مناظرات علما و بزرگان شیعه

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مناظرات علما و بزرگان شیعه

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز:Gol:
بعد از تاپیک مناظرات معصومین(ع) و تاپیک مناظرات اصحاب معصومین(ع) تصمیم دارم در این تاپیک مناظرات علماء و بزرگان شیعه را ایجاد کنم، ان شاءالله که مورد تایید شما عزیزان و امام عصر(عج) قرار بگیرد، و ان شاءالله مباحث برای دوستان مفید واقع شود
منتظر ادامه تاپیک باشید...
موفق باشید
:Gol:
برچسب: 

علوي (عالم شيعي) با عباسي (عالم سني)

اشاره:
از نظر اسلام آن‌چه كه از آيات قرآن و گفتار پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ صريح و روشن است، همان را بايد پيروي كرد،‌ و اگر در برابر آن، توجيهاتي كنيم و آن را «اجتهاد» بناميم، كه «اجتهاد در برابر نصّ» است،‌ و چنين اجتهادي قطعاً باطل است، و چنين اجتهادي، همان «بدعت» است كه سر از كفر و گمراهي در مي‌آورد.
ولي اجتهاد صحيح عبارت از آن است كه صحّت دليل حكم موضوعي،‌ از نظر دلالت،‌ روشن نيست، مجتهد با توجّه به قواعد اجتهاد،‌ حكم آن موضوع را استنباط مي‌نمايد، چنين اجتهادي، از مجتهد جامع شرائط، براي مقلّدينش حجّت خواهد بود، اينك با توجّه به اين اشاره، به مناظرة زير توجه كنيد:
ملكشاه سلجوقي،‌ مجلسي تشكيل داده بود، خودش و وزيرش «خواجه نظام‌الملك» در آن مجلس حاضر بودند، بين يك نفر از علماي برجستة اهل تسنّن به نام «عبّاسي» با يكي از علماي برجستة شيعه به نام «علوي» در حضور علماي ديگر،‌ اين مناظره، رخ داد:
علوي: در كتاب‌هاي معتبر شما آمده كه عمربن‌خطّاب، در بعضي از احكامي كه در عصر رسول خدا‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ از احكام قطعي اسلام بود، تصرّف كرد و آن‌ها را تغيير داد.
عبّاسي: كدام احكام را تغيير داد.
علوي: به عنوان مثال:
1ـ نماز «تراويح» كه در ماه رمضان انجام مي‌شود و نافله است،‌ عمر گفت آن را به جماعت بخوانند[1] با اين‌كه نماز نافله را نبايد به جماعت خواند، چنان‌كه در عصر رسول خدا ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ چنين بود. (مگر مانند نماز استسقاء كه در عصر پيامبرـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ با جماعت خوانده مي‌شد).
2ـ ويا عمر دستور داد كه در اذان به جاي جمله «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» جملة «و الصَّلوة خَيْرُ عَلَي النَّوْم» گفته شود.[2]
3و4ـ و يا اين‌كه حجّ تمتّع و مُتعة‌ نساء (ازدواج موقّت) را حرام كرد.[3]
5ـ و يا اين‌كه سهم «مؤلّفةُ القلوب» را در موارد مصرف زكات، حذف نموده با اين‌كه سهم آن‌ها در آيه 60 سورة توبه تصريح شده است، و احكام ديگر (كه در اين‌جا به پنج نمونه اكتفا شد).
ملكشاه: آيا براستي،‌ عمر اين احكام را تغيير داده است؟
خواجه نظام‌الملك:‌ آري اين امور در كتب معتبر اهل تسنّن ذكر شده است.
ملكشاه: پس چگونه ما از اين افرادي كه بدعت گذاشته‌اند، پيروي مي‌كنيم؟!
قوشچي[4]: اگر عمر حجّ تمتّع يا متعه زنان و يا جمله«حَيّ عَلي خَيْرِالعمل» را در اذان منع كرد،‌ اجتهاد كرده است، و اجتهاد كه بدعت نيست!![5]
علوي: آيا در برابر سخن صريح و روشن قرآن ويا گفتار صريح پيامبر‌‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ، مي‌توان، سخن ديگري را مطرح كرد؟ آيا اجتهاد در برابر نصّ، جايز است؟ اگر چنين باشد، و هر مجتهدي چنين حقّي داشته باشد، در طول زمان، بسياري از احكام اسلام، تغيير خواهد يافت، و جاودانگي اسلام از بين مي‌رود، مگر نه اين است كه قرآن مي‌فرمايد:
«ما آتاُكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مانَهاكُمْ‌عَنْهُ فَنْتَهُوا : هر آن‌چه را كه رسول خدا‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ فرمود، آن را بگيريد، و آن‌چه را نهي كرد، آن را ترك نمائيد» (حشر ـ 7).
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَي اللّهُ‌ وَ رَسوُلُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِم : هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد، هنگامي كه خدا و پيامبرش، ‌امري را لازم بدانند، اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد»(احزاب ـ 36).
