جمع بندی خودِ والا (؟)

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خودِ والا (؟)

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

نمی دونم سوالم دقیقا به اینجا مربوط میشه یا نه. اگر مربوط به این تایپیک نمیشه، من معذرت میخوام.

در یک جایی من مطالعه ای در نوع خودش کوتاه، درباره ی higher self داشتم. (البته خودِ والایی که در حیطه ی اساطیر شمال اروپا وجود داره، یعنی مربوط به عقاید پگان های باستانی اروپای شمالی هست، نه باقی عقاید)

و بعد از مدتی دوباره این رو دیدم:

ای فرزندان آدم، من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم، مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن، تا تو را آن چنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی. ای فرزند آدم، من زنده ای هستم که نمی میرم. مرا در آنچه به تو امر کرده ام، اطاعت کن تا تورا زندگی ای بخشم که نمیری. ای فرزند آدم، من به هرچه می گویم "باش"، می شود، مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن تا تو را چنان قرار دهم که به هر چیز بگویی "باش"، بشود.

و این لحظه ای بود که من هنگیدم. :Nishkhand:

و حالا سوال: میخواستم بدونم این قضیه در اسلام به چه شکل هست، چقدر دربارش مطلب وجود داره؟ اینکه یک موجود بتونه به درجه ای به مانند خدا برسه. (عبارت موجود رو به کار بردم چون ممکنه به غیر از انسان موجود دیگری هم بتونه، فرض مثال ابلیس(به خاطر عبادات و اطاعت فراوانش که با اختیار خودش بوده))

نمی دونم که درسته که اون مسئله ی خودوالا رو به این فرموده ی حضرت محمد (ص) ربط بدم یا نه، ولی فکر میکنم که حتی آئین های باستانی برای مثال همان اساطیر شمال اروپا، مشترکاتی با ادیان الهی دارن مثلا پل صراطی که ما از اون صحبت میکنیم در اساطیر آن ها هم هست. یا اصلا در همین ایران خودمون به نام پل چینوت هستش.
آن ها هم عشق شهادت بودن و میگفتن که اگر یک فرد در جنگ بمیره، دختران اُدین که نامشون والکِری هست (یه جورایی شبیه به فرشتگان در باور قدیم مردم) به سویشون میان و روح آن ها رو به والاترین مکان یعنی تالاری در آسگارد (محل خدایان) به نام والهالا میبرند تا در آنجا شاد باشن و آماده بکنن خودشون رو تا روز راگناروک (جنگ نهایی بین خیر و شر و آغاز دوره ی جدیدی از حیات الهی). و شباهت های دیگر...
برای همین همیشه در ذهنم هست که حتی همان عقاید ادیان باستانی غیر ابراهیمی، از یک ریشه ی الهی بوجود اومدن برای همین بینشون مشترکات زیادی وجود داره. (دیگه ساده ترین ریشه ی الهی خود انسان ها هستن چون انسان ها همگی از یک وجود (خداوند) ساخته شدن بنابراین از لحاظ فطری به یک سو که الهی هم هست میرن)

سوال دیگری هم دارم در همین راستا که بستگی به جوابی که شما میگویید داره برای همین بهتره اول جواب رو بدونم و بعد بپرسم.

منتظریم ، خیلی ممنون

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد سمیع

Kamran;617347 نوشت:
به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

نمی دونم سوالم دقیقا به اینجا مربوط میشه یا نه. اگر مربوط به این تایپیک نمیشه، من معذرت میخوام.

در یک جایی من مطالعه ای در نوع خودش کوتاه، درباره ی higher self داشتم. (البته خودِ والایی که در حیطه ی اساطیر شمال اروپا وجود داره، یعنی مربوط به عقاید پگان های باستانی اروپای شمالی هست، نه باقی عقاید)

و بعد از مدتی دوباره این رو دیدم:

ای فرزندان آدم، من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم، مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن، تا تو را آن چنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی. ای فرزند آدم، من زنده ای هستم که نمی میرم. مرا در آنچه به تو امر کرده ام، اطاعت کن تا تورا زندگی ای بخشم که نمیری. ای فرزند آدم، من به هرچه می گویم "باش"، می شود، مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن تا تو را چنان قرار دهم که به هر چیز بگویی "باش"، بشود.

