جمع بندی دختری که راضی به ازدواج نمیشه!!!

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دختری که راضی به ازدواج نمیشه!!!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

[=&amp]یکی از دخترخانمهای اقوام 26 سال سن داره و کلا از آقایون و همچنین جنس مخالف بیزاره . و تاکنون کوچکترین مشکلی براش پیش نیومده و اصلا راضی به ازدواج هم نیست . به روانشناس یا مشاور هم اصلا مراجعه نمی کنه . اطرافیان هم خیلی صحبت کردن ولی به نتیجه ای نرسیدن.[/]
[=&amp]ضمنا برای ازدواج دیگران خیلی تلاش می کنه و خوشحال میشه ولی برای خودش ازدواج را یک غول بزرگ می بینه [/]
[=&amp]اگر من را برای کمک به این خانم راهنمایی نمایید ممنون میشم[/]
[=&amp]پیشاپیش از راهنمایی شما تشکرو قدردانی می نمایم
[/]

[=&amp]یاعلی مدد التماس دعا
[/]

[=&amp]باتشکرفراوان

[/]


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امین

پرسش:
دختر خانمی که برای خودش ازدواج را یک غول بزرگ فرض می کند چگونه می توان به او کمک نمود؟


پاسخ:
قبل از هر چیزی باید علت بیزاری ایشان مشخص شود تا بتوان با رفع آن علت، مشکل ایشان را حل کرد. مثلا:
ممکن است علت شناختی داشته باشد که در این صورت نیاز به آگاهی دارد.
ممکن است علت آن اختلال شخصیتی باشد. ممکن است تجربه تلخی از گذشته باعث تنفر ایشان از این مسئله شده باشد یا ... که هر کدام روش خاص خود را برای درمان می طلبد.
بنابراین اگر فکر می کنید نمی توانید علت آن را با گفتگو با ایشان کشف کنید، در این صورت بهتر است به جای صحبت کردن در مورد مشکلش، او را تشویق به مراجعه به مشاور کنید.

با این حال آنچه غالبا در چنین افرادی دیده می شود مشکل شناختی است؛ یعنی چون مثلا تجربه های بدی از افرد متاهلِ شکست خورده شنیده اند و
یا اینکه از خوبی های ازدواج و سختی مجرد ماندن خبر ندارند و یا ازدواج را در تضاد با اهداف خود مثلاً اهداف تحصیلی و شغلی می بینند یا ... انگیزه آنها نسبت به ازدواج کم شده و حتی از آن متنفر می شوند.

در چنین شرایطی استفاده از شیوه انذار و تبشیر اگر درست و متناسب با شخصیت طرف انجام شود می تواند بهترین راهکار باشد؛ یعنی شما می توانید از یک طرف مشکلات بالا رفتن سن و مجرد ماندن را به ایشان گوشزد کنید و در کنار آن نمونه هایی از دختران سن بالا را که شرایط سختی را تحمل می کنند یا افرادی که در پیری تنها مانده اند را به آنها نشان دهید. از طرفی مزایا و خوبی هایی که زندگی متاهلی و تجربه داشتن بچه و ... دارد را برای ایشان بیان کنید و زندگی های موفق را از نزدیک به او نشان دهید. اگر مذهبی است بیان روایات مربوط به اهمیت ازدواج و ... هم مفید خواهد بود. (البته همه این موارد در صورتی تاثیر بیشتری خواهد داشت که شما خودتان متأهل باشید وگرنه ممکن است روی حرف شما حساب نکند)

برای عواقب تجرد می توانید از این تاپیک استفاده کنید:
http://www.askdin.com/thread5808.html

برای بیان مزایای ازدواج این تاپیک ها کمک کننده اند:
http://www.askdin.com/thread6488.html
http://www.askdin.com/thread6416.html

من بیزار نیستم اما ترجیح میدم همدم شبهای مادرم توی دوران پیری و بیماری باشم تا برم دنبال خوشی های متاهلی(اگر بدی هاش بیشتر نباشه)
من بیزارر نیستم اما نمیتونم مادرم رو رها کنم(البته فعلا خدارو شکر مادرم چیزیش نیست اما بالاخره پیری و بیماری هست)
من بیزار نیستم اما هنوز نمیتونم ولایت پذیر باشم اونم از کسی که تازه اومده تو زندگیم!!
من بیزار نیستم اما نمیتونم ناراحتی هایی رو از کسی قبول کنم و تحمل کنم در صورتی که رابطه مون فقط ی خط جمله عربی هست!(احساس میکنم لزومی نداره خودمو تو این موقعیت قرار بدم)
من تحمل فشار ها و سختی ها رو ندارم و میترسم از تلنبار شدن غصه ها و رسوب شدن اونا توی دلم!!!
من بیزار نیستم اما میترسم از اینکه عشقی ب وجود نیاد و از سر عادت روزهامو باهاش بگذرونم....عشقی که نباشه هرلحظه زندگی در خطر دلسردی و طلاق عاطفی هست!
من بیزار نیستم اما....
.
.
.
من بیزار نیستم اما......میترسم نه خوشبخت بشم نه بتونم به حد کافی هوای مادرمو داشته باشم......

[=Times New Roman]باور کنید این دختر هیچ مشکلی نداره..
.
از همه هم سالم تره..
.
بگذارید سر عقایدش بمونه و یک مرد عاقل از جامعه کم نشه..:Nishkhand:

یاس...;603271 نوشت:
من بیزار نیستم اما ترجیح میدم همدم شبهای مادرم توی دوران پیری و بیماری باشم تا برم دنبال خوشی های متاهلی(اگر بدی هاش بیشتر نباشه)
من بیزارر نیستم اما نمیتونم مادرم رو رها کنم(البته فعلا خدارو شکر مادرم چیزیش نیست اما بالاخره پیری و بیماری هست)
من بیزار نیستم اما هنوز نمیتونم ولایت پذیر باشم اونم از کسی که تازه اومده تو زندگیم!!
من بیزار نیستم اما نمیتونم ناراحتی هایی رو از کسی قبول کنم و تحمل کنم در صورتی که رابطه مون فقط ی خط جمله عربی هست!(احساس میکنم لزومی نداره خودمو تو این موقعیت قرار بدم)
من تحمل فشار ها و سختی ها رو ندارم و میترسم از تلنبار شدن غصه ها و رسوب شدن اونا توی دلم!!!
من بیزار نیستم اما میترسم از اینکه عشقی ب وجود نیاد و از سر عادت روزهامو باهاش بگذرونم....عشقی که نباشه هرلحظه زندگی در خطر دلسردی و طلاق عاطفی هست!
من بیزار نیستم اما....
.
.
.
من بیزار نیستم اما......میترسم نه خوشبخت بشم نه بتونم به حد کافی هوای مادرمو داشته باشم......

