فلسفه و باور به خدا

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فلسفه و باور به خدا

«فلسفه دين» تأملي فيلسوفانه در مورد دين است. به همين دليل شايد قدمت آن به قدمت خود فلسفه برسد و بخشي مهم از فلسفه غرب در همه دوره هاي آن به شمار مي آيد. در نيمه دوم قرن بيستم رشدي چشمگير در اين حوزه به وجود آمد و اين شاخه در دل خود حوزه هاي متفاوتي را در خودش ديد.
«فلسفه دين» گاهي به دين شناسي فلسفي و الهيات فلسفي تقسيم مي شود. اين تقسيم بندي ناشي از نارضايتي فيلسوفان تحليلي دوره اوليه است كه در آن، فيلسوفان احساس مي كردند تأمل بر دين تنها وقتي قابل تكيه و احترام است كه بر خداشناسي مبتني باشد و خود را از همه اديان خاص مجزا كند. به همين دليل، امور غير از اين تأمل را الهيات و نه فلسفه مي ناميدند. اما فيلسوفان هم اكنون با احساس آرامش به هر ديني كه بخواهند توجه مي كنند. نه تنها آموزه ها و اعمال ديني در فلسفه دين مورد توجه قرار مي گيرند، بلكه پرسشهايي را در حوزه هاي ديگر فلسفه شاهديم و از اين جهت نيز سودمندند. به طور مثال، تأمل در باب تصور مسيحي امر قدسي مباحث معاصر در باب سرشت آزادي اراده را روشن ساخته است.

فلسفه و باور به خدا
مانند پژوهش در باب خداشناسي محض كه محور باورهاي مشترك وحدانيت گرايي است، فلسفه دين به برخي از پرسشها درباره خداي واحد پاسخ مي دهد. چه ويژگيهايي موجودي را خدا مي سازد؟ مي توان صفات خدا را شناخت؟ اين صفات چه هستند؟ به صورت رايج خدا موجودي ضروري قلمداد مي شود و اين خدا عقل كل و قدرت مطلق است و خير مطلق نيز تنها از آن اوست، چنانكه تغييرناپذيري و ازليت از ويژگيهاي خدا به شمارمي آيند. خداوند كسي است كه جهان را آفريده است و اخلاق هم نسبتي تنگاتنگ با او دارد.
اين تصور از خدا او را فريد و واحد مي داند، برخلاف همه موجودات ديگر كه اين گونه نيستند. در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه آيا زبان ما قادر است از خدا صحبت كند؟ برخي از انديشمندان از اين نكته بحث كرده اند كه ما قادر به صحبت در اين خصوص نيستيم و اصطلاحاتي كه در اين زمينه وضع شده اند، مبهم است اما برخي معتقدند زبان ما مي تواند طوري به كار رود كه هم درباره خدا و هم درباره مخلوقات اعمال شود، يا بعضي از اصطلاحات موجودات مي توانند با معنايي مشابه درباره خدا هم به كار روند.
اين نكته را كه مشخصه هايي كه ما به خدا نسبت مي دهيم تمايز ميان خدا و انسان را كم رنگ مي كنند، همگان قبول ندارند. فيلسوفاني به اين تصور رايج تاخته اند كه بر مبناي آن مسائلي فلسفي چون مسأله شر بدون راه حل رها مي شوند.
اگر اين تصور رايج از خدا را بپذيريم، مي توانيم دريابيم كه چنين خدايي وجود دارد؟ استدلالهايي هستند كه مي خواهند نشان دهند وجود خدا را اين گونه بايد دريافت. استدلال وجودي مي كوشد تا نشان دهد كه موجود كامل بايد موجود باشد. اين جهان شناسي از اين نكته بحث مي كند كه وجود جهان نشان دهنده وجود عالي و والا براي اين جهان است. استدلال غايت انگارانه هم از اين نكته سخن مي گويد كه از وجود نظم در طبيعت مي توان به وجود ناظم پي برد. برخي از فيلسوفان تصريح كرده اند، پديده گسترده تجربه ديني هم دليلي براي وجود موجودي عالي است كه متعلق اين تجربه به شمار مي آيد.
اما نسبت باور ديني و عقل دقيقاً چيست؟ آيا ما به استدلالها نياز داريم؟ آيا باور بدون استدلال موجه است؟ ايمان چيست؟ آيا ايمان با عقل مخالفت دارد؟ برخي از فيلسوفان از اين نكته بحث كرده اند كه هر عقيده اي كه بر دليلي استوار نباشد، حالتي تدافعي دارد و حتي ممكن است مضر باشد. اين موضع زياد مطلوب نيست. به عبارت ديگر، برخي از فيلسوفان معاصر تصريح كرده اند شاهد و دليل از هر نوعش براي باور ديني غيرضروري است، اگر چه كه اين ديدگاه خود محل مناقشه است.
عده اي ديگر از فيلسوفان معتقدند اين پرسشها با مسأله شر از بين مي روند. در ديدگاه اين افراد، خدا و شر با هم نمي توانند وجود داشته باشند . در پاسخ به اين چالش در باب باور ديني، برخي از فيلسوفان تأكيد كرده اند كه باور ديني تنها مي تواند با بحث عدل الهي ثابت شود و عدل الهي با وجود شر در عالم قابل جمع است.
ديگران اما تصور مي كنند كه باور ديني مي تواند بدون عدل الهي هم ثابت شود و اين كار بايد با نشان دادن ضعفهاي استدلالهاي وجود شر در عالم انجام پذيرد. در نهايت عده اي ديگر از فيلسوفان نيز تصريح كرده اند كه تنها يك رويكرد عملي و سياسي، شايسته پاسخ به وجود شر در عالم است.
آنهايي كه فكر مي كنند وجود شر در عالم در مقابل وجود خدا قرار مي گيرد، مي پندارند كه خدا با نظم موجود در طبيعت عجين است. همه البته اين ديدگاه را نمي پذيرند. اما اگر اين فرض را بپذيريم بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه نسبت خدا و جهان چيست و جهان چه ارتباطي با خدا برقرار مي كند؟ آيا خدا مي تواند قوانين طبيعت را به هم زند و اصلاً معجزه به چه معناست؟
برخي از افراد معتقدند كه وجود معجزه به علت فقدان و كمبود فهم ما از طبيعت است و با اين همه تعدادي ديگر از افراد ميان جهان بيني علمي و ديني تعارضهايي جدي مشاهده مي كنند.

