جمع بندی با یک تناقض در داستانهای عرفانی مواجه شده ام ...

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با یک تناقض در داستانهای عرفانی مواجه شده ام ...

با عرض سلام خدمته کارشناس محترم سایت ...

امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ....
خوب همه ما به صورت جسته و گریخته داستانهای عرفانی و مذهبی زیادی خوندیم ... و هر کدوم از اونها ذکر حال عرفایی بوده ... اما نمیدونم چرا در بسیاری از این داستانها من با تناقض های عرفانی مواجه میشم ... تا اونجا که به اصل داستان شک میکنم ...

از طرفی حداقلش دیگه اینقدر پختگی وجود داره که به همین راحتی هوشمندی و عقلانیت دیگران رو زیر سوال نبرم ... پس من در هر داستان عرفانی با یک سوال حل نشده میمونم ... به طوریکه هیچ توجیهی براش ندارم ... اجازه بدین یک مثال بزنم ...

در درون همین سایت من سخنرانی رو شنیدم که ذکر حال شیخ حسنعلی نخودکی بود ... راوی عنوان میکنه ایشان از 7 سالگی عارف و زاهد بودند و از 7 سالگی رجب و شعبان و رمضان روزه میگرفتند ... تا اینکه در سن 40 سالگی گویا تقاضای دیدن امام زمان رو میکنند و گویا برای این درخواست 1 سال تمام روزه میگیرند ... و پس از پایان این 1 سال موفق به دیدن ایشون میشن .... امام زمان از ایشون میپرسه ... حسنعلی از من چه درخواستی داری ... و ایشان در جواب میگن روزی حلال ... و امام رو میکنند به ایشان و یک سکه کم ارزش بهشون میدن ... و جناب شیخ حسنعلی نخودکی میگن این که کم هست ... و امام و سکه ایشان غیب میشوند ... و چون ایشان از کردار خودشون ناراحت میشن 1 سال دیگر روزه میگیرند و دوباره تقاضای دیدن امام رو میکنند ... و در نهایت موفق میشن با ایشان دیدار کنند ... اینبار دوباره امام از ایشان میپرسند که چه میخواهی ... و ایشان در جواب میگن ... روزی حلال ... و دوباره امام یک سکه کم ارزش به ایشان میدهند ... و ادامه داستان ...

یا در مورد داستان حضرت عیسی مسیح و تکذیب ایشان توسط شاگردانش ...

یا در مورد داستان حضرت یوسف ... و پائین نیامدن از اسب ....

یا در مورد داستان حضرت موسی ... و تبعیت محض نکردن از حضرت خضر ...

سوال من این هست ...
کسی مانند شیخ حسنعلی نخودکی که به چنان درجه ای رسیده که از 7 سالگی روزه میگیره ... و در سن 40 سالگی یک سال روزه میگیره ... چطور نمیفهمه که ارزش اون سکه چقدر هست ؟؟؟
کسی مانند شاگردان حضرت عیسی مسیح که به چنان درجه ای رسیده بودند که میتوانستند بر رویه آب حرکت کنند چطور ایشان رو تکذیب کردند ؟؟؟
کسی مانند حضرت یوسف که به آن درجه میرسد چگونه احترام پدر را نکه نمیدارد ؟؟؟
کسی مانند حضرت موسی که به آن درک میرسد که غیب وجود دارد ... چطور به گفته خضر شک میکند و به او اطمینان نمیکند ؟؟؟

مطمئن هستم چنین اشخاصی به این درجه از درک رسیده اند که بفهمند

1- آن سکه چه میزان ارزش دارد
2- حضرت عیسی را تکذیب نکنند .
3- به پدر احترام بگذارند
4- به غیب ایمان داشته باشند .

پس چه حکمتی این بین وجود دارد که چنین رفتارهایی از چنین بزرگانی سر میزند ... آیا واقعا اشتباه کردند ؟؟؟

با تشکر از راهنمایی شما ...

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد بصیر

الهه خشم;606260 نوشت:
پس چه حکمتی این بین وجود دارد که چنین رفتارهایی از چنین بزرگانی سر میزند ... آیا واقعا اشتباه کردند ؟؟؟

باسلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز
اول باید دید این حکایت به کلی، همین جور که شما گفته اید نقل شده یانه. در ثانی بعضی از بزرگان در اصل این بعضی این حکایات تشکیک کرده اند و سندی برای آن ذکر نکرده اند مانند داستان حضرت یوسف و عدم احترام به پدر.
بعضی از این حکایتها هم درست و دقیق و با تمام جوانب به ما نرسیده، بلکه نکات و ظرایفی دارد که اگر می دانستیم، مطلب با آنها توجیه می شود.
مثلا بر فرض که حکایت مرحوم حسنعلی نخودکی درست باشد، اعتراض او به معنای بی ادبی نبوده، بلکه به معنای درخواست یک سائل از انسان کریم بوده و دوست داشته این مال متبرک را به مقدار بیشتری از حضرت بگیرد و ممکن است غیب شدن حضرت به خاطر درخواست مادیِّ ایشان بناشد بلکه به خاطر امری دیگر باشد مثلا جذب و کشش ایشان و بالابردن درجه ی اخلاص وی با ریاضتهای شرعی و روزه داری در سال بعد باشد نه این که حضرت از ایشان ناراحت شده باشند.

