بررسی سند سوزانیدن 500 حدیث توسط خلیفه ی اول

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بررسی سند سوزانیدن 500 حدیث توسط خلیفه ی اول

چرا جانشین پیامبر (ص)احادیث ایشان را سوزاند؟

حجت الاسلام بندانی نیشابوری



مدت زمان فايل : 1 دقیقه و 22 ثانیه

جعل حدیث و حدیث سوزی خلیفه اول و دوم برای رسیدن به حکومت


width: 554 align: center

[TD="class: h03 colspan: 6 align: center"]
width: 530 align: center

[TR]
[TD="width: 180 colspan: 3 align: right"][/TD]
[TD="class: h03-tit width: 370 colspan: 3 align: center"]
width: 350 align: center

[TR]

چرا جانشین پیامبر (ص)احادیث ایشان را سوزاند؟
حجت الاسلام بندانی نیشابوری

[/TD]
[/TR]

[/TD]
[/TR]
[TD="class: bg-h01 colspan: 6 align: center"]
width: 530 align: center

[TR]
[TD="class: p width: 80"]زمان[/TD]
[TD="class: p width: 35"]حجم[/TD]
[TD="class: p width: 35"]دانلود[/TD]
[TD="class: p width: 330"]پخش[/TD]

[/TD]
[/TR]
[TD="class: bg-01 colspan: 6 align: center"]
width: 500 align: center

[TR]
00:01:22
[TD="width: 40"]1.33 MB[/TD]
[TD="width: 40"][/TD]

[/TD]
[/TR]

صداش قشنگ بود اما سندیت در حرفش نبود.
از نظر من سخنش ارزشی نداشت اصلا

[="Tahoma"]

omarali;588622 نوشت:
اما سندیت در حرفش نبود.
از نظر من سخنش ارزشی نداشت اصلا

سلام
سند کدام قسمت از سخنانشان را می خواهید؟!

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

نگاهی گذرا به روایت سوزانیدن پانصد حدیث توسط خلیفه ی اول:

1) داستان سوزانیدن پانصد روایت توسط خلیفه ی اول را برخی از کتب روایی و رجالی اهل سنت نقل نموده اند. سند روایت نقلی است از سوی حاکم نیشابوریکه با مختصر تفاوتی در متن روایت شده است.

2) چنین عملی در راستای جلوگیری از نقل و کتابت سنت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم (با ذکر توجیهاتی) و اکتفاء به قرآن کریم صورت پذیرفت. اینکه محتوای روایات سوزانیده شده توسط خلیفه ی اول چه بوده ما اطلاعی از آن نداریم؛ اما می توان این سخن را گفت که محتوای این روایات(بخصوص روایاتی را که وی بیان می دارد از شخصی موثقی شنیده که بعدا احتمال داده وی در نقل آن اشتباه نموده) روایاتی نبوده که تائید کننده ی عمل و سیره ی دستگاه حاکمه بوده باشد؛ زیرا که بدیهی است در چنین فرضی از این روایات به بهترین وجه استفاده می گردید.

3) شمس الدین ذهبی(م:748)، که از بزرگان علم حدیث اهل سنت می باشد در کتاب «تذکرة الحفاظ» در بیان طبقه ی اول از کتّاب حدیث ترجمه ی خلیفه اول بیان می دارد:

«وقد نقل الحاكم فقال: حدثني بكر بن محمد الصيرفي بمرو أنا محمد بن موسى البربري أنا المفضل بن غسان أنا علي بن صالح أنا موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن عن إبراهيم بن عمر بن عبيد الله التيمي حدثني القاسم بن محمد قالت عائشة:

جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وكانت خمسمائة حديث فبات ليلته يتقلب كثيرا قالت: فغمني فقلت: أتتقلب لشكوى أو لشيء بلغك؟ فلما أصبح قال: أي بنية هلمي الأحاديث التي عندك فجئته بها فدعا بنار فحرقها فقلت: لم أحرقتها؟ قال: خشيت أن أموت وهي عندي فيكون فيها أحاديث عن رجل قد ائتمنته ووثقت ولم يكن كما حدثني فأكون قد نقلت ذاك. فهذا لا يصح والله أعلم».[1]

پدرم تعداد پانصد حدیث از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را جمع آوری نموده بود. پدرم شبی را در حالی که بسیار در خواب می غلطید به صبح نمود. از حال پدرم غمگین شدم از وی پرسیدم آیا به واسطه ی بیماری به خود می غلطی؟ یا به واسطه ی ناراحتی که بر شما وارد شده ؟ چون پدرم صبح نمود به من گفت: دخترم احادیثی که در نزد تو می باشد را برایم بیاور. پس احادیث را به نزد پدرم آوردم و او آتشی طلبید و احادیث را در آتش سوزانید.

به پدرم گفتم چرا این احادیث را سوزانیدید؟ پدرم گفت: ترسیدم که بمیرم و این احادیث در نزد من(یا نزد تو) باشد در حالی که در میان این احادیث احادیثی از شخصی که مورد اطمینان و وثاقت من بوده می باشد و من می ترسم آنگونه که بوده برایم نقل ننموده باشد و من نیز ناقل این روایات باشم.

ذهبی بعد از نقل این روایت می گوید: این خبر صحیح نمی باشد و الله اعلم.

4) این روایت از نظر متنی از نظر ذهبی صحیح نبوده؛ ولی از نظر اسناد روایت وی چیزی نمی گوید و این امر خود نشاندهنده ی آن است که سند روایت از نظر وی اشکال خاصی نداشته؛ لذا وی بعد از بیان نظر خویش می گوید خدا اعلم است.

5) متقی هندی(م:975)،در کتاب جامع حدیثی خود:«کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال»، بعد از نقل روایت سخن ابن کثیر را بیان می دارد که وی در مورد این روایت گفته است:«هذا غريب[2] من هذا الوجه جدا وعلي بن صالح لا يعرف».

محتوای این خبر در نزد ابن کثیر خیلی بعید می نماید؛ ‌لذا می گوید : این خبر از این طریق خیلی غریب است. و بعد از آن اشکال سندی نیز به روایت می کند که «علی بن صالح»، شناخته شده نیست .

«ابن کثیر» سپس می گوید احادیث رسیده از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هزاران روایت بیش از این مقدار می باشد؛ لذا شاید وجه این گفتار تنها روایاتی باشد که ابوبکر تنها آنها را جمع آوری نموده باشد؛ سپس بواسطه ی آنچه که گفته آنها را از بین برده است.

«متقی هندی» وجه دیگری از «سیوطی» در توجیه حدیث می آورد که شاید مراد از این روایت جمع آوری روایاتی بوده که ابوبکر موفق به شنیدن آن نشده است و آنها را صحابی دیگری برای وی نقل کرده اند و ظاهر این است که این روایات نیز با توجه به اینکه ابوبکر احفظ صحابه بوده بیش از این مقدار نبوده است.

به هر حال توجیه روایت بیانگر آن است که متن این خبر چندان بعید نیز نبوده است و بیان روایت در ترجمه ی ابوبکر در کتاب«تذکرة الحفاظ»،‌ خود بیانگر اعتبار چنین نقلی می باشد.


[/HR] [1]. تذکرة الحفاظ، الذهبی، ج1،ص11، دار الكتب العلمية بيروت-لبنان.

[2]. غرابت در اسناد به معنای تفرد سند می باشد که این غرابت با صحت حدیث نیز جمع می گردد؛ لذا این استعمال در اینجا به معنای نکارت متن می باشد.

سؤال:‌ آیا علی بن صالح شناخته شده نیست؟

«لا یعرف»، در اصطلاح محدثین هم در جهالت عین استعمال شده و هم در جهالت وصف. جهالت عین یعنی شخصیت و هویت راوی مشخص نمی باشد و چنین امری به واسطه ی آن است که تنها یک راوی روایتی را از او نقل نموده. [1]و جهالت در وصف یعنی وثاقت راوی ثابت نشده است. با نگاهی به کتب رجالی اهل سنت مشخص می گردد که «علی بن صالح» مجهول العین نبوده و چند نفر از وی روایت نموده اند.

ابن حجر در کتاب «تهذیب التهذیب»،‌ که تهذیب کتاب:«تهذیب الکمال» مزّی می باشد در ترجمه ی شماره ی (565)، ترجمه ی وی را آورده است:«تمييز علي بن صالح المدني.عن عامر بن صالح الزبيري وعبد الله بن مصعب ويعقوب بن محمد الزهري وعنه المفضل بن غسان والزبير بن بكار وغيرهما».


ابن حجر همچنین در کتاب «تقریب التهذیب»، که خلاصه کتاب«تهذیب التهذیب»،‌می باشد و نظر خویش را نیز در مورد روات حدیث در این کتاب بیان می دارد در ترجمه ی شماره ی:(4752)، در مورد وی می نویسد: «علي بن صالح المدني مستور من الحادية عشرة تمييز[2]».

مستور در اصطلاح مشهور به کسی گفته می شود که عدالت ظاهر ی او مشخص بوده اما عدالت باطنی وی احراز نگردیده، که این روایت در نزد برخی از شافعیان؛ همچون «نووی» مورد پذیرش است. [3] اما از نظر ابن حجر مستور همان شخص مجهول الحال می باشد یعنی نه جرحی در مورد او گفته شده و نه عدالت وی ثابت شده است.

ابن حجر در مورد این افراد در کتاب«نزهة النظر»،[4] می گوید: تحقیق آن است که روایت شخص مستور و مانند آن که احتمال خلاف در مورد آنها می رود به طور مطلق نه رد می گردد و نه قبول می شود؛ بلکه وضعیت روایت موقوف است به روشن شدن حال راوی.

ابن حجر همچنین بیان می دارد که جماعتی بدون هیچ قیدی روایت این افراد را قبول نموده اند که این جماعت عبارتند از:«ابوحنیفه و ابن حبان و ابن خزیمه و...»؛ ‌زیرا مبنای این افراد عدالت فرد راوی است تا زمانی که جرحی در مورد وی وارد گردد.

بنابراین نمی توان روایت شخص مستور را غیر قابل قبول به شکل مطلق دانست و این امر زمانی است که روایت مورد بحث مربوط یه حوزه ی فقه و حلال و حرام بوده باشد؛ در حالی که روایت مورد بحث امری تاریخی است که مسامحه در پذیرش این روایات وجود دارد.[5]

موفق باشید.


[/HR] [1]. مقدمه ابن صلاح،‌ ص61، مکتبة الفارابی؛ نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر،‌ابن حجر العسقلانی،ص86و...:« مقدمه ی ابن صلاح:أن المجهول عند أصحاب الحديث هو كل من لم تعرفه العلماء ومن لم يعرف حديثه إلا من جهة راو واحد».

[2]. تمییز یعنی این شخص در کتب سته روایتی ندارد.

[3]. الرفع والتعدیل، الکهنوی، ص235، پاورقی عبدالفتاح ابوغدة.

[4]. نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر،‌ابن حجر العسقلانی، ص87، فاروقی کتب خانه، باکستان.

[5]. جامع بيان العلم وفضله، أبي عمر يوسف بن عبد الله النمري القرطبي،‌ص76،‌ مؤسسة الريان - دار ابن حزم:«والحجة من جهة الإسناد، إنما تتقصى في الأحكام وفي الحلال والحرام».

