8 سال تنهایی یک شهید

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
8 سال تنهایی یک شهید


[/HR]
اهل خمینی شهر اصفهان بود. یک راننده بود که در 29 سالگی همسر و 5 فرزند کوچکش را به خدا سپرد و راهی جبهه شد. اما بعد از عملیات خیبر دیگر بازنگشت.


[/HR]
«شهید رجبعلی طاهر خوزانی» یکی از شهدای گمنامی است که 8سال پس از تدفین، به تازگی هویت پیکر او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. «شهید رجبعلی طاهر خوزانی» فرزند قنبر علی متولد سال 1334 است؛ وی درسال 62 در منطقه عملیاتی مجنون به مقام رفیع شهادت نائل آمد؛ این شهید بزرگوار در سال 85 به عنوان شهید گمنام در پادگان امام علی(ع) تشییع و تدفین شده بود. عصر سه شنبه 8 مهرماه 93 همسر، خواهران، برادران و فرزندان این شهید والامقام از خمینی شهر اصفهان آمده و در پادگان امام علی(ع) تهران برای نخستین بار با مزار شهیدشان دیدار کردند.
لطفعلی طاهر خوزانی بزرگترین فرزند از 5 فرزند شهید طاهر خوزانی است. او فقط به اندازه یک کودک 10 ساله از پدر خاطره دارد و در این مورد می‌گوید: 10 ساله بودم که پدرم شهید شد. 10 سال سن کمی است برای ثبت خاطرات پدر. اما آن چیزهایی که یادم می‌آید این است که به مسئله عبادت و نماز خیلی علاقه مند بود و در این مسائل سخت گیر بود. یادم هست در خاطراتی که از جبهه برایمان می‌گفت، تعریف کرد که هر موقع فرصت می‌کرد نماز می‌خواند. در واقع تمامی نمازهایش را از سن تکلیف تا قبل از اعزام به جبهه دوباره اعاده کرده بود. در این مسئله حساسیت ویژه داشت.
[h=2]پدر مفقود الاثر[/h] او در ادامه به روزهایی اشاره می‌کند که خبر شهادت پدر را آوردند و می‌گوید: وقتی پدرم شهید شد یادم هست خیلی شب‌ها گریه می‌کردیم. یک روز که از مدرسه آمدم متوجه شدم که ایشان به شهادت رسیده است. مادرم زیاد ناراحتی‌اش را به ما انتقال نمی‌داد. اما نبودنش سخت بود. دیگران و اطرافیان پدرم را با خصوصیاتی همچون صداقت، امانتدار و پایبندی به عهد معرفی می‌کنند. در وصیتش در مورد تحصیلات من سفارش کرده بود و گفته بود تا حدی که امکان دارد به تحصیلات بپردازم.
خیلی دلم می‌خواهد شبیه پدر باشم اما نمی‌توانم. مثل آن‌ها شدن و جا پای آن‌ها گذاشتن کار آسانی نیست. سال‌ها صبر بباید پدر پیر فلک را /که دگر مادر گیتی که چو تو فرزند بزاید