حواریون حضرت عیسی هم که معصوم نبودند و امکان این وجود دارد که هوای نفس بر آنها غالب شده باشد و گاهی دچار غفلت بشوند و خطایی از آنها سر بزند. بزرگترها از آنها هم در طول تاریخ، غفلت کرده اند.
در مورد حضرت یوسف هم باید عرض کنم، علاوه بر این که در برخی اسانید این حدیث، ضعف وجود دارد، علمای بزرگوار چنین بیان می کنند که اولا هم پدر و هم پسر هر دو سوار بر اسب بوده اند، بعد حضرت یعقوب به جهت شوق پدری (مخصوصا پدری که از فراق پسرش نابینا شده بود و مجدد بینایی را کسب کرده بود، در حالیکه برای پسر هیچکدام از این حالات ایجاد نشده بود) زودتر از اسب پیاده شد و حضرت یوسف بعد از پدر از اسب پیاده شد و با پدر معانقه نمود. گفته اند که این حرکت حضرت یوسف فقط یک ترک اولی بوده نه ترک واجب. انبیاءالهی به جهت عصمت، حرام انجام نمی دهند نه این که ترک اولی هم نداشته باشند، اما نبی مکرم اسلام و اهل بیت او حتی ترک اولی هم از آنها سر نزده است و امکان ترک اولی از انبیاء الهی رخ وجود داشته است.
در مورد حضرت موسی و خضر علیهما السلام هم باید این نکته را خاطر نشان کنم که حضرت موسی خودشان دارای شریعتی بودند و حضرت خضر هم شریعتی، و شریعت این دو پیامبر الهی از جهت عمل، متفاوت بود. حضرت موسی وظیفه داشتند به ظاهر عمل کنند، حضرت خضر باطن را هم مد نظر داشتند، دقیقا ایرادهایی که حضرت موسی به حضرت خضر گرفته به خاطر متدین بودن ایشان بوده و خطایی نکرده، منتها چون روشی که باید در پیش می داشته با روش حضرت خضر متفاوت بوده، کارهای ایشان برایش سوال انگیز و خلاف شرع تلقی می شده، مثلا اگر حضرت خضر فرزندی را می کشته، طبق شریعت خود عمل کرده یعنی آینده را هم در نظر می گرفته که این فرزند در آینده کارهای بسیار بدی می کند که اگر الان در قید حیات نباشد برای او بهتر است.
اما طبق شریعت حضرت موسی، نباید قصاص قبل از جنایت داشت، یعنی هر چند از طریق غیب می دانیم این شخص در آینده فلان خلاف را خواهد کرد اما حق نداریم الان مجازات قبل از جنایت بکنیم و قرار نیست از علم غیبت استفاده نمود.

الهه خشم;606260 نوشت:
در درون همین سایت من سخنرانی رو شنیدم که ذکر حال شیخ حسنعلی نخودکی بود ... راوی عنوان میکنه ایشان از 7 سالگی عارف و زاهد بودند و از 7 سالگی رجب و شعبان و رمضان روزه میگرفتند ... تا اینکه در سن 40 سالگی گویا تقاضای دیدن امام زمان رو میکنند و گویا برای این درخواست 1 سال تمام روزه میگیرند ... و پس از پایان این 1 سال موفق به دیدن ایشون میشن .... امام زمان از ایشون میپرسه ... حسنعلی از من چه درخواستی داری ... و ایشان در جواب میگن روزی حلال ... و امام رو میکنند به ایشان و یک سکه کم ارزش بهشون میدن ... و جناب شیخ حسنعلی نخودکی میگن این که کم هست ... و امام و سکه ایشان غیب میشوند ... و چون ایشان از کردار خودشون ناراحت میشن 1 سال دیگر روزه میگیرند و دوباره تقاضای دیدن امام رو میکنند ... و در نهایت موفق میشن با ایشان دیدار کنند ... اینبار دوباره امام از ایشان میپرسند که چه میخواهی ... و ایشان در جواب میگن ... روزی حلال ... و دوباره امام یک سکه کم ارزش به ایشان میدهند ... و ادامه داستان ...

برای فهمیدنش تاریخو مرور نکن... تاریخو بنداز دور...کافیه خارج از گود با چشم دل یه نگاهی به دورو برت کنی...اونوقت میفهمی ...

موضوع قفل شده است