صدرا;591019 نوشت:
جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وكانت خمسمائة حديث فبات ليلته يتقلب كثيرا قالت: فغمني فقلت: أتتقلب لشكوى أو لشيء بلغك؟ فلما أصبح قال: أي بنية هلمي الأحاديث التي عندك فجئته بها فدعا بنار فحرقها فقلت: لم أحرقتها؟ قال: خشيت أن أموت وهي عندي فيكون فيها أحاديث عن رجل قد ائتمنته ووثقت ولم يكن كما حدثني فأكون قد نقلت ذاك. فهذا لا يصح والله أعلم».[1]
خوب این روایت رو که خود ذهبی ضعیف دانسته. چون سندی براش ذکر نکرده و خودش هم تضعیفش کرده (با فرض اینکه سند این روایت نزد ذهبی موجود است و از اخبار کوچه بازاری نیست) پس منطقی است رای به تضعیف روایت بدهیم.
صدرا;591019 نوشت:
4) این روایت از نظر متنی از نظر ذهبی صحیح نبوده؛ ولی از نظر اسناد روایت وی چیزی نمی گوید و این امر خود نشاندهنده ی آن است که سند روایت از نظر وی اشکال خاصی نداشته؛ لذا وی بعد از بیان نظر خویش می گوید خدا اعلم است
میشه این ادعا رو ثابت کنید لطفا؟

نوشته اصلی توسط صدرا
ابن حجر همچنین بیان می دارد که جماعتی بدون هیچ قیدی روایت این افراد را قبول نموده اند که این جماعت عبارتند از:«ابوحنیفه و ابن حبان و ابن خزیمه و...»؛ ‌زیرا مبنای این افراد عدالت فرد راوی است تا زمانی که جرحی در مورد وی وارد گردد. بنابراین نمی توان روایت شخص مستور را غیر قابل قبول به شکل مطلق دانست و این امر زمانی است که روایت مورد بحث مربوط یه حوزه ی فقه و حلال و حرام بوده باشد؛ در حالی که روایت مورد بحث امری تاریخی است که مسامحه در پذیرش این روایات وجود دارد.[

اولا باید دید جمهور علما در مورد مستور چهمی گویند؟؟؟ مصلا شما نظر ابوحنیفه را آوردید در حالی که تمام اهل سنت قبول دارند که ابوحنیفه همانقدر که در فقه قوی و بزرگ بوده در حدیث ضعیف بوده است. پس تائید راوی مستور از نظر ابوحنیفه برای هیچ اهل حدیثی قابل قبول نمی باشد. همچنین ابن حبان و ابن خزیمه که حرفشان حجت مطلق نیست. همانطور هم که می دانید حادثه فوق یک موضوع تحریف دینی است. (البته اگر حدیث سوزی را به قصد نرسیدن پیام پیامبر در نظر بگیریم.)

پس میشه خیلی محکم گفت دست کم روایاتی که تا الان ارائه داده اید ادعا را با قاطعیت ثابت نمی کند! در ثانی نکته ی مهم این است که شما اصولا قصد از حدیث سوزی را چه می دانید و با چه دیدگاهی می خواهید به آن بپردازید؟

omarali;591076 نوشت:

خوب این روایت رو که خود ذهبی ضعیف دانسته. چون سندی براش ذکر نکرده و خودش هم تضعیفش کرده (با فرض اینکه سند این روایت نزد ذهبی موجود است و از اخبار کوچه بازاری نیست) پس منطقی است رای به تضعیف روایت بدهیم.
...

با سلام و عرض ادب
1) ما در جواب این تایپیک تنها به سند سوزانیدن روایت توسط جناب خلیفه ی اول پرداختیم و این حدیث را از منظر علمای رجال مورد بررسی قرار دادیم. بدیهی است که در این روش ما با مبنای علمای جرح و تعدیل و اصطلاحات آنها به بررسی مساله از زاویه ی خاص می پردازیم؛ لذا اگر شما اشکالی علمی به مطالب طرح شده دارید باید بر اساس اسلوب خاص آن و از لسان علمای علوم حدیث به این مطالب اشکال وارد بفرمائید.

2) داستان منع تدوین سنت در قرون اولیه چیزی نیست که مبتنی بر این روایت باشد،‌که اگر روایت مورد قبول نباشد چنین واقعه ای زیر سوال برود؛ بلکه این امر از قطعیات تاریخ حدیث است و امر به تدوین سنت در سال 100هجری و به دستور عمر بن عبدالعزیز [1]آغاز گردید که عملا بعد از انقراض دولت اموی تدوین سنت آغاز گردید که تفاصیل آنرا در کتب اصول حدیث و کتبی که با موضع تدوین سنت به نگارش درآمده اند، جویا شوید.[2]

3) اینکه فرمودید:

«خوب این روایت رو که خود ذهبی ضعیف دانسته. چون سندی براش ذکر نکرده و خودش هم تضعیفش کرده (با فرض اینکه سند این روایت نزد ذهبی موجود است و از اخبار کوچه بازاری نیست) پس منطقی است رای به تضعیف روایت بدهیم»....میشه این ادعا رو ثابت کنید لطفا؟

در پاسخ عرض می کنیم:

الف) ظاهرا جواب ما را مطالعه نفرموده پاسخ داده اید؟! بزرگوار این خبر را ذهبی با سند حاکم نیشابوری بیان می دارد و متقی هندی آنرا در کنزالعمال با دو نقل بیان می دارد،‌ پس اولا: روایت دارای سند است، ثانیا: تضعیف ذهبی به سند روایت نمی باشد،‌ ذهبی خود امام جرح و تعدیل است و با چشمان خویش سند حاکم را دیده؛ بنابرین اگر اشکالی می بود با جرح در راوی، سند را مخدوش می نمود، ‌نه اینکه سراغ متن خبر برود؛ لذا سکوت وی تعدیل ضمنی اِسناد روایت خواهد بود.

ب) اما در رابطه با تضعیف ذهبی عرض شد ذهبی با دیدگاه اعتقادی خویش روایت را صحیح ندانسته؛ البته بعد از آن نیز می گوید والله اعلم که این سخن خود حاکی از تزلزل ذهبی در این گفتارش می باشد؛ که البته چنین روشی در رد چنین اخباری ارزش علمی نخواهد داشت؛ همچنین باید توجه نمائید که تضعیف روایت به معنای حکم به وضع روایت نیست.

اما اینکه فرمودید:

اولا باید دید جمهور علما در مورد مستور چه می گویند؟؟؟ مصلا شما نظر ابوحنیفه را آوردید در حالی که تمام اهل سنت قبول دارند که ابوحنیفه همانقدر که در فقه قوی و بزرگ بوده در حدیث ضعیف بوده است. پس تائید راوی مستور از نظر ابوحنیفه برای هیچ اهل حدیثی قابل قبول نمی باشد. همچنین ابن حبان و ابن خزیمه که حرفشان حجت مطلق نیست. همانطور هم که می دانید حادثه فوق یک موضوع تحریف دینی است. (البته اگر حدیث سوزی را به قصد نرسیدن پیام پیامبر در نظر بگیریم. پس میشه خیلی محکم گفت دست کم روایاتی که تا الان ارائه داده اید ادعا را با قاطعیت ثابت نمی کند! در ثانی نکته ی مهم این است که شما اصولا قصد از حدیث سوزی را چه می دانید و با چه دیدگاهی می خواهید به آن بپردازید؟

در جواب شما عرض می شود:

عبدالفتاح ابوغدة در حاشیه ی کتاب «الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل»،‌تالیف لکهنوی، ص235، پاسخ شما را مرقوم نموده اند. ایشان می نویسند:

«وروایة (المستور) یحتج بها لدی طائفة معتبرة من العلماء. قال الحافظ السیوطی فی «تدریب الراوی»ص210:«روایة المستور وهو عدل الظاهر مجهول العدالة باطنا:‌یحتج بها بعض من رد الاول- یعنی مجهول العدالة ظاهرا و باطنا- و هو قول بعض الشافعیین. قال ابن صلاح(الشافعی) فی معرفة انواع علم الحدیث، فی النوع الثالث و العشرین،‌ص122: «ویشبه ان یکون العمل علی هذا(روایت شخص مستور) فی کثیر من کتب الحدیث، فی جماعه من الرواة تقادم العهد بهم و تعذرت خبرتهم باطنا. و کذا صححه المصنف- یعنی به الامام النووی- فی «شرح المهذب».انتهی. و سیاتی ما یؤیده فی کلام السخاوی و غیره».

بنابراین در این کلام مشخص می گردد که گروه معتبری از علمای اهل حدیث به روایت شخص مستور احتجاج نموده اند ودر این میان می توان به جتاب نووی اشاره نمود که به واسطه ی اینکه شما نیز شافعی مذهب می باشید برایتان قابل توجه خواهد بود؛ همچنان که ایشان می فرمایند: (والاصح) قبول رواية المستور.[3]

اما بنابراینکه قول مشهور را نیز اخذ نمائیم مشهور قائل به رد روایت مستور نمی باشند؛ بلکه مشهور قائل به توقف در روایت مستورند تا حال وی روشن گردد و به عرض عالی رسید که این امر در روایات احکام شریعت است نه در نقل وقایع تاریخی و یا مناقب و غیره که در این صورت چیزی از تاریخ باقی نخواهد ماند. اما نکته ای را که در مورد امام مذهب ابوحنیفه بیان فرمودید صحیح نمی باشد؛ واحناف چنین سخنی را قبول ندارند و بدیهی است فقیه نیز زمانی فقیه خواهد بود که قوه ی تشخیص روایات و تحلیل آنها و استنباط حکم شرعی از قران و سنت را دارا باشد و فقیهی که در تحلیل حدیث ضعیف باشد چه فقیهی خواهد بود؟ البته باید توجه داشت که اکثر اهل سنت نیز حنفی مذهب می باشند که اگر اکثر علمای آنان نیز با ابوحنیفه هم نظر در این امر باشند نظری با عنوان رای مشهور حاصل نخواهد شد مگر ادعاء.

اما اینکه فرمودید خلیفه با آتش زدن روایات چه قصدی داشته، عرض شد که ما در این تایپیک تنها به بررسی این روایت توجه نمودیم،‌ اما در باب عمل جناب خلیفه اول عللی بیان گردیده که یکی از آنان همان سخن خلیفه دوم در داستان ممانعت از دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم است که گفت: کتاب خدا ما را بس است
:« قال عمر إن النبي صلى الله عليه و سلم غلبه الوجع وعندنا كناب الله حسبنا».[4]

موفق باشید.


[/HR] [1]. تدریب الراوی، ج1،ص90،‌مکتبة الریاض:«واما ابتداء تدوين الحديث فإنه وقع على رأس المائة في خلافة عمر بن عبد العزيز بأمره ففي صحيح البخاري في أبواب العلم وكتب عمر بن عبد العزيز إلى أبي بكر بن حزم انظر ما كان من حديث رسول الله صلى الله عليه و سلم فاكتبه فإني خفت دروس العلم وذهاب العلماء».

[2]. یکی از کتب مفید و محققانه در این زمینه کتاب تدین السنة الشریفة‌، تالیف:‌السید محمد رضاالحسینی الجلالی، می باشد.

[3]. المجموع شرح المهذب، کتاب الصیام.


[4]. بخاری این روایت را در چند موضع از صحیح خویش آورده است؛ احادیث شماره ی :117، 2888 ، 2997 ، 4168 ، 4169 ، 5345 ، 6932، دارابن کثیر.

صدرا;591266 نوشت:
ظاهرا جواب ما را مطالعه نفرموده پاسخ داده اید؟! بزرگوار این خبر را ذهبی با سند حاکم نیشابوری بیان می دارد و متقی هندی آنرا در کنزالعمال با دو نقل بیان می دارد،‌ پس اولا: روایت دارای سند است، ثانیا: تضعیف ذهبی به سند روایت نمی باشد،‌ ذهبی خود امام جرح و تعدیل است و با چشمان خویش سند حاکم را دیده؛ بنابرین اگر اشکالی می بود با جرح در راوی، سند را مخدوش می نمود، ‌نه اینکه سراغ متن خبر برود؛ لذا سکوت وی تعدیل ضمنی اِسناد روایت خواهد بود.

خوب با هم راويان رو بررسی می کنیم:
المفضل ابن غسان:
(کتاب تاريخ بغداد) جلد 13 صفحه 420:
عنه قال «أبو حنيفة ضعيف» قال الأستاذ ص 169: «من المنحرفين عن أهل الكوفة مثل عمرو ابن علي الفلاس البصري وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني الناصبي وحالهم يغني عن التعرض للأسانيد، على أن الجرح غير المفسر لا يؤثر في أي راو فضلا عمن ثبتت إمامته، وتواترت أمانته».

رواِی بعدی:
موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن
وذكره العقيلي في الضعفاء ,
وَقال البُخاري: فيه نظر وله حديث في تحريم الدبر. انتهى.
وساق الحديث المشار إليه من طريق مروان بن محمد: حدثنا موسى بن عبد الله بن الحسن بن الحسن حدثني أبي سألت سالم بن عبد الله عن قول نافع عن ابن عمر: في إتيان المرأة في دبرها؟ فقال: كذب , وسألت عبد الله بن عبد الله بن عمر فقال: بئس ما قال , وسألت عبد الله بن عبد الحميد بن زيد بن الخطاب فقال: بئس ما قال.
لسان المیزان ج 8 ص 208

اون دو جمله ی آخر رو ترجمه نکنم بهتره...

إبراهيم بن عمرو رو هم میزاریم واسه اشانتیون!!!
حالا علی بن صالح هم بکنار کاری بهش نداریم اصلا.
عزیزم.
روایت این همه مشکل راوی داره! شما دلت رو به یه مستور بودن خوش کردی؟ که تازه اونم در برابرش نمیشه سکوت کرد چرا که عمل حدیث طبق نظر شیعه در صورت اثبات نقص در دین را می رساند و از یک واقعه تاریخی بدور می شود.

omarali;591447 نوشت:
خوب با هم راويان رو بررسی می کنیم:
المفضل ابن غسان:
(کتاب تاريخ بغداد) جلد 13 صفحه 420:
عنه قال «أبو حنيفة ضعيف» قال الأستاذ ص 169: «من المنحرفين عن أهل الكوفة مثل عمرو ابن علي الفلاس البصري وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني الناصبي وحالهم يغني عن التعرض للأسانيد، على أن الجرح غير المفسر لا يؤثر في أي راو فضلا عمن ثبتت إمامته، وتواترت أمانته».

رواِی بعدی:
موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن
وذكره العقيلي في الضعفاء ,
وَقال البُخاري: فيه نظر وله حديث في تحريم الدبر. انتهى.
وساق الحديث المشار إليه من طريق مروان بن محمد: حدثنا موسى بن عبد الله بن الحسن بن الحسن حدثني أبي سألت سالم بن عبد الله عن قول نافع عن ابن عمر: في إتيان المرأة في دبرها؟ فقال: كذب , وسألت عبد الله بن عبد الله بن عمر فقال: بئس ما قال , وسألت عبد الله بن عبد الحميد بن زيد بن الخطاب فقال: بئس ما قال.
لسان المیزان ج 8 ص 208

اون دو جمله ی آخر رو ترجمه نکنم بهتره...

إبراهيم بن عمرو رو هم میزاریم واسه اشانتیون!!!
حالا علی بن صالح هم بکنار کاری بهش نداریم اصلا.
عزیزم.
روایت این همه مشکل راوی داره! شما دلت رو به یه مستور بودن خوش کردی؟ که تازه اونم در برابرش نمیشه سکوت کرد چرا که عمل حدیث طبق نظر شیعه در صورت اثبات نقص در دین را می رساند و از یک واقعه تاریخی بدور می شود.

با سلام و عرض ادب و احترام

1) بزرگوار ظاهرا هنوز حضرتعالی با ادبیات اصول حدیث و علم جرح و تعدیل آشنایی ندارید. اگر مقدار کمی اصول حدیث را می خواندید دچار این اشتباهات فاحش نمی شدید و عجیب است که شما از سلفیه دفاع می کنید بدون آنکه مجهز به سلاح سلفیان باشید! این متنی را که از کتاب:« التنكيل بما في تأنيب الكوثري من الأباطيل»، تالیف: الشيخ عبد الرحمن بن يحيى المعلمي العتمي اليماني،‌ از مکتبة الشامله ذکر فرمودید نه تنها وی را خدشه دار نکرد؛ بلکه بیان می دارد که این راوی از امامان جرح و تعدیل بوده که در جرح نسبت به راویان کوفه اسراف در جرح نموده است همچون جوزجانی.

که ما در این تایپیک در بیان گروه چهارم بیان داشته ایم که به جرح این افراد اعتنائی نمی شود:

http://www.askdin.com/thread43350.html

معلمی در ترجمه ی شماره ی 249 بیان می دارد: مفضل بن غسان غلابی: ‌خطیب بغدادی در تاریخ بغداد از وی نقل نموده که وی در مورد ابوحنیفه گفته: وی(ابوحنیفه) ضعیف می باشد:«حدثنا بن الغلابي قال أبو حنيفة ضعيف»؛[1]

معلمی می گوید: کوثری در مورد وی می گوید: وی از کسانی بوده که از اهل کوفه انحراف داشته و همانند فلاس و جوزجانی بوده است. با چنین ویژگی ای که در این افراد بوده که بی جهت این راویان را جرح می نموده اند ما نیازی به بررسی اسانید نداشته و به جرح این افراد نسبت به اهل کوفه اعتنایی نمی گردد. علاوه بر اینکه جرح غیر مفسر تاثیری در هیچ راوی ای نخواهد داشت؛ چه رسد به اینکه امامت این افراد ثابت بوده و امانتشان ثابت بوده باشد(همچون ابوحنیفه).

ما در این تایپیک به جرح خطیب نسبت به ابوحنیفه پرداخته ایم:

http://www.askdin.com/thread42037.html

ودر این تایپیک به جرح مورد قبول و مبانی آن پرداخته ایم:

http://www.askdin.com/thread43510.html

حال سوال ما از جناب آقای عمر علی این است که برادر عزیزم مطلب ارسالی شما چگونه به مفضل به غسان منحرف از اهل کوفه خدشه وارد می سازد؟(فافهم).

جنابعالی ظاهرا کلمه ی (منحرف) را دیدید و گمان نمودید که این عبارت از الفاظ جرح و تعدیل است؟! به شما توصیه می شود در حوزه ای که درس می خوانید بفرمائید یک دوره اصول حدیث مثل کتاب «نزهة النظر»، و یا «تدریب الراوی» و یا...تدریس گردد تا دچار این اشتباهات فاحش نشوید و هر گردی را گردو تصور نفرمائید.

2)‌ اما در مورد موسی بن عبدالله. وضعیت مطلب ارسالی شما بهتر از مطلب قبلیتان نمی باشد؛ منتهی برای اینکه شما هم مقداری افاضه بفرمائید همین مطلب کتاب (لسان) ابن حجر را به علاوه ی متنی که حقیر به شما کمک می کنم از کتاب جرح و تعدیل ابو حاتم را کنار هم بگذارید و با استدلال بیان بفرمائید روایت این شخص قابل قبول نمی باشد.

ترجمه ایشان در الجرح و التعدیل اینگونه است: 678 - موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب روى عن ابيه روى عنه ابراهيم بن عبد الله بن حاتم الهروي.

3) اما اینکه فرمودید اون دو جمله ای را که معنا نمی کنم...باز هم به اشتباه رفتید این بنده ی خدا این روایت را در حرمت اتیان زوجه از دبر آورده که شما برداشتی اشتباه از آن نمودید؟ ظاهرا عبارت لسان المیزان را نخواندید: «وله حديث في تحريم الدبر انتهى».البته عمدة القاری نظر بخاری را در این مورد آورده مراجعه کنید و آنرا بخوانید.

4) اما مطلب آخرتان بی ارتباط ترین متن ارسالیتان بود. منع حدیث اهل سنت چه ربطی به نقل حدیث شیعه از اهل بیت علیهم السلام دارد؟

موفق باشید.


[/HR]
[1]. تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج13، ص423، دارالکتب العلمیة.

با سلام

جعل و ممنوعیت از احادیث توسط خلفای رسول ص به تواتر وبه شواهد صحیح و قرائن محکم وبدون خدشه از زبان محدثین و مورخین آمده است تا جائیکه به زندانی نمودن وحبس و شلاق اکابر اصحاب مانند ابن مسعود وابی بن کعب انجامید وتوسط خلیفه سوم و با سوختن قرآنها تمام وکامل شد . بروایت بخاری ابوهریره هم جرات نقل حدیث نداشت و میگفت اگر بگم گردنم را میزنید و...

جناب حذیفه منافق شناس رضی الله عنه هم که اسم منافقین شب عقبه را پیامبر به او نشان داده بودند میگفت اگر بگویم مرا سنگسار خواهید کرد بروایت صحیح .....

نکته بسیار مهم اینجاست که این احادیث در حواشی مصاحف صحابه بودند و مجموعا به آنها قران گفته میشد اما بعد از دستور عمر به تجرید قرانها ، اختلاف بین امت شروع شد و ....

حتی یکی از عوامل حادثه خونین کربلا همین ممنوعیت از نقل اخبار وتجهیل مردم و دور نگه داشتن آنها از فضائل اهل بیت بود .... مثلا در شام هنگام ورود اهل بیت رسول الله ص به ایشان خارجی میگفتند ! وامام سجاد ع با سخنرانی با آنها فهماند که معاویه چه تبلیغاتی علیه اسلام ناب نموده است و....

با سلام

در ادامه بحثهای قبلی در اینجا شواهد بیشتری بر تجرید قرآن وسانسور مصاحف از سنت وحدیث رسول الله ص بدست حزب سقیفه آورده میشود :

صبيغ بن عسل ويقال صبيغ بن شريك من بني عسل ابن عمرو بن يربوع بن حنظلة التميمي البصري الذي سال عمر بن الخطاب عما سأله فجلده وكتب إلى أهل البصرة أن لا يجالسوه . ذكر أبو بكر ابن دريد أن اسمه مشتق من الشيء المصبوغ وذكر أنه كان يحمق وأنه وفد على معاوية . قال أبو عثمان النهدي : كتب إلينا عمر لا تجالسوا صبيغاً فلو جاءنا ونحن مائة لتفرقنا عنه . وقال ابن سيرين : كتب عمر إلى أبي موسى أن لا يجالس صبيغ وأن يحرم عطاءه ورزقه . ثم كتب أبو موسى إلى عمر أن قد حسنت هيئته فكتب عمر أن يأذن للناس في مجالسته
الكتاب : الوافي في لوفيات

أخبرنا أبو بكر محمد بن شجاع أنا أبو صادق محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد أنا أحمد بن محمد بن منجويه أنا أبو أحمد الحسن بن عبد الله قال وأما الذي سأل عمر عن المسائل فاتهمه أنه من الخوارج فهو صبيغ الصاد مفتوحة والباء مكسورة
قرأت على أبي محمد السلمي عن أبي نصر بن ماكولا قال أما عسل بكسر العين وسكون السين فهو عسل بن عبد الله بن عسل التميمي حدث عن عمه صبيغ بن عسل قال كتب عمر بن الخطاب وهو الذي كان يتبع مشكل القرآن فأمر عمر أن لا يجالس وقال يحيى بن معين وهو صبيغ بن شريك من بني عمرو بن يربوع روى خالد بن يربوع بن نزار عن عمر بن قيس عن عسل
ثم قال بعد أسطر أما عسيل بضم العين وفتح السين صبيغ بن عسيل الذي كان يسأل عن القرآن فنفاه عمر من المدينة إلى العراق ونهى الناس عن مجالسته .تاریخ دمشق

أخبرني أبو القاسم الواسطي أنا أبو بكر الخطيب أنا الحسن بن أبي بكر نا محمد بن عبد الله الشافعي إملاء من لفظه نا عبد الله بن أحمد بن حنبل نا عبيد الله بن عمر نا حماد بن زيد قال وحدثني قطن بن كعب قال سمعت رجلا من بني عجل يقال له زرعة أو فلان بن زرعة قال رأيت صبيغ بن عسل بالبصرة كأنه بعير أجرب يجيء إلى الحلقة ويجلس وهم لا يعرفونه فيناديهم الحلقة الأخرى عزمة أمير المؤمنين عمر فيقومون ويدعونه .
يحدث عطاء بن أبي رباح عن عمه صبيغ بن عسل قال جئت عمر بن الخطاب زمان الهدنة وعلي غديرتان وقلنسية ( 1 ) فقال عمر إني سمعت رسول الله ( صلى الله عليه و سلم ) يقول يخرج من المشرق حلقان ( 2 ) الرؤوس يقرءون القرآن لا يجاوز حناجرهم طوبى لمن قتلوه وطوبى لمن قتلهم ثم أمر أن لا اؤوى
تاریخ دمشق

روى أبو عثمان النهدي قال سأل رجل من بني يربوع أو من بني تميم عمر بن الخطاب عن الذاريات والمرسلات والنازعات أو عن بعضهن فقال له عمر ضع عن رأسك فإذا له وفرة فقال عمر أما والله لو رأيتك محلوقا لضربت الذي فيه عيناك ثم كتب إلى أهل البصرة أو قال إلينا أن لا تجالسوه فلو جاء ونحن مائة لتفرقنا اسم هذا الرجل صبيغ بن عسل وقيل ابن عليم وقيل ابن شريك التميمي . تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير
جمال الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي
سنة الولادة 508هـ/ سنة الوفاة 597هـ

حدثنا أبو صالح ، قال : حدثنا أبو الأحوص ، قال : حدثنا سليمان بن حرب ، قال : حدثنا حماد بن زيد ، عن سليمان بن يسار ، أن رجلا من بني تميم يقال له : صبيغ بن عسل قدم المدينة ، وكانت عنده كتب ، فجعل يسأل عن متشابه القرآن ، فبلغ ذلك عمر رضي الله عنه ، فبعث له ، وقد أعد له عراجين (1) النخل ، فلما دخل عليه جلس فقال له : « من أنت ؟ قال : أنا صبيغ ، فقال عمر : وأنا عمر عبد الله ، ثم أهوى إليه فجعل يضربه بتلك العراجين حتى شجه ، فجعل الدم يسيل على وجهه ، فقال : حسبك يا أمير المؤمنين ، فقد والله ذهب الذي كنت أجد في رأسي »
الكتاب : الإبانة الكبرى لابن بطة
المؤلف : ابن بطة العكبري

28516- عن سليمان بن يسار : أن رجلا من بنى تميم ، يقال له صبيغ بن عسل قدم المدينة ، وكان عنده كتب ، فجعل يسأل عن متشابه القرآن ، فبلغ ذلك عمر ، فبعث إليه ، وقد أعد له عراجين النخل فلما دخل عليه قال : من أنت قال : أنا عبد الله صبيغ ، قال عمر وأنا عبد الله عمر وأومأ إليه ، فجعل يضربه بتلك العراجين ، فما زال يضربه حتى شجه وجعل الدم يسيل على وجهه ، فقال : حسبك يا أمير المؤمنين فقد والله ذهب الذى أجد فى رأسى (الدارمى ، ونصر فى الحجة والأصبهانى معا ، وابن الأنبارى ، واللالكائى ، وابن عساكر) [كنز العمال 4170]

یک نفر به نام صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف قبیله تمیم بود که در اسکندریه قرآن تفسیر می کرد و از اصحاب پیامبر(ص) که درآنجا بودند، تفسیر قرآن می پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستید). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمایی که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدربه سر او زد که وقتی بلند شد، خون از دامن پیراهن عربی اش به زمین می چکید. برای بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه اورا روی زمین خوابانید; صد تازیانه به پشت او زد که وقتی بلندشد، از پشتش خون جاری شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: (یا امیرالمومنین! ان کنت قاتلی فقتلا جمیلا;

بعضی هم گفته اند سوال از متشابهات میکرد وخارجی شده بود !

فقط عمر به چند نفر معلوم الحال مانند عائشه وکعب و معاویه وابوموسی اشعری و عثمان و ...اجازه تحدیث داد !!!!

در عصر خلافت عمر بن خطّاب، تمیم داری مورد عنایت ویژۀ وی قرار گرفت. عمر او را «خَیرُ أهلِ المَدینه: بهترین فرد مدینه»(الإصابه 3 / 473 چ 1358 قاهره) و «بهترین مؤمن»(سِیَرُ أعلام النُّبلاء 2 / 446 چ بیروت 1401) نامید و بدو مأموریت داد که در روز جمعۀ هر هفته، به عنوان خطیب قبل از نماز جمعه، برای مسلمانان مدینه سخنرانی کند.

إنَّ عُمَرَ کانَ یَقولُ: أقِلّوا الرِّوایَهَ عَن رَسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إلّا فی ما یُعمَلُ بِهِ.
عمر همواره می گفت: روایت کردن از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کم کنید مگر در امور عملی.

وادامه راه عمر توسط حزبش :

29341- عن معاوية بن أبى سفيان : أنه خطب فقال يا أيها الناس أقلوا الرواية عن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وإن كنتم تتحدثون فتحدثوا بما كان يتحدث به فى عهد عمر إن عمر كان يخيف الناس فى الله (ابن عساكر)
27 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نُمَيْرٍ حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ عَنْ شُعْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِى السَّفَرِ قَالَ سَمِعْتُ الشَّعْبِىَّ يَقُولُ جَالَسْتُ ابْنَ عُمَرَ سَنَةً فَمَا سَمِعْتُهُ يُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- شَيْئًا.ابن ماجه

278- أَخْبَرَنَا سَهْلُ بْنُ حَمَّادٍ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ حَدَّثَنَا تَوْبَةُ الْعَنْبَرِىُّ قَالَ قَالَ لِىَ الشَّعْبِىُّ : أَرَأَيْتَ فُلاَناً الَّذِى يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ، قَعَدْتُ مَعَ ابْنِ عُمَرَ سَنَتَيْنِ أَوْ سَنَةً وَنِصْفاً فَمَا سَمِعْتُهُ يُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- شَيْئًا إِلاَّ هَذَا الْحَدِيثَ. إتحاف 9818
یعنی در مدت یکسال یا دوسال پسر عمر حتی یک حدیث هم از رسول خدا ص روایت نکرد ؟؟؟؟!!!!

وزید بن ارقم راوی حدیث غدیر در صحیح مسلم هم که از ترس حکومت میگوید مرا معاف دارید از حدیث غدیر و... مختصرا با ذکر خم میگذرد و....ببینید چی میگه :

26 - حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِى شَيْبَةَ حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ عَنْ شُعْبَةَ ح وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِىٍّ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى لَيْلَى قَالَ قُلْنَا لِزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ حَدِّثْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم-. قَالَ كَبِرْنَا وَنَسِينَا وَالْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- شَدِيدٌ. ابن ماجه

عجب خفقان ودیکتاتوری و سانسوری در تحریف دین بوجود آوردند عمر ومعاویه و ....

مِمَّا قَدْ حَدَّثَنَا أَبُو أُمَيَّةَ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ هَاشِمُ بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ حَبَسَ أَبَا مَسْعُودٍ، وَأَبَا الدَّرْدَاءِ، وَأَبَا ذَرٍّ حَتَّى أُصِيبَ وَقَالَ: مَا هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ "

وَهُوَ مَا حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ أَبِي مُوسَى الْأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ مَعْنِ بْنِ عِيسَى، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ إِدْرِيسَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ: أَنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ قَالَ لِأَبِي مَسْعُودٍ، وَأَبِي الدَّرْدَاءِ، وَأَبِي ذَرٍّ: " مَا هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ؟ قَالَ: وَأَحْسِبُهُ حَبَسَهُمْ، حَتَّى أُصِيبَ " فَقَالَ قَائِلٌ: فَمَا وَجْهُ هَذَا الَّذِي رُوِّيتُمُوهُ عَنْ عُمَرَ، وَهُوَ إِمَامٌ رَاشِدٌ مَهْدِيُّ، وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَا يَقِفُ النَّاسُ عَلَى مَا كَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا بِمَا يُحَدِّثُهُمْ بِهِ أَصْحَابُهُ عَنْهُ، وَفِيمَا كَانَ مِنْ عُمَرَ مَا يَقْطَعُهُمْ عَنْ ذَلِكَ مِمَّا كَانَ مِنْهُ ؟ . فَكَانَ جَوَابُنَا لَهُ فِي ذَلِكَ: أَنَّ عُمَرَ كَانَ مَذْهَبُهُ حِيَاطَةَ (احتیاط یا سانسور غدیر خم و امامت 12 امام ، چون این ابوذر وابن مسعود و ابودرداء فضائل امام علی ع را روایت میکردند) مَا يُرْوَى عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَإِنْ كَانَ الَّذِينَ رَوَوْهُ عُدُولًا، إِذْ كَانَ عَلَى الْأَئِمَّةِ تَأَمُّلُ مَا يُشْهَدُ بِهِ عِنْدَهُمْ، مِمَّنْ قَدْ ثَبَتَ عَدْلُهُ عِنْدَهُمْ، فَكَانَ عُمَرُ فِيمَا يُحَدِّثُ بِهِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا لَا يَحْفَظُهُ عَنْهُ كَذَلِكَ أَيْضًا، وَكَذَلِكَ فَعَلَ بِأَبِي مُوسَى مَعَ عَدْلِهِ عِنْدَهُ، فِيمَا حَدَّثَ بِهِ عَنْهُ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ فِي الِاسْتِئْذَانِ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ فِيمَا تَقَدَّمَ مِنَّا فِي كِتَابِنَا هَذَا، وَقَدْ وَقَفَ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ، وَمَنْ سِوَاهُ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِينَ وَقَفُوا عَلَى ذَلِكَ مِنْهُ، وَلَمْ يُنْكِرُوهُ عَلَيْهِ، وَلَمْ يُخَالِفُوهُ فِيهِ، فَدَلَّ ذَلِكَ عَلَى مُوَافَقَتِهِمْ إِيَّاهُ عَلَيْهِ , وَلَمَّا كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَعَلَ فِي أُمُورِ الَّذِينَ كَانَ مِنْهُ فِي حَبْسِهِمْ مِمَّا كَانَ فَعَلَهُ فِي ذَلِكَ لِهَذَا الْمَعْنَى، لَا لِأَنْ يَقْطَعَهُمْ عَنِ التَّبْلِيغِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ النَّاسَ مَا قَدْ سَمِعُوهُ مِنْهُ، وَكَذَلِكَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ قَبْلَهُ فِي مِثْلِ هَذَا
الكتاب : شرح مشكل الآثار
المؤلف : أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة بن عبد الملك بن سلمة الأزدي الحجري المصري المعروف بالطحاوي (المتوفى : 321هـ)

أثر آخر روى الحافظ أبو بكر الإسماعيلي من سعيد بن عبد العزيز عن إسماعيل بن عبيد الله بن أبي المهاجر عن السائب بن أخت نمر أنه سمع عمر يقول إن حديثكم شر الحديث وإن كلامكم شر الكلام إنكم قد حدثتم الناس حتى قيل قال فلان وقال فلان وترك كتاب الله من كان منكم قائما فليقم بكتاب الله وإلا فليجلسن .مسند فاروق ابن کثیر
وابن مسعود هم که میدید مردم به ظاهر وزینت قرانها مشغول هستند وقرانها را ویرایش و تحریف کردند گفت که اینها هنر نیست بلکه بزرگترین زینت قران تلاوت حقیقی آنست !

