قبول یک آئیین و مسلک میکند.
این شبهات نیز بر دو گونه است:
برخی از این شبهات، مربوط به مسائل اساسی دین است و عدم وجود کسی که بتواند به سوالات آن فرد پاسخ بدهد، باعث میشود، آن شخص اصل آن دین را انکار کند. مانند شبهاتی که در مورد خداشناسی، اصل نبوت و نبوت یک پیامبر خاص یا اصل معاد وجود دارد.
بااین حال، تا کنون کسی نتوانسته است استدلال برهانی بر عدم وجود خداوند بیاورد. تمام سوالاتی که وجود دارد، نهایتا استدلالهای وجود خدا را هدف میگیرد ولی خودش دلیلی برای عدم وجود خداوند نیست.
یا فیلسوفی که بر اساس مبانی خود، ارتباط داشتن وجود متعالی با وجودهای غیر متعالی مانند انسان را محال میداند. این شخص، اصلا نمیتواند ادیان را قبول داشته باشد چون اصل امکان ارتباط بین خدا و بندگان را قبول ندارد. یا مانند براهمه، وجود نبی و ادیان را امری لغو میداند بنابراین، آنرا زیر سوال میبرد. چنین افرادی، عقل را جایگزین دین و پیغام انبیاء میدانند و قاعدتا ادیان آسمانی را قبول ندارند.

[=microsoft sans serif] برخی از این شبهات نیز از آن دسته شبهاتی است که واقعا مرتبط به اصول دین نیست ولی از جهت روانی، انسان را وا میدارد که در مورد اصل دین و اصول آن شک کند یا بالاتر آنرا انکار کند. مثلا وقتی کسی شرور را میبیند(شرور اخلاقی یا شرور طبیعی)، وجود آنها را نمیتواند با وجود داشتن خدایی که مهربان، عادل و حکیم است جمع کند. بنابراین، به انکار خدا یا شک در وجود او میپردازد.

اینجا نیز شما بیشتر به اندیشه های الحادی توجه کرده اید، ولی اصل سؤال من، در مورد فلاسفۀ ادیان است.

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]
گاهی نیز برخی انسانها، به جهت منافع مادی و دنیایی و پست و مقامی که دارند( در کالج یا موسسات تحقیقاتی و ....) حرف حق را قبول نمی کنند. از این افراد در طول تاریخ کم نبوده اند. (1)

چنین افرادی هستند، ولی معمولاً تعدادشان چندان زیاد نیست. نمی شود گفت که تمام فلاسفۀ یک دین چنین دلیلی دارند و هیچکس بین آنها نگاه فلسفی ندارد و به دنبال مال و دنیا هستند، و فقط فلاسفۀ ما نگاه فلسفی دارند.

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]
یکی دیگر از عواملی که در این زمینه وجود دارد، نارسایی مفاهیمی است که دینداران برای مسائل مذهبی خود طرح میکنند. به عنوان مثال، اصلاحات و مفاهیم دینی که کلیسا در طول تاریخ از خود اختراع کرد زمینه ساز شکاکیت میشود.(2)

اینجا بیشتر بحث بر سر پذیرش دین پدری حتی در اکثریت فلاسفه است، و نه نپذیرفتن دین دیگر. اکثر فلاسفۀ بزرگ مسیحی، مسیحی باقی مانده اند و اکثر فلاسفۀ بزرگ مسلمان، مسلمان و به همین منوال بین تمام متفکرین. چرا نگاه فلسفی اجازه نمی دهد که تمام فلاسفه به آنچه حق هست برسند؟

صدیق;630035 نوشت:
[=microsoft sans serif]
در مورد اینکه سوال شما مربوط به فلاسفه دین بود، باید عرض کنم که چند احتمال قبلی شامل این افراد نیز میشود. فیلسوف نیز میتواند مثل بقیه اشتباه کند. حالا اگر کسی مثلا ارسطو و سقراط بود یا ابن سینا و ملاصدرا بود، معصوم از خطا میشود. شما به استدلال نگاه کنید. اگر کسی که ادعایی کرد، استدلال محکمی برایش داشت و طرف مقابل هیچ استدلالی نداشت، شما حرفش را بپذیرید ولی صرف وجود طرفداران بیشتر در یک سمت(حتی اگر در سمت موافقان ادیان باشد) دلیل بر حقانیت ادعای آنان نمیشود.

البته همینطور است، ما استدلال نگاه می کنیم و فیلسوف هم می تواند اشتباه کند، ولی فلسفه به عنوان علمی که ادعای عشق به حقیقت و اجتناب از پیشفرض را دارد، چرا در اکثر موارد قویترین پژوهشگران خود را در همان دین و مسلکی که بوده اند، نگه می دارد؟ چرا اکثر کسانی که از دینی به دین دیگر می روند، نگاه فلسفی بسیار ضعیفی، به خصوص به دین مبداء، دارند؟ سؤال من همانطور که عرض کردم، مربوط به کاربرد علم فلسفه است.

***

یک سؤال دیگر هم از محضرتان دارم: گفته می شود که فلسفه نمی تواند وجود یا عدم وجود چیزی را ثابت کند؛ با این حساب، فلسفه چگونه می تواند وجودِ خدا را ثابت کند؟

[=microsoft sans serif]سلام
[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
خیلیها در اقصی نقاط جهان سعی در نگاه فلسفی دارند، ولی اکثراً به همان راهی می روند که خاستگاه فرهنگی آنها، به آن راه رفته است.

[=microsoft sans serif]اولا: اگر این مطلب درست باشد، پاسخ خود شما هم هست.
[=microsoft sans serif]بدین ترتیب، خیلی از کسانی که به عنوان فیلسوف سعی در شناخت دین و معنویت داشته اند، به خاطر محیط زندگی و جو فرهنگی به صورت ناخودآگاه به سمت انکار رفته اند و به قول معروف، به جای اینکه به دنبال فهم حقیقت و تشخیص راه درست از نادرست باشند، به بیراهه رفته اند.
[=microsoft sans serif]ثانیا: لازم به پیش داوری نیست. راه فلسفه واضح است.
[=microsoft sans serif]کسی که ادعای فلسفی دارد باید روش آنرا نیز رعایت کند.
[=microsoft sans serif]روش فلسفی، استفاده از برهان است و برهان از مبادی تشکیل شده است.
[=microsoft sans serif]بنابراین، همانطور که فلاسفه دین باور، برای ادعای خود باید دلیل برهانی بیاورند، منکرین نیز چنین باید بکنند.
نکته بنده این است که توجهی به کثرت و قلت طرفداران یک مکتب و نحله نکنید. مهم دلیل و استدلال است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
اصل سؤال من در مورد فلاسفۀ ادیان است، که عموماً علیرغم ادعای داشتن نگاه فلسفی، به کیش و مسلکی که آن متولد شده اند رسیده اند.

[=microsoft sans serif]خیر این مطلب عمومیت ندارد.
[=microsoft sans serif]فیلسوفانی بوده اند که با اینکه در خانواده های دیندار بزرگ شده‌اند و آموزش های دینی در مدارس دینی دیده اند در نهایت به انکار دین ومعنویت پرداختند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
نمی شود گفت که تمام فلاسفۀ یک دین چنین دلیلی دارند و هیچکس بین آنها نگاه فلسفی ندارد و به دنبال مال و دنیا هستند، و فقط فلاسفۀ ما نگاه فلسفی دارند.

[=microsoft sans serif]من هم چنین ادعایی نکردم. نه از جانب خودمان و نه از جانب طرف مقابل.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
چرا نگاه فلسفی اجازه نمی دهد که تمام فلاسفه به آنچه حق هست برسند؟

[=microsoft sans serif]علت اصلی را نمیدانیم.
[=microsoft sans serif]شاید یک علت روانی یا مسئله پیش زمینه فکری داشته باشد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
ولی فلسفه به عنوان علمی که ادعای عشق به حقیقت و اجتناب از پیشفرض را دارد، چرا در اکثر موارد قویترین پژوهشگران خود را در همان دین و مسلکی که بوده اند، نگه می دارد؟ چرا اکثر کسانی که از دینی به دین دیگر می روند، نگاه فلسفی بسیار ضعیفی، به خصوص به دین مبداء، دارند؟

[=microsoft sans serif]هیچ کسی نمیتواند ادعا کند خود را از پیش فرضها کاملا دور نگه داشته اند.
[=microsoft sans serif]پیش زمینه ها به صورت ناخودآگاه در ذهن ما تاثیر میگذارد.
[=microsoft sans serif]به همین جهت، فیلسوفی که در انگلستان و محیط بریتانیا رشد میکند ناخودآگاه افکار حس گرایی دارد، فیلسوف آلمانی، ایده الیست میشود، فیلسوف آمریکایی پراگماتیسم.
[=microsoft sans serif]فیلسوفی که در محیط دینی رشد کرده نیز قاعدتا از این امر مستثنا نیست.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;630782 نوشت:
فلسفه نمی تواند وجود یا عدم وجود چیزی را ثابت کند؛ با این حساب، فلسفه چگونه می تواند وجودِ خدا را ثابت کند؟

[=microsoft sans serif]بله فلسفه نمیتواند یک امر مشخص جزیی را اثبات کند اما میتواند موجوداتی که اثباتشان عقلی است یا نوع و سنخ موجودات را اثبات کند.
[=microsoft sans serif]وجود خداوند نیز از همین قبیل است.
[=microsoft sans serif]در فلسفه اولا وجود داشتن مصداق موجودی به نام واجب الوجود اثبات میشود. واجب الوجودی که اثباتش عقلی و وجودش ضروری و راه رسیدن به او از راه برهان است.
[=microsoft sans serif]همانطور که در نگاه مشائی، سلسله عقول(حالا هرچند تا میخواهند باشد) اثبات میشود.
[=microsoft sans serif]یا وجود داشتن ممکنات در عالم وجود اثبات میشود.

سلام.

