جمع بندی منصور حلاج در روایات
تبهای اولیه
سلام
حسین بن منصور حلاج در روایات چگونه معرفی شده است؟
ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج (کنیه: ابوالمغیث) از معروفترین عرفاً و شاعران سده سوم هـ. ق. بودهاست. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد.
در رابطه با حلاج، نظرات مختلفي مطرح مي باشد که به برخي از آنها اشاره مي نماييم:
ابن نديم در الفهرست، درباره حسين بن منصور حلاج مي گويد: وي مردي محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفيه آراسته و جسورانه مدعي دانستن همه علوم شد؛ ولي بي بهره بوده و چيزي از صناعت کيميا به طور سطحي مي دانسته و در دسائس سياسي خطرناک و گستاخ بوده است. دعوي الوهيت کرده و خود را مظهر حق خوانده... . (الفهرست، ابن نديم، ص 284) ابوريحان بيروني درباره او مي نويسد: « مردي متصوف از اهل فارس به نام حسين بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدي دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اينرو حلاج را گرفته و به مدينةالسلام بردند و در زندانش بيفکندند، ولي حيله اي کرد و چون مرغي که از قفس بگريزد از زندان گريخت.
و اين شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسي که روبرو مي شد موافق اعتقاد او سخن مي راند و خود را به لطائف حيل بدو مي چسبانيد. سپس ادعايش اين شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست و به اصحاب و پيروان خويش نامه هايي که معنون بدين عنوان بود بنگاشت و پيروان او نامه هايي را که به او مي نوشتند چنين افتتاح مي کردند: خداوندا از هر عيبي پاک و منزه هستي، اي ذات هر ذات و منتهاي آخرين لذات يا عظيم يا کبير گواهي مي دهيم که آفريدگار قديم و منير هستي و در هر زمان و اواني بصورتي جلوه کرده اي و در زمان ما به صورت حسين بن منصور جلوه گر شده اي... ؛ و طايفه اي از پيروان او باقي ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدي مي خواندند و ميگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و اين مهدي همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد.(ابو ريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 275)،
قاضي نور الله شوشتري كه از معتقدان به حلاج است، ناگزير از آن شد كه در «مجالس المؤمنين» اعتراف كند: «مخفي نماند که علماي شيعه، حسين بن منصور حلاج را شيعي مذهب مي دانند ولي به واسطه غلو و مانند آن که از او سر زده، او را از مذمومين مي شمارند» (ص 38)، شاعراني مانند حافظ و اقبال لاهوري، نام وي را با ستايش و عطار نيشابوري او را با مبالغه توصيف مي كند. درباره اوست که حافظ مي گويد: گفت آن يار کزو گشت سر دار بلند / جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد و يا محمد اقبال لاهوري درباره بردار کشيدن حلاج سروده است: کم نگاهان فتنه ها انگيختند/ بنده حق را به دار آويختند اقبال در «جاويد نامه»، حلاج را نمونه انسان كامل مي شمارد. (قوس زندگي حلاج، لويي ماسينيون، ص 87)
شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در کتاب تذکرةالاولياء، در ضمن مدح و ستايش مبالغه آميز حلاج، مي نويسد: «آن قتيل الله في سبيل الله، آن شير بيشه تحقيق، آن شجاع صفدر صديق، آن غرقه درياي مواج، حسين منصور حلاج رحمةالله عليه، کار او کاري عجب بود، واقعاً غرايب که خاص او را بود ...» اما عطار در ادامه ناخواسته زبان به افشاي ترد و نفي حلاج حتي از طرف صوفيه معتدل گشوده و چنين نوشته است: « ... و اغلب مشايخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمي نيست... ». (تذكره الاولياء، عطار نيشابوري، ج 2).
دكتر لوئي ماسينيون در كتاب خود آورده است كه خواجه نصير طوسي و صدرالمتألهين، حلاج را تأييد كردند. (مصائب الحلاج، لوئي ماسينيون، ص 356) كساني كه قاطعانه حسين حلاج را ملعون شمرده اند، سند آن را توقيعي مي دانند كه در جلد 2 «الاحتجاج» طبرسي و نيز ص 246 از «كتاب الغيبه» شيخ طوسي آمده است، مي دانند. البته برخي در مقابل اين انتساب، موضع گرفته و گفته اند: اولاً اگر از سوي حضرت امام عصر (عج) دربارة حلاج، لعن و نفريني ثابت مي شد، شهيد قاضي نور اله شوشتري به بزرگي از او ياد نمي كرد و او را حلاج اسرار و كشاف استار» (مجالس المؤمنين، ج 2، ص 36) نمي خواند و يا صدر المتألهين شيرازي از او تمجيد نمي كرد. (مصائب الحلاج، ص 356)؛
بعضي گويند حسين منصور حلاج ديگريست و حسين منصور ملحدي ديگرست و استاد محمد زکريا و رفيق ابو سعيد قرمطي بود و آن حسين ساحر بوده است. اما حسين منصور از بيضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. (تذكره الاولياء، عطار نيشابوري، ج 1، ص 100).
