نقد و بررسی کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب! آیا نظریات وی با توحید اسلامی مخالف است؟

تب‌های اولیه

78 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد و بررسی کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب! آیا نظریات وی با توحید اسلامی مخالف است؟

سلام دوستان عزیز.
همانطور که می دانیم وقتی نام وهابی مطرح میشود اولین یا دومین متهم از سوی شیعیان محمد بن عبدوهاب رحمه الله است.
ما می خواهیم در اینجا کتاب توحید از این شیخ بزرگوار را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم و ببینیم آیا در این کتاب چیزی خلاف توحید واقعی قران و سنت و اهل بیت مطرح شده است یا خیر؟
امیدوارم که بحث خوبی باشد.
دوستان توجه داشته باشید برای اینکه بحث پراکنده نشود ما فقط به این کتاب می پردازیم، بررسی نظرات سایر نویسندگان و سایر کتاب ها حتی از همین نویسنده در پست هائی جداگانه ان شاء الله صورت خواهد گرفت.

هرکه دارد باور انحراف شیخ ما بسم الله!!!

[="Tahoma"][="Navy"]

omarali;589973 نوشت:
سلام دوستان عزیز.
همانطور که می دانیم وقتی نام وهابی مطرح میشود اولین یا دومین متهم از سوی شیعیان محمد بن عبدوهاب رحمه الله است.
ما می خواهیم در اینجا کتاب توحید از این شیخ بزرگوار را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم و ببینیم آیا در این کتاب چیزی خلاف توحید واقعی قران و سنت و اهل بیت مطرح شده است یا خیر؟
امیدوارم که بحث خوبی باشد.
دوستان توجه داشته باشید برای اینکه بحث پراکنده نشود ما فقط به این کتاب می پردازیم، بررسی نظرات سایر نویسندگان و سایر کتاب ها حتی از همین نویسنده در پست هائی جداگانه ان شاء الله صورت خواهد گرفت.

هرکه دارد باور انحراف شیخ ما بسم الله!!!


سلام
نیازی به طرح این موضوع در اینجا نیست چون ظاهرا علمای اهل سنت نیز در زمان خودش و بعد او آنها را جواب داده اند
دیگر اینکه این موضوع در قالب موضوعاتی از قبیل بحث شفاعت ، توسل و غیره بارها و بارها اینجا مطرح شده و مراجعه به همان موضوعات کفایت می کند
در عین حال ترسی از طرح این عقاید سست بی پایه نیست
بفرمایید ببینیم این شیخی که با افکار منحرفش پایه گذار تکفیر و جنایتها شد چه میگوید
یا علیم[/]

پيدا کردن مطالب ضدقرآني در کتب محمدبن عبدالوهاب،کار زياد مشکلي نيست،شما کافي ست براي نمونه به صفحه 8 و 9 کتاب توحيد اين شخص،مراجعه کنيد، روايتي از معاذبن جبل آورده که:
کنت رديف النبي -صلى الله عليه وسلم- على حمارٍ فقال لي: ‹‹يا معاذ، اَتدري ما حقّ الله على العِباد، و حق العِباد على الله؟» قلت: الله ورسوله أعلم، قال «حقُّ الله على العباد اَن يَعبُدوه و لايُشرِکوا به شيئاً و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.
معاذ مي گويد: من پشت سر رسول خدا، ‌سوار بر مرکب ايشان بودم که فرمود: ‌اي معاذ! مي‌داني حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خدا چيست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر مي‌دانند. فرمود: حق خدا بر بندگان اينست که او را بپرستند و با او چيزي را شريک نسازند و حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.
گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند)
تضاد اين مطلب محمدبن عبدالوهاب با قرآن:
1- ميگويد:حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.اين خلاف صريح قرآن هست.زيرا قران در سوره بقره25 مي فرمايد:بعد از اينکه مردم ايمان آوردند،بايد عمل صالح داشته باشند،تا وارد بهشت بشوند.
وَبَشِّرِ‌ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِ‌ي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ‌...به کساني که ايمان آورده، و کارهاي شايسته انجام داده‌اند، بشارت ده که باغهايي از بهشت براي آنهاست که نهرها از زير درختانش جاريست....بقره25
2- معاذ ميگويد:به رسول خداص گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير.اين بشارت را به مردم ندهيد! اين نيز خلاف قرآن هست...آنجا که مي فرمايد:
وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا..و ما تو را جز بشارت دهنده و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستاديم سبا 28
3- معاذ ميگويد:گفتم: اي رسول خدا، آيا اين را به مردم بگويم: فرمود: خير،نگو..اين نيز خلاف قرآن است.چون قران مي فرمايد:يَا أَيُّهَا الرَّ‌سُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْکَ مِن رَّ‌بِّکَ...اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن و به مردم بگو.
4- پيامبرص (در اين چيزي که محمدبن عبدالوهاب گفته) مي فرمايد:اين پيام و اين خبر را به مردم نرسان و به آنان نگو،يعني پيامبرص خواسته کتمان کند آنچه را که خدا به او وحي کرده که به مردم برساند! اين هم خلاف قرآن هست.زيرا قرآن مي فرمايد:إِنَّ الَّذِينَ يَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکِتَابِ أُولَـئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّـهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ..کساني که دلايل روشن، و وسيله هدايتي را که نازل کرده‌ايم، بعد از آنکه در کتاب براي مردم بيان نموديم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت مي‌کند؛بقره159
5- در اينجا،پيامبرص به معاذ فرموده: اي معاذ،به مردم نگو..اما معاذ آمده و گفته:آهاي مردم،پيامبر اين رو به من گفته و حتي گفته به مردم نگو! اما من ميگم!! اين نيز مخالف قرآن هست.چون قرآن مي فرمايد:مَا آتَاکُمُ الرَّ‌سُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آنچه نهي کرده خودداري نماييد؛حشر7
6- معاذ بن جبل گفته:پيغمبر به من گفته به مردم نگم،اما ميگم،حالا ما فرض مي کنيم که معاذ اشتباه کرده و آمده اين را گفته!آقاي محمدبن عبدالوهاب،شما چرا آمدي و اين را گفتي و اين رو در اول کتاب توحيد آورده ايي؟پس خود محمدبن عبدالوهاب هم خلاف دستور پيغمبرص عمل کرده که اين را آورده است.
7-محمد بن عبدالوهاب ميگويد:پيغمبر(ص)فرموده::قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند) در حقيقت پيغمبر نمي خواسته که مردم به رحمت خدا اميدوار باشند تا مبادا سراغ اعمال صالح بروند! پيغمبر ترسيده و نگفته،اما محمدبن عبدالوهاب نترسيده و آمده و گفته!! اين نيز از جهاتي مخالف قرآن هست.چون قران مي فرمايد:قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَ‌فُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّ‌حْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ‌ الذُّنُوبَ جَمِيعًا..گو: «اي بندگان من که بر خود ستم کرده و گناه کرده اييد، از رحمت خداوند نوميد نشويد که خدا همه گناهان را مي‌آمرزد..زمر53

منبع:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=khabar&id=3502

[="Navy"]نگاهی بر كتاب التوحيد اثر محمد بن عبدالوهاب
برگرفته از کتاب مبلغ نه پیامبر
مقدمه
كتاب كم حجم التوحيد و كتاب كشف الشبهات از مشهورترين كتاب هاى شيخ محمد، بلكه شايد اين دو كتاب، مشهورترين كتاب هاى او على الاطلاق[1]است كه شيخ آن را در ابتداى دعوتش نوشته است; به ديگر سخن، اين كتاب از اولين نوشته هاى شيخ است كه در بالا رفتن ميزان افراط در سال هاى اخير نقش داشته است، زيرا براساس قانون ]عربستان[، اين كتاب به عنوان يك ماده درسى بايد در تمام مراحل آموزشى كشور تدريس شود. تدريس اين كتاب در مدارس از كلاس اول ابتدائى تا كلاس سوم دبيرستان الزامى است. با اين تفاوت كه در كلاس هاى راهنمايى فقط موضوعات فرهنگى به آن افزوده شده است، اما در دوره آموزش متوسطه، اين كتاب با افزودن شرح هايى كه از تندى محتواى آن مى كاهد و تغيير برخى عناوين به گونه اى كه با عنوان اصلى كتاب ـ كتاب توحيد كه حق خداوند بر بندگان است ـ سازگار باشد تدريس مى شود، اما در دوره ابتدائى مختصرتر از آن است.
ما از سال ها پيش تاكنون براى اصلاح اين قانون رنج ها كشيديم، اما وزارت آموزش و پرورش كشور اظهار مى دارد: توانايى تغيير اين قانون ياتشكيل كميته مستقل تأليف كتاب هاى معتدل شرعى را ندارد، زيرا كافى است يكى از علما به دولت شكايت كند و آن كميته و اعتدال را منحل كند. از اين رو هراز چندگاهى وزارت آموزش و پرورش براى قانع كردن برخى از علما و ارائه برخى مقررات تلاش مى كند تا شايد موافقت آنان را براى اصلاحات ضرورى جلب كند، ولى تصور كنيد عكس العمل علمايى كه اين كتاب را حق مطلق مى دانند و بر اين باورند كه نه در گذشته باطلى به آن راه يافته است و نه در آينده راه خواهد يافت چه خواهد بود؟ اين درخواست مثل اين است كه آموزش و پرورش از علماى بزرگوار تقاضا كند در قرآن كريم اصلاحاتى انجام دهند، متأسفانه در ميان ما، افراط به جايى رسيده است كه مى توانيم بگوييم شبيه چنين حالتى است. هر كس براى نقد قوانين مربوط به كتاب التوحيد پيشنهاد يا تلاش كند - هر چند نقد ناچيزى باشد، يا مثلا درباره تناسب قانون با سن دانش آموز باشد ـ در معرض كيفرهاى شديد پنهانى قرار مى گيرد. به هر حال به كتاب التوحيد باز مى گرديم.
اين كتاب شامل 112 صفحه، به قطع كوچك و 65 فصل است:
در اين فصل، به دليل ارتباط شديد اين كتاب با فكر و مسلك شيخ محمد، و با توجه به اينكه اين كتاب از اولين كتاب هاى اوست و ـ با كتاب كشف الشبهات ـ مطلقاً ازمشهورترين كتاب هاىوهابيت به شمارمى رود، نمونه هايى از اشكال هاى آن را ذكر مى كنم با اذعان به اينكه قرائت انتقادى كتاب كامل نيست، و آرزو دارم فرصتى پيش آيد كه اين قرائت انتقادى كامل شود.
اشكال اول: زياده روى در تكفير و بدعت گذار دانستن
شيخ كتاب را با يادآورى آيات مربوط به وجوب پرستش خداوند يكتاى بى همتا آغاز مى كند[2] كه در اين باره هيچ اختلافى ميان مسلمانان وجود ندارد و چنانچه رويكرد كتاب با مشركان بود كه غير خدا را پرستش مى كنند با شيخ بحثى نداشتيم; اما متأسفانه مقصود شيخ از آن مطالب، مسلمانان مخالف وهابيت هستند كه برخى اعمال را انجام مى دهند كه وهابيت آنها را شرك مى داند، ولى در واقع آنها از جمله امور مورد اختلاف يا اعمال اشتباهى است كه برخى مسلمانان انجام مى دهند، خواه مباح باشد يا بدعت يا شرك اصغر، اما در ميان آنها شرك اكبر، جدّاً اندك است، اگر نگوييم اصلا وجود ندارد. وانگهى اين اعمالِ خلاف، خرافات و بدعت ها اختصاص به زمان ما ندارد، بلكه در گذشته نيز سابقه داشته است. البته اين به معناى ترك نقد خرافات و بدعت ها وعدم لزوم پرهيز ازآنها نيست، بلكه واجب است ازافراط در رد آنها كه گستره آن تا تكفير مسلمانان هم كشيده مى شود پرهيز شود. پس نهايت چيزى كه مى توان گفت اين است: جامعه اسلامى از افكار نادر برخى افراد خالى نيست، كه اين مسئله در تمام امت ها و ملت ها امرى طبيعى است، اما اينكه اين گونه خطاها مجوّز ضرر رساندن به ديگران قرار گيرد و در دشمنى ها زياده روى شود به گونه اى كه از دولت، قانون، خطابه، بيانيه، منبر، گمرك و تبليغات براى اين زياده روى كمك گرفته شود، طرفدارى از امورى است كه اكثر آنها اختلافى است و عين بدعت و ظلم است.
[/]

[="Navy"]اشكال دوم: بررسى حديث ابن مسعود
شيخ در ادامه حديثى را از ابن مسعود نقل مى كند كه نص آن چنين است: «هر كس مى خواهد به وصيت محمد(ص) كه مُهر او بر آن است بنگرد، پس كلام خداوند را بخواند كه مى فرمايد: «بگو اى پيامبر بياييد تا آنچه خدا بر شما حرام كرده، همه را براى شما بيان كنم: ]در مرتبه اول[ اينكه به هيچوجه براى خداوند شريك نياوريد... و اين است راه راست».[3] شيخ نص دو آيه و منبع حديث را ذكر نكرده است. نكته شايان توجه اينكه هرچند آيات كريمه براى ما مهم است ـ با چشم پوشى از اينكه آيا پيامبر(ص) چنان توصيه اى داشته است يا نه ـ اما همين كافى است كه خداوند اين اوامر و نواهى - آيات 152 و 153 سوره انعام - را صراط مستقيم خود ناميده است كه پس از مراجعه به اين دو آيه، مطالب زير را از آنها استنتاج مى كنيم:
1- نهى از شرك
2- دستور به نيكى كردن به پدر و مادر.
3- نهى از كشتن فرزندان از ترس فقر.
4- نهى از ارتكاب فحشاو منكر،اعم از ظاهر و پنهان آن.
5- نهى از كشتن نفسى كه خداوند حرام دانسته، مگر به حق.
6- نهى از خوردن مال يتيم.
7- امر به رعايت عدالت در سنجش وزن و كيلِ اجناس.
8- امر به رعايت عدالت در گفتار، هر چند درباره خويشاوندان باشد.
9- دستور به وفاى به عهد.
شيخ در نهى از شرك اصغر و اكبر ــ على رغم به حساب آوردن امور بسيارى در شمار شرك كه درحقيقت شرك نيست ــ زيبا سخن گفته است; اما اگر از اين موضوع بگذريم خواهيم ديد كه وهابيت برخى از اوامر اين آيه را ناديده گرفته است، مانند: «نهى از كشتن نفسى كه خداوند آن را حرام دانسته، مگر به حق.» زيرا وهابيت، بسيارى از مسلمانان را به ناحق كشته اند، تا جايى كه قتل آنان توسط وهابيت به مواردى در بين نماز آن هم در مساجد كشيده شد. همان گونه كه در تكفير علما و عوام[4] ــ اعم از حنابله، اهل سنت و ديگران ـ عصر خود با اطلاق كفر اكبر بر آنان كه باعث خروج از دين مى شود، عدالت را رعايت نكردند، اما به حكم وجوب رعايت عدالت در گفتار، هر چند درباره خويشان باشد، بايد هنگامى كه ادله كافى براى ثبوت اين موضوع وجود دارد، به آن اعتراف كنيم.
شيخ و پيروانش به متابعت از او، از ميان وصاياى نه گانه اين آيه قرآن، على رغم نبود شرك در ميان امت اسلام يا اندك بودن آن، با زياده روى در افزودن آنچه شرك نيست به موارد شرك، بر وصيت اول كه نهى از شرك است تكيه كردند. در حالى كه ـ با وجود زياده روى نيز - با ديگر اوامر و نواهى همين آيه، ازجمله مهم ترين آنها، يعنى حرمت خون و ناموس مسلمان، حرمت خون مسلمانان را پاس نداشتند[5]، و در گفتار و قضاوت عليه مخالفان مسلمان خود، اعم از علما و عوام، عادلانه رفتار نكردند - رحمت و بخشش خدا بر آنان باد.
[/]

اشكال سوم: بررسى حديث معاذ بن جبل
آنگاه شيخ حديث معاذ بن جبل را كه در آن سخن پيامبر (ص) خطاب به او وارد شده است ذكر كرده است: «اى معاذ، آيا مى دانى حق خداوند بر بندگان و حق بندگان بر خداوند چيست؟ حق خداوند بر بندگان اين است كه او را بپرستند و چيزى را شريك او قرار ندهند و حق بندگان بر خداوند اين است كه خداوند كسى را كه به او شرك نمىورزد، عذاب نكند.»
توضيح: بحث علمى گسترده اى درباره چگونگى احتجاج به احاديث نبوى كه ظاهر آن مخالف قرآن است وجود دارد كه قصد ورود به آن را ندارم، و نمى گويم حديث معاذ از جمله آن احاديث است، اما رها كردن حديث واحدى (غيرمتواتر) كه ثبوت آن ظنى است، آسان تر از رها كردن آيات كريمه اى است كه ثبوت و دلالت آن قطعى مى باشد كه شرح آن در آينده خواهد آمد.
شيخ محمد و نيز جريان وهابى - با توجه به ظاهر آنچه ما از آثار آنان مطالعه و فهم مى كنيم - با استناد به اين حديث به مردم القا مى كنند كه مسلمان وقتى به خداوند شرك نورزد، خداوند هرگز او را عذاب نخواهد كرد و مقصود آنان از شرك دو چيز است: شرك اصلى و اعمال ديگرى كه آنان شرك به شمار آورده اند، ولى مورد اختلاف علماست.
اين ديدگاه اولا خطاى در شيوه است كه نتيجه پيروى از دليل ظنى و ناديده گرفتن دلايل قوى تر و صريح تر است ـ هر چند اين يك مصيبت شايع در ميان مسلمانان است و اختصاص به وهابيت ندارد.[6] پس روا نيست به حديثى كه با نصوص قرآنى در تعارض است، استدلال كنيم، يا حداقل بايد فهم درستى از حديث به دست آوريم، اما اينكه حديثى را نقل كنيم، سپس يك برداشت ناقص از ظاهر آن به دست آوريم و بدون توجه به اهميت تعيين معناى آن به گونه اى كه مخالف يا متناقض با روايات صحيح نباشد، دنبال آن حركت كنيم و دراين حركت شتابزده با تعداد زيادى از آيات قرآنى، احاديث صحيح نبوى و قواعد قطعى اسلام مخالفت كنيم، عملى جاهلانه و پيروى از هواى نفس است كه ما را گرفتار تناقض در گفتار و كردار مى كند. پرستش موردنظر حديث ـ اگر لفظ آن صحيح باشد[7] ـ همان اطاعت از خداوند در قالب عمل به اوامر و نواهى اسلام است و روا نيست حديث را - خواه اين حديث خواه احاديث ديگر را - جداى از آيات و احاديث صحيح فهم كنيم; به خصوص كه اگر به ظاهر اين حديث كه در تناقض آشكار با قرآن است عمل كنيم، بدين معناست كه فرد مسلمان بر اثر كشتن مردم، ستم كردن به آنان و خوردن مالشان تا زمانى كه براى خدا شريكى قرار نداده است مجازات. نشود درحالى كه قرآن كريم قبل از اين حديثِ واحد (غيرمتواتر) تصريح كرده است، قاتل «نفس محترم» به جهنم خواهد رفت. خداوند مى فرمايد: «هر كس مؤمنى را به عمد بكشد، مجازات او آتش جهنم است كه در آن جاويد و معذب خواهد بود، خدا بر او خشم و لعن كند و عذابى بسيار شديد مهيا سازد».[8] آيا صحيح است آيه صريحى را در برابر نقل عده اى از راويان كه نمى توان اطمينان داشت در نقل حديث مطلبى را فراموش يا توهم نكرده باشند، رها كنيم؟[9]
شيخ و جريان وهابيت به اين موضوع كه مسلمان خداوند را پرستش كند و چيزى را براى او شريك قرار ندهد، بسنده نكرده اند، بلكه كسى را كه نتواند در شهرش منكرات را مردود اعلام كند و از آن شهر هجرت نكند تكفير كرده اند وكسانى را كه با آنان درتكفير مسلمانان موافق نبوده اند نيز تكفير كرده با آنها جنگيده اند. همچنين هر كس آنان را خوارج ناميده تكفير و با او جنگيده اند و او را دشنام دهنده دين رسول دانسته اند! كه شواهد اين مسئله و مانند آن در گذشته بيان شد. پس آنان در اجراى ديدگاه هاى خود در معناى شرك و احكام آن و نيز استفاده از شمشير، فراتر از آنچه بايد عمل كنند عمل كرده اند.

[="Navy"]اشكال چهارم: معناى پرستش
شيخ مسائلى را كه از اين حديث استفاده مى شود بدين شرح ذكر مى كند:
1- «پرستش، همان توحيد است، زيرا دشمنى بر سر توحيد است.»[10]
توضيح: اين ديدگاه به معناى منحصر كردن پرستش در بخشى از معناى آن است، زيرا مخالفان شيخ همواره از او مى پرسيدند: چرا ما را كه جز خدا را نمى پرستيم تكفير مى كنيد؟ اما نكته اساسى اين است كه شيخ پرستش را منحصر در توحيد مى داند، سپس توحيد را در يك فهرست طولانى از شروط «لااله الاالله» و نواقض آن محدود مى كند، به گونه اى كه محال است مخالف او مسلمان باقى بماند، مگر اينكه از ديدگاه و اجتهاد او در تعريف سخت گيرانه و دور از رأفتش درباره توحيد و شرك پيروى كند كه در ابتدا شخص آن را صحيح مى پندارد. از اين رو، برخى از عالمان دين مانند: اميرصنعانى، شوكانى و ديگران، تأييد مى كنند كه گفته هاى شيخ محمد كاملا صحيح است، زيرا شيخ و پس از او پيروانش هنگام گسيل كردن علما براى تبليغِ دين به آنها مى گويند: ما فقط به پرستش خداوند و ترك شرك دعوت مى كنيم. بنابراين ساير علما راهى جز اين ندارند كه بگويند: اين دين خداست و ما با شما هستيم، و گاهى با شيخ يا افراد پس از او مكاتبه كرده و گاهى با شعر و نثر آنان را ستوده اند. اما اگر همين علما مى دانستند كه كلمه توحيد نزد وهابيان شروط عريض و طويل، دقيق و متضاد فراوان و نادرستى دارد، بى ترديد شيخ را تأييد نمى كردند بدين جهت امير صنعانى، هنگامى كه مربد التميمى ـ كه در سال
1171 ق. در رغبه به دست وهابيان كشته شد ـ او را با محتواى كتاب هاى شيخ آشنا كرد، از آن پس وى از ستايشگری شيخ به صورت انتقاد كننده تند او تبديل شد .
اختلاف علما با شيخ در دعوت به توحيد و نهى از شرك نيست، چرا كه اين موضوعى است كه هيچ مسلمان عامى اى با آن مخالف نيست، چه رسد به علماى نجد، حجاز، عراق، يمن و ساير شهرها، بلكه اختلاف بنيادى آنان با شيخ درباره اين فهرست هاى طولانى حاوى شروط و نواقض توحيد است، كه شيخ درباره توحيد و سلامتِ از شرك بيان كرده بود. هر گاه اين نكته را به خوبى دريابيم، آن گاه انگيزه مخالفت علما با او و اطاعت عوام از او را مى فهميم. شيخ گله مى كرد كه چرا مخالفان او عمدتاً از ميان علماى دين و خواص هستند، نه از عوام و مردم ساده لوح، كه بحث آن در آينده به طور مستند و دقيق خواهد آمد. عموم عوام هر گاه حديثى را بشنوند، حتى اگر سند حديث ضعيف باشد، يا گفته عالمى را بشنوند، هر چند ناقص و بى پايه باشد، به محتواى آن از جهت ترغيب و يا تهديد اعتقاد پيدا مى كنند و تلاش مى كنند تا آن را به اطلاع عموم مسلمانان برسانند. چرا كه از علماى خود شنيده اند كه شرك مسلمانان از شرك ابوجهل شديدتر است; همان سخنى كه شيخ ـ سامحه الله ـ در توصيف علماى مخالف خود مى گفت.[11] وانگهى مقصود شيخ كه مى گويد دشمنى ميان انبيا و مردم فقط درباره توحيد بوده است، صحيح نيست، چرا كه اين ادعا موجب منحصر كردن رسالت در بخشى از دعوت پيامبران است و گناهان زيادى وجود دارد كه مردم آن را انجام مى دهند و پيامبران مردم را از انجام دادن آن برحذر داشته اند، مانند: ظلم، كم فروشى، قتلِ نفسِ محترم. شيخ كتاب مسائل الجاهلية را كه افزون بر هفتاد خصلت جاهلى است نوشت تا نشان دهد، مردم دوران جاهليت در چه مسائلى با پيامبر(ص) مخالفت كرده اند.
بنابراين تمام خصلت هايى كه قرآن كريم نهى كرده است، حداقل در برخى از كفار وجود دارد. اما اگر مقصود شيخ آن است كه نزاع ميان او و علماى عصرش فقط درباره توحيد بوده است، اين نيز نادرست مى باشد، زيرا نزاع آنان بر سرِ دو مسئله مهم بود: تكفير و جنگ با مردم. درنتيجه، اين مطلب كه شيخ پرستش را در توحيد منحصر دانسته، خطاست، و ادعاى وى مبنى بر اينكه خصومت مخالفان با او فقط درباره توحيد است، خطاى ديگر اوست، اما اين دو خطا را باديه نشين ها و روستاييان درنيافته بودند. بنابراين براى جنگيدن با مسلمانان شور و شوق عظيمى داشتند، زيرا آنان را، آن گونه كه شيخ مى گفت، مشركانى مى دانستند كه شرك آنان از شرك كفار قريش هم شديدتر بود.
2. شيخ در بيان يكى ديگر از آن مسائل مى گويد: «هر كس موحد نباشد خداوند را عبادت نكرده است».
توضيح: اين سخن از جهت نظرى كاملا صحيح است، اما اختلاف شيخ با علماى عصرش در نجد، حجاز و ديگر شهرها، بر سر اين موضوع نبوده است، بلكه اختلاف آنان با او در معناى توحيدى است كه شيخ براى آن شروط عريض و طويل و كاملا ظنى يا حتى اشتباه را لازم دانسته است، كه غالباً علماى ديگر، آن شروط را لازم ندانسته اند. از اين رو هر كس آن شروط را نداشته باشد، از ديدگاه شيخ مشرك، و از ديدگاه آن علما مسلمان است. بنابراين منتقل كردن اختلاف از جاى خودش، و پرداختن به موضوعى كه محل اختلاف نيست، اغفال ديگران است; آن هم با چشم پوشى از اظهار نظر درباره انگيزه اين عمل، كه خواه ناشى از شور و شوق باشد، يا اجتهاد عالمانه، نيت خالص، و يا حتى برخاسته از خصومتى باشد كه به ستمگرى بينجامد.
3. شيخ در بيان يكى ديگر از آن مسائل مى گويد: «پرستش خداوند جز با رويگردانى از طاغوت تحقق نمى يابد».
توضيح: اين درست است و محل اختلاف نيست، زيرا مخالفان شيخ نمى گويند: ما هم به خدا، و هم به طاغوت ايمان داريم، اما شيخ در توصيف اشياء به طاغوت و اينكه طاغوت شامل چه چيزهايى مى شود، اجتهاد مى كند. مخالفان او مى گويند: در ميان اينها اعمال مباح، مكروه و حرام وجود دارد و صحيح نيست درباره آنها گفته شود كه طاغوت هستند، و سپس نتيجه بگيريم كه هركس آن چيز را مثلا شرك نداند، بى ترديد به طاغوت ايمان آورده و از اسلام و اسلاميان خارج شده و بايد با او جنگيد. ملاحظه مى كنيد كه كسى با آن گفته عام مخالف نيست، بلكه اختلاف بر سر اين است كه اين سخن را به كسى كه سزاوار آن نيست نسبت دهيم. اختلاف شيخ و علماى نجد در عصر وى و سپس ميان او و علماى حجاز، عراق و ساير بلاد اسلامى، و امروز ميان ما و تمام جهان، از همين جا شروع شده است.
4. شيخ در بيان يكى ديگر از آن مسائل مى گويد: «طاغوت عام است و شامل پرستش هر چيزى جز خدا مى شود».
توضيح: اين گفته صحيح است، اما بايد به چند مسئله توجه داشت: يكم: معناى پرستش و اينكه آيا پرستشِ غيرخدا به معناى مجازى است، كه درنتيجه، مواردى را كه با جهل يا تأويل هم تحقق مى يابند شامل شود يا نه؟ اگر شامل نمى شود، بنابراين روا نيست مقلدان را به ادعاى اينكه علمايشان را به جاى خدا پروردگار گرفته اند تكفير كنيم، آن گونه كه شيخ با مقلدان علماى مخالفش عمل كرده است، و اگر چنين عملى رواست بايد ـ مثلا ـ براى من نيز جايز باشد هرشخصى كه اين بحث را صحيح و صائب نداند، تكفير كنم، زيرا من او را متهم مى كنم كه شيخ را به جاى خدا، پروردگار خود گرفته است. بنابراين نبايد به ظاهر برخى جمله هاى مطلق به تنهايى و بدون درنظر گرفتن مقيد آنها استناد كرد، بلكه بايد با ديگر نصوصى كه به پرهيز از تكفير مسلمانان و رعايت موانع تكفير، همچون جهل، تأويل، اجبار و اضطرار دعوت مى كند، جمع كرد. اگر براى هر صاحب نظرى جايز باشد كسانى را كه از او پيروى نمى كنند به پرستش علما متهم كند، در آن صورت مسلمانى بر روى زمين باقى نمى ماند، كه اورا متهم به كفر وپرستش غيرخدا نكرده باشيم.
دوم: مخالفانى كه شيخ اين كتاب را براى احتجاجِ با آنها نوشته است، به او اعتراض مى كنند كه برخى از امورى كه او ايمان به طاغوت دانسته اين گونه نيستند، بلكه ميان مباح، مكروه يا حرام و بدعت قرار دارند و اگر از او بپذيريم كه شرك اكبر در ميان امت اسلام وجود دارد، از او نمى پذيريم كه آن شرك، عام و گسترده است، آن گونه كه او مى گويد، چرا كه وى ادعا مى كند: شرك حتى مورد جزئى را هم شامل مى شود و مردم به پرستش لات و عزى برمى گردند! از اين رو ـ به زعم وى ـ هيچ شهرى از شهرهاى نجد پيدا نمى شود، مگر اينكه در آن بتى به جاى خدا پرستيده مى شود، و شرك اكبر جزيرة العرب را فرا گرفته است و نيز اكثر مردم زمان او در نجد و حجاز منكر قيامت بوده اند و ديگر امور مهمى كه به صورت مطلق بيان مى كرد كه نمونه هاى آن در فصل هاى گذشته با ذكر سند بيان شد. پس اگر آنان بپذيرند كه شرك اكبر وجود دارد، آن را تنها در چند مصداق خاص مى بينند، نه به طور عام; آنان مى پذيرند كه بعيد نيست شرك اكبر در بلاد اسلامى وجود داشته باشد، اما اگر يافت شود نمونه هاى آن اندك است و عموميت ندارد، و نمى توانيم از كسى كه مى گويد عموم مسلمانان مشرك اند، پيروى كنيم.
شيخ در ادامه مى گويد: «اين مسئله را اكثر صحابه نمى دانستند».
توضيح: اگر مقصود شيخ از بيان اين مسئله آن است كه خود حديث را اكثر صحابه نمى دانستند، زيرا پيامبر(ص) به معاذ دستور داده بود آن را كتمان كند، اين گفته صحيح است و اگر مقصود او آن است كه مسائل موجود در آن حديث را اكثر صحابه نمى دانستند، در آن صورت اين ديدگاه صحيح نيست، بلكه اين كاستى و نقيصه، از شمار كاستى هاى «محتوايى حديث است»، زيرا جايز نيست پيامبر(ص) يكى از مهم ترين مسائل را از اصحاب خود كتمان كند. وانگهى اگر اكثر صحابه اين مسئله را نمى دانستند، چگونه شيخ انتظار دارد كه تمام مسلمانان عصر او، آن را بدانند؟ و نيز هر كس آن را نداند زير پتك تكفير قرار گيرد كه بارها تكرار كرديم كه صحابه از ما عالم ترند، اما حالا ادعا كنيم كه اكثر آنان مسئله مهمى را كه اهل درعيه مى دانند، نمى دانسته اند؟
[/]