فلسفه و آموزه ها و فعاليتهاي ديني
علاوه بر مباحثي كه درباره تصور رايج از خدا مطرح است، مسائلي نيز در دل اديان ابراهيمي مطرح مي شوند. يكي از اين بحثها، بحث مربوط به «معاد» است. هرچند در بين فيلسوفان درباره جهان پس از مرگ اختلاف نظر بسياري وجود دارد معمولاً اديان ابراهيمي دو مفهوم «بهشت» و «جهنم» را براي زندگي بعد از مرگ ارائه مي كنند. بحث «دوزخ» نيز در اين اديان مطرح است.
زندگي ديني نه تنها با باور ديني و تجربه ديني، بلكه با مؤلفه هاي ديگري هم تعريف مي شود. براي بسياري از مؤمنان ساختار عبادي اديان بسيار اهميت دارد. مسيحيان و مسلمانان مراسم عبادي شان را بسيار جدي مي گيرند؛ اگر چه در اديان مختلف و حتي در درون يك دين، اين مراسم به اشكال مختلف صورت مي گيرد.
مؤمنان زيادي تصور مي كنند آموزه هاي آنها چون از سوي خدا آمده، حق مجسم است. اين آموزه هاي وحياني در قالب كتابهايي چون انجيل و تورات وقرآن موجودند. فهم اين متون، مسائل و مضامين زيادي را مطرح مي كنند كه برخي دليل پيدايش هرمنوتيك را پاسخگويي به همين مشكلات تفسيري متون مقدس مي دانند.
در تاريخ اديان متفكراني هستند كه هرچند خود فيلسوف و فيلسوف دين نيستند، اما انديشه هاي آنها بسيار مورد توجه فلاسفه دين قرار گرفته كه «لوتر» و «كالوين» از جمله اين متفكرانند. «ژاك مارتين» هم انديشمندي است كه افكار وي تأثير زيادي بر الهيات معاصر گذاشته است.
روزنامه قدس - شماره5608