اما تعبيراتي که حضرت امام در مورد اشخاصي چون حلاج دارند ؛ظاهري دو گانه دارد .از طرفي حلاج در برخي از اشعار امام ،نماد انسان کامل و رسيده ،معرفي ميگردد همانگونه که در مطلع آغازين ديوان اشعار امام آمده است :من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچومنصور خريدار سر دار شدم و از سويي ،از برخي سخنان ايشان بر مي ايد که «اناالحق» حلاج نشان از نقصان وي در فناي الهي و نرسيدن وي به تمکين و طمانينه در اين سير مي باشد.(سر الصلوة، امام خميني)
سلام منظور شما ازروایات یعنی اقوال عالمان بود؟
سلام
لطفا چنانچه مقدور است نظرات مشایخ حدیثی شیعه و متکلمان شیعه را بیان بفرمایید.
نظر علامه طباطبایی (رحمه الله) در این مورد چیست؟ آیا علامه طباطبایی در شعر "کیش مهر" از حلاج بخوبی یاد می کنند یا خیر؟
ضمناً توقیعی که از امام عصر (علیه السلام) در مذمت حلاج است، درست می باشد؟
سلام سوال شما آن بخشی که حدیثی بود و حتی نظریه توقیع بیان شد ادامه سوأل شما ونظر اندیشمندان را از بخش اخلاق ادادمه دهید گرچه نظریات مختلفی هم بیان شد .
سلام
لطفا چنانچه مقدور است نظرات مشایخ حدیثی شیعه و متکلمان شیعه را بیان بفرمایید.
نظر علامه طباطبایی (رحمه الله) در این مورد چیست؟ آیا علامه طباطبایی در شعر "کیش مهر" از حلاج بخوبی یاد می کنند یا خیر؟
ضمناً توقیعی که از امام عصر (علیه السلام) در مذمت حلاج است، درست می باشد؟
با سلام
بعضی فقهای شیعه حتی معروفترین آنها که کلا با عرفان و فلسفه مخالف بودند و هستند همیشه با هر عارف و فیلسوف معاندت کردند و تا توانستند بدگویی کردند بدون اینکه به عرفان و فلسفه علم داشته باشند!! خصوصا اگر کسی از تصوف بود بیشتر بر وی می تاختند!
تصوف روشی صحیح برای تهذیب نفس وسیر و سلوک بوده اما به مرور عده ای منحرف از این تصوف چنان سوء استفاده کردند که بدنامی از تصوف ماند! مثلا اینکه بعضی ترک ظواهر دین یعنی نماز و روزه کردند و... در حالیکه هیچکدام از بزرگان تصوف حقیقی اصلا تارک نماز و فروع دین نبودند!
حلاج هم از تصوف بوده اما بدلیل حالاتی که بر وی پدید آمده و تجلیات و مکاشفاتی داشته بخیال خود فکر کرده که به مقام فنای کامل رسیده (در این مقام سالک بصورت پنهانی مثلا در اشعار و کلماتش انا الحق میگوید) در حالیکه هنوز تا آن مقام فاصله داشته و هنوز نفسانیت شیطانی در وی باقی بوده! در نتیجه این نفسانیت باقیمانده باعث میشود که وی مطالبی غیبی را باز گوید و حرفهایی عرفانی که مردم عادی توان درک آنرا ندارند بزند که همین موجب شد وی را حلولی و کافر و... بگویند و حکم به اعدام و قتل وی بگیرند! و بعد از وی هم کسانی با فهم ناصحیح از حرفهای وی و اضافه کردن کفریات دیگری از خود، خودشان را حلاجی و مدعی ادامه دهنده راه وی نامیدند و این گروهها بر بدنامی حلاج بیشتر افزود که تا امروز ادامه داشته!
بنظر بنده حلاج هم گناهکار بوده هم بیگناه! و چه بسا علت اصلی چنین حالتی که همیشه در بین صوفیان اتفاق افتاده نه عارفان، استفاده صرف از اذکار در سیر و سلوک و نداشتن استاد واصل کامل بوده!