مگر نه اين است كه پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ فرمود:
«حَلاُلُ مُحَمَّدٍ حَلالُ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ حَرامُ مُحَمَّدٍ حَرامُ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ : حلال محمّد‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ تا روز قيامت، حلال است،‌ و حرام او تا روز قيامت، حرام مي‌باشد».[6]
نتيجه اين‌كه: هرگز نبايد احكام صريح اسلام را،‌عوض كرده و تغيير داد حتّي شخص پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ نمي‌تواند اين كار را بكند،‌ چنان‌كه در قرآن(سورة حاقه آيه 44 تا 47)، حتّي در مورد شخص پيامبرـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ مي‌خوانيم:
«وَ لو تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاوِيلِ لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ‌ثُمَّ لَقََطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ـ فَما مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ : هر گاه او (پيامبر) سخني دروغ بر ما مي‌بست، ما او را با قدرت مي‌گرفتيم ـ سپس رگ قلبش را قطع مي‌نموديم ـ و احدي از شما نمي‌توانست مانع شود و از او حمايت كند».
________
[1] . صحيح بخاري، ج 2، ص 251ـ كامل‌ابن اثير،‌ ج 2، ص 31.
[2] . شرخ زرقاني بر موطأ مالك، ج 1،‌ ص 25.
[3] . تفسير فخر رازي، ذيل آيه 24، سوره نساء.
[4] . قوشچي از علماي معروف اهل تسنّن است كه او را «امام‌‌ ‌المتكلمين» مي‌خوانند.
[5] . شرح تجريد قوشچي، ص 374.
[6] . مقدّمه دارمي، ص 39 ـ اصول كافي، ج 1، ص 69.

:Gol:
عالم شيعه با شخص سني

در يكي از مدارس علميّه،‌ بين نگارنده و يكي از برادران اهل تسنّن مناظرة زير پيرامون ايمان ابوطالب پدر بزرگوار امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ به ميان آمد:
برادر سنّي: در كتابهاي اصيل ما، روايات دربارة ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ به اختلاف نقل شده،‌ بعضي او را ستوده‌اند، . در بعضي از او نكوهش شده‌است.
نگارنده: به اتّفاق علماي شيعه، به پيروي از امامان معصوم‌ـ‌عليهم السّلام‌ـ كه عترت پيامبر ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ هستند، ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ فردي برازنده و مؤمن و پر‌تلاش در راه اسلام بود.
سنّي: اگر چنين بود، ‌پس چرا روايات متعدّدي بيانگر بي‌ايماني ابوطالب است.
نگارنده: جرم ابوطالب اين بود، كه پدر امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ است، دشمنان كينه‌توز امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ ، و در رأس آن‌ها معاويه، با دادن هزاران هزار دينار از بيت‌المال مسلمانان،‌ به افرادي كه دين به دنيا فروش بوده‌اند، اين روايات دروغين را جعل كرده‌اند، حديث سازان پول پرست، بي‌شرمي را به جايي رساندند كه از ابوهُريرة ‌كذّاب نقل كردند كه او گفت: «پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ هنگام رحلت،‌ وصيّت كرد كه دست علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ را قطع كنند».[1]
بنابراين، تهمت شرك به ابوطالب، نشأت گرفته از نيرنگ سياسي است.
سنّي: در قرآن در آية 26 سورة انعام، مي‌خوانيم: و هم ينهون عنه و ينئون عنه...؛ آنها ديگران را از آن باز مي‌دارند، و خود نيز از آن، دوري مي‌كنند.
منظور از اين آيه (طبق گفته بعضي از مفسرين ما) اين است كه «جمعي از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ دفاع مي‌كردند،‌ در عين حال، از نظر ايمان، از آن حضرت دوري مي‌نمودند.
نگارنده: اولاً: چنانكه خواهيم گفت: معني آية فوق، آن گونه نيست كه شما معني مي‌كنيد. و ثانياً: به فرض اينكه همان معني، درست باشد، به چه دليل شامل ابوطالب ـ عليه السّلام ـ نيز مي‌شود؟!
سني: به دليل اينكه: «سفيان ثوري از حبيب بن ابي ثابت روايت مي‌كند كه ابن عباس مي‌گفت: «اين آيه، دربارة ابوطالب نازل شده، زيرا او مردم را از آزار به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ منع مي‌كرد، ولي خود از اسلام دوري مي‌نمود.»[2]
نگارنده:‌در جواب شما ناگزيرم، به چند مطلب اشاره كنم:
1. معني آيه، آن گونه كه شما معني كرديد، نيست، بلكه با توجه به قبل و بعد آية مذكور، كه در مورد كفار عنود است، ظاهر معني آيه چنين مي‌باشد: آنها (كافران) مردم را از پيروي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نهي مي‌كردند، و خود از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دوري مي‌نمودند.[3] بنابراين، در اين آيه، دفاع از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مطرح نيست.
2. جمله «ينئون»، به معني دوري است، در صورتي كه ابوطالب هميشه با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بود و از او دوري نمي‌كرد.
3. در مورد روايت سفيان ثوري، كه در آن ابن عباس نسبت داده شده، كه او گفت: آية مذكور دربارة ابوطالب نازل شده است، اين روايت از چند جهت، مخدوش و مردود است:
الف: سفيان ثوري، حتي به اعتراف بزرگان اهل تسنن، از دروغ‌پروران و از افراد غيرموثّق است...[4] و از ابن مبارك نقل شده كه سفيان، تدليس مي‌كرد، يعني با دروغ‌پردازي، حق را ناحق، و ناحق را حق جلوه مي‌داد.[5]
راوي ديگر روايت فوق، «حبيب بن ابي ثابت»‌ است، او نيز مطابق گفتة ابوحيّان، تدليس مي‌كرد.[6]
وانگهي روايت فوق، «مرسل» است،‌ يعني، بين حبيب تا ابن عباس، چند نفر از راويان، حذف شده‌اند.