صدیق;632065 نوشت:
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]اولا: اگر این مطلب درست باشد، پاسخ خود شما هم هست.
[=microsoft sans serif]بدین ترتیب، خیلی از کسانی که به عنوان فیلسوف سعی در شناخت دین و معنویت داشته اند، به خاطر محیط زندگی و جو فرهنگی به صورت ناخودآگاه به سمت انکار رفته اند و به قول معروف، به جای اینکه به دنبال فهم حقیقت و تشخیص راه درست از نادرست باشند، به بیراهه رفته اند.
[=microsoft sans serif]ثانیا: لازم به پیش داوری نیست. راه فلسفه واضح است.
[=microsoft sans serif]کسی که ادعای فلسفی دارد باید روش آنرا نیز رعایت کند.
[=microsoft sans serif]روش فلسفی، استفاده از برهان است و برهان از مبادی تشکیل شده است.
[=microsoft sans serif]بنابراین، همانطور که فلاسفه دین باور، برای ادعای خود باید دلیل برهانی بیاورند، منکرین نیز چنین باید بکنند.
نکته بنده این است که توجهی به کثرت و قلت طرفداران یک مکتب و نحله نکنید. مهم دلیل و استدلال است.[=microsoft sans serif]

در سؤال بنده، اصلاً کثرت و قلت پیروان مکتبی خاص مدّ نظر نیست. به طور کلّی، در هر مکتبی، بزرگان آن اندیشه را در اکثر موارد کسانی تشکیل می دهند که در آن مذهب زائیده شده اند. خود مکتب و نحله اصلاً موضوعیتی ندارد. در مورد استدلال و دلیل هم می بینید که فلاسفۀ هر مکتبی، استدلال و دلیل مکتب خویش را بر می گزینند، و بنده هم که بخواهم مثل آنها فلسفی نگاه کنم، احتمالاً در نهایت دلیل و استدلال مذهب شیعی خودم را بیشتر خواهم پسندید!

صدیق;632065 نوشت:

[=microsoft sans serif]خیر این مطلب عمومیت ندارد.
[=microsoft sans serif]فیلسوفانی بوده اند که با اینکه در خانواده های دیندار بزرگ شده‌اند و آموزش های دینی در مدارس دینی دیده اند در نهایت به انکار دین ومعنویت پرداختند.

بله امثال اگوستین هم هستند که از مذهبی دیگر وارد شده و از بزرگان مذهب مقصد شده اند. نکته اینجاست که استثنائات، برای یک امر عمومی مثال نقض نیستند. به هر حال، اکثریت فلاسفۀ هر مسلک دینی که تصوّر کنید، در همان مذهب زائیده شده اند.

صدیق;632065 نوشت:

نقل قول:
[=microsoft sans serif]نوشته اصلی توسط חסר משמעות

چرا نگاه فلسفی اجازه نمی دهد که تمام فلاسفه به آنچه حق هست برسند؟


[=microsoft sans serif]علت اصلی را نمیدانیم.
[=microsoft sans serif]شاید یک علت روانی یا مسئله پیش زمینه فکری داشته باشد.
[=microsoft sans serif]

چرای مورد نظر در سؤال من، به معنای چیستی علّت نبود، بلکه نقدی بر کارکرد حقیقی فلسفه در شناخت حقیقت بود. به هر حال اکثریت افراد فلسفه خوانده به حقیقت نرسیده اند! اگر فرض بگیریم پرطرفدارترین مذهب جهان، که احتمالاً مذهب کاتولیک است، حقیقت باشد، باز هم چیزی نزدیک به یک هفتم فلاسفۀ جهان به این مذهب رسیده اند، و اکثریت فلاسفه از حقیقت باز مانده اند، چه رسد به فرض حقانیت مذهب صد و پنجاه میلیونی خودمان، که یک و نیم هفتادم فلاسفۀ جهان را در خود جای می دهد. پس علم فلسفه بازده کافی را ندارد.

خواه علّت روانی باشد یا پیشفرضی فکری، تجربۀ خارجی نشان می دهد که اکثریت مردم جهان قادر نیستند که از این پیشفرض نجات یابند، و اکثریت چه دوست باشند و چه دشمن، در راستای همان پیشفرضهاست که مذهب هدف می رسند.

با این حساب، چرا فکر نکنیم که فلسفه «قدرت عملی» برای درک حقیقت ندارد و به نوعی پلورالیسم، نرسیم؟ البته از این مجرا، پلورالیسمی بر مبنای نسبی بودن شناخت خویش و نه پلورالیسمی بر مبنای نسبی بودن حقیقت.

اینجا یک جواب نقضی که در برابر مخالفین فلسفه طرح می شود این است که چرا با وجود قواعد هر زبانی، اکثر کسانی که به آن زبان به درستی حرف می زنند، کسانی هستند که زبان مادریشان، همان زبان است؟

باید عرض کنم، اوّلاً نظر ما مخالفت با فلسفه نیست. فلسفه و منطق هم علمهای خوب و مفیدی هستند و مثل صرف و نحو کاربرد دارند. بحث ما بر سر نسبی بودن شناخت ناشی از فلسفه و لذا، عدم کفایت فلسفه برای دستیابی به حقیقت است(دقت بفرمایید که کنار گذاشتن پیشفرض خارج از فلسفه نیست، بلکه جزئی از فلسفه است)

ثانیاً مقدمات فلسفه با مقدمات صرف و نحو تفاوت اساسی دارد. صرف و نحو قرارش بر دور ریختن پیشفرض نیست و همین پیشفرضهای ذهنی مخاطب آموختن زبان مقصد را دشوار می کنند و باعث می شوند که افرادی که آن زبان، زبان مادریشان نیست نیز نتوانند تمام کلمات را درست تلفظ کنند یا جملاتی با ساختار غلط را بیان نمایند، پس این مشکل برای صرف و نحو هم پیش می آید، ولی مسئله اینجاست که صرف و نحو ادعایی بر کنار گذاشتن پیش زمینه ها ندارد، ولی فلسفه مدعی است که علمی است که در آن پیشفرض کنار گذاشته می شود، در حالی که در بین انبوه فلاسفۀ جهان، اکثریت، چنانکه در بالا توضیح دادیم، قادر به کنار گذاشتن پیشفرض نبوده اند تا حقیقت را درست و صحیح دریابند.

صدیق;632065 نوشت:

[=microsoft sans serif]هیچ کسی نمیتواند ادعا کند خود را از پیش فرضها کاملا دور نگه داشته اند.
[=microsoft sans serif]پیش زمینه ها به صورت ناخودآگاه در ذهن ما تاثیر میگذارد.
[=microsoft sans serif]به همین جهت، فیلسوفی که در انگلستان و محیط بریتانیا رشد میکند ناخودآگاه افکار حس گرایی دارد، فیلسوف آلمانی، ایده الیست میشود، فیلسوف آمریکایی پراگماتیسم.
[=microsoft sans serif]فیلسوفی که در محیط دینی رشد کرده نیز قاعدتا از این امر مستثنا نیست.
[=microsoft sans serif]

و فلسفه نگاه بدون پیشفرض است، و خودتان تأیید می کنید که فیلسوفان مناطق مختلف، در اکثر موارد، قادر به نجات از همین پیشفرضها نیستند. پس باز آیا نباید دستیافته های فلسفی را منجر به شناختی نسبی از حقیقت مطلق دانست؟

[=microsoft sans serif]باسلام

חסר משמעות;632991 نوشت:
بله امثال اگوستین هم هستند که از مذهبی دیگر وارد شده و از بزرگان مذهب مقصد شده اند. نکته اینجاست که استثنائات، برای یک امر عمومی مثال نقض نیستند. به هر حال، اکثریت فلاسفۀ هر مسلک دینی که تصوّر کنید، در همان مذهب زائیده شده اند.

חסר משמעות;632991 نوشت:
چرای مورد نظر در سؤال من، به معنای چیستی علّت نبود، بلکه نقدی بر کارکرد حقیقی فلسفه در شناخت حقیقت بود. به هر حال اکثریت افراد فلسفه خوانده به حقیقت نرسیده اند! اگر فرض بگیریم پرطرفدارترین مذهب جهان، که احتمالاً مذهب کاتولیک است، حقیقت باشد، باز هم چیزی نزدیک به یک هفتم فلاسفۀ جهان به این مذهب رسیده اند، و اکثریت فلاسفه از حقیقت باز مانده اند، چه رسد به فرض حقانیت مذهب صد و پنجاه میلیونی خودمان، که یک و نیم هفتادم فلاسفۀ جهان را در خود جای می دهد. پس علم فلسفه بازده کافی را ندارد.

دوست عزیز
فلسفه در صورتی کاشف حقیقت خواهد بود که چند شرط رعایت شود.
اولا: شرایط تحقیق درست رعایت شود. شما میبیند که در مسائل گوناگون فلاسفه یا به قولی کسانی که خود را مدعی فلسفه نشان میدهند، آنچنان به صورت متضاد دلیل عقلی اقامه کرده اند که برخی به واسطه همین دلایل متضاد به کارکرد عقل شک کرده اند و راه شکاکیت را انتخاب کردند. مهم این نیست که ظاهر دلیل، استدلال عقلی باشد. یک دلیل در صورتی معتبر است که هم از جهت صورت ایرادی نداشته باشد و هم از جهت ماده. از نظر صورت باید قیاس منطقی باشد و شرایط انتاج را داشته باشد و از نظر مواد نیز باید از یقینیات باشد.

ثانیا: گاه آن مسئله که به دنبال شناختش هستیم، از تیرس عقل خارج است. مثلا کسی بخواهد در مورد جزئیات عالم آخرت با استدلال عقلی پیش برود. خب پرواضح است که پای عقل به انجاها و فهم آن نخواهد رسید. بنابراین نباید انتظار بیجا از عقل داشته باشیم.

ثالثا: خود آن شخص بخواهد از روش درست استفاده کند. مثلا فرض اگر مذهب x حق و حقیقت باشد، خب در صورتی فلسفه میتواند راهگشا باشد که خود شخص نخواهد خودش را سانسور کند. کسی که از پیش و به صورت آگاهانه نخواهد چیزی را بپذیرد، خب نمیتواند از فلسفه انتظار معجزه داشته باشد. کسی که با پیش فرض قبول نکردن معنویت سراغ استدلال عقلی بیاید، خب ناخودآگاه شرایط را درست رعایت نخواهد کردو گرفتار جدل و مغالطه خواهد شد.

חסר משמעות;632991 نوشت:
باید عرض کنم، اوّلاً نظر ما مخالفت با فلسفه نیست. فلسفه و منطق هم علمهای خوب و مفیدی هستند و مثل صرف و نحو کاربرد دارند. بحث ما بر سر نسبی بودن شناخت ناشی از فلسفه و لذا، عدم کفایت فلسفه برای دستیابی به حقیقت است(دقت بفرمایید که کنار گذاشتن پیشفرض خارج از فلسفه نیست، بلکه جزئی از فلسفه است)

در این حد هیچ اشکالی ندارد و کاملا درست است که فلسفه از شناخت در همه حیطه ها کارایی نداردو برخی از حیطه ها هست که از تیرس آن خارج است. گاهی فقط تجربه کارایی دارد و فلسفه فقط مبانی آنرا اثبات میکند و برخی موارد قلب وشهود است که کارایی دارد و در آنجا پای استدلالیون چوبین بود.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;632991 نوشت:
ولی فلسفه مدعی است که علمی است که در آن پیشفرض کنار گذاشته می شود، در حالی که در بین انبوه فلاسفۀ جهان، اکثریت، چنانکه در بالا توضیح دادیم، قادر به کنار گذاشتن پیشفرض نبوده اند تا حقیقت را درست و صحیح دریابند.

