به نظر شما درست فکر می کنم؟ (احساساتی که گرفتارش هستم)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به نظر شما درست فکر می کنم؟ (احساساتی که گرفتارش هستم)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام و عرض ادب به همه دوستان خوبم.

بر خلاف عادتم سختی ها و همینطور ضعف هامو اعتراف میکنم تا بهتر از همفکری شما خوبان برخوردار بشم با اینکه حرفهای جالبی ندارم.
راستش کم کم دارم وارد 26 سالگی میشم و این بالا رفتن سن یه کمی منو در مورد خودم به فکر فرو برده.
شرایطم الان اینه که آخرای دانشجوئیمه و چند ماه دیگه خدا بخواد کارشناسی ارشدم تموم میشه و باید دو سال برم سربازی متاسفانه. احتمالش زیاده که در طول سربازی سابقه پژوهشیمو ارتقا بدم و خدا بخواد دکتری رو برم خارج. خلاصه درس و رشته تحصیلیم بدک نیست.
از یک خانواده متوسطم و از مال دنیا نه خودم چیزی به دست آوردم و نه چیز خاصی خونواده می تونن بهم بدن. هستیم خدارو شکر خوبه ولی معمولی و در حد گذران ایام و تحصیل. سرکارم نمیرم.
زندگیم به تنهایی میگذره و خلقم یه جوریه که با کسی ارتباط نمیگیرم و آشناهای کمی دارم. البته اگرم بخوام توانایی ارتباط اجتماعی و ضعف شدید اخلاقی-شخصیتی دارم و نمیتونم بین مردم باشم. تنهایی رو ترجیح میدم.
البته منو هر کی میبینه اصلا این چیزایی که گفتم رو احساس نمیکنه و ضعف هامو همیشه مراقبم کسی درک نکنه.

حسی که گرفتارشم و فکرهای منفی عذابم میده طوری که ریزش موهام خیلی ناجور شده و خلاصه دارم پیر میشم تو جوونی.
میدونین من همش به بقیه جوونا نگاه میکنم و خودمو سرزنش میکنم . به خودم میگم همه دارن پیشرفت میکنن ، کار میکنن و پول در میارن ، زندگیشونو میسازن ، نیازهاشون رو برطرف میکنن ولی تو همش داری درجا میزنی.
به بیان دیگه من فکر میکنم همه یا با تلاش و استفاده از عقل یا با پدرسوخته بازی و رندی دارن حق خودشون رو تو زمینه های مختلف از جامعه بدست میارن اما من عرضه اینو ندارم که حق خودمو بگیرم!
بر عکس میزان تلاشم سطح توقع بالایی از زندگی دارم و در آینده انتظار یک زندگی خیلی ایده آلو دارم. ناشکری نباشه از شرایط الان زندگیم اصلا راضی نیستم البته خدا خیلی کمکم کرده و میدونم از این بدترشم میشد که بشه.
برای بدست آوردن یه چیز سطحی برای لذت از زندگی عرضه ندارم .مثلا ماهیانه یه کمی پول یا یه منفعت معمولی رو کسب نمی کنم ولی یه رفیقی دارم تو این شهر غریب که همین چیزارو با کمی تلاش راحت بدست میاره و حرفش که میشه میگه تو بی عرضه هستی که خودمم قبول دارم. هر وقت دنبال تغییر شرایط رفتم تو جامعه بدترین آدمها به پستم خوردن و مانع ادامه روندم شدن و این شد که ترسیدم و بیخیال شدم. البته دانشجو بودن و کارت پایان خدمت نداشتن هم خودش مشکل بزرگیه.
قید ازدواج رو هم زدم چون نه آدمی هستم که بتونم زمینه هاشو مهیا کنم و نه میتونم زن و زندگی اداره کنم متاسفانه با این سنم.
خونواده هم در شرایط مختلف با رفتارشون بهم رسوندن که خیلی کم عقل و بچه هستم که خودم تایید میکنم.

من شرایط بدم رو گردن هیچکس نمیندازم و فکر میکنم که خودم مقصرم. نه عقل درست حسابی و فکر باز دارم نه زبون خوب و نه همت و ...
حالا از کارشناس عزیز و سایرین همفکری میخوام که ببینم حسم درسته یا نه؟ چیکار کنم که مشکلم حل بشه ؟ و هر نظری که داشته باشین من خوشحال میشم بخونم.
ممنون از اینکه وقت گذاشتین.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:


با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد راهنما

طاهر;614696 نوشت:
زندگیم به تنهایی میگذره و خلقم یه جوریه که با کسی ارتباط نمیگیرم و آشناهای کمی دارم. البته اگرم بخوام توانایی ارتباط اجتماعی و ضعف شدید اخلاقی-شخصیتی دارم و نمیتونم بین مردم باشم. تنهایی رو ترجیح میدم.