ایشالا مادرتون همیشه سلامت باشن و سایه شون بالاسرتون

ولی یکمم به خودتون فکر کنید

شما هم یه زمانی پیر میشید

نباید همدم داشته باشید؟

فرزند داشته باشید که مثه شما برای مادرتون ... عصای دستتتون باشه؟

Miss Chadoriii;603397 نوشت:
لی یکمم به خودتون فکر کنید

ب خودمم .....میدونی...از الان میترسم که آرامشی رو که میخوام بدست نیارم و آرامش الانمو هم از دست بدم!

یاس...;603752 نوشت:
ب خودمم .....میدونی...از الان میترسم که آرامشی رو که میخوام بدست نیارم و آرامش الانمو هم از دست بدم!

ینی اصلا احساس تنهایی نمیکنید؟

مثلا وقتی بیرون میبینی یه زوج خوش و خوشحال دارن قدم میزنن کنار هم؟

یا وقتی ماشین عروس میبینی مثلا

هیشکدوم اینا رو هوس نمیکنین برای خودتون؟

Miss Chadoriii;603754 نوشت:
مثلا وقتی بیرون میبینی یه زوج خوش و خوشحال دارن قدم میزنن کنار هم؟

یا وقتی ماشین عروس میبینی مثلا

هیشکدوم اینا رو هوس نمیکنین برای خودتون؟

:khandeh!:نه باور کن!زندگیه دیگه...عادی میشه!چه دو نفره باشه چه ده نفره!
گاهی حسش میاد که اگه کسی بود خوب میشد...اما ی حس کوچمولو...میاد و میره:Nishkhand:
البته از زندگی خوب با ی آدم خوب و منطقی و آرام بدم نمیاد...اما زندگی با همه تحقیقات و بررسی ها بعد از قرار گرفتن زیر ی سقف معلوم میشه خوب از آب دراومده یا نه!

یاس...;603757 نوشت:
:khandeh!:نه باور کن!زندگیه دیگه...عادی میشه!چه دو نفره باشه چه ده نفره!
گاهی حسش میاد که اگه کسی بود خوب میشد...اما ی حس کوچمولو...میاد و میره:Nishkhand:
البته از زندگی خوب با ی آدم خوب و منطقی و آرام بدم نمیاد...اما زندگی با همه تحقیقات و بررسی ها بعد از قرار گرفتن زیر ی سقف معلوم میشه خوب از آب دراومده یا نه!

حتی اگه بد هم از آب دربیاد

باز یه فایده بزرگ داره

حسرتش نمیمونه تو دلت

Miss Chadoriii;603761 نوشت:
حسرتش

حسرت داره مگه؟حسرت چی؟:moteajeb::tajob:

یاس...;603762 نوشت:
حسرت داره مگه؟حسرت چی؟:moteajeb::tajob:

باسلام
حسرت پیری وتنهایی

سلام ...

نظر شخصیم این هست که ایشون بیش از حد خجالتی در درون این موضوع خاص هستش ...
از بابا و مامانش خجالت میکشه ...

یاس...;603762 نوشت:
حسرت داره مگه؟حسرت چی؟:moteajeb::tajob:

همه حرف های شما رو فرض بر درست بودن میذاریم اما یه تناقض بزرگ هست که میگه شما این دلایلی که دارین مطرح میکنین فقط میخواین از یه مسولیت و هدف بزرگ که برایش آفریده شده اید شونه خالی کنید.

همه این دلایلی که آوردین برای ازدواج نکردن از نقص ها و ترس هایی هستش که خودتون در زندگی دارین و در سدد برطرف کردنش نیستین و نه،اینکه همسری متناسب با خودتون نیست و پیدا نمیشه.

کسی که نخواد زیبایی ازدواج خودش درک کنه و به وصالش برسه خیلی سخته که به وصال خدایش برسه.

چرا انسان عاقل راه زیباتر و راحتتر را از ابتدای زندگی اش انتخاب نمیکند؟؟؟

سلام
البته سن این خانم که زیاد نیست ولی من فکر میکنم آدمها وقتی از یک سنی بگذرند،حتی اگر مجرد هم باشند، به چیزهایی که دارند و شرایطی که درش هستند عادت میکنند و لذت هم میبرند و حاضرنیستند آرامشی راکه بدست آوردند به راحتی به هم بزنند. درسته که ظاهرا هدف ازدواج رسیدن به آرامشه ولی برای بعضیها (مثل من) ازدواج مثل وارد شدن به یک بحرانه. بحران روبرو شدن با یک یک آدم جدید و یک دنیای جدید و مشکلاتش ، درحالیکه نه تو میتونی چندان از این آدم تاثیر بگیری نه میتونی چندان تاثیری بر او داشته باشی چون خمیر مایع وجودی هر دو تون شکل گرفته و تمام شده. وقتی سن بالا بره و عقل سر جاش بیاد و از دنیای جوانی و احساسات جدا بشی دیگه به این راحتی ها از کسی خوشت نمیاد و نمیتونی دل ببندی. ازدواج هم تاریخ مصرف داره و اگر قصد ازدواج داری باید همون موقعکه سراپا شور و احساسات هستی بهش تن بدی .


یک تجربه نزدیک:

به نظرم تو جامعه الان ازدواجها بیشتر انسان رو از خدا دور میکنه تا نزدیک. مثلا شما خانمی را تصور کنید که از شغلش راضیه و مختصر آرامشی داره. این خانم میاد و برای اینکه ازتنهایی در بیاد ازدواج میکنه و آنوقت است که کوهی از حقوق و دیون که نشات گرفته از فرهنگ و مذهبه روی شانه اش سنگینی میکنه و اگر نتونه آنها را ادا کند مرتکب گناه میشه و مغضوب درگاه خدا

....او باید در هر امری از شوهرش اجازه بگیرد و در هر شرایطی تمکین کند و در قبال نفقه ای که میگیرد ،مرد بر اوحق سالاری و ولینعمتی دارد. مرد میتواند او را از رفتن به سر کار و یا دیدن خویشاوندانش نهی کند و او باید بپذیرد.(ممکنه بگویید میتوان ضمن عقد بعضی چیزها را شرط کرد ولی همه میدانند شروط کجا و اجرای احکام کجا)....
مرد میتواند او را تنبیه کند و میتواند هر وقت که خواست زن صیغه ای بگیرد و این زن است که در چنین شرایطی همواره محکوم به کم توجهی و کوتاهی میشود .....
و اگر زمانی بدلیل حس کراهت از شوهری خیانتکار بخواهد از او جدا شود بایددر صورت ارائه دادخواست طلاق ،از مهریه و حقوق مالی و حضانت فرزند و عاطفه مادری خود بگذرد
و اگر مرد نخواهد او را طلاق دهد و یا اگر قصد آزار و اذیت او را داشته باشد میتواند از این حق طلاق استفاده کرده و زن را سالها در دادگاهها به این طرف و آنطرف بکشاند و عمر او را تلف کند و آخر سر یک پولی هم دستی از او بگیرد،
در واقع در مواردی از این دست گاهی فقط زن است که بار رنج بیوفایی همسر را تنها بدوش میکشد و از لحاظ روحی و عاطفی و مالی صدمه میبیند در حالیکه مرد خائن عملا هیچ تاوانی درازای بیوفایی و آسیبی که به همسرش زده پس نمیدهد.


دختری که عاقل باشد میداند که نباید در مورد زندگی مشترک رویایی و آرمانی فکر کند
و باید قبول کند که با ازدواج در این نظام حقوقی چنین آسیبها یی هم در انتظارش است.

اینها را عرض کردم که بگویم متاسفانه ازدواج در این سیستم و قوانینش، دیگر به معنی دوستی و شراکت در زندگی و همدلی بین دو انسان نیست بلکه بیشتر به نوعی اسارت شبیه است که در آن تفاوتهای زن و مرد به برتری مرد تعبیر میشود و بدنبال آن صدها شرایط نابرابر و نا عادلانه وجود دارد که ریشه آن در باورها و آموزه های خود ماست ...

به نظرم آن خانم حق دارد چندان به ازدواج علاقه نشان ندهد.وقتی خودش راضی است چرا میخواهید آرامشش را بهم بزنید؟

یک زمانی شور و طراوت ایجاد زندگی در وجود انسان غلیان میکنه، ولی با توجه به موانعی که وجود داره این حس و انرژی به سمت سردی میل میکنه ...

آخرش هم به اینجا ختم میشه که به خودتون میگید خوب بود که ازدواج میکردم (صرفاً فقط یه حس ... ولی اصلاً حال ازدواج رو نداری) ...

حاضری برای رسیدن به تمام اهداف ات سختی بکشی ... تلاش کنی ...

ولی چقدر حیف که ازدواج از لیست اهداف ات خارج شد ...

چون دیگه نسبت بهش سرد شدی ...

و متاسفانه دیگه اصلاً برات مهم نیست که ازدواج کنی یا نه !!! (فقط یه حس، که اگه مزدوج شده بودم چقدر خوب بود ولیییییییییییییییییییی حالا که نشد اصلاً برام مهم نیستی :Sham:)

چرا باید وضعیت برخی از ما ها به اینصورت میشد :Ghamgin:

the;604521 نوشت:
کسی که نخواد زیبایی ازدواج خودش درک کنه و به وصالش برسه خیلی سخته که به وصال خدایش برسه

رو چ حسابی این حرفو میزنید؟توی اطرافیان و دوستانی که هنوز عقد هستن و ازدواج هم نکردن کسی نگفته زیبایی داشته!غصه هاشون عمیق تر هم شده به گفته خودشون!تنها حسن ازدواجشونو استقلال میدونن!

پریزاد;604615 نوشت:
دختری که عاقل باشد میداند که نباید در مورد زندگی مشترک رویایی و آرمانی فکر کند و باید قبول کند که با ازدواج در این نظام حقوقی چنین آسیبها یی هم در انتظارش است.
لایک!

پریزاد;604615 نوشت:
فکر میکنم آدمها وقتی از یک سنی بگذرند،حتی اگر مجرد هم باشند، به چیزهایی که دارند و شرایطی که درش هستند عادت میکنند و لذت هم میبرند و حاضرنیستند آرامشی راکه بدست آوردند به راحتی به هم بزنند.

۞ ͜ ۞;604620 نوشت:
(فقط یه حس، که اگه مزدوج شده بودم چقدر خوب بود ولیییییییییییییییییییی حالا که نشد اصلاً برام مهم نیست

ببینید....همه به یک طرز تفکر رسیدند!

به نظر میرسه تحمل یک غم(نداشتن همدم) و کنار اومدن به نیازهای جسمی! خیلی راحتتر باشه تا روبرو شدن با کوهی از مشکلات و تلنبار شدن غم های بی نتیجه....

the;604521 نوشت:
فقط میخواین از یه مسولیت و هدف بزرگ که برایش آفریده شده اید شونه خالی کنید.

اسمشو هرچی میخواین بذارید ولی به نظر میرسه عاقلانه نباشه آرامش نقد مجردی رو رها کنی و دل به آرامش نسبی متاهلی ببندی که بیشتر شبیه ریسکه!

[SPOILER]بازم میگم!مگه اینکه طرف واقعا خاصصص باشه:Cheshmak:[/SPOILER]

یاس...;604680 نوشت:
ببینید....همه به یک طرز تفکر رسیدند!