[=microsoft sans serif]فلسفه هیچ گاه مدعی کنار گذاشتن پیش فرضها نیست. فلسفه و منطق نیز یک مهارت است که به شرط رعایت تمام و کمال اسلوب و شیوه هایش، میتوان به شناخت حقیقت رسید. اما در جایی که این اسلوبها رعایت نشود، خب تقصیر فلسفه نیست.
[=microsoft sans serif]در ضمن، هیچ شناختی معصوم از خطا نیست و در هر شناختی این ایراد وارد است.
[=microsoft sans serif]در شناخت حسی که الی ماشاء الله خطاهای حسی وجود دارد.
[=microsoft sans serif]در شناخت قلبی و شهودی نیز خود تشخیص الهامات و خطورات رحمانی از وسوسه و هواجس شیطانی و نفسانی نیاز به ممارست و تمرین دارد. تازه اگر این تمرین به درستی و پیش استاد و مرشد توانا انجام شده باشد. تازه تشخیص آن به عهده عقل است.
[=microsoft sans serif]تنها راهی که خطای کمتری دارد، استدلال عقلی است که البته پرواضح است که نمیتوان در کاربرد ان افراط کرد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;632991 نوشت:
پس باز آیا نباید دستیافته های فلسفی را منجر به شناختی نسبی از حقیقت مطلق دانست؟

[=microsoft sans serif]شناخت نسبی اگر به این معناست که شناخت همگان معتبر باشد، نه درست نیست.
[=microsoft sans serif]اما اگر به این معناست که هیچ شناختی، در صورتی که موید به وحی نباشد، صد درصدی نیست، قابل قبول است.

[="Tahoma"][="Navy"]

חסר משמעות;628031 نوشت:
ال سؤال من این است: اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند؟

سلام
تشخیص حقانیت دین کار آسانی نیست
حداقلش این است که نیاز به مطالعه سایر ادیان و قضاوت بیطرفانه دارد
و این دو از سخت ترین کارهاست
به همین دلیل است که حتی فلاسفه هم در این وادی می مانند چون یا ادیان دیگر را مطالعه نمی کنند یا اگر می کنند بخاطر تعلقات و رسوبات فکری که از مذهب اولیه خود دارند نمی توانند قضاوت درستی داشته باشند
یا علیم[/]

محی الدین;633120 نوشت:
تشخیص حقانیت دین کار آسانی نیست
حداقلش این است که نیاز به مطالعه سایر ادیان و قضاوت بیطرفانه دارد
و این دو از سخت ترین کارهاست

سلام

پس مراجع ديني ما چرا اينقدر راحت غير مسلمانان را كافر و نجس ميدانند؟؟؟

سلام. کارشناس محترم، توجه فرمایید:

1.بحث ما در شناخت دین صحیح است، پس یاری گرفتن از وحی، مربوط به وقتی هست که بفهمیم کدامیک از پیامهایی که ادعای وحیانیت دارند، ادعایشان صحیح است و بعد از آن دیگر ما پیرو آن دین خواهیم بود و مسئلۀ مورد نظر من، تقریباً تمام می شود.

2.نتیجه این مسئله این می شود که عملاً راه مطمئنی برای رسیدن به دین صحیح در جهان نیست و به هر حال در نهایت، اکثر مردم به دین پدران خویش می روند.

[="Tahoma"][="Navy"]

ملّاعلي;633310 نوشت:
س مراجع ديني ما چرا اينقدر راحت غير مسلمانان را كافر و نجس ميدانند؟؟؟

سلام
این موضوع ربطی به تفکر فلسفی ندارد بلکه استنباط حکم شرعی است و بیان قرآن و روایات در این موارد واضح است البته با تفاوت مبانی حکم شرعی هم مختلف خواهد بود کما اینکه متفاوت هست
یا علیم[/]

[=times new roman]باسلام

חסר משמעות;633584 نوشت:
بحث ما در شناخت دین صحیح است، پس یاری گرفتن از وحی، مربوط به وقتی هست که بفهمیم کدامیک از پیامهایی که ادعای وحیانیت دارند، ادعایشان صحیح است و بعد از آن دیگر ما پیرو آن دین خواهیم بود و مسئلۀ مورد نظر من، تقریباً تمام می شود.

دوست عزیز، بحث ما ربطی به مدد گرفتن از وحی نبود.
کجای پاسخ بنده این بود که در مسائل اساسی ادیان و اصول آن، باید از وحی مدد گرفت.

חסר משמעות;633584 نوشت:
.نتیجه این مسئله این می شود که عملاً راه مطمئنی برای رسیدن به دین صحیح در جهان نیست و به هر حال در نهایت، اکثر مردم به دین پدران خویش می روند.

نتیجه گیری شما نیز در نوع خود جالب است.

صدیق;637285 نوشت:
[=times new roman]باسلام

دوست عزیز، بحث ما ربطی به مدد گرفتن از وحی نبود.
کجای پاسخ بنده این بود که در مسائل اساسی ادیان و اصول آن، باید از وحی مدد گرفت.

نتیجه گیری شما نیز در نوع خود جالب است.

سلام. ببینید نتیجه گیری که گفتم، نتیجه گیری منطقی نبود، عرض کردم نتیجۀ این شرایط این می شود که اکثر افراد به دین پدر خویش می روند و لو اینکه فیلسوف باشند. خب اینجا جای سؤال است که آیا به راستی راهی تضمین شده وجود دارد که اکثر انسانها در آن قدم بردارند؟ اکثر مردم دنیا به دین پدر خویش هستند، و فلسفه هم برای نجات از آن کفایت نمی کند.

[=times new roman]سلام

חסר משמעות;637450 نوشت:
خب اینجا جای سؤال است که آیا به راستی راهی تضمین شده وجود دارد که اکثر انسانها در آن قدم بردارند؟ اکثر مردم دنیا به دین پدر خویش هستند، و فلسفه هم برای نجات از آن کفایت نمی کند.

ببینید. اگر کسی از وسیله اش استفاده درست نکرد، نتیجه اش این میشود که بگوییم آن وسیله را باید کنار گذاشت.
خب شما درست استفاده کن.
اگر در حقانیت راه عقلی شک دارید، بحث دیگری است و باید در مورد آن بحث کرد.
اما اگر در حقانیت آن شک ندارید، راه مشخص است.
شما راه را بروید و از راه دلیل عقلی و استدلال عقلی که قواعدش در منطق آمده است، حقیقت را جستجو کنید.
نتیجه هرچه باشد، مشکلی برایتان ایجاد نخواهد شد.
شما چرا به دنبال این هستید که دیگران چه کرده اند؟
موفق باشید.

با سلام
חסר משמעות عزیز (حالا یه بار اینو بخون ببینیم اسمت چیه دوست من که بتونیم صدات کنیم اقلاً!)

استنباط بنده این هست که اصلاً انتخاب راه زندگی و روش فکری و دین توسط یک فرد کمتر توسط تلاش ذهنی او اتفاق می افته. بلکه سهمی از آن متعلق به فکر و ذهن و تحقیق و اینهاست.

مطلبی که خیلی باعث ابهام بحث می شه اینه که کارشناس گرامی طبق روش فلاسفه معتقدند که فلسفه مساوی با عقل هست که این مطلب درستی نیست و فلسفه هیچ ارتباطی به عقل نداره. پس نمیشه گفت روش فلسفه یک روش عقلی هم هست. بلکه یک روش فکر کردنه و فکر هم هیچ ارتباطی به عقل نداره.
عقل قدرت تشخیص درست از نادرسته.(طبق روایات) و این کاملا با فکر که تلاش ذهن ماست فرق داره.

این مطلبی که در رابطه با اکثر فلاسفه فرمودید به نظر درست می رسه که انتخاب راهشون ارتباطی به فلسفه نداره.
در واقع من این نتیجه رو گرفتم که: این اشخاص چه مسلمان و چه غیر اون، اول به یک جیزی معتقد شدن و بعد به دنبال توجیه درستی اون از راه هایی گشتن و بعد هم برای اینکه کارشون موجه باشه صورت زیبایی بهش دادن و اسمش رو روش فکری و فلسفه گذاشتن.
در واقع فلسفه چیز جدیدی به هیچ کس نداده. درسته؟

ضمنا کارشناس محترم می فرمایند که شرط نتیجه درست در فلسفه، رعایت شرایط و ... هست. در حالیکه همه افرادی که از فلاسفه مد نظر شماست مدعی رعایت چنین شرایطی هستند و هیچ کس را نمی توان پیدا کرد که بگوید با پیش فرض ذهنی و ... وارد میدان تفکر فلسفی شده. اینکه فلاسفه مسلمان در مورد دیگر فلاسفه چنین اشکالی وارد کنند هم وارد نخواهد بود و همین اشکال بر خودشان از طرف مقابل وارد می شود. جالب است که هیچ محکی هم برای اثبات درستی یکی از طرفین وجود ندارد و هر دو مدعی در شرایط برابر قرار دارند.

این مطلب حتی در بین فلاسفه مسلمان هم جاری است. یعنی مکاتب فلسفی مسلمان هم نمی توانند همدیگر را رد کنند و حداکثر اینکه نظریه جدیدی ارائه می دهند و تفاوت آنها در تعداد طرفداران آنهاست.

مثل اینکه فلسفه هیچ کس را نمی تواند به حق برساند.

نظر کارشناس گرامی؟

صدیق;637633 نوشت:
[=times new roman]سلام

ببینید. اگر کسی از وسیله اش استفاده درست نکرد، نتیجه اش این میشود که بگوییم آن وسیله را باید کنار گذاشت.
خب شما درست استفاده کن.
اگر در حقانیت راه عقلی شک دارید، بحث دیگری است و باید در مورد آن بحث کرد.
اما اگر در حقانیت آن شک ندارید، راه مشخص است.
شما راه را بروید و از راه دلیل عقلی و استدلال عقلی که قواعدش در منطق آمده است، حقیقت را جستجو کنید.
نتیجه هرچه باشد، مشکلی برایتان ایجاد نخواهد شد.
شما چرا به دنبال این هستید که دیگران چه کرده اند؟
موفق باشید.



سلام. استحضار دارید که بحث ما صد در صد عقلی است، پس بدون شک حقانیت راه عقل را قبول دارم! ولی خود عقل نیز این حق را پیدا می کند که رسایی خویشتن را بررسی کند. مثلاً عقل می فهمد که به آینده و یا افعال خدا، دسترسی مستقیم ندارد، و همین پایه ای می شود برای اصل نبوت.