و این لحظه ای بود که من هنگیدم. :Nishkhand:

و حالا سوال: میخواستم بدونم این قضیه در اسلام به چه شکل هست، چقدر دربارش مطلب وجود داره؟ اینکه یک موجود بتونه به درجه ای به مانند خدا برسه. (عبارت موجود رو به کار بردم چون ممکنه به غیر از انسان موجود دیگری هم بتونه، فرض مثال ابلیس(به خاطر عبادات و اطاعت فراوانش که با اختیار خودش بوده))

نمی دونم که درسته که اون مسئله ی خودوالا رو به این فرموده ی حضرت محمد (ص) ربط بدم یا نه، ولی فکر میکنم که حتی آئین های باستانی برای مثال همان اساطیر شمال اروپا، مشترکاتی با ادیان الهی دارن مثلا پل صراطی که ما از اون صحبت میکنیم در اساطیر آن ها هم هست. یا اصلا در همین ایران خودمون به نام پل چینوت هستش.
آن ها هم عشق شهادت بودن و میگفتن که اگر یک فرد در جنگ بمیره، دختران اُدین که نامشون والکِری هست (یه جورایی شبیه به فرشتگان در باور قدیم مردم) به سویشون میان و روح آن ها رو به والاترین مکان یعنی تالاری در آسگارد (محل خدایان) به نام والهالا میبرند تا در آنجا شاد باشن و آماده بکنن خودشون رو تا روز راگناروک (جنگ نهایی بین خیر و شر و آغاز دوره ی جدیدی از حیات الهی). و شباهت های دیگر...
برای همین همیشه در ذهنم هست که حتی همان عقاید ادیان باستانی غیر ابراهیمی، از یک ریشه ی الهی بوجود اومدن برای همین بینشون مشترکات زیادی وجود داره. (دیگه ساده ترین ریشه ی الهی خود انسان ها هستن چون انسان ها همگی از یک وجود (خداوند) ساخته شدن بنابراین از لحاظ فطری به یک سو که الهی هم هست میرن)

سوال دیگری هم دارم در همین راستا که بستگی به جوابی که شما میگویید داره برای همین بهتره اول جواب رو بدونم و بعد بپرسم.

منتظریم ، خیلی ممنون

باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید

«به بسم الله الرحمن الرحیم است

که عارف در مقام کن مقیم است»[1]

عبودیت حق‌تعالی، آثار متعددی مانند قرب و نزدیکی، به مبدأ بی زوال هستی، تسلط بر نفس و خواطر نفسانی و ... دارد. یکی از آن آثار، قدرت تصرف در تکوین و دنیای بیرون است.

به تعبیری، یکی از ثمرات عبودیت و بندگی حق‌تعالی، رسیدن به مقامی است‌که اهل معرفت با توجه به حدیث وارد شده در این زمینه، از آن تعبیر به مقام «کن» می‌نمایند. در حدیث قدسی آمده است‌که حق‌تعالی خطاب به انسان ‌می‌فرماید:

«یَابنَ آدَمَ خَلَقتُکَ لِلبَقَاء وَ اَنا حَيّ لا اَمُوت اَطِعنِی فِی مَا اَمَرتُک وَ انتِه عَمَّا نَهَیتُک اَجعَلُکَ مَثَلِی حَیَّاً لا تَمُوت اَنَا الَّذِی اَقُولُ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون، أَطِعنِي فِی مَا اَمَرتُک بِه اَجعَلُك مَثَلِي، إِذا قُلتَ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون‏»،[2]؛

«ای فرزند آدم تو را براي بقا خلق كردم و من زنده‌ای هستم كه نمی‌ميرم، مرا در آن‌چه فرمان دادم فرمان بر، و از آن‌چه تو را نهی كردم منتهي شو. تا تو را همانند خويش زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای قرار دهم كه نمی‌ميرد، من آنم كه وقتي به چيزی می‌گويم بشو پس می‌شود، در آ‌ن‌چه تو را فرمان دادم فرمان ببر تو را همانند خويش می‌كنم، وقتي به چيزی بگویی بشو پس بشود.»

