جمع بندی داعش در بیان امام علی علیه السلام از احادیث اهل سنت

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داعش در بیان امام علی علیه السلام از احادیث اهل سنت

سلام علیکم

لطفا سند این حدیث را از اهل سنت بیان کنید. آیا این حدیث در نزد آنان معتبر می باشد؟

زمانی که پرچم های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید - به این معنا که دعوت آنان باطل است و نباید به کمک آنان بشتابید- سپس قومی ضعیف ظاهر می شوند که قلبهایشان مانند براده های آهن سخت است، آنها وفادار به هیچ عهدی نیستند ، به حق فرا می خوانند در حالیکه از آن نیستند، اسامی شان ، کنیه و نسبتهایشان از نام شهرها گرفته شده ؛ تا اینکه در بین خود اختلاف نظر پیدا می کنند و خداوند خداوند اهل حق – هر کسی که بخواهد- را ظاهر می سازد..."

متشکرم.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

یکی از اخبار غیبی ای که از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده، خبری است که قابل انطباق بر گروههای تکفیری موجود در سرزمین شام، خصوصا داعش (دولت اسلامی عراق و شام) می باشد.

نعيم بن حماد المروزي(م:228)،[1] صاحب کتاب:«الفتن»، به سند خویش از امام علی علیه السلام نقل می کند:

«حدثنا الوليد ورشدين عن ابن لهيعة عن أبي قبيل عن أبي رومان عن علي بن أبي طالب رضى الله عنه قال إذا رأيتم الرايات السود فالزموا الأرض فلا تحركوا ايديكم ولا أرجلكم ثم يظهر قوم ضعفاء لا يؤبه[2] لهم قلوبهم كزبر الحديد هم أصحاب الدولة لا يفون بعهد ولا ميثاق يدعون إلى الحق وليسوا من أهله أسماؤهم الكنى ونسبتهم القرى وشعورهم مرخاة كشعور النساء حتى يختلفوا فيما بينهم ثم يؤتي الله الحق من يشاء».[3]

هنگامی که پرچم های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید - به این معنا که دعوت آنان باطل است و نباید به آنان کمک کرد به هر وسیله ای که باشد- سپس قومی ضعیف(العقل) ظاهر شده که به آنها توجه نمی شود(کارهای آنان جاهلانه است).

قلبهای آنان همانند پاره های آهن سخت و محکم است(کنایه از قساوت قلب)، آنان اصحاب دولت می باشند که وفادار به هیچ عهد و پیمانی نمی باشند، به حق فرا می خوانند در حالیکه خود اهل آن نیستند، اسامی آنان کنیه و نسبتهایشان نام شهرها است.

موهایشان همانند موهای زنان آویخته و بلند است؛ تا اینکه در بین خود اختلاف (نظر پیدا) می کنند و سپس بعد از زمانی خداوند حق را به هر کس که بخواهد عطا می نماید.


این روایت بیانگر آن است که فتنه ی آنان به طول می انجامد؛ اما در نهایت خداوند نصرت را به گروهی که اراده نموده خواهد داد. و چه بسا این نصرت همان قیام قائم عج الله تعالی فرجه الشریف بوده باشد. والله عالم.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . نعيم بن حماد (..- 228 ه =..843 م) نعيم بن حماد بن معاوية بن الحارث الخزاعي المروزي، أبو عبد الله: أول من جمع " المسند " في الحديث. كان من أعلم الناس بالفرائض. ولد في مرو الشاهجان، وأقام مدة في العراق والحجاز يطلب الحديث. ثم سكن مصر، ولم يزل فيها إلى أن حمل إلى العراق في خلافة المعتصم، وسئل عن القرآن: أمخلوق هو ؟ فأبى أن يجيب، فحبس في سامرا، ومات في سجنه. من كتبه«الفتن والملاحم».(الاعلام، الزرکلی، ج8، 40).

[2] . (وبه) يقال فلان لا يؤبه له، و لا يؤبه به أي لا يبالى به. و عن ابن السكيت: ما وبهت له أي ما فطنت له. (مجمع البحرین، ج6،ص365)؛ أَوْبَهَ- إيبَاهاً [وبه‏] لفلانٍ وبهِ: به فلانى توجّه كرد «فُلانٌ لَا يُوبَهُ بهِ أَوْ لهُ»: فلانى را اهميت نميدهند.

[3] .الفتن، نعیم بن حماد المروزی، ص121، دارالفکر.

سلام

سایت ایسنا چند ماه پیش خبری رو تحت عنوان "علی(ع) 1400 سال پیش نسبت به ظهور داعش هشدار داده بود" منتشر کرده که اصل خبر رو میتونید از این لینک بخونید. قسمتی از خبر به این صورت است:

"

مفتی پیشین مصر با استناد به حدیثی از امام علی (ع) که نعیم بن حماد در کتاب "الماتع الفتن" آورده است، گفت: امام علی که دَرِ علم پیامبر بود ظهور داعش را در این حدیث پیش‌بینی کرده بود «حدثنا نعیم عن الولید بن مسلم ورشید بن ابی قتیل عن ابی مروان عن علی بن ابی طالب علیه السلام قال اذا رایتم الرایات السود فالزموا الارض ولا تحرکوا ایدیکم ولا ارجلکم ثم یظهر قوم صغار لا یوبه لهم قلوبهم کزبر الحدید اصحاب الدوله لا یفون بعهد ولا میثاق یدعوا الی الحق ولیسوا من اهله اسمائهم الکنی ونسبهم الغری حتی یختلفوا فیما بینهم ثم یوتی الله الحق من یشا
« زمانی که پرچم‌های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید (به آن‌ها نپیوندید) و دستان و پاهایتان را تکان ندهید (با آن‌ها بیعت نکنید و به آن‌ها نپیوندید) سپس قومی ضعیف ظاهر می‌شود که قلب‌هایشان مانند براده‌های آهن سخت است. آن‌ها حکومت دارند اما به هیچ عهد و میثاقی پایبند نیستند به حق دعوت می‌کنند اما هرگز از عمل کنندگان به آن نیستند. اسم‌هایشان، کُنیه و نسب‌هایشان از نام شهرها گرفته شده است. تا اینکه میان خود اختلاف نظر پیدا می‌کنند سپس خداوند حق را آنگونه که می‌خواهد ظاهر می‌سازد
"

آقای رائفی پور هم توی بعضی از سخنرانی هاش به این حدیث اشاره کرده اند. می خواستم ازتون خواهش کنم در مورد سند و اعتبار این حدیث بیشتر توضیح بدید. قبلاً توی این تاپیک هم در مورد این موضوع صحبت شده ولی میخواستم اگه ممکنه بیشتر توضیح بدید که آیا در جای دیگری هم چنین حدیثی روایت شده یا اشاره این به این موضوع شده یا خیر
.

با تشکر


2fun;613745 نوشت:
می خواستم ازتون خواهش کنم در مورد سند و اعتبار این حدیث بیشتر توضیح بدید.


با سلام و عرض ادب

الف) ابتداء در مورد متن این روایت می گوئیم: هر چند که متن این روایات با ویژگی های گروه تکفیری داعش هماهنگ و قابل انطباق می باشد؛ اما با این حال امر تطبیق کامل این گونه روایات بر مصادیق موجود امر صحیحی نمی باشد؛ بلکه آنچه از این اخبار بدست می آید بیان حوادث قبل از ظهور خواهد که ممکن است خود دارای نظائری بوده باشد.

ب) سند این روایت با عدم توجه به قرائن ضعیف می باشد؛ اما با توجه به مجموع قرائن و اینکه ضعف در برخی از راویان نیز بواسطه ی ضعف در عدالت آنها نبوده؛ بلکه ضعف از جانب سوء حفظ راوی بوده؛ واینکه چنین خبری در حیطه ی اخبار فقهی نبوده؛ بلکه در اخبار ملاحم و فتن بوده که مدار در این اخبار تساهل در پذیرش خبر می باشد؛ می توان حکم به پذیرش متن روایت نمود.

«حسن بن فرهان المالکی»، که از عالمان حدیث معاصر اهل سنت می باشد در پاسخ به سوال از اعتبار این حدیث می نویسد:

والاسناد اسناد حسن(بالقرائن)، لا سیما مع تصدیق الواقع له، ثم هو اثر فی الملاحم و لیس حدیثا فی التشریع، فالاثر صحیح(ان شاءالله).[1] اسناد و سند این روایت با توجه به قرائن حسن می باشد(مراد حسن لغیره است)،[2] مخصوصا با توجه به اینکه واقع موجود آنرا تصدیق می نماید. و دیگر آنکه این خبر در موضوع ملاحم (و اخبار آخر الزمان) است و حدیثی در امور فقهی نمی باشد، پس این خبر صحیح است ان شاءالله.

بررسی رجالی سند روایت:

الف: «نعیم بن حماد المروزی»:

این خبر را« نُعَيْمُ بنُ حَمَّاد المَروَزی»، در کتاب «الفتن» نقل نموده است. با نگاهی به اخبار موجود در این کتاب مشاهده می نمائیم وی با این سند:«الْوَلِيدُ، وَرِشْدِينُ، عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلٍ، عَنْ أَبِي رُومَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»، روایات متعدی را نقل نموده است که در کتب دیگر موجود نمی باشد که مصدر اصلی حوادث قبل از ظهور می باشد و افرادی همچون سیوطی در کتاب «العرف الوردی فی اخبار المهدی»، از وی خبرهای متعددی را نقل نموده اند.

در باره ی عدالت وی و اینکه وی فردی خبیر در فقه بوده، اختلافی در میان عالمان اهل حدیث دیده نمی شود؛ بلکه آنچه در مورد وی مورد بحث است، تحفظ و قوه ی ضبط وی در نقل اخبار می باشد؛ که از این منظر گروهی حکم به توثیق وی نموده اند و گروهی در حفظ وی اشکال نموده اند.

از «احمد بن حنبل»، نقل شده که وی حکم به توثیق وی نموده است: «...سمعت زَكَرِيَّا بن يَحْيَى البستي يَقُولُ: سمعت يوسف بن عَبد اللَّهِ الخوارزمي، قال: سألت أَحْمَد بن حَنْبَلٍ عن نعيم بن حماد، فَقَالَ: لقد كَانَ من الثقات».[3]

«ابن تیمیه»، وی را دارای شان بالای علمی«امام»،‌ و عدالت و وثاقت می دانند و در مورد وی می نویسد: «نُعَيْمِ بْنِ حَمَّادٍ الْمَرْوَزِيِّ وَهُوَ ثِقَةٌ إمَامٌ».[4]

«العجلی»، وی را در کتاب ثقات خویش ذکر نموده است:«نعيم بن حماد مروزي ثقة».[5]

«ابوبکر هیثمی»، در «مجمع الزوائد»، در سند روایتی که «نعیم بن حماد» قرار گرفته حکم به توثیق(عدالت+ضبط)، وی نموده است.[6]

«ابن حبان»، نیز وی را در کتاب«الثقات» خویش آورده و در مورد قوه ی ضبط وی می نویسد: چه بسا وی در نقل برخی از اخبار دچار وهم و خطا شده باشد: «نعيم بن حماد المروزي أبو عبد الله الفارض سكن مصر يروى عن بن المبارك والفضل بن موسى روى عنه أبو حاتم الرازي ربما أخطأ ووهم مات سنة ثمان وعشرين ومائتين»،[7]

اما از سویی دیگر افرادی همچون:« نسائی» و «ابن معین» و «دارقطنی» و «ابن حجر»، وی را با اینکه صدوق می دانند اما معتقدد که در نقل حدیث زیاد دچار اشتباه و اوهام شده است؛ که در این صورت قول او متفردا پذیرفته نخواهد شد.