متاسفانه این حس معمولاً در چنین شرایطی ایجاد میشه (جای بسی خوشحالی نداره ولی چه میشه کرد وضعیت موجود در جامعه این حس رو در آدم دامن میزنه ...)
یاس...;604680 نوشت:
به نظر میرسه تحمل یک غم(نداشتن همدم) و کنار اومدن به نیازهای جسمی! خیلی راحتتر باشه تا روبرو شدن با کوهی از مشکلات و تلنبار شدن غم های بی نتیجه....

خُب درسته بعضی ها به این صورت فکر می کنند ولی می خواستم این رو بگم که ما حاضریم برای رسیدن به تمام اهداف مون تلاش کنیم و سختی بکشیم ولی در مورد ازدواج ... نَـــــــــــــــــــــه
(بقیه متن با شما نیستم)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چون برامون سخته که اعتماد کنیم که فرد مقابل همسر خوبی برامون میشه ... (آیا این همونی هست که همیشه از خدا می خواستم ... خدایا این همونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟؟؟)

باورمون به خدا مشکل داره (خودم رو عرض میکنم ، شما هم با خدا صادق هستید دیگــــــــــــــــــــــــــه ...)

خیلی خوب بلدیم حرف بزنیم ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی فقط بلدیم حرف بزنیم تو عمل وا می مونیم ... خدایا چرا من حاضر نیستم نفس ام سختی بکشه ...

خدایا به نظرت خوبه یه مقدار حال نفس ام رو بگیرم ؟!!! ... احساس میکنم نفس ام خیلی داره قُد بازی در میاره ...

خدایـــــــــــا ... والا می دونم هم مجردی امتحامه و هم متاهل شدن ، هم بچه دار شدن امتحانه و هم بچه دار نشدن ... ولــــــــــــــــــــــــــــــــی فقط میدونم ...

خدایـــــــــــا ... چرا حاضر نیستم سختی تشکیل زندگی رو به تنم بکشم ... چون دوست ندارم نَفس ام سختی بکشه ...

اینقدر در اجرای دستورات اِت نِق و نوق زدم که دیگه حال ندارم تو را اون جور که شایسته هست اطاعت کنم ...

والا من تو این متن با شما خوبان کاری نداشتم ... شماها که خوبین ...

داشتم بلــــــــــــند بلــــــــــــــــــــــــند با خودم حرف میزدم

بلـــــــــــــــــــــند بلــــــــــــــــــــــــند

۞ ͜ ۞;604845 نوشت:
خدایا به نظرت خوبه یه مقدار حال نفس ام رو بگیرم ؟!!! ... احساس میکنم نفس ام خیلی داره قُد بازی در میاره

میشه لطفا بگی چرا من باید خودمو تو سختی بندازم؟اگه بخایم با این طرز تفکر پیش بریم بهتره بدترین خواستگار رو انتخاب کنیم بلکه نفس بیشتر سختی ببینه!!

ت مجرد باشی یا متاهل همونطور که خودت گفتی:

۞ ͜ ۞;604845 نوشت:
هم مجردی امتحانه و هم متاهل شدن

سختی برای نفسو با خود خداست!دیگه عقل ما که پاره سنگ برنمیداره بریم بندازیم خودمونو تو سختی!پس عقل چی میشه!؟

یاس...;604856 نوشت:
...

در مورد بحث ازدواج که باید تحقیق و مشورت و ... کرد تا به یک انتخاب درست دست زد ...

ولی در مورد این صحبت شما :

یاس...;604856 نوشت:
سختی برای نفسو با خود خداست!دیگه عقل ما که پاره سنگ برنمیداره بریم بندازیم خودمونو تو سختی!پس عقل چی میشه!؟

شاید بهتر باشه توضیح ندم ... چون منظورم یه چیز دیگه ای هست ... (شاید اگه کسی قبلاً آشنایی داشته باشه متوجه بشه منظورم چی بود با "پاره سنگ" و "عقل" کاری نداشتم ... :Sham:)

پریزاد;604615 نوشت:
سلام
البته سن این خانم که زیاد نیست ولی من فکر میکنم آدمها وقتی از یک سنی بگذرند،حتی اگر مجرد هم باشند، به چیزهایی که دارند و شرایطی که درش هستند عادت میکنند و لذت هم میبرند و حاضرنیستند آرامشی راکه بدست آوردند به راحتی به هم بزنند. درسته که ظاهرا هدف ازدواج رسیدن به آرامشه ولی برای بعضیها (مثل من) ازدواج مثل وارد شدن به یک بحرانه. بحران روبرو شدن با یک یک آدم جدید و یک دنیای جدید و مشکلاتش ، درحالیکه نه تو میتونی چندان از این آدم تاثیر بگیری نه میتونی چندان تاثیری بر او داشته باشی چون خمیر مایع وجودی هر دو تون شکل گرفته و تمام شده. وقتی سن بالا بره و عقل سر جاش بیاد و از دنیای جوانی و احساسات جدا بشی دیگه به این راحتی ها از کسی خوشت نمیاد و نمیتونی دل ببندی. ازدواج هم تاریخ مصرف داره و اگر قصد ازدواج داری باید همون موقعکه سراپا شور و احساسات هستی بهش تن بدی .


یک تجربه نزدیک:

به نظرم تو جامعه الان ازدواجها بیشتر انسان رو از خدا دور میکنه تا نزدیک. مثلا شما خانمی را تصور کنید که از شغلش راضیه و مختصر آرامشی داره. این خانم میاد و برای اینکه ازتنهایی در بیاد ازدواج میکنه و آنوقت است که کوهی از حقوق و دیون که نشات گرفته از فرهنگ و مذهبه روی شانه اش سنگینی میکنه و اگر نتونه آنها را ادا کند مرتکب گناه میشه و مغضوب درگاه خدا

