جمع بندی ازدواج با همبازی دوران کودکی

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ازدواج با همبازی دوران کودکی

سلام و خسته نباشید. و تشکر از سایت خوبتون.
خیلی سخته سوالمو بتونم به شکل یک موضوع بیان کنم. یه کمی پیچیده است.
1: داستان:
داستان از این قراره که من دوران کدودکی با دختر خانمی هم بازی بودم و چند سالی رو خیلی شاد با هم بودیم.تا کم کم بزرگ شدیم به سن تکلیف رسیدیم و و از همه فاصله گرفتیم. روابط خانوادگی یه کم کمتر شده و مدرسه و اینا مزید بر علت. تا اینجا که در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی و مخصوصا تو دانشگاه. فکر ازدواج با این خانم بسیار بسیار تو ذهنم ایجاد شده بود. البته از بچه گی هم همین فکر رو میکردم و تو مکالمات اون موقمون یادمه اشاراتی وجود داشت. علاقه من در حدی بود که چند سالی مرتبا بهش فکر میکردم و بار ها ( اگه بگم 10 تا 15) بار خوابشو دیدم و هم اکنون هم هفته ای یه یکی دوبار رو میبینم. دروغ نگفتم. و طوری بود که من حدودا سالی یکی دو بار ایشون رو میدیدم ( دوران دبیرستان و دانشگاه) و هر بار که میدیدم حالم به شدت برانگیخته میشد و افزایش ضربان قلب و از این چیزا. هر چقدر بزرگتر میشدم این حس بیشتر با هام بود و زمان بیشتری از فکرم رو به خودش مشغول میکرد.
من و ایشون کاملا هم سنیم . چند ماهی من بزرگترم. من هم 23 سالمه. سال آخره مهندسی کامپیوتر ایشون هم شهرستان لیسانس میخونن. و یه کم با هم فامیلیم، مادربزرگ هامون با هم خاله هستن. البته هیچ وقت رابطه ی مستقیم که بریم خونه همدیگه نداشتیم. بیشتر تو مهمونی های بزرگتر ها هم دیگه رو دیدیم

2. دنبال رابطه با ایشان:
خلاصه این طوری گذشت و من همیشه حسرت این رو داشتم که بتونم با هاش حرف بزنم. ولی نمیشد. هم این که جفتمون خجالتی هستیم و هم اینکه خانواده هامون یه کمی مذهبین و این روابط شاید یه جوری می شد. البته بیشتر بخاطر خجالتی بودن . تنها مکالمات من با اون بعد از کنکور بود که رتبت چند شده و بقیش سلام و خداحافظی. البته مادرامون خیلی از احوالات همدیگه برا ما تعریف میکردند. مادر خودم را لا اقل مطمئنم. مثلا میگفتم. مادر فلانی زنگ زدم با هم حرف میزدیم، فلانی فلان کار رو کرد و از این جور حرفا. خلاصه من همیشه آرزوی حرف زدن با هاش رو داشتم تا بالاخره چند ماه پیش. تو یه گروه وایبری که برای فامیلمون بود به شکل کاملا اتفاقی دیدم که پیامی داده و من تونستم بهش پیام بدم و اون روز اولین حرفامون رو زدیم. دیگه از این حرفا که چطوریو ؟ چی کار میکنیو ؟ دانگشاه خوبه ؟ کودکی یادش بخیر!! از اون موقع تا الآن هر از چند گاهی مثلا هفته ای یکی دو بار به هم اس ام اس میدیم که 80 ، 90 در صد مواقع من اغاز کننده ی مکالمه هستم.

