چیستی انسان ؟؟؟

تب‌های اولیه

57 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چیستی انسان ؟؟؟

:Hedye: ؟؟

شناخت کُنه انسان، بلکه شناخت کُنه هر چیزی دشوار بلکه ممتنع است . این نوع معرفت اختصاص به خداوند دارد، غیر از او کسی دیگر کُنه و حقیقت اشیا را به طور کامل نمی‌داند.(1)
با توجه به این نکته حال باید دید که چیستی انسان در حد توان بشر چیست؟
جای بحث بسیار است، ولی دقیق‌ترین سخن را در این باب استاد آیت الله جوادی آملی بیان داشته و در کتاب «تفسیر انسان به انسان» به تفصیل درباره آن بحث نموده که خلاصة آن در این جا طرح می‌شود:
انسان در عرف عموم مردم، حیوان ناطق است و حیوانی است که می‌اندیشد و سخن می‌گوید، ولی در نگاه قرآنی این تعریف دقیق از انسان نیست،‌زیرا چه بسا انسان‌هایی که اهل اندیشه و سخن‌اند، ولی از حیوان بدترند، از این رو باید گفت: انسان در نگاه قرآن «حیّ متألّه» است.
در این تعریف حیّ جنس و تألّه فصل انسان است، نطق در تعریف انسان لازم است ولی کافی نیست. از دید قرآن همه آدمیان به لحاظ فطرت «حیّ متأله» هستند، یعنی حیات الهی و تألّه ملکوتی در فطرت همه انسان‌ها نهادینه شده است، ولی با نظر به مسیر شکوفایی و تکاملی فطرت بسیاری متألّهانه فطری خویش را زیر خاک‌ها تیرة جهل و عصیان مدفون می‌کنند، این گونه افراد از نظر منطق وحی انسان تلقی نمی‌شود، چون در نگاه وحی انسان حقیقی کسی است که در محدودة حیات حیوانی و طبیعی نایستد، حتى انسانیت خویش را تنها در نطق یا تفکر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی و جاودان و تألّه و خداخواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و به مقام خلافت الهی برسد.(2)
خلاصه مطلب این که در نگاه دقیق انسان «حیّ متألّه» است ،یعنی زنده‌ای خداخواه و ذوب شدة در معنویت.

پی‌نوشت‌ها:
1. آیت الله جوادی آملی، تفسیر انسان به انسان، ص 61.
2. همان، ص 151.

برچسب: 

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;600865 نوشت:
شناخت کُنه انسان، بلکه شناخت کُنه هر چیزی دشوار بلکه ممتنع است . این نوع معرفت اختصاص به خداوند دارد، غیر از او کسی دیگر کُنه و حقیقت اشیا را به طور کامل نمی‌داند.(1)
با توجه به این نکته حال باید دید که چیستی انسان در حد توان بشر چیست؟
جای بحث بسیار است، ولی دقیق‌ترین سخن را در این باب استاد آیت الله جوادی آملی بیان داشته و در کتاب «تفسیر انسان به انسان» به تفصیل درباره آن بحث نموده که خلاصة آن در این جا طرح می‌شود:
انسان در عرف عموم مردم، حیوان ناطق است و حیوانی است که می‌اندیشد و سخن می‌گوید، ولی در نگاه قرآنی این تعریف دقیق از انسان نیست،‌زیرا چه بسا انسان‌هایی که اهل اندیشه و سخن‌اند، ولی از حیوان بدترند، از این رو باید گفت: انسان در نگاه قرآن «حیّ متألّه» است.
در این تعریف حیّ جنس و تألّه فصل انسان است، نطق در تعریف انسان لازم است ولی کافی نیست. از دید قرآن همه آدمیان به لحاظ فطرت «حیّ متأله» هستند، یعنی حیات الهی و تألّه ملکوتی در فطرت همه انسان‌ها نهادینه شده است، ولی با نظر به مسیر شکوفایی و تکاملی فطرت بسیاری متألّهانه فطری خویش را زیر خاک‌ها تیرة جهل و عصیان مدفون می‌کنند، این گونه افراد از نظر منطق وحی انسان تلقی نمی‌شود، چون در نگاه وحی انسان حقیقی کسی است که در محدودة حیات حیوانی و طبیعی نایستد، حتى انسانیت خویش را تنها در نطق یا تفکر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی و جاودان و تألّه و خداخواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و به مقام خلافت الهی برسد.(2)
خلاصه مطلب این که در نگاه دقیق انسان «حیّ متألّه» است ،یعنی زنده‌ای خداخواه و ذوب شدة در معنویت.

سلام
آیا ذات انسان محجوب به باورها و اعمال ناشایست می شود یا متحول بدان؟
در صورت اول همه انسانها در هر حد از بدی باز انسانند اما انسان محجوب
در صورت دوم تحول در ذات اتفاق افتاده . این چگونه ممکن است ؟ مگر اینکه بگوییم دایره ماهیت انسان آنقدر زیاد است که حتی انسانهای بد را هم شامل میشود
یا علیم[/]

محی الدین;600902 نوشت:

سلام
آیا ذات انسان محجوب به باورها و اعمال ناشایست می شود یا متحول بدان؟
در صورت اول همه انسانها در هر حد از بدی باز انسانند اما انسان محجوب
در صورت دوم تحول در ذات اتفاق افتاده . این چگونه ممکن است ؟ مگر اینکه بگوییم دایره ماهیت انسان آنقدر زیاد است که حتی انسانهای بد را هم شامل میشود
یا علیم

اسلام بر محی الدین فارسی :Gol:
پاسخ در چندمحور بیان می شود تا پاسخ جامع تقدیم گردد :
الف ) در ابتدا باید اشاره شود که در نگاه فلسفی تغییر تدریجی و خروج تدریجی شیء از قوه به فعل را حرکت می گویند.(1)
در اصطلاح فلسفی موجودات امکانی به طور کلی به دو دست ه یعنی جوهر و عَرَض تقسیم می شود که هر کدام اقسام و انواع متعددي دارد که به طور خلاصه مفهوم و اقسام یک اشاره می شود:
1ـ جوهر به موجودی اطلاق می شود که هر گاه در خارج وجود پیدا کند نیاز به موضوع و محل ندارد، مانند جوهر جسمانی که دارای ابعاد مکانی و زمانی است ؛ جزئیات این بحث را در منبع ذیل جویا شوید.(2)
2ـ عَرَض در اصطلاح فلسفی عبارت است از موجودی که هرگاه در خارج تحقق پیدا کند حتماً به موضوع و محلی نیازمند است و بدون محل و موضوع امکان تحقق عینی ندارد. مانند رنگ یک جسم یا کیفیت آن و ... ؛ عرض دارای انواعی است که برای اطلاع بیشتر از آن به منبع ذیل مراجعه شود.(3)
ب ) با توجه به دو نکته ی یاد شده حال باید گفت براساس حکمت متعالیه موجودات مادی وجسمانی نه تنها در اعراض بلکه در جوهر وذات خود متغیر و همواره در حال تبدل وتغییر است ودر مجموع صدرا و پیروان او معتقدند که جهان یکپارچه حرکت است و ثبات وجود ندارد. در جهان یک کل وجود دارد و آن جریان علت و معلول است. یک شئ شئ نیست، جریان است. این تضاد است که از حرکت ناشی شده و نه حرکت از تضاد. پس تضاد نمی‌تواند علت حرکت باشد. زیرا جوانه زدن یک ضد درون ضد دیگر، خود نوعی حرکت است و بنابراین قانون حرکت شامل او نیز می‌شود. تضاد معلول حرکت است و به نوبه خود علت حرکت هاست، اما فقط به عنوان محرک. به همین دلیل، باید به جستجوی محرک برخاست و این محرک همان خداوند است.(4)
قبل از ظهور حکمت متعالیه حکما تصور می کردند که یکی از لوازم بلکه مقوّمات هر حرکتی، وجود متحرّک و به اصطلاح موضوع حرکت است، چنان که وقتی می­گوییم کرة زمین به دور خودش و به دور خورشید می­چرخد، یا سیب از سبزی به زردی و سرخی،‌تحوّل می­یابد، این دگرگونی را به چه چیزی نسبت بدهیم؟ به دیگر سخن: حرکت در جوهر، حرکتی بی‌متحرک و صفتی بی‌موصوف خواهد بود و چنین چیزی معقول نیست.
خاستگاه این شبهه، نارسایی تحلیل است که دربارة حرکت انجام داده‌اند، ولی باید توجه داشت که حرکت همان سیلان وجود جوهر و عَرَض است، نه عَرَضی در کنار سایر اعراض.
به دیگر سخن: مفهوم حرکت از قبیل مفاهیم ماهوی نیست،‌بلکه از قبیل معقولات ثانیه فلسفی است و چنین مفهومی نیاز به موضوع به معنایی که برای اَعراض اثبات می­شود ندارد و تنها می­توان منشأ انتزاع آن را (که همان وجود سیّال جوهری یا عَرَضی است) موضوع آن به شمار آورد.
حرکت و ثبات دو وصف تحلیلی برای وجود سیّال و ثابت هستند و چنین اوصافی نیاز به موصوف عینی مستقل از وصف ندارند.(5)
بنابر این استدلال منکران حرکت جوهری این بود که وجود موضوع ثابت برای هر حرکتی لازم است، ولی برای حرکت در جوهر چنین موضوعی را نمی‌توان در نظر گرفت.
پاسخ این است: موضوع به معنایی که در مورد اعراض به کار می­رود، مخصوص وجود اعراض است و چنین موضوعی برای حرکت، لازم نیست، زیرا حرکت از قبیل اعراض خارجی نیست، بلکه از قبیل عوارض تحلیلی وجود است و بالعرض به ماهیت جوهر یا اعراض نسبت داده می­شود.
اگر بخواهیم مسله حرکت جوهری را در قالب یک بیان انسان شنا ختی ومسله تغییر وتحول در وجود آدمی بیان نمایم این تحلیل ملاصدرا زیبا وآموزنده است که می گوید : نفوس انسانی در فرایند تکاملی خود بر اساس حرکت جوهری و فطره ثانوی انواعی مختلف شده،تحت جنس‌های چهارگانه قرار می‌گیرند، زیرا انسان در دنیا بر سر چهار راهی قرار دارد و به ناچار باید یکی از چهار مسیر را بپیماید:
اگر در مسیر درست و صراط مستقیم حرکت نمود و ملکه معرفت، تقوا، طهارت در وجود او ایجاد شد ،بالاخره در مسیر فرشته خوی تکامل می‌یابد و کامل می‌شود . صورت نفس و جان او فرشته خو می‌شود و نوعی از انواع فرشتگان می‌گردد.
اگر در مسیر مکر، حیله، جهل مرکب سیر نمود، بالاخره ملکه شیطنت بر او غالب شده ، نفس او صورت شیطانی پیدا می‌کند . در همان جهت حرکت می‌کند و کامل می‌شود.
اگر در مسیر شهوت و امور شهوانی و حیوانی رشد کرد و ملکه حیوانیت در او ایجاد شده، نفس او صورت بهیمیت پیدا نموده . در همین راه کامل می‌شود و یک حیوان تمام عیار می‌گردد.
اگر در مسیر سبعیّت و درنده خویی حرکت کرد، یک درنده کامل می‌شود و صورت سبعیت پیدا می‌کند. چه بسا افرادی باشند هم در مسیر شهوت و هم در مسیر غضب حرکت نموده و در هر دو آن کامل گردد. در این صورت او یک حیوان درنده خواهد شد. چه بسا چندین ملکه شیطانی، بهیمی، سبعی با انواع صفات حیوانی و شیطانی در او ایجاد شود که موجود شگفت‌انگیز گردیده ، چندین صورت و ملکه در وجود او شکل می‌گردد و نوعی خاص می‌شود که حتى در میان حیوانات هم آن گونه حیوانی وجود ندارد.مثلاً خنزیر ،سگ صفت و یا الاغ ، گاو صفت می‌گردد.(6)
بر اساس این رویکرد صدرالمتألهین معلوم می‌شود که انسان‌ها مدام در حال پیشرفت و حرکتند، ولی هر کسی در مسیر خاص حرکت نموده ، در کمال ویژه‌ای به فعلیت می‌رسد و کامل می‌شود. یکی فرشته‌منش، دیگری درنده‌خو و دیگر بهیمه‌ صفت و یا ابلیس‌ صفت بار می‌آید و در همان جهت کامل می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر،ک: آموزش فلسفه، ج 2، ص 266، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1366ش.
2. همان ص 152،
3. همان، ص 184.
4. محمدرضا فشاهی، ارسطوی بغداد، از عقل یونانی به وحی قرآنی، انتشارات کاروان، ۱۳۸۰، ش ، ص 125
5. آموزش فلسفه ، ص 307.
6. صدر المتألهین، العرشیه، نشر کتاب خانه مهدوی اصفهان بی تا ، با ترجمه غلام حسین آهنی ص 25 ـ 26.

صادق;601251 نوشت:
اگر در مسیر سبعیّت و درنده خویی حرکت کرد، یک درنده کامل می‌شود و صورت سبعیت پیدا می‌کند. چه بسا افرادی باشند هم در مسیر شهوت و هم در مسیر غضب حرکت نموده و در هر دو آن کامل گردد. در این صورت او یک حیوان درنده خواهد شد. چه بسا چندین ملکه شیطانی، بهیمی، سبعی با انواع صفات حیوانی و شیطانی در او ایجاد شود که موجود شگفت‌انگیز گردیده ، چندین صورت و ملکه در وجود او شکل می‌گردد و نوعی خاص می‌شود که حتى در میان حیوانات هم آن گونه حیوانی وجود ندارد.مثلاً خنزیر ،سگ صفت و یا الاغ ، گاو صفت می‌گردد.(6)
بر اساس این رویکرد صدرالمتألهین معلوم می‌شود که انسان‌ها مدام در حال پیشرفت و حرکتند، ولی هر کسی در مسیر خاص حرکت نموده ، در کمال ویژه‌ای به فعلیت می‌رسد و کامل می‌شود. یکی فرشته‌منش، دیگری درنده‌خو و دیگر بهیمه‌ صفت و یا ابلیس‌ صفت بار می‌آید و در همان جهت کامل می‌شود.

سلام
با تشکر از پاسخ طولانی شما اما به نظر می رسد :
اول اینکه تعبیر مدفوت شدن ذات در زیر خاک جهل و عصیان در کلام علامه جوادی بیانگر تحول ذات نیست مگر اینکه بگوییم این یک تعبیر استعاری از تحول ذات است که البته صناعات ادبی در بحث علمی جایی ندارند
ثانیا حرکت جوهری دلیلی بر تحول ذات نیست . انقلاب ذات بالبداهه غیر ممکن است چون مفهومش این است که شی خودش نباشد و این تناقض است . حرکت جوهری بیانگر سیر تکاملی در صور نوعیه است نه تبدیل آنها به صور دیگر . آیا شنیده اید از یک هسته خرما یک درخت پرتقال دربیاید ؟ یا یک روباه شیر شود ؟
تنها راه حل این مشکل آنستکه بگوییم :
یا ذات انسان متعین نیست و استعداد تبدیل به هر نوعی را دارد
یا اینکه هر نوع تکامل اورا تکامل نفس او بدانیم حال اگر این تکامل در همه صفات و بطور متوازن بود صورت انسانی اگر صفات روحی حاکم شد صورت ملکی و اگر صفات حیوانی حاکم شد صورت بهیمی خواهد داشت اما با توجه به جامعیت صفات انسان ( که همه صفات حیوانی و معنوی را شامل می شود ) این احتمال صحیحتر است
به تعبیری ساده ذات انسان حامل همه استعدادهای مادی و معنوی است که اگر بطور جامع و متوازن پرورش یافت آنرا انسان نامند به جهت حفظ جامعیت صفات اما اگر در یک بعد بر بعد دیگر ترجیح یافت فرشته یا حیوانش خوانند به جهت غلبه صفت معنوی بر حیوانی یا بالعکس .
یا علیم

محی الدین;601376 نوشت:

سلام
با تشکر از پاسخ طولانی شما اما به نظر می رسد :
اول اینکه تعبیر مدفوت شدن ذات در زیر خاک جهل و عصیان در کلام علامه جوادی بیانگر تحول ذات نیست مگر اینکه بگوییم این یک تعبیر استعاری از تحول ذات است که البته صناعات ادبی در بحث علمی جایی ندارند
ثانیا حرکت جوهری دلیلی بر تحول ذات نیست . انقلاب ذات بالبداهه غیر ممکن است چون مفهومش این است که شی خودش نباشد و این تناقض است . حرکت جوهری بیانگر سیر تکاملی در صور نوعیه است نه تبدیل آنها به صور دیگر . آیا شنیده اید از یک هسته خرما یک درخت پرتقال دربیاید ؟ یا یک روباه شیر شود ؟
تنها راه حل این مشکل آنستکه بگوییم :
یا ذات انسان متعین نیست و استعداد تبدیل به هر نوعی را دارد
یا اینکه هر نوع تکامل اورا تکامل نفس او بدانیم حال اگر این تکامل در همه صفات و بطور متوازن بود صورت انسانی اگر صفات روحی حاکم شد صورت ملکی و اگر صفات حیوانی حاکم شد صورت بهیمی خواهد داشت اما با توجه به جامعیت صفات انسان ( که همه صفات حیوانی و معنوی را شامل می شود ) این احتمال صحیحتر است
به تعبیری ساده ذات انسان حامل همه استعدادهای مادی و معنوی است که اگر بطور جامع و متوازن پرورش یافت آنرا انسان نامند به جهت حفظ جامعیت صفات اما اگر در یک بعد بر بعد دیگر ترجیح یافت فرشته یا حیوانش خوانند به جهت غلبه صفت معنوی بر حیوانی یا بالعکس .
یا علیم

باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود فرمایش علامه جوادی در پاسخ حقیر نیامده معلوم نشد که چرا جناب محی الدین فارسی متن پاسح حقیر را نقل قول نموده وکلامی از استاد را مورد نقد قرار داده که در جواب من مطرح نشده ؟؟!!!!
( البته نقد آن گرامی بر فرمابش استاد هم وارد نیست )
اگر جناب محی الدین در فراز بسیار عمیق که از حکیم صدرالمتالین نقل شده دقت بشتر می نمود این فرمایش را نمی نمود چون حرکت جوهری به معنای انقلاب ماهیت (= ذات) نیست بلکه بر اثر حرکت جوهری انسان در عین حال که انسان است فصل اخر او فرشته ویا حیوان درنده ومانند آن است چون در حرکت جوهر لبوس بعد از لبوس مطرح است = یعنی در عین حفظ صورت انسانی درنده می شود نه این که صورت انسانی او نابود وصورت درندگی دریافت گردد .
توجه داشته باشید که در حرکت جوهری بستر تکامل وجود است ونه ماهیت (ذات)
توجه دارید که مسله وحدت صنع تغییر نا پذیر است :
هیچ گندم کاشتی جو بر دهد
دیده ای که اسب کره خر دهد ؟
سخن بلند حکیم ملا صدرا که از العرشیه نقل شده مجددا مطالعه ودقت نماید .

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;601518 نوشت:
باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود فرمایش علامه جوادی در پاسخ حقیر نیامده معلوم نشد که چرا جناب محی الدین فارسی متن پاسح حقیر را نقل قول نموده وکلامی از استاد را مورد نقد قرار داده که در جواب من مطرح نشده ؟؟!!!!
( البته نقد آن گرامی بر فرمابش استاد هم وارد نیست )
اگر جناب محی الدین در فراز بسیار عمیق که از حکیم صدرالمتالین نقل شده دقت بشتر می نمود این فرمایش را نمی نمود چون حرکت جوهری به معنای انقلاب ماهیت (= ذات) نیست بلکه بر اثر حرکت جوهری انسان در عین حال که انسان است فصل اخر او فرشته ویا حیوان درنده ومانند آن است چون در حرکت جوهر لبوس بعد از لبوس مطرح است = یعنی در عین حفظ صورت انسانی درنده می شود نه این که صورت انسانی او نابود وصورت درندگی دریافت گردد .
توجه داشته باشید که در حرکت جوهری بستر تکامل وجود است ونه ماهیت (ذات)
توجه دارید که مسله وحدت صنع تغییر نا پذیر است :
هیچ گندم کاشتی جو بر دهد
دیده ای که اسب کره خر دهد ؟
سخن بلند حکیم ملا صدرا که از العرشیه نقل شده مجددا مطالعه ودقت نماید .

سلام برادر
اول اینکه مطالب شما بر مبنای کلام علامه جوادی بود لذا ما نقد را از آنجا آغاز کردیم
در هر حال ما سوالات روشنی می پرسیم . شاید نگاههای متفاوت به موضوعات واحد موجب اختلاف باشد
1- آیا از نظر علامه و شما انسان به حیوان تبدیل می شود ؟
2- آیا این تبدیل به معنای تبدل ذات است ؟
3- آیا حرکت جوهری تبدل ذات را توجیه می کند ؟
4- آیا داشتن صورت حیوانی برای انسان به مفهوم تبدل ذات او یا تبدیلش به حیوان است ؟
5- اساسا چرا انسان می تواند صورت حیوانی داشته باشد ؟
یا علیم[/]

محی الدین;602204 نوشت:

سلام برادر
اول اینکه مطالب شما بر مبنای کلام علامه جوادی بود لذا ما نقد را از آنجا آغاز کردیم
در هر حال ما سوالات روشنی می پرسیم . شاید نگاههای متفاوت به موضوعات واحد موجب اختلاف باشد
1- آیا از نظر علامه و شما انسان به حیوان تبدیل می شود ؟
2- آیا این تبدیل به معنای تبدل ذات است ؟
3- آیا حرکت جوهری تبدل ذات را توجیه می کند ؟
4- آیا داشتن صورت حیوانی برای انسان به مفهوم تبدل ذات او یا تبدیلش به حیوان است ؟
5- اساسا چرا انسان می تواند صورت حیوانی داشته باشد ؟
یا علیم

باسلام وسپاس از محی الدین فارسی
طبعی است که جناب محی الدین سوال های روشن مطرح نماید چون اهل معرفت ودانشور است .
یقین جام قلبت پر از دانش است
سبوی شما هم پر از رامش است
امید است احیا کنی رسم دین
چو صندق جانت پر از خواهش است
_ چنان که در نوبت قبل اشاره است بر اثر حرکت جوهری انسان به حیوان تبدیل نمی شود چون انقلاب ماهیت محال است .
ولی اگر کسی خدای نخواسته در فرایند تکاملی خود به سوی حیوانیت سیر نماید صورت اخر او که فصل مقوم او ست صورتی حیوانی خواهد یعنی او در عین این که انسان است
به صورت یک درنده فعلیت یافته است نه این که تبدیل به حیوان شده باشد .
او : انسان سبع است= انسانی است که حیوان درنده شده است .
_ این تبدل به معنای تبدل ذات وماهیت نیست بلکه به منعای این که است که بر صورت انسانی او صورت حیوانی آمده است .
_ حرکت جوهری در صدد توجیه تبدل ذات نیست چون تبدل ذات محال است .
با حرکت جوهری صور تهای مختلف بر او عارض می شود . او بر اثر عمل خود می تواند صورت فرشتگی دریافت کند
ویا خدای نخواسته صورت حیوانی . یعنی در عین انسان بودن فرشته ویا بهیمه است .
_ چون انسان موجود تغییر پذیر است یعنی بر اثر حرکت قهری جوهری می تواند صور گوناگون دریافت کند لذا اگر مسیر حیوانی را طی نمود صورت حوانی بخود می گیرد .