....او باید در هر امری از شوهرش اجازه بگیرد و در هر شرایطی تمکین کند و در قبال نفقه ای که میگیرد ،مرد بر اوحق سالاری و ولینعمتی دارد. مرد میتواند او را از رفتن به سر کار و یا دیدن خویشاوندانش نهی کند و او باید بپذیرد.(ممکنه بگویید میتوان ضمن عقد بعضی چیزها را شرط کرد ولی همه میدانند شروط کجا و اجرای احکام کجا)....
مرد میتواند او را تنبیه کند و میتواند هر وقت که خواست زن صیغه ای بگیرد و این زن است که در چنین شرایطی همواره محکوم به کم توجهی و کوتاهی میشود .....
و اگر زمانی بدلیل حس کراهت از شوهری خیانتکار بخواهد از او جدا شود بایددر صورت ارائه دادخواست طلاق ،از مهریه و حقوق مالی و حضانت فرزند و عاطفه مادری خود بگذرد
و اگر مرد نخواهد او را طلاق دهد و یا اگر قصد آزار و اذیت او را داشته باشد میتواند از این حق طلاق استفاده کرده و زن را سالها در دادگاهها به این طرف و آنطرف بکشاند و عمر او را تلف کند و آخر سر یک پولی هم دستی از او بگیرد،
در واقع در مواردی از این دست گاهی فقط زن است که بار رنج بیوفایی همسر را تنها بدوش میکشد و از لحاظ روحی و عاطفی و مالی صدمه میبیند در حالیکه مرد خائن عملا هیچ تاوانی درازای بیوفایی و آسیبی که به همسرش زده پس نمیدهد.


دختری که عاقل باشد میداند که نباید در مورد زندگی مشترک رویایی و آرمانی فکر کند
و باید قبول کند که با ازدواج در این نظام حقوقی چنین آسیبها یی هم در انتظارش است.

اینها را عرض کردم که بگویم متاسفانه ازدواج در این سیستم و قوانینش، دیگر به معنی دوستی و شراکت در زندگی و همدلی بین دو انسان نیست بلکه بیشتر به نوعی اسارت شبیه است که در آن تفاوتهای زن و مرد به برتری مرد تعبیر میشود و بدنبال آن صدها شرایط نابرابر و نا عادلانه وجود دارد که ریشه آن در باورها و آموزه های خود ماست ...

به نظرم آن خانم حق دارد چندان به ازدواج علاقه نشان ندهد.وقتی خودش راضی است چرا میخواهید آرامشش را بهم بزنید؟


دقیقا اینجوریه!!! در مورد خود بنده، حتی در 18 سالگی هم که شور و شوق ازدواج قلیان میکنه، وقتی به یاد این موارد میافتادم، مو به تنم سیخ میشد و حتی شاید گریه هم میکردم و با خودم عهد میکردم که ازدواج نکنم حتی با وجود اینکه خیلی دوست داشتم...این باورها ریشه دار تر میشه بخصوص وقتی که در اطرافیان شاهد این موارد و سختیها باشید و بدتر اینکه تو خونه ی خودتون شاهدش باشید...

در ثانی چرا فکر میکنید حتما باید برای این دختر خانوم کاری انجام بدید، ایشون که خودش نمیخواد.
اگه قصدتون هم واقعا خیره، خیلی دخترها و پسرهای دیگه مشتاق ازدواج و محتاج همفکری و کمکهای شمان...

۞ ͜ ۞;604869 نوشت:
با "پاره سنگ" و "عقل" کاری نداشتم

عزیزم اصلا منظورم به شما نبود...کلی گفتم....که خودمم شامل کلی میشم:Gol:

یاس...;604879 نوشت:
عزیزم اصلا منظورم به شما نبود...کلی گفتم....که خودمم شامل کلی میشم

اون قسمت رو من باب طنز گفتم ... :Nishkhand: (منظورم"عقل و نمیدونم سنگ")

۞ ͜ ۞;604620 نوشت:
یک زمانی شور و طراوت ایجاد زندگی در وجود انسان غلیان میکنه، ولی با توجه به موانعی که وجود داره این حس و انرژی به سمت سردی میل میکنه ...

آخرش هم به اینجا ختم میشه که به خودتون میگید خوب بود که ازدواج میکردم (صرفاً فقط یه حس ... ولی اصلاً حال ازدواج رو نداری) ...

حاضری برای رسیدن به تمام اهداف ات سختی بکشی ... تلاش کنی ...

ولی چقدر حیف که ازدواج از لیست اهداف ات خارج شد ...

چون دیگه نسبت بهش سرد شدی ...

و متاسفانه دیگه اصلاً برات مهم نیست که ازدواج کنی یا نه !!! (فقط یه حس، که اگه مزدوج شده بودم چقدر خوب بود ولیییییییییییییییییییی حالا که نشد اصلاً برام مهم نیستی :Sham:)

چرا باید وضعیت برخی از ما ها به اینصورت میشد :Ghamgin:

چرا نباید سرد بشه؟ اهداف دیگه رو همیشه میشه یه کاریش کرد، حتی اگه راه رو اشتباه رفته باشی. ولی در مورد ازدواج هییییییییییچ کاری نمیشه کرد. اینقدر روابط خونی و عاطفی و حقوقی و خانوادگی تو ازدواج دخیل هست که خدای نکرده اگه کوچکترین مشکلی پیش بیاد، دستت از هر طرف میمونه تو پوست گردو...هیچ کاریش نمیشه کرد. نه میتونی یه عمر خون بخوری و ساکت ادامه بدی، نه میتونی طلاق بگیری و قید بچه هات رو بزنی و خیلی چیزای دیگه...
عملا تو این جامعه هم که شرع و حق برای آقایون هست و به ضرر خانمها. زندگیها هم که شده معامله، نه عشق و محبت.