مسأله وجودی خداوند، یکی از اصلی ترین مسایل انسان است. چرا که پاسخ مثبت و منفی به آن، نه فقط جهان بیرون را برای آدمی متفاوت می سازد، افزون و مهمتر از آن، خود انسان هم در پرتو پاسخی، که به این پرسش می دهد، جلوه و معنایی دیگر می یابد. جهان با فرض وجود خداوند، حکیمانه و مدبرانه است و هرکاری در آن، براساس عنایت و غرضی، صورت می گیرد. درحالی که جهان بی خدا، تراکمی از رخدادهای تصادفی است. نکته مهم آن که خود آدمی با فرض وجود خدا، موجودی با اعتماد، هدفدار و جاوید است. درحالی که بدون آن فرض، انسان نیز یکی از هزاران اتفاق کور طبیعت است، که اعتمادی به عالم هستی ندارد و هر لحظه، در انتظار حادثه ای است که هستی بی هدف، او را پایان ببخشد.

بحث و بررسی پیرامون هرموضوعی، فرع بر شناخت آن موضوع است و چه بسا، تصور نادرست موضوع، موجب گمراهی درمعرف آن امر گردد. بحث و بررسی درمورد خداوند نیز از این امر، مستثنی نیست. لذا، شایسته است که در آغاز سخن به تعریف این مهم، پرداخته شود.
واضح است که تصور عمومی از خداوند به عنوان «ذاتی» است که آفریننده مخلوقات است و همه چیز به او محتاج و از از همه چیز، بی نیاز است. لیکن درمباحث فلسفی باید به بیان دقیق تری ارائه شود.
البته، مراد از تعریف، تعریف با حد نیست، چرا که خداوند ماهیت ندارد، چنات که بوعلی بدان تصریح کرده است: «ان الاول لا ماهیه له غیر الانیه» (1) وی در اشارات و تنبیهات گوید:«فذاته لیس لها حد اذ لیس لها جنس و فصل»(2)

لذا در تعریف خداوند، مفاهیم ماهوی، کاربردی ندارند و باید از معقولات ثانیه، استفاده کرد. از این رو، حکیم مشایی درمعرفت خداوند به عمد، از دو تعبیر «واجب الوجود» و «مبدء اول» یاد می کنند.

وجه این تعابیر مبتنی بر «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و نیز انتهای سلسله ممکنات و علتی غیرمعلول (مبدأ اول) است. به عبارت دیگر، چون اثبات ذات خداوند درفلسفه سینایی از طریق مقدماتی از جمله «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و «ضرورت انتهای ممکنات به مبدأ نخستین» است، لذا، حاصل برهان، اثبات «واجب الوجود» و «مبدأ اول» است و از آنجا که رمز علت نخستین بودن نیز به وجود برمی گردد، لهذا می توان گفت، دریافت حکیم مشاء از حق تعالی «واجب الوجود» است.

مراد از واجب الوجود دراینجا «واجب الوجود بذاته» است. وجه قید «بذاته» بیانگر غنای وجودی حق تعالی و بی نیازی او از علت است. حاصل کلام این که، تلقی حکیم مشایی از خداوند، بر حسب تقسیم عقلی موجود به واجب و ممکن «واجب الوجود بذاته» است.
ادامه دارد..

برهان بوعلی دراثبات حق تعالی

شک نیست که حکیمان الهی برای اثبات الهی، براهین متعددی اقامه کردند. ازاین میان، برهان ابتکاری بوعلی سینا برای اثبات واجب الوجود بذاته، درکتب مختلف وی، چون «نجات»، «مبدء و معاد» و «اشارت و تنبیهات» ذکر شده است.

