جمع بندی اختلاف بین امام حسن و امام حسین علیهم السلام !

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اختلاف بین امام حسن و امام حسین علیهم السلام !

با سلام

قبلا اختلافاتی بین حسنین دیده بودم اما ابن کثیر در تاریخش مطلبی آورده که خواستم بدانم آیا در منابع شیعه هم آمده یا نه ؟

امام حسن ع قصد حبس امام حسین را داشت چون مخالف شدید صلح با معاویه بود ! (ابن کثیر البدایه والنهایه)

فقال له أخوه والله لقد هممت أن أسجنك فى بيت وأطبق عليك بابه حتى أفرغ من هذا الشأن ثم أخرجك فلما رأى الحسين ذلك سكت ....

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد مقداد

با عرض سلام و ادب

در پاسخ به این سوال باید عرض کنیم:

در نقل های تاریخی همیشه امکان دورغ و فریبکاری وجود دارد. مگر آنکه نقل تاریخی به حد تواتر برسد (افراد بسیاری آن را نقل کنند که امکان تبانی آن ها وجود نداشته باشد) و این امکان همیشگی در دوران معاویه، خود را به صورت نمایان تری نشان می دهد! کافیست به همین دقت کنیم که وارونگی و دروغ و تزویر چقدر جدی بوده که در خطب نماز جمعه، امیرالمومنین (ع) را مورد لعن قرار می دادند! کسی که محبوبترین فرد نزد رسول خدا (ص) و جانشین بر حق او بوده است. بنابراین اصلا عجیب نیست که معاویه برای مبارزه با امام حسن (ع) سعی کند، دو دستگی در طرف مقابل خود را القاء کند.

از همین رو نقل هایی در تاریخ ثبت شده که مخالفت امام حسین (ع) با برادر خویش را القاء می کند:

بعنوان مثال از امام حسین(ع) نقل شده است که در اعتراض به برادر گفت: «به خدا پناه می برم از این که علی(ع) را در قبر تکذیب کرده و معاویه را تصدیق کنی![۱] همچنین از مدائنی نیزنقل شده است که حسین(ع) از پذیرفتن صلح امتناع کرد؛ تا اینکه برادرش با وی سخن گفت.[۲]

این در حالی است که اولا ادله عقلی برایمان یقین می آورد که امام حسین (ع) هیچ مخالفتی با برادر خویش نداشته، چون امام حسن (ع)، رهبر امام حسین (ع) بوده و از سویی نیز معصوم بوده است! پس چگونه ممکن است امام حسین (ع) علیرغم عصمت خویش، از رویه رهبر خویش تمرد کند و با امام معصوم خویش مخالفت کند؟

از سویی نیز امکان شناسایی جعلیات تاریخ، با تکیه بر منابع موثق تر و مطمئن تر تاریخی ممکن است که در این جا به مواردی از آن اشاره می کنیم:

الف: امام حسین (ع) بعد از شهادت برادر خویش، یازده سال در دوران معاویه، امامت امت را بر عهده داشتند و مطابق همان رویه برادرشان در برابر معاویه، عمل کردند.

ب: زمانی که شیعیان افراطی از موضع صلح ناراحت شدند،به سراغ امام حسین(ع) آمده و از او خواستند تا رهبری آنان را در دست گیرد. علی بن محمد بن بشیر همدانی می گوید: «همراه سفیان بن ابی لیلی به مدینه آمدیم وبر حسن بن علی(ع) وارد شدیم در حالی که مسیب بن نجبه و عده ای دیگر نزد او بودند.من به او گفتم: السلام علیک یا مذل المومنین. امام حسن(ع) فرمود: سلام بر تو: بنشین من مذل المومنین نیستم؛ بلکه معزالمومنین ام. من از صلح چیزی جز حفظ جان شما را نمی خواستم...». او می افزاید: ما به سراغ برادرش امام حسین(ع) رفتیم و او را از آنچه امام حسن(ع) گفته بود آگاه کردیم. امام حسین(ع) فرمود:«برادرم راست می گوید؛هر یک از شما تا وقتی این شخص(معاویه) زنده است در پلاس خانه خود باشد(تا ببینم چه می شود). اگر او مرد و شما زنده بودید امیدوارم که خداوند آن را برای ما پیش آورد که رشد ما در آن باشد و ما را به خود وانگذارد.[۳]

امام در برابر شخص دیگری که از وی خواسته بود تا دست به قیام بزند،فرمود:«اکنون عقیده من چنین نیست. خدای شما را رحمت کند،تا هنگامی که معاویه زنده است در خانه هایتان بمانید و از کاری که به شما ظنین شوند پرهیز کنید.[۴]

سیرۀ عملی امام حسین(ع) عدم اعتنا و بی توجهی به سخنان و اقداماتی بوده که ضمن آنها کوشیده شده تا وی را درباره موضع برادرش به مخالفت کشانده و او را بعنوان رهبر شیعیان عراق معرفی کند. او تا پایان زندگی امام حسن(ع) در کنار برادرش بوده و همانند او در مدینه زیست. حتی پس از شهادت برادر نیز، طی یازده سال همان موضع را داشت.این سیره نشان می دهد که او هیچگونه مخالفتی با مسألۀ صلح نداشته است.