ازدواج ناموفق خیلی خیلی بده...حتی بدتر از این که برای همیشه تنها بمونی...بالاخص برای خانم ها...
من خیلی زندگی ناموفق دیدم ، کلا جزوی از وجودم شده و از دل و جان هم باورم شده که ازدواج یعنی مکافات، یعنی بدبختی، یعنی گرفتاری، یعنی سواستفاده از عواطفت، یعنی توهین و تحقیر، یعنی حرمت شکنی، یعنی نفرمت، یعنی ظلم به پدر و مادرت، یعنی ظلم به بچه هایی که اصلا نمیخوان به دنیا بیان...
بله همه که یه جور نمیشن، ولی چه اطمینانی هست، چه اعتباری هست، ....باشه اصلا به اعتبار خدا. ولی خدا خیلی جاهای دیگه هم که وعده داده، میاد و با اسم بلا و امتحان الهی شرایط رو جور دیگه ای میکنه....و ازدواج ناموفق هم که اصولا باید سخترین و دردناکترین بلاها باشه...چون هیچ راهی نداری

FTN;604885 نوشت:
چرا نباید سرد بشه؟ اهداف دیگه رو همیشه میشه یه کاریش کرد، حتی اگه راه رو اشتباه رفته باشی. ولی در مورد ازدواج هییییییییییچ کاری نمیشه کرد. اینقدر روابط خونی و عاطفی و حقوقی و خانوادگی تو ازدواج دخیل هست که خدای نکرده اگه کوچکترین مشکلی پیش بیاد، دستت از هر طرف میمونه تو پوست گردو...هیچ کاریش نمیشه کرد. نه میتونی یه عمر خون بخوری و ساکت ادامه بدی، نه میتونی طلاق بگیری و قید بچه هات رو بزنی و خیلی چیزای دیگه...
عملا تو این جامعه هم که شرع و حق برای آقایون هست و به ضرر خانمها. زندگیها هم که شده معامله، نه عشق و محبت.

ازدواج ناموفق خیلی خیلی بده...حتی بدتر از این که برای همیشه تنها بمونی...بالاخص برای خانم ها...
من خیلی زندگی ناموفق دیدم ، کلا جزوی از وجودم شده و از دل و جان هم باورم شده که ازدواج یعنی مکافات، یعنی بدبختی، یعنی گرفتاری، یعنی سواستفاده از عواطفت، یعنی توهین و تحقیر، یعنی حرمت شکنی، یعنی نفرمت، یعنی ظلم به پدر و مادرت، یعنی ظلم به بچه هایی که اصلا نمیخوان به دنیا بیان...
بله همه که یه جور نمیشن، ولی چه اطمینانی هست، چه اعتباری هست، ....باشه اصلا به اعتبار خدا. ولی خدا خیلی جاهای دیگه هم که وعده داده، میاد و با اسم بلا و امتحان الهی شرایط رو جور دیگه ای میکنه....و ازدواج ناموفق هم که اصولا باید سخترین و دردناکترین بلاها باشه...چون هیچ راهی نداری

طلاق راه به این واضحی Fool

قرار نیس اگه زندگیت زهر شد ... تا آخر عمرت مجبور باشی زهرو قلپ قلپ سر بکشی که

درسته طلاقم عوقب خیلی بدی داره

ولی خیلی وقتا تنها راه و بهترین راهه

بعدشم همپچیزو انقدر سیاه نمیشه تعبیر کرد ... سفید هم نه

همه چی توی این دنیا خاکستریه

مخلوطی از خوبیا و بدیا درهم

FTN;604885 نوشت:
ازدواج یعنی مکافات، یعنی بدبختی، یعنی گرفتاری، یعنی سواستفاده از عواطفت، یعنی توهین و تحقیر، یعنی حرمت شکنی، یعنی نفرمت، یعنی ظلم به پدر و مادرت، یعنی ظلم به بچه هایی که اصلا نمیخوان به دنیا بیان..
:Sham::cry::badbakht::crying::grye::grye:

انگار درسایی که یادم رفته بودو یاد آوری کردی

FTN;604885 نوشت:
ازدواج ناموفق خیلی خیلی بده...حتی بدتر از این که برای همیشه تنها بمونی.

واقعا ..واقعا....یعنی هیچ کلمه ای برای توصیفش نیست...یعنی همون یک بار زندگیتو خراب میکنه میره پی کارش!نه میشه برگردی و درستش کنی...نه شور اولو داری که از اول شروع کنی و یا حتی یه ازدواج موفق داشته باشی..احساست هم که همه جا راه میرن و میگن زن و احساستش! له میشه ...

حتی توی عرف هم میگن:ببین فلانی مجرده همه چی هم داره...سفر /پول/آقا بالا سرم نداره....حتی دیدم که میگن طرف شوهرش مُرد...خوشبخت شد!طلاق گرفت راحت شد!

Miss Chadoriii;604888 نوشت:
گه زندگیت زهر شد ... تا آخر عمرت مجبور باشی زهرو قلپ قلپ سر بکشی که

یکی از دوستانم میخواست عنوان پایان نامه اش باشه:

طلاق و پیشگیری از خشونت های خانگی......

تایید نشد!!گفتن میخوای مبغوض خدا رو خوب جلوه بدی!

FTN;604885 نوشت:
زندگیها هم که شده معامله، نه عشق و محبت.

حرف های شما در حد سیاه چاله انرژی آدم رو می بلعه :Nishkhand: ... (نمی گم تو جامعه چنین چیزی نیست ... ما هم دیدیم ولی اینطوری که نباید فکر کرد ...)

FTN;604885 نوشت:
من خیلی زندگی ناموفق دیدم ، کلا جزوی از وجودم شده و از دل و جان هم باورم شده که ازدواج یعنی مکافات، یعنی بدبختی، یعنی گرفتاری، یعنی سواستفاده از عواطفت، یعنی توهین و تحقیر، یعنی حرمت شکنی، یعنی نفرمت، یعنی ظلم به پدر و مادرت، یعنی ظلم به بچه هایی که اصلا نمیخوان به دنیا بیان...

اینطوری فکر نکنید ... به روح و جسم تون آسیب وارد ممیکنه ...

FTN;604885 نوشت:
بله همه که یه جور نمیشن، ولی چه اطمینانی هست، چه اعتباری هست، ....باشه اصلا به اعتبار خدا. ولی خدا خیلی جاهای دیگه هم که وعده داده، میاد و با اسم بلا و امتحان الهی شرایط رو جور دیگه ای میکنه....و ازدواج ناموفق هم که اصولا باید سخترین و دردناکترین بلاها باشه...چون هیچ راهی نداری

خُب ، همه چی برای ما امتحان هست ...

آیا در وضعیت نعمت ، شکر خدا می کنیم ...

آیا در وضعیت بلا ، می تونیم صبر کنیم و کرامت نفس خودمون رو حفظ کنیم ...

و ...