3-سوالات و مشکالات:
خوب این تا اینجا شرح وضعیتی از ما بود. حالا من که قصد ازواج با ایشون رو دارم در چند مورد نمیدونم باید چیکار کنم
اول : اینکه تا زمان خواستگاری و ازدواج اصلا این رابطه خیلی محدود رو حفظ کنم یا نه؟!
دوم : کی من باید احساسات واقعیم رو بیان کنم ؟
سوم: از کجا بدونم اصلا اون هم به من علاقه داره؟ از سبک پیام هاش یه جورایی یه حدسایی میزنم ولی مطمئن نیستم؟
چهارم: من برادرم تازه ازدواج کرده و خانواده تازه یه کم آروم شده و البته هنوز یکم ملتهبه و خوب از نظر مالی به پدرم خیلی فشار اومد. نمیدونم این موضع و کی باهاشون مطرح کنم؟ راستش این روز ها زیاد آمادگی ندارن.
پنجم: وضعیت درس و کار خودمم هست. من هنوز لیسانسم رو نگرفتم. ساله آخرم، ارشد هم میخوام بخونم. ولی اون احتمالا نخونه. وضعیت کارم هم دارم یه کارایی میکنم و لی وضعیتم پایدار نیست. کلا فکر میکنم به طور رسمی ، حداقل یکی ، دو سال دیگه معقول ترین زمان ازدواجه.
ششم: از یه موضوعی که میترسم اینه که من به خاطر این مسائل ابراز علاقه نکنم، و اون هم بره و ازدواج کنه !! اون وقت من داغون میشم.
هفتم: من حالا اصلا درست و حسابی ایشون رو نمیشناسم. درسته علاقه دارم. و لی خیلی مسائل باید پرسیده بشه و ببینم از نظر اعتقادی و فکری به هم میخوریم یا نه. خیلی سطحی با کلیلات رفتار ایناش مشکلی ندارم ولی خوب باید خیلی دقیق بپرسم. از جمله مسائل اعتقادی، حجاب و نماز و غیره

هشتم: حالا نمیدونم تو وایبر ابراز علاقه کنم؟ قراره حضوری بذارم؟ نامه بدم؟ به خانواده بگم که به خانوادشون بگه؟ بریم خواستگاری؟ اصلا بگم یا نگم ؟ اگه نگم میترسم خوب ازدواج کنه! اگه بگم آخه الآن به طور کامل آمادگی ازدواج ندارم. خانواده ام هم همین طور.

خلاصه که کلی گیج شدم.
لطفا راهنمایی بفرمایید.
ممنون

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

soghrat;619500 نوشت:
سلام و خسته نباشید. و تشکر از سایت خوبتون.
خیلی سخته سوالمو بتونم به شکل یک موضوع بیان کنم. یه کمی پیچیده است.
1: داستان:
داستان از این قراره که من دوران کدودکی با دختر خانمی هم بازی بودم و چند سالی رو خیلی شاد با هم بودیم.تا کم کم بزرگ شدیم به سن تکلیف رسیدیم و و از همه فاصله گرفتیم. روابط خانوادگی یه کم کمتر شده و مدرسه و اینا مزید بر علت. تا اینجا که در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی و مخصوصا تو دانشگاه. فکر ازدواج با این خانم بسیار بسیار تو ذهنم ایجاد شده بود. البته از بچه گی هم همین فکر رو میکردم و تو مکالمات اون موقمون یادمه اشاراتی وجود داشت. علاقه من در حدی بود که چند سالی مرتبا بهش فکر میکردم و بار ها ( اگه بگم 10 تا 15) بار خوابشو دیدم و هم اکنون هم هفته ای یه یکی دوبار رو میبینم. دروغ نگفتم. و طوری بود که من حدودا سالی یکی دو بار ایشون رو میدیدم ( دوران دبیرستان و دانشگاه) و هر بار که میدیدم حالم به شدت برانگیخته میشد و افزایش ضربان قلب و از این چیزا. هر چقدر بزرگتر میشدم این حس بیشتر با هام بود و زمان بیشتری از فکرم رو به خودش مشغول میکرد.
من و ایشون کاملا هم سنیم . چند ماهی من بزرگترم. من هم 23 سالمه. سال آخره مهندسی کامپیوتر ایشون هم شهرستان لیسانس میخونن. و یه کم با هم فامیلیم، مادربزرگ هامون با هم خاله هستن. البته هیچ وقت رابطه ی مستقیم که بریم خونه همدیگه نداشتیم. بیشتر تو مهمونی های بزرگتر ها هم دیگه رو دیدیم

