جمع بندی شرافت نفس لکه دار نشه، یعنی چی؟
تبهای اولیه
گاهی در مکتب تصوف در مسئله جهاد با نفس، تن به دنائت و پستی میدهند برای اینکه نفس را رام و ذلیل کرده و از فرمان دادن باز دارند. چطور؟ مثلا شخصی در جائی میتواند از حیثیت خودش دفاع کند، ولی دفاع نمیکند. چیزی که ما اسمش را عزت مؤمن میگذاریم در بعضی از مکتبهای تصوف معنی ندارد. در میان بسیاری از این مکاتب، در مراسمی که سالک باید به شیخ و استاد خود خدمت کند، آن استاد به سالک فرمان میدهد که کارهائی را که خیلی پست و دنی است انجام دهد. مثلا این سالک حتما باید مدتی سرگینهای حیوانات را جمع کند، کناسی کند و یا کارهائی بدتر از اینها را انجام دهد برای اینکه نفسش کشته شود، که البته اسلام اینها را اجازه نمی دهد.ابراهیم ادهم که از مشایخ تصوف است (وی اول شاهزاده بود بعد فرار کرد و در حال تنهائی زندگی کرد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد) میگوید: من در عمرم هیچوقت به اندازه سه موضع خوشحال نشدم. یکی آنکه وقتی مریض بودم و در مسجدی افتاده بودم و نمیتوانستم بلند شوم، خادم مسجد آمد و گداها و فقیرها را که خوابیده بودند، بلند کرد. به من هم که رسید با عتاب گفت: بلند شو! و چند لگد با پایش به من زد، و من هم نمیتوانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنها بودم. بعد خادم پایم را گرفت و مثل یک لاشه مرا از مسجد بیرون انداخت. خیلی خوشحال شدم چون دیدم این نفس در اینجا دارد حسابی کوبیده و ذلیل و خوار میشود. مورد دوم اینکه یک وقت همراه عده زیادی سوار کشتی بودیم. دلقکی در این کشتی بود که برای سرگرمی اهل کشتی دلقک بازی میکرد و قصه میگفت و مردم را میخنداند. یکدفعه گفت: بله در فلان جا به جنگ کفار رفته بودیم و چنین و چنان میکردیم و بعد یک کافر کثیفی در آنجا بود و من رفتم و ریش او را گرفتم و کشیدم. آن دلقک در مجلس نگاه کرد چون آدمی میخواست که او را به اصطلاح، سوژه خودش قرار دهد از من پستتر کسی را پیدا نکرد. آمد ریش مرا گرفت و کشید و مردم خندیدند. اینجا هم خیلی خوشحال شدم چون دیدم حسابی نفس دارد کوبیده میشود. مورد سوم هم اینکه روزی در زمستان در جائی بودم. از جای خود بیرون و در زیر آفتاب آمدم. به پوستینم نگاه کردم، دیدم آنقدر شپش داشت که نفهمیدم پشم زیادتر است یا شپش.
این هم یکی از آن مقاماتی بود که خیلی خوشحال شدم. بله، اینها مبارزه با نفس است، جهاد با نفس است، اما جهاد با نفسی است که اسلام آن را اجازه نمیدهد. اساسا اسلام به هیچوجه چنین مجاهده با نفسی را که انسان تن به خواری بدهد و آن دلقک بخواهد مردم را بخنداند، یعنی یک کار بطالی بکند که اصل کارش خلاف است و توهین کردن او به من خلاف دیگر است قبول ندارد. آیا او بیاید ریشم را با دست بگیرد و مرا این طرف و آن طرف بکشد و من هیچ چیز نگویم و تسلیم او شوم برای اینکه جهاد با نفس است؟! اسلام میگوید نفس مؤمن، عزیز و محترم است. مؤمن باید از شرافت خود دفاع کند. طبق منطق اسلام بر ابراهیم ادهم واجب بوده که در آنجا در مقابل آن دلقک بایستد و بگوید: فضولی موقوف! دور شو! دیگری میگوید: شبی یک نفر مرا برای افطاری به خانه اش دعوت کرد. وقتی در خانه اش رفتم، راهم نداد. یک شب دیگر مرا دعوت کرد ولی باز هم مرا راه نداد و بار دیگر این مطلب تکرار شد. آخر کار گفت: واقعا تعجب میکنم، من سه دفعه تو را دعوت کردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عین حال، هر وقت تو را دعوت میکنم باز می آیی، عجب آدمی هستی! گفتم: سگ هم که همینطور است، سگ را اگر ده دفعه هم صدایش کنی و بعد برانی، دوباره برمیگردد. ولی اسلام اجازه نمیدهد که انسان تا این حد نفس خود را خوار و تحقیر کند و به آن توهین کند. چرا؟