وهشدار حذیفه به تحریف دین :

20657 - أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عمن سمع الحسن قال قال حذيفة هلك اصحاب العقد ورب الكعبة والله ما عليهم آسى ولكن على من يهلكون من أصحاب محمد صلى الله عليه و سلم وسيعلم الغالبون العقد خط من ينقصون.مصنف عبدالرزاق

وأخرج عن ابن مسعود أنه مر عليه مصحف زين بالذهب فقال إن أحسن ما زين به المصحف تلاوته بالحق .اتقان

همچنین بروایت ابن سعد ، عمر، بالای منبر، اصحاب پیامبر(ص) را قسم داد که هرکه حدیث از پیامبر(ص) نوشته، بیاورداصحاب نمی دانستند که چه کار می خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتی آوردند، همه را در آتش سوزانید !!!

علامه عسکری گفته : درباره جمع آوری قرآن در جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) نوشته که عمر، قرآنی دید که در حاشیه اش بیان پیامبر(ص) است; آنجا را با قیچی برید; حدیث پیامبر(وحی بیانی) را جدا کرد که نماند. حال این روایت چی بوده که اینقدر به مذاق عمر ناخوش بود والله اعلم !

قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا بشر بن المفضل قال: حدثنا خالد قال: كنا نأتي أبا قلابة فإذا حدثنا ثلاثة أحاديث قال: قد أكثرت !

از ترس بیشتر از 3 حدیث نمیگفت !!!!!

قال: أخبرنا محمد بن مصعب القرقسائي قال: حدثنا الأوزاعي عن مخلد عن أيوب عن أبي قلابة قال: إذا حدثت الرجل بالسنة فقال: دعنا من هذا وهات كتاب الله، فاعلم أنه ضال. تاریخ اسلام ذهبی

جالب است که حزب سقیفه آنقدر تبلیغ کرده بودند علیه سنت واحادیث رسول خدا ص که از ابی قلابه روایت شده که هر کس بگوید فقط قران یقین بدان که او گمراه است !

البته این سخن وی بر اساس حدیث رسول خدا بر مثل و مشابه بودن سنت وقران است :

وهمه مسلمین اتفاق داشتند ودارند که سنت یا همان احادیث مثل قران هستند و ثقلین با هم موجب سعادتند :

17742 - قَالَ أَبُو يُوسُفَ: حَدَّثَنَا الثِّقَةُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ: «إِنِّي لَا أُحَرِّمُ إِلَّا مَا حَرَّمَ الْقُرْآنُ، وَلَا أُحِلُّ إِلَّا مَا أَحَلَّ الْقُرْآنُ، وَاللَّهِ لَا تُمْسِكُونَ عَلَيَّ بِشَيْءٍ»

17743 - قَالَ أَبُو يُوسُفَ: فَاجْعَلِ الْقُرْآنَ وَالسُّنَّةَ الْمَعْرُوفَةَ إِمَامًا وَقَائِدًا، وَأَتْبِعْ ذَلِكَ، وَقِسْ بِهِ مَا يَرِدُ عَلَيْكَ
(احمد وترمذی) المقدام بن معد يكرب - رضي الله عنه - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : «ألا هلْ عَسَى رجلٌ يَبْلُغُهُ الحديثُ عنِّي ، هو مُتَّكئُ على أرِيكَتِهِ ، فيقول : بيننا وبينكم كتابُ الله ، فما وجدنا فيه حلالاً استحللْناهُ ، وما وَجَدْنا فيه حرامًا حرَّمْنَاهُ ، وإن ما حرَّم رسولُ الله كما حَرَّمَ اللهُ» هذه رواية الترمذي. ورواية أبي داود : قال : قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : «ألا إني أوتيتُ هذا الكتاب ، ومثلَهُ معهُ ، ألا يُوشِكُ رَجُلٌ شَبْعان على أريكته ، يقولُ : عليكم بِهذَا القُرآن ، فيما وَجدْتُم فيه من حلالٍ فأحِلُّوهُ ، وما وجدْتُم فيه من حرام فَحَرِّموهُ ، ألا لا يَحِلُّ لكُم الحِمارُ الأهليّ ، ولا كلُّ ذي نَاب مِنَ السِّبَاعِ ، ولا لُقْطَةُ مُعاهدٍ ، إلا أنْ يَستَغْنِيَ عنها صَاحِبُها ، ومن نَزَلَ بقَومٍ ، فعليهم أن يُقْرُوهُ ، فإن لم يُقْرُوهُ ؛ فله أن يُعْقِبَهُمْ بمثل قِرَاهُ».
یعنی هرکس گفت فقط قرآن کافیست ، بزنید تو دهانش !

علت زندانی کردن ابن مسعود توسط عمر و قتل وی بدست عثمان چه بود ؟!
باسناد صحیح اهل سنت روایت کرده اند که ابی بن کعب وعبدالله بن مسعود رضی الله عنه بنص رسول الله ص بزرگترین قاریان قرآن بودند و بسند صحیح هم روایت کرده اند که جناب عمر ابن مسعود را حبس کرد بجرم روایات رسول الله ص ؟!
همچنین بسند صحیح هم آورده اند که جناب عمر ، ابی بن کعب که اقرأ قراء بود را تازیانه زد که چرا حدیث پیامبر میگویی ؟!

حال باید دید که مگر ابن مسعود چه قرائتی داشته و چه مصحفی نوشته بود که اینقدر حزب سقیفه از آن هراسناک بودند ؟!

باسناد صحیح و متعدد روایت شده که ابن مسعود با عثمان در ماجرای جمع وسوختن مصاحف بشدت درگیر شد و گفت :
273 - التاسع والأربعون عن شقيق قال خطبنا عبد الله فقال على قراءة من تأمروني أن أقرأ والله لقد أخذت من في رسول الله {صلى الله عليه وسلم} - وعند مسلم فيه فلقد قرأت على رسول الله {صلى الله عليه وسلم} بضعاً وسبعين سورة ولقد علم أصحاب رسول الله {صلى الله عليه وسلم} أني من أعلمهم بكتاب الله وما أنا بخيرهم ولو أعلم أن أحداً أعلم مني لرحلت إليه
قال شقيق فجلست في حلق أصحاب محمد {صلى الله عليه وسلم} فما سمعت أحداً يرد ذلك عليه ولا يعيبه وفي أول حديث عبدة ( ومن يغلل يأت بما غل يوم القيامة ) سورة آل عمران
الكتاب : الجمع بين الصحيحين البخاري ومسلم
تأليف: محمد بن فتوح الحميدي

400 - حدثنا أبو داود قال : حدثنا عمرو بن ثابت ، عن أبي إسحاق ، عن خمير بن مالك ، قال : سمعت ابن مسعود ، يقول : « إني غال مصحفي فمن استطاع أن يغل مصحفا فليفعل فإن الله عز وجل قال ( ومن يغلل يأت بما غل يوم القيامة) ولقد أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم سبعين سورة ، وإن زيد بن ثابت لصبي من الصبيان ، فأنا أدع ما أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم » مسند الطيالسي
ودر بعضی روایات : وزاد الترمذي: قال الزهري. فأخبرني عبيدُ اللهِ بنُ عبدِ الله ، أنَّ عَبدَ اللّه بن مسعودٍ -رضي الله عنه- كرهَ لزيدِ بن ثابت نسخَ المصاحفِ ، وقال : يا مَعْشَرَ المسلمين، أُعْزَلُ عن نسْخِ الْمصاحِفِ ،يَتَولأها رُجلٌ ، واللّهِ لقد أَسْلَمْتُ وإنه لفي صُلْبِ رُجلٍ كافر (یهودی) يريد : زيد بن ثابتَ ولذلك قال عبد اللّه بنُ مسعودٍ : يا أهْلَ العراقِ، اكْتُمُوا المصاحِفَ التي عندكم وغُلُّوها ، فإنَّ اللّه يقولُ : { ومَنْ يغْلُلْ يأْتِ بما غَلَّ يومَ القيامةِ } ( آل عمران :آية 161) ، فاتَّقُوا اللّه بالْمَصَاحِفِ.(بترسید از خدا درباره مصاحف که آنها را تحریق وتمزیق و تحریف بکنید )


ابن مسعود با فهمیدن نقشه خطرناک عثمانیان ( عمر و عثمان و مروان وحجاج ) برای ویرایش قرآنها ؛ بر منبر رفت وخطبه خواند وگفت ای مردم مصاحفتان را زنجیر وپنهان کنید از دست عثمان زیرا که عثمان زید یهودی را برای جمع قران گماشته در حالیکه من و بزرگان اصحاب را کنار گذاشته ؟؟!!!!

حتی بعد از اینکه بزور مصحفش را گرفتند بروایت تاریخ دمشق گقت که با مصحف در قلبم چه میکنید ؟! کنایه از عمق خشم ابن مسعود از عمل عثمان در سوختن قرانها .

البته حجاج بن یوسف عثمانی دشمن شیعه علی ع برای تکمیل کار عثمان بعدها میگفت که اگر کسی بقرائت ابن مسعود قران بخواند گردنش را میزنم ؟؟!!!!!
وعبد الله در مسائل مالی هم در آخر عمر با عثمان درگیر شد و ....

قبلا هم جناب عمر دستور داده بود که قرآنهایتان را ویرایش و تجرید کنید :

347 - حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب أنبأ محمد بن عبد الله بن عبد الحكم أنبأ ابن وهب قال : سمعت سفيان بن عيينة يحدث عن بيان عن عامر الشعبي عن قرظة بن كعب قال : خرجنا نريد العراق فمشى معنا عمر بن الخطاب إلى صرار فتوضأ ثم قال : أتدرون لم مشيت معكم ؟ قالوا : نعم نحن أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم مشيت معنا قال : إنكم تأتون أهل قرية لهم دوي بالقرآن كدوي النحل فلا تبدونهم بالأحاديث فيشغلونكم جردوا القرآن و أقلوا الرواية عن رسول الله صلى الله عليه و سلم و أمضوا و أنا شريككم فلما قدم قرظة قالوا : حدثنا قال : نهانا ابن الخطاب
هذا حديث صحيح الإسناد له طرق تجمع و يذاكر بها و قرظة بن كعب الأنصاري : صحابي سمع من رسول الله صلى الله عليه و سلم و من شرطنا في الصحابة أن لا نطويهم و أما سائر رواته فقد احتجا به
تعليق الذهبي قي التلخيص : صحيح وله طرق
وصححه الالبانی فی ابن ماجه .