«که این نامه بود از حى قیوم بسوى حى قیوم و من الیوم

ترا دادم مقام کن ازین کن هر آنچه خواهى انشایش کنى کن

من از کن هر چه می‌خواهم شود هست تو هم کن گوى و می‌باشد ترا دست»[3]

در واقع، کراماتی‌که از اولیاء الهی صادر می‌شود، حکایت از رسیدن آن‌ها به این مقام«کن» می‌کند. بندگی خدا، درّ گران‌بهایی است‌که باعث می‌گردد انسان این ظرفیت بالقوه وجودی خویش را در سایه‌سار عمل به وظایف، بالفعل کند. و بتواند به جایی برسد که با صرف اراده‌اش، مراد حاصل شود.
یک تکه ذغال سرد و سیاه، در اثر همنشینی با آتش گرم و نورانی، اوصاف آن‌را به خود می‌گیرد و ایجاد حرارت و نور می‌کند. انسان هم اگر با عبودیت، با این منبع نور«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»،[نور،35]؛ «خدا نور آسمان‏‌ها و زمين است» ارتباط برقرار کند همان اوصاف را پیدا می نماید:

« الهى‏ همنشين از همنشين رنگ مى‏‌گيرد، خوشا آن‌كه با تو همنشين است‏ «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون»،[بقره،138]، «رنگ خدايى، و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى‏‌كنيم»[4]


«خدمت او كن كه سلطانت كند خار او شو تا گلستانت كند

هر سری كز لطف او افسر گرفت افسر از خاقان و از قيصر گرفت
بنده او گر شدی آزاد زی گر غم او مي خوری دل شاد زی
سر بنه در آستانش بر زمين پس سر خود برتر از كيوان ببين

پيش او دست گدايي كن بلند دست شاهان وانگهی بر پشت بند
نزد او عجز و نياز آغاز كن پس برو بر هر دو عالم ناز كن»[5]

البته در اسلام نهایی ترین مرتبه عبودیت ، عبادت احراری است که انسان خدا را فقط برای خودش عبادت کند نه برای رسیدن به مقام «کن» یا ترس از جهنم و رسیدن به بهشت


..........................................................
پی‌نوشت:

[1].آملی، حسن حسن زاده، دیوان اشعار
[2]. آملی، حسن حسن زاده، عیون مسائل النفس، و سرح العیون فی شرح العیون،ص613

[3].آملی، حسن حسن زاده، دیوان اشعار
[4]. آملی، حسن حسن زاده، الهى نامه، ص: 83
[5].مثنوي طاقديس، تاليف ملا احمد نراقي، ص 124

سمیع;619853 نوشت:
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید

«به بسم الله الرحمن الرحیم است

که عارف در مقام کن مقیم است»[1]

عبودیت حق‌تعالی، آثار متعددی مانند قرب و نزدیکی، به مبدأ بی زوال هستی، تسلط بر نفس و خواطر نفسانی و ... دارد. یکی از آن آثار، قدرت تصرف در تکوین و دنیای بیرون است.