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;602440 نوشت:
باسلام وسپاس از محی الدین فارسی
طبعی است که جناب محی الدین سوال های روشن مطرح نماید چون اهل معرفت ودانشور است .
یقین جام قلبت پر از دانش است
سبوی شما هم پر از رامش است
امید است احیا کنی رسم دین
چو صندق جانت پر از خواهش است
_ چنان که در نوبت قبل اشاره است بر اثر حرکت جوهری انسان به حیوان تبدیل نمی شود چون انقلاب ماهیت محال است .
ولی اگر کسی خدای نخواسته در فرایند تکاملی خود به سوی حیوانیت سیر نماید صورت اخر او که فصل مقوم او ست صورتی حیوانی خواهد یعنی او در عین این که انسان است
به صورت یک درنده فعلیت یافته است نه این که تبدیل به حیوان شده باشد .
او : انسان سبع است= انسانی است که حیوان درنده شده است .
_ این تبدل به معنای تبدل ذات وماهیت نیست بلکه به منعای این که است که بر صورت انسانی او صورت حیوانی آمده است .
_ حرکت جوهری در صدد توجیه تبدل ذات نیست چون تبدل ذات محال است .
با حرکت جوهری صور تهای مختلف بر او عارض می شود . او بر اثر عمل خود می تواند صورت فرشتگی دریافت کند
ویا خدای نخواسته صورت حیوانی . یعنی در عین انسان بودن فرشته ویا بهیمه است .
_ چون انسان موجود تغییر پذیر است یعنی بر اثر حرکت قهری جوهری می تواند صور گوناگون دریافت کند لذا اگر مسیر حیوانی را طی نمود صورت حوانی بخود می گیرد .

سلام برادر
متشکر از پاسخهای شما
با این جوابهای روشن مشخص شد که نظر ما یکی است
ولی به نظر حقیر در چرایی تبدیل صورت انسان به حیوان پاسخ دندان گیری داده نشد لذا بنده در بیانی ساده دوباره نظریه قبلی خودم را تکرار می کنم تا ببینم نظر شما چیست .
اول اینکه انسانی که بصورت یک کودک متولد می شود هر چند مرتبه جسمانی او انسانی است اما به لحاظ مرتبه روحانی بالقوه است
بعد روحانی انسان استعداد جامع دارد به این معنا که می تواند با افکار و افعال آسمانی فرشته خوی گردد و با افکار و افعال حیوانی بهیمه ای اما اگر رشد صفات در او متعادل و متوازن باشد انسانی بالفعل شود و این بخاطر آن است که او با توانایی های جسمی فکری و روحی که دارد قادر به داشتن انواع نگاهها و انواع افعال است
لذاست که انسان را وجود جامع می دانند و می نامند
یا علیم[/]

محی الدین;602818 نوشت:

سلام برادر
متشکر از پاسخهای شما
با این جوابهای روشن مشخص شد که نظر ما یکی است
ولی به نظر حقیر در چرایی تبدیل صورت انسان به حیوان پاسخ دندان گیری داده نشد لذا بنده در بیانی ساده دوباره نظریه قبلی خودم را تکرار می کنم تا ببینم نظر شما چیست .
اول اینکه انسانی که بصورت یک کودک متولد می شود هر چند مرتبه جسمانی او انسانی است اما به لحاظ مرتبه روحانی بالقوه است
بعد روحانی انسان استعداد جامع دارد به این معنا که می تواند با افکار و افعال آسمانی فرشته خوی گردد و با افکار و افعال حیوانی بهیمه ای اما اگر رشد صفات در او متعادل و متوازن باشد انسانی بالفعل شود و این بخاطر آن است که او با توانایی های جسمی فکری و روحی که دارد قادر به داشتن انواع نگاهها و انواع افعال است
لذاست که انسان را وجود جامع می دانند و می نامند
یا علیم

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
باسلام و سپاس .
_ از این نظر شریف محی الدین فاسی عزیز با دید گاه حکمای بزرگ چون ملا صدرا همسو است موجب شادمانی است .
_ محی الدین عزیز اینکه گفته اید :
((ولی به نظر حقیر در چرایی تبدیل صورت انسان به حیوان پاسخ دندان گیری داده نشد))
حقیر اساسا مسله تبدیل صورت انسانی به صورت حیوانی را مطرح نکردم چون انقلاب ماهیت را حکما درست نمی دانند .
آنچه بنده عرض نمودم این بودکه بر اساس حرکت جوهری انسان در فرایند وجودیش لبوس بعد لبوس دارد یعنی بدون این که صورت انسانی خود را از دست بدهد صورت حیوانی
را دریافت می کند ومی شود مثلا حیوان درنده = انسانی که حیوان درنده است .
از این رو برای او عذاب است وگرنه گرگ وببر وشیر وسایر درندگان که درندگی برای شان عذاب آور نیست .
_ اینکه گفته اید : (( انسانی که بصورت یک کودک متولد می شود هر چند مرتبه جسمانی او انسانی است اما به لحاظ مرتبه روحانی بالقوه است ))
توجه داشته باشید که کودک انسانی از هر دونظر جسمی و روحی انسان بالفعل است نه این که به لحاظ جسم انسان وبلحاظ روح عدم انسان باشد .
کودک در دو ساحه جسم وروح انسان است گرچه به لحاظ تجرد کودک تجرد عقلی هنوز کسب نکرده است وبه به اصطلاح دارای عقل هیولانی است .
_ این که گفته اید :
(( لذاست که انسان را وجود جامع می دانند و می نامند .))

مراد از این حرف آن نیست که جناب محی الدین تصور نموده بلکه مرا د این انسان کون جامع است انسان به دلیل جامعیت که در عرفان ا ز آن به کون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده ، شایسته مقام خلافت است ؛یعنی آدمی اگر درست عمل کند ،می‌تواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود تجلی کند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان کامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق می‌یابد ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است بر خلاف سایر موجودات و حتى فرشتگان که تنها می‌توانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

صادق;601518 نوشت:
چون حرکت جوهری به معنای انقلاب ماهیت (= ذات) نیست بلکه بر اثر حرکت جوهری انسان در عین حال که انسان است فصل اخر او فرشته ویا حیوان درنده ومانند آن است چون در حرکت جوهر لبوس بعد از لبوس مطرح است = یعنی در عین حفظ صورت انسانی درنده می شود نه این که صورت انسانی او نابود وصورت درندگی دریافت گردد .
توجه داشته باشید که در حرکت جوهری بستر تکامل وجود است ونه ماهیت (ذات)
توجه دارید که مسله وحدت صنع تغییر نا پذیر است :
هیچ گندم کاشتی جو بر دهد
دیده ای که اسب کره خر دهد ؟
سخن بلند حکیم ملا صدرا که از العرشیه نقل شده مجددا مطالعه ودقت نماید .

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب

یک سوال از محضر شریف شما

اگر در جهان آخرت ، حیوان شدن چنین انسانی در عین حفظ صورت انسانی اوست و محال است که صورت انسانی انسان تغییر کند پس چرا در همین دنیا خداوند اقوامی را مسخ کرده است؟

نمیفرمایید که در مسخ هم عین صورت انسانی حفظ میشود؟ یا اینکه چنین چیزی در دنیا محال نیست اما در آخرت محال است؟

صادق;602956 نوشت:
حقیر اساسا مسله تبدیل صورت انسانی به صورت حیوانی را مطرح نکردم چون انقلاب ماهیت را حکما درست نمی دانند .
آنچه بنده عرض نمودم این بودکه بر اساس حرکت جوهری انسان در فرایند وجودیش لبوس بعد لبوس دارد یعنی بدون این که صورت انسانی خود را از دست بدهد صورت حیوانی
را دریافت می کند ومی شود مثلا حیوان درنده = انسانی که حیوان درنده است .
از این رو برای او عذاب است وگرنه گرگ وببر وشیر وسایر درندگان که درندگی برای شان عذاب آور نیست .

با سلام و تشکر از پیگیری مطالب :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
این مطلبی که در بحث چرایی فرموده اید به نظر بنده بیان چرایی نیست بلکه بیان کیفیت پذیرش صورت حیوانی توسط انسان است بعبارت ساده تر حرکت جوهری نحوه پذیرش صورت حیوانی را بیان می کند و نه چرایی آن را . ما در اینجا می خواهیم بدانیم ذات انسان چگونه است که میتواند صورت حیوانی بگیرد نه اینکه چطوری آنرا می پذیرد ؟اینکه ذات انسان صور را لبسا بعد لبس می پذیرد بیان نحوه پذیرش است .

صادق;602956 نوشت:
توجه داشته باشید که کودک انسانی از هر دونظر جسمی و روحی انسان بالفعل است نه این که به لحاظ جسم انسان وبلحاظ روح عدم انسان باشد .
کودک در دو ساحه جسم وروح انسان است گرچه به لحاظ تجرد کودک تجرد عقلی هنوز کسب نکرده است وبه به اصطلاح دارای عقل هیولانی است .

اگر کودک انسان بالفعل است تفاوت او با انسان کامل بالفعل چیست ؟
دیگر اینکه با فرض نازلتر بودن کمال حیوانی از کمال انسانی چطور یک انسان بالفعل به نحو قهقرایی کمال حیوانی مثل درنده خویی می پذیرد ؟ این که بنوعی از فعلیت به قوه آمدن است
به نظر ما کودک انسان از لحاظ ساختارهای وجودی ادراکی و تحریکی انسان است اما از لحاظ برخورداری از صفات کمالیه بالقوه است و با فرض اینکه انسانیت همان برخورداری متعادل و متوازن از صفات کمالیه است پس برای او نمی توان انسانیت بالفعل قائل بود مگر اینکه در این باب قائل به تشکیک شویم و مراتب را بالقیاس مورد سنجش قرار دهیم و چه بسا منظور شما همین است که کودک در مرتبه ای از مراتب انسانی بالفعل است هرچند نسبت به مراتب بالاتر بالقوه است . این خوب است .
از نظر ما کسی که درنده خو شده یکی از صفات خود یعنی غضب را بیش از حد پرورش داده لذا باید آنرا به حد اعتدل بازگرداند و از پرورش سایر اوصافش هم غافل نشود . تمام موجودات اینسویی و آنسویی نمایشگر بعدی از ابعاد اوصاف نوعی بنام انسان است که خود مظهر جامع صفات الهی است یا بطور ساده بگو گرگ جلوه غضب انسان و خوک مظهر شهوت اوست لذا انسانی که از جمیع اوصاف ممکن صفت غضبش بالفعل و غالب شده کسی است که در یک بعد از ابعا وجودی خود بالفعل شده است و صورت او وقتی انسانی خواهد شد که سایر صفاتش هم کمال یابد و بین کمالاتش تعادل لازم حاصل آید .
صادق;602956 نوشت:
مراد از این حرف آن نیست که جناب محی الدین تصور نموده بلکه مرا د این انسان کون جامع است انسان به دلیل جامعیت که در عرفان ا ز آن به کون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده ، شایسته مقام خلافت است ؛یعنی آدمی اگر درست عمل کند ،می‌تواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود تجلی کند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان کامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق می‌یابد ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است بر خلاف سایر موجودات و حتى فرشتگان که تنها می‌توانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

فکر می کنم در عین نفی مطلب ما آنرا به نحوی دیگر بیان فرموده اید
ما هم گفتیم انسان از جهت برخورداری از استعداد جامع کون جامع است بله فعلیت این معنا در انسان کاملی است که جامع همه صفات کمالیه حق تعالی است . استعدادهای انسانی که در همه افرادش وجود دارد همان مواد اولیه تجلی صفات حق تعالی است در در انسان کامل پخته و شکوفا شده است .
به نظر حقیر در بحث بیان علت صورت پذیری ذات انسان همین قول به جامعیت استعداد قویتر است چون در غیر این صورت باید بگوییم ذات انسان در ابتدا هیچ اقتضایی ندارد و به قول برخی لوح سفیدی است که چیزی بر آن نگاشته نشده که این خود نفی فطرت الهی متعالی اوست .
انسان مجلای تمام صفات الهی به حسب استعداد است که اگر صرفا با علم و عمل حیوانی خود را پرورش دهد استعدادهای معنویش ضایع میشود و اگر صرفا با علم و عمل روحانی خود را بپروراند مظهریتش در مقام ارض ممتنع و حیات مادیش به خطر می افتد و استمرار استکمالش منتفی می شود لذا باید جمیع استعدادهای مادی و معنوی خود را بالفعل کند و در همه مقامات ظاهری و باطنی مجلای صفات الهی شود
یا علیم

.امین.;602998 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب


یک سوال از محضر شریف شما

اگر در جهان آخرت ، حیوان شدن چنین انسانی در عین حفظ صورت انسانی اوست و محال است که صورت انسانی انسان تغییر کند پس چرا در همین دنیا خداوند اقوامی را مسخ کرده است؟

نمیفرمایید که در مسخ هم عین صورت انسانی حفظ میشود؟ یا اینکه چنین چیزی در دنیا محال نیست اما در آخرت محال است؟

باسلام وتشکر از سوال بسیار خوب تان .
در ابتدا باید گفت : مسخ و دگرگونی جسمانی متناسب با اعمالی است که انجام داده‌اند، یعنی چون عده‌ای از جمعیت‌های گناهکار بر اثر انگیزه هواپرستی و شهوت‌رانی دست به طغیان و نافرمانی خدا می‌زدند و جمعی با تقلید کورکورانه از آن ها، آلوده به گناه شدند، هنگام مسخ هر گروه به شکلی که متناسب با کیفیت اعمال آنان بود، ظاهر می‌شدند.
مسخ حالت خاصی است که بر اثر معصیت‌های خاصی دامن‌گیر طغیان‌گران می‌شود. آن ها صورت انسانی خود را از دست داده و صورت حیوانی به خود می‌گرفته‌اند، نظیر آن که در قرآن کریم نقل شده: عده ای بر اثر نافرمانی خدا دست به خلاف ‌هایی می‌زدند و به پیامبران توجه نمی‌کردند، خداوند به آن ها فرمود:«کونوا قردةً خاسئین؛(1) به شکل میمون‌ها درآیید و طرد شوید».(2)
مسخ بدین معنا حقیقت دارد و در قرآن کریم نمونه‌هایی از آن نقل شده است ،ولی باید توجه داشت کسانی مسخ می‌شده‌اند ،بیش تر از چند روز زنده نمی‌مانده‌ و از بین می‌رفته‌اند.
بر اساس آموزه‌های دینی در میان امت‌ها پیشین مسخ وجود داشته است و جای تردیدی در آن نیست،(3) طبق روایات مسخ ظاهری و به اصطلاح مسخ مُلکی از امت خاتم انبیا برداشته شده و کسی گرفتار مسخ مُلکی نمی‌شود، ولی مسخ ملکوتی که باطن برخی از انسان ها بر اثر طغیان به صورت حیوان درنده‌ای بشود وجود دارد.
در روز قیامت آن باطن‌ها ظاهر و آشکار می‌شود و معلوم می‌گردد چه کسی چه نوع باطن در دنیا داشته است.
رسول خدا(ص) فرمود:
«کسانی که در دنیا اهل فتنه‌انگیزی هستند ،در آخرت به شکل میمون محشور می‌گردند. کسانی که حرام‌خوارند ،به صورت خنزیر محشور می‌شوند. کسانی که اهل نمیمه و سخن‌چینی‌اند ،در حالی وارد محشر می‌شوند که زبان‌های‌شان از پشت سرشان بیرون برآمده».(4)
طبق این گونه روایات معلوم می‌شود که مسخ ملکوتی برای امت آخر نیز هست ،گرچه حسب ظاهر صورت‌های همه به صورت انسانند، ولی در باطن برخی صورت مسخ شده دارند . بعضی از اولیای الهی گاهی باطن افراد را می‌بینند.
در این باره سخن سالار شهیدان حسین(ع) شنیدنی است:
«گویا اکنون می‌بینم که درندگان بیابان در سرزمین کربلا اعضای بدن مرا از هم پاره می‌کنند و بدنم را می‌درند تا با آن شکم‌های گرسنه خود را سیر کنند».(5)
بنابر این مسخ ملکی(ظاهری) فعلاً صحت ندارد، ولی مسخ ملکوتی و باطن وجود دارد.

پی‌نوشت‌ها:
1. اعراف (7) آیه 165.
2. تفسیر نمونه، ج 6، ص 418، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1379ش.
3. تفسیر نمونه، ج 6، ص 422، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1379ش.
4. علم الیقین، ج 2، ص 1106، نشر بیدار، قم 1377ش.
5. جلوه‌های عرفانی نهضت حسینی، ص 234، نشر مؤسسه بوستان کتاب، قم 1386ش.

محی الدین;603020 نوشت:

با سلام و تشکر از پیگیری مطالب :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
این مطلبی که در بحث چرایی فرموده اید به نظر بنده بیان چرایی نیست بلکه بیان کیفیت پذیرش صورت حیوانی توسط انسان است بعبارت ساده تر حرکت جوهری نحوه پذیرش صورت حیوانی را بیان می کند و نه چرایی آن را . ما در اینجا می خواهیم بدانیم ذات انسان چگونه است که میتواند صورت حیوانی بگیرد نه اینکه چطوری آنرا می پذیرد ؟اینکه ذات انسان صور را لبسا بعد لبس می پذیرد بیان نحوه پذیرش است .

باسلام بر محی الدین فارسی .
اما درباره نحوه تغییر شکل انسانی به صورت حیوان مسلما موضوعی بر خلاف جریان عادی است، ولی در هر حال چنین مسایلی بر خلاف جریان عادی وجود دارد و در آن جای شک و تردید نیست.
دگرگونی جسمانی ونیز مسخ ملکوتی وباطنی متناسب با اعمال خلاف است که فردی انسانی انجام داده‌ ، یعنی چون عده‌ای از جمعیت‌های گناهکار بر اثر انگیزه هواپرستی و شهوت‌رانی دست به طغیان و نافرمانی خدا می‌زدند و جمعی با تقلید کور کورانه از آن ها، آلوده به گناه شدند، هنگام مسخ هر گروه به شکلی که متناسب با کیفیت اعمال او بوده، ظاهر ‌شده است.
برخی بر اثر شکم پرستی و شهوت پرستی‌، به خوک تبدیل شده؛ در عین حال که انسان بودند ، چهره خوک پیدا می کردند. برخی دیگر به دلیل تقلید کورکورانه و چشم و گوش بسته به صورت میمون تغییر چهره می‌داده‌اند، چون خوک نماد شکم بارگی و شهوت‌پرستی، و میمون نماد تقلید کورکورانه است.

پس علت وچرا این فرایند روشن است مهم بستر وجودی وتبیین فلسفی مسله است که در نگاه حکمت متعالیه حرکت جوهری این نقش را بر عهده دارد .

اگر کودک انسان بالفعل است تفاوت او با انسان کامل بالفعل چیست ؟

انسان کامل با سایر افراد در اصل ماهیت انسانی تفاوتی ندارد هر دو انسان بالفعل اند ولی انسان کامل در مرتبه عقل بالمستفاد قرار دارد
کودک در مرحله عقل بالهیولا و یا بالفعل .

دیگر اینکه با فرض نازلتر بودن کمال حیوانی از کمال انسانی چطور یک انسان بالفعل به نحو قهقرایی کمال حیوانی مثل درنده خویی می پذیرد ؟ این که بنوعی از فعلیت به قوه آمدن است

انسان گناه پیشه با سوء اختیار خود مسیر حیوانی را طی نموده ودر بعد حیوانی بفعلیت رسیده است .
فعلیت او این است که انسان درنده بالفعل است .= او هم صورت انسانی وهم صورت حیوانی را بالفعل دارد گرچه فصل اخر او سبوعیت شده است .او انسان سبوع بالفعل است .

به نظر ما کودک انسان از لحاظ ساختارهای وجودی ادراکی و تحریکی انسان است اما از لحاظ برخورداری از صفات کمالیه بالقوه است و با فرض اینکه انسانیت همان برخورداری متعادل و متوازن از صفات کمالیه است پس برای او نمی توان انسانیت بالفعل قائل بود مگر اینکه در این باب قائل به تشکیک شویم و مراتب را بالقیاس مورد سنجش قرار دهیم و چه بسا منظور شما همین است که کودک در مرتبه ای از مراتب انسانی بالفعل است هرچند نسبت به مراتب بالاتر بالقوه است . این خوب است .

سخن در این جا بر سر ذات وماهیت کودک است ونه صفات کمالی او که قطعا از این نظر بالقوه است ولی از نظر ماهیت انسانی بالفعل است .

از نظر ما کسی که درنده خو شده یکی از صفات خود یعنی غضب را بیش از حد پرورش داده لذا باید آنرا به حد اعتدل بازگرداند و از پرورش سایر اوصافش هم غافل نشود . تمام موجودات اینسویی و آنسویی نمایشگر بعدی از ابعاد اوصاف نوعی بنام انسان است که خود مظهر جامع صفات الهی است یا بطور ساده بگو گرگ جلوه غضب انسان و خوک مظهر شهوت اوست لذا انسانی که از جمیع اوصاف ممکن صفت غضبش بالفعل و غالب شده کسی است که در یک بعد از ابعا وجودی خود بالفعل شده است و صورت او وقتی انسانی خواهد شد که سایر صفاتش هم کمال یابد و بین کمالاتش تعادل لازم حاصل آید .

فکر می کنم در عین نفی مطلب ما آنرا به نحوی دیگر بیان فرموده اید

در فضل آن عزیز جای تردید نیست سخن حقیر اگر بازتاب فرمایش آن گرامی است زهی افتخار .

ما هم گفتیم انسان از جهت برخورداری از استعداد جامع کون جامع است بله فعلیت این معنا در انسان کاملی است که جامع همه صفات کمالیه حق تعالی است . استعدادهای انسانی که در همه افرادش وجود دارد همان مواد اولیه تجلی صفات حق تعالی است در در انسان کامل پخته و شکوفا شده است .
به نظر حقیر در بحث بیان علت صورت پذیری ذات انسان همین قول به جامعیت استعداد قویتر است چون در غیر این صورت باید بگوییم ذات انسان در ابتدا هیچ اقتضایی ندارد و به قول برخی لوح سفیدی است که چیزی بر آن نگاشته نشده که این خود نفی فطرت الهی متعالی اوست .
انسان مجلای تمام صفات الهی به حسب استعداد است که اگر صرفا با علم و عمل حیوانی خود را پرورش دهد استعدادهای معنویش ضایع میشود و اگر صرفا با علم و عمل روحانی خود را بپروراند مظهریتش در مقام ارض ممتنع و حیات مادیش به خطر می افتد و استمرار استکمالش منتفی می شود لذا باید جمیع استعدادهای مادی و معنوی خود را بالفعل کند و در همه مقامات ظاهری و باطنی مجلای صفات الهی شود
یا علیم

در این نکته عنایت مضاعف فرماید :
یکی از اسرار اختصاص مقام خلافت الهی به انسان این است که انسان به دلیل جامعیت که در عرفان ا ز آن به کون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده ، شایسته مقام خلافت است ؛یعنی آدمی اگر درست عمل کند ،می‌تواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود تجلی کند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان کامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق می‌یابد ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است بر خلاف سایر موجودات و حتى فرشتگان که تنها می‌توانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;603453 نوشت:
در این نکته عنایت مضاعف فرماید :
یکی از اسرار اختصاص مقام خلافت الهی به انسان این است که انسان به دلیل جامعیت که در عرفان ا ز آن به کون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده ، شایسته مقام خلافت است ؛یعنی آدمی اگر درست عمل کند ،می‌تواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود تجلی کند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان کامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق می‌یابد ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است بر خلاف سایر موجودات و حتى فرشتگان که تنها می‌توانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

سلام بردار گرامی
تفاوت قابل ذکری در مطالب ما و شما نمی بینم
موفق و موید باشد
یا علیم[/]

محی الدین;603622 نوشت:

سلام بردار گرامی
تفاوت قابل ذکری در مطالب ما و شما نمی بینم
موفق و موید باشد
یا علیم

سپاس ازلطف وازاحسانت ای مرد
از آن گلواژه ی عرفانت ای مرد
از این تاپیک نباید سرد گردی
چو این تاپیک بود مهمانت ای مرد

هویت انسان؟

در ابتدا باید گفت : هویت یعنی هستی،‌وجود، آن چه موجب شناخت و شناسایی شخص می‌شود.(1) حقیقت هر شیء یا شخص که دربردارندة صفات جوهری و ذاتی و فطری او باشد، «هویت» نامیده می‌شود. گاهی از آن به «شخصیت»، ماهیت و«خود» تعبیر می‌شود.(2)
اریکسون می‌گوید: هویت شناسی یعنی کیستی شناسی و چیستی شناسی.
او با توجه به این معنا می‌گوید: «هویتی که نوجوان در صدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود، این است که او کیست؟ نقشی که باید در جامعه ایفاء نماید چیست.(3)
از نظر «پاسگال» هویت شناسی یعنی پاسخگویی به سه سئوال در مورد چیست و چگونگی تولد، زندگی و مرگ(4):
1ـ متولد شدم و ندانستم برای چی؟
2ـ زندگی کردم و نداستم چگونه زندگی کنم؟
3ـ اکنون می‌میرم و نمی‌دانم چرا؟(5)
اندیشمند دیگری می‌گوید: هویت شناسی یعنی پاسخگویی به این پرسش‌ها:
1ـ‌بداند جایگاه،‌منزلت و مرتبت او دقیقاً چیست و چه تعریفی دارد.
2ـ آگاه باشد که چه پیوندها، رشته‌ها و ارتباطهایی او را به خود و جهان خارج از خود متعلق می‌سازد؟
3ـ شناخت واقع بینانه‌‌ای از توقعاتش نسبت به خود و دیگران به دست آورد.
4ـ نسبت به خود را به گذشته، حال و آینده به درستی بداند.(6)
هویت چیست؟
هویت، واژه‌ای عربی، مصدر جعلی «هو» به معنی «او» است، یعنی آن ذات و وجودی که مورد خطاب و اشاره قرار
می‌گیرد، و آن نفس یا روح انسان است که گاهی از آن به شخصیت یا شاکله تعبیر می‌شود. شهید مطهری از «هویت» به «ماهیت» یا «خود» تعبیر می‌کند.
از نظر او «خودیابی» یا «هویت شناسی» شرایطی دارد؛ یکی از شرایطش، خداشناسی است. او می‌گوید: «بازیافتن خود،‌یک شرط دیگر هم دارد، و آن شناختن و بازیافتن علت و خالق و موجِد خود است، یعنی محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفرینندة خود به درستی درک کند و بشناسد.(7)
شاید به همین دلیل باشد که برخی اهل لغت «هویت» را به معنی ذات باری تعالی، معنا کرده‌اند،(8) یعنی نشاندن لازم و ملزوم جای یکدیگر.
با توجه به معانی ذکر شده، درک مفهومی که قرآن کریم برای «هویت انسان در بیان فرموده است، آسان‌تر و محسوس‌تر می‌گردد.
هویت واقعی انسان از منظر دین
قرآن در کنار نکوهش‌هایی که از انسان و عملکردهایش دارد، عالی‌ترین ستایش‌ها را نیز نثار انسان می‌کند و می‌فرماید: او فطرتی خدا آشنا دارد و در عمق جان خود به خدای خویش آگاهی دارد.(9) نیز موجودی است که توانایی و استعداد آن را دارد که جهان را به تسخیر خویش درآورد(10) و فرشتگان و همه عالم ماده و ماورای آن را به خدت خویش بگمارد و به آن دستور دهد، و فرمانش به اذن خدا مطاع است. از جهت ظرفیت علمی بزرگ‌ترین ظرفیت را در میان مخلوقات دارد، از این رو در جایگاه معلم و استاد فرشتگان قرار می‌گیرد.(11)
سرشت او ترکیبی از طبیعت و ماورای طبیعت است.(12)
او امانتدار خدا و صاحب رسالت و مسئولیت در پیشگاه او است.(13)
بزرگ‌ترین وجه تمایز با سایر موجودات در این است که موجودی مختار، آزاد.(14) و برگزیده است،‌و با عقاید و اکمال خویش، سرنوشتش را تعیین می‌کند.
خداوند به او کرامت ذاتی و شرافت حقیقی عنایت کرده،‌او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است(15) و... اما همه این توصیفات و همانند آن در مورد انسان جلوه‌هایی از یک «حقیقت» بیش نیست (که قرآن آن را به عنوان «شخصیت حقیقی» و «هویت واقعی» انسان بیان می‌کند) و آن مقام «خلیفة اللهی»(16) است؛ یعنی خداوند در انسان استعدادهایی قرار داده که با کمک آن می‌تواند به مقامی نایل گردد که آیینة تمام‌نمای صفات جمال و جلال پروردگار شود.
بنابر این اصل و ریشة هویت انسان «خلیفةاللهی» یا «از اویی و به سوی اویی است».(17)
به همین دلیل او «محدودیت گریز» است و به هر لذّتی و مقامی می‌رسد، پس از مدتی از آن سیر می‌شود اما تنها با یاد خدا و ارتباط و انس با وی آرام می‌گیرد.
در نتیجه خدا فراموشی، خود را فراموش می‌کند؛(18) هدف زندگی و چرا زیستی خود را گم می‌کند؛ نمی‌داند کیست و برای چیست؛ چه باید بکند و کجا باید برود و این بایدها برای چیست؟
اما هنگامی که به «هویت» خویش،‌و «اصل و ریشه» خود یعنی خدا متصل می‌شود، اقیانوسی می‌شود بی کرانه و بدون جزر و مد، نیز آرام و بی دغدغه، دلشاد در جوار قرب الهی، و بر «سفرة» فرحین بما آتیهم الله من فضله(19) می‌نشیند و جز جلوه‌های رحمانیت و رحیمیت و زیبایی‌های جمال و جلال حق چیزی نمی‌بیند، همان گونه که زینب کبری سلام الله علیها پس از تحمل آن همه رنج‌ها و مصیبت‌ها می‌فرماید: «والله ما رأیت إلاّ جمیلاً؛ به خدا سوگند! جز زیبایی‌ها و جمال حق هیچ چیزی ندیده‌ام!»
به کسی که هویت خویش را باز یافته و مقام «از اویی و به سوی اویی» را مشاهده نموده، خطاب می‌شود: «یا أیّتها النفس المطمئنّه ارجعی إلی ربّک راضیةً مرضیة؛(20) ای نفس آرامش یافته، به سوی پروردگارت بازگرد با خشنودی متقابل. او از تو راضی و خشنود و تو نیز از کرم پروردگار خوشحال».
پی‌نوشت‌ها:
1. فرهنگ معین.
2. به فرهنگ دهخدا و عمید رجوع شود.
3.
4. دکتر محمد رضا شرفی، جوان و بحران هویت ص 8.
5. همان، ص 9.
6. همان.
7. مجموعه آثار، ج 16، ص 578.
8. فرهنگ معین.
9. روم (30) آیه 43.
10. جاثیه (45) آیه 13.
11. بقره (2) آیه 31 ـ 33.
12. سجده (32) آیه 8 ـ 9.
13. احزاب (33) آیه 72.
14. دهر (انسان) آیه 3.
15. اسراء (17) آیه 7. جهت آگاهی بیشتر به کتاب انسان در قرآن شهید مطهری رجوع شود.
16. اشاره به آیه 30 سوره بقره.
17. «إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون».
18. حشر (59) آیه 19.
19. آل عمران (3) آیه 170.
20. الفجر (89) آیه 28.

انسان و شناخته درونی خود ؟.

در ابتدا باید اشاره شود أدیان آسمانی و پیشوایان دینی و علمای اخلاق، تأکید زیادی به خودشناسی و لزوم پرداختن به خویش دارند، البته اصرار و توصیه آن ها ارشادی است به یک حقیقت فطری و عقلی.
قرآن کریم و روایات معصومین(ع) توجّه خاصی به خودشناسی دارند . برای نفس انسان حساب جداگانه­ای را باز کرده اند. در سورة مائده آمده است: «علیکم أنفسکم لا یضرّ کم من ضلّ إذا اهتدیتم؛ به خویشتن بپردازید. کسی که
گمراه شد،‌به شما زیان نمی زند، اگر هدایت یافتید».(1)
مرحوم آمدی در کتاب شریف غررالحکم و دررالکلم، در این زمینه، قریب به سی روایت را با مضامین گوناگون از مولای متّقیان علی(ع)، جمع آوری نموده است. معروف ترین روایت در این زمینه، از پیامبر گرامی(ص) می­باشد که خودشناسی را راه خداشناسی معرّفی فرموده اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کس نفس خویش را شناخت، خدای خویش را شناخت».(2)
تا انسان از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد،‌نمی تواند به اصلاح خویش بپردازد، تا با این شناخت بتواند خدا را بشناسد. خویشتن شناسی مراتب مختلفی دارد: یک مرتبه آن خویشتن شناسی نوعی است که در آن مباحث مربوط می شود به شناخت خویش از نظر استعدادها و سرمایه های خاصّی که در هر یک از زن و مرد وجود دارد.
نوع دیگر خویشتن شناسی اخلاقی است، که شناخت خویشتن در این مرتبه مربوط می شود به شناخت صفات، استعداد ها و ملکات اخلاقی.
از دیدگاه دینی خودسازی منوط به خدا شناسی است . خداشناسی در پرتو خودشناسی قابل تبیین است: خودشناسی خداشناسی خودسازی.
شناخت انسان از ابعاد شخصیتی اش، منجر به کسب اطلاع از اموری می شود که به نحوی خارج ازوجود او در عین حال مرتبط با اوست .(3)
منظور از این که انسان باید خود را بشناسد،‌این است که: باید وضعیّت های حاکم بر وجودش را بررسی کند. البته وضعیت های مذکور خارج از وجود انسان و در مقابل آن نیست، بلکه در واقع سیر رو به تحول وجود خود انسان است. اگر بخواهد موضع وجودی خویش را در این عالم مشخّص کند، ناچار است ابتدا تا انتهای سیر وجود خویش را بشناسد.آگاهی انسان از وضعیت ابتدایی اش او را واقع بین و دیدگاه او را معقول می کند . وی را از غرور و تکبّر و خود بزرگ بینی باز می دارد. از نظر قرآن یکی از عوامل کفر، شرک و انحراف، بی اطّلاعی از سر آغاز خلقت و قدرت خداوند در آفرینش موجودات است.(4)
به این جهت قرآن ما را به تفکر در وضعیت آفرینش انسان ترغیب می کند(5) تا خود را بشناسیم و برای انجام تکالیف محوّل در دنیا آماده شویم.
ثمره خودشناسی و خداشناسی در خود سازی و تربیت خویش ظاهر می شود. بنابراین بدون شناخت انسان به موضوع های تربیتی،‌امکان گذشتن از وضعیّت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب امکان نخواهد داشت.
یکی دیگر از موضوعات مهمی که در خودشناسی و ارتباط و تقرّب به خداوند نقش دارد، جاودانگی است، یعنی انسان دوست دارد که به حیات جاودان برسد، چرا که انسان از مرگ ترس دارد، زیرا خیال می کند که با مرگ، زندگی اش به پایان می رسد. برای او زندگی از هر چیزی عزیزتر است . بالاتر از این آرزوی رسیدن به حیات ابدی است . این مهمّ در اطاعت خداوند (و با خودشناسی و خداشناسی - خودسازی) رقم می­خورد.
موانعی را می­توان بر سر راه خودشناسی،‌در درون خویش یافت و آن ها را برطرف کرد، چرا که نخستین گام برای درمان بیماری های روحی و جسمی، شناخت بیماری ها است. مرحوم فیض کاشانی برای پی بردن به عیوب خویش چهار راه ذکر می­کند:‌
اوّل این که انسان به سراغ استادی برود که آگاه به عیوب نفس و خفایا و آفات اخلاقی باشد.
دوم: دوست راستگویی را پیدا نموده و او را مراقب خویش کند تا احوال و افعال او را مورد بررسی دقیق قرار دهد.
سوم: انسان عیوب خویش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقّت مراقب عیوب و لغزش­های انسان هستند.
چهارم: انسان با مردم معاشرت نموده و صفات نکوهیده­ای را که می بیند، در مورد خودش نیز بررسی کند و ببیند که آیا این صفات نکوهیده در او هست؟(6)
پی نوشت ها :
1. فصلت (41) آیة 53
2. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، دار الاحیا التراث العربی، بیروت، 1403ق ، ج 2،‌ص 32، حدیث 22.
3. علی(ع) فرمود: «رحم الله امرءً عرف من أین و فی أین و إلی أین؛ خدا رحمت کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود».ر.ک: درآمدی بر تعلیم و تربیت، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص 110، چاپ تهران.
4. انفطار (82) آیه 6 و 7.
5. یس (36) آیه 77.
6. فیض کاشانی، محجه البیضاء، نشر جامعه مدرسین ، قم ، ج 5، ص 112 - 114؛
آیت الله مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج اول، نشر مدرسه امام علی قم ، ص 334 .

انسان ومعرفت :

از نظر قرآن انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند،‌خلیفه و جانشین او در زمین،‌نیمه ملکوتی و نیمه مادی، دارای فطرتی خودآشنا، آزاد، مستقل، امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می‌شود و به سوی قوّت و کمال سیر می‌کند و بالا می‌رود اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی‌گیرد. ظرفیت علمی و عملی‌اش نامحدود است.(1)
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهی است نائل گردد و این کمال انسان است . منظور از کمال، کمال روحی و نفسانی است چون روح اصل و مبنای هویت و شخصیت آدمی است. از نظر قرآن انسانی سعادت‌مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این‌ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل می‌شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است: «و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛(2) جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند». برای رسیدن به کمال نهایی،‌ابزارهایی لازم است که عبارتند از:
1ـ معرفت خدا: کلید نیل به هدف نهایی معرفه الله است. بدون شناخت خداوند تقرب به او امکان پذیر نیست و از این رو امام علی(ع) می‌فرماید: « اوّل الدّین معرفته؛(3) معرفت خدا سر آغاز تدین است».
2ـ تقوا: برای دستیابی به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و چیرگی بر مسائل با روشن بینی خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3ـ عبادت: در حدیث قدسی آمده است: «هیچ بنده‌ای به عبادتی بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است و او به وسیلة نوافل به من تقرب می‌جوید تا جایی که او را دوست بدارم،‌آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست توانای او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش می‌دهم و چنانچه چیزی از من بخواهد ارزانی‌اش می‌دارم».(4)
4ـ ترک گناه: بزرگ‌ترین مانع رسیدن به کمالات،‌گناه و هوای نفس است . امام صادق(ع) می‌فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده‌ای تاریک‌تر و ترسناک‌تر از نفس و هوی نیست و برای از بین بردن این دو، وسیله‌ای مانند احتیاج به خدا و خشوع برای خدا و گرسنگی در روز و بیداری در شب نیست».(5)
حذر از پیروی نفس که در راه خدا :Gol: مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست
امام صادق(ع) می‌فرماید: «از هوای نفس بپرهیزید همان طور که از دشمنانتان می‌پرهیزید. هیچ چیز دشمن‌تر برای مردان از پیروی هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست».(6)
بر این اساس،‌دست یابی به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس می‌خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن‌ها عبارتند از: خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه، انجام واجبات، انجام مستحبات و ترک مکروهات، محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت.(7)
در اسلام به پاره‌ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده‌داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنت‌ها در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده‌های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد. در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه «لو انزلنا هذا القرآن» شروع شده و تا آخر سوره به پایان می‌رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است. صد بار «لا اله الا الله» و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار مجرّب است.(8)
برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نماید در مراتب اولیه، راسخ‌تر شده و ثبات قدم بیابد و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید. ابتدا با برنامه‌های سبک‌تر و پائین‌تر و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات نیز آمده:گاهی قلب انسان رو می‌کند و گاهی پشت. اگر قلب رو کرد و آماده است، خود را در راه نوافل قرار داده و اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید.(9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مجموعه آثار،‌ج2، ص 272.
2. ذاریات (51) آیه 56.
3. نهج البلاغه، خطبة 1.
4. اصول کافی،‌ج 4، ص 53.
5. سفینه البحار، ج 2، ص 603.
6. اصول کافی، ج 4، ص 30.
7. مهدوی کنی، اخلاق عملی، ص 44.
8. مهدوی کنی، همان، ص 341.
9. میزان الحکمه، مادة قلب، شمارة 16960.

انسان اشرف مخلوقات ؟

دلایل فراوانی بر اشرف بودن انسان در میان مخلوقات وجود دارد که به دو مورد آن اشاره می‏شود:
الف) دلیل عقلی
موجودات از یک نگاه به جمادات، گیاهان، حیوانات و انسان تقسیم می‏شوند.
جمادات فقط حاوی نیروهای طبیعی در خود هستند که به صورت پتانسیل در آنها ذخیره شده است.
گیاهان دارای رشد و نمو هستند و برای رسیدن به کمال خود، از نیروهای طبیعی موجود در جمادات (خاک) استفاده می‏کنند.
حیوانات علاوه بر رشد و نمو دارای حرکت ارادی و اختیاری در سطحی بسیار محدوداند. آنها نیز از رده پایین خود یعنی گیاهان به منظور رسیدن به کمال خود بهره می‏جویند.
اما انسان دارای رشد و نمو و حرکت ارادی آگاهانه است به طوری که در جهت دهی این حرکت اختیاری آگاهی‏های اکتسابی او نقش ایفاء می‏کند که منشأ آن عقل او است.
برای رسیدن به بخشی از کمالات خود از رده‏های پایین موجودات (حیوانات و گیاهان) استفاده می‏کند.
گفتنی است که هر یک از رده‏های بالا یک عنصر اضافی نسبت به رده پایین خود دارد همان طور که مثلاً حیوان در مقایسه با گیاه، عنصر حرکت ارادی را اضافه دارد. هم چنین هر یک از رده‏های بالاتر به اندازه‏ای از رده پایین استفاده می‏کند که در کمال ویژه او مؤثر است واستفاده از رده پایین دقیق و همراه با حساب و کتاب است.
آنچه گذشت شرافت انسان در بین موجودات دنیا را نشان داد اما نسبت به عالم فرشتگان (مخلوقات مجرد از ماده) شرافت و برتری انسان در امکان کمال اختیاری است ؛ زیرا در فرشتگان امکان کمال اختیاری وجود ندارد و رتبه کمالی آنها تغییر نمی‏کند. پس به طور کلی انسان از دو جهت بر سایر مخلوقات برتری دارد: عقل و شعور و کمال اختیاری.
تجربه تاریخی نیز شاهد تحول بسیار در زندگی مادی و معنوی انسان است در حالیکه در زندگی سایر موجودات مادی، تحول چندانی مشاهده نمی‏کنیم.
ب) دلیل قرآنی:
در آیات متعددی از قرآن به اشرف بودن انسان اشاره شده است: و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم و از چیزهای پاک و پاکیزه روزی دادیم و بربسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم (1)
در خصوص آیه شریفه توجه به چند نکته ضروری است:
1- در آیه هم تکریم و هم تفضیل و برتری دادن ذکر شده است. در تفضیل شخص با دیگران جهات اشتراک هم دارد ؛ اما تکریم اختصاص دادن به شرافتی است که در دیگران نیست.
2- آن خصوصیتی که سبب تکریم انسان شده است داشتن عقل است البته چون علاوه بر تکریم انسان بر دیگر موجودات تفضیل و برتر نیز داده شده است بنابراین در سایر خصوصیات و صفات نیز بر دیگران برتری دارد ؛ یعنی هر کمالی که در سایر موجودات است، حد اعلای آن درانسان وجود دارد ؛ مثلاً شیوه‏هایی که انسان در زندگی فردی خود از قبیل خوراک، لباس، مسکن و ازدواج دارد و نیز فنونی که در نظم و تدبیر اجتماع به کار می‏برد در هیچ موجود دیگری نمی‏بینیم به علاوه انسان برای رسیدن به هدف‏هایش سایر موجودات را استخدام می‏کند.
از طرفی سایر موجودات، تاکنون از وضعیت خود قدمی فراتر نگذاشته‏اند و تحول محسوسی در خود ایجاد نکرده‏اند ؛ در حالی که انسان در تمام ابعاد زندگی خود گامهای بزرگی در راستای تحول و کمال برداشته است و همچنان بر می‏دارد.
بنابراین انسان هم دارای خصوصیت ویژه و اختصاصی به نام عقل است که به وسیله آن خیر و شر را تمیز می‏دهد و هم نسبت به جهات مشترک با موجودات دیگر برتری‏هایی دارد. این برتری‏ها مقایسه در نحوه تغذیه انسان با حیوانات که یک مسأله زیستی صرف است،مشهود می‏باشد البته دو بعد اصلی شرافت انسان در واقع مسأله خلافت الهی و کرامت ذاتی اوست (2)
پی‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17) آیه 70.
2. انسان‏شناسی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، ص -81 ـ 93.

خود شناسی ؟

مسئله خودشناسی انسان و معرفت النفس از مسایل عمیق است که در آموزه‌های وحیانی، عرفانی، فلسفی مورد توجه خاص قرار گرفته ، و حتى بر اساس روایات معرفت و شناخت نفس مقدمه و یا شرط خداشناسی تلقی شده و فرمود: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه،‌ هر کس که خود را شناخت خدا را شناخته است».(1)
اما این معرفت چگونه و در چه اندازه‌ برای آدمی حاصل می گردد جای سخن بسیار است. استاد حسن‌زاده آملی در این باب به تفصیل بحث کرده است و در تحلیل حدیث یاد شده مطالبی سودمندی بیان داشته از جمله گفته: برخی حدیث یاد شده را از باب تعلیق به محال دانسته اند مثلاً سنائی گفته است:
ای شده از شناخت خود عاجز :hamdel: کی شناسی خدای را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشی
:hamdel: عارف گردگار چون باشی
نیز شیخ بهایی می گوید: عقل ها و خرد در حقیقت شناخت نفس متحیر مانده‌اند و بسیاری از آنها اعتراف به عجز از معرفت نفس کرده‌اند. برخی دیگر آن حدیث را نه از باب تعلیق به محال بلکه بدین معنا تلقی کرده که آدمی می تواند خود را بشناسد و شناخت خود را مقدمه شناخت خدا قرار دهد و از رهگذر خودشناسی به خداشناسی برسد، مثلاً اگر کسی بفهمد که بدن او آینه روح اوست و نور روح همه قوای نفسی و جسمی او را پر کرده و روح آینه بدن اوست، از این طریق به خداشناسی نایل می شود که خداوند نسبت به جز خود چنین است . در آموزه‌های دینی آمده:
«یا من ملأ کلّ شیء نوره، ای کسی که همه چیز نور او را پر نموده است».مثلاً اگر کسی نحوة ارتباط روح و بدنش را و این که نفس مدیر بدن است و بدن با تمام قوای خود تحت تدبیر بدن عمل می کند بخوبی درک نماید و بشناسد، از این رهگذر به ارتباط حادث به قدیم و متغیر به ثابت و کثیر به واحد نیز می تواند برسد و نحوة تدبیر الهی نسبت به عالم و آدم را درک نماید.(2) طبق این بیان معلوم می شود که گرچه خودشناسی دشوار است ولی کار ممکن و شدنی است و آدمی می تواند از طریق معرفت نفس به شناخت خالق خویش دست یابد.
تفصیل این بحث را در کتاب «انسان‌شناسی در اندیشه امام خمینی» نشر مؤسسه آثار امام، 1385ش جویا شوید و نیز کلمه 330 و 331، هزار و یک کلمه استاد حسن‌زاده در این خصوص بسیار مفید است.