ابن سینا درنمط چهارم «اشارات و تنبیهات» برهان ابتکاری خود را مطرح کرده و آن را برهان صدیقین خوانده است. خلاصه کلام او، بدین قرار است.هرموجودی،اگر فی نفسه و بدون توجه به غیر درنظر گرفته شود، از دو حال خارج نیست. یا (چنین است که) فی نفسه ضرورت وجود دارد. و یا چنین نیست.اگر حالت اول باشد. آن موجود، خداوند (واجب الوجود) خواهد بود و چنانچه حالت دوم باشد، آن موجود، ممکن الوجود است. پس هر موجودی فی نفسه، یا واجب الوجود بالذات است و یا ممکن الوجود بالذات. حال، اگر علت، ممکن الوجود بالذات، موجود باشد.ضرورت وجود می یابد و موجود می شود. واگر علت موجود نباشد، ضرورت عدم پیدا می کند و موجود نیست. اما، اگر فی نفسه لحاظ شود. بدون این که وجود یا عدم ماهیتش، درنظرگرفته شود، ممکن خواهدبود.
پس امور ممکن از حیث وجود، وابسته به علت خود هستند و چون هریک از آحاد این سلسله علی و معلولی، ممکن الوجود بالذات هستند و تسلسل نیز محال است، بدین ترتیب کل مجموعه ممکنات، نیازمند علتی خواهد بود که واجب الوجود بوده و ضرورت وجود آن ذاتی باشد. زیرا اگر این علت، ممکن الوجود بالذات باشد، در درون مجموعه جای خواهد گرفت. اما علت مجموعه باید خارج از مجموعه بوده و نمی تواند یکی از آحاد مجموعه باشد، چرا که علت، ابتدا علت آحاد مجموعه است و سپس علت کل مجموعه، و اگر غیر از این بود، آحاد مجموعه، نیازمند او نمی بودند.

شیخ الرئیس در ادامه،برهان وسط و طرف را ذکر می کند و می گوید: هرسلسله علی، خواه متناهی و خواه نامتناهی، از دو حال خارج نیست یا مشتمل برعلت غیرمعلول نیست یا مشتمل بر آن است. شق نخست، مستلزم نیاز آن به علتی خارج از سلسله است، که نسبت به معلول هایی که وسط هستند، طرف واقع شود.پیداست که آن علت خارجی نمی تواند معلول باشد. چون در آن صورت سلسله علی مفروض، سلسله کاملی نخواهد بود و همه آحاد آن وسط بی طرف خواهند بود، و در شق دوم، هم، همان علت غیرمعلول، طرف سلسله است،و درهر دو حال، آن طرف خداست.

ابن سینا درپایان نمط چهارم،این برهان را برهان صدیقین می خواند و قایل می شود به این که دراین برهان، نه از آیات و نشانه ها بلکه از خود خدا بروجود او، گواهی شده است. وی همچنین به آیه ای از قرآن استشهاد می کند، که می فرماید:«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» و سپس می فرماید:«اولم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید» وی می گوید: بخش اول، برای گروه خاصی است و بخش دوم، خطاب به صدیقین است و برهان خود را، مشمول بخش دوم، معرفی می کند.

خواجه نصیرالدین طوسی در مقام شرح سخن ابن سینا می گوید که متکلمان براساس حدوث اجسام و اعراض، بروجود خدا، حجت اقامه می کنند و دانشمندان علوم طبیعی با توجه به مسأله حرکت و نیاز به محرک و نیز محال بودن تسلسل، وجود خدا را اثبات می رسانند، اما حکمای الهی با عنایت به وجود و این که یا واجب است یا ممکن، به اثبات وجود خدا می پردازند. سپس از آنچه از وجوب و امکان لازم می آید، برصفات خدا، استدلال می کنند و با استدلال درباب صفات، نحوه صدور افعال را، از او ثابت می نماید.