به تعبیری، یکی از ثمرات عبودیت و بندگی حق‌تعالی، رسیدن به مقامی است‌که اهل معرفت با توجه به حدیث وارد شده در این زمینه، از آن تعبیر به مقام «کن» می‌نمایند. در حدیث قدسی آمده است‌که حق‌تعالی خطاب به انسان ‌می‌فرماید:

«یَابنَ آدَمَ خَلَقتُکَ لِلبَقَاء وَ اَنا حَيّ لا اَمُوت اَطِعنِی فِی مَا اَمَرتُک وَ انتِه عَمَّا نَهَیتُک اَجعَلُکَ مَثَلِی حَیَّاً لا تَمُوت اَنَا الَّذِی اَقُولُ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون، أَطِعنِي فِی مَا اَمَرتُک بِه اَجعَلُك مَثَلِي، إِذا قُلتَ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون‏»،[2]؛

«ای فرزند آدم تو را براي بقا خلق كردم و من زنده‌ای هستم كه نمی‌ميرم، مرا در آن‌چه فرمان دادم فرمان بر، و از آن‌چه تو را نهی كردم منتهي شو. تا تو را همانند خويش زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای قرار دهم كه نمی‌ميرد، من آنم كه وقتي به چيزی می‌گويم بشو پس می‌شود، در آ‌ن‌چه تو را فرمان دادم فرمان ببر تو را همانند خويش می‌كنم، وقتي به چيزی بگویی بشو پس بشود.»

«که این نامه بود از حى قیوم بسوى حى قیوم و من الیوم

ترا دادم مقام کن ازین کن هر آنچه خواهى انشایش کنى کن

من از کن هر چه می‌خواهم شود هست تو هم کن گوى و می‌باشد ترا دست»[3]

در واقع، کراماتی‌که از اولیاء الهی صادر می‌شود، حکایت از رسیدن آن‌ها به این مقام«کن» می‌کند. بندگی خدا، درّ گران‌بهایی است‌که باعث می‌گردد انسان این ظرفیت بالقوه وجودی خویش را در سایه‌سار عمل به وظایف، بالفعل کند. و بتواند به جایی برسد که با صرف اراده‌اش، مراد حاصل شود.
یک تکه ذغال سرد و سیاه، در اثر همنشینی با آتش گرم و نورانی، اوصاف آن‌را به خود می‌گیرد و ایجاد حرارت و نور می‌کند. انسان هم اگر با عبودیت، با این منبع نور«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»،[نور،35]؛ «خدا نور آسمان‏‌ها و زمين است» ارتباط برقرار کند همان اوصاف را پیدا می نماید:

« الهى‏ همنشين از همنشين رنگ مى‏‌گيرد، خوشا آن‌كه با تو همنشين است‏ «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون»،[بقره،138]، «رنگ خدايى، و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى‏‌كنيم»[4]

«خدمت او كن كه سلطانت كند خار او شو تا گلستانت كند

هر سری كز لطف او افسر گرفت افسر از خاقان و از قيصر گرفت
بنده او گر شدی آزاد زی گر غم او مي خوری دل شاد زی
سر بنه در آستانش بر زمين پس سر خود برتر از كيوان ببين

پيش او دست گدايي كن بلند دست شاهان وانگهی بر پشت بند
نزد او عجز و نياز آغاز كن پس برو بر هر دو عالم ناز كن»[5]

البته در اسلام نهایی ترین مرتبه عبودیت ، عبادت احراری است که انسان خدا را فقط برای خودش عبادت کند نه برای رسیدن به مقام «کن» یا ترس از جهنم و رسیدن به بهشت

.................................................. ........
پی‌نوشت:

[1].آملی، حسن حسن زاده، دیوان اشعار
[2]. آملی، حسن حسن زاده، عیون مسائل النفس، و سرح العیون فی شرح العیون،ص613

[3].آملی، حسن حسن زاده، دیوان اشعار
[4]. آملی، حسن حسن زاده، الهى نامه، ص: 83
[5].مثنوي طاقديس، تاليف ملا احمد نراقي، ص 124

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

خیلی ممنون بابت جوابتون.

