پاسدار شهید محسن اسدی

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پاسدار شهید محسن اسدی


شهید محسن اسدی در روز شانزدهم مردادماه سال ۱۳۵۲ در یکی از محلات جنوب شهر تهران چشم به جهان هستی گشود. او یکی از مداحان و ذاکران اهلبیت (ع) بود، او نسبت به بیبی دو عالم حضرت زهرای اطهر (س) ارادتی خاص داشت و در جمع بسیجیان پایگاه شهید علی محمدی مسجد همتآباد شرکت داشت. اسدی بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۷۳ با خانم علیزاده ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام ایمان شد.
سال ۱۳۷۶ لباس سبز سپاهپاسداران را بر تن کرد و در دانشگاه امام حسین (ع) مشغول به کار گشت. سال ۱۳۷۷ به پادگان انصارالحسین (ع) منتقل شد و بعد از آن به مدت ۵ سال به عنوان محافظ و راننده سردار کاظمی در نیروی هوایی خدمت کرد. سرانجام محسن اسدی افسر همراه فرماندهی نیروی زمینی سپاه در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۸۴ در سن ۳۲ سالگی در منطقه شمال غرب ارومیه در هنگام پرواز با فالکن به علت نقص فنی هواپیما به همراه جمعی از فرماندهان سپاهپاسداران سقوط کرد تا برای همیشه در آسمان جاودان بماند.
او بیشک مسافری از رهیافتگان شب وصال عرفه بود که آسمان، عرفاتش بود و خودش قربانی. مزار پاکش در بهشت زهرا (س) قرار دارد.


وصیتنامه


بسم الله الرحمن الرحیم

خدا را شکر که به واسطه ولایت امیرالمؤمنین دینم کامل و نعمتم جامع گردید.
شکر خدا را که به من منت نهاد و خاک مرا از دیاری برگزید که در آن دین مبین اسلام بنیان گذاشته شد و رسالت نبوی و ولایت علوی در آن تحقّق یافت و سپاسگذارِ خدای واحدی هستم که مرا شهید مطلقه علیبنابیطالب (ع) گرداند…
با عرض سلام و ارادت به ساحت مقدس ولی عصر (عج) و نائب برحقش رهبر معظم حضرت آیتالله خامنهای که خداوند پرچم دست او را به صاحب اصلیاش بدهد. ان شاء الله.
اینجانب چند روز گذشته در بهشتزهرا (س) بودم؛ آن دیاری که به تعبیر من (مردآباد) ایران یا تهران است. حالت عجیبی داشتم با خود میگفتم این ملت، عجب امتحانی پس دادند…. در ایران ۸ سال هر روز کنکور میگرفتن و من بیچاره غافل بودم. … البته من شاید یک بار برای دیدن این دانشگاه عظیم به منطقه گیلانغرب در سال ۱۳۶۴ و در سن ۱۲ سالگی رفتم اما چه رفتنی ای کاش خداوند من را هم در این کنکور قبول میکرد…
… کسانی که اکنون شنونده وصیت اینجانب هستند، در روضهها میگویم ای کاش ما در کربلا بودیم و آقایمان امام حسین (ع) و اهلبیتش را یاری میکردیم. به خدا قسم زمانی نه چندان دور میرسد که آیندگان ما میگویند ای کاش ما در زمان امام (ره) و سیدعلی خامنهای بودیم و او را یاری میکردیم. چه کسانی بودند و او را یاری نکردند. شاید ما هم مثل خیلیهای دیگر در صحرای کربلا مورد بد و بیراه قرار بگیریم. قدر ولایت فقیه را بدانید و نگذارید خدشهای به این ولایت وارد شود که آن وقت دودش اول به چشمان خودمان میرود. این سید را تنها نگذارید…
خدایا به آبروی اهل بیت (ع) مرا شرمنده شهدا و ایثارگران قرار مده و قدحی از جام شهادت از دستان مبارک اربابم به من اعطا گردان که روز به روز سنم بالا میرود و نوشیدن این جام برایم سختتر میشود؛ زیرا در این دنیای فانی دستخوش بازیهای روزمره شدهام.