اما از آنجا که چنین جرح و اشکالی مبهم می باشد؛ چنین اطلاقی قابل قبول نخواهد بود؛ مگر در احادیثی که اشتباه در آن تبیین شده باشد؛ علاوه بر اینکه در میزان جرح و تعدیل قول متشددین و متعنتین و سختگیران در رجال به هنگام تعارض پذیرفته نمی گردد؛ همچنان که «نسائی» و «ابن معین»، جزو چنین افرادی می باشد و این در حالی است که «ابن ابی حاتم رازی»، که خود از ائمه ی جرح و تعدیل می باشد و در این ناحیه نیز جزو متشددین به شمار می رود در کتاب خویش خدشه ای بر وی وارد نساخته؛ بلکه وی سوال خویش از پدرش را نقل می نماید که وی او را قابل احتجاج دانسته است: «وسألته عنه فقال: محله الصدق».[8]

اصطلاح «محله الصدق»، در بیان ابن ابی حاتم به معنای آن می باشد که حدیث فرد قابلیت اخذ و نقل و کتابت را دارا می باشد. [9]

با توجه به مطالب فوق می توان در مورد نعیم بن حماد گفت که وی شخصی صدوق بوده و در نقل روایت نیز در نزد اکثر عالمان حدیث مورد اعتبار می باشد.

ادامه دارد.


[/HR] [1].http://almaliky.org/news.php?action=view&id=793 .

[2]. http://www.askdin.com/thread43717.html.

[3]. تهذیب الکمال، المزی، ترجمه ی شماره ی: 6451،‌ موسسة الرسالة.

[4]. إقامة الدليل على إبطال التحليل، ابن تیمیه، ج1،ص192.

[5]. معرفة الثقات،‌أحمد بن عبد الله بن صالح أبو الحسن العجلي الكوفي، ترجمه ی شماره ی:1858، مکتبة الدار.

[6]. مجمع الزوائد، ح:15865، دارالفکر:«... رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح غير نعيم بن حماد وهو ثقة».

[7]. الثقات، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، ج9،ترجمه ی 16099، ص219، دارالفکر.

[8]. الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم الرازی، ترجمه ی شماره ی:2125، دار إحياء التراث العربي – بيروت.

[9]. ابن ابی حاتم در کتاب «الجرح والتعدیل»، در رابطه با لفظ «محله الصدق»، می نویسد:«وإذا قيل له صدوق أو محله الصدق اولا بأس به فهو ممن يكتب حديثه وينظر فيه وهى المنزلة الثانية».ج2،ص37، همان.

بررسی رجالی «ولید بن مسلم»:

نعیم بن حماد(م:229)، این خبر را از ولید بن مسلم(م:195)، و رِشدین بن سعد(م:188)، با صیغه ی «حدثنا»،[1] روایت می کند.

«ولید بن مسلم»، در کتب رجالی به صداقت و راستگویی ستوده شده است. «عجلی»، وی را در کتاب:«معرفة الثقات»، خویش ذکر نموده:«الوليد بن مسلم الدمشقي ثقة»؛[2]لذا وی از نظر وی توثیق شده است.

«شمس الدین ذهبی»، در کتاب:«المغنی»، در مورد وی می نویسد که وی امام، صدوق و مشهور می باشد و سپس ضعفی را متوجه وی می سازد که وی دچار تدلیس بوده مخصوصا زمانی که از اوزاعی روایتی را نقل می نماید؛ اما هنگامی که وی تصریح به سماع از اوزاعی نماید سخنش حجت می باشد:

«الوليد بن مسلم الدمشقي إمام مشهور صدوق ولكنه يدلس عن ضعفاء لا سيما في الأوزاعي فاذا قال ثنا الاوزاعي فهو حجة».[3]

ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب:«تقریب التهذیب»،‌که بیانگر نظرات نهایی وی در مورد راویان است به وثاقت(راستگویی +قدرت ضبط) او تصریح می کند؛ اما ایراد تدلیس تسویه را متوجه وی می سازد:[4]

الوليد ابن مسلم القرشي مولاهم أبو العباس الدمشقي ثقة لكنه كثير التدليس والتسوية من الثامنة مات آخر سنة أربع أو أول سنة خمس وتسعين.[5]

همچنین «ابن ابی حاتم رازی»، در کتاب جرح و تعدیل، به نقل از پدر خویش بیان می دارد که وی صالح الحدیث بوده است: «نا عبد الرحمن قال سألت ابى عن الوليد بن ابن مسلم فقال: صالح الحديث».[6]که این لفظ دلالت بر حجیت اخبار وی می نماید.

سخن ذهبی و ابن حجر در مورد تدلیس«ولید بن مسلم»، در حالی است که وی از راویان کتب سته بوده و تنها بخاری و مسلم خود یازده حدیث از«ولید بن مسلم»، به صیغه ی (عن)[7] از «اوزاعی» روایت نموده اند، که چنین صیغه ای«عن فلان» خود محتمل تدلیس و حذف راوی واسطه ای میان «ولید بن مسلم» و «اوزاعی»، خواهد بود.

واین در حالی است که بخاری و مسلم بنا بر شروط خویش که یکی از آنها تحقق معاصرت و سماع راوی(شرط بخاری) از مروی عنه می باشد، و این امر خود بیانگر آن است که در این موارد سماع و شنیدن حدیث«ولید بن مسلم»، از «اوزاعی» در نزد شیخین امری مسلّم بوده است و چنین امری سخن ذهبی در مورد وی را که گفته بود (تنها) به هنگام تصریح به سماع« سمعت، حدثنی، حدثنا،‌اخبرنی و...»، از اوزاعی سخن وی حجت می باشد را نقض می نماید.

همچنین در مسند «احمدبن حنبل»، چهار حدیث به همین شکل(الوليد بن مسلم عن الأوزاعي)آمده که شعیب ارنووط حکم به صحت آنها نموده است.[8] بنابراین چنین اطلاقی که هرگاه «ولید بن مسلم»، با صیغه ی «عن»،‌ روایتی را از «اوزاعی»، نقل کند، حدیث وی مورد قبول نمی باشد، غیر قابل قبول خواهد بود و این در حالی که بیشترین تدلیس مورد ادعا در مورد روایاتی است که «ولیدبن مسلم» از «اوزاعی» نقل نموده، و نه روایاتی که از غیر «اوزاعی»، نقل می نماید؛‌همچنان که مورد بحث ما چنین ویژگی را دارد.

از سوی دیگر «ولید بن مسلم»،‌در نقل این روایت از «ابن لهیعة»، متفرد نبوده و وی داری متابعی است که وی «رشدین بن سعد»، می باشد و وجود چنین امری خود تقویت کننده ی سماع و شنیدن مستقیم حدیث این دو راوی از «ابن لهیعه»، خواهد بود.

ادامه دارد.


[/HR][1] . این لفظ:«حدثنا»،‌ از الفاظی است که بیانگر آن است که راوی ناقل،‌ حدیث را از گوینده ی حدیث(شیخ) شنیده است، و شیخ روایت را بر او خوانده است. در این روایت نیز «نعیم بن حماد»، این روایت را از دو نفر از مشایخ روایت خود شنیده است و حدثنی از صریحترین الفاظی است که بیانگر شنیدن مستقیم روایت از مروی عنه می باشد. ابن حجر در کتاب:«نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر،‌ص116»،‌ در رابطه با مراتب صیغ ادا می نویسد: «وصِيغ الأداء المشار إليه على ثمانية مراتب: الأولى: سمعتُ وحدثني. ثم أخبرني وقرأتُ عليه وهي المرتبة الثانية».

[2]. معرفة الثقات، العجلی، ترجمه ی:1948.

[3]. المغنی فی الضعفاء،‌ الذهبی، ترجمه ی:6887.

[4] . تدلیس تسویه آن است که راوی حدیثی را که در اسناد آن افراد ضعیف و قوی ای وجود دارند، با حذف ضعفا روایت می نماید.

[5] . تقریب التهذیب، العسقلانی، ترجمه ی شماره ی :7456.

[6] . الجرح والتعدیل، ابن ابی حاتم، ج9، ص16، ترجمه ی:70.

[7] . صحیح البخاری،‌ ح2024، دار ابن کثیر:«حدثنا إسحاق بن إبراهيم أخبرنا الوليد بن مسلم عن الأوزاعي عن الزهري عن سالم عن أبيه رضي الله عنه قال...».

[8] .مسند احمد، حدیث شماره ی :4533،‌22695، 22696، 24633.

بررسی رجالی«رِشدین بن سعد»

ترجمه ی وی را «ابن حجر»، در ترجمه ی شماره ی: 526،«تهذیب التهذیب»، بیان نموده است. در مجموع کسی در فضل و صداقت و صلاحیت تقوایی وی تشکیک ننموده است؛ هر چند در اکثر موارد ایراد اصلی وی عدم تثبت در نقل حدیث بیان داشته شده است:«وكان رجلا صالحا لا يشك في صلاحه وفضله فأدركته غفلة الصالحين فخلط في الحديث».

البته این در حالی است که برخی به وثاقت وی حکم نموده و برخی احادیث وی را قابل احتجاج دانسته اند: «رشدين بن سعد المهرى من أهل مصر كنيته أبو الحجاج. قال ابن عدى: هو مع ضعفه ممن يكتب حديثه وروى عن أحمد بن حنبل أنه قال فيه: أرجو أنه صالح الحديث»؛[1] و منذری نیز در مورد وی می گوید که احادیث وی در متابعات و روایات رقائق و اخلاق مورد پذیرش است: «رشدين بن سعد وَهُوَ ثِقَة عِنْده(یعنی احمد بن حنبل) وَلَا بَأْس بحَديثه فِي المتابعات وَالرَّقَائِق».[2]

با توجه به این مطالب می گوئیم: اشکال«نسائی»، بر «رشدین» به اینکه وی «متروک الحدیث» بوده قابل قبول نمی باشد؛ زیرا متروک الحدیث روایت راوی ای است که متهم به دروغگویی بوده؛ در حالی که غیر از نسائی کسی وی را به چنین نسبتی متهم ننموده و جرح نسائی نیز از آنجا که وی سختگیر بوده (با توجه به تعدیل دیگر ائمه در مورد رشدین) در این مورد مورد قبول نمی باشد.