وعمق نقشه عمر : حَدَّثَنَا أَبُو يُوسُفَ، حَدَّثَنَا أَشْعَثُ بْنُ سَوَّارٍ، وَإِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ الْأَنْصَارِيِّ أَنَّهُ قَالَ: أَقْبَلْتُ فِي نَفَرٍ مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَى الْكُوفَةِ، فَشَيَّعَنَا عُمَرُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ يَمْشِي، حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى مَكَانٍ قَدْ سَمَّاهُ، ثُمَّ قَالَ: " هَلْ تَدْرُونَ، لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ ؟ قَالُوا: نَعَمْ لِحَقِّنَا قَالَ: إِنَّ لَكُمْ لَحَقًّا، وَإِنَّكُمْ تَأْتُونَ قَوْمًا لَهُمْ دَوِيُّ بِالْقُرْآنِ، كَدَوِيِّ النَّحْلِ، فَأَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا شَرِيكُكُمْ " فَقَالَ قَرَظَةُ: لَا أُحَدِّثُ حَدِيثًا عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَبَدًا ! (چرا ؟) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: فَدُلَّ هَذَا الْحَدِيثُ عَلَى أَنَّ عُمَرَ إِنَّمَا أَرَادَ بِمَا أَرَادَ مِمَّا فِي الْأَحَادِيثِ الْأُوَلِ، أَنْ لَا يَقْطَعُوا النَّاسَ عَنْ كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ بِمَا يُحَدِّثُونَهُمْ بِهِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَفِي ذَلِكَ مَا قَدْ دَلَّ أَنَّهُ إِنَّمَا كَرِهَ مِنْهُمْ هَذَا الْمَعْنَى لَا مَا سِوَاهُ مِمَّا يَجْمَعُونَ بِهِ التَّشَاغُلَ بِكِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي يَسْتَدِلُّونَ بِهِ عَلَى مَعَانِي كِتَابِ اللهِ، لَا بِمَا يَقْطَعُونَ بِهِ عَنْ كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ .
الكتاب : شرح مشكل الآثار
المؤلف : أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة بن عبد الملك بن سلمة الأزدي الحجري المصري المعروف بالطحاوي (المتوفى : 321هـ)

وابن کثیر در مسند فاروقش گفته که چقدر جناب عمر نقشه های دقیقی برای حزبش داشته :
أثر آخر قال يونس بن بكير عن محمد بن إسحاق عن صالح بن إبراهيم بن عبد الرحمن ابن عوف عن أبيه حدثه قال والله مامات عمر رضي الله عنه حتى بعث أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فجمعهم جميعا من الآفاق حذيفة وابن مسعود وأبا الدرداء وأبا ذر وعقبة بن عامر فقال ماهذه الأحاديث التي أفشيتم عن رسول الله صلى الله عليه وسلم في الآفاق قالوا أتتهمنا قال لا ولكن أقيموا عندي ولا تفارقوني ماعشت فنحن أعلم بما نأخذ منكم وما نرد عليكم فما فارقوه حتى مات فما خرج ابن مسعود إلى الكوفة ببيعة عثمان إلا من سجن عمر إسناد جيد

288 - أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ، أَنبَأَنَا أَشْعَثُ بْنُ سَوَّارٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ، قَالَ: بَعَثَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، رَهْطًا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَى الْكُوفَةِ، فَبَعَثَنِي مَعَهُمْ، فَجَعَلَ يَمْشِي مَعَنَا حَتَّى أَتَى صِرَارَ - وَصِرَارُ: مَاءٌ فِي طَرِيقِ الْمَدِينَةِ - فَجَعَلَ يَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رِجْلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: " إِنَّكُمْ تَأْتُونَ الْكُوفَةَ، فَتَأْتُونَ قَوْمًا لَهُمْ أَزِيزٌ بِالْقُرْآنِ فَيَأْتُونَكُمْ فَيَقُولُونَ: قَدِمَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ قَدِمَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ فَيَأْتُونَكُمْ فَيَسْأَلُونَكُمْ عَنِ الْحَدِيثِ، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَسْبَغَ الْوُضُوءِ ثَلَاثٌ، وَثِنْتَانِ تُجْزِيَانِ ". ثُمَّ قَالَ: " إِنَّكُمْ تَأْتُونَ الْكُوفَةَ فَتَأْتُونَ قَوْمًا لَهُمْ أَزِيزٌ بِالْقُرْآنِ فَيَقُولُونَ: قَدِمَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ قَدِمَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ فَيَأْتُونَكُمْ فَيَسْأَلُونَكُمْ عَنِ الْحَدِيثِ. فَأَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا شَرِيكُكُمْ فِيهِ قَالَ قَرَظَةُ: وَإِنْ كُنْتُ لَأَجْلِسُ فِي الْقَوْمِ فَيَذْكُرُونَ الْحَدِيثَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وإِنِّي لَمِنْ أَحْفَظِهِمْ لَهُ. فَإِذَا ذَكَرْتُ وَصِيَّةَ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ سَكَتُّ. قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ: مَعْنَاهُ عِنْدِي: الْحَدِيثُ عَنْ أَيَّامِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْسَ السُّنَنَ وَالْفَرَائِضَ
الكتاب: مسند الدارمي المعروف بـ (سنن الدارمي)
المؤلف: أبو محمد عبد الله بن عبد الرحمن بن الفضل بن بَهرام بن عبد الصمد الدارمي، التميمي السمرقندي (المتوفى: 255هـ)
همچنین قبلا جناب ابوبکر هم 500 حدیث پیامبر را سوخت ؟!
چرا عمر از افشای احادیث رسول الله ص مخصوصا قرائات ابن مسعود رض و علی ع میترسید ؟!

قال حنبل حدثنا قبيصة بن عقبة حدثنا سفيان عن معمر عن الزهري عن عروة قال أراد عمر بن الخطاب أن يكتب السنن فاستخار الله شهرا ثم اصبح وقد عزم له فقال ذكرت قوما كتبوا كتابا فأقبلوا عليه وتركوا كتاب الله عزوجل
إسناد جيد وقوي غلا أن عروة لم يلق عمر بن الخطاب والله أعلم أثر آخر روى الحافظ أبو بكر الإسماعيلي من سعيد بن عبد العزيز عن إسماعيل بن عبيد الله بن أبي المهاجر عن السائب بن أخت نمر أنه سمع عمر يقول إن حديثكم شر الحديث وإن كلامكم شر الكلام إنكم قد حدثتم الناس حتى قيل قال فلان وقال فلان وترك كتاب الله من كان منكم قائما فليقم بكتاب الله وإلا فليجلسن وبهذا الإسناد أن عمر قال لكعب الأحبار لتتركن الإخبار أو لألحقنك بأرض القردة أثر آخر قال الإسماعيلي حدثنا إبراهيم بن هاشم حدثنا الحسين بن إسماعيل حدثنا إبراهيم بن سعد عن أبيه عن عبد الله بن شرحبيل بن حسنة عن عبد الرحمن بن أزهر قال سمعت عمر رضي الله عنه يقول اللهم لا تدركني أنباء الهمذانيين والاصطخريين الذين قلوبهم قلوب العجم وألسنتهم ألسنة العرب
29621- عن قرظة بن كعب الأنصارى قال : بعثنا عمر بن الخطاب إلى الكوفة فشيعنا إلى مكان يقال له صرار ، فذكر الوضوء فقال : ألا إن أسبغ الوضوء لثلاث ، واثنتان تجزئان ، ألا وإنكم تأتون قوما لهم أرم بالقرآن فأقلوا الرواية عن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وأنا شريككم (سعيد بن منصور) [كنز العمال 26904]

اما اجلش مهلت نداد تا اینکه عثمان کار ویرایش وتنقیح قرانها را کامل وتمام نمود .

وتاریخ میگوید که جناب عمر با کمک ابوموسی اشعری ومغیرة بن شعبه و سالم و عبدالرحمان عوف ومعاویه وعمروعاص وابوبکر و عثمان ، حزبی متشکل ومنسجم داشت .

خنده دار سخن ابن تیمیه است که گفته : وجمهور الصحابة كانوا على ابن مسعود مع عثمان وكان زيد بن ثابت قد انتدبه قبل ذلك أبو بكر وعمر لجمع المصحف "انظر منهاج السنة لشيخ الإسلام ابن تيمية: 191:3-192".

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی

موضوع این تایپیک تنها بررسی روایتی است که بیانگر آن است که خلیفه ی اول 500 حدیث (که خود آنها را مکتوب داشته نموده) را به آتش کشیده؛ که ما مطالبی را در محور بررسی سند آن بیان داشتیم؛ والا مشخص و ثابت است که روش خلیفه ی ثانی در منع از کتابت حدیث بوده که با اغراض مشخصی صورت پذیرفت.

لذا دوستان عزیز اگر مطلبی دارند تنها بر محور روایت فوق بیان دارند.

موفق باشید.

صدرا;591019 نوشت:
با سلام و عرض ادب

نگاهی گذرا به روایت سوزانیدن پانصد حدیث توسط خلیفه ی اول:


2) چنین عملی در راستای جلوگیری از نقل و کتابت سنت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم (با ذکر توجیهاتی) و اکتفاء به قرآن کریم صورت پذیرفت. اینکه محتوای روایات سوزانیده شده توسط خلیفه ی اول چه بوده ما اطلاعی از آن نداریم؛ اما می توان این سخن را گفت که محتوای این روایات(بخصوص روایاتی را که وی بیان می دارد از شخصی موثقی شنیده که بعدا احتمال داده وی در نقل آن اشتباه نموده) روایاتی نبوده که تائید کننده ی عمل و سیره ی دستگاه حاکمه بوده باشد؛ زیرا که بدیهی است در چنین فرضی از این روایات به بهترین وجه استفاده می گردید.



[/HR] [1]. تذکرة الحفاظ، الذهبی، ج1،ص11، دار الكتب العلمية بيروت-لبنان.

[2]. غرابت در اسناد به معنای تفرد سند می باشد که این غرابت با صحت حدیث نیز جمع می گردد؛ لذا این استعمال در اینجا به معنای نکارت متن می باشد.

سلام
مطلب قابل توجهي بود

اما اين فقط يك حدس عقلي محدود هست كه حدسهاي ديگري هم ميشود در كنار آن زد
مثل اختلافات و غلط نويسيها و جلوگيري از ادعاهاي آتي ( همانطور كه ، هنوز كه هنوز است عده اي معتقد به تحريف قرآن هستند و يك نمونه آنرا اينگونه ذكر ميكنند كه حضرت اميرالمومنين علي ( ع ) فرمود نسخه كامل قرآن نزد من است و وقتي برخورد خلفاي اول و دوم را ديد ، از ارائه آن خودداري نمود )

moaqfe;592060 نوشت:
سلام
مطلب قابل توجهي بود

اما اين فقط يك حدس عقلي محدود هست كه حدسهاي ديگري هم ميشود در كنار آن زد
مثل اختلافات و غلط نويسيها و جلوگيري از ادعاهاي آتي ( همانطور كه ، هنوز كه هنوز است عده اي معتقد به تحريف قرآن هستند و يك نمونه آنرا اينگونه ذكر ميكنند كه حضرت اميرالمومنين علي ( ع ) فرمود نسخه كامل قرآن نزد من است و وقتي برخورد خلفاي اول و دوم را ديد ، از ارائه آن خودداري نمود )

با سلام و عرض ادب خدمت moaqfe گرامی

به عرض عالی می رسد این سخن فراتر از حدس عقلی صرف است؛ زیرا حدس عقلی زمانی است که هیچ دلیل نقلی و یا قرائن دیگری بر آن موجود نباشد، در حالی که اینجا این موارد موجود می باشند.