ج) امام حسین (ع) نیز مانند برادر خویش پس از ماجرای صلح، از کوفه به مدینه آمده و در آن جا زندگی می کنند و در کنار برادر خویش می مانند.

پی نوشتها:
[۱]- ترجمة الامام الحسن(ع)، ابن عساکر،ص۱۷۸.
[۲]- البدایة النهایة،ابن کثیر، ج۸ص۲۶؛ اسدالغابة، ابن اثیر؛ ج۲ص۲۰
[۳]- انساب الاشراف، بلاذری، ج۱ص۱۵۰؛ اخبارالطوال، ابوحنیفه دینوری، ص۲۲۱؛ الامامة و السیاسة؛ ابن قتیبه دینوری، ج۱ص۱۸۷.
[۴]- اخبارالطوال، ص۲۲۲.

منبع: به نقل از حیات فکری وسیاسی امامان شیعه(ع)، رسول جعفریان.

با سلام

دقیقا جعلیات زیاد است مخصوصا که همین ابن کثیر در صفحه بعد گفته که امام حسین ع گفت که من میخواهم با یزید بیعت کنم ودستم را در دستش بگذارم !!!!!!!

وقال أبو عبيد القاسم بن سلام: حدثني حجاج بن محمد عن أبي معشر عن بعض مشيخته.
قال قال الحسين حين نزلوا كربلاء: ما اسم هذه الارض ؟ قالوا كربلاء، قال: كرب وبلاء.
وبعث عبيد الله بن زياد عمر بن سعد لقتالهم، فقال له الحسين: يا عمر اختبرني إحدى ثلاث خصال، إما أن تتركني أرجع كما جئت، فإن أبيت هذه فسيرني إلى يزيد فأضع يدي في يده فيحكم في ما رأى، فإن أبيت هذه فسيرني إلى الترك فأقاتلهم حتى أموت.
ابن کثیر

پس نتیجه میشود که امام حسین ع در انتها، نه قصد بیعت داشتند ونه قصد جنگ درست است ؟

یک تفاوت در مسیر زندگی این دو امام معصوم این است که امام حسن (ع) به قصد جنگ با معاویه به سمت شام و سپاه معاویه حرکت کردند اما با مکر و فریب معاویه ( خریدن افراد سپاه امام حسن (ع) که دنبال ثروت و مقام بودند و فریب دادن خوارج تا جایی که به امام حسن (ع) حمله کرده و ایشان را به شدت زخمی کردند ) امام حسن (ع) هم برای حفظ جان شیعیان مجبور به صلح شدند و امام حسین (ع) هم در راستای همین هدف صلح با معاویه را ادامه دادند در حالی که میتوانستند بخاطر اینکه معاویه تمامی مفاد صلح را زیر پا گذاشته بود و نفاقش با تدبیر امام حسن (ع) رو شده بود دیگر به صلح ادامه ندهند اما از آنجا که ائمه از نوری واحدند تصمیماتشان هم در شرایط یکسان یکی است.
اما امام حسین (ع) اصلاً قصد جنگ نداشتند ( از آنجا که با خانواده خود به سمت کوفه حرکت کردند و وقتی هم با حر روبرو شدند گفتند اگر مردم کوفه بیعت خود را شکسته اند ما بازمی گردیم اما حر اجازه بازگشت ایشان را نداد ) و مجبور به جنگ شدند.

[="Indigo"]

ثمانه;590181 نوشت:
یک تفاوت در مسیر زندگی این دو امام معصوم این است که امام حسن (ع) به قصد جنگ با معاویه به سمت شام و سپاه معاویه حرکت کردند اما با مکر و فریب معاویه ( خریدن افراد سپاه امام حسن (ع) که دنبال ثروت و مقام بودند و فریب دادن خوارج تا جایی که به امام حسن (ع) حمله کرده و ایشان را به شدت زخمی کردند ) امام حسن (ع) هم برای حفظ جان شیعیان مجبور به صلح شدند و امام حسین (ع) هم در راستای همین هدف صلح با معاویه را ادامه دادند در حالی که میتوانستند بخاطر اینکه معاویه تمامی مفاد صلح را زیر پا گذاشته بود و نفاقش با تدبیر امام حسن (ع) رو شده بود دیگر به صلح ادامه ندهند اما از آنجا که ائمه از نوری واحدند تصمیماتشان هم در شرایط یکسان یکی است.
اما امام حسین (ع) اصلاً قصد جنگ نداشتند ( از آنجا که با خانواده خود به سمت کوفه حرکت کردند و وقتی هم با حر روبرو شدند گفتند اگر مردم کوفه بیعت خود را شکسته اند ما بازمی گردیم اما حر اجازه بازگشت ایشان را نداد ) و مجبور به جنگ شدند.

ولی تو احادیث هست که امام از شهادت خودشون و مکان و کیفیتش و زمانش یا قاتلش با خبر بودند...میتونستند نرن!
مثل مواردی که دز رمان بقی ائمه اتفاق افتاد که اگه اشتباه نکنم یه نمونه اهل خراسان نامه نوشتن به ائمه (به خصوص امام صادق) که برای قیام اماده اند...ولی امام که میدونست اونها به عهدشون وفا نمیکنند اقدامی نکرد[/]

mona690;590227 نوشت:
ولی تو احادیث هست که امام از شهادت خودشون و مکان و کیفیتش و زمانش یا قاتلش با خبر بودند...میتونستند نرن!
مثل مواردی که دز رمان بقی ائمه اتفاق افتاد که اگه اشتباه نکنم یه نمونه اهل خراسان نامه نوشتن به ائمه (به خصوص امام صادق) که برای قیام اماده اند...ولی امام که میدونست اونها به عهدشون وفا نمیکنند اقدامی نکرد

با سلام
یکسری اتفاقات هستند که علم امام نمی تواند آنها را تغییر دهد
مثلاً خدا می داند چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است اما باز هم انسان را به این دنیا آورده و می آزماید
یا امام علی ع، که می دانستند عبدالرحمن بن ملجم مرادی قصد کشتن او را دارد اما چه باید می کرد؟ حکم پیش از عمل؟ یا نمازش را ترک می کرد؟
یا مثلا امام علم داشتند که اگر برای دشمنان سخنرانی کنند فایده ندارد اما امام باز هم سخن های خود را می گفتن تا حجت تمام شود
بنابراین علم به یک کار نه سبب جبر طرف مقابل می شود و نه می تواند (در برخی موارد) موجب جلوگیری شود

خیر البریه;590139 نوشت:
پس نتیجه میشود که امام حسین ع در انتها، نه قصد بیعت داشتند ونه قصد جنگ درست است ؟

در پاسخ به این سوال باید گفت:

امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، که - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نکرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت .بار ها اعلام نمود که به هیج عنوان با یزید بیعت نمی کند(1) . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاى ابن سعد فرمود :
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين،بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... " .

کسی که در آخرین لحظ زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حکومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینکه مردم کوفه از من دعوت کرده اند آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست که دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی کند و در برابر حکومت سکوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا:

کوفیان بودند که امام را دعوت کرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینکه خطابه و سخنان پر شور امام که در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاکی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2)از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد کرد و حکومت وی را غیر مشروع دانست ،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟

روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:
چرا به ديار ما آمده‏ اى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده ‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده ‏ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهى كه آمده ‏ام باز مى ‏گردم .

وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسين بن على بخواه او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيدالله بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيدالله بن زياد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى.
امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى‏ خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن كرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى ‏جنگى در حالى كه مى ‏دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مى ‏ترسم خانه‏ ام را ويران كنند.
امام فرمود: آن را براى تو مى ‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ ام بيمناكم .مى ‏ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى ‏گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى كه از جا بر مى ‏خاست، فرمود: تو را چه مى ‏شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى.(4)
همان طور که ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست .

پی نوشت ها:
1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.
2.بحارالانوار،ج1، ص184 .
3.همان، ج44، 325 .
4. عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص 395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

با سلام

در بعضی اقوال هم هست که شمر نگذاشت که امام با یزید مصالحه (نه بیعت) کنند ؟

ملا حسين كاشفى در روضه الشهداء چنين آورده كه امام زين العابدين عليه السلام از يزيد خواست قاتل پدر او را به وى تحويل دهد تا قصاص ‍ نمايد. قاتلان سيّدالشهدا همگى اين عمل را به گردن ديگرى مى انداختند تا نوبت به شمر رسيد، و او هم يزيد را متّهم نمود !

حتی شمر گفت:
إن أمرائنا هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم ولو خالفناهم كنا شرا من هؤلاء الحمر السقاة !!!

شمر همراه ما نماز می‌خواند. پس از نماز دستان خود را به آسمان بلند کرده می گفت
که خدایا تو میدانی من انسان شریفی هستم مرا ببخش یکی بدو گفت چه میکنی وچه میگویی ؟!

چگونه خداوند تو را ببخشاید در حالی که در قتل پسر پیامبر ص]همراهی و معاونت کرده‌ای؟

گفت: وای بر تو! چه باید می کردیم؟ امام ما دستوری به ما داد و ما با آن مخالفت نورزیدیم. اگر مخالفت می کردیم، از خران آبکش بدتر بودیم !

البته در اینجا عمرسعد ظاهرا قصد آشتی داشته اما شمر لعین نگذاشت

.
....فأرسل إلى ابن زياد بذلك، فهم أن يسيره إلى يزيد، فقال شمر بن ذي الجوشن: لا ! إلا أن ينزل على حكمك، فأرسل إلى الحسين بذلك فقال الحسين: والله لا أفعل، وأبطأ عمر عن قتاله فأرسل ابن زياد شمر بن ذي الجوشن وقال له: إن تقدم عمر فقاتلوإلا فاقتله وكن مكانه، فقد وليتك الامرة.
وكان مع عمر قريب من ثلاثين رجلا من أعيان أهل الكوفة، فقالوا له: يعرض عليكم ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم ثلاث خصال فلا تقبلوا منها شيئا ؟ فتحولوا مع الحسين يقاتلوا معه.
قال أبو مخنف فأما عبدالرحمن بن جندب فحدثني عن عقبة بن سمعان قال صحبت حسينا فخرجت معه من المدينة إلى مكة ومن مكة إلى العراق ولم أفارقه حتى قتل وليس من مخاطبته الناس كلمة بالمدينة ولا بمكة ولا في الطريق ولا بالعراق ولا في عسكر إلى يوم مقتله إلا وقد سمعتها ألا والله ما أعطاهم ما يتذاكر الناس وما يزعمون من أن يضع يده في يد يزيد بن معاوية ولا أن يسيروه إلى ثغر من ثغور المسلمين ولكنه قال دعوني فلأذهب في هذه الارض العريضة حتى ننظر ما يصير امر الناس ... یعنی امام همواره مردم را موعظه و تذکر میداد ودر نقلی دیگر از ابی مخنف وابن کثیر هیچگاه از سازش با یزید سخنی نگفت ...
....

قال أبو مخنف حدثني المجالد بن سعيد الهمداني والصقعب بن زهير أنهما كانا التقيا مرارا ثلاثا أو أربعا حسين وعمر بن سعد قال فكتب عمر بن سعد إلى عبيدالله بن زياد أما بعد فإن الله قد أطفأ النائرة وجمع الكلمة وأصلح أمر الأمة هذا حسين قد أعطاني أن يرجع إلى المكان الذي منه أتى أو أن نسيره إلى أي ثغر من ثغور المسلمين شئنا فيكون رجلا من المسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم أو أن يأتي يزيد أمير المؤمنين فيضع يده في يده فيرى فيما بينه وبينه رأيه وفي هذا لكم رضا وللأمة صلاح قال فلما قرأ عبيدالله الكتاب قال هذا كتاب رجل ناصح لأميره مشفق على قومه نعم قد قبلت قال فقام إليه شمر بن ذي الجوشن فقال أتقبل هذا منه وقد نزل بأرضك إلى جنبك والله لئن رحل من بلدك ولم يضع يده في يدك ليكونن أولى بالقوة والعزة ولتكونن أولى بالضعف والعجز فلا تعطه هذه المنزلة فإنها من الوهن ولكن لينزل على حكمك هو وأصحابه فإن عاقبت فأنت ولي العقوبة وإن غفرت كان ذلك لك والله لقد بلغني أن حسينا وعمر بن سعد يجلسان بين العسكرين فيتحدثان عامة الليل فقال له ابن زياد نعم ما رأيت الرأي رأيك ..شمر به عمر سعد میگوید که اگر امام ع از این محل برود دیگر نمیتوانی بیعتش را بگیری وقوی میشود و ...

امام حسین (علیه السلام) شهید امر به معروف هستند. شهید نماز...قرآن...اسلام راستین...
و اینکه خلفای قبل از یزید (لعنت الله علیه)هر چه بودند حداقل ظاهر مسلمان خودشون رو رعایت کرده بودند اما اون ملعون چی؟
به این شعر از یزید ملعون دقت کنید:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحي نزل
ترجمه:
هاشميان با حکومت بازي مي‏کردند، نه خبري (از آسمان غيب) آمده و نه وحي نازل‏ شده است!
منبع:
حياة الامام الحسين، ج 2، ص 187، ج 3، ص 377.

با سلام

البته این عذر بدتر از گناهی است که شمر وابن زیاد وعمرسعدابی وقاص لعنهم الله آوردند زیرا بنص آیات وروایات امرمسرفین را نباید اطاعت نمود ولا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق. در اموری که معصیت خالق در آن است، اطاعت از دستور معنا و مفهومی ندارد.

عبيد اللّه بن زياد به دستور يزيد فرماندار كوفه و بصره شد تا يكى از دو كار را انجام دهد، يا مسلم را دستگير كند يا او را به قتل رساند.

اما ببینید چه نقشه دقیقی معاویه ومامور مخفیش سرجون و جاسوسانش کشیده بودند :

وكتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعيد الحضرمي) إلى يزيد بن معاوية: اما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة فبايعته الشيعة للحسين بن عليّ، فإن كان لك بالكوفة حاجة فابعث إليها رجلاً قويًّا ينفذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك فإنّ النعمان بن بشير رجل ضعيف أو هو يتضعّف. فكان أوّل من كتب إليه.
سپس افراد ديگرى هم نامه نوشتند، تا اين‌كه نامه‌ها به دست يزيد رسيد، پس از گذشت دو روز از رسيدن نامه‌ها، با «سرجون» مشورت كرد و از او خواست تا هم‌فكرى كند.
«سرجون» گفت: پدرت معاويه شخصى را مأمور كوفه كرد كه تو از او خشنود نيستى، نامه پدرش را نشانش داد كه قبل از مرگ براى عبيد اللّه بن زياد نوشته است، با ديدن نامه تسليم شد و فرماندارى بصره را هم به كوفه اضافه نمود و به ابن زياد دستور داد مسلم بن عقيل را يا دستگير كند و يا سرش را برايش بفرستد.

ثمّ كتب إليه عمارة بن عقبة بنحو من كتابه ثمّ كتب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص بمثل ذلك، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلاّ يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولى معاوية، فقال: ما رأيك؟ فإنّ حسيناً قد توجّه نحو الكوفة ومسلم بن عقيل بالكوفة يبايع للحسين وقد بلغني عن النعمان ضعف وقول سيّئ وأقرأه كتبهم فما ترى، من أستعمل على الكوفة؟
وكان يزيد عاتباً على عبيد اللّه بن زياد، فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم، فأخرج عهد عبيد اللّه على الكوفة، فقال: هذا رأي معاوية ومات، وقد أمر بهذا الكتاب، فأخذ برأيه، وضمّ المصرين إلى عبيد اللّه وبعث إليه بعهده على الكوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلى وكان عندهّ فبعثه إلى عبيد اللّه بعهده إلى البصرة، وكتب إليه معه: اما بعد فإنّه كتب إليّ شيعتي من أهل الكوفة يخبرونني أنّ ابن عقيل بالكوفة يجمع الجموع لشقّ عصا المسلمين فسر حين تقرأ كتابي هذا، حتّى تأتي أهل الكوفة، فتطلب ابن عقيل كطلب الخرزة حتّى تثقفه، فتوثقه أو تقتله، أو تنفيه والسلام.
تاريخ طبرى، ج 4، ص264 و 265.
در سند ذيل ابن كثير مى‌نويسد:
كتب يزيد إلى ابن زياد: إذا قدمت الكوفة فاطلب مسلم بن عقيل فإن قدرت عليه فاقتله أو أنفه، وبعث الكتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلي، فسار ابن زياد من البصرة إلى الكوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا يمرّ بملأ من الناس إلاّ قال: سلام عليكم. فيقولون: وعليكم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - يظنّون أنّه الحسين، وقد كانوا ينتظرون قدومه - وتكاثر الناس عليه، ودخلها في سبعة عشر راكباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة يزيد: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد، فلمّا علموا ذلك علتهم كآبة وحزن شديد، فتحقّق عبيد اللّه الخبر.
... به ابن زياد دستور مى‌دهد: وقتى كه وارد كوفه شدى مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را به قتل برسان.
البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 164.