ب: ابن عباس، از افراد مشهوري است كه به ايمان ابوطالب اعتقاد داشته، بنابراين چگونه، چنين روايتي را نقل كرده است؟!
وانگهي چنانكه يادآوري شد، ابن عباس، آية مورد بحث را چنين معني كرده: «كافران از پيروي مردم از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ منع مي‌كردند، و خودشان از آن حضرت، دوري مي‌نمودند.»
ج: روايت فوق مي‌گويد: اين آيه تنها در مورد ابوطالب، نازل شده، با اينكه جمله «ينهون» و «ينئون» واژة جمع است.
بنابراين، طبق تفسير بعضي، آية مذكور، شامل عموهاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌شود، كه ده عمو داشت، ولي سه عموي او كه عبارت از حمزه، عباس و ابوطالب بودند، مؤمن بودند و مشمول آية فوق نيستند.
توضيح بيشتر اينكه: پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از مشركان دوري مي‌كرد، مانند دوري او از ابولهب يكي از عموهايش، ولي در مورد ابوطالب، تا آخر عمر، با او رابطة خصوصي داشت، و سال مرگ او را «عام الحزن» (سال اندوه) ناميد، و در تشييع جنازة ابوطالب، فرمود: «و ابتاه! و احزناه عليك كنت عندك بمنزلة العين من الحدقه و الرّوح من الجسد؛[7] واي پدرم! چقدر از مرگ تو غمگين هستم، من در نزد تو همانند چشم در حدقه، و روح در بدن بودم.»[8]
آيا براستي مي‌توان به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اين نسبت ناروا را داد كه مشركي را اين گونه بستايد، و در مرگ او اظهار اندوه نمايد، با اينكه آيات بيشماري در قرآن بيانگر آن است كه از مشركان، بيزاري بجوئيد!
_______________
[1] . شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابي‌الحديد، ج 1، ص 358 و 3560.
[2] . تفسير ابن كثير، ج2، ص128.
[3] . چنانكه ابن عباس، آية مذكور را اين گونه معني كرده است (الغدير، ج8، ج4، ص115.
[4] . ميزان الاعتدال، ص398.
[5] . تهذيب التهذيب، ج4، ص115.
[6] . همان، ج3، ص179.
[7] . تاريخ طبري، به نقل از كتاب ابوطالب، مؤمن قريش.
[8] . سخن در اينجا بسيار است و به كتاب الغدير، ج7، و ابوطالب مؤمن قريش، ص303 تا311 مراجعه گردد.

:Gol:
رئيس آمرين به معروف مدينه با دانشمند شيعه

رئيس آمرين به معروف در مدينه، به يكي از دانشمندان شيعه شديداً اعتراض كرد و گفت: شما چرا در كنار قبرها مي‌نشينيد، با اين كه چنين كاري حرام است.
دانشمند شيعي: اگر نشستن در كنار قبرها حرام باشد، بايد بگوييم كه نشستن در مسجد الحرام، در كنار «حجر اسماعيل» كه عده‌اي از پيامبران و حضرت اسماعيل ـ عليه السّلام ـ و هاجر در آنجا دفن هستند، حرام باشد، با اين كه هيچ كس چنين فتوايي نداده است.
وانگهي احاديث متعددي داريم كه نشستن در كنار قبرها اشكال ندارد؛ از جمله در كتاب صحيح بخاري كه به عقيدة شما همانند قرآن معتبر است، از امام علي ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه فرمود:
ما در بقيع بوديم، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نزد ما آمد و نشست و ما هم در اطراف او نشستيم، آن بزرگوار اشاره به قبر كرده و فرمود: «هر انساني داراي يكي از دو مكان است، يا يك مكان در بهشت و يا يك مكان در دورخ».[1]
بر اساس اين روايت، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در كنار قبرها در قبرستان بقيع نشست و آنها را كه در آن جا نشسته بودند، نهي نكرد.
________
[1] . صحيح بخاري، ج 2، ص 130 (مطابع الشعب، سنه 1378 هـ .ق).

:Gol:
عالم شيعه با رئيس آمرين به معروف

مي‌دانيم كه مرقد شريف «عبدالمطلب» جدّ اوّل پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ، و قبر«ابوطالب»، پدر بزرگوار امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ در مكّه، در «قبرستان حجون»، كنار هم قرار درند، و شيعيان وقتي كه به مكّه مشرّف مي‌شوند، حتّي‌الامكان كنار قبر اين دو بزرگوار رفته و آن را زيارت مي‌كنند، ولي اهل تسنّن، به آن اهميّت نمي‌دهند، بلكه آن را روا نمي‌دانند، اينك به مناظرة زير توجّه كنيد:
يكي از علماي شيعه نقل مي‌كند: در مجلسي بين من و رئيس گروه آمرين به معروف، دربارة زيارت قبر حضرت عبدالمطّلب و قبر حضرت ابوطالب، سخن به ميان آمد، او گفت: «شما شيعيان به چه علّت به زيارت قبر عبدالمطلب و قبر ابوطالب مي‌رويد؟
گفتم: مگر اشكالي دارد؟
رئيس: عبدالمطلب در زمان «فَتْرت» (نبودن پيامبري از طرف خدا) زندگي مي‌كرد، زيرا آن هنگام كه پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ هشت ساله بود و هنوز به مقام پيامبري نرسيده بود، عبدالمطلب از دنيا رفت، از اين رو دين توحيد،‌ در آن عصر نبود، بنابراين به چه عنوان قبر او را زيارت مي‌نمائيد؟!
