مجاهد همیشه در میدان

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مجاهد همیشه در میدان

بسم الله الرحمن الرحیم


:Gol:یاکردی از

شهید محمدحسین افتخاری :Gol:


از تبار خوبان

اهل شاهرود بودند. به عقب تر که برگردی از نسل امامزاده سید علاءالدین حسینی ( برادر شاهچراغ شیراز )...
پدر بزرگهایشان که آمدند شاهرود، دیگر همان جا ساکن شدند و همان جا تشکیل خانواده دادند و فرزندانشان هم همان جا به دنیا آمدند.
اینگونه بود که پدر و مادر آقا محمدحسین هم شاهرودی شدند و محمدحسین هم همانجا ازدواج کرد و همان جا صاحب فرزند شد...

********************
صاحب نفس ها

از همان دوران نوجوانی در خدمت صاحب نفس ها بود؛ کسانی که طی الارض یکی از کارهای ساده و روزمره آنها بود. بعدها هم این ارتباط را حفظ کرده بود و حتی بعد از ازدواج هم خانه اش به حضور آن نفوس طیبه برکت و نورانیت می یافت. از آنان پذیرایی می کرد و اگر احیانا دارویی نیاز بود در اختیارشان قرار می داد و به برکت حضور آنها جانی تازه می کرد و رونقی به روح و روان خویش می داد...

********************
مسئولیت

قبل از انقلاب در شاهرود فعالیتهای بسیاری داشتند. در خدمت به مردم و تلاشهایی که برای روشنگری صورت می گرفت. مخصوصا نسبت به فعالیتهای فرهنگی اهتمام ویژه ای داشت. همه همّ و غمّش صرف خدمت به مردم می شد. دستور علما به ایشان بود که در شورای شهر فعالیت داشته باشند. با آنکه آن موقع در شورای شهر استان شاهرود فعالیت انقلابی بسیار کم انجام می شد اما آقا محمدحسین در خدمت حاج آقای طاهری بود...
علما اصرار داشتند که شما مسئولیت دارید در شورای شهر باشید. آنجا هم که می رفت حرفهایش را بیان می کرد و حق جلسه ای که می دادند مستقیم می داد بر ردّ مظالم (چون حکومت طاغوت بود)... اما با این همه می رفت و از مظلومان دفاع می کرد و خواسته هایشان را مطرح می نمود.



********************

با لبخند و آرامش

برای همین فعالیتها بود که چه قبل از انقلاب و چه بعد از پیروزی انقلاب منافقین کوردل داروخانه وی را آتش زدند. اما در خانه حرفی نزد. حتی وقتی به خانه برگشت چیزی بروز نداد تا خانواده اش نگران ناراحت نباشند. خانواده اش بعدها فهمیدند که منافقین داروخانه اش را آتش زده اند و ایشان مثل همیشه با لبخند و آرامش به کارش ادامه می داد...
ظرف مدت کوتاهی داروخانه سوخته را از نو برپا کرد. به خاطر فعالیتهای انقلابی و علی الخصوص فعالیتهای فرهنگی بسیاری که داشت چه قبل از پیروزی انقلاب و چه بعد از آن همیشه مورد تهدید منافقین بود...


********************

خانه انقلابی

خانه او یکی از مقرهای انقلاب بود و خانواده اش همه انقلابی...
جوّ منزلشان زمینه ساز هدایت فرزندان بود. خودش اعتقادات محکم و باوراهای عمیق دینی داشت و همه زندگی اش را وقف اسلام کرده بود.
همسر مومنه و پاکدامنش هم روحیات جهادی داشت و همپای خوبی برای او بود. در اولین تظاهراتی که در شاهرود صورت گرفت همسر ایشان به نوعی پرچمدار بودند. با این وصف بچه ها هم همه متاثر از پدر و مادری چنین آزاده و مجاهد، انقلابی بودند. با آنکه برای حضور زنان محدودیتهایی وجود داشت اما همسر ایشان فعالیتهای انقلابی زیادی داشت و خانواده را هم برای فعالیتهای انقلابی ساماندهی می کرد... به گونه ای که بعدها و در زمان جنگ و جهاد 8 ساله در کنار هر عملیاتی، تو گویی یک گردان از ایشان در جبهه ها حضور داشت.


********************

رضای الهی

بعد از پیروز انقلاب هم فعالیتهای فرهنگی بسیاری داشت. مسجدی را در بالای شهر شاهرود ساخته بود و چون مرکز علمی برای تحصیل خواهران وجود نداشت حسینیه و کتابخانه ای هم ساخت که به عنوان پایگاه فرهنگی خواهران مورد استفاده قرار بگیرد. خانه ای هم برای امام جماعت و ...
با آن همه مشغله کاری که داشت اما همه کارهایش روی حساب و کتاب خاصی بود.


اخلاص

در خدمت به مستضعفان زبانزد بود. هر آنچه که داشت می داد...
اگر بیمار محروم و مستضعف یا حتی شخص عالمی به داروخانه مراجعه می کرد به آنها داروی رایگان می داد و گاه با دیدن محروم مستضعفی و برای آنکه آبروی آن شخص حفظ شود هر چه درآمد آن روز بود بدون آنکه بشمارد در پاکتی ریخته و به او می داد؛ بدون آنکه آن مبلغ را بشمارد یا داخل پاکت را نگاه کند...


********************

دید الهی

وقتی کسی بیماری داشت و از شاهرود به تهران می آمد و جاهای مختلفی می رفت و درمان نمی شد، به او پناه می آورد. چون هم خودش صاحب نفس بود و هم متخصص. دید الهی داشت و برای همین دستش شفا بود!
هنوز هم خیلی ها شفا نمی گیرند یا بیماری دارند به او متوسل می شوند و یا نذر می کنند و شفا می گیرند...

********************
یتیم نواز

آقا محمدحسین حقیقتا یتیم نواز بود و در حق محرومان بسیار رئوف و مهربان. افرادی که بی بضاعت و محروم بودند از طرف ایشان معرفی می شدند به فروشگاه هایی که مایحتاج خود را رایگان دریافت کنند. این رسم همیشگی او بود. در عید سال نو و مهرماه و گشایش مدارس...

********************
برکت ساعات

زندگی آقا محمدحسین یک نظم استثنایی داشت که با همه گرفتاریها و مشغله ها باز هم این نظم به قوت خودش باقی بود... همیشه در هر نوبت شبانه روز نماز قضای یک شبانه روز را برای پدر و مادرش می خواند. بسیار هم پیش می آمد که برای پدر و مادرش احسان و خیرات می داد. هم داروخانه، هم رسیدگی به ایتام و مستمندان، هم رسیدگی به خانه و خانواده و فرزندان، هم رفتن به جبهه و فعالیتهای فرهنگی...
از آنهایی بود که خدا به ساعات و دقایق زندگی اش برکتی عجیب بخشیده بود و او حتی یک لحظه این دقایق و ساعات را از دست نمی داد...

********************
کتوم

خیلی کتوم بود و از کارهای خیری که انجام می داد کلمه ای بر زبان نمی آورد و دیگران خوبیهایش را تعریف می کردند. به پیرمردها و پیرزنها و افراد بی کس و کار سر می زد و سقف خانه شان را درست می کرد و یا داروهایشان را برایشان می برد و ...
و همه اینها را بعد از یک روز تمام کار کردن در داروخانه و در عین خستگی انجام می داد. در طول سال همیشه ماشینش جایی بود برای حمل و نقل آذوقه برای افراد
بی بضاعت...
شبانه می رفت در خانه محرومین و ایتام و در می زد و بلافاصله دورتر می شد و از کنار دیوار می رفت تا کسی نفهمد و ایتام ندانند چه کسی هر شب به کمکشان
می آید...
تقریبا هم کار هر شبش همین بود. افرادی که آشنا بودند و او را در حین کمک مستضعفان می دیدند می گفتند: کسی که در تاریکی شب کمک به مستمندان می کند حاج آقای افتخاری است!


روال همیشه

ماه مبارک رمضان که از راه می رسید بچه ها را صدا می زد و می گفت: بیایید و این کیسه های برنج را وزن کنید و بسته بندی کنید. کیسه های برنج را همراه روغن و دیگر آذوقه ها بسته بندی می کردند و آنها را می بردند در خانه ایتام و نیازمندان... روال همیشه و هر ساله اش بود...

********************
معنویت

برای همسرش احترام فوق العاده ای قائل بود. حتی یک مورد با وی به سردی و تلخی رفتار نکرد. سرتاپای و جودش احترام بود نسبت به همسر و زندگی اش...
همیشه اولویت اول را به همسرش می داد و از این رو محیط خانه و خانواده شان مملو از احترام متقابل و محبت و معنویت بود.
همه تلاشش آن بود که امکانات رفاهی برای خانواده اش مهیا کند. البته اهل اسراف و تشریفات نبود اما در حد توان پاسخگوی نیازهای منطقی فرزندانش بود.

********************
کلاس درس

به تفریح و گردش و اوقات فراغت بچه ها بسیار اهمیت می داد. همان تفریح هم کلاس و درس بود. بچه ها هم خیلی از آیات قرآن و یا ادعیه را قبل از انقلاب با همین روش پدر حفظ کرده بودند؛ دعای سمات و کمیل و ندبه و بسیاری از آیات قرآن در نوارهای قرّاء مصری را در طول راه می گذاشتند و بچه ها حفظ می کردند...
بودنهایش کیفیت داشت؛ آنقدر که بعد از مدتها دوری که کنار فرزندانش می بود نبودنهایش جبران می شد و بچه ها از حضور پدر خیلی درسها می آموختند...


********************

اسوه حسنه

همه حرکات و سکناتش گواه این بود که الگو و اسوه زندگی اش نبی مکرم اسلام:sallallah: است؛ از صله ارحام گرفته تا رسیدگی به ایتام و ...
به بعضی از بستگانشان که آن موقع (قبل از پیروزی انقلاب) زندانی سیاسی بودند کمک می کرد. به خانواده هایشان رسیدگی می کرد. همه سعیش آن بود که وظیفه مسلمانی خودش را به بهترین حالت انجام دهد؛ در خانه، در مسجد، ...
خیلی با سلیقه و بهداشتی بود. نظافت دستشویی های مسجد به عهده خودش بود. به هر کاری جلوه و رنگ خدایی می بخشید و آن را عبادت فرض می نمود. نماز جمعه که می رفت ماشینش را وقف خدمت به افراد مسن و سالخورده می کرد و آنها را می برد و به خانه می رساند!

********************
امر به معروف

از امر به معروف و نهی از منکر در هیچ حالتی غفلت نمی کرد. از بارزترین خصوصیات اخلاقی اش همین امر به معروف بود. بیشتر با رفتار و کرداش امر به معروف می کرد. بعد از شهادتش خیلی ها آمدند و گفتند: ما حجابمون رو از حاج آقا داریم!
از بعضی نصف مبلغ داروها را می گرفت و می گفت: چادر شما نازک است. بروید چادر ضخیم سر کنید. یا اصلا حجابتو درست کن یا لاک ناخنتو برای وقت نماز پاک کن...
و آنها وقتی لحن ساده و صمیمی او را می دیدند تحت تاثیر قرار می گرفتند و اغلب اوقات به آنچه می گفت عمل می کردند...


شیوه تربیتی

قبل از پیروزی انقلاب وقتی دعوت می شدند به میهمانی، مجلس اگر مجلس معصیت می بود همه آنجا را ترک می کردند. فردایش دست بچه ها را می گرفت و می برد تفریح و گردش و غذایی تهیه می کرد تا برای بچه ها جبران شود و ترک مجلس گناه برایشان از لحاظ روحی تاثیر منفی نگذاشته باشد...


********************

نماز امام زمان:doa(3):

نسبت به ادای فرایض بسیار مقید بود. نه تنها واجبات و مستحبات که حتی از امور مکروه هم اکراه داشت. شبهای جمعه مقید بود حتما نماز امام زمان:doa(3): را هر جا که بود و به هر قیمتی بخواند. شبها هم برای خودش عالمی داشت؛ با نور کم چراغ خواب نماز می خواند و اشک از چشمانش جاری می شد. شبها گریه ای و مناجاتی داشت... در جبهه هم که بود برنامه عبادت و مناجاتش تعطیل نمی شد. همه واجبات و مستحباتش هم با نشاط و پرشور بود؛ همیشه!


********************

بدون درنگ

خیلی به جبهه می رفت و با هر اعزام رزمنده ها راهی می شد خط مقدم...
زمانی عملیات تحت تاثیر مسمومیت رزمندگان اسلام قرار گرفته بود. خط مقدم و آتش سنگین دشمن و مسمومیت ایجاد شده برای رزمندگان اسلام دیگر داشت کم کم مشکل پیش می آورد...
تا خبر را گرفت فورا خودش را رساند؛ زیر آتش سنگین دشمن و ... به سنگر رفت و هر کدام را فراخور حالشان دارویی داد که حالشان بهتر شد... بی آنکه حتی لحظه ای درنگ کند.

********************


سهمی داریم

با آن موقعیتی که داشت و با آن همه گرفتاری و مشغله فکری وقتی می رفت خانه دخترش، سریع می رفت کمک کردن! با آنکه از صبح کار کرده بود و بالطبع بسیار خسته بود و با آنکه چنان موقعیتی داشت و با آن سن و سال، تا از راه می رسید اگر ظرف و ظروف نشسته بود می رفت سراغ ظرفها و یا جمع کرده سفره و آوردن غذا و ...
وقتی دخترش اعتراض می کرد و می گفت: شما خسته هستید. اجازه بدهید خودم انجام می دهم. لبخندی زده و می گفت: همه ثوابها به شما نمی رسد! ما هم سهمی داریم...


