امام علی علیه السلام در کلام امام علی علیه السلام
تبهای اولیه
2 -اما و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سبغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز .( سوگند به آن خدائى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمىگشت و پيمان الهى با دانايان در باره عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود ، مهار اين زمامدارى را بر دوشش ميانداختم و انجام آنرا مانند آغازش با پياله بىاعتنايى سيراب مىكردم . در آنهنگام مىفهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است ) . خطبه 3
3 -و الّذى بعثه بالحق و اصطفاه على الخلق ما انطق الاّ صادقا ( سوگند به آن خدائى كه پيامبر را به حق بر انگيخته و او را بر همه مردم برگزيده است ، سخنى جز صدق نميگويم ) . خطبه 173 .
4 -بنا اهتديتم فى الظّلماء و تسنّمتم العلياء و بنا انفجرتم عن السرار ( بوسيله ما هدايت شديد و به عظمتهاى انسانى صعود نموديد و از تاريكيهاى جاهليت به بامداد اسلام رسيديد ) . خطبه 4
5 -غرب رأى امرىء تخلّف عنّى ما شككت فى الحقّ مدأريته ( انديشه كسى كه از من دور شده است ، پوچ و از واقعيات بريده است ) . توضیح اینکه(از موقعيكه حق بمن نشان داده شده است ، ترديدى نداشتهام . بينوا و بدبخت كسى است كه آدرس جان خود را بجاى اينكه از جان جانان بگيرد ، از گمشدگان سرابهاى آب نما جستجو نمايد . او حق را ديده است ، پس اوست آشناى جان ما . ) خطبه 4
6 -و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه ( سوگند به خدا ، فرزند ابيطالب به مرگ مأنوستر است از كودك شير خوار به پستان مادرش ) . خطبه 5
7 -بل اندمجت على علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية فى الطّوى البعيدة ( بلكه من در علمى غوطهورم كه اگر آنرا بزبان بياورم مانند طناب آويزان در چاه عميق مضطرب خواهيد گشت ) . خطبه 5
8 -سترنى عنكم جلباب الدّين و بصّرنيكم صدق النّيّة ( پرده دين مرا از شما پوشيده است ، و صدق نيتى كه دارم مرا بر شما بينا ساخته است . ). خطبه 4
9 -اقمت لكم على سنن الحقّ فى جوادّ المضلّة حيث تلتقون و لا دليل و تحتفرون و لا تميهون ( من در سر راههاى روشن حق كه از ميان جاههاى گوناگون ضلالت كشيده است ، نگهبانى شما را بعهده دارم . شما در آن جادههاى گمراه كننده بيكديگر مىپيونديد ، بدون اينكه راهنمائى داشته باشيد و چاههائى را مىكنيد بدون اينكه به آبى برسيد كه شما را سيراب نمايد ) خطبه 4
10 -و لكنّى اضرب بالمقبل الى الحقّ المدبر عنه و بالسّامع المطيع العاصى المريب ابدا حتّى يأتى علىّ يومى ( و لكن من همواره و تا آنگاه كه اجلم فرا رسد به كمك ياران حق ، كسانى را كه از حق رويگردان شدهاند و بوسيله انسانهاى شنونده و مطيع ، تبهكاران معصيتكار و غوطهوران در ترديد را خواهم كوفت ) . خطبه 6
11 و انّ معى لبصيرتى ما لبّست على نفسي و لا لبّس علىّ ( قطعى است كه من همواره با بينائىام راه ميروم ، هرگز خود را نفريفتهام و كسى هم نتوانسته است مرا بفريبد و به اشتباه بيندازد ) . خطبه 10
12 -و أيم اللّه لا افرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه ( سوگند بخدا ، حوضى براى آنان پر نخواهم كه تحصيل كننده آن آب از چاه خود من هستم ، از آن حوض بيرون نخواهند آمد و به آن حوض بر نخواهند گشت . خطبه 10
[ اين معنى ابهامانگيز است . در نسخه دكتر صبحى صالح بجاى « لا افرطن » ، لافرطن ثبت شده است و اين معنى روشنتر است : « حوضى براى آنان پرخواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم ، يعنى آن نظم زندگى را كه من براى شما صلاح ديدهام كسى جز من توانائى هموار ساختن آنرا براى ورود و خروج ندارد .
13 -و اللّه ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة ( سوگند بخدا كلمهاى را مخفى نكردهام و هيچ دروغى نگفتهام ) . خطبه 16
14 -و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا ( سوگند بخدا ، نه كار ناشايستى از من ديدهاند و نه ميان من و خودشان انصاف ورزيدهاند . ) خطبه 17
15 -الى اللّه اشكو من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلاّلا ( شكايت بخدا مىبرم از گروهى كه نادان زندگى مىكنند و گمراه ميميرند ) . خداوندا ، چكنم با اين انسان نماهائى كه از علم ميگريزند و از رشد و كمال متنفرند ، زندگى آنها غوطهور در جهالت ، مرگشان در گمراهى . خطبه 22
16 -و انّى لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم ( من به حجت خداوندى عليه آنان و علم او به همه حالات آنان خرسندم ) . خطبه 22
17 -و من العجب بعثهم الىّ ان ابرز للطّعان و أن اصبر للجلاد هبلتهم الهبول ، لقد كنت و ما اهدّد للحرب و لا ارهب بالضّرب ( شگفتا ، براى من پيام فرستادهاند كه آماده جنگ شوم و به مشقت نبرد تحمل كنم زنها به ماتمشان بنشينند ، من تا كنون هرگز با جنگ تهديد نشدهام و كسى مرا با زدو خورد نترسانده است ) . خطبه 22
18- و انّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة من دينى ( و قطعا ، من بر مبناى يقين پروردگارم استوارم و بدون شبههاى در دينم حركت ميكنم ) . خطبه 22
19- و لعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغىّ من ادهان و لا ايهان ( سوگند به زندگيم ، براى من در نبرد با مخالف حق و كسيكه در گمراهى غوطهور است ، نه تصنع و نفاق امكان پذير است و نه سستى . ) خطبه 24
20- اللّهمّ انّى قد مللتهم و ملوّنى و سئمتهم و سئمونى فأبدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرّا منّى ( خداوندا ، من آنانرا خسته و ملول كردهام و آنان نيز مرا خسته و ملول نمودهاند ، خدايا ، بهتر از آنان را بجاى آنان بر من عطا فرما ، و بدتر از من را بجاى من بآنان نصيب ) خطبه 25
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه 37
23- قاتلكم اللّه لقد ملأتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرّعتمونى نغب التّهمام انفاسا و افسدتم علىّ رايى بالعصيان و الخذلان حتّى قالت قريش : انّ ابن ابيطالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . للّه ابوهم و هل احد منهم اشدّ لها مراسا منّى ، و اقدم فيها مقاما منّى لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا قد ذرّفت على الستّين و لكن لا رأى لمن لا يطاع
( خدا نابودتان كناد ، قلبم را با خونابه پر كرديد و سينهام را از خشم مالامال نموده و غمهاى متوالى را جرعه پس از جرعه بمن خورانديد ، رأى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد ، تا آنجا كه قريش گفتند : فرزند ابيطالب مرديست دلاور ، ولى فنون جنگ را نميداند . خدا پدرشان را حفظ كناد ، آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارتتر و با سابقهتر از من وجود دارد ؟ من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم قيام به تكاپو در جنگ نمودهام ، هم اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز ميكند .[ ولى چكنم ] كسى كه اطاعت نشود رايى ندارد . ) خطبه 27
24 -اىّ دار بعد داركم تمنعون و مع اىّ إمام بعدى تقاتلون. ( از كدامين وطن جز وطن خود دفاع خواهيد كرد و برهبرى كدامين پيشوائى بعد از من وارد نبرد خواهيد گشت ) . خطبه 29
25 -قال عبد اللّه بن عبّاس : دخلت على امير المؤمنين بذى قار و هو يخصف نعله ، فقال لى : ما قيمة هذه النّعل ؟ فقلت : لا قيمة لها . فقال عليه السّلام : و اللّه لهى احبّ الىّ من امرتكم الاّ ان اقيم حقّا او دافع باطلا. ( ابن عباس مىگويد در ذىقار ( محلى است نزديكى بصره ) به امير المؤمنين ( ع ) وارد شدم ، او كفش خود را وصله ميكرد . بمن فرمود : قيمت اين كفش چيست ؟ عرض كردم : قيمتى ندارد . فرمود : سوگند بخدا ، اين كفش در نزد من از زمامدارى بر شما محبوبتر است مگر اينكه حقى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم . ) خطبه 33