پی‌نوشت‌ها:
1. نقل از: محمدتقی مصباح، معارف قرآن، ص 322، نشر مؤسسه در راه حق، قم 1376ش.
2. ر،ک: حسن‌زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج 3، ص 213، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1376ش.

فلسفه خلقت انسان ؟

اوّل: بر اساس آیات و روایات در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان گفته مى شود که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنه‏ هاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهى ‏ها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند و از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصه‏ هاى آزمون سرافراز بیرون آمده ‏اند در نعمت‏ هاى بهشتى اند و بدکاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
دوم: انسان در دنیا براى عبادت خلق شده، یعنى آمده است که عمرى عبادت خدا کند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقیقى سفر کند.
سوم: انسان براى پیمودن سیر تکامل خویش پا به این جهان گذارده است. او آمده است که پله‏ هاى ترقى و کمال را یک به یک طى کند و خود را به کمال نهایى برساند.
روشن است که راه اوّل و دوم یعنى آزمایش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، یعنى مى توان گفت انسان پس از آن که از امتحان سربلند بیرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، کمال پیدا مى کند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن کریم به فلسفه آفرینش انسان اشاره شده است. در حقیقت سه جوابى که در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامین آیات بود. در سوره ص مى خوانیم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بینهما باطلاً ذلک ظن الّذین کفروا؛ ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن‏ها است بیهوده نیافریدیم واین گمان (که جهان را بیهوده و بى هدف آفریده‏ایم) گمان انسان‏هاى کافر است».(1)
این آیه صراحتاً اعلام مى کند، خلقت جهان که انسان جزئى از آن است بى هدف نیست. در سوره ملک مى خوانیم: «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید».(2) در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاریات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون؛ و ما جن و انسان را نیافریدیم مگر براى آنکه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
از آنچه گفته شد به روشنى معلوم مى شود که هدف از خلقت انسان آن است که در فرصت محدود زندگى دنیوى از سرمایه‏هاى وجودى خود بهره گیرد و بیشترین سودها را به دست آورد، زیرا انسان بیهوده آفریده نشده است.
سؤال دیگر: درست است که انسان درجهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بیهوده نیست اما خدا که هیچ احتیاجى به موجودى ندارد چرا جهان و انسان را آفریده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و یا نتیجه آزمایش و امور را با علم بى نهایت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا که «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهایت دارد ،جهان و انسان را آفریده ، لازمه این سه صفت آن است که خلقت خداوند بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد، یعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زیبایى و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زیبایى آن مى باشد، یا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهایت، باز آن زیبایى را خلق نکند، ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است که خدا از بخل منزه است و «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهایت است. پس جهانى که خدا خلق مى کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت باید انسان خلق مى شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتى نورانى و پاک بودند که خدا را همواره عبادت مى کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند که با اختیار خویش (در حالى که میل باطنى آن‏ها به جهت دیگرى تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک مى کنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودى وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعى پیش روى او براى برگرداندن وى از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بیند و از سوى دیگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاکى‏ها دعوت مى کند ولى امیال حیوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى این گونه خلق شده که از یک سو با خواسته‏ها و تمایلات شهوانى و حیوانى رو به رو است واز سوى دیگر فطرت الهى اش و راهنمایى‏هاى پیامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب کند و مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد. چنین صحنه هایى از محبّت و عشق انسان نظیر یوسف که در اوج جوانى و زیبایى در سخت‏ترین صحنه آزمایش خدا را رها نکرد، براى هر کسى در طول زندگى پیدا مى شود. همواره چنین صحنه‏هایى در طول تاریخ حیات بشرى تکرار مى شود.
اگر خداوند زمینه پدید آمدن چنین صحنه‏هاى زیبایى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خویش را که با اختیار کامل به سوى او مى آیند فراهم نمى کرد باز جهان کامل‏ترین و زیباترین بود؟ آیا در علم و قدرت و فیض و «جود» مطلق خداوند که اقتضاى آفرینش بهترین و زیباترین صورت آفرینش را دارد، تردید نمى بود؟ آیا جاى این سؤال از خدا باقى نمى ماند که قدرت و علم و فیض تو مطلق بود، پس چرا زیباترین جهان را خلق نکردى؟! پس از خدا، خلقتى چنین لازم و ضرورى است وگرنه خداوند نیازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایى شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است و نیازى را از خدا بر طرف نمى کند زیرا اصولاً ذات الهى بى نیاز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آیه 27.
2. الملک (67) آیه 2.
3. الذاریات (51) آیه 56.

فلسفه آفرینش انسان ؟2

در مورد فلسفه آفرینش انسان دیدگاه‏ های مختلفی وجود دارد:
1ـ عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بیرون آید و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلی نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیده‏ها ظهور و تجلی است. (1)
2- فلاسفه اسلامی گفته‏اند: چون خداوند واجد همه کمالات است و هیچ نقصی در او نبوده و بی نیاز مطلق است، هیچ گونه کمبودی ندارد تا بخواهد با آفرینش جهان یا انسان، آن را جبران نماید و یا سودی از آفرینش عالم و آدم نصیب او شود. خداوند چون کامل است، لازمه کمالش فیاضیت و بخشندگی است، پس باید فیض بخشی و بخشندگی کند، در نتیجه باید جهانی زیبا و کامل بیافریند. بنابراین صدور وجود و هستی از خداوند واجب است.(2)
3- دیدگاه قرآن: در یکی از آیات قرآنی به صراحت هدف از خلقت انسان، عبودیت و بندگی خدا ذکر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا لیعبدون".(3)
البته منظور از عبودیت تنها به جا آوردن نماز و روزه نیست، زیرا این‏ها جزئی از عبادت‏اند، بلکه مراد، تسلیم و اطاعت بی چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسیدن به وجود لایتناهی است. امام صادق(ع) می‏فرماید: "خداوند بندگان را نیافرید مگر برای این که او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمایند و چون عبادت کنند، از
بندگی غیر او بی نیاز می‏شوند".(4)
البته قرآن مجید در این باره تعبیرات مختلفی دارد. در یک آیه هدف از خلقت انسان را امتحان می‏داند.(5)
در آیه دیگر علم از قدرت و دانش خداوند ذکر شده،(6) در آیه دیگر رحمت الهی هدف اصلی آفرینش انسان قلمداد شده است.(7) می‏توان گفت هدف اصلی همان عبودیت است و مسئله دانش و امتحان هدف متوسط به شمار می‏روند. البته چون انسان گل سر سبد موجودات است، جهان برای او خلق شده است، همان طوری که قرآن می‏فرماید: "خلق لکم مافی الارض جمیعاً".(8)
بنابراین خداوند هدف را برای ما مشخص نموده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. سید حسن ابراهیمیان، انسان‏شناسی، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخیص.
3. ذاریات (51) آیه 56.
4. المیزان، ج 18، ص 360، چاپ بیروت.
5. ملک (67) آیه 2.
6. طلاق (65) آیه 12.
7. هود (11) آیه 119.
8. بقره (2) آیه 29.

[="Arial"]سلام بر تو ای استاد صادق. (صادق-> ایهام،کنکور را با ما تجربه کنید، تست زنی زیر ده ثانیه!با آخرین متد های تست زنی!)
بین انسان و بشر تفاوتی هست صادق؟؟؟
خلاصه اینکه انسان و بشر و آدم باهم تفاوت دارند؟ای استاد شاعر؟:Nishkhand::Nishkhand:

وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا ﴿۴۱﴾
إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿۴۲﴾
أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا ﴿۴۳﴾
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿۴۴﴾ فرقان

و چون تو را ببينند جز به ريشخندت نگيرند [كه] آيا اين همان كسى است كه خدا او را به رسالت فرستاده است (۴۱)
چيزى نمانده بود كه ما را از خدايانمان اگر بر آن ايستادگى نمى‏كرديم منحرف كند و هنگامى كه عذاب را مى‏بينند به زودى خواهند دانست چه كسى گمراه‏تر است (۴۲)
آيا آن كس كه هواى [نفس] خود را معبود خويش گرفته است ديدى آيا [مى‏توانى] ضامن او باشى (۴۳)
يا گمان دارى كه بيشترشان مى‏شنوند يا مى‏انديشند آنان جز مانند ستوران نيستند بلكه گمراه‏ترند (۴۴)

نیاز انسان به دین ؟

پرسش «جایگاه دین در عرصه زندگى» هم از سوى افرادى که به مبدأ و معاد عقیده ندارند مطرح مى‏شود، هم توسط کسانى که به خدا و معاد ایمان دارند.
این نوشتار در صدد تبیین جواب پرسش آنانى است که به خدا ایمان دارند.
دیدگاه‏ها درباره نیاز به دین
دین شناسان وجود دین را در تفسیر زندگى، هدایت و تأمین سعادت دنیا و آخرت ضرورى دانسته‏اند.(1) البته این دسته در خصوص گستره حداقلى و حداکثرى دین اختلاف نظر دارند.(2)
براى بیان نقش دین در زندگى ضرورى است برخى از دلائل لزوم دین و فواید آن بیان شود.(3) بیان فواید و لزوم دین هم بطلان مبناى مخالفان ضرورت دین را اثبات مى‏کند و هم نیاز انسان به دین را ضرورى مى‏نماید.
1- رشد عقلى:
عقل براى هدایت و تأمین سعادت انسان کافى نیست، بلکه عقل جهت رشد و شناخت برخى از واقعیات، نیاز به دین دارد، زیرا عقل در شناخت برخى از مسایل ناتوان است و در تشخیص حق و باطل دچار مشکل مى‏شود. دین در برخى موارد زمینه‏هاى حکم عقل را فراهم مى‏نماید و آن را در تفسیر زندگى، شناخت جهان و شناخت مبدأ و معاد کمک مى‏کند.(4)
بر اساس نیاز عقل به دین است که یکى از فلسفه‏هاى بعثت پیامبران «رشد عقلانى» بیان شده است. امام على(ع) فرمود: «خداوند رسولانش را فرستاد... تا گنجینه‏هاى عقل را آشکار سازند...».(5)
استاد آیت اللَّه جوادى آملى مى‏نویسد: «... مثلاً عقل انسان، بعضى از صفات جزئیه خداوند، مانند سمع و بصر و کلام الهى و همچنین حقیقت معاد و چگونگى آن و احکام الهى را کاملاً درک نمى‏کند و باید آن‏ها را از نقل (حدیث) استفاده کند...».(6)
2- تشریع قانون:
اندیشمندان باور دارند که انسان‏ها مدنى بوده و نیاز به زندگى دسته جمعى دارند تا نیازهاى خویش را تأمین کنند. اولین مؤلفه زندگى دسته جمعى، وجود قانون و اجراى آن است؛ زیرا بدون قانون نمى‏توان امنیت و عدالت را برقرار کرد و از حقوق مردم دفاع نمود.
طرفداران دین باور دارند که عقل و علم به تنهایى قادر نیستند که همه مصالح و مفاسد انسان‏ها را درک کرده و بر اساس آن قانون وضع کنند: « نباید فراموش کنیم که معلومات و ادراکات عقلى ما بر آنچه که نمى‏دانیم، قطره‏اى در مقابل اقیانوس عظیم است، و این حقیقتى است که همه دانشمندان اعم از مادى و غیر مادى به آن معترفند...».(7)
محدودیت عقل انسان از یک سو و نیاز آدمی به قانون از جانب دیگر این امر را ضرورى مى‏نماید که خداوند هم باید قانون وضع کند و هم براى اجراى قانون، پیامبران را ارسال نماید تا آن‏ها با اجراى قانون، ارتباط انسان‏ها با خدا را بر قرار نمایند و سعادت آنان را تأمین کنند. این قوانین همان دین است که مجریان آن پیامبران هستند. در تعریف دین گفته شده است:
«مراد از دین مکتبى است که از مجموعه عقاید ،اخلاق و قوانین و مقررات اجرایى تشکیل شده و هدف آن راهنمایى انسان براى سعادتمندى است».(8)
امام صادق(ع) در خصوص فلسفه بعثت پیامبران فرمود: «... هنگامى که ثابت کردیم خالق و آفریدگارى داریم و آن
آفریدگار هرگز به چشم دیده نمى‏شود و قابل لمس نیست تا بندگانش با او تماس مستقیم داشته باشند، ثابت مى‏شود که او سفیرانى میان بندگانش دارد که دستورهاى او را به آن‏ها مى‏رسانند و آن‏ها را به آنچه مصالح و منافع شان است و مایه بقاى آن‏ها، و ترک آن مایه فناى آنان مى‏شود، رهنمون مى‏شوند».(9)
3- اخلاق و تربیت:
در حوزه اخلاق و تربیت نیز انسان‏ها به دین نیاز دارند، زیرا عقل و دانش انسان در رشد فضایل اخلاقى و تفسیر و شناخت مفاهیم آن عاجز است؛ از این رو امروزه این لغزش به وجود آمده است که ارزش‏هاى اخلاقى و کرامت انسانى، در لذت دنیوى، قدرت گرایى و ثروت ظهور مى‏کند.(10)
در مکاتب اخلاقى به وجود آمده، هر کدام خوشبختى انسان را در یک چیز دانسته‏اند: یکى در لذّت‏گرایى، دیگرى در ترک لذّت، یکى در سود خواهى و دیگرى در قدرت‏طلبى. «نیچه» فیلسوف آلمانى، خوشبختى انسان را در رسیدن به قدرت هر چه بیشتر مى‏داند، حتى با از بین بردن انسان‏ها، و این نشان از سر در گمى عقل در شناخت راه سعادت و نجات بشرى است. براى نجات بشر و پیمودن راه سعادت باید از دین کمک گرفت، دینى که توسط رسولان الهى براى ما انسان‏ها آورده شده است. به همین جهت پیامبر(ص) فرمود: «انّى بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق؛(13) براى کامل کردن اخلاق مبعوث شدم ».
حدیث بیانگر آن است که عقل به تنهایى براى کسب فضایل و مفاهیم اخلاقى کافى نیست، بلکه براى تشکیل جامعه آرمانى نیاز به مکمّل دارد که آموزه‏هاى اخلاقى است. شاید بر همین اساس باشد که یکى از فلسفه‏هاى بعثت پیامبر(ص) تعلیم و تربیت بیان شده است.(14) دین نه تنها در تعریف و ارائه مفاهیم اخلاقى نقش دارد، بلکه پشتوانه مهم اجراى بایدها و نبایدهاى اخلاقى است. عقل انسان‏ها نمى‏تواند هواهاى نفسانى را مغلوب کند، بلکه در تضاد این دو (عقل و شهوت) پیروز میدان نفس اماره است.
شاید انسان‏ها خوب و بد و راه خوشبختى را بشناسند، اما انگیره و عاملى که بتواند آن‏ها را به انجام برساند، نبوده یا ضعیف است.
بنابراین، دین با ایجاد ایمان و باور به خداوند و رستاخیز و حسابرسى قیامت و بیان ارزش‏هاى الهى و انسان، پشتوانه بسیار محکمى براى اخلاق انسانى است که براى اجراى مفاهیم اخلاقى نیاز به تشویق است؛ از این رو پیامبران الهى معلمان جامعه خوانده شده اند و مردم، دانش آموزانى­اند که پیامبران با بهره‏گیرى از دو عنصر «بشارت و انذار» به هدایت آنان مى‏پردازند.(15). علاوه بر این، دین با معرفی الگوهای اخلاقی، اخلاق را به مرحله عمل و تحقق در آورده است. نقش الگوی صحیح در زندگی غیر قابل تردید است. مطمئنا کسی که الگوهای رفتاری در زندگی داشته باشد، ارزش های اخلاقی برای او معنا دار و دست یافتنی تر خواهد بود.
برخی از اندیشمندان به همین نقش دین در زندگی تأکید داشتند.«تولستوى» مى‏گوید: ایمان چیزى است که آدمى با آن زندگى مى‏کند.(16) و دنیا بدون دین زندان است.
استاد شهید مطهرى در خصوص نقش دین مى‏نویسد: «اولین اثر ایمان این است که پشتوانه اخلاق است.(17) خواجه نصیر طوسى و بوعلى سینا نیز براى ایجاد مدینه فاضله و جامعه سعادتمند به دین و آموزه‏هاى آن تأکید داشتند.(18)
4- راهنمایى به زندگى با آرامش:
انسان داراى دو بُعد مادى و معنوى است که پرورش و هدایت هر دو نیاز به راهنمایى دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادى تا اندازه‏اى موفق بوده‏اند، ولى تقویت و پرورش بُعد معنوى، نیاز به راهنماى دیگر دارد که دین است. دین در ایجاد آرامش (که یکى از نیازهاى روحى انسان است) نقش بنیادى دارد، زیرا دین با راهنمایى خود زندگى انسان را هدفمند نموده و زمینه هایى را فراهم مى‏کند که انسان به مبدأ و معاد اعتقاد پیدا کند. اعتقاد به مبدأ و معاد سختى‏ها و مشکلات زندگى را معنا دار نموده و به انسان آرامش مى‏دهد. یکى از نویسندگان در این خصوص مى‏نویسد:
«دین، اطلاعاتى را در اختیار انسان مى‏نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى، میسّر و مطبوع شود. به تعبیر دیگر: بین آدمى و جهان و زندگى و خویشتن او آشتى بر قرار گردد و همه چیز را به دید مثبت بنگرد. دکتر «بیل» در پیامى به جهانیان، آنان را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده و گفته است: با اطمینان به نفس، شور و حرارت، نگرش مثبت و کمک پروردگار مى‏توانى مشکلات شخصى خویش را حل کنى...».(19) قرآن کریم نیز یکى از پیام‏هاى دین را آرامش روانى مى‏داند: «ألا بذکراللَّه تطمئنّ القلوب».(20)
5- معنا بخشى به زندگى:
یکى از فواید دین در معنا بخشیدن به زندگى ظهور مى‏کند. این پرسش‏ها، پرسش‏هاى مهم همه انسان‏ها هستند: از
کجا آمده‏ام، براى چه آمده‏ام، به کجا خواهم رفت؟
واقعیت آن است که عقل به این پرسش‏ها جواب قابل قبول ارائه نکرده، از این رو هنوز این پرسش‏ها وجود داشته و بشر از شناخت معناى زندگى عاجز است. یکى از فواید دین این است که با طرح مبدأ و معاد و فلسفه آفرینش انسان به زندگى معنا بخشید؛ از این رو برخى از جامعه شناسان در تحلیل دین مى‏گویند: «جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع، واکنشى در برابر تهدید به بى معنایى در زندگى بشرى، کوششى براى نگریستن به جهان، به صورت یک واقعیت معنا دار است».(21)
یکى از نویسندگان مى‏نویسد: «شاید این فایده دین معنا بخشیدن به زندگى، از مهم‏ترین فواید دین باشد، زیرا زمانى زندگى براى انسان معنا دارد که بداند هدف و معناى آن چیست و براى چه آفریده شده است. در واقع اگر معناى زندگى را در جهت تأمین جاودانگى و ابدیت انسان تبیین کنیم، به یکى از عظیم‏ترین و اصلى‏ترین فواید دین دست یافته‏ایم، از این رو گفته‏اند: «سرّ حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگى اُخروى است و اگر جاودانگى مطرح نباشد، زندگى لغو (و بیهوده) خواهد بود».(22)
6- برقرارى قسط و عدل:
تاریخ انسان‏ها چالش و اختلافات و ظلم‏هایى را شاهد بوده، و این در حالى است که بشر از عقل و دانش برخوردار مى‏باشد. عقل در چالش زدایى و ایجاد زندگى مسآلمت آمیز موفق نبوده؛ همچنین عقل در تعریف صلح و تبیین شرایط و عوامل برقرارى عدالت نیز دچار مشکل شده است و عامل بازدارنده در برابر ظالمان به حساب نمى‏آید.
دین نخست ظلم، عدل و صلح را تعریف نموده، مردم را به ظلم ستیزى و حمایت از مظلومان سفارش کرده؛ از این رو پیامبران الهى در طول تاریخ با عدالت ستیزان مبارزه نموده و تاریخ شاهد درگیرى حق و باطل بوده است. از سوى دیگر دین همگان را به صلح سفارش نموده و شرایط صلح را بیان کرده است، افزون بر این که اسلام جهاد در راه عدل را لازم دانسته و همه پیروان ادیان الهى را به همگرایى و گفتگو فراخوانده است.(23)
یکى از فلسفه بعثت انبیا آزادى انسان‏ها از اسارت و ظلم پذیرى(24) و برپایى قسط و عدل بیان شده است: «لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط؛ همانا پیامبران خود را با ادله و معجزات (برای خلق) فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کریم تا مردم به راستى و عدالت گرایند».(25) و این همان نقش دین در زندگى است.
پى‌نوشت‏ها:
1. جوادى آملى، انتظار بشر از دین؛ عبدالحسین خسرو پناه، قلمرو دین، ص 313 به بعد.
2. قلمرو دین، ص6.
3.ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 7، ص 18 به بعد.
4. جوادى آملى، همان، ص 40؛ پیام قرآن، ج 7، ص 33.
5. اصول کافى، ج 1، ص 16.
6. جوادى آملى، همان.
7. پیام قرآن، ج 7، ص 51.
8. جوادى آملى، پیشین، ص 24؛ لغت نامه دهخدا، واژه دین؛ دایرة المعارف فارسى، واژه دین؛ محمد تقى جعفرى، فلسفه دین، ص 16.
9. کافى، ج 1، ص 168.
10. زین العابدین قربانى، اخلاق و تعلیم، ص 34 به بعد.
11. کنزالعمال، ج 11، ص 420.
12. جمعه (62) آیه 2.
13. پیام قرآن، ج 7، ص 28 - 29.
14. بیست گفتار، ص 189.
15. همان.
16. جوادى آملى، انتظار بشر از دین، ص 37.
17. همان، ص 42. 2. رعد (13) آیه 28.
18. جامعه‏شناسى دین، ص 179.
19. جوادى آملى، همان، ص 45 - 46.
20. آل عمران(3) آیه 64.
21. روم (3) آیه25.
22. حدید (57) آیه 25.