سوال اینکه آیا این مقام همان رسیدن انسان به ربوبیت هست؟

اینکه آیا این مقام مختص به انسان مادی هست؟ یا از اونجا که انسان درواقع جانشین خدا بر زمین هست، معناش اینه که در هر زمینی(با هر ماهیتی چه ماهیت مادی و چه معنوی) بره، این مقام به دنبالش هست؟
بعد درباره ی تاثیرات این مقام گفته نشده ؟ فرض مثال من خاطره ای شنیدم از دایی خودم که زمانی در جوانی که اهل عرفان بودن، به پیش یک عارفی(البته فکر کنم درویش بود) میرفتند و به ایشون میگفتن پدر، بعد زمانی در ساختمانی نشسته بودن و فضا تاریک بود. مردی با فرزندش اومده بود و میخواست که دعا بکنه تا فرزندش شفا پیدا بکنه (دقیقا یادم نیست همین بود یا نه) و اما یادمه که میگفت اون مرد سرشو میزد به دیوار و در اون سکوت صدای ضربه خوردن سر میومد. اون شخص پدر عارف، دعایی خوند و دستش رو بر زمین گذاشت و بعد صدای ضربه خوردن سر اون مرد دیگه نیومد.
بعد دایی من از ایشون پرسید که چی رخ داد؟ گفت من دستم رو گذاشتم تا سر این شخص آسیبی نبینه و بخوره به دست من!

خب به نظر خیلی غیرواقعی و محال میاد اما اونطور که وعده داده شده از سمت خداوند که هر اراده ای به اذن خدا در اون مقام، برای انسان محقق میشه، پس یحتمل چنین چیزی اگر از این دید وارد قضیه بشیم نباید محال به نظر برسه. درسته؟

بعد با در نظر گرفتن اینکه اصولا این مقام با عبادت زیاد با انتخاب به دست میرسد میشه به طور تئوری، فرض بر این گرفت که ابلیس هم که اختیار داشته از این طریق عبادت زیاد به چنین مقامی رسیده بوده؟ و اگر بله پس میتوان گفت که از برای رسیدن به این هدف منظور دیگری داشته و به همین دلیل خداوند میگوید، او از کافران بود؟ و دستور سجده بر غیر از خدا(انسان)، بهانه ای برای برملا ساختن نیت ابلیس (تنها موجودی که غیر از فرشتگان بود و در کنار و هم رده ی اونا معرفی شده) بوده باشه؟ (که ابلیس میگه خداوند مرا فریب داد، و اینکه یه جورایی ابلیس دوست داره به مانند خداوند پرستیده بشه)

البته این هارو از دید اثباتی بهش نگاه نمیکنم، یعنی نمیخوام به اثباتی برسم صرفا میخوام بدونم میشه این رو به عنوان نظریه ای قبول داشت یا از پایه غلطه؟

Kamran;619894 نوشت:
به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

خیلی ممنون بابت جوابتون.

سوال اینکه آیا این مقام همان رسیدن انسان به ربوبیت هست؟

اینکه آیا این مقام مختص به انسان مادی هست؟ یا از اونجا که انسان درواقع جانشین خدا بر زمین هست، معناش اینه که در هر زمینی(با هر ماهیتی چه ماهیت مادی و چه معنوی) بره، این مقام به دنبالش هست؟
بعد درباره ی تاثیرات این مقام گفته نشده ؟ فرض مثال من خاطره ای شنیدم از دایی خودم که زمانی در جوانی که اهل عرفان بودن، به پیش یک عارفی(البته فکر کنم درویش بود) میرفتند و به ایشون میگفتن پدر، بعد زمانی در ساختمانی نشسته بودن و فضا تاریک بود. مردی با فرزندش اومده بود و میخواست که دعا بکنه تا فرزندش شفا پیدا بکنه (دقیقا یادم نیست همین بود یا نه) و اما یادمه که میگفت اون مرد سرشو میزد به دیوار و در اون سکوت صدای ضربه خوردن سر میومد. اون شخص پدر عارف، دعایی خوند و دستش رو بر زمین گذاشت و بعد صدای ضربه خوردن سر اون مرد دیگه نیومد.
بعد دایی من از ایشون پرسید که چی رخ داد؟ گفت من دستم رو گذاشتم تا سر این شخص آسیبی نبینه و بخوره به دست من!