26 -فلأنقبنّ الباطل حتّى يخرج الحقّ من جنبه ، مالى و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لأقاتلنّهم مفتونين و انّى لصاحبهم بالأمس كما انا صاحبهم اليوم . ( بيقين ، باطل را ميشكافم تا حق از پهلوى آن بيرون بيايد ، قريش از من چه ميخواهد ، سوگند بخدا ، من با آنان در آن زمان كه كافر بودند ، جنگيدهام و اكنون كه فريب خورده و فساد براه انداختهاند ، خواهم جنگيد و من همان مقاومت كننده ديروز در برابرشان هستم ، چنانكه امروز رويارويشان ايستادهام ) . خطبه 33
27 -و لم آت لا ابا لكم بجرا و لا اردت لكم ضرّا. ( اى مردم بى اصل ، من براى شما در زمامداريم شرى نياوردهام و ضررى براى شما نخواستهام . ) خطبه 26
28- كالجبل لا تحرّكه القواصف و لا تزيله العواصف ، لم يكن لأحد فىّ مهمز و لا لقائل فىّ مغمز . الذّليل عندى عزيز حتّى أخذ الحقّ له و القوىّ عندى ضعيف حتّى اخذ الحقّ منه . رضينا عن اللّه قضائه و سلّمنا للّه امره ، اترانى اكذب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؟ و اللّه لأنا اوّل من صدّقه فلا اكون اوّل من كذب عليه . ( من در آن رويدادهاى تند و پرفراز و نشيب و متزلزل كننده مانند كوهى بودم كه هيچ عامل كوبندهاى آنرا از جا نمىكند و هيچ باد طوفانى و تندوزى آنرا از وضعى كه دارد دگرگون نميسازد . هيچ كسى عيبى در من نگرفت و براى هيچ گويندهاى حق انتقاد درباره من وجود نداشت . مردم بينوا در نزد من عزيز است تا حقش را از زورگويان بگيرم و قدرتمند در نزد من حقير و ناتوان است تا حق ديگران را از او بگيرم . ما به قضاى خداوندى خشنوديم و امر خداوندى را براى او پذيرفتهايم . آيا چنين مىپندارى كه من به پيامبر خدا دروغ ميگويم ؟ سوگند بخدا ، اولين كسيكه او را تصديق نموده است ، من بودهام و من اولين دروغگو درباره پيامبر نخواهم بود ) . خطبه 37
29 -منيت بمن لا يطيع إذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ، لا ابالكم ما تنتظرون بنصركم ربّكم ؟ ( من به مردمى مبتلا شدهام كه اگر دستور بدهم اطاعت نخواهد كرد و اگر بخوانم اجابت نخواهد نمود . اى مردم بىاصل ، براى يارى پروردگارتان در انتظار چه كسى و چه چيزى نشستهايد ) . خطبه 39
30 -و لقد ضربت انف هذا الأمر و عينه و قلّبت ظهره و بطنه فلم ار لى الاّ القتال او الكفر ( من بينى و چشم اين روياروئى با ستمكار را بررسى نموده و ظاهر و باطن آنرا مطالعه كردم ، راهى براى خود جز نبرد يا كفر نديدم . من در شناخت اين مسائل بحد لازم و كافى انديشيدهام ، نتيجهاى جز اين نمىبينم كه يا بايد با سكوت در برابر ستمكار مفسد ساكت بنشينم كه اين سكوت تاييد ستمكار و مبارزه با خدا است كه خود كفرى واضح است و يا به جنگ و پيكار بر خيزم كه مجاهدت در راه خدا است . من راه دوم را انتخاب كردهام ) . خطبه 43
31 -أمّا قولكم : اكلّ ذلك كراهيّة الموت ؟ فو اللّه ما ابالى ادخلت الى الموت او خرج الموت الىّ ( اما اينكه ميگوئيد : آيا همه اين ملاطفتها بجهت بيم از مرگ است ؟ نه هرگز ، سوگند بخدا ، هيچ باكى ندارم كه من به استقبال مرگ بروم يا مرگ بر من وارد بشود ) . خطبه 55
32 -فو اللّه ما دفعت الحرب يوما الاّ و انا اطمع ان تلحق بىطائفة فتهتدى بى و تعشو الى ضوئى و ذلك احبّ الىّ من ان اقتلها على ضلالها و انكانت تبوء بأثامها. ( سوگند بخدا ، من جنگ را يك روز بتأخير نينداختهام مگر بجهت علاقه باينكه گروهى بر من ملحق شوند و بوسيله من هدايت شوند و بروشنائى من بينا گردند و اين تأخير براى من بهتر از آنست كه تبهكار را در حال گمراهيش بكشم اگر چه بگناهان خود برگردد ) . خطبه 55
33 -الا و انّه سيأمركم بسبىّ و البرائة منّى . امّا السّبّ فسبّونى فانّه لى زكاة و لكم نجاة و امّا البرائة فلا تتبرّؤا منّى فانّى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة. ( آن مرد تبهكار شما را به دشنام دادن به من و بيزارى از من دستور خواهد داد . باكى نيست بمن دشنام بدهيد ، زيرا دشنام تزكيهايست براى من و رهائى از چنگال ستمكاران است براى شما ، ولى از من بيزارى مجوئيد ، زيرا من بر فطرت توحيد و اسلام زائيده شدهام و بر ايمان و هجرت از همه سبقت گرفتهام ) . خطبه 57
34 -و انّ علىّ من اللّه جنّة حصينة فاذا جاء يومى انفرج عنّى و اسلمتنى ، فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرء الكلم. ( و براى من از طرف خدا سپرى است محكم و نگهدارنده ، هنگاميكه واپسين روز زندگيم فرا رسد ، آن سپر نفوذ ناپذير از من كنار ميشود و مرا بدست اجل ميسپارد ، در آن موقع نه تير مرگ از من منحرف ميشود و نه جراحت وارده بهبود مييابد ) . خطبه 60
35 -و انّى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكنّى لا ارى اصلاحكم بأفساد نفسى. ( و من آنچه را كه شما را [ طبق خواستههايتان ] اصلاح ميكند و نافرمانىهايتان را برطرف ميسازد ، بخوبى ميدانم ، ولى هرگز با فاسد ساختن خودم دست بچنين اصلاحى نخواهم زد ) . خطبه 67
36 -لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى و و اللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الاّ علىّ خاصّة. ( قطعا شما دانستهايد كه من باين زمامدارى شايستهتر از همه كس بودم . من سكوت و تسليم را ماداميكه امور مسلمانان سالم و روبراه باشد و ظلمى جز براى شخص من نباشد ، اختيار خواهم كرد ) . خطبه 72
37 -او لم ينه اميّة علمها لى عن قرفى او ما وزع الجهّال سابقتى عن تهمتى و لما وعظهم اللّه به ابلغ من لسانى. ( آيا علم و اطلاع آل اميه بر همه شئون زندگى من ، آنانرا از عيبجوئى درباره من جلوگيرى نكرده است آيا سابقه درخشان من نادانان را از وارد ساختن تهمت بر من مانع نشده است البته پند وعظ خداوندى بليغتر از زبان من است [ آيا بآن پند هاى الهى هم گوش فرا نميدهند ؟ ) خطبه 73
38-انا حجيج المارقين و خصيم المرتابين. ( من خصم پيروز بر مردم خارج از دينم ، من دشمن غوطهوران در شك و ترديدم ) . خطبه 73
39 -عجبا لإبن النّابغة يزعم لأهل الشّام انّ فىّ دعابة و أنّى امرؤ تلعابة اعافس و امارس لقد قال باطلا و نطق آثما. ( شگفتا بر عمرو بن عاص فرزند زن زناكار بر اهل شام چنين تلقين مىكند كه من مردى شوخ طبع و بازيگرم ، با مردم بشوخى مىپردازم و با آنان با مزاح رفتار مىكنم . اين فرزند زن زانيه باطل ميگويد و در گفتارش مرتكب گناه ميگردد ) . خطبه 82
40 -و اعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو ، الم اعمل فيكم بالثّقل الأكبر و أترك فيكم الثّقل الأصغر . قد ركزت فيكم راية الإيمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و ألبستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الأخلاق من نفسى ( انصاف بدهيد در باره كسيكه حجتى عليه او نداريد و آن شخص منم . آيا من در ميان شما به ثقل اكبر ( قرآن ) عمل نكردم و ثقل اصغر را ( كه عترت معصوم پيامبر است ) براى راهنمائى در ميان شما آماده نكردم . پرچم ايمان در ميان شما زدم و شما را بر حدود حلال و حرام آگاه ساختم و از عدالتم لباس عافيت بر شما پوشانيدم و نيكوئىها را از گفتار و كردارم براى شما گستردم و عظمتهاى اخلاق را از شخصيت خودم بر شما نشان دادم ) . خطبه 85
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه 37