من هنوزم ولی سر حرف اولی که زدم هستم

حسرت

به نظرم آدم ازدواج کنه طلاق بگیره
خیلی بهتر از اینه که اصلا ازدواج نکنه

انگار دیگه بیشتر از این جایز نیست در این تاپیک باشم ...

یه مقدار دید مثبت ... یه مقدار انرژی ... یه مقدار خوش بینی ... :Gol:

Miss Chadoriii;604888 نوشت:
طلاق راه به این واضحی Fool

قرار نیس اگه زندگیت زهر شد ... تا آخر عمرت مجبور باشی زهرو قلپ قلپ سر بکشی که

درسته طلاقم عوقب خیلی بدی داره

ولی خیلی وقتا تنها راه و بهترین راهه

بعدشم همپچیزو انقدر سیاه نمیشه تعبیر کرد ... سفید هم نه

همه چی توی این دنیا خاکستریه

مخلوطی از خوبیا و بدیا درهم

عزیز خودت که اشاره کردی، طلاق هم همچین بهتر از تحمل زندگی مشترک نکبت نیست. حتی خیلی وقتا اینقدر شرایط برای یک خانم مطلقه سخت میشه که پشیمون میشه از طلاق گرفتنش...شاید حتی دوباره مجبور بشه بره سر همون زندگی قبلی.

نه راست میگی، همه چی سفید نیست، همه چی هم سیاه نیست، ولی اولا نمونه ناموفقش الان خیلی خیلی زیاد شده (شاهدش آمار طلاق)، دوما من دست خودم نیست، فکر کن یک عمر فقط همچین خانواده هایی دیده باشی دور و برت....یک عمر. انصافا چه تصویری تو ذهنت نقش میبنده؟ من که از همون نوجوانی وقتی یه لحظه هم فکر ازدواج به ذهنم خطور میکرد، دومین تصویر ازش دعوا و مشاجره و ...بود. نه مثل بقیه دخترا که عاشق عروسی و لباس و خرید عروسین....متنفر بودم از این چیزا. حتی مسخره میومد به نظرم...حتی همین الان...

۞ ͜ ۞;604904 نوشت:
حرف های شما در حد سیاه چاله انرژی آدم رو می بلعه ... (نمی گم تو جامعه چنین چیزی نیست ... ما هم دیدیم ولی اینطوری که نباید فکر کرد ...)

و حرفهای شما هم مثل یه سراب خوش بینی میمونه...فکر کنید من یه عمر تو خود این سیاه چاله بودم.

۞ ͜ ۞;604904 نوشت:
اینطوری فکر نکنید ... به روح و جسم تون آسیب وارد ممیکنه ...

وارد کرده خیلی خیلی هم وارد کرده...بعد از نزدیک سی سال زندگی مشترک، تازه تازه دارن متوجه میشن، که نه انگار روابط ما فقط بین ما نبوده، داشتیم این رو هم نابود میکردیم.... تازه تازه یکم دارن رعایت حال من رو میکنن!!! حالا که همه چی گذشته، حالا که دیگه من همه چی رو از دست دادم، حالا که دیگه روح و روان برام نمونده، حالا که حرفای مذخرف شبانه روزیشون مثل خوره وجودم رو خورده!!! البته هنوز هم متوجه نیستن، هنوز هم میگن ما که به تو کاری نداشتیم!!! من که ازشون نمیگذرم!!!

Miss Chadoriii;604905 نوشت:
من هنوزم ولی سر حرف اولی که زدم هستم

حسرت

منم هنوز نفهمیدم حسرت چی؟:Gig:
حسرت دوران نامزدی مثلا؟

بدیش فقط اینه که پیر شدی تنهایی...همین
که در صورتی که شوهرت خوب نباشه بازم تنهایی

۞ ͜ ۞;604910 نوشت:
یه مقدار دید مثبت ... یه مقدار انرژی ... یه مقدار خوش بینی ...

وارد کن...تزریق کن....:Nishkhand:

نه FTN عزیز....

خوبیه این جور چیزا اینه که میفهمیم رفتار نادرست چیه!مهم اینه که بهتر کنترل زندگی خودمونو داریم....مهم اینه که همه مردها یکی نیستند
هم اتاقی من 8 ساله ازدواج کرده اما شوهرش هنوز مثل دوران نامزدی باهاش رفتار میکنه...انقد که ما به اسمسای این پسر میخندیم!!
همه چی بد نیست...
منم با همه این حرفام مسلما اگه موقعیت اوکی بیاد قبول میکنم...زندگی خوبش خوبه!مخصوصا یه آدم همفکر هم کنارت باشه:ok::hamdel:

FTN;604918 نوشت:
و حرفهای شما هم مثل یه سراب خوش بینی میمونه...فکر کنید من یه عمر تو خود این سیاه چاله بودم.

وارد کرده خیلی خیلی هم وارد کرده...بعد از نزدیک سی سال زندگی مشترک، تازه تازه دارن متوجه میشن، که نه انگار روابط ما فقط بین ما نبوده، داشتیم این رو هم نابود میکردیم.... تازه تازه یکم دارن رعایت حال من رو میکنن!!! حالا که همه چی گذشته، حالا که دیگه من همه چی رو از دست دادم، حالا که دیگه روح و روان برام نمونده، حالا که حرفای مذخرف شبانه روزیشون مثل خوره وجودم رو خورده!!! البته هنوز هم متوجه نیستن، هنوز هم میگن ما که به تو کاری نداشتیم!!! من که ازشون نمیگذرم!!!