[="Navy"]تناقضات بى پايان
1. شيخ مى گويد يكى از نكات مستفاد از حديث آن است كه كتمان علم به خاطر رعايت مصلحت، جايز است.
مقصود او از بيان اين نكته دستور پيامبر(ص) به معاذ درباره كتمان اين حديث است، ولى اگر اين ديدگاه درست است، در آن صورت چگونه شيخ محمد آن را اولين آموزه دعوت خود قرار داده بود؟ آيا شيخ مخالفان خود را مسلمان مى داند، اما براى حفظ مصلحتْ كتمان مى كند، زيرا اگر آنان را مسلمان معرفى كند، مردم براى جنگ با آنان از خود شور و شوقى نشان نمى دهند. وانگهى اگر پيامبر(ص) به دليل نگرانى و ترسى كه بر صحابه داشت آن را كتمان كرده است، پس شيخ از اين حديث چنان برداشت كرده كه اكثر مردم هيچ جايگاهى ندارند و غيرقابل اعتمادند. نيز اگر مقصود پيامبر(ص) از معناى حديث همان چيزى بود كه شيخ مى فهميد، قطعاً دستور مى داد كه آن را كتمان كنند تا مردم بى ارزش و غيرقابل اعتماد نشوند.
اين ديدگاه مقدار انحراف و كژفهمى شيخ از معناى حديث را مى رساند، زيرا او پرستشِ ذكر شده در حديث را در دايره توحيد منحصر كرده است. آن گاه براى توحيد شروط و نواقض زيادى را مقرر كرده است كه حديث را از دعوت كننده به اعتماد متقابل، به دعوت كننده به پوچى تبديل كرده است. بنابراين همان گونه كه گفتيم اين حديث يا مخالف قرآن است يا موافق. اگر با قرآن موافق است، بايد آن را به گونه اى تفسير كنيم كه با قرآن سازگار باشد; بنابراين ما رسالت را در توحيد منحصر نمى كنيم و براى توحيد نيز شروطى در نظر نمى گيريم تا نظريه تكفير مسلمانان در آن راه نيابد. و اگر مخالف قرآن كريم است، بايد پيامبر(ص) را از گفتن آن حديث منزّه بدانيم و آن را بر اوهام مردم و گزارش هاى شفاهى برخى از آنان قبل از تدوين حديث حمل كنيم، عقلا، عرفاً و واقعاً، ممكن است بر اثر اين گزارش شفاهى مشكل هايى پيش آيد و عامل آن اين باشد كه راويان، از وهم، خطا و فراموشى معصوم نيستند. زيرا گاهى يكى از آنان يك كلمه را فراموش مى كند، كه آن كلمه موجب تغيير تمام معناى حديث مى شود، يا در معناى آن به گونه اى اثر مى گذارد كه آن را به گزاره اى موافق با نصوص قرآن كريم تبديل مى كند. مثلا ميان معاذ بن جبل، كه راوى بىواسطه حديث از پيامبر(ص) بوده است و بخارى و مسلم كه از آنها نقل كرده اند، دو قرن گذشته است و اطمينان نداريم در اثناى گزارشِ حديث توسط راويان براى يكديگر،توهم، خطا و فراموشى از هيچ يك از آنان سرنزده باشد; على رغم اينكه آنان فى الجمله توثيق شده اند. در روزگار كنونى نيز بسيارى از مردم را مشاهده مى كنيم كه شكى در موثق و صالح بودن آنان نداريم، اما گاه در نقل گزاره يا گزارش از يك نفر دچار خطا مى شوند، چه رسد به اينكه بخواهد از كسى نقل كنند كه او از شخص دوم، و همو از فرد سومى و... نقل كرده است. من حديث را رد نمى كنم، مگر اينكه محتوايش با صراحتِ قرآن مخالف باشد، و اهل حديث از جهت نظرى در تمام كتاب هاى معروف خود اعتراف مى كنند كه گاهى سند حديث صحيح است، اما محتواى آن به دليل مخالفتِ با قرآن كريم و عدم امكان جمع ميان آنها، باطل مى باشد.
معتزله كه يك مذهب اسلامىِ خردگراست بر اين باورند كه هرگاه حديثى مخالف قرآن باشد، نيازى نيست كه براى جمع كردن و ايجاد همسويى ميان آنها، خود را به زحمت بيندازيم، بلكه مردود بودن حديث و مقدم بودن قرآن قطعى است، و در آن صورت يقين مى كنيم كه راويان در نقل حديث دچار لغزش شده اند و آن حديث، بى ترديد سخن پيامبر(ص) نمى باشد; زيرا پيامبر(ص) هرگز در مخالفتِ با قرآن سخن نمى گويد. از اين رو، خواه سند حديث و متن آن را صحيح بدانيم، خواه هر دو را رد كنيم، نمى توان آن را جداگانه و با ناديده گرفتن نصوصِ قوى تر و به خصوص نصوص قرآنى فهم كرد. متأسفانه جريان خردگراى نقلى حديثى، متعرض خودسنجى و نقد خود نشده اند.[12]
2. شيخ در بيان يكى ديگر از آن مسائل، اختصاص دادن علم را تنها به برخى از مردم روا دانسته است.
توضيح: اين ديدگاه نزد اهل حديث جاى درنگ دارد، زيرا جايز نيست علمى را كه امت اسلام به آن نيازمندند، كتمان كرد، بلكه كتمان علم تنها در جايى جايز است كه به آن نياز ندارند و اين از اشكال هايى است كه منتقدانِ اهل حديث بر آنان وارد كرده اند.
3. شيخ در انتهاى اين فوائد، كه از حديث معاذ استنباط كرده است، مى گويد: «اين مسئله مهم است».
توضيح: اين ديدگاه يكى از نقايص متن آن حديث به شمار مى رود، زيرا پيامبر(ص) هرگز امر مهمّى را خود از امت كتمان نكرده و سپس امر به كتمان آن كند. پيامبر(ص) پيام رسان همه احكام خدا براى مردم است و اسلام چيز رازآميز ندارد، بلكه به عكس، دينى است علنى، و باطنيه با استفاده از همين ابزار (رازآميز بودن دين) هرچه خواستند له يا عليه دين ادعا كردند. همچنين برخى از سلفيه، با اين مسئله مخالف اند و ادعا مى كنند كه هر كس بر اين باورباشد كه پيامبر(ص) موضوعى را از امت خود پنهان كرده، كافراست.
[/]

[="Navy"]اشكال پنجم: بررسى حديث عبادة بن صامت
شيخ باب اول را[13] با عنوان، "باب فضل توحيد و گناهانى كه توحيد مى پوشاند" آغاز كرده و چند حديث را ذكر كرده است، از جمله حديث عبادة بن صامت را بدين شرح نقل كرده است: «هر كس شهادت دهد كه جز خداى يگانه خدايى نيست و محمد بنده و فرستاده او، عيسى بنده خدا و فرستاده و كلمه اوست كه بر مريم القا كرد، و روح اوست و نيز بهشت و دوزخ حق است، خداوند او را وارد بهشت خواهد كرد».
توضيح: در اينجا چند نمونه را از باب مقدمه نقدِ حديث ذكر مى كنم، كه اكثر اهل حديث از حيث عملى آن را رعايت نمى كنند، هر چند از جهت نظرى آن را مى پذيرند و اين تناقض ميان نظريه و عمل اهل حديث، موضوعى است كه درك آن براى كسى كه داراى سه شرط باشد، آسان است:
نخست: شناخت قواعد حديث، كه طلاب رشته علم حديث كاملا اين قواعد را مى شناسند. دوم: قضاوت درباره آثار اهل حديث (كتاب هاى حديثى); با توجه به نظريه اى كه خود محدثان وضع كرده اند اما رعايت كنندگان اين شرط كمياب اند، مگر نسبت به احاديثى كه ضعف آن آشكارا مشهود و مشهور است، يا آراى مخالفانِ حديث را تأييد كند. ولى شمار كسانى كه عملشان با نظريه آنان سازگار باشد، اندك است، كه از جمله اين گروه اندك شمار مى توان از دارقطنى، البانى و احمد غمارى نام برد; اين گروه برخى از احاديث صحيحين را با شرمندگى و ترديد، ضعيف شمرده اند.
سوم: شجاعت علمى، به گونه اى كه طلبه علوم دينى، در بيان علم از بدگويىِ سرزنش كنندگان و محكوم شدن توسط مردم به بدعت،گمراهى يا كفر نهراسد. بر او واجب است نيت خود را براى خدا و رسيدن به حقيقت، خالص گرداند، آنگاه آنچه را حق يافته است بيان كند، زيرا علم دو بخش دارد; بخشى مربوط به معلومات است و بخش ديگر مربوط به شجاعت طرح معلومات. اما نكته شايان ذكر اينكه هرچند حديث سابق را شيخ از صحيح بخارى نقل كرده است، ولى انتساب آن به پيامبر(ص)، به عللى كه بيان خواهيم كرد، صحيح نيست.[14]
زيرا اين حديث مخالف صريح قرآن كريم است، چراكه اگر مسلمانى به همه اين امور شهادت دهد و سپس بدرفتارى و ظلم كند، مردم رابكشد، مرتكب دزدى و زنا شود، مال يتيم را بخورد، نماز، زكات، حج و روزه را ترك كند، به محارمش تجاوز كند و مرتكب گناهان كبيره شود، در امثال اين موارد، نص قرآن كريم اين است كه او به دوزخ خواهد رفت نه بهشت. از اين رو بارها تكرار كرده ام كه ما قرآن را مهجور كرديم; قرآن آخرين سندى است كه به آن استدلال مى كنيم، اما به روايات منتسب به پيامبر(ص) اعتماد مى كنيم، با وجود اينكه شايد در ميان راويان احاديث، افرادى بوده اند كه دچار توهم و فراموشى شده و بسيار اشتباه كرده باشند. افزون بر اين كاستى، گاهى نيز آگاهانه براى مصلحت، سياست و ترويج مذهب، احاديثى جعل و نقل شده است كه در اين گونه احاديث، نيازى به بررسى سند آنها نيست، بلكه كافى است آيات كريمه اى را كه به مرتكبان گناهان كبيره وعده آتش داده است يادآور شويم، آنگاه حديث را مورد بررسى قرار دهيم، پس هر گاه براساس آن حديث، اجتناب از آن گناهان كبيره لازم شمرده نشده باشد، نسبت حديث با آن الفاظ به پيامبر (ص) باطل است، هر چند در صحيح بخارى باشد.
[/]

[="Navy"]نقد سند حديث عبادة
اولا: اين حديث شامى است و از ميان مرجئه، شامى ها از همه آنان فاسدترند[15]و اين حديث با عقيده مرجئه سازگار است.
ثانياً: حديث را بخارى در كتاب صحيح خود، به نقل از صدقة بن فضل نقل كرده است كه درباره او گفته شده است: وى اهل خراسان، سلفى و ثقه است. وى اين حديث را از وليد نقل كرده است; درباره وليد گفته شده است: وليد بن مسلم اهل دمشق، اموى و «مدلِّسْ» است و عيب اين حديث وجود وليد در سند آن است كه شرح مفصل آن در آينده خواهد آمد. وليد از اوزاعى نقل كرده است كه پيشواى اهل شام بوده و اكثر احاديث او على رغم اينكه ثقه است، ضعيف مى باشد.[16] و اوزاعى از عمير بن هانى، اهل دمشق نقل كرده كه هيچ يك از علماى معتبر، او را توثيق نكرده اند و ابن ابو حوارى، روايت اوزاعى از او را انكار كرده است و يادآور شده است كه با او دشمن بوده و عمير همراه شامى ها عليه يزيد بن وليد، كه بعد از عمر بن عبدالعزيز، از همه بنى اميه عادل تر بوده، شوريده و به همين سبب كشته شده است. اين واقعيت بدان معناست كه او با وليد بن يزيد كه از همه بنى اميه فاسق تر بوده همراهى مى كرده است! و بعيد نمى دانم وى اين حديث را براى تبرئه وليد جعل كرده باشد، كه در گناهكارى زياده روى مى كرده است. اين حديث، وليد را مستحق بهشت مى داند به گونه اى كه از تمام درهاى هشتگانه آن مى تواند وارد شود. عمير از جنادة بن ابواميه كه اهل شام است روايت كرده و شامى ها اهل حديث نبوده اند. وانگهى او زهرانى است و علماى رجال، بسيارى از زهرانى هايى را كه اشتغال به حديث داشته اند توثيق نكرده اند; چراكه آنان بسيار حديث نقل مى كردند در حالى كه شروط لازم براى نقل حديث را نداشتند. همچنين وى از ياران معاويه بود كه از جانب او رياست نيروى دريايى را به عهده داشت و معاويه هر گاه به گروهى غضب مى كرد، آنان را به جنگ دريايى مى فرستاد و سپس كشتى غرق مى شد! و اين عمل با آگاهى وى به اجرا درمى آمد و مورد اعتماد معاويه بود و معاويه فقط و فقط به افرادِ خطاكار، اعتماد مى كرد.
جناده از عبادة بن صامت روايت كرده، كه از اصحاب بزرگ بدر است و با معاويه به علت ارتكاب گناهانى چون ربا و فروش شراب دشمن بوده و اگر او راوى اين حديث بوده باشد، ستم هاى معاويه را توجيه مى كرده است، زيرا معاويه اظهار مى كرده است كه بر همه امور پيش گفته در اين حديث ايمان دارد و خداوند عبادة بن صامت را از نقل چنين رواياتى منزه داشته است، چه رسد به پيامبرش(ص).
ثالثاً: عيب اساسى اين حديث وجود وليدبن مسلم در سند آن است كه شامى و از طرفداران بنى اميه است و شامى ها اهل حديث نبوده و به آن اهميت نمى داده اند و اينكه او از دوستداران بنى اميه است، او را در مظان پيروى از مرجئه قرار داده است، زيرا بنى اميه در نشر جبر و ارجاء در شام تلاش مى كردند و از همه مهم تر و از دلايلى كه نشان مى دهد وجود او در سند اين حديث موجب نقص آن است، متهم بودن او به دروغگويى درباره سند احاديث است; زيرا او از افراد كذّاب و ضعيفى كه ميان او و اوزاعى قرار گرفته اند روايت كرده است. وى هنگام نقل احاديث نام آنها را حذف نموده و گاهى شيوخ ضعيف اوزاعى را حذف كرده و به جاى آنها افراد ثقه را قرار داده است، زيرا به زعم او اوزاعى منزه تر از آن است كه از امثال اين ضعفا و كذّاب ها نقل روايت كند، و او متهم است كه حديث اوزاعى را فاسد كرده است. توثيقات عامى كه درباره وليد بن مسلم ذكر شده و آنچه در سرزنش او به صورت خاص گفته شده است را بيان مى كنيم:
امام احمد درباره او مى گويد: او كثير الخطاست و احاديث مرفوع بسيارى نقل كرده است (رفاعا). هموطن و معاصر او، ابومسهر دمشقى شامى درباره او مى گويد: «وليد احاديث اوزاعى را از ابن ابوسفر فرا مى گرفته است و ابن ابوسفر كذّاب است»، از اين رو وليد در نقل اين احاديث مى گويد: اوزاعى گفت! و نيز ابومسهر مى گويد: «وليد بن مسلم احاديث اوزاعى را از افراد كذّاب دريافت مى كرده است، آنگاه با تدليس در آنها (حذف نام آنها) آن احاديث را نقل مى كرده است» و هيثم بن خارجه به وليد بن مسلم گفت: «حديث اوزاعى را تباه كردى.» سپس در بيان چگونگى آن به وى گفت: «زيرا اوزاعى از راويانى همچون زهرى و نافع نقل روايت مى كند، اما تو نام اين راويان ضعيف را از اَسناد حذف مى كنى. وليد در جواب اين اتهام سنگين گفت: اوزاعى شريف تر از آن است كه از امثال چنين افرادى نقل روايت كند! آنگاه هيثم يادآور شد كه وليد به نصيحت او اعتنا نكرده است».[17]
دارقطنى گفته است: «وليد بن مسلم احاديثى به صورت مرسل از اوزاعى نقل كرده كه از ديدگاه اوزاعى از شيوخ ضعيفى به نقل از شيوخى كه اوزاعى آنان را درك كرده، مانند نافع و زهرى نقل شده است، آنگاه وليد نام ضعفا را حذف كرده و به جاى آن از اوزاعى از نافع و اوزاعى از عطا، زهرى و... نقل كرده است. و ابوداوود گفته است: «وليد بن مسلم از مالك ده حديث نقل كرده است كه اصل ندارد».
توضيح: با توجه به اينكه وليد اهل شام است و مالك مدنى حجازى است و با وجود آن اين گونه از او حديث نقل كرده است، پس اگر مالك شامى بود، چه مى شد! و چقدر روايت باطل از او روايت مى كرد! و ابوداوود نيز مى گويد: ديگر مُدلّسين (دست برندگان در احاديث) كه از مدلّس ترين مردم هستند از وليد بن مسلم بهترند.
حافظ بن حجر مى گويد: او موثق است اما كثيرالتدليس والتسويه است. و نام او را در كتاب المدلسين[18] در دسته چهارم مدلسان نقل كرده است; اين دسته كسانى هستند كه، همه اتفاق نظر دارند نبايد به هيچ يك از احاديث آنان استدلال شود، مگر اينكه در آنها تصريح كنند خودشان حديث را شنيده اند، زيرا تدليس آنان در نقل از ضعفا و افراد مجهول فراوان است.
بايد توجه داشت كه اين حديث معنعن است كه وليد در سند آن قرار دارد، و او در مظان تدليس و تسويه است و نبايد روايات وليد را قبول كرد، مگر اينكه در آن تصريح كند خود روايت را شنيده است. و وليد تصريح نكرده است آن را شنيده است، بنابراين روايت ضعيف است. و ذهبى در دفاع از وليد و اتهام او به تدليس، على رغم اعتراف به اينكه او تدليس هاى زشتى در روايات كرده است، ادعاى منتشر شده در ميان متأخران اهل حديث را درباره راويان ضعيفى كه بخارى يا مسلم از آنها روايت كرده اند بازگو كرده و گفته است: «بخارى و مسلم به وليد احتجاج كرده اند، اما احاديث او را گلچين كرده و از نقل احاديث ضعيف او پرهيز كرده اند».[19] اما اين گفته كه بخارى و مسلم على رغم آنچه ذكر شد به او احتجاج كرده اند، دليلى بر درستى سخن ماست كه معتقديم براى دفاع از مقام پيامبر(ص) بايد مجموعه حديثى ما نقد و بررسى شود تا مبادا چيزى به پيامبر(ص) نسبت داده شود كه نفرموده است.
اما ادعاى ذهبى مبنى بر اينكه بخارى و مسلم احاديث او را گلچين كرده اند و احاديث نادرست آن را رها كرده اند، ادعايى است كه وجود همين حديثِ مخالف قرآن، بى اساسى آن را ثابت مى كند. درست است كه بخارى و مسلم از برترين مؤلفان احاديث صحيح اند، اما انديشه قرآن گرا ـ اگر چنين تعبيرى صحيح باشد - از ميان اهل حديث تقريباً به كلى غايب است و از اين رو امثال اين حديث را روايت كرده اند كه هيچ مسلمانى، اعم از محدث، معتزلى، وهابيت و مخالفان آنان مضمون آن را قبول ندارد. بنابراين چگونه يقين كنيم كه بخارى و مسلم مطلقاً احاديث را گلچين كرده اند و فراموش كنيم كه آن دو عالم گاهى اشتباه و گمان مى كنند حديثى از احاديث صحيح فلان راوى است، اما بعداً معلوم مى شود آن گونه نبوده است! بنابراين آنان ناچار بايد دليل ارائه كنند.
[/]

چكيده سخن
اين حديث كه بخارى نقل كرد ـ و مسلم از نقل آن اجتناب كرده است - حديث باطلى است كه انتساب آن به پيامبر (ص) به دليل مخالفتش با قرآن كريم از جهت ضعف متن و نيز ضعيف سند نادرست است. وانگهى همه كسانى كه شيخ تكفيرشان كرده است، اقرار به شهادتين مى كنند و به ويژگى هاى موجود در اين حديث ايمان دارند. از اين رو اگر شخص به شروط آنها (وهابيان) در تحقق توحيد ملتزم باشد، اما موافق با تأويل صفات خدا، تبرك و توسل به صالحان، برترى على بر ابوبكر و مانند اينها باشد، او را بدعت گذار معرفى مى كنند و متهم به جهميه، شرك يا رافضيه مى كنند. بنابراين آنان ملتزم به خصلت هايى كه در اين حديث آمده نيستند و منحصر كردن دين به اينها خطاست، زيرا براساس اين ديدگاه دين به ايمان قلبى و زبانى تحقق مى يابد و نيازى به عمل ندارد كه اين ارجاء است و آنان شديداً از آن بدگويى مى كنند، بلكه برخى از سلفيه معاصر تكفير ابوحنيفه به وسيله حنابله را اين گونه توجيه كرده اند كه در ديدگاه او نوعى ارجاء وجود دارد. ارجاء اهل سنت عراقى كه به معناى رعايت ورع فى الجمله در مسئله تكفير است و مانند ارجاء شامى نيست كه تابع حكومت است و تكفير را جايز مى دانند و ارجاء كوفى هايى كه ابوحنيفه هم از جمله آنهاست، بسيار خفيف تر از ارجاء شاميان است (مرجيان اصلى) كه ديدگاه ارجائى آنان جداً قبيح است.[20]
________________________________________
آخرين كلام
آنچه گذشت نمونه اى از نقد كتاب التوحيد، اثر شيخ محمد بن عبدالوهاب است كه آن را كامل نكرده ام. بنابراين نخواسته ام در بند پنج زندان (پنج اشكال) باقى بمانم. بلكه با خود گفتم آنچه را آماده شده است. به دليل اينكه خالى از فايده نيست منتشر كنم، زيرا برخى از مردم گمان كرده اند در كتاب التوحيد شيخ محمد، هيچ باطلى در گذشته و آينده راه ندارد[21] و شايد در ميان خوانندگان كسانى يافت شوند كه مرا براى اتمام آن تشويق كنند، چرا كه من موضوع هاى مختلفى را مورد بحث قرار مى دهم، اما تقريباً هيچ يك را به پايان نمى رسانم.
خداوند شيخ محمد، پيروان و مخالفانش، اعم از علماى مسلمان و عوام آنها را ببخشد و همه را در جايگاه رحمتش مستقر فرمايد.
و درود خدا بر محمد و آل محمد، همان گونه كه خداوند بر ابراهيم و آل او درود فرستاد.
حسن بن فرحان مالكى
سه شنبه 11 جمادى الاولى 1425 ق.
رياض ـ عربستان سعودى
-----------------------------------
پي نوشت ها:
[1]. نسخه اى را كه مورد استناد قرار داده ام، چاپ وزارت شؤون اسلاميه، سال 1422 ق. در 108 صفحه با قطع كوچك مى باشد كه با هزينه بازرگان مشهور، سليمان بن عبدالعزيز راجحى به چاپ رسيده است كه هم جنبه حكومتى دارد و هم جنبه مردمى. با وجود اينكه در اين كتاب مطالب افراطى درباره تكفير وجود دارد، اگر دولت و ثروتمندان به نشر كتاب هاى بى طرف مانند قرآن كريم، صحيحين، كتاب الام اثر شافعى، كتاب الاستذكار، اثر ابن عبدالبر و مانند اينها بلكه حتى كتاب هاى مذهبى مانند مغنى در زمينه فقه حنابله، سنن الكبرى، اثر بيهقى، در زمينه فقه شافعيه، العنايه درباره فقه حنفى، المدونه درباره فقه مالكيه بسنده مى كردند، سزاوارتر از نشر كتاب هاى افراطى مذهبى مانند: كتابهاى ابن تيميه و شيخ محمد بود كه تأثير زيادى در افزايش افراطى گرى، گسستن وحدت مسلمانان و افزايش نزاع آنان دارد; چراكه اين كتاب ها بذر جدايى را بيشتر از بذر همدلى كشت مى كنند، تقريباً وارد هر منزلى شوند، بذر اختلاف، جدايى و دشمنى را در آن خانواده پراكنده مى كنند، زيرا اين كتاب ها امور اختلافى را برگزيده و از ديدگاه افراطى تر آن حمايت مى كنند و سپس عدم متابعت ازآن موضع را موجب تكفير و بدعت گذار دانستن، همراه با لزوم جدايى و دشمنى با كسى كه با آنان هم عقيده نيست معرفى مى كنند، چراكه - به عقيده آنان - نص و حق مطلق همان عقيده است و طبيعى است كه با ترويج اين ديدگاه، اختلاف و جدايى ميان افرادِ يك خانواده پديد آيد. آنگاه پس از بروز اين مشكلات مى گويند: ما سهمى در گسترش غلو نداريم و از اتهاماتى كه ديگران به آنان نسبت مى دهند، اعم از مسلمانان و كفار، اظهار شگفتى مى كنند.
[2]. التوحيد، ص 5.
[3]. سوره انعام (6)، آيه 153 و 151.
[4]. با توجه به نمونه هاى ذكر شده، جايى براى شك باقى نمى ماند كه شيخ محمد و پيروانش با زياده روى در تكفير، بخش اعظم مسلمانان زمان خود را تكفير كردند.
[5]. ريختن خون مسلمان جز به دليل ارتداد جمعى و آشكار كه به صورت جدائى طلبانه در شهرى از شهرهاى مسلمانان بروز كند، يا در اثر شورش عليه رهبر عادل جامعه اسلامى، يا قطع طريق (راهزنى) و يا قصاص، مباح نيست.
[6]. ارتكاب اين خطاى بزرگ در شيوه، نتيجه دورى ما از تدبر در قرآن كريم است; ولى فهم درست آيات، نيازمند تدبر و جمع كردن ميان آيات يك موضوع، آنگاه استنتاج نظريات عامى است كه ما را در مطالعه احاديث كمك كند تا آنچه راويان، هنگام روايت احاديث فراموش كرده اند آشكار شود; اما بر اثر ناديده گرفتن اين حقيقت، ناگهان با تعداد بسيارى از احاديث روبه رو شديم كه برخلاف نظر برخى از علما كه آنها را صحيح دانسته اند، مخالف قرآن كريم است يا تفسير ما از آنها مخالف قرآن كريم مى باشد، مانند بسيارى از احاديث روايت شده درباره ترغيب مردم به انجام دادن برخى اعمال وخوف انگيزى در مردم نسبت به انجام دادن برخى اعمال، مسئله اى كه باعث شده است ناگهان مسلمان با حديثى روبه رو شود كه به او نويد مى دهد عمل كوچكى او را به بهشت خواهد برد و يا با حديث ديگرى روبه رو مى شود كه به او هشدار مى دهد ارتكاب گناه كوچكى او را به دوزخ خواهد برد. اين مسئله پيامد طبيعى سهل انگارى علماى مسلمان از استنباط قواعد عام از صريح قرآن كريم درباره اوامر، نواهى، اصول و معرفى گناهان صغيره و كبيره است; يعنى امورى كه خداوند بر مترتب شدن ثواب يا عقاب بر آنها تصريح كرده و امورى كه تصريح نكرده است. از اين رو از ميان مسلمانان جرياناتى سر بر آوردند كه از پذيرش احاديث به صورت عام خوددارى و در ثبوت و شرعيت تدوين آن تشكيك كردند.
اگر مسلمانان از تحقيقات قرآنى پيروى مى كردند كه بر حركت هاى فكرى حاكم است - يا واجب است حاكم باشد- و با اين ديدگاه نسبت به امور قضاوت مى كردند، گرفتار اين پراكندگى فكرى عظيم نمى شدند، به گونه اى كه يكى به آيه تمسك كند و ديگرى به حديث يا به سخن علما. امور نزد ما در هم آميخته شده، زيرا ما اقدام به ايجاد هرم استدلالى نكرده ايم، به گونه اى كه در آن ظنى را به قطعى و مشتبه را به صريح و سنت ظنى را به صريح قرآن كريم و كلام علما را به نصوص شرعى ارجاع دهيم. اين موضوع كه امروز آثار كمبود آن در به وجود آمدن پراكندگى و تنازعات فكرى ميان مسلمانان آشكار است، نياز به بحث طولانى دارد.
[7]. زيرا به اعتراف خود محدثان، بيشتر احاديث، نقل به معناست ـ در اين باره نگاه كنيد به كتاب; الكفايه، اثر خطيب بغدادى و مقدمه ابن الصلاح و تمام كتاب هاى مبانى علم حديث ـ و در روايتى كه نقل به معنا شده است، احتمال توهم، فراموشى يا خطا وجود دارد، بنابراين دلالتِ احاديث ظنى است، مگراينكه شواهد قطعى بودن صدورحديث ازپيامبر(ص) به اندازه لازم وجود داشته باشد، و پيش از هر چيز نبايد با نص قرآن يا نص حديثى صحيح تر از آن، يا برهان عقلى معارض باشد. اين حديث، سندش صحيح است، زيرا درصحيحين موجود است، اما اعتبار حديث به ظاهر آن نيست، چرا كه قرآن تصريح كرده است كه: مرتكب گناه كبيره - مانند قتل انسان بى گناه، خوردن مال يتيم و ظلم ـ عذاب خواهد شد، حتى اگر مشرك به شرك اكبر هم نشده باشد، اما ظاهر اين حديث خلاف آيه قرآن است، پس واجب است آن حديث از قرآن متابعت كند و به آن عرضه شود، چراكه قرآن تنها براى تبرك نيست چيزى كه متأسفانه امروز تحقق يافته است وما قرآن را قرائت كرده و در ماه يا سال آن را ختم مى كنيم، اما اعمال خود را براساس احكام آن انجام نمى دهيم و حكم آنچه را راويان براى يكديگر روايت كرده اند- و اغلب آن نقل شفاهى است - به قرآن ارجاع نمى دهيم، از اين رو، عقل، عدل و علم ما به شريعت الاهى ضعيف شده است.
[8]. سوره نساء (4)، آيه 93.
[9]. نظر به دشمنى كه از يك سو ميان اهل حديث، و از سوى ديگر ميان آنان و اهل راى و معتزله وجود دارد، اهل حديث ازنقد درونى نسبت به شيوه خود درنقل حديث بازمانده اند وبخش اعظم ارزيابى حديث را برسند آن متمركز كرده اند، اما نسبت به متن حديث تنها به ارزيابى ونقد نظرى آن بسنده كرده اند، بدون اين كه يك راهكار عملى گسترده مبتنى بر اصول جامع علمى ارائه دهند.
همچنين اهل حديث در سرزنش اهل راى و كسى كه در صداقت راوى كه آنان توثيقش كرده اند شك كند، هر چند توثيق آنان از ديدگاه مخالفانشان اشكال داشته باشد، زياده روى كرده اند و كسانى را كه شيوه سخت ترى در بررسى مطالب شفاهى منقول دارند به رد كردن حديث رسول خدا(ص)، دشمنى با سنّت و تكذيب پيامبر(ص) متهم كرده اند. اما اين اتهام هاى نادرست است، چرا كه اهل راى و معتزله، پيامبر را تكذيب نمى كنند، بلكه شيوه آنان براى كسب اطمينان نسبت به راويان، با شيوه اهل حديث متفاوت است، و اختلاف در شيوه باعث مباح شدن اتهام به شخص مبنى بر اينكه او حديث رسول خدا را رد مى كند نيست، زيرا او قبول ندارد آن متن گفته رسول خداست تا متهم شود كه آن را رد كرده است و چنانچه موثق بودن راويان را بپذيرد شايد توانايى حافظه آنان را براى حفظ تمام حديث و درك درست آنان از نكته هاى موردنظر گوينده حديث را قبول ندارند، پس متهم كردن آنان به بى دينى، نادرست است.
[10]. التوحيد، ص 6.
[11]. در آينده توصيف او درباره يكى از علماى حنابله معاصرش خواهد آمد كه در وصف او گفته است: كفر او از كفر ابوجهل هم شديدتر است. فراوان تكرار كرده است كه شرك مردم عصر او در نجد و حجاز، بر اثر دو خصلت از شرك كفار قريش زيادتر است.
[12]. درباره اين موضوع يك پروژه تحقيقاتى در دست اجرا دارم، تحت عنوان «مشكل حديثى» كه هنوز تكميل نشده است، شايد اين پژوهش با استناد به نظرياتى كه علماى حديث در نقد متون حديثى بيان كرده اند موجب روشنگرى در علم حديث و شرايط تدوين آن شود. فعلا بررسى احاديث بخارى را آغاز كرده ام، كه هنوز كامل نشده است، ولى تا الان به احاديث ضعيف بسيارى در صحيح بخارى برخورد كرده ام، چه رسد به ديگر كتاب هاى حديثى، كه در سند آنها راويانِ جداً ضعيفى به فراوانى يافت مى شود، بلكه برخى از آنان حتى به دروغگويى متهم هستند، علاوه بر نقايص ديگرى همچون: ناپيوستگى در سند روايت، تقلب و ناهمگونى ميان روايات، متن آن احاديث با قرآن كريم ناسازگار است. ادعا نمى كنم كه من پيش از ديگران به اين مطالب دست يافته ام، بلكه بسيارى از احاديثى كه به نظرم ضعيف آمده است، و در صحيح بخارى وجود دارد، پيش از من محدثانى همچون احمد و ابن معين، ابن مدينى ـ كه از شيوخ مسلم و بخارى هستند ـ و پيش از آنان قطان، ابن مهدى، و قبل از آن دو، شعبه وثورى، آنها را ضعيف دانسته اند. و بعد از بخارى و مسلم برخى از اصحاب سنن مانند: ترمذى و دارقطنى در كتاب هاى ارزشمندى مانند: العلل و الالزامات و التتبع و پس از آنان، ابن حجر و غيره از شارحان صحيحين، تا برسد به محدثان معاصر، مانند: البانى و غماريين مغاربه و كوثرى مصرى آنها را ضعيف دانسته اند. مقصود از ذكر اين مطالب آن است كه نقد احاديثِ موجود در صحيحين براى خودِ اهلِ حديث، چيز شگفت و غريبى نيست. بنابراين نقد آن احاديث با علم و برهان انجام گرفته است، و نبايستى به تبرئه خطاهاى اهل حديث علاقه مند باشيم، بلكه بهتر است كه به اين مطلب علاقه مند باشيم كه مبادا چيزى را كه پيامبر(ص) نگفته است به او نسبت دهيم.
[13]. التوحيد، ص 9.
[14]. مقصودم اين است كه شايسته نيست كه هر حديثى را كه سند آن صحيح است با يقين به پيامبر(ص) نسبت دهيم، به خصوص آنگاه كه ظاهرش از ارائه معانى كامل قرآن قاصر باشد، مانند همين حديث. بنابراين، صحت سند به معناى صحت متن حديث نيست، زيرا صحت متن نياز به قرائن ديگرى، چون موافقت متن با جهات وسيع آموزه هاى اسلام، قرآن كريم، عقل، احاديث صحيح و شروط متعدد ديگر دارد كه باعث شود يقين كنيم پيامبر(ص) آن سخن را فرموده است.
[15]. مرجئه عراق با مرجئه شام فرق دارد، مگر كسى كه طرفدار شامى ها باشد، زيرا ارجاء عراقى به عبارت خلاصه، يعنى پرهيز از تكفير، و اين عقيده درستى است، از اين رو، در ميان پيروان مرجئه عراق - از جمله ابوحنيفه و علماى بزرگى كه از اين گروه به شمار آورده اند - برخى موافق انقلاب عليه حكام ستمگرند. و ارجاء شامى، به عبارت خلاصه، يعنى سكوت در برابر ظلم و طرفدارانش، همراه با گسترش ادله اى مانند حديث سابق، بدون دقت در احاديث خوف انگيز يا حداقل دقت در ادله اى كه ظاهر آنها با انحصار موجود در آن حديث مخالف است.
[16]. زمانى كه از احمد درباره اوزاعى سؤال شد، پاسخ داد: «حديث و رأى او ضعيف است»، ذهبى در توضيح اين سخن مى گويد: مقصود احمد، تضعيف اوزاعى نبوده است، بلكه مقصود او اين بوده است كه احاديث او ضعيف است. و اين دو با هم متفاوت است، زيرا هنگامى كه مى گوييم: حديث او ضعيف است، منظور ما اين است كه او از راويان ضعيف نقل حديث كرده يا به روايات مرسل، رواياتى كه در سلسله سند آن گسستگى وجود دارد، يا به عمل همشهريانش استدلال مى كرده است، كه در اين صورت ضعف از ديگران است و او روايت ضعيف را نقل كرده است، اما زمانى كه مى گوييم اوضعيف است يعنى اومنشأ ضعف است». (سير اعلام النبلاء، ج7، ص114).
[17]. سير اعلام النبلاء، ج9، ص215.
[18]. نام كامل آن تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس است و اشكال هايى بر آن وارد است، اما سخن او درباره وليد با صفت تدليس شديد كه به او نسبت داده شده است، بلكه با زشت ترين انواع تدليس كه تدليس تسويه است، سازگار مى باشد.
[19]. به شرح حال او در كتاب تهذيب الكمال مراجعه شود، همچنين سخنى كه از ديگر راويان نقل شد را، از تهذيب الكمال نقل كردم و در قالب تفسير، تحليل و نتيجه مطالبى بر آن افزوده ام.
[20]. زيرا آنان عمل را از ايمان تفكيك مى كنند و ارجاء شامى از شيوه حكومت اموى ستمگر پيروى مى كند; بنابراين بايد بجنگند، چپاول و زياده روى كرده و به حقوق مردم تجاوز نمايند، اما چنانچه به فلان موضوع ايمان بياورند، از هر كدام از درهاى بهشت كه بخواهند، مى توانند وارد بهشت شوند و در ميان افراطى هاى سلفى امروز كسانى هستند كه از افراد سلفى كاملا راضى اند، هر چند بدكردار باشند، و غيرسلفى ها را هر چند صالح باشند متهم مى كنند، ـ كه شواهد آن را مشروحاً در كتاب قراءة فى كتب العقايد بيان كرده ام - جهت آگاهى از تفاوت ميان ارجاء فقهاى عراقى و شامى به كتب نشاة الفكر الفلسفى فى الاسلام اثر دكتر نشار، ص 243 مراجعه كنيد. هركس خواهان اطلاعات بيشتر درباره سلفيه معاصر است، به همين كتاب مراجعه كند كه خواهد فهميد سلفيه ما علاقه اى به سنت يا سلف يا حتى حنابله ندارند، بلكه مسلك آنان آميخته اى از چهار مذهب حشويه، تشبيه، ناصبيه و تكفير (خوارج) است، اما اين افراطى ها بر دعوت مسلمانان اهل سنت براى عمل به سنت پافشارى مى كنند و چه شگفت است كه كسى تو را به غير منزلش دعوت كند! و شگفت آورتر اينكه تو را به خانه خودت دعوت كند نه خانه خودش.
[21]. آنان با هر كتابى كه ببينند در تحكيم پايه هاى آنچه آنها قبول دارند، همچون غلو، تكفير، ناصبيه يا تجسيم، مؤثر است، همين گونه برخورد مى كنند، همان گونه كه كتاب السنه بربهارى را على رغم غلو فراوانش ستودند و با كتاب منهاج السنه ابن تيميه على رغم دشمنى شرم آور (ناصبيت) در آن و با كتاب الاعتقاد الحنبليه القديمه با توجه به مطالبى كه درباره حشو و تجسيم دارد چنين كردند و با كتاب هاى شيخ محمد به دليل اينكه شيوه آنها شيوه تكفير است همين گونه برخورد كردند، و نتيجه آن شد كه از مراجعه به حكم شريعت اسلام دور شدند و آن كتاب ها را منبع قضاوت عليه مردم دانستند، درنتيجه ديگر مسلمانان را ميان كفر، ارتداد و گمراهى دانستند و آنان گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند.

ملاصدرا;590651 نوشت:
کنت رديف النبي -صلى الله عليه وسلم- على حمارٍ فقال لي: ‹‹يا معاذ، اَتدري ما حقّ الله على العِباد، و حق العِباد على الله؟» قلت: الله ورسوله أعلم، قال «حقُّ الله على العباد اَن يَعبُدوه و لايُشرِکوا به شيئاً و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.
معاذ مي گويد: من پشت سر رسول خدا، ‌سوار بر مرکب ايشان بودم که فرمود: ‌اي معاذ! مي‌داني حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خدا چيست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر مي‌دانند. فرمود: حق خدا بر بندگان اينست که او را بپرستند و با او چيزي را شريک نسازند و حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.
گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند)

واقعا در عجبم که چرا این حدیث رو مغایر با اسلام می دانید!!!
واقعا زمانی که به آیات متشابه می رسید حکم چیست؟
چرا سوره اسراء را ندیده اید پس؟
حالا دقیقا همین سوال پیش میاد که خداوند هر گناهی رو می بخشه بجز شرک!!!
خوب با این حساب من می تونم هر گناهی انجام بدهم دزدی و زنا کنم و فقط شرک نکنم؟ چون طبق نص قرآن خداوند شرک را نمی بخشد و همه ی گناهان قابل بخشش است جز شرک؟؟؟
متاسفانه اگر بخواهیم با غرض ورزی جلو بیاییم نتیجه جز این نمی شود!
بریم سر ایراد دوم!

ملاصدرا;590654 نوشت:
اشكال اول: زياده روى در تكفير و بدعت گذار دانستن
شيخ كتاب را با يادآورى آيات مربوط به وجوب پرستش خداوند يكتاى بى همتا آغاز مى كند[2] كه در اين باره هيچ اختلافى ميان مسلمانان وجود ندارد و چنانچه رويكرد كتاب با مشركان بود كه غير خدا را پرستش مى كنند با شيخ بحثى نداشتيم; اما متأسفانه مقصود شيخ از آن مطالب، مسلمانان مخالف وهابيت هستند كه برخى اعمال را انجام مى دهند كه وهابيت آنها را شرك مى داند، ولى در واقع آنها از جمله امور مورد اختلاف يا اعمال اشتباهى است كه برخى مسلمانان انجام مى دهند، خواه مباح باشد يا بدعت يا شرك اصغر، اما در ميان آنها شرك اكبر، جدّاً اندك است، اگر نگوييم اصلا وجود ندارد. وانگهى اين اعمالِ خلاف، خرافات و بدعت ها اختصاص به زمان ما ندارد، بلكه در گذشته نيز سابقه داشته است. البته اين به معناى ترك نقد خرافات و بدعت ها وعدم لزوم پرهيز ازآنها نيست، بلكه واجب است ازافراط در رد آنها كه گستره آن تا تكفير مسلمانان هم كشيده مى شود پرهيز شود. پس نهايت چيزى كه مى توان گفت اين است: جامعه اسلامى از افكار نادر برخى افراد خالى نيست، كه اين مسئله در تمام امت ها و ملت ها امرى طبيعى است، اما اينكه اين گونه خطاها مجوّز ضرر رساندن به ديگران قرار گيرد و در دشمنى ها زياده روى شود به گونه اى كه از دولت، قانون، خطابه، بيانيه، منبر، گمرك و تبليغات براى اين زياده روى كمك گرفته شود، طرفدارى از امورى است كه اكثر آنها اختلافى است و عين بدعت و ظلم است.

اول آنکه خود محمد بن عبدالوهاب در هیچ کتابی نگفته که من مذهب یا نهضت جدید آورده ام. در هیچ جای کتاب توحید هم نگفته که مخاطب من فرد یا گروهی خاص هستند. ایشان فقط مصادیق رو بیان کرده اند. گفته این این شرک و این کفر و این حلال یا حرام است.
پس بهتره به جای گمانه زنی ها اصل متن رو بیاورید و مغایرتش را با اسلام توضیح بدهید. این حرف شما اساسا هیچ مغایرتی با اسلام که ندارد هیچ، فقط یک برداشت ذهنی است

ملاصدرا;590655 نوشت:
شيخ در نهى از شرك اصغر و اكبر ــ على رغم به حساب آوردن امور بسيارى در شمار شرك كه درحقيقت شرك نيست ــ زيبا سخن گفته است; اما اگر از اين موضوع بگذريم خواهيم ديد كه وهابيت برخى از اوامر اين آيه را ناديده گرفته است، مانند: «نهى از كشتن نفسى كه خداوند آن را حرام دانسته، مگر به حق.» زيرا وهابيت، بسيارى از مسلمانان را به ناحق كشته اند، تا جايى كه قتل آنان توسط وهابيت به مواردى در بين نماز آن هم در مساجد كشيده شد. همان گونه كه در تكفير علما و عوام[4] ــ اعم از حنابله، اهل سنت و ديگران ـ عصر خود با اطلاق كفر اكبر بر آنان كه باعث خروج از دين مى شود، عدالت را رعايت نكردند، اما به حكم وجوب رعايت عدالت در گفتار، هر چند درباره خويشان باشد، بايد هنگامى كه ادله كافى براى ثبوت اين موضوع وجود دارد، به آن اعتراف كنيم.
شيخ و پيروانش به متابعت از او، از ميان وصاياى نه گانه اين آيه قرآن، على رغم نبود شرك در ميان امت اسلام يا اندك بودن آن، با زياده روى در افزودن آنچه شرك نيست به موارد شرك، بر وصيت اول كه نهى از شرك است تكيه كردند. در حالى كه ـ با وجود زياده روى نيز - با ديگر اوامر و نواهى همين آيه، ازجمله مهم ترين آنها، يعنى حرمت خون و ناموس مسلمان، حرمت خون مسلمانان را پاس نداشتند[5]، و در گفتار و قضاوت عليه مخالفان مسلمان خود، اعم از علما و عوام، عادلانه رفتار نكردند - رحمت و بخشش خدا بر آنان باد.

جناب ملاصدرا متاسفانه باید بگویم چون از اصل بحث نتوانسته اید به جائی برسید دارید به حاشیه می روید.
عنوان پست رو بخوان برادر عزیزم.........
مطلب در خلاف با قران از کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب...
من کاری ندارم عوام و مردم چکار می کنند. برای من مهم این است که آیا در کتاب توحید چیزی مغایر با قران و اسلام است یا نیست؟

ملاصدرا;590657 نوشت:
شيخ محمد و نيز جريان وهابى - با توجه به ظاهر آنچه ما از آثار آنان مطالعه و فهم مى كنيم - با استناد به اين حديث به مردم القا مى كنند كه مسلمان وقتى به خداوند شرك نورزد، خداوند هرگز او را عذاب نخواهد كرد و مقصود آنان از شرك دو چيز است: شرك اصلى و اعمال ديگرى كه آنان شرك به شمار آورده اند، ولى مورد اختلاف علماست.

متاسفانه باز هم به جاده خاکی جریانات خیالی کشیدید.
عزیزم من بحثم فقط در متن کتاب است نه اعمال اشخاص!!!
آیا حدیث معاذ خلاف اسلام است؟
پس چرا علمای شیعه نیز آن را آورده اند؟ بدون اینکه آن را رد کنند؟ و می دانیم که اگر یکی از علما مطلبی را آورد و آن را رد نکرد یعنی بدان اعتقاد داشته است!!!
مثلا شیخ صدوق در کتاب توحید ج 1 ص 28 دقیقا همین حدیث را می آورد:
28 - حدثنا أبو علي الحسن بن علي بن محمد بن علي بن عمرو العطار ببلخ ، قال : حدثنا محمد بن محمود ، قال : حدثنا حمران ، عن مالك بن إبراهيم بن طهمان ، عن ( أبي ) حصين ، عن الأسود بن هلال ( 2 ) ، عن معاذ بن جبل ، قال : كنت رديف النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال : يا معاذ هل تدري ما حق الله عز وجل على العباد ؟ - يقولها ثلاثا - ، قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، فقال رسول الله : حق الله عز وجل على العباد أن لا يشركوا به شيئا ، ثم قال صلى الله عليه وآله : هل تدري ما حق العباد على الله عز وجل إذا فعلوا ذلك ؟ قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : أن لا يعذبهم ، أو قال : أن لا يدخلهم النار
خوب آیا شیخ صدوق حدیثی خلاف قران و سنت و اسلام آورده است و دعوت به انحراف کرده است؟
همچنین در بحارالانوار جلد 3 ص 10 نیز دقیقا همین حدیث آمده است!!!
بياد داشته باشید که الله متعال در وصف الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ‌ فَأَلْقِيَاهُ فِي الْعَذَابِ الشَّدِيدِ می گوید که: مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ
سوره ق آیه 26 و 29
پس با توجه به این دو آیه می توان نتیجه گرفت که حدیث راست و درست است، حالا شهادت علمای شیعه هم بکنار!

همچنین باید عرض کنم برداشت قسمت پر رنگ شده حرف شما با متن حدیث مغایر است، زیرا از متن حدیث اینگونه بر می آید که نباید فقط به این شرک نورزیدن اکتفا کرد!!!

ملاصدرا;590661 نوشت:
هر كس شهادت دهد كه جز خداى يگانه خدايى نيست و محمد بنده و فرستاده او، عيسى بنده خدا و فرستاده و كلمه اوست كه بر مريم القا كرد، و روح اوست و نيز بهشت و دوزخ حق است، خداوند او را وارد بهشت خواهد كرد».

متاسفانه شما در اینجا یک اشتباه اساسی انجام داده اید.
تِلْكَ حُدُودُ اللَّـهِ ۚ وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِ‌ي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ‌ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ - النساء 13
برادرم قران را بخوانید!!!
شیخ چه چیزی گفته که خلاف آیه قرآن باشد؟ آیا این حرفش درست عین آیه قران نبوده؟
اما در اینجا این سخن مطرح می شود:

ملاصدرا;590661 نوشت:
چراكه اگر مسلمانى به همه اين امور شهادت دهد و سپس بدرفتارى و ظلم كند، مردم رابكشد، مرتكب دزدى و زنا شود، مال يتيم را بخورد، نماز، زكات، حج و روزه را ترك كند، به محارمش تجاوز كند و مرتكب گناهان كبيره شود، در امثال اين موارد، نص قرآن كريم اين است كه او به دوزخ خواهد رفت نه بهشت.