طاهر;614696 نوشت:
حسی که گرفتارشم و فکرهای منفی عذابم میده طوری که ریزش موهام خیلی ناجور شده و خلاصه دارم پیر میشم تو جوونی.

طاهر;614696 نوشت:
میدونین من همش به بقیه جوونا نگاه میکنم و خودمو سرزنش میکنم . به خودم میگم همه دارن پیشرفت میکنن ، کار میکنن و پول در میارن ، زندگیشونو میسازن ، نیازهاشون رو برطرف میکنن ولی تو همش داری درجا میزنی.

طاهر;614696 نوشت:
بر عکس میزان تلاشم سطح توقع بالایی از زندگی دارم و در آینده انتظار یک زندگی خیلی ایده آلو دارم. ناشکری نباشه از شرایط الان زندگیم اصلا راضی نیستم البته خدا خیلی کمکم کرده و میدونم از این بدترشم میشد که بشه.

با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
امیدوارم نکاتنی را که خدمتتون عرض میکنم راهگشا باشد
توقعاتی که از خود دارید را متناسب با توانایی هاتون قرار دهید و برای انجام کارها از کارهای سبک شروع کرده تا از موفقیت در آن لذت ببرید و به تریج کارهاتون را سختتر نمایید
از تلقین منفی به شدت پرهیز نمایید و روی کارهای خوب و موفقیتهای خود نظیر پیشرفت علمی و...تمرکز نمایید

طاهر;614696 نوشت:
برای بدست آوردن یه چیز سطحی برای لذت از زندگی عرضه ندارم .مثلا ماهیانه یه کمی پول یا یه منفعت معمولی رو کسب نمی کنم ولی یه رفیقی دارم تو این شهر غریب که همین چیزارو با کمی تلاش راحت بدست میاره و حرفش که میشه میگه تو بی عرضه هستی که خودمم قبول دارم. هر وقت دنبال تغییر شرایط رفتم تو جامعه بدترین آدمها به پستم خوردن و مانع ادامه روندم شدن و این شد که ترسیدم و بیخیال شدم. البته دانشجو بودن و کارت پایان خدمت نداشتن هم خودش مشکل بزرگیه.

طاهر;614696 نوشت:
قید ازدواج رو هم زدم چون نه آدمی هستم که بتونم زمینه هاشو مهیا کنم و نه میتونم زن و زندگی اداره کنم متاسفانه با این سنم.
خونواده هم در شرایط مختلف با رفتارشون بهم رسوندن که خیلی کم عقل و بچه هستم که خودم تایید میکنم.

طاهر;614696 نوشت:
من شرایط بدم رو گردن هیچکس نمیندازم و فکر میکنم که خودم مقصرم. نه عقل درست حسابی و فکر باز دارم نه زبون خوب و نه همت و ...

با توجه به مواردی که نوشتید ابتدا باید رویه خود راتغییر دهید برنامه ریزی خود را عوض نموده و به نکات زیر توجه نمایید

البته این نکته حائز اهمیت است که کسی که بیشترین کمک را به شما میکند خود شما هستید ولذا باید به مطالبی که گفته میشه اونجوری که باید عمل کنید

1- اجتناب از تنهايى سعى كنيد به جز مواقعى كه ضرورت دارد در تنهايى قرار نگيريد.
2 - با افكار منفى خود مقابله كنيد يعنى هر وقت اين افكار به شما هجوم آورد به هر صورتى كه شده خود را از چنبره آن نجات دهيد مثلاً خود را به كارى مانند مطالعه يا هر كار ديگرى كه علاقه داريد و ممكن است مشغول كنيد و نگذاريد ذهن شما جولانگاه افكار منفى باشد.
3 - به جنبه‏هاى مثبت خود فكر كنيد و سعى كنيد آنها را در يك برگه‏اى به صورت فهرست، ليست كنيد و هر روز چند بار مرور كنيد.
4 - به جاى اين كه به كمبودها و عيب‏ها و ناكاميهاى خود فكر كنيد به موفقيت‏ها و امكاناتى كه در زندگى از آن بهرمند بوده و هستيد فكر كنيد. به عبارت ديگر امكانات و شرايط زندگى ما مانند يك ليوانى است كه بخشى از آن پُر است و بخشى خالى و همه افراد اينچنين هستند سعى كنيد به آن بخش پُر فكر كنيد و از آن بهره ببريد و غصه آن نيمه‏خالى را نخوريد چه اينكه از آنچه در اختيار داريد نمى‏توانيد بهره‏مند شوند، فرصتهاى زندگى را مغتنم بشمريد و از آنچه در آينده پيش خواهد آمد نگران نباشيد.
5 - با افراد شاداب، فعال، اجتماعى، و متدين و در عين حال مثبت‏نگر معاشرت كنيد و از افرادى كه مدام از زندگى شكايت مى‏كنند، دورى گزينيد.
6 - ورزش را جزء ضرورى‏ترين فعاليت‏هاى روزمره خود قرار داده هر روز حداقل نيم ساعت الى يك ساعت ورزش كنيد. (هر ورزشى كه مورد علاقه شماست)
7 - هر چه مى‏توانيد قرآن بخوانيد و از مضامين بلند دعاهاى نقل شده از اهل‏بيت (ع) بهره بگيريد (فاقرأوا ما تيسر منه) البته قرآن را با تأنى و توجه به معنا تلاوت كنيد.
8 - از بيكارى و بى‏برنامگى اجتناب كنيد و همه اوقات خود را به صورت منطقى پر كنيد.
9 - براى اوقات شبانه‏روزى خود برنامه ريزى كنيد يعنى براى هر ساعت از 24 ساعت شبانه روز يك فعاليت و كار خاص در نظر بگيريد و بر اساس همان عمل كنيد و در پايان روز ميزان موفقيت خود را در به اجرا درآوردن برنامه محك بزنيد و بسنجيد و سعى كنيد روز به روز ميزان موفقيت را افزايش دهيد تا آنجا كه كاملا برنامه اجرا شود و برنامه نيز يك برنامه هماهنگ با هدف باشد.
10 - به تغذيه خود خصوصا صبحانه اهميت بدهيد و هيچگاه بدون خوردن صبحانه خود را مشغول كار يا مطالعه و يا كلاس نكنيد.
11 - هر وقت احساس دلتنگى مى‏كنيد حدود 10 دقيقه يك دوش آب ولرم بگيريد و در صورت امكان شنا كنيد.
12 - به مسائل معنوى بويژه نماز اول وقت اهميت فوق‏العاده بدهيد.
13 - با توسل به اهل‏بيت (ع) از آنها بخواهيد كه شما را كمك كنند و همواره اميدوار به لطف و رحمت خدا باشيد.
14 – سعی کنید خواب خود را تنظیم کرده و به موقع بخوابید(حدود ساعت ۱۰ تا ۱۱شب)و صبح حدود ساعت ۸ دیگر بیدار باشید. وبعد از ظهرها نخوابید.
15- شايد بتوان گفت علت اصلى افسردگى انسان دورى او از خداوند و عدم ايمان به او است. دعا بهترين وسيله قرب و انس انسان با خداوند است و آرامشى كه انسان از طريق دعا و به خصوص همراه با گريه بدست مى آورد، قابل توصيف نيست. دعاى به خصوصى توصيه نمى شود، زيرا هر دعايى چنين اثرى دارد، ولى خواندن ذكر لا حول ولا قوه الا بالله براى برطرف شدن هم وغم توصيه شده اين دعا نيز خواصى دارد از جمله بر طرف شدن هم وغم أَعْدَدْتُ لِكُلِّ هَوْلٍ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لِكُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لِكُلِّ نِعْمَهٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لِكُلِّ رَخَاءٍ الشُّكْرُ لِلَّهِ وَ لِكُلِّ أُعْجُوبَهِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لِكُلِّ مُصِيبَهٍ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ لِكُلِّ ضِيقٍ حَسْبِىَ اللَّهُ وَ لِكُلِّ قَضَاءٍ وَ قَدَرٍ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ وَ لِكُلِّ عَدُوٍّ اعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ وَ لِكُلِّ طَاعَهٍ وَ مَعْصِيَهٍ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ

ادامه دارد...