آمین یا رب العالمین

الحقیر المسلمین محسن اسدی

۱/۱/۸۰



بخشی از درددلی بسیار سوزناک همسرداغ دیده ایشان:

لحظه های با تو بودن

مشتاقانه میخواهم که برایم تعریف کند و او آرام این گونه میگوید: محسن همیشه به دلیل ماموریتهای طولانی اش ماهانه خرید میکرد. ماه رمضان بودکه برای خرید بیرون رفته بود،ولی وقتی برگشت دستش
خالی تر از آن بود که بپرسی . با وجودی که چیزی نپرسیده بودم ولی میشنیدم که محسن خجالت زده تکرارمیکند:خانم حلال کن،حلال کن وخانومیمهربان تر ازهمیشه با گوشه چشمهایش پرسیده بود:این حرفها چه معنایی دارد؟ ومحسن گفته بود: توهم توی این خانه سهم داری. ماجرا از این قرار بودکه مرد جوانی دو بار به محسن نزدیک میشود و دور میشود. شاید چهره نورانی محسن باعث میشودکه او لب به سخن باز کند.گفته بود: تازه ازدواج کرده ام وقرار است امشب خانواده همسرم موقع افطار به منزلمان بیایند،امّاباورکنید پولی ندارم که خرید کنم،احساس کردم که اگرخواسته ام را به شما بگویم،شما دست رد به سینه من نمیزنید ومحسن با تمام سخاوتش هرآنچه راکه داشت تقدیم کرده بود. جوان اصرارمیکند که نشانی منزل محسن را بگیرد و او فقط گفته بوداگر کسی مثل خودت پیدا کردی به او کمک کن.هنگامیکه بر دست وپای ایمان بوسه میزد، خانومیبه تو گفته بود که این دل نرم توبه درد نظامیگری نمیخورد. امّا من میخواهم بگویم مگر نظامیها دل ندارند،نظامیها با عشق زندگی میکنندوبا عشق میمیرند پس چرا آنها را متهم میکنیم که نظامیهستند. مگر نظامیها تافته جدا بافته هستند. با ور کنید آنها در بین ماهستند،امّا آن قدربی صدا مشغول وظیفه خطیرخود هستند که ما آنها را فراموش میکنیمو وقتی به خود میآییم که سقوط هواپیماهای آنها یا خبر شهادتشان را میشنویم. این هم را به حساب مظلومیتشان میگذاریم.
خانومیاز آخرین شبی میگوید که نگاهت محزون بود وازآخرین نمازشبی که خواندی. صبح مثل همیشه در حالی که ایمان رابغل کرده بودم به بدرقه ات آمده و تو پرسیده بودی : خانومیکاری نداری؟ شاید میدانستی که دیگر بر نمیگردی.خانومیبه یاد حرفهایی میافتد که بوی رفتن داشت. این که گفته بودی از من راضی هستی؟ او گفته بود به خدا راست میگویم،محسن! بهترین شانس زندگی من تو بودی وتو آنقدرگریه کرده بودی که با گریههایت میخواستی بگویی ببخشید اگردرخانه کمتر بودم اگرمدام تنهایت میگذاشتم ودرماموریت بودم. اگر نتوانستم جایی ببرمت وخانومیتو را بخشیده بود.

امروز خانومی دل تنگ تر از هر روز زمزمه میکند.