هدف از آفرینش انسان ؟

پاسخ اصلی به سوال شما در درک بهتر حقیقت وجود انسان قرار دارد.
به اوصافی از انسان که در برخی از آیات قرآن آمده اشاره کردید ، اما از اوصاف بسیار دیگر در قرآن غافل شدید. تنها به یک جنبه از وجود انسان نگاه کردید و طبعاً قضاوت های بعدی نیز متأثر از همین نگاه شده است.
علاوه بر اوصافی که بیان کردید ،در آیات قرآن انسان در مواردی به اوصافی والا وارزشمند نیز ستوده شده است. اوصافی چون امانت دار الهی روی زمین ، خلیفه و جانشین خداوند ، مسجود ملائک ، مسخر بودن عالم در دست او ، کرامت ذاتی انسان ، فضلیت و برتری او بر مخلوقات و بلکه اشرف مخلوقات و اوصاف بسیار دیگر.
شاید بگوئید که این اوصاف تنها برای عده ای خاص است، پس دیگران برای چه آفریده شدند ، در جواب باید گفت ؛ اولاً این اوصاف به صورت کلی بیان شده است و نشانگر آن است که اینها برای نوع انسان است ، یا حد اقل بخشی از این اوصاف برای نوع بشر است.
ثانیاً حتی اگر این اوصاف برای عده ای خاص باشد ، این عده با ویژگی انسان بودن به چنین مقام بلندی دست یافتند که اشرف مخلوقات الهی قرار گرفتند.
منظور از ویژگی انسان بودن ، یعنی داشتن دو نیروی متضاد در درون ، گرایش انسان به نیکی و بدی و قدرت انتخاب و اختیار و سرانجام طی مسیر کمال با نیروی اراده خود.
به عبارت دیگر ، انسان در خلقت خود دارای زمینه های شقاوت و انحراف است و باید در کنار همین اوصاف و حالات مسیر سعادت خود را طی کند و به نوعی خلاف مسیر گرایش طبع مادی خود به سوی گرایش روحی و الهی خود حرکت کند تا در این کش و قوس ها به سعادت حقیقی خویش دست یابد.
بنابراین وقتی پای اختیار و انتخاب و باز بودن راه سعادت و شقاوت ( راه نیک و بد ) به میان می آید ، به طور طبیعی عده ای راه سعادت را انتخاب کرده و عده ای راه شقاوت را. از همین جا پاسخ این سوال که چرا فقط نیکان آفریده نشده و یک جا به کمال نهایی نرسیدند ، روشن می شود. زیرا اگر قرار باشد که تنها نیکان و سعادتمندان آفریده شوند ، دیگر اختیار معنا نداشت و سعادت انسان جبری بود ؛ بنابراین فرض آفریده شدن انسان های نیک و مقرب ، هم با اختیار و اراده داشتن انسان در تضاد است و هم سعادت و کمال و برتری انسان بر فرشتگان معنا نداشت. کمال رسیدن انسان و برتر شدن او بر ملایک به خاطر دو گانگی وجود انسان و اختیار راه سعادت و کمال از میان همه راه های انحرافی است. در حالی که بسیار از انسان ها راه های انحرافی را انتخاب می کنند ، عده ای در این میان از همه آنها گذشته و تنها به راه خدا می روند و این همان چیزی است که به انسان مقام بالا و ارزشمندی داده است . خداوند با آفرینش چنین موجودی به خود آفرین می گوید : فتبارک الله احسن الخالقین.
در توضیح بیشتر که هدف آفرینش نیز در آن بیان شده می توان گفت:
خداوند که جهان خلقت را به بهترین صورت آفریده است ،در جهان خلقت موجوداتی قرار دارند که عاری از گناه هستند و جز خصائص نیک ندارند . چنین موجوداتی تنها خدا را عبادت می کنند و نافرمانی از او ندارند . این موجودات همان فرشتگان الهی اند . آنها همگی بدون اختیار راه سعادت را می روند و دارای اختیار در انجام خوب و بد نیستند، بلکه سرشت آنها تنها بر خوبى آفریده شده است. غیر از فرشتگان ، در این عالم خلقت مى‏تواند نوعى خاص وجود داشته که همه مقاماتى که فرشتگان دارا هستند، دارا شود، اما با اختیار و انتخاب خود، و این تنها در صورتى میسر است که راه خوب و بد براى او باز باشد و میان خوب و بد، خوب را انتخاب نماید و به مقام فرشتگان و حتى برتر از آنها دست یابد. اگر قرار بود سرشت این موجود به گونه‏اى باشد که داراى اختیار نبوده و فقط راه سعادت را بپیماید وعاری از گناه باشد و جز خصائص نیک نداشته باشد ، دیگر تفاوتى بین این موجود و فرشتگان نبود، بلکه همان فرشته بود، حال آنکه فرشته قبل از آن وجود داشت و نیاز به خلقت جدید نبود. هم چنین فرض اختیارنیک و بد معنا نداشت. اختیار انتخاب نیک و بد در زمانی است که هر دو بتواند تحقق یابد . در حالى که این موجود، نوعى جدا از فرشتگان است و موجودی دارای اختیار و انتخاب آفریده شده و اقتضاى فیض نامتناهى این است که در جهان خلقت (که بهترین جهان ممکن است) چنین نوعى وجود داشته باشد و با فرض چنین نوعى، جهان کامل تر و زیباتر و بهتر خواهد بود.
سخن در آن است که آیا عالم وجود ، اقتضا و امکان خلقتی ، جدای از ملایک دارد ؟ اگر خلقتی جدای از ملایک امکان دارد ، پس چرا فیض خداوند از چنین خلقتی منع شود؟
از طرف دیگر نیک بودن انسان ها و ارزشمند بودن و حتی فراتر رفتن از مقام ملایک ، زمانی است که انسان بتواند در عین حال که میل و کشش به سوی بد در وجود اوست ، راه خیر و پاکی و نیک را انتخاب نماید. اگر انسان بدون اختیار به راه خیر برود، بهشت رفتن بى معنا است، چرا که در این صورت بهشت نتیجه کار ناکرده است، بلکه سعادت و عاقبت به خیرى لذت بخش و معقول است که آدمى با سعى و تلاش خود بدان برسد، با توجه به این که مى‏توانسته کار بد کند ولى انجام نداده و کار خیر از او سر زده است. اگر فرض شود که هیچ انسان بد وجود نداشته و یا خلق نشود ، فرض اختیار نیز معنا نداشت.
بنابراین حکمت الهى اقتضا دارد که اسباب و شرایط تکامل اختیارى ( و نه جبرى ) براى انسان ها فراهم شود تا کسانى که بـخـواهـنـد , بتوانند راه حق را بشناسند و باپیمودن آن , به کمال و سعادت خودشان برسند ولى فـراهـم شدن اسباب و شرایط براى چنین تکاملى , بدین معنى نیست که همه انسان ها از آنها حسن استفاده کرده و لزوماً راه صحیح را برگزینند .
ضمن آن که نباید فراموش کرد که اگر کسی و یا کسانی به مراتب بالای کمال دست نیافته و به مقام مقربان نرسیده اند ، پس آنان لزوماً در جرگه اشقیا هستند، بلکه بسیاری از انسان های عادی از کمالات نسبی برخوردار هستند و به همان مرتبه از کمال ، از سعادت برخوردار می شوند ، همان گونه که در روایات نیز بیان شده که ایمان همانند پله های نردبان دارای درجات است و گاهی تا ده درجه برای آن ذکر شده است ؛ بنابراین انسان های بسیاری در نهایت به سعادت و کمال رسیده و در بهشت رحمت الهی جای می گیرند . تعداد بهشتیان از دوزخیان بیشتر است و به همین خاطر برای بهشت هشت در ذکر شده وبرای دوزخ هفت در .
رسیدن به کمال نهایی هرچند نصیب تعداد کمی از انسان ها می شود اما بسیاری از آنها بهره هایی هرچند نازل تر از آن را می برند و از آن بهره مند می گردند و در عین دارا بودن مشکلات ومعاصی وانحرافات ، در قیامت مشمول رحمت واسعه الهی قرار گرفته، اهل سعادت و بهشت شده، زمینه تجربه حیات ابدی و تکامل حقیقی در سرای جاودان را به دست می آورند در حالی که اگر به دنیا نمی آمدند ،این فرصت در اختیار آنها قرار نمی گرفت .
ثانیا : گمان نکنید کمالاتی که به دنبال آن هستید ،عجایبی نادیدنی وحقایقی دست نیافتنی است ؛ بلکه در گوشه وکنار ما و در مقابل چشمان غافل ما انواع واقسام این کمالات و عظمت های وجودی تحقق می یابد ولی ما از دیدن آنها غافلیم . دیدن این کمالات نیاز به کمالی درونی و دیده ای شستشو شده دارد . چشم پوشی جوان از صحنه شهوت انگیز تنها برای خداوند متعال ، بیداری نیمه شب و برای عبادت کسی که هنوز خستگی کار روزانه را از تن به در نکرده ،تلاش شبانه روزی زنی که بعد از فوت همسرش برای تربیت و سعادت فرزندانش شبانه روز به تلاش مشغول است و صدها نمونه از این دست همه تجلی بروز بزرگ ترین کمالات انسانی در پیرامون ما وبیانگر وجود این زیبایی ها در وجود انسان های همین عصر و زمانه هستند که امیدواریم ما نیز کمال دیدن و درک لذت آنها و ظهور دادن آن در وجودمان را بیابیم .

YOLDASH;610420 نوشت:
سلام بر تو ای استاد صادق. (صادق-> ایهام،کنکور را با ما تجربه کنید، تست زنی زیر ده ثانیه!با آخرین متد های تست زنی!)
بین انسان و بشر تفاوتی هست صادق؟؟؟
خلاصه اینکه انسان و بشر و آدم باهم تفاوت دارند؟ای استاد شاعر؟:Nishkhand::Nishkhand:

شما خود شاعر وشعر وشعورید
به ایل اسک دین فرخنده نورید
اگر خواهی جوابت را بدانی
نباشد فرق این سه واژگانی
چوانسان پشم بد بوی ندارد
بدن پیدا برآن موی ندارد
از این رو نام نیک او بشر است
اگرچه بعض اوپر شور وشر است
بود چون جمله گی از نسل آدم
به ظاهرمثل هم آیند دمادم

به باطن فرق شان بسیار باشد
یکی انسان دیگر چون مار باشد

یکی گرگ و دیگر مثل پلنگ است
یکی ماهی دیگر مثل نهگ است

و انسان حقیقی است اندک
در این پرسش نباشد جای پاتک

[="Arial"]بسی مستفیض شدیم ز پاسخ
ز آن که گفتی پاسخی بسیار رک
دیگر طبع شعریم شد خاموش(خامُش خوانده شود)
نگیر بدین سبب ز ما خرد
خداوندا نگیر ز ما این استاد فاضل
که هرچه از او شنیدیم بود جالب
رباط پاره کردم بدین شعر
بسی بردم از شهر هایت فیض
آقا دیگه خداحافظ هنگ کردم:khandeh!::Kaf:

(خودمونیم ها منم یه پا شاعرم برا خودم)بعله بعله

YOLDASH;611102 نوشت:
بسی مستفیض شدیم ز پاسخ
ز آن که گفتی پاسخی بسیار رک
دیگر طبع شعریم شد خاموش(خامُش خوانده شود)
نگیر بدین سبب ز ما خرد
خداوندا نگیر ز ما این استاد فاضل
که هرچه از او شنیدیم بود جالب
رباط پاره کردم بدین شعر
بسی بردم از شهر هایت فیض
آقا دیگه خداحافظ هنگ کردم:khandeh!::Kaf:

(خودمونیم ها منم یه پا شاعرم برا خودم)بعله بعله

ز گفتار نغزو دل انگیز تو
زطنز وز طبع دل آویز تو
شکر مند گردید کام یلان
چوغنچه بخندیدپیر وجوان
نو آموز در شعر باشد چنین
گل افشان کند با شعورش زمین

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

اسلام و کرامت انسان ؟

قرآن درباره انسان، دو نوع بیان دارد: در بخشی از آیات، از کرامت و ارجمندی و برتری او بر دیگر موجودات سخن به میان آمده و در برخی از آیات دیگر، انسان نکوهش شده و حتی فرودست بودن او از حیوانات مطرح شده است. این بیان ما را به این حقیقت رهنمون می‌کند که انسان از دیدگاه قرآن دارای دو نوع کرامت است:
1ـ کرامت ذاتی، 2ـ کرامت اکتسابی.
مقصود از کرامت ذاتی آن است که خداوند انسان را به گونه ای آفریده که در مقایسه با برخی موجودات دیگر از لحاظ ساختمان وجودی،‌امکانات و مزایای بیشتری دارد. انسان چه بخواهد و چه نخواهد،‌از این کرامت برخوردار است.
خداوند انسان را برترین و اشرف مخلوقات دانسته واو را به واسطة دادن این قوّه مورد تکریم قرار داده است: "و لقد کرّمنا بنی آدم و حملنا هم فی البرّ و البحر و رزقنا هم من الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلاً؛(1) ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا حمل کردیم و از انواع روزی‌های پاکیزه به‌آنان روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم".
اما کرامت اکتسابی، دست یابی به کمال هایی است که انسان در پرتو ایمان و اعمال صالح خود به دست می‌آورد.
همه انسان‌ها استعداد رسیدن به این کمالات را دارند، ولی برخی به آن دست می‌یابند و برخی از ان بی بهره می‌مانند. استاد مطهری می‌گوید: "انسان حقیقی که خلیفه الله است، مسجود ملائکه است. همه چیز برای او است و دارندة همه کمالات انسانی است. انسانِ‌به علاوة ایمان است،‌نه انسان منهای ایمان. انسان منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است.
چنین انسانی حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پست تر است".(2)
آدمـی زاده، طرفه معجونی است :Gol: کـزفــرشتـه، ســرشتـه و حیــوان
گر رَوَد سوی این، ‌شود کم از این
:Gol: ورکند میل آن، شود به از آن
پس با توجه به دو بُعدی بودن انسان (بعد مادی و معنوی) و مختار بودن او، هر انسانی میان این دو بُعد در حال نوسان است. اگر گرایش او به امور مادی افزایش یابد، از هر حیوانی پست تر خواهد شد و اگر گرایش او به امور معنوی فزون تر شود، از فرشته نیز بالاتر می‌رود. زیرا توانایی‌ها و استعدادهای فراتر از حیوان دارد،‌اما اگر همانند حیوانات به فکر غرایز و امور مادی است، پس از آن هم پست تر است یا چون جنایاتی انجام می‌دهد که حیوانات هم انجام نمی‌دهند،‌از نیروی عقل و اندیشه که بسیار شریف و ارزشمند است، در راه خواسته‌های حیوانی استفاده می‌کند. از طرف دیگر علی رغم وجود همه انگیزه‌های حیوانی و کشش‌های نفسانی در وجود او،‌از همة‌آن تعلقات می‌گذرد و فرشته‌خو می‌شود، پس از این جهت از فرشتگان برتر می‌شود، چون در آن‌ها این تعلقات و کشش‌ها نیست تا از آن‌ها بگذرند. معیار مهم برای این تفاوت، قدرت انتخاب و اراده در انسان است و وجود دو نیرو و کشش بسیار متضاد تا کدامین را برگزیند.
انسان‌ها از منظر برخورداری از کرامت اکتسابی و عدم آن، مورد ارزیابی قرار می‌گیرند که آیا فراتر از فرشتگان هستند و یا فراتر از حیوانات.
استاد مطهری می‌گوید: (در مکتب اسلام، تمام احساس‌های اخلاقی از پیدا کردن خودش و احساس واقعیت پیدا می‌شود. اگر انسان خود واقعی اش را پیدا کند می‌بیند تمام… ارزش‌های اخلاقی و نیز ضد اخلاقی معنا پیدا می‌کند. بعد از این است که انسان می‌بیند تمام اخبار اسلامی در باب اخلاق یک فلسفه خاص دارد و اخلاق در اسلام بر محور خودشناسی و احساس کرامت در خود واقعی و اخلاق اسلامی براساس این پایه بنا شده است.)(3)
ایشان در جای دیگر می‌گوید: (در اخلاق اسلامی محور و آن چیزی که حجم اخلاقی به دور آن می‌گردد، کرامت و عزت نفس است).(4) در شرح و تحلیل این اصل که برگرفته از متون اسلامی است، از امام علی(ع) نقل است که فرمود: (مَنْ کرُمَتْ عَلَیهِ نَفُْسُُُُه هانَتْ عَلَیهِ شَهَواتُه; کسی که از کرامت نفس بهره مند است، گرفتار شهوت‌ها نمی‌شود).(5)
استاد مطهری می‌گوید: (انسان به حکم این که دارای یک شرافت و کرامت ذاتی است که همان جنبه ملکوتی و نفخه الهی است، ناآگاهانه آن کرامت را احساس می‌کند و بعد در میان کارها و ملکات احساس می‌کند که این کار با این شرافت متناسب هست یا نه. وقتی احساس تناسب و هم آهنگی می‌کند، آن را خیر و فضیلت می‌شمرد و وقتی آن را برخلاف آن کرامت می‌یابد، آن را رذیلت می‌داند.)(6)
در جای دیگر می‌گوید: (اسلام وقتی که می‌خواهد انسان را به اخلاق نیک فراخواند، او را به یک نوع درون نگری دعوت می‌کند تا حقیقت وجودی خود را کشف کند؛ آن گاه احساس کند که پستی با جوهر وجود او سازگار نیست و براساس چنین درکی، کارهای بایسته و انجام دادنی را از کارهای نبایسته باز شناسد.)(7)
اصل صیانت نفس و حفظ شخصیت، امری ذاتی و فطری است که انسان با آن زندگی می‌کند. اگر به این اصل خدشه ای وارد شود، باید منتظر ناهنجاری‌های رفتاری بود. کودک و نوجوان جذب حرف و رفتاری می‌شود که خود در آن نقش و سهمی داشته باشد. فرزندان ما وقتی احساس ارزش مندی نکنند به وجد نمی‌آیند. با اظهار محبت و ارزنده سازی شخصیت و تکیه بر نقاط قوت و کارهای مثبت و پرهیز از ارتباط و اقتدار یک جانبه، فرزندان به رعایت قوانین اخلاقی و برطرف کردن لغزش‌ها راغب می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17) آیه 70.
2. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2،‌ص 273.
3. مرتضی مطهری، همان، ص185.
4. همان، ص147.
5. نهج البلاغه فیض الاسلام، قصار441.
6. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج13، ص738.
7. همان، تعلیم و تربیت، ص237.

دین و شناخت خدا :سر اغاز دین خدا شناسی است. و کمال شناخت خدا باور داشتن او . و کمال باورداشتن خدا شهادت به یگانگی اوست. و کمال
توحید (شهادت بر یگانگی خدا ) اخلاص و کمال اخلاص خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است.
زیرا هر صفتی نشان میدهد که غیر از موصوف و هر موصوفی گواهی میدهد که غیر از صفت است. پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند. او را به چیزی نزدیک کرده . و با نزدیک کردن خدا به چیزی دو خدا مطرح شده و با طرح شدن دو خدا اجزایی برای او تصور نموده .
و با تصور اجزا برای خدا او را نشناخته است. و کسی که خدا را نشناسد. به سوی او اشاره میکند. و هر کس به سوی خدا اشاره کند او را محدود
کرده به شمارش اورد. و ان کس که بگوید خدا در چیست ؟ او را در چیزی دیگر ی پنداشته است.
و کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ؟به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است. در صورتی که خدا همواره بوده و از چیزی
به وجود نیامده است.با همه چیز هست. نه اینکه همنشین انان باشد. و با همه چیز فرق دارد. نه اینکه از انان جدا و بیگانه باشد.
انجام دهنده همه کارهاست. بدون حرکت و ابزار و وسیله . بیناست حتی در ان هنگام که پدیده ای وجود نداشت. یگانه و تنهاست. زیرا کسی
نبوده تا با او انس گیرد. و یا از فقدانش وحشت کند. " مولا علی علیه السلام. یا حق.

خود شناسی ؟

مسئله خودشناسی انسان و معرفت النفس از مسایل عمیق است که در آموزه‌های وحیانی، عرفانی، فلسفی مورد توجه خاص قرار گرفته ، و حتى بر اساس روایات معرفت و شناخت نفس مقدمه و یا شرط خداشناسی تلقی شده و فرمود: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه،‌ هر کس که خود را شناخت خدا را شناخته است».(1)
اما این معرفت چگونه و در چه اندازه‌ برای آدمی حاصل می گردد جای سخن بسیار است. استاد حسن‌زاده آملی در این باب به تفصیل بحث کرده است و در تحلیل حدیث یاد شده مطالبی سودمندی بیان داشته از جمله گفته: برخی حدیث یاد شده را از باب تعلیق به محال دانسته اند مثلاً سنائی گفته است:
ای شده از شناخت خود عاجز :Gol: کی شناسی خدای را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشی
:Gol: عارف گردگار چون باشی
نیز شیخ بهایی می گوید: عقل ها و خرد در حقیقت شناخت نفس متحیر مانده‌اند و بسیاری از آنها اعتراف به عجز از معرفت نفس کرده‌اند. برخی دیگر آن حدیث را نه از باب تعلیق به محال بلکه بدین معنا تلقی کرده که آدمی می تواند خود را بشناسد و شناخت خود را مقدمه شناخت خدا قرار دهد و از رهگذر خودشناسی به خداشناسی برسد، مثلاً اگر کسی بفهمد که بدن او آینه روح اوست و نور روح همه قوای نفسی و جسمی او را پر کرده و روح آینه بدن اوست، از این طریق به خداشناسی نایل می شود که خداوند نسبت به جز خود چنین است . در آموزه‌های دینی آمده:
«یا من ملأ کلّ شیء نوره، ای کسی که همه چیز نور او را پر نموده است».مثلاً اگر کسی نحوة ارتباط روح و بدنش را و این که نفس مدیر بدن است و بدن با تمام قوای خود تحت تدبیر بدن عمل می کند بخوبی درک نماید و بشناسد، از این رهگذر به ارتباط حادث به قدیم و متغیر به ثابت و کثیر به واحد نیز می تواند برسد و نحوة تدبیر الهی نسبت به عالم و آدم را درک نماید.(2) طبق این بیان معلوم می شود که گرچه خودشناسی دشوار است ولی کار ممکن و شدنی است و آدمی می تواند از طریق معرفت نفس به شناخت خالق خویش دست یابد.
تفصیل این بحث را در کتاب «انسان‌شناسی در اندیشه امام خمینی» نشر مؤسسه آثار امام، 1385ش جویا شوید و نیز کلمه 330 و 331، هزار و یک کلمه استاد حسن‌زاده در این خصوص بسیار مفید است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نقل از: محمدتقی مصباح، معارف قرآن، ص 322، نشر مؤسسه در راه حق، قم 1376ش.
2. ر،ک: حسن‌زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج 3، ص 213، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1376ش.