در شرح حال وی هم آمده که وی چند استاد داشته ولی همه را ترک کرده و سلوکش را بدون استاد کامل ادامه داده در نتیجه چنین در ورطه گمراهی افتاده!
امام خمینی (ره) خطاب به سالکانی ناقص مثل منصور حلاج می فرمایند : « ای مدعی معرفت و جبه و سلوک و محبت و فنا، تو اگر به راستی اهل الله و از اصحاب قلب و اهل سابقه حسنایی ، هنئاًلک ، ولی اینقدر شطحیات و تلوینات و دعوی های گزاف که از حب نفس و وسوسه شیطان کشف می کند ، مخالفت با محبت جذبه است ؛« ان اولیایی تحت قبایی لایعرفهم غیر » ... این قدر قلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق به مخلوق متوجه مکن و خانه خدای را غصب مکن . بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آن ها پرقیمت است باید صرف محبت خدا شود . اینقدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن ... پس اگر در دعوی خود صادق نیستی در زمره ی دورویان و اهل نفاقی . ( چهل حدیث حدیث 9 )
و در جای دیگر می فرمایند : « همه شطحیات از نقض سالک و خودی و خود خواهی است .» ( مصباح الهدایه ص 207 )
ایشان در آخر کتاب مصباح الهدایه که به تحلیل اسفار اربعه در سیرو سلوک اهل طریقت پرداخته اند ، در بحث مربوط به سفر اول و دوم ، بر این باورند که برای سالک در پایان سفر اول و در طی سفر دوم که استهلاک تعینات خلقیه و اضمحلال هویات وجودیه است و حق تعالی برای سالک با تمام وحدانیتش تجلی کرده و بنابراین سالک هیچ چیز و هیچ کس را غیر از یار نمی بیند، مع الوصف، این امکان وجود دارد که هنوز از انانیّت چیزی باقی مانده باشد. این جاست که در سلوک و سالک نقصانی وجود دارد و همین نقصان منشأ صدور شطح می شود .
ندیدم علامه طباطبائی و حافظ و دیگران در اشعار مذمت وی کنند اما اکثرا وی را به کشف اسرار متهم میکنند! و در شعر کیش مهر هم منصور حلاج نماد عاشق خداوند است که بر دار زده و شهید راه عشق است!
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
توقیع امام زمان هم ربطی به منصور حلاج ندارد. برخی فقهاء که مخالف عرفان و فلسفه هستند با استناد به برخی مطالب این توقیع، آنرا برای حلاج هم صادق دانستند در حالیکه اینطور نیست!
ترجمة توقيع مذکور كه خطاب به حسين بن روح صادر شده:
به آن دسته از برادرانمان كه به ديانت آنها اعتماد داري و به نيّت آنها اطمينان قلبي يافتهاي ـ كه خداوند همة شما را سعادت مند گرداند ـ خبر ده كه محمّد بن علي معروف به «شلمغاني»، از اسلام برگشته و از آن جدا شده و در دين خدا الحاد ورزيده و آنچه را موجب كفر به خالق - جل و تعالي - ميشود مدعي شده و دروغ و باطل به خدا بسته است.
«برگشتگان از خدا دروغ گفتهاند، به گمراهي سختي گرفتار آمده و زياني آشكار متحمل شدهاند.» ما به فضل پروردگار از او به سوي خداوند متعال و رسولش و خاندان او ـ كه صلوات و سلام و رحمت و بركات خداوند بر ايشان باد ـ برائت ميجوييم و لعنتهاي پروردگار را در باطن و ظاهرمان، در پنهان و آشكار، در هر وقت و هر حال بر او و بر هر كه از او پيروي كند، يا سخن ما به او برسد و باز هم بر دوستي او بماند، ميفرستيم. (اي حسين بن روح) ايشان را آگاه ساز كه ما از او بر حذريم؛ همچنانكه پيشتر، از امثال او، از شريعي و نميري و هلالي و بلالي و غير ايشان، بر حذر بودهايم. با اين حال، سنّت خداوند پيش از شلمغاني و پس از او نزد ما زيباست. به خداوند اعتماد داريم و از او كمك ميجوييم و او در همة كارها ما را كفايت ميكند و او بهترين وكيل است.
