جمع بندی تعمیم این قضیه: هر معلولی علت دارد!

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تعمیم این قضیه: هر معلولی علت دارد!

با سلام با چه اصلی قضایایی مثل این که معلول نیازمند علت است و نظم نمایانگر هدف است را به کل تعمیم میدهیم و می گوییم هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی هدفی دارد شاید در واقع این چنین نباشد و معلولی باشد که نیاز به علت نداشته باشد پس تعمیم ما اشتباه است و نمی شود گفت که معرفت یقینی وجود دارد.اشکال نظر بنده کجاست؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد طاها

پرسش:
از کجا معلوم که هر معلولی محتاج علت و هر نظمی هدفی دارد.؟

پاسخ:
سوال شما شامل دو بخش است:
هر کدام از دو بخش را بصورت مجزا بررسی کرده و سپس نتیجه گیری می کنیم.
ـ سوال اول:
برای پاسخ لازم است معنا و مفهوم علت و معلول را تبیین کنیم.
هر موجودی که تصور شود از دو حال خارج نیست:
الف) یا وجود و هستی برای آن موجود، ذاتی است یعنی خود به خود آن وجود را داراست و از کسی یا چیزی آن را نگرفته است.
ب) و یا این که وجود و هستی خود را از کسی یا چیز دیگری گرفته است.
طبعا تنها چیزی که وجود خود را از کسی یا چیز دیگری نگرفته است، حقیقت وجود است یعنی همان طور که نمک شوری خود را خود به خود دارد و از نمک دیگری نگرفته است حقیقت وجود هم هستی خود را از موجود دیگری نگرفته است. بنا بر این تنها موجودی که وجودش را از موجود دیگری نگرفته «حقیقت وجود» است که در فلسفه با نام صرف الوجود یا واجب الوجود شناخته می شود.

اما درباره موجودات دیگر که وجود خود را به خودی خود و در ذات خویش ندارند این سوال مطرح می شود که پس وجود و هستی خود را از کجا آورده اند.؟ طبعا پاسخ این است که وجود خود را از چیز دیگری گرفته اند و آن چیز دیگر، یا همان صرف الوجود (واجب الوجود) است (مثلا خدا که حضرت آدم و حوا را خلق کرد) و یا موجودی که بوسیله صرف الوجود، هستی یافته است. (مثلا آدم و حوا که علت تولد نوزادشان شدند و در عین حال خودشان معلول خدا بودند).
در فلسفه به موجودی که در وجودش نیازمند به موجود دیگری است "معلول" می گویند و به موجودی که باعث به وجود آمدن آن موجود دیگر شده است "علت" می گویند.(1)
با این توصیف روشن می شود که هیچ معلولی نیست که بدون علت باشد زیرا اصولا «معلول بودن» به معنای «نیازمند علت بودن» است و هیچ معلولی به وجود نمی آید مگر اینکه قبل از او علتی وجود داشته باشد.

ـ سوال دوم:
درباره این سوال باید عرض کنیم که در فلسفه و کلام اسلامی، هدفدار بودن در حاق معنای نظم نهفته است به طوری که یکی از اجزای تشکیل دهنده مفهوم نظم، هدفداری است.
برای روشن شدن مطلب دو تعریف از نظم را بیان می کنیم:
1- نظم، کیفیت و نحوه هستی اجزای یک مجموعه است به گونه ای که هماهنگی آن ها بتواند هدف از آن مجموعه را تامین کند.
2- نظم یک نوع رابطه هماهنگ میان اجزای یک مجموعه برای تحقق یافتن هدف مشخصی است به گونه ای که هر جزئی از اجزای مجموعه، مکمل دیگری بوده و فقدان هر یک سبب میشود که مجموعه، هدف خاص و اثر مطلوب را از دست بدهد.(2)
با دقت در تعاریف یاد شده روشن می شود که اگر مجموعه ای فاقد هدف باشد اصولا نظم آن جا کاربرد ندارد و در نتیجه نظم بی هدف، از نظر فنی و اصولی، اصلا نظم نیست.

با توجه به آن چه گذشت می توان گفت اشکال نظر شما به مفهوم شناسی دو واژه معلول و نظم بازمیگردد و با دقت در تعریف اصطلاحی این دو واژه، مشکل تعمیم نیز برطرف می شود.
در پناه حق

ـــــــــــــــــــــــ
(1) نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله هشتم، فصل اول.
(2) تاملی در برهان نظم، محسن موسی وند، مجله معرفت فلسفی، شماره 14، ص92و93.

موضوع قفل شده است