رابطه روح وبدن؟
درباره نسبت و رابطه روح و بدن دیدگاه‌ها و رویکردهای متعدد و مختلف مطرح است .
خاستگاه این نظرات متفاوت، برداشت‌ها و تفسیرهای گوناگون از حقیقت روح آدمی است. ولی آنچه در این جا باید در خصوص رابطه روح و بدن اشاره گردد این است:
استاد حسن‌زاده آملی در تحلیل و تفسیر حدیث نورانی «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کسی که نفس را بشناسد ،خدایش را شناخته » با تمسک به سخنان حکمای بزرگ اسلامی بر این نکته تأکید کرده که نفس انسانی ذاتاً و صفتاً و فعلاً مظهر و مثال خدا است.(1)
طبق این مبنا خالق روح آدمی (خدا) منزه از آن است که داخل در عالم و یا خارج از آن باشد، بلکه احاطة قیّومی نسبت به عالم دارد و قیام و قوام هستی به اوست و بدون تدبیر ربوبی ،عالم متلاشی می گردد و از هستی ساقط می گردد. روح نسبت به بدن شبیه همین رابطه را دارد ؛یعنی بدن ظرف حلول روح نسیت،‌ چون روح موجود مجرد است و موجود مجرد در ظرف مکانی حلول نمی‌کند، در عین حال روح خارج از بدن هم نیست، چون روح مدبر بدن است و حیات و وجود بدن به روح است، بنابر این روح محیط بر بدن است و احاطه او بر بدن نه از باب حلول وقیام حلولی بلکه از باب احاطة قیّومی است که جلوه‌ای از احاطة قیومی خداوند بر عالم و آدم است و بدن در پرتو احاطه قیومی و تدبیر نفس زنده و موجود است .
اگر این احاطه و تدبیر نفس از بدن گرفته شود ،بدن حیاتش را از دست می‌دهد و به تدریج نابود می گردد.
این بیان مربوط به نفس ناطقه است و گرنه قوای نفس آدمی ممکن است نسبت به بدن قیام حلولی داشته و مندرج در آن باشد. حکمای اسلامی از جمله صدرالمتألهین در این باره به تفصیل بحث کرده ، جزئیات مسئله را باید در کتاب «اسفار» ج 8، ص 53 جست‌وجو نمود .تفصیل این بحث و طرح جزئیات آن شاید مناسب این پاسخنامه نباشد، چون مباحثی دقیق فلسفی در این باره مطرح است که باید آنها را نزد استادی فرا گرفت.

پی‌نوشت‌:
1. اتحاد عقل و معقول، ص 118، نشر قیام، قم 1375ش.


انسان ممکن الوجود است و هر ممکن الوجود محدود و متناهی است. پس آدمی محدود و متناهی است. بنابراین انسان از هر دو لحاظ جسمانی و روحانی متناهی است، ولی آنچه باعث پرسش شده و گفتگوی مطرح در سؤال را باعث گردیده، این است که اهل حکمت به خصوص حکمت عرفانی درباره سیر تکاملی انسان مسایلی را مطرح کرد‌ه‌اند که به اختصار بدان اشاره می‌شود:
دانه گندمی که در بستر خاک با شرایط مناسبی قرار می‌گیرد، شروع به رشد و نمو کرده ،به شاه‌راه تحوّل می‌افتد و هر لحظه، صورت و حالت تازه‌ای به خود گرفته تا تبدیل به یک بوته‌ای کامل دارای خوشه‌های گندم می‌شود. اگر نطفه حیوانی در میان تخم یا در رحم مادر شروع به تکامل نمود، راه مشخص را که ویژه همان حیوان است، سیر نموده، فردی کامل از همان حیوان می‌شود.
این راه مشخص و سیر منظم در هر یک از انواع آفرینش که در این جهان مشهودند، برقرار و در سرشت همان نوع است. بدیهی است نوع انسان از این کلیات مستثنی نیست و هدایت تکوینی که در همه انواع آفرینش حکومت می‌کند، در وی نیز حکومت می‌کند، چنان که هر نوع با سرمایه اختصاصی خود به سوی کمال خود رهسپار می‌شود و هدایت می‌یابد.
انسان نیز با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود هدایت می یابد. انسان در عین این که با انواع دیگر نباتی و حیوانی در بسیار از ویژگی ها شریک است ،ویژگی اختصاصی دارد که عقل آدمی است.(1)
از سوی دیگر انسان موجودی است که خداوند در آخرین وحی نامه آسمانی از او به عنوان خلیفه خود در زمین یاد کرده و فرمود: «إذ قال ربّک للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه؛(2) زمانی که پروردگارت گفت برای فرشتگان که : در زمین خلیفه قرار می‌دهم».
در جای دیگر از خطاب به خلیفه خود فرمود: «یا أیّها الانسان إنّک کادحٌ إلى ربّک کدحاً فملاقیه؛(3) ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاش هستی و او را ملاقات خواهی کرد».
عرفا با الهام از این گونه آموزه های وحیانی معتقدند که انسان در سیر تکاملی خود ایستا دگی ندارد ؛یعنی طوری نیست که به جایی و مقامی خاص برسد و در همان جا توقف کند و نتواند بیشتر از آن پرواز نماید،‌زیرا انسان زمینه خلیفه الله شدن را دارد . خلافت الهی به معنای مظهریت از اسماء و صفات الهی است و گرنه خدا از داشتن خلیفه به مفهوم جانشین منزّه است.(4)
از آنجا که اسماء و صفات خدا حد و نهایت‌پذیر نیست و انسان در هر اندازه بتواند از طریق عبودیت و بندگی و کسب فضایل علمی و اخلاقی تلاش کند و کامل‌تر شده و مظهریت بیشتری نسبت به اسمای الهی کسب می‌کند راه باز است. از این رو گاه در کلمات عرفانی گفته می‌شود از نظر بُعد معنوی و سیر تکاملی غیر متناهی است و در حد خاص توقف نمی‌کند، چون انسان مسافر سفر وصال حضرت حق است، و این سفر با براق بندگی و رفرف عبودیت پایان ناپذیر است و راه او هر اندازه در توان دارد می‌تواند در این مسیر حرکت کند.
در عین حال باید توجه داشت که اولاً: این سفر تنها از طریق عبودیت و بندگی قابل پیمودن است. امام عسکری(ع) فرمود: «إنّ الوصول إلى الله سفرٌ لا یدرک إلاّ بامتطاء اللیل؛(5)وصال قرب حق راهی است که تنها از طریق سوار شدن بر مرکب شب (و عبادت و نماز شب) قابل پیمودن است».
دوم: گرچه راه تکامل برای همگان باز است ولی هرگز کسی توان رسیدن به مقام انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) را ندارد زیرا در جایی که جبرئیل نتواند با او همسفری کند، کسی دیگر چگونه توان رسیدن به مقام او را خواهد داشت؟
در این باره سخن مولانا بسیار زیبا و شنیدنی است:
احمداگر بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوهش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد زسدره و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پی‌ام گفت رو، رو من حریف تو نی‌ام
باز گفت او را بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من گر زنم پرّی بسوزد پرّ من(6)
بنابر این نه تنها آدمیان بلکه فرشتگان مقرّب چون جبرئیل نیز نمی‌تواند به مقام شاه‌سوار قرب «دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى»(7) برسد.
به گفته عطار نکته‌آموز:
جُهد هر کس قدر حال او بود سیر هر کس تا کمال او بود
گر مگس پرّان کند چندان که است کی کمال سَرسَرش آید بدست

، مطالعه کتاب‌های زیر در این باره مفید وآموزنده است:
1ـ صورت و سیرت انسان در قرآن، تألیف استاد جوادی آملی، نشر مرکز اسراء، قم؛
2ـ پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی(ره)، تألیف صادقی اُرزگانی، نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش؛
3ـ خلافت الهی، تألیف محمد شجاعی.
پی‌نوشت‌ها:
1. شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1341ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. انشقاق (84) آیه 6.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی(ره)، ص 173، نشر مؤسسه آثار امام(ره)، 1386ش.
5. بحار الانوار، ج 75، ص 380، نشر دار الاحیاء للتراث العربی، بیروت 1403ق.
6. مثنوی معنوی، دفتر 4، ص 721، بیت 3800.
7. نجم (53) آیه 53.

ملاک برتری انسانها نزد خدا؟

در آموزه های دینی به خلاف سایر مکاتب ، برتری انسانی برانسان دیگر در ثروت اندوزی ،‌تجمل گرایی، ‌لباس زیبا و ... ظهور نمی کند ، بلکه برتری شخصی بر دیگری در عناصر ارزشی دیگری غیر از ثروت اندوزی ،‌تجمل گرایی، ‌لباس زیبا و ... ظهور می کند.
به قول سعدی:‌
تن آدمی شریف است به جان آدمیت :Gol: اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی
به حقیقت آدمی باشد وگرنه مرغ باشد
:Gol: نه همین لباس زیبا است نشان آدمیت
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
:Gol: که همان سخن بگوید به زبان آدمیت
در بعضی از آیات و روایات دانش ودر بعضی دیگر جهاد به عنوان ارزش های انسانی بیان شده است : « قل هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون» .(1) پیامبر اسلام برای ترغیب به این ارزش فرمود: « طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم» (2) بر اساس اهمیت و ارزش دانش بود که پیامبر بعد از پیروزی در جنگ بدر - که برخی از اسیران مشرکان با سواد بودند - دستور داد که اسیران با سواد می توانند با آموزش نوشتن و خواندن به ده نفر از کودکان مسلمان آزاد شوند.(3)
در قرآن درباره ‌ارزش جهاد آمده است: « ... فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» .(4) البته در حوزه تعلیماتی اسلام ارزش های دیگر مانند خدمت به بندگان خدا، حمایت از مظلومان، انفاق و ... نیز وجود دارد. با این همه ارزش های انسانی در معنویت، بندگی خدا و تقوا گرایی ظهور می کند، از این رو انسان های با تقوا و با معنویت، با ارزش ترین انسان هایند و از این جهت برسایرین برتری دارند . پیامبر اسلام(ص) با برتری های نژادی و قومی و افتخارات و ارزش های جاهلی مبارزه نمود(5)
قرآن کریم در این باره می فرماید: و یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ (6)
اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بى‏تردید گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.
روایت است که روزى رسول خدا در بازار مدینه می گذشت. غلامى سیاه را دید که می فروختند و او می گفت : هر که مرا می خرد ،باید که به این شرط بخرد که مرا از گذاردن نماز یومیه منع نکند. مردى او را به این شرط خرید . رسول در وقت نماز غلام را می دید که می آمد و اقتدا می کرد. روزى چند غلام پیدا نشد. احوال او را پرسید ،گفتند: تب دارد .حضرت برخاست و به عیادت وى رفت . بعد از سه روز دیگر احوال اورا ‏پرسید .مولاى او گفت که وفات نمود .رسول متولى تکفین و تغسیل وى شد .مهاجر و انصار تعجب نمودند. خدا آیه مذکور را فرستاد و در آن بیان نمود که نسب را اثر نیست، بلکه فضیلت و کرامت و شرافت به تقوا و پرهیزکارى است (7)
پیامبر فرمود: « یا ایّها النّاس! ألا إنّ ربکم واحدٌ و إنّ أباکم واحدٌ ألا لا فضل لعربیٍ علی عجمیٍ و لعجمیٍ علی عربیٍ و لا أسود علی أحمر و لا لأحمر علی .سود إلاّ بالتّقوی » .(8)

پی نوشت ها :
1 . زمر (39) آیه 9،
2 . وسایل الشیعه، ج 18، ص 13، دعائم الاسلام، ج 1، ص 82.
3 . الطبقات الکبرى، ج 2، ص 22.
4 . نساء (4) آیه 95.
5 . من لا یحضر الفقیه، ج 4، ص 363.
6. حجرات آیه 13.
7. خلاصة المنهج، ج‏5، ص : 351
8 . وسایل الشیعه، ج 18، ص 13، دعائم الاسلام، ج 1، ص 12

این شعر منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است:
أتزعم انک جرم صغیر :hamdel: و فیک انطوی العالم الاکبر
یعنی آیا گمان کرده ای که جسم و ماده کوچکی هستی در حالی که در تو عالم بزرگی نهفته است؟!
در این بیت جرم به کسر جیم (جِرم) می باشد نه به ضم آن (جُرم) و به معنای گناه نیست بلکه جِرم یعنی جسم یا مقدار می باشد. صغیر به معنای کوچک است (در مقابل بزرگ) نه پست.
در این بیان امام اشاره به حقیقت غیر بدن و جسم آدمی دارد که از آن گاهی به نفس و گاهی به روح و گاهی به عقل و گاهی به قلب و ... تعبیر می شود. این همه مراتب یک وجود هستند و امام بدان اشاره می کند.
این سخن فقط استعاره ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که انسان را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان ،پایان ناپذیر گسترده است . مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.
عرفا نیز جهان بزرگ تر را انسان می دانند و عالم و جهان را در مقابل انسان صغیر می دانند . به گفته مولانا :
پس به صورت عالم اصغر تویی پس به معنا علم اکبر تویی
در ایـن بـیت به این واقعیت اشاره شده است که تمامى مراتب عالم وجودى در وجود انسان نهفته است .
روحانیت انسان و همگونی او با ملا ء اعلى در جاى خود به طور مفصل بحث شده است و نمی توان در یک نامه آن را مورد بحث قرار داد.
در مورد این شعر که منسوب به امام علی است حرف و حدیث فراوان است
(آیا گمان مى کنى موجود کوچکى هستى، جرم هستى، همین پوست، گوشت و استخوان؟ این جور نیست بلکه درون تو عالم اکبر نهفته است).
وأنت الکتاب المبین الذی *** بأحرفه یظهر المضمر
حضرت مى فرماید: «تو کتاب مبین هستى». دیگر از این صریح تر نمى شود; همان کتاب مبینى که در قرآن هم ذکر مى شود.
البته اشاره به مراتب عالی علمى خداوند و موضوع انسان کبیر ،بعد از اسلام در حکمت مشائى ارسطویى چندان رشدى نداشته ولى عرفاى ما با بینش اسلامى خاص ـ شیعى ـ به حقیقت مسئله رسیده اند.
در حکمت اسلامى و در مکتب ملاصدرا این مسئله، از بارى تعالى شروع مى شود؛ یعنى نخست خداوند متعال در عرصه عالم ،تجلى و خودنمایى مى کند و ظاهر مى شود و از پس پرده تاریکی مطلق بیرون مى آید ،و این مظاهر همان است که عرفا مى گویند مظاهر و تجلیات اسما و صفات الهى است، و در عنوان علم الهى مى گنجد.
جهان موجودات یا سلسله مراتب وجود هست. اما انسان هم کتاب مبین است. در این کتاب، کلماتى هست، در این کلمات حروفى هست، با هر حرفى از این حروف چیزهاى پنهانى ظاهر مى شود: «فلاحاجة لک فی خارج؛اى بشر! به بیرون از خودت نیازى ندارى».
«آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد.»
«یُخبّر عنک بما یصدر؛ چیزى در بیرون نیست که تو را آگاه کند». هر چه هست در درون تست: «دواؤک فیک» و «داؤک منک» مرض از خودت است، درمان هم از خودت.
«وفیک انطوى العالم الأکبر»، برخى گفته اند که انسان، عالَم و معادل عالم است و عالم کبیر مى باشد. به این لحاظ که هر چه درون انسان هست در بیرون هم هست; مثلاً رگ هاى انسان مثل رودخانه است و چیزهایى که در عالم یافت مى شود درون انسان هست.
اینگونه نمایش انسان و عالم، جسمانى است و شاید کافى براى مقام انسان نباشد.
در مطالبى که از حکمت متعالیه ذکر کردیم ، انسان فضاى معنوى گسترده اى به گسترش عالم دارد، ولى فشرده است.
بنابراین درون انسان، جهانى هست. انسان جهان است: «جهانى است بنشسته در گوشه اى». و درعین حال استنباط مى شود که آنچه در درون انسان هست موجود بالفعل است.
می توان گفت منظور استعداد انسان است، زیرا در انسان استعداد «انسان شدن» و «جهان شدن» هست. در قرآن جمله «إنّ الذین آمنوا وعملوا الصالحات» صراحت دارد عمل صالح است که انسان را از پستی اسفل السافلین با یک سلوک به مقام جهان «اکبر شدن» مى رساند.
در تعریف حکمت هم معروف است که «صیرورة الإنسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم الحسی أو العالم الخارجی». حکمت یا فیلسوف و حکیم شدن عبارت است از اینکه انسان درونش چنان آگاهى از جهان وجود ایجاد کند که درون او عالمى مثل عالم خارج، مصور بلکه موجود شود. این تعریف هم مى تواند مقدارى ما را به ارتباط انسان صغیر با کبیر راهنمایى کند.
قوه و پدیده خیال در انسان هم مى تواند یک راهنماى دیگر باشد. به اعتقاد محى الدین ابن عربى، عارف مشهور، جهان ،صحنه خیال الهى است. خیال یعنى صحنه اى که بتوان در آن آفرینش و ابداع کرد و از هیچ، هستى ساخت، و این جز در عالم خیال امکان ندارد.
عالم آفرینش و ابداع، عالم ایجاد از عدم محض است و عرصه عالم ابداع الهى را خیال منفصل مى گویند و چون در انسان هم خیال هست به آن خیال متصل مى گویند. بنابراین انسان مى تواند با ارتباط این دو ـ یعنى خیال متصل و خیال منفصل ـ با جهان مربوط بشود و هر آنچه را در جهان هست ، فرا گیرد و هر چه را مى خواهد در جهان به وجود آورد:
«هر چه خواهد دلت همان بینى، هر چه بینى همان دلت خواهد»، بهشت برین هم همین طور است. در دنیا هم مى توان به این طریق رسید و این هم یکى از راه های اتصال با انسان کبیر است.
از سوی دیگر،شناخت عظمت خدا از طرف غالب انسان ها با شناخت عظمت هستی به دست می آید. در مطالعه و شناخت آیات خدا نیز انسان یا به شناخت آیات آفاقی همت می گمارد و با شناخت جهان و مناسبات و قوانین حاکم بر آن ،به شناخت عظمت ،علم، حکمت،توانایی و دیگر صفات جمالی و کمالی حق نایل می شود،یا به خود شناسی همت می گمارد و با مطالعه در خلقت جسمی و روحی انسان ، این آیت عظیم و خلیفه خدا ،به شناخت خدا و صفات جمال و کمالش نایل می شود .
این جمله که منسوب به امام علی بن ابی طالب است شاید به این راه خداشناسی آگاهی داده و می گوید : ای انسان ! خود را کوچک و بی اهمیت و جسمی خرد و ناتوان گمان می کنی در حالی که خلاصه جهان آفرینش هستی و جهان با عظمت آفرینش ،با همه عظمتش در تو گنجانده شده ، نمای جهان با عظمت هستی؛ پس به اهمیت خود آگاه باش و متناسب با این اهمیت و جایگاه، حرکت کن و رفتار نما.
چنانچه خواهان تفسیر عرفانی این کلام منسوب به امیر مومنان هستی به :تفسیر القران الکریم،سید مصطفی خمینی،ج1،ص362 به بعد وتفسیر ست سور،شریف حبیب الله کاشانی،ص67 به بعد مراجعه کنید.

مهم‌ترین نیاز انسان؟

هیچ کار و اقدام مادی و غیر مادی نیست که انسان جهت دست‌یابی به اهداف عالی آن نیازمند به «آگاهی و معرفت» نباشد.(1) از این رو باید گفت «مهم‌ترین» نیاز انسان در هر زمان داشتن «آگاهی و معرفت» صحیح و واقعی به همراه ایمان است.
به بیان دیگر انسان موجودی مرکّب از دو بُعد مادی و حیوانی، و غیر مادی و فرشته وصف است. بدهی است که هر یک از ابعاد وجودی آدم، نیازهایی دارد.
پس انسان دارای دو نوع نیاز مادی و غیر مادی است. آن نوع نیازهای انسان مهم‌تر و شریف‌تر است که «حقیقت و انسانیت انسان» با تأمین آن، تحقق پیدا می‌کند. از طرفی می‌دانیم که انسانیت انسان در بعد غیر مادی و تکامل روح اوست و بُعد مادی‌اش به منزلة ابزار کار و تحرک او است.
بنابر این مهم‌ترین نیاز انسان در بُعد معنوی‌اش نهفته است و ارزشمندترین و مقدس‌ترین جزء آن «معرفت و آگاهی» است.‌معرفتی که به «ایمان» منتهی گردد و زیر بنای «ایمان» باشد،‌زیرا بشر امروز از لحاظ دانش و تکنیک و صنعت و تولید و اقتصاد پیشرفت‌های شگرفی داشته است. لیکن با همة پیشرفت‌ها، دغدغه‌های روحی و فکری، بیماری‌های جسمی و روحی گرسنگی و فقدان امنیت، و ترس و وحشت او بیش‌تر و افزون‌تر می‌گردد.(2) دلیلش حاشیه رفتن ایمان به خدا و فقدان نقش دین و عقاید مذهبی در زندگی انسان است. «ایمانی» که پایه و اساس آن را «معرفت و آگاهی» ساخته باشد، نه توهمات و عواطف و احساست.
با این نگاه به مسئله است که شهید مطهری می‌فرماید: مبرم‌ترین نیاز بر امروز (داشتن) یک ایمان صحیح است.(3)
پی‌نوشت‌ها:
1. عن علی(ع): «یا کمیل ما من حرکهٍ إلاّ وأنت محتاج فیها إلى معرفه» تحف العقول، ص 165.
2. جهت آگاهی بیشتر به کتاب «فایده و لزوم دین» نوشته محمدتقی شریعتی رجوع شود.
3. مجموعة آثار، ج 21، ص 458.

مهارت خودشناسي

[=nassim-bold]
شناخت آدمي از شخصيت خويشتن، همچون منشور کثيرالاضلاعي است که شامل جلوه ها و منظره هاي متنوع و متعددي مي باشد. اگر چه احاطه فرد به همه جوانب خويشتن خود، مقدور نيست ولي برخي از

مهمترين جنبه هاي خودشناسي عبارتند از:
1. معرفت نسبت به تواناييها و قابليتها و استعدادهاي دروني
چنانچه اين مرحله از شناخت براي انسان حاصل شود، راهنماي مطمئن و قابل اعتمادي براي جهت گيريهاي جوانان در زندگي خواهد بود و علاوه بر آن، شناخت تواناييهاي دروني، زمينه ساز اعتماد به نفس نسل جوان مي باشد و عامل بازدارنده اي نيز در برابر شکستهاي احتمالي روحي خواهد بود.
2. معرفت نسبت به ويژگيهاي رشد و تحول (خصائص سنّي)
با توجه به اينکه انسان در هر مرحله از دوران رشد، واجد ويژگيها و صفات خاصي مي باشد، شناخت جوانان در اين زمينه، مي تواند به لحاظ تطبيق دادن جلوه هاي رفتاري با معيارهاي رشد، ذهن نسل جوان را آرامش خاطر ببخشد و اطمينان بيافريند. به عنوان مثال جواني که مي داند از ويژگيهاي اين دوران، «خواهشهاي متضاد» است، نسبت به جوان ديگري که فاقد چنين آگاهي مي باشد، ساده تر و سريعتر مي تواند با خود کنار آيد.
3. معرفت نسبت به نيازهاي اساسي رواني
لازم به ذکر است که نيازهاي انسان به طور عمده شامل نيازهاي اوليه و نيازهاي ثانويه مي باشد. نيازهاي اوليه يا فيزيولوژيک (زيستي) عبارتند از نياز به آب، غذا، اکسيژن، استراحت، خواب و برخي نيازهاي غريزي ديگر، که معمولاً ميان انسان و حيوان، مشترک مي باشد.
نيازهاي ثانويه، عبارتند از: نياز به ايمني (امنيت خاطر)، نياز به ابراز وجود، نياز به داد و ستد عاطفي، نياز به پيشرفت و موقعيت، نياز به معناجويي، نياز به تعلق (وابستگي) و در نهايت نياز به خودشکوفايي يا تحقق خويشتن، و چنانچه اين نيازها به خوبي تأمين شود، علاوه بر آرامش دروني، حسّ اطمينان به ديگران نيز رشد نموده و رويکرد مثبتي نسبت به دنيا در آدمي ايجاد مي کند. بديهي است، اين آثار زماني تحقق مي يابد که در نخستين مرحله، جوان به درستي نيازهايش را بشناسد و حد فاصل ميان نيازهاي منطقي را از نيازهاي غير ضروري، تمييز دهد.
4. معرفت نسبت به ضعفها و ناتوانيها و محدوديتهاي وجود خويشتن
اين مرحله از خودشناسي، آدمي را قادر مي سازد تا به تدريج با غلبه بر ضعفهاي موجود، راه رشد و کمال خود را هموار نمايد. لازم به ذکر است، اين مرحله، نياز بيشتري به جرأت و توانايي روحي دارد تا در پرتو آن، بتوان بر ضعفهاي دروني غلبه نمود.

تأثير عملي خودشناسي

انسان، موجودي غايتگر است و هر اقدامي را به جهت رسيدن به مقصودي انجام مي دهد، که غالباً چنين مقصودي در جلب منفعت و يا دفع ضرر، خلاصه مي شود. حال بايد ديد که چه آثاري بر خودشناسي مترتب است تا جوانان با انگيزة قويتري در دستيابي بدان و در نتيجه کسب هويت، تلاش نمايند.
1. خودشناسي در مقايسه با ساير معرفتها، مفيدترين آنهاست و همين مضمون در برخي روايات نيز آمده است که دلالت بر سودمندترين نوع شناخت دارد. يکي از وجوه مفيدتر بودن خودشناسي، نسبت به ديگر معرفتها اين است که نگرش آدمي را نسبت به پديده هاي جهان هستي، انسانها و خالق جهان متحول مي نمايد و به عبارت ديگر شناخت انفسي (دنياي درون)، مقدمه و زمينه اي براي شناخته آفاقي (جهان برون) مي باشد.
2. خودشناسي، به شاخت قوتها و ضعفهاي آدمي، منجر شده و در نتيجه، سطح انتظارات انسان از خويشتن به حد متعادل مي رسد. زماني که تعادل لازم و منطقي ميان انتظارات آدمي از خويشتن و توانائيهايش برقرار شد، آرامش خاطر بر او مستولي مي شود.
از ديدگاه روانکاوي، کساني که حسّ «عناد به خود» داشته و موجبات آزار خويشتن را فراهم مي نمايند، غالباً آنهايي هستند که از خود بيش از اندازه، انتظار دارند و چون اين گونه انتظارات افراطي معمولاً برآورده نمي شود، به شدت خود را مورد ملامت قرار داده و در نتيجه نيروي رواني خويش را کاهش مي دهند و آمادگي اوليه را براي ابتلاء به مشکلات عصبي و روحي به دست مي آورند.
3. همان گونه که اشاره شد، انتظارات متعادل از خويشتن از آثار منطقي «خودشناسي» است و اين امر به نوبه خود، منجر به سازگاري شخصي (سازگاري با خويشتن) مي شود. معمولاً درباره اين افراد چنين گفته مي شود: «آنها با خود در يک تفاهم نسبي بسر مي برند.»
4. سازگاري با خويشتن به نوبه خود، منجر به سازگاري اجتماعي (سازگاري با ديگران) مي شود، به اين معنا که فرد به سهولت مي تواند در مناسبات اجتماعي، حدود اختيارات و آزادي ديگران و نيز قلمرو وظايفش را به درستي شناخته و بدان ها عمل نمايد. و همين پديده، موجب رفتار سازگارانه او با محيط اجتماعي مي شود. عبارت معروف «اگر آدمي با خويشتن بسازد و کنار بيايد، قادر به سازگاري با ديگران نيز خواهد بود» مشحون از حکمت است.
5. از نگاهي ديگر، خودشناسي، مقدمه اي براي خداشناسي است. به اين مفهوم که شناخت واقعي خويشتن، زمينه توجه به خالق خويشتن يعني خداوند حکيم را فراهم مي آورد.
6. و در نهايت، خودشناسي، راه را براي خودسازي هموار مي کند. الکسيس کارل مي گويد: «فايده عملي خودشناسي، احياء و نوسازي خويشتن است.»

طرحي ساده براي خودشناسي

نوجوانان و جواناني که در عنفوان بهار زندگي شان، به موضوع مهمي همچون خودشناسي علاقمند شده و گام در اين وادي مي نهند، در حقيقت بايد چنين گرايشي را سرآغاز کمال و پيشرفت روحي و فکري خود بدانند، و مطلع باشند که خودشناسي، علاوه بر اينکه مقدمة خداشناسي است، زمينه ساز رشد و تعالي، نيز محسوب مي شود. اينک با طرح چند پرسش ذيل مي توان، به صورت عملي جوانان را در زمينه خودشناسي ياري نمود:
1. آيا به روشني مي دانم که چه جنبه هاي خوب و سازنده اي در شخصيت من وجود دارد؟
2. آيا توانسته ام اين جنبه هاي مورد نظر را پرورش داده و به تقويت و توسعه آنها اقدام کنم؟
3. تا چه اندازه به جنبه هاي منفي خود، آگاهي دارم؟
4. آيا شجاعت روحي لازم را براي پذيرفتن آنها دارم؟
5. آيا سعي مي کنم که هر روز يکي از جنبه هاي منفي را در وجود خود محو نموده و مجموعة آنها را تقليل دهم؟
6. آيا تا به حال کاري کرده ام که به نفع خود و ضرر ديگري (ديگران) باشد؟
7. آيا تا به حال عملي انجام داده ام که به ضرر خود و نفع ديگري (ديگران) باشد؟
8. آيا در تفکرات خود، بيشتر به ديگران مي انديشم و يا در افکار شخصي خود غوطه ورم؟
9. آيا چنانچه تذکّر خيرخواهانه اي از يکي از دوستانم در مورد نقاط منفي ام، دريافت نمايم، با روي خوش از آن استقبال خواهم نمود؟
10. و بالاخره آيا توانايي آن را دارم که افکار خود را مرتب نموده و اولويت آنها را مشخص کنم؟

پاسخهاي روشن و منصفانه به اين سؤالات، مي تواند «هويت فردي» جوانان را شفافتر نموده و آنان را در راه نوسازي شخصيت، مدد برساند.


[/HR]


محمد رضا شرفي - جوان و بحران هويت، ص 30

تفاوت فعل کار خداوند با فعل کار انسان ؟

درک تفاوت افعال الهی با افعال و اعمال ما انسان ها کاری دشوار است زیرا در اصل وجود خداوند و ویژگی های آن ذات مقدس ابهامات و سؤالات بسیاری برای ما مطرح است که به دلیل تفاوت وجودی ما با خداوند و پایین بودن ظرفیت قوای ادراکی ما دستیابی به پاسخ بسیاری از این سؤالات و حل این شبهات و ابهامات هیچ گاه برای ما انسان ها ممکن نیست اما تا آنجا که عقل و معرفت بشری در خصوص خویشتن و خالق خود امکان دسترسی یافته ،می توان تفاوت های متعددی را در مورد افعال خداوند و انسانها بر شمرد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1ـ در اعمال و افعالی که از ما صادر می شود ،بخشی از مجموعه علل و عوامل هستیم. اصولاً در فلسفه برای تحقق هر پدیده 4 علت:‌ فاعلی، صوری، مادی و غایی ضروری دانسته شده ، وجود این علت ها با برطرف شدن موانع عامل تحقق یک پدیده است و در افعال ما اراده و اختیار و قدرت ما بخشی از این مجموعه علل است ،ولی در افعال الهی همة عوامل و اسباب یک جا جمع هستند.
به عبارت دیگر خداوند برای تحقق افعال خود نیازمند تحقق سایر عوامل نیست و همه اسباب و علل در طول اراده او تحقق دارند.
2- فعلیت خداوند در عالم هستی ، فاعلیت حقیقی است ، اما فاعلیت ما انسان ، حقیقی نیست ، بلکه چیزی است که فیلسوفان آن را اعدادی می گویند ؛ یعنی نقش ما در ساختن کاری مانند علتی است که زمینه را آماده تحقق آن کار می کند ، اما اصل کار به اراده خداوند تحقق می یابد و لباس هستی می پوشد.
3- خداوند فاعل مستقل در آفرینش است ، اما ما وابسته ایم . به تعبیر حکمای اسلامی فاعل بالستخیر هستیم ، یعنی فاعلی که خودش و فعلش در تسخیر فاعل بالاتر از خود است.
4ـ تحقق خارجی افعال ما نیازمند طی مراحل متعددی نظیر تصور عمل، تصدیق به مصلحت آن، تحقق میل شدید به انجام آن، ایجاد اراده و قصد درونی و بعد حرکت بدن به فرمان مغز برای انجام آن عمل است، در حالی که در افعال الهی هیچ یک از این مراحل وجود ندارد،و فقط مشیت و خواست الهی است که با صرف اراده و خواست مطلوب موجود می شود یا به اصطلاح قرآن «کُن فیکون».
5ـ از آنجا که افعال ناشی از تصدیق علمی انسان به درستی و مصلحت‌آمیز بودن عمل است و چون علم و معرفت ما آمیخته از درستی‌ها و نادرستی‌ها است ،بسیاری از افعال ما بر خلاف تصور ما اعمالی ناصواب و نادرست است ،در حالی که به واسطه علم مطلق و حکمت مطلق الهی ،همه افعال او درست و به صواب و بر مدار حکمت و مصلحت در نظام خلقت است. «هرچه آن خسرو کند شیرین بود».
4ـ ما در برابر اعمال و افعال خود مسئول هستیم ،در حالی که خداوند به هیچ وجه در برابر افعال خود مورد سؤال قرار نمی‌گیرد؛‌ زیرا سؤال و طلب پاسخ همواره از جانب مقام برتر و بالاتر صورت می‌پذیرد و این درمورد خداوند متصور نیست: «لا یُسأل عمّا یفعل و هم یُسألون».

انسان و عزت نفس ؟

عزت نفس را می‏توان به معنای ارزیابی مثبت از خود گرفت.(1) شخصی که از عزت نفس برخوردار است خود را به گونه مثبتی ارزش یابی کرده، برخورد مناسبی نسبت به نظریات مثبت خود و دیگران دارد. مهم‏ترین عامل در پیدایش عزت نفس، رفتار مناسب والدین است. کارایی و اعتماد به نفس و عزت نفس در کودکانی به بهترین وجه رشد می‏کند که در خانواده‏های گرم و نوازش گر پرورش می‏یابند. خانواده هایی که در آن‏ها رفتار مسئولانه را پاداش می‏دهند و همراه با آن فعالیت‏های مستقل و تصمیم‏گیری را نیز تشویق می‏کنند.(2)
عوامل افزایش دهنده عزت نفس عبارتند از:
1ـ بندگی خدا: امیرالمؤمنین علی(ع) پرهیز از آلودگی به گناه و انجام فرامین الهی را از عوامل دست یابی به عزت و شرافت نفس می‌داند و می‌فرماید: "اذا اطلبت العزّه فاطلبه بالطاعة؛اگر عزت می‌خواهی آن را در اطاعت و فرمان برداری از خداوند جست و جو کن".(3)
در سایه بندگی خدا و تقوا و خدا ترسی، انسان ازعوامل ذلت دوری می ورزد، چون دریافته که در برابر عظمت پروردگار هر چیزی به هر درجه از اهمیت و ارزش برسد باز پست و ناچیز است. از این رو رسول اکرم(ص)فرموده اند: کسی که می‌خواهد عزیزترین افراد باشد باید تقوا و پرهیزکاری را شعار خود قرار دهد.(4)
2ـ بی نیازی از مردم: مناعت طبع و روی پای خودایستادن و چشم طمع به مال دیگران ندوختن و بی نیازی موجب عزت نفس می گردد.
امام صادق(ع) می‌فرماید: "عزت مؤمن در این است که نسبت به مردم احساس احتیاج نکند".(5)
بدیهی است که ‌از مردم درخواست کردن مایه ذلت نفس است. امام علی(ع) می‌فرماید: "نیازمندی و درخواست از مردم زبان گوینده را ناتوان می سازد و خردمندی و عقل انسان شجاع را درهم می شکند، آزاد مرد بزرگوار را از مقام خود تنزل می‌دهد و در جایگاه بنده خوار می نشاند. طراوت و روشنی رخسار را از میان می برد و روزی را نابود می سازد".(6)
3ـ پرهیز از تملق: تحسین های تملق آمیز و چاپلوسی عزت نفس متملق(چاپلوس) را بر باد می‌دهد.
امام علی(ع) می‌فرماید: "زیاده روی در ستایش و تحسین، تملق وچاپلوسی است که در مخاطب نخوت و تکبر پدید می آورد و عزت نفس را دور می سازد".(7)
4ـ عفو و گذشت: رسول خدا(ص) می‌فرماید: "بر شما باد به عفو و گذشت؛زیرا عفو، برای بنده خدا جز عزت نیفزاید،‌از هم درگذرید تا خدا به شما عزت دهد".(8)
پی نوشت ها:
1.دکتر بیابانگرد، روش‏های افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان، ص 25.
2. همان، ص 579.
3 . غررالحکم، ج3، ص 135.
4 . بحارالانوار، ج67، ص 285.
5 . همان، ج72، ص 109.
6 . غررالحکم، ج2، ص 141.
7 . همان، ج4، ص 595.
8 . اصول کافی، ج3، ص 168.

فلسفه خلقت انسان ؟

برای فلسفه خلقت انسان سه گونه تعبیر داریم :
اوّل: بر اساس آیات و روایات در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان گفته مى شود که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهى‏ها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند و از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بیرون آمده‏اند در نعمت‏هاى بهشتى اند و بدکاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
دوم: انسان در دنیا براى عبادت خلق شده، یعنى آمده است که عمرى بندگی خدا کند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقیقى سفر کند.
سوم: انسان براى پیمودن سیر تکامل خویش پا به این جهان گذارده است. او آمده است که پله‏هاى ترقى و کمال را یک به یک طى کند و خود را به کمال نهایى برساند.
روشن است که راه اوّل و دوم یعنى آزمایش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، یعنى مى توان گفت انسان پس از آن که از امتحان سربلند بیرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، کمال پیدا مى کند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن کریم به فلسفه آفرینش انسان اشاره شده است. در حقیقت سه جوابى که در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامین آیات بود. در سوره ص مى خوانیم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بینهما باطلاً ذلک ظن الّذین کفروا؛ ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن‏ها است بیهوده نیافریدیم واین گمان (که جهان را بیهوده و بى هدف آفریده‏ایم) گمان انسان‏هاى کافر است».(1)
این آیه صراحتاً اعلام مى کند، خلقت جهان که انسان جزئى از آن است بى هدف نیست. در سوره ملک مى خوانیم: «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید».(2) در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاریات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون؛ و ما جن و انسان را نیافریدیم مگر براى آنکه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
از آنچه گفته شد به روشنى معلوم مى شود که هدف از خلقت انسان آن است که در فرصت محدود زندگى دنیوى از سرمایه‏هاى وجودى خود بهره گیرد و بیشترین سودها را به دست آورد، زیرا انسان بیهوده آفریده نشده است.
سؤال دیگر: درست است که انسان درجهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بیهوده نیست اما خدا که هیچ احتیاجى به موجودى ندارد چرا جهان و انسان را آفریده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و یا نتیجه آزمایش و امور را با علم بى نهایت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا که «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهایت دارد جهان و انسان را آفریده است و لازمه این سه صفت آن است که خلقت خداوند بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد، یعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زیبایى و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زیبایى آن مى باشد، یا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهایت، باز آن زیبایى را خلق نکند ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است که خدا از بخل منزه است و «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهایت است. پس جهانى که خدا خلق مى کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت باید انسان خلق مى شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتى نورانى و پاک بودند که خدا را همواره عبادت مى کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند که با اختیار خویش (در حالى که میل باطنى آن‏ها به جهت دیگرى تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک مى کنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودى وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعى پیش روى او براى برگرداندن وى از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بیند و از سوى دیگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاکى‏ها دعوت مى کند ولى امیال حیوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى این گونه خلق شده که از یک سو با خواسته‏ها و تمایلات شهوانى و حیوانى رو به رو است واز سوى دیگر فطرت الهى اش و راهنمایى‏هاى پیامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب کند و مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد. چنین صحنه هایى از محبّت و عشق انسان نظیر یوسف که در اوج جوانى و زیبایى در سخت‏ترین صحنه آزمایش خدا را رها نکرد، براى هر کسى در طول زندگى پیدا مى شود. همواره چنین صحنه‏هایى در طول تاریخ حیات بشرى تکرار مى شود.
اگر خداوند زمینه پدید آمدن چنین صحنه‏هاى زیبایى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خویش را که با اختیار کامل به سوى او مى آیند فراهم نمى کرد باز جهان کامل‏ترین و زیباترین بود؟ آیا در علم و قدرت و فیض و «جود» مطلق خداوند که اقتضاى آفرینش بهترین و زیباترین صورت آفرینش را دارد، تردید نمى بود؟ آیا جاى این سؤال از خدا باقى نمى ماند که قدرت و علم و فیض تو مطلق بود، پس چرا زیباترین جهان را خلق نکردى؟! پس از خدا، خلقتى چنین لازم و ضرورى است وگرنه خداوند نیازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایى شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است و نیازى را از خدا بر طرف نمى کند زیرا اصولاً ذات الهى بى نیاز مطلق است.
پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آیه 27.
2. الملک (67) آیه 2.
3. الذاریات (51) آیه 56.

انسان و طغیان ؟

هر انسانی، فطرتاً خواهان ایمان و پاکی و تقوا است و از کفر و گناه بیزار است. خدا می‌خواهد همه انسان‌ها، با میل و اراده خود راه حق را بپویند، از این رو انبیا را با کتاب‌های آسمانی می‌فرستد. از سوی دیگر، ایمان را محبوب انسان‌ها قرار می‌دهد. چنان که قرآن مجید می‌فرماید:" خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است".(1) اما متأسفانه در مراحل بعد، آب زلالی که از آسمان آفرینش در وجود انسان‌ها ریخته شده، بر اثر تماس با محیط‌های آلوده و زرق و برق‌های ظاهری دنیا صفای خود را از دست می‌دهد و بوی زشت گناه و کفر و عصیان گیرد.(2)
قرآن مجید دلیل گرایش انسان به گناه را در گریز از مسئولیت و محدودیت نفسانی می‌داند و می‌فرماید: "بل یرید الانسان لیفجر أمامه؛ انسان می‌خواهد آزاد باشد و همه عمر را به گناه بگذراند".(3)
امور ناپسند با طبیعت غریزی و جسمانی انسان موافقت دارد و نفس انسان خواهان انجام آن است. آدمی از غیبت کردن، ارتباط بانامحرم نمودن، دروغ گفتن، مال حرام خوردن و غیره لذت می‌برد، چون آن را آسان می‌بیند و محدودیتی برای او ایجاد نمی‌کند؛اما تقوا و عمل صالح و پاکدامنی، حفظ زبان و گوش و چشم و بالاخره گناه نکردن با زحمت توأم است. طبیعی است که هر کس زیر بار زحمت و ریاضت نمی‌رود، مگر افرادی که ایمان به آخرت داشته باشند و به امید ثواب اخروی و نعمت‌های بهشتی، از لذت کوتاه، مقطعی و گذرای گناه صرف نظر نمایند.
به عبارت دیگر: گناهان و لذت‌های شهوانی و نفسانی، با جنبه جسمانی و مادی انسان سر و کار دارد اما امور معنوی و خوبی‌ها با جنبه روحانی و بعد غیر مادی انسان ارتباط دارد. جنبه مادی و جسمانی وجود آدمی، نزدیک بوده و بیش ترقابل لمس است و انسان‌ها غالباً با آن سر و کار دارند و راحت تراست، اما جنبه روحانی و معنوی،چون همیشه برای انسان محسوس و ملموس نیست، برای انسان سخت تر و مشکل تر است. اما اگر انسان واقعاً به مراحل بالای کمال دست یابد و لذت واقعی معنویات و با خدا بودن را احساس کند، و به فطرت پاک خود برگردد،به سوی گناهان و معاصی نمی‌رود و حتی برای او سخت خواهد بود که به دنبال این امور برود.
علل و زمینه‌های گناه:
1- کبر و غرور نمی‌گذارد که دانایی، در عمل تأثیر گذارد و آن چه لازمه دانستن است، به اجرا درآید، چنان که ابلیس با همة‌علم و دانایی که داشت، عصیان ورزید و غرور "انا خیر منه" او را از درگاه رحمت خداوندی بیرون راند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: "فانّ الکبرسعیدة ابلیس؛(4) خود بزرگ‌بینی و غرور، دام شیطان است" و در کلامی دیگر می‌فرماید: از "کبر و غرور بپرهیزید،‌که ریشه و اساس طغیان و سرکشی از فرمان خداوند رحمان است".(5)
2- حرص و طمع: علی(ع) می‌فرماید: حرص و طمع (شره) ریشه و بنیان بدی‌ها و شرارت‌ها است.(6)
3- دنیاگرایی: "ایاک و حب الدنیا فإنّها أصل کل خطیئة؛(7) علاقه و محبت دنیا را از قلبت بیرون کن که دنیاگرایی اصل و ریشة همه خطاها و گناه‌ها است".
4- غرایز جنسی باعث لذت‌جویی‌های خارج از ضوابط شرعی و قانونی می‌گردد.(8)
5- فقر: علی(ع) می‌فرماید: "فقر ممکن است افراد (به خصوص کسانی را که از ایمان و تقوای لازم برخوردار نیستند) به ذلّت نفسانی دچار کند؛ عقل و علم‌شان را بی‌تأثیر گرداند، و غم و غصه‌ها به بار آورد.".(9) ممکن است فقیر به خاطر دنیا، به انواع گناه آلوده گردد و به این وسیله آخرتش به دنیا بفروشد. به همین دلیل فقر در همسایگی کفر قرار گرفته است.
6- بیکاری و نداشتن کار سازنده و تفریحات سالم زمینه را برای گرایش به نافرمانی خدا فراهم می‌سازد.(10)
7- رشد محدود و ناکافی در زمینة مسایل اخلاقی و معنوی.(11)
8- علل و عوامل روانی مثل از دست دادن احساس شخصیت و عزت نفس، عدم اعتماد به نفس،‌تحقیر و سرکوبی غرایز، امیدها و آرزوهای کاذب (12)
9- شکست‌ها و ناکامی‌ها: دکتر نوابی نژاد معتقد است که نیازهای نوجوانان و جوانان برای احراز هویت، امنیت، استقلال و محبت، گاه آن گونه با شکست مواجه می‌شود که رفتار ضداجتماعی و آلوده به گناه به عنوان کوششی در جهت کاهش دادن تنش‌های انباشته شدة آنان بروز می‌کند... ناکامی‌ها ممکن است از کم‌هوشی، فقر فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، یا اختلاف در خانواده، خانواده‌های از هم پاشیده، بی‌محبتی والدین، نبودن ضوابط اخلاقی و اعتقادی در خانواده، تحقیر و شکست در مدرسه (و محیط کار یا تحصیل)،‌احساس حقارت ناشی از عیوب جسمانی و یا علل تخیلی یا واقعی ناشی شود.(13) و شخص را به سوی گناه و آلودگی بکشاند.
10- احساس بی نیازی:قرآن مجید علت طغیان انسان را احساس بی نیازی دانسته است. (14)

پی‌نوشت‌ها:
1 . حجرات (49) آیه 7.
2 . تفسیر نمونه، ج22، ص 159.
3 . قیامت (75) آیه 5.
4. معجم غررالحکم، ص 958.
5. همان.
6. همان، ص 36 - 35.
7. همان.
8. همان، ص 878.
9. همان.
11 - 10. دکتر شکوه نوایی نژاد، رفتارهای بهنجار و ناهنجار.
13. محسن قرائتی،‌گناه‌شناسی، ص 180 - 172.
14- علق (96) آیه 6-7.

