ما ظاهراً یک خانواده ایم اما از هم خیلی دوریم!

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ما ظاهراً یک خانواده ایم اما از هم خیلی دوریم!

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام.
این مشکل من همیشه وجود داشته و الان که بزرگ شدم بیشتر درکش می کنم.
تقریباً دیگه باهاش ساختم ولی گاهی وقتا اوت میکنه و حالم بد میشه.

من خانوادمو مقصر نمیدونم شاید من زیادی حساسم.راستش توی خونه ی ما هیچ قانونی وجود نداره به جز قانون بی نظمی،قانون داد و بیداد،قانون به هم ریختگی و بد و بیراه گفتن.
من کلاً زیاد اهل حرف زدن نیستم اغلب توی خونه ساکتم دلیلش هم اینه که کسی حرف منو نمیفهمه ولی وقتی که با دوستام هستم پر حرف و شر و شیطون به قول اونها.افسرده نیستم و کلافم.من مادرم رو خیلی دوست دارم مثل همه ولی خیلی با هم اختلاف داریم.اصلاً من توی دنیای دیگم اون توی دنیای دیگه.خونه ی ما همیشه به هم ریخته است همیشه!ولی مادرم با ما دعوا می کنه که چرا دور و برمون انقدر نامرتبه.خب آخه یکی نیست بهش بگه:عزیز من تو خودت باعث این به هم ریختگی شدی.باور کنید هیچ کدوم از وسایل من نیست ولی من موظفم مدام توی خونه مثل ی کلفت کار کنم و زیر پای دیگران رو تمیز کنم!

من درس میخونم دانشجو هستم اما هیچ کس براش مهم نیست.اصلاً وقتی کتابای منو میبینه یا منو در حال نوشتن میبینه حالش بد میشه.دلش نمیخواد درس بخونم دلش نمیخواد پیشرفت کنم پیشرفت از نظر اون یعنی کلفتی.یعنی کار و کار و کار!!یا باید مدام در حال خرید کردن باشی یا جمع و جور کردن خونه ای که هیچ وقت جمع نمیشه چون کسی نظم رو به جز من رعایت نمیکنه.
بیچاره پدرم .ی مدتی هرجفتمون زدیم به بی خیالی ولی نشد.شده پوست و استخون.انقدری که خانواده ی خودش(خانواده مادری)براش مهمه اصلاً به این فکر نیست که پدرم وقتی از سر کار خسته میاد خونه ی لقمه غذا بزاره جلووش.من به درک اون ک شوهرشه!
اگه یکی منو توی خیابون ببینه هیچ وقت تصورش هم نمیکنه که مادرم ممکنه اینطوری باشه!از بچگی ازش میترسیدم وقتی صدام میزد چار ستون بدنم میلرزید.بزرگتر که شدم خیلی بهتر شدم ولی الان فهمیدم این ترس توی وجودم نهادینه شده!وقتی میره بیرون و میاد باید تمام کارهای نکردشو انجام داده باشم وگرنه قیامتی میشه.هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه.
بارها سعی کردم منطقی باهاش حرف بزنم ولی نشد.با توهین و حرفای ناجور که بهم میزنه باید کنار بکشم.گاهی وقتا حتی بهم میگه از خونه برم!آخه کجا برم؟!خونوادمو ول کنم برم کجا؟!:Ghamgin:

من حتی نمیتونم ازدواج کنم.آخه کی حاضر میشه با ی همچین خونواده ای وصلت کنه؟بهش فکر نمی کنم.
تمام تلاشم اینه که درس بخونم برای ارشد ی جای دور قبول بشم و برم.با خودم فکر می کنم مادرم قدر منو نمیدونه.مثل خیلی از جوونای دیگه بد دهن و گستاخ نیستم و توی روش هم واینمیستم.هم آرومم هم سر به راه هم مذهبی و نماز خون.
امشب هم داشتم مداحی گوش میدادم اعصابش ا ز جای دیگه خورد بود سر من خالی کرد دیگه طاقتم تموم شد گفتم بیام حداقل برای شما بنویسم.
ما ظاهراً ی خانواده ایم اما از هم خیلی دوریم.اگر این خون نبود لحظه ای کنارشون نمیموندم.خونه ی ما آرامشی نداره.محل امنی نیست فقط ی سرپناهه که توی خیابون نمونم.
شرمنده ی خدا هستم که اومدم حرفامو اینجا زدم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم.به خاطر همین آسیب های زیادی دیدم.سالها از درسم عقب افتادم ولی رهاش نکردم.الانم یواشکی میخونم.هر وقت صدام میزنه مثل برق خودمو بهش میرسونم سعی می کنم وقتایی درس بخونم که همه خوابن.

اصلاً از خدا شکایتی ندارم فقط درد دل کردم.منو ببخشید.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر گرامي
از اين كه به اين مركز اعتماد داريد سؤال و درد و دل تون را با ما در ميان گذاشتيد متشكرم
نامه شما را مطالعه كردم، پركاري، اميدواري، تلاش علمي، توجه به پدر زحمتكش تان، باورهاي ديني، رعايت اصول اخلاقي در همه شرايط، احترام به والدين، ارتباط با خداوند و ائمه( نماز و توسل و...)، كمك از مشاوره براي رفع مشكلات و... از صفات خوب شما بزرگوار است. اين صفات مثبت براي زندگي شما مانند بنزين براي هواپيما در پيشرفت شما موثر است و اگر اينها نبود رضايت از زندگي را از شما مي گرفت.

[HL]وعده خداوند رحمان[/HL]
اينجا فقط از يكي از صفات خوبتان سخن مي گويم و آن احترام به والدين است.
خداوند در قرآن فرمود: كسي كه در راه ما تلاش كند ما راه به سوي خودمان را به او نشان مي دهيم.
تلاش علمي شما و زحمت در خانه و رعايت حال والدين، تلاش در راه كسب رضاي الهي است كه طبق وعده الهي موجب گشايش امورتان خواهد شد.
داستان گاو بني اسرائيلي در سوره بقره به طور موجز و در تفاسير قران به صورت مفصل ذكر شده است. يك جوان براي احترام به پدر پيرش مورد لطف و عنايت خداوند قرار مي گيرد و گاوش را به قيمت باور نكردني مي خرند و ثروت زيادي كسب مي كند
مقام معظم رهبري علت موفقيت خودش را رعايت حال پدر پيرشان مي دانند كه در اواخر عمرشان از مشكلات بينايي شديد رنجور شده بودند و ايشان از شرايط خوب تحصيلي قم هجرت مي كنند تا در كنار پدرشان باشند ايشان مي گويند: براي هجرت از جايي كه شرايط موفقيت علمي و معنوي ام بود سخت بود مدت ها با خود كلنجار مي رفتم تا اين كه سخن يكي از دوستان آرامم كرد و تصميم را براي هجرت گرفتم و آن اين بود: آن خدايي كه مي تواند در قم تو را به رشد علمي و معنوي برساند در مشهد هم مي تواند سبب رشد و كمال شما را فراهم آورد
شرايطي كه از او نوشته بوديد طبيعي است كه حال شما را آشفته كند و گاهي كم بياوريد. قرآن كتاب زندگي است به ما مي گويم زندگي فراز و نشيب دارد و ما را براي رسيدن به موفقيت مادي و معنوي تشويق به حركت و تلاش مي كند و مي گويد هرچيزي كه انسان كسب كند در سايه سعي و تلاش و اعتمادش به خداوند است.

خب ممكن است شما يا كسي كه اين متن را بخواند اين اشكال را بيان كند كه ما كه احترام مي گذاريم پس چرا چيزي نديديم؟
پاسخ اين است كه توفيقات الهي بسيار گسترده است چيزي هايي كه بسيار مهم است و گاهي به حساب نمي آورم مانند: داشتن همسايه خوب، روشن بودن هدف زندگي، آرامش زندگي، داشتن جسمي سالم، دفع بيمارها و بلاها از خود و خانواده، دراز نبودن دست نزد ديگران، گنج قناعت و ثروت بزرگ باورهاي ديني و محبت و ارادت به ائمه و....
در مناجات با خدا معصوم فرمود: چه دارد او كه تو را ندارد و چه ندارد او كه تو را دارد.
امام سجاد مي فرمايد اگر در دنيا من باشم و قران احساس تنهايي نمي كنم.

[HL]بررسي مجدد[/HL]
مدتي قبل براي يكي از همكارانم پيام دادم پاسخي دريافت نكردم
چندين بار ديگر پيام دادم و تماس گرفتم جوابي ندادند
ذهنم بسيار مشغول شد و از اين كه او ارزش قائل نشده بود و جواب نداده بود ناراحت شده بود و...يكي دو هفته بعد پيامي به من داد و عذرخواهي كرد كه من خارج از كشور بودم و امكان پاسخ گويي برايم نبود.
وقتي اين خبر را خواندم واقعا ناراحت شدم كه چرا زود و عجولانه قضاوت كردم و چرا فكر مي كنم آن چه در ذهنم هست تمام حقيقت است و مسأله بعد و روي ديگري ندارد.
خواهر گرامي!
گاهي واقعا ذهن آن قدر آشفته است كه رفتارهاي جزيي را زير ميكروسكوب مي گذارد و بسيار بزرگ مي بينيد

قانون شادكامي
[HL]تنظيم «انتظارات» با «امكانات»(استعدادها، توانايي ها و علائق و..) عامل مهم براي شادكامي است.
[/HL]

[HL]
[/HL]
اگر اين قانون را رعايت كرديم براي زندگي، فكر كردن، يافتن راه حل ها و مسأله گشايي و ارتباط موثر آرامش ما بيشتر مي شود و در نتيجه موفقيت بيشتري كسب مي كنيم.
بنابراين رفتار مادر واقعا مي توانند علل مختلفي داشته باشد مانند:
1- تفسير غيرواقع بينانه از او و انتظار مادري ايده آل و متناسب با ذهنيات( در حد احتمال است ممكن است بگوييد چنين نيست خب اشكالي ندارد بازنگري كنيد)
2- اعتراض : ممكن است مادر با اين رفتارش قصد اعتراض به مشكلي در خانواده يا در ارتباط با پدرتان داشته باشد. نيز ممكن است درس خواندن يا ازدواج شما را عامل يا زمينه ساز تنها شدن خود ببينيد (فريادي خاموش)
3- درگير خود: احتمال دارد مادرتان ذهني آشفته و جسمي نزار داشته باشد و خودش درگير خودش باشد و نتواند به بيرون توجه كند
4- عادات بد تربيتي: نيز ممكن است سبك تربيتي اي كه او در آن رشد كرده او را چنين بار آورده است.
و...
به هر حال باز دقت كنيد ريشه يابي كنيد با اعضاي خانواده و پدر مشورت كنيد علل را كشف كنيد و متناسب با آن براي رفع آن اقدام كنيد

[HL]تكنيك هاي معنوي[/HL]
از تكنيك هاي معنوي و عرفاني براي رفع و دفع مشكلات نيز مدد بگيريد: برخي از اينها عبارت اند از:
دعا، توسل به ائمه، صدقه دادن، قرباني كردن، خواندن قرآن در منزل، توبه از گناهان، و...

خوبه که افسردگی نگرفتین روحیتون عالیه .توکلتون به خدا باشه و با صبر درستون رو بخونید ان شاءالله موفق میشین.

یاد پدرم افتادم....باابام با پسراش تقریبا همچین رفتاری داشت و اما بچه هاش الان طوری هست که همه میگن از همچین پدری چطور شده چنین فرزندانی...!!
دلم براش خیلی تنگ شده و حسرت ان روزها رو میخورم که کاش اگر او بد میکرد من درکش میکردم و با عشق و علاقه نه از روی جبر و اکراه،هر چه در توانم بود و وظیفه ام بود عمل میکردم،چرا که اگر درکش میکردم،اگر خودم رو جای او میگذاشتم اگر من هم با شرایط او بزرگ میشدم شاید چنین اخلاقی میگرفتم.گاهی برخی صحبت های روانشناسی رو که گوش میدم تازه میفهمم علت این بداخلاقی این بوده و رفتار متقابلش باید این میبوده
انشاءا...شما رفتارتان طوری باشد که بعدا حسرت نخورید.....:Gol:

طاهر;589496 نوشت:
سلام.
این مشکل من همیشه وجود داشته و الان که بزرگ شدم بیشتر درکش می کنم.
تقریباً دیگه باهاش ساختم ولی گاهی وقتا اوت میکنه و حالم بد میشه.

من خانوادمو مقصر نمیدونم شاید من زیادی حساسم.راستش توی خونه ی ما هیچ قانونی وجود نداره به جز قانون بی نظمی،قانون داد و بیداد،قانون به هم ریختگی و بد و بیراه گفتن.
من کلاً زیاد اهل حرف زدن نیستم اغلب توی خونه ساکتم دلیلش هم اینه که کسی حرف منو نمیفهمه ولی وقتی که با دوستام هستم پر حرف و شر و شیطون به قول اونها.افسرده نیستم و کلافم.من مادرم رو خیلی دوست دارم مثل همه ولی خیلی با هم اختلاف داریم.اصلاً من توی دنیای دیگم اون توی دنیای دیگه.خونه ی ما همیشه به هم ریخته است همیشه!ولی مادرم با ما دعوا می کنه که چرا دور و برمون انقدر نامرتبه.خب آخه یکی نیست بهش بگه:عزیز من تو خودت باعث این به هم ریختگی شدی.باور کنید هیچ کدوم از وسایل من نیست ولی من موظفم مدام توی خونه مثل ی کلفت کار کنم و زیر پای دیگران رو تمیز کنم!

من درس میخونم دانشجو هستم اما هیچ کس براش مهم نیست.اصلاً وقتی کتابای منو میبینه یا منو در حال نوشتن میبینه حالش بد میشه.دلش نمیخواد درس بخونم دلش نمیخواد پیشرفت کنم پیشرفت از نظر اون یعنی کلفتی.یعنی کار و کار و کار!!یا باید مدام در حال خرید کردن باشی یا جمع و جور کردن خونه ای که هیچ وقت جمع نمیشه چون کسی نظم رو به جز من رعایت نمیکنه.
بیچاره پدرم .ی مدتی هرجفتمون زدیم به بی خیالی ولی نشد.شده پوست و استخون.انقدری که خانواده ی خودش(خانواده مادری)براش مهمه اصلاً به این فکر نیست که پدرم وقتی از سر کار خسته میاد خونه ی لقمه غذا بزاره جلووش.من به درک اون ک شوهرشه!
اگه یکی منو توی خیابون ببینه هیچ وقت تصورش هم نمیکنه که مادرم ممکنه اینطوری باشه!از بچگی ازش میترسیدم وقتی صدام میزد چار ستون بدنم میلرزید.بزرگتر که شدم خیلی بهتر شدم ولی الان فهمیدم این ترس توی وجودم نهادینه شده!وقتی میره بیرون و میاد باید تمام کارهای نکردشو انجام داده باشم وگرنه قیامتی میشه.هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه.
بارها سعی کردم منطقی باهاش حرف بزنم ولی نشد.با توهین و حرفای ناجور که بهم میزنه باید کنار بکشم.گاهی وقتا حتی بهم میگه از خونه برم!آخه کجا برم؟!خونوادمو ول کنم برم کجا؟!