راز مطلب اینجاست که ما در اسلام از یک طرف به جائی میرسیم که وقتی صحبت نفس پیش می آید میگویند باید با این نفس، مجاهده و مبارزه کرد و آن را میراند و نفس اماره بالسوء چنین و چنان است. از طرف دیگر در اسلام به جای دیگری میرسیم، میبینیم به همین اندازه و بلکه بیش از این اندازه صحبت از عزت نفس و قوت نفس و کرامت نفس است؛ صحبت از این است که نفس مؤمن عزیز است، نفس مؤمن محترم است و حتی همه اخلاق اسلامی بر اساس توجه دادن انسان به کرامت و شرافت نفسش است و میگوید که شرافت نفس خودت را لکه دار نکن. این چطور میشود که اسلام از یک طرف میگوید مجاهده با نفس کن و از طرف دیگر میگوید شرافت نفس خود را لکه دار نکن؟ مگر دو نفس وجود دارد که باید با یک نفس مجاهده کرد و نفس دیگر را محترم شمرد؟جواب این است که دو نفس به معنای این که دو شخص باشد وجود ندارد، یک نفس وجود دارد، ولی یک نفس است که هم درجه عالی دارد و هم درجه دانی و پست.
نفس در درجه عالی خودش، شریف است و وقتی در درجه دانی خود، پایش را از گلیمش درازتر میکند نه اینکه بگوئیم پست است، بلکه باید جلوی او را گرفت. این مطلب است که در زبان عرفا به آن، آنچنان که باید توجه نشده است و لذا آنجا که مسئله جهاد با نفس در کلمات آنها مطرح است، ضمنا جهاد با آن نفس شریفه هم شده است، نه اینکه فقط جهاد با نفس اماره شده باشد. عنی به این که چنین خودی در کار هست، کمتر توجه شده است.
این سخن استاد مطهری که گفته است شرافت نفس خود را لکه دار نکن برایم چند سوال ایجاد کرده است:
کسی که نهی از منکر می کنه شرافت نفس خودش رو لکه دار کرده؟ چون احتمال این هست که با این کار اون فرد بهش توهین کنه و تحقیرش کنه، و اگر کسی که نهی از منکر می کنه شکیبایی و صبر جمیل به خرج بده این یعنی شرافت نفسش حتی بیشتر لکه دار شده؟
پیامبر اسلام که شروع به دعوت به اسلام کرد، با این که می دونست در این راه خیلی ها بهش توهین و تحقیر می کنند، شرافت نفس خودش رو در معرض لکه دار شدن قرار داد؟
اگر این طور باشه که اصلا نباید کسی مسئولیت بزرگ قبول کنه، چون هرکس اینکارو بکنه خوار میشه و دشمن پیدا می کنه و ...
و کسی نباید جلوی جمع سخنرانی کنه، چون توی هر جمعی یه عده هستند که خرده بگیرند و مسخره کنند
؟؟
کسی که نهی از منکر می کنه شرافت نفس خودش رو لکه دار کرده؟ چون احتمال این هست که با این کار اون فرد بهش توهین کنه و تحقیرش کنه،...
كلام مرحوم استاد شهيد مطهري ارتباطي با شبهه در ذهن شما ندارد و اين ها دو امر جداي از هم هستند.
نهي از منكر امر واجبي است كه بر هر كس با حصول شرايط واجب است و نبايد ترك شود. يكي از شرايط اين است كه در امر و نهى مفسده اى نباشد، پس اگر بداند که اگر امر یا نهى کند، ضرر جانى یا عِرضى و آبرویى یا مالى قابل توجه به او مى رسد، واجب نیست. اگر احتمال صحیح بدهد که از آن ترس ضررهاى مذکور را پیدا کند، واجب نیست. اگر بترسد که ضررى متوجّه متعلقان او مى شود، واجب نیست. با احتمال وقوع ضرر جانى یا عِرضى و آبرویى یا مالى موجب حَرَج بر بعضى مؤمنان، واجب نمى شود، بلکه در بسیارى از موارد حرام است. (1)
بنابراین به صرف احتمال توهین نمی توان نهی از منکر را ترک کرد. بلکه در جایی که وظیفه تذکر است، باید انجام شود. مگر این که در امر و نهى مفسده اى باشد.
پی نوشت :
1. توضح المسائل مراجع، ج 2،ص 618 ،مسئله 2791.