همچنین به دنبال اینکه دیگران چه کرده اند نیستم، بلکه به دنبال بازده حقیقی راه عقل و فلسفه هستم.

اینجا بحث بر سر این است که خیلیها در طول تاریخ سعی کرده اند که از همین راهی که فلسفه می گوید به حقیقت برسند، ولی اکثراً در نهایت با نگاهی متفکرانه تر و عمیقتر در همان مکتب مبدأ، مقصد را یافته اند. ما ادعا می کنیم که ما هیچ تعصبی را در تفکر دخیل نکرده ایم، اهل سنت هم همین را می گویند و مسیحیان و یهودیان هم همین را! و حتی پلورالیستها نیز چنین هستند! حال معیار شما چیست در اینکه کدام طرف در دعوی خویش صادق است؟ آیا فلاسفه هم مستضعف فکری دارند، یا اینکه فقط فلاسفۀ یک مکتب نگاه بدون غرضی به حقیقت داشته و در نهایت اکثراً در مکتب مبداء حقیقت را یافته اند؟

مسئلۀ من اینجاست. آیا عقل، بازده مطلوبی برای راه خودش سراغ دارد یا صرفاً خودش را تنها راه ممکن می داند؟

[=times new roman]باسلام

mim;637648 نوشت:
مطلبی که خیلی باعث ابهام بحث می شه اینه که کارشناس گرامی طبق روش فلاسفه معتقدند که فلسفه مساوی با عقل هست که این مطلب درستی نیست و فلسفه هیچ ارتباطی به عقل نداره. پس نمیشه گفت روش فلسفه یک روش عقلی هم هست. بلکه یک روش فکر کردنه و فکر هم هیچ ارتباطی به عقل نداره.

دوست عزیز
ممنون از مشارکت شما
بنده کجا گفتم که فلسفه مساوی با عقل است.
عرض کردم که روش فلسفه، استفاده از روش عقلی است و به همین جهت از بهترین استدلال استفاده میکند که همان برهان است.
اینکه فلسفه هیچ ربطی به عقل ندارد رو از کجا فهمیدید؟
حال اگر فلسفه مساوی با عقل نبود، نتیجه این میشود که روش فلسفه ربطی به روش عقلی نداره؟
اگر روش فلسفه یک روش عقلی نیست، پس چه روشی است؟
روش های تحقیق و تحلیلی که بنده در عالم میشناسم و بزرگان معرفی کرده اند به چند روش منحصر است: عقلی، نقلی، شهودی و تجربی.
شما اگر روش دیگری میشناسید بفرمایید.

mim;637648 نوشت:
عقل قدرت تشخیص درست از نادرسته.(طبق روایات) و این کاملا با فکر که تلاش ذهن ماست فرق داره.

قرار نبود بحث را با اصطلاحات روایی قاطی کنیم.
بحث ما برسر این بود که روش فلسفه و فلاسفه چیست.
اما اینکه در روایات به چه چیزی عقل گفته میشود«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» مربوط به نگاه مصداق ایده ال عقل است.
وگرنه عقل اصطلاحات دیگری نیز دارد: عقل معاش، عقل خود بنیاد و عقل معاد و ....
مراتب دیگری نیز دارد.
در اینجا کاری به اصطلاحات نداریم.
بحث ما این است که روشی که در آن از مبادی یقینی استفاده میشود را روش عقلی مینامیم.
نتیجه هرچه میخواهد باشد.

mim;637648 نوشت:
در واقع من این نتیجه رو گرفتم که: این اشخاص چه مسلمان و چه غیر اون، اول به یک جیزی معتقد شدن و بعد به دنبال توجیه درستی اون از راه هایی گشتن و بعد هم برای اینکه کارشون موجه باشه صورت زیبایی بهش دادن و اسمش رو روش فکری و فلسفه گذاشتن.

فلسفه در مورد کلیات وجود بحث دارد و اگر هم در حیطه بحثهای دینی وارد میشود به این جهت است که سرسلسله وجود و خالق آن را پیدا کند و ربط او به پدیده های دیگر.
بنابراین، در وهله اول، فلسفه هیچ کاری به دین ندارد و بحثش جدای از دین است.
ولی به جهتی که عرض شد، وارد مقوله دین نیز میشود.
بنابراین اینکه فلاسفه اول چیز را معتقد میشوند و سپس بر اساس آن توجیه میاورند، درست نیست و اگر هم در مورد برخی صادق باشد، نمیتوان حکم کلی داد.

mim;637648 نوشت:
ضمنا کارشناس محترم می فرمایند که شرط نتیجه درست در فلسفه، رعایت شرایط و ... هست. در حالیکه همه افرادی که از فلاسفه مد نظر شماست مدعی رعایت چنین شرایطی هستند و هیچ کس را نمی توان پیدا کرد که بگوید با پیش فرض ذهنی و ... وارد میدان تفکر فلسفی شده. اینکه فلاسفه مسلمان در مورد دیگر فلاسفه چنین اشکالی وارد کنند هم وارد نخواهد بود و همین اشکال بر خودشان از طرف مقابل وارد می شود. جالب است که هیچ محکی هم برای اثبات درستی یکی از طرفین وجود ندارد و هر دو مدعی در شرایط برابر قرار دارند.

ادعا کردن که سخت نیست.
در قضاوت در مورد ارای یک فرد و یک مکتب، باید هم مبانی انرا دید و هم مباحث روبنایی آنرا.
اگر در مبانی مشکلی نیست، باید دید مباحث بر اساس ان مبانی ساخته شده است یا نه.
این حرفی که شما میزنید، منتج تکثر گرایی معرفی است.
درحالیکه این ایراد در همه علوم راه دارد.
اگر روش را رعایت نکنیم، حتی در علوم فیزیکی نیز این اشکال وجود دارد.
هر فیزیکدانی فکر میکند که بهترین حرف را خودش زده و لاغیر.
خب برای اینکه بفهمیم چه کسی حرف درست را زده و چه کسی نزده، باید برویم بر اساس متد آن علم، داوری کنیم.
اگر هم بحث مبنایی است، سراغ مبانی برویم.
در فلسفه هم این مسئله جاری است.
اگر میخواهیم در مورد یک نظر یا یک مکتب قضاوت کنیم، باید ابتدا سراغ مبانی برویم و ببینیم با ما اختلاف مبانی فلسفی دارد یا نه؟
اگر اختلاف مبانی ندارد، انگاه به سراغ مباحث و نظریاتش برویم.
اما همانطور که عرض شد، بیشتر فلاسفه دین غربی، پس از دوره رنسانس بر اساس نظریه رایج تجربه گرایی، اصلا هیچ مسئله ماورایی را قبول ندارند و همگی را بی معنای می دانند پس قاعدتا هیچ بحثی را نمیتوان با انها داشت جز اینکه اول این مشکل مبنایی حل شود.
این چه ربطی به اعتقادات دارد؟

mim;637648 نوشت:
این مطلب حتی در بین فلاسفه مسلمان هم جاری است. یعنی مکاتب فلسفی مسلمان هم نمی توانند همدیگر را رد کنند و حداکثر اینکه نظریه جدیدی ارائه می دهند و تفاوت آنها در تعداد طرفداران آنهاست.

نم نمیدانم شما چقدر مطالعه فلسفی داشته اید که اینطور قضاوت میکنید.
اما اگر مطالعه داشته باشید، به راحتی متوجه میشوید که هر مکتبی که ایجاد شد، مکتب قبلی را به دو شیوه مبنایی و بنایی مورد نقد قرار داده است.
شیخ اشراق، ابتدا فلسفه سینوی را بر اساس مبانی مشایی رد میکند و سپس مکتب خود را معرفی میکند.
صدرا نیز چنین روندی دارد و شیوه جدیدی را معرفی میکند.

mim;637648 نوشت:
مثل اینکه فلسفه هیچ کس را نمی تواند به حق برساند.

اگر فلسفه نمیتواند کسی را به حق برساند، پس شما از چه راهی خدا را اثبات میکنید؟
از کجا میفهمید که حکیم است و عادل؟
از کجا میفهمید که صادق است و رحیم؟
از کجا میفهمید که هدفی از خلقت داشته و اخرتی در کار است؟
از کجا میفمید که جزای هر کسی را عادلانه میدهد؟
از کجا میفهمید رسول گرامی اسلام، پیامبر خدا بوده است؟
از کجا میفهمید معجزه های پیامبران، نشانه صدق آنان در پیامبری بوده است؟
و صدها و هزاران سوال دیگر دینی که هر کدام نقش مهمی در دینداری ما دارند.

[=times new roman]

חסר משמעות;638411 نوشت:
مسئلۀ من اینجاست. آیا عقل، بازده مطلوبی برای راه خودش سراغ دارد یا صرفاً خودش را تنها راه ممکن می داند؟

از یک طرف، حجیت عقل و احکام عقلی، ذاتی است. به این معنا که هیچ کسی لازم نیست به شما بگوید که عقل حجت و هرچه گفت قابل تبعیت. بلکه اصلا نمیتوان چنین حرفی را زد.
اما از سوی دیگر، متفکران فلسفی نیز عقل را در برخی حوزه ها ناکارآمد میدانند و آنرا از تیررس عقل و استدلال عقلی جدا میدانند.
بنابراین، در حوزه ای که عقل کارایی دارد و در تیررس مبادی برهان قرار میگیرد، با حفظ شرایط استدلال و مغالطه نکردن، عقل حجیت دارد و راه را نشان میدهد.
مهم اینجاست که چند مسئله رعایت شود:
اول: شیوه استدلال رعایت شود. از جهت صورت و از جهت ماده.
دوم: اختلاف مبنای درکار نباشد.
سوم: نفسانیت و تعصب به خرج ندهیم.

محی الدین;633639 نوشت:
این موضوع ربطی به تفکر فلسفی ندارد بلکه استنباط حکم شرعی است و بیان قرآن و روایات در این موارد واضح است البته با تفاوت مبانی حکم شرعی هم مختلف خواهد بود کما اینکه متفاوت هست

سلام
به هر حال تعيين نكرديد تشخيص حقانيت اسلام در اين زمانه به چه صورت است؟ ممكن است يا خير

صدیق;639148 نوشت:
اگر فلسفه نمیتواند کسی را به حق برساند، پس شما از چه راهی خدا را اثبات میکنید؟
روش فکری شما و ساختار ذهنی شما فلسفی است ظاهرا. وبنابراین نمی توانید از آن چهارچوب خارج شوید (با حفظ احترام) سوال ساده ای می پرسم. طبق این فرمایش شما تا کسی فلسفه نخواند نباید بتواند به وجود خدا پی ببرد. درست است؟ در حالیکه قرآن و روایات می فرمایند اصلا خلقت بر اساس خداشناسی توحیدی است. اشتباه اول تمام فلاسفه این است که می خواهند خدا را «اثبات» کنند. در حالیکه خداوند آشکارتر از هر چیز دیگری در دنیاست.