حدثني أحمد بن زهير، عن علي، قال: لما بويع لمعاوية بالخلافة صير على شرطته قيس بن حمزة الهمداني، ثم عزله، واستعمل زميل بن عمرو العذري - ويقال السكسكي. وكان كاتبه وصاحب أمره سرجون بن منصور الرومي، وعلى حرسه رجلٌ من الموالي يقال له المختار؛ وقيل: رجل يقال له مالك، ويكنى أبا المخارق، مولىً لحمير. وكان أول من اتخذ الحرس، وكان على حجابه سعد مولاه، وعلى القضاء فضالة بن عبيد الأنصاري، فمات فاستقضى أبا إدريس عائذ الله بن عبد الله الخولاني. إلى ها هنا حديث أحمد، عن علي.طبری

عبداللّه بن مسلم به يزيد نوشت : اگر كوفه را مى خواهى مردى قوى كه بتواند به خواست تو عمل كندبفرست پس از او نيز چند نفر به يزيد نامه نوشتند و او را از اوضاع كوفه با خبر ساختند.
يزيد با ((سرجون رومى )) غلام و مشاور معاويه مشورت كرد سرجون گفت : اگر بدانى راى معاويه دراين موضوع چيست به آن عمل مى كنى ؟
گفت : آرى !.
سرجون حكم فرماندارى كوفه را كه معاويه پيش از مرگ براى عبيداللّه نوشته بود به او نشان داد درآن وقت عبيداللّه والى بصره بود يزيد فورا مسلم بن عمرو باهلى را با حكم به بصره فرستاد و به اين ترتيب كوفه و بصره را يكجا در اختيار عبيداللّه قرار داده , و به او دستور داد سريعا به سمت كوفه حركت كند

ابن عبدربه گويد: سرجون براى معاويه و پسرش يزيد و مروانحكم و عبدالملك مروان دبيرى كرد؛ تا آن كه عبدالملك كارى را بدوسـپـرد و او در آن كار سهل انـگـارى كرد. عبدالملك پس از مشاهده سستى وى ، به سليمان بن سعد دبير رو كرد و گفت : سرجون توانش را به رخ ما مى كشد و گمان دارم كه وى نياز ما به خودش ‍را در محاسباتش مى گنجاند، آيا مى توانى براى كارش چاره اى بينديشى ؟ گـفت : آرى ، اگـر بخواهى ، حساب را از رومى به عربى باز گردانم ! گفت : چنين كن . گفت : مرا مهلت ده تا به اينكار بـپردازم . گفت : هر چه بخواهى مهلت دارى . سپس او ديوان راتغيير داد و عبدالملك همه امور ديوان را به وى سپرد. (العقدالفريد، ج 4، زير عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملا).
یزید پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون بن منصور از مسيحيان شام . او كنيه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .

-هو سرجون بن منصور الرومي (النصراني ): كان كاتب معاوية وصاحب سرّه ، ثمّ صار كاتب يزيد وصاحب سرّه اءيضاً بعد موت معاوية . (راجع : تاريخ الطبري ، 3: 275 و280 و524؛ والكامل في التاءريخ ، 2: 535؛ والعقد الفريد، 4: 164)؛ ويقول ابن كثير: كان كاتب معاوية وصاحب اءمره (البداية والنهاية ، 8: 22 و148)؛ وكان يزيد ينادم على شرب الخمر سرجون النصراني (الا غاني ،16:68). فهو إ ذن مستشاره وصاحب سرّه واءمره ونديمه على الا ثم ، وهكذا كان المبرّزون من رجال فصيل منافقي اءهل الكتاب في خدمة اءهداف حركة النفاق ، يعملون تحت ظلّ فصائل حركة النفاق الا خرى مثل فصيل حزب السلطة ، وفصيل الحزب الا موي ، مقرّبين من الحكّام ومستشارين لهم وندماء!
يقول ابن عبد ربه : ((سرجون : كتب لمعاوية ، ويزيد ابنه ، ومروان ابن الحكم ، وعبدالملك بن مروان ، إ لى اءن اءمره عبدالملك باءمرٍ فتوانى فيه ، وراءى منه عبدالملك بعض التفريط، فقال لسليمان بن سعد كاتبه على الرسائل : إ نّ سرجون يُدّل علينا بضاعته ، واءظنّ اءنه راءى ضرورتنا إ ليه في حسابه ، فما عندك فيه حيلة ؟ فقال : بلى ، لو شئت لحوّلت الحساب من الرومية الى العربية . قال : افعل . قال : اءنظرني اءُعاني ذلك . قال : لك نظرةٌ ماشئت . فحوّل الديوان ، فولاه عبدالملك جميع ذلك . (العقد الفريد، 4: 169، عنوان : من نبل بالكتابة وكان خاملاً).

سرجون
هو سرجون بن منصور كان من نصارى أهل الشام وقد اتخذه معاوية مستشارا له في أمر الحكومة وكان له مثل هذا الدور في عهد يزيد أيضا، وكان له أنيساً ونديماً. وهو الذي أشار على يزيد بتعيين عبيدالله بن زياد واليا على الكوفة للقضاء على نهضة مسلم بن عقيل بعد أن بايعه شيعة الكوفة.
بقى سرجون الرومي في بلاط الأموي بمنصب الكاتب في عهد مروان بن الحكم، وعبدالملك بن مروان. ولما رأوا منه بعض التقصير والتهاون عزلوه بأسلوب مخادع لطيف من قبيل تعريب الديوان بعد أن كان يكتب باللغة الرومية(العقد الفريد 4: 252).