همچنین «یحیی بن معین»، در مورد وی سخنی دارد که برخی را به توهم انداخته ؛ زیرا «یحیی بن معین»، در مورد او گفته است:«لیس بشیء»، در حالی که این اصطلاح در لسان یحیی به معنای آن است که این راوی قلیل الروایه بوده و روایات کمی از وی بدست ما رسیده است.[3]

نتیجه آنکه: از آنجا که در روایت مذکور «ولید بن مسلم»، به همراه«رشدین بن سعد»، هر دو این روایت را از «ابن لهیعة»،‌بیان داشته اند، ضعف از ناحیه ی عدم دقت در ضبط نیز مرتفع می گردد؛ خصوصا آنکه این روایت در ابواب فقهی نبوده و روایت با خصوصیاتی بیان داشته شده که این نشانگر دقت در بیان این خصوصیات و جزئیات از سوی این افراد بوده است، که همگی ضعفهای موجود را برطرف می نماید.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . المجروحین، ابن حبان، ج1،ص303، دار الوعي – حلب.

[2] . الترغيب والترهيب من الحديث الشريف، المنذري (المتوفى: 656هـ)، ج2، ص191، دار الكتب العلمية – بيروت.

[3] .الرفع والتکمیل، الکهنوی، ص212، ایقاظ8:«كثيرا ما تجد في ميزان الاعتدال وغيره في حق الرواة نقلا عن يحيى بن معين انه ليس بشيء فلا تغتر به ولا تظنن ان ذلك الراوي مجروح بجرح قوي فقد قال الحافظ ابن حجر في مقدمة فتح الباري في ترجمة عبدالعزيز بن المختار البصري ذكر ابن القطان الفاسي ان مراد ابن معين من قوله ليس بشيء يعني ان احاديثه قليلة انتهى».

راوی چهارم سند: عبدالله بن لهيعة

ابن حجر عسقلانی ترجمه ی وی را در شماره ی:648، کتاب تهذیب التهذیب خویش آورده است:

«م د ت ق (مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة) عبدالله بن لهيعة بن عقبة بن فرعان بن ربيعة بن ثوبان الحضرمي الا عدولي ويقال الغافقي أبو عبد الرحمن المصري الفقيه القاضي».

وی از رجال مسلم و ابی داود و ترمذی و ابن ماجه می باشد، که مسلم از وی روایتی را به شکل متابع آورده است.[1] ابن حجر در کتاب تقریب التهذیب که بیانگر نظر نهایی وی در مورد راوی است در مورد وی می نویسد: «صدوق من السابعة خلط بعد احتراق كتبه»؛[2] وی شخصی راستگو و از طبقه ی هفتم بوده که بعد از سوختن و از بین رفتن کتابهایش دچار اشتباه در نقل روایات شده است.

ذهبی نیز در سیر اعلام النبلاء در مورد وی می نویسد: شکی نیست که ابن لهیعة عالم سرزمین مصر بوده است؛ همچنان که امام مالک عالم مدینه در آن زمان بوده و...اما وی در اتقان سستی نموده و روایات منکری را روایت نموده است و از رتبه ی احتجاج خارج گشته و بعضی از حفاظ، روایات وی را در شواهد و اعتبارات و مسائل اخلاقی و ملاحم و فتن ذکر می کنند؛ نه در اصول...(و شکی نیست) که وی فی نفسه عادل بوده است.[3]

بنابراین از منظر ذهبی عدالت وی مسلم بوده و ایراد ابن لهیعه در ناحیه ی ضبط وی بوده؛‌ لذا از وی تنها در متابعات و شواهد روایت می شود؛ اما در مباحثی که نیازی به دقت بیش از حد نیست؛ همچون روایات اخلاق و یا حوادث آخر الزمان می توان از وی مستقلا روایت نمود. و از انجا که روایت مورد بحث روایتی است مربوط به (فتن)؛ لذا بنابراین این مبنا اشکالی در روایت او دیده نخواهد شد.

این سخن بنابراین است که ما سستی در حفظ و در نتیجه عدم اعتبار روایت ابن لهیعه را امری مفروض بدانیم در حالی که چنین امری اتفاقی نمی باشد:

ابن تیمیه در مورد وی می نویسد: همانا عبدالله بن لهیعة قاضی مصر از اهل علم و دیانت به اتفاق همه ی علما بوده است و وی از افرادی نبوده که اهل دروغ بوده باشد و چنین امری اتفاقی میان همه ی علما است. و لکن گفته شده که کتابهای وی سوخته شد؛ لذا وی در نقل برخی از احادیث دچار اشتباه شد؛ لذا علما میان روایات وی قبل و بعد از سوخته شدن کتابهایش تفاوت می گذارند.[4]

وی در جای دیگری در مورد وی می نویسد: همانا عبدالله بن لهیعة از بزرگان علمای مسلمین و قاضی مصر بوده است، شخصی کثیر الحدیث بوده؛ اما به علت سوختن کتابهایش روایاتی را که حفظ بود را روایت می نمود و به واسطه ی چنین امری در روایاتش اشتباهات زیادی وارد شد؛‌با اینکه غالب احادیث وی صحیح می باشند.[5]

بنابراین از دیدگاه ابن تیمیه غالب احادیث وی صحیح می باشد.

هیثمی در مجمع الزوائد، در مورد این راوی در موارد می نویسد:

«وفيه ابن لهيعة وقد احتج به غير واحد»؛[6] در این روایت ابن لهیعه قرار دارد که افراد ی به وی احتجاج نموده اند.
«وابن لهيعة حديثه حسن».
[7] حدیث ابن لهیعه حسن می باشد.
«وابن لهيعة حديثه حسن وفيه ضعف».
[8]حدیث ابن لهیعه حسن می باشد و در وی ضعفی می باشد.

لذا روایت ابن لهیعه از منظر هیثمی در درجه حسن قرار گرفته و حدیث حسن نیز روایتی است که راوی عادلی آنرا نقل نموده که قوه ی ضبط وی تمام نمی باشد؛ اما با این حال روایت قابل احتجاج خواهد بود.

بنابراین روایت ابن لهیعة قابل احتجاج می باشد، وضعف وی در حفظ به گونه ای نبوده که روایاتش از را از درجه احتجاج خارج سازد.

ادامه دارد.


[/HR] [1] .صحیح مسلم، ح:1445، دار الجيل بيروت + دار الأفاق الجديدة ـ بيروت:« وَقَالَ الْمُرَادِىُّ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ وَعَمْرِو بْنِ الْحَارِثِ فِى هَذَا الْحَدِيثِ.که این روایت متابع این سند می باشد:« حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ سَوَّادٍ الْعَامِرِىُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِىُّ وَأَحْمَدُ بْنُ عِيسَى - وَأَلْفَاظُهُمْ مُتَقَارِبَةٌ - قَالَ عَمْرٌو أَخْبَرَنَا...».

[2] .تقرب التهذیب، ترجمه ی شماره ی :3574،‌ج1،ص526، دارالکتب العلمیة.

[3] . سیراعلام النبلاء،‌الذهبی، ج8،ص14، مؤسسة الرسالة:« «لا ريب أن ابن لهيعة كان عالم الديار المصرية، هو والليث معا، كما كان الامام مالك في ذلك العصر عالم المدينة، والاوزاعي عالم الشام، ومعمر عالم اليمن، وشعبة والثوري عالما العراق، وإبراهيم بن طهمان عالم خراسان، ولكن ابن لهيعة تهاون بالاتقان، وروى مناكير، فانحط عن رتبة الاحتجاج به عندهم. وبعض الحفاظ يروي حديثه، ويذكره في الشواهد، والاعتبارات، والزهد والملاحم، لا في الاصول. وبعضهم يبالغ في وهنه، ولا ينبغي إهداره، وتتجنب تلك المناكير، فإنه عدل في نفسه».

[4] .الرد علی البکری، ابن تیمیة، ج1، ص308، مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة:« فإن عبد الله بن لهيعة قاضي مصر كان من أهل العلم والدين باتفاق العلماء ولم يكن ممن يكذب باتفاقهم ولكن قيل إن كتبه احترقت فوقع في بعض حديثة غلط ولهذا فرقوا بين من حدث عنه قديما وبين من حدث عنه حديثا».

[5] .مجموع الفتاوی، ابن تیمیة، ج18، ص26:« «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ لَهِيعَةَ فَإِنَّهُ مِنْ أَكَابِرِ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَكَانَ قَاضِيًا بِمِصْرِ كَثِيرَ الْحَدِيثِ لَكِنْ احْتَرَقَتْ كُتُبُهُ فَصَارَ يُحَدِّثُ مَنْ حَفِظَهُ فَوَقَعَ فِي حَدِيثِهِ غَلَطٌ كَثِيرٌ مَعَ أَنَّ الْغَالِبَ عَلَى حَدِيثِهِ الصِّحَّةُ».

[6] .مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي،ج1،ص160، دار الفكر، بيروت - 1412 هـ.

[7] . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي،ج10، ص97،ح:16832، دار الفكر، بيروت - 1412 هـ.

[8] . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي،ج5، ص3، ح:8174، دار الفكر، بيروت - 1412 هـ.

راوی پنجم:حُييّ بْن هانئ، أَبو قَبيل، المَعافريّ(م:128هـ)

وی در زمره ی تابعین بوده و زمان قتل عثمان را درک نموده است. ابوقبیل در آن زمان نوجوانی بوده که در یمن می زیسته.[1] وی از عبدالله بن عمرو بن عاص و عقبة بن عامر روایت نموده است. جماعتی از بزرگان حدیث و جرح و تعدیل تصریح به وثاقت وی نموده اند،[2]‌ افرادی همچون: یحیی بن معین؛[3] احمد بن حنبل؛[4] ابوزرعة؛ [5] عجلی؛[6] و ابن حبان[7]. ابو حاتم رازی نیز وی را صالح الحدیث دانسته است.[8] [9]

ابن حجر در«تقریب التهذیب»، [10] وی را صدوق و راستگو دانسته؛ اما با این حال می گوید:«یهم»، او در نقل دچار اشتباه می شده. ابن حبان نیز در کتاب«ثقات»، بعد از ذکر وی می نویسد:«وكان يخطىء»، وی در نقل خطا می نموده؛

اما از آنجا که ابن حبان با این وصف وی را در زمره ی ثقات آورده، این امر نشانده ی آن است که چنین جرحی به اندازه ای نبوده که اتقان و حفظ وی را مخدوش نماید، و از آنجا که چنین جرحی نیز مفَسر نبوده و در مقابل آن افرادی همچون یحیی بن معین که جزو متشددین در رجال می باشند بدون هیچ جرحی وی را توثیق نموده اند؛ به چنین جرحی اعتنائی نمی گردد(علاوه بر اینکه این جرح خدشه ی جدی ای بر راوی نخواهد بود). بنابراین می توان گفت که اختلافی در وثاقت وی نیست.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . التاريخ الأوسط، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري، أبو عبد الله (المتوفى: 256هـ)،ترجمه ی :1608،ج2،ص10، دار الوعي , مكتبة دار التراث - حلب , القاهرة:« عَن أبي قبيل قَالَ قتل عُثْمَان وَأَنا غُلَام بِالْيمن».