اگر کسی که نهی از منکر می کنه شکیبایی و صبر جمیل به خرج بده این یعنی شرافت نفسش حتی بیشتر لکه دار شده؟
بله؛ ممكن است فردي بي ادبي جسارت كند اما انسان موظف است به حلم و بردباری در کنار انجام وظيفه. حلم و بردباری در مقابل رفتار جاهلانه شرافت انسانی کسی را لکه دار نمی کند.
حلم و بردباری از ویژگی های مهمی است که مردان بزرگ به ویژه رهبران الهی، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو، افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام خود در برابر توهین جاهلان بردبار بودند. تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد، با دشمنان حق و ناسزا گویان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس حضرت، با بردباری برخورد می کردند.
برخورد نامناسب نااهلان بر دو گونه است:
بعضی از افراد دشمنان بدخواه هستند و از روى فهم و با برنامه ریزى، با انسان برخورد نامناسب مى کنند.
در مقابل آن ها باید مقابله به مثل کرد. معنای مقابله به مثل توهین نیست؛ بلکه سکوت نکردن و اعتراض کردن است.
از این گونه افراد بايد پرسيد: چرا توهين؟ اگر حرف منطقي و دليل درستي در رد عقايد طرف مقابل داريد، بايد آن را بگوييد تا براي همگان راهگشا باشد ،نه اينكه با ناسزاگويي مسير به طرفي برده شود كه هيچ كس از آن سودي نبرد.
وظیفه در برخورد با این افراد، در درجه اول، صحبت و ارائه استدلال منطقي در برابر حرف ها و توهين ها است. احترام گذاشتن به عقايد ديگران گرچه در نظر ما ناصحيح باشد، بايد رعايت شود.
اگر با بيان نيكو به ارشاد او پرداختيد ،اما پاسخ درست و صحيحي نگرفتيد و مورد پذيرش او قرار نگرفت و همچنان به عناد ورزي خود ادامه داد، ادامه ندهید. وظیفه ای ندارید.
دسته دیگر افراد ناآگاه هستند.
گفتار و حرکات شان از روى جهل و ناآگاهى است. در برابر این دسته باید با حلم و نرمش روبرو شد. داستانی که در ذیل می آید، واکنش اسلامی در مقابل توهین کنندگان را به انسان می آموزد:
شخصى به حضور امام سجاد (ع ) آمد. نسبت به حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت .
امام سجاد (ع ) سكوت كرد، و هيچ سخنى نگفت، او رفت (با توجه به اين كه وی در يك جريان شخصى نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به دين نبود، امام به همراهانش فرمود : ديديد كه با من چگونه برخورد كرد؟ اينك دوست دارم نزد او برويم تا بنگريد جواب او را چگونه خواهم داد.
همراهان با امام حركت كردند، شنيدند كه حضرت در مسير راه ، مكرر اين آيه را مى خواند: «والكاظمين الغيظ؛ (1) از ويژگى هاى پرهيزكاران اين است كه، خشم خود را فرو مى برند».
همراهان دريافتند كه امام با او برخورد شديد نخواهد كرد.
وقتى امام به در خانه او رسيد، او را صدا زد، از خانه بيرون آمد، در حالى كه تصور مى كرد با برخورد شديد امام، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنيد امام به او فرمود:
برادرم ! اگر آنچه به من گفتى، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش مى كنم. اگر در من وجود ندارد، از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد.
مرد بين دو چشم امام را بوسيد و عرض كرد: آن چه گفتم ،در وجود تو نيست؛ بلكه من به آن سزاوارترم. (2)
پی نوشت ها :
1. آل عمران (3)، آیه 134.
2. محمدی اشتهاردی، داستان دوستان، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1380، ج1، ص 133.