من حتی نمیتونم ازدواج کنم.آخه کی حاضر میشه با ی همچین خونواده ای وصلت کنه؟بهش فکر نمی کنم.
تمام تلاشم اینه که درس بخونم برای ارشد ی جای دور قبول بشم و برم.با خودم فکر می کنم مادرم قدر منو نمیدونه.مثل خیلی از جوونای دیگه بد دهن و گستاخ نیستم و توی روش هم واینمیستم.هم آرومم هم سر به راه هم مذهبی و نماز خون.
امشب هم داشتم مداحی گوش میدادم اعصابش ا ز جای دیگه خورد بود سر من خالی کرد دیگه طاقتم تموم شد گفتم بیام حداقل برای شما بنویسم.
ما ظاهراً ی خانواده ایم اما از هم خیلی دوریم.اگر این خون نبود لحظه ای کنارشون نمیموندم.خونه ی ما آرامشی نداره.محل امنی نیست فقط ی سرپناهه که توی خیابون نمونم.
شرمنده ی خدا هستم که اومدم حرفامو اینجا زدم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم.به خاطر همین آسیب های زیادی دیدم.سالها از درسم عقب افتادم ولی رهاش نکردم.الانم یواشکی میخونم.هر وقت صدام میزنه مثل برق خودمو بهش میرسونم سعی می کنم وقتایی درس بخونم که همه خوابن.

اصلاً از خدا شکایتی ندارم فقط درد دل کردم.منو ببخشید.

سلام

انسان یک موجود اجتماعی است و باید مهارت های زندگی اجتماعی را کسب کند تا بتواند به بهترین شکل با دیگران تعامل برقرار کند. این اجتماع از خانواده شروع شده و روز به روز گسترده تر خواهد شد. در اطراف شما انواع انسان ها با خلقیات و رفتارهای متفاوت وجود خواهد داشت. یکی بد اخلاق، یکی بی نظم، یکی دزد، یکی شیطان صفت، یکی آرام، یکی پرانرژی، یکی با ایمان، یکی بی دین و ...

لذا شما برای زندگی در بین این اجتماع باید بدانید با هر کس به چه شیوه ای برخورد کنید و چه اصولی را رعایت کنید تا آرامش از شما سلب نشده و خسارتی به وارد نشود.

به عنوان مثال بالاترین الگو در این زمینه پیامبر اسلام است. زمانی که ایشان دعوت خود را شروع کرد با انواع و اقسام عکس العمل ها مواجه شدند. اما هیچ کدام از این رفتارها ایشان را از هدفی که داشت باز نداشت. اینکه کودکان به سمت او سنگ پرتاب کنند یا شکمبه گوسفند روی سرش خالی کنند یا خاکستر به روی او بریزند، همه باعث مسمم شدن بیشتر ایشان در پیگیری هدفش میشد.

بنابراین با بررسی این موارد من چند نمونه را به عنوان سرنخ خدمتتان عرض میکنم و بقیه را خود دنبال کنید:

1- مهمترین اصل اساسی که در متون اسلامی زیاد به آن اشاره شده این است که ما تمام کارها و اعمالی را که انجام میدهیم به نیت تقرب به خدا و به خاطر خدا انجام دهیم. این الگو از چند جهت مثمر ثمر است. اول اینکه اعمال ما خدایی شده و کوچکترین کار ما وسیله ای برای بالا بردن ما خواهد بود. دوم اینکه در مقابل کارهایی که برای دیگران میکنیم انتظار پاداش از آنها نخواهیم داشت زیرا ما کار را برای خدا انجام داده و پاداش را از او میخواهیم. با این نگاه ارزش پاداش ما بیشتر خواهد شد زیرا پاداش خدا با پاداشی که قرار است طرف به ما بدهد غیر قابل مقایسه است. سوم اینکه وقتی چنین نگاهی داشته باشیم از هیچ عکس العملی ناراحت نخواهیم شد. مثلا اگر من دست شما را گرفتم که به پرتگاهی نیفتی، شما هر پاسخی بدهی برای من یکی است. اگر تشکر کنی یا فحش بدهی برای من فرقی ندارد و هیچ کدام از آنها احساسات مرا تحریک نمیکند که از رفتار شما ناراحت شوم لذا آرامش من متاثر از رفتار اطرافیان نخواهد بود و اگر همه به من بد کنند باز هم آرامش خواهم داشت.