[=times new roman]

mim;639598 نوشت:
روش فکری شما و ساختار ذهنی شما فلسفی است ظاهرا. وبنابراین نمی توانید از آن چهارچوب خارج شوید (با حفظ احترام) سوال ساده ای می پرسم. طبق این فرمایش شما تا کسی فلسفه نخواند نباید بتواند به وجود خدا پی ببرد. درست است؟ در حالیکه قرآن و روایات می فرمایند اصلا خلقت بر اساس خداشناسی توحیدی است. اشتباه اول تمام فلاسفه این است که می خواهند خدا را «اثبات» کنند. در حالیکه خداوند آشکارتر از هر چیز دیگری در دنیاست.

باسلام
پاسخ سوال شما توجه به دو نکته است:
نکته اول: شناخت خداوند در هر صورتیکه باشد، نیازمند استدلال است و شما هیچ نحوه شناختی را نمیتوانید بیابید که استدلال نیاز نداشته باشد.
مثلا در برهان نظم،
جهان دارای نظم است(مقدمه تجربی و حسی)
هر نظمی نیاز به ناظمی دارد(مقدمه ضروری اولی یا وجدانی)
جهان نیاز به ناظم دارد.

یا در برهان فطرت:
فطرت انسان عاشق کمال و عشق در تمام مراتبش است(خصوصا عشق اکمل و کمال اتم)
عشق از صفات اضافی و دارای متعلق است و بدون آن تحقق نمی باد.
بنابراین، عشق انسان به خداوند که کاملترین موجود مصداق عشق انسانی است، باید وجود داشته باشد وگرنه عشق به او در نهاد انسانها وجود نداشت.(1)
چه در این تقریر که ایت الله شاه ابادی استاد حضرت امام آنرا ارائه کرده و چه در تقریرهای دیگر، استدلال عقلی در کبرا یا در صغرا و کبرا وجود دارد.
همانطور که مشاهده میکنید.

بنابراین، در اثبات و شناخت خداوند، هیچگاه از استدلال عقلی بی نیاز نیستیم. حتی اگر استدلال آنقدر مخفی باشد که بدون تامل انسان به نتیجه پی ببرد مانند آنچه در قضایای فطری وجود دارد.

نکته دوم: شناخت خداوند از هر راهی که حاصل شده باشد(استدلال عمیق فلسفی یا استدلال مخفی و قضایای وجدانی و اولی)، اگر محکم نباشد، میتواند با شبهه و ایرادهای مخالفین متزلزل شود.
خداشناسی که با ایرادهای هیوم و نیچه و راسل و ... مواجه میشود، اگر به ابزار عقل و استدلالهای فلسفی مجهز نشده باشد، یا باید چشم و گوش خود را ببند که این ایرادها را نبیند و نشنود یا به راحتی عرصه را خالی خواهد کرد و گاه خودش به صف مخالفان خواهد پیوست.
بنابراین هم در اثبات و هم در دفع شبهات نیاز به استدلال عقلی و بهره گرفتن از عقل داریم.

ــــــــــــــ
1. شاه آبادی، رشحات البحار، الانسان و الفطره، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360ش.

صدیق;639165 نوشت:
[=times new roman]
از یک طرف، حجیت عقل و احکام عقلی، ذاتی است. به این معنا که هیچ کسی لازم نیست به شما بگوید که عقل حجت و هرچه گفت قابل تبعیت. بلکه اصلا نمیتوان چنین حرفی را زد.
اما از سوی دیگر، متفکران فلسفی نیز عقل را در برخی حوزه ها ناکارآمد میدانند و آنرا از تیررس عقل و استدلال عقلی جدا میدانند.
بنابراین، در حوزه ای که عقل کارایی دارد و در تیررس مبادی برهان قرار میگیرد، با حفظ شرایط استدلال و مغالطه نکردن، عقل حجیت دارد و راه را نشان میدهد.
مهم اینجاست که چند مسئله رعایت شود:
اول: شیوه استدلال رعایت شود. از جهت صورت و از جهت ماده.
دوم: اختلاف مبنای درکار نباشد.
سوم: نفسانیت و تعصب به خرج ندهیم.

سلام. مورد سؤال من، شناخت دین صحیح است، که فکر نمی کنم شما قبول داشته باشید که از تیررس عقل خارج است، هر چند محتوای خود این دین صحیح، از دسترس عقل خارج بوده و در اکثر موارد محتاج نقلیات است.

از قرار معلوم شما، قبول دارید که خیلیها با وجود استفاده از فلسفه به کژراهه افتاده و به دین پدران خویش رفته اند، و حتی اگر به دین پدر نرفته اند باز هم گمراه شده اند، ولی معتقد هستید که آنها از فلسفه درست استفاده نکرده اند. سؤالی که بحث را سخت می کند این است که چگونه ثابت می فرمایید که آنها راه را غلط رفته اند و اگر درست از فلسفه استفاده می کردند به انحراف کشیده نمی شدند؟ ما که نمی توانیم از آنجایی که خودمان شیعه هستیم، بگوییم که تشیع صحیح است و هر کس به آن نرسیده از فلسفه اشتباه استفاده کرده است.

ببینید در باور ما، یعنی اسلام شیعی، نیز یک سری استدلالها هستند که باورشان سخت است و شاید با نگاه فلسفی نتوان پذیرفت. من اینجا یک مثال را عرض می کنم. البته قرآن موارد و ابعاد اعجاز زیادی دارد، ولی یکی از این موارد این است که گفته می شود که قرآن از حال گذشتگان خبر داده است، و این یک بعد معجزه است. آیا یک نگاه فلسفی این را می پذیرد؟ من به دو دلیل در این بعد شک دارم:

اول اینکه از این گذشتگان که قرآن خبر داده است، ما معمولاً سند معتبر دیگری نداریم، جز تورات و انجیل و تاریخ در موردشان تقریباً هیچ نگفته است، پس نمی شود رفت و تحقیق کرد که این اخبار در تاریخ رخ داده است یا خیر.

دوم اینکه اگر منظور محتویات انجیل و تورات باشد، هر چند پیامبر با اهل کتاب معاشرت دائمی نداشته و سواد خواندن و نوشتن نداشته اند، ولی چگونه می شود ثابت کرد که هرگز هیچ فردی از اهل کتاب نتوانسته شفاهاً چیزی از محتوای کتبش به ایشان بگوید؟

آیا شما با من موافقید، یا با نگاهی فلسفی می توانید جواب این دو مسئله و تشکیک ذهنی من را بدهید؟

[=times new roman]

חסר משמעות;640450 نوشت:
سؤالی که بحث را سخت می کند این است که چگونه ثابت می فرمایید که آنها راه را غلط رفته اند و اگر درست از فلسفه استفاده می کردند به انحراف کشیده نمی شدند؟

اگر شما در یک مسئله فیزیکی، ببنید که آب در صد درجه به جوش می آید، خب به آن اعتقاد می یابید.
اگر حالا اکثر فیزکدانان قبل از شما یا حتی معاصر شما، به این نظر شما نرسیده باشند و شما حرف جدیدی را میزنید، آیا دست از اعتقادتان میکشید؟
راه تحقیق در هر علمی مشخص است و روش سنجش نیز مشخص.
اینکه بنده بگویم یا کسی دیگر مهم نیست.
مهم این است که شما خودتان با دلایل عقلی به سراغ اصول یک دین بروید.
اگر اصول یک دین عقلانی بود، آن دین صحیح است.
اگر اصول اخلاقی یک دین منافاتی با اصول آن نداشت، این به معنای صحت آن اعتقادات و آن محتواست.

חסר משמעות;640450 نوشت:
ما که نمی توانیم از آنجایی که خودمان شیعه هستیم، بگوییم که تشیع صحیح است و هر کس به آن نرسیده از فلسفه اشتباه استفاده کرده است.

بحث از شیعه و سنی نیست، بلکه بحث بر سر ادیان بود.
بیشتر مباحث مذاهب، که مباحث اختصاصی آنان است، قابل اثبات یا انکار با عقل نیست.

חסר משמעות;640450 نوشت:
ببینید در باور ما، یعنی اسلام شیعی، نیز یک سری استدلالها هستند که باورشان سخت است و شاید با نگاه فلسفی نتوان پذیرفت. من اینجا یک مثال را عرض می کنم. البته قرآن موارد و ابعاد اعجاز زیادی دارد، ولی یکی از این موارد این است که گفته می شود که قرآن از حال گذشتگان خبر داده است

متاسفانه بحث را بیجهت شیعه و سنی کردید.
چه کسی گفته این مسئله و این اعتقاد مختص به شیعه است.
این مسئله متن قرآن و تصریح آیات شریف آن است.
חסר משמעות;640450 نوشت:
آیا یک نگاه فلسفی این را می پذیرد؟ من به دو دلیل در این بعد شک دارم:

اول اینکه از این گذشتگان که قرآن خبر داده است، ما معمولاً سند معتبر دیگری نداریم، جز تورات و انجیل و تاریخ در موردشان تقریباً هیچ نگفته است، پس نمی شود رفت و تحقیق کرد که این اخبار در تاریخ رخ داده است یا خیر.

دوم اینکه اگر منظور محتویات انجیل و تورات باشد، هر چند پیامبر با اهل کتاب معاشرت دائمی نداشته و سواد خواندن و نوشتن نداشته اند، ولی چگونه می شود ثابت کرد که هرگز هیچ فردی از اهل کتاب نتوانسته شفاهاً چیزی از محتوای کتبش به ایشان بگوید؟


حال سوالی من از شما دارم.
اگر ده تا نقل دیگر هم داشتیم و میرفتیم صحت و سقم مدعای قرآن کریم را در آنها بررسی میکردیم، نتیجه هر چه بود عقلی و فلسفی بود؟!
دلیل عقلی شما به این معناست که یک قضیه تاریخی را بشود در متون تاریخی خود یافت یا نیافت؟!