2. دنبال رابطه با ایشان:
خلاصه این طوری گذشت و من همیشه حسرت این رو داشتم که بتونم با هاش حرف بزنم. ولی نمیشد. هم این که جفتمون خجالتی هستیم و هم اینکه خانواده هامون یه کمی مذهبین و این روابط شاید یه جوری می شد. البته بیشتر بخاطر خجالتی بودن . تنها مکالمات من با اون بعد از کنکور بود که رتبت چند شده و بقیش سلام و خداحافظی. البته مادرامون خیلی از احوالات همدیگه برا ما تعریف میکردند. مادر خودم را لا اقل مطمئنم. مثلا میگفتم. مادر فلانی زنگ زدم با هم حرف میزدیم، فلانی فلان کار رو کرد و از این جور حرفا. خلاصه من همیشه آرزوی حرف زدن با هاش رو داشتم تا بالاخره چند ماه پیش. تو یه گروه وایبری که برای فامیلمون بود به شکل کاملا اتفاقی دیدم که پیامی داده و من تونستم بهش پیام بدم و اون روز اولین حرفامون رو زدیم. دیگه از این حرفا که چطوریو ؟ چی کار میکنیو ؟ دانگشاه خوبه ؟ کودکی یادش بخیر!! از اون موقع تا الآن هر از چند گاهی مثلا هفته ای یکی دو بار به هم اس ام اس میدیم که 80 ، 90 در صد مواقع من اغاز کننده ی مکالمه هستم.

3-سوالات و مشکالات:
خوب این تا اینجا شرح وضعیتی از ما بود. حالا من که قصد ازواج با ایشون رو دارم در چند مورد نمیدونم باید چیکار کنم
اول : اینکه تا زمان خواستگاری و ازدواج اصلا این رابطه خیلی محدود رو حفظ کنم یا نه؟!
دوم : کی من باید احساسات واقعیم رو بیان کنم ؟
سوم: از کجا بدونم اصلا اون هم به من علاقه داره؟ از سبک پیام هاش یه جورایی یه حدسایی میزنم ولی مطمئن نیستم؟
چهارم: من برادرم تازه ازدواج کرده و خانواده تازه یه کم آروم شده و البته هنوز یکم ملتهبه و خوب از نظر مالی به پدرم خیلی فشار اومد. نمیدونم این موضع و کی باهاشون مطرح کنم؟ راستش این روز ها زیاد آمادگی ندارن.
پنجم: وضعیت درس و کار خودمم هست. من هنوز لیسانسم رو نگرفتم. ساله آخرم، ارشد هم میخوام بخونم. ولی اون احتمالا نخونه. وضعیت کارم هم دارم یه کارایی میکنم و لی وضعیتم پایدار نیست. کلا فکر میکنم به طور رسمی ، حداقل یکی ، دو سال دیگه معقول ترین زمان ازدواجه.
ششم: از یه موضوعی که میترسم اینه که من به خاطر این مسائل ابراز علاقه نکنم، و اون هم بره و ازدواج کنه !! اون وقت من داغون میشم.
هفتم: من حالا اصلا درست و حسابی ایشون رو نمیشناسم. درسته علاقه دارم. و لی خیلی مسائل باید پرسیده بشه و ببینم از نظر اعتقادی و فکری به هم میخوریم یا نه. خیلی سطحی با کلیلات رفتار ایناش مشکلی ندارم ولی خوب باید خیلی دقیق بپرسم. از جمله مسائل اعتقادی، حجاب و نماز و غیره

هشتم: حالا نمیدونم تو وایبر ابراز علاقه کنم؟ قراره حضوری بذارم؟ نامه بدم؟ به خانواده بگم که به خانوادشون بگه؟ بریم خواستگاری؟ اصلا بگم یا نگم ؟ اگه نگم میترسم خوب ازدواج کنه! اگه بگم آخه الآن به طور کامل آمادگی ازدواج ندارم. خانواده ام هم همین طور.