پرسش :
آیا کسی که نهی از منکر می کند شرافت نفس خودش را لکه دار کرده؟ چون احتمال این هست که با این کار آن فرد به او توهین کند و تحقیرش کند؟ و یا کسی که نهی از منکر می کند، اگر شکیبایی و صبر جمیل به خرج بدهد این یعنی شرافت نفسش بیشتر لکه دار شده؟ اگر این طور باشد که اصلا نباید کسی مسئولیت بزرگ قبول کند، چون هرکس این کار را بکند خوار می شود و دشمن پیدا می کند؟
پاسخ :
در ابتدا به این مهم توجه کنید که :
نهي از منكر امر واجبي است كه بر هر كس با حصول شرايط واجب است و نبايد ترك شود. يكي از شرايط اين است كه در امر و نهى مفسده اى نباشد، پس اگر بداند که اگر امر یا نهى کند، ضرر جانى یا عِرضى و آبرویى یا مالى قابل توجه به او مى رسد، واجب نیست. اگر احتمال صحیح بدهد که از آن ترس ضررهاى مذکور را پیدا کند، واجب نیست. اگر بترسد که ضررى متوجّه متعلقان او مى شود، واجب نیست. با احتمال وقوع ضرر جانى یا عِرضى و آبرویى یا مالى موجب حَرَج بر بعضى مؤمنان، واجب نمى شود، بلکه در بسیارى از موارد حرام است. (1)
بنابراین به صرف احتمال توهین نمی توان نهی از منکر را ترک کرد. بلکه در جایی که وظیفه تذکر است، باید انجام شود. مگر این که در امر و نهى مفسده اى باشد.
بله؛ ممكن است فرد بي ادبي در مقابل تذکر ما جسارت كند اما در عین حال انسان موظف است به حلم و بردباری در کنار انجام وظيفه. حلم و بردباری در مقابل رفتار جاهلانه شرافت انسانی کسی را لکه دار نمی کند.
حلم و بردباری از ویژگی های مهمی است که مردان بزرگ به ویژه رهبران الهی، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو، افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام خود در برابر توهین جاهلان بردبار بودند. تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد، با دشمنان حق و ناسزا گویان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس حضرت، با بردباری برخورد می کردند.
البته لازم است بدانید برخورد نامناسب نااهلان بر دو گونه است:
بعضی از افراد دشمنان بدخواه هستند و از روى فهم و با برنامه ریزى، با انسان برخورد نامناسب مى کنند.
در مقابل آن ها باید مقابله به مثل کرد. معنای مقابله به مثل توهین نیست؛ بلکه سکوت نکردن و اعتراض کردن است.
از این گونه افراد بايد پرسيد: چرا توهين؟ اگر حرف منطقي و دليل درستي در رد عقايد طرف مقابل داريد، بايد آن را بگوييد تا براي همگان راهگشا باشد ،نه اينكه با ناسزاگويي مسير به طرفي برده شود كه هيچ كس از آن سودي نبرد.
وظیفه در برخورد با این افراد، در درجه اول، صحبت و ارائه استدلال منطقي در برابر حرف ها و توهين ها است. احترام گذاشتن به عقايد ديگران گرچه در نظر ما ناصحيح باشد، بايد رعايت شود.
اگر با بيان نيكو به ارشاد او پرداختيد ،اما پاسخ درست و صحيحي نگرفتيد و مورد پذيرش او قرار نگرفت و همچنان به عناد ورزي خود ادامه داد، ادامه ندهید. وظیفه ای ندارید.
دسته دیگر افراد ناآگاه هستند.
گفتار و حرکات شان از روى جهل و ناآگاهى است. در برابر این دسته باید با حلم و نرمش روبرو شد. داستانی که در ذیل می آید، واکنش اسلامی در مقابل توهین کنندگان را به انسان می آموزد:
شخصى به حضور امام سجاد (ع ) آمد. نسبت به حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت .
امام سجاد (ع ) سكوت كرد، و هيچ سخنى نگفت، او رفت (با توجه به اين كه وی در يك جريان شخصى نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به دين نبود، امام به همراهانش فرمود : ديديد كه با من چگونه برخورد كرد؟ اينك دوست دارم نزد او برويم تا بنگريد جواب او را چگونه خواهم داد.
همراهان با امام حركت كردند، شنيدند كه حضرت در مسير راه ، مكرر اين آيه را مى خواند: «والكاظمين الغيظ؛ (2) از ويژگى هاى پرهيزكاران اين است كه، خشم خود را فرو مى برند».
همراهان دريافتند كه امام با او برخورد شديد نخواهد كرد.
وقتى امام به در خانه او رسيد، او را صدا زد، از خانه بيرون آمد، در حالى كه تصور مى كرد با برخورد شديد امام، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنيد امام به او فرمود:
برادرم ! اگر آنچه به من گفتى، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش مى كنم. اگر در من وجود ندارد، از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد.
مرد بين دو چشم امام را بوسيد و عرض كرد: آن چه گفتم ،در وجود تو نيست؛ بلكه من به آن سزاوارترم. (3)
پی نوشت ها :
1. توضح المسائل مراجع، ج 2،ص 618 ،مسئله 2791.
2. آل عمران (3)، آیه 134.
3. محمدی اشتهاردی، داستان دوستان، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1380، ج1، ص 133.