חסר משמעות;640450 نوشت:
دوم اینکه اگر منظور محتویات انجیل و تورات باشد، هر چند پیامبر با اهل کتاب معاشرت دائمی نداشته و سواد خواندن و نوشتن نداشته اند، ولی چگونه می شود ثابت کرد که هرگز هیچ فردی از اهل کتاب نتوانسته شفاهاً چیزی از محتوای کتبش به ایشان بگوید؟

بله از نظر عقلی ممکن است که یک پرنده!!!! از درون دریا!!! بیرون آمده باشد و تمام قرآن کریم را به حضرت القا کرد باشد.
احتمالش را اشکالی ندارد.
حتی اگر فرض محال وقوعی یا عادی هم باشد.

חסר משמעות;640450 نوشت:
آیا شما با من موافقید، یا با نگاهی فلسفی می توانید جواب این دو مسئله و تشکیک ذهنی من را بدهید؟

اشکال شما مثل این می ماند که کسی بگوید تو میتوانی با عقل و فلسفه اثبات کنی که مثلا ارسطو در بیست و اندی قرن پیش زندگی میکرده یا انکار کنی.
دوست عزیز.
هر علمی برای تحقیق روشی دارد که متدولوژِی آن علم است.
اینکه عقل، حقانیت دین حق را بتواند اثبات کند یا نه، چه ربطی به مسائل فرعی و جزیی و تاریخی و ... دارد.
هیچ کسی نمیتواند ادعا کند که عقل و فلسفه چنین توانایی ای دارد.

سلام

اين سوال فقط در حوزه فلاسفه مطرح نيست

در حوزه علوم ديگر و دانشمندان و ... هم صدق مي كند

و چيزي را ثابت و يا نفي نمي كند ...

مثلاً اكثر پزشكان.... با توجه به علمي كه به جزئيات خلقت بشر دارند

مذهبي نيستند . و قس علي هذا .... آيا اين دليل ضعف دين است يا ضعف آنها ......

سلام.

صدیق;640560 نوشت:
[=times new roman]
اگر شما در یک مسئله فیزیکی، ببنید که آب در صد درجه به جوش می آید، خب به آن اعتقاد می یابید.
اگر حالا اکثر فیزکدانان قبل از شما یا حتی معاصر شما، به این نظر شما نرسیده باشند و شما حرف جدیدی را میزنید، آیا دست از اعتقادتان میکشید؟
راه تحقیق در هر علمی مشخص است و روش سنجش نیز مشخص.
اینکه بنده بگویم یا کسی دیگر مهم نیست.
مهم این است که شما خودتان با دلایل عقلی به سراغ اصول یک دین بروید.
اگر اصول یک دین عقلانی بود، آن دین صحیح است.
اگر اصول اخلاقی یک دین منافاتی با اصول آن نداشت، این به معنای صحت آن اعتقادات و آن محتواست.

گرامی، مسئله اینجاست که از کجا معلوم که اگر ما با دلایل عقلی و بدون غرض بررسی کردیم به حقیقت می رسیم؟ شاید پاسخ این باشد که خدا در حدّ عقل ما از ما انتظار دارد و لذا باید عقل ما قادر باشد اگر پارازیتی به آن تحمیل نکنیم، کارش را درست انجام بدهد.

صدیق;640560 نوشت:
[=times new roman]
متاسفانه بحث را بیجهت شیعه و سنی کردید.
چه کسی گفته این مسئله و این اعتقاد مختص به شیعه است.
این مسئله متن قرآن و تصریح آیات شریف آن است.

بحث من شیعی و سنی نبود. به هر حال از دیدِ ما، فلاسفه ای که دین پدرشان تشیع نبوده و به دین پدر رفته اند، همگی گمراه بوده و غلط از فلسفه استفاده کرده اند، ولی فلاسفه ای که شیعه شده اند، "احتمالاً" به درستی از فلسفه استفاده کرده اند. این را می خواستم عرض کنم.

صدیق;640560 نوشت:
[=times new roman]
حال سوالی من از شما دارم.
اگر ده تا نقل دیگر هم داشتیم و میرفتیم صحت و سقم مدعای قرآن کریم را در آنها بررسی میکردیم، نتیجه هر چه بود عقلی و فلسفی بود؟!
دلیل عقلی شما به این معناست که یک قضیه تاریخی را بشود در متون تاریخی خود یافت یا نیافت؟!

خیر گرامی، یکی از نشانه های حقانیت قرآن، از دید علمای اسلام، خبر از گذشتگان است. خب اینکه این اخبار از گذشتگان صحت دارد، باید ثابت بشود تا این بُعد از اعجاز قرآن هم ثابت بشود.(البته اگر منظور خبر تاریخی باشد و نه اطلاع وحیانی پیامبر از محتویات کتب مقدسه پیشین)

صدیق;640560 نوشت:
[=times new roman]
بله از نظر عقلی ممکن است که یک پرنده!!!! از درون دریا!!! بیرون آمده باشد و تمام قرآن کریم را به حضرت القا کرد باشد.
احتمالش را اشکالی ندارد.
حتی اگر فرض محال وقوعی یا عادی هم باشد.

گرامی از طنزی که بیان کردید ممنونم، ولی باور کنید، سؤالم خیلی جدی است. من چنین احتمالی را طرح نکردم، و احتمالی که عرض کردم، مبنی بر اینکه شاید کسی از اهل کتاب شفاهاً در دیداری این مسائل را به ایشان گفته باشد و این دیدار به دست مورخین نیفتاده باشد، به هر حال یک احتمال است و یک اصل منطقی داریم که وقتی احتمال آمد، استدلال باطل می شود. پس اثبات به عهدۀ ماست که چنین احتمالی وجود ندارد تا بتوانیم خبر قرآن از گذشتگان را معجزه بخوانیم.

صدیق;640560 نوشت:
[=times new roman]
اشکال شما مثل این می ماند که کسی بگوید تو میتوانی با عقل و فلسفه اثبات کنی که مثلا ارسطو در بیست و اندی قرن پیش زندگی میکرده یا انکار کنی.
دوست عزیز.
هر علمی برای تحقیق روشی دارد که متدولوژِی آن علم است.
اینکه عقل، حقانیت دین حق را بتواند اثبات کند یا نه، چه ربطی به مسائل فرعی و جزیی و تاریخی و ... دارد.
هیچ کسی نمیتواند ادعا کند که عقل و فلسفه چنین توانایی ای دارد.

گرامی بنده که فلسفه را با تاریخ خلط نکردم، ولی خب فلاسفۀ ما این دلیل تاریخی را در جهت اثبات حقانیت قرآن، مطرح کرده اند. حال سؤال من این است که آیا این معجزه بدون پیشفرض پذیرش این باور اسلامی، معجزه است یا اینکه این مورد خاص معجزه نیست. شما اگر این دو مشکل که بنده عرض کردم را حل بفرمایید، خیلی به من کمک کرده اید.

با تشکر

חסר משמעות;628031 نوشت:
سلام.

مقدمه اوّل: بدون شک، زیاد منطقی نیست که بگویم فلاسفه در تمام مکاتب به غیر مکتب خودمان، غرض و پیشفرض را چاشنی تحقیقات خویش کرده اند.

مقدمه دوم: اکثر فلاسفه ادیان، در همان دین متولد هم شده اند و حقیقت این است که رهیافتگان از دینهای دیگر، معمولاً نه دینهای مبدأ را به خوبی می شناسند و نه در دین مقصد، صاحبنظری بزرگ می شوند.

حال سؤال من این است: اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند؟


سلام علیکم و رحمة الله،

منصفانه‌اش این است که ابتدا معیاری برای غرض‌ورزی و تعصب در نظر بگیریم و بعد رویکرد علمای خودمان و دیگران را با آن بسنجیم. معیار اصلی برای این کار شناخت خود حق است و البته هر کسی مدعی است که حق نزد اوس: «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِ‌حُونَ»، چند نفر در این ادعا با خودشان و دیگران صادق هستند را دیگر خدا می‌داند. اما معیارهای دیگری هم هست که وابسته به شناخت آن عالم خاص از حقیقت می‌باشد، یعنی باید اطمینان داشت که او حقیقت را یافته ولی تعصب و غرض‌ورزی مانع از تغییر در عقایدش شده است. البته طبیعی است که کسی نمی‌تواند بگوید تمام مسلمین هم بدون تعصب و غرض‌ورزی و کاملاً مبتنی بر تعقل و فطرت از دینشان دفاع می‌کنند، بلکه بحث سر این است که در میان مسلمین شیعه بوده‌اند و هستند کسانی که اینطور بوده و حق را شناخته باشند و بدون غرض‌ورزی بر آنچه که حق دیده‌اند استوار باشند. از میان ادیان یا مذاهب دیگر هم بوده‌اند کسانی که مسلمان شده باشند و شیعه شده باشند و البته از میان مسلمین هم بوده‌اند کسانی که از اسلام خارج شده باشند. برای مقایسه‌ی بین عملکرد آنها باید معیار را رویکرد خود ایشان نسبت به حق دانست که تقریباً غیرممکن است چون ما دسترسی به نیات و باطن‌های ایشان نداریم که قضاوت درستی کنیم، در بهترین حالت می‌گوییم که آنها که مسلمان شدند حق را شناختند و آنها که نشدند یا از اسلام خارج شدند حق را نشناختند، اینکه حکم اجتماعی کسی که از اسلام خارج شود چیست دیگر بحث دیگری است که ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد.

علمای مدّ نظر شما فلاسفه هستند، فلاسفه تأکیدشان بر تعقل است و استدلال، فرض می‌گیریم که دین و مذهب a آیین حق و حقیقت باشد و بجز آن هر دین و مذهب و مکتب دیگری باطل باشد. با این فرض دو گروه از فلاسفه را بررسی می‌کنیم، آنها که متعلق به جریان فکری این آیین حق نیستند و آنها که هستند. ابتدا آنها که ابتدا به ساکن به جریان حق تعلق ندارند، ایشان چند حالت ممکن است برایشان پیش بیاید که در نتیجه‌ی تفلسف خود به آیین a وارد نشوند و بر آیین خودشان باقی بمانند:

۱. تعقل کنند و بدانند که استدلا‌لهایشان ضعیف است ولی باز روی درستی و استحکام آنها اصرار کنند => تعصب

۲. تعقل کنند و متوجه نقص در استدلالهایشان نشوند و هر چه نگاه می‌کنند استدلال‌هایشان درست به نظر برسد ولو اینکه فطرتاً نتوانند نتیجه‌ی آنرا بپذیرند (منظور از فطرت وجدانیات و بدیهیات است در یک بحث برون‌دینی)

۳. تعقل کنند و اشکالی هم در استدلال‌هایشان پیدا نکنند و تفاوت میان حکم فطرت به رد کردن آن و یا حکم نفس به رد کردن آن را متوجه نشوند (مثل اینکه کسی دلش به چیزی رضایت ندارد ولی تمایل دلش به امور فطری هم نیست و در اصطلاح اسلامی دلش مریض است و یا فطرتش مدفون است زیر امیال متفاوت از فرط سرکوب شدن) و بتوانند نتیجه‌ی تعقل خود را بپذیرند

۴. تعقل کنند و متوجه ضعف استدلال‌های خود و سایر هم‌کیشان خود بشوند ولی به جای تغییر آیین به آیین حق به آیین سومی متمایل شوند

به شخصه فکر می‌کنم بیشتر علما یا فلسفیون غربی به دو دسته‌ی دوم و سوم تعلق دارند. اما آنها که متعلق به آیین حق هستند به این صورت‌ها خواهند بود که بر دین خود بایستند و به آیین دیگری در نیایند:

۱. تعقل کنند و بدانند که استدلال‌هایشان ضعیف است ولی باز بر روی درستی و استحکام آنها اصرار کنند تنها از روی تعصب

۲. تعقل کنند و بدانند که استدلال‌هایشان ضعیف است ولی باز بر روی درستی و استحکام آنها اصرار کنند چون فطرتاً می‌داند که نتیجه درست است و نمی‌خواهد اعتراف کند به ضعفش در استدلال: این هم تعصب است ولی تنها صورتی از تعصب که پذیرفته شده است در روایت امام علی علیه‌السلام (تعصب نکن و اگر نمی‌توانی لااقل ابتدا حق را بشناس و سپس بر روی آن تعصب داشته باش)

۳. تعقل کنند و اشکالی در استدلال‌هایشان پیدا نکنند و نتیجه را هم فطرتاً بتوانند بپذیرند (بهترین حالت ممکن)

۴. تعقل کنند و اشکالی هم در استدلال‌هایشان پیدا نکنند ولی نتوانند بین حکم فطرت و حکم نفس خود تفاوت قائل شوند، چه بسا حکم نفس را (اگر دلشان مریض باشد) به اشتباه همان حکم فطرت شناسایی کرده و در نزد خود گمان کنند که دارند بر خلاف فطرتشان تعصب می‌ورزند

شاید خیلی بیشتر از این‌ها بشود حالت‌هایی را در نظر گرفت. در اینجا روی بحث تعقلش کار نداریم و بحثمان روی فطرت خواهد بود و اینکه چطور می‌توان مرز بین حقایق فطری و احکام مغایر با آن از طریق نفس را شناسایی کرد تا ببینیم ما خودمان جزء آن دسته از افرادی هستیم که فطرتاً نتایج تعقلاتشان قابل قبول برای خودشان هست و یا صرفاً این نفس ماست که ما را به پذیرفتن آن نتایج ترغیب می‌کند. در واقع مریض بودن دل در این وسط مانع از این می‌شود که شخص راحت بتواند درست بودن آیین فعلی خودش را محک بزند. راهش این است که انسان در شرایط خیلی خاص و غیرمعمول قرار بگیرد تا فرضیات باطل از نزدش محو شده و حقیقت به صورت منفرد و متمایز و برجسته به او عرضه شود تا او بدون کمترین شبهه و تردیدی بتواند حق را شناخته و به آن چنگ بزند، چنین شرایطی هم عموماً برای همه رخ می‌دهد که همان مواقع را می‌توان برای کالیبره کردن خود اختیار کرد. اگرچه این تنها راه آن نیست.
تقابل استدلال‌های عقلی هم راه دیگری برای این تقابل‌هاست که گاهی اطمینان‌آور هست و گاهی نیست.مثلاً دیده‌ام فیلسوف معروفی را که به برهان علیت یا وجوب و امکان ایرادی را وارد می‌کرد که البته پاسخش هم سخت نیست ولی همین شخص اگر پاسخش به او داده نشود شاید هرگز از موضع خودش کوتاه نیاید، اینکه پاسخش را گیر بیاورد و باز روی موضع قبلی خود باقی بماند می‌شود مصداق آن بحث تعصب و اینها که شما فرمودید و البته حقیر بحث فطریات را هم وسط کشیدم که بگویم گاهی هر مخالفتی با امور عقلی هم همیشه از روی تعصبات نیست و گاهی خود اوامر قلب به خاطر مرض در دل مولد تردید هستند.

یا علی علیه‌السلام

[=times new roman]

חסר משמעות;640984 نوشت:
گرامی، مسئله اینجاست که از کجا معلوم که اگر ما با دلایل عقلی و بدون غرض بررسی کردیم به حقیقت می رسیم؟

از این قبیل از کجا معلومه در طول تاریخ کم نداشتیم.
اگر اینطوری بخواهیم فکر کنیم، حتی در ریز ترین و بدیهی ترین مسائل زندگی نیز به شک و شبهه می افتیم.
مشکل اینجاست که متاسفانه از مسیر درستی به مسئله نگاه نمی شود.
به جای اینکه از جانب خودمان به این مسئله و قدرت انتخاب نگاه شود، به دنبال این هستیم که ببینیم، چرا دیگران به حقیقت نرسیدند.
شما یک اشکال کردید و مدام آنرا تکرار میکنید.
بنده عرض کردم که اینکه دیگران نرسیدند، ربطی به ما ندارد.
ما یا قدرت انتخاب داریم یا نداریم.
اگر با عقل خود مسئله را دو دو تا چهارتا می بینیم، چکار به دیگران داریم که چرا انها نرسیدند.

חסר משמעות;640984 نوشت:
خیر گرامی، یکی از نشانه های حقانیت قرآن، از دید علمای اسلام، خبر از گذشتگان است. خب اینکه این اخبار از گذشتگان صحت دارد، باید ثابت بشود تا این بُعد از اعجاز قرآن هم ثابت بشود.(البته اگر منظور خبر تاریخی باشد و نه اطلاع وحیانی پیامبر از محتویات کتب مقدسه پیشین)

خبر از گذشتگان به منظور عبرت گیری بندگان بوده است نه نشان دادن حقانیت خداوند.
آنچه نشانه حقانیت یک پیام است، خبر از آیندگان است.
وگرنه خبر از گذشته، میتواند بر اساس خبر داشتن از انسانهای دیگر بوده باشد نه ضرورتا ارتباط با غیب.
بنابراین خبر از گذشته، الزاما و به خودی خود نشانه حقانیت خبردهنده و ارتباط او باغیب نیست.

חסר משמעות;640984 نوشت:
ه هر حال یک احتمال است و یک اصل منطقی داریم که وقتی احتمال آمد، استدلال باطل می شود. پس اثبات به عهدۀ ماست که چنین احتمالی وجود ندارد تا بتوانیم خبر قرآن از گذشتگان را معجزه بخوانیم.

دوست عزیز
اولا: بنده نیز مثالم را جدی زدم.
ثانیا: مثالی که بنده زدم نیز کاملا عقلی است و از نظر عقلی به هیچ وجه محال نیست. ایا عقلا محال است که پرنده ای از درون آب بیرون بیاید.
ثالثا: آن احتمالی استدلال را باطل میکند که عقلایی باشد. اما احتمالی که شما زدید، هیچ مزیتی نسبت به احتمالی که بنده آوردم ندارم و هر دو در حد احتمال است. اگر قرار باشد این احتمالات بتواند یک استدلال را زیر سوال ببرد، دیگر هیچ استدلالی باقی نمیماند.
رابعا: عرض شد که خبر از گذشتگان، اعجاز نیست.

חסר משמעות;640984 نوشت:
گرامی بنده که فلسفه را با تاریخ خلط نکردم، ولی خب فلاسفۀ ما این دلیل تاریخی را در جهت اثبات حقانیت قرآن، مطرح کرده اند. حال سؤال من این است که آیا این معجزه بدون پیشفرض پذیرش این باور اسلامی، معجزه است یا اینکه این مورد خاص معجزه نیست. شما اگر این دو مشکل که بنده عرض کردم را حل بفرمایید، خیلی به من کمک کرده اید.

חסר משמעות;640450 نوشت:
اول اینکه از این گذشتگان که قرآن خبر داده است، ما معمولاً سند معتبر دیگری نداریم، جز تورات و انجیل و تاریخ در موردشان تقریباً هیچ نگفته است، پس نمی شود رفت و تحقیق کرد که این اخبار در تاریخ رخ داده است یا خیر.

دوم اینکه اگر منظور محتویات انجیل و تورات باشد، هر چند پیامبر با اهل کتاب معاشرت دائمی نداشته و سواد خواندن و نوشتن نداشته اند، ولی چگونه می شود ثابت کرد که هرگز هیچ فردی از اهل کتاب نتوانسته شفاهاً چیزی از محتوای کتبش به ایشان بگوید؟


دوست عزیز.
اولا: همانطور که عرض شد، خبر از گذشتگان ربطی به اعجاز قرآن ندارد.
ثانیا: شما اگر این جنبه از اعجاز را نمیپذیرید، جنبه های دیگر که هست.
ثالثا: این بحثها، چه ربطی به بحث این تاپیک دارد؟

سلام. گویا کارشناس محترم، از تکرار بحث قدری خسته شده اند، ولی باور بفرمایید با اصل سؤال من هنوز قدری فاصله داریم! همۀ ما قبل از جواب به یک سؤال یک تفسیر از آن می آوریم و بعد به تفسیر خودمان جوابی می دهیم. اینجا متأسفانه شما گمان می کنید که سؤال من که مدام روی آن مانور می دهیم این است که «چرا دیگران به حقیقت نرسیدند؟» ولی حتی عنوان تاپیک هم نشان می دهد که مسئله این نیست.

صدیق;642463 نوشت:
[=times new roman]
از این قبیل از کجا معلومه در طول تاریخ کم نداشتیم.
اگر اینطوری بخواهیم فکر کنیم، حتی در ریز ترین و بدیهی ترین مسائل زندگی نیز به شک و شبهه می افتیم.
مشکل اینجاست که متاسفانه از مسیر درستی به مسئله نگاه نمی شود.
به جای اینکه از جانب خودمان به این مسئله و قدرت انتخاب نگاه شود، به دنبال این هستیم که ببینیم، چرا دیگران به حقیقت نرسیدند.
شما یک اشکال کردید و مدام آنرا تکرار میکنید.
بنده عرض کردم که اینکه دیگران نرسیدند، ربطی به ما ندارد.
ما یا قدرت انتخاب داریم یا نداریم.
اگر با عقل خود مسئله را دو دو تا چهارتا می بینیم، چکار به دیگران داریم که چرا انها نرسیدند.