به لینک زیر هم مراجعه کنید
حلّاج از منظر توقيع امام عصر
http://erfani.nashriyat.ir/node/32
حسین بن منصور حلاج در روایات چگونه معرفی شده است؟سلام
سلام علیکم برادر عزیز و رحمة الله و برکاته،
حقیر اطلاعات کافی و موثق ندارم و مطلبی که خدمتتان میگویم صرفاً از این جهت است که شاید کمکی به روال بحثتان بنماید.
اول اینکه کار حلاج اشتباه بود چه آنکه معصوم علیهالسلام به حضرت سلمان رحمهالله امر کردند که امر خود را از اباذر رحمهالله مخفی گرداند که اگر اباذر بداند چه در دل او میگذرد او را خواهد کشت! دو حالت دارد، یا حلاج از آنچه میگفت منظوری را داشته است که میتواند حمل به حقیقتی ناب بشود که در این صورت افشای سر کرده است و البته او میدانسته است که این کار او سر چوب پاره سرخ خواهد کرد و در این صورت کار او مانند مخالفت کردن با آن حکم معصوم است که خطاب به سلمان رحمهالله صادر شده بود، شاید این حکم به حلاج نرسیده بوده باشد و او قاصر بوده باشد البته نمیدانم؛ یک نظر دیگر هم این است که او اصلاً نمیدانسته چه میگوید و کفریات میگفته است و مثلاً از روی جهالت چنان ادعایی کرده بوده است که فکر نکنم کسی این وجه دوم را تا کنون چندان بها داده باشد.
دوم اینکه اگر اشتباه نکنم جنید بغدادی که فتوای قتل او را نوشت مورد تأیید معصوم علیهالسلام (ظاهراً امام عسگری علیهالسلام) بوده است ... اما جنید مطابق برخی منابع در فتوای خود نوشت که حلاج در ظاهر حال کشتنی است و باطن را خدا میداند، یعنی او هم تلویحاً ظاهر کار حلاج را نفی کرده است و برای خواباندن فتنهای که حلاج دانسته یا نادانسته به پا کرده بود این حکم را داد (که مطابق قرآن «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و «وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»)، یعنی حکم دنیایی اعدام او برای ظاهر عمل او بود و رویکرد خداوند بعد از این دنیا با او موافق باطن عمل او خواهد بود، اگرچه اگر فتنهی ظاهر عملش دفع نمیشد یقیناً آثار مخرب این فتنه گریبانگیر حلاج میگشت و نمیگذاشت به این راحتی کسی بتواند بگوید که او رستگار شده بوده است ...
با این حساب اینکه حلاج را شهید بنامیم کمی هضمش برای حقیر سنگین است، مگراینکه در نافرمانی معصوم علیهالسلام در مخفی کردن اسراری که میتواند فتنه به پا نماید قاصر بوده باشد که باز نمیدانم بشود او را شهید دانست یا خیر ... هر طور که بوده باشد بعید میدانم این کارش با اذن معصوم علیهالسلام بوده باشد و شهادت در معنای أخصّ آن هم که ظاهراً بدون إذن خاص یا عام معصوم تحقق نمییابد.
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم برادر عزیز و رحمة الله و برکاته،
حقیر اطلاعات کافی و موثق ندارم و مطلبی که خدمتتان میگویم صرفاً از این جهت است که شاید کمکی به روال بحثتان بنماید.
اول اینکه کار حلاج اشتباه بود چه آنکه معصوم علیهالسلام به حضرت سلمان رحمهالله امر کردند که امر خود را از اباذر رحمهالله مخفی گرداند که اگر اباذر بداند چه در دل او میگذرد او را خواهد کشت! دو حالت دارد، یا حلاج از آنچه میگفت منظوری را داشته است که میتواند حمل به حقیقتی ناب بشود که در این صورت افشای سر کرده است و البته او میدانسته است که این کار او سر چوب پاره سرخ خواهد کرد و در این صورت کار او مانند مخالفت کردن با آن حکم معصوم است که خطاب به سلمان رحمهالله صادر شده بود، شاید این حکم به حلاج نرسیده بوده باشد و او قاصر بوده باشد البته نمیدانم؛ یک نظر دیگر هم این است که او اصلاً نمیدانسته چه میگوید و کفریات میگفته است و مثلاً از روی جهالت چنان ادعایی کرده بوده است که فکر نکنم کسی این وجه دوم را تا کنون چندان بها داده باشد.
دوم اینکه اگر اشتباه نکنم جنید بغدادی که فتوای قتل او را نوشت مورد تأیید معصوم علیهالسلام (ظاهراً امام عسگری علیهالسلام) بوده است ... اما جنید مطابق برخی منابع در فتوای خود نوشت که حلاج در ظاهر حال کشتنی است و باطن را خدا میداند، یعنی او هم تلویحاً ظاهر کار حلاج را نفی کرده است و برای خواباندن فتنهای که حلاج دانسته یا نادانسته به پا کرده بود این حکم را داد (که مطابق قرآن «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و «وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» و در نتیجه حکم آن اعدام خواهد بود چه آنکه حکمی بالاتر از اعدام نداریم، اگرچه در مورد کیفیت آن حتی سوزاندن را هم داریم چنانکه حضرت علی علیهالسلام اهل غلو را آتش زدند اگر اشتباه به خاطرم نمانده باشد)، یعنی حکم دنیایی اعدام او برای ظاهر عمل او بود و رویکرد خداوند بعد از این دنیا با او موافق باطن عمل او خواهد بود، اگرچه اگر فتنهی ظاهر عملش دفع نمیشد یقیناً آثار مخرب این فتنه گریبانگیر حلاج میگشت و نمیگذاشت به این راحتی کسی بتواند بگوید که او رستگار شده بوده است ...
با این حساب اینکه حلاج را شهید بنامیم کمی هضمش برای حقیر سنگین است، مگراینکه در نافرمانی معصوم علیهالسلام در مخفی کردن اسراری که میتواند فتنه به پا نماید قاصر بوده باشد که باز نمیدانم بشود او را شهید دانست یا خیر ... هر طور که بوده باشد بعید میدانم این کارش با اذن معصوم علیهالسلام بوده باشد و شهادت در معنای أخصّ آن هم که ظاهراً بدون إذن خاص یا عام معصوم تحقق نمییابد.
یا علی علیهالسلام
امیر مومنان اهل غلو رو آتش زد؟مگر ما در اسلام آتش زدن داریم؟
امیر مومنان اهل غلو رو آتش زد؟مگر ما در اسلام آتش زدن داریم؟
سلام علیکم و رحمة الله،
از نظر علمای شیعه سند و متن آن روایاتی که آن اخبار را دارند هر دو مخدوش و مردود است (خصوصاً که پیرامون عبداللهبنسبأ است که شخصیتی تخیلی است که مخالفان شیعه برای تضعیف شیعه تخیلش کردهاند)، و به همین دلیل از پست قبلیام آن مطلب را حذفش کردم ...، آتش زدن انسان به عنوان بخشی از مجازات دنیایی تا جایی که حقیر دیدهام تنها برای یک نفر ثبت شده است که آن هم در آیهی قرآن بیان شده است (آتش زدن گوسالهی سامری توسط حضرت موسی علیهالسلام و ریختن خاکستر آن به آب) و به دست امام زمان علیهالسلام اجرا میشود، ان شاء الله.
یا علی علیهالسلام
در آیه 35 سوره نور آمده است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ». توجه به این حقیقت که قرآن چند بطن دارد و ضمن قبول و توجه به حجّیت ظهور در آیات قرآن، نباید از معانی باطنی و اشارات دقیق عرفانی آن غافل شد؛ لذا باید با تعمق بیشتر به این آیه شریفه نگریست که از جمله نکات عرفانی این آیه رابطه حق با خلق است.
خداوند با ذکر سماوات و ارض ـ که اشاره به کل هستی و عالم ماسوی الله است ـ رابطه خلق با خود را به رابطه نورانیت تشبیه نموده است. نور، ظاهر بالذات و مظهر غیر است. پس ظهور و آشکاری غیر نور در اثر نور است. حق تعالی در عرصه وجود، بذاته موجود است و دیگر اشیا به وجود او موجودند؛ از اینرو نمیشود گفت موجودات عالم امکان وجودی هستند که به خدا نیاز دارند. به تعبیر دقیق صدرایی «ذات ثبت له الفقر» نیست؛ بلکه خود فقر است؛ چنانکه روشنایی جز با نور معنا ندارد؛ پس وجود آسمان و زمین جز با تجلی و ظهور حضرت حق هیچ حقیقتی نمییابند و همه فیض اویند.
خداوند نور است و نور آسمان و زمین؛ پس آسمان و زمین (همه هستی عالم امکان) ظهور و جلوه آن نورند؛ لذا در آیه سوم سوره حدید میخوانیم: «هُوَ الْاول وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ». اگر او اول و آخر و ظاهر و نهان امور است، طبق آیه شریفه «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّ لُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.» (حجر(15): 21) هر چه هست از اوست؛ اما این نزول و صدور از او قطعاً به صورت تجافی نیست؛ پس همه جلوه و ظهور اویند و اول و آخر و ظاهر اوست و بقیه جلوه و مظهر اویند و بیشک ظهور و جلوه هر مَظهَر در اثر مُظهِری است که خود ظاهر است؛ لذا قوس نزول مراحل ظهوری است که از هو الظاهر آغاز شده است.