[2] . طبقات الشافعية الكبرى، تاج الدين عبد الوهاب بن تقي الدين السبكي (المتوفى: 771هـ)، ج1،ص33، هجر للطباعة والنشر والتوزيع:« وَهُوَ ثِقَةٌ صَرَّحَ جَمَاعَةٌ بِتَوْثِيقِهِ وَقَالَ أَبُو حَاتِمٍ صَالِحُ الْحَدِيثِ».

[3] . تاريخ ابن معين، رواية عثمان الدارمي، ترجمه ی 923، ج1،ص237« وسألته عن أبي قبيل المعافري فقال ثقة».

[4] . الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275؛ سير أعلام النبلاء، الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج5،ص514.

[5] . الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275.

[6] . الثقات، ‌العجلی، ترجمه ی:384، ج1،ص329، مكتبة الدار - المدينة المنورة:« حيي بن هانئ أبو قبيل ثقة».

[7] . ثقات ابن حبان، ترجمه ی:2368،ج4،ص278،دارالفکر:«حيي بن هانئ أبو قبيل المعافري المصري يروى عن عبد الله بن عمرو وعقبة بن عامر روى عنه الليث بن سعد وأهل مصر ويحيى بن أيوب مات سنة ثمان وعشرين ومائة وكان يخطىء».

[8] . الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275:«حى بن هانئ أبو قبيل المعافرى، روى عن عقبة بن عامر وعمرو بن العاص وعبد الله بن عمرو ومعاوية روى عنه الليث ويحيى ابن ايوب وضمام بن اسماعيل وبكر بن مضر وابن لهيعة وابو شريح الاسكندرانى سمعت ابى يقول ذلك. حدثنا عبد الرحمن انا عبد الله بن احمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قلت لابي: أبو قبيل ؟ فقال: هو ثقة. حدثنا عبد الرحمن اخبرنا يعقوب بن اسحاق فيما كتب إلى نا عثمان بن سعيد قال سألت يحيى بن معين عن ابى قبيل المعافرى فقال: ثقة.حدثنا عبد الرحمن قال سئل ابى عن ابى قبيل فقال: صالح الحديث. حدثنا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن ابى قبيل فقال: مصرى ثقة».

[9] . تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج3،ص72، مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند.

[10] . تقریب التهذیب، ابن حجر،ترجمه ی :1606، دار الرشيد – سوريا:« حيي ابن هانئ ابن ناضر بنون ومعجمة أبو قبيل بفتح القاف وكسر الموحدة بعدها تحتانية ساكنة المعافري المصري صدوق يهم من الثالثة مات سنة ثمان وعشرين بالبرلس».

بررسی رجالی راوی اصلی روایت:«ابورومان»
در اینکه ابورومان کیست در غالب موارد شارحین حدیث بیان نموده اند که وی فاقد ترجمه و شرح حال بوده که با این وصف سند این روایات دچار خدشه ی جدی می گردد؛ اما با نگاهی عمیقتر شاید بتوان به شخصیت وی اطلاع حاصل نمود.

«ابن منده ی اصفهانی»در کتاب:«فتح الباب في الكنى والألقاب»، در مورد وی می نویسد:«أبورومان،‌ حدث عن علي بن أبي طالب في الفتن، روى حديثه عبد الله بن لهيعة عن أبي قبيل عن أبي رومان».[1]

«نعیم بن حماد»در کتاب«الفتن»، نزدیک به پانزده روایت از وی روایت نموده که همگی جز یکی از طریق«ابو قبیل معافری» روایت شده است و حافظ«ابو عبدالله حاکم نیشابوری» نیز در کتاب:«المستدرک علی الصحیحین»، یک روایت در موضوع مهدویت از طریق وی روایت نموده است.

در بررسی اسناد آنچه به نظرمی رسد آن است که«ابورومان»، همان«رومان معافری مصری»،[2] بوده باشد؛ زیرا«ابوقبیل»[3] که راوی از او نیز می باشد«معافری مصری»، بوده که این دو از اهل یک بلد و شهر بوده اند و ابوقبیل که آشنای به علم ملاحم و فتن بوده از وی روایت متعددی را نقل نموده است. ممکن است گفته شود«ابورومان»، ظاهرا همان شخصی است که در قتل عثمان مباشرت داشته است؛ همچنان که «مزی»، در کتاب:«تهذیب الکمال»، می نویسد:« وكان الذي قتله سودان بن حمران وقيل بل ولي قتله رومان اليماني وقيل بل رومان رجل من بني أسد بن خزيمة»،[4]و کسی که عثمان را کشت سودان بن حمران بود و گفته شده که رومان یمانی وی را به قتل رسانده و در قول دیگری گفته شده که وی رومان شخصی از بنی اسد بن خزیمه بوده است. رومان شخصی از بنی اسد بن خزیمه عثمان را کشته است.

«جلال الدین سیوطی در کتاب:«حسن المحاضرة فی اخبار مصر و قاهرة»،‌ می نویسد:«وكان الذي باشر قتله رجلا من أهل مصر من كندة يسمى أسود بن حمران، ويكنى أبا رومان، ...وقيل: اسمه رومان»،[5]کسی که مباشر در قتل عثمان بود شخصی از اهالی مصر بود که اسود بن حمران نامیده می شد و کنیه ی او ابورومان بود وگفته شده که نام وی رومان بوده است. که در این دو متن مشخص می گردد یکی از قاتلین عثمان شخصی از مردم مصر بوده است.

در ترجمه ی «ابوقبیل مصری»، نیز می خوانیم که وی زمان قتل عثمان را به خاطر داشته و در آن زمان در یمن می زیسته است:«و قبيل المعافري ثم من بني سريع المصري...أدرك مقتل عثمان ، وهو باليمن».[6]در هر حال آنچه ظاهر است آن است که«ابوقبیل» و«ابورومان» هر دو مصری بوده اند؛ اما اگر اشکال بر«ابورومان» در فرض دوم شود که وی به واسطه ی قتل عثمان فاسق بوده است، بر اساس مبانی اهل سنت در جواب می توان گفت: قاتلین عثمان بر حسب اجتهاد خویش و بر اساس تاویلی که داشتند وی را کشتند؛ هر چند که در این امر خطا کرده باشند؛ اما در هر حال چون عمل آنها همراه با تاویل بوده است چنین امری موجبات فسق آنها را بوجود نخواهد آورد.

با نگاهی به روایات نقل شده از«ابو رومان» می یابیم که سه نفر از وی نقل حدیث نموده اند که با توجه به چنین امری نمی توان حکم به جهالت«ابورومان» داد.
ابن حجر در کتاب:«المطالب العالية»،‌ روایتی را از طریق«محمد بن عبدالصمد»،‌ از «ابورومان» نقل نموده،[7] که شاید این شخص «محمد بن عبدالصمد بن جابر»، باشد و از آنجا که حال این شخص معلوم نیست و وی از مشاهیر نمی باشد؛ لذا نمی تواند روایت این شخص رافع جهالت عین از ابی رومان باشد؛ اما ابن حجر در کتاب:« تغليق التعليق»،[8] روایتی را از طریق«عمرو بن ابی عمر»،[9]‌ از ابو رومان روایت نموده، که روایت این شخص به ضمیمه ی روایت«ابو قبیل» موجب رفع جهالت عین از ابورومان می گردد، که چنین امری بر مبنای«ابن حبان» و شیخ او «ابن خزیمه»، علاوه بر رفع جهالت عین موجب رفع جهالت وصف و حکم به صحت روایت نیز می گردد.[10]

نکته ی دیگر آنکه ذهبی در تعلیقه بر کتاب مستدرک حاکم نیشابوری، در حکم بر خبری که از طریق «ابورومان»،[11] روایت شده می نویسد: این خبر خبری واهی و سست است که در این حکم وی به متن خبر اشکال گرفته و اشکالی را متوجه رجال این خبر ننموده است و این خود نشاندهنده آن است که از نظر ذهبی اشکال خاصی متوجه«ابورومان» نبوده است.

بنابراین در مجموع و با توجه به قرائن داخلی روایت می توان حکم به مقبولیت این روایت داد.

موفق باشید.


[/HR] [1] . فتح الباب في الكنى والألقاب، الشيخ الإمام أبي عبد الله محمد بن إسحق بن منده الأصبهاني، سنة الولادة 310هـ/ سنة الوفاة 395هـ،‌ ترجمه ی :2872، ج1، ص328، الناشر مكتبة الكوثر.

[2] . الإكمال في رفع الارتياب عن المؤتلف والمختلف في الأسماء والكن، علي بن هبة الله بن أبي نصر بن ماكولا،ج3، ص339، دار الكتب العلمية – بيروت: وأما رومان فهو رومان الأقطع المعافري مصري يروى عن عبدالله بن عمرو روى عنه يزيد بن قودر ورومان بن سودان التجيبي ثم الأيدعاني ويقال سودان بن رومان قيل أنه قاتل عثمان بن عفان شهد فتح مصر قاله ابن يونس.

[3] . حُييّ بْن هانئ، أَبو قَبيل، المَعافريّ(م:128هـ).

[4] .تهذيب الكمال في أسماء الرجال، يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف، أبو الحجاج، جمال الدين ابن الزكي أبي محمد القضاعي الكلبي المزي (المتوفى: 742هـ)،ج19، ص455، مؤسسة الرسالة – بيروت.

[5] . حسن المحاضرة في تاريخ مصر والقاهرة، عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي (المتوفى : 911هـ)، ج1، ص580، دار إحياء الكتب العربية - عيسى البابي الحلبي وشركاه – مصر.

[6] . تهذیب الکمال، المزی، ج7،ص49.

[7] . وقال الحارث: حدثني عبد الرحيم بن واقد، ثنا العباس بن راشد الخراساني، حدثني الوليد بن مسلم ، عن نسيبة بنت عبد الرحمن، عن محمد بن عبد الصمد، عن أبي رومان: سئل عمر بن الخطاب عن طعام العرس، فقيل : يا أمير المؤمنين، ما بال طعام العرس أطيب من ريح طعامنا؟ فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول:« في طعام العرس مثقال من ريح الجنة ». قال عمر: « دعا له إبراهيم الخليل ومحمد أن يبارك فيه ويطيبه ». هذا إسناد مظلم.

