وقتی حسین کربلایی شد

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
وقتی حسین کربلایی شد

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:یادکردی از طلبه شهید میر حسین ذاکری :Gol:

تولد یک پروانه

سال 1343 خداوند فرزندی به میرحمداله و همسرش صدیقه داد که نامش را گذاشتند «حسین».
به عشق سیدالشهدا:doa(6): که عمری همه ایل و تبار عاشقی کرده بودند برایش....
سادات ذاکری در نازلو چای ارومیه (روستای آزادگان) معروفند به تقوی و تدین و حسینی بودن.
پدربزرگشان روحانی بود و خانه آکنده از عطر زمزمه های قرآن و روضه و احکام.

********************
بلند اندیش


در کوران حوادث انقلاب، نوجوانی بود پانزده ساله که به خاطر راهنماییها و تحت تاثیر کلمات روشنگر و نافذ به یادگار مانده پدربزرگ روحانی اش، بلند می اندیشید و روشن و واضح می دید و تحلیل جامع و درستی از جریانات جامعه داشت. در دبیرستان امیرکبیر و ابن سینای ارومیه، منشا اقداماتی گشت و در سازماندهی همکلاسیهای
انقلابی اش، موثر واقع شد. البته ناگفته نماند که به سبب فعالیتهای انقلابی، در دوره راهنمایی، که مصادف با انقلاب اسلامی بود بی نصیب از تنبیه تعدادی از افراد آن دوره نماند که چرا علیه رژیم شاهی حرف و حدیث به مدرسه می آورده است!


********************
اهل یقین

در آن سالها مدارس برای گروهکها و احزاب، محلی مطمئن برای تاخت و تاز بود و شکار افکار و اندیشه ها! خیلی ها هم آن روزها از انقلاب جا ماندند...
با آنکه در علنی ترین رفراندم سیاسی، از صندوق ها، میلیونها رای آری مردم برای جمهوری اسلامی بازخوانی شده بود ولی تشکل هایی پیدا شدند که در کوچه پس کوچه ها بچه مسلمانهای انقلابی را می کوبیدند و تحقیر می نمودند.
میر حسین ذاکری از آنهایی بود که خوب از پس آنها برمی آمد. چهره مصمم و گفتار آرام و محکمش، به مذاق خیلی ها خوش نمی آمد. دوره اش می کردند و
پس و پیش اش می راندند اما سید همچنان انقلابی بود، عاشق امام. یقین و مطمئن... به سن و سال نیست که این چیزها. سید با آن سن و سال از اهالی یقین بود؛ یقینی که تا پایان عمر نه تنها نکاست که آن به آن افزدوه شد.


********************
مبارزه با
ضدّ انقلاب



سه سال از عمر انقلاب می گذشت و جنگ نابرابری علیه انقلاب به راه افتاده بود و ضد انقلاب نقاب برداشته بود و با تمام قوایش به میدان آمده بود و جنگ را به شهرها کشانده بود و با ترورها و ایجاد ناامنی ها آتش بر خرمن انقلاب می زد...
حسین در میان این آشفتگیها که شمالغرب را دربرگرفته بود جوانی رشید و رعنا گشته بود هجده ساله. او با عضویت در نهاد بسیج دانش آموزی جزو گروه ضربت عملیات سپاه ارومیه شد. سال 1360، آذربایجان غربی محل تلاقی تمامی گروهای ضد انقلاب شده بود...
در آن شرایط بسیاری از دانش آموزان دست از تحصیل و درس و مشق شستند و به گردانهای جندالله پیوستند. حسین نیز جمعی یکی از این گردانهای ویژه شد و با اعزام به شهرهای پیرانشهر و سردشت مقابله با دشمنان داخلی و ضد انقلاب را آزمود...

