سوالی درباره علم فطری و اکتسابی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سوالی درباره علم فطری و اکتسابی

آيا علم فطري، لزوما اثر و نتيجه عقل فطري و يا علم اكتسابي نتيجه عقل اكتسابي است؟

انسان داراى دستگاه شناختى و ادراكى ويژه‏اى است كه به كمك اين دستگاه ادراكى به عمل قياس و استنتاج قادر مى‏شود و مى‏تواند به مدد معلومات قبلى به معلومات جديدترى برسد و عمل استنتاج را صورت دهد. ادراك عقلى و استنتاجى بشر بر تعدادى قواعد و اصول استوار است. قضايايى نظير (جمع نقيضين محال است) (رفع نقيضين محال است) (شى‏ء از خودش سلب نمى‏شود) (تقدم شى‏ء بر خودش محال است) و مانند آن را مى‏توان به عنوان نمونه‏هايى از اين اصول و قواعد برشمرد.
اين قضايا مستقيما به ادراك حواس در نمى‏آيند بلكه بشر به گونه‏اى خلق شده است كه پس از آن كه ذهن اوشكل گرفت يعنى حواس او به كار افتاد و تصوراتى براى او فراهم شد و رفته رفته استعداد عقلانى وى شكوفا شد به اين گونه قضاياى بديهى دست مى‏يابد. با استمداد از اين قضاياى بديهى. ذهن انسان مقدمات و تصديقات خود را در صور و اشكال مختلف تركيب مى‏كند و انواع قياس‏ها را ترتيب مى‏دهد و به معلومات جديدترى مى‏رسد. اين‏گونه ادراكات بديهى را مى‏توان ادراكات فطرى ناميد به اين معنى كه انسان‏ها به طور طبيعى و ذاتى چنين خلق نشده‏اند كه پس از به كار افتادن حواس خود به خود به چنين ادراكاتى مى‏رسند.
شناخت‏هاى ارزشى و اخلاقى بشر نيز زمينه مساعدى را براى اثبات سرشت مشترك (عقل فطرى) فراهم مى‏سازد. تجارب و مشاهدات فردى و تتبع تاريخى در آثار گذشتگان از وجود باورهاى اخلاقى مشترك در ميان انسان‏ها پرده برمى‏دارد. برخى از انديشمندان نظير امانوئل كانت اين شناخت‏ها و قضايا را دستورات عقل عملى محض مى‏دانند و گاه از آن به (حس اخلاقى) و يا (وجدان اخلاقى) تعبير مى‏كنند. بر طبق اين نظريه همه انسان‏ها از قوه و استعداد اخلاقى خاصى برخوردارند كه پس از شكوفايى خود احكامى بديهى و قطعى خواهد داشت. البته اين شناخت‏هاى ارزشى و اخلاقى لزوما به قوه جديدى به نام عقل عملى محض يا وجدان و حس اخلاقى منتسب نيست بلكه مى‏تواند كار همان عقلى باشد كه امور نظرى را درك مى‏كند.
شاهد ديگر بر وجود طبيعت مشترك (عقل فطرى) وجود گرايش‏ها و تمايل‏هاى فراحيوانى عام در ميان انسان‏هاست. علم‏خواهى و حقيقت‏جويى، فضيلت‏خواهى و كمال‏طلبى. زيبايى‏طلبى، جاودانگى‏طلبى و ميل به پرستش نمونه‏هايى از اين نوع گرايش‏هاى اصيل و فطرى است. معناى اصيل و فطرى بودن آنها آن است كه روح هر انسانى ملازم و همراه با اين تمايلات است. اما نكته حائز اهميت اين است كه حكماء اسلامى در بحث‏هاى مربوط به شناخت‏شناسى ثابت كرده‏اند كه شناخت عقلانى بشر به طور بالقوه و استعدادى در انسان وجود دارد و به مرور زمان فعليت مى‏يابد. اين دانشمندان بر اين باورند كه شناخت عقلانى بشر بدون به كار افتادن حواس و پيش از شكل‏گيرى ذهن ممكن نيست. از نظر متون دينى نيز بشر در بدو تولد فاقد هرگونه ادراك و شناخت حصولى و مفهومى است. ممكن است توهم شود كه در اين آيه هرگونه معرفتى را در بدو تولد انسان از وى سلب مى‏كند و بنابراين با وجود معرفت حضورى به خداوند، ناسازگار است ولى همان‏گونه كه برخى از مفسرين تصريح كرده‏اند آيه ياد شده هرگونه علم حصولى را در بدو خلقت از انسان نفى مى‏كند اما امكان وجودعلم حضورى براى انسان را نفى نمى‏كند. اكثر قريب به اتفاق امور سرشتى و فطرى موجود در انسان از بدو تولد ظهور و بروز ندارند بلكه قوا و استعدادى نهادى و نهانى‏اى هستند كه با گذشت زمان به تدريج شكوفا مى‏شود. بنابراين آنچه به روشنى مى‏توان از آن دفاع كرد وجود استعداد اين امور فطرى در بدو خلقت انسان است ولى ادعاى فعليت داشتن آنها از همان آغاز تولد در هر مورد دليل خاص خود را مى‏طلبد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: رجبى، محمود، انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، فصل سوم، صص 65 - 72.
نتيجه اين كه چون عقل فطرى انسان در راستاى رشد او از قوه به فعليت تبديل مى‏گردد و لذا اين تبدل‏ها و صيرورت‏ها در وجود آدمى به قدرى ظريف و پيچيده است كه نمى‏توان محدوده خاصى براى عقل فطرى و عقل اكتسابى او در نظر گرفت و چون معلومات هر دو گونه عقل دائما در حال داد و ستد و تعامل مى‏باشد نمى‏توان علوم اكتسابى را صرفا نتيجه عقل اكتسابى برشمرد چه بسا علوم اكتسابى حاصل تعامل هر دو گونه عقل باشد. اما در باب علوم فطرى مى‏توان گفت علوم فطرى نتيجه عقل فطرى است.