خب به نظر خیلی غیرواقعی و محال میاد اما اونطور که وعده داده شده از سمت خداوند که هر اراده ای به اذن خدا در اون مقام، برای انسان محقق میشه، پس یحتمل چنین چیزی اگر از این دید وارد قضیه بشیم نباید محال به نظر برسه. درسته؟

بعد با در نظر گرفتن اینکه اصولا این مقام با عبادت زیاد با انتخاب به دست میرسد میشه به طور تئوری، فرض بر این گرفت که ابلیس هم که اختیار داشته از این طریق عبادت زیاد به چنین مقامی رسیده بوده؟ و اگر بله پس میتوان گفت که از برای رسیدن به این هدف منظور دیگری داشته و به همین دلیل خداوند میگوید، او از کافران بود؟ و دستور سجده بر غیر از خدا(انسان)، بهانه ای برای برملا ساختن نیت ابلیس (تنها موجودی که غیر از فرشتگان بود و در کنار و هم رده ی اونا معرفی شده) بوده باشه؟ (که ابلیس میگه خداوند مرا فریب داد، و اینکه یه جورایی ابلیس دوست داره به مانند خداوند پرستیده بشه)

البته این هارو از دید اثباتی بهش نگاه نمیکنم، یعنی نمیخوام به اثباتی برسم صرفا میخوام بدونم میشه این رو به عنوان نظریه ای قبول داشت یا از پایه غلطه؟


باسمه تعالی
تا ربوبیت را چه معنا کنیم
امام صادق علیه السلام به فضیل فرمود: یا فُضَیلُ اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ» « فضیل! آیا تو می دانی كه عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است كه ظاهرش عبودیت است و كنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است.»
معنای ربویت در این حدیث این نیست که انسان خدا می شود.امام نمی خواهد بفرمایدكه یك بنده از بندگی به خدایی می رسد، در تعبیرات ائمه علیهم السلام، هرگز چنین تعبیراتی نمی آید
«معنی ربوبیّت یعنی تسلط، خداوندگاری، نه خدایی. فرق است میان خداوندگاری و خدایی. خداوندگاری یعنی صاحب بودن، صاحب اختیار بودن. در قضیه ی اصحاب الفیل كه ابرهه آمد و می خواست كعبه را خراب كند و غارت می كردند، شترهای جناب عبدالمطّلب را هم كه در بیابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطّلب رفت نزد ابرهه. قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطّلب خیلی ابرهه را گرفت به گونه ای كه با خود فكر كرد كه اگر این مرد بزرگ شفاعت كند و از من بخواهد كه متعرض كعبه نشوم و آن را خراب نكنم خراب نمی كنم. ولی برخلاف انتظار او عبدالمطّلب وقتی كه لب به سخن گشود فقط درباره ی شتران خودش صحبت كرد، درباره ی كعبه یك كلمه هم صحبت نكرد. ابرهه تعجب كرد، گفت من تو را خیلی آدم بزرگی حساب می كردم، من خیال كردم تو آمده ای برای اینكه برای كعبه شفاعت كنی، حالا می بینم آمده ای برای شترهای خودت شفاعت می كنی. او هم جواب خوبی داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الْاِبِلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگارشتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاری دارد.
كلمه ی «ربّ» یعنی خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم كه می گوییم رَبّ، از باب اینكه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ *سپاس خدای را كه خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها.
پس اصل معنی «ربّ» یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر كسی مالك هر چیزی كه هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست. حال معنی این حدیث چیست كه امام فرمود عبودیت یك جوهره ای است كه نهایت و كُنهش ربوبیّت است. نكته ی بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است كه هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی كند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود.»[1]
این ربوبیت که بر اثر عبودیت حاصل شده آثاری دارد
«الف:تسلط بر نفس و مالک آن شدن
ب:مالك خاطرات نفس بودن
ج:مستجاب الدعوه شدن«[2]
د:تصرف در عالم تکوین
و اختصاص به انسان زمینی ندارد.
و همه جا این مقام با او همراه هست چون مربوط به جان و نفس او خواهد بود.
پی نوشت:
1-مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏23، ص: 469
2-همان

