21 دی ماه سالروز شهادت شهید علی اسدالله زاده هروی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
21 دی ماه سالروز شهادت شهید علی اسدالله زاده هروی

بسم الله الرحمن الرحیم


:Gol:شهید علی اسدالله زاده هروی :Gol:

شهید على اسدالله ‏زاده هروى در چهاردهم مهرماه سال ۱۳۲۸ش در مشهد چشم به جهان هستی گشود. در روز جمعه - که مصادف با تولد حضرت فاطمه:doa(8): بود - در بیمارستان امام رضا:doa(6): متولد شد. نامش را على گذاشتند.
پدر به نقل از مادرش مى‏گوید: «من دوست داشتم رسول بگذارم، ولى پرستار‌ها اسم او را على گذاشتند.»
در کودکى چالاک و پر از جنب و جوش بود. هفته‏اى دوبار در منزلشان دوره‏ قرآن بود. دوره‏ ابتدایى را در مدرسه‏ حوض امیر و دوره‏ متوسطه را در مدرسه‏ حاج‌آقاتقى بزرگ در رشته طبیعى ادامه داد ولى دپیلمش را نگرفت. اهل ورزش بود. به ورزش باستانى و شنا مى‏ پرداخت. در کارهاى خانه به مادرش کمک مى‏ کرد. هم‌چنین، کمک خرج زندگى بود. او با دوستش مغازه‏اى وقفى اجاره کرده بود و درآمدشان را براى امام حسین:doa(6): خرج مى‏ کردند. شغلش بافندگى بود. چون رژیم پهلوى را رژیمى آمریکایى می‌دانست، به سربازى نرفت. به افراد زیادى کمک مى‏ کرد. تعدادى از کارگرانش را داماد کرده بود. براى مستضعفان پارچه تهیه مى‏ک رد. کتاب‏هاى آیت‌الله دستغیب، شهید مطهرى، دکتر شریعتى و... را مطالعه مى‏ کرد. هم‌چنین کتاب‏هاى تفسیر امام خمینى:doa(2): و آیت‌الله آشتیانى را مى‏ خواند و آن‏‌ها را در کارتنى در زیرزمین پنهان کرده بود تا دست سازمان امنیت - ساواک - نیفتد. در زمان انقلاب در خیابان‏‌ها شعار مى‏ داد و مدتى در زندان ساواک بود. بر روى دیوار‌ها شعار مى‏ نوشت. بمب دستى درست کرده بود. در جلسات آیت‌الله خامنه‏ اى و شهید هاشمى‏ نژاد شرکت مى‏ کرد. تنها زمانى که تحت تقیب بود، براى رد گم کردن، ریشش را
مى‏ تراشید. به تکثیر و پخش اعلامیه مى‏ پرداخت. کاریکاتور شاه تهیه مى‏ کرد و به شهرستان‏‌ها مى‏ فرستاد. او با شعارنویسى، به افشاى چهره‏ ننگین رژیم مى‏ پرداخت و در به راه انداختن تظاهرات علیه رژیم هم به سهم خو، نقش مهمى داشت.
در سال ۱۳۵۳ش در ۲۴ سالگى با خانم فاطمه اصغرپور پیمان ازدواج بست. مدت زندگى مشترک آن‏‌ها ۶ سال بود. ثمره‏ ازدواج آن‏‌ها دو پسر است، محمدصادق و ناصر. در زمان شهادتش، فرزند بزرگش ۴ ساله و فرزند دیگرش ۴ ماهه بود. زمانى که علی به خانه مى ‏آمد در کارهاى خانه، مثل غذا پختن، شستن لباس‏‌ها و غیره به همسرش کمک مى‏ کرد. به پدر و مادرش بسیار احترام مى‏گذاشت، مؤدب بود و پا‌هایش را جلوى آن‏‌ها دراز نمى‏ کرد. دو زانو مى‏ نشست و براى ورود به اتاق اجازه مى‏ گرفت. زمانى که انقلاب پیروز شد، مى‏ گفت: «حالا آزاد نفس مى‏ کشم، انگار گلویم را گرفته بودند.»
با تشکیل بسیج، وارد این نهاد شد و به آموزش نیروهاى بسیجى پرداخت. هم‌چنین با تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، در این نهاد به خدمت مشغول شد و با تشکیل سپاه نیز عضو این نهاد مقدس گردید. به نماز شب بسیار اهمیت مى‏ داد. از افراد دورو و منافق بیزار بود. تا جایى که مى‏ توانست مشکلات مردم را حل مى ‏کرد. محرم راز همه بود. براى عروس و داماد‌ها جهیزیه تهیه مى‏ کرد. مى‏ گفت: «پیرو خط امام باشید. من به نداى هل من ناصر امام خمینى - که‌‌ همان نداى