2- امر به معروف و نهی از منکر از واجبات دین تلقی شده: سوالی که ما باید از خود بپرسیم این است که چرا خداوند این کار را واجب کرده؟ اهمیت این مسئله از چه جهت است؟ مختصر آن این است که ما خلیفه اللهیم. خلیفه خدا یعنی اسما و صفات خدا را ببینیم و خود را با آن تطبیق دهیم. یکی از این اسما و صفات خلیفه پروری است یعنی ما علاوه بر اینکه وظیفه داریم خلیفه الله باشیم باید دیگران را نیز به این سمت بخوانیم.

مثلا در مورد شما توصیه به نظم یکی از این موارد است یعنی چون خدا ناظم است پس شما هم به عنوان خلیفه خدا باید به نظم اهمیت بدهی و چون باید خلیفه پرور باشی لذا وظیفه داری اطرافیان خود را هم به این کار بخوانی. اما چون ممکن است آنها به حرف شما گوش ندهند و حتی عکس العمل منفی نشان دهند، آن موقع به سراغ الگویی قبلی میروی یعنی چون شما این کار را به قصد قربت انجام میدهی انتظار پاسخ مثبت از طرف مقبال نداری بلکه پاداش را از خدا میخواهی. لذا در مقابل رفتارهای آنان ناراحت نشده و عکس العمل منفی نشان نخواهی داد. این روحیه باید تا جایی برسد که مثل حضرت زینب همه چی را حتی شهادت برادر و ... را زیبا ببینی! بعلاوه اینکه هیچ کدام از این عکس العمل ها شما را از رعایت انظبات باز نخواهد داشت حتی اگر به هم زننده آن نظم خود شما نباشی.

بنابراین طبق آنچه گفته شد شما حداقل باید دو خصلت باید داشته باشی تا بتوانی اجتماعی زندگی کنی. یکی نگاه خدایی در اعمال و کردار و دیگری احساس مسئولیت نسبت به دیگران.

پیروز و سربلند

matin_a4;589892 نوشت:

احساس مسئولیت نسبت به دیگران.

مشکل اینجاست که همیشه ما باید نسبت به دیگران احساس مسئولیت کنیم.همین احساس خیلی وقتا آدمو از زندگیه اصلیه خودش عقب میندازه.

زینب خاتون;590357 نوشت:
مشکل اینجاست که همیشه ما باید نسبت به دیگران احساس مسئولیت کنیم.همین احساس خیلی وقتا آدمو از زندگیه اصلیه خودش عقب میندازه.

زندگی اصلی چیه؟:Moshtagh:

[="Arial"][="DarkGreen"]

matin_a4;590839 نوشت:
زندگی اصلی چیه؟:Moshtagh:

شاید برنامه ها و اهدافی که هرکسی توی زندگی برای خودش در نظر داره با وجود این مشکلات عقب میفته.[/]

عاشق ریاضی;592905 نوشت:

شاید برنامه ها و اهدافی که هرکسی توی زندگی برای خودش در نظر داره با وجود این مشکلات عقب میفته.

سلام

پس باید در مورد اون برنامه و اهداف یکم بیشتر فکر کنید.

با این حرف شما 124 هزار پیغمبر همه از کارشون عقب موندن چون نسبت به دیگران احساس مسئولیت میکردن و ...

یکی از صفات خدا خلیفه پروریه یعنی همون احساس مسئولیت نسبت به دیگران. انسان برای رسیدن به کمال باید خودش رو با صفات خدا هماهنگ کنه و هر چه بیشتر شبیه به اون بشه. نمونه بارز اسماء الله، ائمه معصومین هستند. لذا اگه هدف شما کمال طلبیه، باید این راه رو بری اما اگه هدفت این نیست و دنبال چیز دیگه ای، بدون هدف رو گم کردی.

موضوع قفل شده است