کسی که به پیامبری شهادت دهد یعنی دستورات او را قبول کرده!
دزدی و قتل و زنا در دستورات کدام پیامبر است؟
حال باز هم فرض که کسی نا خواسته دست به چنین گناهی بزند.
اول آنکه الله متعال در قران می فرماید:
إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّـهِ وَرِ‌سَالَاتِهِ وَمَن يَعْصِ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ‌ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ﴿الجن: ٢٣﴾
در ثانی هر آن کس که به الله و دینش ایمان بیاورد در بهشت وارد می شود (البته بعد از آنکه عذاب گناهش در جهنم را تحکم کرد) حال می خواهد این عذاب با شفاعت شفیعان مورد تائید خداوند عفو شود یا اینکه مستقیم مورد رحمت و بخشش الهی قرار گیرد یا حسناتش موجب بخشش آن شود.
حرف فوق از بدیهیات است.

omarali;589973 نوشت:
سلام دوستان عزیز.

وعليكم سلام

وصلي الله علي باكين الاحسين عليه صلاه و السلام

omarali;589973 نوشت:
همانطور که می دانیم وقتی نام وهابی مطرح میشود اولین یا دومین متهم از سوی شیعیان محمد بن عبدوهاب رحمه الله است.

داداش عزيزم، كم لطفي مي فرمايد شما و يا اينكه خيلي با شيعه تسامح داريد و يا اينكه از منظر شما ابن عابدين حنفي مذهب ، كه از معاصرين عبد الوهاب هم بوده گويا شعبه اي در مذهب تشيع زده است زيرا او به عنوان عالم اهل سنت مي گويد وهابيت موسوم به عبد الوهاب هستند كه از خوارج زمانه مي باشند به نظر شما ابن عابدين شيعه هست كه وهابيت را با نام عبد الوهاب مي شناسند؟

نظرتان در مورد سليمان بن عبد الوهاب چيست؟ او برادر محمد بن عبد الوهابن هست كه عليه برادرش كتاب نوشت با عنوان الصواعق الاهيه علي رد الوهابيه به نظرت برادرش هم شيعه بوده كه عليه او كتاب نوشته و وهابيت را با نام برادرش مي شناسد؟

از ان واضح تر نظرتان در مورد بن باز چيه كه وقتي از او مي پرسند:

يقول السائل: فضيلة الشيخ، يسمي بعض الناس عندنا العلماء في المملكة العربية السعودية بالوهابية فهل ترضون بهذه التسمية؟ وما هو الرد على من يسميكم بهذا الاسم؟
سوال کننده: جناب شیخ بعضی از مردم علمای عربستان سعودی را وهابی مینامند ، از این نام گذاری خوشحال هستید؟

بن باز مفتی سابق وهابیهای عربستان در پاسخ سوالی در مورد وهابیت گفته است :
الوهابية منسوبة إلى الشيخ الإمام محمد بن عبد الوهاب رحمه الله المتوفى سنة 1206 هـ ، وهو الذي قام بالدعوة إلى الله سبحانه في نجد....
ترجمه:
وهابیه منسوب هستند به محمد ابن عبد الوهاب که در سال1206 فوت شده و او کسی است که قیام کرد تا مردم نجد را به سوی خداوند سبحان دعوت کند !!!!

omarali;589973 نوشت:
شیخ بزرگوار

بزگوار علماي اهل سنت عبد الوهاب را خوارج مي دانند و پيغمبر در يك روايت صحيح به تصحيح الباني فرمودند الخوارج كلاب من اهل نار ما قصد جسارت نداريم اما سخن شما را بپذيريم كه در مدح عبد الوهاب هست يا پيغمبر را؟

omarali;589973 نوشت:
هرکه دارد باور انحراف شیخ ما بسم الله!!!

مائيم و نواي بي نوايي بسم الله اگر حريف مائيييييييييييي

بزگوار شيخ الاسلام شما حضرت ادم و حوا را كافر مي داند به نظر شما خداوند كفار را پيغمبر مردم برگزيده است؟

محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید، باب قول الله تعالى: {فلما آتاهما صالحاً جعلا له شركاء فيما آتاهما} الآية می فرماید:
قال ابن حزم : اتفقوا على تحريم كل اسم معبَّد لغير الله كعبد عمر، وعبد الكعبة، وما أشبه ذلك، حاشا عبد المطلب.
وعن ابن عباس رضي الله عنه في الآية قال : لما تغشاها آدم حملت، فأتاهما إبليس فقال : إني صاحبكما الذي أخرجتكما من الجنة لتطيعاني أو لأجعلن له قرني أيِّل، فيخرج من بطنك فيشقه، ولأفعلن ولأفعلن ـ يخوفهما ـ سِّمياه عبد الحارث، فأبيا أن يطيعاه، فخرج ميتاً، ثم حملت، فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبيا أن يطيعاه، فخرج ميتاً، ثم حملت، فأتاهما، فذكر لهما فأدركهما حب الولد، فسمياه عبد الحارث فذلك قوله تعالى: - جعلا له شركاء فيما آتاهما- رواه ابن أبي حاتم ، وله بسند صحيح عن قتادة قال: شركاء في طاعته، ولم يكن في عبادته. وله بسند صحيح عن مجاهد في قوله : - لئن آتيتنا صالحاً - ، قال: أشفقا ألا يكون إنساناً، وذكر معناه عن الحسن وسعيد وغيرهما. (كتاب التوحيد الذي هو حق الله على العبيد - (1 / 49)
ترجمه: ابن حزم می فرماید: مسلمانان بر این متفق اند که هر اسمی که در آن مفهوم عبادت غیر الله باشد حرام است؛ مانند، عبد عمر ، عبدالکعبة ، و مانند اینها ، بجز عبدالمطلب .
و از ابن عباس در مورد این آیه روایت است که فرمود: وقتی که آدم با حوآء نزدیکی کرد حوآء حامله شد، ابلیس نزد آن دو آمد و گفت: من همان همراه شمایم که شما را از بهشت بیرون کردم، البته از من پیروی کنید یا اینکه برای آنچه در شکم تو هست دو شاخ گاو کوهی می سازم، آنگاه در حالی از شکمت بیرون می آید که آن را پاره می کند، و آنها را می ترسانید که چنین و چنان می کنم، یا اینکه آن فرزند را عبدالحارث نام بگذارید، آدم و حوا از اینکه او را اطاعت کنند انکار کردند، فرزند مرده به دنیا آمد، سپس حوآء حامله شد، باز هم نزد آنها آمد، و همان سخنان قبلی اش را تکرار کرد، پس محبت و دوستی فرزند به آنها رسید و او را عبدالحارث نام گذاشتند، آنست که خداوند می فرماید: برای خدا شریکانی قرار دادند در آنچه به آنها داد. (رواه ابن ابی حاتم).
نیز با سند صحیح از قتاده روایت نموده است که فرمود: شریکانی در طاعت خدا و این شریک در عبادت خدا نبود. نیز با سند صحیح از مجاهد روایت کرده است که در مورد - لئن آتيتنا صالحاً- فرمود: ترسیدند که انسانی نباشد و از سعید و حسن و غیرهما به معنای آن روایت شده است.

omarali;591099 نوشت:
28 - حدثنا أبو علي الحسن بن علي بن محمد بن علي بن عمرو العطار ببلخ ، قال : حدثنا محمد بن محمود ، قال : حدثنا حمران ، عن مالك بن إبراهيم بن طهمان ، عن ( أبي ) حصين ، عن الأسود بن هلال ( 2 ) ، عن معاذ بن جبل ، قال : كنت رديف النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال : يا معاذ هل تدري ما حق الله عز وجل على العباد ؟ - يقولها ثلاثا - ، قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، فقال رسول الله : حق الله عز وجل على العباد أن لا يشركوا به شيئا ، ثم قال صلى الله عليه وآله : هل تدري ما حق العباد على الله عز وجل إذا فعلوا ذلك ؟ قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : أن لا يعذبهم ، أو قال : أن لا يدخلهم النار

بزگواري كنيد ترجمه روايت را بياوريد ممنون مي شويم

omarali;591099 نوشت:
ی دانیم که اگر یکی از علما مطلبی را آورد و آن را رد نکرد یعنی بدان اعتقاد داشته است!!!

عجبببببب پس شما موسس قانون گذاري در علم حديث هم هستيد
بنده سوالي دارم ايا شما فحاشي را كه علماي خودتان به عايشه كرده اند و همچنين ابوبكر به عايشه و سپس رد هم نكرده اند را حاضريد بپذيريد؟

عجب شیخ الاسلامی که هنوز لا اله الا الله را نمی داند امده است کتاب توحید نوشته است ؟؟

وأنا أخبركم عن نفسي والله الذي لا إله إلا هولقد طلبت العلم واعتقدَ من عرفني أن لي معرفة، وأنا ذلك الوقت لا أعرف معنى "لا إله إلا الله ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الذي مَنَّ الله به وكذلك مشايخي، ما منهم رجل عرف ذلك فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنى "لا اله إلا الله"، أو عرف معنى الإسلام قبل هذا الوقت فقد كذب وافترى، ولبس على الناس

از خود دارم خبر می دم قسم به خدای لا شریک له دنبال علم رفتم قبل از اینکه من تحقیق کنم معنای لا اله الا الله را نمی فهمیدم قبل از اینکه این روایت را ببینم اصلا اسلام را نمی شناختم هیچ کدام از اساتید من اسلام را نفهمیده بودند هر کدام از علما بیان بگند من قبل از اینکه محمد بن عبدالوهاب بفهمه لا اله الی الله را فهمیده بودم اسلام را فهمیده بودم دروع گفته بر شیطان تلبیس کرده

الرسائل الشخصیه ج1ص187

وجود فرقه وهابیت در کلام بن باز::

به این لینک رجوع کنید :

www.binbaz.org.sa/mat/4726


باز هم ما شیعه ها حرف درست را می زنیم که می گوییم وهابیت از محمد بن عبدالوهاب است

خارجی بودن پیروان اهل وهابیت::


منبع از مجموع وثائق برادر الامامی

حکم خوارج در کلام اهل سنت::

پیامبر فرمودند :بدترین مخلوقات خدا خوارج هستند در
صحیح مسلم یک باب دارد

بَابُ الْخَوَارِجُ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلِيقَةِ

از عایشه نقل شده :

الخوارج شرار امتی یتقلهم خیار امتی

بدترین مخلوقات امت من خوارج هستند و بهترین انها را می کشند
مجمع الزوائد ج6ص239

البته لازم است بگم خود ابن عابدین هم تو هوا نگفته است بلکه دلیل از سنت چه بسا می توان پیدا کرد

با سلام خدمت همه ی دوستان گرامی

جناب آقای عمر علی

بهتر است جنابعالی به این مقوله پرداخته و آنرا از دیدگاه کتاب توحید بیان بفرمائید.

1) توحید یعنی جه؟ به عنوان مثال برای ما بیان بفرمائید دیدگاه شیخ شما که همه ی فرق را تکفیر می نماید در مورد توحید ذاتی و صفاتی صفاتی و صفات خبریه چگونه می باشد.

2) توحید عبادی به عنوان مهمترین بحث از نظر وهابیان بیان شده است؛ شما از کتابهای جناب شیختان تعریفی صحیح از توحید عبادی و اصطلاح عبادت بیان بفرمائید و این تعریف را با قرآن و سنت و تعاریف سایر علمای مذاهب مقایسه فرمائید.

موفق باشید.

سخنان متعارض محمد بن عبدالوهاب ::

التوسل بالصالحين
العاشرة: قولهم في الاستسقاء: لا بأس بالتوسل بالصالحين، وقول أحمد: يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم خاصة، مع قولهم: إنه لا يستغاث بمخلوق، فالفرق ظاهر جدًا، وليس الكلام مما نحن فيه؛ فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين وبعضهم يخصه بالنبي صلى الله عليه وسلم، وأكثر العلماء ينهى عن ذلك ويكرهه، فهذه المسألة من مسائل الفقه 5، ولو كان الصواب عندنا: قول الجمهور: إنه مكروه، فلا ننكر على من فعله؛ ولا إنكار في مسائل الاجتهاد

فتاوی و مسائل محمد بن عبدالوهاب ج1ص68

می گوید این توسل مربوط به فقه است نه عقیده و اين یک مساله اجتهاد است

خوب يك سوال ىارم اطر اين توسل مربوط به فقه است و مربوط به عقیده نیست چرا این قدر تکفیر رسیده است مثلا شاگرد ابن عبدالوهاب می گوید::



قال شيخ الإسلام - رحمه الله - في الرسالة السنية: "فإذا كان على عهد النبي صلي الله عليه وسلم ممن انتسب إلى الإسلام من مرق منه مع عبادته العظيمة، فليعلم أن المنتسب إلى الإسلام والسنة في هذه الأزمان قد يمرق أيضا من الإسلام لأسباب منها: الغلو في بعض المشايخ; بل الغلو في علي ابن أبي طالب، بل الغلو في المسيح، فكل من غلا في نبي أو رجل صالح، وجعل فيه نوعا من الإلهية مثل أن يقول: يا سيدي فلان انصرني أو أغثني; أو ارزقني، أو أنا في حسبك، ونحو هذه الأقوال. فكل هذا شرك وضلال يستتاب صاحبه، فإن تاب وإلا قُتل؛ فإن الله - سبحانه وتعالى -

الكتاب: فتح المجيد شرح كتاب التوحيد ج1ص167 المؤلف: عبد الرحمن بن حسن بن محمد بن عبد الوهاب بن سليمان التميمي (المتوفى: 1285هـ) المحقق: محمد حامد الفقي الناشر: مطبعة السنة المحمدية، القاهرة، مصر الطبعة: السابعة، 1377هـ/1957م

کسی بگه فلانی کمکم کن یا مرا رزق بده و از این اقوال پس همه این ها شرک هستند و صاحبش باید توبه کردن پس اگر توبه نکرد باید کشته شود

ابن تیمیه رئیس تکفر وهابیت می گوید :

[حكم من يأتي إلى قبر نبي أو صالح ويسأله ويستنجد به] وأما من يأتي إلى قبر نبي أو صالح، أو من يعتقد فيه أنه قبر نبي أو رجل صالح..
(إحداها) : أن يسأله حاجته مثل أن يسأله أن يزيل مرضه، أو مرض دوابه، أو يقضي دينه، أو ينتقم له من عدوه، أو يعافي نفسه وأهله ودوابه، ونحو ذلك مما لا يقدر عليه إلا الله عز وجل: فهذا شرك صريح، يجب أن يستتاب صاحبه فإن تاب وإلا قتل.


الكتاب: زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور ج1 ص17 المؤلف: تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (المتوفى: 728هـ) الناشر: دار طيبة، الرياض، المملكة العربية السعودية


اگر کسی بره پیش مرد یا پیامبر صالح و حاجت بخواد ازش مثل اینکه بیماریم رو شفا بده پس این شرک صریح است و واجب است که صاحبش توبه کند وگرنه باید کشته شود

خوب مگر این مربوط به فقه نیست کسی از علمای اهل سنت طبق اجتهاد به این مساله برسد که توسل جایز است حالا چرا این حکم تکفیر را داده است

وقول الله تعالى: {أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً} 1.....وشرح هذه الترجمة: ما بعدها من الأبواب. فيه أكبر المسائل وأهمها 1، وهي تفسير التوحيد، وتفسير الشهادة؛ وبينها بأمور واضحة.

منها: آية الإسراء بين فيها الرد على المشركين الذين يدعون الصالحين ففيها بيان أن هذا هو الشرك الأكبر
.
هذا شرک الاکبر رو از کجا اورد این شخص مگر مساله فقهی نیست چرا تکفیر می کند همه اشخاص را

التوحید ج 1 ص 24-25

مگر در قرآن نداریم که ::

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا ۚ وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ [٩:٢٨]
ای اهل ایمان! جز این نیست که مشرکان پلیدند؛ پس نباید بعد از امسال به مسجدالحرام نزدیک شوند؛ و اگر [به سبب قطع رابطه با آنان و تعطیل شدن داد و ستد با ایشان] از بی نوایی و تنگدستی می ترسید، خدا اگر بخواهد شما را از فضل و احسانش بی نیاز می کند؛ یقیناً خدا دانا و حکیم است.

28 سوره توبه

خوب طبق ایه قران مشرکان نجس هستند

اگر ما نجس هستیم چرا در مسجد النبی راه می دهید چرا در مکه ؟؟

دو راه دارید :

1-علمایی چون محمد بن عبدالوهاب اشتباه کردند و نمی دانستند و کتاب ها من جمله کتاب التوحید باید زد به دیوار

2-بله درست گفته اند باید باید شیعه ها و اهل سنت رو به مکه راه ندهیم !!!و احکامی که علما گفتند روشون اجرا کنیم

من با ظاهر بینی که اهل وهابیت طریقشان این گونه است راه افتاده ام و بحث ها رو پیش می برم

محمد بن عبدالوهاب کم عقل و بی سواد بوده است

کشمیری عالم بزرگ اهل سنت می گوید ::

واما محمد بن عبد الوهاب النجدی فانه كان رجلا بليدا قليل العلم فكان يتسارع الى الحكم بالكفرولاينبغي ان يقتحم في هذا الوادي الامن يكون متيقظا متيقنا عارفا بوجوده الكفر واسبابه

فیض الباری شرح صحیح البخاری ج1ص252

و اما محمد بن عبدالوهاب پس همنان او مرد کم عقل و کم عقل بوده است

مقداری از شخصیت کشمیری::

به نقل از نرم افزار وهابیت مکتبه شامله

هو الفقيه المجتهد محمد أنور بن معظم شاه ، ولد بكشمير سنة 1292هـ وقد تربى على والديه تربية مثالية ، ولذلك كان معروفًا بالتقوى وغض البصر واحترام الأساتذة ، كان يقول الشيخ مولانا القاري محمد طيب رحمه الله : كنا نتعلم السنن النبوية من سيرة الشيخ أنور وكأن الأخلاق النبوية تجسدت في صورته [1] .

(1) مشاهير علماء ديوبند ، القاري فيوض الرحمن ، ص 485 ، نقش دوام مولانا ، انظر ص 81 .


او فقیه و مجتهد محمد انور بن معظم شاه

شیخ مولانای محمد طیب می گوید :ما می آموختیم سنن نبویه را از سیره شیخ انور

یعنی چی ؟؟یعنی اینکه این شخص محور بودند در اعمال هر کاری می کردند ما هم می کردیم

كان الشيخ رحمه الله إمامًا في علوم القرآن والحديث ، وحافظًا واعيًا لمذاهب الأئمة مع إدراك الاختلاف بينهما ، وقادرًا على اختيار ما يراه صوابًا ، ولم يقتصر في مطالعته على كتب علماء مدرسة بعينها - مع أنه كان حنفيًا - وإنما قرأ لعلماء

(3) نفحة العنبر ، ص 25 ، مقدمة أنوار الباري 2 / 245 .
(4) المصدر السابق ، ص 95 .

شیخ امام بوده است در علوم قران و حدیث و حافظ بوده است برای مذاهب اربعه

حنفي مذهب بوده است

واقعا چه کسی توحیدش را از کسی می گیرد که عالم بزرگ اهل سنت می گوید بی سواد بوده است چه کسی توحیدش را از چنین شخصی می گیرد ؟؟؟



omarali;591085 نوشت:
اول آنکه خود محمد بن عبدالوهاب در هیچ کتابی نگفته که من مذهب یا نهضت جدید آورده ام.

جدي مي فرمايد برادر؟ واقعا محمد بن عبد الوهاب دين جديد ادعا نكرده كه اورده؟ واقعا اگر اين طور است دين و نهضت جديد نياورده پس چرا همه مسلمانان را تكفير مي كند؟ واقعا اگر او تابع دين اسلام است چگونه مي شود كه مسلمانان كافر هستند و تابع اسلام نيستند يعني اين ديني كه مسلمانان تابع ان بوده اند و به زعم اهل سنت از پيغمبر هم به ارث برده اند يعني پيغمبر كافر بوده و كفر تروجي كرده كه اهل سنت كافر مي باشند و عبد الوهاب انها را تكفير كرده؟

، فإنه كان إذا باينه أحد ورد عليه ولم يقدر على قتله مجاهرة يرسل إليه من يغتاله في فراشه أو في السوق ليلا لقوله بتكفير من خالفه واستحلاله قتله
او کسی بود که هر گاه شخصی با او به مخالفت بر می خاست یا در رد او کتابی می نوشت و قدرت نداشت او را آشکارا به قتل برساند ، شخصی را می فرستاد تا او را در رختخوابش به قتل برساند یا شبانه او را در بازار ترور کند ، چرا که او مخالفانش را تکفیر کرده و کشتن آنان را حلال می دانست .
السحب الوابله علی ضرائح الحنابله

واقعا او دين جديدي نياورد؟

علامه (عبدالله العلوی الحداد) در کتابشان(مصباح الانام وجلاء الضلام فی رد شبه البدعی النجدی) در مورد کسانی که می خواستند به دین وهابیت و پیروی محمد ابن عبدالوهاب بپیوندند می گویند:
اذا أراد رجل أن یدخل فی دینه یقول له اشهد علی نفسک انک کنت کافراً واشهد علی والدیک انهما ماتا کافرین واشهد علی العالم الفلانی والفلانی انهم کفار و هکذا فأن شهد بذالک قبله والا فقتله
ترجمه :
هرگاه کسی میخواست به دین او (وهابیت) بپیوندد ، به او میگفتند که بایستی اقرار کنی که قبلا کافر بوده ای و اقرار کنی که پدرومادت هم در حال کفر مرده اند و شهادت بدهی که فلان عالم وفلان عالم هم کافر هستند ،اگر او این اقرار ها را میکرد او را به دین خود می پذیرفتند واگر اقرار نمی کرد او را می کشتند
«مصباح الانام وجلاء الضلام فی رد شبه البدعی النجدی التی أضل بها العوام - صفحه 5»

شما اگر سري به كتاب الدرر السنية في الأجوبة النجدية مي بينيد ه در ان امده است علماي كه هم عصر عبد الوهاب بودند مي گفتند ان هذا الدين الذي قام به شيخ محمد بن عبد الوهاب اين دين جديدي هست كه شيخ شما قبام كرده اگر واقعا او پايبند به دين پيغمبر بود كه از شرق تا غرب عالم همه را تكفير مي كرده؟

montazer200;591209 نوشت:
داداش عزيزم، كم لطفي مي فرمايد شما و يا اينكه خيلي با شيعه تسامح داريد و يا اينكه از منظر شما ابن عابدين حنفي مذهب ، كه از معاصرين عبد الوهاب هم بوده گويا شعبه اي در مذهب تشيع زده است زيرا او به عنوان عالم اهل سنت مي گويد وهابيت موسوم به عبد الوهاب هستند كه از خوارج زمانه مي باشند به نظر شما ابن عابدين شيعه هست كه وهابيت را با نام عبد الوهاب مي شناسند؟

نظرتان در مورد سليمان بن عبد الوهاب چيست؟ او برادر محمد بن عبد الوهابن هست كه عليه برادرش كتاب نوشت با عنوان الصواعق الاهيه علي رد الوهابيه به نظرت برادرش هم شيعه بوده كه عليه او كتاب نوشته و وهابيت را با نام برادرش مي شناسد؟

از ان واضح تر نظرتان در مورد بن باز چيه كه وقتي از او مي پرسند:

يقول السائل: فضيلة الشيخ، يسمي بعض الناس عندنا العلماء في المملكة العربية السعودية بالوهابية فهل ترضون بهذه التسمية؟ وما هو الرد على من يسميكم بهذا الاسم؟
سوال کننده: جناب شیخ بعضی از مردم علمای عربستان سعودی را وهابی مینامند ، از این نام گذاری خوشحال هستید؟

بن باز مفتی سابق وهابیهای عربستان در پاسخ سوالی در مورد وهابیت گفته است :
الوهابية منسوبة إلى الشيخ الإمام محمد بن عبد الوهاب رحمه الله المتوفى سنة 1206 هـ ، وهو الذي قام بالدعوة إلى الله سبحانه في نجد....
ترجمه:
وهابیه منسوب هستند به محمد ابن عبد الوهاب که در سال1206 فوت شده و او کسی است که قیام کرد تا مردم نجد را به سوی خداوند سبحان دعوت کند !!!!


با عرض سلام و ادب.
بنده در مورد هیچ یک از این اشخاص در این پست نظری ندارم، می توانید برایش پست جدید بگذارید.
فقط می گویم موضوع بحث در مورد تناقضات احتمالی کتاب توحید از محمد بن عبدالوهاب با قرآن و اسلام است که بنده فقط به سوالاتی که مستند از این موضوع باشند جواب خواهم داد.

montazer200;591209 نوشت:
بزگوار علماي اهل سنت عبد الوهاب را خوارج مي دانند و پيغمبر در يك روايت صحيح به تصحيح الباني فرمودند الخوارج كلاب من اهل نار ما قصد جسارت نداريم اما سخن شما را بپذيريم كه در مدح عبد الوهاب هست يا پيغمبر را؟

ان شاء الله فقط در مورد تناقضات احتمالی کتاب توحید با اسلام و قران وصحبت خواهیم کرد. نه چیز دیگر

montazer200;591227 نوشت:
حمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید، باب قول الله تعالى: {فلما آتاهما صالحاً جعلا له شركاء فيما آتاهما} الآية می فرماید:
قال ابن حزم : اتفقوا على تحريم كل اسم معبَّد لغير الله كعبد عمر، وعبد الكعبة، وما أشبه ذلك، حاشا عبد المطلب.
وعن ابن عباس رضي الله عنه في الآية قال : لما تغشاها آدم حملت، فأتاهما إبليس فقال : إني صاحبكما الذي أخرجتكما من الجنة لتطيعاني أو لأجعلن له قرني أيِّل، فيخرج من بطنك فيشقه، ولأفعلن ولأفعلن ـ يخوفهما ـ سِّمياه عبد الحارث، فأبيا أن يطيعاه، فخرج ميتاً، ثم حملت، فأتاهما، فقال مثل قوله، فأبيا أن يطيعاه، فخرج ميتاً، ثم حملت، فأتاهما، فذكر لهما فأدركهما حب الولد، فسمياه عبد الحارث فذلك قوله تعالى: - جعلا له شركاء فيما آتاهما- رواه ابن أبي حاتم ، وله بسند صحيح عن قتادة قال: شركاء في طاعته، ولم يكن في عبادته. وله بسند صحيح عن مجاهد في قوله : - لئن آتيتنا صالحاً - ، قال: أشفقا ألا يكون إنساناً، وذكر معناه عن الحسن وسعيد وغيرهما. (كتاب التوحيد الذي هو حق الله على العبيد - (1 / 49)
ترجمه: ابن حزم می فرماید: مسلمانان بر این متفق اند که هر اسمی که در آن مفهوم عبادت غیر الله باشد حرام است؛ مانند، عبد عمر ، عبدالکعبة ، و مانند اینها ، بجز عبدالمطلب .
و از ابن عباس در مورد این آیه روایت است که فرمود: وقتی که آدم با حوآء نزدیکی کرد حوآء حامله شد، ابلیس نزد آن دو آمد و گفت: من همان همراه شمایم که شما را از بهشت بیرون کردم، البته از من پیروی کنید یا اینکه برای آنچه در شکم تو هست دو شاخ گاو کوهی می سازم، آنگاه در حالی از شکمت بیرون می آید که آن را پاره می کند، و آنها را می ترسانید که چنین و چنان می کنم، یا اینکه آن فرزند را عبدالحارث نام بگذارید، آدم و حوا از اینکه او را اطاعت کنند انکار کردند، فرزند مرده به دنیا آمد، سپس حوآء حامله شد، باز هم نزد آنها آمد، و همان سخنان قبلی اش را تکرار کرد، پس محبت و دوستی فرزند به آنها رسید و او را عبدالحارث نام گذاشتند، آنست که خداوند می فرماید: برای خدا شریکانی قرار دادند در آنچه به آنها داد. (رواه ابن ابی حاتم).