کاش میشد اشک را تهدید کرد فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد


بخشهای از حرفهای همرزم ایشان جناب اقای حسین دهشیری:

شهید اسدی را مدت ۵ سال بود که میشناختم. از زمانی که نزدشهید کاظمیمشغول خدمت شدم آقای اسدی هم از جای دیگری به ما ملحق شده بود او فردی فوالعاده با تقوا، پی گیر، منظم وعاشق شهادت بود.مداح بودوخیلی عاشق ابا عبدالله (ع).چند بار خواب شهادت را دیده ومژده شهادت گرفته بود.یکبارخواب میبیند درمجلسی است،از یک خانم سیده و محجوبی سوال میکند((آیا من هم شهیدمیشوم؟))
و خانم میفرمایید(نگران نباش توهم شهیدمیشوی) اتفاقاً او این خواب را زمانی که با هواپیما از ساری به به تهران میآمدیم،تعریف کرد.
صبح روزی که این حادثه اتفاق افتاد،به من زنگ زد و گفت((حال حاج احمد خوب نیست وسرماخوردگی داردبگو حتماً هواپیما گرم باشد.)) نماز شب شهید اسدی اصلاً ترک نمیشد.حتی درماموریتهایی که میرفتیم وجلسات ۱و۲نیمه شب طول میکشید، وقتی همه میخوابیدند،او نمازشب میخواند،وصبح هم زود تر از همه بیدار میشد. اومراقبت زیادی از حاج احمد به عمل میآورد.خداوندقبل از شهادتشان به آنها چند دقیقه مهلت داد و متوجه شدند به شهادت میرسند. حالادرآن موقعیت که باید ازهمه چیز دست میکشیدند،ایشان بسیار خونسرد ابتدا ضبط را روشن میکند وبا بسم الله،موقعیت را توضیح میدهد وسپس شهادتین را میگوید. چه کسی غیر از فردی خود ساخته و عاشق شهادت و آماده مرگ میتواند این جملات را در آن لحظات سخت بگوید؟حاج احمد خیلی او را دوست داشت و سفارشش را به من میکرد ومیگفت:او انسان خوبی است و کارش درست است. مراقب او باش. به مشکلات او اغلب توجه داشت. البته شهید اسدی هیچ وقت خواسته ای نداشت وهمیشه به گوش بود.هرکس قصد تماس با سردار کاظمیرا داشت، با اسدی تماس میگرفت که به راحتی و۲۴ ساعته حضور داشت وقابل دسترس بود


و مطلبی که نشان از اوج اتصال معنوی خواهر زاده و داییی داره بینید :

این سرنوشت می دانست که قرار است تو از ما دور شوی به فاصله دنیا تا آخرت این روزگارمی دانست و به ما پوز خند می زدکه نمی دانیدکه چندوقت دیگرعزیزتان را ازدست می دهید وهمه خانواده درغم فرو می رو ید همه شوکه می شوید از این واقعه از این مصیبت . سالیان سال است که شما غمی ندیدید و این تقدیر به بی خبری ما می خندید.کاش دنیا حال مارا درک می کرد که این روزگار چه آورد بر سرمان خدا می داند که این غم ما را پیر کرد ، پژمرده کرد حالا با هیچ چیز از ته دل شاد نمی شویم چون جای عزیزمان تا ابد خالیست کاش می شد به این سرنوشت شکایت کرد اصلاّ کاش می شد تقدیر را عوض کرد وعزیزمان دو باره برمی گشت کاش دنیا باز هم به آدمها فرصت می داد . خدامی داند دلتنگی یعنی چه!!!

چشم به راه:

هنوز مثل همیشه کفشهای محسن را واکس میزنم و برای رفتنش آماده میکنم. «عصرها که با ایمان دور میز مینشینیم و عصرانه میخوریم سه تا چای میریزم. ایمان میگه یکی مال من، یکی مال مامان و یکی هم مال بابا. اما چای بابا رو مامان میخوره….
گاهی اوقات که دلم برایش تنگ میشه، چشمهایم رو میبندم و محسن رو به یاد مییارم و خاطراتی که باهاش داشتم را مرور میکنم.

گلزار شهدا

دو هفته قبل از شهادتش بود؛ با هم رفتیم بهشتزهرا (س) و مثل همیشه قطعهی شهدا. با حسرت به قبرها نگاه میکرد و اشک میریخت. وقتی میخواستیم برگردیم، سرش را گرفت، رو به آسمان کرد و گفت: خدایا میشود یک روز ما را همین جا خاک کنند. یک باره چیزی در دلم فرو ریخت. بعد از مراسم چهلم، وقتی کنار مزار محسن رفتم، سکوت خاصی داشت.
یاد وقتی افتادم که با هم آمدیم بهشتزهرا (س) و از خدا خواست شهادت را نصیبش کند. دیدم محسن همان جایی آرام گرفته که اون روز ایستاده بود.