[="Indigo"]

mousavi928;590741 نوشت:
یکسری اتفاقات هستند که علم امام نمی تواند آنها را تغییر دهد
مثلاً خدا می داند چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است اما باز هم انسان را به این دنیا آورده و می آزماید
یا امام علی ع، که می دانستند عبدالرحمن بن ملجم مرادی قصد کشتن او را دارد اما چه باید می کرد؟ حکم پیش از عمل؟ یا نمازش را ترک می کرد؟
یا مثلا امام علم داشتند که اگر برای دشمنان سخنرانی کنند فایده ندارد اما امام باز هم سخن های خود را می گفتن تا حجت تمام شود
بنابراین علم به یک کار نه سبب جبر طرف مقابل می شود و نه می تواند (در برخی موارد) موجب جلوگیری شود
چه ربطی داره من میگم وضع امام حسین با مثلا امام صادق که تو پست قبل گفتم چه فرقی داشت چرا امام همون کار رو نکرد؟مگه امام صادق اهل خراسانو مجبور کرد؟!!
میتونستند همون کار امام صادق رو انجام بدن یا برن مثلا یمن یا....ولی کوفه نرن[/]

با عرض سلام و ادب

از آنجایی که مطالب مرتبط با موضوع اصلی تاپیک بیان گردیده است و مطالب دیگر ضمن مفید بودن ارتباطی با موضوع تاپیک ندارد، دوستان عزیز در صورت تمایل در تاپیک مستقلی طرح نمایند.لذا این موضوع بسته می شود.

اختلاف بین امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)

جمع بندی

پرسش:

آیا نقلهایی که در برخی منابع مبنی بر وجود اختلاف بین امام حسین(علیه السلام) با برادرش امام حسن(علیه السلام)،آمده،صحت دارد؟

پاسخ:
در نقل های تاریخی همیشه امکان دورغ و فریبکاری وجود دارد. مگر آنکه نقل تاریخی به حد تواتر برسد (افراد بسیاری آن را نقل کنند که امکان تبانی آن ها وجود نداشته باشد) و این امکان همیشگی در دوران معاویه، خود را به صورت نمایان تری نشان می دهد! کافیست به همین دقت کنیم که وارونگی و دروغ و تزویر چقدر جدی بوده که در خطب نماز جمعه، امیرالمومنین (ع) را مورد لعن قرار می دادند! کسی که محبوبترین فرد نزد رسول خدا (ص) و جانشین بر حق او بوده است. بنابراین اصلا عجیب نیست که معاویه برای مبارزه با امام حسن (ع) سعی کند، دو دستگی در طرف مقابل خود را القاء کند.

از همین رو نقل هایی در تاریخ ثبت شده که مخالفت امام حسین (ع) با برادر خویش را القاء می کند:

بعنوان مثال از امام حسین(ع) نقل شده است که در اعتراض به برادر گفت: «به خدا پناه می برم از این که علی(ع) را در قبر تکذیب کرده و معاویه را تصدیق کنی![۱] همچنین از مدائنی نیزنقل شده است که حسین(ع) از پذیرفتن صلح امتناع کرد؛ تا اینکه برادرش با وی سخن گفت.[۲]

این در حالی است که اولا ادله عقلی برایمان یقین می آورد که امام حسین (ع) هیچ مخالفتی با برادر خویش نداشته، چون امام حسن (ع)، رهبر امام حسین (ع) بوده و از سویی نیز معصوم بوده است! پس چگونه ممکن است امام حسین (ع) علیرغم عصمت خویش، از رویه رهبر خویش تمرد کند و با امام معصوم خویش مخالفت کند؟

از سویی نیز امکان شناسایی جعلیات تاریخ، با تکیه بر منابع موثق تر و مطمئن تر تاریخی ممکن است که در این جا به مواردی از آن اشاره می کنیم:

الف: امام حسین (ع) بعد از شهادت برادر خویش، یازده سال در دوران معاویه، امامت امت را بر عهده داشتند و مطابق همان رویه برادرشان در برابر معاویه، عمل کردند.