بهشتی بودن انسان ؟
این مسئله در آیات و روایات و نیز در ادبیات عرفانی مطرح شده که اصل انسان بهشتی بوده است.
حافظ شیراز می گوید:
من ملک بود و فرودس برین جایم بود
:Gol: آدم آورد در ین دیر خراب آبادم
و یا در جای دیگر می گوید:
من آدم بهشتی‌ام اما در این سفر
:Gol: حالی اسیر عشق جوانان مهوشم(1)
خداوند نیز وقتی آدم را آفرید خطاب به او فرمود: «اسکن أنت وزوجک الجنّة وکُلا منها رغداً حیث شئتما؛(2) ای آدم !خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید».
از این گونه آیات که در چند جای قرآن کریم آمده به دست می آید که انسان موجود بهشتی بوده و برای زندگی در بهشت خلق شده است،‌ ولی در پی عملکرد ناصواب او، از زندگی راحت بهشتی محروم و گرفتار زندگی پر رنج و زحمت در روی زمین شده است، خداوند قرآن کریم این جریان را به زیبایی و دقت بیان کرده : «ای آدم !ابلیس برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار شما را از بهشت به در نکند تا تیره‌بخت گردی، در حقیقت برای تو در آن جا این امتیاز است که نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه می‌مانی،‌ و هم این که در آن جا نه تشنه می گردی و نه آفتاب زده».(3)
بنابر این اصل انسان بهشتی است و خداوند با فرستادن انبیا خواسته است که بشر دوباره به مقام برین بهشتی خود دست یابد . قانون و راه‌کارها در این ارتباط بیان داشته تا آدمیان پس از عبور از زندگی زودگذر دنیا به مقام بهشتی خود که در اصل برای آن آفریده شده‌اند برسند.

پی‌نوشت‌ها:
1. دیوان حافظ، ص 337.
2. بقره (2) آیه 35.
3.‌ طه (20)آیه 121.

تفاوت روح انسان ،روح فرشته ها وجن ها؟

در ابتدا باید گفت این که خداوند در قرآن در باره روح آدمی فرمود: از روح خود در او دمیدم (1) "اضافه تشریفی" است. بدین معنا است که روحی بسیار با عظمت در کالبد انسان دمیده شده ،همان گونه که خانه کعبه را به خاطر عظمتش "بیت الله" می خوانند. ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش "شهر الله" (ماه خدا) می نامند، زیرا می دانیم همه ماه ها و همه مکان ها از آن خدا است لیکن وقتی گفته می شود خانه خدا، یعنی خانه ای که از نظر شرف و منزلت چنان با عظمت است که هیچ طرف نسبتی غیر از خداوند ندارد.
بر این اساس مفهوم آیه این می شود که در او روحی که از نظر شرافت، اهمیت و توانمندی شما به من قابل انتساب است دمید نه این که از وجود خود بخشی را جدا ساخته و در قالب آدمی جا سازی نموده، مقصود این است که روح آدمی از ویژگی هایی برخوردار است که باعث شرافت آن می شود، زیرا دارای صفت اختیار و قدرت انتخاب است که آن را از دیگر موجودات ممتاز می سازد. (2)
با توجه به این نکته در باره روح فرشته باید گفت: بر اساس گفته حکمای الهی موجودات مجرد که از آن ها در فلسفه به عقل و در آموزه‌های وحیانی به ملائکه (فرشتگان) یاد می‌شود، یک حقیقت بسیط اند. ومرکب از روح وبدن نظیر انسان نیستند تا گفته شود که روح آنها از چیست (3) گرچه ماهیت فرشتگان ها برای ما مجهول ونا معلوم است ولی و در مجموع آنها موجودات شریف و بسیط هستند که واسطه بین خداوند متعال و عالم محسوس به شمار می‏آیند؛ در هر حال ابهام در درک حقیقت وجودی آن ها بسیار است؛ مثلا در اصطلاح فلاسفه به عالم فرشتگان عالم عقول می گویند. این موجودات به عنوان عقل که حقیقتی غیر از موجودات عادی است،تعریف می شوند.(4)
اما در باره روح جنیان وماهیت آنها نیز اطلاع بشر بسیار اندک است وغیر از آن که در آموزه های دینی در باره آنها آمده چیزی دیگری نمی داند ؛ در قران آمده که جن از نوعی آتش خلق شده اند:
«وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ؛(5) پیش از آن جن را از آتشى سوزان و بى‏دود خلق کردیم». که ظاهرا ناظر به حقیقت جسم جنیان است نه روح آن ها و از این بیشتر درباره حقیقت روح جن اطلاعی در دست نیست.

پی‌نوشت ها :
1. حجر(150) آیه 29.
2. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، بی تا. ج 17، ص 78 و 79 و ج 19، ص 337.
3. ؛ الهی قمشه‌ای حکمت الهی نشر شرکت سهامی انتشار تهران ، ص 294.
4. . محمدتقی مصباح ، معارف قرآن ، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ، قم، 1380 ش،ص 283 .
5. حجر (15) آیه 27.

چرا انسان به دنیا می آید که بعد از بین برود؟
انسان به دنیا نمی آید که از بین برود . انسان موجودی جاودانه است و زندگی جاوید دارد ، اما دنیا محل برای زندگی جاوید نمی تواند باشد و مرحله دیگری از زندگی لازم است که جاودانه باشد و آن عالم آخرت است ؛ پس انسان با رفتن از دنیا ، برای همیشه از بین نمی رود ، بلکه از یک مرحله زندگی که موقتی است ، به مرحله دیگر از زندگی که ابدی است رهسپار می شود.
دنیا جای ماندن همیشگی نیست تا انسان بتواند در آن همیشه بماند . دنیا محل گذر و کسب سعادت یا شقاوت ابدی است که با اختیار و انتخاب انسان صورت می گیرد . پس انسان به دنیا می آید تا زندگی ابدی خود را رقم بزند.
برای فهمیدن هدف از خلقت، توجه به نکات ذیل ضروری است:
اوّل: بر اساس آیات و روایات در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان گفته مى شود که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهى‏ها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند و از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بیرون آمده‏اند در نعمت‏هاى بهشتى اند و بدکاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
دوم: انسان در دنیا براى عبادت خلق شده، یعنى آمده است که عمرى عبادت خدا کند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقیقى سفر کند.
سوم: انسان براى پیمودن سیر تکامل خویش پا به این جهان گذارده است. او آمده است که پله‏هاى ترقى و کمال را یک به یک طى کند و خود را به کمال نهایى برساند.
روشن است که راه اوّل و دوم یعنى آزمایش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، یعنى مى توان گفت انسان پس از آن که از امتحان سربلند بیرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، کمال پیدا مى کند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن کریم به فلسفه آفرینش انسان اشاره شده است. در حقیقت سه جوابى که در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامین آیات بود. در سوره ص مى خوانیم: «ما خلقنا السّماء و الارض و ما بینهما باطلاً ذلک ظن الّذین کفروا؛ ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن‏ها است بیهوده نیافریدیم واین گمان (که جهان را بیهوده و بى هدف آفریده‏ایم) گمان انسان‏هاى کافر است».(1)
این آیه صراحتاً اعلام مى کند، خلقت جهان که انسان جزئى از آن است بى هدف نیست. در سوره ملک مى خوانیم: «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید».(2) در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاریات آمده است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون؛ و ما جن و انسان را نیافریدیم مگر براى آنکه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
از آنچه گفته شد به روشنى معلوم مى شود که هدف از خلقت انسان آن است که در فرصت محدود زندگى دنیوى از سرمایه‏هاى وجودى خود بهره گیرد و بیشترین سودها را به دست آورد، زیرا انسان بیهوده آفریده نشده است.
سؤال دیگر: درست است که انسان درجهان هدفى دارد و زندگى او عبث و بیهوده نیست اما خدا که هیچ احتیاجى به موجودى ندارد چرا جهان و انسان را آفریده است؟ مگر او به عبادت مخلوقات محتاج است و یا نتیجه آزمایش و امور را با علم بى نهایت خود نمى داند؟
پاسخ: خداوند از آن جا که «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهایت دارد ،جهان و انسان را آفریده و لازمه این سه صفت آن است که خلقت خداوند بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد، یعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زیبایى و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زیبایى آن مى باشد، یا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بى نهایت، باز آن زیبایى را خلق نکند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است که خدا از بخل منزه است و «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهایت است. پس جهانى که خدا خلق مى کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت باید انسان خلق مى شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتى نورانى و پاک بودند که خدا را همواره عبادت مى کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند که با اختیار خویش (در حالى که میل باطنى آن‏ها به جهت دیگرى تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند. آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک مى کنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودى وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعى پیش روى او براى برگرداندن وى از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بیند و از سوى دیگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاکى‏ها دعوت مى کند ولى امیال حیوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى این گونه خلق شده که از یک سو با خواسته‏ها و تمایلات شهوانى و حیوانى رو به رو است و از سوى دیگر فطرت الهى اش و راهنمایى‏هاى پیامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند. او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب کند و مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد. چنین صحنه هایى از محبّت و عشق انسان نظیر یوسف که در اوج جوانى و زیبایى در سخت‏ترین صحنه آزمایش خدا را رها نکرد، براى هر کسى در طول زندگى پیدا مى شود. همواره چنین صحنه‏هایى در طول تاریخ حیات بشرى تکرار مى شود.
اگر خداوند زمینه پدید آمدن چنین صحنه‏هاى زیبایى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خویش را که با اختیار کامل به سوى او مى آیند فراهم نمى کرد باز جهان کامل‏ترین و زیباترین بود؟ آیا در علم و قدرت و فیض و «جود» مطلق خداوند که اقتضاى آفرینش بهترین و زیباترین صورت آفرینش را دارد، تردید نمى بود؟ آیا جاى این سؤال از خدا باقى نمى ماند که قدرت و علم و فیض تو مطلق بود، پس چرا زیباترین جهان را خلق نکردى؟!
پس از خدا، خلقتى چنین لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نیازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایى شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است و نیازى را از خدا بر طرف نمى کند زیرا اصولاً ذات الهى بى نیاز مطلق است.

پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آیه 27.
2. الملک (67) آیه 2.
3. الذاریات (51) آیه 56.

" به دنیا ارامش یافتن در حالی که ناپایداری ان مشاهده می گردد. از نادانی است . و کوتاهی در اعمال نیکو با وجود یقین به پاداش ان زیانکاری است. و قبل از ازمودن اشخاص اطمینان پیدا کردن از عجز و ناتوانی است. "
" روزگاری بر مردم خواهد امد . که از قران جز نشانی و از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند. مسجدها ی انان در ان روزگار ابادان اما از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناها ی شکوهمند مساجد بدترین مردم زمین می باشند. که کانون هر فتنه و جایگاه هر گونه خطا کاری اند.
هر کس از فتنه بر کنار است .او را به فتنه باز گردانند. و هر کس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند.
که خدای بزرگ فر ماید:به خودم سوگند بر انان فتنه ای بگمارم که انسان شکیبا در ان سرگردان ماند. "
و چنین کرده است و ما از خدا می خواهیم که از لغزش ها و غفلت ها در گذرد. مولا علی علیه السلام.

برترین کمالات انسان از دیدگاه اولیای الهی؟
از نظر قرآن، انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند،‌خلیفه و جانشین او در زمین،‌نیمه ملکوتى و نیمه مادی، داراى فطرتى خود آشنا، آزاد، مستقل، امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوّت و کمال سیر مى کند وبالا مى رود اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد. ظرفیت علمى و عملى اش نامحدود است. (1)
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهى است نائل گردد و این همان کمال انسان است. منظور از کمال، کمال روحى و نفسانى است چون روح اصل و مبناى هویت و شخصیت آدمى است. از نظر قرآن انسانى سعادت مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل مى شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است:
«و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند».(2) براى رسیدن به کمال نهایی،‌ابزارهایى لازم است که عبارتند از:
1_ معرفت خدا: کلید نیل به هدف نهایى معرفه الله است. بدون شناخت خداوند تقرب به او امکان پذیر نیست . از این رو امام علی(ع) مى فرماید: « اوّل الدّین معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز تدین است».(3)
2_ تقوا: براى دستیابى به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و احاطه بر مسائل با روشن بینى خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3_ عبادت: در حدیث قدسى آمده است: « هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است . او به وسیلة نوافل به من تقرب مى­جوید تا جایى که او را دوست بدارم،‌آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى­دهم و چنانچه چیزى از من بخواهد ارزانى­اش مى دارم».(4)
4_ ترک گناه: بزرگ ترین مانع رسیدن به کمالات،‌گناه و هواى نفس است. امام صادق(ع) مى فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده­اى تاریک تر و ترسناک تر از نفس و هوى نیست . براى از بین بردن این دو وسیله­اى مانند احتیاج به خدا و خشوع براى خدا و گرسنگى در روز و بیدارى در شب نیست».(5)
حذر از پیروى نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
امام صادق(ع) مى فرماید: «از هواى نفس بپرهیزید همان طورى که از دشمنانتان مى پرهیزید. هیچ چیز دشمن تر براى مردان از پیروى هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست».(6)
بر این اساس،‌دست یابى به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس مى خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از:
خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه، انجام واجبات، انجام مستحبات و ترک مکروهات، محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکّل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت.(7)
در اسلام به پاره ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنت ها در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد.
در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه «لو انزلنا هذا القرآن» شروع شده و تا آخر سوره به پایان می رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است. صد بار لا اله الا الله و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار ثمربخش است.(8)
برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نماید در مراتب اولیه، راسخ تر شده و ثبات قدم بیابد و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید. ابتدا با برنامه های سبک ، و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید، به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات آمده: گاهی قلب انسان رو می کند و گاهی رو برمی گرداند. اگر آماده است، نوافل را انجام دهید. اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید.(9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مجموعه آثار،‌ج2، ص 272.
2. ذاریات (51) آیة 56.
3. نهج البلاغه، خطبة 1.
4. اصول کافی،‌ج 4، ص 53.
5. سفینه البحار، ج 2، ص 603.
6. اصول کافی، ج 4، ص 30.
7. مهدوی کنی، اخلاق عملی، ص 44.
8 . مهدوی کنی، همان، ص 341.
9. میزان الحکمه، مادة قلب، شمارة 16960.

فرزند آدم قبل از هبوط او ؟
حضرت آدم قبل از هبوط فرزند نداشت. وی وحوا بعد از هبوط در زمین دارای فرزند شدند؛ زیرا این دو بعد از آن که به زمین هبوط نمودند، از دواج کردند. طبق نظر مورخان آدم و حوا فرزندان متعدد، اعم از پسرو دختر داشتندکه سایر انسان‌ها از نسل آنان زاده شدند. مسلمانان به او لقب «ابوالبشر» (پدر بشر) داده‌اند.(1)سیر خلقت و زندگی آدم و حوا نیز همین مطلب را نشان می دهد (2)

پی نوشت ها :
1.علامه مجلسی، تاریخ پیامبران ،ج1 ،ص193
2 . عبدالحسین طیب ، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص 515

علم الهی:خدا به تمام اسرار نهان اگاه و از باطن همه با خبر است. به همه چیز احاطه داردو بر همه چیز غالب و پیروز و برهمه چیز تواناست. "
" پند های ارزشمند: هر کس از شما در روزگارانی که مهلت دارد به اعمال نیکو بپردازد پیش از ان که مرگ فرا رسد و در ایام فراغت پاک باشد پیش از ان که گرفتار شود و در ایام رهایی نیکو کار باشد پیش از ان که مرگ گلوگاه او را بفشارد .
پس برای خود و جایی که می رود .اماده باشد. و در این دنیا که محل کوچ کردن است برای منزلگاه ابدی تو شه ای بردارد. پس ای مردم !خدا را !
خدا را! پروا کنید برای حفظ قران که از شما خواسته و حقوقی که نزد شما سپرده است. پس همانا خدای سبحان شما را بیهوده نیا فرید . و به
حال خود وا نگذاشت. و در گمراهی و کوری رها نساخته است.
کردارتان را بیان فرمود و از اعمال شما با خبر است. و سر امد زندگی شما را مشخص کرد. و "کتا بی بر شما نازل کرد که روشنگر همه چیز است. پیامبرش را مدتی در میان شما قرار داد تا برای او و شما دین را به اکمال رساند.
و انچه در قران نازل شد و مایه رضای الهی است تحقق بخشد. و با زبان پیامبرش کارها ی خو شا یند و نا خو شا یند باید ها و نباید ها را ابلاغ کرد. و اوامر و نواهی را اموزش داد و راه عذر را بر شما بست و حجت را تمام کرد.
پیش از کیفر شما را تهدید کرد و از عذاب های سختی که در پیش روی دارید تر ساند.
پس باز مانده ایام خویش را دریا بید و صبر و بردباری در برابر نا روایی ها پیشه کنید. چرا که عمر باقی مانده برابر روز های زیادی که به غفلت گذراندید و روی گردان از پند ها بودید بسیار کم است.
به خود بیش از اندازه ازادی ندهید که شما را به ستمگری می کشاند . و با نفس سازشکاری و سستی روا مدارید . که ناگهان در درون گناه سقوط می کنید. " درسی از نهج البلاغه . مولا علی علیه السلام. یا حق.

مقامی بالاتر از مقام انسان ؟
خداوند در قرآن کریم در این باره بیانی روشن دارد: «لقد کرّمنا بنی آدم وحملناهم فی البرّ والبحر ورزقناهم من الطیّبات وفضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً؛(‍) به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر نشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از آفریده‌های خود برتری آشکار دادیم».
در این آیه از سویی کرامت آدمی و از سوی فضیلت او بر بسیاری دیگر از موجودات مطرح شده، در این باره گفته شده: کرامت آدمی در آیه اشاره به مواهبی است که خداوند ذاتاً به انسان داده و فضیلت او اشاره به فضائلی است که انسان به توفیق الهی کسب می‌کند.
برخی «کثیر» را به معنای جمیع دانسته‌اند که طبق این معنا معلوم می‌شود که آدمیان بر همة مخلوقات دیگر فضیلت و برتری دارند.
در صورت فضیلت آدمیان بر همة مخلوقات، آیا این فضیلت از آن همه انسان‌هاست یا تنها برخی از آدمیان بر همه مخلوقات فضیلت دارند؟
جواب: همة آدمیان بالقوّه بر سایر مخلوقات برتری دارند گرچه بالفعل تنها برخی از آدمیان بر سایر مخلوقات برتراند؛(2) یعنی استعداد برتری انسان در همه فراهم است، اما تنها تعدادی از انسان‌ها این استعدادها را در وجود خود به فعلیت می‌رسانند.
طبق این بیان و برداشت از آیه معلوم می‌شود که آدمی برترین مخلوقات و گل سرسبد نظام آفرینش است و هیچ مخلوقی در عالم برتر از او وجود ندارد، ولی طبق برداشت دیگر که مراد از کلمه «کثیر» معنای بسیار باشد و نه جمیع، معلوم می‌شود که آدمی بر بسیاری از مخلوقات برتری دارد، ولی برخی موجودات (شاید فرشتگان مقرب) ممکن است از آدمیان برتر باشند.
در این باره بایدتوجه داشت بر فرض فرشتگان بر برخی از افراد آدمی برتری داشته باشند، ولی به طور یقین بر انسان کامل فضیلت ندارند و انسان کامل از همه مخلوقات از جمله فرشتگان برتر و بالاتر است. در این ارتباط از جنبه‌های مختلف دربارة برتری انسان بر فرشتگان مباحثی سودمندی در کتاب «پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی» آمده است.(3)
در مجموع خلاصه پاسخ این است که گرچه ممکن است از انسان‌ها موجوداتی بالاتر در نظام خلقت وجود داشته باشد، ولی از مقام انسانیت مقامی بالاتر نیست و از انسان کامل موجود برتری در عالم خلقت وجود ندارد.

پی‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17) آیه 70.
2. تفسیر نمونه، ج 13، ص 198 ـ 201، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1379ش.
3. محمدامین صادقی اُرزگانی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 27، نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1386ش.

فلسفه خلافت الهی انسان؟

در ابتدا باید معنای خلافت الهی انسان روشن گردد:
واژة خلافت به لحاظ کاربردهای مختلف معانی متفاوتی را می‌رساند، ولی در معنای جانشینی و نیابت، شهرت و کاربرد بیش تری دارد،(1) اما درباره مفهوم عرفانی و وحیانی خلافت الهی گفته شده: حق تعالى ذاتاً بی‌نیاز از عالم است، ولی اسمای الهی هر کدام مظاهری دارند که آثار آن اسما به وسیله آن ها ظاهر می‌گردد، بنابر این لازم است مظهر اسم الله که جامع جمیع اسما و صفات حق تعالی ، خلیفه خدا در عالم باشد تا به وسیله او همه عالم این به کمال لایق‌شان برسند. مظهر وخلیفه ، انسان کامل است که یکی از افراد نوع انسان است ؛ بنابراین خلیفه خدا در زمین نه همه انسان ها ، بلکه انسان کامل است که اسما و صفات الهی در او تجلی یافته است.
بنابر این خلافت الهی در واقع تعبیر دیگری از مظهریت اسما و صفات الهی است و گرنه خداوند که «بکلّ شیء محیط»(2) و«علی کلّ شیء شهید»(3)است. از هیچ جا و از هیچ نشئه و عالم غایب نیست تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد. پس مراد از خلافت الهی انسان این است که او مظهر اسما و صفات خداوند و آیت وجود او در عالم است.(4)
خلافت الهی انسان امر تکوینی و واقعی عینی در نظام وجود و جهان هستی است. این امر که هیچ یک از موجودات حتى موجوداتی نظیر فرشتگان مقّرب الهی که از سعه وجودی بسیار بالای برخوردارند، نتوانستند به این مقام راه یابند ، شگفت‌آور و تأمل برانگیز است و این خود بر اسرارآمیز بودن مسئله دلالت دارد.
چگونه فرشتگان مقرب که بهره‌مند از کمالات والایند و اسما و صفات حق در آن‌ها به روشنی جلوه‌گر است و جلوه‌های کامل‌تری از جمال و جلال حق را نشان می‌دهند، نتوانسته‌اند به این مقام بار یابند؟ فهم این نکته که فرشتگان چرا و چگونه نتوانستند حق خلافت را ادا کند ،نیازمند دقت و تأمل بیش‌تر از حد معمول است.
مراد از خلافت الهی انسان جلوه جامع بودن اوست .از طرفی فرشتگان با وجود این که آیینه شفاف صفات حق‌اند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آن ها متجلی گردد. از این رو انسان که از گستره وجودی و جامعیت کامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.(5)
بنابراین یکی از اسرار اختصاص مقام خلافت الهی به انسان این است که آدمی به دلیل جامعیتی که در عرفان از آن به وجود جامع تعبیر شده ، شایسته مقام خلافت است ؛یعنی آدمی اگر درست عمل کند ،می‌تواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود تجلی کند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان کامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق می‌یابد، ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است ،بر خلاف سایر موجودات و حتى فرشتگان که تنها می‌توانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

پی‌نوشت‌ها:
1. لغت‌نامه دهخدا، ماده خلافت و خلیفه.
2. فصلت (41) آیه 54.
3. نساء (4) آیه 33.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 175، نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش.
5. همان، ص 180.