و در مورد ابوطالب، او (اَلْعَياذُ بِاللهِ) مشرك از دنيا رفت،‌ و زيارت مشرك جايز نيست؟!
گفتم: امّا در مورد حضرت «عبدالمطلب»، آيا هيچ مسلماني حاضر مي‌شود كه او را مشرك بداند؟ او در همان عصر خود، خداشناس و يكتاپرست بود، و از آئين جدّش حضرت ابراهيم‌ـ‌عليه السّلام‌ـ پيروي مي‌كرد و يا يكي از اوصياي حضرت عيسي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ بود،‌ او بر اساس رواياتي كه در كتاب‌هاي اهل‌ تسنّن نيز نقل شده در ماجراي سپاه اَبْرهه كه براي ويران كردن كعبه مي‌آمدند، و طبق سورة فيل، به هلاكت رسيدند، وقتي عبدالمطلب براي گرفتن شترهايش، نزد ابرهه رفت‌، ابرهه گفت: «در نظرم كوچك شدي، براي گرفتن شترانت به اين‌جا آمده‌اي، ولي از كعبه كه معبد تو و دين تو و نياكان تو است، هيچ سخني نمي‌گوئي!»
عبدالمطلب در پاسخ گفت: «اَنَا رَبُّ الاْبِلِ، وَ اِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ : من صاحب شترانم، و اين‌خانه صاحبي (خدائي) دارد كه از آن دفاع مي‌كند».
و بعد عبدالمطلب كنار كعبه آمد و حلقة در كعبه را گرفت و دعا كرد و اشعاري خواند كه مضمون يكي از اشعارش اين است:
«خداوندا! هر كس از خانوادة خويش دفاع مي‌كند، تو نيز از ساكنان «حرم اَمْنَت» دفاع كن ... !».[1]
و سرانجام دعايش به استجابت رسيد، و خداوند پرندگاني را گروه گروه فرستاد و سپاه اَبْرهه را نابود كرد، و سورة‌ فيل در اين رابطه نازل شد.
و در روايات شيعه آمده، امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ فرمود: «سوگند به خدا، پدرم ابوطالب و جدّم عبدالمطّلب و هاشم و عبدمناف، هرگز بت نپرستيدند، ‌آن‌ها به سمت كعبه نماز مي‌خواندند، و مطابق آئين ابراهيم‌ـ‌عليه السّلام‌ـ رفتار مي‌نمودند»[2]
ـ امّا در مورد ايمان حضرت ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ
اوّلا: به اجماع ائمّه اهل‌بيت‌ـ‌عليهم السّلام‌ـ و علماي شيعه‌،‌ او مسلمان و مؤمن از دنيا رفت.
ابن‌ ابي‌‌الحديد (كه يكي از علماي معروف اهل تسنّن است) نقل مي‌كند، شخصي از امام سجّادـ‌عليه السّلام‌ـ پرسيد: آيا ابوطالب، مؤمن بود؟»، فرمود: «آري».
شخص ديگري پرسيد: «در اين‌جا عدّه‌اي هستند كه مي‌گويند ابوطالب، كافر بود».
امام سجّادـ‌عليه السّلام‌ـ در پاسخ فرمود: «شگفتا! آيا آن‌ها به رسول خداـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ و ابوطالب، نسبت ناروا مي‌دهند، رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ از ازدواج زن باايمان با مرد كافر،‌ نهي كرده است، و شكّي نيست كه فاطمه بنت اسد، از سبقت گيرندگان‌ به اسلام و ايمان بود، او تا آخرعمر ابوطالب در همسري ابوطالب باقي ماند»[3]
ثانياً: علما و راويان بسيار از اهل تسنّن نقل كرده‌اند كه: پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ به عقيل بن‌ابيطالب‌ فرمود:
«اِنّي اُحِبُّكَ حُبَّيْنِ، حُبّاً لِقِرابَتِكَ مِنِّي، وَ حُبّاً لِما كُنْتُ اَعْلَمُ مِنْ حُبّ عَمِّي اَبِي طالِبٍ اِيّاكَ»:
«من تو را از دو جهت، دوست دارم: 1ـ دوستي به خاطر خويشاوندي‌اي كه با من داري 2ـ دوستي به خاطر اين‌كه مي‌دانم عمويم ابوطالب، تو را دوست داشت».[4]
اين سخن پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ گواه صدق است بر اين كه آن حضرت به ايمان ابوطالب،‌ اعتقاد داشت، و گرنه دوستي كافر، ارزشي ندارد كه پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ عقيل را به خاطر آن،‌ دوست بدارد.(شرح اين مطلب را در كتاب الغدير، ج 7، از صفحة 330 تا 409 «آخر كتاب» بخوانيد).
توضيح بيشتر اين‌كه: متأسفانه برادران اهل تسنّن، به پيروي از نياكان خود، كوركورانه، عدم ايمان ابوطالب را نسل به نسل، نقل مي‌كنند، غافل از آن‌كه در متون اصلي و كتاب‌هاي مرجع خود، ده‌ها،‌ بلكه صدها روايت و شاهد قاطع بر ايمان ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ وجود دارد، راز آن‌كه متعصّبين اصرار دارند تا ابوطالب را مشرك بدانند، عداوتي است كه با فرزند برومندش،‌ امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ دارند، و اين تعصّب از زمان بني‌اميّه، هم‌چنان رائج شد و ادامه يافت، و سوگند به خود امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ، اگر ابوطالب،‌ پدر آن حضرت نبود، به عنوان مؤمن‌ترين و پاك‌ترين عموي پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ،‌و شخصيت مؤمن بزرگ قريش، معرّفي مي‌شد.
در مجلسي با آقازادة علاّمة اميني صاحب كتاب «الغدير»، ملاقات نمودم، سخن از ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ به ميان آمد، ايشان گفت: وقتي كه ما در نجف اشرف بوديم، شنيديم كه يكي از دانشمندان مصر،‌ به نام «احمد خيري»، كتابي دربارة ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ در دست تأليف دارد، براي او نامه نوشتيم،‌ از چاپ آن دست نگه‌دار، تا جلد هفتم الغدير را (كه هنوز منتشر نشده بود، و در چاپخانه‌ بود) براي شما بفرستيم.
وقتي كه جلد هفتم الغدير (كه بخش آخر آن دربارة سرگذشت ابوطالب است) از چاپ خارج شد، بي‌درنگ براي او فرستاديم، پس از مدتّي، نامه‌اي از سوي آقاي احمد خيري، به ما رسيد، در آن نامه، پس از اظهار تشكّر،‌ نوشته بود: «كتاب الغدير به دستم رسيد، اين كتاب به طور اساسي، آنچه را كه دربارة ابوطالب نوشته‌بودم،‌ واژگون ساخت، و فكر تازه‌اي در اين راستا به روي من گشود، و در پايان نوشته بود، مجاهدات و دفاعيّات ابوطالب در تحكيم و گسترش اسلام، در حدّي است كه در ايمان همة مسلمانان جهان سهيم است، و همة مسلمين،‌ مديون او خواهند بود».
رئيس: اگر ايمان ابوطالب به اين روشني است، پس چرا علماي ما دربارة ابوطالب، چند پهلو سخن‌ گفته‌اند و بعضي تصريح به كفر او كرده‌اند؟!، راز اين ابهام چيست؟
گفتم: همان گونه كه اشاره شد،‌ حقيقت اين است كه در عصر حكومت معاويه،‌ كه سبّ و ناسزاگوئي به امام علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ را حتي در قنوت نمازها، روا مي‌دانستند،‌ و حدود هشتاد سال، بر فراز منبرها،‌ آن حضرت را (اَلْعَياذُ بِالله) لعن مي‌كردند، دست‌هاي مرموز و مزدوري به كار افتاد تا با جعل روايات دروغين و بي‌اساس، ابوطالب‌ـ‌عليه السّلام‌ـ را كافر،‌‌ قلمداد نمايند، تا علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ را به عنوان كافرزاده،‌ معرّفي كنند، و قطعاً بدانيد كه همين روايات جعلي و ساختگي، در كتاب‌هاي شما راه يافت و اذهان را تيره كرد، وگرنه مسأله ايمان ابوطالب، كاملاً روشن بود.
راز ديگرش اين بود كه ابوطالب، در راستاي اسلام و دفاع از پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ، به گونة تاكتيكي،‌ زير پوشش تقيّه، رفتار مي‌كرد، تا بهتر بتواند،‌ از پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ حمايت نمايد،‌ اگر او آشكارا اظهار ايمان مي‌كرد،‌ هرگز نمي‌توانست در سالهاي آغاز بعثت،‌ از پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ حمايت شايسته نمايد.
از اين رو مطابق روايات متعدّد مَثَل ابوطالب،‌ همانند مثل «مؤمن آل فرعون» و مثل «اصحاب كهف»، تشبيه شده كه ايمان خود را به خاطر پيشبرد بهتر دين، مخفي مي‌داشتند، در تفسير امام حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ در ضمن روايتي طولاني آمده است، امام حسن ‌ـ‌عليه السّلام‌ـ فرمود: «خداوند به پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ وحي كرد، من تو را به وسيلة دو گروه، ياري مي‌كنم، گروهي در پنهاني،‌ و گروهي آشكارا، برترين رئيس گروه اوّل «ابوطالب»است، و برترين رئيس گروه دوّم، فروند او،‌ علي‌ـ‌عليه السّلام‌ـ است».[5]
____________
[1] . شرح در سيرة ابن‌هشام، ج 1، ص 38 تا 62 ـ بلوغ ‌الارب‌ آلوسي ج 1، ص 250 تا 263.