********************
سلام جبهه

آمد و شد به مناطق جنوبی استان از حسین رزمنده ای همیشه پا در رکاب ساخته بود. دوستانش می گفتند سید گوش به زنگ است یا خبرش دهند یا خودش می فهمید که منطقه آلوده شده... بند پوتینهایش همیشه محکم و ساک کوچکش پشت در خانه بود.
وقتی خبر می شد که عملیاتی در کار است و یا مارش نظامی را از رادیو می شنید، آرام و بیصدا پوتینهایش را برق می انداخت و ساک کوچکش را بر می داشت و با یک تبسم ساده و همیشگی دستی بلند می کرد و خداحافظ شهر و سلام جبهه!

[="Times New Roman"][="Navy"]

*طهورا*;588428 نوشت:
با یک تبسم ساده و همیشگی

[SPOILER]پسرعمه مام اسک دینی شد!:Cheshmak:[/SPOILER]

[/]

خیبری

پیرانشهر از مرز حاج عمران در معرض خطر جدی قرار گرفته بود. از یک سو گروهکها به کمین ها و تهدیدها افزوده بودند و از سویی عراق رخنه هایی پدید آورده بود. برای همین حسین در سال 62 بار دیگری راهی پیرانشهر شد و در عملیات والفجر 2 شرکت کرد. بعد از آن هم در اسفند ماه 62 در نبرد عظیم آبی خاکی خیبر شرکت کرد و از ناحیه پای چپ مجروح شد...


********************

راه حسین بن علی
:doa(6):

وقتی از جبهه کردستان به مدرسه اش، دبیرستان امیرکبیر می آمد، همه گروه ها، حساس می شدند. با اینکه سید، رشته حسابداری می خواند ولی گفتار نرم و آرامش او را بین بچه ها به ملای مدرسه معروف کرده بود. با دیدن جریانات مناطق کردنشین و فشاری که مردم منطقه متحمل می گشتند، سید بیش از پیش در انجن اسلامی و بسیج دانش آموزی، فریادش بلند می شد: «باور کنید ما با امام میثاق بسته ایم و بر عهدهای خود وفاداریم. اگر چندین بار مرا بکشند و دوباره زنده ام کنن دست از امام بر نخواهم برداشت، راه سعادت بخش، راه حسین بن علی:doa(6): است...»
مدافعات متواضعانه و از سر اخلاص سید، انجمن های اسلامی و بسیج دانش آموزی دبیرستان امیرکبیر ارومیه را تبدیل به یک پایگاه مقاومت کرده بود و بعد از بازگشت از کردستان تعداد زیادی از بچه های همان مدرسه، عازم مناطق عملیاتی شدند.


********************

هجرت و جهاد

جنگ و جهد او را از آموختن و جستجو باز نمی داشت، چنانچه آموختن و جستجو وی را از جهاد.
سال 64 برای ادامه تحصیل و آغاز تعلیم دین به قم رفت و با کسب امتیاز از آزمون ورودی، طلبه مدرسه علوم دینی حضرت رسول اکرم:sallallah: شد.
در آنجا دوستان خوبی یافت و اخلاق خود را با احکام اسلامی جلا داد. تحصیل در قم او را برای رفتن به جبهه آماده تر ساخت تا به عنوان نیروی عملیاتی در جبهه باشد.


********************

عطر گلهای محمدی

عبایش پر بود ار عطر گلهای محمدی.
در جواب مادر که از او می خواست معمّم گردد، می گفت: « این لباس، مسئولیت دارد. برای پوشیدن این لباس باید خاک جبهه خورد. خود را شکست. به لباس احرام
می ماند. باید همیشه در حرم، مراقب خودمان باشیم. ان شاالله اگر از آزمون نفس برگشتم، چشم می پوشم و بالای منبر هم می روم، چارطاق دنیا را هم می شکنم...»


