جمع بندی چرا پیامبر اسلام (ص) به خزیمه بن ثابت لقب ذوالشهادتین را داده اند؟
تبهای اولیه
باسلام
چرا پیامبر اسلام (ص) به خزیمه بن ثابت لقب ذوالشهادتین را داده اند؟
آیا اگر وی شهادت دهد از لحاظ فقهی به عنوان دو شاهد؛ شهادتش ارزش دارد؟
امامان معصوم (ع) نیز چنین هستند؟
باسلام
چرا پیامبر اسلام (ص) به خزیمه بن ثابت لقب ذوالشهادتین را داده اند؟
آیا اگر وی شهادت دهد از لحاظ فقهی به عنوان دو شاهد؛ شهادتش ارزش دارد؟
امامان معصوم (ع) نیز چنین هستند؟
با عرض سلام و ادب
بخش اول سوال شما تاریخی است که بنده پاسخش را خدمت شما عرض می کنم،ولی بخشهای بعدی سوال شما فقهی و اعتقادی است که کارشناسان فقه و کلام پاسخ خواهند داد.
اما اینکه چرا به خزیمة بن ثابت،لقب ذو.الشهادتین داده اند،در منابع تاریخی اینگونه ذکر شده است:
او از نخستين مردم مدينه بود که به اسلام گرويد و در سلک اصحاب خاص رسول اکرم درآمد.(1) او را ذو شهادتين لقب دادند از آن جهت که مي گفتند: که پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسبى از مردى اعرابى خريد، در اين هنگام گروهى از مردم به اعرابي رسيدند و بدون آنكه بدانند آن اسب را پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) خريده اند با او درباره قيمت اسب گفتگو كردند و برخى از آنان قيمتى بيشتر از قيمتى كه پيامبر خريده بودند پيشنهاد كردند.
آن مرد عرب همين كه چنين ديد منکر فروختن اسب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) شد و گفت: اگر خريدار اين اسبى آن را به اين قيمت بخر و گر نه هم اكنون به ايشان مى فروشم. پيامبر فرمودند: مگر من اين اسب را از تو نخريده ام؟
اعرابي گفت: نه!، من آن را به تو نفروختم.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: چنين نيست من آن را از تو خريده ام.
مرد عرب مى گفت: گواهى بياور كه من آن را به تو فروخته ام.
آن گاه خزيمة بن ثابت آمد و گفتگوى پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آن مرد عرب را شنيد؛ و چون شنيد كه آن مرد عرب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) مى گويد گواهى بياور تا گواهى دهد كه من اين اسب را به تو فروخته ام. خزيمه گفت: من گواهى مى دهم كه آن را به ايشان( پيامبر) فروخته اى.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) روى به خزيمه كردند و فرمودند: «به چه دليل گواهى مى دهى در حالي که تو همراه ما نبودي؟».
خزيمه گفت: به دليل آنكه شما راست مى گوييد. و در آن ماجرا بود که پيامبر(صلي الله عليه و آله) گواهى و شهادت خزيمه را به جاى گواهى دو مرد مقرر داشتند.(2)
پی نوشتها:
(1). الاصابة فی تمییز الصحابة، ابنحجر عسقلانی، ج۲، ص۲۷۸.
(2). طبقات الكبرى، ترجمه، ج4، ص 341.
و در آن ماجرا بود که پيامبر(صلي الله عليه و آله) گواهى و شهادت خزيمه را به جاى گواهى دو مرد مقرر داشتند.
باسلام و تشکر
پیامبر (ص) را به عنوان دو شاهد قبول کردند؛ آیا آن فروشنده اسب هم قبول کرد؟
باسلام و تشکر
پیامبر (ص) را به عنوان دو شاهد قبول کردند؛ آیا آن فروشنده اسب هم قبول کرد؟
با عرض سلام و ادب
در متن چیزی در این رابطه ذکر نشده است.
ذوالشهادتین
جمع بندی
پرسش:
چرا پیامبر اسلام (ص) به خزیمه بن ثابت لقب ذوالشهادتین را داده اند؟
پاسخ:
اینکه چرا به خزیمة بن ثابت،لقب ذو.الشهادتین داده اند،در منابع تاریخی اینگونه ذکر شده است:
او از نخستين مردم مدينه بود که به اسلام گرويد و در سلک اصحاب خاص رسول اکرم درآمد.(1) او را ذو شهادتين لقب دادند از آن جهت که مي گفتند: که پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسبى از مردى اعرابى خريد، در اين هنگام گروهى از مردم به اعرابي رسيدند و بدون آنكه بدانند آن اسب را پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) خريده اند با او درباره قيمت اسب گفتگو كردند و برخى از آنان قيمتى بيشتر از قيمتى كه پيامبر خريده بودند پيشنهاد كردند.
آن مرد عرب همين كه چنين ديد منکر فروختن اسب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) شد و گفت: اگر خريدار اين اسبى آن را به اين قيمت بخر و گر نه هم اكنون به ايشان مى فروشم. پيامبر فرمودند: مگر من اين اسب را از تو نخريده ام؟
اعرابي گفت: نه!، من آن را به تو نفروختم.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: چنين نيست من آن را از تو خريده ام.
مرد عرب مى گفت: گواهى بياور كه من آن را به تو فروخته ام.
آن گاه خزيمة بن ثابت آمد و گفتگوى پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آن مرد عرب را شنيد؛ و چون شنيد كه آن مرد عرب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) مى گويد گواهى بياور تا گواهى دهد كه من اين اسب را به تو فروخته ام. خزيمه گفت: من گواهى مى دهم كه آن را به ايشان( پيامبر) فروخته اى.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) روى به خزيمه كردند و فرمودند: «به چه دليل گواهى مى دهى در حالي که تو همراه ما نبودي؟».
خزيمه گفت: به دليل آنكه شما راست مى گوييد. و در آن ماجرا بود که پيامبر(صلي الله عليه و آله) گواهى و شهادت خزيمه را به جاى گواهى دو مرد مقرر داشتند.(2)
پی نوشتها:
(1). الاصابة فی تمییز الصحابة، ابنحجر عسقلانی، ج۲، ص۲۷۸.
(2). طبقات الكبرى، ترجمه، ج4، ص 341.