********************

متواضع

با فرزندانش بسیار با محبت و احترام رفتار می کرد؛ مخصوصا با دخترهایش مهربانتر بود...
با آنکه وقتی شهید شد 64 سال داشت و برای خودش یک شخصیت علمی فرهنگی سیاسی محسوب می شد بسیار متواضع و فروتن بود. در عین خستگی هرگز پایش را جلوی کسی دراز نمی کرد، حتی جلوی فرزندانش هم. با کودکان رئوف بود و بسیار با محبت رفتار می کرد. نوه هایش را به نام صدا نمی کرد بلکه پیشوند آقا یا خانم به کار می برد... با آن سن و سال خم شده و دست دخترش را می بوسید! نوه هایش را بر روی دوشش می گذاشت و با آنها بازی می کرد...


تکریم شعائر

به مراسم مذهبی و اعیاد و شعائر اهمیت زیادی می داد. چه قبل و چه بعد از انقلاب، زمانی که مراسم مذهبی بود یا اعیاد، برای داروخانه خودش و منزل فرزندانش و منزل امام جماعت مسجد و منزل خودشان شیرینی می برد، اگر چه وقت نداشت حتی وارد منزل بشود.
منظم بودنش باعث شده بود رفتار خوبی با همه مردم داشته باشد.


********************

تحول روحی

خیلی اهل صله رحم بود. حتی با کسانی که اعتقادات ضعیف تری داشتند رفت و آمد می کرد؛ از نزدیکترین کس گرفته تا فامیل و قوم و خویش دور!
برای همین همه از او به نیکی یاد می کنند و خیلی ها او را حتی از پدر خویش بیشتر دوست دارند...
همین رفت و آمدهایش یک نوع امر به معروف عملی بود؛ چرا که حضور کسی با روحیات او و با آن معنویت، بسیار روی خیلی ها تاثیر می گذاشت و موجب تحول روحی خیلی ها می شد...


********************

جهاد

توجه به امر واجبی او را از واجبی دیگر باز نمی داشت و هیچ مستحبی نمی توانست او را از کسب فضیلت دیگری بازدارد. جهاد و معنویت و خدمت به خلق الله را توامان در خود داشت. با آنکه پشت جبهه کارهای بزرگی را انجام می داد اما نمی توانست تاب بیاورد و دوباره بر می گشت جبهه...
گاهی اوقات که بنا بود در خانواده فرزندی متولد شود، پیش از رفتن برای او نام تعیین کرده و حساب قرض الحسنه باز می کرد!

********************
خدا می خواست بماند

سالها می رفت جبهه و بر می گشت...
در جزیره مجنون جایی، جا مانده بود و اتفاقاتی برایش پیش آمده بود...
چون خودش همیشه دارو می برد، فکر کرده بودند شهید شده است اما خدا می خواست او زنده بماند تا کربلای چهار... که با آن سن و سال حضورش در جبهه های نبرد حق علیه باطل، یاد حبیب بن مظاهر را زنده کند و عطر کربلا بپراکند حضورش؛ هر کجا که باشد...

********************
وداع

آخرین دیدار با دخترش روز شنبه بود. چهارشنبه همان هفته عملیات کربلای 4 انجام شد...
چند ماهی می شد که جبهه ها تقریبا عملیاتی نداشتند و فقط نیروها جمع می شدند. شنبه دخترش مهمانش بود. برخلاف عادت، رفت چیزی آهسته در گوش دامادش
زمزمه کرد. دخترش تعجب کرد. گفت: من فردا دارم می رم اعزام...
هر دو تایشان با هم اعزام شدند؛ خودش و دامادش! خودش هم استخاره کرده بود؛ برای جبهه رفتن... آیات شهادت آمده بود! خیلی عازم می شد و این بار نمی دانست با سپاه اعزام شود یا با بسیج. بزرگان شهر نمی گذاشتند برود جبهه. می گفتند: بماند بهتر است و کارهای بزرگی می تواند انجام بدهد... دامادش که همان روز 5 شنبه به شهادت رسیده بود، اما خودش مجروح شده و به بیمارستان کاشانی اصفهان منتقل شده بود. جای مسح سرش شکافته بود و ترکشهای ریز و درشت مهمانش شده بودند... هر چه می گفتند واکنشی نشان نمی داد تا اینکه به امام حسین:doa(6): قسمش دادند که اگر می شنود عکس العملی نشان دهد. تا اسم سید الشهدا:doa(6): را آوردند اشک از گوشه چشمانش جاری شد و ساعاتی بعد به شهادت رسید...
شانزدهم دیماه شد عاشورایش و کربلای 4 (شلمچه) شد کربلای همیشگی اش.


نوشته م.آشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 662