********************

در کمین یا بین الصلاتین

می گویند چهره سید همیشه متبسم بود. تسبیح به دست و قد بلند و خوش سیما!
همیشه لبهایش مترنّم به ذکر بود. کم حرف بود. به هر جمع که می رسید قیافه و گفتارش به آنجا نظم می داد. به شوخی کردن هم خیلی حساس بود. برایش فرقی
نمی کرد، در کمین بود یا بین الصلاتین. تذکرش را به همه می داد... ولی عجیب مودب بود. یعنی آدمها را دوست داشت...



خیال می کردی در سنگر است!

می گویند با آنکه طلبه شده بود اما با اکراه راضی می شد که پشت سرش نماز بخوانند. می گفت خیلی زمان می خواهد که امامت نماز جماعت را حائز بشوم...
می گویند سید را هر شب دمدمهای صبح در پایگاه نمی یافتند. به دور از چشم بچه ها، در پشت بام، نماز شب می خواند. با آنکه رزم آزموده بود و بسیاری از عملیاتها را رفته و آداب جبهه و جنگ را به خوبی می دانست اما یک بار هم نخواست کسی را دور بزند و بدون هماهنگی قدم بردارد. می گویند اگر یک بچه خردسال هم فرمانده اش می شد اطاعتش را واجب می دانست... فهیم بود و متواضع!
می گویند در پایگاه آنقدر متواضع و مقید و متعلم بود که خیال می کردی در سنگر، آنهم در جنوب یا کردستان است. چنان دقیق و حرف شنو می شد که آدم مبهوت می ماند از این تسلیم و ادبش.

********************
بازگشت به منطقه

شب قبل از حمله آقا مهدی باکری نجوا کنان به همه گفت این حمله متفاوته؛ باید بتونین در آب و خاک عملیات بکنید، دشمن دست بسته نیست. از دستش هرچه بر بیاد بر سرمون خواهد ریخت. فرماندهان گردانها با بچه ها صمیمانه صحبت کنند هرکس توانشو نداره عشقش رو نداره نیاد. در تاریکی شب دل از گردان بکنند و بمانند... بعد اضافه کرد در یه جمله بگم، حمله، حمله انتحاریه، چون دشمن، چسبیده به منطقه....
حرکت در منطقه سخت بود. اصلا قرار بود تا حد فرمانده لشکر هم بجنگد. برای هفت هشت کیلومتر جلو رفتن، بچه ها هر چه داشتند رو کردند. به قول آقا مهدی عملیات متفاوت بود و هر کس در خیبر بود حتم داشت برنمی گردد و گرنه آبروی انقلاب می رفت...
دشمن کم نگذاشت و همه جزایر را پر از بمب شیمیایی کرد.
چندمین روز عملیات سید مجروح شد. پاشنه پایش داغون شده بود. این نقطه از پا هم خیلی حساس است. رزمنده ای که از این نقطه ترکش می خورد، دیگر زمین گیر
می شد. اما دوران نقاهتش تمام نشده، تاب نیاورده و برگشت منطقه!

********************
قرارگاه

پایگاه ثارالله برایشان یک قرارگاه بود. تازه وقتی از جبهه برمی گشتند در این پایگاه جان می گرفتند. به کمین می رفتند. به حاشیه و حومه ارومیه، سیلوانا، صومای برادوست، تا لب مرز اعزام می شدند....
در سالهای 61-62 گشت می دادند. تا آن زمان که منافقین، ترورهای کور راه انداخته بودند و طرزیلو، دیزج سیاوش شده بود سنگر دمکراتها. روستای الواج، بند و ...
سید آن روزها قائم مقام پایگاه ثارالله بود. از همین مسجد به عملیات های خیزان، ترگور، ارتفاعات شهیدان، بایبون، هورسین و میربهار، اعزام شدند. هدایت نیروها هم به عهده او بود. مکرّر با موتورسیکلت پایگاه، 45 کیلومتر جاده سرو را می پیمود تا به لب مرز و صومای برادوست برسد. می رفت تا ببیند بچه های بسیجی چه نیازی دارند. دلداری می داد. نامه هایشان را می رساند. علاقه عجیبی به بسیج دانش آموزی داشت. همین بچه مدرسه ای های ارومیه هم لب مرز را یک دژ محکم کرده بودند و سید برای تربیت این بچه ها و رونق پایگاه سنگ تمام گذاشته بود...