پرسش:

چه توضیحی در مورد اینکه یک موجود بتواند به درجه ای به مانند خدا برسد دارید؟

پاسخ:

«به بسم الله الرحمن الرحیم است

که عارف در مقام کن مقیم است» (1)
عبودیت حق‌تعالی، آثار متعددی مانند قرب و نزدیکی، به مبدأ بی زوال هستی، تسلط بر نفس و خواطر نفسانی و ... دارد. یکی از آن آثار، قدرت تصرف در تکوین و دنیای بیرون است.
به تعبیری، یکی از ثمرات عبودیت و بندگی حق‌تعالی، رسیدن به مقامی است‌که اهل معرفت با توجه به حدیث وارد شده در این زمینه، از آن تعبیر به مقام «کن» می‌نمایند.
در حدیث قدسی آمده است‌که حق‌تعالی خطاب به انسان ‌می‌فرماید:
«یَابنَ آدَمَ خَلَقتُکَ لِلبَقَاء وَ اَنا حَيّ لا اَمُوت اَطِعنِی فِی مَا اَمَرتُک وَ انتِه عَمَّا نَهَیتُک اَجعَلُکَ مَثَلِی حَیَّاً لا تَمُوت اَنَا الَّذِی اَقُولُ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون، أَطِعنِي فِی مَا اَمَرتُک بِه اَجعَلُك مَثَلِي، إِذا قُلتَ لِشِي‏ء كُن فَيَكُون‏ (2)

ای فرزند آدم تو را براي بقا خلق كردم و من زنده‌ای هستم كه نمی‌ميرم، مرا در آن‌چه فرمان دادم فرمان بر، و از آن‌چه تو را نهی كردم منتهي شو. تا تو را همانند خويش زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای قرار دهم كه نمی‌ميرد، من آنم كه وقتي به چيزی می‌گويم بشو پس می‌شود، در آ‌ن‌چه تو را فرمان دادم فرمان ببر تو را همانند خويش می‌كنم، وقتي به چيزی بگویی بشو پس بشود.»

«که این نامه بود از حى قیوم
بسوى حى قیوم و من الیوم

ترا دادم مقام کن ازین کن
هر آنچه خواهى انشایش کنى کن

من از کن هر چه می‌خواهم شود هست
تو هم کن گوى و می‌باشد ترا دست»(3)

در واقع، کراماتی‌که از اولیاء الهی صادر می‌شود، حکایت از رسیدن آن‌ها به این مقام«کن» می‌کند. بندگی خدا، درّ گران‌بهایی است‌که باعث می‌گردد انسان این ظرفیت بالقوه وجودی خویش را در سایه‌سار عمل به وظایف، بالفعل کند. و بتواند به جایی برسد که با صرف اراده‌اش، مراد حاصل شود.
یک تکه ذغال سرد و سیاه، در اثر همنشینی با آتش گرم و نورانی، اوصاف آن‌را به خود می‌گیرد و ایجاد حرارت و نور می‌کند.
انسان هم اگر با عبودیت، با این منبع نور«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (4)خدا نور آسمان‏‌ها و زمين است» ارتباط برقرار کند همان اوصاف را پیدا می نماید:
«الهى‏ همنشين از همنشين رنگ مى‏‌گيرد، خوشا آن‌كه با تو همنشين است‏ «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون (5) رنگ خدايى، و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى‏‌كنيم»