[2] . كمال‌الدّين، ص 104 ـ تفسير برهان، ج 3، ص 795.
[3] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابي‌الحديد، ج 3، ص 312.
[4] . استيعاب، ج 2، ص 509 ـ ذخائر العقبي، ص 222 و ... .
[5] . الحجّة‌علي‌الذّاهب، ص 361.

:Gol:
عالم شيعي با رئيس آمرين به معروف

در قبرستان بقيع بر روي تابلويي نوشته شده بود: «لا يجوز رَمْيُ النُّقُودِ عَلَي القُبُورِ : انداختن پول، روي قبرها جايز نيست».
روزي رئيس آمرين به معروف به قبرستان بقيع آمد و وقتي كه ديد روي بعضي از قبرها پول نهاده‌اند، ما را ديد، و گفت: «اين پول‌ها را به زوّار بدهيد، انداختن آن‌ها روي قبرها، حرام است».
دانشمند شيعي: به چه دليل انداختن پول روي قبرها حرام است، آيا در قرآن يا سنّت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ، از آن نهي شده است؟
با اين كه رسول خدا‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ فرمود: «هرچيزي جايز است، مگر اين كه از آن، نهي شود»، دربارة انداختن پول روي قبرها، نهي نشده است.
رييس: قرآن مي‌فرمايد: «اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء : همانا صدقه‌ها براي مستمندان است». (توبه‌‌ـ 60).
دانشمند شيعي: اين پول‌ها را نيز مستمنداني كه نگهبان قبرها هستند برمي‌دارند.
رئيس: نگهبانان، فقير نيستند.
دانشمند شيعي: شرط نيست كه آن‌ها فقير باشند، زيرا در بخشش و كمك، لازم نيست كه كمك شونده، فقير باشد، اگر به خاطر هدفي، و في‌سبيل‌الله همة اموال خود را به ثروتمندي ببخشي مانعي ندارد، چنانكه در عروسي‌ها پول بر سر عروس و داماد، شاباش مي‌كنند، و افرادي كه فقير نيستند آن پول‌ها را براي خود برمي‌دارند، و در اين آيه‌اي كه ذكر نمودي، هشت مصرف براي صدقات ذكر شده، كه يكي از آن‌ها «في سبيل الله» است.
وانگهي مسلمين كنار قبر اولياء خدا مي‌روند و مي‌گويند: «جان و مالم به فدايت» اين سخن يك نوع ابراز علاقه و دوستي است، حال اگر به خاطر دوستي، شخصي همه يا بخشي از اموالش را ببخشد، شرعاً و عرفاً چه مانعي خواهد داشت؟!
خداوند از حلال و حرام كردن بي‌دليل و پيش خود، منع نموده‌است و در آيه 116 نحل مي‌خوانيم:
«وَ لا تَقُولوُا‌لماتَصِفُ اَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَروُا عَلَي اللهِ الْكَذِبَ : به خاطر دروغي كه زبان‌هاي شما توصيف مي‌كند، نگوئيد اين حلال است و آن حرام،‌ تا بر خدا نسبت ناروا و دروغ بدهيد».
آيا خداوند به شما اجازه داده كه پيش خود قانون گزاري كنيد، و هر چيزي را كه مذاق شما با آن سازگار نيست، حرام يا بدعت يا شرك بدانيد، شما به نام مبارزه با بدعت،‌ هر حلالي را حرام مي‌كنيد،‌ غافل از آن‌كه حرام كردن حلال، خود يك نوع بدعت نابخشودني‌ است، و آنان‌كه چنين روحيّه‌اي دارند،‌ قطعاً بدانند، از راه راستگاري انحراف يافته‌اند، چنان‌كه در ذيل آية فوق نحل مي‌خوانيم:
«اِنَّ الَّذِينَ يَفْتَروُنَ عَلَي اللهِ الْكَذِبَ لايُفْلحُون : كساني كه بر خدا، دروغ مي‌بندند، رستگار نخواهند شد».
بر گرفته از سایت: اندیشه قم

دانشمند شيعه با شخص وهابي

اشاره:
در مدينه بودم، قبرهاي شريف بزرگان اسلام مانند امام حسن مجتبي (ع)، امام سجّاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق (ع) و.. را خاك‌آلود و مساوي با زمين ديدم، متأثّر شدم، با اينكه اين قبور شريف، داراي قبّه و بارگاه بودند، ولي وهّابيان به بهانة شرك و حرام بودن ساختمان بر روي قبر، آنها را (در حدود سال 1344 ه‍ . ق) ويران نمودند، در اين رابطه يكي از دانشمندان شيعه با يكي از وهّابيان در اين مورد، مناظرة زير را انجام داده است:
دانشمند شيعي: چرا اين ساختمانها را ويران مي‌كنيد؟ چرا اهانت و بي‌احترامي مي‌نمائيد؟
وهّابي: آيا شما حضرت علي (ع) را قبول داريد؟
دانشمند شيعي: البتّه، او امام اوّل ما، و خليفة بلافصل پيامبر اسلام (ص) است.