خلاصه آن که:خدای ابن سینا درتطابق بیشتر با خدای ادیان (و نزدیکتر به اقنوم اول فلوطین: احد) بوده. خدای ابن سینا، صفات ثبوته و سلبیه و اوصاف کمالیه بی شماری دارد. اما درارتباط با بحث ما، علاوه بر آن که غایت جهان است، فاغل موجد، مبدع، مخترع، و مفیض آن نیز هست. مبنای این وصف که مبین ارتباط بین خلق و خالق و واجب و ممکن است، همان نظریه امکان و وجوب است که پیش از این، مطرح شد.
عالم درنزد او، امری ممکن الوجود است که از پیش خود اقتضای وجود ندارد و در اتصافش به وجود، محتاج علت است، تا پس از احراز وجوب بالغیر موجود شود. بنابراین، فاعلیت الهی، نه فقط درسطوح زیرین یعنی تحریک و اعطای حرکت به عالم متحرک، مطرح است بلکه در اعماق زیرین هستی یعنی اصل وجود و هویت و تجوهر اشیاء رسوخ و نفوذ دارد. چنان نیست که جهان مشتمل بر ماده ای قدیم و هیولایی ازلی با صوری افاضه شده از واهب الصور بوده یا تنها، حرکت خود را وامدار مبدأ اول باشد بلکه عالم تمام هویت و وجود خود را وامدار خداوند است.
این برهان «سرآغازی» برای خداشناسی با روشی نو گردید. و راهگشای اقامه برهان صدیقین و نقطه آغازی برای طرح کامل تر آن، از ملاصدرا تا علامه طباطبایی بوده است.
مقدمات این برهان، هیچ مقدمه ای مأخوذ ازعلم طبیعی نیست بلکه برهان مبتنی بر امور بدیهی همچون پذیرش موجود و مقدماتی عقلی، همچون تقسیم موجود به واجب و ممکن است، پس برهانی صرفاً فلسفی است.

دراین برهان، نه اصل وجود مخلوقات و نه صفات آنها، واسطه دربرهان نیست بلکه فقط اصل موجود مفروض است.

نقل قول:
شیخ الرئیس در ادامه،برهان وسط و طرف را ذکر می کند و می گوید: هرسلسله علی، خواه متناهی و خواه نامتناهی، از دو حال خارج نیست یا مشتمل برعلت غیرمعلول نیست یا مشتمل بر آن است. شق نخست، مستلزم نیاز آن به علتی خارج از سلسله است، که نسبت به معلول هایی که وسط هستند، طرف واقع شود.پیداست که آن علت خارجی نمی تواند معلول باشد. چون در آن صورت سلسله علی مفروض، سلسله کاملی نخواهد بود و همه آحاد آن وسط بی طرف خواهند بود، و در شق دوم، هم، همان علت غیرمعلول، طرف سلسله است،و درهر دو حال، آن طرف خداست.

اشکال 1: بله. ولی هر دو سلسله فوق سلسله علل خارجی اند نه داخلی. مثل علت بودن مادر برای فرزند. نه مثل علت بودن اتم برای مولکول. علت خارجی فقط ماهیت چیزها را دستکاری کند، نه وجودشان را. مثلاً مادر مادر به جنین ماهیت و شکل می دهد. نه وجود. فرزند چیزی جز مواد اولیه نیست که به این شکل در آمده اند. آن مواد هم وجودشان را از مادر نگرفته اند. بلکه قبل از مادر وجود داشته اند. در واقع جنین ممکن الماهیه و واجب الوجود است.

اشکال 2: این که بگوییم آن علت خداست، چه علت وجود و چه علت ماهیت، مستلزم این فرض است که جهان علت خارج از خودش دارد. چه نیازی به این فرض هست؟

نقل قول:
متکلمان براساس حدوث اجسام و اعراض، بروجود خدا، حجت اقامه می کنند و دانشمندان علوم طبیعی با توجه به مسأله حرکت و نیاز به محرک و نیز محال بودن تسلسل، وجود خدا را اثبات می رسانند
اجسام حادث اند، امّا خود ماده ای که اجسام از آن تشکیل شده قدیم است.

مساله حرکت و نیاز به محرک بیان های گوناگونی دارد. بعضی واقعا پر اشکال اند. اخیرا اصلاحات خوبی بر آن بیان شده. امّا آنها هم بی نقص نیستند. از نظر شما کدام بیان معتبر است؟ لطفا متن آن را بیاورید تا رد آن را عرض کنم.

موضوع قفل شده است