بمیرم الهی:geryeh:

دوست خوبم میفهمم چی میگی

ولی خب از کجا معلوم زندگی خودت هم اینجوری بشه؟

شاید خدا خواست برات به بهترین نحو جبران کنه و یه مرد عالی سر راه زندگیت قرار بده

:hamdel:

طاهر;601183 نوشت:
یکی از دخترخانمهای اقوام 26 سال سن داره و کلا از آقایون و همچنین جنس مخالف بیزاره . و تاکنون کوچکترین مشکلی براش پیش نیومده و اصلا راضی به ازدواج هم نیست . به روانشناس یا مشاور هم اصلا مراجعه نمی کنه . اطرافیان هم خیلی صحبت کردن ولی به نتیجه ای نرسیدن.
ضمنا برای ازدواج دیگران خیلی تلاش می کنه و خوشحال میشه ولی برای خودش ازدواج را یک غول بزرگ می بینه
اگر من را برای کمک به این خانم راهنمایی نمایید ممنون میشم
پیشاپیش از راهنمایی شما تشکرو قدردانی می نمایم

یاعلی مدد التماس دعا

باتشکرفراوان

به نظرم یه مدت نباید به این خانم هیچ کاری داشته باشن و اصلا ازش نخوان ازدواج کنه.
" دلبر که در کف او موم است سنگ خارا" می دونه چی کار کنه.
همچین مهر یه بنده خدا رو بندازه تو دلش کیف کنید. نه اینکه منظورم اینه ایشون می خوان خاص باشن ، نه. ولی شاید اصرارهای زیاد یا پیشنهادهای زیاد باعث شده قبح مردانه براش بریزه. باس یه مدت بگذره و کسی کاری بهش نداشته باشه.
کافیه خداوند یه مرد رو بندازه تو مسیر زندگیش و یه نگاه مردونه بهش بندازه. شک نکنید کار تمومه.:hamdel::fekr::hamdel:

طاهر;601183 نوشت:
یکی از دخترخانمهای اقوام 26 سال سن داره و کلا از آقایون و همچنین جنس مخالف بیزاره . و تاکنون کوچکترین مشکلی براش پیش نیومده و اصلا راضی به ازدواج هم نیست . به روانشناس یا مشاور هم اصلا مراجعه نمی کنه . اطرافیان هم خیلی صحبت کردن ولی به نتیجه ای نرسیدن.
ضمنا برای ازدواج دیگران خیلی تلاش می کنه و خوشحال میشه ولی برای خودش ازدواج را یک غول بزرگ می بینه
اگر من را برای کمک به این خانم راهنمایی نمایید ممنون میشم
پیشاپیش از راهنمایی شما تشکرو قدردانی می نمایم

سلام علیکم
با تشکر از پاسخ استاد گرامی و کاربران محترم

به جز مواردی که بزرگواران فرمودند اگر دقت نمایید یک نکته در مطالب این پرسشگر بزرگوار هست که قابل تامل است و آن هم اینکه ایشان فرمودند این خانم از آقایان و جنس مخالف بیزار است! اما برای ازدواج دیگران تلاش میکند!!
به نظر بنده حقیر اصولا کسی وقتی از چیزی متنفر باشد در آن زمینه و به نفع آن موضوعی که از آن بیزار است هیچ تلاشی نمیکند مثال : تا کنون دیده اید خانمی شدیدا مخالف و بیزار از این باشدکه مردان زن دوم بگیرند از آن طرف افراد را تشویق به ازدواج مجدد کند و حتی در این زمینه هم تلاش کند ؟!

اما برعکس این موضوع را داریم یعنی کسی وقتی آرزوی رسیدن به چیزی را دارد اما برایش مقدور نیست به آن برسد سعی میکندآرزویش را در دیگران برآورده سازد ! مثلا زیاد دیده ایم پدر و مادری که آرزو داشند بر فرض پزشک شوند اما نتوانستند ، به جایش فرزندشان را مجبور میکنند پزشک شوند،یا فرض خانمی فرزند دار نمیشده مهد کودکان بی سرپرست زده است و غیره....

پس در مورد این خانم این احتمال هم می تواند وجود داشته باشد که ایشان یک مشکل شخصی داشته باشند که مانع ازدواجشان باشد و هیچکس هم نداند و نمیخواهند کسی هم بفهمد و چون نمیتوانند ازدواج کنند دارند آن را در قالب تنفر از آقایان نشان میدهند! حتی ممکن است این مشکلشان واقعا هم مانع ازدواجشان نباشد! اما چون خودشان اینگونه فکر میکنند میترسند ازدواج کنند! در واقع چنین فردی هم علاقه به ازواج دارد هم علاقه به جنس مخالف ! و فقط تنفر از مردان را بهانه ای کرده برای ازدواج نکردنش !
البته این فقط یک احتمال بود در کنار احتمالات دیگر

خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر بگرداند ان شاءالله
یازهرا(س)

طاهر;601183 نوشت:
یکی از دخترخانمهای اقوام 26 سال سن داره و کلا از آقایون و همچنین جنس مخالف بیزاره . و تاکنون کوچکترین مشکلی براش پیش نیومده و اصلا راضی به ازدواج هم نیست . به روانشناس یا مشاور هم اصلا مراجعه نمی کنه . اطرافیان هم خیلی صحبت کردن ولی به نتیجه ای نرسیدن.
ضمنا برای ازدواج دیگران خیلی تلاش می کنه و خوشحال میشه ولی برای خودش ازدواج را یک غول بزرگ می بینه
اگر من را برای کمک به این خانم راهنمایی نمایید ممنون میشم
پیشاپیش از راهنمایی شما تشکرو قدردانی می نمایم

سلام..این خانوم برای رفع مشگل باید گذشتشو ببینه چی بوده... فقط گذشته...مطمئنم یه اتفاقاتی براش افتاده اما در خصوص ازدواج...به نظرم حق داره چون سخته پیدا کردن یه پسر خوب...خدارو شکر که پسرم

واقعا به فکر مادرتان هستید ؟
سال گذشته مادرم چیزی گفتندکه تا اون موقع اصلابه ذهنم خطور نکرده بود میگفتند بچه ها وقتی ازدواج میکنند پدرومادر خوشحال میشوند که یک نفردیگه هم هست که به فکرتون باشه ، پس اگر میخواهید مادرتان خوشحال شود ازدواج کنید ، اما بعضی مواقع خصوصا سن بالای 25 سال ترس از اینکه بتوانیم زندگی موفق داشته باشیم به سراغمان می آید.اما باید به فکر این هم بود که فرزندانمان مادر میخواهند نه مادر بزرگ !
اما این ترس مانع از هرفکری میشود

ازدواج ترس داره ...یک خانواده جدید و یک زندگی جدید ...اما خدا هست... برای هم دیگر دعا کنیم همسر خوب نصیبمان بشه ان شاا...

موضوع قفل شده است