خلاصه که کلی گیج شدم.
لطفا راهنمایی بفرمایید.
ممنون

بسمه تعالی
با سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد محضر جنابعالی

تعمیق رابطه و افزایش آن پیش از ازدواج صحیح نیست چون در حالی که تضمینی برای ازدواج شما نیست ادامه رابطه می تواند منجر به وابستگی شود. اما با توجه به سطح علاقه ای که به وی دارید منطقی و بهتر این است تا از طریق خانواده موضوع را پیگیری نمائید. طبعا اگر ایشان قصد ازدواج داشته باشند و وی نیز به شما علاقمند باشند، این موضوع را از طریق مادر خود به مادر شما منتقل می کنند.
در صورت موافقت اولیه لازم است گامهای بعدی یعنی گفتگو، تحقیق و مشورت با یک مشاور، به منظور شناخت بیشتر وی برداشته شود. در صورتی که با موانعی نظیر کار و عدم آمادگی خانواده مواجهید، فعلا به خواستگاری اکتفا کنید و در کنار پیشه کردن قناعت،شرایط خود را با وی درمیان بگذارید.

در پناه خدای متعال موفق باشید

بسمه تعالی
با سلام و تحیت

در ادامه مطالب قبل، نکته مهمی که نباید آن را فراموش کرد، این است که در مواردی در مراجعات بالینی با این واقعیت مواجه می شویم که افرادی که حس خواهر و برداری با هم دارند در صورتی که با هم ازدواج کنند، ممکن است در امر زناشویی با مشکل مواجه شوند.
بنابراین ضرورت دارد تا علاقه خود به وی را تحلیل کنید در صورتی که احساس خواهر برداری ( به معنای واقعی کلمه) وجود ندارد که هیچ، اما در صورت چنین حسی ضرورت دارد پیش از ازدواج با یک روانشناس بالینی به صورت حضوری مشورت کنید.

سلام
چه عشق قشنگی
من اگه جای شما بودم هر چه زودتر به خانواده ام میگفتم
میتونید هم درس بخونید و هم کار کنید
از دستش ندین اگه به علاقه تون به عنوان ی عشق نگاه میکنید و بهش یقین دارید
موفق و موید باشید در پناه اما زمان (عج)

سلام دوست عزیز. آقا این انسان هایی ک میگفتن وایبر و چت و این حرفا وای وای وای بیان بخونن دیگه ببین این بنده خدا رفیق دوران کودکی شو با همین چیزا گیر آورد ... برادر من اصلا در این کار خیر حاجت هیچ استخاره نیس شما میتونی یواشکی از رابطه خودت و مادرت سواستفاده کنی و یواشکی یه سرنخ ب مامانت بدی دیگه راحت بشین نگاه کن مامانت خودش تا آخر واست میره ... جای هیچ نگرانی هم نیس چون دورادور همدیگه رو میشناسین احتمالا رضایت میدن ک با هم عقد بمونین تا کارتون درست بشه و برین سر خونه زندگی ... ولی از این ب بعد دیگه وایبر خطر داره حسن چون اگه اون بنده خدا بچه مثبت باشه شاید با خودش بگه این چرا همش تو وایبر ولو هست ؟؟ نکنه ب بقیه هم هویجوری پیام میده ... خلاصه ک بسپر ب مامانت همه چیزو مامانا خدای این کاران مخصوصا واسه پسراشون ...موفق باشی ...

ممنون از کارشناس بحث و شما دوستان عزیز به خاطر مشارکت توی بحث. واقعا ازتون ممنونم. موضوعی که هست اینه که من تو بیان این خواسته به پدر و یا مادرم یکم مشکل دارم و زیاد راحت نیستم. نمیدونم شاید مشکل از منه و یا شاید جو موجود تو خانواده. یه جورایی حس میکنم اگه این موضوع رو بهشون بگم ، گارد بگیرن که تو درت تموم نشده ، کارت فلانه ! هنوز زوده ! چه خبره مگه هولی !!! و از این جور تیکه ها و حرف ها که خوب هر آدمی رو ناراحت میکنه. از طرفی هم خوب بهشون حق می دم چون برادم تازه ازدواج کرده . زدواج ایشون یه کمی خانواده رو ملتهب کرده بود. حالا میخوام بدونم که باید این موضوع رو چه جوری با هاشون مطرح کنم ؟ از کجا شروع کنم ! چه جوری بگم ؟ از دوستان خواهش میکنم تجاربشون تو این زمینه رو برام بگن.
بازم ممنون