«خدمت او كن كه سلطانت كند
خار او شو تا گلستانت كند

هر سری كز لطف او افسر گرفت
افسر از خاقان و از قيصر گرفت

بنده او گر شدی آزاد زی
گر غم او مي خوری دل شاد زی

سر بنه در آستانش بر زمين
پس سر خود برتر از كيوان ببين

پيش او دست گدايي كن بلند
دست شاهان وانگهی بر پشت بند

نزد او عجز و نياز آغاز كن
پس برو بر هر دو عالم ناز كن»(7)

البته در اسلام نهایی ترین مرتبه عبودیت ، عبادت احراری است که انسان خدا را فقط برای خودش عبادت کند نه برای رسیدن به مقام «کن» یا ترس از جهنم و رسیدن به بهشت
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ (8) عبودیت گوهری است كه ظاهرش عبودیت است و كنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است.»
معنای ربویت در این حدیث این نیست که انسان خدا می شود.امام نمی خواهد بفرمایدكه یك بنده از بندگی به خدایی می رسد، در تعبیرات ائمه علیهم السلام، هرگز چنین تعبیراتی نمی آید
«معنی ربوبیّت یعنی تسلط، خداوندگاری، نه خدایی. فرق است میان خداوندگاری و خدایی. خداوندگاری یعنی صاحب بودن، صاحب اختیار بودن.
در قضیه ی اصحاب الفیل كه ابرهه آمد و می خواست كعبه را خراب كند و غارت می كردند، شترهای جناب عبدالمطّلب را هم كه در بیابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطّلب رفت نزد ابرهه. قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطّلب خیلی ابرهه را گرفت به گونه ای كه با خود فكر كرد كه اگر این مرد بزرگ شفاعت كند و از من بخواهد كه متعرض كعبه نشوم و آن را خراب نكنم خراب نمی كنم. ولی برخلاف انتظار او عبدالمطّلب وقتی كه لب به سخن گشود فقط درباره ی شتران خودش صحبت كرد، درباره ی كعبه یك كلمه هم صحبت نكرد. ابرهه تعجب كرد، گفت من تو را خیلی آدم بزرگی حساب می كردم، من خیال كردم تو آمده ای برای اینكه برای كعبه شفاعت كنی، حالا می بینم آمده ای برای شترهای خودت شفاعت می كنی. او هم جواب خوبی داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الْاِبِلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگارشتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاری دارد.
كلمه ی «ربّ» یعنی خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم كه می گوییم رَبّ، از باب اینكه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ *سپاس خدای را كه خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها.
پس اصل معنی «ربّ» یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر كسی مالك هر چیزی كه هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست. حال معنی این حدیث چیست كه امام فرمود عبودیت یك جوهره ای است كه نهایت و كُنهش ربوبیّت است. نكته ی بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است كه هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی كند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود.»(9)
این ربوبیت که بر اثر عبودیت حاصل شده آثاری دارد. (10)
الف:تسلط بر نفس و مالک آن شدن
ب:مالك خاطرات نفس بودن
ج:مستجاب الدعوه شدن
د:تصرف در عالم تکوین
اختصاص به انسان زمینی ندارد، و همه جا این مقام با او همراه هست چون مربوط به جان و نفس او خواهد بود.

پی‌نوشت:
1.حسن زاده آملی، حسن،دیوان اشعار.
2.حسن زاده آملی، حسن، عیون مسائل النفس، و سرح العیون فی شرح العیون،ص613.
3.حسن زاده آملی، حسن،دیوان اشعار.
4.نور/35.
5.بقره/138.
6.حسن زاده آملی، حسن، الهى نامه، ص83.
7.نراقی،احمد،مثنوي طاقديس، ص 124.
8.فيض كاشانى، محمد محسن بن شاه مرتضى‏،تفسير الصافي‏،ج4،ص365،مكتبه الصدر،تهران‏[=Traditional Arabic]، 1415 ق‏
9.مطهری،مرتضی، مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏23، ص469
10.همان.

موضوع قفل شده است