********************
صبور و محکم

آمده بود اردوگاه شهید جوادی چنانه.... با ساکی در دست وارد که شد بچه های گردان از اینکه سید به جمعشان ملحق می شود خوشحال شدند چون می دانستند این سکوت اردوگاه را او می تواند با صدای دلنشینش بشکند. قبل از اذان مغرب یک ساعت به اذان مانده کلاس قران تشکیل می داد و به تعدادی از بچه ها که در قرآئت قرآن و نماز اشکال داشتند کمک می کرد...
عملیات کربلای چهار در پیش بود و صبح ها بعد از نماز صبح جماعت، برنامه های صبحگاهی شروع می شد. به همین خاطر در هر مسیری دو و پیاده روی های طولانی جزء برنامه رزمنده ها بود تا نیروها برای عملیات آماده شوند...
بچه ها قرار می گذاشتند جدی تر از قبل برنامه ها را انجام دهند. لذا با سرعت زیادی مسافتهای طولانی را می دویدند. روزی در این برنامه دو، از دسته 35 نفره تنها 9 نفر باقی ماند که سید هم جزو آن 9 نفر بود. چهره اش برافروخته و پایش ورم کرده بود و لنگ لنگان راه می رفت. آنها که می دانستند پای سید مجروح است خجالت زده
می شدند که سید با آن وضع برای خاطر روحیه بچه ها همراهیشان کرده و دم برنیاورده است!


********************

پوتینهای کهنه

اولین باری که به گردان علی اکبر

:doa(6):آمده بود قبل از عملیات کربلای 4 بود... چون پایش قبلا مجروح شده بود نمی توانست پوتین بپوشد. به جای پوتین، کتانی گرفت. مدتی بعد پوتین به پا داشت. وقتی از او علت را پرسیدند فهمیدند که کتانی را به فردی که پوتینش را گم کرده بود داده و یک جفت پوتین کهنه به پا نموده است!

از امام می گوید

محبت، معرفت آور است...
محبتش به امام خمینی رضوان الله علیه سبب معرفتی بزرگ در او گشته بود. تمام ویژگیهای امام و فرمایشات ایشان را در دفتر یادداشتش می نوشت و برای دوستانش در داخل سنگر یادداشتها را ورقی می زد و حکایتی ظریف از زندگی امام می خواند.
در وقت نماز می دیدی که آرام آرام با همرزمانش، در میان دشت، در کنار تانکرهای آب، باب سخن گشوده است و از امام می گوید!


********************

با آن حال بیماری!

روزی بیمار بود. بعد از مدتی که زمزمه های اذان در منطقه پراکنده شد، با آن حال زار به طرف وضو خانه رفت، مسواک زد. بعد وضو گرفت و برای نماز جماعت آماده شد!
سید علاقه وافری هم به قرائت قرآن قبل و بعد از نماز داشت. حتی اتفاق افتاده بود که قبل از اذان نیز زمزمه دلنشین تلاوت قرآن او در چادر به گوش می رسید. با آن حال بیمار که نای حرکت نداشت، درسی بزرگ به بچه ها می داد...


********************

چیزی نیست

چشمش که افتاد به عصایی که سید در دست داشت غمگین شد و احساس غم و غبطه وجودش را فراگرفت...
پای سید در عملیاتی مجروح شده بود و حتی تا آخرین لحظات عمرش هم بسیار رنجش می داد.
سید جلو آمد و دستی بر شانه اش زد و در جواب نگاه پرسشگرانه اش تبسمی زد و گفت: چیزی نیست!
بعد ها فهمید سید در عملیات فاو ترکش خورده اما از ترس برگشتن به پشت خط، سکوت می کرد! با آنکه از شدت درد، چهره مهربانش برافروخته می شد.

********************
همه فکر می کردند خوابیده است

در عملیات کربلای چهار هم شرکت کرده بود و صدای فریادهای یا زهرایش شوری به بچه ها آفریده بود... خالصانه جهاد کرده بود و اینک به کربلای پنج رسیده بود. کانال های زوجی یک به یک تصرف می شدند و دیگر نهر دوعیجی مانعی نبود که او و ستون گردانش از آنها نگذرند. مثل میدانهای مین...
شلمچه خط حایل و آتشین بین خرمشهر و مرز بین المللی بود که صدام می خواست عقده عملیات بیت المقدس را در آن به نمایش بگذارد و بصره را از کمند آتش ایرانی ها بیرون آورد.
آتش از هر سو می بارید و ستون، افتان و خیزان، ایستاده و نشسته، کانالهای زوجی را می پیمود تا دامنه عملیات گسترده شود. سید حال عجیبی داشت و به طرف خط خیز برداشت و فریاد زد: همه با هم زیارت حسین

:doa(6):، حسین:doa(6): هم در دشت کربلا گفت یا زهرا:doa(8):، همه بگویید یا زهرا:doa(8):، یا زهرا:doa(8):...
حجم آتش مجبورشان کرد تا ستون قدری متوقف شود اما سید صبرش لبریز شده بود و بیقراری ها و بی تابی هایش فزونی گرفته بود...
می ترسید زخم خیبری اش تازه و درد کربلای چهارش تکرار شود...
برادرها مواظب باشید منطقه پاکسازی نشده است... توقف نکنید... تا حرم عشق فاصله ای نیست... در میان این همه آتش و باروت فقط خداست که باید خطش را گم نکنیم... مراقب باشید بعضی از اینها تفنگشان رو سینه شان افتاده و قابل اعتماد نیستند.... صدام از ابرهه قدرتمند تر نیست او را می شکنیم...
ناگهان از ستون بیرون زد؛ با یک لا حول ولا قوه الا بالله، از ناحیه سینه، دردهای قبلی اش از ناحیه پا، به سراغش آمده بودند. ترکشی گرم تا عمق سینه اش فرود آمده بود. باز از پا ننشست. از کانل گذشت... چندتایی از بچه ها آمده و او را دیدند... همه فکر می کردند خوابیده است. تکیه داده به خاکریزها... آرام و راحت و بی دغدغه...
سید به معبودش رسیده بود و آرام گرفته بود.

سلام آقا


دسته نوشته دیگری از شهید ذاکری (که این نامه را در لحظه شهادت با خود همراه داشته است)

بسم الله الرحمن الرحیم
سخن از چه بگویم از شهید یا از اسیر یا از مفقودالاثر یا رزمنده، هرچه بگویم در ایثار و حماسه آنها در میان کلمات قاصر و قالب ناقص مفاهیم نمی گنجد.
مقامشان بلندای آسمان است، عملشان و گفتارشان سیل خروشانی می باشد که بر دشمن فرود آید. روح انسانی را به اوج می برند و با خدا پیوند می دهند، اینها از سرورشان درس شهادت، درس محبت و اخلاص آموخته اند.
اما بعد، انقلاب، که از سرچشمه انقلاب مهدی
:doa(3): نشات می گیرد، روشنگر و مبین انقلاب آقاست. نماینده آقا هم در این انقلاب، نائب خودش می باشد. نمی دانم، چگونه بگویم نائب امام زمان:doa(3):(امام خمینی رضوان الله علیه) که اینقدر دلچسب و این قدر اخلاص، و این قدر عاشق به معشوق رسیده را می ماند، آقا امام زمان:doa(3):چقدر دلچسب می باشد.
آقا جان، وقتی نامت به گوش می رسد (از بس که آقایی) همه خاطرها و دل ها همه به سوی تو پر می کشند یاد تو موجب آرامش روح بوده و پیوسته به سوی آفریدگارش می برد.
آنها که هنوز انقلاب را درک نکرده اند چه فکر می کنند و کجا هستند. منتظر چه هستید اگر منتظر خشم الهی هستید خداوند به شما غضب نمی کند؟
اگر در پی لذایذ دنیایی هستید پشیمان خواهید شد که آنگاه پشیمانی به جایی نمی رسد. کجا هستید ببینید که امروز این چنین سربازان امام، احرام عشق می پوشند و وارد حرم جبهه می شوند. جبهه حرم عشق است، عقب نمانید، دیگر این فرصت را نمی یابید، آنوقت...