[="Arial"]

soghrat;622717 نوشت:
ممنون از کارشناس بحث و شما دوستان عزیز به خاطر مشارکت توی بحث. واقعا ازتون ممنونم. موضوعی که هست اینه که من تو بیان این خواسته به پدر و یا مادرم یکم مشکل دارم و زیاد راحت نیستم. نمیدونم شاید مشکل از منه و یا شاید جو موجود تو خانواده. یه جورایی حس میکنم اگه این موضوع رو بهشون بگم ، گارد بگیرن که تو درت تموم نشده ، کارت فلانه ! هنوز زوده ! چه خبره مگه هولی !!! و از این جور تیکه ها و حرف ها که خوب هر آدمی رو ناراحت میکنه. از طرفی هم خوب بهشون حق می دم چون برادم تازه ازدواج کرده . زدواج ایشون یه کمی خانواده رو ملتهب کرده بود. حالا میخوام بدونم که باید این موضوع رو چه جوری با هاشون مطرح کنم ؟ از کجا شروع کنم ! چه جوری بگم ؟ از دوستان خواهش میکنم تجاربشون تو این زمینه رو برام بگن.

خب اگه اینجوریه اولش صریحا نگو بهشون، شروع کن هر از چند گاهی یه تیکه‌ای بنداز، یه شوخی بکن ببین واکنششون چیه؟
چه بسا خودشون دوزاریشون بیفته و قضیه رو بگیرن:Cheshmak:

بالاخره گفتم ! حدود یه هفته پیش/ از اون چیزی که فکر میکردم بهتر بود. مخصوصا برخورد پدرم.
چیزی که یکم براشون حساس بود. فامیل بودنمون بود. از نظر ژنتیکی و اینا ! البته من تحقیق کردم از نسل پنجم به بعد مشکلی نداره. ایشون میشن. دختر پسر خاله مادرم. در حقیقت مادربزرگامون با هم خواهرن.
میخواستم ببینیم که درسته دیگه؟ ما نشل پنج محشوب میشیم؟
حالا قراره کلاً ، مادرم بهشون بگه تا ببینیم خدا چی میخواد.
دعا کنید.

چه نوستالژی

soghrat;628041 نوشت:
ما نشل پنج محشوب میشیم؟
.

نشل پنجم را نمیدونم.ولی فکر کنم شوم(سوم)محشوب میشی.قول بده اعتیادتم ترک کنی:)یه پسره تو سایت هست مستجاب الدعوه هست usernameاسمشه بهش بگو دعا کنه برات.بهش بگو من معرفیت کردم.

mohsen1990;628096 نوشت:
یه پسره تو سایت هست مستجاب الدعوه هست usernameاسمشه بهش بگو دعا کنه برات.بهش بگو من معرفیت کردم.

یا خدا

به حق چیزای نشنیده!!!!

واقعا همچین کاربرایی هم داریم؟؟؟!!!

باشه بابا دعای من که از سقف اتاق هم بالا نمیره ولی دعاتون می کنم:Cheshmak:

علی الحساب یه سر برید اینجا 4 تا صلوات بفرستید، یه مطلبی بذارید:khaneh:

http://www.askdin.com/thread32048-5.html#post628232

یا رقیه

soghrat;628041 نوشت:
بالاخره گفتم ! حدود یه هفته پیش/ از اون چیزی که فکر میکردم بهتر بود. مخصوصا برخورد پدرم.
حالا قراره کلاً ، مادرم بهشون بگه تا ببینیم خدا چی میخواد.
دعا کنید.

سلام

حاجی زن گرفتی، بیا یه دستی هم به سره ما مجردا بکش، شاید بختمون باز بشه

یا رقیه

[="Arial"][="DarkGreen"]

soghrat;628041 نوشت:
بالاخره گفتم !

وای پسر!خیلی عشق ملیحیه.
کاملاً درک میکنم و غبطه میخورم.[/]

موضوع قفل شده است