[8] . تغليق التعليق على صحيح البخاري، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني(المتوفى: 852هـ)،ج4، ص163، المكتب الإسلامي, دار عمار - بيروت , عمان – الأردن:«وَله شَاهِدَانِ مرسلان قَالَ إِبْرَاهِيم الْحَرْبِيّ فِي غَرِيب الحَدِيث ثَنَا شُرَيْح بن النُّعْمَان ثَنَا عبد الْعَزِيز بن مُحَمَّد أَنا عَمْرو بن أبي عمر عَن أبي رُومَان عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم نَحوه».

[9] . الجرح والتعديل، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)، ج6، ص253، دار إحياء التراث العربي – بيروت:«ثنا عبد الرحمن قال سألت ابى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي عَمْرٍو فقال لا بأس به روى عنه مالك، ثنا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن عمرو بن ابى عمر، فقال مدينى ثقة». ابوحاتم رازی و ابوزرعه وی را توثیق نموده اند.

[10] . المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180:«اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة».

[11] . المستدرك على الصحيحين، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)، ج4، ص547، ح:8530، دار الكتب العلمية – بيروت:«وَأَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُؤَمَّلِ، ثَنَا الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِيُّ، ثَنَا نُعَيْمُ بْنُ حَمَّادٍ، ثَنَا الْوَلِيدُ، وَرِشْدِينُ، قَالَا: ثَنَا ابْنُ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلٍ، عَنْ أَبِي رُومَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «يَظْهَرُ السُّفْيَانِيُّ عَلَى الشَّامِ، ثُمَّ يَكُونُ بَيْنَهُمْ وَقْعَةٌ بِقَرْقِيسَا حَتَّى تَشْبَعُ طَيْرُ السَّمَاءِ وَسِبَاعُ الْأَرْضِ مِنْ جِيَفِهِمْ، ثُمَّ يَنْفَتِقُ عَلَيْهِمْ فَتْقٌ مِنْ خَلْفِهِمْ، فَتُقْبِلُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ حَتَّى يَدْخُلُوا أَرْضَ خُرَاسَانَ، وَتُقْبِلُ خَيْلَ السُّفْيَانِيُّ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ، وَيَقْتُلُونَ شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْكُوفَةِ، ثُمَّ يَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ».[التعليق - من تلخيص الذهبي] خبر واه».

سؤال اول: متن روایت پرچمهای سیاه به نقل نعیم بن حماد چگونه است؟
جواب:
یکی از اخبار غیبی ای که از حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نقل شده، خبری است که قابل انطباق بر گروههای تکفیری موجود در سرزمین شام، خصوصا داعش (دولت اسلامی عراق و شام) می باشد.
نعيم بن حماد المروزي(م:228)،[1] صاحب کتاب:«الفتن»، به سند خویش از امام علی(علیه السلام) روایت می کند:«حَدَّثَنَا الْوَلِيدُ، وَرِشْدِينُ، عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلٍ، عَنْ أَبِي رُومَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتِ السُّودَ فَالْزَمُوا الْأَرْضَ فَلَا تُحَرِّكُوا أَيْدِيَكُمْ، وَلَا أَرْجُلَكُمْ، ثُمَّ يَظْهَرُ قَوْمٌ ضُعَفَاءُ لَا يُؤْبَهُ لَهُمْ،[2] قُلُوبُهُمْ كَزُبَرِ الْحَدِيدِ، هُمْ أَصْحَابُ الدَّوْلَةِ، لَا يَفُونَ بِعَهْدٍ وَلَا مِيثَاقٍ، يَدْعُونَ إِلَى الْحَقِّ وَلَيْسُوا مِنْ أَهْلِهِ، أَسْمَاؤُهُمُ الْكُنَى، وَنِسْبَتُهُمُ الْقُرَى، وَشُعُورُهُمْ مُرْخَاةٌ كَشُعُورِ النِّسَاءِ، حَتَّى يَخْتَلِفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ، ثُمَّ يُؤْتِي اللَّهُ الْحَقَّ مَنْ يَشَاءُ»،[3] هنگامی که پرچم های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید - به این معنا که دعوت آنان باطل است و نباید به آنان کمک کرد به هر وسیله ای که باشد- سپس قومی ضعیف(العقل) ظاهر شده که به آنها توجه نمی شود(کارهای آنان جاهلانه است). قلبهای آنان همانند پاره های آهن سخت و محکم است(کنایه از قساوت قلب این گروه)، آنان اصحاب دولت می باشند که وفادار به هیچ عهد و پیمانی نمی باشند، به حق فرا می خوانند در حالیکه خود اهل آن نیستند، اسامی آنان کنیه و نسبتهایشان نام شهرها است. موهایشان همانند موهای زنان آویخته و بلند است؛ تا اینکه در بین خود اختلاف(نظر پیدا) می کنند و سپس بعد از زمانی خداوند حق را به هر کس که بخواهد عطا می نماید. این روایت بیانگر آن است که فتنه ی آنان به طول می انجامد؛ اما در نهایت خداوند نصرت را به گروهی که اراده نموده خواهد داد. و چه بسا این نصرت همان قیام قائم(عج الله تعالی فرجه الشریف) بوده باشد. والله عالم.

سؤال دوم: حکم کلی سند این روایت چگونه است؟
جواب:
سند این روایت با عدم توجه به قرائن ضعیف می باشد؛ اما با توجه به مجموع قرائن و با توجه به اینکه ضعف در ناحیه ی راویان بواسطه ی ضعف در عدالت آنها نبوده؛ بلکه ضعف بواسطه ی سوء حفظ راوی بوده؛ واینکه چنین خبری نیز در حیطه ی اخبار فقهی نبوده؛ بلکه در اخبار ملاحم و فتن بوده که مدار در این اخبار تساهل در پذیرش خبر می باشد؛ می توان حکم به پذیرش متن روایت نمود. «حسن بن فرهان المالکی»، که از عالمان حدیث معاصر اهل سنت می باشد در پاسخ به سوال از اعتبار این حدیث می نویسد:«والاسناد اسناد حسن(بالقرائن)، لا سیما مع تصدیق الواقع له، ثم هو اثر فی الملاحم و لیس حدیثا فی التشریع، فالاثر صحیح ان شاءالله»؛[4]اسناد و سند این روایت با توجه به قرائن حسن و نیکو می باشد؛ مخصوصا با توجه به اینکه واقع موجود آنرا تصدیق می نماید و دیگر آنکه این خبر در موضوع ملاحم(و اخبار آخر الزمان) است و حدیثی در امور فقه و احکام شریعت نیست؛ پس(می توان گفت:) این خبر صحیح است ان شاءالله.

سؤال سوم: آیا انطباق این حدیث با گروه داعش کار صحیحی است؟
جواب:
هر چند که متن این روایت با ویژگی های گروه تکفیری داعش هماهنگ و قابل انطباق است؛ اما با این حال امر تطبیق کامل این گونه روایات بر مصادیق موجود امر صحیحی نمی باشد؛ بلکه آنچه از این اخبار بدست می آید بیان حوادث قبل از ظهور خواهد بود که ممکن است خود دارای نظائری باشد.

منابع:


[/HR] [1] . نعيم بن حماد (..- 228 ه =..843 م) نعيم بن حماد بن معاوية بن الحارث الخزاعي المروزي، أبو عبد الله: أول من جمع«المسند» في الحديث. كان من أعلم الناس بالفرائض. ولد في مرو الشاهجان، وأقام مدة في العراق والحجاز يطلب الحديث. ثم سكن مصر، ولم يزل فيها إلى أن حمل إلى العراق في خلافة المعتصم، وسئل عن القرآن: أمخلوق هو؟ فأبى أن يجيب، فحبس في سامرا، ومات في سجنه. من كتبه:«الفتن والملاحم».(الاعلام، الزرکلی، ج8، ص:40).

[2] . (وبه) يقال فلان لا يؤبه له، و لا يؤبه به أي لا يبالى به. و عن ابن السكيت: ما وبهت له أي ما فطنت له. (مجمع البحرین، ج6،ص365)؛ أَوْبَهَ- إيبَاهاً [وبه‏] لفلانٍ وبهِ: به فلانى توجّه كرد «فُلانٌ لَا يُوبَهُ بهِ أَوْ لهُ»: فلانى را اهميت نميدهند.

[3] . أبو عبد الله نعيم بن حماد بن معاوية بن الحارث الخزاعي المروزي (المتوفى: 228هـ)، الفتن، ح:573، مكتبة التوحيد – القاهرة.

[4]. http://almaliky.org/news.php?action=view&id=793

سوال چهارم: آیا«نعیم بن حماد» در نزد عالمان علم رجال اهل سنت مورد اعتبار است؟
جواب:
درباره ی عدالت« نُعَيْمُ بنُ حَمَّاد المَروَزی» و اینکه وی فردی خبیر در فقه بوده، اختلافی در میان عالمان اهل حدیث دیده نمی شود؛ بلکه آنچه در مورد وی مورد بحث است، تحفظ و قوه ی ضبط وی در نقل اخبار بوده؛ هر چند که گروهی نیز حکم به توثیق وی نموده اند. از«احمد بن حنبل» نقل شده که وی حکم به توثیق وی نموده است:«...سمعت زَكَرِيَّا بن يَحْيَى البستي يَقُولُ: سمعت يوسف بن عَبد اللَّهِ الخوارزمي، قال: سألت أَحْمَد بن حَنْبَلٍ عن نعيم بن حماد، فَقَالَ: لقد كَانَ من الثقات».[1] «ابن تیمیه» وی را دارای شان بالای علمی«امام»،‌ و عدالت و وثاقت دانسته و در مورد وی می نویسد:«نُعَيْمِ بْنِ حَمَّادٍ الْمَرْوَزِيِّ وَ هُوَ ثِقَةٌ إمَامٌ».[2] «عجلی» وی را در کتاب«الثقات» خویش ذکر نموده است:«نعيم بن حماد مروزي ثقة».[3] «هیثمی» در«مجمع الزوائد» در سند روایتی که«نعیم بن حماد» در طریق آن قرار گرفته حکم به توثیق(عدالت+ضبط)، وی نموده است.[4] «ابن حبان»، نیز وی را در کتاب«الثقات» خویش آورده و در مورد قوه ی ضبط وی می نویسد: چه بسا وی در نقل برخی از اخبار دچار وهم و خطا شده باشد: «نعيم بن حماد المروزي أبو عبد الله الفارض سكن مصر يروى عن بن المبارك والفضل بن موسى روى عنه أبو حاتم الرازي ربما أخطأ ووهم مات سنة ثمان وعشرين ومائتين».[5]
در مقابل افرادی همچون:«نسائی» و«ابن معین» و«دارقطنی» و«ابن حجر» وی را با اینکه صدوق دانسته اند؛ اما با این حال معتقدد که وی در نقل حدیث زیاد دچار اشتباه و اوهام شده است؛ که در این صورت قول او در صورتی که متفرد در نقل حدیث باشد پذیرفته نخواهد شد. اما از آنجا که چنین جرح و اشکالی مبهم بوده؛ چنین اطلاقی قابل قبول نخواهد بود؛ مگر در احادیثی که اشتباه در آن تبیین شده باشد؛ علاوه بر اینکه در میزان جرح و تعدیل قول متشددین و متعنتین و سختگیران در رجال به هنگام تعارض پذیرفته نمی گردد؛ همچنان که «نسائی» و«ابن معین» جزو چنین افرادی بوده و این در حالی است که «ابن ابی حاتم رازی» که خود از ائمه ی جرح و تعدیل می باشد و در این ناحیه نیز جزو متشددین به شمار می رود در کتاب خویش خدشه ای بر وی وارد نساخته؛ بلکه وی سوال خویش از پدرش را نقل نموده که او«نعیم بن حماد» را قابل احتجاجدانسته است:«وسألته عنه فقال: محله الصدق».[6] اصطلاح«محله الصدق»، در بیان ابن ابی حاتم به معنای آن می باشد که حدیث فرد قابلیت اخذ و نقل و کتابت را دارا می باشد. [7]
با توجه به مطالب فوق می توان در مورد نعیم بن حماد گفت که وی شخصی صدوق بوده و در نقل روایت نیز در نزد اکثر عالمان حدیث وی مورد اعتبار است.