42 -امّا بعد ايّها النّاس فانا فقأت عين الفتنة و لم تكن ليجرؤ عليها أحد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتدّ كلبها. ( پس از حمد و ثناى خداوندى . اى مردم من بودم كه چشم فتنه را كندم ( بر فتنه پيروز شد ) و در آن هنگام كه تاريكى فتنه موج زد و درد بيدرمان آن شدت گرفت ، كسى جز من جرئت نمىكرد كه وارد چنين كارى شود . خطبه 91
43 -فاسئلونى قبل ان تفقدونى ، فو الّذى نفسى بيده لا تسئلونى عن شيئى فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مائة و تضلّ مائة الاّ انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و يموت منهم موتا و لو قد فقدتمونى و نزلت بكم كرائه الأمور و حوازب الخطوب لأطرق كثير من السّائلين و فشل كثير من المسئولين. ( از من بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما گم شوم ، سوگند به آن خدائى كه جان من بدست او است ، سؤال نخواهيد كرد از من ، درباره اين برهه از زمان كه شما در آن زندگى ميكنيد تا ساعتنهائى ، و نه درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه ميكند ، مگر اينكه خبر خواهم داد به نعره زننده ( دعوت كننده ) آن ، و رهبر و توجيه كننده آن و جايگاه نشستن سواران آن گروه و جايگاهى كه در آن بار و توشه خواهند انداخت ، و خبر خواهم داد از كشته شدگان آن گروه و كسانيكه با مرگ طبيعى خواهند مرد . اگر من از ميان شما بروم و رويدادهاى ناگوار بر شما فرود آيد و خطرهاى سخت سراغتان را بگيرد ، سؤال كنندگان براى دريافت واقعيات سرپائين خواهند انداخت ( چون كسى را نخواهند يافت كه پاسخشان را بگويد ) وعده زيادى از آنانكه مورد سؤال قرار خواهند گرفت شكست خواهند خورد ) . خطبه 91
44 -و لقد اصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى . استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا و دعوتكم سرّا و جهرا فلم تستجيبوا و نصحت لكم فلم تقبلوا . أ شهود كغيّاب و عبيد كأرباب اتلو عليكم الحكم فتنفرون منها و اعظكم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها . . . ( امت و جوامع بشرى همواره از ستمگرى گردانندگانشان در بيم و هراسند و من از ظلم رعيت كه بمن روا ميدارند مىترسم شما را براى جهاد اعلام بسيج كردم ، بسيج نشديد ، حقايق را بگوش شما خواندم نشنيديد ، پنهانى و آشكار شما را دعوت نمودم ، اجابتم ننموديد و شما را اندرز دادم نپذيرفتيد . [ چه اسفانگيز است وضع شما ] شما حاضرانيد مانند غائبان ، بردگانيد شبيه مالكان . حكمتهاى ربانى براى شما ميخوانم ، از آنها مىگريزيد ، و شما را با اندرزهاى بليغ موعظه مىكنم ، پراكنده مىشويد ) . خطبه 95
45 -و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطا ، انظروا اهل بيت نبيّكم فألزموا سمتهم و اتّبعوا أثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فأن لبدوا فالبدوا و أن نهضوا فانهضوا و لا تتأخّروا عنهم فتهلكوا ( و قطعا من بر راه آشكار حركت ميكنم و حق را كه در آن راههاى آشكار است در ميابم و مىچينم . در وضع و رفتار دودمان پيامبرتان بنگريد و سمت حركت آنانرا جدى بگيريد و از اعمال آنان تبعيت نماييد ، آنان هرگز شما را از هدايت بيرون نخواهند آورد و به هلاكت جاهليت بر نخواهند گرداند . اگر در موقعيتى بايستند شما هم بايستيد و اگر بر خيزند و حركت كنند ، شما هم برخيزيد و حركت كنيد و از آنان جلوتر نيفتيد كه گمراه ميشويد و از آنان عقب نمانيد كه هلاك ميگرديد ) . خطبه 95
46 -الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنّتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك. ( خداى من ، ترانه از ترس آتشت عبادت كردهام و نه بجهت طمع در بهشتت ، بلكه ترا شايسته عبادت ديده و پرستيدهام ) . شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى ج 1 ص 80
47 -و قد سأله ذعلب اليمانى : فقال : هل رأيت ربّك يا امير المؤمنين ؟ فقال عليه السّلام : أفا عبد ما لا ارى ؟ فقال : فكيف تراه ؟
فقال : لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الإيمان. ( ذعلب يمانى از آنحضرت پرسيد : آيا پروردگارت را ديدهاى ؟ فرمود : آيا عبادت ميكنم كسى را كه نديده باشم ؟ ذعلب پرسيد : چگونه مىبينى خدا را ؟ حضرت فرمود : ديدگان آدمى او را با مشاهده عينى نمىبيند ، بلكه دلها است كه او را با حقايق ايمان در مييابد ) . خطبه 177
48 -و اللّه لو اعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى اللّه فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت. ( سوگند بخدا ، اگر اقاليم هفتگانه دنيا را با آنچه كه زير افلاك آن اقاليم است ، در برابر اينكه خدا را با كشيدن پوست جوى از دهان مورچهاى معصيت كنم ، بمن بدهند ، من اين كار را نخواهم كرد . خطبه 222
49- ايّها النّاس لا يجرمنّكم شقاقى و لا يستهوينّكم عصيانى و لا تتراموا بالابصار عند ما تسمعونه منّى فو الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة انّ الّذى انبئتكم به عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله ، ما كذب المبلّغ و لا جهل السّامع . . .. ( اى مردم ، به مشقت انداختن من شما را وادار به گناه نكند و معصيت به من شما را در حيرت و گمراهى نيندازد . هنگاميكه به سخن من گوش فرا ميدهيد ، با گوشه چشم بيكديگر ننگريد . سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و نفوس انسانى را آفريد ، آنچه را كه بشما خبر ميدهم از پيامبر ( ص ) است ، نه تبليغ كننده دروغ گفته است و نه شنونده نادان بوده است . خطبه 99
50 -ما لى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا اشباح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا ارباح و ايقاظا نوّما و شهودا غيّبا و ناظرة عمياء و سامعة صمّاء و ناطقة بكماء . . .. ( چگونه است كه من شما را نمودهائى بى روح مىبينم . و ارواحى بىنمود ، عبادتكنندگانى بدون صلاح ، تجارت كنندگانى بدون سود ، بيدارانى در خواب رفته ، حاضرانى غايب و چشم بازانى كور و گوش بازانى كر و گويندگانى لال ) . خطبه 106
51 -نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكمة ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة. ( مائيم درخت نبوت و محل نزول رسالت و ورود و خروج فرشتگان و معادن علم و چشمهسارهاى حكمت . كسى كه ياور و دوستدار ما باشد در انتظار رحمت است و كسى كه دشمن ما و با ما خصومت بورزد ، در انتظار غضب است ) . خطبه 107
52- لو تعلمون ما اعلم ممّا طوى عنكم غيبه اذا لخرجتم الى الصّعدات تبكون على اعمالكم و تلتدمون على انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها و لهمّت كلّ امرء نفسه لا يلتفت الى غيرها و لكنّكم نسيتم ما ذكرّتم و أمنتم ما حذّرتم فتاه عنكم رأيكم و تشتّت عليكم امركم و لوددت انّ اللّه فرّق بينى و بينكم و الحقنى بمن هو احقّ بى منكم . . .. ( اگر آن حقايقى را كه من ميدانم و پشت پرده آنها از شما مخفى است ، ميدانستيد ، از منزلگاههاى خود به روى زمين و جادهها بيرون ميرفتيد و به اعمال خود ميگريستيد و به سر و سينه خود ميكوفتيد و اموالتان را بدون نگهبان و حافظ رها ميكرديد و هر كسى فقط به حال خويشتن مىپرداخت و بكسى ديگر توجهى نداشت ولى آنچه را كه بشما تذكر داده شده بود . فراموش كرديد و از آنچه كه شما را بر حذر داشتهاند احساس امن نموديد ، در نتيجه رأى و تفكر شما گمراه گشت و گرفتار تشتت امر شديد . و من دوست ميدارم كه خداوند ميان من و شما جدائى مىافكند و مرا بكسى كه از شما براى من سزاوارتر است ملحق ميساخت ) . خطبه 114
53 -بكم اضرب المدبر و ارجو طاعة المقبل فاعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ سليمة من الرّيب ، فو اللّه انّى لأولى النّاس بالنّاس. .