فرشته

روز اولی که برای خواستگاری آمد گفتم: «برای من ظواهر مهم نیست؛ بلکه همیشه از خدا خواستهام تا همسری باایمان داشته باشم. » به قول معروف بعد از اینکه کلی برایش صغری و کبری چیدم، برگشت و یک لبخند زد و گفت: «به فاطمه زهرا (س) قول میدم که خوشبختت کنم فقط همین. » گفت: عروسی نمیخواد بگیریم گفتم: باشه. گفت: بریم پیش امام رضا (ع) گفتم: باشه.
آغاز زندگی ما با زیارت مولا علیبن موسی الرضا (ع) بود. به تهران که برگشتیم، خانهای دو اتاقه در انتظارمان بود و من هر روز بیشتر از روز قبل به او وابسته میشدم. یک بار به او گفتم: «محسن واقعاً هرچی فکر میکنم توی وجودت هیچ اشکالی نیست که من بخوام ازش ایراد بگیرم.» دوباره از همان خندهها کرد و پاسخ داد: خانم این حرفها را نزن. تو امانت خدایی دست من. باید خوب ازت مراقبت کنم.
اگر یک روز فرشتهها روی زمین زندگی میکردند، حتماً محسن یکی از آنها بود.

رویای صادقه

سالها قبل خواب دید از خانم سیده و محجوبی میپرسد: آیا من هم شهید میشوم و بانوی نورانی پاسخ داد: نگران نباش تو هم شهید میشوی.
این خواب را محسن وقتی از ساری به تهران میآمدیم، برایمان تعریف کرد و اندک زمانی بعد رؤیایش به حقیقت پیوست و مزد خالصانه عبادتهای شبانهاش را با عروجی سرخ از حق دریافت نمود.

آخرین دیدار

یکشنبه زودتر به خانه آمد. گفت: فردا صبح زود، باید برای مأموریت به ارومیه بروم. بعد از شام ایمان را بغل کرد و حدود چند دقیقه به من خیره شد. دقایقی بعد گفت: ژاله حلالم کن. گفتم: محسن جان این چه حرفیه؟ من که گفتم از تو هیچ گلهای ندارم. باز ادامه داد: میدانم اما حلالم کن.
صبح با هراس بیدار شدم. ترسیدم محسن رفته باشد و من بدرقهاش نکرده باشم. دیدم کنار شوفاژ نشسته بر روی سجادهاش و منتظر اذان صبح. فهمیدم که نماز شبش را خوانده. گفتم: اِ تو نرفتی؟ گفت: نه نمازم را میخوانم بعد میرم. همیشه تا دم در بدرقهاش میکردم، اما آن روز فقط گفتم: خداحافظ

برچسب: 



در این دیدار «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ با اشاره به آشناییش با این شهید گفت:


من چند سال پیش توفیق آشنایی با این شهید بزرگوار را داشتم و با برخی از فعالیتهای قرآنی وی آشنا هستم.

وی با اشاره به غفلت جامعه قرآنی از شهدای این عرصه گفت: تا چندی پیش جامعه قرآنی از شهدای قرآنی غفلت داشتند اما طی یک سال اخیر لطف و عنایت خداوند سبب شد فعالان قرآنی کشور با تکریم از خانواده شهدا گام در راه آنان بگذارند.
در این دیدار «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «جهانبخش فرجی» استاد قرآن کریم و نمایندگان سیمای قرآن، خبرگزاری ایکنا و خبرگزاری فارس حضور داشتند.
در این دیدار همسر شهید به بیان اوصاف شهید اسدی پرداخت و گفت: من سال 73 با این شهید بزرگوار ازدواج کردم. وی دو سال بعد یعنی سال 75 وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و با درخواست سردار شهید «احمد کاظمی» با وی تا شهادت همراه شد. محسن در ابتدا محافظ سردار بود اما بعد از آن به عنوان یک دوست و یار شهید کاظمی را همراهی میکرد.
دیشب خواب محسن را دیدم که به من گفت: ساعت 5 فردا عدهای به منزل ما میآیند و امروز بعدازظهر شما عزیزان به دیدار ما آمدید.