سؤال پنجم: آیا «ولید بن مسلم» از منظر علمای رجال اهل سنت مورد اعتبار می باشد؟

جواب:
«ولید بن مسلم، متوفی:195»، در کتب رجالی به صداقت و راستگویی ستوده شده است. «عجلی»، وی را در کتاب:«معرفة الثقات» خویش ذکر نموده:«الوليد بن مسلم الدمشقي ثقة»؛[8] لذا وی از نظر وی توثیق شده است. «شمس الدین ذهبی»، در کتاب:«المغنی»، در مورد وی نوشته که وی امام، صدوق و مشهور می باشد و سپس ضعفی را متوجه وی می سازد که وی دچار تدلیس بوده مخصوصا زمانی که از اوزاعی روایتی را نقل می نماید؛ اما هنگامی که وی تصریح به سماع از اوزاعی نماید سخنش حجت می باشد:«الوليد بن مسلم الدمشقي إمام مشهور صدوق ولكنه يدلس عن ضعفاء لا سيما في الأوزاعي فاذا قال ثنا الاوزاعي فهو حجة».[9] «ابن حجر عسقلانی» نیز در کتاب:«تقریب التهذیب»،‌که بیانگر نظرات نهایی وی در مورد راویان است به وثاقت(راستگویی +قدرت ضبط) وی تصریح می کند؛ اما ایراد وی را تدلیس تسویه می داند:[10] «الوليد ابن مسلم القرشي مولاهم أبو العباس الدمشقي ثقة لكنه كثير التدليس والتسوية من الثامنة مات آخر سنة أربع أو أول سنة خمس وتسعين 4(ابوداود، ترمذی، نسائی،‌ابن ماجه)».[11] اما سخن«ذهبی» و«ابن حجر» در مورد تدلیس«ولید بن مسلم»، در حالی است که«بخاری» و«مسلم» یازده حدیث از«ولید بن مسلم» با صیغه ی:(عن)[12] از اوزاعی روایت نموده اند، که با مبانی آنان این روایات نباید حجت باشد؛ در حالی که این روایات در صحیحین آمده و کسی نیز در صحت این احادیث تشکیکی ندارد. همچنین در مسند احمد چهار حدیث به همین شکل(الوليد بن مسلم عن الأوزاعي)آمده که شعیب ارنووط حکم به صحت آنها نموده است.[13] بنابراین در مجموع می توان حکم به توثیق وی نمود.

سؤال ششم: آیا«رِشدین بن سعد» از نظر عالمان رجال اهل سنت مورد توثیق است؟
جواب:
«ابن حجرعسقلانی»، شرح حال رجالی وی را در ترجمه ی شماره ی: 526، کتاب:«تهذیب التهذیب»، ذکر نموده است. در مجموع کسی در فضل و صداقت و صلاحیت تقوایی وی تشکیک ننموده؛ هر چند در اکثر موارد ایراد اصلی وی عدم تثبت در نقل حدیث بیان داشته شده:«وكان رجلا صالحا لا يشك في صلاحه وفضله فأدركته غفلة الصالحين فخلط في الحديث»؛ البته این در حالی است که برخی به وثاقت وی نیز حکم نموده و برخی احادیث وی را قابل احتجاج دانسته اند:«رشدين بن سعد المهرى من أهل مصر كنيته أبو الحجاج. قال ابن عدى: هو مع ضعفه ممن يكتب حديثه وروى عن أحمد بن حنبل أنه قال فيه: أرجو أنه صالح الحديث»؛[14] «منذری» نیز در مورد وی می گوید که احادیث وی در متابعات و روایات رقائق و اخلاق مورد پذیرش می باشد:«رشدين بن سعد وَهُوَ ثِقَة عِنْده(یعنی احمد بن حنبل) وَلَا بَأْس بحَديثه فِي المتابعات وَالرَّقَائِق».[15]
با توجه به این مطالب می گوئیم: اشکال«نسائی»، بر «رشدین» به اینکه وی«متروک الحدیث» بوده قابل قبول نمی باشد؛ زیرا متروک الحدیث روایت راوی ای است که متهم به دروغگویی بوده باشد؛ در حالی که غیر از«نسائی» کسی وی را به چنین نسبتی متهم ننموده و جرح«نسائی» نیز از آنجا که وی سختگیر بوده (با توجه به تعدیل دیگر ائمه در مورد رشدین) در این مورد مورد قبول نمی باشد. همچنین«یحیی بن معین»، در مورد وی سخنی دارد که برخی را به توهم انداخته؛ زیرا «یحیی بن معین»، در مورد او گفته است:«لیس بشیء»، در حالی که این عنوان در اصطلاح«یحیی بن معین» به معنای آن است که این راوی قلیل الروایه بوده و روایات کمی از وی بدست ما رسیده است.[16]
نتیجه آنکه: از آنجا که«ولید بن مسلم»، به همراه«رشدین بن سعد»، هر دو این روایت را از«ابن لهیعة»، نقل نموده اند، ضعف از ناحیه ی عدم دقت در ضبط نیز مرتفع می گردد؛ خصوصا آنکه این روایت در ابواب فقهی نبوده و روایت با خصوصیاتی بیان داشته شده که خود نشانگر دقت در بیان خصوصیات و جزئیات از سوی این افراد بوده، که همگی ضعفهای موجود در روایت را برطرف می سازد.

سؤال هفتم: آیا «عبدالله بن لهيعة»،‌ در کتب رجالی توثیق شده است؟
جواب:
«ابن حجر عسقلانی» ترجمه ی وی را در شماره ی:648، کتاب«تهذیب التهذیب» آورده است:«م د ت ق (مسلم وأبي داود والترمذي وابن ماجة) عبدالله بن لهيعة بن عقبة بن فرعان بن ربيعة بن ثوبان الحضرمي الا عدولي ويقال الغافقي أبو عبد الرحمن المصري الفقيه القاضي». وی از رجال و راویان«صحیح مسلم» و«سنن ابی داود» و«سنن ترمذی» و«سنن ابن ماجه» می باشد، که مسلم از وی روایتی را به صورت متابعت آورده است.[17] «ابن حجر» در کتاب:«تقریب التهذیب»، که بیانگر نظر نهایی وی در مورد راوی است در مورد وی می نویسد:«صدوق من السابعة خلط بعد احتراق كتبه»؛[18] وی شخصی راستگو و از طبقه ی هفتم بوده که بعد از سوختن و از بین رفتن کتابهایش دچار اشتباه در نقل روایات شده است. «ذهبی» نیز در کتاب:«سیر اعلام النبلاء»، در مورد وی می نویسد: شکی نیست که«ابن لهیعة» عالم سرزمین مصر بوده است؛ همچنان که امام مالک عالم مدینه در آن زمان بوده و...اما وی در اتقان سستی نموده و روایات منکری را روایت نموده است و از رتبه ی احتجاج خارج گشته و بعضی از حفاظ، روایات وی را در شواهد و اعتبارات و مسائل اخلاقی و ملاحم و فتن ذکر می کنند؛ نه در اصول...(و شکی نیست) که وی فی نفسه عادل بوده است.[19]
بنابراین از منظر«ذهبی» عدالت وی مسلّم بوده و ایراد«ابن لهیعه» در ناحیه ی ضبط وی بوده؛‌ لذا از وی تنها در متابعات و شواهد روایت می شود؛ اما در مباحثی که نیازی به دقت بیش از حد نیست؛ همچون روایات اخلاق و یا حوادث آخر الزمان می توان از وی مستقلا روایت نمود. و از انجا که روایت مورد بحث روایتی است مربوط به(فتن)؛ لذا بنابراین این مبنا اشکالی در روایت او دیده نخواهد شد؛ این سخن بنابراین است که ما سستی در حفظ«ابن لهیعه» را امری مفروض بدانیم.
«ابن تیمیه» در مورد وی می نویسد: همانا«عبدالله بن لهیعة»، قاضی مصر از اهل علم و دیانت به اتفاق همه ی علما بوده است و وی از افرادی نبوده که اهل دروغ بوده باشد و چنین امری اتفاقی میان همه ی علما است. و لکن گفته شده که کتابهای وی سوخته شد؛ لذا وی در نقل برخی از احادیث دچار اشتباه شد؛ لذا علما میان روایات وی قبل و بعد از سوخته شدن کتابهایش تفاوت می گذارند.[20] وی در جای دیگری در مورد وی می نویسد: همانا«عبدالله بن لهیعة» از بزرگان علمای مسلمین و قاضی مصر بوده است، شخصی کثیر الحدیث بوده؛ اما به علت سوختن کتابهایش روایاتی را که حفظ بود را روایت می نمود و به واسطه ی چنین امری در روایاتش اشتباهات زیادی وارد شد؛ ‌با اینکه غالب احادیث وی صحیح می باشند.[21]
بنابراین از دیدگاه ابن تیمیه غالب احادیث وی صحیح می باشد.
هیثمی در مجمع الزوائد، در مورد این راوی در موارد می نویسد: «وفيه ابن لهيعة وقد احتج به غير واحد».[22] «وابن لهيعة حديثه حسن».[23] «وابن لهيعة حديثه حسن وفيه ضعف».[24] بنابراین روایت«ابن لهیعة»، قابل احتجاج می باشد، وضعف وی در حفظ به گونه ای نبوده که روایاتش از را از درجه احتجاج خارج سازد.