( من بوسيله شما كسانى را كه از حق رويگردان شدهاند ، ميزنم و بوسيله شما است كه اميد به اطاعت حق گرايان بستهام . پس مرا با خير خواهى خالى از پردهپوشى و سالم از شك و شبهه كمك كنيد . سوگند بخدا ، من سزاوارترين مردم براى مردم ميباشم ) . خطبه 116
54 -و اللّه لو لا رجائى الشّهادة عند لقائى العدوّ لو قد حمّ لى لقائه لقرّبت ركابى ثمّ شخصت عنكم فلا أطلبكم ما اختلف جنوب و شمال . انّه لا غناء فى كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم . لقد حملتكم على الطّريق الواضح الّتى لا يهلك عليها الاّ هالك ، من استقام فإلى الجنّة و من زلّ فإلى النّار.
( سوگند بخدا ، اگر در هنگام روياروئى با دشمن اميد شهادت نداشتم اگر روياروئى با دشمن براى من مقدر بود مركبم را حاضر نموده و به آن سوار ميشدم و سپس از شما جدا ميگشتم ، و تا باد جنوب و شمال ميوزد . ( براى هميشه ) شما را نميخواستم . هيچ بىنيازى در كثرت و انبوه عدد شما با ناچيز بودن هماهنگى و دلهايتان وجود ندارد . من شما را به آن طريق روشن ارشاد كردم كه در آن طريق هيچ كس هلاك نميشود ، مگر اينكه فساد و تباهى او هلاكتش را ايجاب نمايد ، هر كس در اين راه استقامت ورزيد ، مقصد نهائيش بهشت است و هر كس كه از آن راه لغزيد و منحرف شد ، منزلگه نهائيش دوزخ است ) . خطبه 117 .
54- تاللّه لقد علمت تبليغ الرّسالات و إتمام العدات و تمام الكلمات و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الأمر ( سوگند بخدا ، من تبليغ رسالتها و وفاء به وعدهها و همه كلمات را دانستهام [ يا بمن تعليم شده است ] و همه ابواب حكمتها و روشنائى امر الهى در نزد ما اهل بيت است ) . خطبه 118
55 -اما و اللّه لو انّى حين امرتكم بما أمرتكم به حملتكم على المكروه الّذى يجعل اللّه فيه خيرا فإن استقمتم هديتكم و ان اعوججتم قوّمتكم و إن ابيتم تداركتم لكانت الوثقى و لكن بمن ؟ و الى من ؟ اريد ان اداوى بكم و أنتم دائى كناقش الشّوكة بالشّوكة و هو يعلم انّ ضلعها معها. ( بدانيد ، سوگند بخدا ، هنگاميكه شما را به چيزى دستور ميدهم ، شما را به آنچه كه اكراه داريد و خداوند خير را در آن قرار داده است ، وادار ميكنم ، اگر در انجام دادن دستور من استقامت ورزيديد ، شما را هدايت مينمايم و اگر منحرف شديد ، تعديلتان ميكنم و اگر امتناع ورزيديد ، مطابق رفتارى كه پيش گرفتهايد ، با شما عمل خواهم كرد [ يا شما را رها كرده بوسيله مسلمانان ديگر جوامع تدارك خواهم نمود ] ولى بوسيله چه كسى ؟ و به چه كسى ؟ ميخواهم دردهاى جامعه را بوسيله شما درمان كنم ، درد من شمائيد ، مانند كسى كه خار را بوسيله خار بيرون بياورد ( با اينكه ميداند هر دو خار مثل همديگرند ) . خطبه 119
56 -و أنّ الكتاب لمعى ما فارقته مذ صحبته. ( قطعا ، قرآن با من است از آنموقع كه با قرآن دمساز بودهام از آن جدا نشدهام . ) كلام خدا كه قرآن ناميده ميشود در اعماق جان من موج ميزند ، من از قرآن جدا نبوده و نخواهم بود ، مگر نه اينست كه ما اهل بيت و قرآن دو ثقل جاودانى هستيم كه پيامبر در ميان انسانها گذاشته و رفته است ؟ خطبه 120
57 -و الّذى نفس ابن ابيطالب بيده لألف ضربة بالسّيف اهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة اللّه ( قسم بآن خدائى كه جان فرزند ابيطالب بدست اوست ، هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از مرگ در رختخواب در حاليكه در اطاعت خداوندى نباشم ) . خطبه 121
59 -و اللّه لأنا اشوق الى لقائهم منهم الى ديارهم ( سوگند بخدا ، من به روياروئى با آن دشمنان مشتاقترم از اشتياق آنان به سرزمين و ديار خود ) . خطبه 122
60 -فإذا حكم بالصّدق فى كتاب اللّه فنحن احقّ النّاس به و أن حكم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فنحن اولاهم به. ( اگر از روى صدق در كتاب الهى حكم شود ، ما شايستهترين مردم به زمامدارى هستيم و اگر با سنت پيامبر ( ص ) حكم شود ، ما شايستهترين همه آنان به اين امر ميباشيم ) . خطبه 123
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه 37
63 -فلم آت لا ابا لكم بجرا و لا ختلتكم عن أمركم و لا لبسته عليكم ، انّما اجتمع رأى ملئكم على اختيار رجلين اخذنا عليهما ان لا يتعدّيا القرآن فتاها عنه و تركا الحقّ و هما يبصرانه ( اى مردم بىاصل ، من از روى شر و افساد در اين حادثه ( حكمين ) كارى درباره شما انجام ندادم و شما را در حقيقت مربوطه فريب ندادم و امر را بر شما مشتبه نساختم ، جز اين نيست كه رأى اكثريت چشمگير شما بر انتخاب دو مرد براى حكميت اتحاد پيدا كرد . ) خطبه 125
64 -انا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينها. ( من دنيا را بروى خود انداختم و ارزش و اندازه آنرا بجاى آوردم و من با ديده شايسته به اين دنيا نگريستم ) . خطبه 126
65 -اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شيئى من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الإصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك. ( خدايا ، تو ميدانى كه اقدام و تلاش ما براى رقابت در بدست آوردن سلطه و چيزى از مال ناچيز دنيا نبوده است ، بلكه براى اين بوده كه به آثار و اصول و حقايق دين تو وارد شويم و در شهرهاى تو اصلاح بوجود بياوريم تا بندگان ستمديده تو از امن و امان برخوردار گردند و حدود تعطيل شده تو اقامه شود ). خطبه 129
66 -اللّهمّ انّى اوّل من اناب و سمع و اجاب ، لم يسبقنى الاّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بالصّلوة. ( پروردگارا ، من اولين كسى هستم كه بازگشت بتو نمودم و حق را از زبان پيامبر شنيدم و او را اجابت كردم . جز پيامبر تو كسى در نماز بر من سبقت نداشته است ) . خطبه 129 67-لم تكن بيعتكم ايّاى فلتة و ليس امرى و امركم واحدا انّى اريدكم للّه و أنتم تريدونى لأنفسكم. ( بيعتى كه با من كردهايد امرى ناگهانى نبوده است ، امر من و امر شما ( موقعيت و هدف حيات و نگرش من به انسان و جهان با شما ) يكى نيست . من شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى اشباع تمايلات خودتان ميخواهيد ) . خطبه 134
68 -ايّها النّاس اعينونى على انفسكم و ايم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه و لأقودنّ الظّالم بخزامته حتّى اورده منهل الحقّ و انكان كارها ( اى مردم مرا براى شناخت و سازندگى درباره خودتان كمك كنيد . سوگند بخدا داد مظلوم را از ظالمش خواهم گرفت و من از حلقه بينى ستمكار گرفته و او را كشان كشان به منبع حق خواهم راند ، اگر چه حق را نخواهد ) . خطبه 134
69 -و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و أنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دماهم سفكوه. ( سوگند بخدا ، آنان نتوانستهاند هيچ كار ناشايستى را بمن نسبت بدهند ، آنان ميان من و خودشان عادلانه حكم نكردهاند . و آنان حقى را مطالبه ميكنند كه خود آنرا ترك كردهاند و خونى را مطالبه ميكنند كه خود آنرا ريختهاند ) . خطبه 135
70 -و أنّ معى لبصيرتى ، ما لبّست و لا لبّس علىّ ( و من قطعا بينائيم را با خود دارم ، هيچ امرى را بهيچ كس مشتبه نساختم و هيچ امرى بر من مشتبه نشده است ) . خطبه 135
71 -و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا انا ماتحه لا يصدرون عنه برىّ و لا يعبّون بعده فى حسّى. ( و سوگند بخدا ، حوضى براى آنان پر خواهم كرد ، فقط خودم ميتوانم آنانرا از آن حوض سيراب نمايم كه خود نخواهند توانست از آن حوض سيراب شوند و جرعهاى بعد از آن هم نخواهند آشاميد ) . خطبه 135