با سلام مجدد
سعی نمایید برای انجام کارها ابتدا اهداف مناسب با علایق و توانایی خود را پیدا نموده
وپس از آن برای رسیدن به آن اهداف برنامه ریزی کوتاه مدت و بلند مدت درست کنید
و سپس مهارتهای رسیدن به آن اهداف و... را کسب نمایید
در این صورت هم به علایق خود اشراف کامل پیدا می کنید و هم نسبت به آینده خود امیدوار می شوید و هم راحتتر به اهداف خود می رسید.
در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

طاهر;614696 نوشت:
احتمالش زیاده که در طول سربازی سابقه پژوهشیمو ارتقا بدم و خدا بخواد دکتری رو برم خارج. خلاصه درس و رشته تحصیلیم بدک نیست.

سلام دوست عزیز
من نمی دونم شما که تو درستون به این خوبی پیشرفت کردید پس چرا اینقدر خودتونو دست کم می گیرید و فکر می کنید آینده ای ندارید؟:read: تا حالا از لحظه لحظه ی زندگیتون در راه علم استفاده کردید. می تونستید اصلا درس نخونید و به جاش به راههای بد برید که الحمدلله چنین نبوده و راه خوبی رو تا الان داشتید.:ok: پس عزت نفس خودتونو حفظ کنید و اینقدر به خودتون انرژی منفی ندید. مطمئنم آینده ی خوبی دارید.:Kaf:
موفق باشید. :Gol:

طاهر;614696 نوشت:
راستش کم کم دارم وارد 26 سالگی میشم و این بالا رفتن سن یه کمی منو در مورد خودم به فکر فرو برده.

عزیز، وقتی فکرشو می کنم که دو سال پیش می تونستم ارشدم رو تموم کنم و الان هم سر خونه زندگیم باشم و نیستم, اعصابم ب هم میریزه. ولی دور و برتو نگاه کن، :Black (4)::Graphic (13):
همه همینجوری هستیم. و یه مطلب دیگه. دقت کردی گاهی یه چیزی می گی ولی بعدها می فهمی که چی گفتی. منم یه نظریه درباره زمان دارم که اینجا تحت عنوان نظریه "m.r226" به جهانیان که نه، به اسک دینی ها اعلام می کنم.
من مردهایی رو میشناسم که بالای 40 سال دارن اما 20 سال زندگی نکردن چون تجربه ندارن، خیلی کم مسافرت رفتن، با اقوام کمی برخورد داشتن و کلا یکنواخت زندگی کردن. در عوض وقتی به خودم نیگاه می کنم می بینم واقعا 25 سال زندگی کردم. همونقدر یا بیشتر تجربه، خاطره، اندوخته و ... دارم.
وقتی انسان داره می میره، مغزش سعی می کنه با یادآوری مهم ترین بخش های زندگیش اونو زنده نگه داره. دایی (خدابیامرز) خودم در روزهای آخر عمرش یه بار از ابتدا تا انتهای زندگیش رو به زبون آورد.چون به عینه داشت اونا رو میدید، داشت اون لحظه در سن 17 و دقیقه ای بعد در 35 و...زندگی میکرد. اون لحظه مغز اصلا به این فکر نمی کنه که چند سالته! میاد تمام زندگیت رو میاره جلو چشمت. اگه 145 باشی و یکنواخت باشی هیچی برای گفتن نداره.
زمان رو ما خلقش کردیم تا با هم ساعت 3 بعدازظهر قرار بزاریم ، اینجوری هیچکس علاف نمیشه.
به غیر این بهش فکر کنی لحظه لحظه ی عمر رو هدر دادی. :ok::ok::ok:

سلام.چقد انرژی منفی دادین تویه نوشته تون ... بابا دانشجوی ارشد و این همه انرژی منفی !!! ب نظرم ما فقط میتونیم بگیم این خوبه یا اون بده و تنها کسی ک قراره کاری انجام بده خودتونین فکر نمیکنین وقتش رسیده باشه ک زندگی تونو بتکونین و درست بچینین اش ؟؟ پاشو برادر پاشو برو واسه خودت یه برنامه درست و حسابی بریز و تا n سال دیگه تم روش بنویس هرچی باشه مهم نیس همه اینه ک میدونی داری کجا میری ... بعدش دیگه این همه احساس منفی سراغت نمیاد ... سعی کن هیچ وقت بیکار نباشی ک ب خودت انرژی منفی بدی ... موفق باشی ...

موضوع قفل شده است