منابع:


[/HR] [1]. جمال الدین المزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ترجمه ی شماره ی: 6451،‌ موسسة الرسالة.

[2]. ابن تیمیة، إقامة الدليل على إبطال التحليل، ج1،ص192.

[3]. ‌أحمد بن عبد الله بن صالح أبو الحسن العجلي الكوفي(المتوفی:261هـ)، معرفة الثقات، ترجمه ی شماره ی:1858، مکتبة الدار.

[4]. نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي، مجمع الزوائد، ح:15865، دارالفکر:«... رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح غير نعيم بن حماد وهو ثقة».

[5]. محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، الثقات، ج9، ص219، ترجمه ی 16099، ص219، دارالفکر.

[6]. ابن ابی حاتم الرازی، الجرح و التعدیل، ترجمه ی شماره ی:2125، دار إحياء التراث العربي – بيروت.

[7]. ابن ابی حاتم در کتاب «الجرح والتعدیل»، در رابطه با لفظ «محله الصدق»، می نویسد:«وإذا قيل له صدوق أو محله الصدق اولا بأس به فهو ممن يكتب حديثه وينظر فيه وهى المنزلة الثانية».ج2،ص37، همان.

[8]. أبو الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلى الكوفى(المتوفى: 261هـ)، تاریخ الثقات، ترجمه ی:1778،‌ دار الباز.

[9]. شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748هـ)، المغني في الضعفاء، ج2، ص725، ترجمه:6887.

[10] . تدلیس تسویه آن است که راوی حدیثی را که در اسناد آن افراد ضعیف و قوی ای وجود دارند، با حذف ضعفا روایت می نماید.

[11] . العسقلانی، تقریب التهذیب، ترجمه ی شماره ی :7456.

[12] . محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي(المتوفی:256هـ)، صحیح البخاری،‌ ح2024، دار ابن کثیر:«حدثنا إسحاق بن إبراهيم أخبرنا الوليد بن مسلم عن الأوزاعي عن الزهري عن سالم عن أبيه رضي الله عنه قال...».

[13] . أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل الشيباني(المتوفى: 241هـ)، مسند احمد، حدیث شماره ی :4533،‌22695، 22696، 24633.

[14] . ابن حبان، المجروحین، ج1،ص303، دار الوعي – حلب.

[15] . المنذري (المتوفى: 656هـ)، الترغيب والترهيب من الحديث الشريف، ج2، ص191، دار الكتب العلمية – بيروت.

[16] . الکهنوی، الرفع والتکمیل، ص212، ایقاظ8:«كثيرا ما تجد في ميزان الاعتدال وغيره في حق الرواة نقلا عن يحيى بن معين انه ليس بشيء فلا تغتر به ولا تظنن ان ذلك الراوي مجروح بجرح قوي فقد قال الحافظ ابن حجر في مقدمة فتح الباري في ترجمة عبدالعزيز بن المختار البصري ذكر ابن القطان الفاسي ان مراد ابن معين من قوله ليس بشيء يعني ان احاديثه قليلة انتهى».

[17] . مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيري النيسابوري (المتوفى: 261هـ)، صحیح مسلم، ح:1445، دار الجيل بيروت + دار الأفاق الجديدة ـ بيروت:« وَقَالَ الْمُرَادِىُّ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ وَعَمْرِو بْنِ الْحَارِثِ فِى هَذَا الْحَدِيثِ.که این روایت متابع این سند می باشد:« حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ سَوَّادٍ الْعَامِرِىُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِىُّ وَأَحْمَدُ بْنُ عِيسَى - وَأَلْفَاظُهُمْ مُتَقَارِبَةٌ - قَالَ عَمْرٌو أَخْبَرَنَا...».

[18] . أبو الفضل أحمد بن علي العسقلاني(المتوفى: 852هـ)، تقرب التهذیب، ترجمه ی شماره ی :3574،‌ج1،ص526، دارالکتب العلمیة.

[19] . شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748هـ)، سیراعلام النبلاء،ج8،ص14، مؤسسة الرسالة:« «لا ريب أن ابن لهيعة كان عالم الديار المصرية، هو والليث معا، كما كان الامام مالك في ذلك العصر عالم المدينة، والاوزاعي عالم الشام، ومعمر عالم اليمن، وشعبة والثوري عالما العراق، وإبراهيم بن طهمان عالم خراسان، ولكن ابن لهيعة تهاون بالاتقان، وروى مناكير، فانحط عن رتبة الاحتجاج به عندهم. وبعض الحفاظ يروي حديثه، ويذكره في الشواهد، والاعتبارات، والزهد والملاحم، لا في الاصول. وبعضهم يبالغ في وهنه، ولا ينبغي إهداره، وتتجنب تلك المناكير، فإنه عدل في نفسه».

[20] . ابن تیمیة، الرد علی البکری، ج1، ص308، مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة:« فإن عبد الله بن لهيعة قاضي مصر كان من أهل العلم والدين باتفاق العلماء ولم يكن ممن يكذب باتفاقهم ولكن قيل إن كتبه احترقت فوقع في بعض حديثة غلط ولهذا فرقوا بين من حدث عنه قديما وبين من حدث عنه حديثا».

[21] . ابن تیمیة، مجموع الفتاوی، ج18، ص26:« «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ لَهِيعَةَ فَإِنَّهُ مِنْ أَكَابِرِ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَكَانَ قَاضِيًا بِمِصْرِ كَثِيرَ الْحَدِيثِ لَكِنْ احْتَرَقَتْ كُتُبُهُ فَصَارَ يُحَدِّثُ مَنْ حَفِظَهُ فَوَقَعَ فِي حَدِيثِهِ غَلَطٌ كَثِيرٌ مَعَ أَنَّ الْغَالِبَ عَلَى حَدِيثِهِ الصِّحَّةُ».

[22] . نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي،مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1،ص160، دار الفكر، بيروت - 1412 هـ.

[23] . همان، ج10، ص97،ح:16832.

[24] . همان، ج5، ص3، ح:8174.

سؤال هشتم: آیا حُييّ بْن هانئ، أَبو قَبيل، المَعافريّ(م:128هـ) در کتب رجال توثیق شده است؟
جواب: وی در زمره ی تابعین بوده و زمان قتل عثمان را درک نموده است. «ابوقبیل»در آن زمان نوجوانی بوده که در یمن می زیسته.[1] وی از«عبدالله بن عمرو بن عاص» و«عقبة بن عامر» روایت نموده است. جماعتی از بزرگان حدیث و جرح و تعدیل تصریح به وثاقت وی نموده اند،[2]‌ افرادی همچون: «یحیی بن معین»؛[3] «احمد بن حنبل»؛[4] «ابوزرعة»؛ [5] «عجلی»؛[6] و «ابن حبان»[7]. «ابو حاتم رازی» نیز وی را«صالح الحدیث» دانسته است.[8] [9]
ابن حجر در«تقریب التهذیب»، [10] وی را صدوق و راستگو دانسته؛ اما با این حال می گوید:«یهم»، او در نقل دچار اشتباه می شده. «ابن حبان» نیز در کتاب«ثقات»، بعد از ذکر وی می نویسد:«وكان يخطىء»، وی در نقل خطا می نموده؛ اما از آنجا که«ابن حبان» با این وصف وی را در زمره ی ثقات آورده این امر نشانده ی آن است که چنین جرحی به اندازه ای نبوده که اتقان و حفظ وی را مخدوش نماید، و از آنجا که چنین جرحی نیز مفَسر نبوده و در مقابل آن افرادی همچون«یحیی بن معین» که جزو متشددین در رجال می باشند بدون هیچ جرحی وی را توثیق نموده اند؛ به چنین جرحی اعتنائی نمی گردد(علاوه بر اینکه این جرح خدشه ی جدی ای بر راوی نخواهد بود). بنابراین می توان گفت که اختلافی در وثاقت وی نمی باشد.

سؤال نهم: آیا راوی اصلی این روایت«ابورومان» شناخته شده است؟
جواب:
در اینکه ابورومان کیست در غالب موارد شارحین حدیث بیان نموده اند که وی فاقد ترجمه و شرح حال بوده که با این وصف سند این روایات دچار خدشه ی جدی می گردد؛ اما با نگاهی عمیقتر شاید بتوان به شخصیت وی اطلاع حاصل نمود. «ابن منده ی اصفهانی»در کتاب:«فتح الباب في الكنى والألقاب»، در مورد وی می نویسد:«أبورومان،‌ حدث عن علي بن أبي طالب في الفتن، روى حديثه عبد الله بن لهيعة عن أبي قبيل عن أبي رومان».[11]
«نعیم بن حماد»در کتاب«الفتن»، نزدیک به پانزده روایت از وی روایت نموده که همگی جز یکی از طریق«ابو قبیل معافری» روایت شده است و حافظ«ابو عبدالله حاکم نیشابوری» نیز در کتاب:«المستدرک علی الصحیحین»، یک روایت در موضوع مهدویت از طریق وی روایت نموده است.[12] در بررسی اسناد آنچه به نظرمی رسد آن است که«ابورومان»، همان«رومان معافری مصری»،[13] بوده باشد؛ زیرا«ابوقبیل»[14] که راوی از او نیز می باشد«معافری مصری»، بوده که این دو از اهل یک بلد و شهر بوده اند و ابوقبیل که آشنای به علم ملاحم و فتن بوده از وی روایت متعددی را نقل نموده است.
ممکن است گفته شود«ابورومان»، ظاهرا همان شخصی است که در قتل عثمان مباشرت داشته است؛ همچنان که «مزی»، در کتاب:«تهذیب الکمال»، می نویسد
:«وكان الذي قتله سودان بن حمران وقيل بل ولي قتله رومان اليماني وقيل بل رومان رجل من بني أسد بن خزيمة»،[15] و کسی که عثمان را کشت سودان بن حمران بود و گفته شده که رومان یمانی وی را به قتل رسانده و در قول دیگری گفته شده که وی رومان شخصی از بنی اسد بن خزیمه بوده است. رومان شخصی از بنی اسد بن خزیمه عثمان را کشته است. «سیوطی در کتاب:«حسن المحاضرة فی اخبار مصر و قاهرة»،‌ می نویسد:«وكان الذي باشر قتله رجلا من أهل مصر من كندة يسمى أسود بن حمران، ويكنى أبا رومان، ...وقيل: اسمه رومان»،[16] کسی که مباشر در قتل عثمان بود شخصی از اهالی مصر بود که اسود بن حمران نامیده می شد و کنیه ی او ابورومان بود وگفته شده که نام وی رومان بوده است. که در این دو متن مشخص می گردد یکی از قاتلین عثمان شخصی از مردم مصر بوده است.
در ترجمه ی «ابوقبیل مصری»، نیز می خوانیم که وی زمان قتل عثمان را به خاطر داشته و در آن زمان در یمن می زیسته است:«و قبيل المعافري ثم من بني سريع المصري...أدرك مقتل عثمان ، وهو باليمن».[17]
در هر حال آنچه ظاهر است آن است که«ابوقبیل» و«ابورومان» هر دو مصری بوده اند؛ اما اگر اشکال بر«ابورومان» در فرض دوم شود که وی به واسطه ی قتل عثمان فاسق بوده است، بر اساس مبانی اهل سنت در جواب می توان گفت: قاتلین عثمان بر حسب اجتهاد خویش و بر اساس تاویلی که داشتند وی را کشتند؛ هر چند که در این امر خطا کرده باشند؛ اما در هر حال چون عمل آنها همراه با تاویل بوده است چنین امری موجبات فسق آنها را بوجود نخواهد آورد.