چون ذات اقدس الاهی حقیقت محض و مُظهِر و متجلی جلوات و ظهورات در عالم کثرات است، هو الظاهر است و شاید کلمه متجلی که در روایات معصومان(ع) بهمیان آمده همین معنا را افاده نماید.در ابتدای خطبه 108 نهجالبلاغه آمده است: «اَلحَمدُ لِلّه المُتجلی لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ» خداوند متجلی است، هم برای خلق هم با خلق؛ یعنی همه مخلوقات ظهورات و جلوات آن متجلی هستند و تجلی حضرت حق با این ظهورات ظاهر میشود. پس با توجه به معنای تجلی، همه مخلوقات ظهور و جلوه الاهی هستند، و بیگمان ظهور هر مَظْهَر در برابر حقیقت مُظْهِر نمیتواند حقیقت مستقلی بهحساب آید.
-
انجام واجبات الهی و ترک محرمات به انضمام توشهای از مستحبات این کلیدیترین نکته برای برای رهیدن از عالم خاکی است.
جمع بندی:
سوال:
حسین بن منصور حلاج در روایات چگونه معرفی شده است؟
پاسخ:سلام"
البته روایت که در مورد ایشان نیست اما برای معرفی ایشان مطالبی را ذکر مکنم.
ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج (کنیه: ابوالمغیث) از معروفترین عرفاً و شاعران سده سوم هـ. ق. بودهاست. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد.
در رابطه با حلاج، نظرات مختلفي مطرح مي باشد که به برخي از آنها اشاره مي نماييم:
ابن نديم در الفهرست، درباره حسين بن منصور حلاج مي گويد: وي مردي محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفيه آراسته و جسورانه مدعي دانستن همه علوم شد؛ ولي بي بهره بوده و چيزي از صناعت کيميا به طور سطحي مي دانسته و در دسائس سياسي خطرناک و گستاخ بوده است. دعوي الوهيت کرده و خود را مظهر حق خوانده... . (الفهرست، ابن نديم، ص 284) ابوريحان بيروني درباره او مي نويسد: « مردي متصوف از اهل فارس به نام حسين بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدي دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اينرو حلاج را گرفته و به مدينةالسلام بردند و در زندانش بيفکندند، ولي حيله اي کرد و چون مرغي که از قفس بگريزد از زندان گريخت.
و اين شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسي که روبرو مي شد موافق اعتقاد او سخن مي راند و خود را به لطائف حيل بدو مي چسبانيد. سپس ادعايش اين شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست و به اصحاب و پيروان خويش نامه هايي که معنون بدين عنوان بود بنگاشت و پيروان او نامه هايي را که به او مي نوشتند چنين افتتاح مي کردند: خداوندا از هر عيبي پاک و منزه هستي، اي ذات هر ذات و منتهاي آخرين لذات يا عظيم يا کبير گواهي مي دهيم که آفريدگار قديم و منير هستي و در هر زمان و اواني بصورتي جلوه کرده اي و در زمان ما به صورت حسين بن منصور جلوه گر شده اي... ؛ و طايفه اي از پيروان او باقي ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدي مي خواندند و ميگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و اين مهدي همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد.(ابو ريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 275)،
قاضي نور الله شوشتري كه از معتقدان به حلاج است، ناگزير از آن شد كه در «مجالس المؤمنين» اعتراف كند: «مخفي نماند که علماي شيعه، حسين بن منصور حلاج را شيعي مذهب مي دانند ولي به واسطه غلو و مانند آن که از او سر زده، او را از مذمومين مي شمارند» (ص 38)، شاعراني مانند حافظ و اقبال لاهوري، نام وي را با ستايش و عطار نيشابوري او را با مبالغه توصيف مي كند. درباره اوست که حافظ مي گويد: گفت آن يار کزو گشت سر دار بلند / جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد و يا محمد اقبال لاهوري درباره بردار کشيدن حلاج سروده است: کم نگاهان فتنه ها انگيختند/ بنده حق را به دار آويختند اقبال در «جاويد نامه»، حلاج را نمونه انسان كامل مي شمارد. (قوس زندگي حلاج، لويي ماسينيون، ص 87)