********************
وصیت نامه

سید قلم زیبایی داشت. پاره ای از نوشته هایش به وصیتنامه می مانست اما زیبا و دلنشین...
چگونه از اینهمه فقط چند سطر انتخاب کنم وقتی همه اش زیباست؟
باز گلچین نمودن چند سطر از میان این سطور گیرا و عاشورایی... و چه سخت است و چه سخت است این!

« من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
خدایا! بارالها مرا ببخش و از گناهان من درگذر. خدایا من ضعیف ناتوان که تحمل درد پاهایم را ندارم چگونه می توانم عذاب تو را تحمل کنم.
با سلام به معلم بزرگ تاریخ حضرت حسین بن علی
:doa(6):که راهنمای ما سربازان اسلام است. شهیدی که خونش در قلب اسلام جریان دارد.
ما با امام میثاق بسته ایم و بر عهدهایمان وفاداریم. زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است. اگر چندمین بار مرا بکشند و دوباره زنده کنند دست از او بر نخواهم داشت و راه سعادت بخش امام حسین
:doa(6):را ادامه خواهم داد. این نوید خوشبختی آینده زندگی ماست. باید راه شهیدان اسلام را پیمود تا سرانجام نقطه نهائی که همان مسیر تکامل و ملکوت اعلای خداوند پاک و منزّه است سر رسد. باید از جان و مال گذشت...
برادران عزیز! کمی توجه کنید اگر امروز که سربازان امام لباس عشق پوشیده اند و احرام بسته اند و از حرم جبهه که باب عشق است وارد شدند را درک نکنید، خشم الهی را درک خواهید کرد. راحت طلبی و خوشگذرانی تا کی؟ برخیز! جهاد مقدس را پیشه گیر.
ای امت، قدر امام را بدانید. ای مسئولین، تنها راه رسیدن به الله را پیش گیرید، دیگر حرف از اختلاف سلیقه به میان نیاورید. بس است بر قدرت الهی که نمی توانید غلبه کنید. هرچند نفس شیطانی بر خودتان، غلبه کرده است و سرانجام خواهید دید که پایان مسیرتان به کجا ختم خواهد شد، جهنم.
اگر از کسی حق الناسی بر گردن داشته باشم، حلالیت می طلبم.

میر حسین ذاکری 1365/10/17
شهادت: 1365/10/19
عملیات کربلای 5 شلمچه
«با الهام از کتاب ذاکر»

نوشته م.آشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 617

روحش شاد یادش گرامی...

:Gol:شادی روح شهید بزرگوار میرحسین ذاکری و شهید میرعزیز ذاکری (پسر عموی شهید) صلوات :Gol:

[="Times New Roman"][="Navy"]

عرض سلام و ادب
به مناسبت سالگرد شهادت طلبه شهید میر حسین ذاکری و شهدای کربلای 5

شهید میر حسین ذاکری به همراه پدر در روز اعزام

دوستی ابدی شهید میر حسین ذاکری و شهید احد بختیاری


شهید میر حسین ذاکری در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها


شهید میر عزیز ذاکری پسر عموی شهید میر حسین ذاکری

شهید میر عزیز ذاکری در روز اعزام

شادی روح این دو شهید بزرگوار صلوات@};-

[/]