با نگاهی به روایات نقل شده از«ابو رومان» می یابیم که سه نفر از وی نقل حدیث نموده اند که با توجه به چنین امری نمی توان حکم به جهالت«ابورومان» داد. ابن حجر در کتاب:«المطالب العالية»،‌ روایتی را از طریق«محمد بن عبدالصمد»،‌ از «ابورومان» نقل نموده،[18] که شاید این شخص «محمد بن عبدالصمد بن جابر»، باشد و از آنجا که حال این شخص معلوم نیست و وی از مشاهیر نمی باشد؛ لذا نمی تواند روایت این شخص رافع جهالت عین از ابی رومان باشد؛ اما ابن حجر در کتاب:«تغليق التعليق»،[19] روایتی را از طریق«عمرو بن ابی عمر»،[20]‌ از«ابو رومان» روایت نموده، که روایت این شخص به ضمیمه ی روایت«ابو قبیل» موجب رفع جهالت عین از«ابورومان» می گردد، که چنین امری بر مبنای«ابن حبان» و شیخ او«ابن خزیمه»، علاوه بر رفع جهالت عین موجب رفع جهالت وصف و حکم به صحت روایت نیز می گردد.[21]
نکته ی دیگر آنکه ذهبی در تعلیقه بر کتاب مستدرک حاکم نیشابوری، در حکم بر خبری که از طریق «ابورومان»،[22] روایت شده می نویسد: این خبر خبری واهی و سست است که در این حکم وی به متن خبر اشکال گرفته و اشکالی را متوجه رجال این خبر ننموده است و این خود نشاندهنده آن است که از نظر ذهبی اشکال خاصی متوجه«ابورومان» نبوده است.

منابع:


[/HR] [1] . محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري، أبو عبد الله (المتوفى: 256هـ)، التاريخ الأوسط، ترجمه ی :1608،ج2،ص10، دار الوعي، مكتبة دار التراث – حلب، القاهرة:« عَن أبي قبيل قَالَ قتل عُثْمَان وَأَنا غُلَام بِالْيمن».

[2] . تاج الدين عبد الوهاب بن تقي الدين السبكي (المتوفى: 771هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، ج1،ص33، هجر للطباعة والنشر والتوزيع:« وَهُوَ ثِقَةٌ صَرَّحَ جَمَاعَةٌ بِتَوْثِيقِهِ وَقَالَ أَبُو حَاتِمٍ صَالِحُ الْحَدِيثِ».

[3] . أبو زكريا يحيى بن معين البغدادي(المتوفى: 233هـ)، تاريخ ابن معين(برواية عثمان الدارمي)، ترجمه ی 923، ج1،ص237« وسألته عن أبي قبيل المعافري فقال ثقة».

[4] . الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275؛ سير أعلام النبلاء، الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج5،ص514.

[5] . ابن أبي حاتم(المتوفى: 327هـ)، ‌الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275.

[6] . أبو الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلى الكوفى(المتوفى: 261هـ)، تاریخ الثقات، ترجمه ی:360، ج1،ص139،دارالباز:« حيي بن هانئ أبو قبيل ثقة».

[7]. محمد بن حبان، أبو حاتم، الدارمي، البُستي(المتوفى: 354هـ)، الثقات، ترجمه ی:2368،ج4،ص278،دارالفکر:«حيي بن هانئ أبو قبيل المعافري المصري يروى عن عبد الله بن عمرو وعقبة بن عامر روى عنه الليث بن سعد وأهل مصر ويحيى بن أيوب مات سنة ثمان وعشرين ومائة وكان يخطىء».

[8] . الجرح والتعديل، ج3، ترجمه ی: 1227، ص275:«حى بن هانئ أبو قبيل المعافرى، روى عن عقبة بن عامر وعمرو بن العاص وعبد الله بن عمرو ومعاوية روى عنه الليث ويحيى ابن ايوب وضمام بن اسماعيل وبكر بن مضر وابن لهيعة وابو شريح الاسكندرانى سمعت ابى يقول ذلك. حدثنا عبد الرحمن انا عبد الله بن احمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قلت لابي: أبو قبيل ؟ فقال: هو ثقة. حدثنا عبد الرحمن اخبرنا يعقوب بن اسحاق فيما كتب إلى نا عثمان بن سعيد قال سألت يحيى بن معين عن ابى قبيل المعافرى فقال: ثقة.حدثنا عبد الرحمن قال سئل ابى عن ابى قبيل فقال: صالح الحديث. حدثنا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن ابى قبيل فقال: مصرى ثقة».

[9] . أبو الفضل أحمد بن علي العسقلاني(المتوفى: 852هـ)، تهذیب التهذیب، ج3،ص72، مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند.

[10] . أبو الفضل أحمد بن علي العسقلاني(المتوفى: 852هـ)، تقریب التهذیب، ترجمه ی :1606، دار الرشيد – سوريا:« حيي ابن هانئ ابن ناضر بنون ومعجمة أبو قبيل بفتح القاف وكسر الموحدة بعدها تحتانية ساكنة المعافري المصري صدوق يهم من الثالثة مات سنة ثمان وعشرين بالبرلس».

[11] . الشيخ الإمام أبي عبد الله محمد بن إسحق بن منده الأصبهاني، فتح الباب في الكنى والألقاب،سنة الولادة 310هـ/ سنة الوفاة 395هـ،‌ ترجمه ی :2872، ج1، ص328، الناشر مكتبة الكوثر.

[12] . أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج4، ص547، ح:8530، دار الكتب العلمية – بيروت.

[13] . علي بن هبة الله بن أبي نصر بن ماكولا، الإكمال في رفع الارتياب عن المؤتلف والمختلف في الأسماء والكنی، ج3، ص339، دار الكتب العلمية – بيروت:«وأما رومان فهو رومان الأقطع المعافري مصري يروى عن عبدالله بن عمرو روى عنه يزيد بن قودر ورومان بن سودان التجيبي ثم الأيدعاني ويقال سودان بن رومان قيل أنه قاتل عثمان بن عفان شهد فتح مصر قاله ابن يونس».

[14] . حُييّ بْن هانئ، أَبو قَبيل، المَعافريّ(م:128هـ).

[15] . يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف، أبو الحجاج، جمال الدين ابن الزكي أبي محمد القضاعي الكلبي المزي (المتوفى: 742هـ)، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج19، ص455، مؤسسة الرسالة – بيروت.

[16] . عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي (المتوفى : 911هـ)، حسن المحاضرة في تاريخ مصر والقاهرة، ج1، ص580، دار إحياء الكتب العربية - عيسى البابي الحلبي وشركاه – مصر.

[17] . يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف، أبو الحجاج، جمال الدين ابن الزكي أبي محمد القضاعي الكلبي المزي (المتوفى: 742هـ)، تهذیب الکمال،ج7،ص49.

[18] . وقال الحارث: حدثني عبد الرحيم بن واقد، ثنا العباس بن راشد الخراساني، حدثني الوليد بن مسلم ، عن نسيبة بنت عبد الرحمن، عن محمد بن عبد الصمد، عن أبي رومان: سئل عمر بن الخطاب عن طعام العرس، فقيل : يا أمير المؤمنين، ما بال طعام العرس أطيب من ريح طعامنا؟ فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول:« في طعام العرس مثقال من ريح الجنة ». قال عمر: « دعا له إبراهيم الخليل ومحمد أن يبارك فيه ويطيبه ». هذا إسناد مظلم.

[19] . أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني(المتوفى: 852هـ)، تغليق التعليق على صحيح البخاري، ج4، ص163، المكتب الإسلامي, دار عمار - بيروت , عمان – الأردن:«وَله شَاهِدَانِ مرسلان قَالَ إِبْرَاهِيم الْحَرْبِيّ فِي غَرِيب الحَدِيث ثَنَا شُرَيْح بن النُّعْمَان ثَنَا عبد الْعَزِيز بن مُحَمَّد أَنا عَمْرو بن أبي عمر عَن أبي رُومَان عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم نَحوه».

[20] . أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)، الجرح والتعديل، ج6، ص253، دار إحياء التراث العربي – بيروت:«ثنا عبد الرحمن قال سألت ابى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي عَمْرٍو فقال لا بأس به روى عنه مالك، ثنا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن عمرو بن ابى عمر، فقال مدينى ثقة». ابوحاتم رازی و ابوزرعه وی را توثیق نموده اند.

[21] . المفصل فی اصول التخریج، ج1،ص180:«اذا لم یکن فی الراوی جرح و لا تعدیل و کان کل من شیخه و الراوی عنه ثقة و لم یات بحدیث منکر فهو ثقة».

[22] . أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج4، ص547، ح:8530، دار الكتب العلمية – بيروت:«وَأَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُؤَمَّلِ، ثَنَا الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِيُّ، ثَنَا نُعَيْمُ بْنُ حَمَّادٍ، ثَنَا الْوَلِيدُ، وَرِشْدِينُ، قَالَا: ثَنَا ابْنُ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلٍ، عَنْ أَبِي رُومَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «يَظْهَرُ السُّفْيَانِيُّ عَلَى الشَّامِ، ثُمَّ يَكُونُ بَيْنَهُمْ وَقْعَةٌ بِقَرْقِيسَا حَتَّى تَشْبَعُ طَيْرُ السَّمَاءِ وَسِبَاعُ الْأَرْضِ مِنْ جِيَفِهِمْ، ثُمَّ يَنْفَتِقُ عَلَيْهِمْ فَتْقٌ مِنْ خَلْفِهِمْ، فَتُقْبِلُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ حَتَّى يَدْخُلُوا أَرْضَ خُرَاسَانَ، وَتُقْبِلُ خَيْلَ السُّفْيَانِيُّ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ، وَيَقْتُلُونَ شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْكُوفَةِ، ثُمَّ يَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ».[التعليق - من تلخيص الذهبي] خبر واه».
موضوع قفل شده است