بنابراینکه چنین امری تنها یک حدس عقلی باشد؛ باز می گوئیم چنین امری حدس قوی ای خواهد بود و نه حدس ضعیفی؛ زیرا دلائلی که در توجیه این امر بیان گردیدند همچون خوف از از اختلاط قرآن با حدیث، و یا اشتغال مردم به حدیث و فراموشی قرآن و یا بی نیازیی از کتابت حدیث به واسطه ی حفظ آن؛ از اموری نیستند که چنین منعی را توجیه نمایند؛ علاوه بر اینکه برخی از همین توجیهات در عمل تحقق نیافتند، مثلا تاریخ بیان می دارد که منع از نقل و کتابت سنت به شکل مطلق نبوده و خلیفه دوم با اینکه برخی از صحابه را از نقل حدیث منع می نمود، به برخی دیگر اجازه ی نقل حدیث را داده بود.[1]

(برای اطلاع بیشتر مراجعه فرمائید به کتاب در آمدی بر سیره ی نبوی(ص)، علامه جعفر مرتضی عاملی).

موفق باشید.


[/HR] [1] . از آنجا که ما در این تایپیک تنها در صدد بررسی یک روایت بودیم؛ به بررسی داستان منع حدیث و مسائل پیرامونی آن نپرداختیم؛ زیرا که موضوع آن دارای ابعاد گسترده ای است که تایپیک مجزایی می طلبد.

صدرا;592505 نوشت:
با سلام و عرض ادب خدمت moaqfe گرامی

به عرض عالی می رسد این سخن فراتر از حدس عقلی صرف است؛ زیرا حدس عقلی زمانی است که هیچ دلیل نقلی و یا قرائن دیگری بر آن موجود نباشد، در حالی که اینجا این موارد موجود می باشند.

بنابراینکه چنین امری تنها یک حدس عقلی باشد؛ باز می گوئیم چنین امری حدس قوی ای خواهد بود و نه حدس ضعیفی؛ زیرا دلائلی که در توجیه این امر بیان گردیدند همچون خوف از از اختلاط قرآن با حدیث، و یا اشتغال مردم به حدیث و فراموشی قرآن و یا بی نیازیی از کتابت حدیث به واسطه ی حفظ آن؛ از اموری نیستند که چنین منعی را توجیه نمایند؛ علاوه بر اینکه برخی از همین توجیهات در عمل تحقق نیافتند، مثلا تاریخ بیان می دارد که منع از نقل و کتابت سنت به شکل مطلق نبوده و خلیفه دوم با اینکه برخی از صحابه را از نقل حدیث منع می نمود، به برخی دیگر اجازه ی نقل حدیث را داده بود.[1]

(برای اطلاع بیشتر مراجعه فرمائید به کتاب در آمدی بر سیره ی نبوی(ص)، علامه جعفر مرتضی عاملی).

موفق باشید.


[/HR] [1] . از آنجا که ما در این تایپیک تنها در صدد بررسی یک روایت بودیم؛ به بررسی داستان منع حدیث و مسائل پیرامونی آن نپرداختیم؛ زیرا که موضوع آن دارای ابعاد گسترده ای است که تایپیک مجزایی می طلبد.

سلام
كما اينكه ضعيف و قوي بودن حدس در توجه ، بي تاثير نيست ، اما آخرش حدس و تئوري شد
نيت يك كار با اجراي كار هم متفاوت است ، گاهي شما نيت خيري ميكنيد ولي در عمل شر ميشود

من معتقدم بايد تحقيقات بيشتري صورت بگيرد ، منابع قابل اتكا براي يافتن دلايل اصلي خيلي ضعيف هست و كاملا" نياز به حدس زدن و اتفاق فكري بين موافقين و مخالفين داره

از معرفي اون كتاب هم ممنونم و حتما" اونو مطالعه ميكنم

omarali;591447 نوشت:
(کتاب تاريخ بغداد) جلد 13 صفحه 420:
عنه قال «أبو حنيفة ضعيف» قال الأستاذ ص 169: «من المنحرفين عن أهل الكوفة مثل عمرو ابن علي الفلاس البصري وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني الناصبي وحالهم يغني عن التعرض للأسانيد، على أن الجرح غير المفسر لا يؤثر في أي راو فضلا عمن ثبتت إمامته، وتواترت أمانته».

سلام عليكم

عجيبه به حضرت عباس ع كه تكنيك و تاكتيك هاي شما در تدليس تمامي ندارد

برادر گرامي جناب خطب بغدادي ايشان را توثيق مي كنند و مي فرمايند يكي از شاگردان جناب يحيي بن معين هستند

خوب بخوان

المفضل بن غسان بن المفضل أبو عبد الرحمن الغلابي: بصري الأصل سكن بغداد وحدث بها عن أبيه وعن عبد الله بن داود الخريبي وعبد الرحمن بن مهدي وأبي داود الطيالسي وقريش بن أنس ويزيد بن هارون وسليمان بن حرب ومؤمل بن إسماعيل وحماد بن عيسى وجعفر بن عون ويعلى بن عبيد وعبيد الله بن موسى وروح بن عبادة ومحمد بن عمر الواقدي وسعيد بن داود الزنبري وعفان بن مسلم وسعيد بن سليمان الواسطي وعارم بن الفضل السدوسي ومصعب بن عبد الله الزبيري وأحمد بن حنبل ويحيى بن معين.
روى عنه ابنه الأحوص ويعقوب بن شيبة وأبو بكر بن أبي الدنيا وجعفر بن محمد بن الأزهر الباوردي وأبو القاسم عبد الله بن محمد البغوي وأبو الليث الفرائضي وكان ثقة.
تاريخ بغداد ج 6 ص 5 طبق نرم افزار شامله

اما همين تعبير رو جناب مقبل بن هادي در كتاب رجال حاكم هم مي اورد

* قال الحاكم رحمه الله (ج3 ص575 ح6048):
حدثنا أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن يحيى، ثنا محمد بن إسحاق الثقفي، ثنا المفضل بن غسان الغلابي.
ترجمه الخطيب رحمه الله (ج13 ص124) فقال:
المفضل بن غسان بن المفضل أبو عبد الرحمن الغلابي بصري الأصل سكن بغداد.
وذكر من مشايخه يحيى بن معين.
إلى أن قال: وكان ثقة.
http://shamela.ws/browse.php/book-29742/page-768

جناب عمر جالب اينجاست طبق قائده رجالي شما هم اين راوي ثقه هست زيرا عطف به سخنان گذشته شما اگر عالمي روايتي را نقل كند و رديه اي نزد به معناي صحت روايت است لذا جناب حاكم در كتاب مستدرك خود روايتي از غسان نقل مي كند كه ان را تضعيف نمي كند لذا روايت او صحيح هست پس وثاقتش نيز ثابته

اما اين روايت بر اساس قرائن موجود صحيح هست

دليل اولا، طبق قائده رجالي حضرتعالي اگر روايتي در كتابي بيايد و صاحب كتاب ان را رد نكند روايت صحيح هست لذا جناب دكتر صبح صالح در كتاب علوم الحديث خود صفحه 31 اين روايت را نقل مي كند بدون اينكه رديه بزند

http://shamela.ws/browse.php/book-96229#page-41

دليل دوم اگر ما بگويم ذهبي روايت را تضعيف كرده و صبحي صالح هم تصحيح كرده لذا روايت جمع بين ضعيف و صحيح هست در نتيجه به درجه حسن مي رسد چون روايت مختلف فيه مي شود پس باز هم روايت صحيح و قابل احتجاج هست چون علماي اهل سنت گفته اند ثم الحسن كالصحيح في احتجاج به

دليل سوم ذهبي دليل ضعف را بيان نمي كند بلكه روايت را نقل كرده و سپس مي گويد فهذا لا يصح والله اعلم، خوب علت عدم صحت اين روايت به خاطر چيست؟ چون جرح تبيين شده نيست طبق قائده رجالي اهل سنت قابل پذيرش نيست در نتيجه ضعف او باطل است (دوستان خوب دقت كنند جناب ذهبي روايت را تضعيف كرده ان هم بدون دليل اما دليلش يك مسئله اي بسيار جالب و قشنگ هست كه در ادامه به شما خواهيم گفت چرا ذهبي ان را تضعيف كرده است)

دليل چهارم براي صحت روايت، حديث ديگري هست كه ذهبي از قول ابوبكر نقل مي كند
ومن مراسيل بن أبي مليكة أن الصديق جمع الناس بعد وفاة نبيهم فقال: «إنكم تحدثون عن رسول الله (ص) أحاديث تختلفون فيها والناس بعدكم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول الله شيئا فمن سألكم فقولوا بيننا وبينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه»
يكي از رواياتي كه از ابن أبي مليكه به صورت مرسل از ابوبكر نقل شده، اين است كه ابوبكر بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله مردم را جمع كرد و گفت: شما رواياتي از رسول خدا نقل مي‌كند كه در آن اختلاف داريد، مردمي كه بعد از شما خواهند آمد، اختلاف بيشتري پيدا خواهند كرد؛ پس چيزي از رسول خدا نقل نكنيد و بگوئيد: كتاب خدا بين ما و شما است، حلال آن را حلال بدانيد و حرامش را حرام.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1 ص 3، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

پس اين روايت قرينه اي هست بر ان روايت زيرا در انجا ابوبكر دستور به جمع اوري حديث كرد و سپس مترصد اتش زدن ان شد و اين جا هم اجازه سخن از سنت نداده و مي گويد حسبنا كتاب الله لذا در جمع دو روايت نتيجه اي به وضوح مي توان گرفت كه عقيده ابوبكر هم حسبنا كتاب الله بوده است اما انچه كه ما گفتيم دوستان يادشان باشد كه ما علت تضعيف ذهبي را پاسخ بگويم همين روايت است كه ابوبكر در انجا روايات را اتش زد و در اين روايت هم مي گويد فقط از كتاب خدا استمداد بجويد نه از سنت اما اوج رسوايي انجاست كه پيغمبر در روايت اريكه فرمودند:

اريكه هست كه رسول الله ص فرمودند:
پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:
الا يوشِک رَجُلٌ ينثني شَبْعَاناً على أَرِيکتِهِ يقول عَلَيکمْ بِالْقُرْآنِ فما وَجَدْتُمْ فيه من حَلاَلٍ فَأَحِلُّوهُ وما وَجَدْتُمْ فيه من حَرَامٍ فَحَرِّمُوهُ
به زودي شخصي شکم باره بر تخت خود تکيه مي‌زند و مي‌گويد: بر شما باد روي‌ آوردن به قرآن کريم هر آنچه در آن حلال يافتيد حلال و هر آنچه حرام يافتيد حرام بدانيد.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 130، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة:241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 132 ـ سنن الدارمي، عبد الله بن بهرام دارمي، ج 1، ص 144 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 145 ـ السنن الکبرى، بيهقي، ج 9، ص 331 و 332 ـ المعجم الکبير، طبراني، ج 20، ص 275 ـ الکفاية في علم الرواية، خطيب بغدادي، ص 23

حالا متوجه شديد چرا ذهبي بدون دليل و حجيت حكم به ضعف روايت كرده است؟ چون اگر روايت حسبنا كتاب الله و حديث اتش زدن روايت ابوبكر را بپذيرد بايد همين حديث اريكه را هم قبول كند كه پيغمبر مي فرمايد فردي شكم باره بر تخت خود تكيه مي زند و حلال خدا را حرام كرده و حرام خدا را هم حلال لذا چنين فردي بدعت گذار هست و بدعت گذار هم جهنمي در نتيجه ذهبي براي اينكه از اين مسئله فرار كند بدون دليل حكم به ضعف روايت مي كند

دليل پتجم اقرار علماي اهل سنت مبني بر جلوگيري خلفا از اشاعه سنت است

محمد ابو زهو نقل مي‌کند و مي‌گويد :
«كاد القرن الأوّل ينتهي ولم يصدر أحد من الخلفاء أمره إلى العلماء بجمع الحديث؛ بل تركوه موكولاً إلى حفظهم... ومرور هذا الزمن الطويل كفيل بأن يذهب بكثير من حملة الحديث من الصحابة والتابعين»
(قرن اوّل در حال اتمام بود و از سوي هيچ يك از خلفا اجازه جمع‌آوري حديث به علما صادر نشد؛ بلكه اين كار به حفظ روايات در ذهن و حافظه‌ها واگذار شده بود... گذشت اين دوره طولاني باعث شد تا عده زيادي از صحابه و تابعين كه حامل و ناقل احاديث نبوي بودند از دنيا بروند.)
محمد محمد ابو زهو، الحديث والمحدثون: ص 127. الناشر: دار الكتاب العربي ـ بيروت، ابو زهو از علماي الازهر و از اساتيد دانشكده اصول دين مي‌باشد

هم‌چنين وي گفته است:
«وقد تتابع الخلفاء على سنة عمر رضي الله عنه، فلم يشأ أحدهم أن يدوّن السنن، ولا أن يأمر الناس بذلك، حتى جاء عمر بن عبد العزيز»
(خلفاء يكي پس از ديگري از سنّت و رويّه‌ عمر پيروي كرده و هيچ يك اجازه ندادند تا روايات سنت جمع آوري شود و دستور انجام چنين كاري را نيز صادر نكردند و اين وضعيت تا دوره حكومت عمر بن عبد العزيز ادامه داشت.)
الحديث و المحدثون للدكتور محمد محمد أبو زهو، ص 126

در نتيجه خود علماي اهل سنت هم اقرار داشته اند خلفاي اهل سنت هيچ اهتمامي به جمع اوري احاديث نداشته اند لذا اينكه انها به چنين نتيجه اي رسيده اند خود مويد صحت اين روايات هست كه در ان بسيار مبين و مقتن امده است كه اقايان اجازه تدوين احاديث را نداده اند و از ان جلوگيري كرده اند علماي اهل سنت با بررسي اين احاديث به اين باور رسيده اند كه خلفا اجازه اشاعه و جمع اوري احاديث نداده اند

omarali;591076 نوشت:
میشه این ادعا رو ثابت کنید لطفا؟

نيازي به اثبات ندارد زيرا خيلي واضح و روشن است، اولا اينكه ذهبي وقتي روايتي را بخواهد در كتاب رجاليش تضعيف كند ان هم از باب رجال نام روات را مي اورد و مورد جرح قرار مي دهد اما در اين روايت اشكال رجالي نمي كند بلكه درايه اي مي كند و مي گوييد صحيح نيست، وقتي راوي مورد جرح باشد كه نمي گويند لايصح بلكه نامش را مي اورند و مثلا مي گويند يدلس كثيرا مثل بخاري و يا كذاب و غيره لذا اگر بگويم منظور او از صحيح نيست اين اشكالش به راوي بر مي گردد خوب كدام راوي؟ ذهبي گفته صحيح نيست چه كسي صحيح نيست؟ كدام راوي صحيح نيست؟ حال انكه سيره او بر اين هست نام راوي را بياورد در نتيجه وقتي مي گويد صحيح نيست منظرو متن روايت هست نه راوي ان

omarali;591447 نوشت:
عنه قال «أبو حنيفة ضعيف» قال الأستاذ ص 169: «من المنحرفين عن أهل الكوفة مثل عمرو ابن علي الفلاس البصري وإبراهيم بن يعقوب الجوزجاني الناصبي وحالهم يغني عن التعرض للأسانيد، على أن الجرح غير المفسر لا يؤثر في أي راو فضلا عمن ثبتت إمامته، وتواترت أمانته».

سلام عليكم

برادر عزيز جناب اقاي عمر، همان گونه كه حضرت استاد صدراي گرامي پاسخ به اين مطلب شما را دادند كه شما در اوردن متن دچار كمي اشتباه شديد و همچنين عطف به كامنت حقير كه ثابت كرديم جناب مفضل بن غسان از منظر جناب ابوبكر بغدادي ثقه هستند بايد خدمت شما عارض شوم كه نمي دانم شما اگاهانه تدليس مي كنيد و يا نااگاهانه زيرا بنده بار ها و بار ها به شما تذكر داده بودم مدلسين در مذهب شما در لبه تيغ هستند اما باز با اين اوصاف شما تدليس مي كنيد

بزگوار شما اگر حتي كمي زبان عربي هم بلد بوديد چنين سوتي بزرگي نمي داديد زيرا در متن اورده شده و خيلي هم واضح هست كه از قولي شخصي امده است ابوحنيفه ضعيف هست عنه قال ابوحنيفه ضعيف اما جاي تعجب دارد براي خودتان متن هايي را عقب و جلو كرده ايد و مي گويد كه مفضل بن غسان ضعيف هست ، حقير هم در نرم افزار شامله كتاب تاريخ بغداد هر چه سرچ دادم مطالب شما را نيافتم اما انچه پيدا كرديم اين بوده

أخبرني عبد الله بن يحيى السكري أخبرنا أبو بكر الشافعي حدثنا جعفر بن محمد بن الأزهر حدثنا بن الغلابي قال: أبو حنيفة ضعيف.

اما در متن شما شخصي به نام ابراهيم بن جوزاني هم بود كه او در مورد ابوحنيفه اين چنين مي گويد:

حدثنا إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني قال أبو حنيفة لا تتبع لحديث ولا رأيه.

جناب جوزاني معتقد بودند كه در حديث نبايد از ابوحنيفه تبعيت كرد زيرا صاحب راي نبوده است

اين دو متن ما در اين ادرس امده است الكتاب : تاريخ بغداد- المؤلف : الخطيب البغدادي- ج 6 ص 138

نكته دوم موضوع مستور بودن يك راوي هست كه بايد خدمت شما عارض شوم حجيت قول مستور در مذهب اهل سنت به دو دسته هستند بعضي ها انرا حجت دانسته اند مانند، بعضي از شافعي ها و همچنين ابوحنيفه، ابن حبان، سيوطي، و حتي خود ابن حجر نيز در زمره كساني هست كه روايت مستور را قبول دارد مضاف بر اينكه خود ابن حجر ادعا مي كند جماعتي هم روايت مستور را قبول دارند كه براي اين مسئله مي تواند به كتاب شرح نخبه جناب ملاعلي قاري ص 516 رجوع كنيد

اما برادر عمر نكته اي را عارض شدند و فرمودند كه سخن جناب ابوحنيفه در مورد اجتهادهاي علوم حديث از منظر اجلاي علوم حديث اهل سنت ارزشمند نيست، اولا كه برادر عمر عزيز طبق قائده رجالي حضرتعالي اگر عالمي سخني را رد نكند يعني پذيرفته حالا چه برسد ابوحنيفه اي كه مي گويد روايت مستور نزد من حجت است انوقت قولي كه حجت و پذيرفته است از منظر شما سخن ابوحنيفه باطل است؟ اگر قول اجماع نزد شما حجت است پس براي چه از خودتان قائده رجالي وضع مي كنيد يا اينكه شما در ميدان عمل گير افتاده ايد خود زني مي كنيد براي خود راه فرار باز كرده ايد؟ ياللعجب از اين همه يك بام و بيست هوايي
مضاف بر اينكه اجتهاد ابوحنيفه نه اينكه در علم حديث حجت نيست بلكه اقوال او در روايات نزد صاحب راي ها حجت نيست يعني اينكه اهل سنت فتوا و اجتهاد هاي علوم حديث او را مي پذيرند بلكه رواياتي را كه از پيغمبر نقل مي كند را از او نمي پذيرند دليلش هم اين مي باشد كه ابوحنيفه به لحاظ ذهني وعقلي از منظر اعاظم حديثي اهل سنت مورد ضعف و جرح هست لذا اين كم حافظگي او هم محل اشكال است نه اجتهاد هاي او در علم حديث ضمن اينكه جالب هست علماي شما اقرار دارند عمر بن خطاب هم به لحاظ حافظه اي مشكل داشته وضابط حديثي نبوده اما احاديثش مورد احتجاج هست در نتيجه قول و اجتهاد حديثي ابوحنيفه مورد پذيرش هست اما روايات او قابل استناد نيست

اما ما دو ادعا كرديم كه برايش سند مي اوريم تا اقايان بعدا نگويند ما هم مثل ابوهريره از جيبمان سخن مي اوريم

ادعاي اول اين بود ابوحنيفه از منظر حافظه ضعيف بوده و نه اجتهاد حديثي، كما اينكه الباني بخاري دوران اقايان در كتاب السنه روايتي را به دليل وجود ابوحنيفه مورد ضعف قرار مي دهد و مي گويد

اسناده ضعيف دليلش هم اين هست

اسناده ضعیف، رجاله ثقات رجال البخاری غیر ابی حنیفة، فأنه علی جلالة فی الفقه ضعفه الا ئمة لسوء حفظه

برادر عمر چون مي دانيم عربي بلد نيستيد برايتان ترجمه مي كنيم، الباني مي گويد روايت ضعيف هست و همه روات ان ثقه هستند و بر طريق بخاري به جز ابوحنيفه به اينجهت كه درسته او شخصي بزرگي در مسائل فقهي بوده اما بزرگان يعني افرادي كه صاحب راي هستند ابوحنيفه را در حافظه مورد جرح قرار داده اند مي گويد حافظه اش ضعيف هست لذا اينشان حافظ و ضابط نبوده نه اينكه در مقام حديثي صاحب اجتهاد نباشد

اما مورد و ادعاي دومي ما ضابط نبودن عمر بن خطاب هست

والصحبة لا تنافي النسيان وعدم الحفظ بل قد ثبت في صحيح البخاري نسيان عمر لقصة التيمم وتذكيرر عمار له بها ولم يذكر بل قد ثبت
علماي شما ادعا دارند عمر حافظه اش ضعيف بوده و مانند ابوحنيفه امام اعظم اهل سنت، سوء حافظه داشته يعني دچار نسيان مي شده دليلش چيه؟ روايت بخاري در مورد فراموشي عمر در قضيه تيمم هست
الكتاب : توضيح الأفكار لمعاني تنقيح الأنظار- المؤلف : محمد بن إسماعيل الأمير الحسني الصنعاني- الناشر : المكتبة السلفية - المدينة المنورة- تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد- ج 2 ص 263

واقعا برادران اهل سنت چگونه شما از ائمه اي و خلفايي پيروي مي كنيد كه مشكل در حفظ روايات داشته اند؟ حالا جالب هست ادعا هم داريد عمر حافظ و جمع كننده قران بوده، كسي كه ايات را فراموش مي كرده و نسيان داشته چگونه قران را جمع اوري كرده است

جناب عمر از شما سوالي داريم، خداوند در سوره و ايات مختلف مي فرمايد تابع پيغمبر باشيد و اگر كسي عصيان ورزي كند له نار جهنم خالدين فيها ضمن اينكه در ايه 151 سوره نساء خداوند تصريح بر اين دارد كسي بين خدا و رسولش جدايي بيندازد اولئك هم الكافرون حقا هست مي خواستم بدانم با توجه به اين نصوص صريح و حكم هاي قران نظرتان در مورد خليفه اول و دوم چيست چون انها عقيده حسبنا كتاب الله ابوبكر و عمر داشتند و بين خدا و رسولش فاصله انداختند حالا اگر قبول هم كنيم از منظر شما اهل سنت اني تاركم فيكم ثقلين كتاب الله و عترتي غلط باشد و سنتي هم صحيح باشد اين مسئله مقارن با عقيده خلفاي شماست زيرا انها اعتقادي به تدوين و تاليف حديث نداشتند و مداوم در زمان حكومتشان منادي حسبنا كتاب الله بوده اند با توجه به اين مسئله عقيده شما نسبت به انها چيست؟

موضوع قفل شده است