همانطور که در بالا عرض شد، مسئله بر سر نرسیدن دیگران نیست. ببینید ما که قدرت عقل را قبول داریم، می توانیم با عقل خود به بررسی مسئله عملکرد عقل نیز بپردازیم. حال باز من ترس دارم که مسائل پیشین را جهت روشنتر شدن، طرح کنم و شما دلگیر شوید. ولی در کل، بحث را خیلی خلاصه کنیم، تا ببینیم این سؤال نهایی جوابش در کجاست، به این صورت است:

س: چرا اکثر فلاسفه، نتوانستند به دینی جز دین پدر خویش بروند؟

ج: به دلیل عدم استفاده درست صحیح از روش تحقیق عقلی و فلسفی.

س: از کجا معلوم که اگر این روشهای تحقیقی به کار بروند، حتماً به حقیقت می رسیم؟

نکته: دقت بفرمایید که برای اثبات این مسئله دو راه داریم: تجربی و اثبات عقلی. خب راه تجربه که بسته است، زیرا نمی توانیم بررسی آماری کنیم و تک تک فلاسفه را به لحاظ راهی که رفته اند بررسی کنیم که بگوییم، هر کس به راه حق نرفته، روشش اشتباه بوده.

و اما اثبات عقلی، چیزی است اصلِ اصل سؤال بنده است.

صدیق;642463 نوشت:
[=times new roman]
دوست عزیز.
اولا: همانطور که عرض شد، خبر از گذشتگان ربطی به اعجاز قرآن ندارد.
ثانیا: شما اگر این جنبه از اعجاز را نمیپذیرید، جنبه های دیگر که هست.
ثالثا: این بحثها، چه ربطی به بحث این تاپیک دارد؟

بله از جوانب دیگر، اعجاز قرآن، برای بنده ثابت شده است، اما بنده خواستم یک دلیل معروف را که بسیاری از علما بدان استناد می کنند را بررسی کنیم و ببینیم با نگاه فلسفی چه نتیجه ای دارد. البته مسئله بُعد دیگری نیز دارد که بنده جهت جلوگیری از انحراف تاپیک، خصوصی خدمتتان عرض می کنم.

[=times new roman]سلام

חסר משמעות;642789 نوشت:
اینجا متأسفانه شما گمان می کنید که سؤال من که مدام روی آن مانور می دهیم این است که «چرا دیگران به حقیقت نرسیدند؟» ولی حتی عنوان تاپیک هم نشان می دهد که مسئله این نیست.

بنده نه خسته شدم و نه فکر میکنم که سوال شما این است.
اما می بینم که شما این مسئله را به منزله قرینه و شاهدی منطقی یا روانی بر این میدانید که کارایی عقل را تحت الشعاع خودش قرار میدهد.

חסר משמעות;642789 نوشت:
از کجا معلوم که اگر این روشهای تحقیقی به کار بروند، حتماً به حقیقت می رسیم؟

חסר משמעות;642789 نوشت:
دقت بفرمایید که برای اثبات این مسئله دو راه داریم: تجربی و اثبات عقلی. خب راه تجربه که بسته است، زیرا نمی توانیم بررسی آماری کنیم و تک تک فلاسفه را به لحاظ راهی که رفته اند بررسی کنیم که بگوییم، هر کس به راه حق نرفته، روشش اشتباه بوده.

نظیر همین اشکال در مورد تمام راه های معرفت قابل سریان است.
نه در شناخت دین و مسائل ماوراء طبیعی، بلکه در تمام عرصه های زندگی این مشکل قابل طرح است.
در هر مسئله ای چه عقلی و چه تجربی، این سوال وجود دارد که با توجه به خطاهای مشهود دیگران، از کجا معلوم که ما درست رسیده باشیم و بالاتر، از کجا معلوم اصلا عقل و حواس بتواند ما را به حقیقت برساند و وقتی زیاد کنکاش میکنیم، به این میرسیم که از کجا معلوم اصلا حقیقتی تجربی یا ورای تجربه باشد تا ما بخواهیم به آن برسیم.
این مسئله نیاز به بحث معرفت شناسی به صورت مطلق دارد و در آنجا باید معرفت زا بودن عقل و تجربه را اثبات کنیم.
در این بحث، فرض بر معرفت زا بودن عقل است.
[=microsoft sans serif]وقتی آنرا قبول کنیم، این اشکال که اگر عقل معرفت زاست پس چرا در این مسئله عده زیادی با هم اختلاف نظر دارند، مثل این ایراد میماند که در یک مسئله هستی شناسی فلسفی(نه فلسفه دین) اختلاف نظر را نشانه عدم معرفت زابودن عقل بدانیم.

חסר משמעות;642789 نوشت:
اما بنده خواستم یک دلیل معروف را که بسیاری از علما بدان استناد می کنند را بررسی کنیم و ببینیم با نگاه فلسفی چه نتیجه ای دارد.

خبر از گذشتگان، همانطور که عرض شد، دلیل مستقلی بر اعجاز قرآن نیست.
بنابراین ایرادی باقی نمیماند.

پرسش:
با توجه به این که، غرض ورز بودن و یا تحت تاثیر پیش فرض های خود قرار گرفتن فلاسفه معتقد به ادیان دیگر درست نیست و این که اکثر فلاسفه ادیان، در همان دین متولد هم شده اند، سوال من این است که اگر تشخیص حقانیت دین حق آسان است، چرا اکثر فلاسفه به دین پدران خویش قرار می گیرند.؟

پاسخ:
قبل از پاسخ دادن به سوال شما، خوب است سوالی از شما بپرسم.
اگر شما یقین داشته باشید که روز است و آفتاب را به عیان در آسمان ببینید، آیا در این یقین خود شک می کنید؟
اگر انسانی که کور است به شما بگوید، روز چیست، شما در یقین خود شک می کنید.؟
اگر انسانی که اصلا نمی داند روز چیست، در روز بودن شک بکند، شک او به شما هم سرایت می کند.؟

فارغ از این که چرا خیلی ها با دین مخالفند، شما باید سراغ دلایل طرفین بروید. دلیل هر کدام مستندتر بود، همان را قبول کنید . طرف دار زیاد یا کم، دلیل بر حقانیت نیست. به قول قدیمی ها، «نَحْنُ اَبْناءُ الدَّلیلِ، نَمیلُ حَیْثُ یَمیلُ»؛ ما فرزند دلیل هستیم، هر جا دلیل برود دنبال آن می رویم.
اما سوال شما، عوامل زیادی برای انکار یک دین و یک مسلک وجود دارد. برخی، به این جهت یک دین را نمی پذیرند که اصولا با مسائل ماوراء طبیعت و هر چیزی که با حس دیده نشود و قابل لمس نباشد، مشکل مبنایی دارند. این افراد، گاه آنقدر افراطی می شوند که هر مسئله غیر طبیعی را نه تنها نادرست بلکه اصلا بی معنا می دانند. این گونه افراد که کم هم نیستند، پوزیتیویسم هستند که گونه به روز شده ماتریالیست ها هستند. مشکل این افراد مبنایی است و با استدلال نمی توان با این افراد بحث کرد بلکه باید بحث مبنایی کرد و گرنه هر کجا بحث از مسائل غیر طبیعی به میان بیاید، این افراد آن را قبول ندارند و اصلا در موردش بحث نمی کنند چون آن را بی معنا می دانند.

گاه نیز وجود برخی شبهات، باعث جلوگیری از قبول یک آئین و مسلک می کند. این شبهات نیز بر چند گونه است:
برخی از این شبهات، مربوط به مسائل اساسی دین است و عدم وجود کسی که بتواند به سوالات آن فرد پاسخ بدهد، باعث می شود، آن شخص اصل آن دین را انکار کند. مانند شبهاتی که در مورد خداشناسی، اصل نبوت و نبوت یک پیامبر خاص یا اصل معاد وجود دارد. با این حال، تا کنون کسی نتوانسته است استدلال برهانی بر عدم وجود خداوند بیاورد. تمام سوالاتی که وجود دارد، نهایتا استدلال های وجود خدا را هدف می گیرد ولی خودش دلیلی برای عدم وجود خداوند نیست. یا فیلسوفی که بر اساس مبانی خود، ارتباط داشتن وجود متعالی با وجودهای غیر متعالی مانند انسان را محال می داند. این شخص، اصلا نمی تواند ادیان را قبول داشته باشد چون اصل امکان ارتباط بین خدا و بندگان را قبول ندارد. یا مانند براهمه، وجود نبی و ادیان را امری لغو می داند بنا بر این، آن را زیر سوال می برد. چنین افرادی، عقل را جایگزین دین و پیغام انبیاء می دانند و قاعدتا ادیان آسمانی را قبول ندارند.

برخی از این شبهات نیز از آن دسته شبهاتی است که واقعا مرتبط به اصول دین نیست ولی از جهت روانی، انسان را وا می دارد که در مورد اصل دین و اصول آن شک کند یا بالاتر آن را انکار کند. مثلا وقتی کسی شرور را می بیند (شرور اخلاقی یا شرور طبیعی)، وجود آن ها را نمی تواند با وجود داشتن خدایی که مهربان، عادل و حکیم است جمع کند. بنا بر این، به انکار خدا یا شک در وجود او می پردازد.
گاهی نیز برخی انسان ها، به جهت منافع مادی و دنیایی و پست و مقامی که دارند ( در کالج یا موسسات تحقیقاتی و ....) حرف حق را قبول نمی کنند. از این افراد در طول تاریخ کم نبوده اند.(1)
یکی دیگر از عواملی که در این زمینه وجود دارد، نارسایی مفاهیمی است که دینداران برای مسائل مذهبی خود طرح می کنند. به عنوان مثال، اصلاحات و مفاهیم دینی که کلیسا در طول تاریخ از خود اختراع کرد زمینه ساز شکاکیت می شود.(2)

در مورد این که سوال شما مربوط به فلاسفه دین بود، باید عرض کنم که چند احتمال قبلی شامل این افراد نیز می شود. فیلسوف نیز می تواند مثل بقیه اشتباه کند. حالا اگر کسی مثلا ارسطو و سقراط بود یا ابن سینا و ملاصدرا بود، معصوم از خطا می شود. شما به استدلال نگاه کنید. اگر کسی که ادعایی کرد، استدلال محکمی برایش داشت و طرف مقابل هیچ استدلالی نداشت، شما حرفش را بپذیرید ولی صرف وجود طرف داران بیشتر در یک سمت (حتی اگر در سمت موافقان ادیان باشد) دلیل بر حقانیت ادعای آنان نمی شود.

ــــــــــــــ
(1) آموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، درس دوازدهم(تهران. چاپ و نشر بین الملل. ۱۳۷۷) و علل گرایش به مادی گری، مرتضی مطهری(نرم افزار استاد مطهری).
(2) علل گرایش به مادی گری، مجموعه آثار، ج1، صص 481.

موضوع قفل شده است