وهّابي: دركتابهاي معتبر ما[1] چنين نقل شده:
حدّثنا يحيي بن يحيي، و ابوبكر ابي شَيبه و زُهيربن حربٍ قال:
يحيي اخبرنا، و قال الآخران، حدّثنا: وَ كيعُ عن سفيانَ عن حبيب بن اَبي ثابت عن ابي الهيّاج الاسَْدي قال لي عليّ بن ابيطالب: اَلا اَبْعُثُكَ علي ما بَعَثني عليه رسولُ الله (ص) اَن لا تَدَعَ تِمْثالاً اِلاّ طَمَسْتَهُ وَ لا قَبْراً مُشرِفاً الّا سَوَّيْتَه: « سه نفر به نامهاي يحيي و ابوبكر و زهير و ... نقل مي‌كنند كه وكيع از سفيان، و او از حبيب، و او از ابي وائل، و او از ابي الهِيّاج اسدي نقل نمود كه علي(ع) به ابي الهياج فرمود: «آيا ترا به كاري برانگيزم كه پيامبر خدا (ص) مرا به آن كار، برانگيخت؛ تصويري را ترك مكن مگر اينكه آن را محو كني، و قبر بلندي را ترك مكن مگر آن را مساوي و برابر زمين سازي»
دانشمند شيعي: اين حديث، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، مخدوش و مردود است. امّا از نظرسند: افرادي مانند:
1ـ وَكيع 2ـ سُفيان 3ـ حبيب بن ابي ثابت 4ـ ابي وائل وجود دارند كه حديث شناسان، آنها را مورد اطمينان نمي‌دانند. مثلاً از احمد حنبل دربارة «وَكيع» نقل شده كه: «وي در پانصد حديث، خطا كرده است»[2] و دربارة «سفيان ثوري»، از ابن مبارك نقل شده كه: «سفيان حديث مي‌گفت، و تدليس مي‌‌كرد، وقتي مرا ديد خجالت كشيد»[3]. «تدليس» يعني ناحق را به صورت حق جلوه دادن. دربارة «حبيب بن ابي ثابت»، از ابوحيّان نقل شده كه او در حديث، تدليس مي‌كرد[4] و دربارة «ابي وائل» مي‌گويد: «وي از نواصب واز منحرفان از امام علي (ع) بود»[5].
قابل توجّه اينكه: تمام كتب صحاح ششگانه اهل تسنّن، از «ابوالهياج» همين يك حديث را نقل نموده‌اند، و همين مطلب حاكي است كه وي اهل حديث نبوده و قابل اعتماد نيست، پس حديث فوق، از نظر سند، قابل اعتماد نخواهد بود.
و امّا از نظر دلالت و محتوا:
الف: واژة «مُشْرف» كه در حديث فوق آمده، از نظر لغت، يعني مكان بلندي كه بر مكان ديگر، بلند و مسلّط است، پس شامل هرگونه بلندي نخواهد شد.
ب: واژة «سَوَّيْتَه» در لغت به معني مساوي قرار دادن، و راست كردن چيز كج است. بنابراين، معني حديث اين نيست كه هرگونه قبر بلند را ويران كن. وانگهي، برابري قبر با زمين، بر خلاف سنّت اسلامي است، زيرا همة فقهاي اسلامي به استحباب بلندي قبر از زمين به اندازة يك وجب، فتوا داد‌ه‌اند.[6] احتمال ديگر اين است كه منظور از «سوَّيْتَهُ» اين است كه بالاي قبر را يك سطح و مساوي قرار بده، نه مثل پشت ماهي و كوهان شتر. چنانكه علماي بزرگ اهل تسنّن، مانند مسلم در صحيح خود، و ترمذي و نسائي در سنن‌هاي خود، همین معني را از حديث فوق فهميده‌اند .
نتيجه اينكه: از سه احتمال (1ـ ويراني بناي قبر 2ـ برابر قرار دادن قبر با زمين مجاورش 3ـ هم سطح و يكنواخت قرار دادن بالاي قبر) احتمال اوّل و دوّم، ناصحيح است، و احتمال سوّم، درست است.بنابراين، حديث فوق، از نظر دلالت، هرگز دليل لزوم ويران نمودن بناي قبرها نيست.[7] دراينجا مي‌افزائيم كه: اگر امام علي (ع) ويران كردن ساختمان و بناي قبور را لازم مي‌دانست، پس چرا درعصر خلافت خود، بناي قبور اولياء خدا و پيامبران (ع) را در بيت المقدّس و ... ويران نكرده، و در تاريخ چنين شاهدي ديده نشده است؟! و در عصر حاضر، اگر وهّابيان، بناي قبور را لازم مي‌دانند، پس چرا بناي با عظمت قبر شريف پيامبر (ص)، و قبر ابوبكر و عمر را ويران نكرده‌اند؟!
وهّابي: خراب نكردن بناي قبر پيامبر و عمر و ابوبكر، از اين‌رو است كه: ديواري بين آن قبور و مردم نمازگزار باشد، تا نمازگزاران، آن قبور را قبله خود قرار ندهند و بر آن قبور سجده ننمايند.
دانشمند شيعي: اين كار با يك ديوار و يا حائل ديگر، امكان‌پذير بود، و ديگر نياز به گنبد سبز عظيم نداشت، و در كنارش نياز به گلدسته نبود.