امام حسین:doa(6): است - لبیک گفتم.» امام خمینى:doa(2): را دوست داشت. زمانى که امام خمینى:doa(2): در تلویزیون صحبت مى‏ کردند، با احترام و دوزانو گوش مى‏ داد. مى‏ گفت: «هرچه امام بگوید، باید عمل شود.» او به دیدار امام:doa(2): نیز رفته بود و از ایشان خواسته بود که برایش دعا کنند تا به شهادت برسد. امام:doa(2): نیز گفته بودند: «خداوند اجر شهادت را به شما بدهد.» على بسیار ساده زندگى مى‏ کرد و دیگران را هم به ساده زیستن دعوت مى‏ کرد. او مقلد حضرت امام:doa(2): بود. با شروع جنگ تحمیلى، به انگیزه‏ دفاع از اسلام و انقلاب به نداى امام عزیزش لبیک گفت و به جبهه‏ هاى حق علیه باطل شتافت. در جنگ‏هاى کردستان، گنبد و طبس حضور داشت. براى رضاى خدا به جبهه رفت. مى‏ گفت: «من طاقت ندارم که دشمن در خانه باشد و هر کارى خواست انجام دهد. اگر در خاک ما باشد، دین ما را از بین مى‏ برد.‌‌ همان‌گونه که امام حسین:doa(6): و امام خمینى فرموده‏ اند: اگر دین دارید، سرور خودتان هستید. مملکت متعلق به شماست وگرنه زندگى بر شما ننگ است.» در جبهه سیم‏ کشى کرده بود و نوار قرآن را به طرف عراقى‏‌ها روشن مى‏ کرد. در پشت جبهه، نیرو‌ها را آموزش مى‏ داد و نیرو‌ها را به جبهه مى‏ برد. او سریع اسلحه را باز و بست مى‏ کرد. افسران ارتش مى‏ گفتند: «على اسدالله‌زاده حیف است. او را به خط مقدم نفرستید، باید نیرو‌ها را آموزش و تعلیمات جنگى بدهد.» همسر شهید مى‏ گوید: «زمانى که ایشان به جبهه مى‏ رفتند، من بسیار گریه مى‏ کردم. گفت: من نمى‏ روم، ولى در روز قیامت به حضرت زهرا:doa(8): مى‏ گویم که شما نگذاشتید به جبهه بروم. با من بسیار صحبت کرد تا من راضى شدم.» آرزو داشت که در راه حق و در راه خدا کشته شود. و خدا خواست که در راهش شهید شد. بسیار شوخ‌طبع بود و در جبهه، رزمندگان را مى‏ خنداند. به حق و حقیقت احترام مى‏ گذاشت. مى‏ گفت: «دین اسلام را نباید فقط در رفتار و گفتار بدانیم. اسلام دینى روشن است. باید با تمام وجود لمسش کنیم. باید دنبال حق و حقیقت باشیم و به عدالت قضاوت کنیم. باید حق مظلوم را بگیریم.»
خواهر شهید به نقل از شهید باهنر مى‏ گوید: «شب قبل از شهادتش براى یادگارى سر دوستانش را تراشید و دوستش هم سر او را اصلاح کرد. گفت: این آخرین دیدار ماست. من در راهى مى‏ روم که سالم برنمى‏ گردم. او آمادگى کامل براى شهادت داشت.»
فاطمه اصغر‌پور به نقل از دوستان شهید، مى‏ گوید: «در بلندى‏ هاى الله‏ اکبر، در حال دیده‌بانى بوده است که از طرف دشمن خمپاره‏اى مى‏ آید و به سرش اصابت مى‏ کند و به لقاءالله مى‏ پیوندد. همیشه مى‏ گفت: من لیاقت ندارم که شهید شوم، دعا کنید که به شهادت برسم.»
آری! على سرانجام در تاریخ بیست و یکم دی‌ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در سن سی و یک سالگی به آرزوی دیرینه‌اش رسید و در شب وفات حضرت امام رضا:doa(6): در ارتفاعات الله‏ اکبر بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید على اسدالله ‏زاده هروى پس از حمل به زادگاهش، در صحن مطهر حرم امام هشتم:doa(6): در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.

منبع: راسخون