72 -لم يسرع احد قبلى الى دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة كرم فاسمعوا قولى و عوا منطقى. ( هيچ كس پيش از من شتاب به اجابت پذيرش و دعوت حق و صله خويشاوندان و بجاى آوردن كرامتها ننموده است ، پس گفتار مرا بشنويد و منطق مرا از ته دل فرا بگيريد ) . خطبه 137
73 -غدا ترون ايّامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلوّ مكانى و قيام غيرى مقامى. ( فردا روزگار مرا خواهيد ديد و خصلتهاى درونى من براى شما آشكار خواهد گشت و پس از آنكه جاى من در ميان شما خالى گشت ، و كسى ديگر بجاى من قرار گرفت ، مرا خواهيد شناخت ) . خطبه 147
74 -و انّى احذّر كم و نفسى هذه المنزلة. ( من شما و خودم را از اين موقعيت ( غوطهور شدن در غفلت و مختصات آن ) بر حذر ميدارم ) . بهوش باشيد ، زندگى آدمى شوخىبردار نيست مخصوصا در آنموقعيتهاى حساس كه سرنوشت جامعه را تعيين مينمايد . قوانين جدى مربوط به انسان و ابعاد آن ، با همان شوخىها دمار از روزگار سست عنصران در ميآورد . خطبه 151
75 -فإن اطعتمونى فإنّى حاملكم انشاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة. ( اگر مرا اطاعت كرديد،من شما را با مشيت خداوندى شايسته ورود به بهشت خواهم نمود اگر چه داراى مشقت سخت و چشيدن تلخىها ميباشد ) . خطبه 154
76 -و لقد احسنت جواركم و احطت بجهدى من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذّلّ و حلق الضّيم شكرا منّى للبرّ القليل و اطراقا عمّا ادركه البصر و شهده البدن من المنكر الكثير. ( من همسايه خوبى براى شما بودم و با تمام كوشش بحمايت از شما برخاستم و براى اصلاح همه ابعاد شما كمر همت بستم و شما را احاطه نمودم . شما را از طناب ذلت و خوارى آزاد و از حلقههاى زنجير بدبختىها نجات دادم . اينهمه تلاش و تكاپوى من سپاسى از نيكوكارى اندك بود ، با چشم پوشى از آنكه ميديدم ( و قدرت بر طرف كردن آنها را از جامعه نداشتم ، با زشتىهاى فراوانى كه آنها را در شما احساس ميكردم و چاره و راهى براى منتفى ساختن آنها وجود نداشت ) . خطبه 157
77 -و اللّه لقد رقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل : الا تنبذها عنك ؟ فقلت : اغرب عنّى ، « فعند الصّباح يحمد القوم السّرى ». ( سوگند بخدا ، اين زره را كه دارم آنقدر وصله زدم كه از وصله كنندهاش خجالت كشيدم . كسى بمن گفت : آيا اين زره را دور نخواهى انداخت ؟ گفتم : دور شو از من ، آنان كه شب راه رفتند ، در هنگام بامداد ستوده ميشوند ) . خطبه 158
78 -فأن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوى احملهم من الحقّ على محضه و أن تكن الأخرى ، « فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون ». ( اگر مشقتهاى اين بلوا و فتنهها از ما و از آنان مرتفع گشت ، آنان را به حق محض رهنمون خواهم شد و اگر غير از اين باشد ، باكى نيست ، خداى من به پيامبرش فرموده است : « در حسرت تبهكاريهاى آنان خود را فرسوده مساز ، قطعا خداوند به كارهاى آنان دانا است ) . خطبه 160
79 -و سأمسك الأمر ما استمسك و إذا لم اجد بدّا فاخر الدّواء الكىّ . ( من به اين امر زمامدارى ماداميكه قابل حفظ و نگهداريست پافشارى خواهم كرد و اگر چارهاى نماند و همه امكانات منتفى شد ، اقدام نهائى را كه پيكار است خواهم نمود ، چنانكه پس از يأس از هرگونه دوا نوبت داغ كردن ميرسد ) . خطبه 166
80 -انّ هؤلاء القوم قد تمالأ و على سخطة امارتى و سأصبر ما لم اخف على جماعتكم فأنّهم ان تمّموا على فيالة هذا الرّأى انقطع نظام المسلمين . ( اين مردم اتفاق بر كينه توزى با زمامدارى من نمودهاند . من باين شقاوتها و كينهتوزيها صبر خواهم كرد ماداميكه از اختلال اجتماع نترسم ، زيرا اگر آنان سستى در رأى من ببينند و بر مبناى آن حركت كنند نظام اجتماعى مسلمانان از هم خواهد گسيخت ) . خطبه167
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه 37
82 -الا و أنّى أقاتل رجلين : رجلا ادّعى ما ليس له و آخر منع الّذى عليه. ( بدانيد من با دو گروه از انسانها خواهم جنگيد : گروهى كه چيزى را ادعا كند كه از آن او نيست و گروهى كه از پذيرش حق و عدالت كه بر او است ، جلوگيرى كند ) . خطبه 178
83 -قد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب و انا على ما قد وعدنى ربّى من النّصر. ( من با تكيه به آن وعدهاى كه پروردگارم درباره پيروزى بمن داده است ، هرگز با جنگ تهديد نشده و از ضرب شمشير به هراس نيفتادهام ) . خطبه 172
84 -ايّها النّاس انّى و اللّه ما احثّكم على طاعة الاّ اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الاّ اتناهى قبلكم عنها. ( اى مردم ، سوگند بخدا ، من شما را بهيچ اطاعتى تحريك نميكنم مگر اينكه خودم به آن اطاعت پيش از شما سبقت ميگيرم و شما را از هيچ معصيتى نهى نميكنم مگر اينكه پيش از شما خودم از آن معصيت خوددارى ميكنم ) . خطبه 173
85 -و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
الا و انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه . و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الاّ صادقا و قد عهد الىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مآل هذا الأمر . . .. ( سوگند بخدا ، اگر بخواهم بهمه خروج و ورود و همه شئون زندگى هر انسانى خبر بدهم ميتوانم انجام بدهم ، ولى از آن ميترسم كه جاهلان درباره من ، به پيامبر خدا كفر بورزند . بدانيد ، من اين اخبار پشت پرده را به اشخاص مخصوصى كه مورد اطمينانند ، القاء ميكنم . و سوگند بخدائى كه پيامبر را بر حق مبعوث فرموده و او را بر همه خلق برگزيده است ، سخن نميگويم مگر از روى صدق . پيامبر عزيز همه اخبار پشت پرده را بمن فرموده و درباره آنها از من پيمان گرفته است و ميتوانم به هلاكت هلاك شدگان و نجات نجات يافتگان و سرنوشت نهائى اين امر خبر بدهم . . . ) . خطبه 173
86 -و أنّ للإسلام غاية فانتهوا الى غايته و اخرجوا الى اللّه بما افترض عليكم من حقّه و بيّن لكم من وظائفه . انا شهيد لكم و حجيج يوم القيامة عنكم ( براى اسلام غايتى است اعلا ، حركت كنيد و بآن غايت اعلا برسيد ، با انجام تكاليفى كه خداوند براى شما بطور آشكار مقرر فرموده است ، رو بخدا برويد . من شاهد شما و در روز قيامت از طرف شما انسانهاى مخلص در انجام وظيفه حجت خواهم آورد ) . خطبه 174
87 -فو اللّه لئن جاء يومى و ليأتينّى ليفرّقنّ بينى و بينكم و انا لكم قال و بكم غير كثير. ( سوگند بخدا ، اگر واپسين روز من فرا رسد كه حتما فرا خواهد رسيد من و شما را از همديگر جدا خواهد كرد ، من در آنحال جدائى در حاليكه از شما كراهت دارم ، و ياور اندكى داشتم ، چشم از اين دنيا خواهم بست ) . خطبه 178
88 -انّما مثلى بينكم مثل السّراج فى الظّلمة ليستضىء به من ولجها ، فاسمعوا ايّها النّاس وعوا و احضروا آذان قلوبكم تفقهوا. ( جز اين نيست كه مثل من در ميان شما مثل چراغى است در تاريكى كه هر كس كه بآن نزديك شود ، از روشنائى آن برخوردار گردد . از من بشنويد اى مردم و بپذيريد و گوشهاى دلهايتان را باز كنيد تا بفهميد ) خطبه 185
89 -انّ امرنا صعب مستصعب لا يحمله الاّ عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للأيمان و لا يعى حديثنا الاّ صدور امينة و احلام رزينة. ( امر ما مشكل و دشوار است ، اين امر را متحمل نميشود مگر شخص با ايمان كه خداوند قلبش را براى ايمان آزمايش نموده است و حديث و داستان ما را نمىپذيرد مگر سينههاى امين و خردهاى متين و ورزيده ) . خطبه 187
90 -انا وضعت فى الصغّر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر. ( من بودم كه در دوران جوانى به گردنهاى بزرگان عرب شمشير نهادم و شاخهاى بر آمده قبايل ربيعه و مضر را شكستم ) . خطبه 190
91 -و أنّى لمن قوم لا تأخذهم فى اللّه لومة لائم ، سيماهم سيما الصّدّقين و كلامهم كلام الأبرار ، عمّار اللّيل و منار النّهار متمسّكون بحبل القرآن يحيون سنن اللّه و سنن رسوله ، لا يستكبرون و لا يعلون و لا يغلّون و لا يفسدون ،قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل. ( و من از قومى هستم كه آنان را در راه خدا سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى از كار باز نميدارد ، قيافه آنان قيافه صديقين است و سخنشان سخن نيكوكاران ، شبها را در عبادت خدا بسر ميبرند و روزها روشنائى بخش دنيا هستند . آنان به ريسمان قرآن تمسك نموده سنتهاى خداوندى و سنت پيامبرش را احياء مينمايند ، استكبار نميكنند و برترى نمىطلبند و كسى را بزنجير نميكشند و در روى زمين فساد براه نمياندازند . دلهاى آنان در بهشت است و بدنهايشان در كار و كوشش ) . خطبه 190
92 -و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله انّى لم اردّ على اللّه و لا على رسوله قطّ ، و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكص فيها الأبطال و تتأخّر فيها الأقدام نجدة اكرمنى اللّه بها. ( آندسته از اصحاب پيامبر كه سرگذشت اين دين و گروندگان آنرا حفظ و ضبط نمودهاند ، ميدانند كه من هرگز نه خلاف دستور خداوندى را انجام دادهام و نه با پيامبرش مخالفت ورزيدهام و در موقعيتهاى خطرناكى كه دلاوران در آنها عقب مىنشينند و گامها از رفتن باز ميايستند با گذشتن از جان خود از پيامبر حمايت كردهام ، اين امتيازيست كه خداوند بمن عنايت فرموده است ) . خطبه 195
93 -و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنّ رأسه لعلى صدرى و لقد سألت نفسه فى كفّى فأمررتها على وجهى و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الملائكة اعوانى فضجّت الدّار و الأفنية ملأ يهبط و ملأ يعرج و ما فارقت سمعى هينمة منهم يصلّون عليه حتّى و اريناه فى ضريحه فمن ذا احقّ به منّى حيّا و ميّتا ؟. ( پيامبر اكرم از دنيا رفت در حاليكه سر او روى سينه من بود ، روح او در حاليكه من او را در دست داشتم براى پرواز بحركت در آمد ، من آنرا بصورتم كشيدم و من غسل او را بعهده گرفته بودم و فرشتگان براى من كمك ميكردند ، خانه و ديوارها به فرياد در آمدند ، گروهى از فرشتگان پايين ميآمدند و گروهى ديگر بالا ميرفتند ، هنوز صداهاى آهسته آنان كه بر پيامبر درود ميفرستادند ، از گوشم نرفته است ، تا آنگاه كه آن حضرت را در قبرش دفن كرديم ، بنابراين كيست شايستهتر از من براى او چه در حال حياتش و چه بعد از حياتش ) . خطبه 195
94 -فو اللّه الّذى لا اله الاّ هو إنّى لعلى جادّة الحقّ و أنّهم لعلى مزلّة الباطل اقول ما تسمعون و أستغفر اللّه لى و لكم. ( سوگند بخدائى كه جز او خدائى نيست ، من بر جاده حق حركت ميكنم و آنان بر لغزشگاههاى باطل ، ميگويم آنچه را كه ميشنويد و از خداوند متعال براى خودم و شما استغفار مينمايم ) . خطبه 195
95 -و اللّه ما معاوية بأدهى منّى و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهيّة الغدر لكنت من ادهى النّاس. ( سوگند بخدا ، معاويه از من هشيارتر و سياسىتر نيست ، ولى او حيلهگرى مىكند و مرتكب گناه مىشود و اگر حيلهگرى منفور و مبغوض نبود ، از سياسىترين مردم بودم ) . خطبه 198
98 -السّلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّريعة الّلحاق بك ، قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى ورقّ عنها تجلّدى الاّ انّ لى فى التّاسىّ بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ فلقد وسّدتك فى ملحودة قبرك و فاضت بين نحرى و صدرى نفسك انّا للّه و انّا اليه راجعون ( درود بر تو اى رسول خدا از من و از دخترت كه بهمسايگى تو فرود آمد و با شتاب ملحق بتو گشت . يا رسول اللّه شكيبايىام از جدائى از دختر برگزيدهات كم شده و تحملم بسيار باريك گشته است ، الا اينكه با نظر به عظمت فراق تو و بزرگى مصيبتى كه جدائى تو بر من وارد آورده است ، براى خود تسليتى دارم . من تو را در لحد قبرت خواباندم و روح تو بود كه از ميان گلو و سينهام بپرواز در آمد . ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم ) . خطبه 200
96 -و اللّه ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة و لكنّكم دعوتمونى اليها و حملتمونى عليها فلمّا افضت الىّ نظرت الى كتاب اللّه و ما وضع لنا و أمرنا بالحكم به فاتّبعته و ما استنّ النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاقتديته فلم احتج فى ذلك الى رايكما و لا راى غيركما و لا وقع حكم جهلته فأستشير كما و اخوانى المسلمين و لو كان ذلك لم ارغب عنكما و لا عن غيركما و امّا ما ذكرتما من امر الأسوة فإنّ ذلك امر لم احكم انا فيه برايى و لا ولّيته هوى منّى ، بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد فرغ منه فلم احتج فيما فرغ اللّه من قسمه و أمضى فيه حكمه فليس لكما و اللّه عندى و لا لغير كما فى هذا عتبى . اخذ اللّه بقلوبنا و قلوبكم الى الحقّ و الهمنا و ايّاكم الصّبر(. سوگند بخدا ، من در خلافت و زمامدارى رغبت و احتياجى نداشتم و اين شما بوديد كه مرا به پذيرش خلافت دعوت نموديد و مرا به قبول آن وادار ساختيد ، هنگاميكه خلافت بمن رسيد ، من در كتاب خدا و آنچه كه بر ما مقرر فرموده و دستور داده است كه مطابق آن حكم كنيم ، نگريستم و از آن پيروى نمودم و همچنين در سنت پيامبر اكرم ( ص ) نگريستم از آن تبعيت نمودم و احتياجى به رأى شما و غير شما نداشتم و هيچ حكمى مطرح نگشت كه من آنرا ندانم و نيازى به مشورت با شما و ديگر برادران مسلمان داشته باشم . بلى ، اگر چنين نيازى بود ، من از شما و ديگر برادران اعراض نميكردم . اما آنچه كه درباره تساوى همه مردم در استفاده از بيت المال كه من مقرر داشتهام ، گفتهايد ، اين حكم مستند به رأى شخصى من نيست و اين مديريت درباره بيت المال مبتنى بر هواى نفس من نيست ، بلكه من و همچنين شما هم آنچه را كه پيامبر آورده است ، در همين تساوى در ميابيم . اين حكمى است از طرف خداوندى تمام شده است ، لذا درباره حكمى كه خدا تمام فرموده است و حكمش را در آن انفاذ نموده است ، احتياجى بشما نداشتم . سوگند بخدا ، در اين حكم تمام شده نه براى شما و نه براى غير شما حق اعتراض وجود ندارد . خداوند دلهاى ما و دلهاى شما را بطرف حق بكشاند و صبر و تحمل را براى ما و شما عنايت فرمايد ) . خطبه 203
97 -لقد كنت أمس اميرا فأصبحت اليوم مأمورا و كنت أمس ناهيا فأصبحت اليوم منهيّا و قد احببتم البقاء و ليس لى ان احملكم على ما تكرهون ( من تا ديروز امير بودم و امروز مأمور شدهام . ديروز نهى كننده بودم امروز بر من نهى مىشود . شما ادامه حيات در اين دنيا را دوست ميداريد و بر من نيست كه شما را بآنچه كراهت داريد وادار كنم ) . خطبه 206 .
98- و قد كرهت ان يكون جال فى ظنّكم انّى احبّ الإطراء و استماع الثّناء و لست بحمد اللّه كذلك و لو كنت احبّ أن يقال ذلك لتركته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو احقّ به من العظمة و الكبرياء و بما استحلى النّاس الثّناء بعد البلاء ، فلا تثنوا علىّ بجميل ثناء لإخراج نفسى الى اللّه و إليكم من التّقيّة فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لا بدّ من امضائها ، فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّى بما يتحفّظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حقّ قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى فإنّه من استثقل الحقّ ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه ، فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ او مشورة بعدل فأنّى لست فى نفسى بفوق ان اخطىء و لا آمن ذلك من فعلى الاّ ان يكفى اللّه من نفسى ما هو املك به منّى فأنّما انا و انتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره ، يملك منّا ما لا نملك من انفسنا و أخرجنا ممّا كنّا فيه الى ما صلحنا عليه فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدى و اعطانا البصيرة بعد العمى. ( اكراه دارم از اينكه در گمان شما چنين جولان كند كه من مردى هستم كه تمجيد و مداجى و شنيدن سپاسگذارى را دوست ميدارم ، سپاس خداى را كه چنين نيستم . اگر هم چنين چيزى را دوست داشتم ، حتما بجهت خضوع در برابر خداوند سبحان ترك ميكردم تا در صدد بدست آوردن عظمت و كبريائى كه مقام پاك ربوبى شايسته آنست نيامده باشم . چه بسا شنيدن سپاس پس از در آمدن از آزمايش براى مردم شيرين است ، مرا در مقابل وظيفهاى كه انجام دادهام ، سپاس خوشايند ننمايند . آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و روانه كردن آن بسوى خداوند و بسوى شما [ كه جلوگاه مشيت خداوندى هستيد ] سپاسگذارى ندارد من جز اين كارى نمىكنم كه بمقتضاى تكليف انسانى الهىام ، حقوق حيات فردى و اجتماعى شما را كه از بجا آوردنش فارغ نشدهام ، ادا مىكنم و وظايف واجب و ضرورى را كه بايستى اجراء كنم انجام ميدهم . گفتگويتان با من مانند گفتگويتان با جباران روزگار نباشد . در برابر من از تسليم و خوددارى كه در مقابل اقوياى پرخاشگر داريد ، بپرهيزيد . با قيافه ساختگى و ظاهرسازى با من آميزش مكنيد ، گمان مبريد هنگاميكه سخن حق بمن گفته ميشود ، براى من سنگينى خواهد كرد ، يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد ، زيرا كسيكه شنيدن سخن حق يا نشان دادن عدالت براى او سنگينى كند ، عمل به حق و عدالت براى او سنگينتر خواهد بود . در برابر من از گفتن حق و مشورت براى تحقق بخشيدن به عدالت خوددارى مكنيد . اگر عنايت خداوندى كه مالكتر از من بمن است ، كفايتم نكند ، من داراى شخصيتى فوق خطا نيستم . قطعى است كه من و شما بندگان مملوك پروردگارى هستيم كه جز او خداوندى وجود ندارد . او است مالك مطلق نفوس ما كه بالاتر از مالكيت خود ما است . او است كه ما را از مراحل پايين حيات به مراتب عالى آن حركت داده ، گمراهى ما را به هدايت و نابينائى ما را به بينائى مبدل ساخته است ) . خطبه 214
99 -و اللّه لئن ابيت على حسك السّعدان مسهّدا و اجرّ فى الأغلال مصفّدا ، احبّ الىّ من ان القى اللّه و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشييء من الحطام و كيف أظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها. ( سوگند بخدا ، اگر روى خارهاى سعدان شب به روز آورم و در زنجيرهاى گرانبار بسته شوم ، براى من بهتر از آنست كه خدا و رسول او را در روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه بر بعضى از بندگان خدا ستم ورزيده و يا چيزى از مال و منال پوچ دنيا را از دست مردم ربوده باشم . و چگونه براى خوشى نفسى دست به ظلم و تعدى بر كسى بزنم كه پايانش شتاب به پوسيدگى است و منزلگهش دل خاك تيره در زمان بس طولانى ) . خطبه 222
100 -و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها ، ثمّ تداككتم علىّ تداكّ الإبل الهيم على حياضها يوم ورودها ، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّداء و وطىء الضّعيف و بلغ من سرور النّاس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصّغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب. ( در هنگام بيعت ، دستم را براى بيعت با من باز كرديد ، من آنرا پس كشيدم و دستم را بسوى خود كشيديد ، من آنرا بستم ، سپس مانند هجوم شتران تشنه به حوضهاى آب در روز ورود بآنها ، بمن هجوم آورديد ، شدت ازدحام شما بقدرى بود كه كفش پاره شد و عباء افتاد و ناتوان زير پا ماند و سرور و شادى مردم در بيعت با من بحدى اوج گرفت كه كوچك به وجد و ابتهاج در آمد و كهنسال لرزان لرزان در شعف و شادى غوطهور گشت و بيمار هم براى آن بيعت هجوم آورد و حجاب از روى دختران افتاد ) . خطبه 227
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه 37
101- فأنا ابو حسن قاتل جدّك و خالك و أخيك شدخا يوم بدر و ذلك السّيف معى و بذلك القلب القى عدوّى ، ما استبدلت دينا و لا استحدثت نبيّا و انّى لعلى المنهاج الّذى تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين ( اى معاويه من همان ابو الحسنم ، قاتل جد و دائى و برادرت كه در جنگ بدر كه آنان را با شكست مفتضحانه كشتم . همان شمشير را امروز هم بهمراه دارم و با همان قلب با دشمنم روياروى ميشوم . نه دينى را عوض كردهام و نه پيامبر جديدى را مطرح ميكنم و من بر همان طريقه حق و حقيقت پايدارم كه شما با اختيار آنرا رها كرديد و با اجبار آنرا پذيرفته بوديد ) . نامه 10
102- فلست امضى على الشّكّ منّى باليقين. ( تو اى معاويه ، در آن شك و ترديدى كه ترا در خود فرو برده است ، جدىتر و حركت كنندهتر از من كه با روشنائى يقين را هم پيش گرفتهام ، نيستى ) . نامه 17
103- فأنّا صنائع ربّنا و النّاس بعد صنائع لنا. ( ما ساخته شده پروردگارمان و مردم ساخته شده بوسيله ما هستند ) . نامه 28
104 -أى بنىّ ، انّى و أن لم أكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى أخبارهم و سرت فى آثارهم حتّى عدت كأحدهم بل كأنّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عمّرت من اوّلهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره . ( اى فرزند من ، اگر چه عمر مردم پيش از خود را نكردهام ، ولى در همه اعمال آنان نگريسته و در اخبار آنان انديشيده و در آثار آنان سير كردهام ، تا آنجا كه مانند يكى از آن گذشتگان شدهام ، بلكه بجهت اطلاع كافى از امور آنان ، گويى از اولين فرد آنان تا آخرشان بودهام . در اين مشاهدات و تجارب امور صاف آنها را از تيرهها و نفع آنها را از ضررها تشخيص دادهام ) . نامه 31 وصيت به فرزندش امام حسن علیه السلام
105-لا يزيدنى كثرة النّاس حولى عزّة و لا تفرّقهم عنّى وحشة. ( نه انبوه اجتماع مردم در پيرامونم ، بر عزت من مىافزايد و نه پراكنده شدن آنان از دور من ، بر وحشتم ميفزايد ) . نامه 36 به عقيل بن ابيطالب
106 -فاتّق اللّه و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم ، فإنّك ان لم تفعل ثمّ امكننى اللّه منك لأعذرنّ الى اللّه فيك و لأضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به احدا الاّ دخل النّار و اللّه لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منّى بإرادة حتّى آخذ الحقّ منهما و ازيل الباطل عن مظلمتهما . ( از خدا بترس و اموال آن مردم را بخودشان برگردان ، اگر حق مردم را بخود آنان بر نگردانى و خداوند مرا بر تو مسلط بسازد ، عذرم را درباره تو بخدا عرض نموده ، ترا با آن شمشيرم خواهم زد كه هيچ كس را با آن شمشيرم نزدم مگر اينكه وارد آتش شد . سوگند بخدا ، اگر دو فرزندم حسن و حسين عليهما السلام ، مانند كارى را كه تو كردهاى انجام ميدادند ، هيچ اختصاصى و صلحى براى آندو پيش من وجود نداشت و هيچ ميل و ارادهاى از من براى خود بدست نمىآوردند ، تا آنگاه كه حق را از آندو بگيرم و باطل را كه از ظلم آندو بوجود آمده بود از بين ببرم ) . نامه 41
107 -الا و أنّ لكلّ مأموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه . الا و أنّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ، الا و انّكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفّة و سداد . فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا أخذت منه الاّ كقوت أتان دبرة و لهى فى عينى اوهى و أهون من عفصة مقرة. ( بدانيد كه براى هر پيروى پيشوائى است كه اقتداء به او مينمايد و با نور علمش روشنائى ميگيرد . بدانيد كه پيشواى شما از دنيايش به دو لباس كهنه و از طعامش به دو قرص اكتفاء نموده است ، آگاه باشيد ، شما قدرت باين گذشت و رياضت نداريد ولى با پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و حركت در راه مستقيم بمن كمك كنيد . سوگند بخدا ، من از اين دنياى شما طلائى نيندوخته و از غنايم آن انبوهى ذخيره نكرده و بجاى لباس پوسيدهام ، لباسى ديگر آماده ننموده و از زمين اين دنيا وجبى براى خود حيازت نكردهام . از معاش اين دنيا جز توشه چارپاى مجروح كه رو به ضعف رفته است چيزى نگرفتهام اين دنيا در نظر من پست از شيره تلخى است كه از درخت بر آمده باشد .) نامه 45 به عثمان بن حنيف
108- أ أقنع من نفسى بأن يقال امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدّهر أو أكون اسوة لهم فى جشوبة العيش. ( آيا در باره خودم به اين قناعت بورزم كه بمن امير المؤمنين گفته شود ولى در ناگواريهاى روزگار با آنان شركت ننمايم و در خشونتها و سختيهاى معيشت با آنان مساوى نباشم ) . نامه 45 به عثمان بن حنيف
109- و انا من رسول اللّه كالصّنو من الصّنو و الدّراع من العضد ( و اتصال من به رسول خدا مانند دو نخل است كه از يك ريشه بر آمده باشند و مانند ساقه دست از بازو است ) . نامه 45 به عثمان بن حنيف
110- و أن تكونوا عندى فى الحقّ سواء ، فاذا فعلت ذلك وجبت للّه عليكم النّعمة و لى عليكم الطّاعة و أن لا تنكصوا عن دعوة و لا تفرّطوا فى صلاح و أن تخوضوا الغمرات الى الحقّ فإن لم تستقيموا على ذلك لم يكن احد اهون علىّ ممّن اعوجّ منكم ثمّ اعظم له العقوبة و لا يجد عندى فيها رخصة ( و اينكه در نزد من در اجراى حق مساوى باشيد ، اگر چنين كردم ، خداوند نعمتش را براى شما لازم ميدارد و اطاعت من بر شما واجب ميشود و از دعوت من بسوى حق رويگردان مباشيد و در هيچ مصلحتى تفريط مكنيد و براى وصول به حق در سختىها و شدائد غوطهور شويد . اگر بر اين راه كه نشان دادم استقامت نكنيد ، هيچ شخصى از كسانى از شما كه منحرف شدهاند ، در نزد من پستتر نخواهد بود . سپس براى آن منحرفين كيفر بزرگ منظور خواهم نمود و هيچ رهائى در نزد من براى خود پيدا نخواهند كرد ) . نامه 50 به فرماندهان سپاهها
111- امّا بعد ، فقد علمتما و أن كتمتما انّى لم ارد النّاس حتّى ارادونى و لم ابايعهم حتّى بايعونى و أنّكما ممّن ارادنى و بايعنى و أنّ العامّة لم تبايعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر فإن كنتما بايعتمانى طائعين فارجعا و توبا الى اللّه من قريب و أن كنتما بايعتمانى كارهين فقد جعلتما لى عليكما السّبيل بأظهار كما الطّاعة و اسراركما المعصية . . .. ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، شما دو نفر ( طلحه و زبير ) قطعا ميدانيد اگر چه علم خود را ميپوشانيد : اينكه من دنبال مردم نرفتهام كه بر من بيعت كنند ، اين مردم بودند كه اراده بيعت با من نموده و بيعت كردند و شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستند و بيعت نمودند و شما ميدانيد كه عموم مردم بدانجهت با من بيعت نكردند كه سلطه پيروزمندانهاى داشتم ، يا از متاع موجود دنيا برخوردار بودم . اگر شما از روى اختيار با من بيعت كردهايد ، برگرديد و بزودى بخدا توبه كنيد و اگر بيعت شما با من از روى اكراه بوده است ، شما براى من راهى به محكوميت واقعى خود باز كردهايد كه اطاعت از من را آشكار و معصيت بمن را مخفى داشتهايد ) . نامه 54 به طلحه و زبير
112- أنّى و اللّه و لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الأرض كلّها ما باليت و لا استوحشت و أنّى من ضلالهم الّذى هم فيه و الهدى الّذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربّى و أنّى الى لقاء اللّه لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج و لكنّنى آسى ان يلى أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فيتّخذوا مال اللّه دولا و عباده خولا و الصّالحين حربا و الفاسقين حزبا. ( سوگند بخدا ، اگر به تنهائى با همه آنان در حاليكه روى زمين را پر كرده باشند ، روياروى شوم ، نه باكى بخود راه ميدهم و نه وحشتى خواهم داشت . من به گمراهى ) نامه 62 به مصر بوسيله مالك اشتر
113- و قد عرفوا الحقّ و سمعوه و وعوه و علموا أنّ النّاس عندنا فى الحقّ أسوة فهربوا الى الأثرة فبعدا لهم و سحقا. ( قطعا آنان حق را شناخته و آنرا شنيده و دريافتهاند و ميدانند كه مردم در نزد ما در حق مساويند ، بهمين جهت به سوى تبعيض كنندگان مردم درباره حق گريختند . از رحمت الهى دور باشند و نابود گردند ) . نامه 70 به سهل بن حنيف
114- لنا حقّ فإن اعطيناه و إلاّ ركبنا اعجاز الإبل و أن طال السّرى حكم. ( ما حقى براى خود داريم ، اگر حق ما ايفا شود ، مطلوب ما است ، و اگر ما را از حق خود ممنوع ساختند ، بهرگونه تلاش تن ميدهيم و حتى به آخرين جاى پشت شتران سوار شده و براى گرفتن حق به تكاپو ميافتيم ، اگر چه به حركت طولانى در تاريكى شبها نيازمند باشيم ) . ( كلمات قصار ) شماره 21
115- لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على أن يبغضنى ما أبغضنى و لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبّنى ما احبّنى و ذلك انّه قضى فانقضى على لسان النّبىّ الامّىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّه قال : يا علىّ لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق. ( اگر بينى مؤمن را با اين شمشيرم بزنم كه مرا دشمن بدارد ، او مرا دشمن نخواهد داشت و اگر دنيا را با هر چه كه دارد بمنافق بدهم كه مرا دوست بدارد ، او مرا دوست نخواهد داشت . اين قضائى است كه بر زبان پيامبر امى ( ص ) آمده و تمام شده است كه فرمود : اى على ، هيچ مؤمنى ترا دشمن نميدارد و هيچ منافقى هم ترا دوست نميدارد . شماره 35 كلمات قصار
116- و قال عليه السّلام لرجل أفرط فى الثّناء عليه و كان له متّهما : انا دون ما تقول و فوق ما فى نفسك. ( درباره كسى كه نزد آنحضرت متهم بود در سپاسگذارى به آنحضرت افراط كرد حضرت فرمود : من كمتراز آنم كه ميگوئى و بالاتر از آنم كه در درون خود درباره من مخفى داشتهاى ). شماره 83 كلمات قصار
117- نحن النّمرقة الوسطى ، بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى. ( مائيم تكيهگاه متوسط و معتدل ، عقب مانده بايد بسوى آن برگردد و غلو كننده بايد بآن رجوع نمايد ) . شماره 109 كلمات قصار
118- ما كذبت و لا كذّبت و لا ضللت و لا ضلّ بى. ( دروغ نگفتهام و از طرف حق و حقيقت تكذيب نشدهام ، نه گمراه شدهام و نه كسى بوسيله من به ضلالت افتاده است ) . شماره 185 كلمات قصار
119- و اللّه لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم. ( سوگند بخدا ، اين دنياى شما در چشم من از رگ [ يا روده ] خوكى در دست مبتلا به بيمارى جذام پستتر است ) شماره 236 كلمات قصار
120- عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود. ( خداوند سبحان را با از بين بردن تصميمها و از هم باز كردن بستهها شناختم ) . شماره 250 كلمات قصار
121- لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء. ( اگر پاهايم از اين لغزشگاهها ( فتنهها و آشوبها ) رها شود و بايستد ، اشيائى را تغيير خواهم داد ) . شماره 272 كلمات قصار
برگرفته از کتاب شرح نهج البلاغه علامه جعفری خطبه37