وهّابي: من از شما يك سؤال مي‌كنم، آيا ما در قرآن دليلي، داريم كه براي قبرهاي اولياي خدا، ساختمان مجلّل و ضريح، درست كنيد؟
دانشمند شيعي: اولاً: بنا نيست كه همه چيز، حتّي مستحبّات در قرآن ذكر گردد، وگرنه قرآن صدها برابر حجم كنوني خود را پيدا مي‌كرد. و ثانياً: در قرآن، اشاراتي به اين موضوع شده است، مثلاً در آيه 32 سورة حجّ مي‌خوانيم: «وَ مَنْ يُعَظِّمَ شَعائِرَ الله فَاِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»؛«هر كس شعائر الهي را تعظيم و احترام كند، چنين كاري نشانة تقواي دلها است». واژة «شعائر» جمع «شعيره» به معني نشانه است، منظور در اين آيه نشانة وجود خدا نيست، زيرا همة جهان، نشانة وجود خدا است، بلكه منظور «نشانه‌هاي دين خدا» است.[8] هر چيزي كه نشانة دين خدا باشد، احترام به آن موجب تقرّب به خدا است، اينك مي‌گوئيم: پيامبران و امامان و اولياء خدا (عليهم السّلام)، دعوت كنندة مردم به سوي خدا بودند، قبر آنها نشانه‌اي از دين خدا خواهد بود، حال اگر ما قبر آنها را به گونة عالي بسازيم، و بناي ساختمان روي قبر را مجلّل نمائيم، به نشانه دين خدا احترام نموده‌ايم، بنابراين كاري كه محبوب خدا در قرآن است انجام داده‌ايم.
و در آيه 23 شوري، مودّت نزديكان پيامبر(ص) به عنوان مزد رسالت بيان شده است.[9] آيا ما به عنوان ابراز دوستي به خويشان پيامبر(ص)، قبور شريف آنها را تميز و آبرومندانه و مجلّل كنيم، كار خلافي انجام داده‌ايم؟ مسلماً پاسخ، منفي است.
في المثل، آيا اگر يك جلد قرآن مجيد، در جاي نامناسب، روي خاك، در برابر باد و بوران باشد، توهين به قرآن نيست؟ و اگر فرضاً توهين نباشد، اگر آن را در ميان قاب ظريف، و در جاي آبرومند، دور از گردو‌غبار و دستهاي آلوده قراردهيم، بهتر نيست؟!
وهّابي: اينها كه مي‌گوئيد، گفتار عرف‌پسند خوبي است، ولي قرآن صراحتي در اين معني ندارد.
دانشمند شيعي: در قرآن، در مورد اصحاب كهف آمده: هنگامي كه آنها به غاري پناهنده شدند و در همانجا به خواب عميق و بيدار نشدني فرو رفتند، مردم آنجا را پيدا كرده و كنار آن غار آمدند، در مورد اينكه آن مكان را به چه صورتي درآورند، نزاع كردند، گروهي گفتند: اِبْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً : «بنائي بر آن بسازيد». ولي گروه ديگر كه در اين كار (و آگاهي از رازآنها) پيروز شده بودند، گفتند:
لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً: «ما مسجدي در كنار مدفن آنها مي‌سازيم» (كهف ـ 21). قرآن هر دو نظر را نقل كرده، بي‌آنكه انتقاد كند، اگر اين دو نظر، يا يكي از آن‌دو، ناصحيح و يا حرام بود، قرآن قطعاً از آن انتقاد مي‌نمود، به هر حال هر يك از اين دو نظر، بيانگر يكنوع احترام به قبور اولياي خداست، و سه آية مذكور (1ـ آيه تعظيم شعائر 2ـ آيه مودّت 3ـ دو نظريّه مردم دربارة قبور اصحاب كهف)، نشانگر جواز، بلكه استحباب مجلّل نمودن قبور اولياي خدا است.[10]
آخرين سخن آنكه: آنچه در بعضي از تواريخ و روايات، ديده شده از ساختمانسازي قبور، نهي مي‌شد، به خاطر آن بوده كه خود قبر اولياي خدا را، عبادتگاه وسجده‌گاه نگردد، ولي اگر مؤمن يكتاپرستي، با كمال خلوص، در كنار قبر مجلّل بندگان صالح الهي، تنها خدا بپرستد، و انتخاب آن مكان به خاطر شرافتش باشد و آن شرافت بر اثر قبر بندة صالح و يكتاپرستي، به دست آمده باشد، نه تنها بوي شرك نمي‌دهد، بلكه بر توحيد و خلوص يكتاپرستي، مي‌افزايد و تأكيد مي‌كند.
_____________
[1] . صحيح مسلم، ج 3،ص 61ـ سنن ترمذي، ج2، ص 256ـ سنن نسائي، ج4، ص 88.
[2] . تهذيب التّهذيب، ج 11، ص 125.
[3] . همان، ج4، ص115.
[4] . همان، ج3، ص179.
[5] . شرح نهج حديدي، ج9، ص99.
[6] .الفقه علي المذاهب الاريعه، ج1، ص420.
[7] . اقتباس و تلخيص از «آئين وهّابيّت»، ص56 تا64.
[8] . مجمع البيان، ج4، ص 83 (معالم دين الله).
[9] . قُلْ لا اَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي.
[10] . اقتباس از آئين وهّابيّت، ص43 تا 46.
موضوع قفل شده است