ب: زمانی که شیعیان افراطی از موضع صلح ناراحت شدند،به سراغ امام حسین(ع) آمده و از او خواستند تا رهبری آنان را در دست گیرد. علی بن محمد بن بشیر همدانی می گوید: «همراه سفیان بن ابی لیلی به مدینه آمدیم وبر حسن بن علی(ع) وارد شدیم در حالی که مسیب بن نجبه و عده ای دیگر نزد او بودند.من به او گفتم: السلام علیک یا مذل المومنین. امام حسن(ع) فرمود: سلام بر تو: بنشین من مذل المومنین نیستم؛ بلکه معزالمومنین ام. من از صلح چیزی جز حفظ جان شما را نمی خواستم...». او می افزاید: ما به سراغ برادرش امام حسین(ع) رفتیم و او را از آنچه امام حسن(ع) گفته بود آگاه کردیم. امام حسین(ع) فرمود:«برادرم راست می گوید؛هر یک از شما تا وقتی این شخص(معاویه) زنده است در پلاس خانه خود باشد(تا ببینم چه می شود). اگر او مرد و شما زنده بودید امیدوارم که خداوند آن را برای ما پیش آورد که رشد ما در آن باشد و ما را به خود وانگذارد.[۳]

امام در برابر شخص دیگری که از وی خواسته بود تا دست به قیام بزند،فرمود:«اکنون عقیده من چنین نیست. خدای شما را رحمت کند،تا هنگامی که معاویه زنده است در خانه هایتان بمانید و از کاری که به شما ظنین شوند پرهیز کنید.[۴]

سیرۀ عملی امام حسین(ع) عدم اعتنا و بی توجهی به سخنان و اقداماتی بوده که ضمن آنها کوشیده شده تا وی را درباره موضع برادرش به مخالفت کشانده و او را بعنوان رهبر شیعیان عراق معرفی کند. او تا پایان زندگی امام حسن(ع) در کنار برادرش بوده و همانند او در مدینه زیست. حتی پس از شهادت برادر نیز، طی یازده سال همان موضع را داشت.این سیره نشان می دهد که او هیچگونه مخالفتی با مسألۀ صلح نداشته است.[5]

ج) امام حسین (ع) نیز مانند برادر خویش پس از ماجرای صلح، از کوفه به مدینه آمده و در آن جا زندگی می کنند و در کنار برادر خویش می مانند.

ادامه دارد...

پرسش:
در برخی منابع آمده است که امام حسین(علیه السلام) به عمر بن سعد پیشنهاد داد یا اجازه دهد به مدینه برگردد یا اجازه دهد به شام برود تا یزید هرطور خواست حکم کند و ...؛یعنی در انتها، نه قصد بیعت داشتند ونه قصد جنگ،آیا این برداشت درست است ؟

پاسخ:
امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، که - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نکرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت .بار ها اعلام نمود که به هیج عنوان با یزید بیعت نمی کند[6] . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاى ابن سعد فرمود :
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين،بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... " .

کسی که در آخرین لحظه زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حکومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینکه مردم کوفه از من دعوت کرده اند آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست که دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی کند و در برابر حکومت سکوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا:

کوفیان بودند که امام را دعوت کرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینکه خطابه و سخنان پر شور امام که در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاکی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.[7] از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد کرد و حکومت وی را غیر مشروع دانست ،[8]با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟

روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:
چرا به ديار ما آمده‏ اى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده ‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده ‏ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهى كه آمده ‏ام باز مى ‏گردم .

وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسين بن على بخواه او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيدالله بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيدالله بن زياد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى.
امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى‏ خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن كرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى ‏جنگى در حالى كه مى ‏دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مى ‏ترسم خانه‏ ام را ويران كنند.
امام فرمود: آن را براى تو مى ‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ ام بيمناكم .مى ‏ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى ‏گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى كه از جا بر مى ‏خاست، فرمود: تو را چه مى ‏شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى.[9]
همان طور که ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست .

پی نوشتها:
[۱]- ترجمة الامام الحسن(ع)، ابن عساکر،ص۱۷۸.
[۲]- البدایة النهایة،ابن کثیر، ج۸ص۲۶؛ اسدالغابة، ابن اثیر؛ ج۲ص۲۰
[۳]- انساب الاشراف، بلاذری، ج۱ص۱۵۰؛ اخبارالطوال، ابوحنیفه دینوری، ص۲۲۱؛ الامامة و السیاسة؛ ابن قتیبه دینوری، ج۱ص۱۸۷.
[۴]- اخبارالطوال، ص۲۲۲.
[5]. ر ک: حیات فکری وسیاسی امامان شیعه(ع)، رسول جعفریان.
[6]. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.
[7]. بحارالانوار،ج1، ص184 .
[8]. همان، ج44، 325 .
[9]. عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص 395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

موضوع قفل شده است