اول انکه اگر دقت کرده باشید می گوید:
شركاء في طاعته ولم يكن في عبادته
یعنی شریک قرار دادن در حرف شنوی و نه در عبادت!!!
پس در اینجا بر خلاف که گفتید:

montazer200;591227 نوشت:
بزرگوار شيخ الاسلام شما حضرت ادم و حوا را كافر مي داند

اولا اصلا حرف از کفر نیست، بلکه از شرک است، دوما شرک در عبدات نیست، شرک در حرف شنوی است!!!
چونان که عبدالوهاب در ادامه نیز می گوید:
الثالثة: أن هذا الشرك في مجرد تسمية لم تقصد حقيقتها.
یعنی نامگذاری بدون قصد هم شرک است (این را برای پرهیز از اینگونه نامگذاری ها می گوید)
الخامسة: ذكر السلف الفرق بين الشرك في الطاعة والشرك في العبادة.
ﮔﺬﺷﺘﮕﺎن ﻧﻴﻚ، ﻓﺮق ﻣﻴﺎن ﺷﺮك در ﻃﺎﻋﺖ و ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮداری و ﺷﺮك در ﻋﺒﺎدت را ﺑﻴﺎن داﺷﺘﻪ

اما آیا فقط محمد بن عبدالوهاب در تفسیر آیه 140 الاعراف چنین نظری دارد؟؟؟
شیخ صدوق نیز دقیقا همین تفسیر را دارد:
فقال له المأمون : فما معنى قول الله عز وجل : ( فلما اتاهما صالحا جعلا له شركاء فيما اتاهما ) فقال له الرضا عليه السلام : ان حواء ولدت لادم خمس مأة بطن ذكرا وأنثى وان آدم عليه السلام وحواء عاهدا الله عز وجل ودعواه وقالا : ( لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين فلما اتيهما صالحا ) من النسل خلقا سويا بريئا من الزمانة والعاهة وكان ما اتاهما صنفين صنفا ذكرانا وصنفا إناثا فجعل الصنفان لله تعالى ذكره شركاء فيما آتاهما ولم يشكراه كشكر أبويهما له عز وجل قال الله تبارك وتعالى : ( فتعالى الله عما يشركون )
عیون الاخبار الرضا، شیخ صدوق ج 2 ص 175
همچنین در پاورقی همین کتاب مذکور آمده است:
في تفسير علي بن إبراهيم : قال جعلا للحارث نصيبا في خلق الله ولم يكن أشركا إبليس في عبادة الله ( انتهى ) . كان اسم إبليس عند الملائكة هو الحارث .
همین مطلب را شیخ طبرسی در الاحتجاج جلد 2 ص 216 نیز آمده است!!!

فکر کنم همین قدر بس باشد که ثابت شود علمای بزرگ شیعه نیز دقیقا همین نظر را داشته اند.

[="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الاولین و الآخرین

omarali;591082 نوشت:
اقعا در عجبم که چرا این حدیث رو مغایر با اسلام می دانید!!!
واقعا زمانی که به آیات متشابه می رسید حکم چیست؟
چرا سوره اسراء را ندیده اید پس؟
حالا دقیقا همین سوال پیش میاد که خداوند هر گناهی رو می بخشه بجز شرک!!!
خوب با این حساب من می تونم هر گناهی انجام بدهم دزدی و زنا کنم و فقط شرک نکنم؟ چون طبق نص قرآن خداوند شرک را نمی بخشد و همه ی گناهان قابل بخشش است جز شرک؟؟؟
متاسفانه اگر بخواهیم با غرض ورزی جلو بیاییم نتیجه جز این نمی شود!

اولا تنها پست شماره سه که قرار دادم که در مورد حدیث معاذ بود مورد تایید بود و بقیه مطالبی که بنده قرار دادم از «حسن بن فرحان مالکى» از عالم اهل سنّت عربستان و پیرو مذهب مالکى و به اعتراف خودش از وهّابیون معتدل مى باشد بود که نقدی بر کتاب محمد بن عبدالوهاب قرار داده است و این هم سایت او می باشد (http://almaliky.org/index.php) می توانید بروید و نقد خود را قرار دهید چون اینجا بنده کاره ای نیستم که بخواهم از عقاید او دفاع کنم بحث بین دو تا وهابی (شما و او) می باشد و خودتان مسالمت آمیز مشکلتان را حل کنید البته اگر می توانید و کارتان به کمربند انتحاری نمی کشد!
ثانیا مگر حدیث را دقیق نخوانید؟؟؟؟؟ در حدیث پیامبر گفته این مطلب را به مردم نگویید اما محمد بن عبد الوهاب آمده این مطلب را اول کتابش بیان کرده پس خود محمدبن عبدالوهاب هم خلاف دستور پيغمبرص عمل کرده که اين را آورده است.
محمد بن عبدالوهاب ميگويد:پيغمبر(ص)فرموده::قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند) در حقيقت پيغمبر نمي خواسته که مردم به رحمت خدا اميدوار باشند تا مبادا سراغ اعمال صالح بروند! پيغمبر ترسيده و نگفته،اما محمدبن عبدالوهاب نترسيده و آمده و گفته!!!!
ثالثا روایت می گوید خداوند هیچ کس را عذاب نمی کند جز مشرک را " حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است"و همه را خداوند می بخشد که این خلاف آیات فراوانی است که وعده عذاب داده است به انسان غیر مشرک و آن آیه هم قید دارد بر لمن یشاء قرار گرفته و شامل هر کسی نمی شود همانءور كه خوى ابن تيميه ىر كتاب احاكم المرتد می گوید { إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء } [ النساء : 48 ] ، فهذه في حق من لم يشرك، فإنه قيدها بالمشيئة می گوید این آیه قید زده شده به مشیت خدا اما آن حدیث می گوید همه افراد ی که شرک نداشته باشند به بهشت می روند ابن تیمیه در جای دیگر همان کتاب مي گوید فهكذا الوعد له تفسير وبيان، فمن قال بلسانه : لا إله إلا الله، وكذب الرسول، فهو كافر باتفاق المسلمين، وكذلك إن جحد شيئًا مما أنزل الله .
این وعده خدا تفسیر و بیان دارد و آن این است که هر کسی لا اله الا الله بگوید (یعنی مشرک نباشد) اما پیامبر را تکذیب کند او به اتفاق مسلمانان کافر است و همچنین است در صورتی که هر چیزی از آنچه از احکام و ... که خداوند نازل کرده را انکار کند (پس ابن تیمیه می گوید اگر کسی مشرک نباشد و لا اله الا الله بگوید اما یکی از دو صفت که گفته شد را داشته باشد در آتش خواهد بود اما حدیثی که محمد بن عبد الوهاب بیان کرده می گوید خداوند کسی که بر او شریکی قایل نشده عذاب نکند!
حال ما سخن ابن تیمیه را باور کنیم یا محمد بن عبد الوهاب را؟!!!!!
omarali;591085 نوشت:
اول آنکه خود محمد بن عبدالوهاب در هیچ کتابی نگفته که من مذهب یا نهضت جدید آورده ام. در هیچ جای کتاب توحید هم نگفته که مخاطب من فرد یا گروهی خاص هستند. ایشان فقط مصادیق رو بیان کرده اند. گفته این این شرک و این کفر و این حلال یا حرام است.

اگر نگفته پس علمای اهل سنت چرا او و پیروانش را منحرف می دانند؟؟؟ اگر نهضت ندارد پس پیروان او پیرو چه چیز او هستند؟!!!!!
علامه شرواني : پيروان ابن تيميه مشهور به وهابيه فرقه گمراه هستند

شيخ عبد الحميد شرواني در حاشيه تحفة المحتاج بشرح المنهاج درباره وهابيت گويد:
( قوله والمنازع الخ) وهو ابن تيمية ومن تبعه من الفرقة الضالة المشهورة في زماننا بالوهابية خذلهم الله تعالي
اينکه مي گويد (مخالف - الي آخر جمله ) منظور از مخالف در اين سخن ابن تيميه و پيروان او هستند که فرقه اي گمراه بوده و در اين زمان مشهور به وهابيه هستند ، خداوند ذليلشان کند
علامه شرواني، حواشي الشرواني على تحفة المحتاج، جلد 4، ص144

محمد عبده: وهابيت گروه متحجر و تنگ‌نظري هستند که به اصول بي‌توجهند

شيخ محمد عبده آنجا که به معرفي منکرين تقليد از مذاهب اربعه پرداخته است، با اشاره به وهابيت مي‌گويد :
الهم الا فئة زعمت أنها نفضت غبار التقليد، وأزالت الحجب التي کانت تحول بينها وبين النظر في آيات القرآن ومتون الاحاديث ، لتفهم احکام الله منها، ولکن هذه الفئة اضيق عطناً و احرج صدراً من المقلدين..... فانها تري وجوب الاخذ بما يفهم من لفظ الوارد و التقيد به بدون التفات الي ما تقتضيه الاصول التي قام عليها الدين ...فلم يکونوا لعلم اولياء و لا للمدنية السليمة احباء

گروهي فکر مي کنند که غبار تقليد را زدوده و حجابهاي بين خود و تدبر در نص قرآن و متون احاديث را کنار زده‌اند. لکن اين گروه از مقليدين تنگ نظرتر و مرتجع‌تر هستند. آنها قائل به وجوب اعمال ظاهري الفاظ هستند بدون اينکه به اصولي که دين بر آنها قرار گرفته التفاتي نمايند.آنها نه دوستدار علم هستند و نه همراه مدنيت و تمدن سالم.
وي در پاورقي کتاب، مراد خود از اين افراد را اين‌چنين بيان مي‌کنند :
يعني بهذه الفئة اهل الحديث و من يسمون الوهابية
منظورم از اين عده، اهل حديث و کساني هستند که وهابيت ناميده مي‌شوند.
محمد عبده، الإسلام والنصرانية مع العلم و المدنية، ص127-128

شيح احمد بن محمد بن صديق الغماري: شيطان نجدي مذهبش باطل بود

وي در کتاب الجواب المفيد للسائل المستفيد ضمن معرفي و افشاي ماهيت ابن تيميه، محمد بن عبد الوهاب را شيطاني مي‌داند که داراي مذهبي باطل است که از افکار اين تيميه نشأت گرفته است. وي در اين خصوص گويد:

و يکفيک أن قرن الشيطان النجدي، واتباعه، ومذهبه الفاسد وليد أفکار ابن تيمية واقواله
وهمين کفايت مي کند که شيطان نجدي (محمدبن عبد الوهاب)و پيروانش و مذهب فاسدشان زائيده افکار و سخنان ابن تيميه هستند
شيح احمد بن محمد بن صديق الغماري، الجواب المفيد للسائل المستفيد، ص11
شيخ احمد صاوي: وهابيت خوارجي هستند که کتاب و سنت را تحريف کرده و خون مسمانان را حلال مي‌دانند

شيخ أحمد صاوي مالکي در معرفي وهابيت گويد:
وقيل هذه الآية نزلت في الخوارج الذين يحرفون تأويل الکتاب والسنة ويستحلون بذلک دماء المسلمين وأموالهم کما هو مشاهد الآن في نظائرهم وهو فرقة بأرض الحجاز يقال لهم الوهابية يحسبون أنهم على شئ إلا أنهم هم الکاذبون استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذکر الله أولئک حزب الشيطان ألا إن حزب الشيطان هم الخاسرون نسأل الله الکريم أن يقطع دابرهم
گفته ‌شده که اين آيه در مورد خوارج نازل‌شده، همان‌هايي که تأويل کتاب و سنّت را تحريف‌کردند و به‌واسطه‌ي آن خون و اموال مسلمين را حلال‌شمردند همان‌گونه که الان در نظائرشان ديده‌ مي‌شود. يعني فرقه‌اي در حجاز که به نام وهّابيت شهرت دارند، فکر مي‌کنند بر حقيقتي هستند ولي آن‌ها همان دروغ‌گويان‌اند. که شيطان اختيار آن‌ها را به ‌دست‌گرفته و ياد خدا را از دل‌هايشان برده‌است. آن‌ها حزب شيطان‌اند. بدانيد که حزب شيطان از زيان‌کاران هستند.(مجادله/19)) از خداي منّان مي‌خواهيم که نسل‌شان را مقطوع گرداند
شيخ احمد صاوي، حاشية العلامة الصاوي علي تفسير الجلالين، ص78
لازم به يادآوري است که اين کتاب از تحريف وهابيان در امان نمانده و در برخي چاپ‌ها از «لما هو المشاهد......تا يحسبون» حذف شده است

يخ احمد رضا قادري حنفي: وهابيت نجس‌هايي هستند که نجاسات تمام گمراهان را خورده‌اند

شيخ احمد رضا قادري، مفتي و مدرس مشهور حنفي با حافظه‌اي بسيار قوي بود که گاهي اوقات مسائل مهم و مشکل علمي را که کبار علماء از آن عاجز بودند، او به آساني آن را حل مي‌کرد که در مقدمه کتاب ذيل به اين امور اشاره شده است. او در کتاب قوارع القهار في الرد علي المجسمة الکفار ضمن بدعت گذار و گمراه دانستن وهابيت درباره عقايد انحرافي آنها گويد:
ضلالة الوهابية المجسمة:
واعلموا ان الوهابية النجسة أکالون لفظلة جميع الضالين أخذوا ضلال شتي شيئاً من عقائد الضلال ووفوا نصيبهم
گمراهي وهابيان مجسمه:
بدانيد که وهابيت پليد، نجاسات تمام گمراهان را خورده و از هر گروه گمراه، بخشي ازعقايد را گرفته و سهميه خود را برداشته اند
شيخ احمد رضا قادري حنفي ، قوارع القهار في الرد علي المجسمة الفجار ص، 42-43

لامه صدقي زهاوي: محمد بن عبد الوهاب عقيده باطلي داشت که فتنه‌اش عالمگير شده و او علاقه به مطالعه اخبار مدعيان نبوت داشت

وي از شاعران و انديشمندان مشهور عراقي است که در نقد وهابيت کتاب نوشته است. وي محمد بن عبد الوهاب و پيروانش را فتنه‌اي مي‌داند در جهان شهرت پيدا کرد. مي‌نويسد:
( الوهابية ومنشأها ) * الوهابية فرقة منسوبة إلى محمد بن عبد الوهاب وابتداء ظهور محمد هذا كان سنة 1143 وإنما أشتهر أمره بعد الخمسين فأظهر عقيدته الزائغة في نجد وساعده علي إظهارها محمد بن سعود أمير الدرعية بلاد مسيلمة الكذاب مجبرا أهلها على متابعة ابن عبد الوهاب هذا فتابعوه وما زال ينخدع له في هذا الأمر حي بعد من أحياء العرب حتى عمت فتنته وكبرت شهرته واستفحل أمره فخافته البادية وكان يقول للناس ما أدعوكم إلا إلى التوحيد وترك الشرك بالله..... من المشايخ الذين أخذ عنهم يتفرسون فيه الغواية والإلحاد و يقولون سيضل الله تعالى هذا ويضل به من أشقاه من عباده فكان الأمر كذلك وكذا كان أبوه عبد الوهاب وهو من العلماء الصالحين يتفرس فيه الإلحاد ويحذر الناس منه.... مولعا بمطالعة أخبار من ادعي النبوة كاذبا كمسيلمة الكذاب وسجاع والأسود العنسي وطليحة الأسدي وأضرابهم فكان يضمر في نفسه دعوى النبوة إلا أنه لم يتمكن من إظهارها
وهابيت فرقه‏اى است منسوب به محمّد بن عبدالوهاب كه آغاز ظهورش در سال 1143 ه. ق بوده است، محمد عقيده باطل خود را در «نجد» آشكار نمود و محمّد بن سعود امير «درعيه» در شهرهاى «مسيلمه كذّاب» او را در آن عقايد مساعدت كرد و اهالى آن شهرها را بر پيروى ابن عبدالوهاب مجبور نمود و مردم نيز از او تبعيت كردند، و همين طور قبيله‏هاى عرب يكى پس از ديگرى فريب او را خوردند تا آنكه فتنه او فراگير شده و شهرتش در همه پيچيد
ديگر اساتيد او همگى گمراهى و الحاد او را به زيركى فهميده و حدس زدند و مى‏گفتند: زود است كه خداوند متعال او را گمراه كرده و افراد شقى از بندگانش را به سبب او گمراه سازد. و همين طور نيز اتفاق افتاد. و نيز پدرش عبدالوهاب كه از علماى صالح بود و برادرش شيخ سليمان به در او الحاد را يافته بودند و لذا مردم را از او برحذر مى‏داشتند.. مؤلف در ادامه به اين نكته نيز اشاره دارد كه مؤسس وهابيت، اخبار مدعيان نبوت مانند مسيلمه كذاب ، سجاح ، اسود عنسي و طليحه و امثال آنها را مطالعه مي كرد و در درون خود ادعاى‏ نبوت‏ داشت هرچند در در ظاهر پنهان مي داشت
علامه صدقي زهاوي ، فجرالصادق في الرد على منكري التوسل والكرامات والخوارق ص 11-12

ترجمه علامه صدقي زهاوي

زرکلي درباره او گويد:
جميل صدقي بن محمد فيضي ابن الملا أحمد بابان ، الزهاوي : شاعر ، ينحو منحى الفلاسفة ، من طلائع نهضة الأدب العربي في العصر الحاضر . مولده ووفاته ببغداد . كان أبوه مفتيها . وبيته بيت علم ووجاهة في العراق . كردي الأصل ، أجداده البابان أمراء السليمانية
جميل صدقي شاعر، از طلايه داران نهضت ادبيات عرب در عصر حاضر بود پدرش مفتي بغداد بود و خانه‌اش خانه علم بود که از سرشناسان در عراق و کردي الاصل بود.
الزركلي ، خير الدين (متوفاي 1410هـ)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين ،- ج 2 ص 137، ناشر: دار العلم للملايين ـ بيروت، الطبعة: الخامسة، 1980م
19. نضال بن عبد الله آله رشي: وهابيت اهل بدعت از حشويه هستند

نويسنده معروف نضال بن عبد الله آله رشي در کتاب رفع الغاشية به معرفي گروه‌هاي انحرافي از جمله وهابيت پرداخته وي در اين زمينه گويد:
ذکر أهل البدعةو ما وَرَدَ فيهم:
و أمّا أهل البدعة من الحشوية ((الوهابية)) : فقد جاءت الإشارة في کلام النبي صلي الله عليه وسلم بوصفهم، وبيان منزلتهم، وانهم خوارج هذا الأمة سابقتاً ولاحقاً، سلفاًو خلفاً
معرفي اهل بدعت و آنچه درباره شان به ما رسيده است
اهل بدعت ازحشويه وهابيت : در سخنان رسول خدا صلي الله عليه وسلم به اوصاف و جايگاهشان اشاراتي شده است به درستي که آنها از گذشته تا حال از پيشينيانشان تا آيندگانشان خوارج اين امتند.
نضال بن عبد الله آله رشي ، رفع الغاشية، ص12

شيخ محمد ابن سليمان کردي: محمد بن عبدالوهاب به کفر نزديک و از راه ايمان منحرف شده است و دروغگو در لباس مذهب حنبلي است

اساتيد محمد بن عبدالوهاب از همان ابتداء به عقايد انحرافي محمد بن عبد الوهاب پي برده بودند لذا در تلاش بودند تا با نصيحت کردن، شاگردشان را متوجه عقايد انحرافيش بکنند
از جمله افرادي که انحرافات محمد بن عبدالوهاب نجدي را تشخيص داده و به او متذکر مي‌شوند، استادش محمد بن سليمان کردي است که در طي نامه اي به او انحرافاتش را متذکر مي‌شود:
اين نامه در کتاب شواهد الحق نبهاني چنين آمده است:
يا ابن عبد الوهاب سلام على من اتبع الهدى فإني أنصحك لله تعالى أن تكف لسانك عن المسلمين فإن سمعت من شخص أنه يعتقد تأثير ذلك المستغاث به من دون الله تعالى فعرفه الصواب وأبن له الأدلة على أنه لا تأثير لغير الله ، فإن أبى فكفره حينئذ بخصوصه ولا سبيل لك إلى تكفير السواد الأعظم من المسلمين وأنت شاذ عن السواد الأعظم ، فنسبة الكفر إلى من شذ عن السواد الأعظم أقرب لأنه اتبع غير سبيل المؤمنين . قال تعالى ( ومن يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى ويتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى ونصله جهنم وساءت مصيرا ) وإنما يأكل الذئب من الغنم القاصية
والحاصل أن الذين اعتنوا بالرد عليه خلائق لا يحصون من مشارق الأرض ومغاربها من أرباب المذاهب الأربعة في كتب مبسوطة ومختصرة، وبعضهم التزم الرد عليه بنصوص مذهب الإمام أحمد، ليبين له أنه كاذب ملبس في انتسابه لمذهب الإمام أحمد رضي الله عنه.
اي پسر عبد الوهاب !درود بر کسي که راه هدايت را پيروي کند .من تورا به خاطر خداوند متعال نصيحت مي‌کنم که زبانت را از مسلمانان بازداري .هرگاه شنيدي کسي بر اين باور است که شخصي که از او کمک مي‌خواهند ،در برآوردن حاجت موثر است ونه خدا ،حقيقت را به او بنما ودلايلي را که بيانگر بي اثر بودن غير خدا در عالم وجود است،برايش بيان کن واگر از پذيرش اين براهين سر باز زد ،تنها اورا تکفير کن .ولي بدان که تو حق نداري اکثريت مسلمانان را کافر بخواني در حالي که تو از عامه مسلمين جداشده‌اي ونسبت کفر دادن به کسي که از اکثريت مسلمانان دور افتاده،به حقيقت نزديکتر است ،زيرا که او راهي جز راه ايمان آورندگان را در پيش گرفته است .خداي تعالي مي‌فرمايد : (کسي که بعد از آشکار شدن حق،با پيامبر مخالفت کند واز راهي جز راه مومنا ن پيروي کند ،ما او را به همان راه که مي‌رود مي‌بريم وبه دوزخ داخل کنيم وبراي او سرانجام بدي است )وبدان که گرگ گوسفندي را مي‌درد که از گله دور ا فتاده است
حاصل اينکه کساني که محمد بن عبد الوهاب را رد کرده‌اند، عده زياد و غير قابل شمارش از شرق و غرب از بزرگان مذاهب اربعه هستند که يا به صورت مفصل و يا مختصر در رد او کتاب نوشته‌اند برخي حتي با نصوص مذهب احمد بر او رديه نوشته‌اند تا آشکار کنند که او دروغگو در لباس مذهب امام احمد است
شيخ محمد ابن سليمان کردي ، شواهد الحق في الاستغاثة بسيد الخلق، صفحه 131

شيخ عبد الله هروي: محمد بن عبدالوهاب با افکار مخلوطش، بدعت ابن تيميه را زنده کرد

وي وقتي که مي‌خواهد محمد بن عبد الوهاب را معرفي کند، افکار او را بدعتي مي‌داند که از ابن تيميه گرفته است، وي اين‌چنين مي‌گويد:
... و قد ظهر بدعوة ممزوجة بأفکار منه زعم انّها من الکتاب و السنة، و اخذ بدع تقي الدين احمدبن تيمية فأحياها؛ و هي تحريم التوسل بالنبي و تحريم السفر لزيارة قبر الرسول و غيره من الأنبياء و الصالحين بقصد الدعاء هناک رجاء الإجابة من الله، و تکفير من ينادي بهذا اللفظ: يا رسول الله أو يا محمّد ...
... او با دعوتي ظهور کرد که با افکاري مخلوط بود که گمان مي‌‌کرد از قرآن و سنت است. او کسي بود که بدعت‌‌هاي تقي الدين احمد بن تيميه را گرفته و آنها را احيا نمود؛ از قبيل تحريم توسل به پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و تحريم سفر به جهت زيارت قبر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و غير او از انبياء و صالحان به قصد دعا در آن مکان به اميد اجابت از جانب خدا، و تکفير کسي که اين‌‌گونه ندا مي‌‌دهد: اي رسول خدا! اي محمّد....
شيخ عبد الله هروي، المقالات السنيه في ضلالات احمد بن تيميه، ص51

لاّمه ابن عابدين: پيروان محمد بن عبد الوهاب خوارج زمان ما هستند

ابن عابدين درکتاب ردّ المحتار در باب البغاة وقتي که درباره حکم باغي و خوارج بحث مي‌کند، چند جمله تحت عنوان مطلبي درباره پيروان عبدالوهاب، مي‌نويسد:
كما وقع في زماننا في اتباع عبد الوهاب الذين خرجوا من نجد وتغلبوا على الحرمين وكانوا ينتحلون مذهب الحنابلة لكنهم اعتقدوا أنهم هم المسلمون وأن من خالف اعتقادهم مشركون واستباحوا بذلك قتل أهل السنة وقتل علمائهم حتى كسر الله تعالى شوكتهم وخرب بلادهم وظفر بهم عساكر المسلمين عام ثلاث وثلاثين ومائتين وألف
چنانکه (معناي خوارج) در زمان ما در مورد پيروان عبدالوهاب واقع شده است، که از منطقه نجد خروج کردند و بر حرمين (مکّه و مدينه) استيلا پيدا نمودند. آنان (وهّابي ها) تابع مذهب حنبلي بودند، ولي اعتقاد پيدا کردند، که فقط خودشان مسلمان هستند و هر که مخالف عقيده­اشان باشد مشرک است، و آنگاه با چنين عقيده‌اي، قتل و کُشتار اهل سنّت و علماي اهل سنّت را مباح شمردند، تا آنکه خداوند متعال شوکت آنان را شکست و شهرهايشان را ويران نمود و سپاه مسلمانان در سال 1233 ه.ق. بر آنان پيروز‌ شد...
علاّمه ابن عابدين ، رد المختار،ج 4 ، ص 262

ترجمه ابن عابدين

آلوسي درباره او گويد:
أفقه المعاصرين ابن عابدين
او از فقيه‌ترين معاصرين بود
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 8 ص 140، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
بغدادي نيز او را مفتي و علامه معرفي کرده و گويد:
المفتي العلامة الشهير بابن عابدين
البغدادي ،إسماعيل باشا،(متوفاي: 1339هـ)، هدية العارفين أسماء المؤلفين وآثار المصنفين ج 6 ص 367، ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 – 1992

این بخشی از نظرات علمای اهل سنت در مورد محمد بن عبدالوهاب و مذهب تاسیس کرده اش بود.

omarali;591099 نوشت:
28 - حدثنا أبو علي الحسن بن علي بن محمد بن علي بن عمرو العطار ببلخ ، قال : حدثنا محمد بن محمود ، قال : حدثنا حمران ، عن مالك بن إبراهيم بن طهمان ، عن ( أبي ) حصين ، عن الأسود بن هلال ( 2 ) ، عن معاذ بن جبل ، قال : كنت رديف النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال : يا معاذ هل تدري ما حق الله عز وجل على العباد ؟ - يقولها ثلاثا - ، قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، فقال رسول الله : حق الله عز وجل على العباد أن لا يشركوا به شيئا ، ثم قال صلى الله عليه وآله : هل تدري ما حق العباد على الله عز وجل إذا فعلوا ذلك ؟ قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : أن لا يعذبهم ، أو قال : أن لا يدخلهم النار

اولا ابتدا ثابت کن روایت صحیح است
ثانیا در روایت شما پیامبر به معاذ گفته این مطلب را به مردم بشارت ندهید اما در اینجا حرفی از این مطلب زده نشده یعنی محمد بن عبد الوهاب بر خلاف دستور پیامبر این مطلب را اول کتابش قرار داده.[/]

ammarshia;591290 نوشت:
وأنا أخبركم عن نفسي والله الذي لا إله إلا هولقد طلبت العلم واعتقدَ من عرفني أن لي معرفة، وأنا ذلك الوقت لا أعرف معنى "لا إله إلا الله ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الذي مَنَّ الله به وكذلك مشايخي، ما منهم رجل عرف ذلك فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنى "لا اله إلا الله"، أو عرف معنى الإسلام قبل هذا الوقت فقد كذب وافترى، ولبس على الناس

از خود دارم خبر می دم قسم به خدای لا شریک له دنبال علم رفتم قبل از اینکه من تحقیق کنم معنای لا اله الا الله را نمی فهمیدم قبل از اینکه این روایت را ببینم اصلا اسلام را نمی شناختم هیچ کدام از اساتید من اسلام را نفهمیده بودند هر کدام از علما بیان بگند من قبل از اینکه محمد بن عبدالوهاب بفهمه لا اله الی الله را فهمیده بودم اسلام را فهمیده بودم دروع گفته بر شیطان تلبیس کرده

الرسائل الشخصیه ج1ص187

دوست بزرگوار من.
من کاری ندارم چیزی بلد بوده یا نبوده
بینش دماغ بوده یا نبوده!!!
عزیزم. ما اینجا فقط اختلافات کتاب توحید با اسلام رو بررسی خواهیم کرد. همین و بس!

ammarshia;591290 نوشت:
وجود فرقه وهابیت در کلام بن باز::

اصلا چنین کلامی برای ما ارزشی ندارد، زیرا ما اینجا داریم تناقضات احتمالی کتاب توحید با قران و اسلام را بررسی می کنیم. خواهش می کنم بجای حاشیه پردازی به اصل مطلب بپردازید.

ammarshia;591290 نوشت:
خارجی بودن پیروان اهل وهابیت::

و باز هم با خارج شدن از بحث هم به مخاطبین توهین نموده اید و هم ضعف خود را در موضوع اصلی بیان نموده اید.
اصلا این مسائل برای ما ارزشی ندارد، زیرا ما اینجا داریم تناقضات احتمالی کتاب توحید با قران و اسلام را بررسی می کنیم!!!
خواهش می کنم به اصل موضوع احترام بگذارید.

صدرا;591291 نوشت:
1) توحید یعنی جه؟ به عنوان مثال برای ما بیان بفرمائید دیدگاه شیخ شما که همه ی فرق را تکفیر می نماید در مورد توحید ذاتی و صفاتی صفاتی و صفات خبریه چگونه می باشد.

2) توحید عبادی به عنوان مهمترین بحث از نظر وهابیان بیان شده است؛ شما از کتابهای جناب شیختان تعریفی صحیح از توحید عبادی و اصطلاح عبادت بیان بفرمائید و این تعریف را با قرآن و سنت و تعاریف سایر علمای مذاهب مقایسه فرمائید.


کارشناس محترم از شما بعید است بخواهید موضوع رو منحرف کنید، به هر حال که شما تجربه دارید...
بنده نگفتم محمد بن عبدالوهاب خوب بود یا بد، کافر بود یا مشرک یا مسلمان.
اصلا هم کاری ندارم.
دنبال این جواب هم نیستم.
فقط دنبال تناقضات کتاب توحید با قران و اسلام هستم.
ان شاء الله سوالات زیبای شما در پستی جداگانه مطرح و بحث گردد.

ammarshia;591292 نوشت:
سخنان متعارض محمد بن عبدالوهاب ::

التوسل بالصالحين
العاشرة: قولهم في الاستسقاء: لا بأس بالتوسل بالصالحين، وقول أحمد: يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم خاصة، مع قولهم: إنه لا يستغاث بمخلوق، فالفرق ظاهر جدًا، وليس الكلام مما نحن فيه؛ فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين وبعضهم يخصه بالنبي صلى الله عليه وسلم، وأكثر العلماء ينهى عن ذلك ويكرهه، فهذه المسألة من مسائل الفقه 5، ولو كان الصواب عندنا: قول الجمهور: إنه مكروه، فلا ننكر على من فعله؛ ولا إنكار في مسائل الاجتهاد

فتاوی و مسائل محمد بن عبدالوهاب ج1ص68

عمار بزرگوار.
دوست عزیزم. مطلب شما رطبی به موضوع تایپک داره؟
لطفا از تناقضات احتمالی کتاب توحید با قرآن و اسلام بگوئید.
فقط

ammarshia;591305 نوشت:
محمد بن عبدالوهاب کم عقل و بی سواد بوده است

کشمیری عالم بزرگ اهل سنت می گوید ::

واما محمد بن عبد الوهاب النجدی فانه كان رجلا بليدا قليل العلم فكان يتسارع الى الحكم بالكفرولاينبغي ان يقتحم في هذا الوادي الامن يكون متيقظا متيقنا عارفا بوجوده الكفر واسبابه

فیض الباری شرح صحیح البخاری ج1ص252

montazer200;591461 نوشت:
علامه (عبدالله العلوی الحداد) در کتابشان(مصباح الانام وجلاء الضلام فی رد شبه البدعی النجدی) در مورد کسانی که می خواستند به دین وهابیت و پیروی محمد ابن عبدالوهاب بپیوندند می گویند:
اذا أراد رجل أن یدخل فی دینه یقول له اشهد علی نفسک انک کنت کافراً واشهد علی والدیک انهما ماتا کافرین واشهد علی العالم الفلانی والفلانی انهم کفار و هکذا فأن شهد بذالک قبله والا فقتله
ترجمه :
هرگاه کسی میخواست به دین او (وهابیت) بپیوندد ، به او میگفتند که بایستی اقرار کنی که قبلا کافر بوده ای و اقرار کنی که پدرومادت هم در حال کفر مرده اند و شهادت بدهی که فلان عالم وفلان عالم هم کافر هستند ،اگر او این اقرار ها را میکرد او را به دین خود می پذیرفتند واگر اقرار نمی کرد او را می کشتند
«مصباح الانام وجلاء الضلام فی رد شبه البدعی النجدی التی أضل بها العوام - صفحه 5»

با عرض ادب و احترام چون اصلا موضوع مطرح شده های شما ربطی به تناقضات احتمالی کتاب توحید با اسلام و قران و ندارد هیچ جوابی نمی توانم بدهم، فقط برای حفظ موضوعیت بحث

[="Navy"]محمد بن عبدالوهاب در التوحيد ص 41 مي­گويد: «تبرک، غلو در مورد ميت است و اين امر به تدريج منتهي به طلب از او در عبادت وي مي­شود و اين، شرک اکبر است.»

پاسخ:

پاسخ­ها را مي­توان به سه دسته تقسيم نمود؛

دسته اول: پاسخ­هاي حلّي

1. مبناي وهابيان در تحليل توحيد عبادي، معقول نيست

اصول هر دين بايد قبل از پذيرش آن دين توسط مردم، به عنوان پيش فرض­هاي مسلّم و قطعي عقلي پذيرفته شوند و الّا اثبات آنها از عهده ادله تعبدي و نقلي ساقط است، چون اعتبار اين ادله، مبتني به درستي و اعتبار اصول دين است. مهمترين اصل از اصول دين، اصل توحيد است. از سويي «توحيد در عبادت» به عنوان اصلي که تمام اديان آسماني در جهت آن و مبتني بر آن بود، و سعي انبياء ايجاد جامعه توحيدي بر اساس آن بوده، شناخته شده است، لذا توحيد در عبادت بايد قابل اثبات عقلي باشد و نقل، مؤيّد آن و در راستاي ارشاد به آن باشد. پس ما بايد در تحليل خود از توحيد عبادي، بياني ارائه کنيم که قابل توجيه عقلاني باشد.

حال اگر ما عبادت را به معناي انجام خضوع تام، با اعتقاد به ربوبيت يا خالقيت يا حاکميت و الوهيت مخضوع له بدانيم، آنگاه بگوييم توحيد در عبادت آن است که خضوع با چنين اعتقادي، فقط براي خدا باشد، اين معقول است و با تمام ادله عقلي که مُثبِت ساير اقسام توحيد است نيز سازگار است اما اگر عبادت را صرفاً خضوع تام بدانيم عقل هيچ دليلي بر انحصار آن در مورد ذات نمي­بيند، عقل همانطور که بوسيدن حجرالاسود و استلام آن را منافي توحيد نمي­شناسد، بوسيدن و دست ماليدن به قبر پيامبر را نيز منافي وحدانيت خداوند در هيچ بعدي نمي­داند. عقل هيچ تنافي بين خضوع تام در برابر غير خدا بدون اعتقاد به الوهيت او، با توحيد نمي­يابد، ولو اذن خدا به آن معنايي که وهابيان مي­گويند منتفي باشد.

لذاست که وهابي­ها در اثبات مدعاي خود پيوسته به ادله تعبدي تمسک مي­کنند و از ارائه هر گونه دليل عقلي طفره مي­روند و اگر هم گاه دليلي عقلي اقامه کرده­اند، نتيجه­اش اخص از مدعايشان و مثبت مبناي شيعه بوده است که اين امر خطاي آنان را در فهم آيات و روايات نشان مي­دهد.

2. توحيد، زيربناي اديان آسماني است

اصل توحيد پايه و اساسي است که تمام معارف اديان آسماني بر آن بنيان نهاده مي­شود، حال اگر توحيد در عبادت که مهمترين مرتبه توحيد است، به معناي صرف خضوع تام براي خداوند دانسته شود، چه عقيده و معرفتي بر آن تکيه خواهد داشت؟ نفي آن چگونه مي­تواند اساس اديان توحيدي را متزلزل کند؟ بر فرض پذيرش مباني وهابيت، آيا اگر کسي کاري بي­فايده مثل طلب از ميت را بدون اعتقاد به هيچ گونه خصومت الوهي براي آن انجام دهد، نمي­تواند ساير عقايد دين را پذيرفته به آنها عمل نمايد؟

3. ضرورت وضوح مفهومي هر يک از اصول

از مسائلي که در بحث از اصول دين بايد بسيار مورد توجه قرار گيرد وضوح مقصود و مراد از هر اصل است. متأسفانه در نزاع­هاي کلامي آنچه زياد اتفاق مي­افتد استفاده از مغالطه ناشي از ابهام گويي است. در اين مغالطه شخصي سخنش را با ابهام مي­گويد و خود را در پشت پرده ابهام از هرگونه انتقادي مصون مي­دارد، وهابيان نيز از اين مغالطه بهره مي­برند. آنها مي­گويند عبادت، نهايت و آخرين درجه خضوع است و سپس هر عملي را که بخواهند شرک بخوانند فوراً مي­گويند اين همان نهايت خضوع است. مثلاً کنار قبر ايستادن و از خداوند چيزي خواستن با اعتقاد اينکه طلب حاجت از خدا در نزد قبر پيامبر (ص) به اجابت نزديکتر است را شرک مي­دانند و آن را خضوع و تعلق قلبي شديد نسبت به پيامبر که به عبادت ايشان مي­انجامد مي­شناسند.

4. مشرکين جاهليت قبل از عبادت بت­ها قائل به الوهيت آنها بودند

وهابيها مي­گويند بت پرستان عصر جاهلي درباره بت­هاي خود هيچ گونه ربوبيت و مالکيت مستقل از خداوند قائل نبودند، بلکه آنان را داراي مقام بلندي در نزد پروردگار مي­دانستند که هرگونه عبادت و خضوع براي آنها موجب جلب رحمت و نعمت­هاي الهي مي­شود. آنان با چنين تصوري از ديدگاه مشرکين مي­گويند در عبادت، اعتقاد به ربوبيت يا استقلال معبود نهفته نيست، سپس اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خدا را پس از فوتشان از همين مقوله و عين عمل مشرکين و موجب شرک تلقي کرده­اند.

در جواب مي­گوييم مشرکين به بت­ها «اله» خطاب مي­نمودند و براي آنها خصائص الوهيت که کمترينش استقلال در تأثير است قائل بودند.

وهابي­ها مي­گويند «اله» چيزي جز معبوديت مألوه را نمي­رساند و اين امر در مورد مسلمين نيز صادق است، اما اينکه به اولياء الله که از دنيا رفته­اند «اله» خطاب نمي­کنند، بر خلاف مشرکين که بت­هايشان را «اله» خطاب مي­نمودند تغييري در حکم ايجاد نمي­کند.

ما مي­گوييم «اله» دانستن بت­ها از سوي مشرکين امري زائد بر محبوب بودن و معبود بودن بت­ها را مي­فهماند، قرينه بر اين مطلب اين است که اولاً مشرکين در ابتدا موحّد بودند، گرايش به بت­ها بر اثر اعتقاد به ربوبيت يا تأثير استقلالي بت­ها در آنها پديد آمد و موجب شد بت­ها را «اله» خود بدانند و سپس عبادت کنند. ثانياً در قرآن آيات بسياري آمده است که با استناد به انحصار خالقيت و ربوبيت در خدا، الوهيت غير خدا را نفي نموده است. اين آيات صريحاً دلالت بر تلازم بين اله دانستن غير و استقلال او ولو در جهتي خاص، مي­کند و مي­رساند که مشرکين بت­ها را «اله» مي­ناميدند، معتقد به استقلال آنها در رساندن نفع يا ضرر بودند.

دسته دوم: پاسخ­هايي در رد انطباق مبناي وهابيان بر اعمال مسلمين

بر فرض صحت مبناي وهابيان معتقديم، اعمال مسلمين در ارتباط با انبياء و اولياء خداوند پس از مرگشان، بر طبق همان مباني هم شرک نيست. گذشت که طبق مبناي وهابيان، طلب از غير خدا در صورتي که قادر بر عمل باشد، ملازم شرک نيست، نيز اگر تبرک به جسمي يا خضوع تام نسبت به وي به امر خداوند باشد، عبادت خدا خواهد بود و منافي توحيد نيست. وهابيان طلب­ها و استغاثه­هاي روزمره انسان­هاي زنده از يکديگر، براي رفع حوائج دنيوي را داخل در مورد اول و استلام حجرالاسود و بوسيدن آن يا تبرک به نبي اکرم و لباس و آثارش در حال حياتشان را داخل در مورد دوم مي­دانند، ما مي­خواهيم اثبات کنيم که اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء که رحلت کرده­اند يا همچون طلب از فرد يا شيء داراي نفع و ضرر و قدرت است و داخل در مورد اول است يا حداقل مأمورٌبه و مأذون شارع است.

1. ارتباط با ارواح اموات، ممکن است

تمام درخواست­ها و دعاهاي مسلمانان از پيامبر و اولياء خداوند در ارتباط با ارواح مقدسه آن بزرگواران است، لذا ديدگاهي که هر فرد نسبت به روح و ماهيت آن و وضعيتش پس از مفارقت بدن اتخاذ مي­کند در منازعات مربوط به دعاها و طلب­هاي مسلمين از اموات، تأثير مستقيم و عميقي دارد. وهابي­ها روح را واقعيت انسان مي­دانند و معتقدند پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل مي­شود و نه قدرت تصرف در اين عالم را دارد و نه علم به حال بندگان.

اين موضع گيري، نتيجه مستقيم يک اصل کلي نزد وهابيان است و آن اينکه هيچ موجود مجردي که قابل اشاره حسيه نباشد وجود ندارد. آنان روح را همچون موجودي قابل اشاره حسي انگاشته­اند که گاهي او را در قبر در حال عذاب يا آسايش معرفي مي­کنند و گاه او را در عالمي ديگر به نام برزخ که از اين عالم منقطع است جاي مي­دهند. مسلماً چنين موجودي که گاه بين ديوارهاي قبر محبوس است و گاه در برزخ و بسيار دور از اين عالم است، هرگز نمي­تواند در اين عالم تصرفي داشته باشد يا از احوال موجودات آن مطلع باشد.

لکن بر هر انسان عاقلي واضح است که چنين ديدگاه مادي نسبت به روح، هرگز صحيح نيست و اين امر با ادلهء متقن در جاي خود ثابت گشته است. وهابيان از سويي روح را مادي مي­دانند و از سوي ديگر قائل به ابديت روح و تکامل ناپذيريش پس از مرگ هستند و حال آنکه اگر روح مادي باشد، خوب ماده محل تغيير و تکامل و تضاد است، لذا اعتقاد به استحاله تکامل در او، يک تناقض است.

واقعيت آن است که روح پس از اتحاد با بدن، در معرض هوس­ها و اميال مختلف قرار مي­گيرد که بايستي با آنها مبارزه و آنها را مهار کند و هر چه در اين مورد بيشتر موفق شود تکامل مي­يابد. با جدايي از بدن، زمان خودسازي روح به پايان مي­رسد، اما قواي خود را از دست نمي­دهد. درک، شعور و قدرت روح محو نمي­شود. روح پس از مفارقت از بدن با خدا سخن مي­گويد، با فرشتگان سخن مي­گويد و با ديگر ارواح مرتبط است، تمام غيب­ها برايش حاضر است و همه چيز را درک مي­کند، چون مجرد است و مجرد، محدوديت مادي ندارد.

بله! برخي از ارواح به دليل سير منفي خود در زماني که در غالب بدن بوده­اند، پس از جدايي از بدن در چنگال عدالت الهي اسير و به سخت ترين مجازات­ها مبتلا مي­شوند، چنين ارواحي هرگز نمي­توانند از خداوند براي کسي چيزي بخواهند، زيرا در کار خود نيز وامانده­اند، اما ارواحي که در زمان اتحاد با بدن بر اوج بندگي صعود کرده­اند پس از مرگ آزاد و آسوده­اند و در جوار رحمت الهي هستند و مسلماً اگر خواسته­اي نيز داشته باشند، مي­توانند از خدا طلب نمايند و خدا آنان را دوست دارد و دعايشان را مستجاب مي­کند. آنان از احوال زند­گان آگاهند، بلکه به تمام حوادث عالم علم دارند، نه به اين معنا که علم غيب دارند بلکه غيب در نزد وجود مجرد آنها حاضر است. پس اگر کسي از سر درماندگي از آنان حاجتي بطلبد آنها از خواسته­اش آگاه­اند و اگر قضا و قدر الهي بر خلاف مطلوب آن شخص نباشد برايش دعا مي­کنند و مستجاب مي­شود.

گاه نيز تعالِيِ روح اينان به قدري زياد است که خداوند به آنان اذن اعمال قدرتي که به آنها اضافه کرده است را مي­دهد و آنان خود مستقيماً مريضي را به برکت خود که ناشي از لطف الهي است شفا مي­دهند.

اگر تجرد نفس را بپذيريم و آن را لازمه ادله محکم عقلي بدانيم، تمام تحليلي که ارائه شد به عنوان آثار تجرد بر او بار مي­شود و در نتيجه آراء وهابيان پوچ خواهد بود.

اما اينکه وهابيان مي­گويند اصرار مسلمين بر طلب حاجت و غير آن از اولياء خدا با توجه به اين که خداوند هر گونه نفع و ضرري را از جانب اموات منتفي دانسته و مسلمين به اين قول خدا متوجه هستند، دال بر اعتقاد آنان به استقلال ارواح در تصرف است، نادرست است. چون صغراي اين قياس باطل است، اگر ارواح علم به احوال و حوادث نداشتند تصرف آنها در اين دنيا به دليل انتقالشان به مکاني ديگر واقعاً محال بود، سخن وهابيان تمام بود. البته در صورتي که مسلمين، علم به اين امر داشته باشند. اما با توجه به اينکه اصل عدم ارتباط با اموات، لااقل از ناحيه علم آنها به احوالات ما و نيز عدم امکان تصرف آنها در جهان به واسطه قدرتي که خدا به آنان داده است عقلاً و نقلاً مخدوش است. اين استدلال از ريشه سست است و بر فرض هم که در واقع سخنان آنان درست باشد، ولي چون فعلاً ادله عقلي و نقلي عکس آن را به ما نشان مي­دهد و ما نه تنها علم به خطاي خود نداريم بلکه علم به صحت آن نيز داريم، باز استدلال وهابيان نادرست است چون طرفين تلازم تشکيل نشده است.

اما اينکه وهابي­ها مي­گويند مسلمين و بالأخص شيعه در حق پيامبر و ائمه غلو مي­کنند و در نتيجه از همان ابتدا صريحاً براي آنان الوهيت يا ربوبيت قائل مي­شوند، چون آنان را داراي سلطه غيبيه و علم غيبيه مي­دانند، در جواب مي­گوييم، اگر مرادتان اين است که فضائلي که شيعه براي معصومين قائل است داراي دايرهء وسيعي است که از حدّ توانايي روح بشر خارج است و لذا تحقق آن در ذات معصومين محال است، مي­گوييم، اولاً: خود شما در بسياري از تأليفات خود تصريح کرده­ايد، هر فضيلتي که شيعه براي علي (ع) روايت مي­کند به نحو اشدّ و اکدّ براي ابوبکر و عمر ثابت است.ثانياً: اگر مراد شيعه اين بوده که اين حدّ وسيع از فضايل به خواست خدا به بندگان خاصش که به برترين درجه کمال رسيده­اند اعطا شده است، اين نه تنها منافي توحيد نيست، بلکه قول به استحاله آن مستلزم اعتقاد به عجز خدا و محدوديت قدرت اوست. و اگر بگوييد شيعه معتقد است اين حدّ وسيع فضايل در ذات معصومين نهفته است و آنها در کسب فضايل اخلاقي مستقل از خدايند، اين چيزي است که هيچ شيعه­اي نمي­گويد.

2. در بدن و قبر مطهر پيامبر اکرم (ص)، خير و برکت وجود دارد

وهابي­ها معتقدند جمادات، احجار و اجسام هيچ تمايزي بر هم ندارند و بوسيدن و استلام نيز صرفاً سنت نبوي است، نه اينکه براي جلب خير يا دفع ضرر باشد و چون تعبدي در بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر پيامبر نيست، لذا جوازي در ارتکاب آن وجود ندارد و چون نفع و ضرري در آن نهفته نيست، عين عمل مشرکان با بت­ها خواهد بود و شرک است.

در جواب مي­گوييم، اولاً تبرک به آثار نبي اکرم و قبر مطهرش صرفاً نوعي تکريم و تعظيم پيامبر است و برخواسته از محبت به ايشان است و مسلماً محبت و تکريم پيامبر واجب است، البته اين جواب در پي آن است که وجود ادله تعبدي بر جواز اين اعمال را ثابت کند و توجيه کننده تبرک و طلب برکت از قبر و تربت پيامبر نيست. نيز ممکن است وهابي­ها بگويند وجوب تکريم نبي و ابراز محبتش مختص زمان حيات ايشان است.

ثانيا:ً تربت پيامبر و آثارش پس از وفات ايشان نيز داراي خير و برکت و نفع است و فرد مسلمان با استلام و بوسيدن آن، طلب خير و برکت از آن اجسام مي­کند.

در اين جواب دو ادعاي مهم است که وهابيت منکر آن هستند و بايد ثابت شود؛

الف: اينکه برخي اجسام و جمادات داراي نفع و ضرر يا خير و برکت­اند و از ساير اجسام متمايزند.

ب: اينکه بدن پيامبر و تربت ايشان داراي خير و برکت و نفع به مسلمين است.

اما در مورد ادعاي اول مي­گوييم اين که وهابي­ها مي­گويند هيچ جسمي داراي نفع و ضرر نيست و همه اجسام در عدم افاده با هم برابرند مردود است. اين ادعا با آنچه که در مورد حجرالاسود و کعبه نقل شده رد مي­شود.

شيخ عيني در عمدة القاري آورده است، در سنن ابن ماجه از ابوهريره نقل شده که پيامبر (ص) بيعت با حجرالاسود را مثل بيعت با دست پروردگار خوانده است و در نهايت نتيجه مي­گيرد استلام حجر و بوسيدن آن، تسليم در برابر خدا و تعظيم براي خداست، ولو حکمت آن بر ما مخفي باشد. سپس از محبّ طبري نقل مي­کند که وي هرگونه دست ماليدن و بوسيدن که موجب تعظيم خداوند باشد را جايز مي­داند، مثل بوسيدن قرآن و احاديث و قبور صلحاء.

اما در مورد ادعاي دوم مي­گوييم، در تاريخ و سيره نبوي موارد زيادي از توسل صحابه به پيامبر اکرم (ص) نقل شده که گاه طلب دعا بوده و در مواردي به آب دهان و يا آب وضوي ايشان تبرک مي­شده است.

وهابيان نيز اين امر را قبول دارند، لکن مي­گويند اين امور مربوط به زمان حيات نبي است، اما وقتي پيامبر رحلت نمود روح ايشان به دنياي ديگر منتقل شد و هر گونه ارتباطي با ايشان قطع شد و ديگر هيچ وجهي براي برکت­زا بودن بدن و تربت و آثر ايشان نيست.

در پاسخ مي­گوييم:

اولاً، در صورتي که روح پيامبر آگاه از نيت و عمل مسلمين باشد مسلّماً تبرک به قبر ايشان، تکريم ايشان است و موجب دعاي روح مطهر ايشان براي خير و برکت زائر خواهد بود و گذشت که روح اولياء خدا از احوال عالميان آگاه است.

ثانياً، جسم نبي و لباس، عصا و ساير اشياء مرتبط با ايشان به دليل تعالي روح ايشان مورد لطف خدا و داراي خير و برکت بوده است. حال سوال اينجاست که آيا ارتباط يک شيء با پيامبر در يک مقطع زماني خاص مي­تواند موجب استمرار تبرک شيء در همه زمان­ها شود، يا اينکه استمرار خير و برکت در گرو استمرار ارتباط با ايشان است؟ مسلماً استمرار ارتباط شرط استمرار وجود برکت در اين آثار نيست چون در زمان پيامبر (ص) نيز در بسياري مواقع هيچ ارتباطي بين نبي (ص) با آن اشياء در هنگامي که صحابه به آن متبرک مي­شدند نبود. به عبارتي چه تفاوتي مي­توان بين موي پيامبر در نزد فلان شخص در زمان حيات پيامبر با همان مو در نزد وي پس از فوت نبي يافت؟!

ثالثاً، احاديثي در مورد تبرک صحابه به آثار پيامبر (ص) پس از فوت ايشان وجود دارد که دلالت بر وجود خير و برکت و نفع در قبر مطهر و ساير آثار و متعلقات ايشان دارد. مثلاً احمد بن حنبل مي­گويد، عبدالله بن ابي بکر پس از فوت پيامبر قطيفه­اي را براي تکفين ايشان فرستاد ولي پس از آن که آن را به دور بدن مطهر پيچيدند درآوردند و با سه تکه پارچه سفيد حضرت را کفن کردند. عبدالله قطيفه را گرفت و گفت خود را در پارچه­اي کفن مي­کنم که بدن پيامبر را لمس کرده است.

3. نذر و ذبح براي تقرب به پروردگار است

وهابي­ها مي­گويند قرباني­هايي که در ايام خاص براي پيامبر يا ائمه انجام مي­شود، همگي عبادت ارواح اولياء خدا است، چرا که ذبح براي تقرب به پيامبر مثل ذبح براي تقرب به خداست و شبيه قرباني کردن مشرکين براي بتها است. از اين ادعا مي­توان جواب­هايي داد؛

1- ادعاي وهابيان را رد مي­کنيم و هر گونه ذبح به قصد تقرب به ارواح انبياء خدا را منکر مي­شويم و مي­گوييم همه ذبح­ها براي تقرب به خداوند است. اگر گفته شود، پس چرا کنار قبور صورت مي­گيرد؟ مي­گوييم، اولاً، با اين عمل، توجه مردم به فداکاري­ها و زحمات آنان جلب مي­شود و موجب اندرز گرفتن مي­شود. ثانياً: زائراني که از دور و نزديک به زيارت اين قبور مي­آيند مستحق اکرام هستند، مطمئناً ذبح گوسفند يا نذر مال براي پذيرايي از آنان نيکو است.

2. بر فرض در هدف شخص از قرباني، رضايت و خوشنودي روح آن ولي خدا نيز دخيل باشد، باز مي­گوييم اين دخالت صرفاً طريقيت دارد نه موضوعيت، يعني ذابح معتقد است هر عملي که مورد توجه ولي خدا باشد، موجب کسب رضايت الهي و تقرب خداوند است، اين عمل نيز چنين است. پس با عمل مشرکان که هدفشان از ذبح و نذر، تقرب به خود بت­ها بود و تقرب به بت­ها هدف اصلي­شان بود فرق دارد.

دسته سوم: پاسخ­هاي نقضي

وهابي­ها بر اساس ديدگاهي که در مورد تحليل توحيد و شرک در عبادت دارند و نيز بر اساس بينش خود نسبت به مرگ و ارواح، اتهام شرک را در مورد اعمال مسلمين بالأخص شيعه، در ارتباط با اولياء خدا پس از مرگ ثابت دانسته­اند.

ما مي­گوييم يک شيعي در صورتي متهم به شرک مي­شود که ديدگاه­هاي آنان را در تحليل توحيد عبادي، در عدم امکان ارتباط با ارواح اولياء خدا و... ثابت بداند و الا اينکه وهابي­ها بر اساس مباني خود که مقبول شيعه نيست او را متهم به شرک کند، اين باطل است. چنين چيزي در صورتي ممکن است که الزامات گفتاري و کرداري يک فرد از ديدگاه مذهب غير متبوع وي در حق او ثابت باشد و به عنوان اعتقادات او محسوب شود، ولو او صريحاً اعتقاد به آن را منکر باشد.

اگر بنا باشد با تمسک به التزامات لفظي که مقبول خصم نيست او را بتوان متهم به شرک نمود و مجازات کرد ما نيز مي­توانيم وهابيان را از چهار جهت مشرک بدانيم و به اين ترتيب پذيرش امر مذکور را زير سؤال ببريم.

1. وهابيان و شرک در ذات

وهابي­ها و ابن تيميه معتقدند کساني که منکر بودن خدا بر فراز آسمان و بر بالاي عرش و قابل اشاره بودن او و ساير صفات هستند، در واقع به تعطيل ذات از صفات قائلند و اين عقايد را از طريق جهميه از يهود و نصارا و صابئين گرفته­اند. اين دسته اعتقادات اينان که صفات خدا را غير از ذات مي­دانند و... بر اساس مباني شيعه، به شرک در ذات و يا الحاد مي­انجامد.

2. وهابيان و شرک در تشريع

از ديدگاه شيعه اجتهاد، وسيله­اي براي فهم وظايف مکلفين از ميان سخنان شارع مي­باشد. اجتهاد يعني تلاش براي استخراج و دستيابي به حکم خداوند از طرق و راه­هاي مشروع و مقبول. اما از ديدگاه وهابيت، اجتهاد نوعي قياس فقهي است. اجتهاد، آن است که شخصي که در اين مقام قرار دارد با استفاده از فکر و ذهنيات خود هر حکمي را که خود مصلحت مي­داند براي موضوع صادر نمايد. از ديدگاه آنان مجتهد مي­تواند نظر شخصي خود را به عنوان حکم شرع در اختيار ديگران قرار دهد. اين عمل طبق عقيده شيعه نوعي تشريع و قانون گذاري است و از آنجا که قانون گذاري و جعل احکام تشريع حق مختص خداوند است اين کار آنان شرک در تشريع است.

3. وهابيت و شرک در طاعت

فقط خداوند حق طاعت بر بندگان دارد و همه بايد مطيع اوامر خدا باشند. اطاعت از ديگران در صورتي جايز است که به اذن الهي باشد، همچون اطاعت از پيامبر و... . حال اگر کسي حلال خداوند را حرام و حرام خداوند را حلال کند و بدعت­گزاري در دين کند اطاعت از وي جايز نخواهد بود و شرک در طاعت است و حال اينکه ما مي­بينيم وهابيان گاه از کساني پيروي و اطاعت مي­کنند که مرتکب اينگونه اعمال شده­اند، پس بايد آنان را مشرک در طاعت بناميم.

4. شرک در حاکميت

حاکميت بر بشر حق خداوند است و بس. قرآن کريم مي­فرمايد «إن الحکم الّا لله» (سوره انعام، آيه 57 و سوره يوسف، آيه 40) ديگران در صورتي مي­توانند بر مردم حکومت کنند که از جانب خداوند به آنان حق حکومت داده شده باشد و منصوب خداوند باشند و الّا حکومتشان مشروع نخواهد بود. وهابيان قائل به انتخابي بودن حاکم و عدم انتصاب آن از جانب خداوند هستند که اين، شرک در حکومت است.

تمّت بحمدلله[/]

برادر عمر علی عزیز

مطالب ان دو مطلبی که زدم فقط مقدمه بود مقدمه ها اکثرا بی مرتبط با موضوع به نظر می رسند(ظاهرا!!) ولکن از شما اقای ابن خلدون مقدمه گفته است برای کتابش که جالب است بدانید دوستان مقدمه ابن خلدون بیشتر از کتابش چاپ میشه در دنیای امروزی ! یک مقدمه طویل و دراز

حالا شما به ایشون بگویید این مباحثتان ربطی به کتابتان ندارد دیگه حقیر حرفی ندارم

ولکن حقیر ان مطالبی که ارائه دادم ترکیبی بود یعنی خود کتاب محمد بن عبدالوهاب را با سخن دیگر او مطابقت دارم و با نظر علمای سلف که این خودش نقد است دیگر برادر من ؟

با تشکر

ملاصدرا;591470 نوشت:
اینجا بنده کاره ای نیستم که بخواهم از عقاید او دفاع کنم بحث بین دو تا وهابی (شما و او) می باشد و خودتان مسالمت آمیز مشکلتان را حل کنید البته اگر می توانید و کارتان به کمربند انتحاری نمی کشد!

خوب اول از همه خوشحال هستم که بالاخره یکی پیدا شد در موضوع سخنرانی کنه و حرف بزنه و حاشیه نره، گرچه ابتدای کلامش با توهین و طعنه زدن به ما همراه باشه!

ملاصدرا;591470 نوشت:
ثانیا مگر حدیث را دقیق نخوانید؟؟؟؟؟ در حدیث پیامبر گفته این مطلب را به مردم نگویید اما محمد بن عبد الوهاب آمده این مطلب را اول کتابش بیان کرده پس خود محمدبن عبدالوهاب هم خلاف دستور پيغمبرص عمل کرده که اين را آورده است.

اولا نقل کفر که نکرده!
دوما پیامبر آن را حرام نکرده! فقط خواسته مسکوت بماند آن هم برای اینکه مردم به جز این به حسنات دیگر هم مشغول شوند.
محمد بن عبدالوهاب هم با بیان این نکته مردم را به صرفا به این عمل تنها دعوت کرده و مردم را به حسنات دیگر هم تشویق کرده
ثالثا: آیا علمای شیعه هم که نقل قولشان را در بیان همین حدیث آورده هم خلاف دستور پیامبر عمل کرده اند؟

ملاصدرا;591470 نوشت:
در حقيقت پيغمبر نمي خواسته که مردم به رحمت خدا اميدوار باشند تا مبادا سراغ اعمال صالح بروند! پيغمبر ترسيده و نگفته،اما محمدبن عبدالوهاب نترسيده و آمده و گفته!!!!

دقیقا همین کار رو علمای شیعه هم انجام داده اند و حدیث را آورده اند!
پیامبر ترسید و آنها نترسیدند؟ این استدلال شماست؟

ملاصدرا;591470 نوشت:
و همه را خداوند می بخشد که این خلاف آیات فراوانی است

برادر گرامی شما قران خوانده اید؟؟؟؟
إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ‌ أَن يُشْرَ‌كَ بِهِ وَيَغْفِرُ‌ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَاءُ ۚ وَمَن يُشْرِ‌كْ بِاللَّـهِ فَقَدِ افْتَرَ‌ىٰ إِثْمًا عَظِيمًا ﴿٤٨نساء

ملاصدرا;591470 نوشت:
این وعده خدا تفسیر و بیان دارد و آن این است که هر کسی لا اله الا الله بگوید (یعنی مشرک نباشد) اما پیامبر را تکذیب کند او به اتفاق مسلمانان کافر است و همچنین است در صورتی که هر چیزی از آنچه از احکام و ... که خداوند نازل کرده را انکار کند (پس ابن تیمیه می گوید اگر کسی مشرک نباشد و لا اله الا الله بگوید اما یکی از دو صفت که گفته شد را داشته باشد در آتش خواهد بود اما حدیثی که محمد بن عبد الوهاب بیان کرده می گوید خداوند کسی که بر او شریکی قایل نشده عذاب نکند!

شما هنوز نمی دانید که نزد اهل سنت شهادتین وجود دارد و نه شهادت؟؟؟
و حساب کافر از مشرک جداست؟
هنوز فرق جاویدان بودن در آتش جهنم رو با عذاب کشیدن متوجه نشده اید؟؟؟
سبحان الله!!!

ملاصدرا;591470 نوشت:
اگر نگفته پس علمای اهل سنت چرا او و پیروانش را منحرف می دانند؟؟؟ اگر نهضت ندارد پس پیروان او پیرو چه چیز او هستند؟!!!!!
علامه شرواني : پيروان ابن تيميه مشهور به وهابيه فرقه گمراه هستند.........

خوب اگر گفته لطف کنید بیاوید که محمد بن عبدالوهاب در یکی از کتب خودش گفته باشد من موسس فرقه ای هستم به نام وهابیت!!!
اگر گفته از خودش سخن بیاورید، بنده قبول خواهم کرد، اگر هم خودش نگفته پس من چرا باید به حرف دیگران اعتنائی کنم؟
در ضمن اصلا برای من این موضوع اهمینی ندارد، من فقط دنبال این هستم که ببینم تناقضات احتمالی کتاب توحید و با اسلام و قران چیه؟

ملاصدرا;591470 نوشت:
اولا ابتدا ثابت کن روایت صحیح است
ثانیا در روایت شما پیامبر به معاذ گفته این مطلب را به مردم بشارت ندهید اما در اینجا حرفی از این مطلب زده نشده یعنی محمد بن عبد الوهاب بر خلاف دستور پیامبر این مطلب را اول کتابش قرار داده.

ملاصدرا;591470 نوشت:
اینجا بنده کاره ای نیستم که بخواهم از عقاید او دفاع کنم بحث بین دو تا وهابی (شما و او) می باشد و خودتان مسالمت آمیز مشکلتان را حل کنید

برای مورد اول باید حرف خودتان را یادآوری کنم به خودتان:

ملاصدرا;591470 نوشت:
اینجا بنده کاره ای نیستم که بخواهم از عقاید او دفاع کنم بحث بین دو تا وهابی (شما و او) می باشد و خودتان مسالمت آمیز مشکلتان را حل کنید البته اگر می توانید و کارتان به کمربند انتحاری نمی کشد!

ان شاء الله کارتون به تکفیر نکشه، خود دانید و شیخ خود عزیزم.
اما در مورد مساله دوم:
اینکه پیامبر گفته یا نگفته چه سود وقتی که خبر اصلی معنا و مفهومش یکی است؟
به هر حال این خبر توسط شیعه نیز به مردم رسیده است. مهم اصل خبر است، اگر اصل خبر خوب است، پس برای دیگران هم خوب است، اگر اصل خبر بد است پس برای شیعه هم باید بد باشد.
منطقی باشید.

omarali;591486 نوشت:
با عرض ادب و احترام چون اصلا موضوع مطرح شده های شما ربطی به تناقضات احتمالی کتاب توحید با اسلام و قران و ندارد هیچ جوابی نمی توانم بدهم، فقط برای حفظ موضوعیت بحث

عزيز دلم انچه ما بيه عنوان رديه مطرح نموديدم در مقابل سخنان شما بوده است وگرنه ما كه از خودتان مطلب افاضه نكرده ايم حضرت عالي مدعي شديد جناب عبدالوهاب ادعاي دين جديد نكرده است ما هم در مقابل به ان مطالبي را اشاعه داده ايم بنا بر فرموده شما اگر مطالب ما عامل انجحراف تاپيك هست به طبع بايد بگويد شما عامل انحراف تاپيك شده ايد زيرا سخن ما در رديه به مطالب شما هست
بزگوار يا زحمت بكشيد سخني اضافه بر خلاف تايك نگويد و يا اشكال به رديه هاي ما كه مربوط به سخنان شما مي شود نكنيد لذا اگر مطلبي رو افاضه كرديد ما رديه زده ايم پاسخ بگويد وگرنه اين سبك روش بحث علمي نيست كه بضاعت پاسخ نداريد و از پاسخ گريز مي زنيد و مي گويد ربطي به تاپيك ندارد اگر ربط ندارد چرا خودتان افاضه مي كنيد؟

نقل از جناب " عمار شیعه " :

وأنا أخبركم عن نفسي والله الذي لا إله إلا هولقد طلبت العلم واعتقدَ من عرفني أن لي معرفة، وأنا ذلك الوقت لا أعرف معنى "لا إله إلا الله ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الذي مَنَّ الله به وكذلك مشايخي، ما منهم رجل عرف ذلك فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنى "لا اله إلا الله"، أو عرف معنى الإسلام قبل هذا الوقت فقد كذب وافترى، ولبس على الناس از خود دارم خبر می دم قسم به خدای ...
الرسائل الشخصیه ج1ص187

در پاسخ به این سوال جناب " عمر علی " :

خوب اگر گفته لطف کنید بیاوید که محمد بن عبدالوهاب در یکی از کتب خودش گفته باشد من موسس فرقه ای هستم به نام وهابیت!!!

ادعای شیخ شما این است که اسلامی بر او مکشوف شده که هیچ عالمی قبل از او به آن دست نیافته . ایشان مدعی است اسلامی را یافته که دیگران بر آن نبوده اند
و یافته ایشان در اصول دین تا فروع آن است که مسلمین قبل از این شخص کلهم بر این دین یا تفقه از دین ایشان , نبوده اند .

در توضیح ادعا بر این مساله تاکید میکند که " اگر کسی ادعا کند قبل از من این معنی از توحید را فهمیده دروغ گفته و افترا زده" . معنای این ادعاها هم معلوم است . با وجودیکه ادعای تضاد و تفاوت عقاید ایشان با مسلمین در اصول و تبعا در فروع آن است ایشان را باید مدعی فرقه یا دین جدیدی دانست .

جناب عمار شیعه هم نقل فرمودند. مفتی بن باز , اسم وهابیت را بر این فرقه پسندیده است. شما هم اباء نداشته باشید از این حق //

[="Navy"]

omarali;591499 نوشت:
اولا نقل کفر که نکرده!
دوما پیامبر آن را حرام نکرده! فقط خواسته مسکوت بماند آن هم برای اینکه مردم به جز این به حسنات دیگر هم مشغول شوند.
محمد بن عبدالوهاب هم با بیان این نکته مردم را به صرفا به این عمل تنها دعوت کرده و مردم را به حسنات دیگر هم تشویق کرده
ثالثا: آیا علمای شیعه هم که نقل قولشان را در بیان همین حدیث آورده هم خلاف دستور پیامبر عمل کرده اند؟

اولا روایتی که در کتب ما آمده سند آن ضعیف است در سند آن شخصی به اسم محمد بن محمود وجود دارد که مجهول است
محمد بن محمود بن عبد الله القزويني :[HL] مجهول[/HL]
المفيد من معجم رجال الحديث،ص:575

ثانیا در روایتی که در که در کتب شما آمده و محمد بن عبد الوهاب نقل کرده پیامبر گفته این حدیث را به مردم نگویید! اما در کتب ما چنین لفظی در روایت نیست و خود روایت هم در نزد ما ضعیف است.سوال ما این است که چرا محمد بن عبدالوهاب از سخن پیامبر اطاعت نکرده و خلاف قرآن عمل کرده است که وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ

ثالثا در مورد اینکه پیامبر آن را حرام کرده یا نه ىر اين روايت نهی وجود دارد و همانطور که در کتب شما آمده و علمای شما اعتراف کرده اند
اخْتَلَفُوا فِي مَعْنَى النَّهْيِ الْحَقِيقِيِّ، فَذَهَبَ الْجُمْهُورُ إِلَى أَنَّ مَعْنَاهُ الْحَقِيقِيَّ هُوَ التَّحْرِيمُ، وَهُوَ الحق
إرشاد الفحول إلي تحقيق الحق من علم الأصولل،ج1،ص:279

می گوید جمهور علمای اهل سنت بر این اعتقاد هستند که نهی به معنای تحریم است و پیامبر هم در روایت نهی کرده و این یعنی تحریم و حرام بودن نقل آن.

رابعا اگر ادعا دارید علمای شیعه روایت را نقل کرده اند که در آن پیامبر گفته این روایت را برای مردم بیان نکنید اما نقل کرده اند با منبع متن را قرار دهید.

omarali;591499 نوشت:
دقیقا همین کار رو علمای شیعه هم انجام داده اند و حدیث را آورده اند!
پیامبر ترسید و آنها نترسیدند؟ این استدلال شماست؟

ظاهرا عادت به تکرار مکررات دارید؟
پاسخ دادیم که روایت صحیح نیست اولا
ثانیا در همان روایت ضعیفی که در کتاب ما آمده ذکر نشده که روایت را نقل نکنید اما در کتاب عبدالوهاب آمده است
omarali;591499 نوشت:
برادر گرامی شما قران خوانده اید؟؟؟؟
إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ‌ أَن يُشْرَ‌كَ بِهِ وَيَغْفِرُ‌ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَاءُ ۚ وَمَن يُشْرِ‌كْ بِاللَّـهِ فَقَدِ افْتَرَ‌ىٰ إِثْمًا عَظِيمًا ﴿٤٨نساء﴾

جواب این مطلب را دادم دوباره که همان را تکرار کردید!!!!
ترجمه آیه این است که خداوند شرک را نمی بخشد اما غیر آن را برای هر کسی که بخواهد می بخشد يعني بخشش الهي متوقف است بر مشیت خداوند مثل آیه إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ که روزی بی حساب دادن متوقف است بر مشیت خداوند و شامل هر کسی نمی شود و آن آیه هم همینطور زیرا ما داریم که وَقَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَّعْدُودَةً ۚ قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ ۖ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ بَلَىٰ مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
که خداوند کسانی را که گناه کنند و گناه سراسر وجودشان را بگیرد خبر از خلودشان در آتش داده و اگر خلود نباشد كذب لازم آيد «و من اصدق من اللَّه قيلا»
و همچنین این مشیت الهی در مورد آیه مورد نظر تفسیر می شود با آیه
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ
مشیت خداوند متعلق است بر کسانی که گنهان کبیره تمام وجودشان را نگرفته
در حالی که محمد بن عبدالوهاب می گوید خداوند هرکسی که مشرک نباشد عذاب نمی کند!!
و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا
حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند)
omarali;591499 نوشت:
شما هنوز نمی دانید که نزد اهل سنت شهادتین وجود دارد و نه شهادت؟؟؟
و حساب کافر از مشرک جداست؟
هنوز فرق جاویدان بودن در آتش جهنم رو با عذاب کشیدن متوجه نشده اید؟؟؟
سبحان الله!!!

بنده می دانم اما ظاهرا شیختان محمد بن عبد الوهاب نمی داند که ابتدای کتابش گفته هر کسی که مشرک نباشد خداوند عذابش نمی کند (یعنی اگر شهادت به لا اله اله الله بدهد یعنی مشرک نیست اما حضرت محمد را تکذیب کند خداوند او را عذاب نمی کند!!!!)
بنده فرق خلود در نار و عذاب را متوجه می شوم اما شما متوجه نشده اید او اصلا حرفی از عدم خلود نمی زند می گوید خداوند عذاب نمی کند!
و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا
omarali;591499 نوشت:
خوب اگر گفته لطف کنید بیاوید که محمد بن عبدالوهاب در یکی از کتب خودش گفته باشد من موسس فرقه ای هستم به نام وهابیت!!!
اگر گفته از خودش سخن بیاورید، بنده قبول خواهم کرد، اگر هم خودش نگفته پس من چرا باید به حرف دیگران اعتنائی کنم؟

سبحان الله!
شما سوال می پرسید و می گویید مطلبی بیاورید که محمد بن عبدالوهاب گفته است من موسس فرقه جدیدی هستم اما وقتی دوستان جواب شما را می دهند و از پاسخ عاجز می مانید می گویید چون اصلا موضوع مطرح شده های شما ربطی به تناقضات احتمالی کتاب توحید با اسلام و قران و ندارد هیچ جوابی نمی توانم بدهم!!!!
اگر نمی توانید جواب بدهید پس لطف کنید سوال هم نفرمایید!!!
در این مورد دوستان پاسخ شما را دادند اگر توان پاسخ دارید منتظریم...
omarali;591499 نوشت:
ان شاء الله کارتون به تکفیر نکشه، خود دانید و شیخ خود عزیزم.

:khaneh:
اشتباه گرفته اید !!شما وهابی هستید و اهل تکفیر شما پیرو عبد الوهاب هستید و نه ما
شيخ محمد بن عبد الله نجدي يكي از علمای اهل سنت در مورد محمد بن عبد الوهاب می نویسد:
فإنه كان إذا باينه أحد ورد عليه ولم يقدر على قتله مجاهرة يرسل إليه من يغتاله في فراشه أو في السوق ليلا لقوله بتكفير من خالفه واستحلاله قتله
محمد بن عبد الوهاب کسي بود که هر گاه شخصي با او به مخالفت بر مي خاست يا در رد او کتابي مي نوشت و قدرت نداشت او را آشکارا به قتل برساند ، شخصي را مي فرستاد تا او را در رختخوابش به قتل برساند يا شبانه او را در بازار ترور کند ، چرا که او مخالفانش را تکفير کرده و کشتن آنان را حلال مي دانست .
شيخ محمد بن عبد الله نجدي، السحب الوابلة في ضرائح الحنابله، ص275-276
omarali;591499 نوشت:
اینکه پیامبر گفته یا نگفته چه سود وقتی که خبر اصلی معنا و مفهومش یکی است؟
به هر حال این خبر توسط شیعه نیز به مردم رسیده است. مهم اصل خبر است، اگر اصل خبر خوب است، پس برای دیگران هم خوب است، اگر اصل خبر بد است پس برای شیعه هم باید بد باشد.

فرقش این است که اگر پیامبر نهی کرده است انتشار آن حرام است اما اگر نهی نکرده حرام نیست
در مورد روایت شیعه هم توضیح داده شد که روایت ضعیف است.[/]

[="Navy"]

omarali;591499 نوشت:
اگر گفته لطف کنید بیاوید که محمد بن عبدالوهاب در یکی از کتب خودش گفته باشد من موسس فرقه ای هستم به نام وهابیت!!!

مطالب خودش را دوستان آوردند که اعتقاد داشت تمام پیش از او گمراه بوده اند ما اکنون از نوادگان محمد بن عبد الوهاب هم می آوریم:
در کتاب (دعاوی المنائون) نوشته (عبدالعزیز ابن محمد بن علی عبدالطیف) -که از نوادگان محمد بن عبد الوهاب است- می خوانیم که :
وألف الشيخ سليمان بن صالح الدخيل رسالة بعنوان ([HL]حقيقة المذهب الوهابي[/HL])ترجمه :شیخ سلیمان بن صالح الدخیل رساله ای با عنوان ([HL]حقیقت مذهب وهابی[/HL]) تألیف کرده است


[/]

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

سلام عليكم

جناب عمر ما الان دو روز هست اين سوال را كرده ايم اما پاسخي از شما دريفت نكرده ايم لذا فرار نكنيد و پاسخ ما را بدهيد:

omarali;591099 نوشت:
28 - حدثنا أبو علي الحسن بن علي بن محمد بن علي بن عمرو العطار ببلخ ، قال : حدثنا محمد بن محمود ، قال : حدثنا حمران ، عن مالك بن إبراهيم بن طهمان ، عن ( أبي ) حصين ، عن الأسود بن هلال ( 2 ) ، عن معاذ بن جبل ، قال : كنت رديف النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال : يا معاذ هل تدري ما حق الله عز وجل على العباد ؟ - يقولها ثلاثا - ، قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، فقال رسول الله : حق الله عز وجل على العباد أن لا يشركوا به شيئا ، ثم قال صلى الله عليه وآله : هل تدري ما حق العباد على الله عز وجل إذا فعلوا ذلك ؟ قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : أن لا يعذبهم ، أو قال : أن لا يدخلهم النار

بزگواري كنيد ترجمه روايت را بياوريد ممنون مي شويم

omarali;591099 نوشت:
ی دانیم که اگر یکی از علما مطلبی را آورد و آن را رد نکرد یعنی بدان اعتقاد داشته است!!!

عجبببببب پس شما موسس قانون گذاري در علم حديث هم هستيد
بنده سوالي دارم ايا شما فحاشي را كه علماي خودتان به عايشه كرده اند و همچنين ابوبكر به عايشه و سپس رد هم نكرده اند را حاضريد بپذيريد؟

montazer200;592022 نوشت:
عجبببببب پس شما موسس قانون گذاري در علم حديث هم هستيد

داداش قانونش خوبیه خدایی ها

شکی نیست ایه ی ولایت در حق حضرت علی ع نازل شده است واین قضیه اجماعی است و متواتر است (بدون نقل قول های زیر)

حالا کاربرد ::
[h=1]ادعای اجماع در مورد ایه ولایت[/h]1-الموقف ایجی ج3ص614
2-شریف جرجانی وقد اجمع ائمه التفسیر علی ان المراد .. شرح الموقف ج8ص360
3- تفتازانی نزلت باتفاق المفسرین ..شرح المواقف ج2ص288
4- قوشچی انها نزلت باتفاق المفسرین ...شرح تجرید الاعتقاد ص368

اینا رو ما تا ذکر می کنیم می دونید چی می گند بله قبلش گفته عن قال روافض !!!

حالا خودش اومده یک قانون ساخته که اگر رد نکرد به منزله پذیرش است

نتیجه::::از دیدگاه اهل سنت و شیعه اجماع وجود دارد که آیه ولایت در حق حضرت علی ع نازل شده است و حضرت علی ع هم ولی اوست حالا دوست بگیریم عجیب میشه که اون کسایی که با حضرت علی ع جنگیدند حتما عشق و حب برای حضرت ع ان قدر زیاد بوده که اومدند جنگیدند با حضرت ع...

omarali;591463 نوشت:
اول انکه اگر دقت کرده باشید می گوید:
شركاء في طاعته ولم يكن في عبادته
یعنی شریک قرار دادن در حرف شنوی و نه در عبادت!!!

سلام عليكم

با تشكر از شما از اين كه اقرار نموديد ، عبد الوهاب اعتراف به شرك حضرت ادم و حوا كرده است

اما تنها راهي كه براي برون رفت از اين هتاكي پيدا نموديد اين بود كه منظور شرك در اطاعت هست برادر عزيزم شرك چه در عبادت باشد و چه اطاعت هر جفت ان كفر و ارتداد و خروج هست كما اينكه شيطان هم در تبعيت و اطاعت از خداوند شرك ورزيد و در نهايت در زمره كافرين قرار گرفت

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ «بقره-34»

و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده كنيد» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و استكبار ورزید، از کافران شد.

لذا اينكه مي فرمايد شرك در اطاعت بوده و نه عبادت لذا محل اشكال نيست اول اينكه اين سخن شما مردود و غلط است دوم اينكه وقتي ثابت شود كسي مشرك است ديگر در نجاست او شك نيست زيرا خداوند مي فرمايد ان المشركين نجس، ايا خداوند در جايي تخصيص زده است شرك در عبادت تفاوتي دارد با عبادت؟ لذا از منظر عبد الوهاب حضرت ادم معاذ بالله نجس هست
سوال ما اين است ايا خداوند يك فرد نجس معاذ بالله را نبي قرار مي دهد؟
در نتيجه از منظر عبد الوهاب حضرت ادم مشرك و كافر است

omarali;591463 نوشت:
اولا اصلا حرف از کفر نیست، بلکه از شرک است، دوما شرک در عبدات نیست، شرک در حرف شنوی است!!!

در مورد شركت در عبادت و اطاعت و اينكه ايا تفاوتي با هم دارند يا خير در كامنت قبل پاسخ داديم

اما اينكه ايا مقام كفر به شخص مشرك هم تلقي مي گردد يا خير در اين باره هم به ايه قران در مورد شيطان اشاره كرديم مضاف بر اينكه دليل ديگر ما اين هست شرك يعني شريك قرار دادن به خدا و ارتداد هم يعني خروج از مسير دين لذا كسي كه براي خدا شريك قرار مي دهد يعني از مسير توحيد خروج كرده و كافر هست كما اينكه خداوند به مشركان مسيحي هم لفظ كفر را به كار مي برد لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسي بن مريم در نتيجه اينكه ما مي كويم او قائل بر كفر حضرت ادم هست به اين دلايل بوده دوست عزيزم

پس تا اينجا ثابت است جناب عبد الوهاب، حضرت ادم و حوا را مشرك مي داند و هم كافر و عجيب هست خداوند چقدر جاهل بوده كه مشركين و كافرين را نبي قرار مي داده

omarali;591463 نوشت:
الثالثة: أن هذا الشرك في مجرد تسمية لم تقصد حقيقتها.
یعنی نامگذاری بدون قصد هم شرک است (این را برای پرهیز از اینگونه نامگذاری ها می گوید)

اولا شما كه عربي بلد نيستي براي خودت ترجمه نكن عزيز دلم، عبد الوهاب مي گويد حضرت ادم و حوا به مجرد اينكه نام گذاري كرده اند مشرك هستند حتي اگر قصدشان هم اين نباشد باز هم قول ما ثابت هست دوست عزيزم يعني مشرك خواندن حضرت ادم و حوا

اما جالب اينجاست اين عقيده باطل را هم قنوچي داشته است اما با اين تفاوت كه او مي گفته كه فقط حوا مشرك بوده نه حضرت ادم به اين جهت كه او خليفه است، واقعا عجيبه اگر عدم تبعيت انها از خدا به منزله شرك و كفر است خوب هر دو تمرد كرده اند انوقت چگونه يكي مشرك هست و ديگري به مجرد اينكه نبي هست مشرك نمي شود؟ تازه اينجا مشكل بيشتر مي شود زيرا او چگونه پيغمبري هست كه تمرد هم مي كند؟ اما اين شرك قلمداد قرار دادن قنوچي باعث شده تا شارح كتابش جناب محمد سالم هاشم بگويد ولا شک أن هذا طعن قبیح فی السیدة حواء بي شك شرك خواندن حضرت حوا توهين و طعن قبيحي هست در نتيجه اينكه شما مي گويد شرك دانستن ادم و حوا از منظر عبد الوهاب قابل توجيه هست اين سخن باطلي هست زيرا علماي اهل سنت هم گفته اند مشرك خواندن انها بسيار قبيح هست اما حضرت عالي براي دفاع از شيخ خودتان مي گويد خير اصلا طعن نيست
جناب ماموستا من اگر بگويم عمر بن خطاب در پايان عمر پيغمبر كه به او گفت ما سخن تو را نمي خواهم و تو هزيان مي گويي اگر من شيعه به عمر بگويد مشرك است ايا اين توهين قلمداد مي شود يا خير؟
اگر من به شما بگويد عايشه به خاطر عدم تبعيت از پيغمبر مشرك شده است ايا اين توهين هست يا خير؟
عجيبه كه اگر بزرگان تان كسي را تكفير كنند عند الله ماجور است اما شيعه سخني بگويد حكم مهدور الدمي او صادر است

omarali;591463 نوشت:
اما آیا فقط محمد بن عبدالوهاب در تفسیر آیه 140 الاعراف چنین نظری دارد؟؟؟

بزگوار من قصد ندارم چنين تعبيري را براي حضرت عالي بكار ببرم اما بزگوار متاسفانه در كامنت هاي ارسالي شما بوي تدليس هم استشمام مي شود
متاسفانه يكي از شيوه هاي شما برادران اهل سنت اين است براي اينكه نمي توانيد عقيده خودتان را ثابت كنيد يك روايت از شيعه را مي اوريد بدون ترجمه بعدا مي گويد اين عقيده را شما هم داريد دوست عزيز شما اگر ترجمه روايت را مي اورديد ان هم بودن قيچي و قطع و بريد هرگز اين حرف را نمي زديد كه شيعه هم اين عقيده را دارد حالا ما متن اصلي با ترجمه را مي اوريم تا مسئله براي خواننده گان مكشوف شود

حدثنا تميم بن عبد الله بن تميم القرشي رضي الله عنه قال حدثني أبي عن حمدان بن سليمان النيسابوري عن علي بن محمد بن الجهم قال حضرت مجلس المأمون و عنده الرضا علي بن موسى ع فقال له المأمون يا ابن رسول الله أ ليس من قولك أن الأنبياء معصومون قال بلى قال فما معنى قول الله عز و جل وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ فقال ع إن الله تبارك قال لآدم اسْكُنْ أَنْتَ‏ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و أشار لهما إلى شجرة الحنطة فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ و لم يقل لهما لا تأكلا من هذه الشجرة و لا مما كان من جنسها فلم يقربا تلك الشجرة و لم يأكلا منها و إنما أكلا من غيرها لما أن وسوس الشيطان إليهما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ و إنما ينهاكما أن تقربا غيرها و لم ينهكما عن الأكل منها إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ و لم يكن آدم و حواء شاهدا قبل ذلك من يحلف بالله كاذبا فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فأكلا منها ثقة بيمينه بالله و كان ذلك من آدم قبل النبوة و لم يكن ذلك بذنب كبير استحق به دخول النار و إنما كان من الصغائر الموهوبة التي تجوز على الأنبياء قبل نزول الوحي عليهم فلما اجتباه الله تعالى و جعله نبيا كان معصوما لا يذنب صغيرة و لا كبيرة قال الله عز و جل وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏ و قال عز و جل إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ فقال له المأمون فما معنى قول الله عز و جل فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فقال له الرضا ع إن حواء ولدت لآدم خمسمائة بطن ذكرا و أنثى و إن آدم ع و حواء عاهدا الله عز و جل و دعواه و قالا لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً من النسل خلقا سويا بريئا من الزمانة و العاهة و كان‏ ما آتاهما صنفين صنفا ذكرانا و صنفا إناثا فجعل الصنفان لله تعالى ذكره شركاء فيما آتاهما و لم يشكراه كشكر أبويهما له عز و جلقال الله تبارك و تعالى فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ فقال المأمون أشهد أنك ابن رسول الله ص حقاعلی بن محمد بن الجهم میگوید :
به مجلس مامون حاضر شدم . کنار مامون ، علی بن موسی الرضا علیه السلام بود . مامون به امام رضا علیه السلام گفت : ای پسر رسول خدا ایا این قول که انبیا معصومند از تو است ؟؟ حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند : بله . مامون گفت : پس معنی این قول خدای عز وجل چیست که در قران فرمود : عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى .طه 121 { ادم خدای خودش را معصیت کرد } امام رضا علیه السلام فرمود :
الله تبارک و تعالی به ادم فرمود : اسْكُنْ أَنْتَ‏ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ . بقرة ایه 35 و اعراف ایه 19 .{ اى آدم! تو و همسرت در اين بهشت سكونت گيريد و از هر جاى آنكه خواستيد فراوان و گوارا بخوريد، و به اين درخت نزديك نشويد . } و خداوند متعال اشاره کرد به سوی خوشه ی گندم .که اگر به این گندم نزدیک شوید و از ان بخورید َ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ . بقرة ایه 35 و اعراف ایه 19 { از ظالمین خواهید بود } . اما خداوند عز وجل به ادم و همسرش نفرمود از این درخت نخوردید بلکه گفت به این درخت "نزدیک نشوید" و از غیر این درخت بخورید . و وقتی که شیطان ان دو رو وسوسه کرد و گفت : وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ . اعراف ايه 20 { ای ادم و حوا ، خدا ، شما رو از خوردن این درخت نهی نکرده } و شیطان گفت : علت اینکه خداوند به شما امر کرد که به غیر از این درخت نزدیک بشوید و با این درخت کاری نداشته باشید این است إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ اعراف 20 { که شما با خوردن این گندم دو فرشته میشوید ، يا از جاودانان شويد. } وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ اعراف ايه 21 {و شیطان قسم باد کرد که براى هر دو سوگند سخت و استوار ياد كرد كه يقيناً من براى شما از خير خواهانم و قصد فريب شما را ندارم.} و ادم و حوا تا قبل از این ماجرا ندیده بودند که کسی به خدا قسم دروغ یاد کند فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ اعراف ايه 22 پس آن دو را با مكر و فريب از مقام و منزلتشان فرود آورد. پس ادم و حوا از این درخت خوردند به خاطر اینکه اطمینان کردند به قسَمی که شیطان به خداوند متعال خورد .و این مساله ای که از ادم روی داد قبل از نبوت ایشان بود و این سرپیچی گناه کبیره ای نبود که به وساطه این گناه مستحق اتش جهنم شود و بدرستیکه از اشتباهات بسیار کوچکی بود که انجام دادن انها برای انبیا قبل از نزول وحی جایز بود . پس وقتی که خداوند متعال او را به نبوت برگزید ، ادم معصوم شد و هیچ کناه کوچک و بزرگی از او سر نزد . وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى طه 122مامون گفت : پس معنی این قول خداوند عز وجل چیست که فرمود : فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما اعراف ايه 190 { پس چون به آن دو فرزندى تندرست و سالم داد از اين جهت‏ براى خدا در كنار نعمتى كه به آنان عطا كرده بود، شريكان وهمتايانى قرار دادند!} امام رضا علیه السلام فرمود بدیستیکه حواء برای ادم 500 شک بچه دختر و پسر متولد کرد . و ادم و حواء با خداوند عهد کردند و از او درخواست کردند و گفتند : اگر به ما فرزندى تندرست و سالم عطا كنى، مسلماً از سپاس‏گزاران خواهيم بود.و وقتی به ادم و حوا بچه های سالم و خوب و صالحی عطا کرد و ان بچه ها 2 صنف بودند . گروهی پسر و گروهی دختر بودند . پس ان دو گروه خدا را همانند پدر و مادرشان ( ادم وحوا ) شکر نکردند و برای خدا شریک قائل شدند . و تعالى فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ . اعراف ايه 190 مامون گفت : من شهادت میدهم که تو حقا پسر رسول الله هستی .

عيون‏أخبارالرضا(ع) ج : 1 ص : 196و ص : 197

حالا كجاي اين مطلب ربطي به شيخ شما دارد؟ شيخ شما مي گويد حضرات مشرك هستند اما امام رضا عليه سلام مي فرمايد گناهي بر انها نيست زيرا قبل از دادن شريعت به حضرت ادم بوده

در نتيجه سخن امام ما كجا و مشرك خواندن شيخ و امام شما كجا

جناب برادر ماموستاي گرامي من از شما تقاضا دارم براي دفاع از شيخ خودتان به تدليس روي نياوريد زيرا تدليس در مذهب شما اخو الكذب و اشدا زنا هست

omarali;591463 نوشت:
همچنین در پاورقی همین کتاب مذکور آمده است:
في تفسير علي بن إبراهيم : قال جعلا للحارث نصيبا في خلق الله ولم يكن أشركا إبليس في عبادة الله ( انتهى ) . كان اسم إبليس عند الملائكة هو الحارث .
همین مطلب را شیخ طبرسی در الاحتجاج جلد 2 ص 216 نیز آمده است!!!

عزيز دلم اين روايت هم به دليل وجود راوي به نام موسي بن بكر او از اقفيه بوده است و واقفي ها هم به شدت از ناحيه معصومين ما مورد جرح و ضعف هستند لذا روايت باطل است

کنت رديف النبي -صلى الله عليه وسلم- على حمارٍ فقال لي: ‹‹يا معاذ، اَتدري ما حقّ الله على العِباد، و حق العِباد على الله؟» قلت: الله ورسوله أعلم، قال «حقُّ الله على العباد اَن يَعبُدوه و لايُشرِکوا به شيئاً و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.
معاذ مي گويد: من پشت سر رسول خدا، ‌سوار بر مرکب ايشان بودم که فرمود: ‌اي معاذ! مي‌داني حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خدا چيست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر مي‌دانند. فرمود: حق خدا بر بندگان اينست که او را بپرستند و با او چيزي را شريک نسازند و حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.
گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند(و ديگر کار خير و عمل صالحي انجام نمي دهند)

7 اشكال به اين روايت شيخ شما هست كه بنده به ترتيب در مورد تك تك انها بحث خواهم كرد الاحساب اولي ان را مي اورم:

مي گويد كه خداوند كسي را عذاب نمي دهد مگر اينكه فقط شرك نورزد يعني من مي توانم زنا كنم، لواط كنم و هر كاري كه دلم مي خواهد انجام دهم مي روم بهشت فقط مشرك نشوم
اول اينكه اينجا عدالت صحابي هم بر هم مي زند زيرا جناب معاذ خلاف دستور رسول خدا عمل كردند و پيغمبر به او اذن تشريع اين روايت را ندادند اما او با تشريع جهنم را بر جان خود خريد علي ايحال اين روايت مغارن با قران است زيرا خداوند در ايه 23 سوره جن مي فرمايد و من يعص الله و رسوله له نار جهنم خالدين فيها كساني كه تمرد از رسول خدا هم كنند جهنمي هستند حال انكه اين روايت خلاف قران است حال منتظر پاسخ و توجيه شما هستيم

omarali;591082 نوشت:
خوب با این حساب من می تونم هر گناهی انجام بدهم دزدی و زنا کنم و فقط شرک نکنم؟ چون طبق نص قرآن خداوند شرک را نمی بخشد و همه ی گناهان قابل بخشش است جز شرک؟؟؟

دوست عزيز اين عقيده شما و شيخ تان هست لذا شما بايد پاسخ گو باشيد و نه اينكه ما بايد پاسخ اين مطالب را بدهيم لذا شما ادعا داريد تناقضاتي وجود ندارد حال انكه هست در نتيجه منتظر پاسخ شما هستيم

به نظر می رسد اگر کسی به خداوند ایمان داشته باشد و برای او شریکی قائل نشود مرتکب گناه نمی شود. علت العلل همه گناهان و خطاها همانا شرک است.

ضمنا عبدالوهاب هم جنبه های مثبت و هم جنبه های منفی دارد.

موحد;592242 نوشت:
به نظر می رسد اگر کسی به خداوند ایمان داشته باشد و برای او شریکی قائل نشود مرتکب گناه نمی شود. علت العلل همه گناهان و خطاها همانا شرک است.

اول سلام كنيد برادر عزيزم

سلام عليكم

دوست عزيزم ايمان بالاترين مرتبه اسلام است، كسي كه ايمان بياورد كه تابع خدا و رسولش هست و كسي كه تابع پيغمبر و خدا باشد كه گناه نمي كند عزيز دلم شما ايات مختلف قران را نگاه بيندازيد خداوند مي فرمايد يا ايها الذين امنوا اطيعو الله و اطيعوا الرسول اي كساني كه ايمان اورده ايد اطاعت كنيد لذا كسي كه ايمان بياورد اطاعت مطلق مي كند و چنين شخصي خلاف جهت خدا و رسولش حركت نمي كند به مانند مولا علي ع كه فرمودند ان عبد من عبيد محمد رسول الله ص چنين افرادي بهشتي هستند اما بحث ما بر سر مسلماني هست، كسي مي تواند مسلمان باشد منافق هم باشد يعني توحيد داشته باشد و منافق هم باشد كما اينكه پيغمبر فرمودند في اصحابي اثني عشر منافقا 12 تا از صحابي پيغمبر منافق بودند و چنين افرادي هم طبق قران در قعر جهنم هستند ان المنافقين في درك الاسفل من نار لذا اينكه بگويم كسي توحيد داشته باشد همه چي تمام هست خلاف قران هست كما اينكه در كامنت هاي قبل هم گفتيم كسي كه مطابعت از خدا و رسول نداشته باشد طبق نص سوره جن ايه 23 له نار جهنم خالدين فيها هست و يا مانند ايه 150 سوره نسا خداوند مي فرمايد كساني كه بين خدا و رسولش جدايي بيندازند يعني نومن ببعض و نكفر ببعض باشند اينها اولئك هم الكافرون حقا هستند به حق كافر هستند حالا شما نگاه كن در طول تاريخ چه كساني تبعيت داشته اند و چه كساني نداشتند مانند كساني كه گفتند حسبنا كتاب الله لهذا توحيد به تنهايي كفايت نمي كند زيرا اگر اين چنين بود خداوند مي فرمود فقط مشرك نباشيد تا بهشتي شويد حال انكه اگر كسي اگر زكات هم نباشد كافر هست پس باز هم سخن شما مطرود و خلاف قران است

موحد;592242 نوشت:
ضمنا عبدالوهاب هم جنبه های مثبت و هم جنبه های منفی دارد.


برادر عزيزم راستش جناب عمر در خواست نمودند كه ما از مطاعن اين شيخ شما از كتب و مطالب ديگر استدلال نكنيم لذا ما هم بحث نمي كنيم وگرنه ما هم مانند شما قائل بر اين هستيم او نكات مثب زياد داشته انقدر زياد بوده كه اهل سنت او را خوارج زمان مي دانند واقعا چقدر مثبت بوده كه او را كافر و خارجي مي دانند ايا در مذهب اهل سنت هر كسي كه نكات مثب دارد را كافر و خوارج مي دانند؟
عجيبه به حضرت عباس عليه سلام از اين مطالب شاذ اقايان كه مي ايند دفاع كنند ولي ناگزير ذم مي كنند

ملاصدرا;591550 نوشت:
اولا روایتی که در کتب ما آمده سند آن ضعیف است در سند آن شخصی به اسم محمد بن محمود وجود دارد که مجهول است
محمد بن محمود بن عبد الله القزويني : مجهول
المفيد من معجم رجال الحديث،ص:575

من فکر می کنم باید به دو صورت به شما جواب بدهم!
اول در مورد تصحیح روایت نزد شیعه.
دوما در مورد اصل وجوب روایت.

فکر می کنم اگر راه دوم رو انتخاب کنیم نتیجه عقلانی تر و سریع تر خواهد بود.

اولا همه می دانیم که نقل کفر، کفر نمی باشد (صد البته این مطلب هرگز کفر نیست، اما با فرض اینکه حتی اگر کفر باشد)

پس اینکه یکی از علما حدیثی بیاورد هرگز با آوردن آن حدیث خودش را نمی توان تکفیر یا متهم کرد. بلکه باید به ناقل حدیث اینجا گیر داد نه کسی که آن را مکتوب کرده!
در ضمن سند حدیث هم به محمد بن عبدالوهاب نمی رسد که عزیزم.

آنچه خود محمد بن عبدالوهاب در ادامه از زبان خودش گفته شامل 5 بند می باشد که به تفصیل بعد از حدیث آورده است.

پس چون نقل کفر هرگز کفر نمی باشد پس حتی اگر بخواهیم ایراد اشتباه شما را قبول کنیم باز هم باید بگوئیم شیخ اینجا متهم نیست.

حالا جالب اینجاست!
شما کلا از این مطلب دو ایراد گرفتید:
اول اینکه چرا مطرح کرده
دوم اینکه چرا اعتقاد داره که فقط کافیه مردم شرک نورزند.

در مورد بحث اول شما که همه قبول داریم نقل کفر، کفر نمی باشد.
در مو.رد بحث دوم هم هرگز شیخ نگفته که این عدم شرک کفایت می کند.

اگر نمی خواهید به این حرف قانع شوید لطفا بگویید تا به تصحیح آن نزد کتب شیعه بپردازیم.

ملاصدرا;591575 نوشت:
مطالب خودش را دوستان آوردند که اعتقاد داشت تمام پیش از او گمراه بوده اند ما اکنون از نوادگان محمد بن عبد الوهاب هم می آوریم:


دوست عزیزم من هزار بار تا الان گفته ام.
حتی در گفتگوی خصوصی ای که با جناب صدرا قبل از ایجاد این پست داشتم تاکید کردم.
برای من مهم نیست دیگران چه گفته اند. برای من فقط مهم این است که
محمد بن عبدالوهاب در کتاب توحید چه حرف خلاف شرعی زده است!!!
محمد بن عبدالوهاب در کتاب توحید چه حرف خلاف شرعی زده است!!!
محمد بن عبدالوهاب در کتاب توحید چه حرف خلاف شرعی زده است!!!


امیدوارم از این جواب من نرجید اما همینقدر که دارید به حاشیه می روید، سراغ کتب دیگر می روید و یا نقل اشخاص دیگر و یا نقل محمد بن عبدالوهاب از کتاب غیر توحید را می آورید. این نشون میده در این مبحث حرفی برای گفتن ندارید...

بنده باز هم می گویم:

یک حرف از محمد بن عبدالوهاب در کتاب توحید بیاورید خلاف شرع مقدس اسلام باشد. عزیزم، من میگم حرف محمد بن عبدالوهاب رو بیار برام، اون یکی میره حدیث میاره، یکی دیگه میره سراغ فلان صوفی اون یکی میره سراغ فلان معلوم الحال!!!

اگر نمی توانید در مورد بحث و فقط در چهار چوب بحث صحبت کنید بگوئید تا فکر دیگری کنیم.

montazer200;592022 نوشت:
جناب عمر

جناب عمر علی!!!
لطفا در طرح اسامی دقت بفرمائید. من دوست اسمم تمسخر شود و یا نیمه بیان شود.

montazer200;592022 نوشت:
جناب عمر ما الان دو روز هست اين سوال را كرده ايم اما پاسخي از شما دريفت نكرده ايم لذا فرار نكنيد و پاسخ ما را بدهيد:

در مورد معنی روایت باید بگویم اگر مطالب را با دقت می خواندید در همان صفحه ی اول روایت آمده با معنی!!!
اما من باز هم برای تکرار مکررات هم که شده معنی را می دهم:
عن معاذ بن جبل ، قال : كنت رديف النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال : يا معاذ هل تدري ما حق الله عز وجل على العباد ؟ - يقولها ثلاثا - ، قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، فقال رسول الله : حق الله عز وجل على العباد أن لا يشركوا به شيئا ، ثم قال صلى الله عليه وآله : هل تدري ما حق العباد على الله عز وجل إذا فعلوا ذلك ؟ قال : قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : أن لا يعذبهم ، أو قال : أن لا يدخلهم النار
معاذ می گوید: در کنار پیامبر بودم، فرمودند ای معاذ آیا می دانی که حق الله بر بندگانش چیست؟ این را سه بار گفت، گفتم الله و رسولش داناترند، پس رسول الله گفت: حق الله بر بندگانش این است که او را بر چیزی شریک نگیرند. سپس رسول الله فرمودند آیا می دانی که حق بندگان بر خداوند در قبال این عمل چیست؟ پس باز هم گفتم الله و رسولش بهتر می دانند، گفت: آنها را عذاب نکند، یا گفت: آنها را وارد آتش جهنم نکند.
خوب این متن حدیث شیعه بود:
این هم متن حدیث اهل سنت:
کنت رديف النبي -صلى الله عليه وسلم- على حمارٍ فقال لي: ‹‹يا معاذ، اَتدري ما حقّ الله على العِباد، و حق العِباد على الله؟» قلت: الله ورسوله أعلم، قال «حقُّ الله على العباد اَن يَعبُدوه و لايُشرِکوا به شيئاً و حقّ العبادِ على الله اَن لايُعَذِّبَ من لايُشرک به شيئاً» قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لاتُبشِّرهُم فَيَتّکلوا››.
معاذ مي گويد: من پشت سر رسول خدا، ‌سوار بر مرکب ايشان بودم که فرمود: ‌اي معاذ! مي‌داني حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خدا چيست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر مي‌دانند. فرمود: حق خدا بر بندگان اينست که او را بپرستند و با او چيزي را شريک نسازند و حق بندگان، بر خدا اينست که عذاب ندهد کسي را که با او چيزي را شريک نگرفته است.
گفتم: اي رسول خدا، آيا مردم را به اين، بشارت ندهم؟ فرمود: خير. زيرا بر همين اکتفا مي‌کنند

montazer200;592022 نوشت:
عجبببببب پس شما موسس قانون گذاري در علم حديث هم هستيد
بنده سوالي دارم ايا شما فحاشي را كه علماي خودتان به عايشه كرده اند و همچنين ابوبكر به عايشه و سپس رد هم نكرده اند را حاضريد بپذيريد؟

اینکه یکی از علما مطلبی را بیاورد و در برابر آن ردش نکند یعنی آن را قبول کرده، از بدیهیات است.
تعجب می کنم که چرا در برابر این حرف موضع گیری می کنید در حالی که اگر شبکه های توحیدی شیعه و سنی را ببینید در طول روز ده بار هم بیشتر این جمله را بر زبان می آورند.
در در مورد قسمت دوم سوال شما در مورد ام المومنین عایشه صدیقه باید بگویم چون ربطی به بحث ندارند دلیلی نیست با پرداختن به این جواب به حاشیه برویم.
شما می توانید در موردش تایپک جداگانه ای بزنید.

montazer200;592075 نوشت:
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ «بقره-34»

و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده كنيد» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و استكبار ورزید، از کافران شد.

لذا اينكه مي فرمايد شرك در اطاعت بوده و نه عبادت لذا محل اشكال نيست اول اينكه اين سخن شما مردود و غلط است دوم اينكه وقتي ثابت شود كسي مشرك است ديگر در نجاست او شك نيست زيرا خداوند مي فرمايد ان المشركين نجس، ايا خداوند در جايي تخصيص زده است شرك در عبادت تفاوتي دارد با عبادت؟ لذا از منظر عبد الوهاب حضرت ادم معاذ بالله نجس هست
سوال ما اين است ايا خداوند يك فرد نجس معاذ بالله را نبي قرار مي دهد؟
در نتيجه از منظر عبد الوهاب حضرت ادم مشرك و كافر است


ان شاء الله امیدوارم روزی فرق بین شرک و کفر را بدانید.
دوما نمی خواهم ایرادات شما را رد کنم.
فقط می گویم همین حرف را شیعه هم در مورد حضرت ادم زده است.
موضوع قفل شده است