فعالیتهای قرآنی و مذهبی شهید

این همسر شهید در خصوص فعالیتهای مذهبی شهید اسدی گفت: محسن مداح اهل بیت(ع) و قاری قرآن بود. وی در محل قبلی ما در طبقه پایین منزل حسینیهای درست کرده بود و در آنجا جلسات عزاداری و قرآنی برای اهل محل خصوصاً بچهها برپا میکرد.
وی ارتباط تنگاتنگی با جوانان داشت و حتی آنهایی که پوشش مناسب و ظاهر موجهی نداشتند را هم به هیأت جذب میکرد. رفتار وی باعث شده بود این جوانان پس از مدتی خود را اصلاح کرده و حتی ظاهر و پوششان هم عوض شود.
این شهید بزرگوار پیش از شهادت با خود عهد کرده بود 40 شب نماز شب بخواند و درست شب آخر نماز شبش را خواند پس از آن قرآن خواند و رفت و به شهادت رسید.
هر آیهای که برای شهید میخوانید برابر با یک ختم قرآن است
یکی از دوستان وی نقل میکرد که در خواب محسن را دیدم که میگفت: هر آیه قرآنی که شما برای شهدا میخوانید در اینجا ثواب یک ختم قرآن را به او میدهند و نوری هم برای خواننده آیات قرآن فرستاده میشود.
شهید اسدی همیشه آرزوی شهادت داشت. یک روز وی روایتی از امام صادق(ع) برای من تعریف کرد؛ که مؤمن هر چه از ته دل از خدا بخواهد مستجاب میشود و من هم از خدا میخواهم که در جوانی با لباس شهادت از دنیا بروم.

پیشبینی شهادت شهید توسط حاج منصور ارضی

وی همواره برای شهدا میگریست و با سوز دل از خدا طلب شهادت میکرد. یکبار در خواب دیده بود که در کربلا و در جوار حرم امامحسین(ع) حاج «منصور ارضی» با چشمانی اشک آلود به سراغش میرود سر برشانهاش می گذارد و میگوید: اسدی خوشا به حالت که شهید میشوی.
این شهید بزرگوار قاری قرآن بود و تلاوت سوره مبارکه «واقعه» را بسیار دوست داشت و همواره به من توصیه میکرد این سوره را بخوانم.


شهدا مستقیم از وجود خدا و برکاتش بهره میبرند

در ادامه این دیدار «جهانبخش فرجی» استاد قرآن کریم با اشاره به مفهوم واژه یرزقون در قرآن گفت: در تفاسیری مختلف، روزی خوردن شهدا نزد پروردگار به خوبی تشریح نشده، زیرا سؤال اینجاست که این چه روزی خوردن است که نزد خود خدا صورت میگیرد و کاملاً با عالم برزخ و بهشت جداست. این قرب آنقدر به خدا نزدیک است که شهدا مستقیم از وجود و یا برکات خود خدا استفاده میکنند. این مقام به هر کسی اعطا نمیشود و امیدوارم این شهید شفیع ما هم باشد.
فرجی در خصوص آیاتی که در منزل شهید تلاوت کرد گفت: برایم جالب بود که همسر این شهید بزرگوار فرمودند: شهید اسدی تلاوت سوره «واقعه» را بسیار دوست داشت. امروز من به دنبال آیاتی برای تلاوت میگشتم. قرآن را که باز کردم سوره مبارکه «واقعه» آمد، این اتفاق برای من جالب بود و آن را به فال نیک میگیرم.