[h=2]دونسل متفاوت[/h] پدر و پسر از دو نسل متفاوت یک سوال را در ذهن تداعی می‌کند. اینکه پسر این روزها چقدر شبیه پدر است و یا چقدر دوست دارد همانند او باشد. طاهر خوزانی در این باره می‌گوید: خیلی دلم می‌خواهد شبیه پدر باشم اما نمی‌توانم. مثل آن‌ها شدن و جا پای آن‌ها گذاشتن کار آسانی نیست. سال‌ها صبر بباید پدر پیر فلک را /که دگر مادر گیتی که چو تو فرزند بزاید.
شنیدن خبر شهادت شهید مفقود الاثر معمولا فراز و نشیب‌های فراوانی دارد. از روزی که دیگر نمی‌آید و در پی آن خبری احتمالی مبنی بر شهادتش به گوش‌ها می‌رسد تا روزی که خانواده شهادتش را باور می‌کنند. فرزند شهید طاهر خوزانی در اینباره می‌گوید: یک روز یکی از رفقایش آمد خانه ما و به قطع به ما گفت که من خودم دیدم که او در عملیات خیبر شهید شد. آن روز از شهادتش اطمینان پیدا کردیم. چون قبل از آن برخی به ما گفته بودند که در اردوگاه بعثی‌ها اسیر است و ما تا اندازه‌ای به زنده بودنش امیدوار بودیم.
او ادامه می‌دهد: من تقریبا هر هفته پنجشنبه‌ها به گلزار شهدا می‌رفتم مگر مورد استثنایی پیدا می‌شد که شرایط رفتن فراهم نمی‌شد. آنجا همرزمان و رفیقان پدرم بودند و برایم احیا کننده حس عجیبی بود. پدرم مزاری نداشت که بر سر آن بنشینیم اما از سال 83 دیگر برایش یک سنگ یادبود درست کردیم. در واقع تا حدود 15 سال بعد از شهادتش به آمدنش و گرفتن خبری جدید درباره او امید داشتیم. چند هفته پیش، از بنیاد شهید تماس گرفتند و به منزلمان آمدند و گفتند از طریق آزمایش DNA شهید شما شناسایی شده است. آدرس دادند که مزارش در تهران است و ما به این صورت برای دیدنش به پادگان امام علی(ع) آمدیم.
[h=2]
پای صحبت های شهید[/h] بخشی از دل‌نوشته‌های شهید رجبعلی طاهر خوزانی در ادامه می‌آید:
گرچه اینجا باید خاطره نوشت اما لازم دیدم چند قلم نصیحت کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
به دنباله حرف‌های گذشته، مردان خدا جان دادند زیر شکنجه‌ها و خون دادند با بدترین وضع و دست از خدا برنداشتند ما چه کرده‌ایم؟ ابوذر غفاری تبعید شد برای ولایت علی و در دفاع از حق به بدترین وجه جان داد. ما چه کرده‌ایم؟ برادران عزیزم به خود آیید.
عمارهای زمان یاسرهای زمان، یعنی بیش از صد هزار شهید و مجروح و معلول داده‌ایم با این همه کی به هوش می‌آییم؟ البته روی سخنم با آنهاست که ادعای مسلمانی می‌کنند اما قدمی تاکنون در این راه مقدس برنداشته‌اند تازه به آنها که قدم برمی‌دارند انتقاد می‌کنند و می‌گویند آخر بس است به فکر زندگیت باش و خود را به هلاکت نینداز. عجب! چقدر دلسوز به حال جوان‌ها هستند بگذریم برادران در مسجد رفتن به موقع فاتحه و نوچ نوچ کردن فایده ندارد باید سلاح در دست گرفت و جنگید؛ راه دیگری نیست.
هرکس فکر کند که دیگری برای او می‌جنگد فکرش غلط است. همه ما باید به حرف‌های امام کاملا توجه کنیم. برادران و خواهران روزهای یوم‌الله را فراموش نکنیم. نمازهای جمعه را فراموش نکنیم خون شهدا را فراموش نکنیم معلولین را فراموش نکنیم مفقودین را فراموش نکنیم اسرا را فراموش نکنیم. نصیحت‌های امام را فراموش نکنیم. حرف زیاد است و وقت کم. بیشتر وقت شما را نمی‌گیرم و اما خواهران من، سمیه را شهید کردند که دست از دین بردارد و حاضر شد تکه تکه شود اما دست از دین برنداشت.

اما خواهران من، سمیه را شهید کردند که دست از دین بردارد و حاضر شد تکه تکه شود اما دست از دین برنداشت

دیگر چه غم هیچ غمی نداریم چون خدا داریم و برای برقراری حکومت خدا جنگ می‌کنیم اگر پیروز شدیم که چه بهتر و اگر شهید شدیم باز بهتر؛ پس راهی که هر دو طرف آن یکی است بسیار بهتر است.
امید به خدا که ان‌شاالله ما را راهنمایی کند و در راه خودش ما را ثابت قدم بدارد و ان‌شاالله و باید از قرآن یاری بخواهیم که می‌فرماید: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و نصرنا علی القوم الکافرین»
پس باید از خدا یاری خواست و با کفار و منافقان مبارزه کرد. والسلام

برچسب: